next page

fehrest page

back page

دوران مروان بن حكم
با كناره گيرى معاوية ين يزيد از خلافت و مرگ زودرس وى ، مى رفت تا مركب خلافت از دام فرزندان اميه آزاد شود، ولى امويان كه در دوره معاوية بن ابى سفيان و فرزندش يزيد، پستهاى كليدى حكومت را در اختيار داشتند و در پرتو حاكميت آن دو به سرورى و ثروت دست يافته بودند، هرگز حاضر نمى شدند كه خلافت به اين آسانى از چنگ آنان بيرون رود. از اين رو، مروان بن حكم ابى العاص ، كه در گذشته نيز دستى در سياستگزار عثمان و معاويه داشت و از سوى ديگر عنصرى اموى به شمار مى آمد و در نياكان با فرزندان ابوسفيان اشتراك نسبى داشت ، گام پيش نهاد تا مركب خلافت را در اختيار گيرد.
مروان از منطقه جابيه (339) كه در شمال حوارن (340) واقع شده ، تلاش خود را آغاز كرد و مردم آن سامان را به تبعت خود فرا خواند. در سال 64 هجرى در سن 63 سالگى بر اثر بيمارى طاعون جان سپرد.
چنان كه مورخان ثبت كرده اند، مجموع دوران حكومت وى حدود دو ماه بود، است (341) اماعلى رغم اندك بودن دوران حكومت مروان ، تلاشهاى او در اين مقطع در تداوم سلطه امويان بر جامعه اسلامى بسيار موثر بود.
مروان باهمين تلاشها، بنيان حكومت مروانيان حكومت مروانيان را پى نهاد و فرزندش عبدالملك كار او را تكميل و بناى حاكميت مروانيان را براى مدتها تثبيت نمود.
ممكن است به نظر آيد كه مروان در اين مدت كوتاه عملا فرصت نداشته است كه در برابر مخالفان بويژه امام سجاد - عليه السلام - و هاشميان موضعى حاد و عكس العملى قابل توجه اتخاذ كند، ولى آنچه از منابع تاريخى به دست مى آيد جز اين است .
مسعودى در اين باره نوشته است :
در دوازدهميمن سال امامت على بن الحسين - عليه السلام - مردم با لعين پسر لعين وبا عنصرى كه در گذشته از سوى پيامبر (ص ) طرد وتبعيد شده بود - يعنى ؛ مروان بن حكم - بيعت كردند... در عصر او مؤمنان در خفا به سر مى بردند و زندگى بر مردم بسختى مى گذشت ، شيعيان در هر نقطه بشدت تهديد مى شدند. خونشان ريخته و وابسته ريخته و اموالشان غارت مى شد و در اين روزگار على بن ابى طالب به گونه آشكار در منبرهاى وابسته به دربار مورد توهين و ناسزا قرار مى گرفت ... (342)
انحطاط دينى و سياسى مردم
آنچه در اين عصر بيش از همه قابل تاءمل مى باشد. انحطاط دينى و سياسى بيش از پيش مردم است . چه اين كه پذيرش حكومت فردى چون مروان به خلافت ، نشان مى دهد، كه تا حد مردم نسبت به گذشته و كينه توازن دين را به عنوان امير المؤمنان بر جامعه مسلط مى كرده اند. مروان - چنان كه هم اكنون از قول مسعودى ياد آور شديم كسى است كه در روزگار حيات پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - به خاطر بى حرمتى به شخص پيامبر - صلى الله عليه وآله - و تقليد تمسخرآميز از حركات آن حضرت ، به طائف تبعيد شد. و پدرش هم در ارتكاب جرم و هم در تبعيد، الگو و همگام او بود!
مروان از نظر پيشينه دينى و سياسى ، ميوه اى تلخ از درختى پليد و شيطانى بود. مروان و پدرش همچنان در تبعيد بودند تا زمان خلافت عثمان .
كارى كه خلفاى پيشين از انجامش باز داشتند، عثمان براحتى انجام داد و حكم پيامبر - صلى الله عليه وآله - را نقض كرد و فرمان تبعيد را لغو نمود. اى كاش به همين مقدار بسنده مى كرد و مروان را در دستگاه خلافت اسلامى ، مورد اعتماد و اطمينان و طرف مشورت خود قرار نمى داد. ولى عثمان چنين كرد!
مروان از آن پس در جنگ جمل و واقعه صفين با على - عليه السلام - جنگيد.
او پس از استيلاى امويان بر بلاد اسلامى ، از سوى امويان به عنوان حاكم مدينه انتخاب شد و مدتها بر شهر پيامبر - صلى الله عليه وآله - و عاصمه اسلامى رمان راند.
مروان كسى است كه در جريان احضار حسين على به دربار حاكم مدينه - وليد بن عتبه - حضور داشت و به وليد پيشنهاد كرد كه حسين بن على - عليه السلام - را مهلت نده ؛ يا بيعت بگير و يا او را بكش !
اين پيشينه تاريك ، خود مى نماياند كه حاكميت عنصرى چون مروان تا چه حد مى توانست اسلام و خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - را تحت فشار و مورد ظلم و بى مهرى قرار دهد.
دوران عبدالملك مروان
عبدالملك مروان در سال 26 هجرى متولد شد و در سال 65 هجرى به جاى پدر منصوب گرديد اما آن روز كه او حكومت را به دست گرفت ، عبدالله بن زبير نفوذ زيادى در شهرهاى مختلف پيدا كرده بود و او در برابر نفوذ ابن زبير، چندان پيشرفتى نداشت . تا اين كه حجاج بن يوسف ثقفى در سال 73 هجرى هواداران ابن زبير را سركوب كرد و از آن سال اقتدار عبدالملك قزونى يافت و دايره فرمانرواييش گسترش پيدا كرد و همچنان تا سال 86 هجرى بر كرسى خلافت مستبدانه تكيه زد.
در طول خلافت عبدالملك تنشهاى نيرومندى چون فتنه ابن زبير، قيام توابين و قيام مختار صورت گرفت اما به هر حال او بر آشوبهاى مسلط شد و آنها را خاموش ساخت .
درباره عبدالملك نوشته اند، او تا قبل از دستيابى به خلافت خود را اهل قرآن و زهد و عبادت مى نماياند ولى پس از رسيدن به خلافت ماهيت ناصالح خود را آشكار ساخت . (343)
سيوطى مى نويسد: روزى ابوالدررداء - صحابى - كه با عبدالملك معاشرت داشت به او گفت : شنيده ام تو پس از آن همه زهد و عبادت ، اينك شراب مى نوشى !
عبدالملك گفت : بلى به خدا سوگند شراب مى نوشم !(344)
درباره عبدالملك نيز نوشته اند:
آن روز كه به خلافت رسيد، قرآنى در دست داشت و آن را كنارى نهاد و گفت : هذا آخر العهد بك يعنى ؛ لحظه جدايى فرا رسيد و اين آخرين ديدار من و تو است !(345)
عبدالملك در نخستين خطبه اى كه در سال 65 هجرى براى مردم ايراد كرد چنين گفت :
من همچون عثمان ، خليفه اى زبون و تحقير شده نيستم ! و چونان معاويه آسانگير و همانند يزيد سست خرد نخواهم بود.
خلفاى گذشته با مال و ثروت قلبهاى مردم را به خود جذب مى كردند و هوادارانى براى خود مى جستند ولى من تنها با شمشير دردهاى اين اما را مداوا خواهم كرد تا همگى در برابر من سر تعظيم فرود آورند...
سوگند به خدا هر كسى از اين پس مرا به تقوا دعوت كند، گردن او را خواهم زد!
(346)
عبدالملك در طول خلافتش ظلمها و جنايتهاى زيادى مرتكب شد و به نقل سيوطى اگر عبدالملك گناهى جز مسلط ساختن حجاج بى يوسف ! جان و مال و ناموس مسلمانان نداشت همين يك گناه براى رسوايى او كفايت مى كرد. (347)
دوران خلافت عبدالملك از دورانهاى بسيار دشوار براى خاندان على ع به شمار مى آيد. و از آن جا كه على بن الحسين ع بزرگ و امام آن خاندان و رهبر جريان تفكر شيعى و ضد اموى و ضد مروانى به شمار مى آمد بيش ‍ از ديگران مورد عداوت خليفه و درباريان بود. اما آنان از گذشته عبرت گرفته بودند كه مقابله با خاندان على و رفتار خشونت بار با ايشان نه تنها مشكلى را براى آنان حل نمى كند، بلكه و فنا و نابودى آنان سرعت مى بخشد.
حجاج بن يوسف كه از سوى عبدالملك حاكم مدينه بود به عبدالملك نوشت : اگر براستى مى خواهى حكومتت باقى بماند و خلافت را از دست ندهى ، على بن الحسين را بكش و از ميان برادر!
عبدالملك در پاسخ او نوشت : مرا از مبتلا شدن به خون بنى هاشم دور نگاهدار و خون آنان را مريز! زيرا من پند گرفته ام كه چگونه خاندان ابوسفيان در نتيجه آغشتن دستان خود به خون بنى هاشم ، مضمحل شدند و حكومتاشان بردبار رفت ... (348)
خوددارى عبدالملك از كشتن امام سجاد - عليه السلام -، هرگز به معناى آن نيست كه او از ناحيه آن حضرت ، بيمناك نبوده و وجود امام در جامعه تاءثيرى سياسى ندانسته است . بلكه از پيشنهاد حجاج و پاسخ عبدالملك بروشنى استفاده مى شود كه امام سجاد - عليه السلام - با اين كه ظاهرا همه قريش گفته است : اى جمعيت قريش مامى دانيم كه شما هرگز ما را دوست نخواهيد داشت زيرا روز حره را هميشه به ياد داريد و ماهم هرگز شما را دوست نخواهيم داشت ، زيرا مرگ عثمان را از ياد نمى بريم . (349)
برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك 1- امام باقر - عليه السلام - يكى از برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك مروان را بازگو كرده مى فرمايد:
در مسجد الحرام ، عبدالملك مروان در حال طواف بود و على بن الحسين نيز پيشاپيش او طواف مى كرد و اعتنايى به عبدالملك كه پشت سر آن حضرت قرار گرفته بود نداشت .
عبدالملك هر چند نام على بن الحسين و وصف و موقعيت آن حضرت را شنيده بود ولى امام را به چهره نمى شناخت . از اين رو گفت : اين كيست كه جلوتر از ما حركت مى كند و اعتنايى به ما مى كند!
حاضران گفتند: اين شخص على بن الحسين - عليه السلام - است .
عبدالملك پس از پايان طواف در مكانش نشست و فرمان داد تا امام سجاد را نزد او آورند.
وقتى امام سجاد در مجلس عبدالملك حضور يافت ، عبدالملك گفت :
من كه قاتل پدر شما نيستم ! چرا ما نمى آيى و با دستگاه ما ارتباط برقرار نمى كنى
امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ او فرمود: كسى كه پدر مرا كشت ، با كار خود زندگى دنيوى پدرم را خراب كرد ولى آخرت قاتل خويش را نابود و سياه ساخت . اگر تو هم دوست دارى به همان سرنوشت مبتلا شوى ، مى توانى .
عبدالملك گفت : هرگز منظورم اين نبود! ولى دعوت مى كنم كه نزد ما بياييد و از امكانات و رفاه دنيوى ما بهرهمند شويد.
در ادامه اين روايات چنين امده است :
امام سجاد - عليه السلام - پس از شنيدن نخوت آميز عبدالملك ، عباى خويش را بر زمين پهن كرد و بر زمين به حالت دعا نشست و به خدا عرضه داشت : بار الها، حرمت و ارجمندى دوستانت را به اين شخص - عبدالملك - بنمايان !
ناگهان عبا انباشته از جواهرات شد، جواهراتى كه مى درخشيد و چشم را خيره مى كرد. آن گاه رو به عبدالملك كرده ، فرمود: كسى كه چنين جايگاهى نزد خداوند داشته باشد، آيا به دنياى تو نيازى دارد!
سپس امام به خداوند عرضه داشت : بار الها! اين جواهرات را از من بازگير زيرا بدان نياز ندارم . (350)
2- گذشته از اين نوع برخوردها و گذشته از نقلهايى كه مى نمايد عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم خاطره خوشى نداشته و خود را از آن دور مى داشته است ، اما تجربه تاريخ نشان داده است كه چشم قدرت ، كورتر از مشاهده عبرتها و پندهاى روزگار است و مستكبران خواه ناخواه به ستيز و درگيرى با صالحان كشيده مى شوند.
همان تاريخنگارانى كه اجتناب عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم را ياد كرده اند اين بخش از تاريخ را نيز اشاره قرار داده اند كه سرانجام عبدالملك در برابر وسوسه قدرت و استكبار خويش تاب نياورد و بر امام سجاد سختگيرهايى را اعمال كرد.
ابن شهاب زهرى مى گويد: روزى كه عبدالملك مروان دستور داده بود تا على ين الحسين را با غل و زنجير از مدينه به سوى شام بفرستند من شاهد و ناظر بودم .
عده اى از ماءموران ، اطراف حضرت را گرفته و او را در محاصره خود داشتند. از ماءموران اجازه خواستم تا نزد آن گرامى رفته و با او خداحافظى كنم . آنها به من اجازه دادند و نزديك آن حضرت شدم ، او در محملى نشسته و زنجيرها به دست و پايش بسته بود، از مشاهده آن منظره گريستم و گفتم : دوست داشتم كه من جاى شما اين رنج را متحمل مى شدم و شما سالم بوديد و.. . (351)
از اين گونه نقلها، شدت عمل عبدالملك در قبال امام سجاد - عليه السلام - استفاده مى شود و چه بسا نرمشهاى عبدالملك در قبال بنى هاشم ، مربوط به آغاز دوران خلافت او بوده و با گذشت زمان ، روحيه استبداد و استكبار در وى شدت يافته و از ناحيه امام سجاد - عليه السلام - بر حكومت خويش احساس خطر مى كرده و نسبت به آن حضرت سختگيريهاى را اعمال داشته است .
البته در ادامه حديث فوق ، ابن شهاب زهرى ، حركت اعجازآميزى را از امام نقل كرده مى گويد:
امام سجاد - عليه السلام - به من فرمود: اى زهرى ! آيا گمان مى كنى اين بند و زنجيرها مرا ناچار و مغلوب كرده اند. بدان كه اگر بخواهم آزاد شوم مى توانم از اين زنجيرها شوم آن گاه دست و پاى خود را حركتى داد و از زنجيرها بيرون آورد پرسيدم مگر چه شده است ؟
آنان پاسخ دادند: ما در مكانى ميان راه قدرى استراحت كرديم ، على بن الحسين بسته در زنجيرها بر زمين بو دو على بن الحسين نبود...
لازم به يادآورى است كه ابن شهاب زهرى خود از عالمان دربارى بوده است و حتى در همين نقل خود گفته است كه من پس از اين واقعه به حضور عبدالملك رفتم و جريان در حضور او دنبال شد. (352) بعيد نيست كه كه ابن شهاب در نقل اين داستان صادق باشد زيرا چه بسا امام درصدد اين بوده است كه با نشان دادن ولايت تكوينى خود به وى بفهماند كه مردان خدا هرگز مقهور توطئه ظالمان نيستند و اگر رنج را مى پذيرند نه از سرناچارى بلكه براى انجام وظيفه و تكامل معنوى است . و اما عالمانى كه چون او وابسته به قدرتهاى استكبارى شده اند و لازم نيست براى جهادگران و عاملان به تكليف الهى ، به ظاهر دل بسوزانند!
3- يكى ديگر از برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك در موردى بوده كه عبدالملك تلاش داشت تا با استناد قدرت و پايگاه خويش ، شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - را كه به وديعت نزد امامان قرار گرفته و در آن زمان نزد امام سجاد - عليه السلام - بود، تصاحب كند.
وجود شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - نزد ائمه (ع ) خود شرافتى معنوى بود و از دلايل ظاهرى وصايت و ولايت آنان به شمار مى آمد. بديهى است كه برخى از حسد ورزان به امام سجاد - عليه السلام -، كه چه بسا خود از خويشاوندان آن حضرت به شمار مى آمدند، از آنجا كه چشم ديدن سرورى آن حضرت را درميان بنى هاشم و علويان نداشتند، به عبدالملك گزارشهايى در مورد شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - دادند.
بديهى است كه سلاطين از جهات مختلفى براى در اختيار داشتن چنين اشيايى اشتياق داشته اند، از جمله اين كه مى توانسته اند با تصاحب شمشير رسول خدا، خود را وارث بحق حكومت و امارت قلمداد كنند!
از اين رو عبدالملك نامه اى به امام سجاد - عليه السلام - نوشت و شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - را از آن حضرت درخواست كرد ولى امام سجاد - عليه السلام - به او پاسخ منفى داد. عبدالملك براى بار دوم نامه درخواست كرد ولى امام سجاد (ع ) به او پاسخ مثبت داده نشود، نام حضرت را از دفتر دريافت كنندگان حقوق بيت المال حذف خواهد كرد.
امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ دومين نامه عبدالملك نوشت :
اى عبدالملك ! بدان كه خداوند براى بندگانش تضمين كرده است كه ايشان را از تنگناها برهاند و از مسيرى كه گمان ندارند، روزى آنان را برساند ولى بدان كه خداوند در قرآن فرمود است : ان الله لايحب كل خوان كفور يعنى ؛ خداوند خائنان سركش را دوست ندارد. اينك بينديش ‍ كداميك از ما مشمول اين آيه هستيم . (353)
4- چنان كه قبلا نيز يادآور شديم ، خط مشى سياستمداران و قدرتمندان در برابر ائمه - عليه السلام - به اقتضاى شرايطى سياسى - اجتماعى متغير بوده است و عبدالملك نيز در طول زندگيش برخوردهاى متفاوتى با امام سجاد (ع ) داشته است . گاه به عظمت و جايگاه زندگيش برخوردهاى متفاوتى با امام سجاد - عليه السلام - داشته است . گاه به عظمت و جايگاه رفيع معنوى آن حضرت اقرار كرده و زمانى در صدد عيبجويى و يا آزار و شكنجه امام بر مى آمده است . و با توجه به اين كه دوران اقتدار كاملش را سال 73 هجرى بدانيم كه شورشها را درهم كوبيده تا سال 86 هجرى كه مرگ او فرا رسيده است خود مدتى طولانى به شمار مى آيد.
طولانى بودن دوره حكومت عبدالملك ، خود دليلى است كه مى تواند موضعگيريهاى متفاوت او را در برابر امام سجاد - عليه السلام - توجيه كند زيرا هر چه بر عمر مستكبران مى گذرد حرص آن براى حفظ قدرت و شدت عمل آنان نسبت به مخالفان فزونى مى يابد.
در خوى مستكبران و غاصبان خلافت ، هميشه كينه و عناد با خاندان نبوت و وارثان بحق پيامبر - صلى الله عليه وآله - جاى داشته است و اگر جايى لب به ستايش ايشان گشوده اند تقديرى الهى است تا ثابت شود الفضل ماشهدت به الاعداء يعنى ؛ فضل و كرامت و بزرگوارى ائمه تا بدان پايه بوده است كه حتى دشمنان ايشان نيز به آن اقرار كرده اند. منظور از تدارك اين مقدمه ، نقل رخدادى است كه مورخان در ستايش عبدالملك از امام سجاد - عليه السلام - ثبت كرده اند و نوشته اند:
تا قبل از حكومت عبدالملك ، صدقات و حقوقى كه مخصوص رسول خدا و على بن ابى طالب - عليه السلام - بود، به عمر بن على - فرزند امير المؤمنين - پرداخت مى شد ولى زمانى كه عبدالملك خلافت را در دست گرفت ، آن حقوق را به على بن الحسين - عليه السلام - پرداخت كرد.
عمر بن على ، از اين تغيير ناراحت شد و از محروميت خود به عبدالملك شكايت كرد و انتظار داشت كه چون گذشته اموال به او داده شود و نه به على بن الحسين - عليه السلام -! ولى عبدالملك اشعارى را خواند كه مضمونش حقانيت امام سجاد - عليه السلام - و استحقاق شخص وى براى دريافت آن حقوق بود. (354)
5- عبدالملك به هر حال اگر زمينه اى براى عيبجويى مشاهده مى كرد، از آن نمى گذشت و با طرح انتقاد سعى در كوچك كردن امام ساختن امام سجاد - عليه السلام - و بزرگنمايى خود داشت . عبدالملك شنيد كه امام سجاد - عليه السلام - كنيز آزاد شده اى را به همسرى خود برگزيده است . او كه هماره درصدد يافتن نقيصه اى در زندگى امام بود تا به وسيله آن امام را چون سرزنش كند، نامه اى ملامت آميز به امام سجاد (ع ) نوشت و در آن ياد كرد كه كسى چون شما هرگز شايسته نيست با كنيزى ازدواج كند.
عبدالملك در اين نامه با اين كه به بزرگوارى امام و جايگاه رفيع اجتماعى او اقرار كرده است ولى هدف اصليش اين بوده است كه فهم برتر و شناخت عميق تر خود را نسبت به مسايل اجتماعى ثابت كند و بر امام خرده بگيرد كه به لوازم كرامت و شرافت اجتماعى پايبند نيست !
امام سجاد (ع ) در پاسخ انتقاد ناشيانه عبدالمك مى نويسد:
نامه انتقادآميز تو به من رسيد كه در آن سعى داشتى مرا به خاطر ازدواج با كنيزى ملامت كنى و يادآور شده بودى كه در ميان قريش زنان شايسته اى وجود دارند كه سزاوار بود با آنان ازدواج كنم ولى بايد بدانى كه هيچ انسانى با شخصيت تر از رسول خدا نبوده و نيست و آن حضرت برخى از همسرانش قبلا كنيز بوده اند. من كنيزى داشتم كه براى رضاى الهى او را آزاد كردم و سپس بر اساس سنت پيامبر (ص ) آن را به ازدواج خود درآوردم و كسى كه دامانش از آلودگيها پاك باشند ازدواج با او هيچ عيبى به شمار نمى آيد خداوند به وسيله ايمان و اسلام هر پستى را برطرف كرده است و هر عيب و نقص را از ميان بدره است و جايى براى ملامت باقى نگذشته است و انديشه اى كه تو بر اساس آن مرا ملامت كرده اى ، مربوط به دوران جاهليت است .
عبدالملك با خواندن پاسخ امام به كوتاه انديشى خود اقرار كرد و گفت : شخصيت والايى چون على بن الحسين آن چنان ممتاز است كه آنچه مردم معمولى براى خود عار مى پندارند، در مورد او مايه شرافت و عظمت است (355) .
(يعنى ديگران از ازدواج با كنيز آزاد شده اجتناب مى كنند تا مبادا از شخصيتشان كاسته شود!ولى امام سجاد (ع ) كه به ارزشهاى الهى مى انديشد و باورهاى نژادى و طبقاتى و جاهلى را ارج نمى نهد، و به وسيله ازدواج با كنيزى آزاد شده ، ارزشهاى دينى و اسلامى را تحكيم مى بخشد و به باورهاى خرافى و جاهلى با بى اعتنايى مى نگرد).
دوران وليد بن عبدالملك
پس از مرگ عبدالملك در نيمه شوال سال 86 هجرى فرزندش وليد بر كرسى خلافت تكيه زد و (356) و از مردم خواست تا با او بيعت كنند و سر مخالفت برندارند.
سيوطى مى نويسد: وليد عنصرى جبار و ظالم بود. (357)
عمر بن عبد العزيز با اين كه خود از امويان بود و از سوى وليد والى مدينه شد درباره دوران خلافت وليد گفته است :
آن روزى كه وليد فرمانرواى شام ، حجاج والى عراق ، عثمان بن حبارة حاكم حجاز و قرة بن شريك امير مصر بود به خدا سوگند زمين از جور و ستم لبريز گشته بود! (358)
وليد، در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد گفت :
اى مردم ! بر شما باد كه من اطاعت كنيد و همراه همگان باشيد زيرا هر كس ‍ در برابر من عرض اندام كند گردنش را خواهم زد و كسى كه ساكت بماند به مرگ خويش بميرد! (359)
از منابع تاريخى استفاده مى شود كه در دوران وليد بن عبدالملك والى مدينه - هشام بن اسماعيل - نسبت به بنى هاشم بويژه امام سجاد - عليه السلام - بسيار ظالمانه و خشن رفتار كرده است .
هشام از روزگار خلافت عبدالملك والى مدينه بود و پس از خلافت وليد تا ربيع الاول سال 87 هجرى حاكميتش ادامه داشت . (360)
رفتار نارواى هشام بن اسماعيل - والى مدينه - از اين نكته استفاده مى شود كه وقتى وليد او را عزل كرد و عمر بن عبدالعزيز را والى مدينه قرار داد، از مردم خواست تا براى دادخواهى بيايند و هر شكايتى كه از هشام بن اسماعيل دارند ابراز كنند.
در ميان هشام بيش از همه نگران على بن الحسين بود و مى گفت : از كسى بيم ندارم مگر از على بن الحسين زيرا ستمى كه بر آن حضرت روا داشته بود حتى در نظر خودش گران مى نمود!
اما على بن الحسين (ع ) در آن شرايط كه هشام را براى مؤاخذه بر در خانه مروان نگاه داشته بودند از آن جا عبور كرد و قبلا به همراهان خود سفارش ‍ كرده بود معترض هشام نشوند . اما بى اين كه شكايتى از هشام ابراز كند او گذشت .
در اين لحظه هشام از بزرگوارى و گذشت امام سجاد - عليه السلام - به شگفت آمد و گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالة يعنى ؛ خدا بهتر دانسته است كه رسالت خويش رادركدام خاندان قرار دهد. (361)
عمر بن عبدالعزيز و آينده او از نظر امام سجاد عليه السلام
اكنون كه به اين بخش از تاريخ زندگى امام سجاد عليه السلام رسيده ايم ، بررسى نظر امام سجاد عليه السلام درباره عمر بن عبدالعزيز مى تواند زوايايى ديگر از شخصيت معنوى و نيز بينش سياسى امام عليه السلام را آشكار سازد.
چنان كه گفته شد در سال 87 هجرى يعنى ؛ پس از گذشت حدود پنج ماه از خلافت وليد، عمر بن عبدالعزيز والى مدينه شد. مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز ولى مدينه شد.
مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستى شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله بهتر از ديگران بود ولى ين حال امام سجاد و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاى اصولى مكتب ولايت و امامت ، نظر مساعدى نسبت به عمر بن عبدالعزيز نداشته اند.
مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستى شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول صلى الله عليه و آله بهتر از ديگران بود ولى با اين حال امام سجاد عليه السلام و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاى اصولى مكتب ولايت و امامان ، نظر مساعدى نسبت به عمر بن عبدالعزيز نداشته اند.
او هر چند تلاش مى كرد تا خود را حاكمى عدل پيشه معرفى كند و بعدها روزگارى كه به خلافت رسيد، فدك را به آل على عليه السلام برگرداند ولى به گواهى تاريخ ، عنصرى مترف و اشرافى بود و مى توانست در زمره حاكمان اموى با ايشان كنار آيد و گوشه اى از حكومت ايشان را به نفع آنان بچرخاند.
در همين روزگار كه او گوشه اى از كرسى خلافت وليد را بر دوش مى كشيد، حجاج بن يوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اى ديگر از اين كرسى را در چنين حكومتى عهده دار فرمانروايى باشد به هر حال مصون از ظلم و ستم به مردم نمى ماند.
يعقوبى مى نويسد: در سال 88 هجرى وليد به عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا براى توسعه فضاى مسجد النبى اقدام كند، خانه هاى اطراف و همچنين حجره هاى
همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را خراب كند و به فضاى مسجد بيفزايد.
عمر بن عبدالعزيز بر اساس فرمان او دستور داد تا زبير نزد عمر آمد و به عنوان اعتراض به تخريب خانه هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى عمر تو را سوگند مى دهم از اين پس آيه اى از قرآن را بردار، آنجا كه خداوند مى فرمايد: ان الذين ينادونك من وراء الحجرات .
ظاهرا منظور حبيب اين بود كه اگر خراب شود، مصاديق اين آيه از ميان مى رود زيرا آيه درباره حجره هايى است كه در حال تخريب بود. حبيب مى خواست با اين سخن به عمر بفهماند كه حركت او خلاف قرآن است .
عمر از اين اعتراض ناراحت شد و دستور داد صد شلاق بر بدن حبيب بزنند و سپس آب سرد بر بدنش بريزند.
آن روز، روز سردى بود و حبيب در نتيجه كار عمر از دنيا رفت .
بعدها، زمانى كه عمر به خلافت رسيد و جامه زهد به تن كرد و همواره از آنچه نسبت به حبيب روا داشته بود اظهار پشيمانى مى كرد! (362)
شايد در همين روزگار بود كه عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجاد عليه السلام با جمعى از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان به عمر افتاد كه جامه هايى نفيس و اشرافى بر تن داشت .
امام به اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران و اشرافى را مى بينيد! او نخواهد مرد تا اين كه به خلافت دست يابد... اما خلافتش ديرى نمى پايد. پس از مرگ و آسمانيان نفرينش مى كنند و زمينيان برايش طلب رحمت مى نمايند! (363)
آنچه امام سجاد ع پيش بينى كرده بود، محقق شد و عمربن عبدالعزيز در سال 99 هجرى بر كرسى خلافت نشيند و در سال 101 بدرود حيات گفت . (364)
اين پيشگويى از يك سو ديگر بينش امام نسبت به غاصبان خلافت را مى رساند. آنان كه با منطق اهل بيت آشنايند مى دانند كه نفرين آسمانيان و دعاى خير زمينيان ، نظر به اين دارد كه عمر بن عبدالعزيز هر چند با مردم نيكى كند اما چون از ريشه و اساس ، حق حكومت بر مردم ندارد و حكومت را از ظالمان به ارث برده ، مورد خشم الهى است .
شيوه امام در افشاگرى عليه حاكمان ناصالح
از آنچه تاكنون درباره زندگى سياسى امام سجاد عليه السلام آورديم ، چه بسا شيوه آن حضرت در افشاى چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان به عنوان نتيجه گيرى و ارائه اجمالى از آن تفصيل به روايتى اشاره مى كنيم . در اين روايت چنين آمده است :
امام على بن الحسين عليه السلام هميشه در نماز جمعه شركت مى كرد. با اين كه نماز جمعه به امامت ائمه جور برگزار مى شد، اما آن حضرت اعتنايى به نماز ايشان نمى كرد آن را كافى و مسقط تكليف نمى شمرد بلكه به تنهايى نماز ظهر را به جا مى آورد. (365)
گذشته از بررسى سند اين حديث ، محتواى آن با خط مشى سياسى - اجتماعى امام سازگار مى نمايد. زيرا امام سجاد عليه السلام به طور كلى از شركت در مراسم نماز جمعه خوددارى مى كرد، دشمنان ايشان براحتى عمل آن حضرت را به عنوان ترك واجب و سنت پيامبر تبليغ مى كردند و از سوى ديگر عدم حضور در نماز جمعه به معناى دامن كشيدن از جامعه اسلامى و مشكلات و مسايل آن به وسيله واليان جور برگزار مى شد شركت مى كرد تا جلو تبليغات سوء را سد كند. در عين حال حضورى وى مهر تاءييدى بر حكومت جائر ارزشى ندارد مسقط تكليف نيست ، بيزارى خود را از سياستهاى حاكم را عملا بيان مى داشت و ژرفاى بينش سياسى آن حضرت را به ياران و شيعيانش منتقل مى ساخت . و اين چيزى نبود كه از ديد ناظران و مرتبطان با آن گرامى ، مخفى باشد.
فصل چهارم : شخصيت علمى امام سجاد عليه السلام
علم و دانش امام سجاد (ع )
تمام صفات و ويژگيهاى ارزشى انسان بر محور عقل و علم او سنجيده مى شود. و امام دو بينش شيعه كسى است كه در عقل و علم و نيز اعمال ارزشى ، سرآمد همه خلق است . و خداوند بر اساس اين شايستگى هاى واقعى ، ايشان را به امامت و پيشوايى دينى و دنيايى برگزيده است .
خداوند در قرآن مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون
يعنى ؛ اى پيامبر! بگو آيا براستى اهل دانش و آگاهى با آنان كه دانش و علم ندارند، برابرند! هرگز!
و نيز مى فرمايد:
يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات . (366)
يعنى ؛ خداوند از ميان شما انسانها، كسانى را كه داراى ايمان هستند و نيز آنان را كه علم و دانش عطا شده اى ، برترى مى بخشد.
در اين آيات ايمان و علم دو ملاك فضيلت و شرافت انسان بر ديگران معرفى شده است . و بى ترديد ائمه كه در پيشگاه خداوند برگزيده و ممتازند، ملاك اين امتياز را از ناحيه علم برتر و ايمان مستحكم خويش ‍ دارند. با اين ويژگى كه علم ايشان برگرفته شده از علوم بشرى نيست ، بلكه چونان دانش انبياء مستند به تعليم الهى است .
خداوند درباره يحيى مى فرمايد:
يا يحيى خذالكتاب بقوة و اتيناه الحكم صبيا. (367)
يعنى ؛ خداوند وحى فرستاد اى يحيى كتاب و مطالب وحى را با قدرت و جديت دريافت كن . ما به او يحيى حكم نبوت را به هنگامى كه خردسال بود عطا كرديم .
علمى كه از سوى خداوند به كسى عطا شده باشد، خردسالى يا بزرگسالى آن شخص فرقى نمى كند بلكه در طفوليت مى تواند به همان اندازه و كاردان باشد كه در بزرگى !
قرآن درباره گفتن عيسى عليه السلام در كودكى ، مى فرمايد:
قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا. (368)
يعنى ؛ من بنده خدايم و خداوند به من كتاب آسمانى انجيل عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است .
امام سجاد درباره الهى بودن علم ائمه و گستردگى دامنه آن مى فرمايد:
محمد صلى الله عليه و آله براستى امين خداوند در زمين بود و چون به ملاقات حق شتافت ، اهل بيت او، وارثان وى و امينان خدا در زمين شدند. علم منابا و بلايا، (369) نسب عرب ، طهارت مولد آنان ، نام شيعيان و نام پدران ايشان نزد ماست . ما برگزيدگان خدا و اوصياى پيامبريم و از هر فرد ديگر، به قرآن و دين سزاوارتريم . در مراتب عالى علم قرار داريم و علوم همه انبياء نزد ما به وديعت نهاده شده است . (370)
به هنگام رحلت امام سجاد عليه السلام ، زمانى كه آن حضرت در بستر بيمارى قرار داشت گروهى از شيعيان براى عيادت آن حضرت به حضور وى مى رسيدند. در حضور آن جمع ، امام سجاد عليه السلام رو به جانب فرزندش باقرالعلوم عليه السلام كرد و فرمود: اين صندوق را نزد خود حفظ كن ، در اين صندوق طلا و نقره ذخيره نشده ، بلكه در آن مجموعه اى از دانشهاست . (371)
آنچه در ادوار بعد از زبان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام درباره معارف دين و فقه و تفسير عقايد و اخلاق و... صادر شدت تمامى آن و مطالبى است كه در نزد امام سجاد عليه السلام وجود داشت و از آن حضرت به ساير امامان بعدى منتقل گرديد. ولى آن امام و پيشواى صالحان ، كمتر فرصت يافت تا علوم خويش را در محافل علمى و! بركرسى استادى به شاگردانش ابلاغ كند. با اين حال هيچ كتابى را در زمينه زهد و نيايش و موعظه نمى توان يافت ، جز اين كه سخنان و نيايشهاى امام سجاد عليه السلام زينت بخش آن است (372)
دانش و فضايل امام سجاد عليه السلام چيزى نبود كه فقط دوستان و شيعيان بدان معتقد باشند بلكه حتى منكران مقام ولايت و نيز معاندان خاندان رسالت در مواردى به ناگزير سر تعظيم در برابر كمالات ايشان فرود مى آورند. چنان كه عبدالملك مروان در پاسخ نامه امپراطور روم درماند و چاره را در آن ديد كه نظر امام سجاد عليه السلام را درباره آن جويا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراطور روم بنويسد. (373)
احكام و مسايل فقهى
زهرى مى گويد: به حضور على بن الحسين عليه السلام رسيدم ، آن حضرت از من پرسيد:
گفتگوى شما با اصحاب چه بود؟
گفتم : بحث ما درباره روزه هاى واجب بود. نظر من و اصحابم بر اين بود كه ما جز روزه ماه مبارك رمضان ، روزه واجب ديگرى نداريم .
امام فرمود: چنين نيست كه پنداشته ايد. روزه چهل قسم دارد. ده قسم آن واجب ده قسم آن حرام و ده صورت آن محل تخيير و سه قسم ديگر آن روزه اذن و هفت صورت باقيمانده روزه تاءديب و... است .
سپس امام سجاد عليه السلام به شرح و تفصيل اين موارد پرداخت و در هر مورد به آيه اى از آيات قرآن استشهاد مى نمود. و در پايان به نظريات مختلف هر يك از فقهاى عامه در آن مسايل اشاره مى فرمود. (374)
امام سجاد عليه السلام تنها مرجع فقهى شيعيان نبود بلكه فقهاى عامه نيز در بسيارى از مسايل خود به ايشان مراجعه مى كرده اند. چنان كه زهرى براى دانستن حكم قتل غير ممد در صورتى كه مقتول برده باشد، به امام سجاد عليه السلام مراجعه كرده و حكم را از وى دريافت داشته است . (375)
امام سجاد عليه السلام سرور فقيهان
در عصر امام سجاد عليه السلام فقهاى زيادى - بويژه در شهر مدينه - مى زيسته اند، از آن جمله اند: ابوحازم ، محمد بن شهاب زهرى ، سفيان عيينه ، نافع بن جبير، سعيدبن مسيب ، عروة بن زبير، ابوبكر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام ، قاسم ين محمد بن ابى بكر، سالم بن عبدالله و...
شگفت اين است كه وفات اين فقها در فاصله اى بسيار كم نسبت به يكديگر واقع شد به طورى كه مورخان سال 95 را كه بيشترين فقها در آن سال بدرود حيات گفتند سنة الفقهاء ناميدند. (376)
در عصرى كه كه فقهاى متعدد در آن حضور داشتند، مقام فقهى و علمى امام سجاد عليه السلام به حدى بارز و آشكار بود كه ابن جوزى عنوان سيد الفقهاء را به آن حضرت مى دهد. و از بسيارى نقل مى كند: ما راءينا افقه من على بن الحسين عليه السلام (377)
يعنى ؛ ما در ميان فقيهان ، داناتر و فقيه تر از امام سجاد عليه السلام نيافتيم . (378)
درميان شاگردان امام سجاد عليه السلام چهره برخى از صحابه وياران رسول خدا نيز مشهود است . مانند: جابربن عبدالله انصارى متولد 78 هجرى ، واثله كنانى متولد 83 هجرى ، سعيد بن مسيب بن حزن و سعيد بن جهان كنونى ، مولى ام هانى .
بسيارى از تابعين (379) نيز افتخار شاگردى در مكتب آن حضرت را يافته اند، مانند سعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى ، قاسم بن عوف ، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر ابراهيم حسن فرزندان محمد حنفيه ، حبيب بن ابى ثابت ، ابويحيى اسدى ، ابو حازم اعرج وسلمة بن دينار مدنى .
آن دسته از شاگردان امام سجاد - عليه السلام - كه توفيق درك محضر برخى از امامان بعدى را نيز داشته اند، عبارتند از:
ابوحمزه ثمالى ، فرات بن احنف ، جابربن محمد ابن ابى بكر، ايوب بن حسن ، على بن كيسان حميد بن موسى كوفى ، ضحاك بن مزاحم خراسانى ، طاوس بن كيسان ، حميد بن موسى كوفى ، ابان بن تغلب بن رباح ، سديرين حكيم بن صهيب صيرفى ، قيس بن رمانه ، عبدالله البرقى و فرزدق بن غالب
. (380)
شيخ طوسى در فهرست رجال خود، نام صد هفتاد نفر از اصحاب و شاگردان امام زين العابدين - عليه السلام - را به ترتيب حروف الفبا ياد كرده است (381) و ما در مطالب آينده بدانها اشاره خواهيم داشت .
اسرار و دانشهاى مكتوم
ائمه معصومين - عليه السلام - علاوه بر علوم بشرى و معارف دينى ، از اسرار و علومى برخوردار بودند كه از ديگران مخفى مى داشتند و جز به برخى از اصحاب مخلص و بسيار نزديك خويش آنها اظهار نمى كردند و علت اين مخفى داشتن ، عدم ظرفيت و لياقت مردم معمولى براى حمل و درك آن معارف بود. چنان كه امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد:
اى ابا! محمد به خدا سوگند، نزد ما سرى از سر الهى و علمى از علوم الهى است و ماءموريت داريم كه از آن را تبليغ كنيم و به خلق برسانيم ، ما وظيفه خويش را انجام داديم ولى موضعى مناسب و تحمل كننده اى لايق براى آن اسرار و معارف نيافتيم ... (382)
اشعارى به امام سجاد - عليه السلام - - عليه السلام - نسبت داده شده است كه همين معنا را مى رساند:

انى لا كتم من علمى جواهره
كى لا يرى الحق ذوجهل فيقتتنا
و قد تقدم فى هذا ابو حسن
الى الحسين و وصى قبله حسنا
فرب جوهر علم لو الوح به
لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
و لا ستمل رجال مسلمون دمى
يرون اقبح ما ياءتونه حسنا (383)

يعنى ؛ من گوهرهاى دانش خويش را پنهاان مى دارم .
تا جاهلان ، آن حقايق را دستمايه آزار و اتهام ما قرار ندهند.
در پيشينيان على بن ابى طالب - عليه السلام - سر سلسله اين گونه دانشهاست .
و سپس آن حضرت ، دانشهاى خويش را به حسن بن على و حسين بن على منتقل گردانيد.
چه بسيار دانشهايى كه اگر آنها را فاش سازم .
مرا متهم به بت پرستى خواهند كرد.
و كسانى ، ريختن خونم را جايز خواهند شمرد. و اين زشت ترين كارشان را نيك خواهند پنداشت .
اصحاب و شاگردان امام سجاد - عليه السلام -
فلسفه وجودى امام سجاد در بينش شيعه در دو بعد اصولى نهفته است : 1- تعليم ، 2- تربيت ؛ زيرا امامت معصومان تداوم بخش رسالت پيامبر - صلى الله عليه وآله - است .
امام همان خطى را دنبال مى كند و همان وظايفى را بر عهده دارد كه پيامبر خداوند به وسيله جبرئيل وحى مشده ولى بر ائمه - عليه السلام - وحى نمى شده است بلكه آنان علوم خويش را سينه ! سينه به امامان بعدى منتقل مى ساخته اند. آن گونه كه پيامبر - صلى الله عليه وآله - علوم خويش را سينه على - عليه السلام - منتقل كرد و فرمود: انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فلياءتها من بابها. يعنى ؛ من شهر علمم و على در آن شهر است . پس هر كس مى خواهد به اين شهر وارد و آگاهى دست يابد بر اوست كه از طريق على - عليه السلام - كسب آگاهى كند و سيرت و سنت مرا جويا شود.
بديهى است كه انتقال علم پيامبر - صلى الله عليه وآله - به على بن ابى طالب - عليه السلام - به گونه اى عادى و تدريجى نبوده است بلكه طبق مشيت خداوند برنامه اى فوق طبيعى را طى كرده ، چنان كه از امام سجاد - عليه السلام - نقل شده است :
رسول خدا - صلى الله عليه وآله - كلمه اى به على - عليه السلام - آموخت كه از آن كلمه هزار كلمه گشوده شد و از هر كلمه آن هزار كلمه گشوده شد. (384)
بنابراين ، همان گونه كه تعليم و تزكيه دو وظيفه اصلى پيامبر - صلى الله عليه وآله - بوده و خداوند فرموده است :
يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكتة . (385)
يعنى ؛ خداوند پيامبر اكرم را برانگيخت تا آيات الهى را بر مردم تلاوت كند، ايشان را تزكيه نمايد و رشد و دهد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد.
ائمه معصومين - عليه السلام - نيز همواره در تلاش بودند تا اين دو وظيفه را درميان امت اسلامى ايفا كنند ولى موانع سياسى - اجتماعى كه پس از رحلت رسول خدا پديد آمد و مشاجرات و رقابتهاى قبيله اى كه بر جامعه آن عصر چون ابرى تيره سايه افكند و تا جايگاه خلافت نيز پيش رفت ، سبب تا براى هميشه آزادى بيان و عمل از اهل بيت سلب شود و آنان به گونه اى كه مى خواستند نتواند در تعليم و تربيت امت حضورى رسمى و گسترده داشته باشند.
آنچه مانع حضور آنان در صحنه هاى گسترده تعليم و تربيت امت بود، ناهمسازى تعاليم و رهنمودهاى عقيدتى - سياسى - عبادى آنان با ايده ها و عملكردها و پندارهاى حاكمان زمانشان بود.
حاكمان هرگز نمى توانستند تعاليم و رهنمودها هشدارهاى معصومين - عليه السلام - را تحمل كنند، از اين رو با ارعاب و تهديد، با قتل و غارت ، با زندان و شكنجه ايشان و پيروانشان قلمرو فعاليت آنان را محدود و محدودتر مى ساختند و چه بسا گاه تلاشهاى علمى و معرفتى آنان به صورت تعاليم سرى در مى آمد و شيعيان در ابراز و انتقال آنها موظف به تقيه مى شدند.
امام سجاد - عليه السلام - در يكى از اين دورانها دشوار، امامت امت را بر عهده داشت اما انبوه مشكلات و دشواريها و نابسامانيهاى سياسى - اجتماعى كه در فتنه عبدالله بن زبير و سختگيريهاى وى بر بنى هاشم ونيز هجوم مسلم بن عتبه به مدينه و... رخ داد، هيچ يك سبب نشد تا امام به طور كلى از تربيت و تعليم شاگردان بازمانده و روح تشنه امت را از معارف ناب الهى خويش محروم سازد!
امام در همان شرايط بحرانى شاگردانى را پروريد كه با توجه به شرايط آن حضرت ، شمارشان اندك نيست .

next page

fehrest page

back page