|
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين
والصّلاة و السّلام علي سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين و اللّعنة علي أعدائهم أجمعين
صحت املايي و انشايي نسخه حاضرو بعد ، اين حقير فقير در زمان اشتغال به تحصيل در حوزۀ مقدسّه علميّه (قم) برخورد به رسالهاي خطّي نمودم كه در عنوانش نوشته بود: «تحفة الملوك في السّيرو السّلوك . منسوب إلي مولانا السيّد مهدي بحرالعلوم» . اين نسخه متعلّق به مرحوم حجّة الاسلام حاج شيخ عباس طهراني بود . و چون براي من بسيار جالب بود از مشارٌ إليه براي استنساخ به عنوان امانت گرفتم و در سنة 1366 هجريّه قمريّه براي خود از روي آن نسخه نوشتم . اين نسخه بسيار مغلوط بود بطوري كه در بعضي از مواضع اصلاً مُفهِم معني نبود ، لذا در صدد بودم كه نسخه صحيحي بدست آورده و تصحيح كنم ، تا چون براي تحصيل به نجف اشرف مشرّف شدم يك نسخه از آن را نزد حضرت حجّة الاسلام آية الله حاج شيخ عباس هاتف قوچاني دامت بركاته يافتم و از ايشان به عنوان امانت گرفتم لكن آن نسخه نیز بسيار مغلوط بود و جز تصحيح بعضي از موارد قليل ، مفيد فايده نبود . در هنگام مراجعت از نجف اشرف در سال 1376 هجريّه قمريّه در يك بار كه به خدمت استاد مكرّم حضرت علاّمة طباطبائي مُدَّ ظِلُّه العالي مشرّف شدم ايشان فرمودند: در نزد من يك نسخه بسيار صحيح موجود است كه به خط خود استنساخ نمودهام . و اضافه كردند وقتي كه من در تبريز مشغول تحصيل بودم به يك نسخه برخورد نمودم و استنساخ كردم ، اين نسخه بسيار مغلوط بود و چون به نجف اشرف مشرّف شدم نظير اين نسخه را نزد آية الله استادمان مرحوم حاج ميرزا علي آقاي قاضي رضوان الله عليه يافتم آن نسخه هم مانند نسخه من مغلوط بود و سپس معلوم شد كه نسخه ايشان و نسخهاي كه من از روي آن براي خود استنساخ نمودهام هر دو از روي يك نسخه بوده است . نسخه مرحوم قاضي با خطي غير مرغوب مانند خط طفل تازه به مدرسه رفته نوشته شده و لذا در آن اغلاط بسياري مشاهده ميشد ؛ ليكن اخيراً يك نسخه بسيار صحيحي با خطي بسيار زيبا و كاغذي عالي و جدول كشي شده نزد استاد خود در علوم رياضيات و هيئت: مرحوم آقا سيّد ابوالقاسم خونساري يافتم و از ايشان براي استنساخ گرفتم و در سنة 1354 هجريّه قمريّه از روي آن نسخهاي برداشتم . و تاريخ كتابت آن نسخه منسوخٌ منها ، نود سال قبل از زمان استنساخ من بود ... تمام شد كلام استاد علامة طباطبائي مُدَّ ظِلُّه . حقير براي استنساخ ، نسخه ايشان را به عنوان امانت گرفتم و ايشان با كمال بزرگواري كه هميشه شيمه ايشان بوده است مرحمت كردند . و با كمال دقت اين نسخه حاضر را كه ملاحظه ميشود از روي نسخه ايشان استنساخ نمودم . بنابراين ، اين نسخه بسيار صحيح و قابل اعتماد است . اين راجع به تاريخچه صحّت املائي و انشائي نسخه . صحت انتساب رساله به مرحوم بحرالعلوماما راجع به صحّت انتسابش به مرحوم سيّد مهدي بحرالعلوم رضوان الله عليه ، عرض ميشود كه حقير خود شفاهاً از مرحوم آية الله آقاميرزا سيّد عبدالهادي شيرازي رضوان الله عليه شنيدم كه ميفرمودند: در نزد من به ظنّ قوي اين رساله ـ جز قسمتهاي آخر آن ـ متعلّق و به انشاء بحرالعلوم است. و نيز شفاهاً از مرحوم علاّمه خبير آية الله آقاي شيخ آقا بزرگ طهراني ـ كه از مشايخ اجازه حقير هستند ـ شنيدم كه ميفرمودند: در نزد من نيز اين رساله ـ غير از قسمتهاي اخير آن ـ به قلم مرحوم بحرالعلوم است . اما در كتاب «الذريعة» ج 12 ، ص 285 چنين مرقوم داشتهاند: «رسالة في السّير و السّلوك تنسب إلي سيّدنا بحرالعلوم السيّد مهديّ بن مرتضي الطباطبائيّ البروجرديّ النجفيّ ، المتوفّی 1212 ، فارسيّة في ألفي بيت ، لكنّها مشكوكة فيها ، و النسخة موجودة في النجف في بيت بحرالعلوم ... تا آنكه ميفرمايد: و رأيت نسخة اُخری فيها زيادات و بسط ألفاظ و عبارات سمّاه في أوّلها «تحفة الملوك في السّير و السّلوك» و إنّه لبحرالعلوم ... و مرّت رسالة السير و السلوك المعرّب لهذه الرسالة ص 282» (انتهی) . و در ص 282 نوشتهاند: « رسالة في السّير و السّلوك هو تعريب السير و السلوك الفارسيّ المنسوب إلي سيّدنا بحرالعلوم . عرّبه الشيخ ابوالمجد محمّد الرضا الاصفهانيّ بالتماس السيّد حسين بن معزّالدين محمّد المهديّ القزوينيّ الحلّيّ في داره بالنجف في «البرّانيّ» في عدّة ليال بعد الساعة الخامسة من الليل . و ذكر ابوالمجد أنّه ألّفه بحرالعلوم بكرمانشاه» . سپس ميفرمايد: «أقول: نسبة نصفه الاخير إليه رحمه الله مشكوكة ، لانّه علی مذاق الصوفيّة . فلو ثبت أنّها له فإنّما هو النصف الاوّل فقطّ كما يأتي في ص 284» انتهی . تا اينجا نظر علاّمه طهراني بيان شد . و مرحوم علاّمه سيّد محسن أمين جبل عاملي در «أعيان الشيعة» جزء 48 ص 170 گويد: «بحرالعلوم رسالهاي به لغت فارسي در معرفت حضرت باري تعالی نوشته است . لكن صاحب كتاب تتمّه «أمل الآمل» گويد: اين رساله محقّقاً از او نيست» . سپس مرحوم امين گويد: «و ظاهراً اين رساله فارسيّه همان رساله سير و سلوك است كه مشتمل بر اموري است كه مناسب با مذاق تصوّف است و با مذاق شرع موافقت ندارد و بدين لحاظ در تتمّه «أمل الآمل» بطور جزم صحّت انتساب آنرا به بحرالعلوم رد نموده است» . و پس از آن گويد: «و از جمله مطالبي كه در آن رساله آمده است يكي لزوم استحضار صورت مرشد در موقع گفتن «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» ؛ و ديگر استعانت به روحانيت ستاره عطارد و استشهادي كه به يك رباعي كه در اين باره سروده شده نموده است» . تا اينجا تمام شد گفتار مرحوم صاحب «أعيان الشيعة» . ليكن ايشان در اين مسأله دچار اشتباه شدهاند ، زيرا أوّلاً در هيچ جاي اين رساله استحضار صورت مرشد در وقت قرائت «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» نيامده است . و ثانياً استعانت به روحانيت عطارد ـ چنانكه بعداً خواهد آمد ـ از رسالة بحرالعلوم نيست بلكه گفتار ناسخ است كه بعد از تماميّت كتابت رساله در ضمن شرح احوال خود بيان ميكند و أبداً ربطي به رساله ندارد . و امّا نظريه استاد ما علاّمه طباطبائيّ مُدَّ ظُِلُّه چنين است: «بعضي گفتهاند كه اين رساله متعلّق به سيّد مهدي بحرالعلوم خراساني است . ليكن اين معنی بسيار بعيد است . شيخ اسماعيل محلاّتي كه از اهل دعوت بوده است تمام اين رساله را ازمرحوم سيّد مهدي بحرالعلوم نجفي ميدانسته جز فقرات بيست و دوم و بيست و سوّم و بيست و چهارم كه درباره نفي خاطر و ورد و فكر بحث شده است . و نسخهاي كه در نزد شيخ اسماعيل محلاّتي بوده است اصلاً اين سه فقره را نياورده است . و نسخه او يك نسخه كامل است كه اين سه فقره به كلّي از آن جدا شده است» . و علاّمه طباطبائي اضافه كردند كه «بعضي اين رساله را ترجمه از رساله مرحوم سيّد ابن طاووس ميدانند و معتقدند كه در اصل عربي آن ـ كه فعلاً در دست نيست ـ و نيز در عنوان نسخهاي كه من از مرحوم آقا سيّد أبوالقاسم خونساري گرفتم نوشته بود: رسالة في السير و السلوك لابن طاووس . لكن استاد بزرگ ما آية الحقّ مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضي رضوان الله عليه تمام اين رساله را بطور قطع و يقين از مرحوم سيّد مهدي بحرالعلوم ميدانستهاند» . انتهی كلام استاد بزرگوار ما علاّمه طباطبائي . اين حقير روزي در خدمت استاد علاّمه طباطبائي مُدَّ ظِلُّه عرض كردم: حقير با وجودي كه كتب اخلاق و سير و سلوك و عرفان را بسيار مطالعه نمودهام هيچ كتابي مانند اين رساله جامع و شامل و متين و اصولي و مفيد و روان و در عين حال مختصر و موجَز بطوري كه ميتوان در جيب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد نيافتم . ايشان از اين سخن تعجب كردند و فرمودند: اين نظير عبارتي است كه من از مرحوم قاضي رضوان الله عليه شنيدم . چه ، ايشان فرمودند: «كتابي بدين پاكيزگي و پر مطلبي در عرفان نوشته نشده است» انتهی . و حضرت آية الله آقاي حاج شيخ عباس قوچاني كه وصيّ مرحوم قاضي هستند ميگويند: مرحوم قاضي به اين رساله عنايت بسيار داشته ولي كراراً می فرموده است كه من اجازة بجا آوردن اوراد و اذكاري را كه در اين رساله آورده است به كسي نميدهم . به هر حال ، از قرائني كه ذكر مينمائيم بدست ميآيد كه تمام اين رساله به انشاء بحرالعلوم بوده باشد ؛ زيرا: اوّلاً عالم نقّاد خبير فقيه و متكلّم و اصولي مرحوم شيخ محمّد رضا اصفهاني ـ صاحب كتاب «وقاية الأذهان» و «نقد فلسفه داروين» رحمة الله عليه همانطور كه در كلام صاحب «الذريعة» گذشت ، او را از بحرالعلوم ميداند و موضع تأليف آنرا در كرمانشاه معين كرده است . ثانياً: مرحوم قاضي رضوان الله عليه كه خِرّيت فنّ و جامع بين ظاهر و باطن و استاد اخلاق و معارف بودهاند آنرا از مرحوم بحرالعلوم دانستهاند ؛ و شهادت چنين اسطوانه و وزنه علمي در عالم معارف طوري نيست كه بتوان از آن به آساني عبور كرد . ثالثاً: افرادي كه قسمت اخير آن را از بحرالعلوم نفي نمودهاند جز عنوان استبعاد دليل ديگري ندارند و معلوم است كه با صِرف استبعاد نميتوان جزوي را از كتاب خارج نمود . و حال آنكه ممكن است در نظر سيّد به طريق صحيحي همان فقرات مورد نظر و عمل باشد . رابعاً: هر كسي در اين رساله نظر كند تمام آن را به يك انشاء و يا يك سياق خاص ملاحظه ميكند كه با يك اسلوبي بسيار جالب و سبكي لطيف و انشائي سليس نگاشتهاند . و در اين سبك و اسلوب ابداً ميان قسمت اخير حتّی سه فقره بيست و دوّم تا بيست و چهارم با ساير فقرات تفاوتي نيست و كأنَّه قلم واحدي از اوّل رساله تا آخر آن را در يك رشته خاصّ مسلسلاً منظّماً به رشته تحرير در آورده است ، و اين معنی منافات ندارد با آنچه در بعضي از تعاليق اين كتاب ذكر خواهيم نمود كه بعضي از مطالب مندرجه در آن بعينه در عبارات بعضي از بزرگان سابق بر آن ديده شده است ، چه اخذ و اقتباس مطالب مورد ذوق و نظر از كتب سالفه در كتب اصحاب تأليف و تصنيف امريست رائج و دارج بين اعلام و استادان فنون . و امّا نسبت رساله به مرحوم سيّد ابن طاووس ـ رضوان الله عليه ـ بسيار از واقع دور است چون اوّلاً ابن طاووس از علماي قرن هفتم و مقيم حِلّه و اصلاً از سادات عربي اللحن و اللسان بوده و طبعاً انشاء فارسي آنهم بدين سبك كتابت كه راجع به قرون اخيره است از او نميتواند بوده باشد . و از سبك و روش اين رساله نيز معلوم است كه ترجمه نيست ، قلم ، قلم انشاء است . و علاوه بر اينها هر كس كه بر كتب ابن طاووس خبير باشد ميداند كه سلوك عملي ابن طاووس بر مراقبه و محاسبه و صيام و دعا بوده است . و اين كيفيّت سير و سلوك كه در اين رساله بيان شده است با مذاق و روش ابن طاووس تطبيق نميكند . و خامساً: نسخه اصل اين رساله فقط در كتابخانه بحرالعلوم نجفي بعد از رحلت ايشان يافت شده است ، و اين نسخه اصل فعلاً در خاندان و بيت بحرالعلوم محفوظ و موجود است و در هيچ كتابي از تراجم علماء قبل از بحرالعلوم ، نامي از اين رساله نيست . و معلوم است كه بعد از زمان بحرالعلوم نيز تأليف نشده است ، و بنابراين تأليفش در زمان آن مرحوم مسجَّل ميشود . در اينحال ميگوئيم: كدام يك از فقهاي آن عصر داراي مذاق عرفان و سير و سلوك بودهاند تا چنين رساله آبداري را بنويسند ؟ و يا كدام يك از عرفاء و اهل سلوك آن زمان ، فقيه زبر دست و متبحّري بودهاند تا اينطور به اخبار اهل بيت عليهم السّلام و آيات قرآنيّه وارد باشند ؟! زيرا پرواضح است كه تدوين اين رساله به دست فقيهي توانا و مطّلع از آيات و اخبار تحقّق پذيرفته است ، و بنابراين طبعاً انحصار به بحرالعلوم پيدا ميكند ، خصوصاً آنكه نسخه اصل اين رساله در كتابخانه بحرالعلوم بوده است . و اگر كسي بگويد: ممكن است اين رساله از تأليفات و تصنيفات بعضي از فقهاي عارف منش ديگر آن عصر مثلاً همچون مرحوم آيةالله مولی محمّد مهدي نراقي ـ تغمّده الله برحمته ـ بوده و براي بحرالعلوم فرستادهاند! گوئيم: شماره و نام مصنّفات آن فقهاء و مخصوصاً مرحوم نراقي همه مضبوط است ، و فرزند ارجمندش: آية الله حاج مولی احمد نراقي ـ رضوان الله عليه ـ نيز چنين رسالهاي را از پدرش نقل نكرده است . از طرف ديگر همانطور كه در كلمات صاحب «أعيان الشّيعة» ديديم ، آن عالم محقّق معترف است كه بحرالعلوم رسالهاي فارسي در معرفت حضرت باري تعالی نوشته است ؛ در اين صورت ميگوئيم: آن رساله كدام است ؟ آيا غير از اين رساله ميتواند بوده باشد ؟! از مجموع آنچه كه ذكر شد ميتوان نتيجه گرفت كه نسبت اين رساله به بحرالعلوم اقرب و اقوی است (والله أعلم) خصوصاً با ملاحظه حالات آن مرحوم كه داراي مقام صفاء و باطن و نورانيّت ضمير بوده و از اسرار و مغيبات بهره وافي داشته است . در «أعيان الشّيعة» جزء 48 ص 166 گويد: «و يعتقد السّواد الاعظم الی الآن أنّه من ذوي الاسرار الالهيّة الخاصّة و من أولی الكرامات و العنايات و المكاشفات . و ممّا لا ريب فيه أنّه كان ذا نزعة من نزعات العرفاء و الصوفيّة ، يظهر ذلك من زهده و ميله إلي العبادة و السيّاحة» . انتهی . «يعني عامّة مردم از زمان حيات بحرالعلوم تا اين زمان همگي بر آن معتقدند كه آن مرحوم از بهرهمند شدگان اسرار خاصّة الهيه بوده و از صاحبان كرامات و عنايات و مكاشفات است . و از آنچه به هيچ وجه شكّي در آن نميتوان نمود آنست كه آن مرحوم داراي طريقي از طرق باطن و تهذيب نفس به اسرار الهيّه و عرفان بوده است و اين معنی از زهد و گرايش او به عبادت و سياحت ظاهر است» . باري پس از آنكه حقير تمام رساله را از روي رساله آية الله استاد علاّمه طباطبائي مُدَّ ظِلُّه العالي براي خود بازنويس كردم ، مدتها ميگذشت تا كراراً آن را مطالعه نموده و بهرهمند ميشدم ، تا در صدد برآمدم كه شرح مختصري كه مبيّن بعضي از معضلات آن باشد بر آن بنويسم ، و مصادر احاديث و اشعار وارده در آن را استخراج نمايم. لله الحمد و له المنّة خداوند تبارك و تعالی مرا بر اين توفيق منّت نهاد تا از عهدةه اين مشكل به قدر وسع برآيم . از بزرگان صاحب نظر و بصيرت تقاضا دارد چنانچه به خطائي واقف شوند با بزرگواري و كرم خويش درگذرند و در حيات و ممات از ادعية صالحة خود دريغ نفرمايند . ترجمه و شرح حال بحرالعلومو امّا ترجمه و شرح حال بحرالعلوم و بيان اقصی مدارج و معارج سير كمالي آن فريد عصر و نادره دهر ، از حيطة پرواز فكر حقير و از امكان رشحات خامه فقير خارج است . من چه گويم درباره كسي كه شيخ اكبر ، شيخ الفقهاء و المجتهدين شيخ جعفر كاشف الغطاء غبار نعلين او را با حنك عمامة خود پاك ميكرد ؛ و محقّق خبير و فقيه بصير مجمع كمالات صوري و معنوي ميرزا ابوالقاسم جيلاني قمّي در هنگام تشرّف به عتبات عاليات ، روزي در مجلس پر فيضش در حضور جمعي از او پرسيد: «پدر و مادرم فداي تو ، چه عملي انجام دادهاي تا بدين مرتبه و منزلت رسيدهاي ؟ چه گويم درباره كسي كه تشرّف او كراراً و مراراً به محضر مقدّس حضرت امام زمان حجّة ابن الحسن العسكري ـ أرواحنا له الفداء ـ جاي شُبهه و ترديد نيست و اين مسأله نزد علماي أعلام بلكه همه قاطنين و ساكنين نجف اشرف در حكم مسلّمات است ، بلكه از بعضي از كلمات بزرگان استفاده ميشود كه باب امكان تشرّف به خدمت آن وليّ والاي عالم امكان پيوسته براي او باز بوده است ، بلكه چه گويم درباره كسي كه او را آن صاحب مقام ولايت كبری امام زمان در آغوش گرفت ! ليكن از جهت تيمّن و تبرّك به ذكر شمّهاي از ترجمة عين عبارت علاّمه سيّد محمد باقر خونساري صاحب كتاب «روضات الجنّات» ج 2 ، ص 138 از كتاب «منتهی المقال» كه معروف به «رجال بوعلي» است و بوعلي معاصر او بوده است ميپردازيم: «سيّد سَنَد و ركن معتَمد مولاي ما سيّد مهدي فرزند سيّد مرتضي فرزند سيّد محمد حسني حسيني طباطبائي نجفي ـ كه خداوند طولاني كند عمر او را و پيوسته گرداند علوّ منزلت و بركت و نعمتهاي مترشّحه از وجود او را ـ پيشوا و امامي است كه روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد . سلطان عظيم الهمّة و بلند پروازي است كه مادرِ دهر ساليان دراز از زائيدن همانند او عقيم بوده است . بزرگ علماي اعلام و مولاي فضلاي اسلام علاّمه دهر و زمان خود و يگانه عصر و اوان خود بوده است . اگر در بحث معقول زبان بگشايد تو گوئي اين شيخ الرئيس است ، اين سقراط و ارسطو و افلاطون است . و اگر در منقول بحث كند تو گوئي اين علاّمه محقّق در فروع و اصول است . و در فنّ كلام با كسي مناظره نكرده است مگر اينكه تو گوئي سوگند به خدا اين عَلَمُ الهدي است . و اگر گوش فرادهي به آنچه در هنگام تفسير قرآن كريم به زبان آرد فراموش ميكني آنچه در ذهن داري و چنين ميپنداري مثل اينست كه اين همان كسي است كه خداوند قرآن را بر او فرستاده است . زادگاه شريفش در كربلاي معلّی در شب جمعه ماه شوّال المكرّم سنه يكهزار و يكصد و پنجاه و پنج قمري است ، و بر حسب شمارش حروف ابجد تاريخ ولادت مبارك او اين مصرع است: «لنصرة الحقّ قد ولد المهدي» . مدّت كوتاهي در نزد پدر بزرگوار خود كه عالمي متّقي و پرهيزگار و صالح و نيكوكار بود به فراگرفتن علوم پرداخت و نيز در نزد گروهي از مشايخ كه از جملة آنها شيخ يوسف بحراني است تعلّم نمود و از آن پس به درس استاد علاّمة آقا محمّد باقر وحيد بهباني ـ أدام الله أيّامه و أيّامه ـ منتقل شد و پس از آن به نجف مشرّف و در آنجا اقامت گزيد . خانة ميمون و مبارك او در اين زمان فعلاً محلّ فرود آمدن و بارانداز علماي اعلام و ملجأ و مفزع استادان فنون از فضلاي عظام است . بحرالعلوم بعد از استاد علاّمة وحيد ـ دام علاهما ـ پيشوا و سالار پيشوايان عراق و بزرگ و سرپرست فضلاء بطور اطلاق است . علماء عراق همگي به سوي او روي آورده و او را ملجأ خود قرار دادهاند وعظماي از علماء اعلام از او اخذ علوم ميكنند . بحرالعلوم همانند كعبهاي براي عراق است كه براي استفاده از صحبتش طي مراحل و قطع منازل مينمايند . اقيانوس موّاجي است كه كرانهاي براي آن يافت نميشود . به علاوه كرامات باهره و آثار و آيات ظاهرهاي كه از او به ظهور پيوسته است بر كسي پوشيده نيست . چون جماعت انبوه و جمع كثيري از يهود ، براهين و معجزات او را نگريستند همگي به دين اسلام و مذهب تشيّع گرويدند ؛ و اين داستان در وضوح و روشني به مرحله بداهت رسيده و شيوع آن به حدّي است كه آوازه آن به هر گوش رسيده و به هر ناحيهاي از جهان سرايت نموده است . و براي پي بردن به عظمت و جلالت اين راد مرد بزرگ كه چنين آياتي از او پديدار گشته است همين بس كه در شب تولّد با سعادتش پدر او كه در حجاز بود در عالم رؤيا ديد كه مؤلانا حضرت رضا ـ عليه و علی أبائه و أبنائه أفضل الصلاة و السّلام ـ شمعي را به توسّط محمّد بن اسمعيل بن بزيع فرستادند كه آن را بر فراز بام خانه آنها روشن كند ؛ روشني و نور این شمع چنان به آسمان بالا می رفت كه نهايت سيرش ديده نميشد . در وقت ملاقات و زيارتش چون نظر بر او افتد در عالمي از تحيّر فرو ميرود و با زبان حال خود ميگويد: اين مرد از جنس بشر نيست . [1] مطالبي را كه ذكر كرديم حقائقي است كه در «منتهي المقال» ذكر كرده است درباره اين نشانه و آيت با فضيلت و اين دانشمند با واقعيّت و شخصيّت كه خداوند او را به انواع فنون كمال تأييد فرموده بلكه او را داراي سِحر حلال و سُكْر و مدهوشي خالص از ضلالت در حلّ مشكلات و رفع معضلات و در هم شكستن تفكّرات باطله و فرو ريختن افكار و انديشههاي نيرومندان علمي روزگار در هنگام مناظره و جدال ، قرار داده است . و براي شرف و فضيلت او در تمام اقطار جهان و اقصی نقاط عالم همين بس كه تا به حال كسي همتاي او به لقب بحرالعلوم كه به معني درياي دانشهاست ملّقب نشده است» . اين بود مختصري از آنچه را كه در «روضات الجنّات» در شرح احوال اين اسطوانه علم و معرفت آورده است . رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإٍخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإٍيمَـانِ وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلاً لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤفٌ رَحِيمٌ . والحمد لله أوّلاً و آخراً ، و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين . كتبه بيمناه الدائرة العبد الرّاجي السيّد محمّد الحسين الحسينيّ الطهرانيّ في ليلة العشرين من شهر ربيع المولود سنة ألف و ثلاثمائة و ثلاث و تسعين بعد الهجرة النبويّة . سيّد محمّد حسين حسيني طهراني
بسم الله الرّحمن الرّحيم الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ لِعَيْنِ الْوُجودِ . والصَّلاَةُ عَلَي وَاقِفِ مَوَاقِفِ الشُّهودِ[2]، وَ عَلَی آلِهِ اُمَناءِ الْمَعْبُودِ .[3] اي همسفران مُلك سعادت و صفا ، و اين رفيقان راه خلوص و وفا ، اُمْكُثُوا إنِّي آنَسْتُ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِقَبَسٍ أوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .[4] فصل اول: خاصيت عدد چهل در ظهور استعداداتبه طرق عديده از سيّد رُسل و هادي سُبُل مرويست كه: مَنْ أَخلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَباحًا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ .[5] عبارات حديث مختلف وارد شده و معاني متّحد است . خود به عيان ديدهايم ، و به بيان دانستهايم كه اين مرحلة شريفه از مراحل عدد را خاصيّتي است خاصّ ، و تأثيري است مخصوص ، در ظهور استعدادات ، و تتميم مَلَكات ؛ در طيِّ منازل و قطعِ مراحل .[6] و منازل راه ، اگر چه بسيار باشد ، لكن در هر منزلي مقصدي است . و مراحل اگر چه بيشمار باشد ؛ چون به اين مرحله داخل شدي اتمام عالَمي است. تخمير طينت آدم أبوالبشر به يد قدرت الهيّه در چهل صباح اتمام يافت ؛ وَ خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيدَي أرْبَعِينَ صَباحاً [7]. و در اين عدد عالمي از عوالم استعداد را طيّ كرد . و به روايتي چهل سال جسد او ميان مكّه و مدينه افتاده بود و باران رحمت الهيّه بر او ميباريد ، تا در اين عدد قابل تعلّق روح قدسي شد . و ميقات موسی عليه السّلام در اربعين ليلة تمام شد . و قوم او را بعد از اربعين سنة از تيه خلاص كردند [8]. و خاتم انبياء صلّی الله عليه وآله وسلّم را بعد از چهل سال كه به خدمت قيام نمود خلعت نبوّت پوشانيدند . خاصيت عدد چهل در ظهور استعداداتو زمان مسافرت عالم دنيا و ظهور استعداد ، و نهايت تكميل در اين عالَم ، در چهل سال است . چنانچه وارد است كه عقل انسان در چهل سالگي به قدر استعداد هر كسي كمال ميپذيرد[9] . و از بدوِ دخول او در اين عالم در نموّ است تا سي سالگي ، و ده سال بدن او در اين عالم واقف است ، و چون چهل سال تمام شد [10]، سفر عالم طبيعيت تمام است [11]؛ و ابتداي مسافرت به عالم آخرت است . و هر روز و هر سال جزوي از آن بار سفر بندد ، و از اين عالم رحلت كند ، قوّت او سال به سال در كاهيدن است ، و نور سمع و بصر در نقصان ، و قواي ماديّه در انحطاط ، و بدن در ذُبول ، چه مدّت سفر و اقامت او در اين عالم در چهل سال تمام شد . و از اين است كه وارد شده است كه: مَن بَلَغَ أَرْبَعِينَ و لَمْ يَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَي . چه ، عصا علامت سفر است و مسافر را برداشتن عصا مندوب است . و چون چهل سال تمام شد هنگام سفر است . و تأويل عصا مهيّا شدن سفر آخرت است . و جمع كردن خود از براي رحلت (و هر كه عصا بر نداشت از فكر سفر غافل است) . و همچنانكه مدّت تكميل جسميّت در اين سنّ است ، همچنين مرتبه سعادت يا شقاوت . و از اين جهت در حديث وارد است كه: روی هر كه در چهل سالگي سفيد نشد شيطان مسحِ وجه او ميكند و ميگويد: بأبي وَ اُمّي وَجْهٌ لا يُفْلِحُ أبداً [12] و ميگويد: نام تو در صحيفه جُند من ثبت شد . و آنچه در اخبار وارد شده كه هر كه كوري را چهل قدم بكشد و راه نمايد بهشت او را واجب شود ؛ مراد از ظاهر آن كورِ بَصَرْ است و تأويل آن كورِ بصيرت . چون كورِِ بصيرت پيش از تمام چهل قدم از مرتبه استعداد به فعليّت داخل نشده اگر چه قريب شده باشد . پس اگر او را رها كني باز به حالت اوّل عود ميكند . و تمام إحسان و حصولِ هدايت به اتمام چهل است . پس به اين حيثيّت موجب وجوب بهشت ميشود . نسبت انسان با قواي چهارگانه عقليه، وهميه، غضبيه و شهويهو همچنين در حديثي كه رسيده است كه از چهار جهت خانه هر كس تا چهل خانه همسايهاند [13]. چون اين عدد تمام شد گويا از عالم هم جدا گشتند . و تأويل آن در مناسبت و جوار ، از جهاتِ قواي اربعه است [14]، كه عقليّه و وهميّه و شهويّه و غضبيّه است . و هر كه چهل مرحله از مراحل اين قوی از ديگري دور نشود از عالَم آن خارج نشده و با يكديگر جوار دارند . پس اگر جوار و مناسبت در قوّه عقليّه مَلَكيّه است به زبان حال با يكديگر به اين مقال در وصف حالند: أجارَتَنا إنّا غَريبُونَ هيهُنا وَ كُلُّ غَريبٍ لِلْغَريبِ نَسيبٌ و اگر مجاورت و همسايگي در قوّه شهويّه شيطانيّه و سَبُعيّه و بهيميّه باشد يكديگر را به اين ترانه ياد نمايند: أجارَتَنا إنّ الخُطوبَ تَنوبُ وَ إنّي مُقيمٌ ما أقامَ عَشيبُ[15] شواهد گوناگون بر خاصيت عدد چهل در به فعليت رساندن قوا و حصول ملكاتو بالجمله خاصيّت اربعين در ظهور فعليّت و بروز استعداد و قوّه ، و حصول ملكه ، امريست مصرَّحٌ بهِ در آيات و اخبار ، و مجرَّب اهل باطن و اسرار ، و اين است كه در حديث شريف حصول آثار خلوص را كه منبع عين معرفت و حكمت باشد در اين مرحله خبر داده . و شكّ نيست كه هر نيكبختي كه به قدم همّت اين منازل چهل گانه را طيّ كند ، بعد از آنكه استعدادات خلوصي را به فعليّت آورد سرچشمه معرفت از زمين قلب او جوشيدن آغاز كند . و اين منازل چهل گانه در عالم خلوص و اخلاص واقعند و مقصود و منتهاي اين منازل عالمي است فوق عالم مُخْلَصين و آن عالم أبيتُ عِندَ رَبّي يُطعِمُني و يَسقيني[16] است ، چه طعام و شراب ربّاني معارف و علوم حقيقيّة غير متناهيه است . و از اينست كه در حديث معراج ضيافت خاتم انبياء به شير و برنج تعبير شده [17]، چه شير در اين عالم به منزله علوم حقه است در عالم مجرّدات ، و به اين جهت شير در خواب تعبير به علم ميشود . روايت ظهور حكمت از قلب به زبانو مسافر اين منازل در وقتي به مقصد ميرسد كه سير او در عالم خلوص شود . نه آنكه در اين منازل تحصيل اخلاص كند . چه فرموده كه: مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِيهنَ صَباحاً پس بايد در اين چهل منزل خلوص حاصل باشد .پس ابتداي اين منازل عالم خلوص است ، نه اينكه هر چلّه نشين را درِ معرفت گشوده شود ؛ يا در اربعين خواهد تحصيل خلوص كند . پس مسافرِ عالمِ اين حديث را ناچار است از چندچيز:[18] اوّل: معرفت اجماليّه مقصد كه عالم ظهور ينابيع حكمت است . چه تا كسي اجمالاً مقصد را تصوّر نكند ، دامن طلب آنرا به ميان نميزند . دوّم: دخول به عالم خلوص و معرفت آن . سوّم: سير در منازل چهل گانه اين عالم .
پاورقي [1] ـ «منتهي المقال» طبع سنگي ، ص 314 . [2] ـ وَ لَقَدْ رَأَهُ نَزْلَةً أُخْرَی عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی... فَتَدَلَّی فَكَانَ فَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَی... وَ جِئْنَا بِكَ عَلَی هَؤلاَءِ شَهِيدًا... [3]ـ در زيارت جامعه: ... فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَی سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ و ... [4] ـ اين عبارت بدين كيفيّت از قرآن مجيد نيست . چون در قرآن مجيد در سه جا مشابه هم آمده است . اوّل در (سورة طه آية 10): وَ هَلْ أَتَيكَ حَدِيثُ مُوسَی إذْ رَأَی نَارًا فَقَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلّي ءَاتِيكُم مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدًی . دوّم در (سورة نمل آية 7) «إِذْ قَالَ مُوسَی لاِهْلِهِ إِنِّي ءَانَسْتُ نَارًا سَأَتِيكُم مِنهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ . سوّم در (سورة قصص آية 29): فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الاْجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ ءَانَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلِّی ءَاتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ . و همانطور كه ملاحظه ميشود: اين متن در هيچ يك از سه آيه فوق الذكر نيامده است ، گر چه معني صحيحي دارد . و شايد مصنّف (أعلي الله مقامه) اين عبارت را به عنوان حكايت از قرآن نياورده بلكه به عنوان انشاء از خود به سبك لطيفي كه متّخذ از مجموع سه آيه و اضافاتي است ذكر كرده است . [5] ـ روايات ظهور حكمت از قلب بر زبان در كتب شيعهروايات ظهور حكمت از قلب بر زبان در كتب اصول شيعه در سه كتاب وارد شده است: اوّل در «عيون اخبار الرضا» عليه السّلام در صفحه 258 ، دوّم در «عُدَّةُ الدّاعي» صفحه 170 ، سوّم در «اصول كافي» ج 2 صفحه 16 وارد شده است . و در «بحار الانوار» از عيون در ج 15 جزؤ دوّم ص 85 ، و از عدّه در ص 87 ، و از كافي نيز در صفحه 85 ، نقل كرده است . امّا روايت عيون با اسناد خود از دارم بن قَبيصَةَ بن نَهْشَلِ بن مَجْمَع النَّهْشَلي الصَّنعاني بِسُرِّ مَنْ رأيی روايت ميكند . قال: حَدَّثنَا عليُّ بنْ موسی الرضا عن أبيه عن جدِّه عن محمّد بن عليّ عن أبيه عن جابربن عبدالله عن عليّ قال: قال رسولُ الله صلّی الله عليه وآله وسلّم ما أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربَعِينَ صَباحاً إلاَّ جَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسَانِهِ . در بحار و همچنين در «سفينة البحار» به لفظ: مَا أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربعَينَ يَوْماً ذكر كردهاند . و اما روايت عُدَّةُ الدّاعي مُرْسلاً از رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم آورده است كه: قَالَ: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أربعِينَ يوماً فَجَّرَ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسانِهِ . و امّا روايت كافي با اسناد خود از ابن عُيَينَه عن السِّنديّ عن أبي جعفر عليه السّلام آورده است كه قال: ما أخْلَصَ عَبْدٌ الإيمانَ بالله أربعينَ يوماً ... أو قال: مَا أجْمَلَ عَبْدٌ ذِكْرَاللهِ أربْعِينَ يَوْماً إلاّ زَهَدَهُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ بَصَّرَهُ: داءَها و دَواءَها و اَثبَتَ الحِكْمَةَ في قَلبِهِ و أنطَقَ بِهَا لِسَانَهُ ... و همانطور كه ملاحظه ميشود الفاظ ـ گرچه مختلف است ـ لكن معاني واحد است . وامّا در كتب عامّه در «احياء العلوم» ج 4 ، صفحه 322 گويد: قال رسول الله: ما مِنْ عَبْدٍ يُخْلِصُ لِلَّهِ الْعَمَلَ أَرْبَعِينَ يَوْمًا إلاّ ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ . و در تعليقه صفحة 191 گويد: مَنْ زَهَدَ فِي الدُّنيا أربَعِينَ يَوْماً و أخْلَصَ فيها العِبادَة اَجرَیَ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسانِهِ . و در «عوارف المعارف» در هامش صفحه 256 از جلد دوّم «احياء العلوم» گويد: قَوْلُ رَسُولِ الله: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابِيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلِی لِسَانِهِ . بازگشت به فهرست تعلیقات [6]ـ معناي منازل و مراحلمنازل جمع منزل است . و آن محلي است كه مسافر راه در آنجا براي استراحت نزول ميكند . و چون غالباً اين استراحت را در سر چهار فرسخي قرار دادهاند لذا مسافت چهار فرسخ (كه همان مسافت بَريد است) را يك منزل گويند. و مراحل جمع مرحله است . و آن مسافت يك روز راه است كه مسافر طي ميكند و آن عبارت است از دو منزل يعني دو بريد . و مرحوم منصف رَحِمَهُ الله عالَم را به مراحل تشبيه نموده كه طيّ يك مرحله و دخول در مرحله ديگر ، إتمام عالمي و دخول در عالَم ديگر است . و مراتب عوالم را به منازل تشبيه فرموده كه پيمودن منزلي و دخول در منزل ديگر دخول در مقصدي است . بازگشت به فهرست تعلیقات [7]ـ روايت تخمير طينت آدم عليهالسلام در چهل روزدر «احياء العلوم» ج 4 ، ص 238 آورده است از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم: إِنَّ اًللَهَ خَمَّرَ طينَةَ آدَمَ بِيَدِهِ أَرْبَعِينَ صَباحًا . و در «مرصاد العباد» ص 38 و در رساله «عشق و عقل» ص 83 روايت كرده كه: خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيدَي أربعين صباحاً . و در «عوارف المعارف» در هامش ص 260 از جلد دوّم «احياء العلوم» گويد: فَمِنَ التُّرابِ كَوَّنَهُ وَ أَرْبَعِينَ صَباحاً خَمَّرَ طيَّنَتَهُُ لِيَبْعَد بِالتَّخْمِيرِ أرْبَعِينَ صَباحاً بِأرْبَعِينَ حِجَاباً مِنَ الحَضْرَةِ الالَهِيةِ ، كُلُّ حِجابٍ هُوَ مَعْنَیً مُودَعٌ فيهِ ، يَصْلَحُ بِهِ لِعِمَارَةِ الدُّنيا وَ يَتَعَوَّقُ بِهِ عَنِ الحَضْرَةِ الإِلهِيَّةِ وَ مَوَاطِنِ القُرْبِ الي آخر كلامه . [8] ـ سوره بقره آيه 51: وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَی أَرْبَعِينَ لَيْلَةً . و سوره أعراف آيه 142: فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ... و امّا راجع به خلاص قوم او (سوره مائده آيه 26) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الاْرْضِ . بازگشت به فهرست تعلیقات [9] ـ عقل انسان در چهل سالگي در نهايت قدرت استكما قال الله تعالی في (سورة الأحقاف آيه 15): حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَن أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ بنابراين نهايت قدرت عقل در چهل سال است . و آنچه شايع است كه عقل انسان در چهل سالگي رو به نموّ است اشتباه است . و اين اشتباه ناشي از آنست كه چون انسان بعد از اين مدّت تجربيّات بيشتري به دست ميآورد و لذا حكم عقل بر اساس اين تجربيّات زياد ، بيشتر به واقع اصابت ميكند پس اين اصابت ناشي از يك سلسله تجربيّات فراوان است نه از قدرت فعليّه عقليّه . به طوري كه اگر فرضاً اين تجربيّات را قبل از چهل سال به دست ميآورد همان حكم عقليّة قطعيّه را در آن زمان يعني در زمان چهل سال مينمود . بازگشت به فهرست تعلیقات [10] ـ روايات داله بر اينكه چهل سالگي آخرين زمان براي خروج از عالم طبيعت استدر جزء دوّم از «اصول كافي» ص 455 بدون إسناد متّصل مرفوعاً روايت ميكند از حضرت ابوجعفر عليه السّلام: إذا أتَتَ علَی الرَّجُلِ أربْعُونَ سَنَةً قيلَ لَهُ: خُذْ حِذْرِكَ فَإنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ ... [11] ـ و نيز در «خصال صدوق» ص 545 وارد است كه قال الصّادق عليه السّلام: إنَّ العَبْدَ لَفي فُسحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أوْحَی اللهُ عَزَّوجَلَّ إلَی مَلَكِيهِ أنّي قَدْ عَمَّرْتُ عَبدِي عُمْراً فَغَلظاً وَ شَدَّدا وَ تَحَفَّظا واكتُبا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ . و در «خصال» در ص 545 وارد است: و عن الصّادق عليه السّلام: إذَا بَلَغَ العَبْدُ ثَلاثاً وَ ثَلاَثِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ أَشُدَّهُ . وَ إذَا بَلَغَ أرْبَعِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ مُنْتَهَاهُ . فَإذا ظَعَنَ فِي إحدی وَ أَرْبَعِينَ فَهُوَ فِي النُّقْصَانِ وَ يَنبَغِي لِصَاحِبِ الخَمْسينَ أنْ يَكُونَ كَمَنْ كَانَ فِي النَّزَع . و در «جامع الاخبار» فصل 76 ص 140 وارد است: قال النبيّ صلّي الله عليه وآله وسلّم: أبناءُ الارْبَعِينَ زَرْعُ قَدْ دَنا حَصادُهُ . و در «سفينة البحار» ج 1 ، ص 504 وارد است كه رُوِي: إِذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ یَتُب مَسَحَ إبلِيسُ وَجْهَهُ وَ قالَ: بِأبي وَجْهٌ لاَ يُفْلِحُ . بازگشت به فهرست تعلیقات ذكر پارهاي از اخبار كه در آنها لفظ اربعين آمده استباري اخبار ديگر كه در آن لفظ اربعين وارد شده است بسيار است مثل آنچه كه از روايت وارده در ج 14 «بحار» ص 512 استفاده ميشود كه: إنَّ مَن قَرَأ الحَمْدَ أربعَينَ مَرَّةً فِي الماء ثُمَّ يَصْبُّ عَلَی المَحْمُومِ يَشْفِیهِ اللهُ . و در «كافي» ج 6 ، ص 402 وارد است از حضرت باقر عليه السّلام: مَن شَرِِبَ الخَمْرَ لَمْ تُحْتَسَبْ لَهُ صَلاَتُهُ أَرْبَعِينَ يَوْماً . و در «جامع الاخبار» فصل 109 ص 171 از رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: مَن اغتابَ مُسْلِماً أوْ مُسْلِمَةً لَمْ يَقْبَلِ اللهُ تَعَالی صَلاَتَهُ وَ لاَ صِيامَهُ أربعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً إلاّ أنْ يَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ . و در جلد 13 «بحار» ص 245 توقيع شريف: إنَّ الأرضَ تَضِجُّ إلَی اللهِ مِنْ بَوْلِ الأغْلَفِ أرْبَعِينَ صَباحاً . و نيز در «خصال» ص 538 با اسناد متصل خود روايت ميكند از عبدالله بن مُسكان از حضرت صادق عليه السّلام قال: إذا ماتَ المُؤمِنُ فَحَضَر جَنازَتَهُ أرْبَعونَ رَجُلاً مِنَ المُؤمِنينَ فَقالوُ: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً و أنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا ؟ قالَ اللهُ تَبَارَكَ و تعالی: إنِّي قَدْ أجَزْتُ شَهَادَتَكُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمتُ مِمّا لاَ تَعْلَمُونَ . و نيز در «عُدّة الدّاعي» ص 128 در باب دعاءٌ لِلاِخوانِ وَ التِماسُهُ مِنْهُم آورده است كه: رَوي ابنُ أبي عُميرٍ عَن هِشامِ بن سالمٍ عن أبي عبدالله عليه السّلام قال: مَنْ قدَّمَ أربعَينَ مِنَ المؤمِنِينَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِيبَ لَهُ . و در «بحار الانوار» ج 18 در كتاب «جنائز» بابي منعقد فرموده به نام: «باب شهادة أربعين للميّت» در ص 204 و در آنجا روايتي نقل كرده از «عُدّة الداعي» از حضرت صادق عليه السّلام قال: كانَ في بَني اسرائيلَ عابِدٌ فَأوْحَي اللهُ إلی داودَ عليه السّلام: إنَّه مُراءٍ . قالَ: ثُمَّ إنَّهُ ماتَ فَلَمْ يَشْهَد جَنازَتَه داودُ عليه السّلام .قال: فقامَ أربعونَ مِن بَني إسرائيلَ ، فَقالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فَاغْفِر لَهُ . قالَ: فلمّا غُسِّلَ أتی أربعُونَ غيرُ الاربعَينَ و قالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنهُ إلاّ خيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ . فلمّا وَضِعَ في قَبْرِهِ قامَ أربعَونَ غَيْرُهُمْ فَقالُو: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً وَ أنتَ أعلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ . فَأوْحَی اللهُ تعالی إلی داودَ عليه السّلام ما مَنَعَك أنْ تُصَلِّیَ عَلَيهِ ؟! قال داودُ عليه السّلام لِلَّذي أخبَرتَني . قال: فَأوحَی اللهُ إلَيْهِ إنَّهُ قَدْ شَهِِدَ قَوْمٌ فَأَجَزْتُ شَهَادَتَهُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمْتُ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ . و نيز در «عدّة الدّاعي» ص 201 براي رفع مرض و علّت گويد: الثّالِثُ: بِسم الله الرّحمنِ الرَّحيمِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمينَ حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الوَكِيلُ تَباركَ اللهُ أحْسَنُ الخالِقِينَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاّ باللهِ العَلیِّ العَظِيمِ . يَدْعُو بِهَذا أربعَينَ مَرَّةً عَقِيبَ صَلاةِ الصُّبْحِ ، وَ يَمْسَحُ بِهِ عَلَی العِلَّةِ كَائِناً ما كانَت خُصوصاً الفَطْرُ يُبْرَأُ بِاذنِ اللهِ . وَ قَدْ صُنِعَ ذلِكَ فَاُشْفِعْ بِهِ . و نيز در «عُدّة الداعي» ص 94 وارد است كه: وَ مَن دَعا لأربَعِينَ مِن إخوانِهِ بِأسمائِهِم وَ أسماءِ آبائِهِمْ . و مَن فِي يَدِهِ خَاتَمُ فيروزَجٍ أو عَقِيقٍ ... و نيز در «بحار الانوار» ج 14 ص 551 از شهيد نقل ميكند كه: رُوِيَ مُداواةُ الحُمی بِصَبِّ الماءِ . فَإن شُقَّ عليهِ فَلْيَدخُلْ يَدَهُ في ماءٍ باردٍ . وَ مَنِ اشْتَدَّ وَجَعُهُ فَرَأ عَلی قَدَحٍ فِيهِ ماءٌ أربعِينَ مَرَّةً الحَمْدُ ثُمَّ يَضَعُهُ عَلَيْهِ وَلْيَجْعَلِ المَريضُ عِندَهُ مِكْتَلاً بُرّاً وَ يُناوِِلِ السَّائِلِ مِنْهُ بِيَدِهِ وَ يَأْمُرهُ أنْ يَدْعُوَ لَهُ فَيُعافی. و نيز در «اقبال» ص 589 فرمايد: رُوينا بإسنادها إلی جدّي أبي جعفر الطوسي فيما رواه بإسناده الی مولانا الحسن بن علي العسكري صلوات الله عليه أنّه قال: عَلاماتُ المُؤمِن خَمْسٌ: صَلَواتُ إحدی وَ خَمْسينَ ، وَ زِيادَةُ الأربَعِينَ وَالتَّختُّمُ بِاليَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الجَبِينِ وَ الجَهْرُ بِبِسم الله الرّحمن الرَّحيم . و در «خصال» ص 541 از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه: قَالَ رَسولُ الله صلّی الله عليه وآله وسلّم: مَنْ حَفِظَ مِنْ اُمّتي أرْبعينَ حَديثاً مِمّا يَحْتاجُونَ إلَيْهِ مِنْ أمْرِِ دِينِهِم بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القيامَةِ فَقيهاً عَالِماً . و در «بحار الانوار» ج 5 ص 43 از تفسير علي بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام إلی أن قال: فَبَقَي آدمُ أربعَينَ صَباحاً ساجِداً يَبْكي علی الجَنَّةِ . و در ص 13 از «اكمال الدين» از حضرت أبي جعفر عليه السّلام آورده است: إلی أن قال: فَبَكی آدَمُ عَلی هابيلَ أربعينَ لَيلَةً . و در ص 86 از «تفسير عليّ بن ابراهيم» از حضرت صادق عليه السّلام آورده است . إلي أن قال (راجع به طوفان): فَبَقَی الماءُ يَنْصَبُّ مِنَ السَّمَاءِ أرْبَعِينَ صَباحاً وَ مِنَ الارْضِ العُيونُ ... و نيز در ص 229 از بيضاوي در تفسير قوله تعالي: و لَمّا بَلَغَ أشُدَّهُ آورده است كه: إنَّ مَبْلَغَهُ الَّذي لا يزيدُ علَيهِ نُشوؤهُ، وَ ذَلِكَ مِن ثلاثينَ إلی أرْبَعينَ سَنَةً فَإنَّ العَقْلَ يَكْمُلُ حينَئذٍ . وَ رُوِيَ أنَّهُ لَمْ يُبْعَثُ نَبِيُّ إلاّ عَلی رأسِ أرْبَعِينَ وَاسْتَویَ قَدُّهُ أوْ عَقْلُهُ .... و در «خصال» ص 539 با اسناد خود از حضرت باقر عليه السّلام قال: أمْلَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِفِرْعُونَ مَا بَيْنَ الْكَلِمَتَينِ ... أَرْبَعِينَ سَنَةً ثُمَّ أخَذَهُ اللهُ نَكَالَ الا´خِرَةِ وَالأولَی . وَ كَان بَيْنَ أن قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُوسَی و هَرونَ: قَدْ أُجِيبَت دَعْوَتُكُمَا ـ وَ بَيْنَ أنْ عَرَّفَهُ اللَهُ الإجَابَةَ أرْبَعِين سَنَةَّ: ثُمَّ قَالَ: قَالَ جِبرئِيلَ: نَازَلْتُ رَبّي في فِرْعُونَ مُنازَلَةً شَدِيدَةً فَقُلْتُ: يَا رَبِّ تَدَعُهُ وَ قَدْ قَال: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَی . فَقَالَ: إنَّمَا يَقُولُ مِثْلَ هَذَا عَبْدٌ مِثْلُكَ . (إنّما يقول بقول: هذا عبد مثلك) . سپس در بيان اين خبر مجلسي رحمه الله فرموده است: لعلَّ المرادَ بالكلمتينِ قوله تعالی: قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما ، وَ أمْرُهُ بِإغْراقِ فرعونَ . أو قولُ فرعونَ: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إلَهٍ غَيْرِي ، وَ قَوْلُهُ: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَی ... البيان . و نيز در «بحار الانوار» ج 5 ص 433 از تفسير علي بن ابراهيم نقل ميكند تا آنجا كه ميفرمايد: جماعتي از يهود نزد أبوطالب آمدند فقالوا: يا أبا طالبٍ إنَّ ابنَ أخيكَ يَزْعَمُ أنَّ خَبَرَ السَّماءِ يَأتِيهِ وَ نَحْنُ نَسْألُهُ عَنْ مَسائِلَ فَإنْ أجابَنا عَنْها عَلِمْنا أنَّهُ صَادِقٌ ، وَ إنْ لَمْ يُخْبِرْنا عَلِمْنا أنَّهُ كاذِبٌ . فقالَ أبوطالبٍ: سَلوهُ عَمّا بَدا لَكُمْ . فَسَألُوهُ عَنِ الثَّلاَثِ المسائِلِ . فَقَالَ رَسُولُ الله صلّي الله عليه وآله وسلّم غَداً اُخبِركُمْ «وَ لَمْ يَسْتَثنِ» فَاحْتُبِسَ الوَحْيُ عَنْهُ أرْبَعِينَ يوماً حَتَّی اغتَمَّ النَّبِيُ صلّي الله عليه وآله وسلّم وَ شَكَّ أصحابُهُ الَّذينَ كَانُوا ءامَنُوا بِهِ ... و نيز در «بحار الانوار» ج 6 ص 117 نقل ميكند از كتاب «عُدَد» تأليف شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهّر حلّي «برادر علاّمه حلّي» روايتي را در باب ولادت حضرت فاطمه عليها السّلام تا آنجا كه ميفرمايد: إذ هَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرِئیلُ في صورَتِهِ العُظمی قَدْ نَشَر أجْنِحَتَهُ حَتَّی أخَذَتْ مِنَ المَشْرِقِ إلَی المَغْرِبِ فَنَاداهُ: يَا مُحَمَّد! الْعَلِيُّ الأعَلَي يَقْرَأ عَلَيْكَ السَّلاَمَ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَديجَةَ أرْبَعِينَ صَباحاً . فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَی النَّبِيَّ صلّي الله عليه وآله وسلّم وَ كانَ لَها مُحِبّاً وَ بِهَا وامِقاً. فَأقامَ النَّبِيُّ صلّي الله عليه وآله وسلّم أرْبَعِينَ يَوْماً يَصُومُ النَّهارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ ... الحديث . انتهي ما نُقِلَ مِنَ الروايات الّتي ذُكِرَ فيها لَفْظُ «الأربعين» . [12]ـ اين حديث در ج 1 «سفينة البحار» ص 504 است . و در «احياء العلوم» ج 3 ص 25 وارد است كه: إذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ يَتُبْ مَسَحَ الشَّيْطَانُ وَجْهَهُ بِيَدِهِ وَ قالَ: بِأبِي وَجْهُ مَنْ لاَ يُفْلِحُ . بازگشت به فهرست تعلیقات [13] ـ روايات در باره حد همسايگيدر باره اين حديث در ج 2 «وسائل الشيعة» كتاب الحج ، احكامُ العِشرَة ، باب 90 چهار روايت نقل كرده است: اوّل از كليني با اسناد خود از حضرت باقر عليه السّلام قال: حَذُّ الجوارِ أربَعُونَ داراً مِنْ كُلِّ جانِبٍ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ . دوّم نيز از كليني با اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام قال: قال رسولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم: كُلُّ أرْبَعِينَ داراً جیرانٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِن خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ . سوّم از شيخ صدوق در «معاني الاخبار» با اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه معاوية بن عمّار به آن حضرت گفت: جُعِلْتُ فِداكَ ما حَدُّ الْجارِ ؟ قال: أرْبَعِينَ (أرْبَعُونَ ـ صح) داراً منْ كُلِّ جانِبٍ . چهارم از عقبة بن خالد از حضرت صادق عليه السّلام عَنْ آبائِهِ عليهم السّلام قال: قال أميرالمْؤمِنِينَ: حَريمُ المَسْجد أرْبَعُونَ ذِراعاً وَ الجوارُ أرْبَعُونَ داراً مِنْ أَرْبَعَةِ جَوانِبهَا . بازگشت به فهرست تعلیقات [14] ـ در قواي چهارگانه انسان و نسبت ميان آنهامراد مصنّف آنست كه انسان از چهار طرف گرفتار قواي أربعة عقليّه و وَهْمِيّه و غضبيّه و شهويّه است ، و تا از هر كدام از آنها تا چهل منزل دور نشود ، به مقام فناء في الله نخواهد رسيد . چون مجرّدِ خروج از يك مرحله از شهوت مثلاً انسان را از آن مرحله به تمام معني الكلمه خارج نميكند ، چون حقيقت آن مرحلة از شهوت هنوز در وجود انسان مخفي است و تا چهل مرحله از مرحله اوّل دور نشود آثار به كلّي از بين نميرود . بنابراين اگر عالَم شهوت را مثلاً داراي مراحل عديدهاي فرض كنيم هنگامي انسان از يك مرحله از آن به كلّي خارج ميشود كه از چهل مرحله بعد از آن خارج شده باشد و الاّ مجرّد خروج في الجمله انسان را از آن مرحله خارج نميكند و ممكنست به عروض عوارضي انسان به مرحله اوّل برگردد . همچنين است عالم عقل و غضب و وَهْم . بنابراين كسي حقّا از مرحله اوّل غضب خارج ميشود كه از مرحله چهلم خارج شود . و كسي حقّا از مرحلة پنجم عقل خارج ميشود كه از مرحله چهلم خارج شود . و هكذا ... بايد از هر مرحلهاي كه فرض كنيم چهل مرحله دور شود تا از آن مرحله به كلّي خلاص شود . وليكن فرق است بين قوة ملكوتيّه عقليّه و سه قوّة ديگر ، چون عقل دليل و راهنما است و وجود آن با سه قوّة ديگر معارض . و آن سه قوّه نيز هميشه با عقل در جنگ و نزاعند . و لذا هر دو منزل از منازل چهل گانه عقل كه فاصله بين آنها از چهل كمتر باشد چون با هم همسايه و هم جوارند با يكديگر درد دل نموده و به اين ترانه ياد كنند كه ما دو منزل در اين عالم طبيعت چون گرفتار قواي شهويّه و غضبيّه و وَهْميّه هستيم غريب هستيم و هر غريب با غريب ديگر فقط آشنائي دارد و بس . ولي هر يك از دو منزل فيمابين منازل چهل گانه ساير قوی چون خود را مورد هجوم عساكر عقل ميبينند تا سر حد امكان مقاومت نموده و راضي نميشوند كه مغلوب شده و از آن منزل ارتحال و كوچ نمايند و لذا با يكديگر بدين زمزمه در گفتگو هستند كه تا هنگامي كه كوه «عسيب» برجاست ما در مقابلِ پيدرپي آمدن مشكلات بردباري و تحملّ خواهيم كرد .
بازگشت به فهرست تعلیقات [15] ـ در «جامع الشواهد» گويد كه اين اشعار سروده امرء القيس بن حجر كندي است كه به آنها با زن مردهاي مخاطبه ميكند: و ذلك إنّه لمّا احتضر بالنقرة نظر إلی قبرٍ فسأل عنه فقيل له: هو قبر امرأة غريبة فقال: أجارَتنا إنَّ الخُطوبَ تَنوبُ وَ إنّي مُقيمٌ ما أقامَ عَسيبُ أجارَتَنا إنّا غَريبان هَيهُنا و كُلُّ غريبٍ لِلغَريبِ نَسيبُ فَإنْ تَصِلينا فَالقَرابَةُ بَيْنَنا وَ إن تَهْجُرينا فَالغَريبُ غَريبُ سپس گويد: خطوب جمع خَطْب به معناي امر عظيم است . و تنوب به معناي تَنزِلُ است . و «مقيمٌ» أي ثابتٌ في تحمّلها . و العسيب بالعين و السين و الباء الموحّدة كحبيب اسم جبلِ ... انتهي . بنابراين صحيح همان عسيب است همانطور كه در بعضي از نسخ وارد است و اما عشيب بالشّين المعجمة ظاهراً صحيح نيست چون عشيب زمين پر گياه را گويند و تطبيق بر مورد ما محتاج به تكلّف است . [16] ـ روايات "ابيت عند ربي"در ج 2 از «من لايحضره الفقيه» باب صيام ص 111 از معاوية بن عمّار روايت كرده است كه: سَألْتُ أبا عبدالله عليه السّلام عَنْ صيامِ أيّامِ التَشريقِ قالَ: إنَّما نَهی رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم عَنْ صيامِها بِمِنَی فأمّا بغَيْرِها فلاَ بأسَ . وَ نَهی رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم عَنِ الوِصالِ فِي الصيّامِ وَ كَانَ يُواصِلُ . فَقيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقالَ: إنّي لَسْتُ كَأحَدِ كُمْ إنّي أظِلُّ عِنْدَ رَبّي فيُطْعِمُنِي وَ يَسْقينِي . و نيز در «المحجّة البيضاء» ج 2 ص 142 اين روايت را از «فقيه» نقل كرده است . و در شرح صحيفه مرحوم سيّد عليخان بنا به نقل «تلخيص الرياض» ج 1 صفحة 37 به لفظ «أبيت» آورده است و ميگويد قال عليه السّلام: أُبيتُ عِندَ رَبّي يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِيني . اين از نقطه نظر روايات شيعه است . و ليكن در روايات اهل سنّت لفظ «عند ربّي» وارد نشده است . ولي در بعض آنها به لفظ «أبيت» و در بعضي ديگر به لفظ «أظلُّ» آمده است . اما قسم اول در «صحيح بخاري» كتاب التمنّی ج 4 ص 251 با اسناد خود از ابو هريره روايت ميكند قال: نَهَی رَسُولُ الله صلّي الله عليه وآله وسلّم عَنِ الْوِصالِ . قالوا: فَإنَّكَ تَواصِلُ . قالَ: أيُّكُمْ مِثْلي ؟ إنّي أبيتُ يُطْعِمُني رَبّي و يَسْقِيني . و در «صحيح مسلم» كتاب الصيام ج 3 ص 133 دو روايت با اسناد خود يكي از أبوسلمة بن عبدالرحمان از أبو هريره ، و ديگري از أبي زُرعه از أبوهريره از رسول خدا به عين عبارت فوق كه از بخاري نقل كرديم آورده است . و در «مُوَطَّأ» مالك كتاب صيام ص 280 با اسناد خود از اعرج از أبوهريره نقل كرده است كه: إنَّ رَسُول اللهِ قالَ: إيَّاكُم وَالوِصالَ ، ايّاكُم و الوِصَالَ . قالُوا: فَإنَّكَ تُواصِلُ يا رَسولَ اللهِ ! قَالَ: إنّي لَسْتُ كَهَيْئَتِكُم إنّي أبيتُ يُطْعِمُني رَبّي و يَسْقِينِي . دوّم: در «صحيح بخاري» كتاب التمنّي ج 4 ص 251 با اسناد خود از انس روايت كرده است كه: واصلَ النَّبيُّ آخِرَ الشَّهْرِ وَ واصَلَ اُناسٌ مِنَ النَّاسِ . فبَلَغَ النَّبيًَّ صلّي الله عليه وآله وسلّم فَقالَ: لَوْ مُدَّبيَ الشَّهْرُ لَواصَلْتُ وِصالاً یَدَعُ المُتَعَمِّقُونَ تَعَمُّقَهُمْ . إنّي لَسْتُ مِثْلَكُمْ ، إنّي اَظِلُّ يُطْعِمُنِي رَبّي وَ يَسْقِینِي . و ديگر در كتاب «صوم» ج 1 ص 329 با اسناد خود از عبدالله بن عمر روايت كرده است كه: إنَّ النَّبيَّ واصَلَ فواصَلَ النّاسُ فشَقَّ عَلَيْهِمْ فنهاهُمْ . قالوا: إنَّكَ تُواصِلُ ! قالَ: لَسْتُ كَهَيْئَتِكُمْ إنّي أظِلُّ أَطْعَمُ وَ أسْقَی . و در «صحيح مسلم» كتاب الصيام ص 134 به لفظ إنّي اَظِلُّ يُطْعِمُني رَبّي و يَسْقِینِي آورده است . و نيز در همين صفحه از اين كتاب و همچنين در «مُوَطَّأ» كتاب الصَّوم ص 280 وارد است كه رسول خدا فرمود: إنّي لَسْتُ كَهَيْئَتِكم إنّي أطْعَمُ وَ أسْقَي. [17] ـ در اخبار لفظ شير وارد شده است ولي لفظ شير و برنج را من در خبري نديدهام و چون از حضرت استاد علاّمه طباطبائي سؤال كردم فرمودند: من نيز به چنين خبري برخورد نكردهام با آنكه در صدد بودم و جستجو كردهام . [18] ـ طيّ عوالم قبل از خلوص، عالم خلوص، سير در منازل چهل گانه عالم خلوص، عالم ظهور ينابيع حكمت . |
|
|