91 : نماز
قال الله الحكيم : ( ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر) (عنكبوت : آيه
45)
عرب بيابانى به مسجد پيامبر آمد و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در مسجد حاضر
بودند. عرب نمازى با سرعت و عجله خواند و مراعات هيچگونه آداب از قرائت و اركان و
واجبات را ننمود.
به پاى حضرت على عليه السلام تيرى اصابت كرده بود و امكان خروج آن بخاطر
شدت درد وجود نداشت . فاطمه زهرا عليهاالسلام به اصحاب فرمود: آن تير را در هنگام
نماز از پاى او بيرون آوريد، زيرا در نماز متوجه غير حق نخواهد شد پس چنان كردند و
تير را در حال نماز از پاى او خارج كردند(778).
شبى اميرالمؤ منين عليه السلام تا موقع طلوع فجر (اذان صبح )
مشغول عبادت و راز و نياز بود پس از اذان ؛ نماز صبح را در خانه خواند و از خستگى و
بى خوابى شب نتوانست به نماز جماعت حاضر شود.
يك مرد چادرنشين عرب آمد داخل مسجد شد و پيرمردى را ديد كه با خشوع و خضوع نماز مى
گذارد، از او خوشش آمد و گفت : چقدر نماز خوبى مى خوانى !
قحطى و كمبود غذا مدينه را فراگرفته بود، گرسنگى و تهى دستى فشار سختى بر
مردم مدينه وارد ساخته بود، در اين صورت اگر كاروانى آذوقه و غذا به مدينه مى آورد
روشن بود كه مردم از هر سو هجوم مى آوردند تا براى خود غذا تهيه كنند؛ و
معمول بود وقتى كاروان تجارتى مى آمد مردم مشتاق و
طبل كوبان به استقبال آن مى رفتند؛ حتى دختران از خانه ها بيرون مى آمدند.
قال الله الحكيم : اولئك يلعنهم الله و يلعنهم الاعنون (بقره : آيه 159)
ابراهيم اطروش مى گويد: با معرفت كرخى بر كنار دجله نشسته بوديم .
بعد از شهادت امام حسين عليه السلام تا قريب پنج
سال خانواده شهداء كربلاء مشغول نوحه و مصيبت بودند، حتى زنى از بنى هاشم سرمه
در چشم نكشيد و خود را خضاب نكرد و دود از مطبخ بنى هاشم برنخواست تا آنكه پنج
سال بعد از كربلا عبيدالله بن زياد همه كاره يزيد به دست ابراهيم فرزند مالك اشتر
در سى و نه سالگى در روز عاشورا سال 65 هجرى قمرى بدرك
واصل شد.
وقتى نوح عليه السلام سوار كشتى شد و فرزندان و مؤ منين با او سوار شدند و كشتى
در حركت بود خواب بر او غلبه كرد و خوابيد.
منهال بن عمرو گويد: از كوفه بسفر حج رفتم و خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم . آن
جناب از من پرسيد از حرملة بن كاهل (قاتل شش ماهه على اصغر بود) چه خبر دارى ؟
عرضكردم در كوفه زنده است ؛ حضرت دست به نفرين او برداشت و از خدا خواست حرارت
آتش و آهن را در دنيا به او بچشاند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در مدت 23 سال رسالت زحمت بسيارى براى هدايت مردم
كشيد، مصائب و مشكلات بسيار از نظر روحى و جسمى بر حضرتش وارد شد چنانكه در جنگ
احد دندان پيامبر را شكستند و صورتش را مجروح كردند.
قال الله الحكيم : (لتجزى كل نفس بما تسعى ) (طه : آيه 15)
در تاريخ آمده كه : يك نفر مارگير بود و معركه گيرى مى كرد. او به كوهستان رفت تا
مارى بگيرد و به بغداد بياورد و به مردم نشان بدهد تا پولى در بياورد.
مرحوم شيخ عبدالحسين خوانسارى گفت : در كربلا عطارى بود مشهور و معروف ، مريض شد
و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع
اطباء اظهار نااميدى از او كردند.
حضرت لقمان كه معاصر حضرت داود بود، در ابتداى كارش بنده يكى از مماليك بنى
اسرائيل بود. روزى مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندى امر فرمود و گفت : بهترين
اعضايش را برايم بياور.
مالك بن قيس مشهور به ابوخيثمه از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در
بسيارى از جنگها شركت داشت . او و چند نفر از رفتن به جنگ تبوك خوددارى كردند. بعد
از ده روز از حركت رسول خدا به سوى تبوك ، در ظهر گرماى شديد تابستان ، از
بيرون بخانه آمد و در ميان باغى كه داشت براى دو همسر خود سايبانى ساخته بود. آنان
كوزه آب خنك آماده و غذا مطبوعى تهيه و ديوارهاى سايبان را آب پاشيده تا هواى
داخل آن خنك باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتى ابو خيثمه نظرى به زنان و آب سرد و
غذا و همسران زيبا در آسايش انداخت به ياد رسول خدا افتاد و نفسش به او گفت :
رسول خدا در گرما و سختى ، من در راحتى و آسايش روا نبود، بعد گفت : منافق در دين شك
مى كند ولى نفسم بهمان جهتى كه دين توجه مى كند روى مى آورد.
استعداد و قابليت هر كس ندارد تا به ترقيات عاليه برسد و توفيقات ربانى
شامل حال او شود.
قال الله الحكيم : (لايتخذ المؤ منون الكافرين اءولياء)
(آل عمران : آيه 28)
غلام سياهى را به خدمت على عليه السلام آوردند كه دزدى كرده بود. حضرت فرمود: اى
اسود (سياه ) دزدى كردى ؟ عرض كرد: بلى يا على عليه السلام ، فرمود: قيمت آنچه
دزديده اى به دانك و نيم مى رسد؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: بار ديگر از تو مى
پرسم اگر اعتراف نمايى (انگشت ) دست راست تو را قطع مى كنم .
عبدى (804) گفت : عيالم بمن گفت ، مدتى امام صادق را زيارت نكرده ايم خوبست به
حج برويم و بعد به خدمت حضرتش برسيم ! گفتم : خدا شاهد است چيزى ندارم تا
بتوانم بوسيله آن مخارج سفر را تاءمين نمايم او گفت : مقدارى لباس و زر و زيور دارم
آنها را بفروش تا به مسافرت برويم ، من هم همين كار را كردم .
محمد بن ابى حذيفه پسر دائى معاويه بود. چون پدرش كشته شد تحت كفالت عثمان
بزرگ شد ولى از فدائيان اميرالمؤ منين صاحب ولايت بوده است وقتى كه محمد بن ابى
بكر استاندار مصر را لشكر معاويه كشتند محمد بن ابى حذيفه زخمى شد.
روزى امام على عليه السلام موقع خروج از منزل با گروهى برخورد مى كند و مى پرسد
كه هستيد؟ جواب مى دهند كه از شيعيان شما هستم ! امام مى فرمايند: من در چهره شما نشان
شيعيان خود را نمى بينم .
هارون الرشيد عباسى را پسرى بنام قاسم بود كه از علايق دنيوى قرار كرده و پيوسته
به گورستانها رفته ، همانند ابر بهار زار زار مى گريست .
قال الله الحكيم : (من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى
مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: اى
رسول خدا من منافق شدم ، فرمود: به خدا سوگند تو منافق نشده اى ، اگر منافق بودى
نزد من نمى آمدى كه مرا بآن آگاه مى كنى ، چه چيزى تو را بشك انداخته ؟ بگمانم آن
دشمن حاضر بخاطرت آمده و بتو گفت : كى تو را آفريده ! تو گفتى : خدا مرا آفريده .
روزى يكى از بازرگانان متدين در صحن مقدس امام حسين عليه السلام در كربلا؛ جمعى
نشسته بود و گفتگو مى كرد. در اين وقت يك نفر آمد و در وسط صحن به آنها گفت : فلان
تاجر از دنيا رفت . بازرگان مذكور تا اين سخن را شنيد، به حاضران گفت : آقايان
گواه باشيد كه اين تاجر تازه گذشته ، فلان مبلغ از من طلبكار است .
مرد سقائى در شهر بخارا بود و سى سال به خانه زرگرى آب مى برد و هيچ نظر
بدى از او ديده نشد.
علت اينكه حاجيان در سه جا از زمين منى سنگ به شيطان (رمى جمره ) مى زنند(816)
اينست كه : وقتى ابراهيم در خواب ديد كه خداوند مى فرمايد:
اسماعيل را ذبح كن ، بدون آنكه جريان را به
اسماعيل بگويد به فرزندش فرمود: پسرم طناب و كارد را بردار تا به اين دره
برويم و مقدارى هيزم تهيه كنيم . شيطان بصورت پيرمردى سر راه ابراهيم آمد و گفت :
چه كار مى خواهى بكنى ؟ گفت : امر خدا را مى خواهم انجام بدهم . شيطان گفت : اين شيطان
در خواب به تو دستور داده اين كار را انجام دهى ؛ ابراهيم او را شناخت و طرد كرد.
يكى از مسلمانان در وضو گرفتن وسواس داشت يعنى چندين بار اعضاء وضو را مى شست
، ولى به دلش نمى چسبيد و آن را نادرست مى خواند و تكرار مى كرد.
قال الله الحكيم : (والجار ذى القربى و الجار الجنب ) (نساء: آيه 36)
محمد بن جهم خانه اش را در معرض فروش گذاشت و قيمت سنگينى برايش قرار داد و آن
پنجاه هزار درهم بود.
|