صف آرايى قريش
سه هزار مرد جنگى به صف ايستادند، فرماندهى ميمنه را (خالد بن وليد) و فرماندهى
ميسره را (عكرمة بن ابى جهل ) برعهده گرفت و پرچم قريش را (طلحة بن ابى طلحه
عبدرى ) به دست داشت .
خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسول خدا در روز احد پس از آن كه سپاه خود را منظم ساخت و صفها را آراست پيش روى
سپاه ايستاد و خطبه اى ايراد كرد كه در متون تاريخ اسلام ذكر شده است .(170)
نقش زنان قريش در جنگ
هنگامى كه دو لشكر به روى هم ايستادند و جنگ در گرفت ، زنان قريش به رهبرى
(هند) همسر ابوسفيان ، نقش دف زدن و تصنيف خواندن پشت سر مردان سپاهى را به
عهده گرفتند و از اين راه آنان را بر جنگ دلير مى ساختند و كشتگان بدر را به يادشان
مى آوردند.(171)
ابتدا پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى به دست سپاهيان اسلام كشته شدند و با
كشته شدن 11 نفر از پرچمداران قريش ، ساعت بيچارگى قريش فرا رسيد، مردان
جنگى و زنان ، همگى رو به گريز نهادند و اگر دختر (علقمه ) پرچم را به دست
نگرفته بود و تيراندازان مسلمين شكاف كوه را رها نمى كردند، پيروزى مسلمانان قطعى
به نظر مى رسيد.
نتيجه معصيت و نافرمانى
پس از گريختن سپاه قريش ، بعضى از تيراندازان مسلمين گفتند: ديگر چرا اين جا بمانيم
؟، اينك برادران شما به جمع آورى غنيمت پرداخته اند، ما هم با آنها شركت كنيم و سخن
رسول خدا را كه فرموده بود: (همان جا بمانيد، اگر كشته شديم ما را يارى ندهيد و
اگر غنيمت برديم با ما شركت نكنيد) فراموش كردند و بيشتر 50 نفر به ميدان جمع
غنيمت سرازير شدند و جز (عبدالله بن جبير) با كمتر از 10 نفر باقى نماندند كه
آنها بر اثر حمله (خالد بن وليد) و (عكرمة بن ابى
جهل ) به شهادت رسيدند. گريزندگان قريش ديگر بار به جنگ پرداختند، در اين
ميان فريادى برآمد كه محمد كشته شد و (عبدالله بن قمئه ) گفت : من محمد را كشتم و
كار مسلمانان به پريشانى و دشوارى كشيد و دشمن به
رسول خدا راه يافت و (عتبة بن ابى وقاص ) دندان پيشين
رسول خدا را شكست و روى او را مجروح ساخت و لبش را شكافت و
رسول خدا در يكى از گودالهايى كه ابوعامر براى مسلمانان كنده بود افتاد. پس على
بن ابى طالب دست رسول خدا را گرفت و مالك بن سنان خون روى
رسول خدا را مكيد و فرو برد.
چهار نفر از قريش كه بر كشتن رسول خدا همداستان شدند عبارتند از: عبدالله بن شهاب
زهرى ؛ عتبة بن ابى وقاص زهرى ؛ عبدالله بن قمئه ؛ ابى بن خلف .
رسول خدا در پناه كوه
نخستين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت مسلمانان و شهرت يافتن شهادت
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، رسول خدا را شناخت ، (كعب بن مالك ) بود، او به
چند نفرى كه باقى مانده بودند گفت : اى مسلمانان ! شما را مژده باد كه
رسول خدا اين جاست . آنگاه گروهى از مسلمانان ،
رسول خدا را طرف دره كوه بردند و على بن ابى طالب سپر خود را از (مهراس
(172) ) پر آب كرد و نزد رسول خدا آورد و
رسول خدا سر و روى را با آن شستشو داد. ابن اسحاق مى نويسد كه :
رسول خدا نماز ظهر روز احد را به علت زخمهايى كه برداشته بود نشسته خواند و
مسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.
سخنان اءبوسفيان
پس از آن كه جنگ پايان يافت ، (ابوسفيان ) نزديك كوه آمد و با صداى بلند گفت :
جنگ و پيروزى نوبت است ، روزى به جاى روز بدر، اى
(هبل ) سرافراز دار. رسول خدا گفت تا وى را پاسخ دهند و بگويند: خدا برتر و
بزرگوارتر است ؛ ما و شما يكسان نيستيم ، كشته هاى ما در بهشت اند و كشته هاى شما در
دوزخ .
باز (ابوسفيان ) گفت : ما (عزى ) دارم و شما نداريد. به امر
رسول خدا در پاسخ وى گفتند: خدا مولاى ماست و شما مولا نداريد. آنگاه (ابوسفيان )
فرياد زد و گفت : وعده ما و شما در سال آينده در بدر.
رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند: آرى و عده ميان ما و شما همين باشد.
ماءموريت على بن ابى طالب
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بازگشتن ابوسفيان ، على بن ابى طالب عليه
السلام را فرستاد و به وى فرمود: در پى اينان برو و ببين چه مى كنند. اگر شتران
خود را سوار شدند و اسبها را يدك كشيدند، آهنگ مكه دارند و اگر بر اسبها سوار شدند و
شترها را پيش راندند آهنگ مدينه كرده اند، اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان
مدينه با ايشان خواهم جنگيد.
على عليه السلام رفت و بازگشت و گزارش داد كه شترها را سوار شدند و اسبها را يدك
ساختند و راه مكه را در پيش گرفتند.
شهداى احد
ابن اسحاق شهيدان احد را 65 نفر شمرده است .(173) ابن هشام 5 نفر ديگر را به عنوان
استدراك افزوده است .(174)
ابن قتيبه مى گويد: روز احد 4 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار به شهادت
رسيدند.(175)
ابن ابى الحديد مى گويد، واقدى از قول (سعيد بن مسيب ) و (ابو سعيد خدرى )
گفته است كه : تنها از انصار در احد 71 نفر به شهادت رسيدند، آنگاه 4 نفر شهداى
قريش را نام مى برد و 6 نفر هم از قول اين و آن مى افزايد و مى گويد: بنابراين
شهداى مسلمين در احد 81 نفر بوده اند.(176)
شهادت حمزة بن عبدالمطلب
حمزه (سيدالشهداء) از مهاجران ، پس از كشتن چند تن از كفار قريش ، خود به دست
(وحشى ) غلام (جبير بن مطعم ) به شهادت رسيد و چون وحشى به مكه برگشت به
پاداش اين عمل آزاد شد و در روز فتح مكه به طائف گريخت ، اما به او بشارت دادند كه
هرگاه كسى شهادت حق بر زبان راند، هر كه باشد محمد او را نمى كشد، پس نزد
رسول خدا رفت و بيدرنگ شهادت حق بر زبان راند و خود را معرفى كرد.
رسول خدا به او فرمود: (روى خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را نبينم ) و او هم
تا رسول خدا زنده بود خود را از نظر آن بزرگوار دور مى داشت .
هند و حمزه
هند و زنانى كه همراه وى بودند، شهداى اسلام را مثله كردند و هند
خلخال و گردنبند و گوشواره هر چه داشت همه را به (وحشى ) غلام (جبير) داد و
جگر حمزه را درآورد و جويد اما نتوانست فرو برد و بيرونش انداخت .
ابن اسحاق ، اشعارى از هند نقل مى كند كه در آنها به شكافتن شكم و در آوردن جگر حمزه
افتخار مى كند.
ابوسفيان و حمزه
ابوسفيان ، نيزه خود را به كنار دهان (حمزة بن عبدالمطلب ) مى زد و سخنى جسارت
آميز مى گفت ، كه (حليس بن زبان ) بر وى گذر كرد و كار ناپسند او را ديد و گفت :
اين مرد سرور قريش است كه با پيكر بيجان او چنين رفتار مى كنى ! ابوسفيان گفت : اين
كار را از من نهفته دار كه لغزشى بود.
رسول خدا و حمزه
رسول خدا صلى الله عليه و آله چندين بار پرسيد كه : (عموى من حمزه چه كرد؟)،
على عليه السلام رفت و حمزه را كشته يافت و
رسول خدا را خبر داد. رسول خدا رفت و بر كشته حمزه ايستاد و گفت : هرگز به مصيبت
كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هيچ مقامى سخت تر از اين بر من نگذشته
است ؛ سپس فرمود: (جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه حمزه در ميان هفت آسمان نوشته
شده : ( حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله ) .)
صفيه و حمزه
(صفيه ) چون با اجازه رسول خدا بر سر كشته برادرش (حمزه ) حاضر شد و
برادر را با آن وضع ديد، بر او درود فرستاد و گفت : (( انا لله و انا اليه راجعون
) ) و براى وى استغفار كرد.
به خاك سپردن حمزه
رسول خدا فرمود: تا حمزه را با خواهر زاده اش (عبدالله بن جحش ) كه او را نيز
گوش و بينى بريده بودند، در يك قبر به خاك سپردند.
حمنه و حمزه
(حمنه ) دختر (جحش بن رئاب ) (خواهر عبدالله ) چون خبر شهادت برادرش عبدالله
را شنيد كلمه استرجاع را بر زبان راند و براى او طلب آمرزش كرد و چون از شهادت
خالوى خود (حمزه ) با خبر شد نيز كلمه استرجاع را بر زبان راند و براى وى طلب
آمرزش كرد، اما هنگامى كه از شهادت شوهرش (مصعب بن عمير) باخبر گشت فرياد و
شيون كشيد. رسول خدا گفت : (همسر زن را نزد وى حسابى جداست .)
زنان انصار و حمزه
رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از احد، شنيد كه زنان انصار بر كشته هاى
خود گريه و شيون مى كنند. گريست و گفت : ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى
گريه كنند. سعد بن معاذ و اسيد بن حضير كه اين سخن را شنيدند، زنانشان را فرمودند
تا بروند و بر حمزه عموى رسول خدا سوگوارى كنند. چون
رسول خدا شنيد كه در مسجد براى حمزه گريه و شيون مى كنند، فرمود: (خدا رحمتتان
كند، برگرديد كه در همدردى كوتاهى نكرديد).
نام چند تن ديگر از شهداى احد
1 - عبدالله بن جحش : از مهاجران (عمه زاده
رسول خدا) بود كه در نبرد با دشمن به دست (ابوالحكم بن اخنس ) كشته شد و
گوش و بينى او را بريدند و به نخ كشيدند،
چهل و چند ساله بود و به (المجدع فى الله ) لقب يافت . وى به هنگام نبرد
شمشيرش شكست ، رسول خدا چوب خشك خرمايى به او داد و در دست او به صورت
شمشيرى درآمد كه (عرجون ) ناميده مى شد.(177)
2 - مصعب بن عمير: از مهاجران بود كه لواى آنها را بر دست داشت ، به دست (عبدالله
بن قمئه ليثى ) به شهادت رسيد، آنگاه سول خدا لوا را به على بن ابى طالب داد.
3 - شماس بن عثمان : از مهاجران بود كه رسول خدا به هر طرف مى نگريست او را مى
ديد كه با شمشير خويش از وى دفاع مى كند و چون
رسول خدا افتاد، خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسيد.
4 - عمارة بن زياد: از انصار (از قبيله اوس ) بود. وى همچنان مى جنگيد تا ديگر قادر به
حركت نبود، پس رسول خدا به (عماره ) كه چهارده زخم برداشته بود، گفت : (نزديك
من آى ، نزديك ، نزديك ) تا صورت روى قدم
رسول خدا نهاد و به همان حال بود تا جان سپرد.
5 - عمرو بن ثابت : از انصار و معروف به (اصيرم ) بود كه ركعتى نماز نخواند،
چه اين كه پيوسته از قبول اسلام امتناع مى ورزيد، اما چون
رسول خدا براى احد بيرون رفت ، اسلام به دلش راه يافت ، پس اسلام آورد و شمشير
خود را برگرفت و نبرد همى كرد تا از پاى درآمد و چون قصه او را به
رسول خدا بازگفتند، فرمود: او بهشتى است .
6 - ثابت بن وقش : كه خود و برادرش (رفاعه ) و دو پسرش (عمرو) و (سلمه
) در احد به شهادت رسيدند و داستان شهادت او را در ترجمه پدر (حذيفه ) ذكر مى
كنيم .
7 - حسيل بن جابر: از انصار و معروف به (يمان ) پدر (حذيفه ) بود كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله او و (ثابت بن وقش ) را كه هر دو پير و سالخورده
بودند در برجها جاى داده بود، يكى از آن دو به ديگرى گفت : به خدا قسم ، از عمر ما
جز اندكى نمانده است ، پس بهتر آن است كه شمشيرهاى خود را برگيريم و به
رسول خدا بپيونديم ، باشد كه خدا شهادت را به ما روزى فرمايد، آنها با
شمشيرهايشان بيرون آمدند و در ميان سپاه وارد شدند، ثابت به دست مشركان به شهادت
رسيد و پدر (حذيفه ) در گير و دار جنگ با شمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد و
چون حذيفه گفت : پدرم را كشته ايد، او را شناختند، پس حذيفه براى ايشان طلب مغفرت
كرد و چون رسول خدا خواست ديه او را بپردازد، ديه را هم بر مسلمانان تصدق داد و
علاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .
8 - حنظلة بن ابى عامر: از انصار و معروف به
(غسيل الملائكه ) بود كه در روز جنگ با ابوسفيان نبرد مى كرد، در اين ميان (شداد
بن اءسود) بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانيد.
رسول خدا درباره (حنظله ) گفت : (حنظله را فرشتگان
غسل مى دهند) و بدين جهت (غسيل الملائكه ) لقب يافت .
9 - عبدالله بن جبير: از انصار بود كه روز احد فرماندهى 50 نفر تيرانداز را بر عهده
داشت ، هرچند تيراندازان براى جمع آورى غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند، اما او
تنها كسى بود كه طبق دستور رسول خدا همچنان بر جاى خويش استوار بماند تا به
شهادت رسيد.
10 - انس بن نضر: از انصار بود، همچنان كه پيش مى تاخت ، به سعد بن معاذ گفت : اين
است بهشت كه بوى آن را از صحنه احد درمى يابم ، آنگاه جنگ مى كرد تا به شهادت
رسيد، در حالى كه هشتاد و چند زخم برداشته بود و مشركان چنان مثله اش كرده بودند كه
خواهرش (ربيع ) (دختر نضر) جز به وسيله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد.
11 - سعد بن ربيع : از انصار و از قبيله خزرج بود،
رسول خدا گفت : (كدام مرد است كه بنگرد سعد بن ربيع كارش به كجا رسيده ؟)
مردى از انصار برخاست و در جستجوى سعد برآمد او را در ميان كشتگان پيدا كرد و هنوز
مختصر رمقى داشت به او گفت : رسول خدا امر فرموده است تا بنگرم كه آيا زنده اى يا
مرده ؟ او در حالى كه دوازده زخم كارى كشنده داشت ، گفت : من از مردگانم ، سلام مرا به
رسول خدا برسان و به او بگو خدا تو را از ما جزاى خير دهد، بهترين جزايى كه
پيامبرى را از امتش داده است و در دم در گذشت .
رسول خدا چون از ماجرا باخبر شد، گفت : خدا رحمتش كند.
12 - خارجة بن زيد: از انصار و از قبيله خزرج بود، مالك بن دخشم مى گويد: در حالى
كه سيزده زخم كارى برداشته بود به او گفتم : مگر نمى دانى كه محمد كشته شد؟ گفت
: خداى او زنده است و نمى ميرد، تو هم مانند او از دين خود دفاع كن .
13 - عبدالله بن عمرو: از انصار، پدر جابر انصارى بود. (جابر) مى گويد: پدرم
نخستين شهيد روز احد بود و به دست (سفيان بن عبد شمس ) شهادت يافت و
رسول خدا پيش از هزيمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.
14 - عمرو بن جموح : از انصار و از قبيله خزرج و پايش لنگ بود و چهار پسر داشت كه
در جنگها دلاورانه مى جنگيدند و چون روز احد پيش آمد او را از شركت در جنگ معذور داشتند
اما (عمرو) نزد رسول خدا رفت و گفت : اميدوارم با همين پاى لنگ در بهشت قدم زنم .
رسول خدا گفت : خدا تو را معذور داشته ، جهادى بر تو نيست و آنگاه به پسرانش گفت :
او را مانع نشويد، شايد خدا شهادت را به وى روزى كند. پس عمرو به اميد شهادت به
راه افتاد و چون به شهادت رسيد، رسول خدا فرمود: (عمرو) و (عبدالله بن عمرو)
را كه در دنيا دوستانى با صفا بوده اند، در يك قبر دفن كنيد.
15 - خلاد بن عمرو: كه با پدرش (عمرو) و سه برادرش : (معاذ)، (ابوايمن ) و
(معوذ) در بدر شركت كرده بودند، روز احد خود و پدرش (عمرو) و برادرش
(ابوايمن ) به شهادت رسيدند.
16 - مالك بن سنان : از انصار و از قبيله خزرج و پدر (ابوسعيد خدرى ) بود كه روز
احد خون صورت رسول خدا را مكيد. در اخلاق وى نوشته اند: سه روز گرسنه ماند و از
كسى سؤ ال نكرد.
17 - ذكوان بن عبد قيس : از انصار مهاجرى بود كه به
قول بعضى : او و (اسعد بن زراره ) نخستين كسانى بودند كه اسلام را به مدينه
آوردند.
18 - مخيريق : از اءحبار و دانشمندان يهود و مردى توانگر بود و
رسول خدا را بخوبى مى شناخت ، ولى از دين خود دست برنمى داشت . چون روز احد
فرارسيد به رسول خدا و اصحاب او پيوست و به خويشان خود وصيت كرد كه اگر
امروز كشته شدم ، دارايى من در اختيار محمد است ، پس جهاد كرد تا كشته شد و برحسب
روايت : رسول خدا درباره او مى گفت : (مخيريق ) بهترين يهوديان است .
19 - مجذر بن ذياد بلوى : كه در جاهليت در يكى از جنگها (سويد بن صامت ) را كشته
بود، در روز احد به دست (حارث ) پسر (سويد) به شهادت رسيد و حارث به مكه
گريخت ، اما بعدها به دستور رسول خدا كشته شد.
20 - ثابت بن دحداحه : كه در روز احد مسلمانان پراكنده را گرد خود فراهم آورد و
سفارش به جهاد كرد، چند نفر از انصار با او همراه شدند و جنگيدند، سرانجام با نيزه
(خالد بن وليد) به شهادت رسيد.
21 - يزيد بن حاطب : از نيكان مسلمين به شمار مى رفت و روز احد زخمهايى برداشت كه
منتهى به شهادت او شد، اما پدرش كه از منافقان (بنى ظفر) بود نتوانست نفاق خود را
نهفته دارد و گفت : اين پسر را فريب داديد تا جان خود را بر سر اين كار گذاشت .
داستان ام عماره
ام عماره نسيبه (178) ، دختر (كعب بن عمرو) روز احد سپاهيان اسلام را آب مى داد، اما
چون مسلمانان و رسول خدا از سوى دشمن در خطر قرار گرفتند، به جنگ پرداخت و
شمشير مى زد و زخمهايى برداشت و چون (عبدالله بن قمئه ) به قصد كشتن
رسول خدا پيش تاخت ، همين زن و (مصعب بن عمير) سر راه بر وى گرفتند و در اين
گير و دار (عبدالله ) ضربتى بر شانه (ام عماره ) نواخت كه سالها بعد، جاى آن
گود و فرورفته مانده بود.
داستان قتادة بن نعمان
رسول خدا در جنگ احد، آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن درهم شكست ، پس
قتاده آن را برگرفت و نزد وى برد. در همان روز چشم قتاده آسيب ديد، به طورى كه روى
گونه اش افتاد. رسول خدا آن را با دست خود جا به جا كرد و از چشم ديگرش زيباتر و
تيزبين تر شد.(179)
داستان قزمان منافق
(قزمان ) در ميان بنى ظفر و هم پيمان ايشان بود،
رسول خدا مى گفت : او از مردان دوزخى است . قزمان در روز احد همراه مسلمانان ، سخت جهاد
كرد و 7 يا 8 نفر از مشركان را به تنهايى كشت ، امّا با زخم فراوانى او را به محلّه
بنى ظفر آوردند، به او گفتند: دل خوش دار كه به بهشت مى روى . گفت : به چه
دل خوش كنم ؟ به خدا قسم ، جز براى خاطر شرف قبيله ام ، جنگ نكردم ، آنگاه كه درد
زخمها او را به ستوه آورده بود، تيرى از جعبه اش درآورد و خودكشى كرد.
كشته هاى قريش
ابن اسحاق 22 نفر از كشته هاى قريش را نام مى برد كه از جمله آنهاست : 1 - طلحة بن
ابى طلحه ، 2 - ابوسعد بن ابى طلحه ، 3 - عثمان بن ابى طلحه ، 4 - مسافع بن طلحه ،
5 - جلاس بن طلحه ، 6 - حارث بن طلحه ، 7 - ارطاة بن عبد
شرحبيل ، 8 - ابو يزيد بن عمير، 9 - قاسط بن شريح ، 10 - صواب حبشى ، 11 -
ابوعزّه : عمرو بن عبداللّه جمحى ، 12 - ابىّبن خلف بن وهب .
آخرين نفر، قصد كشتن رسول خدا را داشت ، ياران
رسول خدا گفتند: بر وى حمله بريم ، فرمود: بگذاريد پيش آيد و چون پيش آمد و نزديك
رسيد، رسول خدا پيش تاخت و چنان بر او ضربتى زد كه او از اسب بيفتاد و چندين بار
در غلتيد.
رسول خدا در مدينه
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه اش (مدينه ) بازگشت ، شمشير خود را
به دختر خود (فاطمه ) داد و گفت : دختر جان ! اين شمشير را شستشو ده ، به خدا قسم
كه امروز به من راستى كرد. على بن ابى طالب ، همين گفته را به فاطمه نيز تكرار
كرد.
ابن هشام روايت مى كند كه روز احد منادى ندا كرد: (( لا سيف الّا ذوالفقار ولا فتى الّا
على (180) ) ) در همين غزوه بود كه
رسول خدا به على گفت : ( (انّ عليّاً منّى ، و انا منه .) ) (همانا على از من است و
من از اويم (181) )
به گفته ابن اسحاق : 60 آيه از سوره آل عمران درباره روز احد،
نزول يافته است .
غزوه حمراءالاسد
روز شنبه هفتم (يا پانزدهم ) شوّال سال سوم هجرت ، جنگ احد پايان پذيرفت و
رسول خدا به مدينه بازگشت و شب يكشنبه را در مدينه بود و مسلمانان هم به معالجه
مجروحين خود پرداختند. رسول خدا بلال را فرمود تا مردم را به تعقيب دشمن فراخواند و
جز آنان كه ديروز همراه بوده اند، كسى همراهى نكند، در اين ميان (جابر بن عبداللّه )
كه پدرش در احد به شهادت رسيد بود و بنا به دستور پدر براى سرپرستى
خاندانش در مدينه مانده و از شركت در جنگ احد معذور و محروم گشته بود، از
رسول خدا درخواست كرد تا او را به همراهى خويش سرافراز كند و
رسول خدا تنها به او اذن داد كه در حمراءالاءسد شركت كند.
ابوسفيان و همراهان وى مشورت مى كردند كه بازگردند و هر كه را از مسلمانان باقى
مانده است از ميان ببرند، امّا (صفوان ) اين راءى را نپسنديد و پيشنهادشان را رد كرد.
رسول خدا بعد از شنيدن اين گزارش و مشورت با بعضى از صحابه تصميم حركت و
تعقيب دشمن گرفت .
بزرگان اصحاب ، زخمداران را فراخواندند و مردان
قبايل با اين كه هر كدام چندين زخم برداشته بودند به راه افتادند و
رسول خدا براى ايشان دعا كرد.
رسول خدا (عبداللّه بن امّمكتوم ) را در مدينه جانشين گذاشت و پرچم را به دست على
عليه السلام داد، زره و كلاه خود پوشيد و از در مسجد سوار شد و فرمود: ديگر تا فتح
مكّه مانند احد براى ما پيش آمدى نخواهد شد.
پيشتازان سپاه و شهيدان اين غزوه
رسول خدا سه نفر را طليعه فرستاد: سليط بن سفيان ، نعمان بن خلف و مالك بن خلف
كه مالك و نفمان دو برادر بودند و در (حمراءالاسد) به دست دشمن گرفتار شدند، و
به شهادت رسيدند. رسول خدا هر دو را در يك قبر به خاك سپرد و (قرينان ) لقب
يافتند. رسول خدا تا (حمراءالاسد) كه در هشت ميلى مدينه قرار دارد رهسپار شد و سه
روز در آن جا ماند و سپس به مدينه بازگشت .
داستان معبد بن ابى معبد خزاعى
قبيله خزاعه ، چه مسلمان و چه مشرك ، خيرخواه
رسول خدا بودند، معبد هنوز مشرك بود كه ديد
رسول خدا در تعقيب دشمن است . رسول خدا هنوز در حمراءالاسد بود كه معبد با ابوسفيان
ملاقات كرد. ابوسفيان از معبد پرسيد كه : چه خبر دارى ؟ گفت : محمّد با سپاهى كه
هرگز نديده ام ، آكنده از خشم در تعقيب شما هستند. ابوسفيان گفت : ما هنوز تصميم
بازگشتن داريم تا هر كه را از سپاه ايشان زنده مانده است نابود كنيم . گفت : من اين كار
را مصلحت نمى دانم ، با ديدن سپاهيان محمّد اشعارى سروده ام و چون اشعار خود را خواند
(ابوسفيان ) بيمناك شد و فكر بازگشتن را از سر بدر كرد.
فرق حق و باطل
(ابوسفيان ) به كاروانى كه عازم مدينه بود، رسيد و به آنان وعده داد كه اگر
پيامى از وى به محمّد رسانند، فردا در بازار (عكاظ) شتران ايشان را مويز بار كند.
كاروانيان پذيرفتند و به دستور ابوسفيان در (حمراءالاسد)
رسول خدا و مسلمانان را بيم دادند كه ابوسفيان و سپاه قريش تصميم دارند تا بر شما
بشورند و هر كه را از شما زنده مانده است از ميان ببرند، امّا
رسول خدا و مسلمانان چنان كه قرآن مجيد يادآور شده است ، گفتند: (( حسبنااللّه و نعم
الوكيل ) ). (182)
گرفتارى ابوعزّه شاعر
(ابوعزّه ) كسى بود كه با رسول خدا عهد خويش بشكست و ديگران را عليه مسلمانان
تحريك مى كرد، او در غزوه حمراءالاسد اسير شد و چون ديگر بار تقاضاى عفو و اغماض
از رسول خدا كرد، در پاسخ وى فرمود: همانا مؤ من دو بار از يك سوراخ گزيده نمى
شود، آنگاه به (زبير) يا (عاصم بن ثابت ) فرمود تا گردن وى را بزنند.
داستان معاوية بن مغيره
(معاوية بن مغيره ) كه (حمزه ) عليه السلام را مثله كرده بود، در همين غزوه گرفتار
شد و به قول مقريزى و ابن هشام ، گريخت و به عثمان پناهنده شد و او از
رسول خدا، سه روز براى او مهلت گرفت كه اگر بعد از سه روز ديده شد كشته شود
و پس از سه روز زيد بن حارثه و عمّار بن ياسر او را در (جماء) يافتند و كشتند.
ديگر حوادث سال سوم هجرت
1 - تزويج رسول خدا با (حفصه ) دختر (عمر) (در ماه شعبان ).
2 - ولادت امام حسن عليه السلام در نيمه رمضان .
3 - تزويج رسول خدا با (زينب ) دختر (خزيمه ): امّالمساكين (در ماه رمضان ).
سال چهارم هجرت
سريّه (ابوسلمه )
اول محرّم : رسول خدا به وسيله مردى از قبيله (طيّى ء) خبر يافت كه (طليحه ) و
(سلمه ) مردم را به جنگ عليه اسلام فراخوانده اند.
رسول خدا (ابوسلمه ) را با 150 مرد از مهاجر و انصار فرستاد تا در سرزمين بنى
اسد بر آنان بتازند. ابوسلمه شب و روز راه پيمود تا حدود (قطن ) رسيد و بر گلّه
اى از ايشان غارت برد و سه غلام از شبانان را دستگير كرد، امّا ديگران گريختند و
مردان قبيله را بيم دادند. ابوسلمه و يارانش بى آن كه با دشمنى برخورد كنند، با
شتران و گوسفندانى چند باز گشتند.
سريّه (عبداللّه بن انيس انصارى )
دوشنبه پنجم محرّم : رسول خدا خبر يافت كه (سفيان بن خالد)(183) مردمى را در
(عرنه ) براى جنگ عليه اسلام فراهم ساخته است ، پس (عبداللّه بن انيس ) را
براى كشتن وى فرستاد. (عبداللّه ) گفت : براى من توصيفش كن تا او را بشناسم .
گفت : كه ديدى از هيبتش بيمناك مى شوى و شيطان را به ياد مى آورى .
(عبداللّه ) مى گويد: شمشير خود را بر گرفتم و رو به راه نهادم ، هنگام عصر او را
ديدم كه مى خواست در جايى فرود آيد، پس چون به او رسيدم ، پرسيد: كيستى ؟ (چنان
كه رسول خدا گفته بود، لرزه اى بر من افتاد)، گفتم : مردى از (خزاعه )، (عبداللّه
) مى گويد: اندكى با وى راه رفتم و چون كاملا بر او دست يافتم با شمشير حمله
بردم و او را كشتم ، سپس در حالى كه زنانش بالاى نعش او افتاده بودند بازگشتم و
چون نزد رسول خدا رسيدم ، گفت : رو سپيد باشى .
سريّه رجيع
صفر سال چهارم : چند نفرى از دو طايفه (عضل ) و (قاره ) به مدينه آمدند و اظهار
اسلام كردند و به رسول خدا گفتند: در ميان ما مسلمانانى پيدا شده اند، پس چند نفر از
اصحاب خود را همراه ما بفرست تا ما را تعليم دين دهند و قرآن بياموزند.
رسول خدا هم شش يا ده نفر از اصحاب خود را همراه ايشان فرستاد كه (مرثد بن ابى
مرثد) (فرمانده سريّه ) يكى از آنها بود. هنگامى كه فرستادگان
رسول خدا به آبگاه (رجيع (184) ) رسيدند،
(عضل ) و (قاره ) عهد خود را شكستند و از قبيله
(هذيل ) كمك گرفتند و با شمشيرهاى كشيده بر سر ايشان تاختند و سرانجام چند نفر
از فرستادگان ، به نامهاى : (عاصم ) و (مرثد) و (خالد) (185) به
شهادت رسيدند و (زيد بن دثنه ) و (خبيب بن عدىّ) و (عبداللّه بن طارق ) نيز
تن به اسارت دادند. (عبدالله ) بر اثر سنگباران دشمن از پاى درآمد و به شهادت
رسيد و (زيد) را (صفوان بن اميّه ) به پنجاه شتر خريد تا به جاى پدرش (اميّه
) بكشد و غلام خود (نسطاس ) دستور كشتن او را داد، همچنين (خبيب ) را (حجير بن
ابى اهاب ) براى (عقبة بن حارث ) به هشتاد
مثقال طلا يا پنجاه شتر خريد، تا او را نيز به جاى پدر خود (حارث بن عامر) كه در
جنگ بدر كشته شده بود، بكشد.
سپس چهل پسر از فرزندان كشته هاى بدر را فراخواندند و به دست هر كدام نيزه اى
دادند تا يكباره بر (خبيب ) حمله برند و روى او به طرف كعبه برگشت و گفت :
الحمدالله ، آنگاه (ابوسروعه : عقبة بن حارث ) بر وى حمله برد و نيزه اى به سينه
اش كوبيد كه از پشتش درآمد و ساعتى با ذكر خدا و ياد محمد زنده بود و شهادت يافت .
(خبيب ) قبل از شهادت اجازه خواست تا دو ركعت نماز بگزارد، گفته اند: وى نخستين
كسى بود كه دو ركعت نماز را در هنگام كشته شدن سنت نهاد.
درباره سريه رجيع و رد منافقان آياتى از قرآن مجيد
نازل شده (186) و شعرا (حسان بن ثابت ) نيز اشعارى در خصوص اين سريه و نيز
در مرثيه (خبيب ) و همراهانش سروده اند.
سريه بئر معونه
صفر سال چهارم : (ابوبراء) به مدينه نزد
رسول خدا آمد و گفت : اى محمد! اگر مردانى از اصحاب خويش را براى دعوت مردم به
(نجد) مى فرستادى كه آنان را به دين تو دعوت مى كردند، اميدوار بودم كه اجابت
مى كردند. رسول خدا گفت : از مردم نجد بر اصحاب خويش مى ترسم . (ابوبراء)
گفت : در پناه من باشند.
رسول خدا (منذر بن عمرو) و (المعنق ليموت )(187) را با
چهل مرد از اصحاب خود فرستاد تا در (بئر معونه ) فرود آمدند و (حرام بن ملحان
) يكى از فرستادگان ، نامه رسول خدا را نزد (عامر بن
طفيل ) برد، اما (عامر) بى آن كه نامه را بخواند، (حرام ) را به
قتل رسانيد و از ساير قبايل كمك گرفت و بيدريغ بر مسلمانان حمله بردند، اصحاب
سريه با اين كه شمشير كشيدند و به دفاع پرداختند، لكن همگى ، بجز يكى دو نفر كه
اسير شدند، به شهادت رسيدند.
(جبار بن سلمى ) كه نام او در شمار صحابه ذكر مى شود، مى گويد: آنچه مرا به
اسلام آوردن وادار كرد، آن بود كه در (بئر معونه ) نيزه ام را در ميان دو شانه مرد
مسلمانى فرو بردم و پيكان نيزه را ديدم كه از سينه او بيرون آمد، در اين
حال شنيدم كه مى گفت : به خدا قسم ، رستگار شدم . (جبار) كشنده (عمر بن فهيره
) بود و خودش مى گفت : ديدم كه پيكرش بعد از شهادت به آسمان بالا رفت و بدين
جهت مسلمان شدم .
صاحب طبقات مى نويسد: در يك شب خبر شهداى (بئر معونه ) و شهداى (رجيع ) به
رسول خدا رسيد، بيش از هر پيش آمدى سوگوار و داغدار شد و تا يك ماه در قنوت نماز
صبح قاتلان مشرك را نفرين مى كرد.(188)
سريه عمرو بن اءميه ضمرى براى كشتن ابوسفيان
رسول خدا صلى الله عليه و آله (عمرو بن اميه ) را به همراهى (جبار بن صخر
انصارى ) به مكه فرستاد تا (ابوسفيان ) را بكشد. (عمرو) مى گويد: در مكه
طواف كرديم و دو ركعت نماز خوانديم و سپس به قصد ابوسفيان بيرون رفتيم ، در مكه
راه مى رفتيم كه مردى مرا شناخت و گفت : (عمرو بن اميه ) است و به خدا قسم جز با
نظر سوئى به اين شهر نيامده است .
پس به رفيق راه خود گفتم : شتاب كن و از مكه بيرون رفتيم تا بر فراز كوهى
برآمديم و درون غارى رفتيم و شب را گذرانديم . همچنان كه در غار بوديم ، مردى از
قريش را ديديم كه به طرف ما مى آيد، گفتم : اگر ما را ببيند فرياد مى كند و ما را به
كشتن مى دهد، آنگاه با همان خنجرى كه براى كشتن ابوسفيان همراه داشتم به سينه او
فرو بردم ، چنان فريادى كشيد كه اهل مكه شنيدند، مردم فراهم آمدند و از او پرسيدند:
چه كسى تو را كشت ؟ او نام مرا برد ولى نتوانست جاى ما را نشان دهد ا پس او را بردند،
چون شب رسيد به رفيق راه خود گفتم : شتاب كن و شبانه از مكه آهنگ مدينه كرديم و در
بين راه به دو مرد از قريش كه براى جاسوسى به مدينه مى رفتند برخورديم و چون
تسليم نشدند يكى از آنها را با تير كشتم و ديگرى را بستم و به مدينه آوردم .
(189)
غزوه بنى نضير
ربيع الاول سال چهارم : رسول خدا صلى الله عليه و آله با چند نفر از اصحاب خويش
براى كمك خواستن از بنى نضير (190) به سوى ايشان رهسپار شدند و آنها
قول مساعد دادند، ولى در پنهان در باب كشتن
رسول خدا به مشورت پرداختند و راه تزوير و نفاق پيش گرفتند.
رسول خدا به وسيله وحى از تصميم (بنى نضير) خبر يافت و به مدينه برگشت ،
آنگاه اصحاب را فرمود تا براى جنگ با ايشان آماده گردند.
رسول خدا (محمد بن مسلمه ) را نزد ايشان فرستاد كه از شهر من بيرون رويد، تا ده
روز به شما مهلت مى دهم و پس از اين مدت هر كس ديده شود گردنش را مى زنم ، آنها در
تهيه وسايل سفر بودند، اما گروهى از منافقان ، از جمله (عبدالله بن اءبى ) نزد
ايشان رفتند و گفتند: بمانيد و از خود دفاع كنيد و ما شما را تنها نمى گذاريم و تا
پاى جان ايستادگى مى كنيم . حيى بن اخطب به پيام منافقان مغرور شد و نزد
رسول خدا پيام فرستاد كه ما رفتنى نيستيم .
رسول خدا تكبيرگويان با مسلمانان رهسپار قلعه هاى بنى نضير شد و آنان را شش روز
(يا 15 روز) محاصره كرد و از طرف منافقان هم كمكى به ايشان نرسيد، پس نزد
رسول خدا فرستادند كه دست از ما بردار تا بيرون رويم .
رسول خدا با شرايطى پيشنهاد آنها را پذيرفت و آنها رهسپار خيبر شدند، برخى هم به
جانب شام رفتند. رسول خدا اموال يهوديان بنى نضير را بر مهامجران قسمت كرد.
از طايفه بنى نضير فقط دو مرد به نامهاى : (يامين بن عمير) و (اءبوسعد بن وهب
) اسلام آوردند و اموال خود را به دست داشتند. نوشته اند كه
رسول خدا به (يامين بن عمير) گفت : نديدى كه پسر عمويت (عمرو بن جحاش )
(191) درباره من چه تصميمى داشت ؟ پس (يامين ) مردى از (قيس ) را به ده دينار
(يا چند بار خرما) بر آن داشت كه رفت و (عمرو بن جحاش ) را كشت .
غزوه ذات الرقاع
جمادى الاولى سال چهارم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از غزوه (بنى نضير)
به قصد (بنى محارب ) و (بنى ثعلبه ) از قبيله (غطفان ) كه گزارش رسيده
بود، سپاهيانى براى جنگ با مسلمين فراهم ساخته بودند، آهنگ (نجد) كرد و (ابوذر
غفارى ) را در مدينه جانشين گذاشت و پيش مى رفت تا در
(نخل ) فرود آمد و با سپاهى عظيم از قبيله غطفان برخورد و هر چند با هم روبرو
شدند، اما جنگى پيش نيامد و رسول خدا با همراهان خويش به سلامت بازگشت .
وجه تسميه غزوه (ذات الرقاع )
1 - براى اين كه مسلمانان در اين غزوه پرچمهاى پينه دار برافراشتند.
2 - به نام درختى كه آن جا بود و آن را (ذات الرقاع ) مى گفتند. (192)
3 - براى اين كه رسول خدا تا محل تجمع دشمنان در (ذات الرقاع ) پيش رفت و آن
كوهى است نزديك (نخيل ) كه قسمتهايى سرخ و سفيد و سياه داشت .(193)
4 - براى اين كه مسلمانان پاهاى خود را كه از پياده روى سوده گشته بود، كهنه پيچ
كردند.(194)
5 - براى اين كه نماز خوف در اين غزوه مقرر شد و چون نماز تكه پاره و وصله دار شد
(ذات الرقاع ) گفتند.
سوءقصد نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله
مردى از بنى محارب به نام (غورث ) تصميم گرفت كه
رسول خدا را بكشد. پس نزد رسول خدا آمد و او را نشسته يافت . گفت : اى محمد! شمشيرت
را ببينم ، آنگاه شمشير رسول خدا را برداشت كه قصد سوء خود را انجام دهد، اما خدايش
نصرت نمى داد. سپس گفت : اى محمد! از من نمى ترسى ؟ گفت : نه ، چرا از تو بترسم ؟
خدا مرا حفظ مى كند. آنگاه شمشير رسول خدا را بازداد و پى كار خود رفت . آيه 11 سوره
مائده در اين باره و به روايتى درباره سوءقصد (عمرو بن جحاش )
نازل شده است .
نماز خوف
روايات در كيفيت نماز خوف در غزوه (ذات الرقاع ) اختلاف دارد، مضمون روايتى چنين
است كه : دسته اى در مقابل دشمن قرار مى گيرند و دسته ديگر با امام ركعتى از نماز را
مى خوانند و ركعت دوم را به طور فرادى تمام مى كنند و به جاى دسته
اول مى روند، سپس دسته اول آمده و آنان هم با امام ركعتى را درك كرده و ركعت ديگر را
فرادى مى خوانند، به طورى كه هر كدام از دو دسته ركعتى را با امام و ركعتى را فرادى
خوانده باشند و امام هم بيش از يك نماز نخوانده باشد، اما روايتى ديگر تصريح دارد كه
رسول خدا با هر كدام از دو دسته نمازى تمام خوانده است .(195)
داستان جابر انصارى
(جابر بن عبدالله ) گفت : در غزوه (ذات الرقاع ) سوار بر شتر ناتوانى بودم و
با رسول خدا همراه مى رفتم و در بازگشت به مدينه همراهان پيش مى رفتند و من واپس
مى ماندم ، تا اين كه رسول خدا به من رسيد و گفت : تو را چه شده ؟ گفتم اى
رسول خدا! شترم دنبال مانده است . گفت : شترت را بخوابان ، و چون شتر خود را
خواباندم ، رسول خدا هم شتر خود را خواباند و گفت : عصاى خود را به من ده ، چون عصا
را به او دادم چند بار شترم را به آن برانگيخت و سپس گفت : سوار شو. چون سوار شدم
به خدايى كه او را به پيامبرى فرستاد: با شتر
رسول خدا بخوبى مسابقه مى داد.
نمودارى از پايدارى مهاجر و نصار
(جابر بن عبدالله ) مى گويد: در غزوه (ذات الرقاع ) مردى از مسلمانان بر زنى
از مشركان دست يافت و او را اسير كرد. شوهر زن سوگند خورد تا خونى از ياران محمد
بريزد و با اين تصميم در تعقيب رسول خدا رهسپار شد.
رسول خدا در دره اى فرود آمد و گفت : كدام مرد است كه امشب ما را پاسدارى كند؟ مردى از
مهاجران و مردى از انصار داوطلب شدند، يكى (عمار بن ياسر) و ديگرى (عباد بن
بشر) بود كه به محل ماءموريت خويش رفتند و به نوبت پاسدارى مى دادند، مرد
انصارى كه بيدار مانده بود به نماز مشغول شد، در اين ميان آن مرد مشرك رسيد، تيرى
به سوى او انداخت كه در بدن وى جاى گرفت ، اما مرد انصارى تير را كشيد و بيرون
افكند و تا سه بار بر بدن او تير افكند و او همچنان در نماز بر پاى ايستاده بود،
سپس به ركوع و سجود رفت ، آنگاه رفيق خود را از خواب بيدار كرد و گفت : برخيز كه
من از پاى درآمدم . مرد مهاجرى برخاست ، مرد مشرك با ديدن او دانست كه جاى وى را
شناخته اند و گريخت .
غزوه بدرالوعد
شعبان سال چهارم : اين غزوه به نامهاى : غزوه بدرالاخره ، غزوه بدر الثالثه و غزوه
بدرالصغرى ناميده شده است . رسول خدا پس از غزوه (ذات الرقاع ) بر حسب وعده اى
كه با ابوسفيان كرده بود، رهسپار بدر شد. سپاه اسلام 1500 نفر بودند و لواى مسلمين
را على بن ابى طالب به دست داشت . رسول خدا هشت شب در بدر به انتظار ابوسفيان
ماند، اما ابوسفيان با 2000 نفر از مردم مكه بيرون آمد و در (مجنه )
منزل كرد سپس تصميم گرفت كه بازگردد، گفت : اى گروه قريش !
امسال با اين قحطى و خشكسالى به جنگ رفتن روا نيست ، بهتر همان كه بازگرديد. سپاه
قريش بازگشتند و مردم مكه آنها را (جيش سويق ) ناميدند و گفتند: شما براى
(سويق ) رفته بوديد.
سال پنجم هجرت (سنة الاءحزاب )
غزوه دومة الجندل
ربيع الاءول سال پنجم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه گروهى عظيم در
(دومة الجندل ) (196) فراهم آمده اند و بر مسافران و رهگذران ستم مى كنند و قصد
مدينه را دارند، براى دفع ايشان با 1000 مرد از مسلمانان بيرون رفت ، اما با نزديك
شدن آنان معلوم شد كه دشمن به طرف مغرب كوچيده است و جز بر مواشى و شبانان
ايشان دست نيافت و اهل (دومة الجندل ) خبر يافتند و پراكنده شدند.
رسول خدا به مدينه بازگشت و اين نخستين جنگ با روميان بود، زيرا زمامدار دومة
الجندل (اكيدر بن عبدالملك كندى ) كيش مسيحى داشت و زير فرمان
(هرقل ) (197) پادشاه روم بود.
در همين سفر بود كه رسول خدا با (عيينة بن حصن فزارى ) كه در سرزمين خود به
قحطى گرفتار آمده بود، قراردادى بست و به او حق داد كه از تغلمين تا مراض (از
نواحى مدينه ) را چراگاه گيرد.
غزوه خندق
شوال سال پنجم : غزوه (خندق ) را (غزوه احزاب ) نيز مى ناميد.(198) جمعى از
يهوديان از جمله (حيى بن اخطب ) رهسپار مكه شدند و بر قريش فرود آمدند و آنان را
جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله فراخواندند، قريش به ايشان گفتند: آيا دين ما
بهتر است يا دين محمد؟ گفتند: دين شما، و شما از وى به حق نزديكتريد.(199) قريش
شادمان شدند و با آنان قرار همكارى گذاشتند.
احزاب و فرماندهانشان
1 - قريش و همراهانشان با 4000 سپاهى ، 300 اسب و 1500 شتر به فرماندهى
(ابوسفيان بن حرب ).
2 - بنى سليم با 700 سپاهى ، به فرماندهى (ابوالاعور سلمى ).
3 - بنى فزاره ، همه شان با 1000 شتر، به فرماندهى (عيينة بن حصن فزارى ).
4 - بنى اشجع با 400 سپاهى ، به فرماندهى (مسعود بن رخيله .) (200)
5 - بنى مره با 400 سپاهى ، به فرماندهى (حارث بن عوف ).
6 - بنى اسد بن خزيمه با عده اى به فرماندهى (طليحة بن خويلد). از همه
قبايل ده هزار نفر (به گفته مسعودى : از قريش و
قبايل ديگر و بنى قريظه و بنى نضير، 24 هزار نفر فراهم آمدند سه لشكر بودند و
فرمانده كل (ابوسفيان بن حرب ) بود كه اكثر اين فرماندهان بعدها اسلام آوردند.
تصميم رسول خدا صلى الله عليه و آله
سواران خزاعى از مكه به مدنيه آمدند و رسول خدا را از حركت قريش و احزاب باخبر
ساختند رسول خدا با اصحاب مشورت كرد كه آيا از مدينه بيرون روند و هر جا با دشمن
برخورد كردند، بجنگند يا در مدينه بمانند و پيرامون شهر را خندق بكنند. پيشنهاد
سلمان فارسى براى كندن خندق به تصويب رسيد.
رسول خدا با 3000 مرد سپاهى كار كندن خندق را آغاز كرد.
مسلمانان ، با شتاب و كوشش فراوان دست به كار شدند و
رسول خدا نيز شخصا كمك مى كرد و كار هر دسته اى را تعيين فرمود، حفر خندق در شش
روز به انجام رسيد. به استنباط برخى از نويسندگان :
طول خندق در حدود پنج و نيم كيلومتر و عرض آن به حدسى كه زده اند در حدود ده متر و
عمق آن پنج متر بوده است . يعنى آن مقدارى بوده كه سواره يا پياده اى نتواند از آن بجهد
يا از طرفى پايين رود از طرف ديگر بيرون آيد.
ابن اسحاق مى گويد: در واقعه كندق خندق ، معجزاتى به ظهور پيوست كه مسلمانان
شاهد آن بودند، از جمله جابر بن عبدالله گويد: در يكى از نواحى خندق سنگى بسيار
بزرگ پديدار شد كه كار كندن آن به دشوارى كشيد. رسولخدا صلى الله عليه و آله
ظرف آبى خواست و آب دهان در آن افكند و دعايى خواند سپس آب را بر آن سنگ پاشيد
(به گفته كسى كه خود شاهد اين قضيه بوده است و بر ديدن آن سوگند مى خورد) آن
سنگ چنان از هم پاشيد كه به صورت توده ريگى درآمد و ديگر در
مقابل هيچ بيل و تبرى سختى نمى كرد و معجزات ديگرى به وقوع پيوست كه چون بنا
بر اختصار اين كتاب است از ذكر آنها خوددارى مى شود.
رسول خدا، چون از كار كندن خندق فراغت يافت به سپاهيان دستور داد تا در دامن كوه
(سلع ) پشت به كوه اردو ساختند و زنان و كودكان را در برجها جاى دادند.
در اين هنگام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله از عهدشكنى (بنى قريظه ) خبر يافت
و براى تحقيق حال و اتمام حجت ، (سعد بن معاذ) (سرور اءوس ) و (سعد بن عباده )
(سرور خزرج ) را فرستاد. فرستادگان رسول خدا رفتند و معلوم شد كه كار عهدشكنى
(بنى قريظه ) از آنچه مى گفته اند هم بالاتر است . آنگاه نزد
رسول خدا بازگشتند و پيمان شكنى (بنى قريظه ) را گزارش دادند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : الله اكبر، به روايت ديگر، گفت : ( حسبنا
الله و نعم الوكيل ) .(201)
|