توضيح درباره منحصر نبودن غيبت به زبان
بايد بدانى نقل عيب (ديگران ) با زبان از اين رو حرام است كه با زبان عيب برادرت را
به ديگران مى فهمانى و او را به صفتى معرفى مى كنى كه از آن بيزار است .
بنابراين كنايه گفته نيز مانند تصريح كردن به عيب است و كردار همانند گفتار است و
نيز اظهار عيب با اشاره و رمز و نوشتن و حركت و هر عملى كه عيب شخص را ظاهر سازد غيبت
و حرام است و از اين قبيل است گفتار عايشه : زنى بر ما وارد شد و چون روى گرداند با
دستم به كوتاهى قد او اشاره كردم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((او را غيبت
كردى .)) (701) تقليد ديگران و مانند ديگرى راه رفتن از نوع غيبت مذكور در حديث
است بلكه بدتر از غيبت مى باشد چرا كه تقليد عيب ديگران را بيشتر به تصوير مى
كشد و غيبت با نوشتن نيز چنين است ، زيرا قلم يكى از دو زبان است ، و اگر مصنفى در
كتاب خود از شخص معينى ياد كند و سخن او را زشت بشمارد غيبت است ، مگر اين كه دليلى
براى ذكر آن باشد كه شرحش خواهد آمد.
امّا اگر بگويد گروهى چنين گفته اند غيبت نيست . غيبت فقط اشاره كردن به شخص معينى
است خواه زنده باشد يا مرده ، و جزء غيبت به شمار مى آيد اگر بگويى : يكى از كسانى
كه امروز با ما برخورد كرد يا يكى از كسانى كه ديديم چنين و چنان بود. در صورتى
كه مخاطب شخص معينى را از آن استنباط كند. امّا اگر مخاطب شخصى معينى را استنباط نكند
غيبت نيست . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اگر كارى را از شخص نمى پسنديد مى فرمود:
((بعضى از گروه ها را چه شده كه چنين و چنان مى كنند.)) (702) آن حضرت شخص
معينى را تعيين نمى كرد (تا غيبت شود).
بنابراين اگر بگويى برخى از كسانى كه از مسافرت آمده و بعضى افراد كه ادعاى
علم دارند (چنين و چنانند) در صورتى كه قرينه اى همراه داشته باشد كه شخص معينى از
آن فهميده شود غيبت است . بدترين نوع غيبت غيبتى است كه قاريان رياكار مرتكب مى
شوند. آنها مقصود خويش را به روش درستكاران به مردم مى فهمانند تا نشان دهند كه
خود از غيبت پاك هستند و مقصود را (غيبت ديگران ) مى فهمانند و به سبب جهلى كه دارند
نمى دانند كه دو گناه را با هم مرتكب شده اند: رياكارى ، و غيبت ، چنان كه در نزد او از
شخصى ياد شود و او بگويد: سپاس خدايى را كه ما را به وارد شدن بر پادشاه و طلب
كردن مال بى ارزش دنيا گرفتار نكرد، يا بگويد: پناه بر خدا از بى شرمى از خدا مى
خواهيم كه ما را از آن حفظ كند و قصدش از اين سخنان فهماندن عيب ديگران است و با
صيغه دعا او را غيبت مى كند. همچنين گاه كسى كه قصد غيبتش را دارد جلوتر مى ستايد و
مى گويد: حال فلانى چه خوب است ، در عبادات كوتاهى نمى كرد ولى سستى بر او
عارض شده و به دردى گرفتار شده كه تماممان گرفتاريم و آن كم صبرى است . از
خودش ياد مى كند و مقصودش نكوهش ديگرى است و خود را با شبيه بودن به صالحان مى
ستايد در حالى كه صالحان را نكوهش مى كند در نتيجه غيبت كننده و رياكار مى شود و خود
را تزكيه مى كند در حالى كه سه گناه را با هم انجام مى دهد ولى به سبب نادانى خود
مى پندارد كه از صالحان است و از غيبت پاك . همچنين شيطان با جاهلان متعبد بازى مى كند،
چرا كه شيطان آنها را به زحمت مى اندازد و با حيله گريهايش
اعمال آنها را هدر مى دهد و بر آنان مى خندد و ريشخندشان مى كند. از همين نوع غيبت است كه
آدمى عيب شخصى را بازگو كند و بعضى از حاضرين متوجه نشوند از اين رو بگويد
(( سبحان اللّه )) چه شگفت آور است اين تا به حرف غيبت كننده گوش دهند و از گفتار
او آگاه شوند. پس ياد خدا كند و نام خدا را وسيله اى براى تثبيت پليدى او قرار دهد در
حالى كه از روى جهل و غرور از اين كه خدا را ياد كرده بر خدا منت مى نهد. همچنين مى
گويد: از استخفافى كه به فلان دوستان رسيد غمگين شدم و از خدا مى خواهيم كه غمش را
به شادى تبديل فرمايد، در حالى كه در دعا كردن و اظهار اندوهش دروغگوست ، بلكه
اگر (واقعا) قصد دعا كردن دارد بايد پس از نماز و در نهان برايش دعا كند و اگر از
حالت او غمگين است بايد غم خود را با اظهار كارى كه طرف نمى پسندد آشكار نسازد،
همچنين مى گويد: اين بيچاره به بلاى بزرگى گرفتار شده خدا ما و او را بيامرزد. وى
در تمام اين موارد (به قصد دلسوزى ) اظهار دعا مى كند در حالى كه خدا
متعال از پليدى باطن و قصد پنهان او آگاه است و او به سبب نادانى اش نمى داند گناهى
بزرگ تر از گناه علنى نادانان مرتكب شده است ، از اين نوع غيبت است گوش دادن به
غيبت به روش تعجب از آن چرا كه اظهار تعجب شنونده موجب فزونى نشاط غيبت كننده در غيبت
است . از اين رو شروع به غيبت مى كند و گويى بدين طريق شنونده غيبت كننده را به غيبت
كردن تشويق مى كند و مى گويد: شگفتا نمى دانستم فلانى چنين است ، تاكنون فقط او
را خيرخواه مى دانستم و گمان ديگرى به او داشت . خدا ما را از شرّ او به دور دارد.
دليل غيبت بودن اين گونه كلمات اين است كه با حرف هاى خود غيبت كننده را تاءييد مى
كند و تصديق غيبت ، غيبت است ، بلكه شخص ساكت در برابر غيبت كننده نيز در گناه
شريك است . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شنونده غيبت يكى از غيبت
كنندگان است .))(703)
از ابوبكر و عمر روايت شده كه يكى به ديگرى گفت : فلانى پرخواب است آنگاه از
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خورشتى خواستند تا با نان بخورند. پيامبر فرمود:
شما خورشت خورديد. عرض كردند: مقصود شما را نمى فهميم ، پيامبر فرمود: چرا شما از
گوشت رفيقتان خورديد.))(704)
پس بنگريد چگونه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هر دو را غيبت كننده خواند در صورتى
يكى از آنها سخن گفت و ديگرى شنونده غيبت بود. پيامبر به دو مردى كه يكى از آنها به
ديگرى گفت : آن مرد را مانند سگ بكش (705) : ((پيامبر به هر دو نفر فرمود از اين
مردار بخوريد.)) پيامبر به غيبت كننده و گوش دهنده غيبت فرمود: از مردار بخوريد.
بنابراين شنونده از گناه بيرون نيست مگر اين كه با زبان آن را زشت بشمارد و اگر
مى ترسد در دل زشت شمارد و اگر بتواند از مجلس غيبت برخيزد يا رشته سخن را قطع
و سخن ديگرى را مطرح سازد و اگر اين كار را نكند گنهكار است ؛ و اگر به زبان
بگويد: خاموش و در دل آن را بخواهد نفاق است و تا قلبا از آن دو
عمل متنفر نشود از گناه بيرون نمى رود، و اگر با دست يا ابرو يا پيشانى به سكوت
فرمان دهد كافى نيست چرا كه اين عمل كوچك شمردن شخص مورد غيبت است ، بلكه سزاوار
است كه آن عمل را بزرگ بشمارد و بصراحت از شخص مورد غيبت دفاع كند.
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس كه در حضور او مؤ منى را خوار سازند
در حالى كه مى تواند از آن مؤ من دفاع كند خدا در روز قيامت در حضور خلايق او را خوار
سازد.))(706)
ابودردا گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هركس در غيبت برادرش از آبروى
او دفاع كند بر خداست كه در روز قيامت از آبروى او دفاع كند.))(707)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه از آبروى برادرش در غيبت او دفاع
كند بر خداست كه او را از آتش رها سازد.))(708)
درباره جلوگيرى از غيبت مسلمان و فضيلت آن روايات بسيارى وارد شده است كه آنها را در
كتاب آداب همنشينى و حقوق مسلمانان ايراد كرده ايم و با تكرار آنها سخن را طولانى نمى
كنيم .
عواملى كه آدمى را به غيبت وا مى دارد
بدان كه انگيزه هاى غيبت بسيار است ولى آنها در يازده انگيزه گرد مى آيد كه هشت قسم آن
درباره عوام يكسان است و سه انگيزه ويژه دينداران و خواص است .
هشت قسم مربوط به توده مردم عبارتند از:
1-درمان خشم زياد، و آن وقتى است كه بر اثر عاملى بر كسى خشم بگيرد و خشم او به
جوش آيد و با نقل بدى هاى آن كس (بيمارى ) خشم خود را درمان كند، در اين صورت است
كه اگر انسان دينى نداشته باشد كه مانع از گناه شود طبعا زبانش به بدگويى و
غيبت گشوده مى شود و گاه در هنگام خشم جلو درمان آن را مى گيرد و خشم در درون او حبس
مى شود و به صورت كينه ثابت در مى آيد و انگيزه اى دائمى براى
نقل بدى ها مى شود. بنابراين كينه و خشم انگيزه بزرگى است كه انسان را به غيبت وا
مى دارد.
2-موافقت كردن با همگان و حسن معاشرت با رفيقان و همراهى با آنان در سخن گفتن
زيرا معتقد است هرگاه آنان به غيبت ديگران بپردازيد و او مجلس را ترك كند آن را زشت
شمارد از او گريزان مى شوند و او بى اعتنايى مى كنند و آن را زشت شمارد از او
گريزان مى شوند و به او اعتنايى مى كنند از اين رو با آنها مساعدت و همراهى كرده و آن
را حسن معاشرت و همنشينى مى داند و گاه رفيقانش خشمناك مى شوند او نيز به خاطر
شريك دانستن خود در خوشى و ناخوشى آنان خشمگين مى شود در نتيجه به همراه آنها به
نقل بدى ها و عيب هاى ديگران مى پردازد و با آنها هلاك مى شود.
3-انسان دريابد كه شخصى بزودى در نزد مرد بزرگى از او بدگويى خواهد كرد يا
بر عليه او شهادتى خواهد داد و او پيش از اين كه طرف
مقابل بدگويى آغاز كند براى بى ارج كردن شهادتش از او بدگويى كند يا اين كه
اول چيزى راجع به او نقل كند كه راست باشد تا پس از آن زمينه دروغ بستن بر او فراهم
آيد و با آن سخن راست اول دروغ خود را ترويج و به آن استشهاد كند و بگويد: من به
دروغگويى عادت ندارد، چرا كه پيش از اين راجع به
احوال او چنين و چنان گفتم و درست هم بود.
4-كارى به او نسبت داده شود و بخواهد با غيبت از كسى كه آن را انجام داده خود را تبرئه
كند، در حالى كه شايسته است خود را تبرئه كند و از كسى كه آن را انجام داده غيبت نكند و
ديگرى را به آن كار نسبت ندهد، يا از ديگرى سخن ديگرى كه در
عمل شريك او بوده تا زمينه معذور بودن خود را در انجام آن كار فراهم سازد.
5-قصدش فخرفروشى و اظهار چيزى باشد كه ندارد به اين صورت كه با كاستن از
ارج ديگرى خود را بلند مرتبه نشان دهد. از اين رو مى گويد: فلانى نادان است و خوش
فهم نيست ، و سخنش سست است ، و هدفش اين است كه در ضمن آن سخنان برترى خود را
ثابت كند و نشان دهد كه از او برتر است يا مى ترسد كه وى مانند خودش مورد تعظيم
قرار گيرد به اين سبب از او عيبجويى مى كند.
6-حسد نسبت به كسى كه مردم او را مى ستايند و دوستش دارند و احترامش مى كنند.
بنابراين مى خواهد اين نعمت از او گرفته شود و راهى جز بدگويى از او نمى يابد از
اين رو مى خواهد آبرويش را در پيش مردم ببرد تا كسى ستايش و احترامش نكند، چرا كه
شنيدن ستايش مردم از او بر وى گران مى آيد و اين عين حسد است و با خشم و كينه فرق
دارد، زيرا خشم و كينه از جنايت شخص مورد خشم نشاءت مى گيرد، در حالى كه حسدورزى
گاه نسبت به دوست نيكوكار و همنشين موافق است .
7-بازى و شوخى و گذراندن وقت به خنده از اين رو كارهايى از ديگران
نقل مى كند كه مردم بخندند و اين كارها به صورت تقليد از ديگران و تعجب از آنان و
واداشتن مردم به شگفتى است .
8-به قصد تحقير ديگران به ريشخند و مسخرگى بپردازد و اين
عمل گاه در حضور طرف و گاه در غيبت اوست و سرچشمه آن تكبر و تحقير كردن شخص
مورد تمسخر است .
امّا انگيزه هاى سه گانه ، مخصوص گروه خاصى است و دشوارترين و دقيق ترين
آنهاست زيرا آن انگيزه ها كارهاى شرّى است كه شيطان آنها را در لباس كارهاى خير
پنهان ساخته است . در اين كارها خير هست ولى شيطان آنها را با شرّ در آميخته است :
1-اين كه انگيزه تعجب از زشت شمردن گناه دينى ديگران از دين نشاءت بگيرد و
بگويد: چه شگفت آور است كارى كه از فلانى ديدم چرا كه گاه در اين سخن راستگوست و
از گناه به شگفت آمده ولى سزاوار آن است كه به شگفت آيد و نام طرف را بر زبان
نياورد ولى شيطان نام بردن او را در اظهار شگفتى آسان ساخته و ندانسته او را غيبت كرده
و به گناه افتاده است مانند اين كه بگويد از فلانى در شگفتم كه چگونه كنيز زشت خود
را دوست دارد و چگونه در برابر فلانى كه نادان است مى نشيند.
2-ترحم كند و غمگين شود بر كسى كه گرفتار شده و بگويد: بيچاره فلانى كه از
كار و گرفتارى او غمگين شدم و در غمگين شدنش راستگو باشد و همان اندوه نگذارد كه از
نام بردن او بپرهيزد و سرانجام از او نام ببرد و در نتيجه به غيبت گرفتار آيد. در اين
صورت ترحم و دوستى و اندوهش خير است ولى شيطان او را ندانسته به شرّ كشانده است
، در حالى كه ترحم و اندوه (به حال او) بدون نام بردنش ممكن است ولى شيطان او را به
هيجان مى آورد تا نام او را بر زبان بياورد و ثواب ترحم و اندوهش از بين برود.
3-خشمگين شدن براى خدا. انسان گانه بر گناهى كه شخصى مرتكب شده در صورت
ديدن يا شنيدن آن خشمگين مى شود و خشم خود را آشكار مى كند و از او نام مى برد، در
حالى كه واجب است بر او خشمگين شود و او را امر به معروف كند و بر ديگران آشكار
نسازد يا نام او را پنهان نمايد و او را به بدى ياد نكند. درك اين سه انگيزه غيبت بر علما
دشوار است چه رسد به مردم عوام زيرا آنان گمان مى كنند كه دوستى و ترحم و خشم
هرگاه براى خدا باشد موجب مى شود كه در نام بردن شخص معذور باشد و اين اشتباه
است ، بلكه موارد مجاز غيبت نيازهاى مخصوصى است كه در آن موارد چاره اى جز نام بردن
شخص نيست چنان كه خواهد آمد. از عامر بن واثله روايت شده كه مردى در زمان زنده بودن
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر گروهى گذشت و بر آنها سلام كرد. آنها جواب دادند.
چون آن مرد از آنها گذشت مردى از آن گروه گفت : من براى خدا با اين مرد دشمنم ؛
اهل مجلس گفتند: به خدا بد حرفى گفتى به خدا به او خبر خواهيم داد. و به مردى از آنها
گفته شد: فلانى برخيز پس خود را به او برسان و او را از گفته اين مرد (كه گفت
دشمن او هستم ) خبر كن ، راوى گفت : پيك گروه به او رسيد و او را خبر داد. مردى كه از او
غيبت شده خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفتار غيبت كننده را
نقل كرد و تقاضا كرد كه او را فرا بخواند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را فرا
خواند و پرسيد، عرض كرد: من آن حرف را گفته ام ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: چرا با او دشمنى ؟ عرض كرد: من همسايه او هستم و از وضعش با خبرم . به خدا
هرگز نديدم جز نمازهاى واجب نمازى بگزارد مرد عرض كرد: اى
رسول خدا از او بپرس آيا مرا ديده است كه نماز را از
اول وقت به تاءخير بيندازم يا وضو يا ركوع و سجود نماز را ناقص به جاى آورم ؟
پيامبر پرسيد مرد گفت : نه و گفت : به خدا او را نديده ام كه جز ماه رمضان كه خوب و
بد روزه مى گيرند روزه بگيرد. مرد عرض كرد: از او بپرس آيا هرگز مرا ديده كه در
ماه رمضان افطار كنم يا نقصى در روزه ام باشد؟ پيامبر پرسيد او جواب داد: نه ، ولى
به خدا نديده ام به گدا و بيچاره اى چيزى ببخشد يا در راه خير چيزى انفاق كند جز همين
زكات كه خوب و بد مى پردازند. مرد عرض كرد از او بپرس آيا مرا ديده است كه از مقدار
زكات بكاهم يا اگر كسى از من زكات بخواهد درنگ كنم ؟ پيامبر از او پرسيد، جواب داد:
نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: برخيز شايد او بهتر از تو
باشد.))(709)
مى گويم : در (( مصباح الشريعه )) (710) از حضرت صادق عليه السّلام روايت
شده ((اصل غيبت ده نوع است 1-درمان خشم شديد 2-همراهى كردن با گروهى 3-تهمت
زدن 4-تصديق كردن خبرى بدون تحقيق 5-بدگمانى 6-حسادت 7-ريشخند 8-شگفت
زدگى 9-دلتنگى كردن 10- خودآرايى .
امام فرمود: ((اگر مى خواهى سالم بمانى از خدا ياد كن به آفريدگان او تا به جاى
غيبت عبرت و به جاى گناه ثواب ببرى .))
شرح درمانى كه زبان را از غيبت منع مى كند
بدان كه تمام خوهاى بد با معجون علم و عمل درمان پذير است و راه درمان هر مرضى
مبارزه با عامل (ميكروب ) آن بيمارى است . بنابراين بايد علت و
عامل غيبت را جستجو كنيم . منع زبان از غيبت دو صورت دارد: صورتى اجمالى و صورتى
تفصيلى . صورت اجمالى آن است كه بداند با غيبت كردن از ديگرى با توجه به اين
احاديثى كه روايت كرديم خود را در معرض خشم خدا قرار داده و تمام كارهاى نيكش
باطل است زيرا حسنات او در روز قيامت به شخص غيبت شده
منتقل مى شود به سبب آن كه ريختن آبرويش را مجاز دانسته است . و اگر غيبت كننده
حسناتى نداشته باشد گناهان شخص غيبت شده به او
منتقل مى شود و با اين حال مورد خشم خداست و در نزد او شبيه به مردار خور است ، بلكه
بنده در صورتى كه كفّه ترازوى بديهايش سنگين تر باشد وارد دوزخ مى شود، و بسا
كه از شخص غيبت شده يك گناه به غيبت كننده
منتقل شود و كفّه گناهانش سنگين و از اين رو وارد دوزخ بشود كمترين درجه (مجازات ) غيبت
اين است كه از ثواب اعمالش كاسته مى شود، آن هم پس از التماس و سؤ
ال و جواب و محاسبه . پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آتش در چوب خشك
سريع تر از غيبت در حسنات بنده اثر نمى كند.))(711) روايت شده مردى به ديگرى
گفت : به من خبر رسيده كه مرا غيبت مى كنى ، در جواب گفت : چه قدر در نزد من ارج دارى
كه من اختيار حسناتم را به تو داده ام پس هرگاه بنده به روايات رسيده در باب غيبت
مطمئن شود، از ترس نابودى حسنات خود زبانش را به غيبت نمى گشايد و اين بهره را
نيز دارد كه در نفس خويش بينديشد و اگر در آن عيبى يافت سرگرم (اصلاح ) آن شود و
گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با به ياد آورد خوشا به
حال كسى كه عيبش او را از عيب ديگران باز دارد.))(712) و هرگاه در خود عيبى يافت
بجاست شرم كند كه خود را رها ساخته و ديگران را نكوهش كند، بلكه سزاوار است بداند
همان طور كه او نمى تواند از آن عيب پاك شود، ديگرى نيز نمى تواند و اين در
صورتى است كه عيب مربوط به خود شخص و در اختيار او باشد.
امّا اگر عيب در مورد آفرينش شخص باشد، در اين صورت نكوهش او نكوهش خداست چرا كه
هر كس از چيز ساخته شده اى عيب بگيرد از سازنده آن عيب گرفته است . (713) مردى
به يكى از حكيمان گفت : اى زشت رو، حكيم گفت : آفريدن صورتم در اختيار خودم نبود
كه آن را زيبا بيافرينم ؛ و اگر شخص در نفس خويش عيبى نيافت خدا را شكر كند و نفس
خود را به بزرگترين گناهان نيالايد زيرا غيبت مردم و خوردن گوشت مردار از
بزرگترين عيبهاست ، بلكه اگر مصنف باشد خواهد دانست كه گمان به پاك بودن خود
از هر عيب از بزرگترين عيبهاست ، و به نفع اوست بداند همان طور كه اگر ديگرى او را
غيبت كند ناراحت مى شود ديگران نيز از غيبت شدنشان ناراحت مى شوند، و هرگاه غيبت شدن
را براى خود نمى پسندد لازم است آنچه براى خود نمى پسندد براى ديگران هم نپسندد،
درمان اجمالى درمان اجمالى غيبت اين گونه است .
امّا درمان تفصيلى غيبت ، يافتن علتى است كه انگيزه غيبت كردن او بوده است ، چرا كه
درمان بيمارى به قطع كردن علت (ميكروب ) بيمارى است ، و ما پيشتر
علل غيبت را گفتيم .
درمان خشم كه در كتاب آفت هاى خشم خواهد آمد به اين صورت است كه بگويد: اگر من
نسبت به او غضب كنم ممكن است خدا نيز به سبب غيبت بر من خشم بگيرد چرا كه مرا از غيبت
نهى كرده است و من نهى او را سبك شمرده و بر او گستاخ شده ام در حالى كه پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله فرموده : ((دوزخ درى دارد كه هيچ كس از آن در وارد نمى شود جز
آن كه در خشم خود با معصيت كردن خدا درمان كرده باشد.))(714)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه تقواى الهى پيشه كند زبانش ناتوان
شود و خشم خود را فرو برد.))(715)
و نيز فرمود: ((هر كه خشم خود را فرو خورد در حالى كه توان
اعمال آن را دارد خدا در روز قيامت در حضور تمام مردم او را فرا مى خواند تا از ميان حوران
بهشتى هر كدام را بخواهد برگزيند.))(716)
در يكى از كتاب هاى آسمانى آمده است ((اى فرزند آدم آنگاه كه خشمگين مى شوى به ياد
من باش تا آنگاه كه بر تو خشمگين مى شوم از تو ياد كنم و تو را در زمره كسانى كه
هلاك مى كنم قرار ندهم .))
درمان موافقت (همراهى با مردم در غيبت ) به اين است كه بدانى هرگاه با خشنود كردن مردم
خشم خدا را بطلبى خدا بر تو خشم مى گيرد. پس چگونه بر خود مى پسندى كه
ديگرى را محترم بدارى و مولاى خود (خدا) را كوچك بشمارى و براى خشنود ساختن آنان از
خشنودى خدا دست بردارى ؟ مگر اين كه خشمگينى تو براى خدا باشد و آن سبب نمى شود
كه شخص غضب شده را به بدى ياد كنى بلكه شايسته است براى خدا بر رفقاى خود
خشم بگيرى زيرا آنها شخص مورد غضب را به بدى ياد كرده اند در نتيجه به بدترين
گناه كه غيبت است معصيت خدا كرده اند.
منزه ساختن خود از طريق نسبت خيانت به ديگران دادن آنجا كه نيازى به گفتن نام ديگران
نيست ؛ درمان آن به اين است كه دريابى مغضوب خدا واقع شدن سخت تر از مغضوب مردم
واقع شدن است ، در حالى كه با غيبت كردن به يقين مورد خشم خدا واقع مى شوى و نمى
دانى كه آيا از خشم مردم در امانى يا نه . بنابراين نفس خود را در دنيا با
خيال رها مى سازى و در آخرت هلاك مى شوى و براستى حسنات خود را از دست مى دهى و
نكوهش نقد خدا را به دست مى آورى و انتظار دارى نكوهش مردم را نسيه دفع كنى و اين
كمال خوارى و نادانى است .
امّا اين عذر كه بگويى : من اگر مال حرام خورده ام فلانى نيز مى خورد و اگر من
مال سلطان را پذيرفته ام فلانى نيز مى پذيرد، اين بهانه اى است جاهلانه ، چرا كه
تو كسى را الگو قرار داده اى كه نمى تواند الگو باشد كسى كه با امر خدا مخالفت
مى ورزد هر كه باشد نمى تواند الگو شود و اگر ديگرى وارد آتش شود با اين كه
تو مى دانى وارد شوى با او همراهى نمى كنى و اگر همراهى كنى عقلت را از دست داده اى
و در سخنى كه گفته اى ((اگر من خلاف مى كنم فلانى هم خلاف مى كند)) معصيتى علاوه
بر غيبت كرده اى ، زيرا كار او را مجوزى براى خود قرار داده اى و دو گناه را با هم مرتكب
شده اى . مانند ميشى كه به تقليد بزى كه خود را از بالاى كوه پرتاب مى كند خود را
پايين بيندازد و اگر ميش زبان مى داشت و مى توانست مجوزى براى كار خود بيان كند و
بگويد: بز از من زيرك تر است چون او خود را هلاك كرد من نيز خود را هلاك مى كنم البته
به نادانى او مى خنديدى در حالى كه وضع تو عين اوست ولى به خودت نمى خندى و
تعجب نمى كنى .
امّا كسى كه قصد دارد با عيبجويى از ديگران به فزونى دانش خود ببالد و خود را
بستايد درمانش به اين است كه بداند با نقل عيب ديگران ارزش خود را در پيشگاه خدا
ضايع كرده و اين خطر وجود دارد كه مردم نيز به
فضل او بى اعتقاد شوند، چرا كه مردم او را به غيبت و عيبجويى از ديگران مى شناسند و
او پاداش قطعى خدا را به پاداش خيالى مردم فروخته است در حالى كه اگر مردم به
فضيلت كسى معتقد شوند به هيچ رو او را از خدا بى نياز نمى كند.
امّا غيبتى كه از حسد نشاءت مى گيرد جمع ميان دو كيفر است ، زيرا شخصى كه در نعمت
دنيا بر ديگرى حسد مى برد، خود نيز از حسد رنج مى كشد علاوه بر آن كيفر آخرت را
براى خود فراهم مى سازد. در اين صورت هم در دنيا زيان برده است و هم در آخرت
زيانكار است و چون دو كيفر را با هم جمع كرده است به نفع شخص مورد حسد و به ضرر
خود اقدام كرده و حسنات خود را به او نبخشيده است . در اين صورت نسبت به او دوستى و
نسبت به خودش دشمنى ورزيده است ، زيرا غيبت از او به ضرر غيبت كننده است نه غيبت شده
چون حسنات خود را به غيبت شده منتقل ساخته يا گناهان او را به خود
منتقل كرده است و پليدى حسد را با نادانى ناشى از حماقت جمع كرده است و بسا كه حسد و
عيبجويى شخص حسود موجب منتشر شدن كمالات شخص مورد حسد گردد، در اين مورد گفته
شده است :
(( و اذا اراد اللّه نشر فضيله طويت اتاح لها لسان حسود )) (717)
امّا در مسخره كردن هدف شخص ريشخند كننده رسوا ساختن ديگران در نزد مردم به وسيله
رسوا ساختن خود در پيشگاه خدا و فرشتگان و پيامبران است و اگر انسان بينديشد كه در
روز قيامت دچار حسرت و شرمندگى و رسوايى مى شود و بايد بار گناهان كسى را كه
مسخره كرده است بر دوش بكشد و به دوزخ رود از رسوا ساختن ديگران به وحشت مى
افتد و اگر حالت (رسوايى ) خود را در قيامت درك كند شايسته تر آن است كه بر خود
بخندد زيرا اگر او كسى را در ميان چند نفر ريشخند مى كند موجبات رسوايى خود را در
قيامت فراهم مى آورد تا در حضور مردم دست او را بگيرند و با گناهان شخص مورد مسخره
همچون الاغى به طرف دوزخ برانند، در حالى كه او را مسخره مى كنند و از خوارى و
رسوايى او و يارى خداوند نسبت به شخص مسخره شده در دنيا و مسلط ساختن او بر انتقام
گرفتن از مسخره كننده شادمان هستند.
امّا اين كه انسان نسبت به گناه ديگرى ترحم كند نيكوست ولى حسد آدمى مانند شيطان است
و او را به سخنانى وا مى دارد (بدگويى از ديگران ) كه حسناتش به شخص غيبت شده
منتقل مى شود و اين حسنات از ترحم او نسبت به غيبت شده بيشتر است . در اين صورت گناه
شخص مورد ترحم را جبران و از حالتى كه مورد ترحم بوده بيرون شده و خود شايسته
آن است كه مورد ترحم قرار گيرد چرا كه ثواب خود را بر باد داده و از حسناتش كاسته
شده است . همچنين خشم گرفتن براى خدا موجب غيبت كردن ديگرى نمى شود و اين شيطان
است كه غيبت را در نظر انسان خوب جلوه مى دهد تا ثواب
عمل و خشم (خدا پسندانه ) او را باطل كند و خود با غيبت مورد خشم خدا قرار گيرد.
امّا شگفتى انسان از اعمال ديگران اگر او را به غيبت وادارد شايسته است نسبت به خود
دچار شگفتى شود كه چگونه براى حفظ دين يا دنياى ديگرى دين خود را بر باد داده و در
عين حال از كيفر دنيوى در امان نيست ، يعنى خدا پرده اسرار او را مى درد چنان كه او با
شگفتى از اعمال برادر دينى خود، پرده رازش را دريده است . بنابراين درمان تمام اين
موارد تنها با كسب معرفت پيمودن راه هايى (ياد شده براى درمان ) است كه از ابواب
ايمان به شمار مى آيد. پس كسى كه به تمام موارد ياد شده ايمان محكم داشته باشد
ناگزير زبان خود را از غيبت نگاه مى دارد.))
شرح حرمت غيبت قلبى
بدان كه بدگمانى مانند بد گفتن حرام است ، و همان طور كه بر انسان حرام است بدى
هاى ديگران را بر زبان بياورد، همچنين حرام است كه آنها را در
دل آورده و به برادر دينى خود بدگمان شود و مقصود اين است كه در
دل بر بدى ديگران حكم كند. امّا آنچه (ناخودآگاه ) به
دل خطور مى كند و در نفس پديد مى آيد (حديث نفس ) بخشوده شده است ، بلكه شك بردن
نيز مورد عفو است ، و آنچه مورد نهى واقع شده گمان بد بردن است و آن عبارت است از
آنچه نفس بدان اعتماد مى كند و دل به آن مايل مى شود. خداى
متعال فرموده است : (( اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم . )) (718) علت حرام
بودن بدگمانى اين است كه جز داناى امور غيبى (خدا) هيچ كس از اسرار
دل ها آگاه نيست . بنابراين نبايد به ديگرى نظر بد داشته باشى مگر بدى او بر تو
آشكار شود و احتمال تاءويل نرود. در اين صورت نمى توانى به آنچه ديده اى و
دريافته اى معتقد نشوى ، ولى اگر آنچه را به چشم نديده و با گوشت نشنيده اى در
دلت قرار گيرد فقط شيطان در دلت افكنده است و شايسته است او را تكذيب كنى چرا كه
شيطان فاسق ترين فاسق هاست . خداى متعال فرموده است : (( يا ايها الذين آمنوا ان
جائكم فاسق بنباء فتبنوا ان تصيبوا قوما بجهالة )) (719) بنابراين تصديق
ابليس جايز نيست و اگر آنجا قرينه اى باشد كه بر فساد (شخص ) دلالت كند و
احتمال خلاف آن را بدهد جايز نيست آن را تصديق كند، اگر چه فاسق انتظار دارد در خبرى
كه مى دهد تصديق شود ولى شما نبايد او را تصديق كنيد، تا آنجا كه اگر كسى را
ببويند و بوى شراب از دهانش بيايد نمى توان او را حد زد، زيرا ممكن است شراب را در
دهان چرخانده و آب دهانش را انداخته است و آن را نياشاميده يا به جبر او را به نوشيدن
شراب واداشته باشند. تمام اين موارد امكان پذير است ، از اينرو جايز نيست انسان قلبا
آن را تصديق كند و با استناد به آنها به مسلمان گمان بد ببرد. پيامبر صلّى اللّه عليه
و آله فرمود: ((خدا خون و مال و آبروى مسلمان و گمان بد بردن به او را حرام كرده است
.)) (720) همان طور كه تصرف مال به رؤ يت عينى و شهادت شاهدى
عادل مباح مى شود بدگمانى نيز چنين است و هرگاه اين دو امر
حاصل نشود و دچار بدگمانى شوى لازم است آن را از خود دور سازى و بر نفس ثابت
كنى كه حال شخص مورد بدگمانى همچنان بر تو پوشيده است ، زيرا آنچه در او ديده
اى احتمال خير و شرّ مى رود.
اگر بگويى : به چه وسيله بدگمانى شناخته مى شود در حالى كه شكهايى به
دل راه مى يابد و حديث نفس نيز وجود دارد؟
مى گوييم : نشانه وجود بدگمانى اين است كه
دل در پى آن از رفتار قلبى خود (نسبت به مظنون )
عدول مى كند و از او چنان متنفر مى شود كه سابقه نداشته و نسبت به او بى اعتنا و در
دلجويى و احترام و غمين شدن براى او سست مى شود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: ((سه چيز است كه بودنش در مؤ من پسنديده نيست در صورتى كه راه گريزى
هست ؛ راه گريز او از بدگمانى اين است كه آن را اثبات نكند)) (721) به اين معنى
كه بدگمانى را در دل يا اعضاى بدن به نيت يا
عمل اثبات نكند، امّا اثبات در دل اين است كه دل با نفرت و كراهت دگرگون شود، و در
اعضا اين است كه بر طبق سوء ظن عمل كند. شيطان گاه با كمترين بدگمانى نسبت به
مردم ، بر قلب مسلط مى شود و به انسان چنين القا مى كند كه پى بردن به بدى شخص
مظنون نشان زيركى و تيزهوشى و سرعت تنبه است و مؤ من با نور خدا مى نگرد در
حالى كه او به يقين به فريب شيطان و تاريكى او نظر دارد، امّا اگر شخص عادلى از
بدى شخصى خبر دهد و دلت به تصديق او مايل شود عذرت پذيرفته است ، چرا كه
اگر خبر عادل را تكذيب كنى بر شخص عادل ستم كرده اى كه به او گمان دروغ برده اى
و شايسته نيست به يك فرد گمان خوب ببرى و به ديگرى گمان بد. آرى سزاوار است
تحقيق كنى كه آيا ميان آن دو دشمنى ، كينه و حسدورزى وجود دارد يا نه كه به سبب آن
راهى براى تهمت بيابد، زيرا در دين شهادت دشمن به ضرر دشمن به سبب تهمت رد شده
است (722) در اين صورت مى توانى در خبرى كه شخص
عادل مى دهد درنگ كنى ، نه او را تصديق نمايى و نه تكذيب و به خود مى گويى :
شخصى كه حال او گفته شده كارش بر من پوشيده است و خدا عيب او را از من پنهان ساخته
و ممكن است بر حال سابق خود باقى باشد (حالت سابق او را استصحاب كنى ) و عيبى از
او بر من آشكار نشده است ، و گانه شخص بر حسب ظاهر
عادل است و ميان او شخصى كه از او بدگويى مى كند حسدورزى در كار نيست ، ولى عادت
اين شخص به ظاهر عادل اين است كه بدى هاى مرم را بازگو مى كند در صورتى كه
عادل نيست ، چون شخص غيبت كننده فاسق است و اگر عادت به بدگويى ديگران داشته
باشد شهادتش مردود است جز اين كه مردم بر اثر عادت بسيار، در مورد غيبت بى تفاوتند
و اهميت نمى دهند كه به آبروى مردم لطمه اى بزنند، و هرگاه گمان بدى بر مسلمانى
در دلت خطور كند سزاوار است او را رعايت نموده و برايش دعاى خير كنى كه اين كار
شيطان را سخت به خشم مى آورد و او را از تو دور مى سازد، و در دلت بدگمانى نمى
افكند از ترس اين كه مبادا براى شخص مظنون دعا كنى ، و هرگاه از لغزش مسلمانى با
دليل آگاه شدى در نهان او را نصيحت كن و شيطان تو را نفريبد و در نتيجه تو را به
غيبت كردن او بخواند و هرگاه او را موعظه كردى در
حال موعظه از اين كه از عيبش آگاه شده اى اظهار شادمانى نكن تا او با چشم تعظيم به
تو بنگرد و تو با چشم حقارت و با موعظه كردن بر او رفعت بجويى ، بلكه قصدت
نجات او از گناه باشد در حالى كه غمگينى همان طور كه اگر بر دين خودت عيبى وارد
شود غمگين مى شوى و سزاوار است كه اگر بدون نصيحت تو آن گناه را ترك كرد، در
نزد تو محبوب تر از ترك گناه به نصيحت تو باش و اگر اين كار را كردى دو ثواب
به دست آورده اى : يكى ثواب موعظه كردن و غمگين شدن بر گرفتارى او و ديگرى
ثواب كمك به دين او. از نتايج بدگمانى تفتيش (از
حال مظنون ) است ، چرا كه دل به گمان قناعت نيم كند و مى خواهد تحقيق كند، در اين
صورت سرگرم تفتيش مى شود كه آن نيز ممنوع است خداى
متعال فرمود: (( و لا تجسسوا. )) بنابراين غيبت و بدگمانى و تجسس همه در يك
آيه مورد نهى خداوند قرار گرفته است و معناى تجسس اين است كه نگذارى بندگان خدا
زير پوشش خدا باشند و در صدد اطلاع از حال آنها برآيى و پرده آنها را بدرى تا
عيبى از آنها آشكار شود كه اگر آن عيب پوشيده مى ماند براى دين و دلت سالم تر بود.
ما در كتاب امر به معروف و نهى از منكر حكم تجسس و حقيقت آن را بيان كرديم .
|