على عليه السّلام صفات حضرت مهدى (عج ) را بيان مى نمايد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بزرگان اصحاب عرض كردند يا اميرالمؤمنين اين مهدى را براى ما توصيف كن كه دلهاى
ما به ياد او مشتاق است ، پس حضرت شروع نمود به توصيف حضرت مهدى عليه السّلام
و فرمود:
اوست آن ماهروى پيشانى سفيد و صاحب علامت و
خال ، عالمى كه (از بشر) تعليم نديده است او به آنچه مى شود
قبل از شدن خبر مى دهد. اى گروه مردم به درستى كه حدود دين در ميان ما برپا شد و عهد
آن از ما گرفته شد. آگاه باشيد همانا مهدى طلب قصاص مى كند از كسى كه حق ما را
نشناسد و اوست فرزند حسين بن على (يعنى فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام ) از
فرزندان فاطمه از ذريه حسين فرزندم ، پس مائيم ريشه علم و
عمل ، دوستان ما همان نيكوكارانند و ولايت ما فصل خطاب است ، آگاه باشيد همانا مهدى
بهترين مردم است در صورت و سيرت ، سپس اصحاب او كه بر عده
اهل بدر وعده اصحاب طالوت كه سيصد و سيزده نفرند و تمام آنها شيرهائى هستند كه از
بيشه خود بيرون آمده اند، همانند پاره آهن كه اگر قصد نابودى كوههاى پابرجا بكنند
آن را از ميان بردارند، نزد او جمع مى شوند كه پس ايشانند آنان كه خدا را بر حقيقت
موحدند، ايشان را شبانگاه ناله هائى است چون ناله مادران جوانمرده ، از خوف خداى
تعالى ، بيدارهاى شبانه و روزه داران در روزند تو گوئى كه آنان را يك پدر تربيت
كرده است (كه قلبهايشان بر محبت و نصيحت جمع است )، آگاه باشيد كه من آنها را به
اسمهايشان و شهرهايشان مى شناسم - آنگاه حضرت به درخواست گروهى از اصحاب نام
هر يك از سيصد و سيزده نفر را با شهرهايشان بيان نمود كه براى اختصار از ذكر آن
خوددارى مى شود، و طبق اين خطبه از طالقان 24 نفر ياور مهدى عليه السّلام مى باشند
كه در ميان شهرها رتبه اول را دارد، سپس صفات و روش حضرت مهدى عليه السّلام را
حضرت شرح مبسوطى فرمود و وقايع همزمان با ظهور حضرت و كيفيت خروجش را شرح
نمود:
تا آنكه راوى گويد: پس از نقل وقايع ، اميرالمؤمنين عليه السّلام گريه شديدى نمود
تا محاسن مباركش از اشك چشمش تر شد، آنگاه از منبر فرود آمد در حالى كه نزديك بود
مردم از وحشت آنچه شنيده بودند هلاك شوند و متفرق شدند به طرف خانه ها و شهرهاى
خود در حالى كه از كثرت فهم و جوشش علم حضرت متعجب بودند، و اختلاف كردند در معنى
كلام حضرت ، اختلافى عظيم .
مؤ لف گويد: اين خطبه را از كتاب نوائب الدهور فى علائم الظهور
نقل نموده ايم و مؤ لف محترم آن كتاب در مقدمه اين خطبه مدارك آن را يادآور شده است و
فرموده كه سيد مبشر اين خطبه را در علائم الظهور و صاحب ينابيع در ينابيع و برسى
در مشارق و حاج ملا عبدالصمد در بحر المعارف و صاحب عجائب الاخبار كه الفاظ از روى
كتاب اخير مى باشد نقل كرده اند. |
پيشگوئيهاى حضرت امير عليه السّلام در مورد شهادت خويش
اگر كسى اجلش را بشناسد على بن ابى طالب است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شيخ مفيد رضوان الله عليه مى فرمايد: روايات به طور متواتر شده است كه حضرت
به رحلت خود خبر داد و اينكه از دنيا با شهادت مى رود به وسيله ضربتى كه بر سر
او فرود آمده و محاسن او با خون سرش رنگين مى شود.
از جمله فرمود: بخدا سوگند اين وضع (محاسن ) با اين موضع (سر) رنگين مى شود و
دست را بر سر و محاسن خود گذاشت .
و همچنين فرمود: چرا نمى آيد شقى ترين اين امت كه محاسن را از بالاى آن به خون رنگين
كند.
و يا مى فرمود: بخدا سوگند اين - اشاره به محاسن - از بالا رنگين مى شود، چه چيز
مانع است شقى ترين امت را كه اين را از بالاى آن به خون رنگين كند.(442)
ابن سيرين مى گفت : اگر كسى باشد كه اجل خود بشناسد او على بن ابى طالب است
.(443) |
هيچكس را جز قاتلم نكشيد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته گويد: از حضرت على عليه السّلام جمله اى
قبل از شهادت شنيدم كه مى فرمود: اى بنى عبدالمطلب هر كه اينجا هست نزديك من آيد،
هيچكس را جز قاتلم نكشيد، بدانيد كه مبادا فردا شمشيرهاى خون را بر روى مردم بكشيد و
بگوئيد: اميرالمؤمنين عليه السّلام كشته شد!(444) |
اميدوارم آسايش من نزديك باشد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين عليه السّلام در يك سخنرانى كه در آخر عمر شريف خود ايراد فرمود: به
خدا قسم از آن هنگام كه خداوند، محمد صلى الله عليه و آله وسلم را به پيامبرى
برانگيخت تا به امروز راحتى نديده ام و الحمدلله .
به خدا سوگند در كودكى در هراس بودم و چون بزرگ شدم
مشغول جهاد گرديدم ، با مشركين مى جنگيدم و با منافقين دشمنى مى ورزيدم تا اينكه
خداوند پيامبرش را برد و آن مصيبت بزرگ رخ داد و من همواره نگران آن بودم كه كار به
گونه اى شود كه نتوانم تحمل كنم ولى بحمدلله جز خير نديدم .
به خدا سوگند از كودكى شمشير مى زدم تا اينكه به پيرى رسيدم ، و آنچه مرا در اين
حالاتم به شكيبائى وادار مى كند اين است كه همه آنها در راه خدا و
رسول اوست . و من اميدوارم كه آسايش من سريع و نزديك باشد زيرا اسباب آن را مى بينم
. پس از اين سخنان اندكى نگذشت كه حضرت به شهادت رسيد.(445) |
امسال در يك صف حج خواهيد نمود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت امير عليه السّلام فرمود: اى مردم ماه رمضان كه بهترين ماههاست آمد، آسياى حكومت
در اين ماه به چرخش خواهد آمد، آگاه باشيد شما
امسال در يك صف حج مى كنيد و علامت اين مطلب اين است كه من ميان شما نيستم .
ياران حضرت متوجه مى شدند كه حضرت خبر رحلت خود را مى دهد.(446) |
به خدا سوگند من كشته خواهم شد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى از خوارج بنام جعد بن بعجه به اميرالمؤمنين عليه السّلام گفت : يا على از خدا
بترس كه خواهى مرد!
حضرت فرمود: (نه من به مرگ عادى نخواهم مرد) بلكه بخدا سوگند من كشته (شهيد)
خواهم شد در اثر ضربه اى كه بر اين مكان زده مى شود و اين مكان رنگين مى گردد و
حضرت دست خود را بر سر و محاسن خويش گذارده فرمود: قرارى است منعقد شده و هر
كه افترا بندد زيانكار است .(447) |
قاتل تو بدبخت ترين امت است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
راوى گويد: در يكى از بيماريها حضرت على عليه السّلام را عيادت كردم و به ايشان
گفتم : يا اميرالمؤمنين از اين بيمارى بر شما نمى ترسم ، فرمود: به خدا قسم من (نيز)
بر جان خود نگران نيستم زيرا از صادق مصدق (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم
) شنيدم كه مى فرمود:
همانا ضربتى بر اين مكان - و اشاره به سر خود نمود- زده مى شود به گونه اى كه
محاسن تو از خون سرت رنگين گردد، قاتل تو بدبخت ترين اين امت است همچنانكه پى
كننده ناقه صالح بدبخت ترين قوم ثمود بود.(448) |
يكى دو شبى بيش نيست
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در آخرين رمضان عمر اميرالمؤمنين عليه السّلام حضرتش شبى را نزد فرزندش حسن عليه
السّلام و شبى را نزد فرزند ديگرش حسين عليه السّلام و شبى را نزد (دامادش كه شوهر
حضرت زينب عليهما السلام بود) عبدالله بن جعفر افطار مى كرد و در هر شب از سه
لقمه بيشتر نمى خورد، يكى از فرزندانش حسن يا حسين عليهم السلام در اين مورد سؤ
ال كردند (كه چرا بيشتر غذا تناول نمى فرمائى ؟) فرمود:
مى خواهم فرمان پروردگارم در حالى بيايد كه من گرسنه باشم سپس فرمود: يكى دو
شبى بيش نيست .(449) |
امشب همان شبى است كه به من وعده داده شده است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن شبى كه ضربت خورد، تمام شب را بيدار بود، بسيار از
اتاق بيرون مى آمد و به آسمان نگاه مى كرد و مى گفت :
به خدا قسم دروغ نگفتم و به من خبر دروغ نداده اند، امشب همان شبى است كه به من وعده
داده شده است ، آنگاه دوباره به اندرون باز مى گشت .
چون طلوع فجر (وقت نماز صبح ) شد، حضرت كمر خود را محكم كرد و در حالى كه اين
شعر را زمزمه مى كرد.
اشدد حيازيك للموت فان الموت آتيكا و لا تجزع من الموت اذا
حل بواديكا.
يعنى : سينه خود را براى مرگ محكم كن كه مرگ به سراغت خواهد آمد، و چون مرگ تو را
دريافت از آن بى تابى مكن .
و چون حضرت مى خواست از خانه خارج شود مرغابى هائى به
دنبال حضرت فرياد مى زدند! اهل خانه مشغول دور كردن آنها شدند كه حضرت فرمود:
اينها را رها كنيد، فريادهائى است كه به دنبال آن ناله هاست ،(450) آنگاه به مسجد
رفت و شد آنچه شد. |
اين محاسن به خون رنگين شود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بعد از آنكه حضرت امير عليه السّلام از جنگ با نهروانيان فارغ شد، در ماه رمضان وقتى
به كوفه آمد، دو ركعت نماز خواند و براى مردم خطبه اى نيكو خواند، سپس روى خود را
به جانب فرزندش حسن عليه السّلام كرده فرمود: اى ابا محمد از ماه رمضان چند روز
گذشته ؟
حضرت حسن عليه السّلام جواب داد: سيزده روز يا اميرالمؤمنين .
آنگاه حضرت روى به جانب حسين عليه السّلام كرده فرمود: يا اباعبدالله ، از ماه رمضان
چند روز مانده است ؟ حضرت حسين عليه السّلام جواب داد: هفده روز يا اميرالمؤمنين .
در اين هنگام حضرت با دست خود بر محاسن سفيد خويش زد و فرمود:
همانا البته البته اين (محاسن ) به خون رنگين مى شود آنگاه كه شقى ترين امت بيايد،
سپس اين شعر را زمزمه كرد:
اريد حبائه و يريد قتلى خليلى من عذيرى من مراد
يعنى : من خواهان عطاى اويم و او درپى كشتن من ، در اين صورت تو را به خاطر اين مرادى
سرزنش نخواهد كرد.
عبدالرحمن بن ملجم - كه لعنت خدا بر او باد - اين جملات را مى شنيد، ترديدى در دلش آمد،
به خدمت حضرت آمد و گفت : اى اميرالمؤمنين تو را در پناه خدا مى آورم ، اين دست راست من و
اين هم دست چپم در مقابل شماست هر دو را قطع كن يا مرا بكش حضرت فرمود:
چگونه تو را بكشم با اينكه (الان ) گناهى نكرده اى ، اگر هم بدانم تو
قاتل من هستى تو را نمى كشم ، ولى آيا تو دايه اى يهودى نداشتى كه تو را مراقبت مى
كرد؟ روزى به تو گفت : اى همانند پى كننده ناقه ثمود!
ابن ملجم گفت : آرى اى اميرالمؤمنين ، اين چنين بود، و حضرت ساكت شد و كلامى نفرمود
آنگاه در شب بيست و سوم (451) كه حضرت براى نماز صبح از
منزل خارج مى شد فرمود: قلب من شهادت مى دهد كه من در اين ماه كشته خواهم شد.
و چون حضرتش در خانه را باز كرد، كمربند حضرت به در خانه گرفت ، سپس حضرت
اين شعر را زمزمه كرد: اشدد حياز يمك للموت (كه قبلا ذكر شد) آنگاه
بيرون آمد و به شهاد رسيد.(452) |
وصى پيامبر بعد از او چند سال عمر مى كند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقر عليه السّلام فرمود: مردى يهودى خدمت امير عليه السّلام آمده در مورد امورى از
حضرت سؤ ال كرد تا اينكه پرسيد: وصى پيامبر شما بعد از پيامبر چند
سال عمر مى كند؟ حضرت فرمود: سى سال .
پرسيد: مى ميرد يا كشته مى شود؟ فرمود: ضربه اى بر فرق او وارد مى شود كه
محاسن او رنگين مى شود. مرد يهودى گفت : به خدا قسم راست گفتى ، اين مطلب به خط
هارون و املاء موسى عليه السّلام مى باشد.(453) |
مرگ در كمين من است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى خبر تهاجم دشمن به ناحيه انبار به حضرت رسيد فرمود: بخدا سوگند دوست دارم
خداوند مرا از ميان شما به رضوان خودش ببرد، و همانا مرگ در كمين من است ، چه مانع
است بدبخت ترين اين امت را كه رنگين كند اين را - و دست خود را بر سر و محاسن خود
گذارد - سپس فرمود: قرارى است كه پيامبر امى صلى الله عليه و آله وسلم با من نموده
است ، هر كه افترا بندد زيان كرد و هر كه تقوا پيشه نمود و به نيكى ايمان آورد نجات
يافت .(454) |
اينك يك امتحان مانده كه به آن نزديكم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى يهودى از اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد صفات اوصياء كه در حضرتش هست سؤ
ال نمود.
حضرت فرمود: من به هفت امتحانى كه خداوند در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و
هفت امتحانى كه بعد از زمان حضرت از من نمود وفا كردم (و پيروز شدم ) و اينك يكى مانده
است كه به آن نزديكم ، گويا واقع شده است ، در اين هنگام اصحاب حضرت على عليه
السّلام گريستند و بزرگ يهود نيز گريه كرد.
گفتند: يا اميرالمؤمنين ما را از آن آگاه كن ، حضرت فرمود:
آن ديگرى اين است كه اينجا - و به محاسن خويش اشاره نمود -از اين ناحيه - و اشاره به
سر خويش نمود - رنگين شود.
در اين هنگام مردمى كه در مسجد جامع اين جملات را مى شنيدند صداهاى خود را به گريه و
ناله بلند كردند به گونه اى كه در كوفه هيچ خانه اى نماند مگر اينكه ساكنين آن
دچار نگرانى شديد شدند.
بزرگ يهوديان در همان ساعت به دست حضرت امير عليه السّلام مسلمان شد، او همواره با
حضرت بود تا اينكه حضرت كشته شد، وقتى ابن ملجم - لعنه الله - را دستگير كردند،
آن بزرگ يهوديان نزد حضرت حسن عليه السّلام آمد، مردم اطراف حضرت بودند و ابن
ملجم در مقابل حضرت بود، به امام مجتبى گفت : اى ابا محمد ابن ملجم را بكش ، خدا او را
بكشد، من در كتابهائى كه بر موسى عليه السّلام
نازل شده است ديدم كه گناه اين مرد از پسر آدم كه
قاتل برادر خود بود و از غدار كه پى كننده ناقه ثمود بود بزرگتر است .(455) |
روح من روح تو را نمى شناسد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
محمد بن ابى بكر (فرماندار مصر) گروهى از اهالى مصر از جمله عبدالرحمن بن ملجم را
به عنوان ميهمانان مصر نزد حضرت على عليه السّلام فرستاد، ابن ملجم كه نوشته اى
شامل اسامى ميهمانان در دست داشت به خدمت حضرت آمد و آن نامه را به حضرت داد، وقتى
حضرت نام عبدالرحمن بن ملجم را ديد فرمود: عبدالرحمن توئى ؟ خدا لعنت كند عبدالرحمن
را! ابن ملجم گفت : بله يا اميرالمؤمنين ، به خدا سوگند كه شما را دوست دارم ! حضرت
فرمود:
به خدا قسم مرا دوست نمى دارى - و سه بار تكرار نمود - ابن ملجم گفت : يا اميرالمؤمنين
من سه بار سوگند ياد مى كنم كه تو را دوست دارم و شما سه بار سوگند ياد مى كنى
كه من شما را دوست ندارم ؟
حضرت فرمود: واى بر تو، خداوند ارواح را دو هزار
سال قبل از بدنها خلقت نمود و در فضا ساكن نمود، هر كدام آنجا يكديگر را شناختند در
دنيا ماءيوس شدند و هر كدام نشناختند در دنيا متفاوت شدند، همانا روح من روح تو را نمى
شناسد.
وقتى ابن ملجم پشت كرد و رفت ، حضرت فرمود: هر كه مى خواهد
قاتل مرا ببيند به اين مرد نگاه كند! يكى گفت : چرا او را نمى كشيد؟ (آيا اجازه مى دهى او
را بكشيم ؟) حضرت فرمود: چه سخن حيرت انگيزى ، مرا امر مى كنيد كه
قاتل خود را بكشم ، خدا او را لعنت كند.(456) |
پس چه كسى مرا مى كشد؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادق عليه السّلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السّلام دستور داده بود تا نام افرادى
كه به كوفه وارد مى شوند نوشته شود، نام عده اى را در صفحه اى نوشتند و به
حضرت دادند، وقتى حضرت آن را مطالعه نمود تا رسيد به نام ابن ملجم ، انگشت مبارك
بر نام او گذاشت و فرمود:
خداى تو را بكشد، خداى تو را بكشد، به حضرت گفتند: اگر مى دانيد او
قاتل شماست چرا او را نمى كشيد؟
مى فرمود: خداوند گرامى بندگان را تا گناهى مرتكب نشده اند عذاب نمى كند و گاهى
مى فرمود: پس چه كسى مرا مى كشد؟(457) |
به خدا سوگند نمى بينم به آنچه گفتى وفا نكنى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته گويد: ابن ملجم با گروهى از مردم براى بيعت نزد امير عليه السّلام
آمد وقتى پشت كرد كه برود حضرت او را خواسته و دوباره از او عهد و پيمان گرفت كه
مكر و حيله نكند و بيعت نشكند، او انجام داد و دوباره بيعت كرد، وقتى پشت كرد كه برود
حضرت او را خواسته تا براى بار سوم بيعت كند و از او عهد و پيمان گرفت كه بيعت
نشكند، او چنين كرد، وقتى پشت كرد كه برود براى بار چهارم حضرت از او عهد و پيمان
گرفت و تاءكيد نمود تا بيعت نشكند.
ابن ملجم گفت : به خدا سوگند يا اميرالمؤمنين نديدم كه با شخص ديگر به جز من چنين
كرده باشى ؟ حضرت اين شعر را زمزمه كرد:
اريد حبائه و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد
يعنى : من قصد بخشش به او را دارم ولى او قصد كشتن مرا دارد، در اين صورت كسى تو
را به خاطر اين مرادى سرزنش نخواهد كرد.
برو اى پسر ملجم به خدا سوگند نمى بينم به آنچه گفتى وفا كنى .(458) |
آيا عبدالرحمن بن ملجم توئى ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در روايت است عبدالرحمن بن ملجم - ملعون - نزد حضرت امير عليه السّلام آمد و گفت : مركب
سوارى بمن بده ، حضرت نگاهى به او نمود و فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادى توئى ؟
گفت : آرى ، حضرت دوباره فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادى توئى ؟ گفت : آرى حضرت
براى بار سوم فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادى توئى ؟ عرض كرد: آرى ، حضرت به
شخصى بنام غزوان فرمود: او را بر اسب سرخ سوار كن ، اسبى سرخ آورد و ابن ملجم
سوار شد و افسار آن را گرفته پشت كرد و رفت . در اين هنگام حضرت فرمود:
اريد حبائه و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد
و چون آن جنايت را مرتكب شد و حضرت را ضربت زد، ابن ملجم را نزد حضرت آوردند،
حضرت به او فرمود: بخدا سوگند آن همه احسان هائى كه به تو انجام مى دادم با
توجه به اين بود كه مى دانستم تو قاتل من هستى ولى اينگونه با تو برخورد كردم
تا خداوند بر عليه تو باشد.(459) |
در ميان شما اندكى بيش نخواهم ماند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بانوئى بنام ام موسى كه يكى از دختران حضرت امير عليه السّلام را نگهدارى مى كرد
گويد: شنيدم حضرت به دخترش ام كلثوم مى فرمود: دختر فكر مى كنم من در ميان شما
اندكى خواهم بود؟ ام كلثوم گفت : چطور بابا؟ حضرت فرمود: من پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله وسلم را در خواب ديدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد و مى فرمود:
يا على بر عهده تو چيزى نيست ، وظايف خود را انجام دادى ، سه روز از اين جريان نگذشت
كه حضرت مورد ضربت قرار گرفت ، ام كلثوم فرياد زد و ناله نمود، حضرت فرمود:
دخترم چنين نكن همانا من پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را مى بينم كه با دست به
من اشاره نموده مى فرمايد: يا على بشتاب و به جانب ما بيا، آنچه نزد ماست براى تو
بهتر است .(460) |
شكايت اميرالمؤمنين نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابو صالح حنفى گويد: از حضرت على عليه السّلام شنيدم مى فرمود: پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم از مصائب و ناراحتيهائى كه از امت او ديده بودم
شكايت كردم و گريستم ، حضرت فرمود:
يا على گريه مكن ، به اين طرف نگاه كن ، وقتى نگاه كردم دو مرد را ديدم كه به زنجير
كشيده اند و با پاره سنگهاى بزرگ بر سر آنها مى كوبند.
ابو صالح گويد: فردا صبح مثل هميشه كه بيدار شدم در بازار قصابها ديدم مردم مى
گويند: اميرالمؤمنين كشته شد، امير المؤمنين كشته شد.(461) |
پيشگوئيهاى حضرت على عليه السّلام در نامه به معاويه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين عليه السّلام در نامه اى كه در پاسخ نامه معاويه نگاشت و نكات بسيارى را
توضيح داد از جمله فرمود:
اى معاويه ، زكرياى پيامبر با اره بريده شد، سر حضرت يحيى عليه السّلام را قوم او
بريدند در حالى كه آن دو (مردم را) به خدا دعوت مى كردند و اين از بى ارزشى دنياست .
سپس حضرت در ادامه فرمود:
اى معاويه ، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به من خبر داد كه امتش محاسن مرا از خون
سرم رنگين خواهند نمود، من شهيد مى شوم و تو بعد از من زمام امور را به دست مى گيرى
و تو ناجوانمردانه پسرم حسن را به وسيله زهر مى كشى و پسرت يزيد كه لعنت خدا بر
او باد پسرم حسين را مى كشد و اين كار را پسر زنازاده از طرف او عهده دار مى شود.
حكومت اين امت را بعد از تو هفت نفر از فرزندان ابوالعاص و مروان بن حكم و پنج نفر از
فرزندانش به دست مى گيرند كه كامل كننده دوازده پيشوائى است كه پيامبر صلى الله
عليه و آله وسلم در خواب آنان را ديد كه از منبرش به
دنبال هم چون ميمونها بالا و پائين مى جهند و امت او را از دين خدا به عقب برمى گردانند و
آنان داراى شديدترين عذاب در قيامت هستند.
بزودى خداوند خلافت را به وسيله پرچمهاى سياهى كه از طرف شرق مى آيد. از آنان
خارج كرده و آنان را به وسيله اينها خوار مى نمايد و زير هر سنگى باشند آنان را به
قتل مى رساند و در آخر نامه حضرت فرمود:
بدان اى معاويه ، بخدا قسم ، با اينكه مى دانم تو از اين نامه سودى نمى برى و خشنود
مى شوى كه خبر دادم تو و پسرت حكومت را بدست مى گيريد، با اين
حال اين نامه را برايت نوشتم كه چرا كه آخرت براى تو مهم نيست و به آن كافر هستى .
ولى به زودى پشيمان مى شوى همانطور كه آنان كه اين حكومت را براى تو پايه
گذارى كردند و تو را بر ما مسلط نمودند پشيمان شدند ولى زمانى پشيمان شدند كه
پشيمانى براى آنها سودى نداشت .
از جمله امورى كه باعث شد براى تو نامه بنويسم اين بود كه به نويسنده ام دستور دادم
اين نامه را براى شيعيان و رؤ ساى اصحابم نسخه بردارى كند به اميد آنكه خداوند به
وسيله اين نامه آنان را نفعى دهد، يا يكى از آنان كه نزد تو هستند آن را بخواند و خداوند
به وسيله اين نامه و به وسيله ما او را از گمراهى به هدايت و از ظلم تو و اصحابت و
فتنه آنان خارج كند و نيز دوست داشتم حجت را بر تو تمام كنم .
معاويه در جواب نامه حضرت نوشت : اى ابوالحسن گوارايت باد كه آخرت را مالك مى
شوى و گوارايمان باد كه دنيا را مالك مى شويم .(462) |
من از اينها ملول شدم و اينها نيز از من
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين عليه السّلام روزى فرمود: چه چيزى شقى ترين شما را مانع است كه بيايد
و مرا بكشد؟ خدايا من از اينها زده شدم و اينها از من زده شده اند، آنها را از من راحت كن و مرا
از اينها راحت نما.
اصحاب گفتند: يا اميرالمؤمنين چه كسى محاسن شما را از خون سر شما رنگين مى كند
بگو تا قبيله او را نابود كنيم ، حضرت فرمود: در اين هنگام غير از قاتلم ديگرى را
خواهيد كشت .(463) |
يا على چرا در كوفه مانده اى و به مدينه برنمى گردى ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شخصى بنام فضا كه پدرش از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و از
رزمندگان جنگ بدر بود، و در صفين در ركاب حضرت على عليه السّلام شهيد شد گويد:
با پدرم در كوفه به عيادت حضرت على عليه السّلام كه مريض شده بود رفتم ، پدرم
به حضرت گفت :
چرا در ميان اعراب جهينة اقامت كرده اى ؟ به مدينه برو، اگر
اجل تو فرا رسد، يارانت متولى كار تو شده و بر تو نماز گزارند! حضرت فرمود:
همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم با من قرار گذارد كه من نمى ميرم تا اينكه
اين (محاسن ) از اين (خون سوم ) رنگين شود.(464) |
من زندگى تو را مى خواهم و تو مرگ مرا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در برخى روايات آمده است وقتى ابن ملجم از طرف والى مصر (يا يمن ) با گروهى نزد
حضرت آمد، از همدستان خود پيشدستى نمود و با جملاتى فصيح به اميرالمؤمنين عليه
السّلام گفت :
السلام عليك ايها الامام العادل و الليث الهمام و
البطل الضرغام والفارس القمقام و من فضله الله على سائر الانام ...
وقتى سخنانش تمام شد حضرت به چشمهاى او نگاهى افكند، سپس ميهمانان را اكرام نمود
و دستور داد تا هدايائى به آنها داده شود و فرمود تا مردم ايشان را احترام كنند.
ابن ملجم هنگام برخاستن اشعارى در مدح حضرت خواند و گفت : ما در اجراى فرمان شما
حاضريم ، فرمان ده تا ببينى آنچه شما را خوشحال كند، حضرت زيبائى سخنورى او را
تحسين نموده فرمود:
اى جوان نام تو چيست ؟ گفت : عبدالرحمن ، فرمود: پسر كيستى ؟ گفت : ملجم مرادى ،
فرمود: مرادى توئى ؟ گفت : آرى يا اميرالمؤمنين .
فرمود: اناللّه و انا اليه راجعون ، لا حول و لا قوة الا بالله و اين جملات
را تكرار نموده دست بر دست مى زد.
سپس فرمود: واى بر تو آيا مرادى توئى ؟ گفت : بله ، حضرت اين اشعار را خواند:
انا انصحك منى بالوداد مكاشفة و انت من الاعادى
اريد حياته و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد
يعنى : من دوستى خالصانه خود را آشكار مى كنم براى تو، با اينكه تو از دشمنان
هستى . من خواستار زندگى او و او خواستار قتل من است ، كسى تو را بخاطر اين مرادى
سرزنش نخواهد كرد.
آنگاه پس از گرفتن پيمانهاى محكم براى بيعت ، او را اكرام نموده و مى فرمود: تو
قاتل من هستى ! گروهى از شيعيان به حضرت گفتند: يا اميرالمؤمنين اين سگ كيست ؟
فرمان بده تا او را بكشيم ، حضرت فرمود: شمشيرهاى خود را غلاف كنيد و اختلاف
نيفكنيد، آيا من كسى را بكشم كه هنوز گناهى انجام نداده است .(465) |
چون صبح كنم كشته خواهم شد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن شبى كه ضربت خورد تماما بيدار ماند و براى نماز شب
به مسجد نرفت ، ام كلثوم دختر آن حضرت عرض كرد: اى پدر چه باعث شده كه بيدار
بمانيد؟ فرمود: چون صبح كنم كشته خواهم شد!
هنگام وقت نماز ابن النّباه حضرت را براى نماز فرا خواند، حضرت كمى از
منزل بيرون رفته دوباره برگشت ، ام كلثوم عرض كرد: به جعدة بگوئيد او با مردم
نماز بخواند (و شما به مسجد نرويد) فرمود: بله به جعدة بگوئيد با مردم نماز
بخواند.
ولى ناگهان فرمود: از مرگ نمى توان گريخت ، و به طرف مسجد خارج شد، ابن ملجم
را ديد كه تمام شب را بيدار مانده منتظر بود و چون شب خنك شده بود به خواب رفته
بود، حضرت او را با پاى خود حركت داد و فرمود: نماز، برخاست و حضرت را ضربت
زد.(466)
حجربن عدى در مسجد بود كه زمزمه مشكوكى شنيد، اشعث بن قيس ملعون (همدست ابن ملجم )
به ابن ملجم مى گفت : براى هدف خودت عجله كن عجله كن ، كه صبح تو را رسوا كرد.
حجر احساس خطر كرد به سرعت از مسجد خارج شد تا به حضرت امير عليه السّلام خبر
دهد و ايشان را از هدف اين گروه آگاه كند، ولى حضرت از راه ديگرى به مسجد رفت و
ابن ملجم به هدف شوم خود رسيد، همين كه حجر وارد مسجد شد ديد مردم همگى مى گويند:
اميرالمؤمنين كشته شد.(467) |
اگر آنچه پدرت مى بيند ببينى گريه نمى كنى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شخصى بنام حبيب بن عمر گويد: به عيادت حضرت امير عليه السّلام در همان بيمارى كه
از دنيا رفت رفتم ، نگاهى به جراحت (سر) حضرت انداختم و گفتم :
يا اميرالمومنين اين زخم شما چيز (مهمى ) نيست ، و بر شما خوفى نيست ، حضرت فرمود:
اى حبيب به خدا قسم من همين ساعت از ميان شما مى روم .
ام كلثوم دختر حضرت با شنيدن اين جمله گريان شد، حضرت فرمود: دخترم چرا گريه
مى كنى ؟ جواب داد: بابا شما فرمودى همين ساعت از من جدا مى شوى ، حضرت فرمود:
دخترم گريه نكن ، به خدا قسم اگر آنچه پدرت مى بيند، ببينى گريه نمى كنى !
حبيب گفت : عرض كردم يا اميرالمؤمنين شما چه مى بينى ؟ حضرت فرمود: ملائكه آسمانى
و پيامبران را مى بينم كه كنار يكديگر ايستاده همگى منتظرند مرا در آغوش بگيرند و اينك
اين برادرم محمد صلى الله عليه و آله است كه نزد من نشسته و مى فرمايد: (يا على ) بيا
كه آنچه در مقابل تو است از حالتى كه تو در آنى بهتر است .
راوى گويد: از منزل خارج شدم تا آنكه حضرت از دنيا رفت .
فردا صبح امام مجتبى عليه السّلام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى
مردم شب گذشته قرآن نازل شد (شب بيست و سوم رمضان ) و در اين شب عيسى بن مريم
به آسمان برده شد و در همين شب يوشع بن نون كشته شد و در اين شب اميرالمؤمنين عليه
السّلام از دنيا رفت .
به خدا قسم هيچ يك از اوصياء (پيامبران گذشته ) و نه كسانى كه بعد از او مى آيند (از
امام عليه السّلام ) بر او در وارد شدن به بهشت سبقت نگيرند.
هر گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را به جنگ مى فرستاد،
جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در طرف چپ او يارى را مى دادند.
آنگاه حضرت فرمود: او از مال دنيا طلا و نقره اى (هيچ پولى ) باقى نگذارد، مگر هفتصد
درهم كه از سهم او زياد آمده بود و مى خواست براى خانواده اش خدمتكارى بگيرد.(468)
بارالها! معرفت خويش و پيامبر گرامى و خاندان بزرگوار او را نصيب ما بگردان و ما را
از دوستان و شيعيان مخلص ايشان قرار بده .
اللّهم احينا حياة محمد و آل محمد و امتنا ممات محمد و
آل محمد و الحمدللّه اولا و آخرا. |
|