قرارداد برادرى ميان مهاجر و انصار
هشت ماه بعد از هجرت بود كه رسول خدا ميان مهاجر و انصار قرار برادرى نهاد كه در راه
حق يكديگر را يارى دهند و پس از مرگ از يكديگر ارث برند.(139)
رسول خدا به آنان گفت در راه خدا دو نفر به با هم برادرى كنيد)، سپس دست على عليه
السلام را گرفت و گفت : هذا اءخى . (اين است برادر من ).
دشمنى يهود و منافقان با رسول خدا و مسلمانان
دانشمندان يهود از روى حسد و كينه ورزى به دشمنى با
رسول خدا برخاستند و منافقان اءوس و خزرج كه از روى ناچارى مصلحت اظهار اسلام كرده
بودند، راه آنان را در پيش گرفتند. اينان به مسجد
رسول خدا مى آمدند و مسلمانان و دينشان را مسخره مى كردند. ابن اسحاق مى گويد: همين
دانشمندان يهود و منافقان اءوس و خزرج بودند كه در حدود صد آيه از
اول سوره بقره درباره ايشان نزول يافت ، سپس درباره يهود و منافقان و آياتى كه
درباره ايشان نازل شده است به تفصيل سخن مى گويد.(140)
سال دوم هجرت (سنة الامر)
تغيير قبله و وجوب زكات و روزه
هفده ماه پس از ورود رسول خدا به مدينه بود كه روز دوشنبه نيمه ماه رجب ، در مسجد
(بنى سالم بن عوف ) كه نخستين نماز جمعه در آن خوانده شد، قبله از (بيت المقدس
) به كه گشت و رسول خدا دو از نماز ظهر را به سوى بيت المقدس و دو ركعت را به
سوى كعبه گزارد(141) چه نمازهاى چهار ركعتى كه در مكّه دو ركعتى بود، يك ماه پس
از هجرت چهار ركعت شده بود. وجوب زكات مال و زكات عطره و روزه ماه رمضان و مقرّر
شده نماز عيد فطر عيد قربان و دستور قربانى را نيز در
سال دوم هجرت نوشته اند.
دستور جهاد و آغاز غزوه ها و سريّه ها(142)
ابن اسحاق مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در
سال 53 سالگى ، سيزده سال بعد از بعثت ، روز دوشنبه دوازدهم ربيع
الاول نزديك ظهر وارد مدينه شد و بقيه ماه ربيع
الاول ، ربيع الاخر، دو جمادى ، رجب ، شعبان ، رمضان ،
شوال ، ذى القعده ، ذى الحجه و محرم را همچنان بدون پيشامد جنگى در مدينه گذراند و در
ماه صفر سال دوم ، دوازده ماه پس از ورود به مدينه براى جنگ بيرون رفت . (143)
شماره غزوه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله
مسعودى مى نويسد: غزوه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خود همراه سپاه اسلام
بود غزوه است و برخى آن را 27 غزوه نوشته اند، جهت اختلاف آن است كه دسته
اول بازگشت رسول خدا را از (خيبر) به (وادى القرى ) با غزوه خيبر يكى دانسته
اند.
شماره سريه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله
ابن اسحاق مى گويد: سريه هاى رسول خدا 38 سريه بود. مسعودى از (جمعى ) 35
سريه و از (طبرى ) 48 و از بعضى ديگر 66 سريه
نقل مى كند. طبرسى در اعلام الورى 36 سريه مى نويسد. (144)
مسعودى مى نويسد: سرايه هاى رسول خدا از 3 تا 500 نفر است كه در شب بيرون روند.
سوارب : دسته هايى است كه روز بيرون روند و مناسر: بيش از 500 نفر و كمتر از 800
نفر. جيش : سپاهى است كه شماره اش به 800 نفر برسد. خشخاش : بيش از 800 و كمتر
از 1000 نفر. جيش ازلم : سپاهى است كه به 1000 نفر برسد. جيش
جحفل : سپاهى است كه به 4000 نفر برسد. جيش جرار: سپاهى است كه به 12000 نفر
برسد. كتيبه : سپاهى است كه فراهم گشته و پراكنده نشود و، حضيره : از 10 نفر به
پايين را گويند كمه به جنگ فرستاده شوند و، نفيضه : آنان را كه سپاهى بسيار نيستند
و، اءرعن : سپاه بزرگ بى مانند را، و خميس : سپاه عظيم را گويند.
غزوه ودان يا غزوه ابواء
تاريخ غزوه : صفر سال دوم هجرت
جانشين رسول خدا: سعد بن عباده
مقصد: قريش و بنى ضمرة بن بكر
نتيجه : قرار صلحى با (بنى ضمره ) به امضاى (مخشى بن عمرو ضمرى ):
سرور (بنى ضمره ) در آن تاريخ .
سريه (عبيدة بن حارث بن مطلب )
تاريخ سريه : شوال سال اول .
عده سپاهيان : 60 يا 80 نفر فقط از مهاجران .
مقصد: دسته اى از قريش كه ممكن بود به اطراف مدينه تجاوز كنند.
نتيجه : (عبيده ) در محل آبگاهى با گروه انبوهى از قريش كه (عكرمة بن ابى
جهل ) فرماندهشان بود، روبرو شد، اما جنگى پيش نيامد، فقط (سعد بن ابى وقاص
) تيرى انداخت و نخستين تيرى بود كه در تاريخ اسلام از كمان رها شد.
سريه (حمزة بن عبدالمطلب )
تاريخ سريه : رمضان سال اول .
عده سپاهيان : 30 نفر از مهاجران .
نتيجه : (حمزه ) تا ساحل دريا در ناحيه (عيص ) پيش رفت و آن جا با 300 سوار از
مشركان مكه كه (ابوجهل بن هشام ) فرماندهشان بود، روبرو شد، اما (مجدى بن عمرو
جهنى ) كه با هر دو دسته قرار صلح و متاركه داشت ، در ميان افتاد و بى آن كه جنگى
روى دهد، هر دو سپاه بازگشتند.
غزوه (بواط)
تاريخ غزوه : ربيع الاول سال دوم هجرت . جانشين
رسول خدا در مدينه (سائب بن عثمان بن مظعون ) يا (سعد بن معاذ) بود.
عده سپاهيان : 200 نفر.
مقصد: كاروانى از قريش (شامل 100 مرد) بودند كه مدينه در خطر تجاوز ايشان قرار
داشت و 2500 شتر داشتند.
نتيجه : رسول خدا تا (بواط) پيش رفت و چون با دشمنى برخورد نكرد به مدينه
بازگشت .
غزوه (عشيره )
تاريخ غزوه : جمادى الاولى ، سال دوم هجرت . جانشين
رسول خدا در مدينه (ابوسلامة بن عبدالاسد) بود.
عده سپاهيان اسلام : 150 يا 200 نفر.
مقصد: كاروان قريش كه رهسپار شام بود.
نتيجه : رسول خدا با سپاهيان اسلامى تا (عشيره ) پيش رفت ، ماه جمادى الاولى و چند
روزى از جمادى الاخره آن جا ماند و با قبيله (بنى
مدجل ) و هم پيمانانشان از (بنى ضمره ) قرار صلحى منعقد ساخت و سپس بى آن كه
جنگى روى دهد به مدينه بازگشت .
سريه (سعد بن ابى وقاص )
تاريخ سريه : ذوالقعده سال اول .
عده سپاهيان : 8 نفر فقط از مهاجران .
مقصد: احتياط و جلوگيرى از حمله دشمن .
نتيجه : (سعد بن ابى وقاص ) تا سرزمين (خرار) پيش تاخت و بى آن كه به
دشمنى برخورد كند، بازگشت .
غزوه (سفوان )، عزوه (بدر اولى )
تاريخ غزوه جمادى الاخره (145) يا ربيع الاول
سال دوم (146) . جانشين رسول خدا در مدينه (زيد بن حارثه ) بود
مقصد: از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از غزوه (عشيره ) ده روز نمى
گذشت كه (كرز بن جابر فهرى ) رمه مدينه را غارت كرد.
رسول خدا در تعقيب وى تا وادى (سفوان ) از ناحيه بدر شتافت و بر وى دست نيافت و
به مدينه بازگشت .
سريه (عبدالله بن جحش )
تاريخ سريه : رجب سال دوم هجرت .
عده سپاهيان : 8 نفر (يا 11 نفر) از مهاجران .
مقصد: رسول خدا صلى الله عليه و آله عمه زاده خود (عبدالله بن جحش ) را با 8 نفر
از مهاجران ماءمور كرد تا در (نخله ) ميان مكه و طائف فرود آيد و در كمين قريش باشد
و اخبارشان را جستجو كند. عبدالله به همراهان خود گفت : هر كدام از شما كه با
ميل و رغبت در آرزوى شهادت است با من رهسپار شود و هر كس كه نمى خواهد بازگردد. از
همراهان هيچ يك بجز (سعد بن ابى وقاص ) و (عتبة بن غزوان ) تخلف نورزيد.
عبدالله با همراهان در نخله فرود آمد و همان جا ماند تا كاروانى از قريش كه كالاى
تجارت داشت در رسيد. آن روز آخر رجب بود (واقد بن عبدالله تميمى ) به طرف
(عمرو بن حضرمى ) تيراندازى كرد و او را كشت و در نفر اسير نيز از ايشان گرفتند.
(عبدالله بن جحش ) كالاى تجارتى را با دو اسير به مدينه آورد و خمس آن را به
رسول خدا داد و بقيه را بر اصحاب خود تقسيم كرد.
رسول خدا گفت : (من شما را به جنگ كردن در ماه حرام فرمان نداده بودم ) و به همين
جهت از مال غنيمت و اسيران چيزى تصرف نكرد و اسيران را آزاد فرمود. يكى از آنان (حكم
بن كيسان ) بود كه اسلام آورد و در سريه (بئرمعونه ) به شهادت رسيد و ديگرى
(عثمان بن عبدالله بن مغيره ) بود كه به مكه بازگشت و كافر از دنيا رفت
غنيمت اين سريه نخستين غنيمتى بود كه به دست مسلمانان رسيد و (عمروبن حضرمى )
نخستين كافرى بود كه به دست مسلمانان كشته شد و (عثمان ) و (حكم ) نخستين
اسيرانى بودند كه به دست مسلمانان اسير شدند.
غزوه بدر كبرا
تاريخ غزوه : رمضان سال دوم هجرت . جانشين
رسول خدا در نماز (عبدالله بن ام مكتوم ) و جانشين آن حضرت در مدينه (ابولبابه
) بودند.
عده سپاهيان : 313 نفر (مهاجرى اءوسى و خزرجى ).
سپاه دشمن : 950 مرد جنگى كه 600 نفر زره پوش و 100 اسب داشتند.
مقصد: رسول خدا خبر يافت كه (ابوسفيان ) همراه 30 يا 40 نفر از قريش با كاوان
تجارت ، از شام به مك برمى گردند به اصحاب خويش چنين فرمود: (اين كاروان
قريش و حامل اموال ايشان است ، به سوى آن رهسپار شويد، باشد كه خدا آن را نصيب شما
گرداند.)
ابو سفيان چون از چنين تصميمى آگاه شد، (ضمضم بن عمرو غفارى ) را براى
دادرسى به مكه فرستاد، قريش همداستان آماده دفاع از
مال خويش شدند و از اشراف قريش كسى جز (ابولهب ) باقى نماند كه براى جنگ
بيرون نرود.
رسول خدا چون از حركت قريش اطلاع يافت با اصحاب خود مشورت كرد تا اين كه (مقداد
بن عمرو) به پا خاست و گفت : به خدا قسم اگر ما را تا نواحى يمن ببرى تا آن جا
راه تو را از دشمن هموار خواهيم ساخت و رسول خدا درباره وى دعاى خير كرد روز دوشنبه
هشتم ماه رمضان بود كه رسول خدا از مدينه بيرون رفت و على بن ابى طالب پرچمدار
سپاه بود. (سعد بن معاذ) در حالى كه رسول خدا را از صميم قلب همراهى مى كرد،
گفت : اكنون به نام خدا ما را رهسپار ساز، اگر ما را امر كنى كه به اين دريا بريزيم
به دريا خواهيم ريخت . رسول خدا شادمان شد و فرمود (هم اكنون گويى به كشتارگاه
مردان قريش مى نگرم ).
رسول خدا ابتدا در محل (ذفران ) و بعد از چند
منزل ديگر نزديك بدر فرود آمد و در همان شب
اول ، دو غلام از قريش به دست مسلمانان افتاد و آنها اطلاعاتى از دشمن در اختيار
گذاردند.
ابوسفيان با بيم و هراس در آبگاهى نزديك بدر فرود آمد و چون از آثار دو سوار اطلاع
يافت راه كاروان تجارت را تغيير داد و هنگامى كه كاروان تجارت را از خطر گذراند،
به قريش پيام داد كه : منظور شما از اين حركت ، حمايت از كاروان و حفظ اموالتان بود،
اكنون كه كاروان از خطر گذشته ، بهتر همان كه به مكه بازگرديد.
(بنى زهره ) كه در (جحفه ) بودند همگى از (جحفه ) بازگشتند و حتى يك نفر
از ايشان در بدر شركت نداشت ، از (بنى عدى ) هم كسى همراه قريش بيرون نيامده
بود، (طالب بن ابى طالب ) هم كه همراه قريش بيرون آمده بود با گفتگويى كه
ميان او و قريش درگرفت ، به او گفتند: به خدا قسم ، ما مى دانيم كه شما بنى هاشم ،
هر چند كه با ما همراه باشيد، هواخواه (محمد) هستيد پس (طالب ) با كسانى كه
برمى گشتند به مكه بازگشت .
فرود آمدن قريش در مقابل مسلمين
قريش با تجهيزات كامل همچنان به طرف بدر پيش مى رفتند تا در (عدوه قصوا) كه
دورتر از مدينه بود در پشت تپه اى به نام (عقنقل ) فرود آمدند و چاههاى بدر در
(عدوه دنيا) كه نزديكتر به مدينه بود، قرار داشت . در همان شب بارانى رسيد كه
زمين شنزار را زير پاى قريش غير قابل عبور ساخت ،
رسول خدا پيشدستى كرد و در كنار نزديكترين چاه بدر فرود آمد، (حباب بن منذر)
گفت : اى رسول خدا! آيا خدا فرموده است كه اين جا
منزل كنيم ؟ رسول خدا گفت : نه امرى در كار نيست ، بايد طبق تدبير و سياست جنگ رفتار
كند، سپس بنا به پيشنهاد (حباب ) سپاه اسلام در كنار نزديكترين چاه به دشمن فرود
آمد. (سعد بن معاذ) نيز با اجازه رسول خدا سايبانى براى آن حضرت بساخت .
روز جنگ و آمادگى قريش
بامداد روز جنگ ، مردان قريش از پشت تپه (عقنقل ) برآمدند و در
مقابل مسلمين آماده جنگ شدند كه رسول خدا گفت : (خدايا! اين قبيله قريش است كه با ناز و
تبختر خويش روى آورده است و با تو دشمنى مى كند و پيغمبرت را دروغگو مى شمارد.
خدايا! خواستار نصرتى هستم كه خود وعده كرده اى ، خدايا! در همين صبح امروز
نابودشان ساز).
صف آرايى رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسول خدا خود چوبى به دست داشت و صفهاى سپاهيان اسلام را منظم مى ساخت در اين هنگام
(سواد بن غزيه ) را از صف جلوتر ديد و چوب را به شكم وى زد كه در جاى خود
راست بايستد. (سواد) گفت : اى رسول خدا! مرا به درد آوردى با آن كه خدا تو را به
حق و عدالت فرستاده است ، پس مرا اذن قصاص ده .
رسول خدا شكم خود را برهنه ساخت و گفت : بيا قصاص كن . (سواد) شكم
رسول خدا را بوسيد و رسول خدا درباره وى دعاى خير كرد.
رسول خدا پس از منظم ساختن صفوف خطبه اى ايراد كرد كه متن آن را مورخان
نقل كرده اند (147) سپس به سوى سايبان خود رفت و به دعا و انابه پرداخت .
صلح جويان قريش و آتش افروزان جنگ
قريش ، (عمير بن وهب ) را براى بازديد لشكر اسلام فرستاد خبر آورد كه 300 مرد،
اندكى بيش يا كم اند و خطاب به قريش ، گفت : اى گروه قريش ! شترانى ديدم كه
بارشان مرگ است سپاهى ديدم كه جز شمشيرهاى خود وسيله دفاعى و پناهى ندارند به
خدا قسم تصور نمى كنم مردى از ايشان بى آن كه مردى از شما را بكشد كشته شود
اكنون ببينيد نظر شما چيست ؟
(حكيم بن حزام ) نيز نزد (عتبه ) آمد و گفت تو سرور و بزرگ قريشى ، حرف تو
را مى شنوند، اگر مى خواهى نام نيكت تا آخر روزگار در ميان قريش بماند، امر ديه
(عمرو بن حضرمى ) را بر عهده بگير، تا آتش جنگ خاموش شود. (عتبه ) گفت :
پذيرفتم .
(عتبة بن ربيعه ) پس از پيشنهاد (حكيم بن حزام ) برخاست و سخنرانى كرد و گفت
: اى گروه قريش ! شما از جنگ با (محمد) و يارانش طرفى نمى بنديد، پس بياييد و
بازگرديد و (محمد) را با ساير عرب واگذاريد.
(ابوجهل ) پس از شنيدن پيام (عتبه ) گفت : به خدا قسم باز نمى گرديم تا خدا
ميان ما و محمد حكم كند، (عتبه ) هم نظرش غير از آن است كه اظهار مى دارد، او ديده است
كه پسرش با محمد و يارانش همراه است ، از كشته شدن وى بيم دارد. در اين هنگام (عامر
بن حضرمى ) به اغواى ابوجهل در ميان سپاه قريش برخاست و داد زد و آنان را جنگ
برانگيخت .
آغاز خونريزى و جنگ تن به تن
(اءسود بن عبدالاءسد مخزومى ) نخستين مردى بدخو و گستاخ بود كه پيش تاخت و
(حمزة بن عبدالمطلب ) در مقابل وى بيرون شد و با شمشير خود پاى او را از نصف
ساق بينداخت و او همچنان مى خزيد تا به درون حوض بيافتاد و حمزه در همان حوض او را
كشت .
(عتبة بن ربيعه ) و برادرش (شيبه ) و پسرش (وليد) از لشكر قريش پيش
تاختند، سه تن از جوانان انصار: (عوف ) و (معوذ) (پسران حارث ) و نيز
(عبدالله بن رواحه ) در برابرشان به نبرد بيرون شدند، اما همين كه خود را معرفى
كردند، جنگجويان قريش گفتند: ما با شما نمى جنگيم ،
رسول خدا (عبيدة بن حارث ) و (حمزه ) و (على ) عليه السلام را در
مقابل آن سه نفر فرستاد و ايشان آنان را از پاى درآوردند.
جنگ مغلوبه
پس از نبردى تن به تن ، دو سپاه به جان هم افتادند، در اين گيرودار (مهجع ) نخستين
شهيد بدر و سپس (حارث بن سراقه ) با تير دشمن به شهادت رسيدند.
رسول خدا از زير سايبان بيرون آمد و مسلمين را به جهاد تشويق كرد، آنگاه (عمير بن
حمام ) و (عوف بن حارث ) شمشيرهاى خود را گرفتند و جنگيدند تا به شهادت
رسيدند. رسول خدا مشتى ريگ برداشت و گفت : خدايا! دلهاشان را بترسان و پاهاشان را
بلرزان و آنگاه ريگها را به سوى قريش پاشاند و ياران خود را فرمود تا سخت حمله
كنند، در اين موقع شكست دشمن آشكار گشت و گردنگشان قريش كشته و يا اسير شدند.
وضع رسول خدا در جنگ بدر
ابن اسحاق و واقدى مى نويسند: رسول خدا در زير سايبان به سر مى برد و (سعد بن
معاذ) با چند نفر از انصار، بر در سايبان نگهبانى مى دادند، اما روايتى كه مسند
احمد(148) و طبقات (149) از على عليه السلام
نقل شده بر خلاف اين است .
على عليه السلام مى گويد: چون روز بدر فرارسيد،
رسول خدا پيشاپيش ما قرار داشت و او از ما به دشمن نزديكتر بود و از همه بيشتر تلاش
مى كرد.(150) در نهج البلاغه آمده است : (هرگاه كار جنگ به سختى مى كشيد، ما
به رسول خدا پناه مى برديم و هنچ كس از ما به دشمن نزديكتر از او نبود.(151) )
آيات مربوط به غزوه (بدر كبرا)
1 - سوره آل عمران / 12 - 13 و 123.
2 - سوره نساء / 77 - 78.
3 - اءنفال / 1 - 19، 36 - 51، 67 - 71.
4 - حج / 19. آيات 124 - 127 سوره آل عمران و در
نزول فرشتگان براى نصرت مؤ منان و آيات 9 - 12 سوره
اءنفال نيز در نزول فرشتگان و كشته شدن كافران به دست ايشان است . (152)
دستور خاصّ
روز بدر رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود: مى دانم كه مردانى از
(بنى هاشم ) و ديگران را بدون آن كه به جنگ با ما علاقه مند باشند به اكراه
بيرون آورده اند، بنابراين هر كسى از شما با يكى از (بنى هاشم ) برخورد كند او
را نكشد و هر كس (ابوالبخترى بن هشام ) را ببيند او را نكشد و هر كس (عبّاس )
(عموى رسول خدا) را ببيند او را نكشد، امّا به تفصيلى كه در كتب تاريخ نوشته اند،
ابوالبخترى بر اثر طرفدارى از همسفر خود (جناده ) به دست (مجذّر) كشته شد.
معاذ بن عمرو و ابوجهل
(معاذ بن عمرو) مى گويد: در حالى كه پيرامون
(ابوجهل ) را سخت گرفته بودند، شنيدم كه مى گفتند: كسى نمى تواند امروز بر
(ابوالحكم ) دست يابد، پس همّت خود را بر آن داشتم كه بر وى حمله كنم ، بر او
تاختم و ضربتى بر وى نواختم كه پايش از نصف ساق از زير شمشير من پريد، در همين
حال پسرش (عكرمه ) شمشيرى بر بازوى من نواخت و دست مرا پراند، چنان كه با
پوستى به پهلوى من آويخته شد، امّا همچنان تا آخر روز جنگ مى كردم و آن را پشت سر
خود مى كشيدم و آخر كار كه مرا آزار مى داد پاى روى آن نهاده و خود را كشيدم تا پاره شد
و افتاد.
(ابوجهل ) همچنان افتاده بود كه (معوّذ بن عفرا) رسيد و با ضربتى كار او را
ساخت و سپس خود جنگيد تا به شهادت رسيد، آنگاه كه كار جنگ پايان گرفت
رسول خدا فرمود تا (ابوجهل ) رادر ميان كشته ها جستجو كنند.
(عبداللّه بن مسعود) مى گويد: من در جستجوى
ابوجهل بر آمدم ، او را يافتم و شناختم و پا روى گردن وى نهادم و به او گفتم : اى
دشمن خدا! آيا خدا تو را خوار ساخت ؟ گفت چه شده است كه خوار باشم ؟ از اين مردى كه
مى كشيد بزرگتر كيست ؟ و به روايتى (ابوجهل ) گفت : اى مردك گوسفندچران !
مقامى بس بلند و ارجمند را اشغال كردى .
(عبداللّه ) مى گويد: سر او را بريدم و نزد
رسول خدا آوردم و آن حضرت خدا را ستايش كرد.
ابن اسحاق مى نويسد: (عكاشه ) كه شمشيرش در روز بدر در هم شكست نزد
رسول خدا آمد و رسول خدا چوب خشكى به او داد و گفت : با همين جنگ كن ، پس آن را
گرفت و تكانى داد و به صورت شمشيرى بلند و محكم درآمد و تا پايان جنگ كه
مسلمانان فاتح گشتند با همان شمشير مى جنگيد و آن را (عون ) مى گفتند. وى در جنگى
با مرتدّان به دست (طلحة بن خويلد اءسدى ) به شهادت رسيد.(153)
كشتگان قريش در چاه بدر
به دستور خدا كشته هاى دشمن را در چاه بدر افكندند مگر (امية بن خلف ) كه او را
زير خاك و سنگ كردند.
رسول خدا بر سر چاه بدر ايستاد و گفت : اى به چاه افتادگان (يك يك را نام برد) بد
خويشانى براى پيامبر خود بوديد مردم مرا راستگو دانستند و شما دروغگو مردم مرا پناه
دادند و شما مرا بيرون كرديد، مردم مرا يارى كردند و شما به جنگ من برخاستيد، سپس
گفت : آيا آنچه پروردگار به شما وعده داده بود، حق يافتيد؟ من آنچه پروردگارم به من
وعده داده بود، حق يافتم . كسانى از صحابه گفتند: اى
رسول خدا! آيا با لاشه هاى مردگان سخن مى گويى ؟ فرمود: شما گفتار مرا از ايشان
شنواتر نيستيد، ليكن ايشان نمى توانند پاسخ دهند.
مسلمانان دوزخى
جوانانى از قريش هنگامى كه رسول خدا در مكه بود به دين اسلام در آمدند، اما بر اثر
حبس و شكنجه پدران و خويشان خود توفيق هجرت نيافتند و از دين اسلام بازگشتند و
همراه قريش به جنگ بدر آمدند و روز بدر كشته شدند و درباره ايشان آيه اى
نازل كشد كه مضمون آن اين است : (كسانى كه در
حال ستمكارى بر خويش ، فرشتگان جانشان را گرفتند، بدانها گفتند: شما را چه مى
شود؟ گفتند: ما در سرزمين (مكه ) زبون و بيچاره بوديم . فرشتگان گفتند: مگر زمين خدا
وسعت نداشت تا در آن هجرت كنيد؟ اينان جايشان دوزخ است و چه بد سرانجامى است .)
(154)
غنيمتهاى بدر
پس از آن كه غنيمتهاى جنگ بدر به دستور رسول خدا جمع آورى شد در كيفيت تقسيم آن
اختلاف پيش آمد و هر كس مدعى خدمتى بود و حق تقدم را با خود مى پنداشت .
رسول خدا (عبدالله بن كعب مازنى ) را بر غنيمتها گماشت تا آنها را طبق دستور ميان
همه سپاهيان تقسيم كند. براى هر مرد يك سهم و براى هر اسب از دو اسبى كه داشتند دو
سهم و براى هر يك از هشت نفرى كه به عذر موجه در جنگ حاضر نبودند سهمى از غنيمت
قرار داد. اسامى آن هشت نفر از اين قرار است : 1 - عثمان بن عفان ، 2 - طلحة بن عبيدالله ،
3 - سعيد بن زيد، 4 - حارث بن صمه ، 5 - خوات بن جبير، 6 - حارث بن حاطب انصارى ،
7 - عاصم بن عدى انصارى ، 8 - ابولبابه .
مژده فتح در مدينه
رسول خدا صلى الله عليه و آله (عبدالله بن رواحه ) و (زيد بن حارثه ) را با
مژده فتح نزد مردم مدينه فرستاد. (اسامه ) فرزند زيد مى گويد: خبر رسيدن پدرم
(زيد) هنگامى به ما رسيد كه از دفن (رقيه ) دختر
رسول خدا فارغ شده بوديم . نزد وى آمدم ، ديدم كه مردم پيرامون او را گرفته اند و او
كشتگان قريش را يكايك نام مى برد.
اسيران قريش در مدينه
رسو ل خدا صلى الله عليه و آله اسيران قريش را در ميان اصحاب خود پراكنده ساخت
فرمود: با اسيران به نيكى رفتار كنيد.
مكه در عزاى جگرگوشه هاى خود
نخستين كسى كه خبر شكست قريش را به مكه آورد، (حيسمان بن عبدالله خزاعى ) بود و
چون اشراف كشته شده قريش را يكايك نام مى برد (صفوان بن اميه ) گفت : شما را
به خدا قسم ، اگر عقل دارد از او درباره من سؤ
ال كنيد. از او پرسيدند: صفوان بن اميه چطور شد؟ گفت خودش همين است كه در حجر
نشسته ، اما - به خدا قسم - پدر و برادرش را ديدم كه كشته شدند.
اندوه ابولهب و هلاكت او
ابورافع آزاد شده رسول خدا مى گويد چون مژده فتح بدر به ما رسيد، شادمان گشتيم و
در خود نيرو يافتيم و ابولهب ، دشمن خدا رسوا گشت . من در حجره زمزم با ام
الفضل نشسته بودم ناگاه ابولهب با تكبر رسيد و پشت به پشت من نشست در هنگام
(ابوسفيان بن حارث ) وارد شد و ابولهب كه خود در جنگ بدر حضور نداشت . اخبار
صحيح را از ابوسفيان خواست و به او گفت كار مردم به كجا كشيد؟ پاسخ داد آنها هر كس
را از ما خواستند كشتند و هر كس را خواستند اسير گرفتند، مردانى سفيد بر اسبان سياه و
سفيد ديدم كه در ميان زمين و آسمانند، چيزى را باقى نمى گذاشتند و كسى نمى توانست
در مقابلشان ايستادگى كند. ابورافع مى گويد: من به آنها گفتم : به خدا قسم آنها
فرشتگان خدا بوده اند، پس ابولهب دست خويش را بلند كرد و سخت به روى من نواخت و
مرا بر زمين كوبيد، در اين ميان (ام الفضل ) ستونى از ستونهاى خيمه را برگرفت و
چنان بر سر ابولهب نواخت كه شكافى بزرگ در سر وى پديد آمد، او جز هفت شب ديگر
زنده نبود و خدا او را به آبله اى طاعون مانند به هلاكت رساند.
دو دستور سياسى
بزرگان قريش دستور دادند تا، اولا اهل مكه بر كشته هاى خويش اشك نريزند و
سوگوارى نكنند او از اين راه خود را به شماتت مسلمين گرفتار نسازند و ثانيا در
بازخريد اسيران خود شتاب نورزند تا مبادا مسلمانان در بهاى آنان سختگيرى كنند.
(اسود بن مطلب ) كه سه فرزند خود را از دست داده بود، وقتى كه شنيد، زنى به
خاطر گم شدن شترش شيون مى كند، اشعارى بدين مضمون گفت : (شگفتا كه زنى حق
دارد بر شتر گمشده خويش گريه كند اما من حق ندارم بر پسران دلير خود اشك بريزم
.)
اقدام قريش در خريد اسيران
نخستين كسى كه در خريد وى اقدام شد (ابووداعه ) بود كه پسرش (مطلب )
شبانه از مكه بيرون آمد و به مدينه آمد و به مدينه رفت و پدرش را به چهار هزار درهم
بازخريد و با خود به مكه برد.
(سهيل بن عمرو) از اسيرانى بود كه (مكرز بن حفص ) مقدار فديه او را با
مسلمانان قرار گذاشت و سپس خود به جاى وى تن به اسيرى داد تا
(سهيل بن عمرو) برود و بهاى خود را بفرستد.
(عمرو بن ابى سفيان ) از اسيرانى بود كه پدرش ابوسفيان حاضر نشد براى آزادى
او فديه دهد. در اين ميان (سعد بن نعمان ) براى عمره رهسپار مكه شد، ابوسفيان وى
را گرفت و به جاى پسر خود (عمرو) زندانى كرد.
رسول خدا به تقاضاى اصحاب (عمرو بن ابى سفيان ) را آزاد فرمود و (ابوسفيان
) هم (سعد) را رها كرد.
به همين ترتيب ، بيشتر اسيران بدر و به گفته يعقوبى 68 نفرشان سربها دادند و
آزاد شدند سربهاى اسيران بدر به تناسب وضع مالى آنها از هزار درهم تا چهار هزار
درهم بود اماكسانى بودند كه نمى توانستند حتى
حداقل سربها را كه هزار درهم بود بپردازند و در عين
حال چون با سواد بودند رسول خدا فرمود تا هر كدام از ايشان ده پسر از پسران انصار
را از خواندان و نوشتن نيك بياموزد و سپس آزاد گردد. (زيد بن ثابت ) از همين راه
باسواد شده بود.(155)
داستان عمير بن وهب
(عمير بن وهب جمحى ) كه از شياطين قريش بود، روزى پس از واقعه بدر با (صفوان
بن اميه ) در حجر نشسته بود و از مصيبت (اصحاب قليب ) (156) . سخن مى گفت .
(صفوان ) گفت : راستى كه پس از ايشان در زندگى خيرى نديديم ، (عمير) گفت :
به خدا قسم : اگر قرض هاى بى محل و بيچاره شدن خانواده ام نبود بر سر محمد مى
رفتم و او را مى كشتم . (صفوان ) گفتار او را غنيمت شمرد و گفت : تمام اينها را بر
عهده مى گيرم و خانواده ات را تا زنده باشند همراهى مى كنم . (عمير) پذيرفت و گفت
پس اين مطلب را پوشيده دار سپس دستور داد شمشيرش را تيز و زهرآگين كردند و آنگاه
رهسپار مدينه شد و به حضور رسول خدا رسيد.
رسول خدا پرسيد: به چه كار آمده اى ؟ گفت : تا درباره اين اسير كه گرفتار شماست ،
محبت كنيد. رسول خدا فرمود: چرا شمشير به گردن آويخته اى ؟ گفت : خدا اين شمشير را
لعنت كند كه هيچ به درد ما نمى خورد. رسول خدا دوباره سبب آمدن او را سؤ
ال كرد، او گفت جز اين منظورى ندارم . فرمود: اين طور نيست تو و (صفوان ) در حجر
نشسته و بر اصحاب قليب تاءسف خورديد و چنين و چنان گفتگو كرديد و اكنون براى
كشتن من آمدى اما خدا تو را مجال نمى دهد. عمير گفت : گواهى مى دهم كه تو پيامبر خدايى
زيرا جز من و صفوان كسى از اين راز اطلاع نداشت اكنون يقين كردم كه اين خبر را جز از
طرف خدا به دست نياورده اى آنگاه شهادتين بر زبان راند.
نزول سوره اءنفال
ابن هشام از ابن اسحاق روايت مى كند كه تمام سوره
انفال يكجا پس از واقعه بدر كبرا نزول يافت .
فهرست سپاهيان اسلامى و شهداى بدر
طبق فهرست جامعى كه در كتاب (تاريخ پيامبر اسلام ) آمده است ، عده سپاهيان اسلامى
در بدر، جمعا از تمام قبايل 314 نفر و عده شهداى مسلمانان نيز 14 نفر بوده است .
(157)
كشته هاى قريش در بدر
روز بدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان و فرشتگان كشته شدند كه ابن
اسحاق فقط 50 نفر آنها را نام برده و ابن هشام 20 نفر ديگر را هم ذكر كرده است
.(158)
شيخ مفيد در ارشاد 36 نفر از كشته هاى بدر را نام مى برد و مى گويد: راويان عمامه و
خاصه به اتفاق نوشته اند كه : اين 36 نفر را على بن ابى طالب عليه السلام كشته
است .
اسيران قريش در بدر
روز بدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان اسير شدند كه ابن اسحاق فقط 43
نفر ايشان را نام برده و ابن هشام 17 نفر ديگر بر وى استدراك كرده است و (عباس بن
عبدالمطلب هاشمى ) را جزء اسيران مشرك بدر نشمرده اند.
شعراى مسلمين و قريش درباره بدر اشعارى گفته اند كه در تاريخ ثبت شده است .
غزوه بنى سليم در (كدر)
ابن اسحاق مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از بدر، پس از هفت
شب اقامت در مدينه براى (غزوه بنى سليم ) از مدينه بيرون رفت تا به آبگاهى از
بنى سليم كه به آن (كدر) مى گفتند، رسيد در آن جا سه شب اقامت گزيد و سپس بى
آن كه جنگى روى دهد به مدينه بازگشت .
ابن سعد مى نويسد: اين غزوه بدان جهت روى داد كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه جمعى از بنى سليم و غطفان بر ضد مسلمانان
فراهم آمده اند، اما با كسى برخورد نكرد، ولى 500 شتر در اين غزوه به دست مسلمانان
افتاد كه پس از اخراج خمس به هر مردى از اصحاب كه جمعا 200 نفر بودند دو شتر
سهم رسيد، مدت اين غزوه پانزده روز بود. (159)
سريه (عمير بن عدى )
(عصماء) دختر (مروان ) زنى بود شاعر و زبان آور كه در هجو اسلام و مسلمانان
شعر مى گفت و دشمنان اسلام را تحريك مى كرد.
رسول خدا روزى گفت : كسى نيست داد مرا از دختر مروان بگير؟ (عمير) كه مردى نابينا
بود شبانه بر آن زن تاخت و او را كشت و بامداد نزد
رسول خدا آمد و گفت : من (عصماء) را كشتم .
رسول خدا گفت : خدا و رسولش را يارى كردى .
رسول خدا (عمير) را پس از اين واقعه (عمير بصير) ناميد(160) .
سريه (سالم بن عمير)
(اءبوعفك ) كه مردى يهودى و 120 ساله بود، پس از آن كه
رسول خدا (حارث بن سويد) را كشت ، نفاقش آشكار شد و در اشعار خود شيوه
ناسزاگويى به مسلمانان و تحريك دشمنان اسلام را در پيش گرفت .
رسول خدا روزى گفت : كيست كار اين پليد را بسازد؟ (سالم بن عمير) نذر كرد يا
ابوعفك را بكشد و يا خود نيز در اين راه كشته شود، در يك شب تابستانى كه ابوعفك
بيرون خوابيده بود، سالم بر وى درآمد و او را كشت . اين سريه در ماه
شوال سال دوم (بيست ماه پس از هجرت ) واقع شد.(161)
غزوه (بنى قينقاع )
يهود (بنى قينقاع ) از همه يهوديان شجاعتر بودند، شغلشان زرگرى بود و با
رسول خدا پيمان سازش و عدم تعرّض داشتند، اما پس از واقعه بدر، از راه نافرمانى و
حسد درآمدند و پيمان خود را نقض كردند. رسول خدا آنها را فراهم ساخت و به آنان گفت :
اى گروه يهود! از آنچه بر سر قريش آمد بترسيد و اسلام آوريد...
بزرگان طايفه در جواب رسول خدا گفتند: اى محمّد! چنان گمان مى برى كه ما همچون
قريش خواهيم بود، به خدا قسم : اگر ما با تو جنگ كرديم ، خواهى فهميد كه مرد ميدان
ماييم نه ديگران . (162)
رسول خدا بعد از پاسخ درشتى كه از سران اين طايفه شنيد، (ابولبابه ) را در
مدينه به جانشينى خود گماشت و با سپاه اسلام ، آنان را محاصره كرد تا به تنگ آمدند
و تسليم شدند، ولى از كشتن آنان در گذشت ، فرمود تا از مدينه بيرونشان كنند و
اموالشان پس از اخراج خمس بر مسلمانان قسمت شد.
غزوه سويق
ذى حجّه سال دوم : (ابوسفيان ) در بازگشت از بدر به مكّه ، نذر كرد كه تا با محمّد
جنگ نكند و انتقام بدر را نگيرد، با زنان آميزش نكند، پس با 200 سوار از قريش بيرون
آمد و راه (نجديّه ) را در پيش گرفت تا در يك منزلى مدينه فرود آمد، آنگاه به سوى
مدينه تاختند و در ناحيه اى به نام (عريض ) چند خانه را آتش زدند و مردى از انصار
را با هم پيمانش در كشتزار كشتند و سپس به مكّه بازگشتند.
رسول خدا با 200 نفر از مهاجر و انصار، ابوسفيان و همراهانش را تا (قرقرة الكدر)
تعقيب كرد، امّا بر دشمن دست نيافت و پس از پنج روز به مدينه بازگشت و چون
ابوسفيان و همراهان در حال گريختن ، به منظور سبكبارى قسمتى از بار و بنه خود را
ريخته بودند و از جمله مقدار زيادى (سويق ) (آرد جو يا گندم ) به دست مسلمانان
افتاد، اين غزوه را (غزوه سويق ) گفتند.(163) (ذى حجّه
سال دوم ، 22 ماه بعد از هجرت ).
ديگر حوادث سال دوم هجرت
1 - وجوب روزه ماه رمضان در شعبان اين سال ، 2 - برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه
در ركوع ركعت دوم نماز ظهر روز سه شنبه نيمه شعبان ، 3 - مقرر شدن اذان اسلامى ، 4 -
مرگ ابولهب در روز خبر فتح بدر به مكه ، 5 - دستور پرداختن زكات فطره ، 6 -
عروسى اميرمؤ منان و فاطمه در ذى حجه اين سال ، 7 - دستور قربانى در عيد اضحى و
قربانى كردن رسول خدا، 8 - جنگ ميان قبيله بكر بن
وائل و سپاه خسروپرويز و شكست سپاه ايران .
سال سوم هجرت
غزوه ذى اءمرّ
رسول خدا خبر يافت كه جمعى از (بنى ثعلبه ) و (محارب ) به رهبرى مردى به
نام (دعثور بن حارث ) در محلّ (ذى اءمرّ) فراهم گشته اند تا در پيرامون مدينه دست
به چپاول زنند.
رسول خدا با 450 نفر از مسلمين در 12 ربيع الاوّل
سال سوم بيرون رفت و تا (ذى اءمرّ) در ناحيه
(نخيل ) پيش رفت . مسلمانان در آن ناحيه مردى از بنى ثعلبه را دستگير كرده نزد
رسول خدا آورده اند و او اسلام آورد، در اين موقع (دعثور بن حارث ) رسيد و با
شمشيرى كه در دست داشت ، بر سر رسول خدا ايستاد و گفت : كه مى تواند امروز تو را
از دست من نجات دهد؟ رسول خدا گفت : خدا. آنگاه نيرويى معنوى (دعثور) را بر خود
بلرزاند و شمشير از دستش بيفتاد. رسول خدا آن را برگرفت و گفت : اكنون چه كسى تو
را از دست من نجات مى دهد؟ گفت : هيچ كس ، و سپس شهادتين بر زبان راند و نزد قوم
خويش بازگشت و آنان را به دين اسلام دعوت كرد. آيه 11 سوره مائده درباره همين غزوه
و همين داستان نزول يافته است .(164)
غزوه بحران (165)
رسول خدا خبر يافت كه گروه بسيارى از (بنى سليم ) در ناحيه (بحران )
فراهم گشته اند، پس با 300 مرد از اصحاب خويش تا بحران پيش رفت ، اما برخوردى
روى نداد و دشمن متفرق شده بود، رسول خدا پس از ده روز به مدينه بازگشت . اين غزوه
در ششم جمادى الاولى ، 27 ماه پس از هجرت واقع شد.(166)
سريه (محمد بن مسلمه )
پس از واقعه بدر (كعب بن اشرف ) كه مردى شاعر و زبان آور بود در اشعار خود
رسول خدا را بد مى گفت و دشمنان را بر ضد مسلمين تحريك مى كرد. حسان بن ثابت و
زنى از مسلمانان به نام (ميمونه ) در پاسخ كعب و رد او اشعارى گفتند، ولى كعب نام
زنان مسلمان را در اشعار خود با بى احترامى مى برد و مسلمانان را آزار مى داد. در اين
موقع رسول خدا گفت : كيست كه مرا از دست پسر اشرف آسوده كند؟ (محمد بن مسلمه )
گفت : من خود اين مهم او را كفايت مى كنم و او را مى كشم . (محمد بن مسلمه ) اين كار را
با كمك چند نفر از جمله (سلكان بن سلامه ) (برادر رضاعى كعب ) انجام داد و سپس
سركعب را آوردند و پيش پاى رسول خدا انداختند و چون بامداد شد، يهوديان را بيم و
هراس گرفته بود و نزد رسول خدا آمدند و گفتند: سرور ما را ناگهان كشتند.
رسول خدا كارهاى ناپسند و اشعار و آزار كعب را يادآورى كرد و با آنان قرار صلح
گذاشت .(167)
سريه (زيد بن حارثه ) يا سريه قرده
رسول خدا در جمادى الاخره سال سوم (28 ماه پس از هجرت )، (زيد بن حارثه ) را
براى جلوگيرى از كاروان قريش فرستاد. راهنماى اين كاروان (فرات بن حيان عجلى
) بود كه كاوران را از راه عراق و ناحيه (ذات عرق ) مى برد. زيد با صد سوار تا
(قرده ) كه در ناحيه (ذات عرق ) واقع است پيش تاخت و بر كاروان دست يافت ، اما
مردان كاروان گريختند، تنها (فرات بن حيان ) اسير شد و پس از مسلمان شدن آزاد
گشت . رسول خدا خمس غنيمت را كه بيست هزار درهم بود برداشت و باقيمانده را به مردان
سريه قسمت كرد.(168)
داستان محيصه و حويصه
ابن اسحاق بعد از كشته شدن (كعب بن اشرف ) مى نويسد:
رسول خدا گفت : بر هر كه از مردان يهود ظفر يافتيد او را بكشيد، پس (محيصة بن
مسعود) يكى از بازرگانان يهود را كه (ابن سنينه ) (169) نام داشت ، كشت .
برادر بزرگترش (حويصه ) كه هنوز مسلمان نبود او را زد و گفت چرا اين مرد را
كشتى ؟ (محيصه ) در پاسخ گفت : اگر محمد مرا مى فرمود كه گردنت را بزنم ،
بيدرنگ تو را گردن مى زدم ، (حويصه ) گفت : راستى دينى كه اين همه در تو اثر
گذاشته است عجيب است و سپس خود به دين اسلام در آمد.
غزوه احد
تاريخ : شنبه هفتم شوال
سال سوم هجرت ، 32 ماه بعد از هجرت .
عده سپاهيان اسلام : در اول 1000 نفر و در ميدان جنگ 700 نفر.
عده دشمن : سه هزار مرد جنگى (700 زره پوش ، 200 اسب و سه هزار شتر).
مقصد: ايستادگى در مقابل قريش كه براى تلافى جنگ بدر آمده بودند.
جانشين رسول خدا براى نماز خواندن : عبدالله بن ام مكثوم .
نتيجه : كشته شدن بيش از 70 نفر از بزرگان مسلمين و
نزول 60 آيه از سوره آل عمران .
شرح مختصر: پس از واقعه بدر، (ابوسفيان ) كاروان تجارت را به مكه رسانيد،
(عبدالله بن ابى ربيعه ) و (عكرمة بن ابى
جهل ) و (صفوان بن اميه ) با مردانى از قريش كه پدران و پسران و برادرانشان در
بدر كشته شده بودند با ابوسفيان و ديگر كسان وارد صحبت شدند و گفتند: اى گروه
قريش ! وقت آن رسيده كه به انتقام خون كشتگانمان ، لشكرى را به جنگ محمد
گسيل داريد. ابوسفيان گفت : من نخستين كسى هستم كه اين پيشنهاد را مى پذيرم و سود
مال التجاره را به هزينه جنگ اختصاص داد (انفال /36)؛ سپس طوايف قريش بر جنگ با
رسول خدا همداستان شدند.
(ابو عزه ) كه شاعرى زبان آور بود و
رسول خدا در بدر بدون هيچ گونه فديه اى آزادش كرده بود به تحريك (صفوان بن
اميه ) به راه افتاد و با اشعار، خود قبايل (بنى كنانه ) را به جنگ با مسلمين دعوت
مى كرد.
برخى از بزرگان قريش ، به منظور آن كه سپاهيان از ميدان جنگ نگريزند و بيشتر در
كارزار پايدارى كنند همسران خود را نيز همراه بردند، از جمله ابوسفيان كه فرمانده سپاه
بود همسر خود (هند) دختر (عتبه ) را با خود برد.
قريش با اين ترتيب به سوى مدينه رهسپار شدند و در پاى كوه (عينين ) در
مقابل مدينه فرود آمدند.
عباس بن عبدالمطلب رسول خدا را از تصميم قريش با خبر ساخت و منافقان و يهود نيز در
مدينه به تحريك و تشويق مردم پرداختند و بدينسان خبر قريش در مدينه انتشار يافت .
رسول خدا ابتدا دو نفر از اصحاب (اءنس و مؤ نس ) را در شب پنجشنبه پنجم ماه
شوال به منظور تحقيق و بررسى وضع دشمن بيرون فرستاد سپس (حباب بن منذر)
را فرستاد كه اطلاعاتى به دست آورند.
جمعه ششم شوال
اصحاب رسول خدا در اين شب مدينه را پاسبانى كردند و (سعد بن معاذ) و (اسيد بن
حضير) و (سعد بن عباده ) با عده اى مسلح تا بامداد به پاسبانى ايستادند، در همين
شب رسول خدا خوابى ديد كه بر اثر آن خوش نداشت از مدينه بيرون رود و در اين باب
با اصحاب خود مشورت كرد. بزرگان مهاجر و انصار با ماندن در مدينه موافقت كردند
ولى جوانانى كه در بدر شركت نداشتند از شوق شهادت با اين راءى مخالفت كردند و
اصرار داشتند كه بر سر دشمن بروند.
در نتيجه اصرار جوانان ، رسول خدا تصميم به حركت گرفت و در همان روز جمعه
اصحاب خود را به شكيبايى سفارش فرمود و با هزار نفر از مدينه بيرون آمد و خود بر
اسبى سوار بود و نيزه اى به دست داشت و پرچم مهاجرين بر دست على بن ابى طالب
بود.
بازگشتن منافقان
در محل (شوط) در ميان مدينه و احد (عبدالله بن ابى ) با يك سوم مردم به مدينه
بازگشت و گفت : حرف جوانان را شنيد و گفتار ما را ناشنيده گرفت . اى مردم ! ما نمى
دانيم كه بايد براى چه خود را به كشتن دهيم ؟ و چون با منافقان قوم خود باز مى گشت ،
(عبدالله بن عمرو) در پى ايشان شتافت كه آنها را از رفتن بازدارد، ولى نتيجه
نگرفت و نااميد برگشت .
دو قبيله (بنى حارثه ) و (بنى سلمه ) نيز سست شدند و خواستند برگردند كه
خداوند استوارشان ساخت (آل عمران /122).
رسول خدا در شيخان
در اين منزل بود كه رسول خدا در بازيد سپاهيان ، پسران كمتر از 15
سال همچون (اسامة بن زيد) و ... را به مدينه بازگرداند و در (خندق ) كه 15
ساله شده بودند آنها را اجازه شركت در جنگ داد.
روز احد
رسول خدا شب را در (شيخان ) به سر برد، سحرگاهان از شيخان حركت كرد و نماز
صبح را در احد به جاى آورد سپس به صف آرايى سپاه پرداخت و كوه (عينين ) در طرف
چپ مسلمانان قرار گرفت و (عبدالله بن جبير) را با 50 نفر تيرانداز بر شكاف آن
گماشت و سفارش كرد كه در همان جا بمانند و سواران دشمن را با تيراندازى دفع كنند
كه از پشت سر هجوم نياورند و فرمود: (اگر كشته شديم ما را يارى ندهيد و اگر غنيمت
برديم با ما شركت نكنيد.)
|