پس مراد از آنها طیّ منازل استعداد و قوّه، و حصول اين مرحله تمام به ملكه فعليّت تامّه است. چه مثال ظهور قوّه و وصول آن به سرحدّ فعليّت مثال هيزم و انگشت است، كه در آنها قوّه ناريّت است ؛ پس چون قريب به نار شوند حرارت در آنها تأثير كند، و آناً فآناً بيشتر شود و به تدريج قوّه ناريّت قريب به فعليّت گردد، تا ناگاه فعليّت متحقّق و هيزم تيره و انگشت سياه روشن و شعلهور ميگردد. ولكن اين بدو ظهور فعليّت است و تمام فعليّت حاصل نشده و در بواطن آن فَحْميّت و حَطَبيّت مخفي و كامِن است. و به اندك بادي، يا دوري از نار، يا سبب ديگر اين فعليّت ظاهره منتفي و ناريّت عَرَضي منطفي ميگردد و به حالت اوّلي عود ميكند.
و هر گاه قُرب نار به آن امتدادي به هم رساند تا جميع آثار فَحْميّت و حَطَبيّت زائل و تمام قوّه ناريّت و استعداد آن به ظهور و فعليّت مبدّل گردد، و همه خفاياي آن آتش شود ديگر رجوع آن به حَطَب و فَحْم ممتنع و از هيچ بادي ناريّت آن منطفي نميگردد مگر آنكه خود آن فاني و خاكستر شود.
لهذا مجاهد راه دين و سالك مراحل مخلصين را دخول در عالمي و ظهور فعليّت آن كفايت نميكند، چه هنوز بقاياي عالم سافل در زواياي ذاتش كامن و به اين سبب به پاكان عالم بالاتر ناهمجنس و وصول به فيوضات و مراتب ايشان غير ميسّر. بلكه به اندك لغزشي يا قليل تكاهلي در جهاد و سلوك، يا حصول مانعي در زمان اندكي، باز به عالم سافل راجع ميشود ؛
وَ نُرَدُّ عَلَی أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدينَا اللَهُ (سورة انعام، آيه 71).
و اكثر صحابة حضرت سيّد المرسلين صلّی الله عليه وآله تا قربِ جوارِ ظاهري آن جناب را داشتند روشني ايمان در ظاهر ايشان پيدا و لكن چون آثار كفر و جاهليّت بالمرّه از ايشان برطرف نشده و در بواطن ايشان كامن بود به محض مباعدت از خدمت آن جناب آثار ذاتيّة ايشان غالب و نور ايمان از ظواهر ايشان به رياحِ عاصفة حبّ جاه و مال و حسد و كينه منطفي گرديد ؛
وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفأنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابكُمْ... (سورة ال عمران آية 144).
و از اين جهت است كه همين ترك ظاهر گناه فائدهاي در نجات نميبخشد. بلكه بايد ظاهر و باطن را تارك شد كه: وَ ذَرُوا ظَاهِرَ الاْءثْمِ وَ بَاطِنَهُ... (سورة انعام آية 120).
و نيز عوالم واقعة در راه صعود و نزول مانند روز و شب و ساعات هَرْبِكَنْد، تا متقدّم [44] بالمرّة تمام نشود، و استعداد آن فعليّت نپذيرد، وصول به متأخّر صورت نبندد و به قدر ذرّهاي از متقدّم تا باقي مانده قدم به عالم متأخّر نتوان نهد.[45] [46]
و از آنچه گفتيم روشن ميشود كه مجرّد دخول در عالم خلوص كافي نيست در حصول خلوص. بلكه بايد جميع مراتب آن تمام فعليّت و ظهور به هم رساند، تا صاحب آن از شوائب عالم اسفل از آن فارغ شود و نور خلوص به زواياي قلب و دلش تابيده شود و آثار إنيّت بالمَره برطرف گردد و تواند از اين صعود، قدم در بساط قرب أبيتُ عِندَ رَبّي كه سَرْ منزل ينابيع حكمت است گذارد. و اين حاصل نميشود مگر به حصول ملكه خلوص و ظهور تمام فعليّت آن. و چون اقلّ آنچه تمام فعليّت و ملكه به آن ميتواند به هم رسيد از براي عالمي، كَوْن در آن عالم است در مدّت چهل روز، چنانچه در صدر به آن اشاره شد، لهذا تا راهرو چهل روز در عالم خلوص سير نكند و منازل چهل گانة آن را كه مراتب تمام فعليّت آنست تمام نكند قدم فراتر نتواند نهاد.
و امّا شرح عوالم مقدّمة بر عالم خلوص، پس مجمل آن چنانچه در صحيفة الهيّه به آن اشاره شده بعد از عالم اسلام سه عالَم است [47] الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا... الخ.
أوّل: اسلام، چنانچه حضرت أبي عبدالله عليه السّلام فرمودهاند: الإسلام قبْلَ الإيمان ... و اين مميّز كافر و مسلم، و مشترك ميان مُسْلم و منافق است.
دوّم: ايمان، و به آن منافق از مؤمن ممتاز ميگردد. و ميان جميع اهل ايمان مشترك، و مجتمع شريعت و طريقت است.
سيّم، هجرت مع الرّسول است و به آن سالك از عابد، و مجاهد از قاعد، و طريقت از شريعت ظاهر ميشود.[48]
چهارم: جهاد في سبيل الله است. پس هر مجاهد، مهاجر و مؤمن و مسلم است و هر مهاجر، مؤمن و مُسلم است و هر مؤمن، مُسْلم است و لا عكس.
و از اين است كه در روايات متعدّده رسيده است كه الاءسلامُ لاَ يُشارِكُ الإيمانَ، و الإيمانُ يُشارِكُ الإسلامَ. و در حديث سَماعة بن مِهْران [49] است كه:
الإيمان مِنَ الإسلام مِثْلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الحَرَمِ قَدْ يَكُونُ فِي الْحَرَمِ وَ لاَ يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ وَ لاَ يَكُونُ فِي الكَعْبَةِ حَتَّي يَكُونَ فِي الْحَرَمِ.
و از اين است كه فرمودهاند: وَ مَا يُؤْمِنُ أكْثَرَهُمْ بِاللَهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشرِكُونَ (سورة يوسف آية 106).
و مراد از هجرت مع الرسول، و جهاد في سبيل الله ـ در اين عوالم ـ هجرت باطنيّه و جهاد باطني است، كه هجرت كبري، و جهاد اكبر است.
امّا هجرت صغري و جهاد اصغر داخل در وظايف عالم دوّم است كه ايمان باشد و خليفه و قائم مقام آنها در زمان عدم تمكّن از هجرت صغري و جهاد اصغر، هجرت از ارباب معاصي و ابناء دنيا به باطن و ظاهر و امر به معروف و نهي از منكر است.[50]
و همچنانكه هجرت اين سفر هجرت كبري و جهاد اين مسافر جهاد اكبر است، همچنين شرط اين سفر است كه اسلام و ايمان مجاهد، اسلام و ايمان اكبر باشد. و تا به اسلام اكبر و ايمان اكبر داخل نشود و عالَم آنها را طیّ نكند مجاهدة في سبيل الله كما هو حقّه كه امر به آن شده كه جَاهِدُوا فِي اللَهِ حَقَّ جِهَادِهِ (سورة حج، آية 78) صورت نبندد.
و بعد از طیّ اسلام و ايمان اكبرَين طالب را رسد كه دامن طلب بر ميان زند و با رسول باطني به معاونت رسول ظاهري يا خليفه آن مهاجرت كرده قدم در ميدان مجاهده نهد. و اين دو عالم را نيز طیّ كند تا به فوز «قَتلِ في سبيلِ الله» فائز گردد.
امّا ـ ای رفيق ـ تا به حال اگر چه خطر بسيار و عقبات بیشمار و قاطعان طريق بي حدّ و راهزنان بيرون از عرصة شمار و عَدَد بود، و به طیّ اين عوامل از چنگ آنها خلاص و از دست آنها مَناص حاصل شد ولكن بعد از عبور از اين عوالم و مقتول شدن در راه خدا ابتداء خطر بزرگ و داهيی عُظمي است، چه وادي كفر أعظم و نفاق اعظم در وراي اين عالم واقع و شيطان اعظم كه رئيس جمله ابالسه است در اين وادی منزل دارد و شياطين سائر عوالم، جنود و احزاب و اعوان و اذناب اويند. پس چنان گمان نكنی كه چون از اين عوالم جَستی از مخاطره رَستی و گوهر مقصود جُستی، زينهار، زينهار اين غرور و پندار است.
و بعد از اين عوالم عوالم ديگر است كه تا طیّ آنها نشود كسي به سر منزل مقصود نتواند رسيد.
اوّل اسلام اعظم.
دوّم ايمان اعظم.
سوّم هجرت عظمی.
چهارم جهاد اعظم.
و پس از طي اين عوالم عالم خلوص است رزقنا الله و ايّاكم.
شرح تفصيلي عوالم دوازده گانة مقدّم بر عالَم خلوص
و از آنچه گفته شد ظاهر شد كه مسافر را در راه دوازده عالم است به عدد بروج فلك و شهور سال و ساعات روز و شب و نُقَباي بني اسرائيل و خلفاي آل محمّد صلّي الله عليه وآله و سلّم. و اهل بصيرت را سِرِّ عدد معلوم ميگردد. و عوالم دوازده گانه به اين تفصيل است:
و آن اظهار شهادتين است و تصديق به آن به لسان و اتيان به دعائم خمس به جوارح و اعضاء [51].
و به آن اشاره رشده است كه قَالَتِ الاعْرَابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا [52]. (سورة 49 حجرات آية 14).
و همين اسلام است كه در حديث قاسم صيرفی حضرت صادق عليه السّلام فرمود: الإسلام يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ، وَ يُؤدَّي بِهِ الامَانَةُ وَ يُسْتَحَلُّ بِهِ الفُروجُ، وَالثَّوابُ عَلَي الإيمان [53].
و در حديث سفيان بن سمط حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: الإسْلامُ هُوَ الظّاهِرُ الَّذي عَلَيْهِ النَّاسُ بِشَهادَةِ أنْ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاةِ وَ حِجَّ البَيْتِ وَ صِيامِ شَهْرِ رَمَضَانَ.
و آن عبارت است از تصديق قلبي و اذعان باطني به امور مذكوره.[54]
و لازم آن اعتقاد به جميع ماجاء به الرّسول است از صفات و اعمال و مصالح و مفاسد افعال و نصب خلفاء و ارسال نقباء. چه اذعان به رسالت رسول لازم دارد اذعان به حقيقت جميع ما جاء به الرّسول را. و به اين ايمان راجع است قول صادق مصدَّق عليه السّلام در حديث سماعه بعد از سؤال آن از اسلام و ايمان كه آيا مختلفند يا نه؟ فرمود:
الإسلاَمُ شَهادَةُ أنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ وَالتَّصْدِيقُ برَسولِ اللهِ. بهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ المَناكِحُ وَالمَوارِيثُ وَ عَلَی ظاهِرِه جَماعَةُ النّاسِ، و الإيمانُ الهُدی وَ ما يَثْبُتُ فِي القُلوبِ مِن صِفَةِ الإسلاَمِ.[55]
و مرتبه آن بعد از ايمان اصغر است. و آن مراد است از قول حقّ عزّ اسمه يـا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافّةً. (سوره بقره آيه 208) چه امر فرمودهاند مؤمنين را به اسلام. و اين اسلام عبارت است از تسليم و انقياد و اطاعت، و ترك اعتراض بر خدا، و اطاعت در جميع لوازم اسلام اصغر و ايمان اصغر، و اذعان به اينكه جميع آنها چنانند كه بايند و آنچه نيست نبايد.
و قول أميرالمؤمنين عليه السّلام مذكور در حديث مرفوعه برقي كه إنَّ الإسلام هُوَ التَّسلِيمُ وَ التَّسلِيمُ هُوَ اليَقِينُ در بيان اين اسلام است.[56]
و همچنانكه اسلام اصغر تصديق به رسول است، اسلام اكبر تصديق مُرسِل است.
و چنانكه مقابل اسلام اصغر في حدّ ذاته كفر اصغر است كه كفر به رسول باشد و تقديم عقل خود يا سائر رسل بر آن، كه غير منافي است با اسلام به خدا، چنانكه در حق يهود و نصاری ؛ مقابل اسلام اكبر، كفر اكبر است، چه كسيكه عاري از اين اسلام باشد اگر چه اعتقاد به رسالت رسول و صدق او دارد و لكن اعتراض او بر خداست، و بحث او در احكام اوست و اطاعت و تقديم رأي خود بر او. و به اين كفر اشاره فرمود حضرت صادق عليه السّلام در حديث كاهلي از أبي عبدالله عليه السّلام:
لَو أنَّ قَوْماً عَبَدوُا اللهَ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أقامُوا الصَّلاَةَ وَ ءَاتَوُ الزَّكاةَ وَ حَجُّوا البيتَ الحَرامَ وَ صامُوا شَهْرَ رَمضَانَ، ثُمَّ قالوا لِشَيءٍ صَنَعَهُ اللهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللهِ صلَّي الله عليه وَ آلهِ و سَلّم: ألاَ صَنَع بخِلافِ الَّذي صَنَعَ؟ أوْ وَجَدُوا ذَلِكَ في قُلُوبِهِمْ لَكانوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ... إلی أن قال: فَعَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ.[57]
پس چون آدمي ترك اعتراض از آنها كرد و عقل و رأي و هواي خود را مطيع شرع نمود، مسلمان گشت به اسلام اكبر، و در اين وقت داخل مرتبه عبوديّت ميشود. و اين ادني مرتبة عبوديّت است [58]، و آنچه به جا آورد عبادت باشد.
و آنچه را حقّ سبحانه و تعالی ميفرمايد كه: إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَهِ الإسْلَامُ . (سوره آل عمران آيه 19) اشاره به اين مرتبه است.
و آنچه را فرمود كه: أَفمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلَـامِ فهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ (سوره زمر آيه 22) از اين مرتبه از اسلام متحقّق ميگردد.
و آنچه ذكر كرده كه: فمَن أَسْلَمَ فَأُولَئِكَ تَحَرَّوا رَشَدًا (سوره جنّ آيه 14) در اين مرتبه ظاهر ميشود. چه بسيار ظاهر است كه اسلام اصغر كه منافقين را نيز حاصل بود، از اين صفت به مراحل شتّی بر كنار است.
و قول جناب رسالت مآب صلّي الله عليه وآله وسلّم كه: فمَن أَسْلَمَ فهُوَ مِنّی مراد از آن اين مرتبه. چه منافقين با وجود اسلام اصغر در دَرك اسفل از نار مقام دارند نه در جوار رسول مختار.
و اشاره به آن است قوله تعالی: يَـاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ءَامِنُوا باللَهِ وَ رَسُولِهِ ، چه مؤمنان را امر به ايمان ديگر فرموده.[59]
و چنانچه ايمان اصغر روح و معني اسلام اصغر است و اسلام قالب آن و لفظ آن، و حصول آن به تجاوز اسلام اصغر است از زبان و جوارح به قلب، همچنان ايمان اكبر روح و معني اسلام اكبر است.
و آن عبارت است از تجاوز اسلام اكبر از مرتبه تسليم و انقياد و اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت و تعدّي اسلام از عقل به روح. و كريمه أَفمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلَامِ (سوره زمر آيه 22) مصداق اين حال است.[60]
و چنانچه مقابل ايمان اصغر نفاق اصغر است كه مشتمل است بر تسليم و انقياد و اطاعت رسول در ظاهر، و تكاسل و تكاهل در قلب، همچنين در مقابل ايمان اكبر نفاق اكبر است كه تسليم و انقياد و اطاعت قلبي متولّد از عقل و مسبِّب از خوف باشد و خالي از اشتياق و رغبت و لذّت و سهولت بر روح و نفس.
همانا آنچه در وصف منافقين فرموده كه: وَ إِذَا قَامُوا إِلی الصَّلَوةِ قامُوا كُسَالَی در حقّ اين فرقه است.[61]
و چون تسليم و انقياد بر روح سرايت نمود و معرفت افعال و اوامر الهيّه اشتداد يافت بنده از اين نفاق خالي ميگردد.
و لازم اين مرتبه ايمان آنستكه سرايت به جميع أعضاء و جوارح كند، چه بعد از آنكه منشأ ايمان روح باشد كه سلطان بدن است و فرمانفرماي جميع اعضاء و جوارح است، همه را به كار خود ميدارد و امر بر همه سهل و آسان ميشود، و همه مطيع و منقاد ميگردند و دقيقهاي از دقائق از اطاعت و عبوديّت كوتاهي نميكنند.
چنانچه در حقّ ايشان است كه:
قدْ أَفلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُم فِي صَلَوتِهِمْ خَـاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُم لِلزَّكَوةِ فاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُم لِفُروجِهِمْ حَافِظُونَ (سوره مومنون آيه 2 إلی آيه5).
چه اعراض از لغو متحقّق نميشود مگر به واداشتن هر عضوي از اعضاء را به آنچه از براي آن آفريده شده است.
و حضرت أبي عبدالله عليه السّلام در حديث زبيري و حمّاد ذكر اين مرتبه از ايمان را فرموده و خلاصه اين حديث اينست كه:
الإيمان فرْضٌ مَقْسُومٌ علَیَ الجَوارِحِ كُلِّها فَمِنها قَلْبُهُ وَ هُوَ أميرُ بَدَنِهِ، وَ عَيْنَاهُ وَ أذُناهُ وَ لِسَانُهُ وَ رَأسُهُ وَ يَدَاهُ وَ رِجلاهُ وَ فَرْجُهُ.
و عمل هر يك را بيان فرمود.[62]
و نيز حديث ابن رِئاب اشاره به اين مرتبه است كه:
إنّا لاَ نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤمِناً حَتَّی يَكونَ بجَميعِ أمْرِنا مُتَّبعاً مُريداً. ألا وَ إنَّ مِنِ اتِّباعِ أمْرِنا وَ إرادَتِهِ الوَرَعَ.[63]
و آنچه در صحيفه الهيّه وارد است كه أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكْرِ اللَهِ (سوره حديد آيه 16) امر به مسافرت از ايمان اصغر است به ايمان اكبر.
و چنان تصورّ نكني كه آنچه گفته شد از تفاوت مراتب اسلام و ايمان منافي است با آنچه در طائفهاي از احاديث وارد است كه ايمان قابل زياده و نقصان نيست، و فرقهاي از محدّثين تصريح به آن نمودهاند، چه آنچه گفته شد از تفاوت مراتب در شدّت و ضعف است (درآثار) نه زياده و نقصان (در اصل ايمان) بلي از لوازم شدّت و ضعف، زياده و نقصان در آثار و لوازم آن است.[64]
پس آنچه رسيده در نفي زياده و نقصان در اصل ايمان است. و آنچه وارد شده در اثبات آن يا مراد شدّت و ضعف است، يا زياده و نقصان در آثار و لوازم چون قوله تعالي:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمُ إِيَمَانًا (سوره انفال آيه 2).
يعني هر امر و نهي كه در آيات ميشنوند كمر اطاعت آن بر ميان بندند و اثري از ايمان زايد بر آنچه بود در ايشان ظاهر شود. و به آيات آفاقيّه و انفسيّه كه به لسان حال برايشان خوانده شود (آثار) ايمان ايشان شديد گردد.
و همين است مراد از آنچه در احاديث وارد شده كه از براي ايمان مراتب بسيار است چنانكه رسيده كه:
إنَّ الإيمان لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ فمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمٌ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمانِ، وَ لاَ يُحْمَلُ السَّهْمانِ علی صاحِبِ السَّهْمِ.[65]
يعني بايد آثار و اعمال دو سهمان را بر صاحب يك سهم از معرفت بار نكرد چه برايشان شاقّ ميشود. و تا معرفت شديد نشود عمل به جوارح آسان نميگردد.
و عبدالعزيز قراطيسي روايت كرده كه قال لي أبوعبدالله عليه السّلام:
يَا عَبْدَ العَزِيزِ إنَّ الإيمَانَ عَشْرُ دَرَجاتٍ بمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مَرْقاةً بَعْدَ مَرْقاةٍ... إلی أن قال: وَ إذَا رَأَيْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنكَ بدَرَجَةٍ فَارْفعْهُ إلَيْكَ برِفقٍ وَ لاَ تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لاَ يُطِيقُ فَتَكْسِرَهُ.[66]
و درجات ايمان، هم در معرفت است و هم در عمل. و خود ظاهر است كه اعمال واجبه بر هر كسي لازم است. پس تفاوت درجات در آثار كه مستفاد از اخبار است به اتّباع جميع اوامر و آداب و افعال و اخلاق متحقّ ميشود.
پاورقي
[44] ـ براي صعود به عوالم بالا بايد تمام مراتب و درجات پايينتر طي شود
اين مطلب هيچ جاي شبهه و شكّ نيست كه تا تمام مراتب و درجات عالم پائينتر طیّ نشود به عالم بالاتر نتوان صعود نمود.
وليكن دو نكته در اينجا قابل توجّه است:
نكتة اوّل: آنكه اقامت در عالم بالاتر متوقف است بر اقامت عالم پائينتر و امّا صِرف اطّلاع موقّتي و حصول مجرّد حال و ادراك بعضي از خصوصيّات آن متوقّف بر اقامت در عالم پائينتر نيست مثلاً كسي كه بخواهد در عالم عقل اقامت كند بايد حتماً از جميع مراحل عالم مثال عبور كرده باشد وليكن ممكن است بر كسي كه از مثال عبور نكرده باشد به طور حال بعضي از خصوصيّات و آثار عالم عقل هويدا گردد. و هكذا الامر نسبت به عالم عقل با عالم لاهوت.
نكتة دوّم: آنكه عبور از عالمي مستلزم اطلاع بر جميع آثار و خصوصيّات آن عالم نيست چه بسا ممكن است افرادي از عالم مثال عبور كنند بدون آنكه مكاشفات صوريّة ملكوتيّه به طور تفصيل براي آنها پيدا شود بلكه فقط به واسطة مَنامات بعضي از صور مثالي را ادراك كنند، يا در خواب كشف بعضي از امور مثالي از ماضي و آينده براي آنها بشود، چنانچه از مرحوم آية الحقّ آقاي حاج ميرزا علي آقاي قاضي رضوان الله عليه نقل است كه ميفرمودند:
مرحوم شيخ زين العابدين سلماسي كه از مقرّبان و اخصّاء مرحوم آية الله سيّد مهدي بحرالعلوم بوده است تمام مكاشفاتش در خواب بوده است.
بلي براي عبور از عالمي اطلاع و كشف اجمالي بر آثار و خصوصيّات آن عالم حتمي است.
[45] * ـ جناب محترم آقاي رضا استادي تا اينجا را به سليقة خود از مرحوم بحرالعلوم دانسته و بقيّه را حذف كردهاند ؛ و با آنكه در مقدّمة خود نوشتهاند كه: من از اهل سير و سلوك نيستم، معلوم نشد به چه جهت كتاب را مُثله نموده و بدون هيچ حجّتي چنين كردهاند. گفتهاند: من از باب احتياط اين عمل را نمودهام. آيا تصرّف در عبارت بزرگان و حذف و تنكيل، مطابق احتياط است؟ و يا اقدام بر طبع چنين رسالة مهمّي با اين كيفيّت مطابق احتياط است؟
و چون رسالة مطبوعه به نظر ايشان، بعد از طبع اوّل رساله با حواشي و تعليقات حقير به دست آمد، لذا براي اطّلاع كاوش كنندگانِ در حقيقت امر، اين سطور قلمي گرديد، تا در تعليقة طبع دوّم قرار گيرد.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[46] ـ چند نكته در باره تقسيمبندي دوازدهگانه مصنف(ره) عوالم ماقبل خلوص را
ترتّب عوالم را در صعود و نزول گر چه مصنّف (ره) ضمن بيان درجات و مراتب عالم خلوص بيان فرموده است ليكن همانطور كه ملاحظه ميشود اين قانون را به طور كلّي و عمومي براي جميع عوالم چه عوالم قبل از خلوص و چه مراتب عوالم بعد از خلوص بيان فرموده است.
و از جمله عوالم قبل از خلوص است كه آن مثال و عقل است و عبور از عالم طبيعت و مثال و عقل را مصنّف (ره) طي دوازده عالَم بيان ميفرمايد. و راجع به ترتيب آنها مرحوم صدرالمتألّهين (ره) مفصّلاً اقامة برهان فرموده است.
و مرحوم عارف كامل حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي (ره) در آخر رسالة لِقاء الله بحث كرده و به اثبات رسانيده است. و نيز در مكتوبي كه به مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين كمپاني اصفهاني مينويسد چنين مينويسند:
و اما فكر براي مبتدي، ميفرمودند (يعني استاد ايشان مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني رضوان الله عليه) در مرگ فكر بكن. تا آن وقتي كه از حالش ميفهميدند كه از مداومت اين مراتب گيج شده و في الجمله استعدادي پيدا كرده، آن وقت به عالم خيالش ملتفت ميكردند يا آنكه خود ملتفت ميشد. چند روزي همة روز و شب فكر در اين ميكند كه بفهمد كه هر چه خيال ميكند و ميبيند خودش است و از خودش خارج نيست. و اگر اين را ملكه ميكرد، آن وقت ميفرمودند كه بايد فكر را تغيير داد، و همة صورتها و موهومات را محو كرد، و فكر در عدم كرد.
و اگر انسان اين را ملكه نمايد لابد تجلّي سلطان معرفت خواهد شد... يعني به تجلّي حقيقت خود، به نورانيّت، و بي صورت و حدّ با كمال بهاء فائز آيد. واگر در حال جَذبه ببيند بهتر است بعد از آنكه راه ترقّيات عوالم عاليه را پيدا كرده... هر قدر سير بكند اثرش را حاضر خواهد يافت. و به جهت ترتيب اين عوالم كه بايد انسان از اين عوالم طبيعت اوّل ترقي به عالم مثال نمايد، بعد به عالم ارواح و انوار حقيقيّه. البته براهين علميّه را خودتان احضر هستيد... عجب است... كه تصريحي به اين مراتب در سجدة دعاي شب نيمة شعبان كه اوان وصول مراسله است شده است... ميفرمايد: سَجَد لَكَ سَوادي و خيالي و بَياضي.
اصل معرفت آن وقت است كه هر سه فاني بشود كه حقيقت سجده عبارت از فناء است كه عِندَ الفَناءِ عَنِ النَّفسِ بمَراتِبهَا يَحْصُلُ الْبَقَاءِ باللهِ... رَزَقَنَا اللهُ وَ جَميعَ اخوانِنَا بمُحمَّدٍ وَ آلهِ الطّاهرين . انتهي موضع الحاجة...
[47] ـ بدانكه مصنّف (ره) عوالم ما قبل عالم خلوص را به چهار عالَم: اسلام،هجرت و جهاد، و هر يك از آنها را به سه مرتبة ؛ اصغر، اكبر و اعظم تقسيم فرموده و بنابراين دوازده عالَم قبل از عالَم خلوص معين فرموده است.
و بعد از اين عالم خلوص خواهد بود، و بايد سالك يك اربعين در عالم خلوص سير كند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلة فعليّت برسد.
و حديث مَن أخلَصَ لِلّه را به سير در عوالم خلوص تفسير فرموده، و عالم ظهورِِِ ينابيع حكمت را به بقاء بعد الفناء كه همان «بقاء به معبود» است معيّن كرده است.
و براي اثبات اين منظور شواهد و ادلّهاي ذكر فرموده بسيار جالب دلپسند، به طوري كه ميتوان گفت كتابي بدين اسلوب و تقسيم بندي و تعيين منازل و عوالم بيسابقه است.
وليكن چند جهت است كه بايد يادآور شد:
اوّل: آنكه مصنّف (ره) بعد از آنكه عوالم را به 12 عدد تقسيم فرموده، و عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را جزء آنها قرار داده است، چون در مقام تفصيل بر ميآيد اين دو عالم را از شماره بيرون برده و جزء عالم ايمان اكبر شمرده است و براي آنكه عوالم عدد دوازده گانة خود را كم نكنند يك عالم فتح و ظفر بعد از جهاد اكبر و يك عالم فتح و ظفر بعد از جهاد اعظم اضافه فرموده است.
سرّ اين كار براي اين حقير معلوم نشد. چه اگر منظور اين بوده كه در زمان غيبت كه سالك متمكّن از اين دو نيست عوالم را بايد طوري تنظيم نمود كه با اين زمان نيز سازگار بوده و تطبيق كند، و لذا اجمالاً لازمة عالم ايمان اكبر را عبور از اين دو عالم بايد دانست، اين كلام تمام نيست، زيرا:
اوّلاً: خود مصنّف (ره) تصريح فرموده كه با عدم تمكّن از آنها هجرت از ارباب معاصي و ابناء دنيا به باطن و ظاهر جانشين هجرت صغری، و امر به معروف و نهي از منكر جانشين جهاد اصغر است.
و ثانياً: خود تصريح فرموده كه عوالم مانند روز و شب يكي به دنبال ديگري است و تا متقدّم بالمرّه طیّ نشود قدم در عالم بالاتر نتوان نهاد.
و ثالثاً: اصل هجرت صغری و جهاد اصغر نيز در حصول كمال مدخليّت تام دارند، و كسي كه در زمان ظهور يا غيبت اين دو را انجام نداده باشد گوئي از همه مراتب كمال بهرهمند نخواهد بود. زيرا نفس انساني را خدا چنين آفريده كه براي تمام اقسام به فعليّت درآوردن استعدادات او لازم است كه حتّي خصوص هجرت صغری و جهاد اصغر را بنمايد، و الاّ ولو آنكه بعداً بدون اينها عوالم ديگري را طي نمايد لكن از اين جهت ناقص خواهد بود.
از باب جهاد «سُنَن» ابي داود نقل شده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: مَن لَمْ يَغزُ وَ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بغزوٍ ماتَ علي شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ.
و نظير اين معني امر نكاح است. سالكين به علّت مشكلات نكاح و موانع و صوارفي كه دارد تا آخر عمر نكاح نكردهاند. گوئي از يك عالم سير تكاملي كه به واسطة اين سنّت براي انسان حاصل ميشود محروم ميباشند و لذا رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم نكاح را سنّت و طريق خود شمرده است.
و في المثل كسي كه از حسّ باصره محروم باشد چگونه هر قدر مراتب و عوالم را در سلوك طیّ كند ولي معهذا از تجليّات الهي در مظاهر مُبْصَرات محروم است، و رسيدن به فناء در ذات و وصول به حَرَم، جايگزين اين محروميّت نيست، و إلي الأبد از مشاهده انوار خدا در مرائي و مجالي بَصَر و سير آفاقي محروم است، همچنين محروميّت از حسّ سَمع و غير آن، و به طور كلّي هر حسّي كه در انسان نباشد يك عالَم بزرگ به روي انسان بسته است.
و رابعاً: عالم فتح و ظفر يك عالم خاصّي نيست كه در قبال آن عوالم قرار دهيم، زيرا لازمه جهاد و ورود در عالم بعد از آن، فتح و ظفر است. و گرنه ممكن است در اعتبار، عالم فتح و ظفر را دو عالم بگيريم. يكي فتح، و ديگري ظفر، چون سالك به واسطه جهاد اوّل فتح ميكند، و سپس بر خصم ظفر مييابد.
جهت دوّم: آنكه در حديث ميفرمايد: مَن أخْلَصَ لِلّهِ.
و ظاهر آنستكه سالك بايد يك اربعين اخلاص ـ كه فعل او است ـ بنمايد. و اينطور كه مصنّف (ره) فرمودهاند سالك بايد اربعين را بعد از عالم خلوص و ورود در صَفِ مخلَصين طیّ كند. و معلوم است كه بعد از ورود در عالم خلوص ديگر اختياري براي سالك نيست تا اربعين به اختيار بگذراند. اختيار او (در اين حال) به دست خداست و مسيّر او خداست، مگر آنكه بگوئيم غير از عبارت (مَن أخلَصَ) عبارتي ديگري نبود تا بدان بتوان اين سير اربعيني را تفهيم نمود.
جهت سوّم: آنكه از بيان مصنئف (ره) استفاده ميشود كه به مقام «بقاء بالله» بعد از فناء رسيدن نيز اختياري است، و حديث شريف وعده وصول به اين مقام را به واسطه طیّ اربعين ميدهد. والله العالم.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[48] ـ منظور از شريعت و طريقت
شريعت مراعات ظاهر احكام را گويند و طريقت مراعات باطن احكام را. پس اگر مراد مصنّف (ره) از اين عوالم اربعه فقط مرتبة ظاهر است بنابراين هجرت هم از شريعت است و مفرَّق طريقت از شريعت نخواهد بود. و اگر مراد اعمّ از عوالم ظاهريّه و باطنيّه است آن مرتبه از ايمان نيز طريقت است و ايمانِ اعمّ مجتمع شريعت و طريقت نخواهد بود.
و لكن ظاهراً مصنّف (ره) در مقام اجمال گوئي است نه در مقام تفصيل و تدقيق.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[49] ـ روايات داله بر مشاركت ايمان با اسلام و عدم مشاركت اسلام با ايمان
رواياتي كه دلالت دارد كه اسلام با ايمان مشارك نيست و ايمان با اسلام مشارك است بسيار است و مرحوم كليني در ج 2 «اصول كافي» ص 25 و ص 26 و ص 27، و در «محاسن» برقي ج 1 ص 285 تحت حديث مرقّم 424 و 425 آورده است.
و اما حديث سماعه نيز در بيان مجرّد اشتراك ايمان با اسلام است و در آن مثال كعبه و حرم است. اين حديث در ج 2 «اصول كافي» ص 28 ذكر شده است.
و ديگر حديثي كه در او تشبيه به كعبه و حرم شده است سه حديث است.
اوّل در «كافي» ج 2 از اصول ص 26 و در «محاسن» برقي ج 1 ص 285 حديث مرقّم 425 است از أبي الصّباح الكناني از حضرت أبي عبدالله عليه السّلام الي أن قال:
مَا تَقُولُ فيمَن أحْدَث في المَسْجِدِ الحَرامِ مُتعَمَّداً؟ قال: قُلتُ: يُضْرَبُ ضَرباً شَديداً. قالَ: أصَبْتَ ؛ قالَ: فَما تقولُ فيمَنْ أحْدَثَ في الْكَعْبَةِ مُتَعَمِدًا! قُلْتُ: يُقْتَلُ. قالَ: أصَبْتَ. ألاَ تَرَي أنَّ الكَعْبَةَ أفْضَلُ مِنَ المَسْجِدِ، وَ أنَّ الكَعْبَةَ تَشْرُكُ المَسْجِدَ، وَالمَسْجِدُ لاَ يَشْرَكُ الْكَعْبَةَ! وَ كَذَلِكَ الإيمان يَشْرَكُ الإسلام وَ الإسلاَم لاَ يَشْرَكُ الإيمانَ.
دوّم از «كافي» ص 26 از همين مجلّد از حمران بن أعْيَن از حضرت أبي جعفر عليه السّلام حديث ميكند كه: الي أن قال عليه السّلام: كَما صَارَتِ الكَعْبَةُ فِي المَسْجِدِ وَالمَسْجِدُ لَيْسَ فِي الْكَعْبَةِ، وَ كَذَلِكَ الإيمان يُشْرَك الإسلام وَ الإسلام لاَ يُشْرَكُ الإيمانَ.
و سپس مفصّلاً حدود اسلام و ايمان را بيان ميفرمايد.
الي أن قال: أَرَأيْتَ لَوْ بَصُرَتْ رَجُلاً فِي الْمَسْجِدِ أكُنتَ تَشْهَدُ أَنَّكَ رَأَيْتَهُ فِي الْكَعْبَةِ؟ قُلْتُ: لاَ يَجُوزُ لِي ذَلِكَ. قالَ: فَلَوْ بَصُرْتَ رَجُلاً فِي الْكَعْبَةِ أكُنْتَ شَاهِداً أنّه قَدْ دَخَلَ المَسْجِد الحرام؟ قُلتُ: نَعَمْ. قال: وَ كَيفَ ذَلِكَ؟ قلتُ: إنَّهُ لا يَصُلُ إلي دُخولِ الْكَعْبَةِ حَتَّي يَدْخُلَ الْمَسجِدَ. فَقَالَ: قَدْ أصَبْتَ وَ أَحْسَنْتَ. ثُمَّ قالَ كَذَلِكَ الإيمان وَ الإسلام.
سوّم: در ج 2 «اصول كافي» ص 27 و ص 28 از عبدالرحيم قصير روايت است كه ميگويد: توسّط عبدالملك بن أعيَن نامهاي فرستادم براي حضرت أبي عبدالله عليه السّلام و از ايمان سؤال كردم؛ حضرت در جواب نوشتند كه: سَألْتَ ـ رحمك اللهُ ـ عَنِ الإيمان... تا آنكه ميفرمايد:
وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأخْرَجَ عَنِ الْكَعبَةِ وَ عَنِ الحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إلَي النَّارِ.
[50] ـ در جلد 1 «محاسن» برقي ص 285 حديث رقم 426 از أبي النّعمان از حضرت باقر عليه السّلام وارد است كه قال:
قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: ألا أنبَّنكُم بالمؤمنِ؟ المُؤمِنُ مَنِ ائتمَنَهُ المؤمنونَ علی أموالِهِم و اُمورهم. و المُسلِمُ مَن سَلمَ المُسْلِمُونَ مِن لِسانِهِ و يَدِهِ والمُهاجِرُ مَن هَجَرَ السَّيّئاتِ وَ تَرَكَ مَا حَرَّمَهُ اللهُ عَلَيْهِ.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[51] ـ احاديث راجع به دعائم خمس و سرّ اختلاف ميان آنها
در اصطلاح، «دعائم خمس» به صلاة و صوم و زكاة و حجّ و ولايت، اطلاق ميشود، كما آنكه در «كافي» ج 2 اصول ص 18 از فُضَيل از أبي حمزه و در «محاسن» برقي ج 1 حديث رقم 429 در ص 286 از ابن محبوب از أبي حمزه از حضرت أبي جعفر عليه السّلام روايت كردهاند كه قال:
بُنَيَ الاءسلامُ عَلَي خَمْسٍ عَلَي الصَّلاَةِ وَالزَّكُوةِ وَالصَّومِ والحَجَ وَالوِلاَيَةِ وَ مَا نُودِيَ بِشَيءٍ (وَ لَم يُنادَ بِشَيءٍ) كَما نُودِيَ بِالوَلايَةِ.
و نيز در «كافي» در ص 18 و ص 19 و ص 21 و در «محاسن» ص 286 چندين روايت ديگر به همين مضمون با سلسله روات ديگر از حضرت أبي عبدالله و حضرت أبي جعفر عليهما السّلام نقل ميكند كه آنها دعائم خمس را منحصر در همين پنج امر قرار دادهاند و اهمّ آنها ولايت است. و در بسياري از انها لفظ «دعائم خمس» به همين عبارت ذكر شده است.
وليكن ظاهراً مراد مصنئف (ره) از دعائم خمس كه در اينجا ذكر كرده است ولايت نيست، زير:
اولاً: اين دعائم خمس را از آثار اسلام اصغر شمرده است با آنكه قضيّه ولايت چيزي نيست كه با جوارح و اعضاء اتيان كنند.
ثانياً: تعبير به اتيان به دعائم خمس به جوارح و اعضاء فرموده و مسلماً ولايت چيزي نيست كه با جوارح و اعضاء اتيان كنند.
ثالثاً: در ذيل مطلب حديث سفيان بن سَمْط را شاهد آورده كه علاوه بر صلاة و صوم و حجّ و زكاة، شهادتين را جزء اسلام شمرده است نه ولايت را.
بنابراين مسلّماً مراد مصنّف (ره) از دعائم خمس در اينجا همان شهادتين و صلاة و صوم و زكاة و حجّ است.
اما حديث سفيان بن سمط را در ج 2 «اصول كافي» در صفحة 24 آورده است قال:
سَأَلَ رَجُلٌ أَبا عَبدِالله عليه السّلام عَنِ الإسلاَمِ وَالإيمان مَا الفَرْقُ بَيْنَهُما؟ فَلَمْ يُجبْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ، فَلَمْ يُجبْهُ، ثُمَّ التَقيا في الطَّريقِ وَ قَدْ أَزِفُ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحيلُ، فَقَالَ لَهُ أبو عَبداللهِ عليه السّلام: كَأَنَّكَ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحيلٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ فقالَ: فَالْقَني فِي البَيْتِ. فَلَقِيَهُ فَسَألَهُ عَنِ الإسْلاَمِ وَ الإيمان مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُما؟ فَقَالَ: الإسلام هُوَ الظَّاهِرُ الَّذي عَلَيْهِ النَّاسُ.
و سپس تمام حديث را بيان فرمود و بعد فرمود:
فَهَذَا الإسلام. وَ قَالَ: الإيمان مَعْرِفَةُ هَذَا الامْرُ مَعَ هَذَا، فَإنْ أقَرَّبِها وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الاَمْرُ كَانَ مُسْلِماً وَ كانَ ضالاً.
بنابراين ـ به صريح اين روايت ـ اقرار به ولايت از شرائط ايمان است نه اسلام و فقط شرط اسلام اقرار به شهادتين است.
از ملاحظه و تطبيق يك دسته از رواياتي كه از اهل تسنّن راجع به ابنيه خمسه اسلام در اين مقام وارد شده، و دسته ديگر از روايات سابق الذّكر كه از أئمّه اهل البيت عليهم السّلام راجع به دعائم خمسه اسلام وارد شده است سرّ اين اختلاف در تعبير روشن ميگردد.
توضيح آنكه: در «صحيح» مسلم ج 1 كتاب «الإيمان» ص 34 و ص 35 چهار حديث از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم نقل ميكند:
1 ـ با اسناد از سعد بن عبيده از ابن عمر از حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم كه فرمود: بُنَيَّ الإسلام علي خَمْسَةٍ: عَلَي أَن يُوَحِّدَ اللهُ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاة و صِيامِ رَمَضَانَ وَالحَجَّ.
2 ـ با اسناد خود از سعد بن عبيده از ابن عمر از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه فرمود: بُنَيَّ الإسلام علي خَمْسٍ: عَلي أن يُعْبَدَ اللهُ وَ يُكْفَرَ بمادونَهُ وَ إقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صَوْمِ رَمَضَانَ.
3 ـ با اسناد خود از نواده ابن عمر از پدرش كه: قال عبدالله: قال رَسُول اللهِ صلّي الله عليه وآله و سلّم:
بُنَيَّ الإسلام عَلي خَمْسٍ: شَهادَةِ أنْ لاَ إلَهَ إلاّ الله وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إقامِ الصَّلوةِ وَ ايتاءِ الزَّكوةِ وَ حِجِّ البَيْتِ وَ صَوْمِ رَمَضَانَ.
[52] ـ در «كافي» ج 2 اصول ص 25 در تفسير اين آيه از حضرت أبي جعفر عليه السّلام وارد است كه: فَمَنْ زَعَمَ أنَّهُمْ ءامَنُوا فَقَدْ كَذَبَ وَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُمْ لَمْ يُسْلِمُوا فَقَدْ كَذَبَ.
[53] ـ اين حديث را در ج 2 «اصول كافي» ص 24 آورده است.
[54] ـ در ج 2 «اصول كافي» (طبع ثاني) ص 14 با سند متّصل خود از عبدالله ابن سنان از حضرت أبي عبدالله عليه السّلام و أيضاً به سند متّصل ديگر از محمّد بن مسلم عن احدهما حديث ميكند (واللفظ للثّاني) في قولِ اللهِ عزّوجلّ: صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَن أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً: الصِّبْغَةُ هِيَ الإسلاَمِ.
وَ قَالَ في قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّـاغُوتِ وَ يُؤْمِن باللَهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثقَی. قالَ: هِيَ الإيمان.
[55] ـ فرمايش حضرت صادق عليه السّلام در اينجا بعضی از روايتی است كه در ج 2 «اصول كافي» ص 25 از سماعه آورده است.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[56] ـ اسلام اكبر در روايت اميرالمومنين عليهالسلام
اين حديث را در «أمالي» صدوق ص 211 مسنداً از حضرت صادق از پدرانشان از أميرالمؤمنين عليهم السّلام و در ج 2 «اصول كافي» ص 45 از محمّد بن خالد عن بعض اصحابنا مرفوعاً از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند، قال أميرالمؤمنين عليه السّلام:
لاُنسبَنَّ الإسلامَ نِسْبَةً لا يَنسِبُهُ أحَدٌ قَبْلي وَ لاَ يَنسِبُهُ أحَدٌ بَعْدِي إلاّ بمِثْلِ ذَلِكَ. إنَّ الإسلام هُوَ التَّسلِيمُ، وَالتَّسلِيمُ هُوَ اليَقِينُ، وَاليَقِينُ هُوَ التَّصدْيقُ، والتَّصْدِيقُ، هُوَ الإقرَارُ، وَ الإقرَارُ هُوَ العَمَلُ، وَالعَمَلُ هُوَ الاداءُ. إنَّ المُؤمِنَ لَمْ يَأخُذْ دينَهُ عَنْ رَأیهِ، وَلَكِنْ أتاهُ مِن رَبِّهِ فَأخَذَهُ. إنَّ المؤمِنَ يُریَ يَقِينُهُ فِي عَمَلِهِ، وَالكَافِرُ يُری إنكارُهُ في عَمَلِهِ. فوَ الَّذي نَفسي بيَدِهِ مَا عَرَفُوا اَمْرَهُمْ. فَاعْتَبِرُوا إنكارَ الكافرِينَ وَالمُنافِقِينَ بأعْمَالِهِمُ الخَبيثَةِ.
و در «سفينة البحار» ج 1 ص 644 بعد از نقل اين حديث فرموده است: و قد تصدّي لشرح هذا الحديث ابن أبي الحديد، و ابن ميثم، و الشهيد الثّاني، و المجلسي، فراجع.
و در «محاسن برقي» در ج 1 ص 222 تحت حديث مرقّم 135 آورده است.
وليكن در «نهج البلاغه» مختصر اين حديث را آورده است. در شرح نهج مولي فتح الله ج 2 ص 542 و در شرح عبده ج 2 ص 165 بدين طريق وارد است:
و قال عليه السّلام: لأنسِبَنَّ الإسلام نِسْبَةً لَم يَنْسِبها أحَدٌ قَبْلي. الإسلام هُوَ التَّسلِيمُ، و التَّسلِيمُ هُوَ اليَقِينُ، وَاليَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الإقرَارُ، و الإقْرَارُ هُوَ الأداءُ، و الأداءُ هُوَ العَمَلُ الصَّالِحُ.
[57] ـ اين حديث در ج 1 «اصول كافي» طبع ثاني ص 390 وارد است و به جاي لفظ «إلي أن قال» كه مصنّف برای اختصار آورده است، در حديث چنين وارد است كه:
ثُمَّ تلاَ هَذِه الأية: فَلاَ وَ رَبِِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّی يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُم ثُمَّ لاَ يَجدُوا فِي أَنفُسِهِم حَرَجًا مِمَّا قضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا. ثُمَّ قَالَ أَبو عَبْداللهِ عليه السّلام: عَلَيْكُمْ بالتَّسْلِيمِ.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[58] ـ روايت امام صادق عليهالسلام در حقيقت عبوديت
همچنان كه در حديث «عنوان بصري» وارد است كه عبوديّت مستلزم تسليم محض و اطاعت صِرف است و تا وقتي كه انسان به تمام معنی الكلمه خود را تسليم نكند و اراده و اختيار خود را طبق اراده و اختيار خدا نگرداند، وارد مرحله عبوديّت نخواهد شد.
اين حديث را مرحوم مجلسي در «بحار الانوار» در ج 1 در باب آداب العلم و أحكامه آورده است از عنوان بصري از حضرت صادق عليه السّلام. حديث مفصّل است... تا آنجا كه عنوان به حضرت عرض ميكند:
يَا أَبا عَبْدِاللهِ مَا حقيقيَةُ العُبوديَّةِ؟ قال: ثلاثَةُ اشياءَ: أن لا يَری العَبْدُ لِنفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللهُ مِلكاً، لأنَّ العبيدَ لا يَكونُ لَهم مِلكٌ يَرونَ المالَ مالَ اللهِ يَضَعونَهُ حَيْثُ أمَرَهُم الله بهِ، وَ لاَ يُدَبِّرُ العَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدبيراً، وَ جُمْلَةُ اشْتِغالِهِ فِيما امَرَهُ اللهُ تَعالی بهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ. فَإذا لَمْ يَرَ العَبْدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللهُ مِلكاً هانَ عَلَيْهِ الإنْفاقُ فيما امَرَهُ اللهُ تَعا لی أن يُنفِقَ فيهِ. وَ إذا فوَّضَ العَبدُ تَدبيرَ نَفسِهِ عَلی مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيهِ مَصائِبُ الدُّنيا، وَ إذَا اشتغَلَ العَبْدُ بما اَمرَهُ اللهُ تَعالیَ وَ نَهاهُ عَنْهُ لاَ يَتَفَرَّغُ مِنْهُما إلی المِراءِ وَالمُباهاةِ مَعَ النّاسِ. فَإذا أكْرَمَ اللهُ العَبْدَ بهَذِهِ الثَّلاثةِ هَانَ عَليهِ الدُّنيا و إبلِيسُ وَالخَلقُ، وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنيا تَكاثراً وَ لاَ تَفاخُراً، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِندَ الّناسِ عِزاً وَ عُلُواً، وَ لاَ يَدَعُ أيّامَهُ بَاطِلاً. فَهَذَا أوّلُ دَرَجَةِ التُّقَی.
باري... همان طوري كه ملاحظه ميشود در اين حديث شريف كه بعضي از اساطين گويند آثار صدور آن از معصوم، از نفس مضامين آن مشهود است، عبوديّت حقّه را عين تسليم، و اطاعت در افعال و اراده و اختيار و ساير امور قرار داده است. و بعداً پس از حصول اين مراتب، وارد در اولين درجه تقوی ميگردد كه به حسب تقسيم مصنّف (ره) همان مرتبه ايمان اكبر است.
[59] ـ سوره نساء آيه6 13، و آيه بدين كيفيّت است: يَـاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ءَامِنُوا بِاللَهِ وَ رَسُولِهِ وَالْكِتَـابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْكِتَـابِ الَّذِي أنزِلَ مِن قَبْلُ. الا´ية.
بازگشت به فهرست تعلیقات
[60] ـ اسلام اكبر وايمان اكبر در آيه "افمن شرح الله صدره للاسلام"
چون در اين آيه شرح صدر به واسطه اسلام به فعل خدا بيان شده، و علاوه اثر آن كه نُورٌ مِن رَبِّهِ باشد معيّن گرديده است معلوم ميشود كه مراد از اسلام در اين آيه اسلام اكبر است نه اصغر و نه اعمّ از اصغر و اكبر.
و چون ايمان اكبر مرتبه تفضيل و تجاوز اسلام اكبر است از مرتبه تسليم و اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت، لذا از اين مرتبه در قرآن مجيد تعبير به شرح صدر براي اسلام شده است چه أَفمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلَامِ جائي گفته ميشود كه اسلام باشد و سپس خدا آن اسلام را در صدر گسترش دهد. و اين همان معناي ايمان اكبر است. و چون اسلام اكبر مرتبه نازل و پائيني از ايمان اكبر است لذا مصنّف (ره) در صفحه قبل كه اسلام اكبر را تشريح ميفرمود با كلمة «از» كه همان معناي «من» ابتدائيه است چنين بيان فرمود كه: «و آنچه را كه بيان فرمود كه: أَفمَن شَرَحَ اللَهُ صدره لِلإسْلَامِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ از اين مرتبه از اسلام متحقّق ميگردد.»
[61] ـ حصر مفاد اين آيه درباره منافقين به نفاق اكبر بدون دليل است، چه اگر بر ظاهر آيه و سياق آن اكتفاء كنيم آيه منحصر به منافقين به نفاق اصغر خواهد بود، چون در آيه قبل فرموده است:
الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بكُمْ فَإن كَانَ لَكُم فَتْحٌ مِنَ اللَهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِن كَانَ لِلْكَـ'فِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذ عَلَيْكُم وَنَمْنَعكُم مِنَ الْمُؤمِنِينَ تا اينكه ميفرمايد: إِنَّ الْمُنَـ'فِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلَوةِ قَامُوا كُسَالَی يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرونَ اللَهَ إِلاَّ قَلِيلاً * مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَی هَـؤلاَءِ وَ لا إلی هؤلاء مَن يُضْلِلِ اللَهُ فلَنْ تَجدَ لَهُ سَبيلاً. (سوره نساء، آيه 141 ـ 143)
و اگر نظر به جامعيّت قرآن كنيم باز نيز اين آيه و نظائر آن راجع به اعمّ از منافقين به نفاق اصغر و منافقين به نفاق اكبر است، و قصر آن بر خصوص منافقين به نفاق اكبر بيمورد است.
[62] ـ حديث زبيري را از حضرت صادق عليه السّلام در ج 2 «اصول كافي» ص 33 آورده است. اين حديث بسيار مفصّل است و بالغ بر چهار صفحه است. و امّا حديث حمّاد را از «العالِم» عليه السّلام در همين كتاب در ص 38 ذكر كرده است اين حديث نيز بالغ بر يك صفحه مفصل است (فَمَن أراد تمامها فليراجع مصدرهما).
[63] ـ اين حديث را در ج 2 «اصول كافي» ص 78 با اسناد متّصل از ابن رئاب از حضرت صادق عليه السّلام آورده است و در خاتمه حديث ميفرمايد: فَتَزَيَّنُوا بهِ يَرْحَمْكُمُ اللهُ وَ كَبدوا أعْداءنا (بهِ) يَنْعَشْكُمُ اللهُ.
[64] ـ ممكن است دو روايت شريفي را كه در ج 2 «اصول كافي» طبع ثاني ص 15 وارد شده است بر اختلاف مراتب ايمان حمل نمود. اول با سند متّصل خود از ابي حمزه از ابي جعفر عليه السّلام، دوّم با سند متصل از جميل از حضرت أبي عبدالله عليه السّلام، و اللفظ للثاني:
سَألْتُهُ عَن قَولِهِ عَزَّ وَجلَّ: هُوَ الَّذِي أَنزَل السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ... قَالَ: هُوَ الإيمان. قالَ: وَ أَيَّدَهُمُ برِوحٍ مِنهُ. قالَ: هُوَ الإيمان. وَ عَن قَولِهِ: وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَی . قال: هُوَ الإيمان.
[65] ـ در ج 2 «اصول كافي» ص 42 و 43 و 45 سه روايت نقل ميكند:
اول، از عمّار بن أبي الاحوص از أبي عبدالله عليه السّلام.
دوّم از يعقوب بن ضحّاك عن رجل من اصحابنا، و كان خادماً لأبي عبدالله عن أبي عبدالله عليه السّلام.
سوّم از سَدير از حضرت أبو جعفر عليه السّلام.
بازگشت به فهرست تعلیقات
و در اين سه روايت ايمان را به هفت سهم تقسيم فرمودهاند.
و در ص 44 از همين كتاب از شهاب از حضرت أبي عبدالله عليه السّلام حديث ميكند و اجمال حديث آنكه: خداوند ايمان را در چهل و نه جزء خلق فرموده و هر جزئي را به ده قسمت تقسيم كرد به بعضي يك عشر از يك جزء داده است و به بعضي دو عشر و همچنين تا يك جزء تمام و به بعضي يك جزء و يك عشر جزء و به بعضي ديگر يك جزء و دو عشر جزء... و همچنين بيان فرمود... تا آنكه فرمود اكمل آنها آنستكه چهل و نه جزء تمام داشته باشد. و در آخر فرمود: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ أنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ هَذَا الخَلْقَ عَلَی هَذَا لَمْ يَلُمُ أَحَدٌ أَحَداً.
[66] ـ روايت عبدالعزيز قراطيسي را در ج 2 «اصول كافي» ص 45 آورده است. و به جاي لفظ «الي أن قال» حضرت فرمودهاند:
فلاَ يَقُولَنَّ صَاحِبُ الإثنَينِ لِصَاحِبِ الوَاحِدِ لَسْتَ عَلَی شَيءٍ حَتَّی يَنْتَهِیَ إلَی العاشِرِ. فلاَ تُسْقِطْ مَن هُوَ دُونَكَ فيُسْقِطكَ مَنْ هُوَ فوْقكَ.
و نيز در آخر حديث بعد از لفظ «فتكسره» حضرت ميفرمايد:
فإنَّ مَنْ كَسَرَ مُؤْمِنَاً فعَلَيْهِ جَبْرُهُ.
بازگشت به فهرست تعلیقات
بازگشت به فهرست متن کتاب