next page

fehrest page

back page

چگونگى وضع عباده مادر جعفر برمكى

از عجائب روزگار آنكه فواره زندگى برمكيان آنچنان سرنگون شد كه محمد بن عبدالرحمان هاشمى نقل مى كند روز عيد قربانى بود، نزد مادرم رفتم ، ديدم زنى فرتوت با لباسهاى مندرس نزد مادرم نشسته و صحبت مى كند، مادرم گفت : اين زن را مى شناسى ؟ گفتم : نه ، گفت : اين ((عباده )) مادر جعفر برمكى است ، من وقتى كه او را شناختم با او قدرى صحبت كردم و لحظه به لحظه از وضع او تعجب مى كردم ، تا آنكه از او پرسيدم اى مادر از شگفتيهاى دنيا چه ديده اى ؟
گفت : اى پسر جان ! روز عيدى مثل چنين روز بر من گذشت در حالى كه چهارصد كنيز در خدمت من ايستاده بودند و من مى گفتم پسرم جعفر، در اداى حق من كوتاهى كرده ، بايد كنيزان و خدمتكاران من بيشتر باشند.
و امروز هم يك عيد است كه بر من مى گذرد، يگانه آرزويم اين است كه دو پوست گوسفند داشته باشم ، يكى را فرش و ديگرى را لحاف خود كنم .
محمد مى گويد: من پانصد درهم به او دادم ، و از اين عطاى ناچيز من فوق العاده خوشحال شد. (77)


دو صفحه از اقبال و ادبار

پس از آنكه سر از بدن جعفر برمكى جدا كردند، بدنش را به فرمان هارون به بغداد برده و بر سر جسر بغداد آويختند، تا وقتى كه هارون عازم خراسان بود، دستور داد آنرا آتش زدند و سوزاندند.
از عجائب اينكه : يكى از كاتبان دولت هارون مى گويد:
روزى دفتر محاسبات هارون را بررسى مى كردم ورقى را ديدم كه نوشته بود:
در اين روز به موجب فرموده امير، چندين زر و لباس و فرش و عطر به ابوالفضل جعفر بن يحيى داده شده است ، و چون آن را محاسبه كردم ، هزار هزار درهم بود، و بعد از آن در ورقى ديگر ديدم كه قيمت نفت و بوريائى كه جعفر را با آن سوزاندند، چهار دينار و نيم دانگ بود.(78)
اى طفل دهر گر تو زپستان حرص و آز
روزى دو، شير دولت و اقبال برمكى
در مهد عمر غره مشو از كمال خويش
ياآور از زمان بزرگان برمكى
جالب اينكه : آنهمه سر و صدا و بگير و ببند برمكيان از اول تا آخر بيش از 17 سال و هفت ماه و پانزده روز نكشيد، بسيارى از شعرا و انديشمندان درباره برگشت اوضاع برمكيان ، سخنها و شعرها سرودند و خواندند، در ميان آنها به اين شعر على ابن ابى معاذ توجه كنيد:
يا ايها المغتر بالدهر
والدهر ذو صرف و ذو غدر
لا تاءمن الدهر وصولاته
وكن من الدهر على حذر
ان كنت ذا جهل بتصريفه
فانظر الى المصلوب بالجسر
هان اى مغرور به روزگار، متوجه باش كه اين روزگار، فانى و نيرنگ باز است ، براى هيچكس ، امين و وفادار نيست ، از آن برحذر باش ، و گول آنرا نخور، اگر مى خواهى كه به فنا و عدم ثبات روزگار يقين پيدا كنى ، به بدار آويخته روى جسر بغداد (بدن جعفر برمكى ) نگاه كن . (79)


فردوسى در بزم شاعران

سخنى از دولتشاه سمرقندى در وصف فردوسى

از ستارگان آسمان ادب و از بزرگترين سخن سرايان تاريخ ، حسن بن اسحاق معروف به ابوالقاسم فردوسى است . (80)
در وصف او شعرا و سخن سرايان ، شعرها و سخنها گفته اند، در اينجا فقط به ذكر سخنى از دولتشاه سمرقندى كه در تذكره اش آمده مى پردازيم ، او مى گويد:
((اكابر و افاضل متفق اند بر آنكه شاعرى در مدت روزگار اسلام مثل فردوسى از كتم عدم پاى به معموره وجود ننهاده ، و الحق داد سخنورى و فصاحت داده و شاهد عدل بر صدق اين دعوى ، كتاب شاهنامه او است كه در اين پانصد سال گذشته از شاعران و فصيحان روزگار، هيچ آفريده را ياراى جواب شاهنامه نبوده و اين حالت از شاعران هيچكس را مسلم نيست و اين عنايت خداى بود در حق فردوسى .))
فردوسى پس از پايان تحصيلات و تكميل در رشته هاى علوم عصر خود، به مطالعه كتب ، بسيار علاقمند بود و اكثر وقتش در مطالعه مى گذشت در كنار منزل او نهرى بود كه آب زلال و روان در آن جارى بود، و او بسيار دوست داشت ، كنار آن نهر بنشيند و از صفاى معطر كنار آب استفاده كند.
ولى گاهى كه سيل مى آمد، سيل بند سست خاك و گلى را مى برد و مدتى آن نهر، بى آب مى ماند و همين باعث ناراحتى فردوسى مى شد، آرزو مى كرد كه بار ديگر سيل بند درست شود و آب در آن نهر جارى گردد، و با خود عهد كرده بود كه هر چه در آينده از مال دنيا نصيبش شد، آنرا صرف در ساختن سد محكمى در برابر سيل كند تا هيچگاه آب آن نهر، قطع نگردد.
او مرد آزاده اى بود، سخت از كردار ظالمانه حاكم طوس رنج مى برد، و در درون مى سوخت كه چرا بايد حاكم طوس به اهل وطنش ستم كند، به همين لحاظ تصميم گرفت از طوس بيرون رود و براى مدتى از ظلم حاكم طوس ‍ بدور باشد.
او در اين هنگام وجودش سرشار از بدايع و ظرائف و ذوقيات و اشعار شده بود، و در اعماق دل و جانش ، نهال سخن سرائى و شعرگوئى بارور شده بود، به قصد ديدار سلطان محمود (كه علاقه شديدى به شاعران داشت ) به غرنين (81) رهسپار شد.
وقتى كه به كنار شهر غزنين رسيد، در باغى فرود آمد، و شخصى به شهر فرستاد، تا ورود او به غرنين را باطلاع بعضى از دوستان وى برساند. از اتفاقات نيك كه باعث شهرت فردوسى شد، و شاعران و اديبان را در برابر او خاضع كرد و شالوده عظمت بيان و شعر او را پى ريزى نمود، اينكه در آن روز شعراى بنام دربار غزنوى ، در آن باغ بزمى داشتند و به صحبت نشسته بودند، فردوسى از مجلس انس آنها اطلاع پيدا كرد، خود را به آنها رساند، آنها چون قيافه و وضع لباس روستائى فردوسى را ديدند، با خود گفتند كه نبايد اين زاهد خشك را به مجمعشان راه دهند، چه آنكه ممكن است مجلس عيش آنان را به هم زند، هر كسى سخنى گفت : تا اينكه عنصرى (82) گفت :
او را با شعر، امتحان كنيم ، اگر تمام عيار به ميدان آمد، همنشينى او را قبول كنيم وگرنه عذر او را بخواهيم .
بنا به نقل نظامى عروضى در چهار مقاله خود، عنصرى به فردوسى رو كرد و گفت : برادر! ما شاعر هستيم و مجلس شاعران ، جز جاى شاعر نيست ، ما هر يك مصرعى مى گوئيم ، تو مصرع چهارمش را بگو و يا ما را به وقت خوش خود ببخش ! به اين ترتيب :
عنصرى گفت :
چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدى (83) گفت :
مانند رخت ، گل نبود در گلشن
فرخى (84) گفت :
مژگانت همى گذر كند از جوشن (85)
فردوسى بى درنگ گفت :
مانند خدنگ گيو در جنگ پشن (86)
همه شاعران از حسن سخن فردوسى ، تعجب كردند، عنصرى گفت :زيبا گفتى ، مگر ترا در تاريخ سلاطين عجم ، اطلاعى هست ، گفت :
آرى ، عنصرى فردوسى را در ادبيات و اشعار مشكل آزمايش كرد و او را در شيوه سخن ورى ، توانا و بى نظير يافت و زبان عذر گشود كه ببخش ما را كه ترا نشناختيم .
در اين ايام سلطان محمود، به عنصرى امر كرده بود كه تاريخ پادشاهان عجم را به نظم درآورد، ولى انجام اين امر براى عنصرى مشكل بود، از اين رو از ملاقات با فردوسى بسيار خوشحال بود و از فردوسى پرسيد آيا تو قدرت بر نظم تاريخ ملوك عجم را دارى ؟ فردوسى گفت :
آرى ، عنصرى ، فردوسى را نزد سلطان محمود معرفى كرد، وقتى كه فردوسى نزد سلطان محمود رفت ، در همان وقت ورود در مدح سلطان گفت :
چو كودك لب از شير مادر بشست
بگهواره محمود گويد نخست
سلطان محمود از شنيدن اين شعر بسيار خوشحال شد و فردوسى را امر كرد كه به نظم تاريخ ملوك عجم همت كند، و بنا بنقل قاضى شوشترى ، فردوسى در همين مجلس بمناسبت اينك سلطان محمود به او گفت : ((مجلس ما را فردوس برين ساختى )) ملقب به فردوسى گرديد.كوتاه سخن آنكه :
فردوسى به نوشتن شاهنامه مشغول شد، هر داستانى را كه به نظم مى آورد، به عرض سلطان محمود مى رساند، سلطان محمود مى گفت بارها اين داستان را شنيده ام اما اشعار فردوسى چيز ديگر است .


مخالفت حاسدان با فردوسى

خواجه حسن ميمندى (87) در دربار سلطان محمود، تقرب خاصى داشت ، سلطان به او گفت هر گاه فردوسى هزار شعر گفت ، هزار مثقال طلا به او بده .
ميمندى هم طبق دستور، براى هر هزار شعر فردوسى ، هزار مثقال طلا به او مى داد، ولى فردوسى قبول نمى كرد و نيت آن را داشت كه همه را يكدفعه بگيرد تا صرف در ساختن سيل بند طوس كند (چنانكه قبلا ذكر شد ذكر شد كه اين عهد را كرده بود.)
فردوسى شاهنامه را به پايان رساند. (88)
جالب اينكه گرچه فردوسى در شاهنامه به تاريخ ايران قديم پرداخته ، ولى در موارد متعدد علاوه بر اشعار حكمت آميز و نصيحت و پند، اشعار دينى بسيار در توحيد و عدل و نبوت و معاد و نماز و روزه و حج و صدقات و اخلاقيات گنجانده است ، و در اين كتاب حماسى ، وظيفه دين خود را ادا نموده است .
مخصوصا در مورد تشيع خود و علاقه سرشارش به حضرت على (ع ) و فرزندان پاك او در لابلاى شاهنامه داد و سخن داده است . (89)
همين مطلب باعث شد كه عده اى از مخالفان و حاسدان ، به سلطان محمود گفتند: فردوسى ، رافضى (شيعه ) است ، و اشعارى از شاهنامه او را به عنوان تاءييد ذكر كردند.
سلطان محمود كه سخت در مذهب خود (تسنن ) متعصب بود با آنها در مورد صله فردوسى به مشورت پرداخت ، آنها گفتند پنجاه هزار درهم به فردوسى ، بدهى كافى است بلكه بسيار است . (90)
فردوسى وقتى كه اين سخن را شنيد از اين پيمان شكنى بسيار ناراحت شد و اشعارى در هجو و انتقاد سلطان محمود گفت و شبانه از غزنين فرار كرد.
از اشعار انتقادى او است :
به عزنى مرا گر چه خونشد جگر
زبيداد آن شاه بى دادگر
كز آن هيچ شد رنج سى ساله ام
شنيد آسمان از زمين ناله ام
و در مورد حسن ميمندى گويد:
زميمندى آثار مردى مجوى
زنام و نشانش مكن جستجوى
قلم بر سر او بزن همچو من
كه گم باد نامش بهر انجمن
او سرانجام به طوس زادگاه خود مراجعت كرد، و با يكدنيا افتخار و آزادى بيان سرانجام بسال 411 قمرى از اين جهان درگذشت و اثر جاويد خود شاهنامه را بيادگار گذاشت . (91)
سلطان محمود مردى مال دوست و دست تنگ بود، به طورى كه مى نويسد: دو روز قبل از مرگش دستور داد انواع جواهرات و درهم و دينارهاى سرخ و سفيد را از خزانه آوردند و در پيش رويش انباشتند، به گونه اى كه زمين وسيعى را پر كرد، او به چشم حسرت به آنها نگاه مى كرد و زارزار مى گريست و سپس دستور داد همه را به خزانه بردند و درهمى را به مستحقى نداد، با اينكه مى دانست دو روز ديگر بيشتر زنده نيست (92) سرانجام با يكدنيا حسرت و آز روز پنجشنبه 23 ربيع الاخر سنه 421 بر اثر بيمارى سل درگذشت . (93)


نمودارى از چهره خلافت عثمان

نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 1 - در راءس امور قرار دادن خويشان

يكى از فرازهاى برجسته تاريخ اسلام ، كه در آن امر به معروف و نهى از منكر ياران و اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص ) بسان عمار و ياسر و ابوذر غفارى و... منعكس شده و تبليغات پى گير و مستدل و مستحكم اين مردان آزاده ، اثر رسانده و بسيار چشمگيرى داشته ، با زندگى فئودالى عثمان ارتباط دارد. در اينجا نخست بطور فشرده نمودارى از چهره خلافت عثمان را به اتكاء اساتيد و مدارك اسلامى ترسيم مى كنيم و سپس به ذكر شيوه امر به معروف و نهى از منكر بعضى از اصحاب چون عمار و ابوذر مى پردازيم تا از اين رهگذر نيز به جهان بينى اسلام و انديشه درست اسلامى پى ببريم .
در سال 24 هجرت ، نتيجه شوراى شش نفرى عمر، اين شد كه حدود 12 سال طول كشيد، ولى از عثمان در اين دوران خلافهاى آشكار و عجيبى سرزد كه ناچار مسلمين اجتماع كرده و او را در خانه اش كشتند.
خلافهاى عثمان بسيار است ، در اينجا بچند نمونه مى پردازيم :
1 - پس از آنكه عثمان بر مسند خلافت نشست ، خويشان خود را در راءس ‍ امور قرار داد و از اصحاب و مسلمين پرهيزكار اعراض كرد و در نخستين فرصت ، امپراطورى اسلام را ميان بنى اميه تقسيم نمود، حكومت شام را بعنوان يك حكومت خودمختار به معاوية بن ابوسفيان گذاشت ، بطورى كه او هر چه دلش مى خواهد در آن ايالت بزرگ انجام دهد، حكومت كوفه را به برادرش (برادر مادريش ) وليد بن عقبه و بعد به سعد بن عاص واگذار كرد، حكومت مصر را به عبدالله بن سعد بن ابى سرح (كه در زمان رسول اكرم (ص ) مرتد شده بود و آن حضرت خون او را هدر كرده بود) بخاطر اينكه برادر رضاعيش بود، هديه كرد.
عبدالله بن عامر اموى را كه پسر عمويش بود، مستبدانه بر كرسى حكومت بصره و كشور پهناور ايران نشاند، يعلى بن اميه را به نام اينكه از خاندان اميه است و پسر عموى او است ، در كشورى همچون يمن ، مطلق العنان ساخت ، و خانواده هاى اميه را بر جان و مال ملت اسلام تسلط داد.


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 2- دادن منصب وزارت به تبعيد شده پيامبر (ص)

2 - از خلافهاى عثمان اين بود كه مروان بن حكم بن عاص ، تبعيد شده پيامبر (ص ) را به مدينه آورد و منصب وزارت خود را به وى بخشيد، مروان با پدرش در عصر رسولخدا (ص ) آنچنان در نفاق و فساد غوطه ور بودند كه رسول اكرم (ص ) با آن ((خلق عظيم )) دستور داد، تا اين پدر و پسر را از مدينه طرد كنند. تا رسول اكرم (ص ) حيات داشت مروان و پدرش مطرود و ملعون بودند، عثمان هر چه از آنها شفاعت كرد، شفاعتش قبول نشد. (94)
پس از رحلت رسول اكرم (ص )، عثمان دست به دامن ابوبكر زد بلكه اين دو موجود مطرود را بار ديگر به مدينه بياورد، ابوبكر هم به خود اين جراءت را نمى داد كه اين دو نفر را به مدينه راه دهد.
در عصر خلافت عمر، نيز به دست و پا افتاد كه آنها را به مدينه بازگرداند، ولى عمر اجازه نداد.
پس از عمر، وقتى كه خود بر مسند خلافت نشست ، در وحله اول ، مروان را به مدينه برگرداند و سپس منصب وزارت خود را به وى بخشيد، و دختر خود را همسر برادر مروان كرد و يك پنجم بيت المال را به مروان داد و براى نخستين بار مورد اعتراض مسلمانان گرديد.(95)


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 3-اجحاف در بيتالمال مسلمين

3 - او فوق العاده بيت المال مسلمين را مورد اجحاف خود قرار مى داد و آنرا بطور بى حساب بخويشان خود مى بخشيد.
بعنوان نمونه : آنقدر به عبدالرحمان بن عوف (برادر خوانده و شوهر خواهرش ) از بيت المال بخشيد كه بگفته مورخ معروف ابن سعد در طبقات ، وقتى كه عبدالرحمان از دنيا رفت ، هزار شتر و سه هزار گوسفند و صد اسب كه در بيابان بقيع مى چريدند به جاى گذاشت اينها همه بغير از زمين مزروعى بسيارى بود كه در سرزمين ((جرف )) نزديكى مدينه واقع گرديده بود. عبدالرحمن يكى از زنانش را طلاق داد، وقتى كه اين طلاق با يك چهارم ثمن (يك هشتم ) مصالحه شد به هشتاد و سه هزار دينار رسيد. (96)


نمونه هائى از خلافهاى عثمان : 4- ساختن يك قصر عالى براى خود

4 - عثمان در سال 28 هجرى يعنى در پنجمين سال خلافت خود دستور داد براى خود قصرى عالى كه اطاقهاى زيبا و تالارهاى وسيع و بالكن هاى خوش نما داشته باشد بسازند، اين نخستين قصرى بود كه به خاطر يك مسلمان در شهر مدينه ساخته مى شد، در آغاز اين ساختمان مردم مدينه فقط مى توانستند طرح عمارت و فعاليت معمارها و بناها را تماشا كنند و وقتى كه اين قصر مجلل ساخته و پرداخته شد از چهار طرف سر و صداى مسلمين بلند شد.
عجبا اين مرد خود را جانشين پيامبرى مى داند كه در طول 63 سال زندگانى خود، خشت بر روى خشت نگذاشته و اگر يك شب سير مى خوابيد شب ديگر حتما گرسنه سر به بالين مى نهاد، اگر عثمان خليفه محمد (ص ) است بايد مثل او زندگى كند، بعلاوه مصالح و مصارف اين قصر از كجا آمده ؟ جز اينكه او از بيت المال مسلمين چپاول كرده است اگر چنين باشد به بيت المال خيانت كرده و اگر از ميراث پدر اين قصر را ساخته ، اسراف كرده است ... (97)
براى ترسيم تجاوز عثمان به بيت المال مسلمين ، كافى است كه به گفته ابن سعد در طبقات توجه كنيد، وى مى نويسد: وقتى كه عثمان به قتل رسيد، سى ميليون و پانصد درهم و 150 هزار دينار نزد خزانه دارش بود، در ربذه هزار شتر گذاشت و در قريه هاى : براديس ، خيبر و وادى القرى ، معادل قيمت دويست هزار دينار طلا اموالى را كه به عنوان زكات از مسلمين اخذ كرده بود، بجاى گذاشت .


نمونه هائى از خلافهاى عثمان

5 - عثمان در سال 29 هجرت براى انجام مناسك حج به مكه رفت دستور داد در صحراى منى ، براى مقام خلافت خود، سراپرده گران قيمت برپا ساختند، در صورتى كه از روزى كه اسلام مكه را فتح كرد يعنى از سال دهم هجرت تا سال 29 هجرت در طى اين نوزده سال هيچ كس به خود جراءت نمى داد كه در صحراى منى به اين تشريفات و مراسم اين چنين بپردازد، در حقيقت در محيطى كه در پرتو مناسك حج ، همه مى بايست يكسان جلوه كنند و صحراى عرفات و منى هم چون صحراى قيامت باشد كه كفن پوشيده به درگاه الهى پيشانى عجز و تواضع بر خاك بگذارند، عثمان در سايه خيمه هاى قيمتى بنشيند و خاطرات زمان جاهليت را بازگرداند!
اينها نمونه هائى از بى عدالتى ها و خلافكاريهاى عثمان است كه همچون ابوذرها و عمارها و مقدادها را به جوش و خروش آورده ، اين مردان آزاده ، احساس مسئوليت كردند، و به وظيفه بزرگ اسلامى امر به معروف و نهى از منكر توجه كامل داشتند، در قبال عثمان قد علم كردند و دهان به اعتراض ‍ گشودند و تا حد امكان براى حفظ قوانين اسلام تلاش كردند، در اينجا به طور اختصار نخست از عمار ياسر سپس از ابوذر غفارى سخن به ميان مى آوريم ، تا چگونگى مبارزات اين دو مرد آزاد انديش و غيور، روشن گردد.


آنجا كه عمار در سخت ترين شرائط مبارزه مى كند

عمار ياسر در رديف محبوبترين اصحاب رسول اكرم (ص ) بود و پيامبر (ص ) درباره اش فرمود: ((الحق مع عمار حيثما دار)): ((حق با عمار است ، هر جا كه او بگردد حق با اوست ))، اين مرد خدا كه سرانجام در سن 94 سالگى در ركاب على (ع ) در جنگ صفين شهيد شد، كارهاى خلاف عثمان را مى ديد و احساس مسئوليت مى كرد، و دهان به اعتراض و امر به معروف و نهى از منكر مى گشود.
تا روزى با اصحاب رسولخدا (ص ) به اين فكر افتادند كه عثمان را در مقدمه اين كارهاى خلاف از پيشرفت باز دارند، با هم نشستند و مشورت كردند و به عنوان نصيحت و خيرخواهى ، نامه اى به عثمان نوشتند و در آن نامه با لحن تند مطالبى نگاشتند كه مواد آن از اين قرار بود:
1 - تذكر مواردى كه عثمان از روش رسولخدا (ص ) و ابوبكر و عمر مخالفت كرده است .
2 - چرا خمس اموال آفريقا را به مروان بخشيده ؟ با اينكه در آن حق خدا و رسول و حق خويشان پيامبر (ص ) و يتيمان و مستمندان قرار گرفته است .
3 - چرا آن همه ساختمان مجلل براى خود و بستگانش در مدينه ساخته است ؟
4 - چرا مروان قصرهائى را با چوبهاى مخصوص از بيت المال مسلمانان ساخته است .
5 - چرا فرماندارى و استاندارى ايالات را بين خويشان و بنى اعمام خود تقسيم كرده با اينكه آنها چنين شايستگى ندارند.
6 - چرا وليد بن عقبه را از امارت كوفه عزل نمى كند با اينكه در حال مستى ، نماز صبح را، چهار ركعت خوانده و به مردم كوفه گفته اگر بخواهيد يكركعت هم بيافزايم ؟
7 - چرا حد شرابخورى وليد را تعطيل كرده و تاءخير انداخته است ؟
8 - چرا در امور، با مهاجران و انصار مشورت نمى كند و به راءى خود استبداد مى ورزد.
9 - چرا در مورد بيمارى تب كه اطراف مدينه را گرفته توجه نمى كند.
10 - چرا از ارزاق و قطعات زمين به مردمى كه ساكن مدينه هستند ولى نه از اصحابند و نه از حريم اسلام دفاع مى كنند و نه در راه اسلام جنگ مى كنند مى دهد.
11 - چرا بجاى خيزران (98) تازيانه و شلاق بكار مى برد. (99)
و پس از تحريرنامه باين فكر افتادند كه نامه باين تلخى و تندى را به چه كسى بدهند تا به عثمان برساند.
عمار ياسر در راه اعلاى حق ، از هيچ كس هراس و واهمه نداشت ، با نهايت خونسردى گفت : نامه را به من بدهيد، من آن را به عثمان مى رسانم ، نامه را برداشت و به خانه عثمان روانه شد.
هنگامى كه بخانه عثمان رسيد، عثمان در خانه بود، عمار را ديد و به او گفت : با من كارى دارى ؟!
عمار به جاى جواب ، نامه را ارائه داد، عثمان نامه را از دست عمار گرفت ، و هنوز نخوانده بود پرسيد اين نامه را كى نوشته ؟ عمار گفت : جمعى از اصحاب رسول خدا نوشته اند، عثمان سر نامه را گشود، ولى بيش از دو سطر نامه را نخوانده بود كه آن را به گوشه اى پرت كرد.
عمار با صراحت لهجه تمام گفت : اين نامه را اصحاب رسول خدا نوشته اند، آيا نامه شايسته اى نبود كه بدورش انداختى ؟ اگر آن را مى خواندى و دستورهايش را به كار مى بستى بهتر نبود.
عثمان كه سخت به خشم آمده بود، فرياد كشيد: ((دروغ مى گوئى اى پسر سميه )). (100)
عمار ياسر با كمال متانت در پاسخ گفت : بدون شك من پسر ياسر و سميه هستم .
عثمان از اين جواب بسيار ناراحت شد، خيال كرد كه عمار ياسر او را پسر عفان نمى داند، نعره زد اين مرد را بزنيد، غلامهاى عثمان دور عمار را گرفتند و آنقدر با چوب و تازيانه بر سر و صورتش زدند كه بيهوش شد و او را به گوشه اى انداختند، عثمان به اين اندازه هم قناعت نكرد و پيش رفت و بر پهلو و شكمش چند لگد سخت كوبيد، اين ضربه ها بقدرى سنگين بود كه عمار را به بيمارى فتق دچار ساخت .
خويشاوندان و بنى اعمام عمار جمع شدند و او را از در خانه عثمان برداشته و به خانه بردند و تا نيمه شب بيهوش افتاده بود.
نيمه شب كه بهوش آمد، پيش از همه كار، وضو گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را كه بر اثر بيهوشى قضا شده بودند، بجاى آورد، و همين رفتار ظالمانه يكى از عواملى بود كه همه اصحاب را بر ضد عثمان رنجانيد، و نطفه انقلاب بر ضد او را منعقد ساخت . (101)
عمار از مبارزات و امر به معروف و نهى از منكر خود دست بر نمى داشت ، و همواره از حق دفاع مى كرد، تا روزى خبر شهادت ابوذر غفارى در ربذه به مدينه رسيد، عثمان گفت : خداى او را رحمت كند، عمار كه در آنجا حاضر بود گفت : ((آرى خدا او را رحمت كند و اين سخن را از صدق دل مى گويم )) عثمان كه كينه عمار را بدل داشت ناراحت شد و پس از ناسزاگوئى گفت : آيا مى پندارى كه من از تبعيد ابوذر، پشيمان هستم و سپس ‍ گفت : عمار را نيز به ربذه برانيد.
وقتى كه عمار آماده رفتن به سوى ربذه شد، بنى مخزوم كه از بستگان عمار بودند به حضور على (ع ) شرفياب شده و عرض كردند كه آن حضرت در اين مورد با عثمان صحبت كند و مانع تبعيد عمار شود.
على (ع ) عثمان را ملاقات كرد و به وى گفت : از خدا بترس ، تو مردى صالح از مسلمين (ابوذر) را تبعيد كردى تا در ربذه از دنيا رفت و اينك مى خواهى نظير او را تبعيد نمائى ، بين على (ع ) و عثمان سخنانى رد و بدل شد تا آنكه عثمان خشمگين شد و به على (ع ) گفت : تو هم سزاوار است از مدينه بيرون روى ! على (ع ) فرمود: اگر مى خواهى (و مى توانى ) اين كار را بكن .
در اين اثناء، مهاجران جمع شدند و به عثمان گفتند: اگر بنابراين باشد كه هر كسى كه با تو سخن گفت و به روش تو اعتراض كرد او را از مدينه اخراج كنى ، اينكه كار را درست نمى كند، عثمان از عاقبت كار، هراسناك شد و سرانجام از عمار دست كشيد.(102)


چگونگى مبارزات ابوذر

ابوذر غفارى را در مورد مبارزه با خلافهاى عثمان مى توان قهرمان مبارزه ناميد، او كه از مردان بزرگ تاريخ اسلام بود و موقعيت بس عظيمى از نظر مسلمين داشت ، در برابر تهديدهاى عثمان نهراسيد و در اين شرائط سخت ، دو وظيفه مقدس امر به معروف و نهى از منكر را بطور كامل ايفا كرد.
او كسى است كه پيامبر اكرم (ص ) او را ((راستگو)) معرفى كرد آنجا كه با اين تعبير جالب فرمود: ((زمين بپشت نگرفت و آسمان سايه نيفكند بر كسى كه راستگوتر از ابوذر باشد.))(103)
و على (ع ) درباره او مى فرمايد: ((امروز احدى باقى نمانده كه در راه خدا از ستيزه سرزنش كنندگان نهراسد جز ابوذر.))(104)
او با آگاهى كامل به اوضاع مسلمين در عصر خلافت عثمان ، نظارت مى كرد، و از راههاى گوناگون با مفاسد و خيانتها مبارزه مى نمود گاهى اين آيه الگوى تبليغاتش بود ((بشر الذين كفروا بعذاب اليم :)) ((كافران را بعذاب دردناكى بشاره بده .))(105)
و زمانى در كوچه و بازار، مكررا اين آيه را كه مستقيما انتقاد به عثمان و كسانى كه در سايه خلافت او صاحب گنجهاى فراوان شده بودند مى خواند ((والذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم : ((آنانكه طلا و نقره را گنج (و احتكار) مى كنند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، به عذاب سخت بشارت بده .))(106)
مبارزات صريح ابوذر به عثمان مى رسيد، ولى عثمان در ابتدا در برابر موقعيت ابوذر و استقامت و عدم هراس او جز سكوت چاره اى نمى ديد، اما طولى نكشيد كه كاسه صبرش لبريز شد و نخست توسط افرادى براى ابوذر پيغام فرستاد كه از اعتراض دست بردارد، اما ابوذر فرياد مى زد: ((عثمان مرا از خواندن آيات قرآن منع مى كند، بخدا سوگند بخاطر خوشنودى عثمان خشم خدا را نخواهم خريد)).
عثمان از راههاى مختلفى براى نرم كردن ابوذر وارد مى شد، يكى از آن راهها راه ((تطميع ))بود، نقل مى كنند توسط يكى از غلامانش پولى براى ابوذر فرستاد و به آن غلام گفت : اگر ابوذر اين پول را بپذيرد، به يمن مژده اين پذيرش ، تو را آزاد خواهم ساخت .
غلام عثمان با خوشحالى ، كيسه پول را نزد ابوذر آورد، اما برخلاف انتظار هر چه اصرار كرد، ابوذر قبول نكرد، غلام اظهار داشت كه اين كيسه را بپذير، زيرا اگر بپذيرى ، عثمان مرا آزاد خواهد كرد، ابوذر با كمال صداقت و صراحت گفت : ((ان كان فيها عتقك فان فيها رقى :)) ((اگر پذيرفتن آن مساوى با آزادى تو است ، ولى پذيرفتن آن مساوى با بندگى من است )) بالاخره قبول نكرد.
در كتاب الدرجات الرفيعه نقل شده : وقتى كه عبدالرحمان بن عوف از دنيا رفت و اموال بى حسابى را به ارث گذارد، گروهى از مسلمين گفتند ما درباره عبدالرحمان كه آن همه اموال به ارث گذارد، هراس داريم ، چگونه در بازخواست الهى جواب خدا را مى دهد.
كعب الاحبار(107) كه در آنجا حضور داشت ، گفت : چرا درباره او هراسناك هستيد او اين اموال را از راه پاك بدست آورد و در راه پاك صرف مى كرد.
و در واقع اين تبليغ براى اغفال مردم بود كه كعب الاحبار براى خشنودى عثمان مى كرد: وگرنه اموال عبدالرحمان از راه بخشش بى حساب عثمان بدست آمده بود.
ابوذر از گفتار كعب ، آگاه شد، خشم سراسر وجودش را گرفت ، از خانه بيرون جهيد، در بدر دنبال كعب مى گشت ، در راه استخوان شترى را ديد، آن را برداشت ، به كعب خبر دادند كه ابوذر با چنين شرائطى در تعقيب تو است ، كعب از ترس خود به عثمان پناهنده شد.
ابوذر دست از تعقيب برنداشت ، پس از اطلاع از مكان كعب به خانه عثمان آمده ، تا كعب ابوذر را ديد برخاست و پشت سر عثمان نشست ابوذر فرياد زد: اى يهودى زاده گمان مى كنى در ميراث عبدالرحمان اشكالى نيست .
گوش فرا بده تا بيان پيامبر اسلام (ص ) را بازگو كنم : روزى آنحضرت عازم احد (نزديك مدينه ) بود من ملازم ركابش بودم ، فرمود: اى ابوذر! آنانكه از راههاى نامشروع ، ثروتهاى كلان مى اندوزند در روز قيامت تهيدستند...
اى يهودى زاده منطق رسولخدا (ص ) چنين بود، ولى تو عبدالرحمان را مى خواهى تبرئه كنى ؟ با اينكه آن همه اموال را به ارث گذارده است در اين وقت كسى با ابوذر سخنى نگفت و ابوذر از خانه عثمان همچنان خشمناك بيرون آمد. (108)


ابوذر به شام تبعيد مى شود!

مبارزات و تبليغات ابوذر به همين منوال ادامه داشت ، تا آنكه عثمان براى حفظ موجوديت خود، ابوذر را به شام تبعيد كرد، تا در آنجا تحت نظارت و تهديدهاى معاويه ، بلكه سكوت كند و صدايش به جائى نرسد، ولى وقتى كه ابوذر به شام رفت ، طولى نكشيد كه چهره شام را دگرگون كرد، صريحا در ملا عام به معاويه اعتراض مى كرد و مكرر در مورد قصر سبزى كه معاويه ساخته بود، مى گفت : ((اى معاويه اگر اين قصر را از مال خدا ساخته اى خيانت است و اگر از مال خود ساخته اى اسراف مى باشد.))(109)
جلام بن جندل مى گويد: در زمان خلافت عثمان ، از طرف معاويه حاكم ايالت ((قنسر)) و ((عواصم )) بودم ، روزى به شام نزد معاويه آمدم ، ديدم كنار در خانه معاويه شخصى فرياد مى زند: اين قطارها (ثروتهائى كه از راه نامشروع انباشته شده ) براى شما آتش مى آورند، خداوندا امر كنندگان به معروف را كه ترك كننده معروف هستند، لعنت نما و نهى كنندگان از منكر را كه انجام دهنده آن هستند لعنت كن !
ديدم معاويه لرزه بر اندام شد و رنگش را باخت و به من گفت : آيا اين فرياد زننده را شناختى ؟ گفتم نه ، گفت اين جندب بن جناده ، ابوذر است كه هر روز نزد ما مى آيد و آنچه را شنيدى اعلام مى كند.(110)
معاويه كه از بودن ابوذر در شام ، سخت هراسناك بود مكرر براى عثمان در مورد تبليغات ابوذر در شام پيام مى فرستاد، و در يكى از نامه ها نوشت : ((مردم بسيارى صبح و شام دور ابوذر را مى گيرند و به سخن او گوش ‍ مى دهند، اگر به اين سامان نياز دارى او را نزد خود بخوان ، مى ترسم مردم را بر ضد تو بشوراند.))
عثمان با شنيدن اين اخبار، دستور اكيد داد كه ابوذر را بر شتر بد راه و برهنه سوار كن و آن شتر را به مردى خشن بسپار، تا شب و روز آن را براند كه خواب بر ابوذر غالب گردد و ذكر من و ترا فراموش كند.
معاويه طبق دستور عثمان ، ابوذر را از شام به مدينه فرستاد ولى بقدرى بيانات گرم ابوذر در اعماق دل مردم شام اثر گذاشته بود، با اينكه اخطارهاى مكرر معاويه را شنيده بودند، دسته دسته ابوذر را بدرقه كردند و عده زيادى تا دير مروان (111) همراه ابوذر بودند و در آنجا با ابوذر نماز جماعت خواندند و پاى سخنرانى ابوذر نشستند و سپس جمعى مى خواستند تا مدينه ابوذر را همراهى كنند، ولى ابوذر به آنها گفت برگرديد، و از محبت آنها سپاسگزارى كرد.(112)


برنامه تبليغى ابوذر همچنان ادامه دارد!

خستگى و آزار بسيار در اين راه به ابوذر رسيد، گوشت رانهايش ريخت و وقتى كه به مدينه رسيد چند روزى بسترى بود، ولى پس از آنكه از بستر برخاست ، همان برنامه سابق را با لحنى جدى تر ادامه داد.
در اينجا براى ترسيم تبليغات ابوذر در اين وقت كه منجر به تبعيد او به ربذه گرديد به طور فشرده به ذكر آنچه كه در تفسير على بن ابراهيم آمده مى پردازيم :
ابوذر كه بر اثر بيمارى و ضعف به عصائى تكيه داده بود، بر عثمان وارد شد، متوجه شد كه صد هزار درهم از بعضى نواحى اسلام نزد عثمان آورده اند، ولى اطرافيان و بستگانش ، گردن كشيده و به طمع اينكه آن درهم ها بينشان تقسيم گردد به انتظار نشسته اند.
ابوذر قفل سكوت را شكست و به عثمان گفت : اين پولها چيست ؟
عثمان : اين پولها مبلغ صد هزار درهم است كه انتظار دارم همين مقدار هم بياورند تا در آنچه صلاح دانستم مصرف نمايم .
ابوذر: صد هزار درهم زيادتر است يا چهار دينار؟
عثمان : صد هزار درهم بيشتر است .
ابوذر: آيا به خاطر دارى كه شبى خدمت رسول اكرم (ص ) وارد شديم ، او را محزون و گرفته خاطر يافتيم ، فرداى آن شب وقتى كه به حضورش رفتيم ، حضرتش را خوشحال يافتيم ، از علت حزن شب و خوشحالى صبح پرسيديم ، فرمود: از اموال مسلمين (بر اثر نرسيدن مستحق ) به مقدار چهار دينار مانده بود، شب كه فرا رسيد مى ترسيدم كه مرگ سراغم بيايد و اين چهار دينار نزدم بماند، ولى امروز آن چهار دينار را به صاحبانش رساندم و راحت شدم ؟!
عثمان به كعب الاحبار رو كرد و گفت : كسى كه زكات واجب خود را بدهد، آيا بعد از اين ديگر حقى در آن هست ؟
كعب : هيچ حقى باقى نمى ماند، اگر چه يك خشت از طلا و يك خشت از نقره بروى هم بگذارد.
ابوذر با شنيدن اين جمله ، عصاى خود را بلند كرد و بر فرق كعب كوبيد و گفت : اى يهودى زاده ! ترا چه حقى هست كه در دين مسلمين فتوا مى دهى ؟...
عثمان رو به ابوذر كرده و گفت :
تو پير و خرفت شده اى و عقلت رفته است ، اگر مصابحت تو با پيامبر (ص ) نبود دستور مى دادم ترا به قبل رسانند - در ميان ابوذر و عثمان ، گفتار ديگرى نيز رد و بدل شد - تا وقتى كه عثمان تصميم گرفت ، ابوذر را از مدينه به ربذه تبعيد كند.
و به او گفت :
بايد به سوى ربذه (113) بروى ، و ديگر حق ندارى در مدينه بمانى ابوذر به ياد سخن پيامبر (ص ) افتاد كه فرموده بود: ترا به ربذه تبعيد مى كنند از اين رو گفت : ((صدق رسول الله )) ((رسولخدا (ص ) راست گفت .))(114)


بدرقه كنندگان ابوذر

در حقيقت ابوذر براى دفاع از حريم اسلام و انجام وظيفه مقدس امر به معروف و نهى از منكر، اين صدمات را متحمل مى شد و لذا براى بزرگداشت او لازم بود كه از طرف حق پرستان تاءييدى بعمل بيايد، از اينرو با اينكه عثمان اخطار كرده بود كه كسى ابوذر را بدرقه نكند. و ماءمور جلادش ‍ مروان را براى ممانعت از بدرقه گماشته بود، اما شخصيت هاى بزرگى چون على (ع )، حسن و حسين (ع ) و عقيل و عمار وعده اى از بنى هاشم ، ابوذر را بدرقه كردند و هر يك با گفتارى ابوذر را ستودند و تبليغات او را بجا و شايسته معرفى كردند.
در اينجا به فرازى از گفتار على (ع ) مى پردازيم ، آنجا كه به ابوذر رو كرد و گفت :
((اى ابوذر! تو براى خدا خشم كردى ، به او اميدوار باش ، مردم به حساب دنياى خود از تو ترسيدند و تو هم به خاطر دينت از آنان ترسيدى از اينرو ترا به بيابانها راندند.
بخدا سوگند اگر آسمان و زمين بر بنده اى تنگ گيرند ولى او پرهيزكار باشد، خداوند راه آسايش او را فراهم مى كند، جز از باطل مترس و جز با حق ، دوستى را انتخاب مكن .))(115)
سرانجام ابوذر در بيابان ربذه ، در آستانه مرگ قرار گرفت و با وضع رقت بارى از جهان چشم پوشيد، اما شهادت او آنچنان موج و انقلابى در دلهاى مسلمين بوجود آورد كه طولى نكشيد جمع شدند و بزندگى عثمان خاتمه دادند.


اتخاذ تدابير در مقابل حيله دشمن

ارابه زمان مى گشت ، سال 14 هجرى فرا رسيد مسلمين براى جنگ با سپاه فارس به قادسيه (116) روانه شدند، سپاه بيكران فارس با تجهيزات لازم آماده جنگ با مسلمين بودند.
مى نويسند:
در ميان سپاه فارس 33 فيل وجود داشت و مخصوصا فيل سفيد رنگ در قلب لشكر قرار گرفته بود، اسبهاى مسلمين از آن فيلها رم مى كردند و همين موضوع باعث شده بود كه اسبهاى مسلمين بجلو نمى رفتند.
مسلمانان كه دست پرورده مكتب اسلام بودند، از پاى ننشستند، در اين باره انديشيدند و به مشاوره پرداختند و چنين تدبير نمودند كه شتر بزرگى انتخاب كرده ، پارچه هاى رنگارنگ بروى آن افكندند و اطراف آن شتر را عده اى فرا گرفتند و با همان وضع شتر را به ميدان جنگ آوردند.
در اين وقت اسبهاى عجم بيش از اندازه اى كه اسبهاى مسلمين از فيلهاى عجم رم مى كردند، مى رميدند و با اين تدبير توانستند در برابر سپاهيان فارس كه با اسلام مى جنگيدند مقاومت كنند و سرانجام اسلام را پيشرفت دهند.(117)


بررسى بزرگترين امپراطورى اسلامى و انگيزه هاى پيروزى وشكست آن

1 - حكومت عثمانى چگونه بوجود آمد؟

در طول تاريخ اسلام ، مسلمين بارها پيروز شدند و حكومتى بزرگ و دولتى مقتدر تشكيل دادند و بارها شكست خوردند، هر يك از اين پيروزيها و شكست ها علل و اسبابى داشت كه آگاهى از آنها مايه بيدارى و عبرت مسلمين و درس بزرگى براى آنها است .
در اينجا شايسته است به طور فشرده به بررسى يكى از ((عظيم ترين امپراطورى اسلامى )) در تاريخ اسلام يعنى حكومت عثمانى بپردازيم و از اين رهگذر درسها و پندهائى سازنده و بيدار كننده كه جدا مى توان به آن بزرگترين درس عبرت لقب داد، بياموزيم .
در اين بررسى ناگزيريم به ترتيب عناوين ذيل را تجزيه و تجليل نمائيم :
پس از آنكه حكومت سلجوقيان با كشته شدن ((طغرل سوم )) آخرين پادشاه سلجوقى در سال 590 هجرى بپايان رسيد، آثار ضعف و شكست در اركان حكومت اسلامى پديدار شد، از سوى ديگر مسيحيان جنگهاى صليبى را بر ضد مسلمين براى تسلط بر اماكن مقدسه چون بيت اللحم و بيت المقدس و... بوجود آوردند.(118)
رهبرانى چند از مسلمين بوجود آمدند ولى هر يك پس از ديگرى به هدف نرسيده و عمرشان پايان يافت تا هنگامى كه صلاح الدين ايوبى (119) رهبرى را بدست گرفت او با اراده آهنين و شجاعت بى نظير در برابر مسيحيان و جنگهاى صليبى مقاومت كرد، اما طولى نكشيد كه عمر او نيز به پايان رسيد و از دنيا رفت .
پس از وى هرج و مرج و ضعف و انحطاط، اركان حكومت مسلمين را فرا گرفت بخصوص در قرن هفتم هجرى هنگام حمله تاتار مغول به حكومت خوارزمشاه ، عظمت حكومت و مملكت اسلامى از دست رفت .
وضع مسلمين در اين گونه شرائط بود كه مردى بنام ((عثمان بن ارطغرل )) دلاورانه قيام كرد او از قبيله اى از نژاد ترك بود افراد آن قبيله با او همدست شدند و درصدد تشكيل حكومت اسلامى برآمدند و بالاخره كم كم تركها برهبرى آل عثمان (120) كه مورد اعتماد مسلمين ، بودند رهبرى مسلمانان را در دست گرفتند و طولى نكشيد كه قسطنطنيه شهر افسانه اى و بزرگ مسيحيان كه پايتخت يونان آن روز بود، بسال 753 هجرى بفرماندهى سلطان محمد دوم پسر مراد كه در اين وقت 24 سال داشت فتح گرديد و در پرتو اين پيروزى بار ديگر در قلوب مسلمين اميد به پيروزيهاى ديگر تجديد يافت و عظمت از دست رفته بدست آمد.
تركان عثمانى پس از فتح قسطنطنيه ، بزرگترين امپراطورى اسلامى را در تاريخ بوجود آوردند و آن شهر را پايتخت عظيم امپراطورى خود ساختند.
اين امپراطورى از سال 453 ميلادى (كه قسطنطنيه در اين سال فتح شد) تا سال 918 (يعنى 465 سال ) همچنان استوار و پابرجا بود.
فتح قسطنطنيه كه هشت قرن نسبت به مسلمين ياغى بود (چنانكه ذكر خواهيم كرد) كار ساده اى نبود، ولى امورى مانند حفظ اركان مذهبى و آگاهى به تاكتيكهاى جنگى و اخذ تدابير عاقلانه و... باعث اين پيروزى گرديد، و خود اين فتح بهترين گواه بر تهيه وسائل لازم و تدبير كافى آنها است .
محمد دوم مؤ سس امپراطورى عظيم عثمانى بنابه گفته ((درابر)) به علوم رياضى آگاهى كافى داشت و آنها را با تاكتيكهاى جنگى موازنه و تطبيق مى كرد و از همه مدرن ترين وسائل جنگى عصر خود براى فتح قسطنطنيه (و تشكيل امپراطورى عثمانى ) استفاده كرد.
((بارون كارادو وكس )) در جلد اول كتاب خود ((مفكرواالاسلام )) در قسمت بيوگرافى محمد فاتح مى نويسد:
اين فتح ، تصادفى و اتفاقى نبود، و تنها بر اثر ضعف دولت يونان نيز نبود، بلكه محمد، تدابير لازم را بكار برد و نيروهاى علم و دانش را در اين راه استخدام كرد، از منجنيقها و توپهاى جديد استفاده نمود، و يك مهندس ‍ باتجربه اى را به كار گماشت ، او توپ خاصى را درست كرده بود كه وزن گلوله آن 300 كيلوگرم بود، كه بيش از دو كيلومتر برد داشت ، و نقل و انتقال آن 700 نفر مرد لازم بود، و حدود دو ساعت براى پر كردن و آماده ساختن آن زحمت مى كشيدند.
وقتى كه عازم قسطنطنيه شد 300 هزار مرد جنگجو تحت فرماندهى او بودند و علاوه بر توپهاى سنگين و وحشت آور، داراى 120 كشتى جنگى بود كه به ابتكار خود از آنها براى حمله دريائى استفاده نمود. (121)
با بررسى اين فرازها، نتيجه مى گيريم كه علل پيروزى و فتح محمد ثانى ، تدبير و آگاهى و علم و درايت او در به كار بردن مدرنترين وسائل و سلاحهاى روز و انضباط و نظم او در كارها بوده است .


2 - تاريخچه فتح قسطنطنيه

قسطنطنيه كه با برقرارى حكومت سلاطين عثمانى به نام اسلامبول مبدل شد، شهر با سابقه و پرخاطره و عظيمى است كه شش بار نام آن عوض شده و تاريخ پر ماجرا و كهن دارد.
اين شهر افسانه اى از جهت داشتن مناظر طبيعى دل انگيز و آثار هنرى تاريخى ، مورد توجه خاص ملتها بوده و شهرت جهانى پيدا كرده است و يكى از خصوصيات آن اين است كه بر روى هفت تپه بنا شده است . يكى از زيبائيهاى اين شهر ((بغاز بسفر)) است كه شهر را به دو قسمت آسيائى و اروپائى تقسيم مى نمايد، در دو طرف اين بغاز كه درياى مرمره را به درياى سياه متصل مى سازد، حصار معروف اسلامبول قرار دارد كه يادگارى بس ‍ درخشان از دورانهاى گذشته مى باشد. (122)
از بناهاى تاريخى اين شهر، مسجد سلطان احمد، مسجد اياصوفيا (كه سابقا كليسا بوده ) و كاخ و موزه توپ قاپو مى باشد، كه بسيار باشكوه و ديدنى هستند.
مسجد سلطان احمد كه اروپائيان بيشتر آن را به نام مسجد آبى مى شناسند از معروفترين مساجد اسلامبول است و تعداد 6 مناره دارد و يكى از آخرين نمونه هاى معمارى تركيه فعلى است ، اين مسجد كه بنابه امر سلطان احمد اول (123) در سال 1609 تا 1616 ميلادى بنا شده و امروز از معروفترين و پر رفت و آمدترين امكنه اى است كه توريستها از آن ديدن مى كنند.
موزه و مسجد اياصوفيا نيز از آثار باستانى و بناهاى تاريخى شكوهمند و ديدنى است ، مسجد اياصوفيا همان كليساى كهن و بزرگ تاريخ است كه در سال 347 ميلادى به دست كنستانتين ساخته شده است .
قسطنطنيه يكى از شهرهاى قديمى يونان بود كه ((بيزانتوم )) نام داشت ، و آنرا يونانيان قديم در قرن هفتم قبل از ميلاد بنا كرده بودند، تا آنكه در سال 330 ميلادى ((كنستانتين )) امپراطور روم آن را پايتخت و مركز امپراطورى رومانى شرقى قرار داد و اين شهر از آن تاريخ ((كنستانتين )) ناميده شد، از آن پس رفته رفته ، كنستانتين به قسطنطنيه (124) مبدل گرديد(125)
قسطنطنيه پايگاهى محكم و كانونى گرم و استوار براى مسيحيان و دژ و پناهگاه آنان بود.
اين شهر دروازه اى داشت ، معروف به دروازه ((كركوپورتا)) كه از قرن 11 ميلادى ، مسدود شده بود، زيرا نصرانيها چنين پيش بينى مى كردند كه از اين دروازه ، مهاجمين در حصار شهر رخنه خواهند كرد.
مسلمين از همان روزگار نخستين اسلام به منظور از ميان بردن نصرانيت در كانون خود، فتح قسطنطنيه را جزو برنامه خود مى دانستند.
يكبار در اواخر سال 32 هجرى قواى اسلام از ناحيه خشكى به سوى قسطنطنيه پيش رفت و آسياى صغير را پيمود تا به كرانه ((بسفر)) رسيد ولى بر اثر رسيدن زيانهائى نتوانست به قسطنطنيه برسد و از همانجا برگشت . (126)
و در سال 44 هجرى (664 ميلادى ) كشتيهاى جنگى عرب به رهبرى بسر بن ارطاة با قسطنطنيه جنگيد و در سال 52 هجرى يزيد بن معاويه آن را محاصره كرد و پس از آن حداقل چهار بار، قسطنطنيه توسط سربازان اسلامى محاصره شد ولى فتح نگرديد. (127)
مسلمانان چندين بار با حمله هاى مردانه تا پشت ديوار محكم قسطنطنيه رفتند اما نتوانستند از ديوار محكم و برج و باروى مستحكم آن بگذرند ولى مسلمانان آگاه ، باين نكته پى برده بودند كه تا قسطنطنيه را فتح نكنند به نصرانيت تسلط كامل پيدا نخواهند كرد لذا در كمين قسطنطنيه بودند تا آنكه در سال 857 هجرى تركان عثمانى اين شهر را فتح كردند و آنرا مركز امپراطورى عظيم خود نمودند. (128)


next page

fehrest page

back page