حركت شتابزده اقتصادى در كشورهاى صنعتى مفاهيم و انديشه هايى را به وجود آورد و كشورهاى در حال توسعه كوشيدند تا از اين انديشهها و به طور كلى از حركات و سكنات غرب تقليد كنند كه بايد اين مفاهيم اشتباه را كه در كشورهاى در حال توسعه و از آنجمله كشورهاى اسلامى وارد شده است، تصحيح كرد، هر چند كه ممكن است اين مفاهيم در زادگاه خود - كشورهاى صنعتى - درست باشد. از جمله اين مفاهيم و انديشهها، گرايش به سوى صنعتى كردن جامعه است.
اول: صنعتى كردن جامعه
بايد گفت كه پرداختن به صنعت امرى ضرورى است و بحثى در آن نيست، زيرا بدون صنعت جامعه نمىتواند به مرحله خود اتكايى برسد، اما پذيرفته نيست كه صنعت به حساب مردم شكل بگيرد.
پارهاى از كشورهاى در حال توسعه، پذيرفتهاند كه اشتغال زياد كارگران در بخش صنعت، معيار پيشرفت است، بويژه در زمانى كه نسبت آن به بخش كشاورزى بالاتر باشد، به عبارت روشنتر هر چه نقش كشاورزى كم شود و مردم به صنعت روى آورند، پيشرفت و ترقى محقق مىشود. بعنوان مثال، كشورهاى هند، بنگلادش، نپال، افغانستان و ويتنام را ذكر مىكنند كه 71% از نيروى كار در اين كشورها در بخش كشاورزى فعاليت دارد در حالى كه اين نسبت در كشورهاى امريكا 2%، كانادا 5% و آلمان 4% است.
وقتى كه توسعه در نظرشان، توليد فراوان كالا باشد، اين امر بيانگر اهميتى است كه براى توسعه قائلند، و در اين صورت معيار توسعه را بسيج نيروهاى انسانى و مادى به سوى صنعت مىدانند.
شايد اين طرز تفكر - بنابه دلايلى كه در اينجا مجال ذكر آن نيست - در امريكا، كانادا و آلمان صادق و عملى باشد. ولى بدين معنى نيست كه در كشورهاى جهان سوم كه مبتلا به كمبود كادر علمى، سرمايه و تجارب صنعتى اند، نيز صادق باشد. لذا تقليد از اين طرز تفكر براى كشورهاى جهان سوم مشكلاتى را ببار آورده است كه از آنجمله به موارد زير مىتوان اشاره كرد:
- از هم پاشيدگى كشاورزى و نابسامانى وضعيت كشاورزان
- افزايش مهاجرت بى رويه از روستا به شهر و در نتيجه متراكم شدن جمعيت شهرها
- عدم توانايى موسسات اقتصادى در جذب مهاجرين
- بيكارى و به تبع آن بروز مفاسد اجتماعى از جمله رواج دزدى و...
- در نتيجه از هم پاشيدگى جامعه و ناتوانى دولتها در حل اين مشكل
اين مشكلات كمبود مواد غذايى را هم به دنبال داشته كه اين كشورها را مجبور ساخته است تا كه به استقراض خارجى از كشورهاى صنعتى روى آورند. به عبارت روشنتر بايد گفت: انديشه صنعتى شدن نه تنها پيشرفت مطلوب اقتصادى را بدنبال نداشته، بلكه موجب از هم پاشيدگى جامعه و خانواده و وابستگى فاحش به كشورهاى بيگانه شده است. اين واقعيت كشورهاى در حال توسعه است كه شيوه غربى را در پيش گرفتند.
نگاهى كوتاه به وضعيت اقتصادى اين كشورها پرده از اين مشكلات بر مىدارد. در حالى كه بهتر بود كشاورزى را فداى صنعت نمىكردند و خرابى روستا را به آبادانى شهر ترجيح نمىدادند. اكنون حال و روز اين كشورها به حال كلاغى مىماند كه خواست راه رفتن كبك را بياموزد، راه رفتن خود را نيز از ياد برد بهتر بود اين كشورها - كه اساس اقتصادشان كشاورزى است برنامههاى توسعه را به گونهاى تنظيم مىكردند كه صنعت تابع كشاورزى قرار مىگرفت و پس از آنكه كشاورزى گسترش يافت، و در تأمين غذاى خود به خود كفايى رسيدند، فعاليتهاى صنعتى را توسعه دهند لذا كشورهايى بايد به صنعت اولويت دهند كه نمىتوانند در زمينه كشاورزى فعاليت داشته باشند. از اين رو بايد كشورها را به دو دسته تقسيم كرد: دستهاى كه در زمينه كشاورزى پيشرفت مىكنند و گروهى كه در زمينه حركت مىكنند و هر يك به نوبه خود به بشريت خدمت مىكنند.
بايد به جوامع بشرى به عنوان جامعهاى واحد نگاه كرد كه مرزها از ميانشان برداشته شده است، به طورى كه هر يك بتوانند در زمينههاى مختلف توسعه با هم همكارى كنند و هر يك بنا به امكاناتى كه در اختيار دارد، نقشى را در توسعه ايفا كند. در نتيجه كشورهايى كه داراى سرمايه كشاورزيند، كشورهاى غير صنعتى باقى بمانند و كشورهايى كه از اين سرمايه محرومند، به صنعت روى آورند، اين برنامه را مىتوان در ميان قشرهاى مختلف يك جامعه با توزيع وظايف و تقسيم كار بين آنها به اجرا در آورد. در اينجا بار ديگر به اهميت برنامه ريزى اشاره مىكنيم كه بايد بر اساس تعيين نيازهاى اهم و مهم تنظيم گردد. لذا پارهاى از كشورها بايد به كشاورزى اولويت دهند كه بيشتر كشورهاى جهان سوم در اين رديف قرار دارند. اين طرز تفكر با موضع اسلام كه كشاورزى را اساس زندگى مىداند و كشاورزان را گنجينههاى زمين مىخواند، هماهنگ است. همانطور كه از رسول اكرم (ص) روايت شده است كه فرمود:
((الزارعون كنوز الله فى أرضه؛ كشاورزان گنجينههاى الهى در زمينند.))
امير المومنين عليهالسلام نيز درباره كشاورزان به نيكى سفارش مىكرد.
دوم: معيارهاى نادرست
دسته بندى كشورهاى جهان به ثروتمند و فقير، توسعه يافته و در حال توسعه، بر اساس آمارهاى صورت مىگيرد كه مهمترين آنها، ميانگين درآمد ناخالص ملى است. روشن است آمارهايى كه اقتصاددانان از ميانگين درآمد ملى ارايه مىدهند، حالت واقعى جوامع را منعكس نمىكند. مرتضى قره باغيان يكى از اقتصاددانهاى ايرانى، ده مانع را كه بر سر راه محاسبه درآمد ملى قرار دارد، بر مىشمرد، و نتيجه مىگيرد كه نمىتوان درآمد ملى را معيار دقيقى براى تعيين واقعيت اقتصادى جوامع بكار گرفت.
شايد بتواند گوشهاى از واقعيت اقتصادى را منعكس كند، اما بيانگر همه آن نيست. از سوى ديگر پيشرفت ملتها را نمىتوان با اعداد و ارقام سنجيد و تا زمانى كه اين عوامل متغير باشد، تعيين ميزان كارآيى ملتها براساس آن، دشوار خواهد بود. البته گاهى اتفاق مىافتد كه كشورى در يك چشم بهم زدن از خواب غفلت بيدار مىشود و با تغيير اوضاع پيرامون خود، يك شبه راه صدساله ترقى را طى مىكند. به عنوان مثال مىتوان، كشور تايلند را نام برد كه از كشورهاى در حال توسعه و درجه دوم يعنى داراى درآمد متوسط به شمار مىرفت ولى الان به كشورى صنعتى تبديل شده و محصولات آن از مرز قارهها گذشته است. اينجاست كه بايد واقعيت روانى و كارآئى روحى ملتها را در مسير توسعه در نظر گرفت و البته عوامل ديگرى وجود دارد كه با اعداد و ارقام قابل سنجش نيست.
الابيض: سفيد(نقره) Silver
منظور از سفيد، نقره و منظور از زرد، طلاست ابن خلدون مىگويد: على عليهالسلام مىفرمود: ((يا صفراء يا بيضاء غرى غيرى، اى زرد و سپيد(زر و سيم) ديگران را بفريبيد.))
الاجارة: اجاره Lease
اجاره عقد بر مالك شدن منفعت معلوم است در برابر عوض معلوم.
امام عليهالسلام مىفرمايد:
أما وجه الاجارة فقوله تعالى: نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون فأخيرنا سبحانه أن الاجارة أحد معايش الخلق...
اجاره، از اين فرموده خداوند فهميده مىشود: ((ما روزى آنها را در اين زندگى دنيا، ميانشان تقسيم مىكنيم. وبعضى را به مرتبت، بالاتر از بعضى قرار دادهايم. تا بعضى، بعضى ديگر را به خدمت گيرند(زخرف 43) خداوند به ما خبر داده است كه اجاره يكى از راههاى امرار معاش است.))
الاحتكار: احتكار Hoarding
به معنى جمع كردن و خوددارى كردن است و در اصطلاح عبارتست از: انبار كردن طعام به منظور گران فروختن. امام على عليهالسلام در نامهاش به مالك اشتر مىفرمايد:
((فامنع من الحتكار؛ پس از احتكار منع كن.))
احياء الموات: احياى موات(زمين باير) Revival
منظور احياى زمينى است كه در آن زراعت نشده و باير و بدون كشت و زرع باقى مانده است.
گويند: احياى موات، احياى زمين باير، با ساختن بنا بر روى آن يا با كشت و زرع است.
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
من أحيى أرضا ميتة من المسلمين فليعمرها وليود خراجها الى الامام
هر كس از مسلمانان زمين مواتى را احيا كند، بايد آنرا آباد نگه دارد و خراج آنرا به امام از اهل بيت من بپردازد
الأجر: مزد، پاداش Reward
مالى است كه در ازاى منفعت و سود پرداخت مىشود. خواه كار، زمين يا وسيله باشد. امام مىفرمايد:
انما الاجر فى القول باللسان و العمل بالأيدى و الأقدام
اجر و ثواب، حاصل گفتار به زبان است و كردار به دست و پاى
الأسراف: اسراف، زيادى روى در مصرف Extravagance
عبارت است از: مصرف مال بسيار براى هدفى كوچك و بى ارزش. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف
بخشيدن مال به كسى كه حق او نباشد، خود گونهاى تبذير و اسراف است
الاستثمار: بهره بردارى، سرمايه گذارى Exploitation
استثمر الشىء: از چيزى بهره بردارى كرد. اين لفظ در سخنان اميرالونين به معنى متداول امروزى بكار رفته است. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و بعضهم يحب تمثير المال؛ بعضى بارور ساختن مال را مىپسندند.)) يعنى افزايش مال از راه سرمايه گذارى و كار بر روى آن.
اعواز: نيازمندى money of Lack
از ماده ((عوز)) به معنى فقر و تنگدستى و سوء معيشت است.
الاقتصاد: ميانه روى، علم اقتصاد Economy
علمى كه درباره ثروت، سرمايه، كسب، مالكيت، هزينه و صرفه جويى بحث مىكند و نيز موضوعاتى از قبيل توليد، سرمايه گذارى، عوامل بهره ورى و خدماتى و مسائل پس انداز، و فقر غنى را مورد بررسى قرار مىدهد.
امام على عليهالسلام مىفرمايد:((الاقتصاد ينمى القليل؛ ميانه روى ((كم)) را بسيار مىكند.))
لا هلاك مع الاقتصاد؛ ميانه روى با هلاكت همراه نيست.
الاقتصاد نصف الموونة؛ ميانه روى (صرفه جويى) نيمى از هزينه است.
القطاع: اقطاع، تيول، زمينى را به اقطاع دادن Land disribution
استقطعه: از او خواست كه قطعه زمينى را به مالكيت وى در آورد، تا هر گونه كه مىخواهد در آن دخل و تصرف كند و اقطاع، آن است كه دولت زمينى را به شخصى واگذار كند تا از آن او گردد و از درآمد آن زندگى كند و ((أورضون، زمينها)) نيز ناميده مىشود و"قطيعة" جمع آن"قطائع" نيز به همين معناست. امام اميرالمومنين عليهالسلام مىفرمايد: ((ولا تقطعن لحاشيتك قطيعة؛ به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده))
الأكارون و الأكار: كشاورزان، شخم زنان furrow To
شخم زنان؛ كسانى كه روى زمين كار مىكنند. در ((كافى)) آمده است:
و كان يكتب و يوصى بالفلاحين خيرا وهم الأكارون
در خصوص كشاورزان و همچنين شخم زنان به نيكى سفارش مىكرد
امام مىفرمايد: ((الدنيا مزرعة ابليس و أهلها أثره حراثون، دنيا كشتگاه شيطان است و دنيا پرستان، شخم زنان و كارگران اويند))
الانفاق: انفاق كردن، هزينه كردن Infeudation
هزينه كردن سرمايه در راه نياز. امام على عليهالسلام مىفرمايد:((طوبى لمن...أنفق الفضل من ماله؛ خوشا به حال كسى كه...زيادى مالش را انفاق كند))
الأود: رنج، سختى، oneselfe Extert
به معنى زحمت و تلاش نيز هست، مىگويند: قام بأود عائلته: سختى با خانواده را به دوش كشيد.
امام عليهالسلام مىفرمايد: ((انى لعالم بما يصلحكم و يقيم أودكم؛ مىدانم داروى درد شما چيست و اين كژى را چگونه راست توان كرد))
البخل: بخل، بخل ورزيدن Avarice
محروم كردن انسان از مال خود، ايثار نكردن به هنگام نياز، اميرالمومنين (ع) فرمود:
((اذا بخل الغنى بمعروف باع الفقير آخرته، هر گاه توانگر از بخشيدن مال خود بخل ورزد، فقير آخرتش را به دنيا خواهد فروخت))
البقاع: قطعهاى زمين land of Piece
و معنى ديگر آن، آبگير است، مفردش بقعة است. امام عليهالسلام مىفرمايد:
((...فانكم مسوولون حتى عن البقاع و البهائم؛ زيرا شما مسئول هستيد، حتى در برابر زمينها و ستوران))
بيت المال: بيت المال treasury Public
خزانه اموال عمومى، و داراى احكام خاصى در دين است. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و لا ينبغى لى أن أدع الجند و المصر و بيت المال و جباية الارض...ثم أخرج فى كتيبة أتبع أخرى
شايسته نيست كه من لشكر و شهر و بيت المال و گرد آورى خراج...را واگذارم و با فوجى از لشكر بيرون آيم و در پى فوجى ديگر شتابم
البيع: خريد و فروش Selling
خريد و فروش كالا در ازاى قيمت، از كلمات اضداد است؛ مانند: ((بعته هذا الثوب؛ لباس را فروختم و بهايش را گرفتم)) و ((بعته هذا الثوب؛ لباس را خريدم و قيمتش را پرداخت كردم)) و بياعة جمعش بياعات، به معنى كالا يا جنس مورد معامله است.
امام عليهالسلام مىفرمايد:((فى كثير منهم(التجار)تحكما فى البياعات؛ بسيارى از آنان(تاجران) به ميل خود براى كالاى خود بها مىگذراند)) و بيع در اين گفتار امام بكار رفته است: ((فيستحلون الخمر بالنبيذ...والبا بالبيع؛ حرام خدا را حلال شمارند، و شراب را نبيذ نام نهند و حلال كنند و ربا را عنوان خريد و فروش دهند))
التراب: خاك Dust
جمع آن أتربه و تربان، به معنى زمين و نعمتهاى آن است، امام على عليهالسلام مىفرمايد:
من وجد ماء و ترابا ثم أفتقر فأبعده الله
هر كس آب و خاك بيابد، باز هم فقير باشد، خداوند او را از رحمت خود دور كند
التبذير: بيهوده مصرف كردن Waste
عبارت است از مصرف در موارد غير ضرورى يا بيهوده مصرف كردن؛ در حالى كه اسراف به معناى مصرف بيش از حد، در موارد نيازست. از ريشه ((بذر، پراكند، گرفته شده است.
امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((اعطاء المال فى غير حقه اسراف و تبذير؛ بخشيدن مال به كسى كه حق او نباشد، خود گونهاى تبذير و اسراف است))
التبر: طلا، طلاى خام Gold
واحدش ((تبره)) به معنى طلاى سكه نزده و ريخته نشده است.
هنگامى كه سكه زده شود دينار يا درهم نام دارد. تنها به ((طلا)) گويند. گاهى به نقره نيز اطلاق مىگردد. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا؛ بخدا سوگند از دنياى شما پاره زرى نيندوختهام))
التجارة: بازرگانى Trace
عبارت است از دخل و تصرف در سرمايه براى رسيدن به سود، و گفته شده كه عبارت است از: خريد چيزى كه با سود فروخته شده باشد. و نيز گفتهاند: تجارت تصرف در سرمايه و دگرگون آن است براى رشد سرمايه. اين كلمه در سخنان اميرالمومنين بسيار وارد شده است. از آنجمله مىفرمايد:
((ولا قوام لهم...جميعا الا بالتجار؛ و آنان استوار نمانند مگر به بازرگانان))
((الرعية طبقات...منها التجار؛ بدان كه رعيت را صنفهايى است...و صنفى بازرگانان اند))
التراف: فراوانى نعمت، در رفاه بودن، خوشگذرانى Seeking -Pleasure
در نعمت بودن، رفاه داشتن، رجل مترف، برخوردار از نعمت فراوان. امام عليهالسلام معاويه را از اينگونه وصف مىكند: فانك مترف، تو مردى هستى غرق در ناز و نعمت))
التنافس: رقابت كردن Gompetition
نفس، نافس نفسا فلانا فى الامر: به او فخر فروخت و با او رقابت كرد.
تناقس القوم فى الامر: در آن مبالغه كردند، زياده روى كردند و گويى كه هر كدام مىخواست نيروى خود را ظاهر كند. اين كلمه در سخنان حضرت وارد شده است، جايى كه در خصوص پيشى گرفتن از هم فرمايد: ((هذا ما كنتم تتنافسون فيه بالامس؛ اينها چيزهايى هستند كه ديروز براى به دست آورد نشان با هم رقابت مىكرديد))
و درباره رقابت در امور حكومتى مىفرمايد:
((لم يكن الذى كان منا فسة فى سلطان؛ آن كارها كه از ما سر زد، نه براى همچشمى بود و نه رقابت در قدرت))
الثروة: ثروت Affluence
از ريشه ((ثرا)) گرفته شده، به معنى زيادى در مال و قوم است. و در اصطلاح: هر چيزى كه بتواند نيازهاى انسان را بر طرف كند و محدود باشد و همين مفهوم براى مال هم بكار مىرود، امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و بلغتها أزكى من ثروتها؛ و به اندك روزى آن(دنيا) قانع شدن، بهتر است از ثروت آن))
و ((الثراء)) به معنى ((مال زياد)) است و أثرى الرجل؛ مالش بسيار شد و ثرى القوم و أثروا؛ اموالشان بسيار گشت. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((...ان قيل أثرى قيل أكدى،...اگر گويند كه توانگر شد، بى درنگ بانگ برآيد كه تهى دست گرديد))
الثمن: بها، قيمت، ارزش Price
ارزش هر چيزى است و نيز استحقاق هر چيزى است، و گويند، ((ثمن)) براى چيزهاى مادى بكار مىرود و جمع آن ((اثمان)) است. امام عليهالسلام مىفرمايد: ((و يأكل قرص الشعير من ثمنها، سپس از بهاى آن قرص جوينى مىخورد))
الجباية: جمع آورى Gollection
جمع آورى زكات يا مال است، گويند: ((جبى المال أو الخراج؛ مال يا خراج را گرد آورى كرد))
امام على عليهالسلام مىفرمايد، لا ينبغنى لى أن أدع الجند...و جباية الارض؛ شايسته نيست كه من لشگر و...و گرد آورى خراج را وا گذارم))
الجد: تلاش، كوشش، جديت Serious
از ماده جد(تلاش كرد)گرفته است و جد فى الامر؛ آنرا محقق ساخت، در آن اهتمام ورزيد. أجد فى الامر؛ جديت بخرج داد ضد هزل(جدى نگرفت) است. اجتهد و أجد فى الامر: آنرا محقق ساخت و از عهده آن بر آمد. اميرالمومنين عليهالسلام مىفرمايد: ((جدك لا كدك؛ جديت كن نه تلاش بيهوده))
الجدب: خشكى، بى آبى، قحطى Infertillity
الجدب(عيب جويى) جدب جد با فلانا؛ از او عيب جويى كرد. و جدب جدوبة المكان؛ آبش قطع شد و زمين خشك و بى گياه گرديد. أجدب القوم؛ دچار قحطى شدند.
امام على عليهالسلام مىفرمايد
قبل الارض بعد جفونها و أخرج نبتها بعد جدوبها
زمينى را كه خشك شده بود، آب داد، و پس از خشكسالى در آن گياه رويانيد
الجهد: تلاش، كوشش Effort
جهد فى الامر جهدا: در آن كار كوشش كرد جهد؛ به رنج و مشقت رسيد.
جاهد مجاهدة و جهادا: تمام توانش را بكار گرفت. اجتهد فى الامر: در حد توانايى كوشيد.
ثم عمرتم فى الدنيا ما الدنيا باقية، ما جزت أعمالكم عنكم و لو لم تبقوا شيئا من جهدكم...
تا دنيا باقيست، در همين حال بمانيد، اين اعمال و نهايت كوششى كه در طاعت او بكار مىبريد...
الجو: هوا، فضا، جو Air
ميان آسمان و زمين، جمع آن اجواء است، گشادگى وادى، خشكى پهناور.
جو هر چيزى به معنى درون و داخل آن است. و نيز به حالتى از سرما، گرما، رطوبت و بادها اطلاق مىگردد، و در كشاورزى و حمل و نقل دريايى و هوايى موثر است. امام على عليهالسلام درباره آفرينش جهان فرمايد: ((فتق الأجواء وشق الأرجاء؛ خداوند سبحان فضاهاى شكافته را پديد آورد و به هر سو راهى گشود.))
((فرفعه فى هواء منفتق و جو منفهق؛ آنگاه خداى تعالى آن كفها به فضاى گشاده، فرا برد))
الجود: بخشش Liberality
به معنى كرم و بخشيدن بدون چشمداشت عوض است، امام على عليهالسلام مىفرمايد:
الجود حارس الأعراف و العلم فدام السفيه
سخاوتمندى، پاسدارى آبروهاست و بردبارى، دهانبند بى خرد
العدل يضع الأمور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها
عدالت هر چيز را بر جاى خود مىنهد و بخشندگى آن را از جاى خود بيرون مىنهد
الحرث: كشت، كشاورزى earth the Totill
به معنى جمع و كسب مال است، الحرث(كشت)، زمينى كه بوسيله بذر پاشيدن، تخم كاشتن و غرس نهال سرسبز و داراى گياه شود، امام مىفرمايد:
المال و النبون حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الاخرة
مال و فرزندان كشته اين جهان اند و عمل صالح كشته آخرت است
الحرص: آزمندى Ambitious
خواستن با تلاش براى رسيدن به چيزى گفته شده: حرص ضد قناعت و زوال نعمت ديگران را خواستن است و نيز به معنى خواستن چيزى كه قسمت انسان نباشد. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((فان البخل و الجبن غرائز شتى؛ بخل ترس و آزمندى، خصلتهاى گوناگونى هستند))
الحسب: شرافت نسب Descent
به معنى مال و نيز شرافت و بزرگوارى از آباء و اجداد. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
((من أبطأبه عمله لم يسرع به حسبه)) هر كه در كارها درنگ كند، شرف نسب، سبب سرعت در كارش نشود.
الحسد: حسد ورزيدن، رشك بردن Grundge
زوال نعمت ديگرى را خواستن. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و انما طلبوا هذه الدنيا حسدا لمن أفاءها الله عليه
بر كسى كه خداوند حكومت را بر عهده او نهاده است، رشك مىبرند.
الحق: حق، درستى، حقيقت truth The
به معنى نصيب، بهره نيز هست. و حق حقا: ثابت شد، واجب شد، سزاوار شد. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و أعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق، حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى
بزرگترين حقى كه خداوند تعالى از آن حقوق واجب گردانيده. حق والى است بر رعيت و حق رعيت است بر والى.
الحكرة: احتكار Rondom
اشترى السلع حكرة؛ كالا را به صورت يكجا و عمده خريد. و گفته شده، جزافا: كالا را بدون آنكه وزن و مقدار آن معلوم باشد، خريد.
الخراج: ماليات، خراج Landerenue
الاتاوة(باج و خراج) است و جمع آن اخراج، أخاريج و أخرجه است. و خراج يعنى آنچه از سود يا كرايه زمين بدست آيد و نيز آنچه را كه حاكم دريافت. و بر ضريبة، جزيه و مال الفىء تعلق مىگيرد و غالبا به ماليات زمين اطلاق مىگردد. امام على عليهالسلام فرمايد:
هذا ما أمر به على...مالك...حين ولاه مصر... جباية خراجها و جهاد عدوها...
اين فرمانى است از بنده خدا، على...به مالك...هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد، و با دشمنانش پيكار كند و...
الدرهم: درهم Dirham
كلمهاى فارسى معرب است و جمع آن درهم و دراهيم و عبارت است از شصت عشير و عشير يك دهم قفيز است و قفيز يك دهم جريب و دراهم، شش دانق است. اين كلمه در زمان اميرالمومنين متداول بوده است، زيرا امام مىفرمايد:
فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق
و تو حتى يك درهم - و چه جاى بيش از آن - رغبت نمىكردى كه به بهاى اين خانه دهى
الدولة: دولت، حكومت، سرمايهاى كه دست به دست مىگردد State
مالى كه رايج است و به قومى اختصاص دارد. و الدولة: به معنى انتقال از حالت سختى و گرفتارى به حالت رفاه و آسايش است. و از آن جهت دول ناميده مىشود، چون از سوى گروه و جماعات دست به دست مىگردد و هر روز از آن گروهى است، به معنى رواج مال و سرمايه نيز هست. در يكى از گفتارهاى امام آمده است. ((فيتخذوا مال الله دولا؛ مال خدا را ميان خود دست به دست گردانند))
همچنين به معنى حكومت نيز به كار مىرود و در گفتار امام به مالك آمده است:
يا مالك انى وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور
اى مالك بدان كه تو را به بلادى فرستادهام كه پيش از تو دولتها ديده، برخى دادگر و برخى ستمگر
الدين: دين، بدهكارى Debt
مالى كه بر عهده و ذمه شخص است يا با عقد قرار داد، يا به واسطه استهلاك و يا وام گرفتن و جمع آن ديون است. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
ان الرجل اذا كان له الدين الظنون، يجب أن يزكيه، لما مضى اذا قبضه
هر گاه كسى را دين الظنون باشد، بايد هنگامى كه آنرا مىستاند زكاتش را بدهد
الدينار: دينار islamicera early of coin Agold
كلمهاى فارسى است كه معرب شده است و اصل آن دنار به تشديد نون است و جمع آن دنانير است و دينار معادل شصت حبه جو يا خردل است و يك مثقال از طلا را دينار گويند. اين لفظ در دوره اوليه اسلامى به معنى مثقال طلا بكار رفته است. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
((بلغنى انك ابتعت دارا بثمانين دينارا؛ شنيدهام خانهاى خريدهاى به هشتاد دينار))
الذخيرة: پس انداز، اندوخته Reserve
ذخر الشىء: آن چيز را براى وقت نيازمندى پنهان كرد يا براى دنيا و آخرتش آماده ساخت. پس انداز مازاد سرمايه، براى زمان نياز است، كه اگر به نيت رسيدن به ثواب آخرت باشد، كارى پسنديده است. امام عليهالسلام به مالك مىگويد:
لا يثقلن عليك شىء خففت به الموونة عنهم فانه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك
كاستن از خراج بر تو گران نيايد زيرا اندوختهاى شود براى آبادانى بلاد تو باشد و نيز مىفرمايد:
فليكن أحب الذخاير اليك ذخيرة العمل صالح
بايد بهترين اندوختههاى نزد تو، اندوخته كار نيك باشد
الذراع: مقياس طول dhar of Plureal
ذرع الثوب: با مقياس ذراع لباس را اندازه گرفت كه شش مشت است.
الذرع وسيله اندازهگيرى است خواه چوب باشد يا فلز. ذراع الرجل: به آن مرد به ذراع فروخت نه به عدد و تخمين. امام على عليهالسلام در نامهاش به معاويه مىنويسد:
ألا تربع أيها الانسان على ظلعك و تعرف قصور ذرعك
اى آدمى چرا به جاى خود نمىنشينى و نمىخواهى كاستيهاى خود را بشناسى؟
الذهب: زر، طلا God
امام على عليهالسلام هر دو لفظ ((ذهب)) و ((تبر)) را به يك معنى بكار برده است. امام عليهالسلام درباره ((ذهب)) مىگويد: ((فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك؛ پس همچنانكه زر و سيمت را حفظ مىكنى، زبانت را هم حفظ كن))
الربح: بهره، سود Gain .Interset
قضاوت ميان قيمت هزينه و فروش است كه هنگام فروش بدست مىآيد و بدون فروش، ((ربح)) ناميده نمىشود. مقدار بهره بر اساس رضايت بين طرفين(فروشنده و خريدار) است.
امام على عليهالسلام از كاروانسراى ابن ابى محيط كه در آن شتر نگهدارى مىشد، اطلاع يافت و فرمود:
يا معاشر السمامرة أقلوا الأيمان فانها للسلعة، ممحقة للربح
اى گروه دلالان كمتر سوگند ياد كنيد كه موجب عدم رواج كالا و از بين رفتن سود است
الربا: ربا Usuay
به معنى، زيادت و افزونى است، ربا الماء يربو: زياد شد، بالا آمد، و در شرع زيادتى مال است از عوض شرط براى يكى از دو طرف عقد، و نيز زيادتى مال است و بدون عقد تبايع و در شرع حرام است و گاهى در نتيجه عدم آگاهى به احكام اتفاق مىافتد: من اتجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربا؛ هر كه علم نداند و تجارت كند، در ورطه ربا افتد))
الرزق: روزى Sustenace
آنچه را خداوند به حيوان ارزانى دارد تا بخورد و حلال و حرام را در بر مىگيرد و گفتهاند؛
الرزق: عطا و بخشش جارى را گويند چه دنيوى باشد چه اخروى، امام مىفرمايد:
تكفل لكم بالرزق و أمرتم بالعمل؛ روزى شما را بر عهده گرفته و شما را به عمل فرمان داده))
الرخاء: آسايش، فراخى نعمت Favour
از ماده رخى(نرم شد، آسان گرديد، سست و شكننده شد) و رخا العيش(زندگى فراخ و آسان شد). اميرالمومنين على عليهالسلام در توصيف پيامبر (ص) مىفرمايد:
اللهم أجمع بيننا و بينه فى برد العيش و قرار النعمة...و رخاء الدعة
بار خدايا، ما و او را در يك زندگى خوش و گوارا، در كنار هم قرار ده، در آنجا كه قرار گاه نعمت توست...زندگى با فراخى نعمت))
الرشوة: رشوه Bribery
داراى دو معنى لغوى است: أرشى الدلو: به دلو رسن بست. أرشى القوم فى دمه، آن گروه در خون وى شريك شدند. و از كسبهاى حرام است. امام عليهالسلام درباره كسانى كه نبايد تصدى امور مسلمانان را به او واگذار كرد، مىفرمايد:
و لا المر تشى فى الحكم فيذهب بالحقوق، و يقف بهادون المقاطع
و نه كسى، كه در داورى رشوه مىستاند، تا رشوه گيرنده حقوق مردم را از ميان برده و در بيان احكام و حدود الهى توقف نمايد
الرعى، Pastor
رعى الامير رعيته، امير از رعيت خود نگهدارى كرد و امورش را سامان داد. و رعى عليه حرمته؛ حرمتش را پاس داشت. و جمع راعى، رعاة و رعيان است. و راعى: هر كسى كه اراده امور قومى را بر عهده داشته باشد. جمع رعيت، رعاياست. رعايا القوم: عموم مردم كه زير پرچم راعيند. رعية الملك: اشخاص تحت اوامر او را گويند. رعية الاسقف نيز به همين معناست. رعى الماشية؛ ستور را در علف رها كرد تا بچرد. و هر دو كلمه در گفتار اميرالمومنين عليهالسلام وارد شده است: معنى اول ((اذا أدت الرعية الى الوالى حقه؛ زمانى كه رعيت حق خود را نسبت به والى بگذارد))
معنى دوم ((أتمتلى السائمة من رعيها؛ آيا آن گوسفند از علف اشباع گشته...))
الرياش: جامعه فاخر مال، اسباب و اثاثيه و جامه فاخر، ارزانى و فراوانى نعمت. Wellcloting
راشه الله و ريشا: ظاهرش نيكو شد و به خير دست يافت چنانكه بر او ظاهر بود. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((ألبسكم الرياش و أسبغ عليكم المعاش؛ خداوندى كه بر شما جامه پوشيد و وجه معاش شما بفراوانى مهيا داشت))
الزخرف: زينت، زيور Flash
به معنى طلاست، هر چيز زراندود را بدان تشبيه كنند، امام على عليهالسلام مىفرمايد:
اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها؛ هر گاه به آن مىنگرم، به ياد دنيا و زيورها و زينتهايش مىافتم))
الزرع: زراع، كشاورز Gultivator
زرع زرعا: كشت يا بذر را در زمين پاشيد. جمع آن زراع، زراعون و زراعة: كسى كه بسيار كشت كند.
امام على عليهالسلام: ((يرهبا(الجرادة) الزراع فى زرعهم؛ كشاورزان به سبب كشتههاى خود از آن بيما كند))
الزكاة: زكات Zakat
در لغت به معنى افزونى، رشد و نمو و پاكيزگى است، در اصطلاح شرع عبارت است از: حقى واجب در مالى مخصوص از آن مالكى مخصوص، امام على عليهالسلام مىفرمايد:
الزكاة جعلت مع الصلاة قربانا لأهل الاسلام
زكات را با نماز، سبب تقرب مسلمانان به خدا قرار داده است.
السرف: زياده روى Extrevagancy
تجاوز از حد معين، امام على فرمايد: اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف؛ بخشيدن مال به كسى كه حق او نباشد، خود گونهاى از تبذير و اسراف است))
السعر: قيمت، نرخ، بها Price
جمع آن أسعار است أسعروا و سعروا تسعيرا: روى نرخ كالا توافق كردند.
امير المومنينعليهالسلام مىفرمايد:
وليكن البيع سمحا بموازين عدل و أسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع
بايد خريد و فروش به آسانى صورت گيرد و بر موازين عدل، به گونهاى كه در بهانه، فروشنده زيان بيند و نه بر خريدار اجحاف شود
السعى: تلاش كردن، كار كردن Traing
سعى الرجل يسعى سعيا: رفت، دويد، نيز به معنى كاركرد، كسب نمود.
امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((فاسع فى كدحك؛ سخت بكوش))
السفتجة: سفته note Promissory
به معنى محكم است. عبارت است از: وام دادن براى رفع خطر راه و نيز به معنى((بيمه)) گفته شده است. و در المصباح المنير آمده است: ((السفتجه)) كلمهاى فارسى است كه معرب شده است و بعضى آن را اينگونه تفسير كردهاند: نوشتهاى كه صاحب مال به وكيل خود مىنويسد كه مالى را به عنوان وام پرداخت كند تا او را از خطر راه ايمن نگه دارد.
همچنين سفته عبارت است از اينكه شخصى پولى را به عنوان وام، نه به عنوان وديعه، در اختيار تاجرى قرار مىدهد تا آن را به دوستش در شهرى ديگر پرداخت نمايد. چون تاجر عين آن مال را نمىدهد، بلكه مالى مثل آن را پرداخت مىكند، از اينرو وديعه نمىباشد. اين مال براى آن پرداخت مىگردد كه وام گيرنده براى رفع خطر راه استفاده كند. به عبارت ديگر، شخصى به كسى وام بدهد، و آن را وام گيرنده در شهرى كه وام دهنده مىخواهد، در اختيارش قرار دهد، تا براى رعف خطر راه استفاده كند. به معنى حواله نيز هست، و گفته شده كه سفته آن است كه در شهر خود مالى را به كسى كه قصد سفر به شهرى را دارد، بدهى، و اين شخص در شهر، واسطهاى داشته باشد و تو بتوانى پول را از آن واسطه بگيرى و براى رعف خطر راه از آن استفاده كنى. و كلمه سفاتح جمع سفتجه در كلام اميرالمومنين عليهالسلام آمده است: امام مىفرمايد:
لا بأس أن يأخذ الرجل الدراهم بمكة و تكتب لها سفاتح يعطوها بالكوفة
عيبى ندارد كه شخصى در مكه درهمهايى را بگيرد و براى آن سفته هايى بنويسد و آن درهمها را در كوفه پس دهد.
السفيه: نادان، كم خرد Silly
در صحاح جوهرى آمده است: السفه ضد حلم است و در اصل به معنى سبكى و حركت است. راغب اصفهانى مىگويد: به معنى سبكى در بدن است و از همين معنى گفته مىشود: زمام سفيه: لگامى كه بسيار مىلرزد. و ثوب سفيه: لباس نامرغوب. و به خاطر كم خردى به خفت و خوارى نفس به كار رفته است. حكم سفيه آن است كه او را از دخل و تصرف در مالش مانع شوى. بر اساس آيه ((و لا توتوا السفهاء أموالكم؛ اموالتان را بدست سفيهان ندهيد))
امام على عليهالسلام مىفرمايد ((آسى أن يلى أمر هزه الامة سفهاوها؛ اندوه من از اين است كه مشتى بيخردان و تبهكاران اين امت، حكومت را به دست گيرند)) وقتى شرع اجازه نمىدهد كه اينان اختيار مالشان را داشته باشند، چگونه مىتوانند بر جان مردم حاكم باشند.
السلعة: كالا Goods
به معنى كالاست، كلمه عرض و عين مترادف آن است و به غير از درهم و دينار و پول رايج اطلاق مىگردد. سلع در لغت به معنى مثل و همزاد است. ((هذا سلع ذاك)) اين مانند اوست ((غلامان سلعان)) دو پسر همسن و سال. و جمع السلعة، سلع است. به معنى كالا و هر چه كه مورد معامله قرار مىگيرد. امام على عليهالسلام فرماييد: ولا سلعة أنفق بيعا و أغلى ثمنا من الكتاب؛ هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از كتاب نيست))
السلف: پيش فروش money Hdvance
بيعى است كه ثمن آن مشخص و معلوم باشد و آنرا نقدا در مجلس معامله تحويل دهند و مثمن در آن كلى و مضمون در ذمه و مضبوط و به مدتى معلوم، مدت دار باشد و همان بيع سلم است.
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
لابأس بالسلف مايورن فيما يكال و ما يكال فيما يوزن
بيع سلف در مورد كالايى كه پيمانه و وزن معلوم دارند، اشكالى ندارد
السهم: بهره، سهم Share
بهره و نصيب و جمع آن أسهم و سهمان و سهام و سهمة است. امام على عليهالسلام فرمايد:
((لم يمنعهم سهمهم من الاسلام؛ ولى از سهمى كه اسلام برايشان معين كرده بود، منعشان ننمود.))
السمسرة: دلالى Brokevage
سمسار، واسطه ميان فروشنده و خريدار است. جمع آن سماسره است، سمسار زمين، يعنى كسى كه نسبت به آن آگاهى دارد. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
((يا معاشر السماسرة، أقلوا الأيمان؛ اى گروه دلالان، كمتر سوگند ياد كنيد))
السوق: بازار Market
سوق به صورت مذكر و مونث بكار مىرود. و از سوق الناس(كالاهاى مردم) گرفته شده است. به محل خريد و فروش كالا گفته مىشود. امام عليهالسلام در توصيف منافقين مىفرمايد:
قد أعدوا لكل باب مفتاحا و لكل ليل مصباحا، يتوصلون الى الطمع باليأس ليقيموا به أسواقهم، ينفقوا، ينفقوا أعلاقهم...
براى هر درى كليدى، براى هر شبى چراغى،...مهيا كردهاند. نوميد نمايى را وسيله آزمندى خود سازند، تا بازار خود گرم نگه دارند و كالاى خود به بهايى بيشتر بفروشند...
السوم: عرضه كالا براى فروش Price the ask To
عرضه كالا براى فروش و از ماده سام(بدنبال چيزى رفتن است) به دو مفهوم مركب بكار مىرود رفتن به همراه خواستن. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((وهم خلالكم يسومونكم ما شاؤوا؛ خود در ميان شما هستند و هر آزار كه خواهند بر شما روا دارند))
الشوح: بخل، آزمندى (money other from )Avarice
بخل ورزيدن انسان به مال غير خود، و در نهايه آمده است: بخل شديد را گويند و خوددارى و منع در شح شديدتر از بخل است، نيز به معنى بخل ورزى با حرص است. اميرالمومنين مىفرمايد:
فى كثير منهم ضيقا فاحشا و شحا قبيحا
بسيارى از ايشان را روشى ناشايسته است و حريص اند و بخيل
شرطى Policeman
جمع شرط، شرطه است، آنان گروهى از ياران برگزيده والى اند.
و از شغلهاى نكوهيده است، امام على عليهالسلام درباره نيمه شب مىفرمايد:
انها لساعة لا يدعو فيها عبد الا استجيب له الا أن يكون عشارا أو عريفا أو شرطيا
اين ساعتى است كه هيچ بندهاى به درگاه خداوند دست بر دعا بر ندارد مگر آنكه دعايش مستجاب شود. مگر عشريه بگير(باجگير) يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت يا شرطه گزارش كند يا شرطه.
الشراء: خريدن Sail
شريت المتاع أشريته: كالا را در ازاى قيمت خريدم يا فروختم. از اضداد است و اسم فاعل آن، شارى و جمع آن شراة است، امام على عليهالسلام مىفرمايد:
فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم و فوقه
تو حتى يك درهم - و چه جاى بيش از آن - رغبت نمىكردى كه به بهاى اين خانه دهى))
الشرك: مشاركت Participation
شركت و مشاركت به معنى درهم كردن دو ملك است، و نيز به معنى آن است كه يك شىء از آن دو نفر يا بيشتر باشد، خواه مادى باشد خواه معنوى. مانند: مشاركت انسان و حيوان در حيوانيت و شرك به معنى اشتراك در زمين است. و عبارت است از اينكه صاحب زمين آن را در اختيار ديگرى قرار دهد به نسبت يك دوم يا يك سوم يا غير آن.
امام درباره شريكان اموال صدقه مىفرمايد:
و ان لك فى هذه الصدقة نصيبا مفروضا حقا معلوما و شركاء أهل مسكنة و ضعفاء ذوى فاقة
ترا در اين صدقه نصيبى است ثابت و حقى است معلوم و نيز ناتوانان و بينوايان با تو شريك اند
الشكر: سپاسگزارى Thank
نيكى و سپاسى كه انسان در برابر نعمت اظهار مىدارد، خواه با زبان باشد يا با دست يا با قلب اميرالومنين على عليهالسلام مىفرمايد: ((الشكر زينة الغنى؛ سپاسگزارى، آرايش توانگرى است))
الصدقة: صدقه Alms
به معنى عطيه بخشش است كه به نيت رسيدن به پاداش الهى پرداخت مىشود. عطيهاى كه به نيت پاداش داده شود نه به منظور احترام و بزرگداشت.
راغب مىگويد: صدقه، چيزى است كه انسان به قصد تقرب از مالش خارج مىكند مانند زكات ولى صدقه در اصل به چيزى كه از روى اختيار داده شود، اطلاق مىگردد و زكاة براى واجب. امام على عليهالسلام مىفرمايد: استنزلوا الرزق بالصدقة؛ روزه را به صدقه دادن فرود آوريد))
الصرف: تبديل پول Exchange
به معنى، چيزى را از حالتى به حالت ديگر در آوردن، يا به غير آن تبديل كردن، مىگويند: صرفته(او را از راه خود باز گردانم) خداوند مىفرمايد ((ثم صرفكم عنهم؛ سپس شما را از آنان باز گردانيد) و از همين ماده است: تصريف الرياح(دگرگونى بادها) تصريف الكلام(دگرگون ساختن كلمات) تصريف الدراهم(تبديل كردن دينارها) صرف، عبارت است از تبديل پولى به پولى ديگر، و در شرع فروختن بعضى از اثمان (طلاو نقره) است در برابر مانند آنها اين معنى در كلام اميرالمومنين على عليهالسلام آمده است كه مىفرمايد:
لوددت معاوية صار فنى بكم صرف الدينار بالدرهم
دلم مىخواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم كند.
الصلاح: اصلاح Correction
صلاح ضد فساد است، در بيشتر كاربردها به افعال اختصاص دارد و در گفتارهاى امير المومنين عليهالسلام بسيار وارد شده است. از مواردى كه به اين موضوع ارتباط پيدا مىكند، رابطه روزى با اصلاح نفس است. كه فقر و تنگدستى و هر گونه فساد بدى را كه از فقر ناشى مىشود، در انسان از بين مىبرد. امام عليهالسلام در اين باره به مالك مىگويد:
ثم أسبغ عليهم الأرزاق فان ذالك قوة لهم أستصلاح أنفسهم
در ارزاقشان بيفزاى، زيرا فراوانى ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نيرو دهد.
صوافى الاسلام: اراضى به غنيمت در آمده Earth Booties
صوافى جمع صافية(زمين به غنيمت گرفته شده است) و صوافى الاسلام(زمينهايى كه به غنيمت در آمدند). اما على عليهالسلام مىفرمايد:
و اجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما كم غلات صوافى الاسلام فى كل بلاد
براى اينان در بيت المال خود، حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام هر شهرى را به آنان اختصاص ده
الصناعة: صنعت Industry
از ريشه صنع(خوب كار كردن) است و هر صنعى، فعل است. ولى هر فعلى، صنع نيست مكانهاى شريف را مصانع گويند : ((و تتخدون مصانع، عمارتهاى بلند بنا مىكنيد))
و صناعت ملكه نفسانى است كه از آن، افعال اختيارى بدون انديشه صادر گردد. و گفته شده، علمى است به كيفيت عمل تعلق دارد، و ((صناعت)) حرفه ((صانع)) را گويند و كارش را ((صنعت)) نامند. صناع، كيانى اند كه با دستهايشان كار مىكنند.
و كلمه ((صناعت)) در سخنان اميرالمومنين به عنوان يكى از مشاغل بكار رفته است.
((و منها التجار و أهل الصناعات؛ و صنفى از ايشان بازرگانان اند و صنعتگران))
الضمان؛ Insurace
ضمن الشىء: آن چيز را به او تاوان داد، او را وادار به پرداخت آن كرد.
تضامن العرفاء: در برابر صاحب حق با هم متحد و هم پيمان شدند.
گفته مىشود: هم متكافلون متضامنون به(آنان هم پيمان و ضامن يكديگرند) از اينرو صاحب حق مىتواند حق خود از هر يك از آنان كه بخواهد بگيرد. و ضامن به معنى كفيل و تعهد كننده است. در اصطلاح فقه عقد ضمان عبارت است از اينكه: شخصى مالى را كه بر ذمه ديگرى است به عهده گيرد، و اصل مال يا معادل قيمت آن را بپردازد. اين اصطلاح در سخنان اميرالمومنين على عليهالسلام آمده است، مىفرمايد:
من ضمن تاجرا فليس له الا راس ماله و ليس له من الربح شىء
هر كس به تاجرى ضمانت دهد، تنها اصل سرمايه از آن تاجر خواهد بود، در سود آن سهمى نخواهد داشت
الطعام: طعام، خوراك، غذا Food
اسم جامع همه خوراكيهاست، انه لطيب المطعم، خوراكش پاك است.
و به معنى گندم نيز بكار مىرود.
هيهات أن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الأطعمة
هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من، مرا به گزينش طعمها بكشد
الظلم: ستم Injutice
قرار دادن چيزى در غير خود و در شريعت؛ به معنى انحراف از حق و گرايش به سوى باطل است، كه همان ((جور)) است. نيز به دست بردن در مال ديگرى و از حد گذشتن نيز معنى مىشود.
امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و لا تظلم كما لا تحب أن تظلم؛ بر كسى ستم مكن همانگونه كه نمىخواهى بر تو ستم كنند))
العائل: فقير، درويش Poor
به معنى فقير است. عال الرجل علية: فقير شد، أعال: عيالمند شد. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((ما عال من أقتصد؛ درويش نشود، آنكس كه زياده روى نكند))
العارية: چيز عاريتى، عاريت Loan
عارية - به تشديد ياء - عاريه - به تخفيف ياء - منسوب به عار(ننگ) است. از آنجا كه خواستن ننگ است. و يا منسوب به عارة(چيز عاريتى) مصدر دوم أعار اعارة مانند: جابة و اجابة است يا از ماده عار(آمد و شد كرد) گرفته شده است بخاطر دست به دست گشتن. يا از تعاور(تداول و رايج بودن) و از عقود جايز است و به موجب آن اجازه استفاده از عين مال به شخص داده مىشود، به شرطى كه اصل آن باقى بماند. و نيز به معنى سود بردن و به منفعت رسيدن بدون عوض است. امام على عليهالسلام فرمايد: ((المال عارية؛ مال، عاريهاى بيش نيست.
العامل: كارگزار، حسابدار worker
عمل در صرف اسلامى گاهى به تلاش و زحمتى كه در مقابل مال انجام مىشود، اطلاق مىگردد. فقهاء بر همين اساس گفتهاند ((عمل المسلم محترم؛ كار مسلمان محترم است))
و گاهى عمل، به مطلق فعل گفته مىشود كه نتيجه آن، مسؤوليت، ضمانت و مؤاخذه است، مانند: تلف كردن و از بين بردن مال ديگران . انسانى كه كار را انجام مىدهد ((عامل)) نام دارد و در اصطلاح اقتصاد اسلامى به كسى اطلاق مىشود كه حسابها را تنظيم مىكند و مىنويسد. اين لقب در اصل به امير(متولى كار) اطلاق مىگرديد. سپس در عرف براى، ((تنظيم كننده و نويسنده حساب)) بكار رفته و لقب مخصوص او شده است. در نامه اميرالمومنين به مالك نيز به همين معنى بكار رفته است:
ثم انظر فى أمور عمالك فاستعملهم أختبارا
در كار كار گزارانت بنگر و پس از آزمايش به كارشان بگمار ،
و لا تقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك
و غفلتش سبب نشود كه نامههاى عاملانت را به تو نرساند
العدل: عدالت، دادگرى justice
دو كلمه عدالت و معادلة به معنى مساوات و بين آنها نسبت تضايف برقرار است.
العدل و العدل مترادفند، ولى عدل در امورى كه با بصيرت فهميده شود، بكار مىرود مانند: احكام و عدل و عديل در امورى كه با حواس فهميده مىشود، بكار مىرود. مانند: وزنها، عددها و پيمانهها.
عبارت است از حد وسط بين افراط و تفريط و در اصطلاح فقيهان، ((عدل)) كسى است كه از گناهان كبيره بپرهيزد و بر انجام گناهان صغيره اصرار نورزد. امام على ع در تشريح معنى عدل و اقسام آن مىفرمايد:
و العدل منها على أربع شعب، على غائص الفهم و غور العلم و زهرة الحكم و رساخة الحلم فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم و من حلم لم يفرط فى أمره و عاش فى الناس حميدا
و عدالت را چهار شعبه است: فهمى كه به عمق چيزها رسد، علمى كه حقايق را در يابد، و داورى كردنى نيكو و راسخ بودن در بردبارى، آنكه نيكو فهم كند به عمق دانايى رسد و هر كه به عمق دانايى رسد از آبشخور احكام دين سيراب بيرون آيد و هر كه بردبارى را شعار خود سازد در كارها تفصير ننمايد و در ميان مردم، ستوده زيست كند
العدم: فقر، تنگدستى Destitution
الفقر و العدم به معنى از دست دادن و بيشتر براى از دست دادن مال بكار مىرود: امام على عليهالسلام مىفرمايد:
من وصلك و هو معدم خير لك ممن جفاك و هو مكثر
اگر فقيرى به تو بپيوندد بهتر از پولدارى است كه از تو روى گرداند
العربون: بيعانه، پيش پرداخت Earnest
از ماده ((عرب)) گرفته شده است. و عبارت است از آنكه مرد چيزى را بخرد يا اجاره كند و بخشى از قيمت يا اجاره را بپردازد. سپس بگويد: اگر عقد - اجاره يا خريد - برقرار شد، آنرا حساب مىكنيم وگرنه از آن تو باشد و از تو چيزى از آن را نمىگيرم.))
لذا سخنان امام على عليهالسلام و نشانگر آن است كه بيعانه در زمان حضرت بسيار به كار مىرفته است:
لا يجوز العربون الا أن يكون نقدا من الثمن
پرداخت بيعانه جايز نيست مگر آنكه جزيى از قيمت و نقدى باشد
العرض: عرضه Offer
عرضه كردن چيزى براى خريداران تا آنرا بخرند ونيز هر چيزى بجز درهم و دينار. و نيز كالاهايى كه پيمانه و وزن در آن دخالتى ندارد. و همچنين حيوان و ملك. اين مفهوم در سخنان اميرالمومنين آمده است:
الفقر و الغنى بعد العرض على الله سبحانه
توانگرى و تهى دستى پس از عرضه داشتن كردار است به خداى تعالى
العرطبة: طبل Drum
و آن طنبور است به طبل نيز گفته شده و صاحب چ كسى است كه بر طبل مىزند، امام مىفرمايد:
انها لساعة لا يدعو فيها عبد الا استجيب له أن يكون عشارا أو عريفا أو شرطيا أو صاحب عرطبة
اين ساعتى است كه هيچ بندهاى به درگاه خداوند دست بر دعا بر ندارد، مگر آنكه دعايش مستجاب شود، مگر عشريه بگير(باجگير) يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت گزارش كند يا شرطه يا صاحب عرطبة - طنبور - باشد.
العريف: جاسوس، مأمور مخفى Spy
كسى كه به جستجوى احوال و اسرار مردم بپردازد و آن را به حاكم گزارش كند.
و در اصل به معنى شناختن احوال مردم و معرفى كردن آن به ديگران، و از كارهاى نكوهيده محسوب مىگردد. چنانكه از اميرالمومنين ذكر كرديم كه فرمود:
انها لساعة لا يدعو فيها عبدالااستجيب له الا أن يكون عشارا أو عريفا أو شرطيا؛ اين ساعتى است كه هيچ بندهاى به درگاه خداوند دست به دعا بر ندارد مگر آنكه دعايش مستجاب شود، مگر عشريه بگير(باجگير) يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت گزارش كند يا شرطه
العشار: عشريه بگير Customduty
كسى كه مسؤول گرفتن عشريه از اموال مردم است، به آن مكاس(= ماليات بگير) نيز مىگويند.
عشار در اصل به كسى گفته مىشد كه كالاهايى را كه كافران در ميدان جنگ با خود داشتند به سرزمين اسلام مىآورد، اگر اين كار را با آن شرط مىكرد. و امام مىتوانست به آن كالا بيفزايد يا از آن كم كند و يا اگر مصلحت مىديد آن را برگرداند. و امام على عليهالسلام مىفرمايد: و الا أن يكون عشارا أو عريفا أو شرطيا.
العفو: احسان، نيكى، باقيمانده مال pardon
المال، باقيمانده مال از نفقه را گويند و نيز به معنى بهترين و پاكترين مال است، قصد كردن براى گرفتن چيزى، و عفاه و اعتفاه: نزد او آمد تا از او طلب بخشش و احسان كند. و عفو اعمال به معنى باقيمانده مال از نفقه و خرجى است كه بخشيدن آن سبب تنگدستى صاحبش نشود. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و انما أمرنا أن نأخذ من هم العفو؛ ما مأموريم كه زيادى مال را از آنان بگيريم.))
العمران: آبادانى Building
العمارات(آبادانى) ضد الخرب(ويرانى) است. عمر أرضه يعمرها عمارة؛ و براى ساختمان و غير آن بكار مىرود. ((من نعمره ننكسه فى الخلق؛ هر كه را عمر دراز دهيم در آفرينش دگوگونش كنيم.)) و عمر، در اينجا به معنى مدت زمانى است كه بدن انسان به حيات و زندگى آبادان است، و غير ((بقا)) است و هنگامى كه گفته مىشود: طال عمره، يعنى آبادانى بدنش بواسطه روح وى. ابن خلدون در مقدمه تاريخش عمارة و ((عمران)) را در مقابل بداوة(باديه نشينى) به كار برده است و منظورش تحضر(شهر نشينى) است. و امام على عليهالسلام همين مفهوم را در نامه خود به مالك اشتر آورده است:
وليكن نظرك فى عمارة الارض أبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج
ولى بايد بيش از تحصيل خراج در انديشه زمين باشى، زيرا خراج حاصل نشود مگر به آبادانى زمين ((فان العمران محتمل ما حملته؛ پس چون بلاد آباد گردد، هر چه بر عهده مردمش نهى، انجام دهند)) و منظور عز عمران، كشاورزى و تأمين عناصر سياست و رفاه براى مردم است.
العمل: كار، انجام كار Job
عمل هر فعل يا كارى كه از حيوان از روى قصد سر زند و أخص از فعل است، چون فعل گاهى به حيواناتى نسبت داده مىشود كه فعل از آنها به غير قصد سر مىزند و گاهى به جمادات هم نسبت داده مىشود و از نظر اقتصادى، ((العمل)) به ((انجام كار)) اطلاق مىگردد و جمع آن اعمال است و شامل كار خوب و بد مىگردد و كار خوب، عمل صالح است و هر كارى كه در آن خير و صلاح انسان و مردم باشد، عمل صالح نام دارد. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
((و العمل الصالح حرث الاخرة؛ عمل صالح كشته آخرت است.))
عيال الرجل: خانواده، افراد عائله Familly
كسانى هستند كه با انسان زندگى مىكنند، خرج و نفقه آنها را پرداخت مىشود، مانند برده، همسر و فرزندان خردسال، امام على عليهالسلام مىفرمايد:عليهالسلام الخلق عيال الله و أحب الناس الى الله أشفقهم على عياله
، مردمان روزيخوار خدايند و محبوبترين مردمان نزد خداوند دلسوزترين آنها نسبت به خانواده خود است.
العين: سكه پول Money
به سكه مس يا طلا يا نقره اطلاق مىگردد ولى راغب اصفهانى مىگويد: طلا داراى عين(چشم) است، چون بهترين جواهر است به چشم تشبيه كردهاند.
الغش: خيانت، دغلكارى، كلاهبردارى Fraud
اسم مصدر از غش(خيانت) است و ضد نصح(دوستى خالصانه) و از: الغشش)) (آبشخور آلوده و تيره) گرفته شده است و نيز به معنى تيرگى در هر چيز كينه، سياهى دل ترشررويى است. با او دوستى خالصانه نكرد و آنچه را كه به مصلحت او نبوده در ديدهاش زيبا انگاشت و اين كلمه در كلام اميرالمومنين به مفهوم عام و نيز مفهوم خاص كه در معاملات است، آمده است. امام عليهالسلام مىفرمايد:
به مفهوم عام ((و أفظع الغش غش الأئمة؛ بزرگترين دغلكارى، دغلكارى با پيشوايان است))
به مفهوم خاص ((فان المرء المسلم مالم يغش دناءة؛ مسلمان تا زمانى كه آلوده فرومايگى نشده...))
الغارم: غرامت پرداز، وامدار، بدهكار Debtor
الغرم، زيانى كه انسان - بدون ارتكاب جنايت يا خيانت در مالش مىبيند و غريم هم به معنى طلبكار و هم بدهكار است. امام مىفرمايد: ((وليعط منه الفقير و الغارم؛ و به فقيران و وامداران چيزى عطاكند))
الغامر: زمين Glutwater
زمينى كه قابل كشت باشد، اما در آن كشت و زرع نگردد، و چون آب سطح آن را پوشانده است به آن ((غامر)) گويند. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و يعلم...النينان فى البحار الغامرات...و آمد و شد ماهيان را در درياهاى ژرف مىداند))
الغصب: غصب، تجاوز Rape
دست يافتن بر مال ديگرى از روى تعدى و تجاوز و در اصطلاح شرع، دست يافتن بر مالى با ارزش بدون اجازه صاحبش و بطور علنى، قيد بدون اجازه را براى آن آورده تا شامل وديعه نگردد، و قيد - بطور علنى - را آورده تا شامل سرقت نشود.
امام على عليهالسلام درباره عواقب غضب مىفرمايد: ((الحجر الغصيب فى الدار رهن على خرابها؛ سنگ غصبى كه در بناى خانه بكار رفته باشد، گرو ويرانى آن است. ))
الغلاء: تجاوز از حد، گرانى Dearness
غلا فى الامر يغلو غلوا(از حد گذشت) و غلا السعر غلاء (نرخ بالا رفت)
امام مىفرمايد: ((ولا أغلى ثمنا من الكتاب؛ هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از كتاب خدا نيست
به معنى غلو و از حد گذشتن - امام مىفرمايد: ((هلك فى رجلان محب غال و مبغض قال؛ به سبب من، دو كس به هلاكت رسيدن: يكى آنكه در دوستى من غلو مىكند و ديگر كسى كه در دشمن من پاى فشرد ))
غلات: محصولات، درآمدها Crop
از ماده أغل است أغلت الارض؛ زمين غله داد و زمين غله دار شد. جمع آن غلات و غلال است. همچنين به معنى درآمد از اجاره خانه يا محصول زمين نيز مىباشد. امام على عليهالسلام به مالك:
و أجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلات صوافى الاسلام فى كل بلد؛ براى اينان در بيت المال خود حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى صالحه اسلام را در هر شهرى به آنان اختصاص ده
الغول: خيانت booties in Traitoraously
غل يغل(خيانت كرد)، خيانت در غنيمت و يا دزدى در غنيمت پيش از آنكه تقسيم گردد. اميرالمومنين مىفرمايد: ((وقد أدبرت الحيلة و أقليت الغلية، ولى چاره از دست شده و مرگ ناگهانى در رسيده است ))
الغبن: زيان رساندن، فريبكارى، فراموشى Injury
آن است كه به دوست تو در معامله با نوعى پنهانكارى، زيان رسانى، اگر در مال باشد، گفته مىشود، غبن فلان(درخريد و فروش فريب خورد) و اگر در راى و نظر باشد، گفته مىشود، غبن و غبنت كذاغبنا؛ آن چيز را از ياد بردم.
الغنى: بى نيازى، توانگرى، ثروتمندى Wealth
به ديگرى محتاج نبودن و غنى(توانگرى، بى نيازى). امام على عليهالسلام مىفرمايد:
((الشكر زينة الغنى، سپاسگزارى آرايش توانگرى است. ))
الغنيمة: غنيمت Booty
اموالى كه مسلمانان از دشمنان خود در جنگ بدست آوردند و يا زمينهايى كه با اسبان و سواران بر آن تاختند. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و لا أدخرت من غنائمها و فرا؛ و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكردم ))
الفاحش: زشت، ناشايست Abusive
كردار و گفتار بسيار زشت، به بخل هم اطلاق مىگردد. و نيز به معنى شخص بسيار بخيل. امام على عليهالسلام درباره بعضى از تاجران مىفرمايد: ((فى كثير منهم ضيقا فاحشا؛ بسيارى از ايشان را روسى ناشايسته است ))
الفقير: تنگدست، فقير Poor
در لغت به كسى گوينده كه مهرههاى پشتش شكسته شده باشد. و الفقير، نياز انسان به اشياء ضرورى تا زمانى كه انسان در دنياست همراه اوست. و به معنى نداشتن نيازهاى زندگى است.
امام على عليهالسلام: ((الفقر الموت الاكبر؛ تنگدستى مرگ بزرگتر است، ))
((الفقر يخرس الفطن غت حجته؛ زبان زيرك را از بيان حجتش بربندد. ))
در فصل سوم اين كتاب درباره فقر به تفضيل سخن گفتيم.
الفلز: فلز Metal
به جواهر معدنى مانند: طلا، نقره، مس و سرب كه در زمين است، اطلاق مىشود. امام مىفرمايد:
وضحكت عنه أصداف البحار من فلز اللجين و العقيان؛ هر چه را كه از خنده صدفهاى دريا حاصل مىشود، از سيم و زر ناب
الفىء: غنيمت جنگى booty - War
آنچه را كه خداوند از جانب مشركين بدون جنگ از آن رسول خود كرد.
آنچه را كه مسلمانان بدون جنگ روى آن مصالحه كرده باشند. در نهايه ابن اثير آمده است:
آنچه كه مسلمانان از اموال كافران بدست آورند . امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و هذا المال ليس لى و لك و انما هو فىء للمسلمين
اين نه از آن من است نه از آن تو، غنيمت جنگى همه مسلمانان است
القتر: سختگيرى، صرفه جويى زياد spare To
كاهش دادن هزينه است و در برابر اسراف قرار دارد و هر دو - قتر و اسراف - نكوهيده است و اصل كلمه از قتار و قتر به معنى دورى كه از گوشت بريان يا چوب متصاعد شود و گويى كه مقتر، مقتر دود هر چيز را مىخورد.
امام مىفرمايد: ((كن مقدرا ولا تكن مقترا؛ ميانه روباش، سختگير مباش ))
القرض: وام lend .Loan
دادن بخشى از مال به كسى به شرط آنكه عين مال را برگرداند يا مانند آن را بجاى آن بدهد. و آن مالى است كه به ديگرى مىدهى آنرا ادا كند. جمع آن قروض است و از كارهاى پسنديدهاى است كه مؤمن به آن دعوت شده است: ((فقدموا بعضا يكن لكم قرضا؛ بخشى را پيش فرستيد تا از آن سود بريد ))
القسط: دادگرى، عدالت Justice
نصف صاع است، به بهره و نصيبى كه عادلانه تقسيم شده باشد. مانند: النصف و النصفة(دادگرى و انصاف)
امام على عليهالسلام درباره مؤمنان مىفرمايد:
((و يأمرون بالقسط و يأتمرون به؛ مردم را به عدالت فرمان مىدهند و خود به عدالت كار مىكنند ))
القسم: تقسيم كردن، بهره، سهم Division
تقسيم بهره و سهم هر كسى را به او دادن. قسمت كذا قسما، آنرا بخش بخش كردم، و قئمة به معناى سهم الارث است.
امير المومنين على عليهالسلام مىفرمايد:((فقسم بينهم معايشهم؛ آنگاه روزيهايشان را ميانشان تقسيم كرد ))
القصد: ميانه روى، اعتدال Uprightness
به معنى ((راستى راه )) است و نيز به معنى اعتدال و ميانه روى در هزينه است، امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((سيرته القصد و ستته الرشد؛ سيرتش ميانه روى است، آيينش راهنماينده ))
القناعة: قناعت Contenment
بسنده كردن به مقدار كم از خواستههاى مورد نياز، امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((كفى بالقناعة ملكا؛ قناعت گونهاى پادشاهى است ))
القوت: غذا، روزى Victuals ,Food
غذايى كه بدن انسان بدان قوام يابد. و توانش را بدان نگه دارد و جمع آن، اقوات است، اميرالمؤمنين مىفرمايد: ((فرض فى أموال الأغنيا أقوات الفقراء؛ روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته ))
القوام: پايه، اساس Foundation ,Basis
آنچه كه بدان زندگى كنند، آنچه كه نيازهاى ضرورى انسان بدان قائم و بر پا باشد، و نيز به معنى عدل است.
ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج
كار لشكر، سازمان نيابد، جز به خراجى كه خداوند برايشان مقرر داشته...
القيمة: ارزش، قيمت Value
ارزش چيزى را تعيين كردن، عين الفعل آن در اصل ((واو)) است و قومت السلعة تقويما؛ كالا را قيمت گذارى كردم، هم در امور مادى و هم معنوى به كار مىرود. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((قيمة كل امرىء ما يحسنه؛و ارزش هر كس به چيزى است كه نيكويش مىداند))
الكسل: تتنبلى، سستى Indolense
كاهلى و سستى در كارى كه شايسته سهل انگارى نيست به همين سبب، نكوهيده و مذموم است
از اينرو امام على عليهالسلام مىفرمايد:
اياكم و الكسل فانه من كسل لم يودلله حقا
از تنبلى و سستى بپرهيزيد چه هر كس تنبلى كند، حق الهى را بجا نياورد
الكسب: كسب، درآمد Trade
آنچه كه انسان براى رسيدن به نفع و دستيابى به بهره در جستجوى آن است، مانند كسب مال، به معنى طلب روزى است، چه براى خود باشد يا ديگرى. به همين جهت دو مفعولى نيز به كار مىرود؛ كسبت فلانا كذا: به فلانى مالى رساندم. امام على عليهالسلام فرمايد: ما كسبت فوق قوتك فأنت خازن لغيرك؛ اى فرزند آدم هر چه بيش از روزى هر روزهات كسب كنى، تو خزانه دار آن براى ديگرى هستى ))
الكرم: بخشش، بذل، گشاده دستى Generosity
به راحتى بخشيدن، كريم، كسى اين كه بلاعوض به ديگرى سود رساند. كرم: به معنى هزينه كردن بلاعوض در جايى كه شايسته است. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((الكرم أفضل الشيم؛ كرم و بخشش، بهترين خصلتهاست )) ((الكرم نتيجة علو الهمة؛ كرم ثمره بلند همتى است))
((الكرم معدن الخير؛ گشاده دستى منشأ نيكى هاست ))
الكفاف: مقدار كافى Sufficiency
هر چه كه به ميزان نياز باشد، و چيزى از آن زايد نباشد، شخص را از خواهش باز دارد، امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((طوبى لمن ذكر المعاد... و قنع بالكفاف. خوشا به حال كسى كه به آنچه روزيش دادهاند، قانع باشد.))
الكفاءة: برابرى، تعادل Equivalence
از ريشه كفوء است. ((فلان كفء لفلان فى المناكحة؛ فلان در ازدواج همتاى فلان است الكفاءة، حالتى كه در آن دو چيز با هم مساوى و برابر باشند. التكافو: برابرى، يكسانى.
اميرالمؤمنين مىفرمايد:
من سوء الاختيار مغالبة الأكفاء و معاداة الرجال
بر همگنان برترى جستن و بامردان دشمنى كردن، انتخابى نادرست است
الكلا: گياه Plant
به گياه و علف گويند خواهتر باشد يا خشك، جوهرى در صحاح به معنى عشب(گياهتر ) تعبير كرده است. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((وأخبرتهم عن الكلأ و الماء؛ و آنان را از گياه و آب خبر دهى ))
الكنز: گنج، اندوخته Treasure
مالى كه در زير زمين مدفون است. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((لا كنز أغنى من القناعة؛ هيچ گنجى، توانگرتر از قناعت نيست))
((فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا؛ بخدا سوگند، پاره زرى از دنياتان نيندوختهام ))
الكيل: پيمانه، اندازه Measure
كال يكيل كيلا للقمح و غيره: اندازه و مقدار گندم را به واسطه پيمانه معين كرد، به معنى قيمت و نرخ هم آمده است. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
ويل أمه كيلا بغير ثمن لو كان له و عاء
شگفتا، شگفتا، دانش و حكمت را برايگان پيمانه مىكنم. اگر آن را ظرفى باشد
المال: مال، پول Mony
هر چه كه انسان بدست آورد، جنس آن هر چه باشد و به همين معنى در سخنان اميرالمومنين عليهالسلام وارد شده است ((فالمال لا يبقى لك و لا تبقى له؛ نه مال براى تو باقى ماند نه تو براى مال باقى مانى )) و نيز به معنى مطلق مال، ((يا كميل العلم خير من المال؛ اى كميل علم بهتر از مال است ))
المؤونة: رنج، زحمت، تهيه آذوقه Provision
بارى كه انسان براى تأمين هزينه و تهيه آذوقه خانواده بر دوش مىكشد. اميرالمومنين على عليهالسلام مىفرمايد: ((و تنزل المعونة على قدر المؤونة؛ يارى خداوند به مقدار رنج و زحمت هر كس برسد))
الجماعة: گرسنگى، قحطى Famine
ضد سيرى است و عام مجامة(سال قحطى) و الجوع الاغبر(گرسنگى شديد). امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و أنظر الى ما أجتمع عندك من مال الله فاصرفه الى من قبلك من ذوى العيال و المجاعة
در مال خدا كه نزد تو گرد مىآيد، نظر كن و آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان
المحترف: پيشه ور Professional
به معنى صاحب حرفه، اميرالومنين مى فرمايد: ((ان الله يحب المحترف الأمين؛ خداوند پيشه ور امانت را دوست مىدارد ))
المسألة: خواهش، نياز Need
در خواست كمك از ديگرى است و يا از مردم كمك خواستن. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
فلتكن مسألتك فيما يبقى لك جماله و ينقى عنك و باله
پس همواره از خداوند چيزى بخواه كه نيكى آن برايت بر جاى ماند و رنج و مشقت آن از تو دور باشد
المسألة خباء العيوب، خواهش، پرده از عيبها بر مىدارد
المسكين: تهيدست Needy
شخص نادار، بى چيز، تهيدست، بر خلاف فقير، نيز كسى كه از ديگران درخواست و خواهش مىكند. اين قول ((مجاهد)) است. اميرالومنين مىفرمايد:
ثم الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و أهل البؤس و الزمنى
خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودين، كسانى كه بيچارگان اند، از مساكين، نيازمندان و بينوايان و زمينگيران
المساومة: معامله Bargain
خريد و فروش چيزى بدون در نظر گرفتن قيمت اول، يعنى قيمتى كه فروشنده آن را خريده است، و نيز به معنى عرضه كالا به مشترى براى فروش با ذكر قيمت. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((هم خلالكم يسومونكم ماشاؤوا؛ خود در ميان شما هستند و هر آزار كه خواهند بر شما روا دارند))
السماوات: مساوات، برابرى Equity
سوى، سواء (ميانه و وسط)سواء و سوى(مساوى الطرفين)، خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد
ان الذين كفروا سواء عليهم، أنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون
كافران را خواه بترسانى يا نترسانى تفاوتشان نكند و مساوات در ارزش گذارى كالاها زياد به كار مىرود. مثلا: هذا الثوب مساوى كذا؛ اين لباس مساوى فلان مقدار است، در اصل به معنى تساوى در ارزش و مقدار است. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و أشهد أن من ساواك بشىء من خلقك فقد عدل بك
شهادت مىدهم كه هر كه ترا به گونهاى با مخلوقات برابر سازد، همانند آنهايت پنداشته.
ألا و ان حق من قبلك و قبلنا من المسلمينء قسمة هذا الفىء سواء
بدان مسلمانانى كه در نزد تو هستند، يا در نزد ما هستند، سهمشان از اين غنيمت برابر است
المستضعفين: ناتوانان Oppressed
ضعف مخالف قوت است و قد ضعف(ضعيف شد) و ضعف ممكن است در جان باشد يا جسم يا مال باشد. ضعف و ضعف، دو كلمه است. خليل گفت: الضعف(ضعف در بدن) است و الضعف(ضعف در عقل) است، استضعفه(او را ضعيف يافتم). امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و كانوا قوما مستضعفين قد أختبرهم الله بالمخصة
مردمانى بودند به ناتوانى موصوف و خداوندشان به گرسنگى امتحان نمود
المصالح: منافع، Interests
مفرد آن مصلحت است. آنچه موجب صلاح گردد. كارهايى كه انسان به نفع خود يا خانوادهاش انجام مىدهد. ((هو من أهل المفاسد لا المصالح؛ او جزء اهل مفاسد و تباهى است نه مصالح و خير انديشى )). امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((اللهم...فدلنى على مصالحى؛ خدايا مرا در آنچه صلاح من در آن است، راه بنماى ))
المصانعه: رشوه Bribe
اميرالمومنين على عليهالسلام مىفرمايد: ((لا يقيم أمرالله سبحانه الا من لا يصانع؛ فرمان خداى را بر پا ندارد، مگر آنكه، در اجراى حق مدارا نكند))
المضطرب: مسافر Merchant
اضطراب، جنبيد، موج زد، و مضطرب(مسافر) و التاجر المضطرب: بازرگانى كه دائم السفر است، از جائى به جايى ديگر در حركت است. اميرالومنين عليهالسلام مىفرمايد: ((ومنهم المضطرب بماله،...خواه آنها كه با سرمايه خويش اين سو و آن سو سفر كنند ))
المطارح: راههاى دورى كه تجار از آن كالا وارد كنند Merchandise
الطرح(مكان دور). اميرالمومنين على عليهالسلام درباره تجار مىفرمايد:
و جلا بها من المباعد و المطارح فى برك و بحرك و سهلك و جبلك
اينان...به دست آورند گان آن از راههاى دشوار و دور، خشكى و دريا، دشتها و كوهسارانند.
المعادن: معادن،كانها Mineral
از عدن(اقامت كرد) گرفته شده و از همين ريشه است جنات عدن(بهشتهايى كه محل اقامت اند) معدن(جايى كه مردم در تابستان و زمستان در آن اقامت كنند).
امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال؛ اگر ببخشد، هر چه را كه از معادن كوهها بيرون مىآيد ))
المعاش: معاش وسيله زندگى subsistence
آنچه كه حيات بدان ميسر گردد، وسيله زندگى، خوراك و پوشاك. امام مىفرمايد: ((وأسبغ عليكم المعاش؛ وجه معاش شما را به فراوانى مهيا داشت ))
المغرم: طلبكارى Creditor
چون عزم(بدهكارى) است، امام مىفرمايد: ((ويرفع بها عنه المغرم؛ باختهاى او را جبران كند ))
المقدار: كميت، مقدار Quantity
در لغت به معنى كميت است. و در اصطلاح كميت متصل است كه مشترك بين جسم، خط و سطح است. امام مىفرمايد: ((حتى اذا بلغ الكتاب أجله و الأمر مقاديره؛ تا آن زمان كه مدت عمر دنيا مكتوب افتاده است، به سر آيد و كار، بدان مقدار كه مقرر است، در رسد))
المقل: بينوا، كم ثروت ital cap Small a Having
((والمقل غريب فى بلدته؛ بينوا در شهر خود غريب است ))
المكافاة: پاداش نيك Reward
پاداش احسان و نيكى را به مانند آن دادن،
اميرالمومنين مىفرمايد: ((من أحسن العمل حسنت له المكافاة؛ هر كس خوب از عهده كار برآيد، پاداش خوب به او دهند ))
الملح: نمك Salte
مادهاى كه در سطح زمين به صورت گستردهاى پراكنده است.
امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((لا يحل منع الملح و النار؛ نشايد كه ديگران را از نمك و آتش محروم كرد))
الملك: مالكيت، دارايى Possession
رابطه قانونى ميان انسان و چيزى كه مطلقا تحت تصرف اوست، و مانع از تصرف ديگران مىشود امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((اذا ملكت فاعتق؛ آنگاه كه مالك شدى، آزاد كن ))
المماكسة: چانه زدن در معامله Bargain
مكس فى البيع مكسا و ما مكس مما كسة فى البيع
در معامله چانه زد و قيمت را كم كرد.
مكس(جمع آورى ماليات) و نيز آنچه را كه عشار(عشريه بگير) از مردم مىگيرد. امام على عليهالسلام مىفرمايد: ((لا تماكس فى البيع و الشراء؛ به هنگام معامله - خريد و فروش - چانه نزن ))
المنافع: جمع منفعت، سود Interests
جمع منفعت، هر چيز سودمند، منافع المنزل(تجهيزات و متعلقات منزل)
امام على عليهالسلام درباره قاضيان و كار گزاران و دبيران به مالك مىفرمايد: ((فانهم مواد للمنافع؛ زيرا اين گروه خود مايههاى منافع اند ))
((لما يحكمون من المعاقد و يجمعون من المنافع؛ گردهم مىآيند تا سودى حاصل كنند))
النسيئة: تأخير trenction Credit
نسأالشىء: آن را به تأخير انداخت، النسىء: تأخير، اميرالمومنين مىفرمايد:
و ليس له الا أقل التقدين الى الأجل الذى أجله بنسيئه
تنها كمترين مقدار از بها تا مدتى به نسيه نزد او مىماند
النفل: غنيمت Booy - War
به معنى غنيمت است و جمع آن انفال و النفل(آنچه كه بدون جنگ براى مسلمانان بدست آيد)همان ((فىء)) است. امام مىفرمايد: ((و ان للقائم بأمور المسلمين الأنفال؛ انفال از آن حاكم مسلمين است ))
النقد: بها، قيمت Cash
به مقدارى از قيمت كالا اطلاق مىگردد كه زود پرداخت شود، امام مىفرمايد:
((...أو نقدت الثمن من غير حلالك؛ يا نقدى كه بر شمردهاى از حلال نباشد))
لا يجوز العربون الا أن يكون نقدا من الثمن
پرداخت بيعانه جايز نيست، مگر آنكه جزئى از قيمت نقدى باشد
النمو: رشد Growth
رشد متناسب همه اجزاى بدن، امام على عليهالسلام مىفرمايد:
وفرض الله صلة الرحم منماة للعداد
صله رحم را براى افزودن شمار خويشان واجب ساخت
النمارق: جمع نمرق: بالش cerpet Gmall
النمرق و النمرقة(بالش كوچك) امام مىفرمايد:
فاستبدلوا بالقصور المشيدة و النمار الممهدة
به كاخهاى بلند و بالشهايى كه به آن تكيه مىزدند، بدل كردند.
الورق: سكه، مسكوك Note
مال از دراهم و شتر و غير آن، الورق: درهمهاى مضروب. امام مىفرمايد:
فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك
همچنانكه زر و سيمت را حفظ مىكنى، زبانت را هم حفظ كن
الوزن: وزن كردن Weight
شناخت ارزش هر چيز، وزنته وزنا(وزن و ارزش آن را معلوم كردم). امام مىفرمايد: ((وليكن البيع سمحا بموازين عدل: بايد خريد و فروش به آسانى و بر موازين عدل صورت گيرد ))
الوسع: توانگرى Affordibility
ثروتمندى و توانايى. امام عليهالسلام مىفرمايد:
من وسع عليه فى ذات يده...فقد امن مخوفا
كسى كه خداوند در دارائيش گشايش داده، خود را از حادثه ترسناكى در امان پنداشته است
الوفر: فراوانى Plenty
مال بسيار، افزونى ثروت: امام على عليهالسلام مىفرمايد:
لا شدن عليك شدة تدعك قليل الوفر
چنان بر تو سخت گيرم كه كم مايه مانى
الهبة: بخشش Donation
((مالى را بلاعوض در اختيار كسى قرار دادن ((لا تحجزه هبة عن سلب؛ كسى او را از پرداختن به ديگرى مانع بيايد ))
الوديعة: وديعه، امانت، سپرده Deposit
نايب گرفتن در لفظ و نگهدارى. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
و اول وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندى
نخستين وديعهاى از ودايع خود كه از من باز پس مىگيرى
الهداية: هديه Present
چيزى كه بدون شرط بازگشت گرفته مىشود. امام عليهالسلام مىفرمايد:
لان أهدى لأخى المسلم هدية تنفعه أحب الى من أن أتصدق بمثلها
((اگر هديه به برادر مسلمانم بدهد كه به وى سود رساند، نزد من از صدقه دادن آن بهتر است ))
اليسار: ثروتمندى، توانگرى
بى نيازى، أيسر الرجل، (آن مرد توانگر و بى نياز باشد)، يسر(آسانى، توانگر) مخالف عسر(= سختى، تنگدستى)است. امام مىفرمايد: ((((اللهم صن وجهى باليسار؛ بار خدايا به توانگرى آبرويم را حفظ كن ))))