next page

fehrest page

  پيش گفتار
سياست چيست ؟
فصل اول : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهدرسول خدا (ص )
سرآغاز
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و آينده امت اسلامى
1.عاطفه پيامبر بيانگر موضع اوست
2. داستان مباهله
1. نمونه زنده
2. برنامه ريزى در خدمت رسالت
3. سياست هاى شوم
3. گواهى حسين و نوشته ثقيف
4.بيعت رضوان
حسن و حسين عليهماالسلام امامند و پيشوا
فصل دوم : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهد شيخين
حسنين عليهماالسلام و فدك
نقشه شگفت انگيز
سفارش على (ع )
وصيت امام حسن (ع )
تشريع كنندگان جديد، يا پيغمبران كوچك
مبارزه ائمه (ع ) با توطئه شوم
مواضع مهم
از منبر پدرم فرود آى !
موضع امام حسين (ع )
حسنين و اذان بلال
امام حسن (ع ) و پرسش هاى مرد بيابانگرد
سهم بندى بيت المال
امام حسن (ع ) در شور
فصل سوم : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهد عثمان
امام حسن (ع ) در وداع با ابوذر
شركت امام حسن (ع ) در فتوحات
تفسير و توجيه
نظر درست
1. آثار فتوحات بر مردمى كه سرزمينشان فتح مى شد
2. آثار فتوحات بر فاتحان
3.ائمه (ع ) و فتوحات اسلامى
امام حسن (ع ) و محاصره عثمان
معاويه ، قاتل عثمان
زخمى شدن امام حسن (ع ) و دفاع از عثمان !
موضع قوى و نيرومند امام حسن (ع )
آيا امام حسن (ع ) عثمانى بود؟!
پيش گفتار 
زندگانى امام حسن عليه السلام ارتباطى تنگاتنگ با زندگانى برادرش ‍ سيدالشهدا،امام حسين عليه السلام دارد و حتى هر كدام عضوى از ديگرى به شمار مى رود؛ خصوصا زندگانى سياسى آن دو، زيرا هر دو در وقوع حوادث و نيز تاءثير گذارى بر آن ها چه در مرحله موضع گيرى و چه در مرحله نتايج و آثار باهم شريكند.
اين ارتباط منحصر نيست به دوره اى كه به عنوان امام ، مسؤ وليت رهبرى و هدايت امت اسلامى را بر عهده داشتند، بلكه سراسر زندگانى آن دو، حتى آن موقع را كه در دامان پر مهر و محبت جدّ بزرگوارشان پيامبر اكرم صل الله عليه و آله به سر مى بردند در بر مى گيرد، تا چه رسد به تحولاتى كه در روزگار خلفاى ثلاثه و دوران امامت ظاهرى پدرشان اميرالمومنين على عليه السلام در جامعه اسلامى روى داد.
ما آثار مستقيم موضع گيرى امام حسن عليه السلام را حتى پس از شهادتش در تمامى موضع گيرى ها و حوادث دوران امام حسين عليه السلام مشاهده مى كنيم ، چه امام به طور مستقيم مسؤ وليت آن را بر عهده داشت و چه به طور غير مستقيم در آن نفوذ و تاءثير گذاشت .
اين مساءله نه تنها به اين دليل است كه نقش هر كدام از آن دو به عنوان امام مى بايست تداوم بخش نقش ديگرى باشد، بلكه علاوه بر آن ، از سويى معلول شرايطى است كه در آن مقطع زمانى با زندگانى آن همراه بود، و از سوى ديگر به دليل مسؤ وليت هاى خاصى بود كه در آن موقع مى بايست بر عهده بگيرند.
از اين رو بر كسى كه مى خواهد زندگانى سياسى يكى از آن دو را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد، لازم است كه زندگانى سياسى يكى از آن دو را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد، لازم است كه زندگانى ديگرى را ناديده نگيرد و مواضع وى را در نظر داشته باشد، و بلكه اگر مى خواهد از مسائل مؤ ثر در فهم عميق تر چيزى كه در صدد مطالعه آن است و براى شناخت علل و اسباب و نتايج و آثار آن تلاش مى كند استفاده نمايد، بايد در ارتباط نزديك و تنگاتنگ با آن حركت كند.
ما در اين بحث مختصر، هر چند به دليل نداشتن فرصت كافى و كثرت گرفتارى ها نتوانستيم ولو تا حدودى در اين مسير گام برداريم ، با اين وصف ، خيلى از آن فاصله نگرفتيم و اگر بگوييم كه آثار و نشانه هاى اين حركت در بحث ما كاملا از بين نرفته و تا حدودى در آن نمايان است ، سخنى گزاف نگفته ايم .
در پايان متذكر مى شوم ، اين تحليل و بررسى كوتاه خواهد توانست تا حدودى سيماى روشنى از زندگانى سياسى حضرت مجتبى عليه السلام را در رسيدن به تصورى هر چند محدود از بعضى جريان هاى سياسى در آن برهه زمانى كمك نمايد.
20/1/1404 ه‍ ق
5/8/1362ه‍ ق .
جعفرمرتضى عاملى
سياست چيست ؟
گويند: كسى از حضرت امام حسن عليه السلام درباره سياست پرسيد، حضرت عليه السلام فرمود:
(( ((هى ان تراعى حقوق الله وحقوق الاحياء و حقوق الاموات فاما حقوق اللّه فاءداء ماطلب والاجتناب عمانهى و اءما حقوق الاحياء فهى اءن تقوم بواجبك نحو اخوانك و لاتتاءخر عن خدمة اءمتك و اءن تخلص لولى الامر ما اءخلص لامته . و اءن ترفع عقيرتك فى وجهه اذا حاد عن الطريق السوى واءما حقوق الاءموات ، فهى اءن تذكر خيراتهم ، وتتغاضى عن مساوئهم ، فان لهم ربايحاسبهم ؛))
آن ((سياست )) رعايت حقوق خداوند و زندگان و حقوق مردگان است : اما حقوق خدا عبارت است از: انجام دادن آنچه امر فرموده و اجتناب از آنچه نهى نموده است ؛ حقوق زندگان عبارت است از: ايفاى وظيفه در قبال برادران دينى و درنگ نكردن در خدمت به همكيشان و اخلاص نسبت به ولى امر، مادامى كه او نسبت به مردم اخلاص دارد و آن گاه كه از راه راست منحرف شود، فريادت را در برابرش بلند كنى ؛ اما حقوق مردگان عبارت است از: ذكر خوبى هاى ايشان و خوددارى از بيان گناه و لغزش هاى آنان ، زيرا آنان را خدايى است كه به اعمال آنان رسيدگى خواهد كرد.))
فصل اول : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهدرسول خدا (ص )
پيامبر اكرم صلى الله عليه والله فرمود:
(( ((لو كان العقل رجلا لكان احسن ؛))
اگر قرار بود عقل به صورت انسانى مجسم شود، همانابه صورت حسن جلوه مى كند. ))
سرآغاز 
بنا بر قول مشهور، امام حسن عليه السلام در پانزدهم ماه مبارك رمضان ، سال سوم هجرى در دوران زندگانى رسول اكرم صلى الله عليه والله متولد شد و هفت سال از عمر شريفش را در دامان پر مهر و محبت جدش سپرى كرد. اين سال ها اگر چه بسيار اندك بود، اما كافى بود تا سيماى كوچكى از شخصيت پيامبر عظيم الشاءن اسلام صلى الله عليه واله را در امام متبلور سازد آن حضرت را شايسته نشان افتخارى نمايد كه جدش بدو بخشيد، آن گاه كه برحسب روايت ،خطاب به امام حسن عليه السلام فرمود:
(( ((اءشبهت خلقى و خلقى ؛))
تو از لحاظ آفرينش و خلق و خوى (صورت و سيرت ) مانند من هستى .))
علامه پژوهشگر،على احمدى مى گويد:
اضافه مى كنم ، مصاحبت و همنشينى با بزرگان ، اثر روحى عظيمى بر انسان دارد؛كسى كه با بزرگى معاشرت كند و با شخصيت عظيمى مصاحبت داشته باشد، آن قدر از نورش بر او مى تابد و چنان عطر معنوى اش او را در بر مى گيرد كه موجب غناى نفس و تعالى ذات است .
احاديث فراوانى كه درباره معاشرت و انتخاب وارد شده ، بر اين معنا اشاره دارد. اميرالمومنين عليه السلام در خطبه قاصعه در مورد همنشينى و مصاحبت خود با پيامبر اكرم صلى الله عليه واله مى فرمايد :
(( ولقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امّه ، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما وياءمرنى بالاقتداء... .))
اضافه مى كنم : رسول اكرم صلى الله عليه واله نحله ارزشمندى به حسنين عليه السلام عطا كرد، آن گاه كه فرمود:(( ((اماالحسن فان له هيبتى و سؤ ددى و اءماالحسين فله جودى وشجاعتى ؛)) هيبت و سيادت من از براى حسن است ، و بخشش و شجاعتم از آن حسين .))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و آينده امت اسلامى  
رسول اكرم صلى الله عليه واله مسؤ وليت هدايت و سرپرستى امت را بر عهده دارد و مسؤ ول تبليغ و حمايت از آينده رسالت و نيز وضع ضمانت هاى لازم در اين زمينه است .
هموست كه از طريق وحى از آينده اين مولود جديد آگاهى دارد، و هموست كه از همين راه مى داند كه نقش رهبرى مهمى در انتظار امام حسن عليه السلام است و از سويى از جهت اين كه نماينده اراده الهى در پرورش و آماده سازى وى براى ايفاى اين نقش مهم و حساس است ، ماءموريت دارد تا خود شخصا در پرورش حضرت شركت كند و دست به كار تربيت و پرورش ‍ او شود، چه در جهت ساخت شخصيت اين نوزاد به عنوان يك انسان كامل كه ويژگى هاى انسانى خاص خود را داشته باشد، چه در جهت آماده كردن وى متناسب با مسؤ وليت هاى بزرگى كه در زمينه هدايت و رهبرى امت بر عهده خواهد گرفت .
از آن جايى كه اين مسؤ وليت هاى است كه پيامبر عظيم الشاءن اسلام صلى الله عليه واله بر عهده داشت ، طبيعى مى نمايد كه بايد آن كس كه جانشين وى مى گردد، همان صفات و صلاحيت هايى را داشته باشد كه در شخصيت مبارك آن حضرت متجلى بود.
بدين گونه بايد سخن رسول اكرم صلى الله عليه واله به امام حسن عليه السلام راكه فرمود: ((تو از لحاظ آفرينش و خلق و خوى (صورت سيرت ) مانند من هستى )) نشان لياقت و شايستگى براى احراز اين منصب الهى ، يعنى وراثت و خلافت پيامبر اكرم صلى الله عليه واله و جانشينى وصى او، على بن ابى طالب عليه السلام تلقى كرد.
آرى فرق نمى كند ،چه اين مساءله در ارتباط باشد با ساخت شخصيت اين نوزاد، متناسب با مسؤ وليت هاى سنگينى كه بايد در زمينه هدايت ، سرپرستى و رهبرى امت بر عهده گيرد، و چه مربوط باشد به ايجاد فضاى روحى و روانى ، مناسب در ميان امت اسلامى ، كه مى بايست تسليم تلاش هاى بعضى از جناح ها در ربودن حق قانونى و مشروع امت در حفظ رهبرى الهى خويش نگردد، يا حداقل تحت تاءثير تحريف ها، هوچيگرى ها و شايعات و حتى فعاليتهايى قرار نگيرد كه براى از بردن مبانى و اصول اساسى بينش اعتقادى و سياسى امت مسلمان صورت مى گيرد ،و از سويى اسلام سعى دارد آن را در انديشه و شعور امت اسلامى تعميق و ترسيخ كند.
از اين جاست كه در مى يابيم چه رازى در اين مطلب نهفته است و پيامبر صلى الله عليه واله چه هدفى را دنبال مى كند كه با تاءكيدات مكرر خويش ، گاهى به صراحت و گاهى به اشارت ، بر نقشى كه امام حسن و برادرش امام حسين عليه السلام در آينده در رهبرى امت اسلامى ايفا خواهند كرد تاءكيد داشت و آن دو را براى مسؤ وليت هاى بزرگى آماده مى كرد،تا بدان جا كه آشكار فرمود:
(( احسن واحسين امامان قاما او قعدا.))
حسن و حسين امامند و پيشوا،چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود و چه چنين شرايطى حاصل نشود.
همچنين خطاب به آن دو فرمود:
(( (( اءنتما الامامان و الامكماالشفاعه ؛))
شما هر دو اماميد و پيشوا،مادرتان را حق شفاعت است .))
در كتاب مودة القربى آمده كه پيامبرصلى الله و عليه واله به امام حسين عليه السلام فرمود:
(( (( انت سيد، ابن سيد، اءخو سيد، واءنت امام ، ابن امام ، اءخو امام ، وانت حجه ، ابن حجه ، اخوحجه و اءنت ابو حجج تسعه ، تاسعهم قائمهم ؛))
تو بزرگوار، پسر بزرگوار و برادر بزرگوارى ، و تو امام ، پسر امام و برادر امامى ؛ تو حجت خدا، پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدايى كه نه نفرند و آخرينشان قائمشان است .))
همچنين در روايتى در باره امام حسن عليه السلام فرمود:
(( ((و هو سيد شباب اهل الجنه و حجه الله على الامه ، اءمره امرى و قوله قولى ،من تبعه فانه منى ومن عصاه فانه ليس منى ...؛))
و او سرو جوانان اهل بهشت است حجت خدا در ميان امت ، فرمان او فرمان من است و گفتارش گفتار من ، هر كس او را پيروى كند از من است و هر كس از او نافرمانى كند از من نيست ....))
روايات و احاديث زياد ديگرى نيز هست كه بيانگر امامت اين دو تن و نه تن از فرزندان امام حسين عليه السلام مى باشد، طالبان بدان جا مراجعه كنند.
آرى تمام آنچه گذشت بدين معناست كه رسول اكرم صلى الله عليه واله بدين منظور علوم سودمند و حكمت هاى درخشان زيادى را در حسنين عليه السلام دميد و شايستگى هاى كافى را در آن دو پرورش داد كه آنان را براى تصدى منصب خلافت و هدايت امت ، پس از خويش آماده كند.از طرفى ملاحظه مى كنيم كه رسول اكرم صلى الله عليه واله سعى دارد تا امور مربوط به آن دو را از لحاظ عقيدتى و تشريعى و حتى از نظر عاطفى و وجدانى به شخص خويش مربوط سازد از اين رو فرمود:
(( انا سلم لن سالتم و حرب لن حاربتم .))
بدين معنا احاديث زيادى وارد شده كه فعلا مجال تتبع و استقصاى آن نيست .
در روايت ديگرى از انس ابن مالك است كه گفت : روزى حسن بر پيامبر صلى الله عليه واله وارد شد، خواستم او را از پيامبر دور سازم ، پيامبر صلى الله عليه واله فرمود:
(( ((ويحك يا اءنس ، دع ابنى ، و ثمره فوادى ، فان من آذى هذا فقد آذانى ، فقد آذى الله ؛ ))
واى بر تو اى انس ، فرزند و ميوه دلم را رهاكن ! هر كس اين كودك را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند، خداوند را آزرده است .))
رسول اكرم صلى الله و آله مردم را از آنچه بر امام حسن عليه السلام خواهد گذشت خبر داد و آن طور كه روايت شده فرمود:
(( ((ان ابنى هذا سيد، و سيصلح الله على يديه بين فئتين عظيمتين ؛))
اين پسرم سيد است و اميد است خداوند به دست او ميان دو گروه بزرگ ، صلح بر قرار كند.))
پيشگويى هاى حضرت صلى الله عليه واله در مورد سبط شهيد، امام حسين عليه السلام نيز بسيار است كه در اينجا نمى توانيم معترض آنها گرديم ، ان شاءالله در جاى خود خواهد آمد.
علاوه بر اين ، مى بينيم كه پيامبر اكرم صلى الله و آله دهان امام حسن عليه السلام و گلوى امام حسين عليه السلام را مى بوسد؛اين اشاره صريحى است به سبب شهادت آن دو بزرگوار و اعلام همدردى با آنها و نير تاءييدى است بر موضع گيريها و مسائل مربوط به آن دو.
اضافه بر اين احاديث زيادى هست كه از نقش ائمه و موقعيت آنها در ميان امت اسلامى به طور عام بحث مى كند، مثل حديث ((باب حطه )) و حديثى كه مى فرمايد: ((اينان دانشمندان الهى امتند)) و نيز اين كه ((معدن علم )) مى باشند و يكى از((ثقلين )) ؛علاوه بر اين ها نيز احاديثى آمده است كه به مصائبى كه از سوى امت متوجه آنان خواهد شد اشاره دارد و فعلا مجال تتبع و استقصاى آن نيست .
به هر حال ، شواهد زيادى موجود است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه واله اهتمام زيادى داشت تا مبانى و اصولى را كه براى تشكيل بينش اعتقادى و سياسى صحيح و كامل در قبال نقش آينده حسنين عليه السلام لازم و ضرورى است واز طرفى بيانگر ضمانت هاى كافى و دژ محكم و نفوذناپذيرى براى وجدان امت اسلامى در قبال هر گونه تحريف و تفسير باشد، كاملا بيان و روشن كند؛ شواهد آن قدر زياد است كه فعلا مجال استقصاى آن ها نيست .
علاوه بر مطالبى كه بيان شد، بر امور زير تاءكيد مى كنيم :
1.عاطفه پيامبر بيانگر موضع اوست  
امام حسن عليه السلام محبوب ترين مردم نزد رسول اكرم صلى الله عليه واله بود؛ محبت حضرت نسبت به امام حسن و برادرش امام حسين عليه السلام به حدى بود كه خطبه خود را در مسجد قطع كرد و از منبر فرود آمد تا آن دو را در آغوش گرم خود بگيرد.
علاوه بر احاديث و اخبارى كه در اين باره گذشت ، روايات ديگرى نيز وارد شده كه در مباحث آتى خواهيم آورد؛ بايد بگوييم كه استقصاى تمام آنها در اين فرصت كوتاه ممكن نيست .
همه مى دانند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در موضع گيرى ها و تمام كارهايى كه انجام مى داد و يا از انجام دادن آنها اجتناب مى ورزيد، بر اساس ‍ منافع شخصى و خواسته هاى نفسانى يا تحت تاءثير احساسات و عواطف گام بر نمى داشت ، بلكه با تمام وجود و عواطف و احساسات و جميع افكار و نيروها و امكانات خود، فانى در خدا بود؛ از اين رو آن حضرت از خدا بود و به خاطر دين و رسالت الهى زندگى مى كرد و در راه محبت خدا و در حال لقاى پروردگارش رحلت فرمود؛پس ((خداى سبحان اول بود و استمرار بود و پايان ))؛ بدين معنا كه هر موضعى ،از هر نوع و هر اندازه كه باشد، اگر قدمى در راه خدمت به دين خدا و اعتلاى كلمه الهى نباشد، ممكن نيست كه از رسول اكرم صلى الله عليه واله صادر شود، نه بدين معنا كه آن حضرت از عواطف و احساسات انسانى نوع بشر بر خوردار نبود، يا اينكه به عواطف و احساسات خويش ميدان نمى داد تا آن طور كه حق طبيعى آن هاست ، در زندگى تاءثير مثبت داشته باشد يا حتى از آنها استفاده مباح نمى كرد، بلكه مى خواهيم بگوييم : هر گاه اين عواطف و احساسات به صورت موضع گيرى هاى علنى و آشكار جلوه كند و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه واله در اظهار آن در ملاء عام و حتى گاهى اوقات بر روى منبر اصرار داشته باشد، مى بايست در خدمت رسالت و براى رسيدن به اهداف عاليه رسول خدا صل الله و آله و سلم باشد، حتى آن جا كه حضرت از احساسات و عواطف خود در امور شخصى صرف استفاده مى كند، آن را عبادتى سرشار از بخشش و عطا و غنى از مواهب مى سازد كه بدو توان افزون داده و حضرتش را به قرب الهى نزديك سازد.
آرى آنچه ذكر نموديم ، روايات و اخبار فراوانى را تفسير و تبيين مى نمايد كه از رسول اكرم صلى الله عليه واله در مورد علاقه و محبت آن حضرت نسبت به حسنين عليه السلام وارد شده است ؛ مثلا، حضرت در مورد امام حسن عليه السلام فرمود:
(( ((اللهم ان هذاابنى و اءنا اءحبه ، واءحب من يحبه ؛))
خدايا اين كودك ، پسر من است و او را دوست مى دارم ، او را دوست بدار و نيز هر كس كه او را دوست مى دارد، دوست بدار!))
همچنين فرمود:
(( ((اءحب اهل بيتى الى احسن و احسين ....))
محبوب ترين فرد از خاندانم من ، حسن است و حسين ....))
در اين باره روايات بسيارى وارد شده است .
اين موضع متمايز رسول اكرم صلى الله عليه و آله در قبال حسنين عليهما السلام وآن پرورش بى نظير، بدون شك از دلالت ها و اشارت هاى مهم و فراوانى سرشار است كه ما به گوشه اى از آن اشاره كرديم ،
سزاوار است در اين جا موضع گيرى و گفتار و رفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله رابه هنگام تولد آن دو بيان كنيم تا مطلب بهتر روشن شود.
هنگامى كه مژده ولادت امام حسن عليه السلام به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، به خانه دخترش زهراى بتول عليه السلام آمد و فرمود:
((يا اءسماء هاتى ابنى ؛ اى اسماء،فرزندم را بياور!))و يا فرمود: ((هاتى ابنى ؛ فرزندم رابياور!))
همچنين پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در نامگذارى اين مولود مبارك بر پروردگارش پيشى نگرفت ، تا اين كه وحى الهى نازل شد و به پيامبر خبر داد:((خداوند متعال اين نوزاد را حسن ناميد)). سپس حضرت گوسفندى را قربانى كرد و خود شخصا موى سرش را تراشيد و به اندازه وزن آن ،نقره صدقه داد و با دست مبارك بر سر او نوعى عطر مخلوط موسوم به ((خلوق )) ماليد و نافش را بريد، و كارهاى ديگرى كه در اين باره نقل شده است و ما در اين جا بدان نمى پردازيم .
اين كه حضرت فرمود:((اى اءسماء،فرزندم را بياور!))، آن هم در اولين روز ولادت آن حضرت ،بيانگر معنايى ژرف و هدفى والاست كه در داستان مباهله بدان اشاره خواهيم كرد.
2. داستان مباهله  
از مسائل مربوط به زندگانى سياسى امام حسن عليه السلام در روزگار جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله داستان مباهله است . به نظر مرحوم علامه طباطبايى ، اين مساءله در سال ششم هجرت يا قبل از آن بوده است .
خلاصه اين قضيه آن طور كه در تفسير قمى آمده چنين است :
گروهى از شخصيت ها و علماى عيسوى مذهب نجران به پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و درباره عيسى با وى مناظره كردند؛پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان اقامه حجت كرد، اما آنان نپذيرفتند. پس با هم قرار گذاشتند كه در پيشگاه خدا به مباهله بپردازند و نفرين هميشگى و خشم فورى خدا را براى دروغگويان بخواهند.
خداوند مى فرمايد:
(( ((ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون الحق من ربك فلاتكن من الممترين فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالو ندع اءبناءناوابناء كم ونساءنا كم وانفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين ؛))
به طور محقق ، مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا او را از خاك خلق كرد و سپس فرمان داد: باش ! و او وجود يافت . حق همه اش از ناحيه پروردگار توست ، پس مبادا از دودلان مردد باشى ؛پس هر كس با تو درباره بندگى و رسالت عيسى مجادله كرد، بعد از اين كه از مطلب آگاه شدى ، به ايشان بگو: بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما نفس خود را شما نفس خود را بخوانيم و سپس مباهله كنيم و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان در خواست كنيم .))
وقتى برگشتند، رؤ ساى نجران (سيد و عاقب و اهتم ) گفتند: اگر قومش را براى مباهله ما بياورد، مباهله مى كنيم ، چون مى فهميم كه او پيغمبر نيست ، و اگر با نزديكانش بيايد، مباهله نمى كنيم ، چون هيچ كس عليه زن و بچه خود اقدامى نمى كند، مگر اين كه در ادعايش صادق باشد.
در روز مقرر، پيغمبر صلى الله عليه و آله با على و فاطمه و حسنين عليهماالسلام براى مباهله بيرون آمد. نصارا از مردم پرسيدند: اينان چه كسانى هستند؟ گفتند:اين مرد، پسر عمو و وصى و داماد او، على بن ابى طالب است ، و اين زن ، دختر او فاطمه ، و اين دو كودك ، پسرانش حسن و حسين هستند. نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا عرضه داشتند: ما حاضريم تو را راضى كنيم ، ما را از مباهله معاف دار !رسول خدا صلى الله عليه و آله با اينان به جزيه مصالحه كرد و به ديار خود برگشتند.
اين خلاصه اى بود از آنچه در تفسير قمى آمده است .
در بعضى از متون آمده : نصارا به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: چرا با اصحاب بزرگوار و ياران و پيروان گرانمايه و شايسته ات با ما مباهله نمى كنى ؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
(( ((اجل ! اءباهلكم بهؤ لاء خير اهل الاءرض و اءفضل الخلق ؛))
شگفتا!من با بهترين مردم روى كره زمين و نيكوترين آفريده هاى خدا با شما مباهله مى كنم .))
اسقف مسيحى به همكيشان خود گفت :
من چهره هاى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوهى را جا بكند، خواهد كند...آيا خورشيد را نمى بينيد كه رنگش دگرگون شده و افق را نگاه نمى كنيد كه ابرهاى سياه آن را در بر گرفته ، بادهاى سياه و سرخ وزيدن گرفته و از كوه ها دودى به هوا برخاسته است ؟!عذاب به سوى ما روان شده است .به مرغان بنگريد كه آنچه را كه در سينه دارند قى مى كنند و به درختان نگاه كنيد كه چگونه برگ هايشان مى ريزد و به زمين بنگريد كه چگونه در زير پاى ما لرزان است .
طبرسى در مجمع البيان مى گويد: ((مفسران اجماع دارند كه مراد از ((ابناءنا)) حسن و حسين است .))
زمخشرى مى گويد: ((در اين مساءله دليلى است بر فضيلت اصحاب كساء كه هيچ دليل ديگرى از آن قوى تر نيست .))
ما در اين فرصت كوتاه نمى توانيم تمامى جوانب را در داستان مباهله آن طور كه بايد و شايد مورد بحث قرار دهيم ، چه خود نيازمند تاءليف جداگانه اى است ؛ در اين جا تنها به چند نكته اكتفا مى كنيم :
1. نمونه زنده 
اين كه پيامبر(ص ) امام حسن و حسين عليهم السلام را براى مباهله به همراه خود بيرون برد، يك مساءله عادى و اتفاقى نبود، بلكه كاملا در ارتباط بود با معانى و مضامين مهمى كه به شخصيت آن دو مربوط مى شد. حسنين عليهم السلام آن مصداق حقيقى و مثل اعلى و ميوه برترى بودندن كه اسلام اهتمام زيادى در حفظ و نگهدارى آن داشت و مى كوشيد تا آن را به عنوان يگانه نمونه عالى سازندگى خلاق معرفى كند كه به بالاترين درجات رشد و كمال رسيده است ، و حتى اسلام مى توانست پس از ناتوانى تمامى ادله و براهين ، با تمام وضوح و روشنى و قاطعيت ، در كاستن از حقد و كينه دشمنان ، آن را به عنوان عزيزترين و گرانبهاترين چيزى معرفى كند كه مى توان پس از اين مرحله در اثبات حقانيت و صداقت خويش تقديم داشت ؛ اين مساءله ، يك نمونه زنده در اثبات حقانيت اسلام است .
امكان ندارد كه پيامبر خدا(ص ) در دعوى خويش دروغگو باشد، زيرا آمادگى دارد تا خود و كسانى را در راه اثبات اين مدعا قربانى سازد، كه علاوه بر اين كه نزديك ترين مردم به اويند، در قله نضج و كمال دينى قرار دارند؛ همان طور كه ديديم ، رؤ ساى نصاراى نجران نيز بدين امر اعتراف داشتند، زيرا اگر چه محبت نزديكان ، خود يك امر طبيعى است و انسان را وادار مى كند تا هر آنچه را كه در كف دارد فدا كند، اما فكر از دست دادن آنها را به خود راه ندهد، ليكن آن چيزى كه اين محبت را دو چندان مى كند و آن را تحكيم مى نمايد و بسيارى از احتمالات فدا ساختن خانواده و نزديكان را از بين مى برد، اين است كه علاوه بر عامل قرابت نسبى ، نزديكان از يك شخصيت متمايز با امتيازات ، كمالات و فضيلت هايى برخوردار باشد كه ديگران فاقد آن هستند.
اگر انسان آماده باشد تا چنين افرادى را از خانواده خويش فدا سازد، اين خود بهترين دليل در صدق مدعا و بارزترين گواه است كه اين فرد در دين ، به طور كامل فانى است ، و به خوبى بيان مى كند كه هدفش دنياى فانى و مال و منالى پست نيست .
آرى ، اين همان نتيجه اى است كه از داستان مباهله كه نزاع اصلى در آن ، پيرامون حضرت عيسى (ع ) دور مى زد به دست آمد.
2. برنامه ريزى در خدمت رسالت  
از سوى ديگر، ممكن است بعضى تصور كنند، اين كه ما اين كودك و برادرش را مثل اعلى و يگانه نمونه خلاقيت و سازندگى اسلام شمرديم ، ناشى از پيروى كوركورانه و غير مسؤ ولانه از عواطف و احساسات متاءثر از تعصب مذهبى است كه خود بر اثر لجاجت دشمنان برانگيخته شده است ؛ اما حقيقت كاملا برعكس است ؛ آنچه ما ذكر كرديم ، ناشى از شعور سليم اعتقادى كه ادله و براهين ، ما را بدان ملزم كرده است ؛ اين دلايل تاءكيد دارد كه پيشوايان و امامان ما، حتى در سنين طفوليت هم در سطح بالايى از شايستگى و لياقت براى پذيرفتن امانت الهى و رهبرى حكيمانه و آگاهانه امت اسلامى قرار داشتند؛ همان طور كه مى دانيد، وضع در مورد امام جواد (ع ) و امام مهدى (عج ) كه اراده الهى تعلق گرفت تا مسؤ وليت رهبرى امت را در سال هاى اول زندگى عهده دار شوند چنين بود، درست مانند پيامبر خدا عيسى (ع ) كه كاملا وضع او نيز به همين حال بود؛ خداى متعال درباره اش مى گويد:
(( ((فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا قال انى عبدالله آتينى الكتاب و جعلنى نبيا؛))
به فرزند اشاره كرد گفتند: ما چگونه با طفلى كه در گهواره است سخن گوييم ؟ طفل گفت : همانا من بنده خدايم كه به من كتاب آسمانى عطا كرد و مرا پيامبر خود قرار داد.))
در مورد پيامبر خدا، يحيى (ع ) نيز وضع همين گونه بود؛ خداى سبحان درباره اش مى فرمايد:
(( ((يايحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا؛))
اى يحيى ، كتاب را به نيرومندى بگير! و در كودكى به او دانايى عطا كرديم .))
آرى ، حسنين عليهماالسلام در ايام طفوليت در سطح بالاى از رشد و كمال انسانى قرار داشتند و تمامى صلاحيت ها و شايستگى ها را دارا بودند؛ شايستگى هايى كه موجب مى شد مورد عنايت پروردگار و شايسته نشان هاى افتخار زيادى باشند كه اسلام بر زبان پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله به آن ها بخشيده است ؛ از سويى اين ويژگى از سويى اين ويژگى ها بود كه آن دو را قادر مى ساخت تا بتوانند مسؤ وليت هاى سنگينى را در زمينه رهبرى حكيمانه امت به عهده گيرند. آرى مى بايست اين صفات و ويژگى ها را دارا باشند تا شركت دادن آنها در دعوى و مباهله براى اثبات آن درست باشد.
آن طور كه علامه طباطبايى و استاد مظفر-قدس الله سر هما- اشاره كرده اند، مراد از اين آيه كه مى فرمايد: (( فنجعل لعنه الله على الكاذبين )) اين است كه كاذبين كسانى هستند كه در يك طرف مباهله قرار دارند و اگر دعوى و مباهله بر سر آن ، بين شخص رسول خدا صلى الله عليه واله و سيد و عاقب و اهتم بود، لازم بود در آيه تعبيرى بياورد كه قابل انطباق بر مفرد و جمع هر دو باشد؛ مثلا بگويد: (( فنجعل لعنه الله على الكاذب )) يا (( على من كان كاذبا )) ،ولى از آنچه در آيه آمده است معلوم مى شود دروغگويى كه نفرين شامل حالش مى شود، جمعيتى است كه در يك طرف اين محاجه قرار گرفته ، حال يا در طرف رسول خدا يا در طرف نصارا. اين مطلب مى رساند كه هر كس براى مباهله حضور يافت ، در دعوى شريك است ، زيرا كذب جز در آن نيست ؛بنابراين ، على ، فاطمه و حسنين عليماالسلام در دعوى و دعوت براى مباهله بر سر آن شريك بودند؛ اين از بالاترين مناقبى است كه خداى تعالى اهل بيت پيامبرش را بدان اختصاص ‍ داده است .
همان طور كه گذشت ، زمخشرى مى گويد: ((در اين مساءله دليلى است بر فضيلت اصحاب كساء كه هيچ دليل ديگرى از آن قوى تر نيست .))
طبرسى و ديگران گفته اند:
((ابن ابى علان كه يكى از پيشوايان معتزلى است مى گويد: اين آيه مى رساند كه حسنين در آن حال مكلف بوده اند، زيرا مباهله جز با افراد بالغ جايز نيست . اصحاب ما (شيعه اماميه )مى گويند: كمى سن از حد بلوغ ، منافاتى با كمال عقل ندارد و احتلام كه در شرع مقدس حد بلوغ شناخته شده ، فقط براى احكام شرعى است (واضح است كه عامه مردم مدنظرند).سن حسنين در حال مباهله به حدى بوده كه مانع از كمال عقل آنها نيست ؛علاوه بر اين ، ما معتقديم كه جايز است در مورد ائمه جرق عادت شود و چيزهايى به اينان داده شود كه به ديگران داده نشده است ، و اگر سن كودكى ايشان در آن موقع طورى است كه معمولا موقع كمال عقل در انسان نيست ، ممكن است به خاطر امتيازهايى كه دارند، به طور استثنايى و خرق عادت ، به آنان كمال عقل داده شده باشد، چه اينان نزد پروردگار از جايگاه و موقعيت خاصى برخوردارند و امتيازهايى دارند كه ساير افراد بشر ندارند. مؤ يد اين مطلب فرموده رسول اكرم (ص ) است كه در اوان كودكى آن دو فرمود:اين دو پسرم ، حسن و حسين ، امامند و پيشوا، چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود و چه چنين شرايطى حاصل نشود.))
اضافه مى كنم : از مطالبى كه مؤ يد نظر علامه طباطبايى و علامه مظفر و ديگران است ، ((سوره هل اءتى ))است كه در شاءن اهل كساء نازل شده است و خدا در آن ، همه آنها را به بهشت وعده مى دهد و از جمله اهل كساء، حسن و حسين (ع ) هستند.
همچنين شركت در بيعت رضوان ؛ گواهى گرفتن آن دو در قضيه فدك توسط حضرت زهرا و ساير اقوام و موضع گيرى هاى پيامبر اكرم در مناسبت هاى مختلف ، مؤ يد اين مدعاست .
تمامى اين مسائل بدين خاطر بود كه رسول اكرم (ص ) مى خواست مردم را از نظر روحى و وجدانى براى پذيرش امامت ائمه (ع ) هر چند از سن كمى برخوردار باشند آماده ساز؛ مثلا در امام جواد و امام مهدى (ع ) وضع چنين بود.
3. سياست هاى شوم  
در آن زمان ، سياست هاى منحرفى عرض اندام مى كرد كه لازم بود با آن مقابله نمود و در برابر آن ايستاد و موضع گيرى كرد. ما در اين جا به چند مورد اشاره مى كنيم :
الف ) آوردن زن ، آن هم شخصيتى مثل حضرت زهرا(س ) كه نمونه عالى و منحصر به فرد زن مسلمان است ، در يك چنين امر دينى خطير و سرنوشت سازى بدين منظور بود كه برداشت تنفر آور جاهليت از زن را محو سازد، چه آنان براى زن هيچ گونه ارزش و منزلت حائز اهميتى قائل نبودند، بلكه برعكس ، زن را منبع شقاوت و بدبختى مى دانستند كه براى قبيله خود ننگ و عار به همراه دارد و مظنه خيانت است ؛ از اين رو احدى تصور نمى كرد روز شاهد باشد كه زن زن در مسئله حساس و سرنوشت ساز و حتى مقدسى مثل مباهله شركت داشته باشد، تا چه رسد به اينكه شريك مدعا و شريك دعوت براى اثبات آن باشد
ب )آوردن حسنين (ع ) براى مباهله با انصارى نجران به عنوان پسران رسول اكرم (ص ) با اينكه آن دو حضرت ، فرزندان صديقه طاهره ، دخت گرانقدر پيامبر بودند، آن چنان كه مى خواهيم ديد، از دلالتى مهم و معنايى ژرف و عميق برخوردار است .
يك اشكال و پاسخ آن
قبل از پرداختن به اين مطلب و بيان مفاد آن ، لازم ديديم به اشكال يكى از محققان (سيد مهدى روحانى ) پاسخ دهيم كه مى گويد:
((اين آيه ، تنها دلالتى كه دارد اين است كه آوردن فرزندان ((اصحاب )) اين دعوت جديد مطلوب است و بيشتر از اين چيزى نمى گويد، چنان كه فرمود: ((ابناءنا)) و فرمود((ابنائى ))، و در آيه چيزى كه بر لزوم آوردن فرزندان شخص صاحب دعوت دلالت كند وجود ندارد و همين كه فرزندان يكى از اصحاب دعوت باشند، در صدق امتثال كافى است ، پس آيه نمى رساند كه حسنين فرزندان رسول خدايند))
در پاسخ مى گوييم :
1)امام على (ع ) در روز عاشورا به اين آيه مباركه استدلال كرد كه خداوند او را نفس پيامبر و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زنان آن حضرت قرار داده است . امام كاظم (ع ) نيز با اين آيه بر هارون الرشيد احتجاج كرد و يحيى بن يعمر و نيز سعيد بن جبير چنان كه خواهد آمد بر حجاج استدلال نمود. اين استدلال و احتجاج به واسطه يك امر تعبدى صرف نبود، بلكه به ظهور آيه مباركه بود كه دشمن راهى جز تسليم و خضوع در برابرش نيافت و مجبور به پذيرش آن شد.
2)اگر مراد از ((انباءنا))مطلق فرزندان اصحاب دعوت بود، بايد مقصود از ((اءنفسنا))تمامى مردانى باشد كه اين را پذيرفته بودند، نه فقط شخص ‍ رسول اكرم صلى الله عليه و آله بنابراين مناسبت تر اين بود كه به جاى ((اءنفساء))مى فرمود:((ورجالنا ورجالكم .)) به علاوه مناسب نيست كه مقصود از ((انفس )) شخص رسول خدا صلى اله عليه و اله باشد و مراد از ((اءنباء)) و ((نساء))، فرزندان و زنان ديگران ، زيرا ظاهر اين است كه فرزندان و زنان همان كسانى مورد نظر است كه لفظ ((انفسنا))منظور است ، زيرا اگر منظور از ((انفسنا)) شخص رسول اكرم صلى اله عليه و اله باشد و مراد از ((ابناءنا)) فرزندان ديگران ، مثل اين بود كه بگوييم :((اگر ادعاى من نادرست باشد، فرزندان فلانى بميرند.))
3)گذشته از اين ، مى بينيم كلمات ((اءنفسنا))، ((اءبناءنا)) و((نساءنا))به صيغه جمع آمده است ، پس چرا بايد از ((انفس )) به دو تن و از ((اءبناء))نيز به دو تن و از ((نساء))به يك تن اكتفا شود؟!اين خود دلالت مى كند كه افرادى كه رسول اكرم صلى الله عليه واله با خود آورد، خصوصيت ويژه اى داشتند.
اگر مقصود، مجرد آوردن افرادى به عنوان نمونه بود،پس چرا از هر كدام به يك تن اكتفا نكرد؟! و اگر اختصاص يك گروه خاص به شرف معينى منظور است تا بيان شود كه تنها اينان هستند كه به قله فناى در اين دعوت كه مباهله بر سر آن است رسيده اند، پس صحيح خواهد بود اگر گفته شود:اين آيه بر وجود فضيلتى در اصحاب كساء دلالت مى كند كه هيچ فضيلتى بالاتر از آن نيست ، خصوصا با توجه به مطلبى كه از دو علامه بزرگوار، طباطبايى و مظفر در اين باره گذشت ؛ آن جا كه گفتند: اينان در دعوى و در دعوت براى مباهله براى اثبات آن با رسول اكرم صلى اله عليه واله شريكند.
بدين ترتيب روشن مى شود كه اين ادعا كه آيه بر چيزى بيشتر از امر به آوردن نمونه اى از فرزندان اصحاب اين دعوت دلالت نمى كند، قابل قبول نبوده و به هيچ عنوان نمى توان بدان اعتماد كرد.
بازگشت به آغاز
اشكالى بود كه مناسب ديدم بدان اشاره كنيم و بعضى از پاسخ ‌هاى كه مى توان در رد آن داد.در اينجا مى خواهيم اشاره كنيم كه آوردن حسنين عليماالسلام براى مباهله به اين عنوان بود كه آن دو، فرزندان رسول اكرم صلى الله عليه و اله هستند - هر چند فرزند دخت گرانقدر آن حضرت بودند - تا ديگر مجالى براى انكار يا شك و ترديد براى احدى باقى نماند.
اينان خود اقرار دارند كه ((اين آيه دلالت دارد كه هر چند حسنين فرزندان دخت پيامبر بودند، با اين حال مى توان گفت : آن دو پسران رسول اكرم صلى الله عليه و اله بودند، زيرا پيامبر صلى الله عليه واله وعده داده بود كه فرزندان خود را بخواند و آن دو را خواند.))
اين اقدام رسول اكرم صلى الله عليه و اله معانى و مفاهيم مهمى در بر داشت ، زيرا علاوه بر آنچه در فوق بدان اشاره كرديم و همان طور كه قبلا متذكر شديم ، هدف رسول خدا صلى الله وعليه و اله اين بود كه برداشت تنفرآور جاهليت را در مورد فرزندان زايل سازد نه فرزندان دختر)).اين عقيده موجب مشكلات فراوان روانى ، اجتماعى ، اقتصادى و غيره مى شد و منطقى جز منطق جاهليت و تعصبات كور نداشت .
آنچه باعث مى گردد كه انسان نسبت به وضع مسلمانان اندوهگين باشد، اين است كه مى بينيم پس از رسول اكرم صلى الله عليه و اله اصرار ورزيدند كه همان برداشت جاهلى از فرزند باقى بماند، چنان كه در آرا و فتاواى فقهى آنان كاملا منعكس شد؛ از اين آيه قرآنى ذيل را مختص فرزندان پسر دانستند، بدون اين كه براى فرزندان دختر سهمى قائل باشند؛ اين آيه مى فرمايد:
(( ((يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ؛))
حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران ، دو برابر دختران ارث برند.))
ابن كثير گويد: ((گفته اند: اگر انسان چيزى را به فرزندان خويش هبه يا وقف كند، تنها فرزندان بلافصل و يا فرزندان پسرانش مى توانند از آن بهره مند شوند، و در اين باره به قول شاعر استدلال كرده اند كه گفت :
(( بنونا بنو آبنائنا و بناتنا
بنوهن ابناء الرجال الاباعد ))
(( فرزندان ما، فرزندان پسران مايند، اما فرزندان دختران ما، فرزندان مردان بيگانه اند.))
عينى گفته است : ((دانشمندان قواعد دستورى عرب ، اين فراز از شعر را گواه گرفته اند بر جواز تقديم خبر بر مبتدا، و كارشناسان مسائل ارث ، آن را هم دليل بر اين گرفته اند كه تنها پسران پسر مى توانند از مال ارث ببرند و هم اين كه پيوند مردمان به يكديگر، از طريق پدران است ؛ فقها نيز در باب وصيت از آن استفاده كرده و علماى معانى و بيان در بحث تشبيه آن را به كار برده اند.))
قرطبى در تفسير خود نقل مى كند كه : ((مالك بن انس ، فرزندان دختر را در چيزى كه وقف فرزند يا فرزند فرزند شده ، سهيم نمى دانست .))
مالك ، همان فردى است كه اهتمام عباسيان درباره اش به جايى رسيد كه مى خواستند مردم را به زور وادار سازند كه به كتاب او (موطاء) عمل كنند.
آن گاه كه منصور اموال عبدالله بن حسن را گرفت و فروخت و در بيت المال مدينه گذاشت ، مالك بن اءنس مخارج خود را از عين اين اموال برداشت . هرگاه منصور مى خواست كسى را والى مدينه كند، ابتدا با مالك مشورت مى كرد.
آرى اين مالك با اين خصوصيات است كه چنين نظرى دارد و از آن دفاع مى كند.
محمدبن حسن شيبانى مى گويد:
((اگر كسى براى فرزند فلان كس وصيت كرد و آن كس ، هم فرزند پسر داشت و هم فرزند دختر، وصيت از آن فرزند پسر است نه فرزند دختر.))
آرى ، خداى بزرگ اين مفهوم منفور جاهلى را لغو كرد، اما اينان به پيروى از جو سياسى و در جهت اجراى اهداف حاكمان عباسى و اموى ، كه در صدد تثبيت اين مفهوم بودند، گام برداشتند و آن را همچنان حفظ كردند و تا جائى پيش رفتند كه آن را در نظرهاى فقهى خود نيز منعكس كردند.
از طرف ديگر، لازم بود تا فرصت از كينه توزان و منحرفان كه در آينده نزديك از اين مفهوم منفور براى رسيدن به مقاصد سياسى در ارتباط با موضوع امامت و خلافت و رهبرى پس از رسول اكرم (ص ) و درست در ارتباط با شخص كسانى كه پيامبر(ص ) آنان را كه در قضيه مباهله با خود بيرون برد و در حديث كسا و آيه تطهير و ديگر مواردى كه فعلا مجال ذكر آن نيست ، به اكرام و گراميداشت آنان پرداخت ، بهره بردارى و سوء استفاده خواهند كرد گرفته شود، زيرا كسانى كه پس از رسول اكرم (ص ) خواهان خلافت بودند، در سقيفه چنين احتجاج كردند كه ما اوليا و عشيره رسول خداييم و نيز ما عترت پيامبريم و با رسول خدا در پيوند خويشاوندى از ديگران نزديك تريم .
امويان كه روى كار آمدند، همين روش را پيمودند؛ طرح جهنمى آنان و هم ديگران در جهت تضعيف اهل بيت (ع ) و بركنارى آنان از صحنه سياسى و زعامت اسلامى و در نهايت ، نابودى تبليغاتى ، سياسى ، اجتماعى و روانى و حتى جسمانى آنان حركت مى كرد و نوك تيز حملات آنان اولا و بالذات متوجه كسانى بود كه خداى سبحان تطهير كرده و رسولش آنان را براى مباهله با اهل كفر و لجاج با خود بيرون برده است .
از بين بردن اهل بيت (ع ) به نحوى كه بيان كرديم ، بر ايشان كارى مشكل و سخت و از سويى از هر چيز مهم تر بود، زيرا امت اسلامى مطالب فراوانى از پيامبر اكرم (ص ) درباره آنان شنيده بودند و كاملا آگاه بودند كه آيات قرآنى فراوانى در شاءن آنان نازل شده است كه بيانگر فضايل آنان است ، تا چه رسد به موضع گيرى هاى بسيار پيامبر(ص ) كه هيچ كس نمى توانست آن را ناديده گرفته يا لااقل تحريف و دگرگون جلوه دادن آن به سادگى امكان پذير نبود.
آرى ، براى همين بود كه امويان تلاش داشتند تا وانمود كنند كه تنها آنان نزديكان پيامبر(ص ) و اهل بيت اويند، تا جايى كه ده تن از بزرگان اهل شام در برابر سفاح سوگند خوردند كه تا زمانى كه مروان كشته شد، جز بنى اميه نزديكانى براى پيامبر يا اهل بيتى كه از او ارث ببرند، سراغ نداشتند.
اروى ، دختر عبدالمطلب ، اين مساءله را براى معاويه ، گوشزد كرد و گفت : ((و پيامبر ما بود كه پيروز شد و نصرت و پيرزوى از آن او شد، اما پس از او شما و ما مسلط شديد و احتجاج كرديد كه با رسول خدا قرابت و خويشاوندى داريد...))
كميت ، شاعر اهل بيت ، چنين مى سرايد:
(( و قالوا ورثناها اءبانا و امّنا
ولا ورثتهم ذاك امّ و لااءب ))
((گفتند كه آن را پدر و مادرمان براى ما به ارث گذاشته اند، در حالى كه آن را نه مادرى برايشان به ارث گذارده بود و نه پدرى .))
ابراهيم بن مهاجر مى گويد:
(( اءيهاالناس اسمعوا اءخبركم
عجبا زاد على كل عجب ...
عجبا من عبد شمس انهم
فتحوا للناس اءبواب الكذب
ورثوااحمد فيما زعموا
دون عباس بن عبدالمطلب
كذبوا و الله ما نعلمه
يحرز الميراث الا من قرب ))
((اى مردم ! گوش فرا دهيد تا شگفتى را كه از همه شگفتى ها بالاتر است براى شما بيان كنم ؛ عجب از بنى عبد شمس كه در دروغگويى را بر روى مردم گشوده اند و مدعى اند كه آنان تنها وارث پيامبر بوده اند، نه عباس بن عبدالمطلب ؛ به خدا دروغ گفته اند و آنچه ما مى دانيم ، ارث به خويشاوند نزديك مى رسد نه خويشاوند دور.))
رسول اكرم (ص ) به هنگام تقسيم خمس بنى نضير يا خيبر، بنى عبد شمس ‍ را از جمله نزديكان خود خارج كرد، و چون عثمان و جبير بن مطعم اعتراض كردند و گفتند: نزديكى بنى عبد شمس و بنى هاشم به يك اندازه است ، حضرت از آنان نپذيرفت . اين داستان در تاريخ معروف است و به تواتر نقل شده است .
سپس عباسيان روى كار آمدند و همين را در پيش گرفتند و وانمود كردند كه آنان نزديكان محمد(ص ) پيامبر خدايند، تا بدين ترتيب حكومت خويش را شرعى جلوه دهند؛ حتى هارون بر مزار پيامبر حاضر شد و عرض كرد: ((السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا ابن عم )). در مقابل ، امام كاظم عليه السلام پيش رفت و فرمود:((السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا ابة )). چهره هارون درهم شد و خشم و غضب بر او مستولى گشت .
عباسيان در ابتداى روى كار آمدن ، رشته وصايت و دعوت خويش را به اميرالمومنين عليه السلام پيوند دادند و در استفاده از عواطف و احساسات جريحه دار مردم ، از ظلم و ستم و دردهايى كه علويان و اهل بيت عليهماالسلام از سوى گذشتگان آنها(امويان ) تحمل كرده بودند، سود جستند، اما ديدند اگر بخواهند حكومت خويش را تحكيم بخشند، ديگر نمى توانند به وجود كسانى كه با على عليه السلام پيوند خويشاوندى نزديكترى از آنان دارند، به پيوند دادن خود با اميرالمومنين عليه السلام ادامه دهند ؛ از اين رو بعضى از اصول و پايه هاى فكرى و عقيدتى مردم را به بازى گرفتند. مهدى عباسى (آن طور كه به نظر مى رسد، مبتكر و صاحب اصلى اين فكر بايد پدرش منصور باشد) فرقه اى تاءسيس كرد كه ادعا نمود:
((امامت بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه و اله به عباس بن عبدالمطلب ، سپس به پسرش عبدالله و سپس به فرزندش على رسيد، و همچنين تا اين سلسله به عباسيان منتهى شد. بيعت با على بن ابى طالب عليه السلام را صحيح و معتبر مى شمردند، زيرا عباس ،خود،آن بيعت را صحيح و نافذ دانسته بود، نيز ادعا مى كردند كه ارث مال عموست ، نه دختر، و از اين رو حق خلافت از طريق فاطمه عليه السلام به حسن و حسين نمى رسد و در اظهار و تثبيت اين ادعا كوشش فراوانى كردند.))
تا جايى كه شاعر بنى عباس چنين سروده است :
(( اءنى يكون و ليس ذاك بكائن
لبنى البنات وراثه الاعمام ))
((چگونه مى شود كه ميراث عموها براى دختر زادگان باشد، در حالى كه چنين نيست و نخواهد شد.))
او با اين بيت به پول فراوانى دست يافت .
اين مطلب ، موضوع گسترده و پر شاخ و برگى است و تا حدودى درباره آن در كتاب خود، زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام به طور مشروح بحث كرده ايم ، طالبان بدان جا رجوع كنند.

next page

fehrest page