fehrest page

back page

تهذيب و عبوديت 
كسى كه خود ساخته و مهذب باشد به مرحله عبوديت و تسليم محض در برابر حق تعالى و احكام الهى مى رسد و آن چه را كه پيامبران و امامان معصوم (ع ) مى گويند مى پذيرد. چنين كسى چون نفس خود را پاكيزه كرده ديگر مسئله منيت و خود خواهى در او راه ندارد و هر چه را كه خسرو كند، نيكو مى داند.
اختلافى هست ميان بزرگان در اين كه : اوامر و نواهى در قرآن و شريعت براى چيست ؟
برادران اهل سنت مى گويند: اوامر و نواهى چيزى است كه خدا از ما خواسته است .
ولى شيعه اين حرف و اين نظر را نمى پسندد و معتقد است : بايد يك مصلحت تامه ملزمه اى در كار باشد، اگر چه ما آن را نفهميده باشيم . تمام دستورها و قوانين خداوند به جهت مصلحتى است كه ما از آن اطلاع نداريم و...
اما قول سومى هم در اين جا وجود دارد و آن اين كه مى گويند. نظر فقهاى اسلام درست است اما يك حرف بالاترى در اين جا وجود دارد و آن اين كه : خداوند امر و نهى كرده است تا روح تعبد در ما زنده شود؛ به عبارت ديگر، امر و نهى خدا براى اين است كه ما در برابر حق تسليم شويم . مثلا حج از عبادت هاى بسيار مهم و بزرگ است و ارتباطى ناگسستنى با مسائل سياسى و اجتماعى دارد، امام روح تعبد در آن موج مى زند.
انسان وقتى كه درباره اعمال حج مى انديشد، فلسفه بسيارى از اعمال آن را نمى فهمد؛ مثلا فلسفه احرام بستن و طواف كردن چيست ؟ به چه جهت بايد طواف كنيم ؟ سعى بين صفا و مروه چه حكمتى دارد؟ رمى جمره ، ماندن در عرفات ، ماندن در مشعر، ماند در منى و... براى چيست ؟ نمى دانيم ، تنها اين را مى فهميم كه اين اعمال روح تعبد و روح تسليم را در ما زنده مى كند و اين بالاترين فضيلت است .
تعبد و عبوديت به اندازه اى اهميت دارد كه خداوند در نماز، آن را بر رسالت مقدم داشته است : اشهد ان محمدا عبده ورسوله . يعنى پيامبر ابتدا عبد است و مقام عبوديت را دارد، آن گاه رسالت .
شخصى خدمت امام صادق (ع ) رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله !اين انارى كه در دست شماست اگر آن را نصف كنى و يك قسمش را حلال كنى و قسم ديگرش را حرام ، من مى پذيرم و تسليم حرف شما هستم . اين است معناى تسليم و عبوديت در برابر احكام خدا. اين تسليم از آن روست كه حكم امام صادق (ع ) حكم خداست .
از آن چه گفته شد دانستيم كه تهذيب ، امر بسيار مهمى است كه قرآن و پيامبران ، به آن بسيار توصيه كرده اند. اين تهذيب در سامان دهى كار مردم و رسيدگى به امور آنان ، نقش كليدى دارد. كسانى كه متصدى امور مردم و مسئول گره گشايى از كار آنان هستند به تهذيب بيشتر نياز دارند. آنان اگر خود ساخته باشند با دل سوزى ، دقت ، همه جانبه نگرى و وظيفه شناسى به كارها مى پردازند، اما اگر مهذب نبودند با بى تفاوتى ، سهل انگارى ، سطحى نگرى و كاغذ بازى با امور برخورد مى كنند. طبيعت اداره ها اين چنين است كه هر كارمندى بايد از مسئول مافوق خود دستور بگيرد و با قانون ها و ماده ها و تبصره ها پيش برود، طبعا چنين كارى با پيچ و خم رو به رو مى شود و گاه خستگى و دل زدگى به وجود مى آورد، اگر كارمندى مهذب و پاكيزه و داراى قلب سليم باشد، بى هيچ گونه دلسردى و بدون اين كه قوانين را پشت سر بگذارد، و قانون شكنى كند، مشكلات را حل مى كند و ارباب رجوع را راضى و خشنود به خانه مى فرستد.
مردم اگر با چنين كارمندانى رو به رو شوند- اگر كارشان هم حل نشود- باز راضى اند، چرا كه تلاش صادقانه و خالصانه آن ها را ديده اند.
نابسامانى هايى كه در پاره اى از جاها ديده مى شود معلول آن است كه انسان هاى غير مهذب به كار گماشته شده اند.
وقتى مى گوييم مهذب ، منظورمان فقط تقيد افراد به نماز و روزه نيست بلكه همه جنبه ها را در بر مى گيرد؛ فى المثل اگر فردى را به كارى گماشته اند و او مى بيند كه انجام آن ها در توان او نيست ، وظيفه اش آن است كه كنار برود و ميدان را براى افراد شايسته ترى باز كند. اگر چنين كرد او خود ساخته و مهذب است .
امانت دارى و حفظ اموال بيت المال از مصاديق ديگر تهذيب است . فردى كه مسئوليتى دارد و اموال كم يا زيادى در اختيارش هست بايد پروا داشته باشد و آن ها را در راه صحيح و به طور حساب شده و با برنامه ، مصرف كند.
معلم و استادى كه تدريس مى كند و شاگردان زيادى با او سر و كار دارند بايد مهذب باشد تا با وجدان سالم و روش صحيح ، استعدادهاى دانش آموزان و دانشجويان را پرورش دهد و آن ها را براى فرداى جامعه آماده سازد. هم چنين عالمان و دانشوران بايد نفس خود را تهذيب كنند، كه اگر چنين شد، عالم اصلاح خواهد شد.
بدين ترتيب نقش تهذيب در سامان دهى صحيح كارها و اداره امور جامعه روشن مى شود و به عظمت قرا: و تعاليم انبيا- كه اين همه بر تزكيه نفس ‍ تاكيد كرده اند- پى مى بريم .
خدمت گزارى و آرامش 
خدمت به مدرم از جنبه هاى مختلفى براى آدمى موثر است ، يكى از آن جنبه ها آرامش روحى و روانى است ؛ يعنى كسى كه در انديشه گره گشايى از كار مردم است وجدانش دائما او را يارى مى كند و اكسير آرامش را به او هديه مى دهد. همه مردم به دنبال كسب آرامش اند، اما راه هاى آن را گم كرده اند، معمولا در تكاپو هستند تا با پول و امكانات مادى آن را به دست آورند. روشن است كه رفاه ، آسايش و خوشى مرهون پول و قدرت نيست ، چه بسيار افرادى كه تمكن و قدرت و شخصيت و پول دارند اما به اندازه اى
غم ، غصه ، دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى آنان را احاطه كرده كه اگر مرگ خريدنى بود تمام هستى خود را مى دادند و آن را مى خريدند. عكسش را هم فراوان مى بينيم كه انسانى خانه و يا فرشى كه روى آن بنشيند ندارد اما با نشاط و روحيه است و طمانينه و وقار دارد.
از نظر قرآن ، كسى رفاه و آسايش دارد كه امنيت دل دارد:
الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون ؛(99)
كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را به شرك نيالوده اند، آنان راست ايمنى و ايشان راه يافتگانند.
افرادى كه ايمان دارند و ايمانشان آلوده به گناه و ظلم نيست ، مومن و متقى اند، اگر چه پول ، مكنت و قدرت ندارند اما رفاه و آسايش دارند، چرا كه امنيت قلبى دارند و بالاترين رفاه و آسايش يعنى اين ، انسان در زندگى همه چيز را براى آرامش مى خواهد. تشكيل خانواده مى دهد براى اين كه سكينه و آرامش به دست آورد.
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازوجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودتا و رحمة ؛(100)
و از نشانه هاى او اين كه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدان ها آرام گيريد و ميان شما دوستى و رحمت نهاد.
تشكيل خانواده براى آن است كه آرامش دل پيدا شود، اگر خانه ناامن شد زندگى تلخ مى شود، وقتى معنويت بر خانواده اى حاكم نشد زن و شوهر حقوق يكديگر را رعايت نمى كنند، مرد پرخاشگر و زن زبان دراز مى شود و زندگى را به جهنم تبديل مى كنند.
گناه ، غم و غصه مى آورد، اضطراب و نگرانى به همراه دارد، وقتى مى بينيد كسى خانه اى چون قصر دارد، رياست و قدرت دارد، حسرت نخوريد.
و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء(101)
و كسانى كه كفر ورزيدن كارهايشان چون سرابى در زمين هموار است كه تشنه آن را آب مى پندارد.
فرد گناه كار دائما كوبندگى و عذاب وجدان دارد، مثل پتكى كه بر روى سندان كوبيده مى شود، بر سر و روى زندگى چنين افرادى غم ، غصه و اضطراب مى بارد. اين گرفتارى ها و اضطراب ها نه فقط گريبان گير خود آنان است ، بلكه به اطرافيان ، وابستگان و خويشان نيز سرايت مى كند، همانند ديوانه اى كه كبريتى بر اتاق مى اندازد و چون جريان طبيعى آتش سوزاندن است لذا وسايل خانه ، زن ، فرزند و خودش همگى در معرض خطر و خسارت قرار مى گيرند، آتش ظلم و ظالم دام ديگران را نيز مى گيرد.
زندگى منهاى خدا، زندگى توام با گناه (مخصوصا گناه اجتماعى و تجاوز به حق الناس ) تاريك و وحشتناك است :
او كظلمات فى بحر لجى يقشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا خرج يده لم يكديراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور؛(102)
يا كارهايشان مانند تاريكى هايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مى پوشاند و روى آن موجى ديگر است و بالاى آن ابرى است تاريكى هايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است . هر گاه انسان غرق شده دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مى بيند و خدا به هر كسى نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.
گناه بزرگ آن است كه مسئوليت هايى كه به دوشمان گذاشته شده انجام ندهيم و در فكر حل مشكلات مردم نباشيم . آرامش خاطر و آسايش وجدان براى يك كارمند و يا منصب دار آن است كه در پست و سمتى كه هست به خوبى انجام وظيفه كند. اگر نكند بى شك مرتكب گناه عظيم گشته كه عاقبت آن نيز از كف دادن آرامش و راحتى وجدان است .
در آخر سوره كهف چند آيه وارد شده كه از متشابهات قرآن است و بايد بگوييم يك دنيا علم در اين چند آيه موجود است و مسئله قضا و قدر جبر و تفويض و تجسم اعمال را به خوبى حل مى كند. در اين سوره داستانى درباره خضر و موسى است كه بسيار خواندنى است : آن دو، وارد شهر يا دهى شدند و درخواست غذا كردند اما مردم به آنان ندادند و گرسنه از ده بيرونشان كردند. در بيرون ده به ديوار شكسته اى برخورد كردند، حضرت خضر گفت : بايد اين ديوار را تعمير كنيم موسى با اين كه به حضرت خضر قول داده بود كه اعتراضى نكند امام باز هم نتوانست تحمل كند، لذا به حالت اعتراض گفت : به ما غذا ندادند و حالا ديوار شان را هم تعمير كنيم .
حضرت خضر در تفسير اين قضيه فرمود: زير آن ديوار، مالى از دو بچه يتيم مدفون است ، براى اين كه اين مال از بين نرود و به دست بچه يتيم ها برسد آن را تعمير كردم . در همين آيه مى فرمايد: (و كان ابوهما صالحا) براى اين كه پدر و مادرش شايسته و صالح بودند.
خوبى پدر و مادر باعث شد كه حضرت خضر و موسى آن ديوار را تعمير كنند. اين آيه شريفه به ما مى فهماند كه اگر مى خواهيم آينده اولاد و فرزندانمان تامين شود، بايد خدمت گزار جامعه باشيم و تا مى توانيم به مردم درمانده و بينوا، و افرادى كه جز خدا پناهى ندارند خدمت كنيم . خداوند بيناست و بر تمامى كردارهاى بندگان نظارت دارد. وقتى كه از ما كردار صحيح و خدمات صادقانه ببيند خودش را راه هاى فراوانى كه دارد ما را تامين مى كند.
بسيار رخ داده است كه پدر و مادرى آينده فرزندانشان را از نظر مادى تامين نكرده و مرده اند و هنگام مردن چيزى نداشته اند، اما آن شايستگى و شخصيتى را كه براى فرزندان خود به ارث گذاشته بودند آنان را به مقام والا رسانيده و در جامعه عزيزشان كرد.
يكى از خلفاى بنى عباس به عالم و دانشمندى گفت : به من نصيحتى كن ، عالم گفت : عمر بن عبد العزيز وقتى مرد، بچه هايش شام نداشتند، امام از آن جا كه وى خدمت بسيارى به جامعه كرد بچه هايش عزيز شدند، امام از خلفاى بنى اميه ديدم كسى (مروان حمار) را كه وقتى مرد شمش هاى طلايش را با تبر تقسيم كردند و طولى نكشيد ديدم كه بچه هاى او به گدايى افتاده اند.
اگر تامين آينده و خوشبختى و سعادت فرزندت را مى خواهى در جامعه خدمت گزار باش ، در صورتى كه مردم آزار باشى و ظلم كنى ، مكافات اين ظلم ها دست و پايت را مى گيرد، و فرزندانت نيز در زندگى خير نمى بينند.
اگر خوشبختى و سعادت فرزندانت را مى خواهى و تنها به فكر تامين دنيايشان نيستى ، اگر قصد دارى تحصيلات عالى را ادامه دهند و پست هاى مهم اجتماعى را بگيرند، اگر مى خواهى از او تاجر يا صنعت گر بسازى و يا اگر دنيا را براى او به ارث بگذارى ، تا زمانى كه به وظايفش آشنا نسازى ، مسائل شرعى ، اجتماعى و اخلاقى اسلام را به او نياموزى ، نتيجه اى ندارد، اول نماز، بعد شغل و تجارت و پست هاى اجتماعى و سياسى .
آسايش و رفاه ، ثروت و دارايى در زندگى ، آسودگى خاطر و آرامش وجدان نمى آورد. شهيد مطهرى مى فرمود: شخصى از نظر مال و تمكن و ازنظر شخصيت در سطح عالى بود و همه ما حسرت مى خورديم و مى گفتيم اين آدم چقدر خوشبخت است !تا اين كه روزى در ضمن صحبت به او گفتم چر بچه دار نمى شوى ؟ داشتن اولاد خوب است ، عصبانى شد و گفت : آقا!چه مى گويى ؟!خودم بدبخت شدم بس است ، نمى خواهم اولادم نيز بدبخت شوند. ديدم زندگى برايش به قدرى تلخ است كه حاضر نيست داراى اولاد شود!
شما تصور نكنيد حال كه كشورهاى متمدن ، از نظر مادى و نظم اجتماعى و پيشرفت صنعتى تكامل يافته اند، آسودگى خاطر و آرامش وجدان هم دارند، هرگز چنين نيست ، بلكه مردم اين كشورها، هر شبانه روز چندين ميليون قرص خواب آور مى خورند تا چند ساعتى به خواب روند و استراحتى بكنند.
آرى ، خدمت گزار مردم بودن و كارهاى آنان را سنجيده و صادقانه انجام دادن ، سبب آرامش است . اين حالت روحى را در همه انسان هاى خدوم به روشنى مشاهده مى كنيم . خدمت به مردم ، خدمت به خداست و كسى كه به خدا خدمت كرد، در آرامش است .
حساب رسى از منصب داران در قيامت 
از نظر قرآن و روايات ، در روز قيامت حساب خواص و افراد منصب دار و متنفذ غير از حساب عموم مردم است ، براى خواص پرونده جداگانه اى تشكيل مى شود و سخت گيرى هايى كه به آنان مى شود به عوام و عموم مردم نمى شود.
در روايات آمده است كه خداوند در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل مى آمرزد قبل از آن كه يك گناه از عالم آمرزيده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با يك حساب و كتاب مختصر و با يك شفاعت رستگار مى شوند:
خداوندا به حق هشت و چارت
اگر گويند شتر ديدى ؟ نديدى
مردم عادى در بهشت از نعمت هاى پروردگار استفاده مى كنند اما حساب خواص اين نيست ، خواص در صورت رستگارى جايشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است ، جاى او نزد پيغمبر اكرم (ص ) است :
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا؛(103)و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته يعنى با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان اند و آنان چه نيكو همدمانند.
ان المتقين فى جناب و نهر، فى مقعد صدق عند مليك مقتدر؛(104)
در حقيقت ، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.
آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شده اند بهشت برايشان كوچك و جايگاه آنان نزد خداوند است . اين مقام عنداللهى را من و شما و بزرگ تر از ما نمى تواند درك كند مگر اين كه خود به آن مقام برسد:
فلان تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون ؛(105)
هيچ كس نمى داند چه چيز از آن چه روشنى بخش ديدگان است به پاداش ‍ آن چه انجام مى دادند براى آنان پنهان شده است .
استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشان انقلاب بارها در جلسه هاى خصوصى اين شعر را مى خواندند.
نيست برلوح دل جز الف قامت يار
چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم
و اين شعر در واقع ترجمه روايتى است كه مرحوم ديلمى در ارشاد نقل كرده و روايت اين است كه :
به پيامبر اكرم (ص ) خطاب شد: گروهى هستند كه بهشت برايشان كوچك است و آنان پيش من خواهند بود، لذت آنان صحبت كردن با من است . در هر نظرى به آنان سعه وجودى مى دهم ، پرده هايى از جلوى چشم اينان بر مى دارم و... از طرف خداوند به آنان خطاب مى شود كه اى بندگان من ! بگذاريد بهشتى ها در نعمت هاى خود (حورالعين ها، قصرها، و بالاخره آن نعمت هاى عالى بهشت ) متنعم باشند، نعمت و لذت شما مكالمه كردن با من است .
در روايات آمده است : وقتى اين گروه (خواص ) وارد بهشت مى شوند تا هفتصد سال در عالم ملكوت منغمر مى شوند (البته هفتصد سال از سال هاى آخرت ) تا اين كه حور العين ها نزد خدا شكايت مى كنند كه خدايا!ما مال او هستيم و او هيچ اعتنايى به ما نمى كند. حور العينى كه اگر يكى از آن ها در دنيا ظاهر شود تمام زن و مرد از عشقش مى ميرند. ديگر كره زمين احتياج به خورشيد پيدا نمى كند!به حور العين ها خطاب مى شود: اين بنده من منغمر در عالم وحدت است ، او عاشق من است ، نظر به من و رحمت من نمى گذارد كه او به چيز ديگرى توجه كند، بر لوح دلش نيست چيزى جز الله .
بديهى است كه اين همه مقام و نعمت را به آسانى به دست نياورده ، رياضت ها و سختى ها كشيده است . شب زنده دارى ها و جهادها كرده است ، در امتحان هاى سخت شركت كرده و از عهده آن موفق و پيروز بيرون بر آمده است . در هنگام حساب بر او سخت گيرى ها شده است ، مثل عوام مردم نبوده است كه با ارفاق قبول شود و با شفاعت از آتش نجات پيدا كرده باشد. حساب خواص از حساب عوام جداست .
در همين جا بايد گفت كه هر چه مقام و منصب بالاتر باشد، حساب رسى ها
هم سخت تر و مشكل تر است ؛ يعنى حساب مسئولان از حساب يك كارمند معمولى جداست ، و هم چنين حساب يك كارمند با حساب نظافت چى و آبدارچى اداره يا موسسه و... تفاوت بسيار دارد.
مقام حضرت آدم بسيار بالا است تا جايى كه مظهر اسماء و صفات حق است .
و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة ؛(106)
و خدا همه نام ها را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود. همين آدم ابوالبشر- اولين پيامبر خدا در روى زمين - با اين مقام بلندش به خاطر يك ترك اولى به اندازه اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبيخ شد و درجه اش از او گرفته شد و رانده درگاه خدا شد (وعصى آدم ربه فغوى ) (107)و خطاب رسيد: (اهبطوا) شما تعجب نكنيد وقتى كه در روايت مى خوانيد آدم دويست سال گريه كرد تا سرانجام توبه اش پذيرفته شد.
آدمى كه جايش بهشت بود و ملائك بر او سجده مى كردند، چرا با يك ترك اولى از بهشت رانده باشد؟ براى اين كه آدم از خواص است و از او توقع و انتظار چنين غفلتى نبود، حساب او با ديگران جداست . هر چه مقام هاى مادى و معنوى بالاتر باشد مسئوليت بيشترى بر عهده انسان است . لذا نبايد غفلت كرد و مواظب لحظه ها هم بود، چرا كه عمر كم است و مسير طولانى و آنان كه اين نكته را فهميده اند اگر لحظه اى در كارهايشان فتورى رخ دهد همه وجودشان به گريه و ضجه مى افتد.
مرحوم حاجى ميرزا على آقا شيرازى كه از علماى اهل دل و عارف اصفهان در زمان استاد بزرگوار ما مرحوم آية الله بروجردى گاه گاهى به قم مى آمد و در مدرسه حجتيه به حجره شاگردش مرحوم شهيد مطهرى مى رفت . يكى از بزرگان برايم نقل كرد كه ايشان در كارهايشان بسيار منظرم و دقيق بود.
شخص بزرگوارى برايم نقل كرد كه شبى براى زيارت ايشان رفته بودم كه آن شب ميهمان ها نظمش را به هم زدند و آن شب را دير خوابيد و زمانى بيدار شد كه اذان صبح را مى گفتند و طلوع فجر دميده بود، آن شب نتوانست نماز شبش را بخواند، آن مرد خدا به خاطر نخواندن نماز شب ، مثل مار گزيده ها به خود مى پيچيد، گريه مى كرد، گويى كه جوانش مرده است .
آن مرد بزرگوار كه اين قضيه را برايم نقل مى كرد گفت : با مرحوم ميرزا على آقا شوخى كردم و گفتم آقا، ما هيچ وقت نماز شب نمى خوانيم تو هم يك شب نخوان !گفت مگر مى شود طلبه نماز شب نخواند! نماز شب من از شانزده سالگى تا به امروز ترك نشده بود!
حضرت امام خمينى در درس هايش بسيار دقيق بود، به طورى كه يك دقيقه دير يا زود نداشت ، ايشان برنامه داشتند كه از ساعت نه الى ده پياده روى كنند، و مى فرمودند: وقتى كه ماموران شاه مرا دستگير كردند و در سلول انداختند سلولم يك اتاق كوچكى بود، در آن جا هر روز يك ساعت پياده روى مى كردم و از ساعت ده الى يازده كه برنامه قرآن خواندن داشتم ، قرآن را هم خواندم .
صاحب معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقى معلم اخلاق و فقيه بوده ، در فقه مستند را نوشت و در اخلاق معراج السعاده را كه هر دو بسيار عالى است ، او شاعر هم بود. كتابى نوشته است به نام طاقديس كه در قالب مثنوى است و داستان هاى بسيار ارزنده اى را در آن به شعر كشيده است . از ايشان نقل شده كه فرموده اند من طاقديس را در فرصت هايى كه شايد براى همه مردم بى ارزش است نوشته ام .
حضرت يعقوب هنگامى كه مى خواست يوسفش را با فرزندان خود راهى صحرا كند، يك غفلت كرد و آن اين كه : يوسف را به خدا نسپرد بلكه به فرزندانش گفت : مى ترسم گرگ بچه ام را بخورد. شما از او مواظبت كنيد!
چنين كارى از انسان هاى معمولى يك امر عادى و پيش پا افتاده است ، اما از مقام شامخ حضرت يعقوب كه پيامبر است چنين چيزى انتظار نمى رود و او بايد فرزندش را به خدا بسپارد به خاطر اين كارش دچار مصيبتى دردناك شد، غصه هاى فراوانى خورد و آن قدر گريست تا چشمانش سفيد شد. منظور از سفيد شدن چشمانش اين باشد كه آنقدر ناليد تا سرانجام به گمشده اش رسيد. اما وقتى كه مى خواستند بنيامين را نزد برادرش يوسف ببرند، حضرت يعقوب آن جا ديگر به فرزندانش سفارش نكرد بلكه گفت : (فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ...)(108)
لذا گره ها يكى پس از ديگرى گشوده شد تا اين كه به گمشده اش رسيد.
نمونه هايى از توبه خواص  
حضرت يوسف : ايشان مصيبت هاى زيادى ديد و زجرهاى فراوانى كشيد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى براى حضرت يوسف 24 زمينه گناه به وجود آمد كه اگر يكى از آن صحنه ها براى افراد معمولى و غير خواص ‍ پيش مى آمد خود را مى باختند و تسليم گناه مى شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه ، زندان را به جان خريد و گفت :
رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ؛(109)
يوسف گفت : پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنى تر است از آن چه مرا به آن مى خوانند.
اما با اين همه ايمان و استقامتش ، روزى دو تن از دوستان و هم سلولى هاى او خوابى ديدند و يوسف خواب آنان را برايشان چنين تعبير كرد كه : يكى از آنان به دار آويخته و ديگرى ساقى سلطان خواهد شد.
سپس يوسف خطاب به آن كه به عنوان ساقى نزد شاه مى رفت ، گفت : (وادكرنى عند ربك ) (110)به ياد من هم باش ؛ نزد شاه بگو كه يك بى گناهى در زندان است ، به او هم توجهى كن و...
به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از يوسف هم چيزى بگويد، تا اين كه بعد از چند سال به يادش آمد.
روزى جبرئيل نزد يوسف آمد خطاب به او فرمود:
چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زليخا رهايى ات بخشيد؟
هر چه جبرئيل پرسيد، يوسف جواب داد: خداوند متعال . در آخر جبرئيل پرسيد: چرا به آن شخص گفتى : (واذكرنى عند ربك ) و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى ؟ يوسف از اين كارش توبه كرد- البته يوسف هميشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت و براى اين كارش چندين سال (حدود هشت سال ) ديگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر يوسف چه جرمى مرتكب مى شويم و اين گونه خطاها برايمان بسيار عادى است . نكته همان است كه چنين عملى از مقام شامخ يوسف دور و بعيد است .
حضرت زكريا: وى تلاش فراوان كرد تا قومش را هدايت كند اما نتيجه اى نگرفت ، و كارش به جايى رسيد كه او راتعقيب كردند تا به قتل برسانند، در حال فرار بود، ديد چيزى نمانده است به دست قومش گرفتار شود، خطاب به درخت سيبى كه در پيش رويش بود گفت : به فريادم برس ! درخت به امر خداوند باز شد و زكريا رفت لاى تنه آن درخت و مردم نتوانستند پيدايش كنند، از سوى خداوند خطاب شد:
زكريا! چرا به درخت متوسل شدى و به خداوند پناه نياوردى ؟ زكريا گير كرد و در جواب ماند، به خاطر همين كارش اره دو سر آوردند و درخت را با زكريا از وسط بريده و نصف كردند، البته بعد خداوند سالمش كرد ولى به هر حال كيفر آن كارش را ديد.
حضرت يونس : اين پيامبر بزرگوار سال ها براى هدايت قومش كوشيد اما هيچ نتيجه اى نگرفت تا جايى كه قومش مستوجب عذاب شدند، به حضرت يونس خطاب شد:
اى يونس !آنان ديگر لياقت زنده ماندن را ندارند و بايد عذاب شوند؛ يونس ‍ اين مطلب را به قومش خبر داد كه به زودى هلاك خواهيد شد و عذاب خدا بر شما نازل مى شود، اما در اين ميان يونس كارى كرد كه نبايد مى كرد و آن اين كه : بدون اذن پروردگار از شهر بيرون رفت . لذا براى اين كارش تنبيه شد، چرا كه رخى از افراد قومش آن گاه كه آثار عذاب را ديدند به ديگران گفتند: بياييد توبه كنيم ، از همين رو به سراغ يونس رفتند و هر چه گشتند او را نيافتند. آنان دريافتند كه پناهى جز خدا ندارند و لذا به پيشگاه او توبه كرده و از گذشته خود پشيمان شدند، خداوند توبه آنان را پذيرفت و عذاب نازل نشد.
مطلب اين جاست كه آن قوم با آن همه لجاجت و سر سختى و گناه با يك يا الله و خدايا! اشتباه كردم از عذاب خلاص شدند، اما يونس با آن همه خدمت و بندگى در راه خدا بايد براى يك ترك اولى مجازات شود. لذا وقتى در كشتى نشسته بود تا به آن طرف دريا برود نهنگى كه مامور خدا بود، آمد و در مقابل كشتى سد شد، چيزى نمانده بود كه كشتى را غرق كند، تصميمشان بر اين شد كه قرعه بزنند و به نام هر كس در آمد او را طعمه ماهى كنند و از دست آن حيوان خلاصى يابند. قرعه زدند به نام يونس در آمد، مرتبه دوم باز به نام يونس ... تا سه مرتبه قرعه زدند هر سه بار به نام يونس در آمد. يونس وقتى قضيه را چنين ديد خود را به دريا انداخت و نهنگ او را بلعيد، از آن جا كه ماهى مامور خدا است اجازه هضم كردن يوسف را نداشت و فقط او را در شكم خود نگه داشت . يونس متوجه شد كه خروجش از شهر اشتباه بوده و خطايى صورت داده است ، لذا در شكم ماهى ، دست به توبه و انابه و استغاثه برداشت :
فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ؛(111)
در دل تاريكى ها فرياد بر آورد كه : معبودى جز تو نيست ، منزهى تو راستى كه من از ستمكاران بودم .
بدين ترتيب ، هفت شبانه روز در شكم ماهى ، يعنى در يك سلول تاريك ، مرطوب و بى غذا زندانى بود، پس از اين مدت ، توبه اش پذيرفته شد: (فاستجبنا له و نجيناه من الغم ) و از شكم ماهى بيرون آورديم .
باز مى فرمايد:
فلولا انه كان من المسبحنين ، للبث فى بطنه الى يوم يبعثون ؛(112)
و اگر او از زمره تسبيح كنندگان نبود، قطعا تا روزى كه برانگيخته مى شوند در شكم آن ماهى مى ماند.
از اين سخن خداوند فهميده مى شود كه يونس به خاطر آن كارش استحقاق آن را داشته كه تا روز قيامت مجازات شود، اما توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد و اين بسيار تكان دهنده است .
نظير اين قضايا در قرآن در و تاريخ فراوان آمده است . نقل شده كه پيامبر از بنى اسرائيل وارد شهرى شد، در همان ابتداى ورود ديد كه يك عالم عابد و زاهدى زير آوار رفته و سرش بيرون مانده و در همين حال مورچه ها سرش ‍ را خورده اند. تعجب كرد از اين كه عالم عابد و زاهدى زير آوار رفته و سرش ‍ بيرون مانده و در همين حال مورچه ها سرش را خورده اند. تعجب كرد از اين كه عالم عابد و زاهدى كه هفتاد سال در راه خدا قدم برداشته و رياضت كشيده است ، چرا بايد اين گونه بميرد؟ در همين هنگام مطلع شد كه حاكم ظالم آن شهر مرده و تشييع جنازه مهمى از او كرده اند! با خدا مناجات كرد و بيان داشت : خدايا چه حكمتى در كار است ؟ عالم زاهد بايد آن گونه بميرد و حاكم ظالم اين گونه با عظمت و جلال دفن شود؟!خطاب شد آن عالم چند روز قبل حاجتى داشت و براى رفع آن به اين حاكم ظالم مراجعه كرد، و نبايد چنين مى كرد (و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار) (113)به كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش دوزخ به شما مى رسد. و اين ظالم حاجت او را برآورده كرد و به گرفتاريش رسيدگى نمود، پس آن عالم كيفر دارد و براى اين كه كيفرش به قبر و برزخ و قيامت كشيده نشود در اين دنيا مجازاتش كرديم و آن ظالم نيز از آن جا كه ظلم هاى فراوان كرده بود، نتيجه اين كار خويش را (برآورده كردن حاجت عالم ) در همين دنيا به او داديم و نخواستيم كه پاداشش را در عالم آخرت به او بدهيم ؛ لذا آن تشريفاتى را كه براى اين حاكم قائل شدند نتيجه و پاداش آن خدمتى بود كه به آن عالم كرده بود.
توبه خواص  
توبه سه قسم است :
1- توبه عموم مردم ؛
2- توبه انبيا، به خاطر ترك اولى كه از آنان سر مى زند، مانند توبه آدم ، يونس ، يعقوب و يوسف (ع )؛
3- توبه خواص كه توبه معصومين (ع ) است . آنان از توجه به غير خدا توبه مى كنند؛ يعنى اميرالمومنين (ع ) وقتى غذا مى خورد يا اطفاى شهوت مى كند و... از آن عالم وحدت به عالم كثرت مى آيد و همين براى او گناه و توجه به غير حق است . اگر مى بينيم حضرت زهرا (س ) از خوف خدا به اندازه اى گريه مى كند كه از اشك چشمش شيشه اى پر مى شود براى همين است كه چند لحظه اى توجه به غير حق داشته است .
على (ع ) در دل شب مى نالد و نسبت گناه به خود مى دهد و دعاى كميل پر از اين نسبت ها است ، عده اى تصور مى كنند على (ع ) آن مطالب را براى آموزش ما فرموده است ، حال آن كه اين برداشت درست نيست ، بلكه على (ع ) آن سخنان را براى خودش فرموده است ، اين به آن معنا نيست كه نعوذبالله على (ع ) گناه كرده و از گناهانش توبه مى كند و چنين نيست كه حضرت ترك اولى كرده باشد، معصوم (ع ) از توجه به غير حق توبه مى كند و از خداوند طلب عفو و بخشش مى نمايد.
آرى ، آن توقعى كه از معصوم هست از انبيا نيست و آن توقعى كه از انبيا هست از علما نيست و هم چنين انسان انتظار و توقعى كه از علما و دانشمندان دارد از عامه مردم ندارد. به همين ترتيب مقايسه كنيد تا برسيد به خودتان ، و توجه داشته باشيد كه عموم مردم توقع و انتظارى كه از مسئولان اداره ها دارند از كارمند معمولى ندارند و همين طور سلسله مراتب ديگر.
تجسم اعمال در قيامت  
از چگونگى رسيدگى به اعمال منصب داران و مسئولان و كيفيت حساب كشى از آنان سخن گفتيم ، اينك در همين خصوص بايد بگوييم كه هر گونه كردار نيك و بد ما به تناسب خود، صورت بندى مى شود و براى هميشه باقى مى ماند و همين است معناى تجسم اعمال ؛ يعنى عمل يك انسان خدمت گزار و صادق است كه بهشت را براى او ايجاد كرده و عكس آن نيز در مورد انسان گناه كار صادق است .
اين بحث براى كاركنان ادارات و مسئولان از اين جهت حائز اهميت است كه خاصيت كنترل كنندگى دارد؛ يعنى هر مسئول و كارمندى مى فهمد كه تمامى كردارهايش ثبت و ضبط مى شود و در قيامت در جلو چشمانش ‍ تجسم مى يابد. اگر اين نكته را فهميد و به آن متذكر شد، ديگر خطا نمى كند، رشوه نمى گيرد و به حيف و ميل اموال مردم و اختلاس نمى انديشد. فكر قيامت و حساب و كتاب و تجسم اعمال او را از اين كارها باز مى دارد.
اقسام تجسم عمل  
تجسم عمل ، سه قسم است :
1- در دنيا: از قرآن استفاده مى كنيم كه سر نوشت و سعادت يا شقاوت آدمى در اين دنيا مرهون افكار، گفتار و كردار اوست و ملكاتش براى او سرنوشت ساز است ؛ يعنى اگر افكار، سخن و كردار انسان صحيح و الهى باشد سعادتمند و رستگار و عاقبت به خير خواهد شد و اگر ملكات رذيله بوده و گفتار، كردار و اعمالش ناشايسته و غير الهى باشد، شقاوت ، عاقبت به شرى و آتش جهنم گريبانگيرش خواهد شد.
قرآن كريم مى فرمايد:
و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتحطفه او تهوى به الريح فى مكان سحيق ؛(114)
و هر كس به خدا شرك ورزد چنان است كه گويى از آسمان فرو افتاده و مرغان شكارى او را ربوده اند يا باد او را به جايى دور افكنده است .
شرك در اين جا شرك عملى است ، يعنى زندگى انسان هاى فاسق و شقى ، همراه با ناراحتى و غم و غصه و توام با وحشت و اضطراب است . غم گذشته ها را مى خورند، از آينده نگرانى دارند، هنگام خواب ، خوردن و در موقعيت هاى ديگر، هميشه مضطرب و نگرانند.
اما انسان هاى خوب به عكس انسان هاى بد و پست ، به فرموده قرآن علاوه بر اين كه به بهشت مى روند در اين دنيا نيز يك زندگى پاك و با عزت دارند:
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجرزينم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون ؛(115)
هر كس - از مرد يا زن - كار شايسته كند و مومن باشد قطعا او را با زندگى پاكيزه اى حيات حقيقى بخشيم و مسلما به آنان بهتر از آن چه انجام مى دادند پاداش خواهيم داد.
در سوره ديگر مى فرمايد:
لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم ؛(116)
و كسانى كه كافر شده اند پيوسته به سزاى آن چه كرده اند مصيبت كوبنده اى به آنان مى رسد يا نزديك خانه هايشان فرود مى آيد.
افرادى كه كفر عملى دارند، مثلا نماز نمى خوانند، روزه نمى گيرند و خلاصه واجبات را ترك مى كنند و مرتكب محرمات مى شوند انسان هاى شرور و ظالمند و به جامعه با عينك بدبينى مى نگرند گفتار و كردارشان با مردم ناشايسته و غير اسلامى است .
زندگى توام با گناه ، بدبختى و فلاكت است و نبايد فريب وضع ظاهرى آنها را خورد، چرا كه همين جاه و جلال ظاهرى براى او نقمت و درد سر است . قرآن مى فرمايد:
فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا؛(117)
اموال و فرزندانشان تو را به شگفتى و تعجب نياورد، جز اين نيست كه خدا مى خواهد در زندگى دنيا به وسيله اين ها عذابشان كند.
مال و رياست زمانى خوب است كه خوشى و سعادت به دنبال داشته باشد و انسان را عاقبت به خير نمايد، يعنى در راه رضاى خدا به كار رود و در روز حساب نجات بخش انسان باشد.
2- تجسم اعمال به معناى دوم هم اين است كه : اگر كسى اهل بهشت است ، عمل او است كه براى او بهشت پر نعمت شده است و اگر كسى اهل جهنم است و مار و عقرب او را احاطه كرده ، آن نيز همان اعمال اوست .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
الدنيا مزرعة الاخرة ؛
دنيا كشتزار آخرت است .
انسان در اين دنيا هر چه كشت كند، در عالم آخرت همان را برداشت مى نمايد و خلاصه اين كه نعمت هاى بهشت اعمال خود انسان هاست :
كلوا و اشربوا بما اصلحتم ؛
بخوريد و بياشاميد آن چه را كه خود تهيه نموده و فرستاده ايد.
هم چنين است آتش جهنم كه آن هم ساخته دست خود ما است ؛ زقوم و حميم را خود تهيه مى كنم به جهنميان خطاب مى شود:
فذوقوا العذاب ذلك بما قدمت ايديكم ؛(118)
بچشيد عذاب را، اين چيزى است كه خود تهيه كرده و فرستاده ايد.
3- نوع سوم تجسم اعمال ، تبديل عمل به موجود متناسب با عمل است ؛ توضيح آن كه : مرحوم صدر المتالهين در آسفار، تناسخ را رد مى كند؛ معناى تناسخ اين است كه يك عده اى از فلاسفه ، از روان شناسان و روان كاران ، مخصوصا كسانى كه ادعاى احضار روح دارند، مى گويند: هر گاه انسان بميرد روح او بر جسم ديگرى منتقل مى شود. بنابراين قول ، اكنون روح ما كه در اين جا نشسته ايم روح انسان هاى قبلى است و زمانى كه از دنيا برويم روحمان به اجسام ديگرى منتقل مى شود.
بعضى معتقدند كه اگر انسان بدكار باشد، روح او به جسم حيوانى يا آدم بدبختى ، و اگر خوشبخت ، باشد روحش به يك حيوان خوبى كه براى مردم نافع است منتقل مى شود، و اگر آدم خوبى باشد روحش به كالبد آدم مقدسى ، خواهد رفت . اين معناى تناسخ است . مرحوم صدر المتالهين تناسخ را باطل مى كند و با مبانى فلسفى مى گويد: تناسخ محال است ؛ يعنى اگر چيزى بخواهد از فعل به قوه بر گردد اين محال است .
قرآن مى فرمايد: بعضى در قبر مى گويند: ما را برگردانيد تا آدم خوبى شويم خطاب مى شود محال است كه برگرديد.
قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت (119)
پروردگارا، مرا باز گرانيد شايد من در آن چه وانهاده ام كار نيكى انجام دهم . بعد مى فرمايد: اى انسان ! تو برزخى دارى كه روح تو تا روز قيامت در عالم برزخ است .
مرحوم صدر المتالهين از ديدگاه فلسفى ثابت مى كند كه تناسخ محال است ، بعد هم براى اثبات محال بودن تمسك به قرآن مى كند و مى فرمايد: از قرآن يك تناسخ دقيق و لطيفى استفاده مى كنيم كه اين از شاهكارهاى قرآن است ، پس ادعاى كشف شهود مى كند و مى گويد در عالم كشف اين تجسم عمل به معناى سوم ديده شده و آن گاه اقامه برهان مى كند.
تناسخى كه ملاصدرا مى گويد الان مورد بحث ما است و آن اين است كه اعمال ما براى ما ملكه مى سازد؛ يعنى گفتار، كردار، تخيل ها و افكار ما برايمان ملكه مى سازد، آن ملكات و حالات هم براى ما هويت ايجاد مى كند، يعنى اگر اعمال ، گفتار، پندار و افكار كسى نيك باشد بلكه خير خواهى براى او درست مى شود و به طور خودكار آدم خير خواهى مى شود.
در روايات آمده است كه در روز قيامت وقتى وارد صف محشر شدى ، بعضى از انسان ها را مى بينى كه مثل ماه مى درخشند، يعنى يك انسان كاملى وارد محشر مى شود كه چشم ها همه به او خيره مى شود، لذا اعمال خوب ، عبادت ها و خدمت به خلق خدا براى شما ملكه و ملكه هم برايتان انسانيت ساخته و شما را در انسانيت شكوفا كرده است . اما اگر گفتار شما در زندگى ، نيش زدن و زخم زبان ، استهزا، عيب جويى و غيبت ، تهمت ، شايعه و دروغ باشد، يا كردار شما ظلم و جنايت باشد. اين ظلم ها، كم كم براى شما حالت مى سازد؛ يعنى شما ديگر به طور ناخود آگاه حالت زندگى و بدخويى پيدا مى كند. در اثر زيادى گناه - به قول روان كاوها- براى انسان حالت ساديسمى پيدا مى شود به طورى كه از ظلم كردن لذت مى برد.
آدم هاى متكبر كه تكبر در دلشان رسوخ كرده است به صورت پلنگ ، آن هايى كه سرو كارشان با فيلم ها و موسيقى هاى مبتذل و با زن هاى همه جايى و با جلسه هاى فساد است به صورت ميمون ، انسان هاى منافق به صورت روباه در مى آيند. اگر كسى چشم بصيرت و ملكوتى داشته باشد در همين دنيا مى بيند كه فلانى ميمون و آن ديگرى روباه و سومى سگ است و...
ملاصدرا، روايتى در اسفار آورده است كه راوى مى گويد:
روزى خدمت امام صادق (ع ) بودم ، در حالى كه هر دو طواف كرده بوديم در گوشه اى نشسته و به مطاف نگاه مى كرديم ؛ خطاب به امام صادق (ع ) عرض كردم : يا بن رسول الله !ما اكثر الحجيج !چقدر حاجى فراوان است !حضرت تبسمى كرده و فرمودند:
ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج ؛ (120)
حاجى كم است و سر و صدا زياد است .
در اين حين نفهميدم كه امام (ع ) چه مى فرمايد، لذا امام (ع ) چشم ملكوتى به من عطا كردند و فرمودند: نگاه كن ، از ميان انگشتان دست مباركش به طرف مطاف نگريستم ؛ ديدم كه آدم بسيار كم است و هر چه هست حيوان است ، به صورت هاى موش ، گاو و پلنگ و خرگوش و...
روزى عايشه خدمت پيامبر اكرم (ص ) نشسته بود كه زنى آمد و از پيامبر مسئله اى پرسيد، پيامبر جوابش را داد، وقتى زن رفت عايشه غيبت او را كرد و گفت : يا رسول الله چه زن كوتاه قدى بود!تا غيبت كرد رنگ مبارك پيامبر تغيير كرد و فرمود: عايشه !چرا غيبت كردن ؟ چرا چيزى گفتى كه اگر نزد خودش مى گفتى به او بر مى خورد، چرا شخصيتش را كوبيدى ؟ زود استفراغ كن ؛ در اين هنگام ، حالت استفراغ براى عايشه پيدا شد و مقدارى گوشت گنديده از دهانش بيرون افتاد، گفت : يا رسول الله ! من گوشت نخورده بودم ، اين چه بود؟!
حضرت فرمود: مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد:
و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخى ميتا فكرهتموه ...؛(121)
و بعضى از شما غيبت بعضى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد، از آن كراهت داريد...
قرآن مى فرمايد: روز قيامت پرده ها كنار مى رود: (فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) (122)آن كسى كه سگ است از الان سگ است ، منتهى پرده رويش را پوشانده است و چشم ملكوتى نيست كه ببيند، روز قيامت چشم ها تيز بين و حقيقت بين مى شود و آن گاه خودش را مى بيند كه آدم است يا نه ، ديگران همه او را مى بينند كه آدم است يا نيست .
به فرموده قرآن داد و فرياد و خدا خداى بعضى از جهنميان بلند مى شود و به آنان خطاب مى شود: (اخشئوا فيها و لا تكلمون ) (123) در آن گم شويد و با من سخن مگوييد. عرب وقتى بخواهد سگ ها را از خود دور كند مى گويد: اخسوا.
روايتى است از امام حسين (ع ) كه همين روايت از امام سجاد (ع ) نيز نقل شده است كه مى فرمايد:
اجتنب الغيبة فانها ادم كلاب النار؛(124)
از غيبت بپرهيز، چرا كه آن ، خورش سگ هاى جهنم است .
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشان انقلاب در درس هاى اخلاقى خود حداقل سالى يك يا دو مرتبه اين ورايت را به ما تذكر مى داند. آرى ، آن كه غيبت كند، چنين كارى برايش ملكه مى سازد و اين ملكه او را به صورت سگ مى كند. اين سگ در جهنم گرسنه مى شود و غذا مى خواهد، در اين حالت همان غيبت هايى كرده ؛ يعنى همان گوشت هاى گنديده اى كه خورده ، در جهنم برايش غذا مى شود.
خوى هاى زشت ، گرگ مى شود و انسان را در قبر مى درد. گرگ ها از كجا مى آيند و چه كسى آن ها را درست مى كند؟ آن ها نتيجه بد اخلاقى ها، ظلم ها، جنايت ها، رشوه ها، رباها، مال مردم خوردن ها و بالاخره تجاوزها است .
قرآن مى فرمايد: دسته اى از مردم به صورت الاغ وارد محشر مى شوند:
واما الذنى شفوا ففى النار لهم فيها زفير وشهيق ؛(125)
و اما كسانى كه تيره بخت شده اند در آتش فرياد و ناله اى دارند.
يعنى آنانى كه شقاوت بوده اند، آنان كه در دنيا به مردم ، انسانيت و نسبت به خدا و اسلامشان بى تفاوت بوده اند، آنان شقى هستند و شقى ها به جهنم مى روند. سپس مى فرمايد شقى ها به صورت الاغ محشور مى شوند (لهم فيها شقيق و زفير
الاغ وقتى صدا مى كند آن لحظات آخر را شهيق و آه ناله اش را زفير مى گويند: كسى كه در اين جا بى جا صدا مى كند، شخصيت ديگران را مى كوبد، شايعه پراكنى مى كند و بالاخره بدون استدلال مى شنود و بدون استدلال نقل مى كند. همچون الاغى است كه بى جا عرعر مى كند.
قرآن مى فرمايد: انسان هاى لجوج ، آنان كه زير بار حق نمى روند و گوششان به حرف حق بدهكار نيست ، وارونه در صف محشر حاضر مى شوند، يعنى پاها بالا و سر روى زمين ، همان گونه كه اين جا وارونه است آن جا نيز وارونه است
و نحشر هم يوم القيامة على وجوههم ثم بكم عمى ...
اين گروه در حالى مى آيند كه هم كورند و هم كر و هم گنگ ، كسى كه حق و عدالت را نمى تواند ببيند، كسى كه عدالت و حق را مى بيند و پا روى آن مى گذارد روز قيامت اعمى و كور محشور مى شود، يعنى عملش مجسم مى گردد.
خلاصه اين كه بايد گفت : آخرت با دنيا يك سكه است و دورو دارد، اين رو دنيا و آن رو آخرت ، اين جا ظاهر است و آن جا واقع ، اين جا مجاز است آن جا حقيقت . كسى كه اين جا سگ است و مردم را بى جهت مى آزارد، آن جا نيز سگ است ، كسى كه اين جا حالت درند خويى دارد، آن جا گرگ محشور مى شود.
خلاصه مطلب اين كه بكوشيم با خدمت به مردم و روان تر كردن كار آن ها، حالت ملكه خدمت گزارى در خود ايجاد كنيم و در قيامت ، اعمالمان به صورت نيكو و پسنديده ، مجسم شود. براى كارگزاران و كارمندان اندوخت زاد و توشه براى آخرت به اين است كه روند كارهاى ادارى را سالم سازند و عناصر مخربى چون رشوه خوارى ، برخوردارى از امتياز ويژه ، پارتى بازى ، قانون شكنى و سهل انگارى در كار مردم را از ميان بردارند.
در يك فضاى سالم ادارى است كه مى توان به طور صحيح خدمت كرد و دوستان و همكاران را به خدا و آخرت فرا خواند. هر گامى كه در اين جا بر مى داريم در واقع آجرى از بناى شخصيت و هويت خود را ساخته ايم .
جبران كوتاهى و گناه (توبه ) 
انسان ، دچار غفلت و نسيان مى شود و در اين حالت ، گناهانى را مرتكب مى شود. تكليف او چيست ؟ كارمندى و يا مسئولى در اثر خستگى و يا اشتباه و غفلت به گناهى گرفتار شد، چه بايد بكنيم ؟
در جواب اين سوال بايد بگوييم كه خداوند راه بازگشت از گناه و خطا را براى همه باز گذاشته و مكرر از بندگانش خواسته است كه به اين راه باز گردند و تنها از اين طريق است كه نجات مى يابند، و آن عبارت است از توبه . توبه تنها راه چاره است و فقط به اين وسيله مى توان قلب آلوده را شست و شو داد و گناهان را از بين برد. توبه يك تحول درونى و پشيمانى از گذشته است ، كه نه فقط گناهان انسان را نابود مى كند بلكه ثوابش از هر عمل نيكى بيشتر است . در اسلام فضيلتى بالاتر از توبه نيست .
امام باقر (ع ) مى فرمايد: كسى كه زاد و توشه زن و بچه اش را در شب تاريك در بيابان گم كرده باشد وقتى آنان را پيدا مى كند چقدر خوشحال مى شود؟، پروردگار عالم نيز از كسى كه از گناه توبه كند و از گذشته ها پشيمان شود، همان مقدار خوشحال مى شود. (126)
خداوند مى فرمايد: اگر كسى توبه كند و از گذشته بدش پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد ناله و انابه كند و از گناهانى كه مرتكب شده در مقابل سرافكنده شود، قطره اشكى از چشم بعد از آن حال خجالت زدگى بريزد، تمام گناهان و بدى هايش نابود مى گردد، بلكه به جاى آن ثواب و اجر داده مى شود: (يبدل الله سيئاتهم حسنات ). (127)
پرونده سياه فرد توبه كار نابود و پرونده سفيد و درخشانى برايش باز مى كند.
روز قيامت پرونده درخشان را به همه نشان مى دهد و مى گويد (هاوم اقرواكتابيه ) (128)نامه عمل مرا بخوانيد و ببينيد كه چه پرونده درخشانى دارم ! و ديگر آن شرمندگى و سرافكندگى تبديل به سربلندى و سرافرازى مى شود.
از اهميت و ارزش توبه همين بس كه خداوند به وسيله پيامبرش به توبه كننده سلامى مى فرستد:
و اذا جائك الذين يومنون باياتنا فقل سلام عليئكم ؛(129)
و چون كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، بگو: درود بر شما. در آيه ديگر مى فرمايد: گناه هر چه بزرگ و زياد باشد يا توبه از بين رفته و آمرزيده مى شود:
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا؛(130)
اى بنده هاى گنه كار من ؟ بر نفس خويش اسراف كرديد، از رحمت من مايوس نشويد، توبه كنيد، اگر توبه كنيد تمام گناهان شما را مى آمرزم .
پيامبر (ص ) در ذيل همين آيه مى فرمايد:
التائب من الذنب كمن لا ذنب له ؛ (131)
آن كه از گناهانش توبه كند گويى اصلا گناه نكرده است .
بچه وقتى به دنيا مى آيد چطور پاك است ، انسانى هم كه توبه كند از جهت پاكى مثل همان بچه اى است كه به دنيا مى آيد و ديگر هيچ اثرى از گناهان گذشته اش باقى نمى ماند.
همان طور كه بالاترين و با فضليت ترين عمل در اسلام توبه است ، بالاترين گناه نيز ياس و نااميدى از رحمت پروردگار است . اگر كسى بگويد ديگر كار ما گذشته است و به قول عوام آب كه از سر گذشت چه يك نى و چه صد نى ، اين حالت و بينش از هر گناهى بزرگ تر است ، هر گناهى را كه شما فرض ‍ كنيد بالاتر از ياس از رحمت خدا نيست . قرآن مى فرمايد:
فلا تياسوا من روح الله انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون ؛(132)
از رحمت خدا مايوس نشويد ، چون اگر كسى از رحمت خدا مايوس شود گناهش به حد كفر است و مايوس نمى شوند از رحمت خدا مگر كافران .
عدم توفيق در توبه  
مرحوم صدوق (چ ) در كتاب عيون اخبار الرضا روايتى از امام رضا (ع ) نقل مى كند كه اين روايت بسيار اميدوار كننده است . راوى مى گويد: وقتى حضرت رضا (ع ) در مشهد بودند در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان نزد حميد بن قحطبة (كه يكى از سران لشكر هارون الرشيد بود) رفتم ، ديدم روزه اش را مى خورد به من هم تعارف كرد كه بيا غذا بخور، گفتم من روزه هستم و عذرى ندارم ! مسلما تو عذرى دارى كه روزه ات را مى خورى .
گفت نه من عذرى ندارم !گفتم : اگر عذر ندارى چطور روزه ات را مى خورى ؟ گفت : من مى دانم ؟ خداوند مرا نمى آمرزد، ديگر براى چه روزه بگيرم ، من كه به جهنم خواهم رفت چه طبقه اول باشد و چه طبقه آخر. علتش را پرسيدم ، جواب داد: قضيه مفصلى دارم و آن اين كه : شبى در خانه ام خوابيده بودم كه نيمه هاى شب هارون مرا خواست ، رفتم . هارون به من گفت چه مقدار و تا كجا با من هستى ؟ گفتم تا حد جان و مالم ، گفت برگرد برو به خانه ات ؛ برگشت ولى هنوز به خانه ام نرسيده بودم كه دوباره مرا برگرداندند، اين بار ديدم هارون غضبناك نشسته و شمشيرى روى زانويش ‍ گذاشته است ، خطاب به من گفت : تا كجا با من هستى ؟ گفتم تا خدا جانم ، مالم و ناموسم گفت برگرد. اين بار نيز هنوز به منزلم نرسيده بودم كه براى سومين بار به نزد هارون باز گرداندند، پرسيد چقدر با من هستى ؟ گفتم تا حد جانم ، مالم و ناموسم و دينم . گفت : همين را خواستم ، شمشير را داد به من و گفت : اين غلام هر چه گفت گوش كن .
راه افتاديم و آمديم در خانه اى كه سه اتاق داشت . غلام در يكى از اتاق ها را باز كرد ديدم كه بيست نفر جوان از اولاد حضرت زهرا غل و زنجير به دست و پا داشتند. آنان را سر چاهى آورد و به من گفت : گردن آنان را بزن . گردن آنان را زدم و در چاه ريختم . در اتاق دوم را باز كرد ديدم بيست جوان ديگر از فرزندان زهرا در آن اتاق هستند. كه به دست و پاى آنان نيز غل و زنجير است . سر آنان را نيز زدم و به چاه انداختم . اتاق سوم را باز كرد ديدم بيست نفر پيرمرد ريش سفيد كه آنان نيز از فرزندان زهرا بودند، گردن آنان را نيز يك يك زدم تا نوبت رسيد به آخرين نفر. آن آخرى نگاه تندى به من كرده گفت : اگر در روز قيامت مادرم زهرا بگويد چرا ما را كشتى چه جواب مى دهى ؟ اين جا بود كه بدنم لرزيد، غلام گفت : تو كه كار را تمام كردى چرا معطلى ؟ گردن او را هم زدم و سرش را به داخل چاه انداختم . حال با اين همه جرم و گناه خداوند چگونه مرا مى آمرزد؟!(133)
آرى چنين كسانى موفق به توبه نمى شوند، اگر موفق شوند خداوند مى پذيرد.
مفسر بزرگ ، علامه طباطبائى جمله اى ظريف و لطيف دارد و مى فرمايد: هر توبه اى كه از عبد واقع شود، دو توبه از خدا صادر خواهد شد، چرا كه اول بايد خدا توفيق بدهد تا انسان توبه كند بعد هم توبه اش را قبول نمايد، دو توبه از خدا يك توبه از بنده .
راوى مى گويد: خدمت حضرت رضا (ع ) آمدم و قضيه را براى آن حضرت نقل كردم . آقا خيلى ناراحت شدند و بعد رو كردند به من و فرمودند: اين حالت ياس از رحمت خدا را كه فلانى پيدا كرده است ، گناهش از كشتن شصت سيد بالاتر است .
حضرت امام جمله لطيفى داشتند كه مى فرمودند: خدا چقدر مهربان است ، از الطاف خفيه خدا اين است كه براى انسان پيامبر مى فرستد، با خرق عادت زير تخت فرعون نطفه موسى منعقد شده و به دست فرعون بزرگ مى شود، وقتى جوان شده ده سال زير دست حضرت شعيب تربيتش ‍ مى كند بعد از طى اين مراحل وى را به پيامبرى مبعوث مى نمايد، معجزه رسايى هم به او ميدهد سپس خطاب به او مى فرمايد: (اذهب الى فرعون انه طغى ؛) (134)وزير و ياور هم برايش تعيين مى كند و مى فرمايد: وقولا له قولا ليا سفارش فرعون را به موسى مى كند كه : اى موسى با زبان خوش و نرم با فرعون حرف بزن و تندى نكن ، من دوست دارم او اصلاح شود، توبه كند يتذكر او يخشى اين لطف خدا است كه موسى را چهل سال تربيت كرده و پيامبرش مى كند تا شايد فرعون به دست او اصلاح شود و توبه كند.
علماى علم اخلاق براى تصفيه نفس سير و سلوكى دارند و براى اين سير و سلوك منزلى تعيين كرده اند و مى گويند اگر كسى بخواهد به سوى خدا سير كند و مقام عنداللهى بيابد قدم اول توبه است . و اگر كسى توبه واقعى كند در يك لحظه ممكن است راه پنجاه ساله را طى كند.
مرحوم محقق همدانى يكى از علماى علم اخلاق است و شاگردهايى عالى مقام و بزرگى نظير مرحوم قاضى ، ملكى ، كربلائى و ديگران تحويل جامعه داده است ، بزرگان مى گويند در زمان اين مرحوم محقق همدان در نجف شخصى بوده به نام عبد فرار، يعنى بنده فرارى ، آن عبد به قول امروزى ها) آدم لاابالى و لاتى بوده و همه از او مى ترسيدند و حتى وقتى وارد صحن مطهر حضرت اميرالمومنين (ع ) مى شده مرم از ترسشان برايش راه باز مى كردند. اين عبد فرار چه كار خوبى كرده بود؟ نمى دانم ، ولى مسلما كارى كه مورد رضايت خدا باشد انجام داده بوده است ، لذا وقتى وارد صحن شد طبق معمول برايش راه باز كردند، در اين حين مرحوم محقق همدانى از آن طرف مى آمد اين عبد وقتى به ايشان رسيد سلام نكرد و راه رفتنش نيز غير عادى بود و مانند انسان هاى متكبر با غرور حركت مى كرد. مرحوم محقق يك نگاه تندى به او كرند و فرمودند اسم تو چيست ؟ او هم مغرورانه گفت : مرا نمى شناسى ؟!من عبد فرارم ، تا گفت من عبد فرارم مرحوم محقق فرصت را غنيمت شمرده و جرقه را زدند، فرمودند: افررت من الله ورسوله ؟ از چه كسى فرار كردى ؟ از خدا و يا پيامبرش ؟ عبد فرار از همين جا متلاطم شد و به كلى تغيير مسير داد و توبه واقعى كرد.
از آن به بعد مرتب با خودش زمزمه مى كرد: افررت من الله ورسوله ؟ تا اين كه حدود نيمه هاى شب در حالى كه اين زمزمه را بر لب دشت جان به جان آفرين تسليم كرد. مرحوم محقق همدانى فرمودند كه يكى از اولياى خدا از دنيا رفته است و از مردم خواست كه در تشييع جنازه اش شركت كنند. اين عالم بزرگوار جلو افتاده و شاگردانش پشت سرش به سوى خانه عبد فرار راه افتادند.
محقق با دست خودش او را غسل داد و در دفن او نيز شركت نمود و بالاخره راه چندين ساله را در يك لحظه پيمود.
روايت داريم كه بنده اى زياد گناه كرده بود، به حضرت موسى خطاب شد كه اين مرد را از شهر بيرون كن ، حضرت موسى نيز اين دستور را اجرا كرد و او را تبعيد نمود. آن شخص گناه كار در بيابان در اثر مشقت و زجر زياد بسيار ضعيف گرديد و بيمارى گريبان گيرش شد. امام صادق (ع ) مى فرمايد: اين شخص جمله اى گفت و آن اين كه :
يا من له الدنيا و الاخرة ؛ ارحم من ليس له الدنيا و الاخرة ؛
اى كسى كه دنيا و آخرت از آن تو است ، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد و نه آخرت .
اين جملات زيبا را زمزمه كرد و مرد، به موسى خطاب شد كه يكى از اوليا و دوستان ما از دنيا رفته است ، برو و او را دفن كن .
حضرت موسى با اصحابش آمدند ديدند كه همان جوان است ، گفت : خدايا!تو به من دستور دادى كه اين جوان را تبعيد كنم و من او را از شهر بيرون كردم ، آيا واقعا اين جوان فاسد بود؟ خطاب شد آرى ، بد بود اما تحول پيدا كرد و توبه نمود، نه تنها گناهانش آمرزيده شد كه از اولياى ما گرديد.
حق الله و حق الناس  
گناهان دو نوع است : يكى گناهانى كه مربوط به حق الله است و ديگرى مرتبط با حق الناس . گناهان مربوط به حق الله نيز دو گونه است : يكى آن ها كه جبران پذير و قضا كردنى نيست مگر با توبه كردن ؛ مثل دروغ گفتن ، كه گناه بسيار بزرگى است ، به اندازه اى كه قرآن مى فرمايد:
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ؛(135)
تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خدا، دروغگويانند.
در روايات مى خوانيم كه اگر كسى يك دروغ بگويد بوى گند و تعفن از دهانش به آسمان ها مى رود و ملائكه از آن بو اذيت مى شوند. و او را لعن مى كنند از اين قسم است گناهانى مثل شراب خوارى ، قمار، نگاه به نامحرم ، زنا و... اين گناه ها همه بزرگ و كبيره هستند.
در روايت داريم : عورتين زن و مرد زنا دهنده و زنا كننده به حدى بودى گند مى دهد كه جهنميان را به شدت مى آزارد و هم چنين در روايت آمده كه اگر كسى نگاه شهوت آميز به نامحرم كند، روز قيامت ابتدا با سيخ ‌هاى آتش ‍ جهنم كورش كرده و سپس روانه جهنم مى كنند. اما همين گناهان - با اين بزرگى - اگر انسان متحول شود و از گذشته اش شرمنده و پشيمان گردد به ثواب و خوبى تبديل مى شود: (يبدل الله سيئاتهم حسنات ).
با گوش كردن و رواج موسيقى هاى حرام و مطرب ، در صدر اسلام كفار تلاش مى كردند با ساز و آواز و ترانه ، مسلمانان و مردم را از اطراف پيامبر پراكنده سازند.
قرآن كريم مى فرمايد:
و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل به عن سبيل الله ؛(136)
و برخى از مردم كسانى اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا مردم را بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند.
در آيه ديگر بت پرستى با مجالس ترانه و ساز و آواز كنار هم آمده است .
فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور؛(137)
از پليدى بت ها دورى كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد.
پس معلوم مى شود گناه استماع و گوش دادن به موسيقى مطرب و متناسب با مجالس گناه و لهو و لعب بسيار بزرگ است ، اما با همه بزرگى اش با توبه پاك مى شود.
قسمت ديگر از گناهان نيز حق الله است ؛ منتهى با اين تفاوت كه جبران پذير است و مى توان فضاى آن را به جا آورد؛ مثلا اگر كسى نمازش را نخواند گناه بزرگى كرده است و شايد گناهى بالاتر و بزرگ تر از آن نباشد.
زراره يا پسر زراره مى گويد: رفتم خدمت امام صادق (ع ) و عرض كردم : يابن رسول الله !گناهان كبيره را برايم بشماريد، فرمودند گناهان كبيره هفت تا است كه از اين گناهان بزرگ تر نداريم :
1- كفر به خدا، 2- قتل نفس ، 3- عاق والدين ، 4- خوردن ربا، 5- خوردن مال يتيم ، 6- تعرب بعد الحجرة (يعنى انسان برود به جايى كه نتواند دينش ‍ را حفظ كند) 7- فرار از جنگ .
عبدالله بن زراره تعجب كرد و ديد كه امام (ع ) تارك صلاة را جزء اينها نشمرد، لذا پرسيد يابن رسول الله ، اگر كسى نماز نخواند گناهش بزرگ است يا اين كه مال يتيم بخورد؟ حضرت فرمودند: كسى كه نماز نخواند گناهش ‍ بزرگ تر است . گفت : يابن رسول الله اگر چنين است ، پس چرا نماز را نشمردى ؟ امام (ع ) فرمود: اول چيزى كه شمردم چه بود؟ گفت كفر به خدا، فرمود: كسى كه نماز نخواند همان اولى است ، يعنى كافر است من ترك الصلاة متعمدا فقد كفر (138)
كه معناى كفر در اينجا اين است كه در دنيا مى شود چيزى به او فروخت و چيزى از او خريد و مى شود به او زن داد و از او زن گرفت (البته زن دادن نهى شده است ) اما در آخرت تارك الصلاة در زمره يهوديانست و با غير مسلمانهاست .
امام صادق (ع ) در حال احتضار بود كه دستور داد تمام قوم و خويشان دورش جمع شوند، آخرين جمله اى كه فرمود: اين بود كه :
لا تنال شفاعتنامن استخف بالصلاة ؛ (139)
شفاعت ما نمى رسد به كسى كه نماز را سبك بشمرد.
سبك شمردن نماز، به معناى نخواندن آن نيست بلكه خواندن با عجله و بدون تانى و يا به تاخير انداختن و اول وقت نخواندن است . نمازى كه در فرد نمازگزار تاثير بگذارد و او را از فحشا و منكرات باز ندارد، نماز سبك و بى وزن و مقدار است .
قرآن مى فرمايد:
فويل اللمصلين الذين هم عن صلوتهم ساهون (140)
پس واى بر نمازگزاران كه از نمازشان غافلند.
امام صادق (ع ) مى فرمايد:
ويل چاهى است در جهنم ، آنان كه نماز را سبك مى شمارند جايگاهشان در آن چاه است .
بنابراين گناه بسيار بزرگ است اما اگر توبه كند، گويى گناه را مرتكب نشده است ، تنها فرقى كه با قسم اول دارد اين است كه توبه در اين جا مثل توبه دروغ گفتن ، شراب خوردن ، قمار بازى كردن و سار و آواز شنيدن نيست بلكه در اين جا بايد تمام نمازهايش را قضا كند.
اگر كسى عمدا روزه ماه مبارك رمضان را بخورد گناه بسيار بزرگى را مرتكب شده است ، به حدى كه اگر حاكم شرع ببيند واجب است در روز اول بر او 25 تازيانه بزند، روز دوم باز اگر ديد بايد 25 تازيانه به او بزند و روز سوم اگر روزه اش را علنى بخورد بايد او را اعدام كنند. روزه خوارى با اين همه اهميتش با توبه آمرزيده مى شود. (البته به شرط اين كه قضايش را بگيرد).
قسم دوم گناهان هم مرتبط با حق الناس است كه اين هم دو قسم است : يكى مربوط به مال مردم است كه گناهش بسيار بزرگ است به حدى كه بايد به خداوند پناه ببريم . در روايت آمده است كه در روز قيامت چهل نماز مقبول را به كسى مى دهند كه يك درهم از كسى طلب دارد و خداوند قسم خورده است كه : به عزت و جلالم سوگند از مال مردم نخواهم گذشت .
ديگرى هم مربوط به شخصيت و آبروى افراد است ؛ يعنى گناهى است كه با آن آبروى يك فرد محترم از بين رفته است ؛ در اين صورت توبه هنگامى پذيرفته مى شود كه حلاليت بطلبيم و به هر صورت ممكن ، آبرو و شخصيت او را اعاده نماييم . كاركنان ادارات بايد نيك بدانند كه با هر دو حق ، به ويژه حق الناس ، سر و كار دارند.
قرآن مى فرمايد:
انما التوية على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب ...(141)
توبه نزد خداوند، تنها براى كسانى است كه از روى نادانى مرتكب گناه مى شوند سپس به زودى توبه مى كنند.
پس اگر كسى از روى عمد مرتكب گناه شود توبه اش پذيرفته نيست و اگر كسى بخواهد توبه اش پذيرفته شود بايد فورا توبه كند و امروز و فردا نكند تا دم مرگ در غير اين صورت توبه اش قبول نيست .
قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار؛(142)
توبه كسانى كه گناه مى كنند تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد مى گويد: اكنون توبه كردم قبول نيست و نيز توبه كسانى كه در حال كفر مى ميرند.
خداوند در دو مورد توبه را قبول نمى كند: يكى توبه اى كه دم مرگ باشد و ديگرى مردن در حالت كفر.
در اين جا سوالى پيش مى آيد و آن اين كه آيا اين مطالب با سخنان گذشته منافات ندارد كه گفتيد گناه انسان هر چه بزرگ باشد، هر وقت توبه كند، توبه اش قبول است .
براى فهم مطلب توضيحى لازم است :
افرادى كه در حال كفر بميرند و معاند باشند بهشت نخواهند رفت و اگر معاند نباشند نه به بهشت مى روند و به به جهنم ، زيرا جهنم براى معاند و لجوج است ، كافرانى كه در جهل مركب باشند و بميرند نه به بهشت مى روند و به به جهنم ، ولى چيزى كه هست اين كه توبه آنان نيز قبول نمى شود، در روز قيامت عفو و رحمت و شفاعت براى غير كافر و غير مشرك است ، زيرا آنان استعداد شفاعت و مورد عفو قرار گرفتن را ندارند.
و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط؛(143)
كافران و متكبران به بهشت نمى روند مگر آن كه شتر در سوراخ سوزن داخل شود.
چرا توبه دم مرگ قبول نمى شود؟  
هنگام مرگ پرده ها بالا مى رود و شخص عملش را مى بيند، همچون شخص محكوم به اعدام كه پاى دار مى آيد، چنين كسى پشيمان است اما نه از گناه ، بلكه اظهار پشيمانى مى كند تا از مرگ خلاص شود و اگر همان جنايت كار را آزاد كنند، باز همان آدم اول است .
قرآن مى فرمايد:
قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا آنهاكلمة هو قائلها؛(144)
مى گويد: پروردگارا، مرا باز گردانيد شايد من در آن چه انجام نداده ام كار نيكى صورت دهم ، نه چنين است ، اين سخنى است كه او گوينده آن است .
بنابراين آن گاه كه پاى انسان در تله و دام گير كند و پشيمان شود سودى ندارد، زيرا كه اين پشيمانى ، به معناى توبه نيست ، توبه آن است كه در انسان تلاطم و تحول درونى ايجاد شود، از گناه در محضر خدا خجلت زده گردد.
به پيامبر اسلام عرض كردند كه جوانى در حال احتضار است و وضعش ‍ بسيار بد است ، حضرت به بالينش آمده و فرمودند: جوان !بگو لا اله الا الله نتوانست بگويد، گناه چشم و گوش او را كور و كر كرده بود، پيامبر پرسيدند: اين جوان مادر دارد؟ گفتند: بله يا رسول الله !فرمود: بگوييد بيايد، وقتى مادرش آمد حضرت فرمود: از جوانت راضى هستى ؟ گفت : نه يا رسول الله !آدم بدى بود.
حضرت فرمود: از او راضى باش ، و بالاخره پيامبر دل آن مادر را به دست آورده و از جوان راضى اش كرد، بعد فرمود: جوان بگو لا اله الا الله چشمانش باز شد گفت لا اله الا الله پيغمبر فرمودند: چه مى بينى ، گفت : يكه آدم بد هيكل بسيار مخوف و وحشتناك كه دست بر گلويم گذاشته و فشار مى دهد، به طورى كه نمى توانم حرف بزنم ، پيامبر فرمود: بگو:
يامن يقبل اليسير ويعفو عن الكثير، اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير؛(145)
اى خدايى كه اعمال كوچك را قبول مى كنى و از گناهان بزرگ مى گذرى ، از من اعمال كوچكم را بپذير و از گناهان بزرگم درگذر.
جوان اين مطلب را زمزمه كرد پيامبر پرسيدند چه مى بينى ؟ گفت : يا رسول الله آن آدم وحشتناك رفت و يك آدم مهربان و خوش سيما در بالاى سرم نشسته و به من محبت مى كند. حضرت فرمودند: آن جمله را تكرار كن و او آن جمله را زمزمه كرد و از دنيا رفت .
پس اين قسم از توبه ها توبه دم مرگ نيست بلكه يك توبه واقعى است چرا كه آن جوان از درون متحول شد، توبه دم مرگ كه مورد قبول واقع نمى شود، توبه فرعون است .

fehrest page

back page