و چنانچه هجرت صغری هجرت به تن است از دارالكفر به دارالاسلام ، هجرت كبری هجرت به تن است از مخالطه اهل عصيان و مجالست اهل بغي و طغيان و أبناء روزگار خوّان .[67]
چنانكه در حديث مِهْزَم اسدي در صفت شيعيان فرمودهاند كه: وَ إنْ لَقِيَ جاهِلاً هَجَرَهُ .[68]
و به دل از مودّت و ميل ايشان چنانكه سيّد اولياء عليه السّلام ميفرمايد كه: وَالجهادُ عَلَی أرْبَعِ شُعَبٍ و يكي از شُعَب را شَنَئانُ الفاسِقِين شمردهاند.[69]
و به هر دو ، از عادات و رسوم ، چه عادات و رسوم از مهمّات بلاد كفر است . چنانكه در جامع كليني در روايت سكوني از حضرت صادق عليه السّلام از حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم مرويست كه أرْكانُ الْكُفْرِ أرْبَعَةٌ: الرَّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ وَالسَّخَطُ وَالْغَضَبُ [70] و تفسير «رهْبَت» به رَهْبت از ناس شده در مخالطت عادت و نواميس ايشان .
و پس از اين هجرت ، پيوستن به رسول و قصد اطاعت او در جميع اُمور و در خدمت او مجادله با جنود شيطان به مغلوب ساختن ايشان .
و آن عبارت است از محاربه با جنود شيطان به معاونت حزب رحمن كه جُند عقل است . چنانكه در حديث سماعة بن مهران از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه:
ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فلَمّا رَأیَ الجَهْلُ مَا أكرَمَ اللهُ بهِ العَقْلَ وَ مَا أعطاهُ أضْمَرَ لَهُ العَداوَةَ فقالَ الجَهلُ: يَا رَبِّ هَذا خَلْقُ مِثلی خَلقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أنَا ضِدُّهُ وَ لاَ قُوَّةَ لِي بهِ فأعْطِني مِنَ الجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعطَيْتهُ . فقالَ: نَعَمْ إلی أن قال: فأَعْطاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنداً ... إلی أن قال: فَإنَّ أَحَدَهُمْ لاَ يَخْلُوا مِن أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضَ هَذِهِ الجُنودِ حَتَّی يَسْتَكْمِلَ وَ يُنْقَی مِن جُنودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الأنْبِياءِ وَ الأوصِيَاءِ .[71]
هفتم ، فتح و ظفر بر جنود شيطان:
و رهائي از تسلّط آن ، و خروج از عالم جهل و طبيعت ، و به اهل اين مرحله (عرصه) اشاره فرموده حضرت صادق عليه السّلام در حديث يماني كه:
شيعَتُنا أهلُ الهُدَی و أهلُ التَّقوی و أهلُ الخَيْرِ وَ أهلُ الإيمانَ و أهلُ الفَتْحِ وَالظَّفَرِ .[72]
و بيان اين مرحله اينست كه آدمي قبل از دخول در عالم فتح و ظفر و غلبه بر حزب ابليس و طبيعت ، در عالم طبيعت گرفتار و اسير جنود وَهْم و غضب و شهوت و مغلوب اهويّه متضادّه لجّه طبيعت است . آمال و اماني او را محيط ، و هموم و غموم بر او مستولي ، به تزاحم عادات و رسوم متناقضه متزاحم ، و به منافيات طبع و به منافرات خاطر متألّم ، مخاويف عديده را منتظر و مهولات كثيره را مهيّا ، هر گوشه خاطرش را تشويشي ، در هر زاويه از كانون سينهاش آتشي ، انواع فقر و احتياج منظورش ، و اصناف آلام و اسقام در دور و كنارش ، گاهي در كشاكش اهل و عيال ، و زماني در خوف تلف مال و منال . گاه جاه ميخواهد و نميرسد ، و زماني ، منصب ميجويد و نمييابد . خار حسد و غضب و كبر و امل او را دامن گير ، و در چنگ حيَّات و عقارب و سِباع عالم جسمانيّت و مادّيت زبون و حقير . خانه دلش از ظلمات وَهْم تيره و تار ، و به افزون از صد هزار هموم متضادّه گرفتار . از هر طرف رو گرداند ، سيلي روزگار خورد ، و به هر جا پا نهد خارش به پايش خلد .
و چون به توفيق بي چون با جنود وَهْم و غضب و شهوت محاربه و بر ايشان مظفّر و منصور گرديد ، و از چنگ عوائق و علايق او مستخلص شد ، و عالم طبيعت و مادّيت را بدرود كرد ، و قدم از درياي وهم و امل بيرون نهاد ، خود را جوهري ميبيند يكتا و گوهري بيهمتا بر عالم طبيعت محيط ، و از موت و فنا مصون و خالي ، و از كشاكش متضادّات فارغ ، و از خار خار متناقضات در آرام ، و در خود صفائي و بهائي و نوري و ضيائي مشاهده مينمايد كه فوق ادراك عالم طبيعت است ، چه در اين وقت طالب به مقتضاي مُتْ عَنِ الطبيعة مرده است[73] و زندگاني تازه يافته است و به سبب تجاوز از قيامت انفسيّه صغري كه موت نفس امّاره است ، از معلومات صوريّه مُلكيّه به مشاهَدات معنويّه ملكوتيّه فائز گشته ، و بسي از امور مخفيّه بر او ظاهر و بسياري از احوال عجيبه او را حاصل و به قيامت انفسيّة وسطی رسيده .[74]
در اين وقت اگر عنايت ازليّه او را در نیابد به واسطه آنچه از خود مشاهده مينمايد أنانيّت و اعجاب او را در مييابد و دم از انانيّت ميزند و راهزن او در مراحل سابقه اعداء خارجيّه و اذناب شيطان بود و در اين وقت رئيس ابالسه و عدوّ داخل كه نفس و ذات باشند . چنانچه وارد شده: أعْدی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتي بينَ جَنَبَيْكَ [75].
و همين اعجاب و انانيّت بود كه او را به عالم طبيعت مبتلا ساخت . چنانچه وارد است كه بعد از خلق روح مجرّد ، خداوند قهّار او را در معرض مكالمه بازداشته ، فرمود: مَن أَنا ؟ روح از احاطه و غلبة بهائي كه در خود يافت قدم از مرتبه خود بيرون گذاشت و گفت: مَنْ أَنا ؟ خداوند عالم او را از عالم نور و ابتهاج خارج و به كشور فقر و احتياج فرستاد تا خود را بشناسد .[76]
پس چون از عالم طبيعت خارج شود و به حالت اوّل عود كند همان انانيّت و كبر او را فرا گيرد . چنانچه طائفهاي حديث ما بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أنْ يَنْظُرُوا إلَي رَبِّهِمْ إلاّ رِداءُ الكبرياء را بر اين حمل نمودهاند .يعني به جائي ميرسند كه اگر كبرياي خدا را بر دوش نميافكندند و عُجب نمينمودند ملاحظه انوار عالم لاهوت را مينمودند . در اين حال چنانچه عنايت الهيّه انقاذ نكند به كفر اعظم مبتلا ميشود ، چه كفر مراحل سابقه ، يا كفر به رسول بود ، يا شرك به واسطه امور خارجيّه چون شيطان و هوی ؛ و كفر اين مرحله عبارت است از متابعت شيطان و هوی ، چنانچه فرمود: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُم يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبينٌ (سوره يس آيه 60) وَ أَفرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَاهُ (سوره جاثيه آيه 23) .
و حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: الهَوی أنقَصُ (أبْغَضُ ظ ) إلَهٍ عُبدَ مِنْ دُونِ اللهِ فِي الارْضِ [77] . و تخصيص في الارض از آنست كه بعد از خروج از ارض طبيعت ، الهي انقض از آن است كه نفس باشد ، چه اتّخاذ آن به الهيّت بعد از فراغ عالم طبيعت و بدن ميشود و صعود به مدارج نفس و ذات .
و به همين كفر اشاره فرمود: النَّفسُ هِيَ الصَّنَمُ الأكْبَرُ .
و اين بت پرستي بود كه حضرت ابراهيم عليه السّلام دوري آنرا از خدا طلبيد:
وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الأْصْنَامَ [78] . چه پر ظاهر است كه در حقّ خليل عليه السّلام و أبناء حقيقيّه او كه انباء هستند پرستش صنمهاي مصنوعه متصوّر نباشد .
و همين شرك بود كه خاتم انبياء صلّي الله عليه وآله وسلّم از آن پناه به خدا برد و گفت: أعوذُ بكَ مِنَ الشِّركِ الخَفِيِّ و مخاطب شد به خطاب (وَ) لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (سوره زمر ، آيه 65) .
و همين كفر است كه بعضي از اكابر اهل الله به آن اشاره كردهاند كه: بنده چون رخت از كَوْن و مكان برگرفت اوّل مقامي كه بر وي عرض كنند مقامي باشد كه ژون به آنجا رسيد پندارد كه صانع است و كدام كفر از اين بالاتر است !
إذا قُلْتُ مَا أذْنَبْتُ قَالَتْ مُجيبَةً وُجُودُكَ ذَنْبٌ لا يُقاسُ بهِ ذَنْبٌ [79]
و در مقابل همين كفر اسلام اعظم است . و همين اسلام است كه حقّ جلّ شأنه خليل خود را به آن امر فرمود: إذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ . و حقيقت آن عبارت است از تصديق به نيستي خود و اذعان به عجز و ذلّت و عبوديّت و مملوكيّت ، بعد از كشف حقيقت و اعتقاد به اينكه آنچه از خود مشاهده مينمود از احاطه و نور ، عين فقر و سوادِ ظلمت است ، بلكه قطع نظر از آنها نيست شود و در جنب هستِ مطلق و نور محض مضمحل گردد .
و آن عبارت است از مشاهده و معاينه نيستي خود ، بعد از تصديق و اذعان به آنچه اسلام اعظم است . و حقيقت آن شدّت ظهور و وضوح اسلام اعظم است و تجاوز آن از حدود علم و اذعان تا آنكه به مرتبه مشاهده و عيان رسد . و از اين جهت بود كه چون خداي تعالی به خليل خود فرمود: أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَـ'لَمِين[80]َ (سوره بقره آيه 131) .
و اشاره به دخول در اين عالم است قوله سبحانه و تعالی فَأدْخُلِي فِي عِبَادِي (سوره فجر آيه 29) چه حقيقت عبوديّت در اين وقت محقّق و دخول در آن كنايه از مشاهده و عيان است .
در اين هنگام سالك از عالم ملكوت ارتحال و قيامت كبراي انفسيّه بر او قيام مينمايد و به عالَم جبروت داخل ميشود و از مشاهدات ملكوتيّه و معاينات جبروتيّه فائز ميشود ، و از عالم نفوس متعلّقه به افلاك به عالم منزّه از اجسام داخل ميشود . و در طلب اين منزله گفته:
بَيْني وَ بَيْنَكَ إنّيّي يُنازِعُني فارْفعْ بِلُطْفِكَ إنّيّي مِنَ الْبَيْنِ [81]
و آن عبارت است از مهاجرت از وجود خود و رفض آن و مسافرت به عالم وجود مطلق و توجّه تامّ به آن . و امر به اين مهاجرت است كه فرمود: دَعْ نَفْسَكَ وَ تَعَالَ .[82] و اشاره به آنست وَادْخُلِي جَنَّتي بعد از فادْخُلِي فِي عِبَادِي چه ، يَا أَيَّتَهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَةُ خطاب به نفس است كه از جهاد اكبر فارغ و به عالم فتح و ظفر كه مقرّ اطمينان است داخل شده .
و چون همين قدر از وصول به مقصد كافي نبود امر شد به رجوع به پروردگار خود و تفصيل داده شد كيفيّت رجوع .[83]
پس امر شد ابتداءً به دخول در عباد كه ايمان اعظم است ؛ پس به ترقّي از آن و دخول در جنّت پروردگار كه ترك وجود خود و دخول در عالم خلوص است و رجوع به ربّ خود . و آنچه كه از آن تعبير شده به مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ همين مرحله ايمان اعظم است . چه راستي امر كه نيستي خود باشد و محلّ سكون صادق كه وجود محض باشد در اين وقت به دست آيد . و نظر به اينكه هنوز مجاهده عظمی محقّق نشده و آثار وجود خود باقي است ، و اضمحلال آن در نظر سالك به مجاهده موقوف است پس هنوز بالمرّه از سطوت تازيانه قهر ايمن نشده و به اين جهت در مضمار اين دو اسم بزرگ جاي دارد.[84]
و آن عبارت است از اينكه بعد از هجرت از وجود خود توسّل به مليك مقتدر نمايد ، با آثار وجود ضعيف در مجادله برآمده بالمرّه همه آنها منتفي و محو شده قدم در بساط توحيد مطلق نهد .
كه شمّهاي از شرح آن شنيدي و آن عالم فتح و ظفر است بعد از جهاد اعظم ، و اشاره به آن شده كه أحياءٌ عِندَ رَبِّهِم .
و چون در اين وقت از سطوت قهر ايمن ، و در حجر تربيت مربّي ازل پرورش يافته ، در مضمار اين اسم داخل ميگردد . چنانچه يَـاأيَّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَی رَبِّكِ نيز بر آن مُشير است إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (سوره بقره آيه 156) .
بدَمِ المُحِبِّ يُبَاعُ وَصْلُهُمْ فاسْمَحْ بنَفْسِكَ إنْ أَرَدْتَ وِِصَالاً
در اين وقت قيامتِ عظماي انفسيّه بر آن قائم و از اجسام و ارواح و تعيّنات و اعيان بأسرها گذر كرده و از همه آنها فاني ، و قدم در عالم لاهوت نهد و به حيات حقيقيّة ابديّه فائز و باقي ميگردد ، و از معاينات جبروتيّه به تجليّات لاهوتيّه منتقل و سرافراز ميشود وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ [85] لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَـامِلُونَ (سوره صافّات آيه 61) و در اين هنگام از تحت كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ بيرون ميرود ، چه در اين وقت نفسي نيست و مصداق أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمشِي بهِ فِي النَّاسِ ميشود (سوره انعام آيه 122) وَ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَهُ در كريمه وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَواتِ وَ مَن فِي الاْرْضِ (سوره زمر آيه 68) عبارت از اوست و اين هم ميّت است و هم حيّ . ميت است به موت ارادي از عالم طبيعت و نفس ، و حيّ است به حيات حقيقيّه در عالم لاهوت و خلوص ؛ و از اين راه فرمودهاند: مَن أرَادَ أن يَنظُرَ إِلَی مَيِّتٍ يَمشي فَلْيَنظُر إلی عَلِي بنِ أَبِيطالبٍ عليه السّلام . [86]
پاورقي
[67] ـ روايات در هجرت كبري
در «بحار الانوار» ج 15 ، ص 177 قسمت اخلاق از كتاب «غارات» خطبهاي از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل ميكند ... تا آنكه ميفرمايد:
وَ يَقُولُ الرَّجُلُ هاجَرْتُ وَ لَمْ يُهَاجِر . إنَّما المُهاجِرُونَ الَّذِينَ يَهْجُرُونَ الَّذينَ السَّيّئَاتِ وَ لَمْ يَأتُوا بهَا ، وَ يَقُولُ الرَّجُلُ جَاهَدْتُ وَ لَمْ يُجَاهِد . إنَّما الجهادُ اجْتنابُ المَحارِمِ وَ مُجاهَدَةُ العَدُوِّ ، وَ قَدْ يُقاتِلُ أقوامٌ فَيحِبُّونَ القِتالَ لاَ يُريدونَ إلاّ الذكْرَ والأجْرَ ...
[68] ـ اين حديث را در ج 6 «اصول كافي ص 238 آورده است با اسناد متّصل خود از مهزم الاسدي قال: قال أبو عبدالله عليه السّلام:
يا مِهْزَمُ شيعَتُنا مَنْ لاَ يَعْدو صَوْتُهُ سَمْعَهُ ، وَ لاَ شَحْنَاوُهُ بَدَنَهُ وَ لاَ يَمْتَدِحُ بِنا مُعلِناً ، وَ لاَ يُجالِسُ لَنَا عِائبَاً ، وَ لاَ يُخاصِمُ لَنا قَالِياً ، إنْ لَقِيَ مُؤْمِناً أكْرَمُهُ وَ إنْ لَقِيَ جَاهِلاً هَجَرَهُ .
[69] ـ اين روايت را در ج 2 «اصول كافي» ص 50 آورده است با اسناد متصل خود از جابر از حضرت أبي جعفر از حضرت أميرالمؤمنين عليهما السّلام:
سُئِلَ أميرُالمؤمنينَ عليه السّلام عَنِ الإيمانِ فقَالَ: إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ الإيمانَ عَلَی أَرْبَعِ دَعائِمَ: عَلَی الصَّبْرِ وَاليَقِينِ وَالْعَدلِ وَالجهادِ .
آنگاه يك يك از آنها را مفصّلاً شرح ميدهند تا ميرسند به جهاد و ميفرمايند:
وَالجَهَادُ عَلَی أَرْبعِ شُعَبٍ: عَلَی الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهیِ عَنِ المُنْكَرِ وَالصِّدقِ فِي المَواطِنِ وَ شَنئانِ الفَاسِقِينَ .
آنگاه يك يك از اين چهار شعبه را بيان ميكند و راجع به شنئان الفاسقين ميفرمايد: وَ مَن شَنأ الفاسِقينَ غَضِبَ لِلَهِ وَ مَنْ غَضِبَ لِلّهِ غَضِبَ اللهُ لَهُ سپس ميفرمايد فَذِلِكَ الإيمانُ وَ دَعائِمُهُ وَ شُعَبُهُ .
[70] ـ اين روايت در ج 2 «اصول كافي» ص 289 وارد شده است .
[71] ـ اين حديث را در ج 1 «اصول كافي» ص 20 به بعد آورده است و حديث بسيار مفصل است . چون حضرت صادق عليه السّلام براي عقل هفتاد و پنج لشكر معين فرمود و يكايك از آنها را بيان فرموده است و براي جهل نيز هفتاد و پنج لشكر ، كه هر يك از آنها از اضداد لشكرهاي عقل هستند معين فرموده و نام آنها را مقابل هر يك از جنود عقل برده است ، تا آنكه در پايان ميفرمايد:
فلا تجتَمِعُ هَذِهِ الخِصالُ كُلُّها مِنْ أجْنادِ العَقْلِ إلاّ في نَبيٍّ أو وَصِيِّ نَبيٍّ أو مُؤمِنٍ قدِ امْتَحَنَ اللهُ قلْبُهُ لِلإيمانِ ، وَ أمّا سائرُ ذَلِكَ مِنْ مَوالينا فإنَّ أحَدَهُمْ لاَ يَخْلوا مِنْ أَن يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الجُنُودِ حَتّیَ يَسْتَكْمِلَ وَ يُنقَی مِنْ جُنُودِ الجَهْلِ فَعِندَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرجَةِ العُليا مَعَ الأنبياء وَ الأوصياءِ . وَ إنَّما يُدْرَكَ ذَلِكَ بمَعْرِفةِ العَقْلِ وَ جُنودِهِ وِ بمُجانَبَةِ الجَهْلِ وَ جُنودهِ . وَفقْنَا اللهُ وَ ايّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ . انتهي . وَ أَنا أقُولُ: (آمين) ثلاثَ مَرّاتٍ .
بازگشت به فهرست تعلیقات
[72] ـ حديث فتح و ظفر
حديث فتح و ظفر را در ج 2 «اصول كافي» در ص 233 آورده است با اسناد متصل خود از ابراهيم بن عمر اليماني عن رجل عن أبي عبدالله عليه السّلام قال: شِيعَتُنا أهلُ الهُدی وَ أهلُ التُّقی وَ أهلُ الخَيْرِ وَ أهلُ الإيمانِ وَ أهلُ الفَتحِ والظَّفَرِ .
و اعلم أنَّ المجلسي (ره) أورد هذه الرواية في البحار في المجلد الخامس عشر في الجزء الاوّل منه ص 152 و بعد ضمن بيان خود راجع به فتح و ظفر فرموده است .
فالمُرادُ بهِ امّا الفَتْحُ وَالظَّفَرُ عَلَی المُخالِفِينَ بالحُجَجِ والبَراهِينِ ، أوْ عَلَی الاعادِي الظّاهرَةِ ـ إنْ اُمرِوا بالجهاد ـ فإنَّهُمْ أهلُ اليَقِينِ وَالشَّجَاعَةِ . أو علی الأعادِي الباطِنيَّةِ بغَلبَةِ جُنودِ العَقَلِ عَلَی عَساكِرِ الجَهْلِ وَالجُنودِ الشَّيطانِيَّةِ بالمُجَاهَدات النَّفسانِيَةِ كَمَا مَرَّ فِي كِتابِ العَقلٍ .أَوالمُرادُ أنَّهُمْ أهلُ لِفَتحِ أبوابِ العِناياتِ الرَّبانِيَّةِ و الافاضاتِ الرَّحمانيّة و أهلُ الظَّفَرِ بالمَقصودِ ، كما قيل: إنَّ الاوَّلَ إشارةٌ إلی كَمالِهِمْ فِيالقُوَّةِالنَّظريَّةِ، وَ الثّاني إلی كَمالِهِمْ فِي القُّوَّة العمَلِيَّةِ . حَتَّی بَلَغُوا إلی غَايَتِهما وَ هُوَ فَتْحُ أبوابِ الأسرارِ وَالفَوزُ بقُرْبِ الحَقِّ .
[73] ـ اين عبارت را به افلاطون حكيم نسبت دادهاند كه فرموده: مُتْ عَنِ الطبيعَةِ تَحْيی بالحَقِيةِ .
بازگشت به فهرست تعلیقات
[74] ـ عوالم چهارگانهاي كه سالك الي الله بايد طي كند
بدانكه عوالم بين انسان و خدا را كه بايد سالك عبور كند به چهار عالم تعبير فرمودهاند .
أوّل عالم طبع: كه آن را نفس و عالم حسّ و عالم شهادت و عالم مادّه و عالم مُلك و عالم ناسوت نيز گويند .
دوّم عالم مثال: كه آن را عالم برزخ و عالم خيال و عالم قلب و عالم ملكوت نيز گويند در فارسي از آن به عالم دِل تعبير ميكنند .
سوّم عالم عقل: كه آن را عالم روح و عالم تجرّد از مادّه و صورت و عالم جبروت نيز گويند و در فارسي از آن به عالم جان تعبير ميكنند .
چهارم عالم ربوبي: كه آن را عالم لاهوت نيز گويند و در فارسي از آن به جانِ جان يا عالم جانان تعبير كنند .
و چون انسان بخواهد يا به موت ارادي كه موت نفس امّاره است يا به موت قهري كه موت طبيعي است از عالم ناسوت و طبع عبور كند از قيامت صغري عبور كرده است . چون كشمكش با نفس امّاره يا گيرودار در ميدان جهاد ، عبارت از تحقّق قيامت صغري و عبور از آن عبور از قيامت صغري خواهد بود . و در اين حال انسان خود را در عالم مثال ميبيند و براي تجاوز از آن نيز بايد مجاهده كند . اين مجاهده را قيام و تحقّق قيامت وسطی گويند كه در عالم مثال و ملكوت صورت ميگيرد ، و عبور از عالم مثال را به عالم عقل و جبروت عبور از قيامت وسطی گويند . و چون انسان در عالم عقل و جبروت وارد شد ، براي طيّ مراحل اين عالم نيز بايد مجاهده كند و بنابراين قيامت كبراي انفسيّه قائم و متحقّق ميشود .
لذا قيامت كبری در عالم جبروت و عقل خواهد بود و عبور از عالم جبروت و عقل را به عالم لاهوت عبور از قيامت كبراي انفسيّه گويند .
[75] ـ اين حديث را در «بحار الانوار» در جلد 15 در جزء دوّم كه در اخلاق است در ص 40 از «عُدَّة الداعي» نقل فرموده است .
[76] ـ ظاهر عبارت مصنّف (ره) كه فرموده: (وارد است) آنست كه مكالمه خداوند قهّار با روح مجرّد و پاسخ روح به خدا ، حديث از معصوم باشد . و بعضي نيز بر حديث بودن او تصريح كردهاند . ولي اين بنده آن را در كتب حديث نيافتم ، ولي شبيه به اين خطاب و عتاب خدا با روح ، از افلاطون نقل شده و ظاهراً آن را افلاطون در كتاب «تيماؤوس» گفته است ؛ و مرحوم سيّد عليخان كبير در شرح صحيفه سجّاديّه بنا به نقل تلخيص الرّياض جلد اوّل ص 282 آورده است .
[77] ـ در «احياء العلوم» ج 1 ص 85 از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه فرمود: أبغَضُ إلهٍ عُبدَ فِي الارضِ عِندَ اللهِ هُوَ الهَوَی . و در تعليقه آن گويد: رواه الطبراني من حديث أبي أمامة .
و در «المحجة البيضاء» ج 1 ص 85 از «احياء العلوم» نقل كرده ، و در تعليقه آن گويد: أخرجه الطبراني من حديث أبي أمامة كما في المغني .
[78] ـ حصر دعاي ابراهيم عليه السّلام در اين آيه به بتِ نفس بلا وجه است . چه اگر نظر به مراتب بطون و حقايق قرآن كنيم آيه شامل تمام اقسام صنم مصنوعه و غير مصنوعه از نفس امارّه و جنّ و ملك و شيطان و افراد انسان خواهد شد . و اگر نظر را فقط بر ظاهر بدوزيم آيه فقط راجع به صنمهاي مصنوعه ميشود و بس ، چون بعد از اين آيه ابراهيم عليه السّلام در مقام تعليل به خدا عرض ميكند: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ . و معلوم است كه در آن زمان كه حضرت ابراهيم بر عليه بت پرستي قيام فرمود مردم صنمهاي مصنوعه ميپرستيدند و عمده همّ آن حضرت نجات عامه مردم از اين بليّه بود .
و اما دعا هميشه و در هر مورد از انبياء ممدوح است چه راجع به اجتناب از صنمهاي مصنوعي باشد يا پرستش نفس امّاره چون در هر حال منجي خداست چه در بدو امر باشد يا بعد از رسيدن به مقامات و كمالات . اين از نقطه نظر واقع بيني و حقيقت امر .
و اما از نقطه نظر ظاهر همانطوري كه عبادت اصنام مصنوعه در حقّ آن حضرت و انبياء غير متصوِّر است پرستش نفس نيز چنين است .
[79] ـ داستان جُنيد و كنيزك مُغنّيه
در ج 1 «ريحانة الادب» ص 433 در شرح حال «جنيد» اين شعر را از زبان كنيزكي در زمان جُنيد بيان كرده است ، گويد:
كلمات جُنيد كه در عرفان و اصول طريقت گفته مشهور و دركتب مربوطه مدوّن ميباشد ، از آن جمله گويد:
از هيچ چيز مانند اين ابيات كه كنيزكي در خانهاي بدان «تَغَنّي» ميكرده منتفع نشدم:
إذَا قُلْتُ أهْدَی الهِجْرُ لي حُلَلَ البلَی تَقولينَ لَوْ لاَ الهِجْرُ لَمْ يَطِبِ الحُبُّ
وَ إنْ قُلْتُ هَذَا القَلْبُ أحَرَقهُ الهَوی تَقولي بنَيرانِ الْهَوی شَرَفَ القَلْبُ
وَ إنْ قُلْتُ مَا اذنَبْتُ ؟ قَالَتْ مُجيبَةً وُجُودُكَ ذَنبٌ لاَ يُقاسُ بهِ ذَنبٌ
پس از شنيدن آنها صيحهاي زده بيهوش افتادم صاحب خانه آمده و از حال من استفسار نمود گفتم: همانا اين حال من در اثر آن ابيات كنيزك ميباشد ، آن كنيزك را به من بخشيد من هم قبول كرده و آزادش كردم .
[80] ـ همانطور كه ملاحظه ميشود مصنّف (ره) خطاب خدا را به ابراهيم عليه السّلام به لفظ «أسلم» اسلام اعظم گرفته است ، و پاسخ ابراهيم را به قبول آن به لفظ أسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَـالَمِينَ مرتبه عاليتر از آن يعني ايمان اعظم شمرده است. و شايد اين معنا را اضافه كلمه رب العالمين استفاده نموده است . چون تسليم شدن بعد از تصديق به نيستي خود در مقابل مشاهده آثار ظلمت خدا نسبت به جميع موجودات و مشاهده نيستي خود در برابر ربُ العالمين كه جنبه ربوبي نسبت به تمام موجودات دارد ، و اعتراف و مشاهده اين معني همان ايمان اعظم است .
[81] ـ اين بيت شعر از حسين بن منصور حلاّج است و مرحوم صدر المتألهين آنرا در «أسفار» ج 1 ص 116 آورده است .
[82] ـ در صفحه 149 از ج 1 «تذكرة الاوليا» از بايزيد بسطامي نقل كرده است كه گفت: چون به مقام قرب رسيدم گفتند: بخواه . گفتم: مرا خواست نيست ، هم تو از بهر ما بخواه . گفتند: بخواه . گفتم: ترا خواهم و بس ... گفتند تا وجود بايزيد ذرهاي ميماند اين خواست محال است دَعْ نَفْسَكَ وَ تَعَالَ .
و در صفحه 150 نيز از بايزيد نقل كرده است كه گفت: يكبار به درگاه او مناجات كردم و گفتم: كَيفَ الوُصولُ إلَيْكَ ؟ ندائي شنيدم كه: اي بايزيد طَلِّق نَفْسَكَ ثَلاَثاً ثُمَّ قُلِ اللهُ نخست خود را سه طلاقه كن و انگه حديث ما كن .
ليكن در ج 1 «طبقات الاخيار» شعراني ص 77 از بايزيد بدين عبارت نقل كرده است كه: وَ كَانَ يَقُولُ: رَأَيتُ رَبَّ العِزَّةِ فِي النَّوْمِ ـ المَنامِ ـ فقُلْتُ يَا رَبِّ: كَيْفَ أجِدُكَ ؟ فقالَ: فارِق نَفْسَكَ وَ تَعَالَ إلَيَّ .
[83] ـ هجرت عظمي و جهاد اعظم
ممكن است كه گفته شود يَـ'أيَّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَةُ خطاب به نفس است كه از جهاد اكبر فارغ ، و ظفر و فتح نموده و نفس خود را تسليم حق كرده و اسلام اعظم را درك و به واسطة مشاهده نيستي خود در قبال وجود ذات حقّ و اعتراف و اذعان قلبي به اين امر ، به مرتبه ايمان اعظم كه مقرّ اطمينان و جاي سكينه و طمأنينه است وارد ، و بار خود را در اين جا فرود آورده است و بعداً خطاب ارْجِعِي إِلَی رَبِّكَ امر به هجرت از وجود خود است به سوي وجود حقّ كه ربّ است چون رجوع با هجرت انسب است .
و معلوم است كه پس از اين هجرت ـ كه هجرت عظمی است ، و سالك رخت خود را از عالم نفس بر بست و در عالم حقّ فرود آورد ـ راضي به قضاء و قدر تشريعي و تكويني خدا خواهد بود . و هيچ سانحة خلاف و هيچ معصيت از او سر نخواهد زد . و اين همان معناي رضاي عبد است از خدا . و معلوم است كه خدا نيز از چنين عبدي راضي خواهد بود ، چون كاملاً راه را بر طريق عبوديّت پيموده است ، و لذا به صفت «راضيّة مرضيةً» متّصف خواهد شد .
ولي چون هنوز آثار وجودي به كلّي منتفي نشده است بايد دست به جهاد اعظم زده و آن آثار و لو بقاياي خفيّه او را نابود ساخت و در اين وقت معني عبوديّت ذاتي و حقيقي براي او متحقّق ميگردد و جملة فأدْخُلِي فِي عِبادِي دلالت بر همين جهاد اعظم ـ كه غاية القصواي درجه عبوديّت است ـ مينمايد . و بعد از اين بايد اين مَيْز عبوديّت كه در او شائبه اثنينيّت است نيز از بين برود و به واسطه فناء مطلق در ذات الهي در عالم لاهوت كه همان عالم مخلَصين است ، و او را جنّة الذات گويند وارد شود . و جملة وادْخُلِي جَنَّتي بعد از فَادْخُلِي فِي عِبادِي دلالت بر آن ميكند .
بنابراين بعد از دخول در جنّة الذّات سير عوالم دوازدهگانه تمام ميشود . و اين «سير إلی الله» بود .
و بايد دانست كه در تمام قرآن كريم ، فقط در اين مورد خداوند جنّت را به خود نسبت داده و «جنّتي» فرموده است . و اين از اقسام جنّات هشتگانه عاليترين و بالاترين جنّت است كه او را جنّة الذات گويند .
[84] ـ يعني چون سالك به عالم ايمان اعظم كه محلّ صدق است برسد باز چون هنوز جهاد اعظم ننموده و به كلّي آثار وجود خود را نفي نكرده است ، در مِضمار دو اسم بزرگ يعني اسم مليك كه به معناي سلطان و شاه است و اسم مقتدر كه به معناي تواناست ، خواهد بود .
و به عبارت ديگر خود را در تحت سيطره و قهر سلطان توانا خواهد يافت و بايد با توسّل به اين مليك مقتدر جهاد كند تا از بقاياي آثار وجود خود به كلّي بيرون برود . در آنوقت از تحت اين دو اسم خارج و در تحت اسم أحياءٌ عِندَ رَبِّهِم داخل ميگردد .
[85] ـ اين آيه بدين إعراب و كيفيّت بدون واو در قرآن كريم در چهار مورد آمده است ، و با واو در دو مورد آمده است: اوّل در سوره توبه آيه 111 ، دوّم در سوره غافر آيه 9 .
[86] ـ اين حقير با كمال فحص كه درباره اين حديث نمودهام سندي براي آن نيافتهام ، گر چه ممكن است مصنّف (ره) منظورش از اينكه گويد: از اين راه فرمودهاند ، حديث نباشد بلكه كلام بعضي از بزرگان و عرفا باشد . ليكن اين احتمال از سياق عبارات مصنّف (ره) بعيد است چه در نظائر و اشباه آن هرجا كه نظير اين عبارت را آورده است كلمات حضرت رسول الله و أئمّه معصومين بوده است .
آري صدرالمتألّهين در تفسير سوره سجده ص 117 ، از طبع حروفي آورده است كه در حديث از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم آمده است: مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلی مَيِّتٍ يَمشي فَلْيَنظُر إلَیََّ .
بازگشت به فهرست متن کتاب