57 - دعاهايى كه مستجاب نمى شود
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
روزى امام موسى بن جعفر عليه السلام را در بغداد به يكى از كاخهاى با شكوه هارون
وارد كردند.
على بن يقطين در عين حال كه وزير مقتدر هارون الرشيد بود، از شيعيان مخلص امام موسى
بن جعفر عليه السلام به شمار مى رفت . با اينكه امام همكارى با ستمگران را جايز نمى
دانست ، اما اشتغال بعضى افراد مورد اطمينان را در دستگاه ظالمان ضرورى مى دانست .
يكى از آنها على بن يقطين بود، وى بارها از امام كاظم عليه السلام اجازه نداد و فرمود:
ابوحنيفه مى گويد:
يكى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام در جوانى دنيا را وداع مى كرد، امام
عليه السلام به فرزندش قاسم فرمود:
زيد برادر امام رضا عليه السلام در مدينه قيام كرد، خانه هاى گروهى را آتش زد و
تعدادى را كشت . به اين جهت او را زيد النار (زيد آتش افروز) مى گفتند.
حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد:
سليمان جعفرى كه از نسل حضرت ابى طالب است ، مى گويد: در ميان باغ در خدمت امام
رضا عليه السلام بودم كه ناگاه گنجشكى آمد با
حال اضطراب جلوى آن حضرت نشست و مرتب داد مى زد و فرياد مى كشيد.
مردى از اهالى بلخ مى گويد:
صفوان بن يحيى مى گويد:
مرد نيكوكارى در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد عليه السلام رسيد.
على بن جرير مى گويد:
در زمان متوكل عباسى زنى به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر على بن ابى طالب هستم ، -
با اين حيله از مردم پول مى گرفت - او را نزد
متوكل آوردند.
روزى مرد مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پيش
متوكل آوردند.
محمد بن على مى گويد:
ابوهاشم مى گويد:
به حضور اميرالمؤ منين رسيدم ديدم حضرت در حالى كه غرق در فكر است با سر چوبى
خاك زمين را به هم مى زند.
سدير صيرفى مى گويد:
امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد:
چهارمين نايب امام عصر در سال (329) از دنيا رحلت نمود. (امام ) پيش از غيبت كبرى نامه اى
به او نوشت كه مضمون آن چنين است :
من دهقان زاده بودم ، از روستاى ((جى )) اصفهان .(87) پدرم كشاورز بود و به من
خيلى علاقه داشت ، نمى گذاشت با كسى تماس داشته باشم ، در آيين مجوس بودم و از
آيين ديگر مردم خبر نداشتم .
شخصى از اباذر (ره ) پرسيد:
هارون الرشيد دكترى متخصص نصرانى داشت . روزى به على بن حسين واقدى گفت :
معاويه چون مى دانست بيشتر مردم عراق شيعيان على عليه السلام هستند زياد پدر عبيدالله
را استاندار عراق نمود و دستور داد هواداران على را در هر كجا يافتند دستگير نموده نزد
وى بفرستند تا آنها را با بدترين شكنجه به
قتل برسانند.
مسلمانان گروه گروه به سوى جبهه جنگ احد مى شتافتند. عمر و بن جموح كه مردى لنگ
بود، چهار پسر دلاور مانند شير داشت ، همه در كنار
رسول خدا عازم جبهه بودند. شور و شوق سربازان احساسات پاك عمر بن جموح را
تحريك كرد تصميم گرفت كه او نيز در جبهه شركت كند. لباس جنگى پوشيد، خود را
براى حركت به سوى احد آماده كرد.
|