fehrest page

back page

فرزدق در راه هدف تبعيد و زندانى مى شود

گويا خميره فرزدق با حب خاندان پيامبر (ص ) سرشته شده بود، او همواره در دفاع از حريم آنان با شمشير بيان و حربه زبان با دشمنانشان پيكار مى كرد.
جالب اينكه هيچگونه طمع و چشم داشتى به صله آنها نداشت بلكه فقط بيان شايستگى آنها را براى زمامدارى عالم اسلام و شرح ستمكاريهاى بنى اميه را وظيفه خود مى دانست .
جالبتر اينكه گاهى مدح و دفاع او از اهلبيت (ع ) جان او را به مخاطره مى انداخت ، ولى با كمال شهامت ، قفل سكوت را مى شكست ، و زبان به مدح و دفاع از اهل بيت (ع ) و سركوبى دشمن مى گشود.
ابن طلحه شافعى در مناقب خود مى نويسد:
پس از ملاقات فرزدق با امام حسين (ع ) در راه مكه ، پسر عموى فرزدق به وى گفت : اين حسين (ع ) بود؟
فرزدق گفت :
آرى بخدا سوگند اين ، فرزند بهترين خلق خدا و بالاترين كسانى كه بر زمين هستند بود، قبل از اين ، اشعارى در شاءنش گفته ام ، در گفتن اين اشعار هيچگونه توقع صله او را نداشتم ، فقط براى خدا و آخرت گفته ام (243)
يكى از اشعار آبدار و معروف او قصيده اى است كه در مكه كنار خانه خدا، در برابر هشام بن عبدالملك نزد هزاران نفر با بيانى غرا در مدح امام سجاد (ع ) و دفاع از حريم او گفته و مورخين سنى و شيعه آن را نقل كرده اند، و شرح آن اين است :
زمانى كه هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) هنوز وليعهد بود و بنى اميه در اوج اقتدار بسر مى بردند، هشام با جمعى در مراسم حج شركت كرد، ولى هنگام طواف ، ازدحام جمعيت آنقدر بود كه هر چه كرد تا حجرالاسود (244) را لمس كند نتوانست ، مردم با يك لباس و يك زبان چنان در احساسات پاك دينى غرق بودند كه قدرت مادى و شخصيت ظاهرى هشام به ذهنشان نمى آمد، شكوه كعبه و عبادت همه جا را در پرتو خود قرار داده بود.
در اين غوغا كه شاميان اطراف شام را گرفته بودند و ازدحام جمعيت را مى نگريستند، ناگاه ديدند شخصى كه آثار عبادت و پرهيزكارى و عظمت از سيمايش پيدا است ، و بسان ديگران جامه ساده پوشيده با كمال متانت به طواف كعبه پرداخت و بعد به طرف حجرالاسود متوجه شد، مردم تا چشمشان به او افتاد همگى باحترام او راه باز كردند و كوچه دادند، او با كمال آرامى حجرالاسود را استلام كرد.
اين پيش آمد، براى هشام و اطرافيانش بسيار گران آمد، هشام از شدت خشم ابدا سخن نمى گفت و همچنان خشم آلود نگاه مى كرد در اين حال يكى از شاميان رو به هشام كرد و گفت :
اين شخص كه اين چنين مورد احترام مردم قرار گرفت كيست ؟
هشام كاملا او را مى شناخت كه امام سجاد (ع ) است ، ولى تجاهل كرد و گفت نمى دانم اين مرد كيست ؟
هيچ كس قدرت تكلم در برابر هشام سفاك را نداشت ، ولى فرزدق در آنجا حاضر بود، از سطوت هشام نهراسيد، قفل سكوت را در هم شكست و از فرصت استفاده كرد، به پيش آمد و گفت :
من او را خوب مى شناسم .
شامى پرسيد او كيست ؟
فرزدق ، در برابر هشام قصيده غراى خود را با كمال شهامت درباره شناساندن امام سجاد (ع ) چنين خواند:
هذا الذى تعرف البطحاء وطاته
والبيت يعرفه و الحل والحرم
هذا ابن خير عبادالله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
اذا راءته قريش قال قائلها
الى مكارم هذا ينتهى الكرم
يكاد يمسكها عرفان راحته
ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم
وليس قولك من هذا بضائره
العرب تعرف من انكرت والعجم (245)
قصيده فوق بيش از چهل شعر است ، كه براى رعايت اختصار به همين چند شعر اكتفا شد.(246)
(از همين قصيده كه بالبداهه سروده شده است مى توان به اوج فصاحت و بلاغت فرزدق و اقتدار او در ادبيات و مهارت و زبردستى او در شعر و بيان پى برد).
هشام با شنيدن اين قصيده ، آنچنان در آتش خشم فرو رفت ، كه دستور داد مستمرى فرزدق را از بيت المال قطع كردند، و او را به ((عسفان )) (بين مكه و مدينه ) تبعيد و در آنجا زندانى نمودند.
ولى فرزدق در راه حمايت از حق و اهلبيت (ع ) از اين پيش آمد هيچگونه نگران و ناراحت نشد بلكه در همان زندان به هجو و انتقاد هشام پرداخت از اشعار او در هجو هشام در زندان اين است :
اءيحبسنى بين المدينة والتى
اليها قلوب الناس يهوى منيبها
يقلب راءسالم يكن راءس سيد
و عينا له حولاء باد عيوبها
((آيا مرا حبس مى كند بين مدينه و آنجا كه دلهاى مؤ منان متوجه آنجا است و بآنجا ميل مى كند (يعنى مكه ) او (هشام ) سر را مى گرداند، ولى سر او سرور نيست (لياقت رهبرى ندارد) و چشم را مى گرداند ولى چشم او احول و داراى عيوب است .))
وقتى كه هجو و انتقاد فرزدق را به هشام گزارش دادند، هشام دستور داد تا او از زندان بيرون آورده و به جانب كوفه روانه سازند.
امام سجاد (ع ) چون از جريان مطلع شد با توجه به اينكه مستمرى او را قطع كردند، مبلغى پول (دوازده هزار درهم ) براى فرزدق فرستاد، فرزدق پول را نگرفت و پيغام داد كه من براى خدا و دفاع از حق آن قصيده را گفته ام ، امام سجاد (ع ) بار ديگر آن مبلغ را فرستاد و پيام داد كه ما از نيت پاك تو اطلاع داريم ، ولى اين كمك را از ما بپذير، اين كمك به پاداش اخروى تو ضرر نمى رساند، و فرزدق را قسم داد كه آنرا بپذير، آنگاه فرزدق آن مبلغ را پذيرفت .
مرحوم ((جامى )) (247) شاعر معروف ، قصيده فوق را به شعر فارسى ترجمه كرده و در كتاب سلسلة الذهب خود آنرا آورده است (248) و در آن كتاب گويد:
زنى از اهالى كوفه ، پس از فوت فرزدق ، وى را در خواب ديد، و از احوالش ‍ جويا شد.
فرزدق گفت خداوند به خاطر اين قصيده كه در شاءن امام سجاد (ع ) گفته ام از گناهان من در گذشت .
نيز از گنجى شافعى كه يكى از علماى معروف اهل تسنن است نقل مى كند كه ((قرطبى )) (از معاريف اهل تسنن ) گفت :
اگر براى فرزدق در پيشگاه خدا هيچ عمل نيكى نباشد، به خاطر اين قصيده به بهشت مى رود، زيرا اين قصيده را در راه دفاع از حق در برابر هشام كه در اوج اقتدار بود گفته است .(249)
فرزدق با اين همت مردانه و هدف عالى همچنان به حمايت از حق و دوستى اهلبيت (ع ) مى زيست تا اينكه بسال 110 هجرى (يا 120 هجرى ) در سن صد سالگى يا صد و سى سالگى در بصره از دنيا رفت .
خبر فوت اين آزاد مرد شيعه ، دل شيعيان و علاقمندان به اهلبيت و دوستداران ادب را پريشان و داغدار كرد.
اديب معروف ((جرير)) از شنيدن خبر فوت فرزدق ، سخت گريست و گفت :
به خدا سوگند من مى دانم كه از عمرم اندكى باقى نمانده است ما در يك جمع بوديم و با هم پيوند داشتيم ، كم است كه كسى از دنيا برود، مگر اينكه ضد او يا دوست صميمى او نيز بزودى به آن ملحق خواهد شد.(250)


عهد شكنى همه طوايف يهود

لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين

از فرازهاى حساس تاريخ كه در آن عهد شكنى و خيانت و عدم وفاى يهود، منعكس شده و نشان دهنده لجاجت و نفاق يهوديان نسبت به مسلمين است ، داستان عهد شكنى همه طوايف يهود با پيامبر اسلام (ص ) است .
هنگامى كه رسول اكرم (ص ) به مدينه مهاجرت فرمود، در اطراف مدينه طوايف مختلفى از يهود سكونت داشتند كه به طور كلى به سه طايفه منشعب مى شدند بنامهاى :
1- طايفه بن قينقاع .
2- طايفه بنى النضير.
3- طايفه بنى قريظه .
پيامبر اكرم (ص ) نخست همه اين طوايف را كه اوصاف پيغمبر اسلام را در تورات خوانده و مى شناختند به اسلام دعوت كرد، ولى آنها دعوت پيامبر (ص ) را رد كردند، رسول اكرم (ص ) با در نظر گرفتن شرائط زيست مسلمين و جنگهاى آينده و دشمنان بسيار از هرسو، وجود اين طوايف يهود را در اطراف مدينه ، مضر و خطرناك مى دانست از اينرو با آنها پيمان محكم برقرار كرد، كه نه تنها در حوادث كمك به دشمن نكنند، بلكه به عكس در بحرانها به مسلمين كمك كنند.
آنها با اينكه پاى اين پيمان را امضا كرده بودند، هنگامى كه وقت وفاى به پيمان فرا مى رسيد. با كمال بى پروائى ، پيمان خود را مى شكستند و به دشمن مى پيوستند، عجيب اينكه در تاريخ سراغ نداريم كه حتى به عنوان نمونه ، مثلا دسته اى از طوايف يهوديان به عهد و پيمان خود وفا كنند.(251)
براى توضيح مطلب كافى است كه در اينجا بطور فشرده به بيان پيمان شكنى هر يك از طوايف سه گانه نامبرده بپردازيم :


پيمان شكنى يهود بنى قينقاع و سزاى آن

نفرات يهود بنى قينقاع كه عموما از شجاعترين دلاوران يهود بودند به ششصد نفر مى رسيد، اينها در اطراف مدينه سكونت داشتند، وقتيكه جنگ بدر بين مسلمين و كفار درگرفت ، در اين بحران خطرناك كه نقطه حساس ‍ وفاى به پيمان بود، آنها پيمان شكنى كردند (و به زيان مسلمين و به نفع دشمن دست به كار شدند).
رسول اكرم (ص ) از پيمان شكنى آنها سخت آزرده شد، نيمه شوال آن سال كه بيست و چند روز بيشتر از واقعه بدر نگذشته بود، به سوى يهود بنى قينقاع لشكر كشيد تا آنها را سركوب كند، و سزاى پيمان شكنى آنها را بآنها برساند.
آنها در برابر لشكر اسلام نتوانستند مقاومت كنند، بلكه به قلعه هاى خود پناهنده شدند، و همچنان تا 15 روز در محاصره بسر مى بردند تا اينكه خودشان حاضر شدند كه فرمان رسول اكرم (ص ) را بپذيرند و او هر حكمى درباره جان و مال و فرزندانشان كرد قبول نمايند.
رسول اكرم (ص ) دستور داد، همه را كت بسته حاضر كنند، ولى ((عبدالله بن ابى سلول )) كه با آنها هم سوگند بود، وساطت كرد و در وساطت اصرار نمود، سرانجام رسول اكرم كه اطراف مدينه را براى سكونت آنها پايگاهى خطرناك بر ضد اسلام مى دانست ، دستور صادر كرد كه آنها اطراف مدينه را تخليه كنند.
يهود بنى قينقاع به حكم پيامبر (ص ) مجبور شدند كه از آنجا كوچ كنند، ناچار با زن و فرزند خود به سرزمين ((اذرعات شام )) كوچ كردند پس از آن رسول اكرم (ص ) اموالشان را به عنوان غنيمت گرفت .


تصميم خطرناك يهود بنى نضير و پيمان شكنى و شكست آنها

چند ماه كه از جنگ بدر گذشت ، رسول اكرم (ص ) با جمعى از يارانش نزد يهود بنى نضير رفت ، و به آنها فرمود:
شما بمن درباره گرفتن خونبهاى يك يا دو نفر از طايفه ((كلابى ها)) كه بوسيله ((عمرو بن اميه ضمرى )) به قتل رسيده اند، كمك كنيد.
آنها در پاسخ رسول اكرم (ص ) جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همينجا باش ما ترا يارى خواهيم كرد.
ولى رفتند و جلسه سرى تشكيل دادند و با هم پيمان بستند حالا كه پيامبر (ص ) با پاى خود به اينجا آمده است ، فرصت خوبى است كه او را بقتل برسانيم .
شخصى بنام ((عمرو بن حجاش )) را براى قتل رسول اكرم (ص ) ماءمور ساختند، او يك سنگ آسيا برداشت و تصميم گرفت آنرا به سر آنحضرت بيندازد، شخصى بنام ((سلام بن مشكم )) او را ترساند و گفت :
چنين كار نكن ، بخدا سوگند، هر چه تصميم بگيريد او (پيامبر) از آن آگاه است ، به علاوه اين كار عهدشكنى است ، با اينكه بين ما و او، عهد و پيمان كمك برقرار است .
به رسول اكرم (ص ) وحى شد، كه يهود بنى نضير چنين تصميمى دارند، آنحضرت فورا برخاست و به سرعت به طرف مدينه رهسپار شد و به دنبالش ، ياران او نيز به مدينه رهسپار گشتند، و به آنحضرت رسيدند و از علت مراجعت پرسيدند.
حضرت علت را به آنها فرمود.
وقتى كه پيامبر (ص ) به مدينه رسيد، براى بنى نضير پيام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از اطراف مدينه بيرون برويد و ديگر حق نداريد در اين اطراف سكونت نمائيد، فقط چند روز مهلت داريد، اگر بعد از اين چند روز كسى از شما را در اين اطراف ببينم ، گردنش را مى زنم .
بنى نضير از اخطار شديد پيامبر (ص ) ترسيدند، آماده كوچ كردن شدند، ولى منافق سرشناس ((عبدالله بن ابى )) براى آنها پيام فرستاد، كه از خانه و زندگى خود دست نكشيد، همانجا باشيد، من دو هزار شمشير زن براى كمك شما به قلعه هاى شما مى فرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه يهود بنى قريظه و هم سوگندهاى آنها از طايفه بنى غطفان نيز شما را يارى مى نمايند.
بدنبال اين پيشنهاد، رئيس يهود بنى نضير ((حى بن اخطب )) (كه از اين وعده ها جان گرفته بود) براى رسول اكرم (ص ) پيغام فرستاد كه ما هرگز از اينجا كوچ نمى كنيم ، هر چه درباره ما تصميم دارى عملى كن .
رسول اكرم (ص ) به محض رسيدن اين پيغام ، صداى تكبيرش بلند شد، همه اصحابش به متابعت از آنحضرت ، تكبير گفتند، در اين هنگام على (ع ) فرمود:
پرچم را برافراش ، و با اصحاب بطرف بنى نضير روانه شو، و آنها را محاصره كن ،
على (ع ) طبق فرمان ، به كمك اصحاب ، به طرف بنى نضير روانه شدند و قلعه هاى آنها را محاصره كردند.
عبدالله بن ابى كه به آنها وعده ها داده و آنها را اغفال كرده بود هيچگونه كمك به آنها نكرد، و همچنين بنى قريظه و هم سوگندهايشان از بنى غطفان ، از آنها يارى ننمودند.
در اين بحران ، رسول اكرم (ص ) دستور فرمود: نخلستان بنى نضير را قطع كنند و آتش بزنند.
بنى نضير از شنيدن اين دستور سخت پريشان و ناراحت شدند، و براى آنحضرت پيام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه يا آنرا ملك خودش ‍ قرار دهد، و يا براى آنها بگذارد.
چند روز از اين جريان گذشت ، يهود بنى نضير كه سخت در فشار بودند، براى رسول اكرم (ص ) پيام فرستادند كه ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم ، به شرط اينكه اموالمان را با خود ببريم .
رسول اكرم (ص ) در پاسخ آنها فرمود:
بقدر يك بار شتر هر يك از شما مى تواند با خود ببرد نه بيشتر.
آنها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پيشنهاد پيامبر (ص ) (بردن يك بار شتر) عمل كنند، مجددا در مورد آن از رسول اكرم (ص ) اجازه خواستند، رسول اكرم (ص ) اين بار فرمود: نه ديگر هيچ حقى نداريد تا چيزى با خود ببريد، اگر ما همراه يكى از شما چيزى ببينيم او را بقتل مى رسانيم .(252)
ناگزير بنى نضير از آن سرزمين كوچ كردند، عده اى به فدك و وادى القرى رفتند و جمعى به طرف شام رهسپار شدند، و اموالشان ملك خدا و رسول اكرم (ص ) شد و چيزى از آن به لشكر اسلام نرسيد.(253)


كارشكنى يهود بنى قريظه و سرانجام ذلت آنها

يهود بنى قريظه ، ابتدا با اسلام و مسلمين از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى از آنجا كه صلح و صفاى آنها ظاهرى بود) وقتى كه جنگ خندق پيش ‍ آمد، به دشمن پيوستند و صلح و صفايشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد.
حى بن اخطب (رئيس يهوديان بنى نضير) در اين بحران ، خود را به مكه رساند، و قريش را بر ضد پيامبر اسلام (ص ) تحريك كرد و طوايف عرب را شديدا بر ضد اسلام و مسلمين برانگيخت ، اين دشمن شناخته شده اسلام شخصا به ميان يهود بنى قريظه رفت و احساسات آنها را با تحريكات گوناگون و وعده ها و وعيدها، بر ضد اسلام به جوش آورد، و رئيس آنها ((كعب بن اسد)) را براى پيمان شكنى و جنگ با پيغمبر راضى كرد با اين شرط كه خودش نيز در جنگ شركت كند.
سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكيل شده بود، به سوى مدينه براى از ميان برداشتن پيامبر و مسلمين روانه شدند، بنى قريظه در اين موقعيت به آنها پيوستند، طولى نكشيد اطراف مدينه را محاصره نمودند.(254)
اين يهوديان فرصت طلب وقتى كه خود را قوى ديدند، همه عهد و پيمانهاى گذشته را فراموش كرده ، شروع به ناسزاگوئى و فحاشى نسبت به پيغمبر و مسلمين نمودند.
جنگ احزاب به نفع مسلمين ، پايان يافت ، رسول اكرم (ص ) از طرف خدا ماءمور شد كه به طرف ((يهود بنى قريظه )) لشكر بكشد از اينرو على (ع ) را پرچمدار كرد و او را با جمعى روانه قلعه هاى بنى قريظه نمود،
على (ع ) و همراهان 25 روز قلعه هاى آنها را محاصره كردند ادامه محاصره ، آنها را سخت در فشار قرار داد، رئيس آنها (كعب بن اسد) به آنها پيشنهاد كرد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيم :
1- يا اسلام را بپذيريم و به پيامبر اسلام ايمان بياوريم .
2- يا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشيرها را برداريم و از جان خود دست بشوئيم و از قلعه ها بيرون رويم و با لشكر اسلام جنگ كنيم تا آخرين نفر كشته شويم .
3- روز شنبه ، مسلمين مى دانند كه ما جنگ نمى كنيم ، در اين روز مسلمين را غافلگير كرده و با آنها بجنگيم .
بنى قريظه ، پيشنهاد رئيسشان را رد كردند و گفتند: خوب است براى پيامبر اسلام (ص ) پيغام بفرستيم تا ابولبابة بن عبدالمنذر(255) را به سوى ما بفرستد، تا با او در اين باره مشورت كنيم (ابولبابه هميشه خيرخواه آنها بود) پيامبر اسلام (ص ) در پاسخ اين پيشنهاد ابولبابه را نزد آنها فرستاد، آنها وقتى كه ابولبابه را ديدند، گريه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند، و گفتند: چه صلاح مى دانى آيا ما هر چه محمد (ص ) حكم كند بپذيريم ؟ ابولبابه به زبان گفت آرى ، ولى با دست به گلويش اشاره كرد يعنى اگر حكم پيامبر (ص ) را بپذيريد، حكم او اين است كه شما را خواهد كشت .(256)
سرانجام بنى قريظه اعلام كردند كه فرمان رسول خدا (ص ) را درباره خود مى پذيرند آنها چون با قبيله اوس ، رابطه دوستى داشتند، قبيله اوس نزد رسول خدا (ص ) آمده از آنها شفاعت كردند، كار به اينجا رسيد كه هم پيامبر (ص ) و هم يهوديان بنى قريظه قبول كردند كه ((سعد بن معاذ)) كه از قبيله اوس بود، درباره آنها حكم كند.
رسول اكرم (ص ) سعد بن معاذ را با اينكه زخمى و مجروح بود احضار كرد، وقتى كه سعد حاضر شد، آنحضرت مطلب را با او در ميان گذاشت ، و فرمود: براى سعد پيش آمدى شده كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش ‍ كننده اى نخواهد ترسيد.
وقتى كه حكميت به ((سعد)) واگذار شد، سعد حكم كرد كه همه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير گردند، و اموالشان گرفته شود، رسول اكرم (ص ) حكم سعد را درباره آنها اجرا كرد تا آخرين افرادشان كه 600 يا 700 نفر و به قول بعضى بيشتر بودند جز عده كمى كه قبلا ايمان آورده بودند كشته شدند، تنها يك نفر از مردان آنها به نام ((عمر بن سعدى )) آنهم در جريان عهدشكنى دخالت نداشت ، پا به فرار گذاشت ، و از زنان هم همه اسير شدند جز يك زن كه سنگ آسيا به سر خلاد بن سويد، كوبيده بود و او را به قتل رسانده بود كه در نتيجه آن زن را بحكم قصاص كشتند و به اين ترتيب يهوديان از ميان رفتند، فقط يهود خيبر باقى مانده بود، كه رسول اكرم (ص ) پس از نابود كردن يهود بنى قريظه ، با تشكيل سپاهى روانه خيبر شد و پس از چند روز محاصره قلعه هاى خيبر، على (ع ) پرچم را بدست گرفت و با عده اى روانه قلعه هاى خيبر شد، درب قلعه را از جا كند و مرحب را كه از سركردگان يهود بود به قتل رسانيد، و قلعه ها را يكى پس از ديگرى به تصرف اسلام در آورد.
آنگاه پيامبر (ص ) بقيه يهوديانى را كه در مدينه و اطراف مدينه بودند، بيرون كرد.(257)
اين شدت عمل پيغمبر اسلام (ص ) نسبت به يهود براى اين بود كه آنها در خيانت و عهدشكنى نسبت به مسلمانان لحظه اى آرام نمى نشستند و سد بزرگى در راه اسلام بودند چنانكه اين روحيه در آنها هنوز باقى است .


fehrest page

back page