پس از آنكه درباره فقر و فقير سخن گفتيم بر آنيم تا تصويرى را كه امام على عليهالسلام از مسلمان در دنيا مىخواهد ارائه دهيم آيا در نظر امام مسلمان بايد دنيا را براى ديگران رها كند و خود تنها به آخرت بپردازد يا مىخواهد كه انسان همانگونه كه براى دنيا زندگى مىكند براى آخرت نيز تلاش كند؟
نمونه ايدهال در نظر امام كدام است تا براى همگان الگو و سرمشق قرار گيرد؟به هر حال حاصل انديشه امام درباره انسان مؤمن چيست؟آيا امام مىخواهد كه او فقير باشد يا غنى و يا چيز ديگر؟
با هم بخشى از نامه اميرالمومنين به محمد ابن ابى بكر را هنگامى كه او را به ولايت مصر منصوب كرد بخوانيم:
و اعملوا عباد الله أن المتقين ذهبوا بعا جل الدنيا و اجل الاخرة فشاركوا أهل الدنيا فى دنيا هم و لم يشاركوا اهل الدنيا فى اخرتهم سكنوا الدنيا بأفضل ما سكنت و أكلوها بأفضل ما اكلت فحظوا من الدنيا بما حظى به المترفون و أخذوا منها منا أخذه الجبابرة المتكبرون ثم انقلبوا منها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح أصابوا لذة زهدالدنيا فى دنياهم و تيقنوا أنهم جيران الله غدا فى اخرتهم لا ترد لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذة
و بدانيد اى بندگان خدا كه پرهيزگاران هم در اين دنياى زودگذر سود برند و هم در جهان آخرت آنها با مردم دنيا در كارهاى دنيوى شريك شدند و مردم دنيا در كارهاى اخروى شريك نشدند در دنيا زيستند نيكوترين زيستنها و از نعمت دنيا خوردند بهترين خوردنيها و از دنيا بهرهمند شدند انسان كه اهل ناز و نعمت بهرهمند شدند و از آن كامياب گرديدند چونان كه جباران خودكامه كام گرفتند سپس رخت به جهان ديگر كشيدند باره توشهاى كه آنان را به مقصد رسانيد و با سودايى كه سود فراوانشان داد لذت زهد را در دنيا چشيدند و يقين كردند كه در آخرت در جوار خداوندند اگر دست به دعا بردارند دستشان را واپس نگرداند و بهره شان از خوشى و آسايش نقصان نگيرد اين چهره انسان كامل در نهج البلاغه است.
- با اهل دنيا در دنيايشان با كار و تلاش مشاركت مىكنند.
- و در عين حال از آخرت غافل نيستند زيرا فقط اهل دنيا نيستند كه تمام هم و غم خود را متوجه دنيا كنند.
- به لذتها و پاكيهاى دنيا دست يافتند به مانند مترفان كه دلمشغولى جز دنيا ندارند.
- ولى در عين حال از دنيا توشه آخرت بر گرفتند اين نقطه اختلافشان با اهل دنياست چه آنان - پرهيزگاران - از دنيا دنيا و آخرت را كسب كردند در حالى كه آنها - اهل دنيا - تنها به دنيا دست يافتند.
- آنان در آخرت آنان در جوار خدايند زيرا از سرانجامى كه در انتظارشان بود غفلت نكردند.
- اينان در دنيا به خواسته شان رسيدند و در آخرت مطلوب خود را يافتند.
چون گفته شاعر:
و اخر فاز بكلتيهما قد جمع الدنيا مع الخرة
دسته ديگر به هر دو دست يافتند و دنيا را با آخرت يكجا گرد آوردند.
اين نمونه خوب و مناسبى است كه بايد انسان بكوشد تا بدان برسد و ديگر گفتارهاى امام بايد در كنار اين گفتار قرار گيرد تا بتوان معنى درست آنرا دريافت زيرا دعوت امام به ترك دنيا به معنى عبادت هميشگى و دائمى نيست بلكه بدين معناست كه انسان بايد در دنيا تلاش كند اما همه هدف خود را دنيا قرار ندهد و اين اميرالمومنين است كه مىخواهد ما در دنيا شرافتمندانه و سعادتمندانه زندگى كنيم و از لذايذ آن بهرهمند شويم و به پاكيهايش عشق بورزيم و در عين حال توجه داشته باشيم كه دنيا گذر گاهى بيش نيست گذر گاهى كه به جهان آخرت منتهى مىگردد.
از نظر كارشناسان اقتصادى((توسعه))داراى تعاريف زيادى است و در اين خصوص اتفاق نظر وجود ندارد.
انجمر فاجرليند مىگويد:((در حيطه تفكر اجتماعى و اقتصادى مفاهيمى وجود دارد كه همواره داراى ابهام است يكى از اين مفاهيم مفهوم توسعه Devel0pment است كه با توجه به بينش هر اقتصاددان و با تكيه بر استراتژى سياسى و عقيدتى كه مبناى بينش خود قرار مىدهد اين اصطلاح مفاهيم متعددى پيدا مىكند))
وى اضافه مىكند:((مفاهيمى مشابه مفهوم توسعه وجود دارد مانند:تغييرات اجتماعى،توسعه اجتماعى و رشد و تكامل و نوگرايى))
در ادامه فاجرليند تعريف خود را از توسعه با تعريف فلچر به پايان مىبرد به اعتقاد وى فلچر ابهام را از اين لفظ بر طرف كرده است بنا به گفته وى توسعه از نظر فلچر عبارت است از:
((به فعل در آوردن نيروهاى بالقوه موجود در هستى مانند:تكامل تخم،نمو سلول گياهى و تكامل انسان و حيوان؛ بنابر اين مفهوم توسعه با انسان و موقعيت اجتماعى وى انطباق بهترى دارد)).
سپس فاجرليند در توضيح تعريف فلچر مىگويد:((چنين تعريفى از توسعه به نظر فلچر داراى اهميت زيادى در برنامه ريزى تحول جامعه بشرى است زيرا او معتقد است كه در جامعه و افراد توانمنديهاى خلاقى وجود دارد كه اگر انسان به آن اهميت كافى بدهد مىتواند آنرا از قوه به فعل در آورد اين نظر با تعريف گالبرايت درباره توسعه هماهنگ است به نظر گالبرايت توسعه عبارت است از كشف تواناييهاى بالقوه در انسان. و به تعبير ساده اقتصادى مىتوان توسعه را اينگونه تعريف كرد: مجموعه فعاليتهايى كه به كمك آن مىتوان در آمد ملى را طى يك دوره معين افزايش داد.
و به تعبيرى تخصصى تر بايد گفت توسعه اقتصادى به بررسى مشكلات كشورهاى در حال توسعه مىپردازد.
على رغم اينكه اين مفهوم روشن است ولى ابهام به كلى از بين نمىرود يكى از دلايل آن ديدگاهى است كه اقتصاددانان نسبت به مشكلات جهان دارند به عنوان مثال شومپيتر پيشرفت فنى را اساس توسعه مىداند و فرانسس پروكس دانشمند فرانسوى معتقد است كه بايد در جريان توسعه تغييرات اجتماعى و روانى صورت گيرد.
دكتر فايز حبيب مىكوشد كه از تعاريف زيادى كه براى توسعه شده است يك تعريف توصيفى ارائه دهد لذا درباره توسعه همه جانبه مىگويد((توسعه عبارت است از تطور يا تغيير ساختارى ChngStructure جامعه در ابعاد اقتصادى سياسى و اجتماعى و سازمانى به منظور تأمين زندگى شرافتمندانه براى همه افراد جامعه.))
اين تعريف متضمن دو نكته است:1- تغيير ساختارى 2- تأمين زندگى آبرومندانه براى هر فرد.
شايد بهترين تعريف از توسعه تعريف فلچر باشد چون بر اساس اصلى مترقى متمدن استوار است كه عبارت است از به فعل در آوردن نيروهاى بالقوه موجود در انسان و در جهان هستى و اين امر ممكن نيست مگر با برنامه ريزى همه جانبه كه ابعاد مختلف انسان و جامعه را در نظر داشته باشد و به همين سبب توسعه بر اساس تعريف فلچر داراى ابعاد گستردهترى از تعاريف متداول است على رغم اينكه اين تعريف در سال 9761م ارايه شده است بر اساس اين مفهوم توسعه هم جامعه را در بر مىگيرد و هم فرد را و در مورد همه كشورها حتى كشورهاى پيشرفته صدق مىكند و اين كشورها نيز نيازمند توسعهاند زيرا هميشه در آنها منابع دست نخورده وجود دارد.
دانستيم كه هدف از توسعه تحقق بالاترين حد ممكن از فعاليتهاى اقتصادى است كه داراى تأثير قطعى در پيشرفت است و نيز پيروى از برنامههاى خردمندانه است كه بتواند اقتصاد را به سوى يك نظام اقتصادى اجتماعى و سياسى مطلوب به پيش ببرد كه از آن به استراتژى توسعه تعبير مىشود.
دكتر صبرى سعدى مىگويد:براى تحقق ميانگين بالاى رشد اقتصادى در كشورهاى مختلف دو سياست بايد بطور همزمان به اجرا در آيد:
سياست اول در پى افزايش قدرت توليد منابع اقتصادى است كه عملا در فرايند توليد توسط جامعه به كار گرفته مىشود آنهم از طريق توزيع مجدد اين منابع به شكلى كه از نظر اقتصادى كار آمد تر باشد.
سياست دوم مىكوشد تا از راه سرمايه گذارى كافى و افزايش تواناييهاى جديد توليد انباشت سرمايه را محقق سازد.)) دكتر سعدى مىگويد:((اگر بخواهيم به يك نظام پيشرفته و نوين اقتصادى و اجتماعى در عراق برسيم اين امر مستلزم تنظيم و پياده كردن برنامهاى جامع در ابعاد گوناگون جامعه است مسلما چنين برنامه مهمى به مسائل اقتصادى محدود نمىشود بلكه تمام شئون اجتماعى و سياسى پيشرفت جامعه عراق را در بر مىگيرد.))
بنابر اين توسعه در چهارچوب اقتصاد منحصر نمىشود بلكه با انسان رابطه تنگاتنگى دارد كه اساس و محور اصلى بهره مندى و فعال كردن منابع محسوب مىشود و مىتواند منابعى جديد را به توانمنديهاى جامعه بيافزايد.
انسان در تمام مراحل توسعه نقش اساسى دارد و نمىتوان او را از برنامه توسعه حذف كرد حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى كه انسان به ابزار تبديل شده است نمىتوان نقش او را در توسعه ناديده گرفت.
اقتصاددان سوئدى فاجرليند با استناد به ديدگاه فلچر در سال 9671م مىگويد:
((ما مىكوشيم عاملى را پيدا كنيم كه با دخالت خود بتواند عناصر اساسى توسعه را كه در جامعه و فرد وجود دارد بيرون بكشد و آن را براى نيل به زندگى اجتماعى متكامل در چهارچوب توسعه از قوه به فعل در آورد.
پى در ادامه مىگويد:مسلما اين عامل جز تعليم و تربيت چيزى نيست و ما معتقديم كه تعليم و تربيت دو عنصر اساسى توسعه به شمار مىرود.
هدف وى از بيان اين سخن آن است كه انسان به عنوان اساس و مبناى توسعه اجتماعى قرار گيرد زيرا تعليم و تربيت به انسان اختصاص دارد نه جمادات و نيز اين نكته را بيان مىكنند كه انسان مىتواند با تواناييهاى خود در به گردش در آوردن چرخ توسعه سهيم باشد بر همين اساس مبناى توسعه دو چيز است:
1- توسعه انسان و جامعه
2- توسعه منابع
و ما به هنگام بررسى هدفهاى توسعه در اسلام درباره اين موضوع سخن خواهيم گفت.
توسعه مىكوشد كه جامعه را به مرحله بلوغ اقتصادى برساند به طورى كه منابع به حدى فراهم باشد كه افراد جامعه همگى بتوانند در رفاه و آسايش زندگى كنند از نويسندگان معاصر كه درباره اهداف توسعه و مراحل رسيدن به آن بيشتر بحث كرده((والت روستو))است كه ديدگاه وى در اين خصوص تأثير بسزايى در استراتژى اقتصادى كشورهاى صنعتى كشورهاى صنعتى و در حال توسعه حتى كشورهاى كمتر توسعه يافته داشته است.
روستو معتقد است كه براى رسيدن به بلوغ اقتصادى بايد پنج مرحله را پشت سر گذاشت.
1- مرحله جامعه سنتى 2- مرحله انتقال يا ايجاد مقدمات 3- مرحله وقوع انتقال يا جهش اقتصادى 4- مرحله بلوغ يا حركت به سوى رشد و توسعه پايدار 5- مرحله فراوانى توليدات و مصرف انبوه تمام اقشار جامعه))
در مرحله سوم،روند رشد در جامعه شتاب مىگيرد و چون سيلى بنيان كن همه موانع و مشكلات را از سر راه بر مىدارد و براى رسيدن به اين هدف بايد تغييرات اساسى در ساختار سياسى اجتماعى و اقتصادى جامعه بوجود آيد؛ حتى در ارزشهايى كه در حركت و رشد جامعه موثر بايد تجديد نظر كرد تا بتوان انگيزه و جرقه لازم را براى حركت ايجاد كرد.
نكتهاى كه از نظريه روستو براى ما اهميت دارد هدفى است كه وى براى توسعه اقتصادى وضع مىكند يعنى توسعه اقتصادى در نظر وى مصرف انبوه و زياد است كه از فراوانى كالا و نقدينگى ناشى مىشود ولى بايد ديد تا چه حد اين نظريه با ديدگاه اسلام نسبت به توسعه همخوانى دارد؟ و آيا اصولا در اسلام توسعه اقتصادى وجود دارد؟
بدون ترديد اسلام دين پيشرفت و ترقى است و همه را به برنامه ريزى و تسلط بر منابع فرا مىخواند به شكلى كه زندگى شرافتمندانه را براى انسانها تضمين كند و اين امر جز با توسعه و پيشرفت عوامل توليد ممكن نيست زيرا از اين طريق مىتوان بازار را از نيازهاى ضرورى عامه مردم اشباع كرد.
مسلمانان در آغاز حكومت اسلامى در مدينه منوره موضوع توسعه را تجربه كردند و اسلام قوانين بسيارى را وضع كرد كه بعدها مبناى اصلى نظام اقتصادى اسلام را تشكيل داد اين قوانين عبارتند از:
1- قانون احياى زمين موات 2- قانون تحريم ربا3- قانون مضاربه مزارعه و...4- قانون وام بلاعوض 5- قانون ارث و تقسيم سرمايه بين ورثه 6- قانون تقسيم كار
اين قوانين و غير آن در حد خود شيوهاى را شكل دادند كه ثمره نهايى آن توسعه ثروت و استفاده و بهرهمندى از زمين جلوگيرى از انباشته شدن ثروت از راه ربا و نظاير آن بود و اسلام با اين قوانين توانست حيات اقتصادى را از چهار چوب و دايره فردى خود در پيش از اسلام كه فعاليت آن در حد شايستگىهاى فردى محدود مىشد به حالت اجتماعى و گروهى در آورد كه موجب پديد آمدن نظام اقتصادى گرديد.
در دوره حكومت پيامبر در مدينه كه فعاليت اقتصادى تقريبا به كشاورزى محدود مىشد كار بدين شيوه ادامه يافت و با گسترش قلمرو حكومت اسلامى و الحاق بسيارى از زمينهاى كشاورزى به سرزمين مسلمانان و با ازدياد غنايم نياز به توسعه شديدتر و قويتر شد چون عناصر اقتصادى در همه زمينهها افزايش نشان مىداد از آنجمله افزايش تعداد مسلمانان غنايم زمينهاى مناسب كشاورزى و در كنار آن تفاوت اقتصادى در قدرت و ضعف توليد در زمينها و نيز انواع محصولات ديده مىشد و در بعضى مواقع درآمدهاى مالياتى نيز افزايش مىيافت و لازم بود كه بخشى از آن سرمايه گذارى شود زيرا انباشته شدن آن در بيت المال سودى در بر نداشت و همه اين مسائل اقتضا مىكرد كه براى حل مشكلات پيش از آنكه بروز كنند و به بحرانى تبديل شوند برنامه ريزى اقتصادى كرد.
زمانى كه امام على عليهالسلام زمام حكومت را به دست گرفت جامعه اسلامى از تبعيض و تفاوت اقتصادى رنج مىبرد و اگر وضع بدين منوال ادامه مىيافت ممكن بود به بروز نظام طبقاتى در جامعه منجر گردد از اينرو شورشى كه به كشته شدن عثمان منتهى شد در واقع شورش عليه نظام طبقاتى بود و هدفش عدالتخواهى و با بيعت امام اميرالمومنين عليهالسلام دوره تازهاى از حيات اقتصادى آغاز شد لذا مىبايد بيش از اين به اين پر بار و شكوفا از تاريخ اسلامى پرداخت.
لفظ و مفهوم اصطلاح توسعه كه معادل عربى آن تنميه است در سخنان امام عليهالسلام آمده است.
امام مىفرمايد:الاقتصاد ينمى القليل ؛ ميانه روى كم را زياد مىكند توسعه مىدهد.الاقتصاد ينمى اليسير ؛ ميانه روى اندك را مىافزايد توسعه مىدهد.
بر اين اساس كم و اندك مىتواند ثروت يا منابع طبيعى يا هر چيزى شبيه اين دو باشد و كلمه نمو كه در لفظ با كلمه تنميه توسعه عم ريشه است؛ در سخنان امام عليهالسلام بكار رفته است و مفهوم آن افزايش توليد با بكار گيرى مواد و منابع اندك است و لفظ تثمير در كلام امام عليهالسلام نيز به مفهوم توسعه تنميه بكار رفته است و منظور از آن استفاده از منابع موجود براى رسيدن به بيشترين مقدار ثروت است امام كلمه تثمير را اينگونه بكار برده است:
و بعضهم يحب تثمير المال بعضى بارور ساختن مال را مىپسندند يعنى بايد مال و ثروت در مسير سرمايه گذارى قرار گيرد تا ثمرات خوبى از آن بدست آيد.
بنابر اين توسعه از نظر اميرالمومنين على عليهالسلام افزايش سرمايه و منابع است كه از طريق كار بر روى آن حاصل مىگردد اگر اين گفتار را با ديگر گفتارهاى امام كه بعد از اين ذكر خواهيم كرد در كنار هم قرار دهيم به ديدگاه كامل امام درباره مفهوم اهداف و شيوههاى توسعه دست خواهيم يافت و هيچ عجيب نيست زيرا كه توسعه به عنوان شيوه افزايش ثروت و توليد از ديرباز در جوامع معمول بوده است و اشتباه است اگر تصور كنيم كه اين مفهوم پس از جنگ جهانى دوم مطرح شده است گر چه جنگ نياز به توسعه را بيشتر مىكند اما اين مفهوم در طول تاريخ و در اعصار مختلف با كاربردهاى مختلفى رايج بوده است.
امام على عليهالسلام از روزهاى آغازين حكومت اهداف اقتصادى را پايه گذارى كرد كه مىتوان آنرا در چهار چوب مفاهيم توسعه به حساب آورد.
أفضل على من شئت تكن أميره و استغن عمن شئت تكن نظيره و أحتج الى من شئت تكن أسيره
به هر كس كه ببخشى اميرش گردى از هر كس كه بى نياز شوى همتاى او مىگردى به هر كه نيازمند شوى در بند او گردى.
لا نعمة فى الدنيا أعظم من طول العمر و صحة الجسد
هيچ نعمتى در دنيا بزرگتر از طول عمر و سلامتى بدن نيست
خير الدنيا و الاخرة فى خصلتين الغنى و التقى و شر الدنيا و الاخرة فى خصلتين:الفقر و الفجور
خير دنيا و آخرت در دو خصلت است بى نيازى و پرهيزگارى و شر دنيا و آخرت در دو خصلت نيازمندى و تبهكارى است
الاوان من النعم سعة المال و أفضل من سعة المال صحة البدن تقوى القلب
هان بدانيد كه توانگرى از نعمتهاست بهتر از آن تندرستى است و بهتر از تندرستى تقوا و پارسائى قلب است.
از گفتارهاى بالا مىتوان اهداف زير را استخراج كرد:
اول:رسيدن به درجه بى نيازى با افزايش درآمد فردى و ملى
دوم:پى ريزى جامعهاى سالم
سوم:پى ريزى جامعهاى پرهيزگار
اول:رسيدن به درجه بى نيازى
در بحثهاى گذشته تأكيد شد كه اسلام جامعه اغنيا و توانگران را پى ريزى مىكند و بر خلاف اديان تحريف شده و مذاهب فكرى و سياسى ديگر وجود يك فقير را هم نمىپذيرد مسيحيت تحريف شده اعتقاد دارد كه فقر و تنگدستى جريمهاى است كه انسان باند براى مجازات گناهانى كه ديگران مرتكب شدهاند بپرداز كشيش أگوستين مىگويد:((عبوديت و بندگى جزاى گناهى است كه آدم و حوا مرتكب شدهاند )) يعنى فقير بايد فقير بماند و غنى بايد غنى بماند چون كيفرى از جانب خداوند است و جايز نيست كه فقير بر ثروتمند بشورد چون در آن صورت بر اراده الهى شوريده است.
در سايه انديشههاى مسيحيت تحريف شده ماركس حق دارد كه بگويد دين افيون توده هاست.زيرا چنين دينى اراده فقير را سست مىكند و نمىگذارد آنان وضع خود را بهتر كنند اما نبايد كلامش را متوجه اديان ديگر كند جامعه سرمايه دارى جامعهاى است كه ثروتمندان در اقليت اند و فقيران در اكثريت نظام سرمايه دارى با گرفتن ماليات از ثروتمندان و پرداخت آن به نيازمندان خواسته است كه فقر را از بين ببرد اما اين درآمدها دوباره به جيب ثروتمندان سرازير مىگردد؛ يعنى براى پرداخت سود وامهايى كه آنان در اختيار دولت گذاشتهاند دوباره به خودشان باز مىگردد و فقيران از آن سهمى ندارند.
در جامعه كمونيستى همه فقير و نيازمند دولت اند و بعنوان كارمند دولت حقوق مىگيرند.
از ميان همه مذاهب و مكتبهاى فكرى و سياسى اين اسلام است كه سرافراز و سربلند ايستاده است و فقرا را با اغنيا در ثروت و بى نيازى برابر مىداند و شعار اسلام همين گفتار امام است كه مىفرمايد:
أفضل على من شئت تكن أميره و استغن عمن شئت تكن نظيره
به هر كس كه ببخشى اميرش گردى از هر كس كه بى نياز شوى همتاى او گردى.
مسلمانان اسلام را براى ديگر ملتها به ارمغان بردند زيرا آنان پيش از آنكه در مال و ثروت بى نياز باشند داراى نفسهاى غنى و توانگر بودند و اسلام هيچ كشورى را به طمع ثروت چنانكه امروز حكومتهاى استعمارى انجام مىدهند نگشوده است فرق بين اسلام و استعمار آن است كه اسلام پيش از آنكه كشورها را فتح كند قلبها را فتح مىكند.
در حالى كه ملتها براى حفظ كرامت و ذخاير خود هميشه با استعمارگران در ستيزند.
مسلمانان بر اساس اين اصل كه فرمود به هر كس كه ببخشى اميرش گردى ديگر ملتها را يارى مىكردند و آنان وقتى در ميان مسلمانان جامعهاى ايده آل يافتند كه هدفى جز تبليغ رسالت نداشت به دين اسلام گرويدند دينى كه نه طمع مادى او را به رويايى با مشكلات واداشت و نه طمع سلطه جويى بلكه تنها و بزرگترين هدفش اين بود كه مردم با گرويدن به اسلام سعادتمند شوند همانطور كه اسلام خود سعادتمند بود.
دوم:پى ريزى جامعهاى سالم
اسلام مىخواهد كه جامعهاى سالم و عارى از هر گونه بيمارى پى ريزى كند و برنامه جامعى را براى حفظ بدن از انواع بيماريها معين كرده است و لذا ثروت جامعه را براى حفظ بهداشت عمومى به كار مىگيرد نبايد از نظر دور داشت كه مهمترين برنامههاى توسعه در كشورهاى جهان تامين شرايط بهداشت عمومى است با از بين بردن در توسعه سهيم باشد ولى جامعه بيمار نمىتواند حتى يك گام در جهت توسعه درست بردارد به همين جهت، اسلام رعايت سلامت مردم را هدف اصلى اهداف دولت قرار داده است
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
لا نعمة فى الدنيا اعظم من العمر و صحة الجسد،
هيچ نعمتى در دنيا بزرگتر از طول عمر و سلامتى بدن نيست
و نيز فرمود:
الا و من سعة المال و أفضل من سعة المال صحة البدن
هان بدانيد كه توانگرى از نعمتهاست و بهتر از آن تندرستى است.
اين دو گفتار زيباترين رابطه را بين توسعه و سلامتى و بين ميانگين عمر ترسيم مىكند كه ثمره حاصل از توسعه است امروزه ميزان پيشرفت كشورها را با ميانگين عمر انسان در آن كشور مىسنجد زيرا ميانگين عمر انسان در كشورهاى پيشرفته خيلى بيشتر از ميانگين عمر در كشورهاى عقب افتاده است به عنوان مثال ميانگين عمر انسان در افغانستان از 44 سال تجاوز نمىكند در حالى كه همين ميانگين در ايسلند به 79 سال مىرسد و اين عمرى است كه هنگام تولد همه انتظار دارند.
بدون شك رفاه اقتصادى يكى از عوامل موثر در طولانى شدن عمر است و عمر طولانى به نوبه خود قدرت كار را در جامعه بالا مىبرد كه طبيعتا در سرعت بخشيدن به كارهاى توسعه و پيشرفت اقتصادى موثر خواهد بود مىتوان دو گفتار گذشته را در نمودار زير ترسيم كرد:
* سلامتى يا بهداشت عمومى - طولانى شدن عمر - افزايش قدرت كار - توسعه
با پيشرفت اقتصادى از رهگذر توسعه سرمايههاى مطلوب براى پوشش دادن طرحهاى خدماتى و تأمين امكانات رفاهى كه در بهداشت و سلامت جامعه نقش دارد فراهم مىگردد. و با همين سرمايهها مدارس بيمارستانها و دانشگاهها ساخته مىشود و با تأسيس دانشكدههاى پزشكى و تربيت پزشكان سطح بهداشت و سلامتى جامعه بالا مىرود جامعه سالم جامعهاى است كه توانايى كار دارد و مىتواند در مسير توسعه گام بردارد بدين ترتيب گردش ميان توسعه و بهداشت و عمر و كار كامل مىگردد و نهايتا توسعه محقق مىشود قدرت توليد دو چندان مىگردد و حركت جامعه در مسير توسعه شتاب مىگيرد.
سوم:پى ريزى جامعهاى پرهيزگار
دو نوع جامعه وجود دارد:جامعهاى كه با انگيزهها و عوامل خارجى حركت مىكند و هرگاه اين انگيزهها كم رنگ شود جامعه از حركت باز مىماند و جامعهاى كه با عوامل و انگيزههاى درونى حركت مىكند و چنين جوامعى در كمال آگاهى و احساس مسئوليت قرار درند و به همين جهت قانون و عوامل خارجى ديگر در آن رنگى مىبازد و اسلام براى آنكه چنين جامعه ايده آل را پى ريزى كند كه بر اساس انگيزههاى درست حركت كند نيازى ندارد كه كسى به او بگويد اين گار را انجام بده و آن را انجام نده رسالتى كه اسلام در قبال بشريت دارد آن است كه بشريت را به اين سطح ايده آل از محاسن و صفات نيكو برساند و در برنامهاى تربيتى سياسى و اقتصادى اسلام نيز آمده است تا اين عوامل خير را در درون انسان تقويت كند و به عنوان محرك درونى بدون واسطه انسان را به حركت در آورد اقتصاد عامل مهمى است تا اين واقعيت را اصالت ببخشد زيرا انسان تنها زمانى مبادرت به كار خير مىكند كه در نيازهاى اساسى خود به مرحله اشباع رسيده باشد و اين منطق قرآن كريم است كه مىفرمايد:
فليعبدوا رب هذه البيت الذى أطعمهم من جوع و امنهم من خوف
پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستند آنكه به هنگام گرسنگى طعامشان داد و از بيم در امانشان داشت.))
به همين سبب اسلام تلاش كرده است تا جامعهاى ثروتمند ايجاد كند و اگر در چنين جامعهاى ثروت بر اساس شيوه اسلام ناب پى ريزى شود خير و صلاح در آن جامعه ريشه دار مىگردد البته اين بدان معنى نيست كه اگر انسان پس از آنكه ثروتمند شود با تقوى خواهد شد زيرا اگر ثروت به دور از دين و فضايل دينى باشد به تباهى و فجور منتهى مىگردد چون ميان ثروت و تقوى ارتباط تنگاتنگى است و اين ارتباط در حقيقت ميان جهت دهى مسائل اقتصادى از يك سو و مسائل دينى و تربيتى از سوى ديگر است.
جامعه بايد همزمان با حركت به سوى توسعه و تكامل حيات انسانى است يعنى ارزشهاى مادى و معنوى همزمان و هماهنگ در ابعاد مادى و معنوى توسعه و تكامل يابد و ما وقتى درباره جامعه متقى پس از جامعه ثروتمند سخن گفتيم نخواستيم بين آن دو تقدم و تأخر يا جدايى قايل شويم بلكه طبيعت و تربيت بحث اقتضا مىكرد و گرنه در عمل ميان آن دو جدايى وجود ندارد زيرا چنانكه گفته شد ايجاد جامعه بدور از تقوى به طغيان و سركشى جامعه منتهى مىگردد:
و ان الانسان ليطغى أن راه استغنى؛ چون انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى كند.
اگر جامعهاى فقير كه از فسق و فجور رنج مىبرد بخواهد به جامعهاى متقى و در عين حال ثروتمند تبديل شود؛ بايد بطور هماهنگ در ارزشهاى اخلاقى شيوههاى زندگى و نيز ميزان درآمد تحول ايجاد كند و به اختصار بايد گفت كه جامعه بايد در جنبههاى مادى و معنوى متحول شود چنين تحولى را بايد در تحول اقتصادى اخلاقى دانست از دنياى منحط و پست به دنياى والا اين تحول تنها در ارزشهاى اخلاقى نيست زيرا جامعهاى كه متقى باشد و نتواند نيازهاى مادى خود را تأمين كند نمىتواند در برابر جوامع ديگر سربلند و سرافراز باشد اين شيوه و راه انتقال از شر به خير است كه يكى از اهداف بزرگ حكومت اسلامى به شمار مىرود.امام على عليهالسلام مىفرمايد:
خير الدنيا و الاخرة فى خصلتين:الغنى و التقى و شر الدنيا فى خصلتين الفقر و الفجور
خير دنيا و آخرت در دو خصلت است:ثروتمندى و پرهيزگارى و شر دنيا در دو خصلت است:تنگدستى و تبهكارى.اين نمودار به ما نشان مىدهد كه:
- چگونه انسان از محيط شر و بدى به محيط خير قدم مىگذارد.
- چگونه فقر تبهكارى در يگديگر تأثير متقابل دارند.
- چگونه فقير مىتواند با دور شدن از تبهكارى لباس تقوا به تن كند و ثروتمند گردد.
- و نهايتا چگونه ثروتمند با در افتادن به ورطه تبهكارى فقير مىگردد.
در اينجا اين سئوال به ذهن خطور مىكند كه رابطه تقوى با توسعه چيست؟
اگر توسعه كارى موثر و تلاشى همه جانبه باشد در اين صورت انسان به انگيزهاى قوى نياز دارد تا تواناييهاى درونى خود را كشف و آشكار سازد و چه انگيزهاى قويتر از عقيدهاى روشن كه انسان را جانشين و خليفه خداوند در اين هستى مىداند و بزرگترين مسئوليتها را بر عهده او قرار مىدهد و تقوى تنها راه پاى بندى و حفظ اين مسئوليت است و در عين حال عامل سعادتمندى انسان در زندگى است چه انسان تنها به نان زنده نيست و اگر توسعه به خاطر سعادت بشر است بايد گفت كه سعادتمندى انسان تنها در گرو اقتصاد نيست بلكه نيازمند چيزى فراتر از اقتصاد است.
دكتر ابراهيم دسوقى استاد علم اقتصاد در دانشگاههاى مغرب مىگويد:
((مسأله توسعه اقتصادى چنانكه به ذهن بعضى از مردم متبادر مىشود تنها مسألهاى اقتصادى نيست بلكه مسألهاى عقيدتى،فرهنگى،سياسى و اجتماعى و اخلاقى است و بايد براى تحقق و استمرار آن محيط و بستر مناسب فراهم كرد چه بدون فراهم ساختن محيط و بستر مناسب نمىتوان براى فرد و جامعه در مسير طولانى و توانفرساى توسعه حركت و پيشرفتى را تصور كرد.))
لودويك ج ماى اقتصاددان غربى نيز عقيدهاى مشابه دارد مىگويد:
((هر حكومتى كه اعتقاد داشته باشد كه آسايش و رفاه بشر در گرو امور مادى است و به اين گمان كه سعادت انسان را تأمين مىكند؛ به توليد كالاهاى اقتصادى بپردازد خطاى فاحش است زيرا اشتباهست كه حكومتها بپندارند كه توسعه و شكوفايى اقتصادى مشكلات بشريت را حل مىكند در ادامه تأكيد مىكند كه اين اعتقاد مادى صرف براى ملتهاى دنيا مصيبت و گرفتارى ببار مىآورد.))
اگر تاريخ را با دقت مطالعه كنيم و وقايع تاريخى را با دقت از نظر بگذرانيم در مىيابيم كه جهان امروز مديون آن دسته از افرادى است كه در دورههاى مختلف تاريخ ظهور كردند و با استفاده از استعدادها و توانمنديهاى خود چرخهاى زمان را به جلو راندند و اگر اينان نمىآمدند و توان خويش را ظاهر نمىساختند و آنرا در جهت پيشرفت حيات انسان بكار نمىگرفتند ما امروز در شرايط خاص آغاز قرن بيست و يكم بسر نمىبرديم بلكه جهان امروز هنوز در ظلمات جهل و نادانى مىزيست به فرض اينكه اين مخترعان نمىآمدند و براى ما ماشين بخار، الكتريسيته و ديگر اختراعات بشرى را پديد نمىآوردند تاريخ پيش از اينها از حركت باز مىماند زيرا پيشرفت بشريت جبرى و بدون دخالت اراده انسان صورت نمىگيرد بلكه بسته به اراده و قدت انسان است و اگر اين اراده باز ايستد پيشرفت نيز متوقف مىماند به همين سبب اسلام براى انسان اهميت بسيارى قائل است و او را اساس همه خوبيها قرار مىدهد همانطور كه اگر از وظيفه خود باز بماند اساس همه بديهاست.