774- كسب علم از محضر امام صادق (ع )
شهيد ثانى از عنوان بصرى ، كه پير مردى نود و چهار ساله بود،
نقل مى كند كه او گفت : چند سالى نزد مالك بن انس مى رفتم ، چون جعفر بن محمد صادق
عليه السلام آمد، نزد او رفتم و مايل بودم ، همان طور كه مزد مالك بن انس براى اخذ علم
مى رفتم ، از آن حضرت نيز كسب علم نمايم . روزى حضرت به من فرمود: من
خواستاران بسيارى دارم ، ليكن مرا در هر ساعتى از شب و روز اورادى است كه بايد بدانها
مشغول باشم ؛ پس مرا از ورد و ذكرم باز مدار! و همان طور كه پيش مى كردى ، نزد مالك
رو، و از او كسب علم كن !
(چون اين سخن شنيدم ) سخت غمگين شدم و از حضورش مرخص شده ، با خود گفتم : اگر در
من خيرى ديده بود: اين چنين نمى فرمود.
پس وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شده ، بر آن حضرت صلى الله عليه وآله
سلام كردم . فردايش به كنار قبر پيامبر آمدم و دو ركعت نماز خوانده ، گفتم : خدايا! از
تو مى خواهم كه قلب جعفر عليه السلام را با من نرم گردانى و آنچه از علم او كه باعث
هدايتم به صراط مستقيمت شود، روزى ام گردانى !
سپس با ناراحتى به خانه باز گشتم و نزد مالك بن انس نيز نرفتم ؛ چرا كه قلبم از
محبت جعفر بن محمد صلى الله عليه وآله مملو بود و تنها براى اداى نماز واجب از خانه
خارج مى شدم . تا اين كه صبرم تمام شد و به در خانه حضرت آمده ، اذن ورود خواستم .
خادمش بيرون آمد و گفت : حاجتت چيست ؟
گفتم : مى خواهم بر شريف (امام صادق ) سلامى عرض نمايم .
گفت : در حال نماز است .
مدتى همام جا نشستم . پس از اندكى آمد و گفت : بر بركت خدا وارد شو!
وارد شدم و سلام كردم ، حضرت جواب گفت و فرمود: بنشين خدايت ببخشايد!
نشستم . حضرت سر مباركش را بالا آورد و فرمود: كنيه ات چيست ؟
گفتم : ابو عبدالله .
فرمود: خداوند كنيه ات را ثابت بدارد و توفيقت دهد! اى ابو عبدالله ! حاجتت چيست
؟
با خود گفتم : اگر در اين ديدار، حتى جز اين دعا بهره اى ديگر نبرم ، باز هم كافى
است .
حضرت دوباره فرمود: حاجتت چيست ؟
گفتم : از خدا خواستم كه قلب شما را با من نرم گرداند و از علم شما، اندكى روزى ام
گرداند و اميد دارم كه خداى تعالى اين حاجت شريف را اجابت فرمايد.
فرمود: اى ابو عبدالله ! علم با تعلم حاصل نشود؛ بلكه نورى است كه بر قلب آن
كس كه خداوند خواهد هدايتش كند بتاباند. اگر طالب آنى ، ابتدا در نفس خود: حقيقت عبوديت
را جستجو نما و علم را به واسطه عمل بجوى و از خدا فهم و درك را طلب نما! تا تو را
عطا فرمايد:
گفتم : اى شريف !
فرمود: بگو اى ابا عبدالله !
گفتم : اى ابا عبدالله ! حقيقت عبوديت چيست ؟
فرمود: سه چيز است : يكى اين كه بنده در آنچه كه خدا به او داده است ، مالكيتى براى
خود قايل نشود؛ چرا كه بنده و غلام را ملك و مالى نيست .
مال و ثروت را از آن خدا بداند و طبق اوامر او، آنرا مصرف نمايد.
ديگر اين كه بنده تدبيرى براى خود نداشته باشد.
و شى ء سوم آنكه ، در آنچه در خداوند تعالى امر و نهى اش فرموده است ، خود را
مشغول سازد (و از آن اطاعت كند) . پس چون خود را به او تفويض كند، مصايب دنيا براى
او آسان گردد و چون به اطاعت و انجام اوامر و نواهى خداوند
مشغول باشد، به ستيز و مباهات با مردم نپردازد.
و چون خدا بنده اى را با اين سه حصيصه گرامى داشت ، دنيا و ابليس و خلق در نظر او
خوار شوند و دنيا را براى تكاثر و تفاخر نطلبد، و آنچه را كه نزد مردم است ، براى
عزت و بلندى مرتبه خود طلب نكند و روزهايش را به بطالت نگذراند. پس اين اولين
درجه تقواست . خداوند متعال فرموده است : تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون
علوا فى الارض و لافساد و العاقبه للمتقين . (918)
گفتم : اى ابا عبدالله ! مرا نصيحتى فرما!
فرمود: تو را به نه چيز وصيت مى كنم ، كه آن ، وصيت من است براى كسانى كه
خواهند در طريق خداى تعالى گام نهند و از خدا مساءلت دارم كه تو را در
عمل بدانها موفق نمايد!
يك نصيحت ، در رياضت نفس است و سه ديگر در حلم و سه نصيحت بعدى در علم . آنها را
حفظ كن و سبك مشمار!
فرمود: اما در مورد رياضت : آنچه را كه بدان اشتها و
ميل ندارى مخور! چون موجب حماقت و بلاهت شود. چيزى مخور جز به هنگام گرسنگى ، و
چون خوردى ، از حلالش بخور و نام خدا آور و حديث
رسول صلى الله عليه وآله را به ياد آور كه فرمود: آدمى : هيچ ظرفى را بدتر از
شكمش پر نكرد. پس اگر لازم شد كه طعامى بخورد، ثلثى از شكمش را براى طعام
، و ثلثى را براى آب و ثلثى ديگر را براى نفسش قرار دهد.
اما نصايحى كه در حلم است : چون كسى تو را گفت كه يكى بگويى ده تا مى شنوى ، او
را بگو كه اگر ده تا بگويى ، يكى هم نخواهى شنيد. چون تو را دشنام دهند، او را بگو
كه اگر در آنچه گفته اى ، صادقى از خدا خواهم كه مرا ببخشايد، و اگر كاذب هستى ،
از خدا خواهم كه تو را ببخشايد. و چون كسى تو را به سخنى - به فحش و ناسزا - و
وعده داد، او را نصيحت و دعا وعده ده !
امام درباره علم : آنچه را نميدانى از آگاهان بپرس ، ولى براى عيبجويى و آزمايش مپرس
. با راءى شخصى ات كارى انجام مده و در تمام
مسايل راه احتياط را پيشه كن . از فتوا دادن فرار كن ، همچنان كه از شير فرار مى كنى .
گردنت را پل مردم قرار مده !
اكنون اى ابو عبدالله ! برخيز كه نصايحم را گفتم و مرا از وردم باز مدار! چرا كه من
به نفس خود ضنينم .والسلام على من اتبع الهدى .(919)
بخش دوازدهم : قيامت در كلام صادق آل
محمد
775- بازگشت هر چيز به اصل خود
امام صادق عليه السلام فرمود: شناخت مرد خويش را به اين است كه وى را به چهار
طبيعت بشناسد. تا اين كه فرمود: پس اين چنين انسان از شاءن آخرت ساخته شده ،
و وقتى خدا بين آن دو جمع كرده حيات وى در زمين است ؛ زيرا از شاءن آسمان به دنيا
نزول كرده ، و وقتى خدا بين آن دو تفريق برقرار كند، اين جدايى مرگ است . شاءن
آخرت به آسمان بر مى گردد، پس روح و نور به قدرت نخستين باز گردانيده مى
شوند و جسد متروك مى ماند؛ زيرا از شاءن دنياست ، و علت است كه جسد در دنيا فاسد مى
شود؛ زيرا باد آب آن را خشك مى كند و گل خشك و خاك مى شود و متلاشى مى گردد، و هر
كدام به جوهر نخست خود بر مى گردد. (920)
776- جايگاه ارواح مؤمنان
ابو بصير گفت : از امام صادق عليه السلام از ارواح مؤمنانى
سوال كردم فرمود: به صورت بدنهايشان در بهشت اند، كه اگر ببينى آن را هر آينه
خواهى گفت : اين فلان است ، و يا خواهى گفت : اى فلان ! چون به تجرد نفس آگاهى
يافته ايد و علم و عمل را انسان ساز شناخته ايد، كه انسان علم و
عمل خود است ، و سخن ما هم در بيان فرموده امام سجاد عليه السلام بود كه : روز به
در شدن نفس از بدن به چه معنى است كه ظرف و مظروف بايد در ماديات باشد نه
در مجردات ، مطلب مفيدى را كه شيخ بهايى قده در بيان حديث نامبرده آورده است تقديم مى
داريم .
آن جناب درباره فى الجنه كه مشعر به ظريف است فرمود: فى الجنه
الظرفيه مجازيه باعتبار الشبح تعلقت الروح به والا فهى مجرد غير مكانيه .
(يعنى ظرفيت ، كه امام فرمود ارواح در بهشت اند، مجاز است ؛ به اعتبار شى ء كه روح
به آن تعلق دارد به صورت ظرفيت تعبير شده است ، و گرنه روح مجرد غير مكانى است
.
مراد شيخ اين است كه مثلا ما در اين زاويه مسجد نشسته ايم ؛ اگر كسى در بيرون اين مسجد
از امام عليه السلام بپرسد كه ارواح اين اشخاص در كجا هستند؟
امام بفرمايد كه در فلان زاويه اين مسجد اند، با اينكه روح مجرد و عارى از احكام ماده ،
كه از آن جمله مكان است ، مى باشد، ولى به اعتبار اين اشباح ، اعنى ابدان ما كه ارواح
به آنها تعلق دارند و اين اشباح در اين زاويه اين مسجدند، امام بفرمايد كه آن ارواح در
آنجا هستند. (921)
777- مثل روح مؤمن
كلينى ، صاحب كافى ، و غير او از آن روايت مى كنند، آن جناب در بصائر به اسنادش از
مفضل ، از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است :
قال
مثل روح المومن و بدنه كجوهره فى صندوق اذا اخرجت الجواهر منه طرح الصندوق و لم
يعبابه ، و قال ان الازواج لا تمازج البدن و لاتواكله و انما هى
كلل للبدن محيطه به . (922)(923)
يعنى مثل روح مؤمن و بدنش مانند دانه گوهرى در صندوق است ، هر گاه آنرا از
صندوق بيرون برند صندوق به كنار انداخته مى گردد و بدان اعتنايى نمى شود.
و امام فرمود: ارواح بابدن آميخته نيستند و كار بدن را به خودش وا نمى گذارند، و
همانا كه ارواح براى بدن كلمه هاى محيط به آن اند.
چنانكه در اين حديث ملاحظه مى فرماييد، امام روح و بدن را به دانه گوهر و صندوق
مثل زده و تشبيه كرده است . اين گونه تعبيرات براى تقريب اذهان به حقايق واقعى
اشياست ، تا بشود كه اشياء را كماهى ارائه دهند. امام نفرمود كه روح در بدن است كه
چنان كه گوهر در صندوق است ، بلكه فرمود
مثل آن چنين است . و در آخرت روايت به تجرد ارواح
استدلال فرموده است كه ارواح با بدن آميخته نيستند و بدن را به خودش وا نمى
گذارند. صريح است كه بدن استقلال به خود ندارد، و تا دست تصرف روح بالا
سرش نباشد بدن نيست . و آنگاه بدن است كه در تحت سيطره و سلطه روح و شاءنى از
شئون و مظهر و مجلايى از ظهور و بروز آثار روح باشد. (924)
778- الست بربكم ؟!
ابو بصير مى گويد كه : به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم : در مورد خداى
تعالى آگاهم كن كه آيا مومنان روز قيامت او را مى بينند؟
فرمود: آرى ! و پيش از روز قيامت هم ديده اند . گفتم : كى ؟
فرمود: وقتى كه به آنها گفت : الست بربكم ؟ قالوا: بلى
(925)(926)
بعد مدتى ساكت شد و آنگاه فرمود: مؤمنان در دنيا پيش از روز قيامت هم مى بينند؛ آيا
تو همين الان او را نبى بينى ؟
ابو بصير مى گويد: گفتم : فدايت شوم ! اين حديث را از جانب شما
نقل بكنم ؟
فرمود: نه ! زيرا اگر آن را بگويى ، جاهل به معنايى كه تو
قايل هستى ، آنرا انكار مى كند و بعد اين را تشبيه و كفر به حساب مى آورد، و منظور
رويت با چشم نيست ؛ خدا بزرگ تر از چيزى است كه مشتبهان و ملحدان وصف مى كنند.
(927)
779- ياد آخرت در ديدن عالمان
نزد مولايمان جعفر بن محمد عليه السلام از فرموده
رسول خدا صلى الله عليه وآله درباره اين كه نگاه به صورت عالم عبادت است ، سخن
به ميان آمد، پس آن جناب فرمود: مراد رسول خدا صلى الله عليه وآله عالمى است كه
هر گاه به او نگاه كنى ، تو را به ياد آخرت اندازد و هر عالمى كه خلاف اين بود، پس
نگاه به او، گناه و مايه گمراهى است . (928)
780- با بصيرت باش !
ابو بصير گفت : از ابو عبدالله ، جعفر بن محمد صادق عليه السلام از ارواح مومنين
پرسيدم ، فقال فى الجنه على صور ابدانهم لو رايته لقلت فلان يعنى :
مومنان در بهشت بر صور ابدان خويشند، اگر آنها را ببينى گويى فلانى است
.
و از لطائف اين حديث قويم اين كه ابو بصير از ارواح مومنين مى پرسد و آن حضرت به
او پاسخ مى دهد كه : ايشان در بهشت بر صور ابدان خويشند. پس بصيرت
داشته باش ! اگر خدا بصيرت را روزيت كرده باشد.
ديگر اين كه بهشت داراى مراتبى بر حسب ايمان مى باشد، پس مؤمنين با اختلاف مراتبى
كه دارند در جنات بر صور ابدان خويشند و اين لطيفه اى ديگر است . (929)
781- رسيدن به جنت قرب
در تمام شئون زندگى ما اگر بخواهيم سيره و برنامه و دستورالعملى كه به دست
بياوريم ، به آن دستورالعمل ، خودمان را تربيت كنيم تا به
كمال انسانى خودمان برسيم ، جز قرآن و جز منطق عترت ، در روى زمين و در زير اين
آسمان كبود، ما دستورى نداريم ، منطقى نداريم و اينها انسان سازند. ما بايد به اين
برنامه باشيم و آنها را سر مشق خودمان سازيم تا به
كمال انسانى ، به سعادت ، به آن جنت ذات و واداخلى جنتى كه نهايت
مرتبه بهشت است برسيم
و دوباره آن ، حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن جنتى است كه باغ و آب و است
حرفها ندارد، اينها نيست ، جنت است ، جنت لقاء است ، جنت ذات است
.
اگر بخواهد تا به آن جنت ، انسان برسد، بايد اين وسايط فيض الهى ، اين امام ،
پيشوا، اين ائمه را، سر مشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در امام شئون زندگى اش
قدم بردارد، تا به سعادتش نائل بشود. (930)
782- روح محسن و بدكار
مروى از امام صادق عليه السلام است كه : روح در مكان خود اقامت دارد، روح محسن در
نور و فسحت و روح بدكار در تنگى و ظلمت است و بدن خاك مى گردد. (931)
783- انواع بهشت و درجات
از امام صادق آل محمد - صلوات الله عليه - روايت شده كه : نگوييد بهشت يكى است ؛
زيرا مى فرمايد، و غير از آن دو دو بهشت است و نگوييد: يك درجه است ؛ زيرا خدا
مى فرمايد: درجاتى است كه برخى برتر از برخى ديگرند، همانا
تفاضل و برترى قوم به اعمال است . (932)
784- به كجا مى رويم ؟!
دانسته شد كه انسان به ملكات علمى و عملى خود سازنده خود است و شيئيت شى ء به
صورت او است . پس با نور برهان صريح مبين است كه عود ارواح به سوى آنى است كه
از او ساخته شده است كما بداكم تعودون .(933)
اگر از نور ساخته شد به سوى نور و اگر از نار به سوى نار.
در روايتى از امام صادق عليه السلام سوال شد كه : ما به كجا مى رويم ؟
امام عليه السلام فرمود كه : به سوى عمل خود.
785- صورت دو ملك در قبر
در كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: آن قرين مى گويد:
انا رايك الحسن الذى كنت عليه و عملك الصالح الذى كنت تعمله ؛ من راى نيكويى
هستم كه به آن معتقد بودى و عمل صالحى كه بدان اهتمام مى ورزيدى .
و هم در كافى روايت شده كه : ابو بصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا دو
ملك قبر بر مؤمن و كافر به يك صورت مى شوند؟
فرمود: نه .(934)(935)
786- خطاب به اولياء الله ! در قيامت
از امام جعفر صادق عليه السلام ، امام اهل حق ، كه از او شد مذهب حق را نسق ، روايت است كه :
يكى از خصايص رضا اين است كه در قيامت به ناك هيچ يك از پيغمبران خوانده نمى
شوند، بلكه به خطاب : يا اولياء الله ! مخاطب خواهند شد.
(936)(937)
787- توصيف دوزخ
در باب نار از جلد سوم بحار به نقل اى تفسير شيخ
اجل على بم ابراهيم قمى يكى از مشايخ كلينى - قدس سرهما - آمده است كه : امام صادق
عليه السلام فرمودند:
اين آتش شما يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است كه هفتاد بار با آب شسته شده ،
آنگاه ملتهب و شعله ور شده ، و اگر چنين نبود هرگز آدمى را طاقت نزديكى بدان نبود،
الحديث .(938)
788- صورت عمل آدمى در اين دنيا
حرت امام صادق عليه السلام ، در بيان حشر انسانها به صورتهاى گوناگون فرمود:
اين همه حيوانات مختلف ، صورت و مثال اعمال و اخلاق انسلان اند. (939)
789- آفت هاست در تاءخير!
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببينيد،
خواهيد ديد كه اكثر مردم به علت تسويف ، مبتلاى به كيفر
اعمال بد اينجاى خودشان شده اند .
تسويف ؛ يعنى سوف سوف كردن ، يعنى امروز و فردا كردن ، بهار و تابستان كردن ،
امسال و سال ديگر كردن .(940)
790- همراهى سرور در قبر
از امام ما حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: وقتى مؤمن از قبرش
بيرون رود از وى مثالى از قبورش بيرون مى آيد. تا اين كه فرمود - پس
مثال مى گويد: من سرورى هستم كه در دلهاى برادرانت در دنيا وارد مى كردى ، از آن
خلق شدم تا تو را بشارت دهم و وحشت تو را به انس
بدل كنم .(941)
791- هراس از برزخ
كلينى در كافى به استاد خود به عمر بن يزيد روايت كرده : به ابو عبدالله عليه
السلام گفتم : من از شما شنيدم كه مى فرموديد: همه شيعيان ما به همه كارهايشان در
بهشتند.
فرمود: به تو راست گفتم ، به خدا قسم ، همه در بهشتند.
عرض كردم : فدايت شوم ! آنها گناهان كبيره فراوان دارند؟
فرمود: در قيامت همه شما به شفاعت پيامبر مطاعى يا وصى وى در بهشتيد، ليكن به
خدا قسم ، من بر شما از برزخ مى هراسم .
عرضه داشتم ، برزخ چيست ؟
فرمود: قبر از هنگام موت تا قيامت .(942)
792- مثل بدن مؤمن
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده ، چنانكه در باب هفدهم معالم الزلفى از
بصائر الدرجات است كه : مثل المومن و بدنه كجوهره فى صندوق اذا اخرجت
الجوهره منه طرح الصندوق و لم يعبابه يعنى
مثل مؤمن و بدنش به سان گوهرى در صندوقچه اى است كه وقتى گوهر از آن بيرون
آورده شود، صندوقچه به كنارى افكنده شده و به آن اعتنايى نمى شود .
و از آن حضرت عليه السلام نيز روايت شده كه : ان الروح مقيمه فى مكانها، روح
المومن فى ضياء و فسحه ، و روح المسى فى ضيق و ظلمه والبدن يصير ترابا
يعنى روح در مكان خود مقيم بوده و روح مؤمن در روشنى و وسعتى و روح بدكار در
تنگى و تاريكى است و بدن خاك مى گردد .(943)
793- ديدار با خانواده
كافى به اسنادش به حفص باخترى از ابو عبدالله عليه السلام فرمود: مؤمن
خانواده اش را ديدار مى كند، پس آنچه را دوست دارد مى بيند و از وى آنچه بدش مى آيد
مستور مى گردد. و كافر خانواده اش را ديدار مى كند، پس آنچه را بدش مى آيد و مى بيند
و از وى آنچه دوست دارد مستور مى گردد.
فرمود: برخى از آنها هر جمعه و برخى به اندازه عملش آنها را زيارت مى كند.
794- زيارت مردگان
اسحاق بن عمار گفت : از حضرت ابوالحسن الاول
عليه السلام پرسيدم : آيا ميت خانواده اش را زيارت مى كند؟
فرمود: بله
گفتم : در چند مدت زيارت مى كند؟
فرمود: در جمعه اى و در ماهى و در سالى به اندازه منزلتش الخ
.(944)(945)
795- منزلت كفر و ايمان
حديث مزبور را عياشى به اسناد خود از حارث از ابى عبدالله عليه السلام
نقل كرده كه : از منزلت بين كفر وايمان از حضرتش پرسيدم ، فرمود: بله منازلى
بين آنها وجود دارد كه اگر چيزى از آن منازل انكار شود، خدا شخص را در آتش مى اندازد؛
يعنى بين آن دو كسانى اند كه به امر خدا اميد دارند، و كسانى كه مستضعف اند، و بين
ايشان كسانى اند كه عمل صالح را با عمل بد درهم آميخته اند، و بين آنها
قول خداى - سبحانه - است كه و بر اعراف مردانى اند (946)
بخش سيزدهم : رذايل اخلاقى در كلام
صادق آل محمد (ع )
796- مورچگان عرصه محشر
داود بن فرقد از برادرش نقل مى كند كه : از امام صادق : شنيدم كه فرمود: متكبران در
قيامت به صورت مورچگان در مى آيند و مردم آنان را زير پاى خود مى گذارند، تا اين
كه خداوند از حساب مردم فارغ شود .(947)(948)
797- نزول بلاهاى دردناك
امام صادق عليه السلام فرمود: در خانه اى كه خوانندگى (غناء) مى شود، از
نزول بلاهاى دردناك ايمن نيست و دعا مستجاب نمى شود و فرشتگان
نازل نمى شوند و خداى متعال از اهل خانه اعراض نموده و روى رحمت برگردانيده است
. (949)
798- حقيقت مفهوم بت
حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است : هر چه كه تو را از خدايت باز مى دارد
بت تو است .
اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را، پاى بند يك مشت هواى نفسانى نكن ، از اين
گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات الهى ، و به جانب مدارج و
معارج قرآنى ارتقاء بنمايد، او را گرفتار قفسهاى هوس هاى نفسانى مكن تا به
كمال مطلوب خود برسد.(950)
799- اخذ از نفس
در كافى ، از شحام نقل است كه امام ابو عبدالله عليه السلام فرمود: از نفست براى
نفست اخذ كن . از آن اخذ كن در سلامتيت پيش از آن كه بيمارى آيد و در قوت پيش از آن كه
ضعيف آيد و در حيات پيش از آن كه مرگ (951) آيد.
800- رونق تجارت حلال
هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام از سبب تحريم ربا پرسيد. حضرت فرمود:
اگر ربا حلال
مى بود، مردم تجارت و حرفه هاى مورد نياز خويش را ترك مى گفتند. پس خداوند ربا را
حرام فرمود تا مردم از حرام به سوى حلال و تجارت و خريد و فروش بگريزند...
(952)
801- فلسفه تحريم ربا
از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: ربا حرام گشت تا شما از
اشتغال به حرفه ها و صنايع حلال و معروف باز نمانيد. (953)
802- تاءثير گناه در آدمى
امام صادق عليه السلام فرمود:
چون مرد گناه كند، از نماز شب محروم گردد و
عمل زشت ، از چاقويى كه در گوشت فرو رود، سريع تر در كسى كه مرتكب آن شده
فرو مى رود .(954)(955)
803- غرور بى جاى ابليس
از مولاى ما كشاف حقايق امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ابليس خود را با
آدم سنجيد و گفت : مرا از آتش آفريد و آدم را از خاك ، پس اگر آتش را به جوهرى كه
خدا آدم را از آن آفريد مى سنجيد، آن جوهر نور و ضيايى بيشتر از نار داشت .
فصل نهم : امام هفتم ، سيماى امام موسى بن جعفر (ع )
كاظم آل محمد
بخش اول : فضايل امام موسى بن جعفر (ع )
804- وصول به نوك قله شرف
على بن عيساى ايلى ، صاحب كشف الغمه مى گويد: مناقب كاظم و
فضايل و معجزات آشكار و دلايل و صفات باهر و مكارمش گواه آن است كه او به نوك قله
شرف واصل گشته و به اوج مزايا و بلكه به بالاترين حد آن سمو يافته و در آن
ريشه دوانيده و به اعلا مراتب جلال رسيده است ، و شاخه هايش ، سبز و
دل انگيز گشته و به مكانى علو يافته كه ذلت نيافتنى است . مجد و بزرگوارى از هر
سوى ، او را در برگرفته و گويى قطرات باران شرف ، از ابر وجودش در
حال باريدن است و ابرهاى باردار، قطره اى از درياى كرم او، و مردان لباب و فاخر،
بنده اى از بندگان و خدام اويند. پدرانش بزرگانند و فرزندانش كريمان ، عنصرش
اكرام عناصر و پدرانش بدور بواهر و مادرانش عقيلات عباهرند. او يكى نجوم زواهر است و
داراى فضايل جليل و مناقبى است كه علو شاءن او را
كفيل اند. علما بدو منسوبند و بزرگان و والامقامان از او كسب علم و بزرگى كرده اند . او و
خاندانش ، هاديان به سوى خدا و امناى اسرار غيب و از پليدى و كژى و ناراستى پاكند.
آنان ، ستارگان درخشان تاريكى شب و خورشيدهاى روشنى بخش روزند. آنانند كه
شعاير اسلام را به بيان و وضوح مى رسانند و
حلال و حرام را بر مردم آشكار مى نمايند. از جانب پدران و پسران ، كريمند و معادت
فتوت و مروتند. بخشش در آنان غريزى است .
اقوال و كلمات ، گر چه طولانى و بسيار باشد، در مدح آنان ناچيز و اندك است . آنانند
درياهاى علمى كه پايان ندارند و ماه هاى عزتى كه خسوف ندارند و خورشيدهاى مجدى كه
كسوف ندارند.
باق على حبكم اللازم (956)
|
805- باب الحوائج
ابو ابراهيم موسى بن جعفر، كاظم عليه السلام ، كه زبانها در برابر كلمات قاهرش ،
گنگ و عقول نزد معجزات باهرش حيران مى نمايند.حرارت دعاهايش ، سنگ سخت را ذوب مى
كند و مناظرات و گفتارش حجتى است بر اولوالالباب . او وجوه اكسير فلزات عرفا و
معيار نقود اصفياست و كسى است كه خالقان دانسته اند كه او باب الحوائج است و
فرقتان اذعان - نموده اند كه كاشف اسرار كتاب خداى تعالى است . (957)
806- كلبهم باسط يديه
بنده حدود سى سال پيش صحبتى با بك رياضيدان داشتم تا اين كه كلام كشيد به اين
شكل هندسى (قطاع ) من از او، به خاطر غرض الهى كه در نظر داشتم ،
سوال كردم : عزيز من ! از اين شكل چند حكم هندسى مى توان استفاده كرد؟
گفت : شايد هفت تا ده تا حكم .
گفتم : مثلا بيست تا چطور.
گفت : شايد ممكن است .
گفتم : دويست تا چطور؟
به من نگاه مى كرد كه آيا دويست حكم هندسى مى توان از آن استنباط كرد و توقف كرد.
گفتم : دو هزار چطور؟ همين طور به من نگاه مى كرد. گفتم : دويست هزار تا چطور؟
خيال مى كرد كه من سر مطايبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم :
آقا اين خواجه نصيرالدين طوسى كتابى دارد به نام كشف القناع عن اسرار
شكل القطاع (958) و جناب خواجه از اين يك
شكل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حكم هندسى استنباط كرده ،
يعنى قريب نيم ميليون . بعد به او گفتم : اين خواجه نصير طوسى كه راجع به يك
شكل هندسى ، يك كتاب نوشته و قريب پانصد هزار حكم از آن استنباط كرده ، شما آن كتاب
و خود خواجه را مى شناسى ؟
گفت : نخير.
بعد راجع به شخصيت خواجه مقدارى صحبت كرديم و به او گفتم : اين خواجه وقتى كه در
بغداد حالش دگرگون شد و ديد دارد از اين نشاه به جوار الهى
ارتحال مى كند، وصيت كرد: مرا از كنار امام هفتم ، باب الحوائج الى الله ، از اين
معقل و پناهگاه بيرون نبريد و در عتبه به خاك بسپاريد و روى قبرم در پيشگاه امام هفتم ؛
مثلا نوشته نشود آيت الله و علامه اين امام است ، حجه الله ، قرآن ناطق و
امام ملك و ملكوت است ؛ روى قبر من بنويسيد:
و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد .(959)
در اين عالمى است صاحب اين همه كتاب در حكم ، فلسفه ، عرفان ، رياضيات ، فقه و
اصول ، علوم غريبه ، معمارى و هندسى ؛ و بنا كننده رصد خانه مراغه و صاحب زيج
ايلخانى ، و بالاخره خواجه نصيرالدين طوسى و استاد بشر و استاد
كل فى الكل . اما در پيشگاه امام هفتم اين طور وصيت مى كند كه روى قبرش بنويسند. او مى
داند:
گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم
|
دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
|
سها ستاره اى است خيلى كوچك ، طرف قطب شمال ، در كتابهاى نوشته اند كه نور چشم را
به وسيله آن امتحان مى كنند. هر كس ستاره سها را ببيند، چشمش خيلى قوى است . حالا ستاره
سها در پيش آفتاب عالمتاب بگويد: من هم نور دارد! جناب نظام الدين نيشابورى در شرح
خود بر شرح مجسطى وقتى اين احكام را از خواجه
نقل مى كند، مى نويسد: تعجب مدار از آيه قرآن كه : و لو ان ما فى الارض من
شجره اقلام والبحر يمده من بعده سبعه ابحر مانفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم
. وقتى از يك شكل هندسى مى شود قريب نيم ميليون حكم استنباط كرد، چه مى پندارد
درباره كلمات قرآن . (960)
بخش دوم : عبادت حضرت امام موسى بن جعفر (ع )
807- يار نزديك تر از من به من است !
شخصى نامور كه يك از مشايخ علمى زمان خودش بود، به حضور مبارك امام صادق عليه
السلام ، تشرف حاصل كرد، ديد جوانى مراهق ،
خردسال در حضور امام به سوى در باز به نماز ايستاده است . اين جوان همان كس است كه
امام صادق عليه السلام به مردم فرمود:انتم السفينه و هذا ملاحها (961) شما
كشتى هستيد و اين جوان ناخداى شما است .
اين جوان خردسال ، فرزند امام صادق ، يعنى امام هفتم اماميه ، موسى بن جعفر عليه
السلام است .
آن شخص به امام صادق عليه السلام عرض كرد: آقا! فرزند شما دارد به سوى در
گشوده نماز مى گذارد و اين كراهت دارد.
امام فرمود: نمازش را كه تمام كرد به خود او بگوييد.
اين شخص بى خبر از اين كه
گفتن بر خورشيد كه من چشمه نورم
|
دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
|
آقا زاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود: آن كس كه من
به سوى او نماز مى خواندم ، از اين در باز به من نزديك تر است . (962)
808- اسم حجاب
در دعاى امام كاظم عليه السلام آمده است : و بالاسم الذى احتجبت خلقك فلم خلقك فلم
يخرج منك الا اليك . (963)(964)
809- اهميت محاسبه در هر ورز
در باب محاسبه عمل ، از اصول كافى روايتى از امام كاظم عليه السلام
نقل شده است كه فرمود: كسى كه هر روز به محاسبه نفس مى پردازد، از ما نيست . (در
صورتى كه محاسبه كند) اگر عمل نيكويى از او سر زده باشد؛ از خداوند طلب زيادى
اش كند و اگر عمل نادرستى از او سرزده باشد، استغفار نموده ، توبه كند.
810- عبد صالح خداوند
در تاريخ ابن خلكان آمده است :
خطيب در تاريخ بغداد مى گويد: موسى را به سبب عبادت و اجتهادش عبد صالح
مى گفتند. مروى است كه او داخل مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شده ، سر به
سجده برد و در حال سجده از اول شب تا به صبح ، اين دعا را زمزمه مى كرد:
عظم الذنب عندى ، فليحسن العفو من عندك ، يا
اهل التقوى و يا اهل المغفره !
و او بس سخى و كريم بود. چون به او خبر مى رسيد كه كسى از او بدگويى مى كند،
كيسه اى هزار دينارى براى او به هديه مى فرستاد.(965)
811- اين است فخر!
نقل است كه سالى هارون الرشيد به حج آمده بود، پس در حالى كه گروهى از قريش و
بزرگان قبايل و موسى بن جعفر همراه او بودند، براى مفاخره رو به قبر حضرت
رسول اكرم صلى الله عليه وآله كرد و گفت : السلام عليك يا
رسول الله ! يا ابى عم .
حضرت موسى بن جعفر فرمود: السلام عليك يا ابت !
هارون (چون سلام امام را شنيد) متغير شد و گفت : يا ابا الحسن ! به راستى كه اين است
فخر! ... (966)
812- باب الحوائج الى الله
كمال الدين مى گويد:
ابو الحسن ، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه
السلام امامى است كبير القدر و عظيم الشاءن و كثير التهجر و جاد در اجتهاد، با كرامات
مشهود و مشهور به خوارق عادات و مواظب بر طاعات ؛ كه شب را به سجده و قيام به صبح
مى رساند و روز را به تصديق و صيام به انتها؛ و به سبب فزونى علم و گذشتن از
متجاوزين به حقش ، كاظم ناميدندش .
به آن كس كه به او بدى مى رساند، نيكى مى كرد و به كسى كه در حقش جنايت مى
نمود، بر و عفو و احسان ارزانى مى داشت .
و سبب كثرت عبادتش در شب و روى ، عبد صالح مى خواندندش و در عراق به باب
الحوائج الى الله معروف بود؛ چه مطلوب متوسلان به حضرتش ، از سوى خداوند
حاصل مى گشت و كراماتش ، عقول را به حيرت وا مى داشت و بيانگر آن بود كه او را
قدمى صدق نزد خداوند بود كه آنرا زوالى متصور نبود. (967)
813- لطف خدا به توبه كار
روايت است ابو الحسن (موسى بن جعفر عليه السلام ) در پاسخ به اين پرسش
گناهى كه شخص از آن توبه كند و هرگز بدان باز نگردد خطاب به محمد بن
فضيل فرمود:
(يعنى ) از گناه توبه كند و سپس بدان باز نگردد، و محبوب ترين بندگان نزد
خداى تعالى ، منيبان توابند. (968)
814- تكلم فرشته چپ و راست
در كتاب شريف كافى نقل است : عبدالله بن موسى بن جعفر عليه السلام گويد: از
پدرم پرسيدم كه : آيا چون بنده اس اراده گناه يا كار نيك كند، دو ملك از آن خبر
يابند؟
فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراح يكى است ؟!
گفتم : خير!
فرمود: چون بنده ، اراده كار نيك كند، نفسش خوشبو بيرون آيد. پس فرشته جانب
راست ، فرشته جانب چپ را گويد: برخيز (و برو) كه او همت به كار نيك بسته است . و
چون بدان عمل اقدام كند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مركب ، و آنرا برايش بنويسد،
چون اراده گناه كند، نفسش بد بود بيرون آيد. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست را
گويد: باز ايست كه او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند،
زبانش قلم او شود و آب دهانش مركبش ، و گناه را بر او بنويسد. (969)(970)
بخش سوم : قرآن
815- قرآن در قبر
ثقه الاسلام كلينى در كتاب فضل القرآن كافى به اسنادش از حفص از باب الحوائج
الى الله امام هفتم عليه السلام روايت كرده است كه :
امام عليه السلام به حفص فرمود:
يا حفص ! من مات من اولياءنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن ، علم فى قبره ليرفع الله
به من درجه ؛ فان درجات الجنه فى قدر آيات القرآن ،
يقال له ، اقرا وارق ! فيقرا ثم يرقى ؛
يعنى اى حفص ! هر كسى از اوليا و شيعه ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش بدو
تعليم مى دهند، تا خداوند در جنت او را بالا برد؛ چه اين كه درجات جنت بر قدر آيات
قرآن است ، به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا مى رود.
(971)(972)
816- آموزش حد توحيد
ابن ابى عمير روايت مى كند: بر سرورم بن جعفر عليه السلام وارد شدم و به او
گفتم :
اى فرزند پيامبر خدا! توحيد را به من بياموز.
فرمود: اى ابو احمد! درباره توحيد از آنچه خداى تعالى در كتابش ذكر كرده است ،
تجاوز نكن كه هلاك مى شوى .(973)(974)
817- تعليم قرآن در قبر
حفص گفت : از امام هفتم عليه السلام شنيدم به مردى مى گفت : آيا بقاى در دنيا را
دوست دارى ؟
آن مرد گفت : آرى !
امام فرمودن براى چه ؟
گفت : براى قرائت قل هو الله احد.
امام پس از ساعتى سكوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ! هر كس از اوليا و شيعيان ما
بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش قرآن را بدو تعليم مى نمايد تا خداوند درجه او
را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اينكه درجات بهشت بر قدر آيات قرآن است . به او مى
گويند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس مى خواند و بالا مى رود. (975)(976)
818- تفسير طعام انسان
زيد شحام از ابن جعفر عليه السلام در قول خداى - عز و
جل - فلينظر الانسان الى طعامه روايت شد كه گفت : پرسيدم طعام انسان چيست ؟
فرمود: علمى كه مى گيرد غذاى وى مى باشد، بنگرد كه از چه كسى مى گيرد
.(977)
بخش چهارم : معجزات امام موسى بن جعفر (ع )
819- باريدن نور بر قبور ائمه كاظمين
ثقه اى نقل كرد از شيخ محمد كليددار روضه مقدسه كاظمين عليه السلام و شيخ مذكور
خود مرد متدينى بود، و من خود از را ملاقات كرده بودم كه شيخ مذكور گفت :
در هنگامى كه حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ايران - او پاشاى عراق
عرب بود در بغداد متمكن بود، روزى در ايام ماه جمادى الثانيه در وقتى كه جمع از امراء و
افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسيد، سبب چيست كه
اول ماه رجب را شب نور باران گويند؟
يكى از ايشان مذكور ساخت كه : در اين شب از قبور ائمه دين نور فرو مى ريزد.
پادشاه گفت : در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است و البته مجاورين اين قبور ائمه
مشاهده خواهند نمود.
پس كليد دار ابو حنفيه كه امام اعظم ايشان است و كليد دار شيخ عبدالقادر را طلبيده مطلب
را از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند: ما چنين مشاهده نكرده ايم .
حسن پاشا گفت : كه موسى بن جعفر عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام نيز از
اكابر دينند، بلكه ايشان نيز بپرسيم و همان ساعت ملازمى كه به عرف
اهل بغداد چوخادار گويند، به طلب كليددار كاظمين عليه السلام آمد، شيخ محمد گويد:
كه كليددار آن وقت پدر من بود و من تقريبا در سن بست ساله بودم و با پدر در كاظمين
بوديم كه ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمى دانست كه با او چه
شغل داشت روانه بغداد شد و من نيز به اتفاق او رفتم و من بر در خانه پاشا ماندم و
پدرم را به حضور بردند، بعد از حضور پاشا از پدرم
سوال كرد كه گويند: شب اول رجب را شب نور باران گويند به جهت
نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دين ، آيا تو هيچ آنرا در قبر كاظمين مشاهده كرده اى ؟
پدر خالى از ذهنم و بى تاءمل
گفت : بلى ! چنين است و من مكرر ديده ام .
پاشاى مذكور گفت : اين امر غريبى است و اول رجب نزديك است ، مهيا باش كه من در شب
اول رجب در روضه مقدسه كاظمين به سر خواهم برد.
پدرم از استماع اين سخن به فكر افتاد كه اين چه جراءتى بود كه من كردم و چه سخن
بود از من سر زد و با خود گفت كه : يحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور
محسوسى نديده ام و متحير و غمناك بيرون آمد و من چون او را ديدم آثار تغيير و
ملال در بشره او يافتم و سبب استفسار كردم گفت :
اى فرزند من ! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين عليه السلام شديم و در
بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امر خود را انجام مى داد و خورد و خواب او
تمام شد و روز و شب به گريه و زارى مشغول بود و شبها در روضه مقدسه تضرع مى
كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست و خدمتكارى خود را شفيع مى كرد تا روز آخر
ماه جمادى الثانيه .
چون روز به حوالى غروب رسيد، كوكبه پاشا ظاهر شد و خود او نيز وارد شد و پدرم را
طلبيد و گفت :
بعد از غروب روضه را خلوت نمايد و زوار را بيرون كند، پدرم حسب الامر چنان كرد،
هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر كرد كه شمع هاى روضه كه روشن بود
خاموش كردند و روضه مقدسه تاريك ماند.
خود چنان كه طريقه سنيان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضريح مقدس و
مشغول نماز و ادعيه شد و پدرم در سمت پيش روى ضريح مقدس را گرفته بود و محاسن
خود را بر زمين مى ماليد و روى خود را در آنجا مى سائيد و تضرع و زارى مى كرد، مانند
ابر بهار از ديده او جارى بود و من نيز از عجز و زارى پدرم به گريه افتاده بودم و
بر اين حلال تقريبا دو ساعت گذشت و نزديك بود كه پدرم قالب تهى كند كه ناگاه
سقف محاذى بالاى ضريح مقدس شق شد و ملاحظه شد كه گويا با يك بار صد هزار
خورشيد و ماه و شمع و مشعل بر ضريح مقدس و روضه مقدسه ريخت كه مجموع روضه ،
هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد كه به
آواز بلند مكرر مى گفت :
صلى الله على النبى محمد و آله
پس پاشا برخاست و ضريح مقدس را بوسيد و پدر مرا طلبيد و محاسن او را گرفت و
به خود كشيد و ميان دو چشم پدر مرا بوسيد و گفت :
بزرگ مخدومى دارى خادم چنين مولائى بايد بود! و انعام بسيار بر پدرم و ساير خدام
روضه متبركه كرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.(978)
820- معجزه امام موسى بن جعفر
در سنه هزار دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام وارد بغداد شدم ، چند
يومى در بقعه متبركه كاظمين عليه السلام به جهت اجتماع ، توقف اتفاق افتاد، در شب
جمعه در روضه متبركه امامين همامين بودم با جمعى از احباء و همسفران و بعد از آنكه از
تعقيب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم كم شد برخاستم به بالاى سر مبارك آمدم ، كه
دعاى كميل را در آن موضع كامل با حضور قلب تلاوت نمايم .
آواز جمعى از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنيدم به نحوى كه مانع از
حضور قلب شد و صدا بسيار بلند شد به يكى از رفيقان گفتم : سوء ادب اعراب را
ببينيد كه در چنين موضعى در چنين صدا بلند مى كنند، چون صداى ايشان
طول كشيد، من با بعضى از رفقا برخاسته كه به پائين پاى مقدس او آئيم تا ملاحظه
كنيم سبب غوغاء چيست ، ديدم شيخ محمد كليد دار بر در روضه مقدسه ايستاده و چند زن از
اعراب داخل روضه مقدسه شدند و يكى از آنها گريبان سه زن ديگر را دارد و مى گويد:
كيسه پول مرا يكى از شما دزديده اند و ايشان منكر بودند.
گفت : در همين موضع متبرك قفل ضريح را گرفته ، قسم با اين دو بزرگوار به ياد
كنيد تا من از شما مطمئن شوم و گريبان شما را رها كنم .
من و رفقا ايستاديم كه ببينيم مقدمه ايشان به كجا مى رسد، پس يكى از زنان در نهايت
اطمينان قدم پيش نهاده و قفل را گرفته و گفت :
يا ابا الجوادين ! انت تعلم انى بيئه ؛ اى پدر دو جواد! تو مى دانى كه من از
اين تهمت برى هستم .
آن زن صاحب پول گفت : برو كه من از تو مطمئن شدم ، پس ديگرى نيز قدم پيش گذارده
به نحو اول تكلم نموده و برفت ، سيم آمد و
قفل را گرفته همين كه گفت : يا ابا الجوادين ! انت تعلم انى بريئه ؛ ديديم از زمين به
نحوى بلند شد كه گويا از سر ضريح مقدس گذشته و بر زمين خورد و دفعه رنگ او
مانند خون بسته و چشم هاى او نيز چنين شد و زبان او بند آمد.
پس شيخ محمد صدا را به تكبير بلند كرده و سائر
اهل روضه نيز تكبير گفتند، پس شيخ امر كرد كه او را كشيده در يكى از صفه هاى رواق
مقدس گذاردند و ما نيز مانديم كه ببينيم امر به كجا منتهى مى شود.
آن زن چنين بيهوش بود تا حوالى حوالى سحر اين قدر به هوش آمد كه به اشاره
فهمانيد كه كيسه پول آن زن را كجا گذارده ام بياوريد و بدهيد و كسان او چند گوسفند
به جهت كفاره عمل او ذبح كرده تصديق كردند كه آن زن مستخلص شود و چنان بود تا
صبح و رد همان روز وفات يافت ! (979)
|