|
|
امّا معرفت مقصد كه اشاره به آن شده به قوله ظَهَرَتْ ينابيع الحِكْمَةِ مِن قَلبهِ، ميگوئيم كه: مقصد عالم حيات ابديّه است كه به لساني آنرا «بقاء به معبود» خوانند. و ظهور عيون حكمت كه علوم حقيقيّه هستند اشاره به آن است. چه علوم حقيقيّه و معارف حقّه روزيِ نفوس قدسيّه است كه از جانب ربّ ايشان به ايشان ميرسد، و رزق الهي از براي احياء ابدي است . بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ. و وصول به اين عالم جامِع مراتب كماليّه غير محصوره است كه از آن جمله حصول تجرّد كامل به قدر استعداد امكاني بوده باشد[19]. چه ماديّت با حيات ابدي مجتمع نميگردد ؛ و مادّه و جسميّت از عالم كَوْن است و هر كوني را فسادي تابع، كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ، وجه هر چيزي آن جهتي است كه با آن مواجه ديگران ميشود. و با آن به ايشان ظهور و تجلّي ميكند، پس وجه هر كسي مظهر اوست . پس هر چيزي ـ بجز مظاهر صفات يا اسماء الهيّه ـ هلاك و بَوار از جمله لوازم او است. و بسي از نفوس كُمَّلْ را اگر چه وصول به شمّهاي ازعلوم و معارف ميّسر و لكن رشحهاي و قطرهاي از عَيْنُ الحكمة بر ايشان مترشّح نگشته. و يَنبوع حكمت اشاره به مبدأ جميع فيوضات و منبع كمالات است . پس، از جمله مراتب عليّه اين عالم، مظهريّت انوار الهيّه است كه هلاك و بوار را به نصّ قرآن در آن راه نيست [20]. و از جمله مراتب آن احاطه كلّيّه است به قدر استعدادات امكانيّه به عوالم الهيّه. چه حكمت، علم حقيقي مبّرا از شوائب و شكّ است و حصول آن بدون احاطه كلّيه صورت نميبندد. و نتيجه اين احاطه اطلاع بر ماضي و مستقبل است و تصرّف در موادّ كائنات. چه محيط را غايت تسلّط بر محاط عَلَيْه حاصل است. با همه كس مصاحب و در همه جا حاضر، مگر آنچه را كه اشتغال به تدبير بدن مانع گردد . و حصول تماميّت اين مراتب بعد از ترك تدبير بدن ميشود. و ساير درجات و فيوضات اين عالم بي حدّ و نهايت است و شرح آن غير ميسّر. و اما عالم خلوص و اخلاص [21]. پس بدانكه خلوص و اخلاص بر دو قسم است: اوّل: خلوص دين و طاعت از براي خداي تعالی دوّم: خلوص خود از براي او و اشاره به اوّل است كريمة لِيَعْبُدُوا اللَهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، و اين قسم در مبادي درجات ايمان است، و بر هر كس تحصيل آن از لوازم، و عبادت بدون آن فاسد، و يكي از مقدمات وصول به قسم دويم است. و به دوم اشاره شده كه: إِلاَّ عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ، چه خلوص را از براي خود بنده ثابت فرموده. و در اوّل از براي دين اثبات كرده، و بنده را خالص كننده آن قرار داده . و همچنين اشاره به قسم دوّم است حديث: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ يعني خود خالص شود. و اوّل به صيغه فاعل ادا ميشود و ثاني به صيغه مفعول ادا ميشود. و اين قسم از خلوص مرتبهايست وراي مرتبه اسلام و ايمان، و نميرسد به آن مگر منظور نظر عناية الله، و موحّد حقيقي نيست مگر صاحب اين مرتبه، و مادامي كه سالك به اين عالم داخل نشده دامن او از خار شرك مستخلَص نشود، وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرَهُمْ باللَهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (سوره يوسف آیه 106) خصوصيات و مقامات واصلان به مرتبه خلوص ذاتي(مخلَصين) به نصِّ كتاب الله سه منصب با هم از براي صاحب اين مرتبه ثابت است [22]. اوّل: آنكه از محاسبه محشر آفاقي[23] و حضور در آن عرصه معاف و فارغ است: فإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره صافّات آيه 128) چه اين طائفه به توسّط عبور بر قيامت عُظماي أنفسيّه، حساب خود را پس دادهاند، پس حاجت به محاسبه ديگر ندارند . دوّم: آنچه از سعادت و ثواب به هر كس عطا كرده ميشود در مقابل عمل و كردار اوست، مگر اين صنف از بندگان كه كرامت و الطاف برايشان وراي طور عقل، و فوق پاداش كردار اوست، وَ مَا تُجزَونَ إِلاَّ مَا كُنتُم تَعْمَلُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَهِ الْمُخلَصِينَ (سوره صافّات آيه 40). سوّم: اين مرتبهايست عظيم و مقامي است كريم و در آن اشاره به مقامات رفيعه و مناصب منيعه است و آن آنست كه ايشان را ميرسد، و شايد ستايش و ثناي الهي، با آنچه سزاوار آن ذات مقدّس است سُبْحَانَ اللَهِ عَمَّا يَصِفوُنَ إِلاَّ عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره صافّات آيه 160) يعني ايشان ميتوانند ثناي الهي به آنچه سزاوار بارگاه اوست به جا آورند و صفاي كبريائي را بشناسند ؛ و اين غايت مرتبه مخلوق است و نهايت منصب ممكن[24]. و تا ينابيع حكمت به امر خداوند بي ضَنَّت از زمين دل ظاهر نشود، بنده اين جرعه را نتواند كشيد و تا طيّ مراتب عالم ممكنات را نكند و ديده در مملكت وجوب و لاهوت نگشايد به اين مرتبه نتواند رسيد . آري تا كشور امكان را در نبرّد، پا در بساط عِندَ رَبِّهم نتواند گذاشت و لباس حيات ابديّه نتواند پوشيد و حال آنكه بندگان مخلَصين را عطاي حيات ابديّه ثابت و در نزد پروردگار خود حاضرند وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ (سوره آل عمران آيه 169) و رزق ايشان همان رزق معلوم است كه در حقّ مُخلَصين فرموده: أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعلُومٌ [25] (سوره صافّات آيه 41) و قتل في سبيل الله اشاره به همين مرتبه از خلوص است و اين دو رزق متّحد است[26] و قرين كون عند الربّ است كه عبارت ديگر قُرب است كه حقيقتِ ولايت است كه مصدر و اصلِ شجره نبوّت است، أَنَا وَ عَلِيٌّ مِن شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ[27] و نبوّت متفرّع بر آن است و متولّد از آن. بلكه آن نور است و اين شعاع، و آن صورت است و اين عكس، و آن عين است و اين اثر، چه وليّ مخاطب به خطاب أقْبل است و نبيّ به خطاب أدْبرْ بَعْدَ أَقْبل. پس نبوّت بي ولايت صورت نبندد و ولايت بدون نبوّت ميشود [28]. و در حقّ مخلَصين است كه: لَيْس بَيْنَهُم وَ بَيْنَ أَن يَنْظُروا إلی رَبِّهِم إلاَّ رِداءُ الْكِبرياءِ [29]. و كلام خاتم الانبياء صلّي الله عليه وآله وسلّم است: رَأَيْتُ رَبّي عَزَّوجلَّ لَيْسَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ حِجابٌ إلاّ حِجابٌ مِنْ يَاقوتَةٍ بَيضاءَ فِي رَوضَةٍ خَضْرَاءَ . هر دو از يك حجاب بيش نيست اگر چه در حجاب هم تفاوت باشد . و در اين بشارتي عظيم است مخلَصين را كه به شرف جوار سيّد المرسيلن مشرّفند و اين عالمي است فوق عالم ملائكة مقرّبين چه، حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم از جبرئيل پرسيد: هَلْ رَأَيْتَ الرَّبَّ ؟ قالَ: بَيْنِي وَ بَيْنَهُ سَبْعُونَ حِجَاباً مِنْ نُورٍ، لَوْ دَنَوْتُ واحِداً لاَحَتَرَقْتُ [30]. زياده بر اين در حقّ مخلَصين نتوان بيان كرد چه، عبارات از آن قاصر و افهام خلق غير متحمّل است [31]. قَالَ رَبُّ العِزَةِ: أوليائي تحتَ قُبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْرِي [32]. یعنی لایعرف عوالمهم ودرجاتهم غیری. و چنانچه دانستي وصول به اين عالم به قتل في سبيل الله موقوف است [33]. پس مادامي كه بنده در راه كشته نشود داخل عالم خلوص للّه نگردد، و كشته شدن عبارت است از قطع علاقة روح از بدن[34] پس روح روح از روح. همچنانكه موت عبارت است از انقطاع آن . و قطع علاقه بر دو گونه است: يكي به تيغ ظاهر و ديگري به سيف باطن. و مقتول در هر دو يكي است. و لكن در اوّل قاتل لشكر كفر و شيطان و در ثاني جُند رحمت و ايمان است. و مورد سيف در هر دو قتل واحد است كه آن اركان عالم طبيعت است و لكن يكي به اجراي سيف به آن مَلوم و مستحقّ عقاب است و ديگري به آن واسطه مرحوم و مُثاب است: إِنَّمَا الاعْمَالُ بالنِّيَّاتِ [35]. و چون قتل في سبيل الله به سيف ظاهر، مثالي است متنزِّل از قتل به سيف باطن همچنانكه آن نيز مثالي است متنزّل از قتل به سيف باطن باطن ـ چنانكه ذكر آن ميشود ـ پس ظاهرِ مراد از قتل في سبيل الله هر جا كه در قرآن مجيد ذكر ميشود قتل به سيف ظاهر است و باطن آن قتل به سيف باطن و باطِن باطنش قتل به سيف باطن باطن كه آن مرحلة ديگر است كه به آن اشاره ميشود إنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَلِبَطنِهِ بَطْناً إلي سَبْعَةِ أبْطُنٍ [36]. و از اين است كه مبدأ هر دو قتل را در كتاب كريم به جهاد و مجاهده تعبير فرمودهاند: انْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقالاً وَ جَاهِدُوا بأْمْوَالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ (توبه 41) و ميفرمايد: وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا (سورة عنكبوت آية 69) و حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: رَجَعْنَا مِنَ الْجِهَادِ الاصْغَرِ إلَي الْجهَادِ الأكْبَرِ [37]. اصغر مثال و نمونة اكبر است، و هر حكمي كه در جهاد مذكور است مختصّ به يكي از آنها نيست، بلكه از براي هر دو ثابت است . و همچنانكه قتل ظاهر بر جهاد اصغر مرتّب است و آن بر هجرت الي الرّسول، ثمّ معه، و هجرت بر ايمان و ايمان بر اسلام، و تحقّق آن بدون اين ترتيب ممكن نيست، همچنين قتل به سيف باطن مرتّب بر جهاد اكبر است و آن بر هجرت الی الرسول، ثمّ معه، و آن بر ايمان وايمان بر اسلام . پس فوز به درجات منيعه و وصول به مراتب رفيعه بدون طيّ اين مراحل عظيمه غير متصوّر، چنانكه ميفرمايد در نامة الهي: الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ بأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ برَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوَانٍ وَ جنَّـاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقيمٌ * خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (سورة توبه آية 20 إلي 22) مراحل جهاد اصغر: اسلام كه اوّل مرتبه است و عبارت است از تلّقي شهادتين به زبان فاصل ميان كافر و مسلم است. و ايمان كه مرحلة دويم[38] است و عبارت است از علم به مؤدّای شهادتين فاصل ميان مؤمن و منافق، چه منافق آنست كه تفاوت باشد ميان سريرت و علانيه او . پس هر گاه دل به مشاهده معنيِ آنچه به زبان ميگويد روشن نباشد، يعني ايمان نباشد منافق خواهد بود، و شناختن ديگران آن را به آثار و علامات دالّه بر بياعتقادي بما يَتَّلَفَّظُونَ بِهِ ميشود، چه مقتضاي شهادتين علم به وحدانيّت معبود و صدق به كلّ ما جاء به الرّسول است و اثر آن در ظاهر، ترك عبادت غير واحد و اطاعت كلّ ماجاء به الرّسول است. پس هر كه ديگري را بندگي كند منافق خواهد بود، و آن، گاه هوی و هوس خود باشد: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَواهُ (سورة جاثيه آية 23) و گاه ابليس: أَلَمْ أعْهَد إِلَيْكُم يَا بَنِي ءَادَمَ أَن لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَـانَ (سورة يس، آية 60) ظاهر است كه اين انكار، بر كسي نيست كه شيطان را خالق خود داند، چه چنين مذهبي در ميان بني آدم نشنيدهايم ؛ بلكه بر پيروان اوست. پس هر گاه متابعت شيطان كند او را معبود گرفته . و گاه انسان ديگر، به طمع مال و جاه از آن، و گاه دِرهم و دينار و غير اينها [39]. و هر كه در غير رضاي خدا اينها را متابعت كند آنها را معبود خود قرار داده . و همچنين هر گاه ـ نه از راه عذر و خطا يا نسيان ـ ترك ما جاء به الرّسول را نمايد داخل زمره منافقين خواهد بود. چنانكه در حديث مرفوعه محمّد بن خالد از أميرالمؤمنين عليه السّلام منقول است كه: فَأعْتَبرُوا إنكارَ الْكَافِرِينَ وَالمُنافِقِينَ بأعْمَالِهِمُ الخَبيثَةِ .[40] و چنين كسي اگر چه هجرت و جهاد ميكند و لكن نه هجرت او الي الرسول و نه جهاد او في سبيل الله است چنانكه ميفرمايد: مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ. وَ مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي امْرَأةٍ مُصيبُهَا أوْ غَنيمَةٍ يَأخُذُها فهِجْرَتُهُ إلَيْهَا .[41] و چون دانستي كه جهاد اصغر مثال جهاد اكبر است، ميداني كه همين فصل و انفصال در جهاد اكبر نيز هست و در اين مراحل نيز منافقين هستند . و چون هر دو جهاد در دو مرحله اوّل كه اسلام و ايمان باشد شريكند، مگر در بعضي مراتب و درجات كه به آن اشاره رفته خواهد شد، پس فاصل ميان مؤمن و منافق اين مجاهدين نيز ايمان است، و شناختن ايشان نيز به آثار وعلامات بر عدم اذعان است . و چون ـ چنانكه دانسته خواهد شد ـ ايمان كه در مراحل جهاد اكبر واقع شده است اشدّ از ايمان واقع در جهاد اصغر است، پس ملازمت مقتضاي شهادتين در مجاهدين اين راه نيز بيشتر ضرور و در كار است، و به اندك تخلّف از مقتضاي أحَدهما شخص داخل در مسلك منافقين است . و از اين جهت است كه سالكين راه خدا كسي را كه به قدر رأس إبْرَه از ظاهر شريعت تجاوز نمايد سالك نميدانند بلكه كاذب و منافق ميخوانند . و اشاره بر اين است آنچه را ثقة الاسلام به سند متّصل از مِسْمَعِ بن عبدالملك از أبي عبدالله عليه السّلام روايت نموده كه: قَالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صلَّي الله عليه وَ آله َ مَا زادَ خشوعُ الجَسَدِ عَلَي خُشوعِ القَلْبِ فَهُوَ عِندَنَا نِفاقٌ .[42] [43] و همچنانكه منافق در مجاهدين اصغر كساني هستند كه هجرت ايشان مع الرّسول يا از خوف سياست او، يا از طمع غنائم يا ظفر به محبوب باشد نه لِلَّهِ في الله و نه قلع و قمع دشمنان دين خداست، و ظاهر ايشان در ميدان جهاد، و باطن ايشان در تحصيل مُشتهيات يا دفع سياسات از خود است ؛ همچنين منافقين جهاد اكبر كساني هستند كه مجاهده ايشان نه از براي تسليط قوّه عاقله بر قواي طبيعيّه و كسر سَوْرت آنها و تخليص خود از براي خدا در راه خدا باشد. و همچنانكحه منافقين صنف اوّل به ظاهر مُتلقّي شهادتين و به بدن در مسافرت با رسول صلّي الله عليه وآله و مقاتلة با كفّار بودهاند و نفاق ايشان به آثار و علامات و اتيان اعمال منافيه از براي حقيقت ايمان شناخته ميشد و به اظهار كلمه كفر داخل در سلك كفّار ميشدند ؛ همچنين منافقين صنف ثاني در ظاهر به لباس سالكين راه خدا متلبّس، و به اطراق رأس و تنفّس صُعَداء متشبّثاند ؛ گاهي خشن ميپوشند و زماني صوف در بر ميكنند، و اربعينها ميگيرند، و ترك حيوانيها ميكنند، و رياضتها ميكشند، و اوراد و اذكار جليّه و خفيّه وظيفه خود ميكنند، و به كلمات سالكين متكلّم ميشوند،و سخنان فريبنده بر هم ميبافند وَ إِذَا رَأَيْتَهُم تُعْجبُكَ أجْسَامُهُمْ (سورة منافقون آية 4) ولكن آثار و علامات و افعال و اعمال ايشان نه موافق مخلصين و نه مطابق مؤمنين است. و علامت ايشان عدم ملازمت احكام ايمان است زياده از آنچه در مؤمنين صنف اوّل در كار است . پس هر كه را بيني كه دعواي سلوك كند و ملازمت تقوی و ورع و متابعت جميع احكام ايمان در او نباشد و به قدر سرِ موئي از صراط مستقيم شريعت حقّه انحراف نمايد او را منافق ميدان ؛ مگر آنچه به عذر يا خطا يا نسيان از او سر زند . همچنانكه جهاد دوّم جهاد اكبر است نسبت به جهاد اوّل، و همچنين منافق اين صنف منافق اكبرند. و آنچه از براي منافقين در صحيفة الهيّه وارد شده حقيقت آن از براي ايشان به وجه اشدّ ثابت است. هُمْ لِلْكُفْرِ يَؤْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنهُم لِلاءيمَانِ يَقُولُونَ بأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلوبِهِمْ وَ اللَهُ أعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ (سورة آل عمران آيه 167) فَأَحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَهِ أَنَّي يُؤْفَكُونَ (سورة منافقون آيه 4) إِنَّ الْمُنَـافِقِينَ فِي الدَّركِ الاَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجدَ لَهُمْ نَصيراً (سورة نساء آيه 145 ) . و از منافقين اين صنف فرقهاي هستند كه نام مجاهد بر خود نهند واحكام شريعت را به نظر حقارت مينگرند، و التزام به آنها را شأن عوام ميدانند، بلكه علماء شريعت را از خود ادني ميخوانند، و از پيش خود اموري چند اختراع ميكنند و آنرا راه به خدا ميپسندند، و چنان گمان ميكنند كه راه به خدا راهي است وراي راه شريعت. و در حقّ ايشان است: وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُّوا بَيْنَ اللَهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ ببَعْضٍ وَ نَكْفُرُ ببَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سبيلاً. أُولَئِكَ هُمُ الْكَـ'فِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرينَ عَذَابًا مُهِينًا. (سوره نساء آية 150) . نيز در حقّ ايشان است كه: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالُوا إِلَی مَا أَنزَلَ اللَهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَـافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا (سورة نساء آية 61) . و نيز در حقّ ايشان است: وَ قَالُوا أَبَشَرُّ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا (سورة تغابن آية 6). نماز و روزه به جا آورند امّا نه از سر شوق و رغبت، عبادت كنند و لكن نه به خلوص نيّت. ذكر خدا كنند و لكن نه بر دوام و استمرار. چنانچه خداي تعالی از ايشان خبر ميدهد: إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَهِ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلوةِ قَامُوا كُسَالَی يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرونَ اللَهِ إِلاَّ قَلِيلاً. مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَی هَـ'ؤلاءِ وَ لاَ إِلَی هَـ'ؤلاءِ. (سورة نساء آية 142) پس متنبّه باش مبادا به عبادت و ذكرِ قاصر مغرور و فريفته گردي . پاورقي [19] ـ تجرد من جميع الجهات حتي تجرد از استعداد امكاني تنها پس از مرگ حاصل ميشود اين تعليل (چه مادّيت الخ) راجع به جمله قبل يعني به قدر استعداد امكاني نيست، بلكه راجع است به مطلب سابق و آن اينكه رزق الهي براي نفوس قدسيّه و احياء ابدي است. و حاصل مطلب آنكه بدن فاسد ميشود ولي وجه او كه مظهر اوست باقي ميماند. بنابراين اگر نفس انسان در سير خود به مظاهر اسماء و صفات الهي برسد، و مظهر انوار الهي گردد، از جمله «أحياءٌ عند ربهم» خواهد شد. و روزي آن همان علوم معارف حقيقيّه است و به او خواهد رسيد. و بايد دانست كه حصول تجرّد به قدرِ استعداد امكاني است. يعني اگر سالك در عالم لاهوت وارد شود، و اگر فناء در جميع اسماء الهي حتّي فناء در اسم «أحد» حاصل كند و اگر بقاء بعد الفناء كه همان بقاء به معبود است پيدا كند، معهذا تجرّد كامل من جميع الجهات، حتّي تجرد از استعداد امكاني براي او حاصل نخواهد بود. گرچه در اين حال علم او علم الهي است و با هر موجودي معيّت دارد و از ماضي و مستقبل مطّلع است، ولي همان علاقه اجمالي به تدبير بدن مانع از حصول تجرّد تامّ در مافوق افق امكان خواهد شد. و لذا ديده ميشود كه نسبت عُلقه روح او به بدن خود و ساير موجودات تفاوت دارد. و بعد از مرگ كه به كلّي بدن را رها كند و از اشتغال به تدبير آن به تمام معنی الكلمه فارغ شود تجرّد تامّ لاهوتي پيدا خواهد نمود . شيخ ولي الله دِهلوي در «هَمَعات» گويد: اين فقير را آگاهانيدهاند كه قطع علاقة روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد . و محيي الدين عربي در موارد عديده گويد كه: بعد از بقاء به معبود نيز عين ثابت براي سالك باقي خواهد بود . و اين مطلب منافات با اسم اعظم الهي بودن انسان ندارد زيرا در بين موجودات حتی الملائكه، انسان اسم اعظم است. غاية الامر تمام مراتب را با بدن كسب ميكند، و فقط يك مرحله از حصول تجرّد تامّ و تمام حتّی تجرّد از عين ثابت و شوائب امكان پس از مرگ براي او حاصل ميشود . بازگشت به فهرست تعلیقات [20] ـ همه موجودات فاني ميشوند مگر وجه خدا كه همان تجلي اسماء الهيه در موجودات است در آية شريفه كُلُ شَییءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ، چه ضمير در وجهه را راجع به خدا بگيريم و چه راجع به شيء بگيريم در هر حال معني يكي است و آن اينكه همه موجودات فاني ميشوند مگر وجه خدا كه همان اسماء الهيّه است كه با آن در موجودات تجلّي و ظهور نموده است، يا وجه اشياء كه آن نيز همان جنبه مظهريّت خداست در آنها كه باقي خواهد ماند . و نيز در آيه كريمه: كُلُّ مَن عَلَيْهَا فانٍ وَ يَبْقَی وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالجَلَالِ وَ الاءكْرَام ملاحظه ميشود كه صفت ذوالجلال و الاءكرام چون مرفوع است صفت وجه است، نه صفت براي رَبِّكَ. بنابراين براي وجه خدا كه همان أسماء و صفات اوست، و ذوالجلال و الاءكرام است، بوار و هلاكي نيست. وَ أيْنَمَا تُوَلُّوا فثَمَّ وَجْهُ اللَهِ . بازگشت به فهرست تعلیقات [21] ـ تفاوت ميان اخلاص عبد و خلوص خداوند بنده را بدانكه عالم خلوص يعني عالم پاكي و طهارت و آن عالم مخلَصين است (بالفتح) كه بالاتر و والاتر از عالم مخلِصين است (بالكسر) چه اوّل بنده بايد اخلاص بنمايد و سپس خالص بشود. بنابراين عالم خلوص و عالم اخلاص بنده دو عالم است. امّا چون مصنّف (ره) خلوص و اخلاص را يك عالم شمرده و اين دو كلمه را مشابه عطف تفسير گرفته است مرادش از اخلاص، اخلاص ربّ است نه اخلاص عبد كه فعل بنده باشد بلكه اخلاصِ ربّ فعل خداست، و نتيجه و حاصل او خلوص عبد است . بنابراين پس از آنكه عبد اخلاص نمود، در مرحله بعد خدا او را اخلاص ميكند و اين اخلاص همان خلوص است به عنوان فعل خدا و نتيجه آن ؛ و ملازم و مقارن يكديگرند لذا مصنّف فرمود عالم خلوص و اخلاص . [22]ـ بدانكه علاوه بر اين سه منصب در قرآن مجيد منصب ديگري هم براي آنان ذكر شده است، و آن اينست كه آنها از دستبرد شيطان خارجند و ديگر شيطان را در آنها طمعي نيست چنانچه در سوره حجر آية 40 فرمايد: وَ لاُغْوِينَّهُم أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمْ الْمُخْلَصِينَ . و در سوره ص آیه 83 فرماید: قالَ فبعِزَّتِکَ لَأُغوِیَنَّهُم أجمَعینَ إلّا عِبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصینَ . لكن چون لازمه منصب اوّلي را كه مصنّف بيان فرمود كه معافيت از محاسبه محشر است عدم امكان تسلّط شيطان است لذا اين را منصب عليحده نشمرده اند. [23] ـ و نيز از محاسبه محشر انفسي معاف و فارغ است چنانچه بعداً فرموده است، چه اين طائفه به توسّط عبور بر قيامت عُظماي انفسيّه حساب خود را پس دادهاند . [24]ـ بدانكه مصنّف (ره) مقصود را عالم ظهور ينابيع الحكمة كه همان بقاء بالله است قرار داده، و سير اربعين را براي وصول به اين مقصود در عالم خلوص معيّن فرموده است. پس سالك بايد در عالم خلوص كه مقام مخلَصين است وارد شود و سه منصب والا را كه معيّن فرموده به دست آورده، پس مدّت يك اربعين در اين عالم سير كند تا به مقام ظهور ينابيع و بقاء بالله برسد. و لذا چون دخول در عالم خلوص همان دخول در عالم وجوب و لاهوت است بنابراين ورود در اين عالم را غايت مرتبة مخلوق و نهايت منصب ممكن تعبير فرمود، گر چه از اين منصب تا مرتبة كمال كه عالم بقاء و ظهور باشد يك اربعين مسافت است، و لذا ورود در عالم خلوص را عالم ظهور ينابيع حكمت بر لسان تعبير نفرموده، بلكه در عالم خلوص، ظهور ينابيع در زمين دل است فقط، و بعد از طي اربعين و به فعليّت آوردن همه مراتب استعدادات خلوص از دل بر زبان جاري ميشود. [25]ـ صفتِ معلوم كه در اينجا براي رزق آورده شده است به معني مشخّص و مقدر نيست در مقابل غير مقدّر و خارج از حدّ و حصر، بلكه براي اهميّت اين رزق و بيان عظمت آن آورده شده است در مقابل غير معلوم به معناي ناچيز و غير مهم. [26] ـ يعني رزق معلوم و رزق أحياء عند الرّب . [27] ـ اين روايت را در «بحار الانوار» ج 9، ص 334 از «كشف الغمّة» از «مناقب خوارزمي» آورده است و نيز در ص 338 از «أمالي» طوسي آورده كه: يا عَلِيُّ خَلَقَ اللهُ النّاسَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّي وَ خَلَقَني وَ أنتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ، أَنَا أصْلُهَا وَ أنتَ فرعُهَا. فطوبی لِعَبْدٍ تَمَسَّكَ بأصْلِهَا وَ أَكَلِ مِنْ فرْعِهَا و در «ينابيع المودّة» ص 235 و ص 256 رواياتي در اين باره آورده است . بازگشت به فهرست تعلیقات [28] ـ هر نبوتي متفرع است بر ولايت فيالجمله چون نبوت مستلزم وحي است و وحي عاليترين درجات تكلّم خداست كه بدون حجاب و واسطه با بنده ميشود، همان طور كه فرمود: وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَو يُرْسِلَ رَسُولاً. و اين نوع از تكلّم كه وحي است فقط در حال فناء بنده در هنگام تجلّيات خداست كه او را ولايت گويند. پس هر نبوّتي متفرّع بر ولايت است. بلي لازم نيست كه نبي داراي ولايت عامّه مطلقه باشد بلكه ولايت في الجمله در حصول مقام نبوّت كافي است . بازگشت به فهرست تعلیقات [29]ـ مراد از رداء كبرياء، ياقوت بيضاء، روضه خضراء در روايات مراد از «رداء كبريا» همان مقام بزرگي و عظمت و تجرّد ذات است كه ما فوق هر اسم و رسم است. زيرا نهايت سير انسان فناء در اسم «أحد» است، و معلوم است كه «أحد» اسم است. و اين همان نهايت تجرّد امكاني است كه سابقاً اشاره شد. و مقام عاليتر از اين همان تجرّد محض و مطلق است، حتّی خارج از افق امكان، و حتّی خارج از تقيّد و تعلّق آن به عين ثابت . و بالاتر از اسم «أحد» كه آن بعد از موت حاصل خواهد شد. و مراد از ياقوت بيضاء همان مقام احديّت است كه از هر ظهور و تجلّي عاليتر، و از هر اسمي نورانيتر، و به اطلاق نزديكتر است. و مراد از «روضه خضراء» مقام ذات احد است كه به ملاحظه شئون وحدت در گلستان كثرت و سبزهزار عالم واحديّت است. و مراد از «ياقوت بيضاء» در روضه خضراء همان نقطه وحدتست ميان دو قوس احديّت و واحديّت كه عاليترين مقام است كه عين فناء در احديّت حائز مقام واحديّت است، همانطور كه محيي الدين عربي در صلوات بر رسول خدا فرموده است: نُقطَةُ الوَحدَةِ بَيْنَ قَوْسَي الاحَديّةِ وَالوَاحِديَةِ. [30] ـ كلام جبرئيل را به صورت لَوْ دَنَوْتُ أنمُلَةٌ لاَحْتَرَقْتُ در «مرصاد العباد» ص 65 و ص 96 و ص 189 و ص 191، و در رسالة «عشق و عقل» در ص 64 و ص 84 و ص 93 آورده است . و نيز در «عوارف المعارف» در هامش ص 228 از جلد چهارم «احياء العلوم» آورده است . [31] ـ محتمل، نسخه بدل . [32] ـ اين حديث را در «مرصاد العباد» در باب «3» فصل «9» ص 116 و در باب «3» فصل «10» ص 123 و در باب «4» فصل «3» ص 190 و در باب «5» فصل «8» ص 268، و در «احياء العلوم» ج 4، ص 256، و در «كشف المحجوب» هجويري ص 70، از طبع لنينگراد آورده است . [33] ـ آنچه را كه مصنّف (ره) از اينجا به بعد تا ص 64 ذكر ميكند تا قوله «اما منازل چهل گانة عالم خلوص» راجع به عالم خلوص نيست بلكه راجع به خصوصيّات عوالم متقدّم بر خلوص است كه بعداً مفصّلاً به ذكر آن ميپردازد. و ليكن در اينجا چون اجمالاً بيان فرمود كه وصول به عالم خلوص متوقّف بر قتل في سبيل الله است، خواست شمّهاي از خصوصيّات آن عوالم را كه از جملة حالات منافقين آنست بيان فرمايد استطراداً و شرح مفصّل قتل في سبيل الله به تمام مراتبه و مقدّمات آن از جهاد و هجرت و ايمان واسلام با تمام درجات آنها كه مقدّمة ورود در عالم خلوصند بعداً آنجا كه ميفرمايد «و اما شرح عوالم مقدّمة بر خلوص» ذكر خواهد شد . بازگشت به فهرست تعلیقات [34] ـ مراد از دل وقلب، جان و روح در اصطلاح عرفاء بدانكه در اصطلاح عرفا مراد از دل و قلب همان عالم مثال و ملكوت است، و مراد از جان و روح عالم عقل و جبروت است چنانچه حافظ رحمة الله عليه گويد: دردم از يار است و درمان نيز هم دل فداي او شد و جان نيز هم كه مراد از دل و جان، مثال و عقل است . و نيز در ساقي نامه گويد: در خاكروبانِ ميخانه كوب ره ميفروشان ميخانه روب مگر آب و آتش خواصت دهند زهستي به مستي خلاصت دهند كه حافظ چه بر عالَم جان رسيد چه از خود برون شد به جانان رسيد كه مراد از عالَم جان، عالم عقل و جبروت است و مراد از جانان، عالم لاهوت است . بنابراين مراد مصنّف (ره) از قطع علاقة روح از بدن قطع علاقة جبروت و عقل است از بدن. و مراد از قطع علاقة روح از روح قطع علاقة لاهوت است از عقل و جبروت كه همان وصولِ به جانِ جان است كه آن را اصطلاحاً «جانان» گويند . [35] ـ اين حديث را در «مصباح الشريعة» ص 6 از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند و در «منية المريد» ص 27 نيز از رسول خدا روايت ميكند و در «بحار الانوار» جلد 15 در قسمت دوّم كه در ايمان و كفر است در ص 77 از «مصباح الشريعة» و از «غوالي اللئالي» و در ص 78 از «منية المريد» نقل فرموده است . بازگشت به فهرست تعلیقات [36] ـ ظاهر و باطن قرآن اين حديث را عامّه نقل كردهاند كما صرّح به في المقدّمة الرابعة من تفسير الصّافي ج 1 ص 18 . و امّا از خاصّه در اين باب رواياتي است از جمله آنكه در «بحار الانوار» ج 19 ص 5 از تفسير «عيّاشي» از حضرت صادق عليه السّلام و از «نوادر» راوندي از حضرت كاظم عليه السّلام از رسول خدا صلّي الله عليه واله وسلّم روايت ميكند كه قال: أَيُّهَا النَّاسُ إنَّكُمْ فِي زَمَانِ هُدْنَةٍ ... إلي أن قال: وَ لَهُ (أي للقُرآن) ظَهرٌ وَ بَطْنٌ فَظاهِرُهُ حِكْمَةٌ، و باطِنُهُ عِلْمٌ، ظاهِرُهُ أنيقٌ و باطِنُهُ عَميقٌ، لَهُ نُجومٌ وَ عَلَي نُجومِهِ نُجُومٌ . و نيز در ص 24 از «محاسن» و در ص 25 از «عيّاشي» از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است كه حضرت فرمود: يا جَابرُ إنّ لِلْقُرآنِ بَطْناً وَ لِلبَطْنِ بَطنٌ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِظَّهْرِ ظَهْرٌ ... و در ص 26 از «بصائر الدرّجات» از فضيل بن يسار نقل كرده قال: سَأَلْتُ أبا جعفر عليه السّلام عَن هَذِهِ الرِّوايَةِ: مَا مِنَ القُرْآنِ إلاّ وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ ... فقال: ظَهْرُهُ تنزيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْويلُهُ ... [37] ـ لفظ «رجعنا» را در «جامع الاخبار» آورده چنانكه در «بحار» در جزء 2 ص 42 مذكور است . بازگشت به فهرست تعلیقات توضيح آنكه: اين روايت از سه امام نقل شده است . اوّل از حضرت صادق عليه السّلام كما نقل في البحار ج 6 ص 443 عن الكافي بإسناده عن أبي عبدالله عليه السّلام: إنَّ النَّبيَّ بَعَثَ بسَرِيةٍ فلَمَّا رَجَعُوا قالَ: مَرْحَباً بقَومٍ قضَوْا الجهاد الاصغَرَ وَ بَقِيَ الجهادُ الاكْبَرُ. قيلَ يَا رَسولَ اللهِ وَ مَا الْجِهادُ الاكْبَرُ ؟ قال: جِهادُ النَّفْسِ . سپس در بحار فرموده: «نوادر الرّاوندي» بإسناده عن موسی بن جعفر عن آبائه عليهم السّلام مثله . دوّم از حضرت موسی الكاظم عليه السّلام است و آن نيز به نقل «بحار» در ج 15 در قسمت دوّم ص 40 از «معاني الاخبار» و «امالي» صدوق نقل ميكند. باسناد صدوق از موسی بن جعفر عن آبائه عليهم السّلام عن أميرالمؤمنين از رسول خدا عليهما الصلاة و السلام .... سپس روايت فوق را نقل ميكند و فقط لفظ «عليهم» بعد از «بقي» اضافه دارد . و ديگر آنكه در آخر روايت اين جمله را نيز اضافه آورده است: ثُمَّ قال صلّی الله عليه وآله وسلّم: أفْضَلُ الْجهادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيهِ. و سپس در «بحار» ميفرمايد: و في «الاختصاص» عنه عليه السّلام مثله. و في «نوادر الراوندي» بإسناده عن موسی بن جعفر عن آبائه عليهم السّلام عن النبي صلّي الله عليه وآله وسلّم مثله إلی قوله جهاد النَّفس. يعني آن ذيل در كلام راوندي نيست. هذا، و چون به «معاني الاخبار» ص 160 طبع حيدري در 1379 هجريّه مراجعه شد روايت را همانطور كه مجلسي نقل نموده بدون كم و زياد نقل ميكند و فقط در آخر آن به جاي لفظ «ص» كه علامت اختصار صلّي الله عليه وآله وسلّم استلفظ علیه السلام به کاربرده که ذیل را از کلام حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شمر ده است. و اين به حقيقت نزديك است، چون روايتي كه سابقاً از حضرت صادق عليه السّلام نقل شد اين ذيل را نداشت، و ممكن است حضرت كاظم عليه السّلام اين جمله را در توضيح كلام رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم براي راوي بيان كردهاند . سوّم: از حضرت رضا عليه السّلام از «فقه الرضا» قال المجلسي في ص 41 از همين قسمت: نُروی' أنَّ سَيِّدنَا رَسُولَ اللهِ صَلَّي الله عليه وَآلهِ وسَلَّم رأی بعضَ أصحابهِ مُنصَرِفاً مِن بَعْثٍ كانَ بَعَثَهُ وَ قَدِ انْصَرَفَ بشُعْثِهِ وَ غُبارِ سَفَرِهِ وَ سِلاَحِهِ عَلَيْهِ يُريدُ مَنْزِلَهُ فقالَ صلّي الله عليه وآله وسلَّم: انْصَرَفْتَ مِنَ الجِهادِ الاصْغَرِ إلی الجهادِ الاكْبَرِ فقيلَ لَهُ: أوَ جِهادٌ فوقَ الجهادِ بالسَّيْفِ ؟ قالَ: نَعَمْ، جهادُ المَرءِ نَفْسَهُ . وليكن در «احياء العلوم» ج 3 ص 6 اين روايت را به همين لفظ آورده است. [38] ـ در ج 2 «اصول كافي» ص 52 با سند متصل خود از حمران بن أعين روايت ميكند قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول: إنَّ اللهَ فَضَّلَ الاءيمانَ عَلَی الإسْلامِ بدَرَجَةٍ كَمَا فَضَّلَ الْكَعْبَةَ عَلَي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ. بازگشت به فهرست تعلیقات [39] ـ تعريف مومن مؤمن آنست كه إله را منحصر در خدا بداند قولاً و فعلاً و اعتقاداً و سرّاً و علانيةً زيرا كه الهي جز خدا نيست هُوَ الْحَيُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينِ (سورة غافر آية 65) و لذا در شريعت از هر گونه اتّخاذ آلههاي منع شده است وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللَهِ إِلَهًا آخَرَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ (سورة قصص آية 88) خواه صنم و بتِ غير شاعر و مدرك باشد، چنانكه قوم موسی از او چنين الهي طلب نمودند قالوا يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَما لَهُمْ ءالِهَةٌ (سورة اعراف آية 138) و خواه ابليس باشد، و خواه هواي نفس، كه جُند ابليس و آلت دست اوست، و خواه انسان ديگري باشد به طمع مال يا جاه از او، و يا خوف از او چنانكه فرعون خود را چنين الهي ميدانست و موسی را به عبوديّت خود دعوت نمود قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لاَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (سوره شعراء آية 29) . و يا به طمع بهشت و وصول به مقامات يا غفران باشد چنانكه نصاري هستند اتَّخَذُوا أحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللَهِ وَ الْمَسِيحَ بْنَ مَرْيَمَ (سورة توبه آية 31) . و خواه اموال و اولاد باشد چنانكه فرمايد يَا'أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تُلْهِِِِكُمْ أَمْوَالِكُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ (سورة منافقون آية 9) زيرا كه هر چه انسان را از خدا مُلهي شود، اله انسان خواهد بود ؛ خواه زن باشد يا شكم باشد. چنانكه حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم در وصاياي خود به ابن مسعود فرمودند در اوصاف مردم آخر الزّمان كه: مَحارِيبُهُمْ نِساؤهُمْ وَ آلِهَتُهُمْ بُطُونُهُمْ (مكارم الاخلاق طبرسي ص 249) . [40] ـ اين گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام ذيل حديثي است راجع به معني اسلام، و ما تمام اين حديث را بعداً در حاشية صفحهاي كه مصنّف (ره)، اسلام اكبر را بيان ميكند بيان خواهيم نمود . بازگشت به فهرست تعلیقات [41] ـ حديث انما الاعمال بالنيات اين حديث را در «منية المريد» ص 27 طبع نجف آورده، و در «بحار الانوار» ج 15 قسمت دوّم كه در اخلاقيّات است در ص 87، از «منية المريد» نقل كرده است. قال النبيّ صلّي الله عليه وآله وسلّم: إنَّما الأعمال بالنِّيَّاتِ وَ إنَّما لِكلِّ امْرِئ مَا نَوي. فَمَن كانَت هِجْرَتُهُ إلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ فهجرته إلی الله و رسوله. وَ مَن كَانَت هِجْرَتُهُ إلَي دُنيا يُصيبُها أوِ امْرَأةٍ يَنْكَحُها فهِجْرَتُهُ إلي ما هاجَرَ إلَيْهِ. سپس مرحوم شهيد ثاني ناقل اين حديث ميفرمايد: وَ هَذَا الخَبَرُ مِنْ اُصولِ الاءسْلاَمِ وَ أَحَدُ قَواعِدِهِ وَ أوَّلُ دعائمِهِ. قيلَ: وَ هُوَ ثُلُثُ العِلْمِ. وَ وَجَّهَهُ بَعْضُ الفُضَلاَءِ بأَنَّ كَسْبَ العَبْدِ يَكُونُ بقَلْبِهِ وَ لِسانهِ وَ بنَانِهِ، فالنيَّةُ أَحَدُ أقسامِ كَسْبهِ الثَّلاَثِ وَ هِيَ أرْجَحُها لانَّها تُكونُ عِبادَةً بِمُفْرَدِها (بانفرادها) بخلافِ القِسْمَيْنِ الا´خَرَِينَ. وَ كَانَ السَّلَفُ وَ جَماعَةٌ مِن تابعيهِمْ يَسْتَحبّونَ اسْتفتاحَ المُصنَّفاتِ بهَذَا الحِدِيثِ تَنْبيهاً لِلْمُطَّلِع عَلَي حُسْنِ النِّيَّةِ وَ تَصْحيحهاوَ اهْتِمَامِهِ بذَلِكَ وَ اعتنائهِ بهِ. انتهي كلامه (ره) . و نيز اين روايت را در «بحار» ج 15 جزء 2 ص 77 از «غوالي اللئالي» آورده . و ليكن اين حديث در كتب اصول احاديث شيعه نيست و معلوم است كه مرحوم شيخ شهيد ثاني و ابن أبي الجمهور الاحسائي كه دأب آنها نيز استفاده از روايات اخلاقيّه كتب اهل تسنّن است آن را از كتب عامّه نقل كردهاند . در اصول عامّه اين روايت را در «صحيح بخاري» در كتاب الايمان، ص 20 ج 2 و در كتاب العتق، ص 80 و در ج 2 كتاب مناقب الانصار ص 330 و در ج 3 كتاب نكاح، ص 238 و در ج 4 كتاب الأيمان و النذور، ص 158 و مسلم بن حجّاج در «صحيح» در ج 6 كتاب إمارة ص 48، و نسائي در «سنن» ج 1 كتاب الطّهارة، ص 59 و در ج 5 كتاب الطّلاق ص 159 و در ج 7 كتاب الايمان، ص 12 همگي با اسناد متّصل خود از يحيي بن سعيد از علقمة بن وقّاص از عمر بن خطّاب (با ادني اختلافي در لفظ): و نيز ترمذي در باب فضائل الجهاد و ابن ماجه در كتاب زهد و احمد بن حنبل در ج 1 از «مُسند» خود، بنا به نقل «المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النَّبويّة» روايت ميكند كه قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: إنَّمَا الاعْمَالُ بالنِّيَّةِ، وَ إنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَي، فَمَن كَانَت هِجْرَتُهُ إلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ، وَ مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلي دُنيا يُصِيبُها أوِ امْرَأةٍ يَنْكَحُها فَهِجْرَتُهُ الي ما هَاجَر إلَيهِ . [42] ـ اين حديث را در ج 2 «اصول كافي» در ص 396 آورده، و در آن «علي ما في القلب» است . بازگشت به فهرست تعلیقات [43] ـ ورود بر عالم توحيد مستلزم نابودي قواي طبيعيه نيست بلكه منوط بر عبور از عالم هوي و نفس است بدانكه در بسياري از كلمات عرفا و علماي اخلاق ديده ميشود كه تسلّط بر عالم مِثال و عقل و ورود در عالم توحيد را متوقّف بر كسر قواي طبيعيّه و از بين بردن آنها دانستهاند. واين تعبير چه بسا موجب اشتباه ميشود. چه، بعضي ممكن است چنين پندارند كه با وجود قواي طبيعيّه و وجود طبع و نَفس و مادّه و زندگي در عَالَمِ اكلِ طعام و مشيِ در اسواق وصول به مراتب و مراحل عاليه ممتنع است. با آنكه چنين نيست، بلكه نيل به تمام مراحل عاليه و عوالم ماوراء مادّه و وصول به مقام قلب و عقل و توحيد مطلق و تحقّق موت ناسوتي، و ملكوتي و جبروتي و تحقّق و عبور از قيامت انفسيّة صغری و وسطی و كبری در اين نشأه ممكن است، و با وجودي كه شخص در اينجا زراعت ميكند و تجارت مينمايد و نكاح مينمايد ميتواند به واسطة مجاهده با نفس امّاره از همه اين مراحل عبور كند و برزخ و قيامت و سؤال منكر و نكير و عوالم حشر و نشر و سؤال و عرض و ميزان و صراط و حساب و تطاير كتب و اعراف و بهشت و شفاعت و دوزخ را در اينجا طيّ كند، و بدون حساب و كتاب وارد در بهشت گردد فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بغَيْرِ حِسابٍ (سورة غافر آية 40) و نيز فرمايش حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: مُوتُوا قَبْلَ أَن تَمُوتُوا (اين حديث را در «مرصاد العباد» در باب 4 فصل 2 ص 179 و ص 182 و در باب 4 فصل 2 ص 193 آورده است) به آن توصيه ميكند. و نيز فرمايش أميرالمؤمنين عليه السّلام در «نهج البلاغة»: وَ أَخْرِجوا مِنَ الدُّنيا قلُوبِكُم قَبْلَ أَن تُخْرَجَ مِنهَا أَبْدَانُكُمْ به آن راجع است. واينها صريحتر خطابات معراجيّه است كه به عنوان «يا احمد يا احمد» در ليلة المعراج خداوند خطاب به حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود و در «بحار الانوار» مفصّلاً در ج 17 ص 6 به بعد آمده است، و از جمله ميفرمايد در احوال محبّين و أولياء خدا: قَد صَارَتِ الدُّنيا و الا´خِرَةُ عِندَهُمْ وَاحِدَة يُموتُ النَّاسُ مَرَةً وَ يَموتُ أَحَدُهُمْ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبعِينَ مَرَّةً مِنْ مُجاهِدَةِ أنفُسِهِم وَ مُخالَفَةِ هَوَاهُمْ ... إلی أن قال: فَوَ عِزَّتِي وَ جَلالِي لاحيينَّهُمْ حَياةً طَيِّبَةً إذا فارَقَتْ أرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لا اُسَلِّط عَلَيْهِم مَلَكَ المَوْتِ وَ لاَ يَلِي قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرِي، وَ لاَفتَحَنَّ لِروحِهِمْ أبوابَ السَّماءِ كُلِّها وَ لاَرفعَنَّ الحُجُبَ كُلَّها دوني ... الی أن قال: وَ لاَ يَكُونُ بَيْنِي وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِترٌ ... إلی أن قال: وَأفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتَّي يَسْمَعَ بقَلْبِهِ وَ يَنْظُرَ بقَلْبِهِ اِلَی جلالِي وَ عَظَمتي ... إلی أن قال: وَ أسْمِعُهُ كَلاَمِي وَ كَلاَمَ مَلائِكَتِي وَ أعرَّفُهُ السَّرَّ الَّذِي سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقِي ... بنابر اين اگر علماء عبور از اين را، به عبور از عالم هوي و نفس امّاره تعبير ميكردند بهتر بود . بازگشت به فهرست تعلیقات بازگشت به فهرست متن کتاب
|
|
|