معنى مشيت وارده
(يونس بن عبدالرحمان ، از شاگردان حضرت رضا(ع ) بود، و در آن عصر بحث و
بررسى درباره سرنوشت و اراده و مشيت و...، در ميان دانشمندان رواج داشت ، معماى اين امور
براى يونس ، حل نشده بود، يونس مى خواست اين معما با بيان شيواى امام رضا(ع )
حل و روشن گردد، به محضر آن حضرت آمد و درباره امور پيش گفته ، سخن به ميان آورد
و توضيح خواست ) امام رضا(ع ) به او چنين فرمود:
عصر امام صادق (ع ) بود، اسماعيل بن جابرمى گويد: به مسجد النبى در مدينه رفتم ،
ديدم در آنجا مردى ناطق نشسته سخن مى گفت و جمعى گفتار او را گوش مى كردند، او
درباره (قدر) صحبت مى كرد (يعنى درباره تفويض كه عقيده اش بود، سخن مى گفت
كه خدا همه اختيارات را به بشر داده و سلطه اش را از بشر برداشته است ) .
حمزة بن حمران مى گويد: نزد امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : (درباره استطاعت
(اختيار و توانائى به انجام كارى يا ترك آن ) سؤ
ال كردم ، پاسخ مرا نداد، بار ديگر به حضورش رفتم و عرض كردم : (در مورد
استطاعت ، مطلبى به قلبم راه يافته ، كه جز آنچه از شما بشنوم ، آن مطلب در قلبم
بيرون نمى رود).
يكى از اصحاب امام صادق (ع ) كه همواره به خدمت آن حضرت مى رسيد، مدتى غايب شد،
روزى يكى از آشنايان او به حضور امام صادق (ع ) آمد، امام از پرسيد: (فلانى كجاست
؟ حالش چطور است ؟).
روزى امام صادق (ع ) به خدمتكاران دستور داد، براى كارى نامه اى بنويسند، آن نامه
نوشته شد و آن را به نظر آن حضرت رساندند، حضرت آن را نامه خواند، ديد در آن
(انشا الله ) (بخواست خدا) نوشته نشده است .
جمعى از فقيرهاى مدينه به حضور رسول خدا(ص ) آمدند و گفتند: اى
رسول خدا! ثروتمندان با ثروت خود بردگان را آزاد مى كنند و به ثوابش مى رسند،
ما براى چنين كارى توان مالى نداريم ، آنها براى انجام حج ، سفر مى كنند، ما به خاطر
نداشتن توان مالى از آن محروم هستيم ، آنها صدقه مى دهند، ما چيزى نداريم كه صدقه
بدهيم و به ثوابش برسيم ، آنها اموال خود رادر راه جهاد مصرف مى كنند و به ثوابش
مى رسند، چنين كارى از عهده ما بر نمى آيد و به آن ثوابها نمى رسيم ، پس چه كنيم ؟
رسول خدا(ص ) از كنار باغى عبور مى كرد، ديد كشاورزى ، در باغ خود درخت مى كارد،
نزد او ايستاد و فرمود:
حسين بن علوان مى گويد: در مجلسى براى كسب علم و دانش نشسته بوديم ، و هزينه سفر
من تمام شده بود، يكى از دوستان گفت : (به چه كسى اميد دارى ؟).
اصحاب ، در محضر رسول (ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت به آنها رو كرد و
فرمود:
(قحطى سراسر حجاز را فرا گرفت بود، مردم به حضور پيامبر اسلام (ص ) آمدند و از
آن حضرت خواستند، دعا كند و از درگاه خدا درخواست باران نمايد).
محمد بن مسلم مى گويد: به امام باقر(ع )، (يا به امام صادق ) عرض كردم : ما فردى را
مى نگريم كه در عبادت و خشوع و كوشش دينى ، بسيار جدى است ولى امامت شما را
نپذيرفته است آيا آن عبادات و كوشش هاى دينى او، سودى به حالش دارد؟
وليد بن صبيح مى گويد: بين راه مكه و مدينه ، همراه امام صادق (ع ) بودم ، سائلى آمد و
درخواست كمك كرد، امام صادق (ع ) دستور داد به او چيزى دادند، چيزى نگذشت
سائل ديگرى آمد و درخواست كمك كرد، باز آن حضرت ، دستور داد چيزى به او دادند، بعد
از ساعتى ، باز سائلى آمد و تقاضاى كمك كرد، آن حضرت ، دستور داد به او نيز چيزى
دادند.
عصر رسول خدا(ص ) بود، روزى پيامبر(ص ) در مسجد ديد: مردى وارد مسجد شد دو ركعت
نماز خواند و بعد از نماز، دست به دعا برداشت و دعا كرد.
شخصى (مثلا به نام قاسم ) به حضور امام صادق (ع ) آمد و گفت : در قرآن دو آيه وجود
دارد، ولى هر چه (معناى ) آن دو را مى جويم ، به آن دست نمى يابم .
احمد بن محمد به حضور امام رضا(ع ) آمد و گفت : چند
سال است حاجتى دارم و آن را از خدا خواسته ام و دعا مى كنم ، ولى دعايم مستجاب نشده است
، در اين مورد شك و ترديدى به دلم راه يافته است .
يونس بن عمار مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم رفتم و عرض كردم :
(همسايه اى از قبيله قريش دارم ، نام مرا (به عنوان شيعه ) فاش ساخته است (و مرا در
معرض خطر طاغوتيان ، كه در كمين شيعيان بودند قرار داده است ) به گونه اى نام مرا
مشهور نموده ، كه هر وقت از كنارش عبور مى كنم مى گويد: (اين رافضى ، مالها را نزد
جعفر بن محمد (يعنى امام صادق عليه السلام ) مى برد).
(داود بن على ، فرماندار مدينه از جانب عبدالله سفاح (اولين خليفه عباسى ) بود، كه
بيشتر از سه ماه حكومت نكرد، او يكى از غلامان آزاد كرده و دوستان نزديك و شاگردان
ممتاز امام صادق (ع ) به نام (معلى بن خنيس ) را دستگير كرد، و به او گفت : (ليست
نام شيعيان را به من بده )، (معلى بن خنيس )، نام آنها را فاش نساخت و با
كمال قاطعيت گفت :(اگر شيعيان ، زير قديمهايم باشند، قدمم را بر نمى دارم ، داود
فرمان داد، گردن او را با شمشير زدند، و پيكر مطهر او را به دار آويزان كردند، و آنچه
از اموال امام صادق (ع ) در نزد او بود، مصادره نمودند).
ابومسروق مى گويد: به امام صادق عرض كردم :(ما با مردم
(اهل تسنن ) درباره امامت شما گفتگو مى كنيم و براى آنها
استدلال مى آوريم ، و از گفتار خدا در آيات قرآن ، در اين باره شاهد ذكر مى كنيم ، مانند
اينكه ؛ مى گوئيم خداوند مى فرمايد:
هنگامى كه برادران يوسف (ع )، آن حضرت به بيابان برده ، و به چاه افكندند،
جبرئيل نزد يوسف (ع ) آمد و گفت :
عبدالله بن عبدالرحمن مى گويد: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، به من فرمود: (آيا
دعائى به تو نياموزم ، تا بوسيله آن ، دعا كنى ؟ ما خاندان هنگامى كه موضوعى ما را
اندوهگين كند، و احساس خطر شديد شيطان (طاغوت ) كنيم ، خدا را به وسيله آن دعا مى
خوانيم .
داودبن رزين مى گويد: در مدينه ، به بيمارى بسيار سختى مبتلا شدم ، خبر بيمارى من
به امام صادق (ع ) رسيد، براى من نامه اى نوشت كه :(شنيده ام ، بيمار شده اى ، يك من
گندم خريدارى كن ، سپس به پشت بخواب ، و آن گندم را روى سينه ات بريز و پخش كن
، هر گونه كه پخش شده و بگو:
فضل بن يونس مى گويد: امام كاظم (ع ) به من فرمود؛ اين دعا را بسيار خوان :
ابوذر غفارى روزى به حضور رسول خدا (ص ) آمد،
جبرئيل به صورت (دحيه كلبى )، در محضر پيامبر (ص ) بود، و با آن حضرت ،
خلوت كرده بود، وقتى كه ابوذر آن دو را ديد، باز گشت ، و گفتگوى آنها را قطع ننمود،
جبرئيل به پيامبر(ص ) گفت : (اى محمد! اين ابوذر بود، كه از اينجا عبور كرد و بر ما
سلام نكرد، اگر بر ما سلام مى كرد، جواب سلام او را مى داديم ، اى محمد! اين اباذر
دعائى را مى خواند كه نزد اهل آسمان ، معروف مى باشد، آنگاه كه من به آسمان رفتم آن
دعا را از او بپرس .
حسن بن جهم مى گويد: به امام كاظم (ع ) (يا امام رضا) عرض كردم :
امام باقر (ع ) به شاگردانش فرمود: (هنگامى كه من مطلبى و حديثى را براى شما
بازگو كردم ، از من بپرسيد در كجاى قرآن است ؟).
زهرى مى گويد: وقتى كه امام سجاد(ع ) سوره حمد را مى خواند و به آيه (مالك يوم
الدين ) مى رسيد، به اندازه اى مى رسيد، به اندازه اى اين آيه را تكرار مى كرد كه
نزديك بود بميرد، و مى فرمود:(اگر همه مردم بين شرق و مغرب بميرند، من از تنهائى
، هراس ندارم ، پس از آنكه قرآن با من باشد)(73)
ابان بن تغلب مى گويد: امام صادق (ع ) فرمود:(انسانها چهار دسته هستند.)
حفض مى گويد: در حضور امام كاظم (ع ) بودم ، به مردى كه در محضرش بود،
فرمود،(آيا دوست دارى كه در دنيا عمر طولانى كنى ؟).
ابوبصير مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : هنگامى كه قرآن مى خوانم ، و
صدايم را بلند مى كنم ، شيطان نزد من مى آيد و مى گويد: (تو با اين كار، به
خانواده ات و مردم ، خودنمائى و ريا مى كنى ).
جابر مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (بعضى از مردم ، وقتى آيات قرآن را
مى خوانند، و يا از ديگرى مى شنوند، بى هوش مى شوند، به طورى كه اگر دست و
پايشان را قطع كنند، نمى فهمند).
وقتى كه سعد بن معاذ(يكى از اصحاب رسول خدا) از دنيا رفت ، پيامبر (ص ) بر جنازه او
نماز خواند، و فرمود: هفتاد فرشته كه جبرئيل نيز همراهشان بود، آمدند و بر جنازه سعد
نماز خواندند، من به جبرئيل گفتم : (سعد به چه علت داراى اين مقام شد كه شما همراه
آنهمه فرشته آمديد و بر جنازه اش نماز خوانديد؟).
|