next page

fehrest page

back page

نتايج سعه صدر 
هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام مبعوث به رسالت شد خداوند خطاب به او فرمود:
اذهب الى فرعون انه طغى (43)
اى موسى به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است .
در اين جا حضرت موسى نگفت ، خدايا يك لشكر مجهز و يا قدرت و مكنت به من عطا كن ! بلكه گفت : خدايا! سعه صدر به من عنايت فرما:
رب اشرح لى صدرى ويسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى (44)
موسى گفت : پروردگارا! سينه ام را گشاده گردان و كارم را براى من آسان ساز و از زبانم گره بگشاى تا سخنم را بفهمند.
اين ترتب و پشت سر آوردن به ما مى فهماند كه اگر كسى دريا دل باشد كارها بر او آسان مى شود و اگر كسى سعه صدر داشته باشد، اراده اش قوى مى گردد. وقتى اراده اش قوى شد تسلط بر اعصاب پيدا مى كند و در نتيجه با آرامش و حوصله حرف مى زند. و با مراجعه كنندگانش برخورد منطقى مى كند و آنان را راضى و خوشحال راه مى اندازد.
به جراءت مى توان گفت كه تاءثير سعه صدر، از هر قدرت و مكنتى و از هر لشكر مجهزى براى انسان بيشتر است ، در روان شناسى معيارى وجود دارد به نام قانون فشار كه اگر بخواهند شخصيت و سعه صدر و تسلط بر اعصاب كسى را ارزيابى كنند تا كار و پست كليدى را به او محول كنند، ابتدا او را با قانون فشار، آزمايش مى كنند. نحوه امتحان هم به اين صورت است كه : او را در جاى ناراحت كننده و آزار دهنده اى مى نشانند و يك لامپ قوى در مقابل چشمانش روشن مى كنند؛ به طورى كه از نظر جسم او را صد در صد ناراحت مى كنند، سپس دو يا سه نفر با او مشغول حرف زدن مى شوند، ابتدا سؤ ال پيچش مى كنند و هنوز يك سؤ ال را جواب نداده سوال دوم و سوم و...، خطاب به او شروع مى كنند به حرف هاى ركيك و تند و تمسخرآميز، تا جايى كه از نظر روحى نيز صد در صد عصبانى اش ‍ مى كنند، در چنين وضعى شخص سه حالت پيدا مى كند:
1- به هيچ وجه كنترلش را از دست ندهد؛ يعنى بر اعصابش مسلط باشد و هيچ اثرى جسمى و روحى روى او نگذارد.
2- كنترل خود را از دست بدهد، به گريه بيفتد و بدنش بلرزد و هم چون انسان هاى ترسو و وحشت زده باشد.
4- انسانى است وسط، نه آن چنان شجاع و با شهامت كه هيچ اثر جسمى و روحى در وجودش نگذارد و نه آن چنان ترسو و بزدل كه وحشت زده باشد و بلرزد، بلكه حالتى بين اين دو است ؛ يعنى خود خورى مى كند، ناراحت مى شود اما خود باخته نمى شود، همه را در دل نگه مى دارد و چيزى نمى گويد.
روان شناسان مى گويند: نمره انسان هاى قسم اول بيست است . گروه دوم رفوزه هستند و نمى توان كارها و پست هاى كليدى را به آنان واگذار نمود. گروه سوم هم نمره متوسط دارند؛ به اين گروه نيز نمى توان كارهاى حساس ‍ را محول كرد.
اين قانون ، قانون بسيار خوبى است . بهتر از اين ، معيارى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام براى ما تعيين كرده و فرموده است كه :
الة الرياسة سعة الصدر؛(45)
وسيله و آلت رياست و سرپرستى ، دريا دلى است .
همان طور كه اگر يك منشى قلم نداشته باشد نوشتن برايش ممكن نيست ، و يك آهنگر چكش و يك نجار تيشه نداشته باشند كارشان تعطيل مى شود، يك رئيس نيز اگر سعه صدر نداشته باشد مى تواند رياست كند. مخصوصا در جمهورى اسلامى گرفتارى مهمى كه هست اين كه توقع مردم بالا رفته ، كه بسيارى از آن توقعات بى جا است و شما بايد در مقابل اين توقعات و انتظارات از خود خونسردى نشان دهيد؛ به طورى كه وقتى ارباب رجوع از اتاق شما بيرون مى روند در اثر سعه صدر، خوش زبانى و استدلال و منطق شما راضى و خوش بين باشد.
اگر براى به دست آوردن سعه صدر تلاش نكنيد نه در پست و مقام موفق مى شويد و نه در زندگى . اولين مصيبتى كه براى خودتان به وجود مى آيد ضعف اعصاب است . اگر اعصاب شما ضعيف شد، هم دنيايتان به خطر مى افتد و هم آخرتتان ، در نتيجه نه دنيا خواهيد داشت و نه آخرت .
رمز پيروزى مردان بزرگ و رهبران انقلاب هاى سرنوشت ساز، همين تسلط و سعه صدر بوده است ، نگاهى گذرا به زندگانى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نشان مى دهد كه سعه صدر و دريا دلى ، يكى از رموز موفقيت آن حضرت بوده است و قرآن نيز در سوره انشراح به اين نكته اشاره مى فرمايد:
الم نشرح لك صدرك
مديران و كارمندانى كه در پشت ميز نشسته اند، بايد بدانند كه حل مشكل مردم به دست آن هاست ، و مى توانند با رفتار و كردار اسلامى و سعه صدر مبلغ انقلاب باشند و اتاق اداره شان را مركز تبليغ كنند.
نقل مى كنند كه : مرجع بزرگ ، مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهانى عليه السلام نامه هايى كه به دستش مى رسيد مى خواندند - اگر چه اين كار برايش مشكل هم بود - و آن نامه هايى را كه فحش و ناسزا بود جمع مى كرد و در هر ماه يك دستمال از آن ها را بسته و براى اين كسى از متن آن ها آگاهى پيدا نكند خودش شخصا مى برد و در آب جوى مى ريخت .
اگر كسى بخواهد به چنين نامه هايى جواب بدهد؛ يعنى مثل آنان فحش ‍ بنويسد، او هم مى شود مثل فحش دهنده پاداش بدى را به خوبى بده ، نه به بدى اگر كسى به شما بدى كرد شما بايد به او خوبى كنيد.
اءحسن الى من اءساء اليك ؛ فان المسى ء يجزيه اساءته ؛ (46)
به كسى كه به تو بدى مى كند خوبى كن ، زيرا آدم بد به جزاى عملش خواهد رسيد.
اگر مى خواهيد كسى را كه به شما بدى كرده است بكوبيد، با او با عطوفت و مهربانى برخورد كنيد و به دست مكافاتش بسپاريد، مطمئن باشيد كه اگر بدى او زياد شد و از حد گذشت ، به جزاى عملش خواهد رسيد.
مرحوم شهيد ثانى عليه السلام در منية المريد اين روايت را آورده و قضيه اى هم برايش نقل مى كند و مى فرمايد: كاسبى بود ساده لوح كه هرگاه حاكم وقت از رو به روى مغازه اش مى گذشت ، او مى آمد و در مقابل حاكم مى ايستاد و مى گفت :اءحسن الى من اءساء اليك ؛ فان المسى ء يجزيه اساءته (47)
و اين سخن از آن جا كه از دل بر مى خاست بر دل مى نشست و بر حاكم تاءثير مى گذاشت ، تا اين كه روزى همين كاسب مقامى در حكومت پيدا كرد و بعد از آن به طور آزاد و بدون ممانعت نزد حاكم مى آمد و همين جمله را برايش ‍ مى خواند. اين جا بود كه حسادت اطرافيان چاپلوس و حسود برانگيخته شد و گفتند: اين كاسب چرا بايد نزد حاكم اين همه قرب و منزلت داشته باشد و...
سرانجام يكى از آنان نزد حاكم رفت و سعايت و وسوسه را آغاز كرد و به حاكم گفت : اين كاسب كه اين همه مورد لطف و عنايت تو است سر كوچه ها مى نشيند و از تو عيب جويى مى كند و مى گويد: دهان حاكم بوى بد مى دهد و... از نزد حاكم كه بيرون آمد، نزد كاسب رفت و او را به ميهمانى دعوت كرد و آن روز مقدارى سير داخل غذا ريخت و به كاسب داد. كاسب هم به خاطر خوردن سير راه رفتن به خدمت حاكم منصرف شد، اما آن مرد حسود ترغيب و تشويقش كرد كه : رفتنت مانعى ندارد، برو منتهى نزديك حاكم نايست و از دور با او سخن بگو، كاسب ساده لوح پيشنهاد او را پذيرفت و رفت ، با مقدارى فاصله از حاكم ايستاد و گفت : احسن الى من اساء اليك حاكم كه از دست كاسب عصبانى بود گفت : بيا نزديك تر، كاسب جلو رفت ، اما دستش را جلوى دهانش گرفت ، و اين جا بود كه حاكم در مورد حرف هاى حسود به يقين رسيد. رسم حاكم بر اين بود كه هر وقت مى خواست به كسى جايزه اى بدهد، با دست خودش مى نوشت ، لذا نامه اى نوشته و داخل پاكت گذاشت و به كاسب داد، كه در آن به جلاد نوشته بود: به محض رسيدن نامه ، حامل آن را كشته و پوستش را از كاه پر كن و براى من بفرست ، كاسب خيال كرد كه حاكم برايش جايزه اى نوشته ، با خوشحالى بيرون آمد و در اين حال آن سعايت كننده و حسود بيرون در كاخ ايستاده بود و هر لحظه منتظر بود كه حاكم حكم قتل كاسب را صادر كند، وقتى كاسب را ديد كه خوشحال است پرسيد چه شده ؟ كاسب جواب داد: اتفاقا حاكم امروز برايم جايزه اى نوشت و... حسود بدبخت خيال كرد كه حتما جايزه مهمى است ، گفت : جايزه ات را نديده مى خرم مثلا به ده هزار تومان ، كاسب حاضر نشد بفروشد و گفت : جايزه من است ! نمى فروشم . حسود قيمت را بالا برد تا اين كه كاسب را راضى كرد كه بفروشد، لذا پاكت نامه را گرفت و رفت و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد و تصور مى كرد كه جايزه با ارزشى را از چنگ كاسب در آورده و سود فراوان كرده است . وقتى نزد جلاد رسيد نامه را داد و جلاد آن را باز كرده و خواند. ديد كه در آن نوشته است : سر حامل نامه را بريده و پوستش را كنده و پر از كاه كن و نزد من بفرست
مرد حسود وقتى از محتواى نامه آگاه گشت فريادش بلند شد كه : نامه مال من نيست ، فردى كه بايد كشته شود من نيستم و...اما آنچه به جايى نرسيد فرياد بود!
روز بعد طبق معمول كاسب به دربار آمده همان سخن هر روز را تكرار كرد. حاكم تعجب كرد كه اين كاسب بايد با پوست پر از كاه نزد من مى آمد، قضيه از چه قرار است ؟ پرسيد نامه را چه كردى ؟
كاسب گفت : دادم به فلانى در مقابل فلان قدر پول .
حاكم در حالى كه همچنان عصبانى بود گفت : چگونه جراءت مى كنى كه بر سر كوچه ها بنشينى و پشت سر من حرف بزنى و برايم عيب درست كنى ؟!
رنگ چهره كاسب تغيير كرد و گفت : جناب حاكم ! تو مرا به مقام رساندى ، به من محبت هاى فراوان كردى ، چگونه مى شود كه از من چنين خطايى سر بزند؟!
حاكم پرسيد: پس چرا روز گذشته وقتى آمدى در فاصله دور ايستادى و دستت را جلوى دهانت گرفتى ؟
كاسب ماجراى مهمانى و سير خوردنش را براى حاكم تعريف كرد. در همين حال بود كه پوست پر از كاه آن حسود و نمام را آوردند!
شهيد رحمه الله از اين داستان چنين نتيجه مى گيرد كه : اگر كسى به تو بدى كرد تو خوبى كن كه آدم بد، سرانجام به سزاى اعمالش خواهد رسيد.(48)
آرى ، جا دارد؟ اين آيه را هر روز بخوانيم و با خود زمزمه كنيم كه :
رب اشرح لى صدرى ويسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى (49)
6- قاطعيت  
انسان وقتى شرح زندگى افرادى كه در دنيا پيروز و موفق بوده اند را مى شنود و يا درباره آنان مطالعه مى كند به اين نتيجه مى رسد كه پيروزى و موفقيت اين گروه ، مرهون قاطعيت آنان است .
منظور از قاطعيت تشخيص وظيفه ، تشخيص راه رسيدن به هدف ، جديت در گفتار و ايمان به پروردگار عالم است ، اگر كسى اين چهار صفت را دارا باشد قاطعيت دارد.
بنابر اين ، اگر كسى بخواهد كارى انجام دهد و به هدف برسد، ابتدا بايد هدف را در نظر بگيرد و آن را به خوبى تشخيص بدهد، سپس راه آن را بيابد و بداند كه از چه راهى رفت . در مرتبه سوم بايد در گفتار خود جدى باشد؛ يعنى گفتار و كردارش با هم بخواند و تنها شعار نباشد. در مرحله چهارم - و بلكه بايد گفت قبل از همه اين ها - اميد به خدا داشته باشد و او را پناه و پشتيبان خود بداند.
شما اگر اخلاق پيامبران و زندگى و مبارزات آنان را مطالعه كنيد، در مى يابيد كه مانع زيادى داشته اند، اما از ميدان در نرفتند و سرانجام به هدفشان رسيدند؛ مثلا حضرت موسى عليه السلام زمانى كه به رسالت مبعوث شد، هيچ ابزار مادى نه لشكرى ، نه سلاحى ، نه پولى و نه امكانات مادى ديگرى در اختيار نداشت ؛ خودش بود و عصايى كه هنوز اژدها نشده بود. از جانب خدا خطاب مى شود: اى موسى ! برو در مقابل فرعون و ماءموريت خود را به انجام رسان ، كه فرعون ، طغيان كرده است . موسى با سلاح قاطعيت ، به راه مى افتد. او هدف را تشخيص داده و براى از بين بردن ظلم و نشر توحيد، راه را نيز يافته است كه بايد به مقابله با ظلم و ستم برخيزد، استقامت كند تا سرانجام سردمدار ظلم را شكست دهد. او اين قاطعيت را از اتكاى به خدا به دست آورده است و دريافته است كه چون هدفش و راهش حق است ، خداوند نصرت و ياريش خواهد كرد. چنين انسانى هيچ گاه خسته نمى شود. لذا مقابل كاخ فرعون آمد و راهش ندادند، يك سال آن جا ايستاد! تا سرانجام به دست خود دشمن ، موفق شد كه نزد فرعون برود و در همان برخورد اول ، فرعون را در معرض شكست قرار داد؛ تا بالاخره حضرت موسى توانست بساط مستبد آن چنانى را برچيده و به هدف مقدس و الهى خود نائل شود.
موانعى كه بر سر راه موسى قرار داشت تنها ديكته تاز زمانش يعنى فرعون نبود، بلكه خود بنى اسرائيل نيز مانع بزرگى بودند؛ بنى اسرائيل كه خونشان در رگ هاى صهيونيست هاى روزگار ما نيز جريان يافته است ، و امروز سرسخت ترين دشمنان اسلام همين ها هستند.
بنى اسرائيل انسان هاى بهانه جويى بودند، در بيابان ، مائده آسمانى برايشان نازل مى گشت و مرغ و پلو در اختيارشان قرار داده مى شد باز قانع نمى شدند و اطراف حضرت موسى عليه السلام را گرفته و مى گفتند:
ما سير و پياز مى خواهيم ، ما سبزى و...مى خواهيم ، آنان به قدرى سست عنصر بودند كه وقتى چهل روز از پيامبرشان دور ماندند، گوساله پرست شدند و اعتقاد خود را از دست دادند. لشكر حضرت موسى چنين انسان هايى بودند! آيا مى توان گفت كه اين ها موسى را در مقابل فرعون به پيروزى رساندند؟ مسلما چنين نيست .بلكه تنها عاملى كه موسى را بر دشمن برترى داد و پيروز نمود و تمام گردنه ها را پشت سر گذاشت و تمام موانع و سدها را شكست همانا توكلش به خدا بود و قاطعيت و ايستادگى اش در راه هدف .
حضرت ابراهيم يك نفره بود اما از آن جا كه قاطعيت داشت كارى كرد كه در تاريخ بى سابقه يا كم سابقه است ؛ يعنى با يك تير تمام بت ها را شكست . شما خيال نكنيد كه بت شكستن كار كوچكى است ؛ خدا كشتن است !
آرى ، او به تنهايى تبر به دست گرفت و خدايان دروغين را كشت ؛ چرا كه هدف را شناخته و راه را يافته بود. و انسان بى هدف ، راه به جايى نمى برد.
امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه مى فرمايد:
خدايا! كسى كه تو را يافت همه چيز دارد و كسى كه تو را گم كرد هيچ ندارد.
مرحوم استاد شهيد مطهرى هنگامى كه براى ملاقات با رهبر انقلاب حضرت امام خمينى عليه السلام به فرانسه رفته بودند، در مصاحبه اى از او پرسيدند كه : در اين مرد امام خمينى چه ديدى ؟ گفته بود در او چهار (امن ) ديدم : امن بهدفه ، امن بسبيله ، امن بقوله و امن بالله تبارك و تعالى .
لذا هميشه از خدا مى گفت و مى گفت : ما كاره اى نيستيم ، هر چه هست خداست .ما كارى نكرديم : خدا كرد.ما وسيله اى بيش نيستيم ، كارها همه به دست خداست .
ايشان بسيار قاطع بودند. اولين اعلاميه اش را كه صادر كرد فرمود: اسلام در خطر است ، بايد جلو برويم ولو بلغ ما بلغ ، اگر موسى عصا داشت او عصا هم نداشت . با اين كه عصاى معجزه گر نداشت ، مى گفت : شاه بايد برود. و سرانجام به هدف مقدسش رسيد و اين نوكر استعمار را به زباله دانى تاريخ فرستاد.
مرحوم آية الله حائرى مى فرمود: اين مرد امام خمينى با حرف و گفتن شاه را بيرون كرد.
تا كنون ديده و يا شنيده نشده است كه كسى بگويد: ابراهيم ، موسى ، عيسى عليه السلام و يا محمد صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليه السلام شكست خوردند! امروز مسلمان ، غير مسلمان ، سنى ، شيعه امام حسين عليه السلام را مرادف و مصادف با ايثار، فدا كارى و شرف و آزادگى مى داند.
اميرالمؤ منين عليه السلام آن همه زحمت ها را تحمل كرد، آن مه صدمه ها را به جان خريد، اما سرانجام نيز به هدفش رسيد اگر او عمر و عاص و معاويه را كشته بود معلوم نبود كه به هدف خود برسد.
جرج جرداق نصرانى در كتاب الامام على صوت العدالة الانسانية مى نويسد:
على آن كسى است كه به همه پناه مى دهد. على آن كسى است كه دشمن در حال مرگش در پيش چشمان آن بزرگ مرد، عريان شد، ولى امام حيا كرد و چشم از او برداشت و از كشتنش منصرف شد.(50)
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه اش مى گويد:
على آن كسى است كه حاضر نشد يك دروغ بگويد و به آزادى آن دروغش خلافت ثلث جهان را به دست آورد. وقتى كه در آن شوراى كذايى ، پيرمرد آن شورا، يعنى عبدالرحمن بن عوف دستش را به اميرالمؤ منين داد و گفت : يا على با تو بيعت مى كنم به شرط اين كه به كتاب خدا و سنت رسول الله و به روش شيخين عمل كنى ، اميرالمؤ منين دستش ‍ را كشيد و گفت : نه ، من بيعت مى كنم به شرط اين كه به كتاب خدا و به سنت رسول الله و به اجتهاد خودم عمل كنم . عبدالرحمن پيشنهادش را تا سه مرتبه تكرار كرد اما جواب منفى شنيد.
ابن ابى الحديد مى گويد: على عليه السلام مى توانست بهاين پيشنهاد عبدالرحمن جواب مثبت دهد و و خلافت جهان اسلام را به دست گيرد و بعد به روش شيخين عمل نكند؛ همان كارى كه عثمان كرد.به گفته ابن ابى الحديد على نمى توانست چنين كارى كند چرا كه او حقيقت محض است و حاضر نيست حتى يك دروغ بگويد ولو كه ثلث جهان مال او باشد.(51)
دروغ گفتن و 25 سال در خانه نشستن براى على شكست نيست ، پنج سال جنگيدن در جنگ جمل ، صفين و خوارج و سرانجام در محراب به شهادت رسيدن ، براى على شكست نيست .
پيروزى بالاتر از اين نمى شود كه جرج جرداق در كتابش درباره على بگويد:
قتل فى المحراب لشدة عدالتة ؛ (52)
على در محراب عبادت ، به خاطر شدت در عدل ورزى ، كشته شد.
اين جمله از يك غير مسلمان به دنيا مى ارزد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به تنهايى در مقابل تمام كفار قريش قد علم كرد، چرا كه هدف دارد، راه را تشخيص داده است ، شعار تواءم با عمل دارد. لذا سيزده سال مصيبت هاى كمر شكن قريش را به جان خريد تا به هدفش ‍ برسد. كفار وقتى از راه اذيت و آزار و شكنجه موفق نشدند و ابوطالب عمومى پيامبر را خواستند و به او گفتند: پسر برادرت از ما چه مى خواهد، او تمام منافع ما را به خطر انداخته است ، به او بگو كه اگر زن مى خواهى بهترين و زيباترين زن هاى حجاز را در اختيارت بگذاريم تا اول متمول و پولدار حجاز باشى ! و اگر رياست مى خواهى فرمانروايى حجاز از آن تو باشد و همه طوائف زير دست تو باشد! اتفاقا پيغمبر نه زن داشت و نه پول و نه رياست ، يك بچه يتيم بى كس كه حضرت ابوطالب ، بزرگش كرده بود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: به آنان بگو كه اگر كره ماه را در دست راست من و خورشيد را در دست چپم بگذاريد دست از هدفم بر نمى دارم . بگوييد: لا اله الا الله نه پول مى خواهم ، نه رياست و نه زن .
اين است معناى قاطعيت چنين انسانى ولو تنها هم كه باشد به هدفش ‍ مى رسد.
وقتى ديدند تطميع ، كار ساز نيست ، از راه تهديد وارد شدند؛ مثلا ياسر و سميه - پدر و مادر عمار را كه مسلمان شده بودند - براى ارعاب ديگران آوردند و يك پاى سميه را به يك شتر و پاى ديگرش را به شتر ديگر بستند و هر يك از شترها را به طرف راندند و آن زن قهرمان را كه حاضر نشد از ايمانش دست بردارد، به دو نصف كردند. اول شهيد كه اسلام داد همين زن قهرمان ، يعنى سميه ، مادر عمار بود.
سپس به سراغ ياسر آمدند، به وى تازيانه مى زند و او را بر روى ريگ هاى داغ و سوزان بيابان مى انداختند و آن قدر مى زدند تا غش مى كرد و بعد با ريختن آب او را به هوش مى آوردند و باز تازيانه مى زدند، تا اين كه سرانجام زير تازيانه به شهادتش رساندند.
كفار هر چه بيشتر مسلمانان را شكنجه و آزار مى كردند، آنان با استقامت تر مى شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همان شعار هميشگى خود يعنى لا اله الا الله را تكرار مى كرد. ديدند نمى شود؛ پيامبر و مسلمانان را تبعيد كردند؛ باز به هدفشان نرسيدند، بالاخره سه سال آنان را در شعب ابوطالب زندانى كردند - از بين مسلمين فقط حضرت خديجه خارج از شعب ابى طالب بود - و از بيرون شعب غذاى مختصرى به مسلمانان مى رساندند؛ به طورى كه بچه ها در اثر تشنگى مردند، زن ها از گرسنگى و تشنگى پوست گذاشتند، فرياد زن ها و بچه ها از سرما و گرما بلند بود و پيران از بين رفتند. پيامبر چنين وضعى را تحمل مى كرد و مى فرمود: قولوا الا اله الا الله تفلحوا... (53)
از طرف ديگر حدود هشتاد جنگ برايش پيش آمد آن هم با وضعى كه نه عده داشت و نه عده ، به قول جرجى زيدان مسيحى ، مسلمانان اسب و حتى در بعضى موارد كفش هم نداشتند و پا برهنه به جنگ مى پرداختند و پاهايشان زخم مى شد.
جنگ ذات الرقاع يعنى جنگى كه مسلمانان به پاهايشان كهنه بستند و پايشان زخم مى شد.
7 صبر و استقامت  
يكى ديگر از شرايط مدير و مسئول ، صبر و استقامت ، است . بايد بدانيم كه در دنيا مشكل فراوان است ، و هيچ كس بى مشكل و گرفتارى نيست . دنيا را بلا و گرفتارى احاطه كرده است .
دار بالبلاء محفوقة ؛ (54)
دنيا با بلا و مصيبت ، پيچيده شده است .
همان طور كه اگر انسانى در آب باشد، آب محيط بر اوست ، انسان نيز در دنيا به وسيله گرفتارى و مصيبت ها احاطه شده است و تنها چيزى كه هست اين كه مشكل ها بزرگ و كوچك بوده و انواع مختلف دارد. امروز به رنگى است و فردا به رنگ ديگر:
على عليه السلام در جاى ديگر مى فرمايد:
الدنيا بحر عميق قد غرق فيها ناس كثير؛ (55)
دنيا درياست و افراد بسيارى در اين دنيا غرق خواهند شد.
دريا جزر و مد و موج هاى ويرانگر و نابود كننده دارد. مگر مى شود كسى در دريا باشد و از جرر و مد و امواج آن در امان بماند.
دنيا نيز همانند دريا يك روز آرام است ، روز ديگرش طوفانى است .
الدهر يومان ، يوم لك ويوم عليك ؛ (56)
دنيا دو روز است ؛ يك روز به نفع و بر وفق مراد تو، و روز ديگرش به ضرر تو است .
ما بايد قبل از هر چيز درك كنيم كه : زندگى همراه با مشكلات است . در اداره و در اجتماع با سختى ها و گرفتارى هاى متعدد رو به رو خواهيم بود و بايد آن ها را يكى پس از ديگرى حل كنيم ، و بر موج ها سوار شده ، آن ها را پشت سر بگذاريم ؛ نه آن كه تسليم امواج شده و خود را به امواج بسپاريم . هم چنين بايد بدانيم كه : رسيدن به موفقيت و كمال ، مرهون مشكلات است ؛ و تنها بدين وسيله بتوان به هدف رسيد. به قول حافظ.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
از ديدگاه قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام اگر كسى بخواهد به كمال برسد بايد با مصيبت ها و مشكلات دست و پنجه نرم كند.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
البلاء للولاء...؛ (57)
مصيبت و سختى ، براى اولياء الله است .
آرى ، پروردگار عالم هر كه را بيشتر دوست داشته باشد، او را با مركب بلا، زودتر به هدف و كمال و سعادت مى رساند.
عالم تكوين نيز اين گونه است ، دانه گندمى كه زير خاك مى رود، سختى هاى زيادى مى كشد، و با باد و باران و توفان و سرما و گرما، مواجه مى شود تا اين كه بعد از مدتى شكفته مى شود. زمانى كه خوشه شد لاى چرخ ‌هاى خرمن كوب مى رود تا از كاه جدا شود. سپس زير چرخ آسياب رفته له مى شود، آن گاه مشت ها بر سرش كوفته شده تا به صورت خمير در مى آيد و در تنور مى سوزد و به شكل نان در مى آيد. بعد از آن ، زير دندان هاى انسان براى چندمين بار له مى شود و وارد معده شده در آن جه نيز پخته مى شود و معده به اثنى عشر مى فرستد، شيره و جوهرش را گرفته و به سلول تحويل مى دهد. و سلول آن را به بدن منتقل مى كند تا اين كه جذب انسان شده و از اجزاى وجودى انسان كامل مى شود.!
آرى ، انسان با صبر و استقامت مى تواند عالم را تسخير كند. شما خيال نكنيد افرادى كه براى مملكت و جامعه شان مايه افتخار شده اند از نظر استعداد نابغه بوده اند، هرگز چنين نيست ؛ بلكه بسيارى از اين دانشمندان از لحاظ استعداد كمتر از افراد متوسط بوده اند، انشتين بارها رفوزه شد.
درباره لنين گياه شناس كه افتخارى است براى كشورش سوئيس نقل مى كنند له : معلم و مديرش روزهاى اول درس ديدند كه حافظه اش ضعيف است و براى تحصيل علم مناسب نيست ، به پدرش گفتند پسر تو بايد به دنبال كار و كاسبى برود و نمى تواند درس بخواند و به جايى برسد.
اما در اثر استقامت پدرش ، صبر و استقامت خودش نه تنها دانشمند و گياه شناس شد - كه خواست خودش بود - بلكه طبيب نيز شد، يعنى به خواسته پدر و مادرش كه مى خواستند او طبيب بشود نيز جامعه عمل پوشيد. در نتيجه هم گياه شناس ماهرى شد و هم طبيب حاذق ، نوشته اند او پايان نامه خود را در مسافرت نوشت و وقتى به آلمان رفت به اسم جادوگر او را تبعيد كردند، زجر و شكنجه اش دادند، باز وقت در يك مسافرت ديگرى پايان نامه دومش را نوشت و سرانجام به وطنش بازگشت و افتخارى براى كشورش شد.
درباره پاستور مى نويسند: استعدادش خيلى كم بود، فقر و فلاكت بر زندگى اش حاكم بود اما صبر و استقامت عجيبى داشت ، او در كلاس شاگرد ناشناخته اى بود و به خاطر استقامت و پشتكارى كه داشت استادش دختر خود را به او داد. پاستور در چنين وضعى بايد سر از پا نشناسد، چرا كه استاد دانشگاه ، دخترش را به او داده است ، اما شب عروسى كه شد همه آمدند جز پاستور، كه نيمه هاى شب آمد و از همه معذرت خواست و گفت : آزمايشم ناقص بود و نتوانستم نيمه كاره رها كنم لذا از همه شما عذر خواهى مى كنم .
سكاكى - اديب نامور - سى سال از عمرش گذشته بود و زن و بچه اطرافش ‍ را گرفته بودند، و شغلش قفل سازى بود و سواد نداشت ، به سفارش دربار قفلى ساخت كه شايد در آن روز جالب و ابتكارى بود، براى اين كه جايزه اى از حاكم بگيرد به دربار رفت و آن قفل را تقديم حاكم كرد. نگاه حاكم به آن قفل بود كه ناگهان دانشمندى وارد شد، حاكم به احترام آن عالم از جاى خود برخواست و آن قفل را كنار گذاشت و عالم را در كنار خود نشاند و بسيار با او گرم گرفت .
سكاكى وقتى اين صحنه را ديد ارزش علم را شناخت و به دهنش رسيد كه تحصيل علم كند و عالم شود. لذا به مدرسه آمد، خطاب به مسئول مدرسه گفت : مى خواهم درس بخوانم ، وى ديد سن تحصيلى او گذشته است لذا براى اين كه ردش كند و او را از اين تصميم منصرف نمايد به او گفت : يك جمله به تو مى دهم و برو تا فردا آن را حفظ كن و بيا تا درس را شروع كنيم و آن جمله اين بود كه :
جلد الكلب نجس ، قال الا ستاذ تطهيره بالدباغ ؛ پوست سگ نجس است و استاد ابوحنيفه گفته است اگر دباغى اش كنى پاك مى شود.
سكاكى مى گويد: سيصد مرتبه خواندم ، تا حفظش كردم ، صبح كه از خواب برخواستم ديدم يادم رفته است به ذهنم فشار آوردم تا يادم آمد، خوشحال شدم و به مدرسه آمدم ، خطاب به مسئول مدرسه گفتم : جمله ديروز را حفظ كرده ام ، گفت : بخوان : گفتم : جلد الاستاذ نجس قال الكلب تطهيرة بالدباغ ؛ پوست استاد نجس است ، سگ گفته است اگر دباغى اش كنى پاك مى شود.
شاگردانى كه در كلاس بودند خنديدند، سكاكى متوجه اشتباهش شد و بسيار تحقير شد اما صبر و استقامت او فوق اين حرف هاست لذا به خودش ‍ تلقين كرد كه من بايد درس بخوانم ، از آن شهر عازم شهر ديگرى شد در بين راه كه بسيار خسته بود به درخت و چشمه اى برخورد كرد زير آن درخت در حال استراحت بود كه ديد آب از بالا بر روى سنگى مى چكد و در اثر تكرار چكيدن قطرات آب بر روى سنگ ، در سنگ جا باز شده است . به خود گفت : علم ، از اين آب روان تر نيست ؛ دل من نيز از اين سنگ سخت تر، پس ‍ اگر درس بخوانم حتما عالم و دانشمند خواهم شد.
همين مرد سكاكى كتابى نوشته است كه به نام مفتاح العلوم در آن چهارده علم هست : صرف ، نحو، عروض ، قصاحت ، بلاغت ، علم موسيقى و...
و او در تمام علوم متخصص بود.
تمدن امروز اگر با دست خودش ، خود را نابود نكند زهره كه سهل است به منظومه شمسى نيز مى تواند برود. و مى تواند فضا را تسخير كند.
و بلكه بالاتر و مهمتر از فضا، كه عالم ملكوت را مى شود تسخير كرد. به قول قرآن : انسان مى تواند به جايى برسد كه با ملائكه رابطه داشته باشد:
ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اوليائكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ولكم فيها ما تشتهى انفسكم ولكم فيها ما تدعون ؛(58)
در حقيقت ، كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست ، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند و مى گويند: هان ، بيم مداريد و غمگين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد. در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم و هر چه دلهايتان بخواهد در بهشت براى شماست و هر چه خواسته باشيد در آن جا خواهيد داشت .
بسيار هستند كه حتى سواد الفبا ندارند اما چشم و گوش ملكوتى دارند و اينان نيز مى توانند عالم ملكوت را تسخير كنند.
يكى از دوستانم نقل مى كرد پيرمرد بى سوادى مريض بود، رفتم بالاى سرش گفتم : خدا شفايت بدهد. گفت : نه ، من با اين مرض نمى ميرم ، هر وقت كه مرگم نزديك شد خبرت مى كنم ، مى گويد: روزى كسى را به دنبالم فرستاد، رفتم به بالينش ، خطاب به من گفت : امشب ، شبى است كه از اين عالم مى روم ، اما فعلا تو برو و بخواب ، هنگام مرگ خبرت مى كنم .
سه ساعت از نيمه شب گذشته بود كه صدايم كرد، آمدم و در كنارش ‍ نشستم ، به پسرش گفت : مرا بلند كن و بنشان ، پسرش او را بغل كرد و بر زمين نشاند، در همين لحظه بود كه گفت :السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا اميرالمؤ منين تا رسيد به حضرت بقية الله عليه السلام بعد از اتمام ، سلام ، اين جمله را گفت : خدايا! تو خود فرمودى كه پيرمرد را احترام كنيد، حال ، من يك پيرمرد گنهكارم و به پيشگاه تو آمده ام خدايا! احترامم كن ...و از دنيا رفت .
اگر بى صبرى و ضعف از خود نشان دهى ، به جايى نمى رسى ، اگر زحمت 23 ساله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نبود صداى اسلام به جايى نمى رسيد. اگر صبر و استقامت شيعه نبود، ولايت و فقاهت همانند امروز سر بلند نمى شد.
مردم ايران در اثر صبر و استقامت و تحمل ناگوارى ها بود كه توانستند انقلاب اسلامى را به پيروزى برسانند.
بنابراين ، شما مسئولان ، مديران و كارمندان و كاركنان عزيز اداره و سازمان ها كه حل مشكل و گرفتارى جامعه به دست شما است ، صبر و استقامت داشته باشيد، ارباب رجوع را از خود و انقلاب نرنجانيد، درست است كه توقعات بى جا زياد است و كمبودها فراوان و راضى كردن مردم كارى مشكل است اما چه بايد كرد؟ ارباب رجوع مقصر نيست . چرا كه گرفتار است ، تو هم مقصر نيستى چرا كه بيش از اين در اختيارت نيست ، مسئولان بالاتر از تو هم مقصر نيستند، چرا كه آنان نيز تمام تلاش را مى كنند؛ حرف اين است كه اگر ارباب رجوع به خواسته اش نمى رسد لااقل فحش هم نشود، با عصبانيت و خشونت با او برخورد نشود، بلكه با خوش ‍ رويى و منطق قانع شود و با رضايت از نزد تو برگردد.
مديران و امتحان الهى 
به فرموده قرآن كريم تمام انسان ها بايد امتحان شوند و در اين امتحان نمرات انسان ها بررسى مى شود كه كدام يك نمره ممتاز و قبولى و كدام يك نمره مردودى گرفته اند. اين امتحان براى اين نيست كه براى خداوند ثابت شود كه چه كسى آدم خوبى است و چه كسى بد، بلكه براى اين نيست كه ما بفهميم كارنامه عملمان چگونه است . خداوند با اين امتحان ، خوبى و بدى خودمان را به ما مى نماياند.
احسب الناس ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين ؛(59)
انقلاب اسلامى ما براى تمام مردم يك امتحان بود؛ براى روحانى ، ادارى ، نظامى ، زارع ، كاسب ، سياسيون ، كارگزاران ، غربال عجيبى بود؛ همان جمله اى كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة ؛(60)
بسيارى از ما مردم از عهده امتحان خوب برنيامديم ، پروردگار عالم به وسيله اين انقلاب به ما فهماند كه چكاره ايم !
انواع امتحان ها  
ولنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشرالصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا الله و انا اليه راجعون . اولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة و اولئك هم المهتدون (61)
اين آيه شريفه مى فرمايد: اى انسان تو را آفريديم و به اين دنيا آورديم تا به كمال و سعادت برسانيم ، مواظب باش كه هر آن در معرض امتحانى ، گاهى به مال ، گاهى به جان ، گاهى به وسيله فرزندت و..
اگر از قرآن بپرسيد كه : عالم هستى براى چه چيزى خلق شده است ؟ در جواب مى فرمايد: براى انسان . و اگر سئوال كنيد: انسان براى چى آفريده شده ؟ مى فرمايد: براى اين كه به مقام عنداللهى برسد و انسان كاملى شود؛ يعنى به جايى برسد كه به جز خدا نبيند و نخواهد. انسان به اين مقام نمى رسد مگر اين كه با مشكلات و ابتلائات دست و پنجه نرم كند، همانند آن دانه گندم .
انسان زمانى به سعادت مى رسد كه بر مصيبت ها و سختى ها پيروز شود و در برابر آن ها صبر و استقامت ورزد و خود را نبازد. معمولا انسان ها در مواجهه با مشكلات دو قسم هستند:
1- افرادى كه صبور نيستند و استقامت ندارند و خود را مى بازند و در نتيجه سقوط مى كنند؛ به فرموده اميرالمؤ منين عليه السلام مصيبت را مى بينند و سختى را تحمل مى كنند، اما به كمال و سعادت نمى رسند و بلكه در اسفل السافلين جاى مى گيرند.
2- گروه ديگر در مقابل اين دسته هستند؛ يعنى مصيبت و گرفتارى را لطف خدا مى دانند. از ديدگاه بزرگان علم اخلاق مصيبت از الطاف خفيه خداست . و معتقدند: همان طور كه مال ، قدرت و تمكن از نعمت هاى بزرگ خداست ، مصيبت ، بلا و مشكلات نيز از نعمت هاى او است .
الف - لطف جلى يعنى : نعمت هايى كه به انسان ها مى دهد و آنان هم توجه به اين نعمت ها دارند؛ مثل پول ، رياست ، تمكن و قدرت .
ب - لطف خفى يعنى : گرفتارى هايى كه به نظر انسان بدبختى و بيچارگى است ؛ مثل مرگ فرزند، فقر و ندارى و....
آرى ، از ديدگاه عارفان ، مرگ فرزند، لطف است ، فى المثل وقتى خبر شهادت حاج آقا مصطفى را به امام خمينى رحمة الله مى دهند مى فرمايد: انا الله و انا اليه راجعون ، مرگ مصطفى از الطاف خفيه خداست . عرفا در اين جهان جز لطف نمى بينند و اگر با يك عينك علماى اخلاق به جهان بنگريم بايد بگوييم : الطاف خفيه خدا از الطاف جليه اش بهتر است ، چرا كه انسان را به مقامات عالى مى رساند.
از ديدگاه عرفا حتى جهنم نيز از الطاف خفيه است ؛ زيرا فرد جهنمى را بهشتى مى كند، اگر جهنم نبود انسان لياقت بهشت رفتن پيدا نمى كرد. پس ‍ بايد به جهنم برود و مانند آن سنگ معدنى در كوره چندين هزار درجه اى ذوب شود تا كدورتش گرفته شود و زمينه براى رفتن به بهشت بيايد.
غفلت انسان  
انسان ، غافل و سبك سر است . گاه اهداف ، برنامه ها و فلسفه خلقت خويش را فراموش مى كند. با اين غفلت در برابر حادثه ها مى شكند و در هنگام فراوانى نعمت ، مغرور مى شود و انسانيت خود را مى بازد، قرآن مى فرمايد:
ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا؛(62)
به راستى كه انسان ، بسيار آزمند و بى تاب ، خلق شده است ، چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند و چون چيزى به او رسد بخل ورزد.
نعمت و نقمت هر دو وسيله آزمايش و امتحان انسان است .
از نظر على عليه السلام رياست خوب است اما براى اثبات حق و از بين بردن باطل ، براى اين كه با آن گره اى از مشكلات مسلمانان باز شود.
بنابراين ، آن رياستى بد است كه انسان را جهنمى كند، انسان را به زمين بزند. همين طور بقيه نعمت ها مثل پول ، علم و..
براى عارف ، فقر از الطاف خفيه است ؛ چرا كه اگر با فقر بسازد خداوند برا او درود مى فرستند: اولئك عليهم صلوات من ربهم .
اما همين فقر، بعضى ها را به كفر مى كشاند:
كاد الفقر اءن يكون كفرا.(63)
گاهى ، فقر كفر آور است .
پس نبايد غافل بود كه مشكلات و سختى ها همه مقدمه اين است كه انسان به كمال و فلاح برسد. اگر قرآن را با تاءمل بخوانيم همين نكته را به روشنى از آن در مى يابيم ؛ مثلا خداوند در اين آيه شريفه كه در سه جاى قرآن كريم شده است مى فرمايد:
هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون ؛(64)
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست ، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان ، خوش نداشته باشند.
آرى ، اين آيت الهى ، نويد مى دهد كه دين اسلام به دست مظلومين و مستضعفين ، جهانى خواهد شد، يعنى به دست آنان كه هميشه شكنجه شده و يا كشته داده اند، به دست آنان كه در يك دستشان قرآن است و در دست ديگرشان ولايت ، و همواره در زندگى مظلومند.
در آيه ديگر مى فرمايد:
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض يرثها عبادى الصالحون ؛(65)
در حقيقت ، در زبور، پس از تورات ، نوشتيم كه زمين بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
يقينا فرد صالح از نظر قرآن آن است كه در يك دستش قرآن و در دست ديگرش عترت باشد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: منظور از بندگان صالح شيعيان اند. آرى ، به دست اين شيعه و با رهبرى ولى عصر عج پرچم اسلام در روى كره زمين برافراشته مى شود.
قرآن در جاى ديگر اسم همين شيعه را مستضعف گذاشته است .
حكيمه خاتون مى گويد: وقتى حضرت ولى عصر عج به دنيا آمد امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عزيزم را بياور. پاره ماه را سر دست گرفتم و آوردم خدمت آقا بلافاصله اين آيه را خواند كه :
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم الائمة و نجعلهم الوارثين ؛(66)
و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين ، فرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث كنيم .
خداوند خواسته است كه پرچم اسلام به دست مستضعفين در روى كره زمين برافراشته شود. و مستضعف حكومت جهانى پيدا كند. قوانين اسلام سرتاسر جهان را بگيرد. از اين كه قرآن اين همه تكرار مى كند كه : حكومت ، از آن مستضعفين خواهد بود. نكته اش اين است كه : اى شيعه ! از ابتدا مظلوم بوده اى ، از روزى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و سقيفه بنى ساعده تشكيل شد 114 نفر از عاقلان ، عالمان و فهميده ها با سقيفه بنى ساعده مخالفت كردند، از جمله : اباذر، سلمان ، عمار و...و زنانى چون : زهرا، فضه خادمه ، ام سلمه و...
اين 114 نفر و گروهى شدند به نام حزب الله و از همان آغاز تشكيل ، شهيد دادند و زجر كشيدند، محسن سقط شد. زهرا رنج كشيد، اميرالمؤ منين عليه السلام در بدترين وضعيت قرار گرفت ، در مقابل چشمانش زهرا را زدند و ساكت ماند و خود آن بزرگوار فرموده است . سخت ترين لحظه براى من زمانى بود كه در مقابل ديدگانم زهرا را زدند و من هيچ نگفتم .
در نهج البلاغه مى فرمايد: 25 سال صبر كردم مثل كسى كه استخوان در گلو و خار در چشمش باشد.
شيعه تا كنون شكنجه هاى فراوان ديده ، ظلم هاى فراوان كشيده است ، قضيه كربلا و...تا سرانجام اين جنگ تحميلى به جرم شيعه بودن از طرف استكبار به شما تحميل شده است ، يا واقعه جمعه خونين مكه به همين علت اتفاق افتاد.
خداوند مى تواند بدون اين درد سرها و مشكلات دين خون را در جهان پياده كند و پيامبرش را به تمام دنيا مسلط نمايد و...اما سنت خدا اين است كه : انسان هاى لايق به كمال برسند. به قول شهيد مظلوم بهشتى رحمة الله ، بهشت را به بهاء دهند نه به بهانه اگر بهشت مى خواهى ، اگر لقاى پروردگار را مى خواهى بايد سختى بكشى . باز قرآن مى فرمايد:
فان مع العسر يسرى ، ان مع العسر يسرى (67)
پس بدان كه با دشوارى ، آسانى است . آرى ، با دشوارى آسانى است .
از اين بحث مختصر به دست مى آوريم كه موفقيت هر انسان - از جمله مديران و كارگزاران - در گرو اين است كه بدانند در قاموس خلقت ، امتحان و آزمايش وجود دارد و اساسا خداوند متعال ، انسان را به گونه اى آفريده است كه با امتحان به رستگارى مى رسد. حال كه چنين است بايد به مقام و موقعيتى كه در اختيار ما گذاشته به عنوان يك وسيله آزمايش و امتحان بنگريم و بكوشيم با برنامه ريزى ، عقلانيت و توكل به خدا به مردم خدمت نماييم . اگر چنين كنيم ، اداره و سازمان خود را به عبادت گاه تبديل كرده ايم ، چرا كه بزرگ ترين عبادت ، خدمت به خلق خداست .
اهميت خردورزى و احتياط در مديريت 
چند دسته و گروه اند كه هميشه بايد محتاط باشند و با عصاى احتياط راه بروند، و كارهايشان را در زندگى سنجيده انجام دهند:
1- افرادى كه سنشان از چهل سال به بالا است و به عبارتى در سرازيرى قرار گرفته اند و در واقع هر قدمى كه بر مى دارند، همان اندازه به روز حساب نزديك تر مى شوند. در اين مورد روايتى هست كه مى فرمايد:
من بلغ اءربعين ولا يتعصى فقد عصى ؛
كسى كه چهل ساله شود و عصا دست نگيرد گناه كرده است .
اين معناى ظاهرى روايت است و مسلما معنايش اين نيست كه افراد چهل سال به بالا بايد عصا به دست بگيرند. از اين روايت ، مى توان چنين استفاده كرد كه : انسان ها از چهل سالگى به بعد بايد احتياط بيشترى كنند و با عصاى احتياط حركت نمايند، بايد رفتار و كردارشان را بپايند تا روز قيامت سرافكنده و خجالت زده نباشند.
اين مطلب نيز در روايت آمده است كه : انسان ها وقتى به چهل سالگى مى رسند، از سوى خداوند، به فرشتگان خطاب مى شود كه ديگر عقل او كامل شده و تجربه پيدا كرده و مى داند كه به قبر و قيامت نزديك مى شود، بر او سخت بگيريد و گناهانش را دقيق تر بنويسيد.
چقدر سخت است كه در روز قيامت خطاب شود: اى پيرمرد! اى مجرم ! اى كسى كه عقلت كامل شده بود، چرا گناه كردى ؟ چرا نسنجيده گفتى و شنيدى و چرا در كارهايت عاقبت انديش نبودى ؟! و...
2- توصيه اى هم به خالق هاى كارمند و ادارى دارم و آن ، اين كه با عصاى احتياط حركت كنند. در اين باره روايات فراوان وجود دارد، آنان در عين كار در اداره ، بايد مواظب حجاب ، نوع برخوردها و نشست و برخاست ها باشند.
درباره حجاب بيش از ده آيه در قرآن وجود دارد كه اين آيات به ما مى فهماند كه زن بايد مواظب خودش باشد. اين دستور قرآن است كه زن در حد امكان بايد با مرد نامحرم تماس نداشته باشد، و در صورت ناچارى به اندازه ضرورت .
فاذا ساءلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم ..(68)
و چون از زنان چيزى خواستيد از پشت پرده از آنان بخواهيد اين براى دل هاى شما و دل هاى آنان پاكيزه تر است .
و دليلش را چنين آورده كه : اگر زن و مرد نامحرم با يكديگر تماس نداشته باشند براى دل هر دو بهتر است ؛ يعنى تماس كه در دل ، طمع به وجود آورده و سرانجام فساد ايجاد مى كند.
در خصوص بيرون رفتن زنان از خانه قرآن مى فرمايد:.
وقرن فى بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى ..(69)
و در خانه هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم ، زينت هاى خود را آشكار مى كنيد.
البته مفهوم آيه اين نيست كه زن مطلقا بيرون بيايد و كمالات را براى خود كسب نكند. بى شك مى دانيم كه تحصيل زنان و دختران در مدرسه و دانشگاه و يا ضرورت هاى شغلى ديگر مانند طبابت ، معلمى ، پرستارى و مشاغلى از اين قبيل ، لازمه اش آن است كه زن از خانه بيرون آيد. آن چه در قرآن مورد نهى واقع شده ، رفت و آمدهاى بى جا و تفريح هاى بى مورد است .
و قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ..(70)
اى پيامبر به مردان با ايمان بگو چشمان خود را از نگاه به نامحرم بپوشانند.
اگر انسان احتمال دهد كه نگاهش منجر به فساد مى شود بايد نظر نكند، مى فرمايد اگر نگاه شهوت انگيز نبوده و موجب فساد هم نباشد باز هم بيش ‍ از اندازه نبايد نگاه كرد.
اين كه قرآن مى فرمايد مرد از زن نامحرم و زن از مرد نامحرم چشم بپوشند و به يكديگر نظر نكنند، دو معنا در آن هست :
الف : نگاهت را كنترل كرده و به اندازه ضرورت نظر كن ؛
ب : سر به زير باش و به زن نگاه نكن و چشم هايت را به چشمان زن نينداز.
در هر حال خداوند مى فرمايد: نظر كردن مرد و زن نامحرم به يكديگر بايد به اندازه ضرورت بوده و از روى شهوت و ريبه نباشد.
مطلب ديگرى كه در قرآن آمده درباره حرف زدن زن است كه زن در حرف زدن بايد با احتياط باشد و خود را كنترل نمايد و صدايش را نازك ، لطيف و شهوت انگيز نكند:
فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض (71)
پس به ناز و كرشمه سخن مى گوييد تا آن كه در دلش بيمارى است طمع ورزد.
براى اين كه لطافت در گفتار و نازك كردن صدا و بالاخره صحبت شهوت انگيز موجب تحريك شهوت ديگران و در نهايت باعث به وجود آمدن فساد مى گردد و افرادى كه قلبشان مريض است و تقوا ندارند به او طمع مى كنند.
سفارش ديگرى كه قرآن به زنان دارد اين است كه :
ولا تبرجن تبرج الجاهلية (72)

و مانند روزگار جاهليت قديم ، زينت هاى خود را آشكار مى كنيد.
نكته اى كه در آيه شريفه وجود دارد و تكان دهنده است اين كه مى فرمايد: خانم ! تو مسلمانى ، جالب شدن و جلب نظر كردن ، كار جاهليت است و از رفتارهاى زنان غير مسلمان است ، آنان در دوران جاهليت در كوچه و بازار به گونه اى حركت مى كردند كه مردان به آنان نگاه كنند.
اى بانوان محترم كارمند، معلم ، طبيب ، پرستار، براى شما كه مسلمان و پيرو قرآن هستيد، پوشيدن جوراب و چادرهاى آن چنانى حرام است ، پوشيدن كفشى كه صدا دارد و رهگذران را به خود جلب كند حرام است و خلاصه اين كه هر نوع آرايشى كه نظر نامحرم را جلب نمايد از ديدگاه اسلام حرام است ، اين فتواى تمام مجتهدان و مراجع است و هيچ اختلافى در آن نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه حضرت زهرا نشسته بودند كه ابن ام مكتوم وارد شد، تا خواست داخل اتاق شود فاطمه زهرا عليها اسلام پشت پرده رفت . پيامبر براى اين كه به ما هم بفهماند فرمود: زهرا جان ، ابن ام مكتوم كه نابينا است ، چرا پشت پرده رفتى ؟ زهرا گفت : يا رسول الله ! من كه چشم دارم ، پيامبر به قدرى خوشحال شد كه فرمود: من به قربان تو.
اسلام نمى گويد كه زن ، اجتماعى نباشد و در اجتماع وارد نشود، معلم و دكتر و....نباشد. بلكه مى گويد زن بايد عفيف و در مقابل نامحرم ، متكبر و با قاطعيت باشد.
صفت ديگرى كه براى زن گفته شده اين است كه بايد ترسو باشد؛ يعنى در مواقع خلوت تنها از خانه بيرون نيايد و به ماشينى كه جز راننده و يا افراد نامحرم نيستند سوار نشود. خلاصه در هر جايى كه احتمال بسيار ضعيف مى دهد كه ممكن است عفتش لكه دار شود بايد با عصاى احتياط راه برود. پنجاه بلكه هفتاد درصد از فسادها در اثر بى احتياطى خانم ها در عفت است .
چه بسيار ديده شده كه يك تبسم ، عمل منكر و نامشروعى را به دنبال داشته است و يك نگاه چه مصيبت هايى را به بار آورده است .
نتيجه كردارهاى مديران و كاركنان اداره ها  
اعمال انسان ها از جهت تاءثير دو قسم است :
افرادى كه گفتار و كردارشان به حساب خودشان گذاشته مى شود؛ مثلا اگر كاسبى گران فروشى مى كند و مشترى اش كم مى شود و مردم ديگر به مغازه اش نمى روند، و در جامعه به عنوان گران فروشى شناخته مى شود. خانمى كه لاابالى است و حجاب خود را حفظ نمى كند، در نظر مردم ، زن بى بند و بارى است . شخصى كه ربا مى خورد و جامعه به عنوان رياخوار و پست مطرح مى شود.
گناه اين دسته از مردم به خودشان بر مى گردد و عكس العمل زيادى ندارد، اما گروهى هستند كه گناهانشان تنها به خودشان مربوط نيست و مردم تنها به خود آنان بدبين نمى شوند؛ بلكه اين گروه باعث منفور شدن يك جمعيت مى شوند؛ مثلا اگر يك روحانى بد باشد. همه را به سوى بدى مى كشاند: اذا فسد العالم فسد العالم عكسش نيز همين طور است ، يعنى اگر يك روحانى خوب باشد در گسترش خوبى ها مؤ ثر است و مردم را به روحانيت خوش بين مى كند.
مديران و كاركنان اداره هم اين گونه هستند؛ يعنى رئيس يك اداره يا معاونش و يا بالاخر هم كارمندى كه داراى ارباب رجوع است اگر بد باشند و با ارباب رجوع با خشونت و تكبر برخورد كنند، مردم اين بدى را به حساب خود آنان نمى گذارند، بلكه به حساب انقلاب مى گذارند و اين جا است كه گناه بسيار بزرگ مى شود، كارمند و مديرى كه مى تواند در عرض ‍ چند دقيقه كار انسان گرفتارى را انجام دهد و نمى كند گناه بسيار بزرگى را مرتكب شده است .
در روايات آمده است . امام صادق عليه السلام شيعيان را در منى نصيحت مى كرد، فرمود: اى شيعيان ما! اين قدر دل پيغمبر را نشكنيد، و ما را اذيت نكنيد در اين ميان يكى از شيعيان تعجب كرد و از جا برخاست و عرض ‍ كرد: يا بن رسول الله ، ما كى دل پيغمبر را شكستيم ، كى شما را آزرديم ؟ امام عليه السلام فرمودند: مگر تو نبودى كه ديروز بر مركب سوار بودى و شخصى بين راه مانده بود و گفت : من خسته ام مرا نيز سوار كن و تو بى اعتنا رد شدى و با اين كارت دل پيغمبر را شكستى !
و اما آن گناهى كه از اين هم بزرگتر است اين كه كار شما به نام انقلاب تمام مى شود و باعث بدبينى مردم به انقلاب سست مى شود. اين وضع ممكن است . عده اى را به كفر بكشاند؛ يعنى به گونه اى با آنان برخورد شود كه آرزوى حكومت طاغوت را كنند و بگويند زمان شاه بهتر از الان بود! و اين واقعا كفر است و گناه تمام آنان به گردن كسى است كه مردم را به نحوى ناراحت كرده و دل آنان را شكسته است . بسيار تاءسف انگيز است كه امروز عده اى مردم را به نحوى و به گونه اى به انقلاب بدبين مى سازند و باعث مى شوند كه اعتقاد مردم به روحانيت و انقلاب سست شود و پشت سر آنان حرف بزنند.
شقرانى كه از اولاد شقران غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله است مردى شراب خوار بود، روزى بر در منصور دوانيقى ايستاده بود تا كمكى بگيرد. در اين حين ديد كه امام صادق عليه السلام از خانه منصور بيرون مى آيد و امام وى را مى شناخت ، شقرانى نزد حضرت آمد و از وى كمك خواست ، امام عليه السلام به شقرانى احترام كرده و براى انجام كار او به خانه منصور بازگشت خواسته او را براى منصور بازگو نموده و عطاى او را گرفته و آورد در آستين شقرانى نهاد سپس فرمود:
يا شقران ؛ ان الحسن من كل احد حسن وانه منك اءحسن ؛ لمكانك منا، و ان القبيح من كل اءحد قبيح و هو منك اقبح ؛ لمكانك منا؛ (73)
اى شقرانى ، كار خوب از هر كسى خوب است و از تو خوب تر است ، زيرا كه تو، به ما منسوبى و كار بد از هر كسى بد است و از تو بدتر است ، چرا كه تو با ما نسبت دارى .
بسيار نيكو است كه اين روايت را تابلو كرده و بالاى سر خود بزنيم كه : كار خوب از هر كسى خوب است اما از تو خوب تر است ، و كار است ، و كار بد از هر كسى بد است و از تو بدتر چرا كه تو امروز منسوب به انقلابى .
براى پيروزى اين انقلاب ، جوان هاى پاك باخته ، خون مقدسشان را هديه كردند، پدر و مادر و فرزندان شهدا و مفقودين اشك ها ريختند و جانبازان ، عزيزترين عضو خود را دادند و آزادگان محنت ها و مشقت ها به جان خريدند و....پس اگر من و تو امروز به وظيفه خود عمل نكنيم خون شهدا را پايمال كرده ايم .
مواظب باشيد كه نتيجه گفتار و كردار شما ضربه به انقلاب نزند. حضرت امام خمينى رحمه الله هر سال در درس هاى اخلاق خود به ما نصيحت مى كردند و مى فرمودند: مواظب باشيد كه كار شما به حساب ديگران گذاشته مى شود، اگر كارى كنيد كه ضربه به روحانيت بخورد و ايمان مردم به اين قشر سست شود گناه نابخشودنى است ؛ يعنى گناهى است كه ديگر، توفيق توبه را از انسان سلب مى كند.
اهميت دادن به شخصيت انسان ها در برخوردها 
انسان بايد در كارهاى فردى و اجتماعى ، عاقبت انديش و با احتياط باشد؛ سنجيده بگويد و سنجيده كار كند. در بعضى از موارد اين احتياط ضرورى و لازم تر است ؛ از جمله در مورد حق الناس ، عرض و ناموس عفت زنان و جان انسان .
اسلام براى انسان اهميت بسيار قائل است ، شما اگر قرآن و روايات را از زاويه انسان شناسى مطالعه كنيد به نكته هاى بسيار مهمى برخورد مى كنيد و پى مى بريد كه شخصيت انسان از منظر اسلام تا چه حد والاست . براى نمونه قرآن ارزش انسان را با تمامى انسان هاى روى زمين مساوى مى داند و مى فرمايد:
اگر كسى انسانى را بكشد مثل آن است كه تمام انسان ها را كشته باشد و هم چنين اگر كسى شخصى را كه در شرف مرگ است نجات دهد، همانند آن است كه جهانى را زنده كرده باشد.من قتل نفسا بغير نفس ....(74) قرآن در آيه ديگر هم مى فرمايد:
هر كسى مؤ منى را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاويد و هميشگى معذب خواهد بود:من بقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم ...(75)
مطالعه احكام فقهى ديه نيز ارزش انسان را ديدگاه اسلام را به ما مى فهماند؛ مثلا اگر كسى انسان را - حتى به خطا - در تصادف يا به نحو ديگر بكشد، علاوه بر اين كه بايد ديه بدهد، دو ماه نيز بايد روزه بگيرد؛ آن هم سى و يك روزه پى در پى و سى روز به طور منفصل .
شخصيت انسان از ديدگاه اسلام  
اميرالمؤ منين عليه السلام پيرامون شخصيت انسان مى فرمايد:
المؤ من اءعظم حرمة من الكعبة .(76)
شرافت و احترام مؤ من از احترام كعبه ؛ بيشتر است .
باز در جاى ديگر مى فرمايد:
ان المؤ من اءعظم حرمة عند الله و اءكرم علوا من ملك مقرب ؛(77)
مومن از جهت شخصيت و احترام نزد خداوند از ملك مقرب ، مقرب تر است .
راز اين برترى آن است كه اگر انسان حركت كند و سير تكاملى بپيمايد، به جايى مى رسد كه حتى ملك مقرب الهى نيز نمى تواند به آن جا برسد، قضيه معراج پيامبر صلى الله عليه و آله خود گواه بر اين مطلب است كه انسان به مقامى دست مى يابد كه ملك مقرب الهى به آن راه نمى يابد و پايش لنگ است .
در قضيه معراج ، پيامبر به جبرئيل فرمود: همراه من بيا، جبرئيل گفت : (لودنوت اءنملة لاحترقت
اگر ذره اى بالاتر بيايم مى سوزم ، و بيش از اين قدرت آمدن ندارم .
مولوى اين روايت را انصافا خوب به شعر در آورده است :
گفت : جبريلا بيا اندر پيم
گفت رو، رو من حريف تو نيم
قرآن در سوره بقره اولين درجه اى را كه به انسان مى دهد درجه خليفة الهى است ، به ملائكه خطاب شد:
انى جاعل فى الارض خليفة (78)
من در زمين خليفه اى خواهم گماشت .
اگر نبود براى انسان جز اين درجه و امتياز، برايش كافى بود.
بالاتر از اين ، آن كه در همين سوره چند آيه بعد مى فرمايد:
وعلم آدم الاسماء كلها (79)
و خداوند، تمامى اسما را به آدم آموخت .
يعنى ، انسان مظهر اسما و صفات حق شد و همه آن ها در آدم جلوه كرد.آن جا كه ملائكه درباره خلقت انسان اعتراض داشتند و اظهار مى كردند اين موجود خود ريز است و مفسده به پا مى كند و...كه گويا فرشتگان موضوع خونريز بودن انسان را فهميده بودند و درك كرده بودند كه انسان مركب از روح و جسم است و تمايلات و غرائزش مفسده انگيز است لذا گفتند خداوند! اين موجود مفسد و خون ريز را براى چه خلق مى كنى اگر براى عبادت كردن است ، ما بر تو عبادت مى كنيم و..براى فهماندن و جواب گويى به فرشتگان ، وقتى كه اسما و صفات حق براى آدم تجلى كرد، به ملائكه و فرشتگان عرضه نمود و فرشتگان آن را تجلى ديدند و به اشتباه خود پى بردند از خداوند عذر خواهى نمودند و گفتند: خدايا! ما نمى دانستيم ، علم ما محدود بود و تو مى دانى چيزهايى را كه ما نمى دانيم
اين امتيازهاى كه براى انسان شمرديم اختصاص به پيامبران ندارد بلكه براى انسان نيز هست ، مقام انبيا و اوليا مقام ديگرى است بالاتر از اين :
امتياز و درجه ديگرى كه قرآن براى انسان بيان مى فرمايد اين كه :
نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين (80)
يعنى وقتى از روح خود در انسان دميدم و انسان كامل شد به فرشتگان امر نمودم كه به آدم سجده كنيد همگى سجده كردند مگر ابليس كه به خاطر تكبرش سجده نكرد و به خاطر اينكه ملك نبود و از جنيان بود: كان من الجن بى ادبى كرد، اگر ملك بود، اين گونه بى ادب نبود.اين مطالب مى رساند كه خداوند به انسان مى فرمايد: اى انسان ! هر كس با تو مبارزه كند رانده درگاه من است و از ديده من او مستكبر است ، آن كس كه به تو سجده نكند و در مقابلت متواضع نشود، كافر است .
امتياز ديگر انسان ، اين كه خداوند در آيه اى مى فرمايد:
وسحر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا(81)
اين انسان ها هر آن چه در آسمان و زمين است براى شما آفريدم .
پس آگاه باش كه عالم هستى براى تو و به خاطر تو آفريده شده است ، و قدر و منزلت خود را بدان ، خداوند مى فرمايد:
ايا ايها الانسان انك كادح الى ربك الى ربك كدحا فملاقيه (82)
اى انسان ، حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد.
در آيه هاى ديگر مى فرمايد:ان الى ربك الرجعى (83) و ان الى ربك المنتهى (84)
اگر چه حركت در اين مسير دشوار و پرمشقت است اما نتيجه اش لذت بخش و شيرين است به حدى كه كسى - حتى ملائكه مقرب خدا - نمى تواند آن را درك كند.
كرامت انسان و برترى آن بر موجودات ديگر امتياز ديگرى است كه خداوند به انسان داده است .
ولقد كرمنا بنى آدم وحملناهم فى البر و البحر ورزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(85)
و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا بر مركب ها نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آن ها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى داديم .
اين آيه ، تشبيه معقول به محسوس است ، بدين صورت كه اگر شما كسى را دوست داشته باشيد و بخواهيد ارادت و لطف خود را به او نشان دهيد. او را مهمان مى كنيد، و اگر بخواهيد ارادت خود را بيش از آن نشان دهيد خودت يا فرزندت هنگام آمدن با او همراهى مى كنيد و اگر بيشتر از اين بخواهيد اظهار محبت كنيد وسيله نقليه مى بريد و او را مى آوريد و سپس ‍ بهترين غذا را برايش تهيه مى كنيد و سرانجام مى كوشيد بهترين و بالاترين نوع احترام را به او بگذاريد. خداوند مى فرمايد ما نيز به انسان چنين كرديم ؛ يعنى بهترين غذا، مركب و...را در اختيار او گذاشتيم .
واگذارى امانت الهى به انسان امتياز ديگرى است كه خداوند عطا فرموده است . شايد بتوان گفت كه اين موهبت ، بالاترين امتياز و درجه اى است كه پروردگار عالم به انسان داده است :
انا عرضنا الامانة على السموات و الارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا؛(86)
ما امانت الهى و بار تكليف را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم ، پس ‍ از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناك شدند، ولى انسان آن را برداشت ، راستى او ستمگرى نادان بود.
به نظر بنده ، شايد اين امانت ، قلب انسان باشد، زيرا ما از روايات مى فهميم كه دل انسان عرش خدا است : قلب المومن عرش الرحمان (87) و يا:
لا يسعنى ارضى و لا سمائى ، و لكن يسعنى قلب عبدى المومن ؛(88)
عالم هستى نمى گنجد كه من در آن باشم ، اگر مى خواهى مرا بيابى جايگاهم دل و قلب مومن است .
اما چيزى كه تاسف آور است مطلب ذيل آيه است كه مى فرمايد: انه كان ظلوما جهولا؛ به راستى او ستمگرى نادان بود.
آرى ، انسان با آن همه امتياز و درجه ، بسيار جاهل نيز هست ، انسان خودش ‍ را نشناخته است و نمى داند كه اين همه مقام دارد، چون مقام و منزلت خود را درك نمى كند در منجلاب شهوت غوطه ور است ، عمر ارزشمند خود را تنها در جمع آورى ماديات صرف مى كند و... انسان همانند آن بچه خردسالى است كه وقتى در گرانبهايى را به دستش دهند مدتى با آن بازى مى كند، بعد هم كه خسته شد با سنگى يا با جسم سخت ديگرى آن را مى شكند، خداوند مى فرمايد انسان خود را نمى شناسد و خيلى جاهل است و به خود ستم مى كند، انسانى كه بايد از نعمت توبه استفاده كند و به مقام تخليه و سپس به مقام تحليه و سرانجام به مقام تزكيه و... برسد، مثل كرم ابريشم دور خود را مى تند و در آخر خفه مى شود و يا به قول امير المومنين (ع ) مثل كرم مستراح است كه در عذره مى لولد تا خفه شود.
اولياى خدا دنيا را شناخته اند، اگر كسى نزد ابن سيرين كه تعبير خواب مى داند برود و بگويد من خواب ديده ام كه به مستراح افتادم و لباس و بدنم متنجس شده است ، او چنين تعبير مى كند كه : پول زيادى به تو مى رسد دنيا به تو روى مى آورد و...! او مى خواهد بگويد كه مال حرام به اندازه اى پست و بى ارزش است كه در عالم معنا عذره اى بيش نيست .
انسان از طرفى اگر بخواهد سير صعودى كند به جايى مى رسد كه جز خدا نبيند و اگر بخواهد سير نزولى كند به حدى سقوط مى كند كه از ميكروب سرطان مضرتر و از سگ درنده پست تر و... مى گردد.
ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون (89)
قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى هستند كه نمى انديشند. آرى ، مديران و كاركنان اداره ها و سازمان ها بدانند كه با چنين انسان و شخصيتى رو به رو هستند؛ انسانى كه خداوند متعال بر روز او، بسيار سرمايه گذارى كرده است و همه هستى را آفريده تا او به تكامل برسد. در واقع هر كس در مواجهه با هر انسانى بايد بداند كه با عصاره همه هستى ، رو به روست و وظيفه دارد تا با خدمت گزارى به او، زمينه تكاملش را فراهم سازد. اين همه تاكيدى كه اسلام در خصوص شخصيت انسان كرده از آن روست كه اين موجود، گل سر سبد هستى است و نبايد با رفتارهاى نسنجيده آن را رو به افسردگى برد و خشكاند. خدمت به چنين آفريده اى ، خدمت به خدا و احترام به خلقت اوست . خوشا به حال كسانى كه هر روز با چنين فهم و دركى بر سر كار خود حاضر مى شوند و از اين كشتزار ناپيدا كرانه ، خرمن خرمن محصول مى چينند و براى سراى آخرت خود، ذخيره مى كنند.
و بدا به حال افرادى كه با دست خود، وجودشان را در كمند شيطان اسير كرده و جاهلانه اين كشتزار را به آتش مى كشند و استعدادهاى وجودى خود و ديگران را از بين مى برند.
نقش تهذيب در سامان دهى كارها 
تهذيب ، عنصرى كليدى و سرنوشت ساز در همه كارهاى آدمى است . به عبارت ديگر مى توان گفت اساسى ترين و محورى ترين كار انسان ، تهذيب است . پيامبران الهى يكى پس از ديگرى آمدند تا امر خطير تهذيب را به عهده گيرند. امامان معصوم (ع ) نيز چنين رسالتى داشتند. قرآن كريم ، در خصوص فلسفه بعثت پيامبر (ص ) مى فرمايد:
هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ؛(90)
اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.
پيامبر (ص ) و هم چنين تمامى انبياى الهى آمده اند تا ابتدا مردم را مهذب كنند و سپس سطح معلومات آنان را بالا ببرند. در ميان ما مصطلح است آموزش و پرورش ، ولى قرآن مى فرمايد: پرورش و آموزش و اين خودسازى و تهذيب و پرورش بسيار مهم است ، از اين رو آيه مذكور در قرآن تكرار شده است و تكرار، دليل بر تاكيد است .
بنابراين ، نخستين هدف از بعثت پيامبران مهذب نمودن مردم است . پيامبر آمده است تا ريشه رذايل را بركند و فضايل را جاى آن بنشاند.
رستگاران  
سوره و الشمس در قرآن از جهتى منحصر به فرد است و همانند آن در قرآن نيست ، در اين سوره خداوند براى كى مطلب ، يازده قسم خورده و چندين تاكيد آورده است . آرى ، بعد از يازده قسم مى فرمايد:
قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها؛(91)
هر كس نفس خود را پاك گرداند قطعا رستگار شد و هر كه آلوده اش ساخت قطعا باخته است .
كسى كه صفت رذيله در او رسوخ كرده و رذايل بر وجودش حاكم باشد، شقى و بدبخت است و نه سعادت دنيا را دارد و نه آخرت را.
اگر قرآن را مطالعه كنيم و به دقت بر آن بنگريم به اين نتيجه مى رسيم كه دو سوم آيات قرآن درباره اخلاق و تهذيب نفس است .
بعضى از آيات به طور صريح سفارش به خود سازى مى كند، مانند:
يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم ؛(92)
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
من اهان وليا فقد بار زنى بالمحاربة ؛(42)

عزيزان ! به خاطر داشتن ميز رياست يا معاونت ، مغرور نشويد و خود را گم نكنيد، اين عنوان ها همه هيچ است .
يكى از كرامت هاى بزرگ رهبر عظيم الشاءن انقلاب همين است كه : من بعضى از اوقات وقتى خدمت ايشان مى رفتم همان تلطف ها و همان نگاه هايى را مى ديدم كه در سال هاى 1335 و 1336 ديده بودم و ذره اى تفاوت نكرده بود.
روزى حضرت امام قدس سره به شهيد رجائى ، خدمت گذار صميمى ، صادق و وارسته ملت فرمود:
آقاى رجائى ! اين رياست جمهورى چيزى نيست كه انسان به واسطه آن گول بخورد!...از كجا معلوم من و تو تا يك ساعت ديگر زنده باشيم و بخواهيم به رياست جمهوريمان بنازيم .

next page

fehrest page

back page