next page

fehrest page

back page

101)) عدالت كودك

حليمه سعديه مادر رضاعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) گويد: ما در باديه (اطراف مكّه ) زندگى مى كرديم ، قحطى و خشكسالى ما را بر آن داشت كه به مكّه برويم و نوزادى را از مردم مكّه بگيريم و شير بدهيم و در نتيجه معاش زندگى ما تامين گردد.
وارد مكّه شدم ، ديدم بانوان بسيارى جلوتر از من براى همين موضوع به مكّه رفته اند، از يك بانوى شيرده ، تقاضا كردم مرا راهنمائى كند تا من نيز، نوزادى را بيابم و شير بدهم ، او به من گفت : به خانه عبدالمطلب (رئيس ‍ مكّه ) برو، نوزادى در خانه او هست كه نياز به دايه دارد.
به منزل عبدالمطلب رفتم و آمادگى خود را براى شير دادن اعلام كردم ، عبدالمطلب گفت : ((اى زن ! من فرزند يتيمى دارم كه نامش احمد (صلى اللّه عليه و آله ) است )).
سرانجام نوزاد را به من داد، او را به آغوش گرفتم كه به محل سكونت خود براى شير دادن ببرم ، اولين بار دو چشمش را گشود و به من نگريست ، من ديدم از دو ديده اش ، نور درخشنده اى به طرف آسمان تابيد.
(جالب اينكه ) او از پستان راست من شير مى خورد، اصلاً از پستان چپ من شير نخورد و شير آن را براى (برادر رضاعى خود) كودك خودم مى گذاشت و عدالت را رعايت مى كرد، كودك من (با اينكه كودك بود) به او احترام مى كرد، و تا او شير نمى خورد، كودك من نيز نمى خورد، و در شير خوردن از احمد (صلى اللّه عليه و آله ) پيشى نمى گرفت .


102)) عبادت خشك !

گروهى از شاگردان امام صادق (ع ) گرد شمع وجود آن حضرت ، حلقه زده بودند، امام ديد يكى از دوستانش بنام ((عمربن مسلم )) در ميان آنها نيست ، جوياى حال او شد، عرض كردند: ((او مدتى است ترك تجارت كرده رو به عبادت آورده (و تنها در محل خلوتى مشغول عبادت شده است ).
امام فرمود: واى بر او، اما علم ان تارك الطلب لايستجاب له : ((آيا نمى داند كسيكه تلاش براى كسب معاش را ترك كند، دعايش به استجاب نمى رسد)).
سپس فرمود: در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى آيه 2 و 3 سوره طلاق ) نازل شد كه ومن يتق اللّه يجعل له مخرجاً - و يرزقه من حيث لا يحتسب : ((و هر كس از خدا بترسد و پرهيزكار باشد، خداوند راه نجاتى براى او مى گشايد و او را از جائيكه گمان ندارد روزى مى دهد)).
روهى درها را بر وى بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: ((خداوند عهده دار روزى ما شده است )) وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از جريان آنها آگاه شد، شخصى را نزد آنها فرستاد كه چرا مشغول چنين عبادتى شده ايد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((كسى كه چنين كند، دعايش ‍ مستجاب نمى شود، بر شما باد به كوشش براى تحصيل معاش زندگى )).


103)) جزاى احسان

انوشيروان (يكى از شاهان ساسانى ) كه نسبت به شاهان ديگر، اندكى رعايت عدالت (آن هم در اواخر سلطنتش ) مى كرد، روزى همراه منشيان براى دادرسى به مظلوين ، در محلى نشسته بود، ناگهان ديدند مار بزرگى به پيش آمد و زير تخت انوشيروان رفت و توقف كرد.
حاضران تصميم گرفتند آن را بكشند.
انوشيروان گفت : دست نگهداريد، به گمانم براى كمك خواهى آمده باشد، آنها از كشتن مار، خوددارى كردند، بعد از لحظاتى ، ديدند كه مار حركت كرد و به طرف بيابان رفت ، يكى از ماءموران به دنبال مار رفت ، ديد مار كنار چاهى آمد و داخل چاه شد و برگشت و گوئى اوضاع چاه را مكرر بررسى مى كند (بعد معلوم شد عقرب سياهى به سراغ لانه مار آمده و قصد آسيب زدن به مارها دارد) مأ مور سرش را به درون چاه خم كرد، ديد در زمين چاه ، مارى مرده است و عقرب سياهى بر روى آن قرار دارد، مأ مور، نيزه اش را روى عقرب گذاشت و فشار داد و آن را كشت ، سپس نزد انوشيروان آمد و جريان را گفت .
سال بعد در همان روز، انوشيروان براى دادرسى نشست ، ديدند همان مار آمد و از دهان خود چند دانه سياه ريز به زمين ريخت و رفت ، بدستور انوشيروان آن دانه ها را كاشتند، از آن ، رايحان روئيده شد.
انوشيروان بسيار زكام مى شد و سردرد پيدا مى كرد، از آن رايحان استفاده كرد، ونتيجه خوبى در رفع بيماريش گرفت .


104)) آزادگى و مناعت طبع شريف رضى

سيدرضى (قدس سره ) برادر سيد مرتضى از علما و فقها و اديبان برجسته جهان اسلام است .
نسبت او با پنج واسطه به امام موسى بن جعفر (ع ) مى رسد، به اين ترتيب :
ابوالحسن ، محمدبن حسين بن موسى بن محمدبن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر (ع ).
شريف رضى ، برادر عالم و مرجع بزرگ ، سيد مرتضى (اعلى اللّه مقامه ) مى باشد وى مؤ لف كتاب عظيم نهج البلاغه است ، و از اديبان بى نظير تاريخ اسلام مى باشد، او و برادرش سيد مرتضى از شاگردان برازنده شيخ مفيد (ره ) بودند. سيدرضى بسال 359 هجرى قمرى در بغداد متولد شد و در ششم محرم 406 در سن 47 سالگى در بغداد از دنيا رفت ، پيكر شريفش در كاظمين به عنوان ، امانت دفن شد سپس همراه جسد پاك برادرش ‍ سيدمرتضى به كربلا انتقال يافت و در آنجا دفن گرديد اينك به اين داستان در مورد ايشان توجه كنيد:
وزير آل بويه ، هزار دينار پول در طبقى گذاشت و به عنوان چشم روشنى تولد پسرش ، براى او فرستاد.
سيدرضى آن پول را رد كرد و پيام داد: ((وزير مى داند كه من از هيچ كس ، هديه نمى پذيرم )).
وزير بار ديگر آن طبق را نزد شريف رضى فرستاد و پيام داد: ((اين وجه براى آن نوزاد شما است نه شما)).
سيد، باز پول را رد كرد و پيام داد: ((كودكان ما نيز، چيزى از كسى نمى پذيرند)).
وزير بار سوم طبق را فرستاد و گفت : ((اين پول را به قابله (ماما) بدهيد)).
سيد رضى آن را پس فرستاد و گفت : ((وزير مى داند كه زنان ما از زنان بى گانه قابله نمى آورند، بلكه قابله ايشان از همان زنان خودى هستند)).
وزير براى بار چهارم ، آن پول را فرستاد و پيام داد: ((اين پول را به طلابى بدهيد كه در محضر شما درس مى خوانند)).
شريف رضى ، طلاب را حاضر كرد، و طبق پول را جلو آنها گذاشت و فرمود: ((هر كس هر چه مى خواهد از اين پول بردارد)).
در ميان آن همه طلبه ، تنها يكى از آنها قدرى از يك دينار از آن پول را برداشت ، و وقتى سيدرضى از او علت پرسيد، او در پاسخ گفت : ((ديشب به روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف برطلاب است نبود، از اين رو از بقال ، نسيه روغن چراغ گرفتيم ، اكنون قدرى از اين دينار را برداشتم تا قرض خود را ادا كنم )).
پس از اين ماجرا، طبق دينار را نپذيرفتند و به وزير برگرداندند به قول حافظ:
عاشقان را گر درآتش مى پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر بر چشمه كوثر كنم


105)) زاهد نماى كج انديش

نام حسن بصرى ، در تاريخ اسلام ، زياد برده مى شود، پدر او بنام يسار از اهالى قريه ميسار (نزديك بصره ) بود.
حسن بصرى 89 سال عمر كرد، و يكى از زاهدان هشتگانه معروف مى باشد، وى زمان على (ع ) تا زمان امام باقر (ع ) را درك كرده است .
وى از ديدگاه تشيع ، فردى منحرف ، و زاهد نمائى كج انديش و دربارى بود، بسيارى از منحرفين ، او را احترام مى كردند و روشنفكر وارسته مى دانستند، به هر حال در اينجا به يك داستان از اين فرد زاهدنما توجه كنيد:
پس از جنگ جمل و پيروزى سپاه على (ع ) برسپاه طلحه و زبير، على (ع ) در محلى عبور مى كرد، ديد حسن بصرى در آنجا وضو مى گيرد، فرمود: ((اى حسن ، درست وضو بگير)).
حسن در پاسخ گفت : ((اى امير مؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل ) مسلمانانى را كشتى كه گواهى به يكتاى خدا و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى دادند و نماز مى خواندند و وضوى درست مى گرفتند.
على (ع ) فرمود: ((آنچه ديدى واقع شد، اما چرا ما را برضد دشمن ، يارى نكردى ؟)).
حسن گفت : ((در روز اول جنگ ، غسل كردم و خودم را معطر نمودم و اسلحه ام را برداشتم ، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است ؟!
وقتى به محل ((خريبه )) (بر وزن كريمه ) رسيدم شنيدم ندا دهنده اى گفت : اى حسن برگرد، زيرا قاتل و مقتول هر دو در آتشند، از ترس آتش جهنم ، به خانه برگشتم و در جنگ شركت نكردم )).
در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد.
امام على (ع ) فرمود: ((راست گفتى ، آيا مى دانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟)).
حسن گفت : ((نه نمى دانم )).
امام فرمود: او برادرت ابليس بود، و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن ، در آتش هستند.
حسن گفت : ((اكنون فهميدم كه قوم (دشمن ) به هلاكت رسيدند)).
آرى در هر زمانى از اين گونه افراد پيدا مى شوند كه به زهد و وارستگى شهرت دارند، اما از فرمان امام برحق خود سرپيچى مى كنند، و حتى اعتراض مى كنند، و وقتى پاى جهاد به ميان مى آيد، از خونريزى و مسلمان كشى سخن به ميان مى آورند.
در نقل ديگر آمده : همين حسن بصرى در وضو گرفتن ، وسوسه داشت و آب زياد مى ريخت ، على (ع ) او را ديد و فرمود: ((اى حسن ، آب زياد مى ريزى !)).
او در پاسخ گفت : ((آن خونهائى كه امير مؤمنان مى ريزد، زيادتر است )).
على (ص ) فرمود: از كار من ناراحت شده اى ؟
او گفت : آرى .
فرمود: ((هميشه چنين باشى )).
پس از اين نفرين على (ص )، حسن بصرى هميشه تا آخر عمر، غمگين و عبوس بود تا جان سپرد.


106)) كيفر ستمگر خونخوار

حجاج بن يوسف ثقفى از ستمگران بينظير تاريخ است ، او از طرف عبدالملك (پنجمين طاغوت اموى )، حاكم جبار عراق گرديد و از كشتن دوستان على (ص ) مانند كميل و قنبر و سعيدبن جبير و... لذت مى برد.
او بقدرى ستمگرى را از حد گذراند كه شعبى (و به قولى عمربن عبدالعزيز) گفت : ((اگر هرامتى ، ظالمترين و ناپاكترين فرد خود را به ميدان مسابقه بياورد، و ما حجاج را به ميدان بفرستيم ، ما برنده خواهيم شد)).
اين نامرد خبيث ، به بيمارى پرخورى مبتلا شد هر چه مى خورد، سير نمى گشت ، به دستور او طبيب آوردند، طبيب مقدارى گوشت به نخى بست و به دهان او گذاشت و به او گفت : آن گوشت را ببلعد و او بلعيد، طبيب پس از چند لحظه ، با نخ گوشت را كشيد، ديد كرمهاى بسيار به آن گوشت چسبيده اند...
پس از مدتى ، سرماى شديد بر او مسلط گرديد به طورى كه اطراف او را پر از آتش مى كردند تا آنجا كه پوستش مى سوخت ، اما احساس نمى كرد و از سما مى ناليد.
دستور داد حسن بصرى (زاهدنماى دربارى ) را نزدش آوردند، از شدت ناراحتى به حسن شكايت كرد.
حسن بصرى گفت : ((من تو را از ظلم به صالحان نهى كردم ، و گوش ‍ نكردى )).
حجاج گفت : ((از تو نمى خواهم كه از خدا بخواهى بيمارى مرا برطرف سازد، بلكه مى خواهم دعا كنى زودتر عمرم را تمام كند، و عذاب مرا طولانى نسازد)).
حسن بصرى با شنيدن اين سخن ناراحت شد و گريه كرد.
حجاج پانزده روز در اين حال بود تا به جهنم واصل گرديد.


107)) احترام به پدر

حضرت حجة الاسلام جمى امام جمعه آبادان نقل مى كرد: ((يك بار به محضر حضرت امام خمينى (مدظله العالى ) در جماران رسيدم يكى از مسئولين مملكتى براى انجام كارهاى جارى به خدمت امام رسيد، پدر سالخورده اش نيز همراهش بود، وقتى كه مى خواست حضور امام برسد، خودش جلوتر از پدر حركت مى كرد، پس از تشرف به خدمت امام ، پدرش ‍ را معرفى كرد، امام نگاهى به آن مسئول نمود و فرمود: ((پس چرا جلو وى راه افتادى و وارد شدى ؟)).
به اين ترتيب مقام ارجمند پدرى را گوشزد كرده و درس بزرگ احترام به پدر به ما آموخت .


108)) نتيجه كم خورى و پرخورى

از قضاى روزگار دو نفر كه يكى ثروتمند و ديگرى فقير بود، همسفر شدند، فقير هر دو شب يك بار افطار ميكرد، ولى ثروتمند روزى سه بار غذا مى خورد، اتفاقاً در شهرى آنها را دستگير كرده و به عنوان جاسوس ، به زندان افكندند و در زندان را با گل گرفتند.
بعد از دو هفته معلوم شد آنها جاسوس نبودند، در را گشودند، ديدند ثروتمند جان سپرده ولى فقير در كمال سلامتى است ، تعجب كردند كه چه طور آن فقير دو هفته بدون غذا سالم مانده است ؟!
حكيمى از تعجب آنها آگاه شد، به آنها گفت : ((اگر غير از اين بود، مايه تعجب بود و روشن است كه آن پرخور، طاقت نياورد و هلاك شد، ولى ديگرى كه بر صبر، عادت كرده بود، جان بسلامت برد.
چون كم خوردن طبيعت شد كسى را
چو سختى پيشش آيد سهل گيرد
و گر تن پرور است اندر فراخى
چو تنگى بينداز سختى بميرد
تنور شكم تن به تن تافتن
مصيبت بود روز نايافتن


109)) پيكار با انديشه طبقاتى

ثعلبى به اسناد خود از عبداللّه بن مسعود نقل مى كند: جمعى از اشراف قريش به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند، ديدند افرادى مانند: صهيب ، بلال ، عمار و... (كه از مسلمين فقير و مستضعف بودند) در محضر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند،
(از آنجا كه آنها فكر اشرافى و طبقاتى داشتند، و نمى توانستند شخصيت معنوى اين افراد را به حساب بياورند، با مشاهده اين صحنه ، معترضانه ) گفتند:
يا محمد ارضيت بهؤ لاء من قومك افنحن تكون تبعا لهم ...
ترجمه :
((اى محمد! آيا به همين افراد (تهيدست ) از ميان مردم ، قناعت كرده اى ؟
آيا ما (در اطاعت از شما) از اينگونه افراد پيروى كنيم ، آيا اينها هستند كه مشمول لطف خداوند واقع شده اند؟! اين افراد را از خود دور كن ، شايد پس ‍ از دور شدن آنها، ما از تو پيروى كنيم )).
در رد قول اين اشراف و رد هر گونه فكر طبقاتى ، آيه 52 و 53 سوره انعام نازل شد، آيه 52 چنين است :
ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة والعشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطر دهم فتكون من الظالمين .
يعنى : ((آنها را كه صبح و شب ، خدا را مى خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند از خود دور مكن ، نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها، اگر آنها را طرد كنى از ستمگران خواهى بود)).
به اين ترتيب در مى يابيم كه : طرد و ناديده گرفتن افراد مستضعف ، از ستمگرى است ، و در اسلام فكر طبقاتى ، محكوم است .


110)) بياد آتش دوزخ

سليمان بن خالد گويد: امام صادق (ع ) در مهمانى شب (در منزلى ) شركت نمود، سفره را پهن كردند در ميان آن ، نان بود سپس ظرف آبگوشتى نزد امام گذاشتند، (نان در ميان آبگوشت ريخت و ترديد كرد) وقتى دست خود را به ترديد آبگوشت گذاشت ، چون داغ بود، فوراً دستش را بلند كرد، و فرمود: استجير باللّه من النار((... پناه مى برم به خدا از آتش دوزخ ، ما طاقت اين داغى (آبگوشت ) را نداريم پس چگونه طاقت آتش را داشته باشيم ؟ ما صبر بر اين داغى نداريم ، پس چگونه از آتش دوزخ صبر كنيم )).
اين جمله ها را چندين بار تكرار كرد، تا غذا خنك شد، آنگاه از غذا خورد به اين ترتيب امام صادق (ع ) از داغى آبگوشت به ياد داغى آتش دوزخ افتاد. و از آن ، به خدا پناه برد.


111)) پاداش بسيار اطعام

((سدير)) يكى از شاگردان امام باقر (ع ) بود، او گويد: امام باقر (ع ) به من فرمود: ((اى سدير آيا هر روز يك برده آزاد مى كنى ؟)). گفتم : نه .
فرمود: در هرماه ، چطور؟ گفتم : نه .
فرمود: آيا در هر سال ، يك برده آزاد مى كنى ؟ گفتم : نه .
فرمود: ((سبحان اللّه ! آيا دست يكى از شيعيان ما را نمى گيرى ؟ تا به خانه ات ببرى و به او غذا بدهى تا سير گردد، سوگند به خدا اگر اين كار را انجام دهى براى تو بهتر از آزاد كردن برده اى است كه از فرزندان اسماعيل پيامبر باشد.))


112)) پاسخ به اشكال منكر خدا

يكى از منكران خدا كه مى خواست به قول خود به قرآن اشكال بگيرد و مثلاً بگويد در قرآن ، تضاد وجود دارد، بنابراين ساخته فكر بشر است ،
كه طبق بعضى از روايات او ((ابن ابى العوجاء)) (از ماديين معاصر امام صادق عليه السلام ) بود.
روزى به ((مؤمن الطاق )) (يكى از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام ) گفت : در قرآن در سوره نساء آيه 3 آمده : ((شما مى توانيد تا چهار زن به عنوان همسرى انتخاب كنيد و ان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة (و اگر ترس آن را داريد كه عدالت بين همسران را نتوانيد رعايت كنيد، ازدواج با يك زن جايز است نه بيشتر).
و در همين سوره آيه 129 آمده : ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم )) ((و هرگز نمى توانيد در ميان همسران رعايت عدالت كنيد هر چند كوشش نمائيد)).
بنابراين بين اين دو آيه تضاد است ، زيرا اولى مى گويد، در صورت بيم نتوانستن رعايت عدالت ، انتخاب بيش از يك همسر جايز نيست ، و در صورت توانستن رعايت عدالت ، تا چهار همسر جايز است ، و در آيه دوم گويد: ((شما هرگز قادر به رعايت عدالت نيستيد؟)) (بنابراين تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم كه ممكن نيست پس تعدد زوجات در اسلام صيح نيست ).
مؤمن الطاق گويد: جواب اين اشكال را نتوانستم بدهم ، به مدينه مسافرت كرده به حضور امام صادق (ع ) رسيدم و اشكال منكر را مطرح كردم .
امام فرمود: منظور از عدالت در آيه سوم نساء عدالت در نفقه (و حقوق همسرى ) است ، و اما منظور از عدالت در آيه 129 (كه آنرا غير ممكن مى داند) عدالت در تمايلات قلبى است زيرا انسان نمى تواند در ميل خود بين همسران رعايت عدالت كند، بنابراين تضادى بين اين دو آيه نيست .
مؤمن الطاق گويد: بازگشتم و به اشكال او (ابن ابيالعوجاء) به همين طريق پاسخ دادم ، قانع شد و به من گفت :
هذا ما حملته من الحجاز: ((تو اين پاسخ را از حجاز آورده اى )).
يعنى اين پاسخ از تو نيست ، بلكه از امام صادق (ع ) است كه رفتى در مدينه (كه از شهرهاى حجاز است ) از او پرسيده اى و جواب آنرا گرفته اى و براى من آورده اى .
به اين ترتيب يكى از شاگردان زيرك امام صادق (ع ) پاسخ اشكال منكر خدا را داد، و از كنار آن ، بيت فاوت نگذشت .


113)) سزاى طاغوت ناپاك

متوكل دهمين خليفه عباسى از خونخوارترين طاغوتهاى تاريخ است ، كوچكترين نسبت يا رابطه با آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) براى او كافى بود كه حكم اعدام آنكس را كه رابطه دارد صادر نمايد.
او همواره با شراب و ساز و آواز و عياشى مشغول بود و انبوه بيت المال مسلمانان را حيف و ميل مى كرد، ولى بانوان علوى ، يك لباس درست نداشتند، حتى جمعى از آنها يك پيراهن درست داشتند كه نماز خود را به نوبت با آن مى خواندند.
از كارهاى زشت اين خود خواه جبار اين بود كه قبر امام حسين (ع ) را ويران نمود و زمين آنرا شخم زده و محو كرد، و زائران قبر را شكنجه مى كرد و مى كشت .
او چهارده سال و دو ماه خلافت اين چنينى كرد و عمرش به چهل سالگى رسيده بود كه روزى طبق عادت بدش به امير مؤمنان على (ص ) ناسزا گفت ، پسرش ((منتصر)) خشمگين شد، متوكل علت خشم او را دريافت ، و گفت :
غضبت الفتى لا بن عمه
راس الفتى فى حرامه
ترجمه :
((اين جوان (منتصر) براى پسر عمويش (على - ع ) خشم كرد، سر او به فلان محرمش )).
منتصر بقدرى از اين فحش و از ناپاكى پدر ناراحت شد كه تصميم بر قتل پدر گرفت ، بطور سرى شمشيرهائى به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد كه اگر او را بكشيد، من پاداش خوبى به شما خواهم داد...
شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمرى فرا وارد كاخ شدند و با شمشيرهاى برّان بر متوكل حمله كردند و خون كثيف او را ريختند، وزير او ((فتح بن خاقان )) كه از متوكل حمايت مى كرد، خود را به روى متوكل انداخت ، او را نيز به هلاكت رساندند و به اين ترتيب او يك نمونه از سزاى خود را در اين دنيا ديد و به جهنم واصل شد.


114)) صله رحم تا اين حدّ!

صفوان جمال گويد: ميان امام صادق (ع ) و عبداللّه بن حسن ، سخنى در گرفت تا به جنجال كشيد به طورى كه مردم اجتماع كردند، امام با عبداللّه با اين وضع از هم جدا شدند.
صبح بعد دنبال كارى بيرون رفتم ، ناگاه امام صادق (ع ) را در خانه عبداللّه بن حسن ديدم كه مى فرمايد: ((اى كنيز! به عبداللّه بگو بيايد، او بيرون آمد و گفت : ((يا اباعبد اللّه چرا بامداد زود به اينجا آمده اى ؟)).
امام صادق (ع ) فرمود: ((من ديشب آيه اى از قرآن تلاوت كردم كه مرا پريشان كرد)).
عبداللّه گفت : كدام آيه ؟
امام صادق (ع ) فرمود: اين آيه (21 سوره رعد) را كه مى فرمايد:
والذين يصلون ما امراللّه به ان وصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب .
ترجمه :
((صاحبان انديشه ، كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند به آن امر كرده است ، برقرار مى دارند و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب روز قيامت ، بيم دارند)).
عبداللّه گفت : ((راست گفتى ، گويا من اين آيه را هرگز در كتاب خدا نخوانده بودم ، سپس عبداللّه با امام صادق (ع ) دست به گردن هم انداختند و گريه كردند)).
به اين ترتيب مى بينيم اين حديث حاكى است كه صله رحم و نبريدن از خويشاوند - اگر چه خويشان در حد گمراهى و فسق باشند - لازم است .
تا آنجا كه طبق حديث ديگر، شخصى به امام صادق (ع ) عرض كرد: پسر عموئى دارم كه هر چه به او مى پيوندم او را با من قطع رابطه مى كند، تا اينكه تصميم گرفتم ، من هم از او ببرم ، امام (ع ) فرمود: ((اگر تو رعايت پيوند را بكنى خداوند بين شما پيوند ايجاد خواهد كرد، وگرنه خداوند از هر دو شما ببرد)).


115)) شكوه ملكوتى امام حسن عسكرى (ع )

معتمد عباسى (پانزدهيمن طاغوت بنى عباس ) امام حسن عسكرى عليه السلام (يازدهمين امام بر حق ) را از مدينه به سامراء آورد و آن حضرت را در كنار پادگان خود تحت نظر شديد نگه داشت و سرانجام او را توسط دژخيمانش به شهادت رساند.
روزى جمعى از درباريان عباسى ، نزد صالح بن صيف (زندانبان امام ) رفته و با او درباره امام حسن عسكرى ، صحبت كردند، از جمله به او گفتند: ((بر امام ، سخت بگير و او را در تنگناى دشوارى قرار بده !)).
صالح به آنها گفت : ((مى گوئيد چه كنم ؟ من دو نفر از شرورترين افراد را پيدا كرده ام و آنها را نگهبانان خاص حسن بن على قرار دادم ، ولى همين دو نفر، آنچنان تحت تأ ثير مقام ملكوتى آن حضرت قرار گرفته اند كه همواره به عبادت و نماز و روزه اشتغال دارند، اينك همين جا باشيد من دستور مى دهم آن دو نفر را به اينجا آورند، و خودتان از آنها بشنويد)).
صالح دستور داد آن دو نفر را، احضار كردند، در حضور درباريان عباسى به آن دو نفر رو كرد و گفت : ((واى بر شما، با اين مرد (اشاره به امام حسن عسكرى ) كار شما به كجا كشيد؟))
آنها با كمال صراحت گفتند: چه مى گوئى در مورد مردى كه روزها روزه مى گيرد و شبها از آغاز تا پايان شب ، مشغول عبادت و مناجات است ، اصلاً سخنى به ما نمى گويد، و به غير عبادت به هيچ چيز اشتغال ندارد، هر گاه چهره (ملكوتى ) او را مى ديدم ، از هيبت او، بر اندام ما، لرزه مى افتاد، و آنچنان دگرگون مى شديم ، كه گوئى افراد قبل نيستيم .
وقتى كه درباريان شكمخواره عباسى اين گفتار را از آن دو نگهبان شنيدند، با كمال خفت و سرافكندگى از مجلس خارج شدند.


116)) پرهيز از همنشينى با پنج نفر

امام صادق (ع ) فرمود: پدرم از پدرش امام سجاد (ع ) نقل كرد كه فرمود: ((اى فرزندم متوجه باش كه با پنج شخص ، همنشينى نكنى و با آنها گفتگو و رفاقت در راهى ننمائى ، پرسيدم پدر جان آنها كيانند؟
فرمود:
1- زنهار كه با دروغگو همنشين مشو، زيرا او مثل سرابى است كه دور را نزديك و نزديك را در نظرت دور، جلوه مى دهد.
2- برحذر باش كه با فاسق و گنهكار همنشين شوى ، زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر مى فروشد.
3- و بپرهيز از همنشينى با بخيل ، زيرا او مال خود را در سخت ترين نيازهايت از تو دريغ دارد.
4- و حتماً با احمق (كم عقل ) همنشين مباش ، زيرا او مى خواهد به تو سود رساند، ولى (بر اثر حماقت ) به تو زيان مى رساند.
5- و مبادا با آن كس كه ((قطع رحم )) كند، رفاقت كنى كه من او را در سه مورد از قرآن ، ملعون يافتم .
الف : در سوره محمد آيه 22 و 23 مى خوانيم :
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم - اولئك الذين لعنهم اللّه فاصمهم واعمى ابصارهم .
ترجمه :
((اما اگر روى گردان شويد آيا جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد - آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را از رحمتشان دور ساخته ، پس گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور ساخته است )).
ب : در سوره رعد آيه 25 مى خوانيم :
والذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امراللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار.
ترجمه :
((و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند و پيوندهائى را كه خداوند به آن امر كرده است ، قطع مى كنند و در روى زمين فساد مى نمايند براى آنها لعنت ، و بدى مجازات در سراى آخرت است )).
ج : و در سوره بقره (آيه 27) مى خوانيم :
الذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امراللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون .
يعنى : (( (فاسقان آنها هستند كه ) پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مى شكنند و پيوندهائى را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع مى نمايند و در جهان ، فساد مى كنند، اينها زيانكارانند)).


117)) هلاكت ظالم ، حتمى است

در يكى از جنگها، يكى از شجاعان دشمن ، يكى از افراد بنى هاشم را به جنگ با خود دعوت كرد، ولى او پاسخ مثبت نداد.
حضرت على (ص ) به او فرمود: ((چرا از پيكار، خوددارى مى كنى ؟!)).
او در جواب گفت : ((اين شخص (اشاره به قهرمان دشمن ) از يكه سواران دلير عرب است ، ترس آن دارم كه بر من پيروز گردد)).
امام على (ص ) فرمود: ((به حساب اينكه در سپاه دشمن است ) بر تو ظلم كرده است ، اگر با او نبرد كنى ، بر او پيروز خواهى شد، بدانكه اگر كوهى بر كوه ديگر ظلم كند، ظلم كننده مغلوب شده و به هلاكت مى رسد.


118)) بهره گيرى از قرآن

ابن وهب گويد: امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه سه كار انجام دهد، از سه موهبت محروم نخواهد شد:
1- كسى كه دعا كند، از استجاب آن بهره مند مى گردد.
2- كسى كه شكر كند، بر نعمتش افزوده مى شود.
3- كسى كه توكل كند، امورش سامان مى يابد.
سپس (براى هر كدام از موارد فوق ، به آيه اى از قرآن استدلال كرد و) فرمود: آيا قرآن ، كتاب خداوند متعال را خوانده اى ؟
كه در مورد اول مى فرمايد:
ادعونى استجب لكم : ((مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما را اجابت كنم (سوره مؤمن آيه 60).
و در مورد دوم مى فرمايد:
لئن شكرتم لا زيدنكم : ((هرگاه شاكر و سپاسگذار خدا باشد، قطعاً بر نعمت شما مى افزايم )) (سوره ابراهيم آيه 7).
و در مورد سوم مى فرمايد:
ومن يتوكل على اللّه فهو حسبه : ((و هر آن كس كه برخدا توكل كند، پس خدا او را كافى است )) (سوره طلاق آيه 3).
به اين ترتيب مى بينيم ، امامان ما در وعظ و ارشاد مردم از آيات قرآن بهره مى گرفتند، و گاه مثل حديث فوق ، آيات قرآن را ذكر مى كردند كه گفتارشان به بركت قرآن آميخته باشد و بهتر اثر كند.


119)) فخر فروشى !

امام صادق (ع ) فرمود: دو نفر مرد در نزد امير مؤمنان على (ص ) به همديگر افتخار و فخرفروشى (در مورد نياكان خود) مى كردند.
امام على (ص ) به آنها فرمود: ((آيا شما به پيكرهاى پوسيده ، و روحهاى در ميان آتش ، افتخار ميكنيد؟!)).
سپس (به افتخار كننده ) فرمود: ((اگر داراى عقل باشى ، داراى خوى و خلق انسانى خواهى بود، و اگر داراى تقوى و پرهيزكارى باشى ، صاحب كرامت و بزرگوارى هستى ، و اگر نه عقل و نه تقوى داشته باشى بدانكه الاغ بهتر از تو است ، و تو بر هيچ كس امتيازى ندارى )).
نيز نقل شده مردى به حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و گفت : من فلان بن فلان ... هستم (تا 9 نفر از اجداد خود را شمرد و افتخار به نسب كرد).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اما انك عاشرهم فى النار: ((اما تو دهمين نفر از آنها هستى كه در آتش دوزخ مى باشى )).


120)) سه روز گرسنگى در سنگر

در ماه شوال سال پنجم هجرت ، جنگ خندق به پيش آمد به پيامبر (ص ) خبر رسيد كه بالغ بر ده هزار نفر از طوائف مختلف كفّار با ساز و برگ نظامى كافى آيند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بى درنگ با اصحاب مشورت كرد، در اين ميان سلمان پيشنهاد حفر خندق را نمود (يعنى در اطراف مدينه يا در خط مقدم جبهه سنگرى عظيم كنده شود، و دشمن نتواند از آن عبور كرده و وارد مدينه شود)، رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) اين پيشنهاد را پذيرفت و مسلمانان را گروه گروه كرد، و كندن هر قسمت از سنگر را بطور عادلانه بين گروهها تقسيم نمود، و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نيز در ميان يك گروه ، به كندن سنگر مشغول گرديد.
آنچه در اينجا جلب توجه مى كند اينكه : مسلمانان بر اثر محاصره مدينه از ناحيه دشمن ، از نظر كمبود غذا، سخت به مضيغه افتادند.
حضرت رضا (عيله السلام ) از پدران خود نقل مى كند كه حضرت على (ص ) فرمود: ((ما در كندن سنگر همراه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودم ، ناگهان فاطمه زهرا (ع ) آمد و پاره اى از يك نان را آورد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((اين چيست ؟)).
حضرت زهرا (ع ) عرض كرد: ((يك قرص نان براى حسن و حسين ، پختم ، و از آن ، اين مقدار را براى شما آوردم )).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اما انه اول طعام دخل فم ابيك مند ثلاث : ((بدانكه اين مقدار نان ، نخستين غذائى است كه پس از سه روز (گرسنگى ) در دهان پدرت قرار مى گيرد)).


121)) اسلام كليددار كعبه

كليددارى كعبه از مناصب و مقامهاى بزرگ در ميان قريش و مكيان بود، قبل از فتح مكّه شخصى از مشركان بنام ((عثمان بن ابى طلحه ))، كليددار كعبه بود.
پس از آنكه در سال هشتم هجرت ، مكّه بدست مسلمين به فرماندهى رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) فتح گرديد، عثمان ، در كعبه را بسته بود و به پشت بام كعبه رفته بود.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كليد در كعبه را از او طلبيد، او گفت : اگر مى دانستم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كليد را از من مى خواهد، از دادن كليد به آن حضرت ، خوددارى نمى كردم .
از او گرفت و در كعبه را باز كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) وارد خانه كعبه شد، و دو ركعت نماز خواند، وقتيكه از كعبه بيرون آمد، عباس (عموى پيامبر- ص ) از آن حضرت خواست كه كليد را به عثمان بن ابى طلحه بدهد، و در اين هنگام اين آيه نازل شد:
ان اللّه يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها: ((بى گمان خداوند فرمان مى دهد شما را كه امانتها را به صاحبش باز گردانيد)) (نساء- 58)
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد، كليد را به عثمان بدهند و از او عذرخواهى كنند.
عثمان به على (ص ) عرض كرد: ((نخست چهره ات نسبت به من درهم و خشن بود، ولى اينك مى بينم با چهره اى باز و نگاهى مهرآميز به من مى نگرى ؟!)).
حضرت على (ص ) جريان نزول آيه را به اطلاع او رساند، و به او فرمود:
((در شأ ن تو آيه قرآن نازل شد، و آيه را براى او خواند)).
عثمان بن ابى طلحه تحت تأ ثير ارزشهاى عالى اسلامى قرار گرفت ، و قبول اسلام كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كليد كعبه را به دست او داد.


122)) پيشنهاد ساواك بى آبرو!

مرحوم استاد شهيد مفتح (كه توسط گروه فرقان به شهادت رسيد) نقل مى كرد:
در سالهاى قبل از 1350 شمسى كه همراه گروهى از نويسندگان تحت عنوان اسلام شناسى كتابهاى متعددى چاپ و منتشر نموديم (مانند كتاب كودك نيل - همسران پيامبر- اسلام پيش رو نهضتهاى علمى و...)
ساواك قم مرا احضار كرد، و پس از تهديد و اعتراض ... سرانجام به من گفت : با يك شرط شما مى توانيد اين كتابها را انتشار بدهيد و آن اينكه با ما همكارى كنيد، گفتم : هرگز من آماده همكارى با شما نيستم ، به من گفتند: ((حالا كه بنا است با ما همكارى نكنيد، ما هم در پستخانه كتابهاى شما را باز مى كنيم ، ورقه اى در ميان آنها مى گذاريم كه در آن ورقه با امضاء و مارك ما نوشته : ((با آقاى مفتح همكارى كنيد)) و بدين وسيله آبروى شما را مى بريم !!)).
اين نيز از بى آبروئى ساواك بود كه خود به آن اقرار داشت ، براستى ببينيد پيروان شيطان ها، از چه راههائى ، تهديد مى كنند.


123)) سازمان شرطة الخميس

((شرطة الخميس )) افرادى بودند كه با على عليه السّلام شرط و پيوند ناگسستنى برقرار نمودند و با نظام خاصى تا سر حد شهادت در آمادگى كامل براى دفاع از حريم مقدس على عليه السّلام به سر مى بردند، و از اين رو آنها را ((خميس )) مى گفتند كه به پنج گروه تقسيم شده بودند:1- گروه پيش ‍ جنگ 2- گروه مراقب قلب لشگر 3- گروه مراقب طرف راست لشگر 4- گروه مراقب طرف چپ لشگر 5- گروه ذخيره . اين سازمان قبل از خلافت على (ع ) تحت نظر آن حضرت ، پى ريزى شد، و اعضاء مركزى آن ، افرادى مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و جابربن عبداللّه انصارى و... بودند و در زمان خلافت على (ص ) به پنج هزار تا شش هزاز نفر رسيدند اينك در اين رابطه به داستان زير توجه كنيد:
اصبغ بن نباته از پارسيان وارسته بود سابقه بسيار نيكى در اسلام داشت و در عصر خلافت على (ص ) سنّ پيرى را مى گذراند، و از افراد جدى و سرشناس سازمان شرطة الخميس به شمار مى آمد.
از او پرسيدند: ((چرا شما را شرطة الخميس گويند؟!)).
در پاسخ گفت : ((ما در حضور امير مؤمنان على (ص ) متعهد شديم تا خود را در راه او فدا كنيم ، و آن حضرت فتح و پيروزى را براى ما ضمانت كرد)).
ابوالجارود گويد: به اصبغ گفتم : مقام حضرت على (ع ) در نزد شما چگونه است ؟ پاسخ داد: نمى دانم منظورت چيست ؟ ولى همين قدر بدان كه شمشيرهاى ما همواره همراه ما است ، هر كس را كه على (ص ) اشاره كند كه بقتل برسانيد، آن كس را خواهيم كشت .
و آن حضرت به ما فرمود: ((من با شما (در مقابل جانبازى شما) طلا و نقره را شرط نمى كنم و شرط و عهد شما جز كشته شدن در راه حق نيست ، در ميان بنى اسرائيل ، افرادى اين گونه به عهد و پيمان خود وفا كردند، خداوند مقام پيامبرى قوم با قريه خودشان را به آنها داد، شما نيز در اين پايه از ارزش ‍ هستيد جز اينكه پيامبر نمى باشيد)).


124)) اشعار جانسوز على (ع) در سوك عمار

عمار ياسر يكى از سران و اعضاء مركزى سازمان ((شرطة الخميس )) بود، او از ياران مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و على (ع ) بود و هرگز در كورانهاى عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و بعد از آن ، نلغزيد و به سوى چپ و راست نرفت و چون كوهى استوار در خط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و على (ع ) ماند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) درباره عمار فرمود: ((ايمان سراپاى عمار را فرا گرفته ، و با گوشت بدنش آميخته شده است )).
و روزى به او فرمود: ستقتلك الفئة الباغية و آخر زادك ضياح من لبن : ((پس ‍ از چند سالى گروه متجاوز (سپاه معاويه ) ترا مى كشند و آخرين غذاى تو در دنيا، شير مخلوط به آب است )).
عمار ياسر در زمان خلافت على (ص ) از سرداران سپاه آن حضرت در جنگ جمل و صفين بود، در جنگ صفين 94 سال داشت ، با اين سن و سال چون قهرمان جوان با دشمن مى جنگيد.
حبه عرنى گويد: عمار در همان روز شهادتش (چند لحظه قبل از شهادت ) به جمعى از ياران گفت : ((آخرين روزى دنيوى مرا بدهيد، مقدار شير مخلوط به آب برايش آوردند، از آن نوشيد و سپس گفت : امروز با دوستانم محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و حزبش ، ملاقات خواهم كرد واللّه لوضربونا حتى بلغونا سعفات هجر لعلمت اننا على الحق : ((سوگند به خدا اگر دشمنان ما را آنچنان ضربه بزنند كه همچون شاخه هاى خشك نخل خرماى سرزمين هجر بريده بريده شويم ، - در عين حال - يقين دارم كه ما بر حق هستيم )).
اين مرد بزرگ در يكى از روزهاى جنگ به ميدان شتافت و با دشمن جنگيد، سرانجام بر اثر ضربه نيزه يكى از دشمنان از پشت اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
شب فرا رسيد، على (ص ) در كنار كشته ها مى گشت ، چشمش به پيكر به خون طپيده عمار افتاد، منقلب شد و قطرات اشك از ديدگانش جارى گشت ، در كنار پيكرش نشست ، سر عمار را به بالين گرفت و با قلبى آكنده از اندوه و چشمى پر از اشك ، اين اشعار را در سوك عمار خواند:
ايا موت كم هذا التفرق عنوة
فلست تبقيلى خليل خليل
الا ايها الموت الذى لست تاركى
ارحنى فقد افنيت كل خليل
اراك بصيرا بالذين احبهم
كانك تمضى نحوهم بدليل
يعنى : ((اى مرگ ، چه بسيار موجب جدائى اجبارى مى شوى ، چراكه براى من هيچ دوستى ، باقى نگذاشتى ،
الا اى مرگ كه قطعاً سراغ من نيز مى آئى ، مرا راحت كن كه همه دوستانم را از دستم گرفتى ،
تو را نسبت به اين دوستانم تيزبين مى بينم ، كه گوئى چراغ بدست ، دنبال آنها مى گردى )).
و به روايتى فرمود: ((كسى كه خبر شهادت عمار را بشنود و متأ ثر نگردد، بهره اى از اسلام ندارد)).
به اين ترتيب مى بينيم : حضرت على (ص ) نسبت به دوستان مخلص و با وفايش اظهار محبت ميكرد و صميمانه به آنها درود مى فرستاد، اميد آنكه ما نيز از اين موهبت محروم نشويم .


125)) پاسخ دندانشكن ابوطالب

ابوطالب پدر بزرگوار على (ص ) چون قهرمانى بى بديل تا آخرين توان خود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) حمايت مى كرد، و آن حضرت را از گزند دشمن حفظ مى نمود.
مشركان براى كناره گيرى او از حمايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )، هر نقشه اى طرح كردند،نتيجه نگرفتند، جالب اينكه يكى از نقشه هايشان اين بود:
وليد بن مغيره (دانشمند و فرد با شخصيت و زبردست مشركان ) پسرى به نام ((عماره )) داشت ، اين پسر بسيار زيبا و خوش قد و قامت بود، و در ميان قريشيان مشرك ، زيباتر از او كسى نبود، به ابوطالب پيشنهاد كردند: ((اين پسر را به تو مى بخشيم تا او را به پسرى خود برگزينى و در مقابل ، محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را به ما تحويل دهى تا او را به قتل رسانيم )).
ابوطالب در پاسخ گفت : ((براستى زهى بى انصافى ! كه از من مى خواهيد پسرم را به شما دهم تا بكشيد، و شما پسرتان را به من بدهيد تا او را براى شما تربيت كنم ، نه ، هرگز)).


126)) خداى مهربانتر از خودت

اصبغ بن نباته (يكى از ياران مخلص على عليه السّلام ) گويد: در خانه على عليه السّلام مشغول دعا بودم ، پس از مدتى ، على عليه السّلام از منزل بيرون آمد، مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى ؟ عرض كردم : ((دعا مى كنم )) فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمدللّه على ما كان و الحمدللّه على كل حال (سپاس خداوند را بر آنچه كه گذشت و سپاس او را بر هر حال ) سپس ‍ دست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: اى اصبغ ! لئن ثبتت قدمك ، و تمت ولايتك ، و انبسطت يدك فاللّه ارحم من نفسك .
ترجمه :
((اگر در راه دين ، ثابت قدم بودى ، و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى و دستت را گشودى و كمك به تهيدستان نمودى ) آنگاه خداوند از خودت ، به تو مهربانتر است )).


next page

fehrest page

back page