next page

fehrest page

back page

293- لقب وصى
انسان سعيد، آن كسى است كه تصرف در ماده كائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى كند، روايتى از حضرت وصى (ع )به عرضتان برسانم كه درباره بيان سعادت انسان است . متن همه اين حرفها، فرمايش حضرت وصى عليه السلام است (و اين كه بنده ، جناب امير المؤمنين را به لقب وصى نام مى برم ، جهتش اين است كه به شهادت ماخذ روايى صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتابهاى اصيل اسلامى ما، حضرت امير المؤمنين در صدر اسلام ، به وصى شناخته شده بود، من شواهد در اين باره فراوان دارد، در جايى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدايت و ارشاد، بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى او را به وصى وصف كرده اند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند، جمع آورى كرده ام ، ايشان به وصى شناخته شده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسير كبيرش جارى شده تا بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤمنين عليه السلام را محو كنند.(290)و اينها يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره ، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، و الا ايشان معروف بود به وصى - صلوات الله عليه غرض اين كه جناب وصى درباره قلع (كندن )باب خيبر، فرمايششان اين است (اين روايت را هم جناب شيخ اجل صدوقى در امالى ينى مجالس نقل كرده و هم جناب عمادالدين طبرى ، كه از اعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شيخ طوسى است ، در كتاب شريف بشاره المصطفى لشيعه المرتضى با سلسله سند معنعن ، روايت را نقل كرده )كه امام على عليه السلام فرمود: والله ما قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعا لم بحس به اعضائى بقوه جسديه و لا حركه غذائيه وليكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مستضيئه ؛ (291)
قسم ياد مى كنم كه من درب از قلعه خيبر بر نكندم و او را به چهل ذراع (به چهل ارش )به دور نيفكندم مگر اين كه به قوه ملكوتى و به نفسى كه به نور ربش مستضى ء بوده است (نه به قوه جسدى و حركت غذايى .
آن وقت عمده غرضم در اين حديث ، اين است كه فرمود، لم تحس به اعضائى من دست دراز نكردم ، درب را نگرفتن ، مگر به همان قوه ملكوتى ، به آن قوه اى كه موسى كليم دريا را شكافت ، زمين را شكافته ، به آن قوه اى كه ديگر انبياء و سفراى الهى به اذن الله تصرف در ماده كائنات مى كنند.
اين است سعادت انسان ، نهايت مرحله سعادت انسان ، اين است كه به علم و عمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسير سلوك الى الله بدين سعادت نائل شود كه در عداد مفارقات قرار بگيرد كه فعل او احتياج به اعضا و جوارح مادى نداشته باشد.
صريحا در اين حديث شريف آقا فرمود: قذفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى ؛ دستم به او نرسيده ، اين نهايت سعادت است .(292)
294- همانند معقول در ميان محسوس
امام على بن ابى طالب عليه السلام در جد ثانى به پيغمبر صلى الله عليه وآله مى شود، و عثمان در پنجم ، و عمر در هفتم و ابوبكر در نهم . و لا اله الا الله ، دوازده حرف است ، محمد رسول الله همچنين (صلى الله عليه وآله ) و على بن ابى طالب هم .
و شيخ رئيس در رساله معراجيه گفته است : او - يعنى امام على بن ابى طالب عليه السلام - در ميان خلق آن چنان بود كه معقول در ميان محسوس . (293)
295- احوال جنيان
استاد ما علامه طباطبايى صاحب تفسير قيم و عظيم الميزان (رضوان الله عليه ) فرموده است كه :
استاد ما مرحوم آقا سيدعلى قاضى حكايت كرد كه كسى از جنى پرسيده است (و فرموده است شايد آن كس خود مرحوم قاضى بوده است ): طايفه جن به چه مذهب اند؟
آن جن در جواب گفت : طايفه جن مانند طايفه انس داراى مذاهب گوناگون اند، جز اين كه سنى ندارند، براى اين كه در ميان ما كسانى هستند كه در واقعه غدير خم حضور داشته اند و شاهد ماجراى بوده اند .
راقم سطور حسن حسن زاده آملى گويد: بسيارى از صحابه در واقعه غدير خم حضور داشته اند، و به شاءن نزول كريمه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ، ان الله لا يهدى القوم الكافرين (294)به راءى العين شاهد بوده اند؛ و فرموده رسول خدا صلى الله عليه وآله : الا من كنت مولاه ، فهذا على مولاه ، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله و احب من احبه ... را به حضور عيانى شنوده اند؛ ولكن هنوز بدن رسول خدا صلى الله عليه وآله دفن نشده بود كه ...، و يا به قول سيد حميرى در قصيده عينيه :
حتى اذا واروه فى لحده
وانصر فوا عن دفنه ضيعوا
ما قال بالامس و اوصى به
واثر والضر بما ينفع
وقطوا ارحامه بعده
فسوف يجزون بما قطعوا
لاجرم ، آن فرقه جن مسلمان مؤمن را (رحمه الله عليهم ) بر اين قوم انس ، فضل و شرف است ؛ فاعتبروا يا اولى الابصار.(295)
296- عظمت مقام على (ع )
در مروج الذهب مسعودى آمده است : امام مجتبى عليه السلام فرمود: به خدا قسم ، امشب مردى ، يعنى حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على (ع ) در بين شما قبض روح گرديد كه پشتيبان از او پيشى نگرفتند جز در فضل نبوت و آيندگان به او نخواهند رسيد. (296)
297- حضور در چهل مجلس
رواياتى كه درباره حضرت امام على عليه السلام وارد شده اين كه وى در يك شب و در يك وقت در چهل مجلس براى مهمانى حاضر مى شده است . (297)
298- لقب خامس آل عبا
در مصباح سيد بن طاووس در زيارت جناب وصى امام على عليه السلام آمده است : سلام بر صاحب حوض (كوثر) و حامل لواء، سلام بر خامس ‍ عباء (298)
299- بزرگداشت معصومين
ابن ابى الحديد معنزلى در شرح اين جمله به صواب سخن گفت كه در تحت اين جمله : عترت را به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد. رازى بزرگ نهفته است ، زيرا آن حضرت به مكلفين دستور دادند كه در اجلال و بزرگداشت و انقياد و طاعت اوامر عترت ، ايشان را همانند قرآن بدانند. (299)
300- فضيلت على (ع )
حضرت وصى جناب امام امير المؤمنين على عليه السلام پس از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله افضل خلايق است ، لذا خلافت بر آن جناب و امامت بر قاطبه مسلمانان حق طلب و خاص الهى آن بزرگوار است .(300)
301- همراه رسول خدا (ص )
حضرت على عليه السلام فرمود: با رسول خدا در مكه بوديم ، به بيرون مكه رفتيم ، هيچ سنگ و درختى با وى رو به رو نمى شد مگر اين كه مى گفت : درود بر تو اى رسول خدا ! (301)
302- عصمت علوى
ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه : على عليه السلام معصوم است و ادله نصوص (روايات روشن )، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين بر پاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى بهره اند . پس در اين بينديش .(302)
303- توصيف آل پيامبر
حضرت وصى امام على عليه السلام در آل پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ايشان جايگاه سر و صندوق دانش و ملجا و حكم و كهف هاى كتاب و كوه هاى دين اند، پشت خم شده دين به ايشان داشت گرديده و لرزش پشت آن بدانها آرام شده است ... احدى از اين امت با آل محمد صلى الله عليه وآله قياس نمى شوند و ايشان با كسانى كه هميشه نعمت آل محمد بر آنها جارى است مساوى نيستند، ايشان اساس دين و استوانه يقين اند، غالبا به ايشان باز مى گردند و از راه ماندگان به ايشان ملحق مى شوند. ايشان واجد ويژگى هاى حق ولايت اند و در ايشان وصيت و وراثت موجود است .(303)
304- على بر راه خير است !
پيامبر به حضرت وصى فرمود: تو مى شنوى آنچه را كه مى شنوم و مى بينى آنچه را كه مى بينم ، جز آنكه تو پيامبر نيستى ، وليكن تو وزيرى و تو بر خير هستى .
305- ديدن نور وحى ، شنيدن بوى نبوت
حضرت وصى عليه السلام در خطبه قاصعه نهج البلاغه فرمود: نور وحى و رسالت را مى بينم و بوى نبوت را استشمام مى كنم ، و من نفير شيطان را به هنگامى كه وحى را آن حضرت (ص ) نازل شده بود شنيدم ، پس عرضه داشتم : اى رسول خدا !اين نفير چيست ؟
فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خويش نااميد گرديد. تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم ، جز اين كه تو پيامبر نيستى ، وليكن وزيرى و تو بر خيرى .
306- خبر از امارت و اعمال مروان
حضرت وصى امام امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه 71 نهج البلاغه درباره مروان حكم فرمود: ان له امره كلعقه الكلب انفه ؛ مدت امارت مروان را از نه ماه و چند روز بيشتر نگفته اند .
شراح نهج از ابن ميثم و ابن ابى الحديد و ديگران گفته اند: اين عبارت كنايه از قصر مدت است .
نگارنده گويد: درست است كه اين عبارت قصر مدت را مى رساند، ولى قصر مدت را به عبارات ديگر هم مى شد تعبير كرد. در اين عبارت علاوه بر اراده قصر مدت ، اخبار به شرح حال و تمثل اعمال مروان است . (304)
307- خطبه بى الف
خطبه اى منسوب به امير المؤمنين امام على (ع ) است كه چند صفحه است و از اول تا آخر يك حرف الف به كار برده نشده است :
قيل اجتمع اصحاب محمد (ص ) فنذكروا اى الحروف ادخل فى الكلام ؟ واجمعوا ان الالف دخولا من سائر الحروف ، فقال امير المؤمنين عليه السلام و خطب بديهه هذه الخطبه المونقه و هى : حمدت من عظمت منته ، و سبغت نعمته ، و سبقت غضبه رحمته ؛
يعنى : گويند چند از ياران پيامبر گرد آمده بودند و سخن به ميان آمد كه كدام حرف در گفتار بيشتر به كار مى رود؟
همگى گفتند: خرف الف .
پس امام على (ع ) برخاست و اين خطبه شگفت بى الف را بى انديشه بگفت .
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .(305)
308- كلمات الله
قرآن ، حضرت عيسى (ع ) و مادرش مريم عليها السلام را كلمه ناميده است ، ائمه ما عليهم السلام خودشان را كلمات ناميدند و امام امير المؤمنين عليه السلام به روايت ديگر امام صادق (ع ) ، صورت انسانى را كتاب ناميده اند و انسان كامل را ميزان قسط و صراط مستقيم و كلام الله ناطق گفته اند.(306)
309- تسلط ائمه بر همه علوم
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله جعفر و جامعه را بر اميرالمؤمنين عليه السلام املاء فرمود و در اين دو علم همه علوم گذشته و آينده وجود داشته و تمام حوادث عالم تا انقراض جهان به طريق علم حروف در آن دو وجود دارد و اين دو كتاب نزد تمام ائمه عليهم السلام وجود داشته است .(307)
310- على باب بهشت است
پيامبر گرامى اسلام به على بن ابى طالب فرمودند: يا على !من شهر حكمتم و آن بهشت است ، و تو اى على !در آن شهر (بهشت ) هستى .
311- وصف على از زنان على (ع )
مولا امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه البيان (308)مى فرمايد:
من آدم اولم ، من نوح اولم .
من آيت و نشانه خداوندم .
من حقيقت اسرار الهى ام .
من پديد آورنده برگ گياهانم .
من به بار آورنده ميوه درختانم .
من جارى كننده رود خانه هايم ...
من همان نورى هستم كه حضرت موسى عليه السلام در كوه طور از او هدايت گرفت .
من صاحب صور اسرافيلم (كه در قيامت مردگان را زنده مى كند)
من بيرون آورنده مردگان از قبرم .
من صاحب روز قيامت ام .
من همراه نوح و نجات دهنده اويم .
من همراه ايوب در بلاها و شفا دهنده اويم .
من همان كسى ام كه آسمانها را با دستور خدايم برافراشتم ...
(309)
312- مظهر عقل كل
انسان به فعليت رسيده مظهر عقل كل و نفس كل است ؛ لذا از مشايخ علم ماءثور است كه امير المؤمنين على عليه السلام مظهر عقل كل است و سيده نساء عالمين ، فاطمه عليهم السلام ، مظهر نفس كل .(310)
313- عترت معصوم اند
عترت معصوم اند و حضرت وصى على عليه السلام كه سر سلسله عترت است معصوم است و در ميان صحابه پيامبر تنها او معصوم بود، نه ديگران !(311)
314- آيه مباهله درى ديگر از فضايل على (ع )
آيه مباهله يعنى اين سخن حق تعالى : به (نصارى ) بگو پيامير ما و شما فرزندان و زنان و نفوس خود را بخوانيم تا با هم مباهله كنيم .
اين آيه دلالت مى كند كه فاطمه معصومه ام اليها و ام الائمه بر همه زنان برترى دارد، چنانكه بر نهايت برترى و علو درجه حضرت وصى امام على عليه السلام دلالت مى كند؛ زيرا خداى تعالى او را نفس پيامبرش خاتم و آقاى انبياء قرار داد و نمى توان گفت هر دو يك شخص اند، پس جز اين نيست كه مراد از آن مساوى بودن حضرت على با آن حضرت است ، جز در شاءن نبوت و چون رسول خدا صلى الله عليه وآله افضل مردم است ، پس ‍ على كه مساوى با افضل مردم است ، افضل از همه است . (312)
135- پيوند دو نور
در كافى از ابوالحسن امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرموده : در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بود فرشته اى با بيست و چهار صورت داخل شد عرضه داشت : اى محمد !خداى عز و جل مرا فرستاد تا نور را با نور تزويج كنم .
فرمود: چه كسى را به چه كسى ؟
عرضه داشت : فاطمه را با على ...
ازدواج بايد با كفو انجام شود، غير معصوم نمى توان بر زن معصوم استيلاء داشته باشد. پس بفهم .(313)
136- اصحاب كساء
اصحاب كساء در مباهله فقط فاطمه و پدر او شوهر او و دو فرزند او حسن و حسين بودن و احدى با آنها همراه نبود.
هيچ كس مدعى نشد كه جز پيامبر و حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على و كفو وى فاطمه و دو فرزند ايشان حسن و حسين شخص ديگرى در مباهله داخل بوده است . بدون شك مدعى شخص ديگر بر خدا و رسولش دروغ بسته است .
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايتهم ؛
ستايش خداى را كه ما را از متمسكان به ولايت ايشان قرار داده (314) است .
137- درخت نبوى
از ابن عباس روايت شد كه گفت :
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من درختم و فاطمه حمل آن و عمل لقاح آن و حسن و حسين ميوه آن اند و دوستداران اهل بيت حقيقتا برگ بهشتى آنند.(315)
138- چونان دريا
انسان كامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل كل است و اگر زن باشد مظهر و صورت نفس كل است ، بنابر اين ، سيد اوصياء و سر پيامبران و رسولان حضرت على عالى اعلى صورت و مظهر عقل كلى به تمام ترين وجه ممكن است و حقيقت ام الكتاب ، سيده نساء عالمين ، فاطمه زهراى بتول صورت و مظهر نفس كل بر وجه اتم است .
دو دريا را به هم آميخت و بين آن دو، برزخى است كه هر يك از آن دو در حد خود است و از آن دو، لولو و مرجان بيرون مى آيد.
و در تفسير مجمع البيان از امين الاسلام طبرسى به نقل از سلمان فارسى و سعد بن جبير و سفيان ثورى چنين آمده است :
دو درياى مزبور در آيه شريفه على و فاطمه اند و برزخ محمد(ص ) و لولو و مرجان حسن و حسين اند. (316)
139- كفو زهرا (س )
اگر حضرت وصى ، على عليه السلام نبود، احدى كفو فاطمه عليه السلام نبود، پس حضرت على وصى صلوات الله عليه به خصيصه اى اختصاص ‍ يافت كه احدى با وى در آن شريك نبود و نخواهد بود. و در روايت نبوى چنين آمده : يا على !اگر تو نبودى بر روى زمين احدى كفو فاطمه نبود.(317)
320- على عصمت علوى
ابو محمد بن متويه در كتاب كفايه تنصيص كرده است كه : على (ع ) معصوم است و ادله نصوص (روايت روشن )، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و باعث يقين بر پاكى باطن و نهان وى مى باشد و عصمت ويژه آن حضرت بوده ديگر اصحاب از آن بى بهره اند . پس در اين بيانديش !(318)
321- نفس رسول خدا (ع )
آثار بجاى مانده از على (ع ) همگى بر علو رتبت و رفعت منزلنش گواهى مى دهند، به طورى كه انسان در مى يابد كه اولين و آخرين را توان رسيدن به مقام او، چه از نظر علم و دانش و چه از نظر حكمت و زهد و شناخت خداى تعالى نيست ، احاديث متواتر و متظافر و بى شمارى از رسول خدا صلى الله عليه وآله در جوامع روايى هر دو مذهب و همچنين آيات قرآنى بسيارى خواهيم يافت كه همگى دلالت دارند بر اين كه آن امام همام عليه السلام ، خليفه بلافصل رسول خدا صلى الله عليه وآله ، و وصى و برادر او و باب مدينه علم ، و براى آن جناب صلى الله عليه وآله به منزله هارون بوده است براى موسى ؛ جز آن كه پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله كسى به مقام پيامبرى نخواهد رسيد و ميز اين كه او قاضى دين رسول خدا صلى الله عليه وآله (با دال مكسور)، و بعد از ايشان ، ولى هر مؤمن و مؤمنه اى بوده است و خلاصه آنكه او، نفس رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد و خداوند، رجس و ناپاكى را از او دور ساخته و به كمال پاكى و طهارت رسانيده است . در اين موضوع ، احاديثى بسيار در كتب مفصل و متعدد موجود است كه طريق روايت و سندهاى آنها در آن كتب مضبوط و محفوظ است . پس ، آن بزرگوار، حيات علم و ستون اسلام است .(319)
322- با پيامبر از كودكى تا بزرگى
قاضى عضد ايجى شافعى ، در مبحث امامت كتاب مواقف مى گويد:
على اعلم صحابه بود؛ زيرا او در غايت ذكا و اشتياق به آموختن بود و محمد صلى الله عليه وآله اعلم مردم بود و اشتياق براى ارشاد على از همه بيشتر.
على عليه السلام در كودكى در دامان او بود و در بزرگى دامادش . در همه وقت نزد او مى رفت و اين ، موجب رسيدن او به بالاترين مرتبه علم بود.
ولى ابوبكر، در سنين بزرگسالى بود كه به خدمت حضرت رسيد و روزانه يك بار يا دوبار، ايشان را ملاقات مى كرد.(320)

323- اگر على نبود !
اگر به صحابه رسول صلى الله عليه وآله بنگريم و در آنان دقت كنيم خواهيم يافت كه پس از نبى صلى الله عليه وآله كسى كه وجودش حيات علم و ستون اسلام است و از ميان برنده باطل ، و آن كه منكرات را باطل مى ساخت و حق را به حد و محلش اعاده مى فرمود امير مؤمنان ، على عليه السلام بود و لاغير؛ زيرا همگى بر آن كه او افضل صحابه ، در جميع كمالات نفسانى و جسمانى بوده ، متفق اند، و هيچ كس در حكم و فعل و گفتار و علمش ‍ نتوانسته است ، اشكال و خللى وارد كند و در روايت است : اگر على (ع ) نبود، دين نابود و مردم هلاك مى شدند؛ همچنانكه همگى روايت اين خبر را جايز دانسته و راويان اهل سنت در جوامع شان ، آن را نقل كرده اند.مسلمانان ، چون معضل و مشكلى پيش مى آمد به عنوان ضرب المثل مى گفتند:
اين قضيه اى است كه ابوالحسن ندارد !(كنايه از اين كه حل شدنى نيست ).(321)
324- على همسر فاطمه (س )
هيچ مرد واجد عصمت را نمى يابيد كه زنش نيز حايز مقام عصمت باشد؛ مگر حضرت وصى امام اميرالمؤمنين على عليه السلام و زن او دختر رسول الله صلى الله عليه وآله را.(322)
235- ولايت على (ع )در بهشت است
حضرت رسول الله (ص ) فرمود: من مدينه حكمتم ، يعنى شهر دانشم ، و اين مدينه بهشت است ؛ و تو، اى على !در اين بهشتى .
حكيم ابوالقاسم فردوسى گويد:
كه من شهر علمم عليم در راست
درست اين سخن قول پيغمبرست
چگونه كسى به بهشت راه مى يابد، و حال اينكه راه نمى يابد بدان مگر از در آن . به قول عارف سنايى :
دو رونده چو اختر گردون
دو برادر چو موسى و هارون
هر دو يك در زيك صف بودند
هر دو پيرايه شرف بودند
تا نه بگشاد علم حيدر در
ندهد سنت پيمبر بر
ولايت ، در بهشت است ، ولايت ، زبان قرآن است ، ولايت ، معيار و مكيال انسان سنج است ، و ميزان تقويم و تقدير ارزشهاى انسانهاست .
حكمت ، آن علم محكم و استوار است كه دارنده حكمت ، صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است ؛ دانشش او را حكيم ميكند كه محكم مى شود ريشه دار مى گردد: و لقد اتينا لقمان الحكمه (323) - و من يؤ ت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا . (324)
326- دلالت بر امامت همه
آن خليل گويد: نياز همه به على و بى نيازى على از همه ، دليل است كه على امام همه است .
327- قوه ملكوتى على (ع )
اميرالمؤمنين امام على عليه السلام در نامه اى كه به سهل بن حنيف نوشت فرمود:
سوگند به خداوند، من به قوت جسدى و حركت غذايى در خيبر را بر نكنده ام ، و آن را به چهل ارش به دور نيفكنده ام ، چنان كه اعضايم بدان احساس نكرده است ، ولكن به قوت ملكوتى و نفسى كه به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست يافتم .
و به عبارت ديگر:
سوگند به خداوند، من به تاءييد قوت ملكوتى كه به نور رب خود مستضى ء است در خيبر را بر كنده ام و آن را به چهل ارش به دور افكنده ام ، چنان كه اعضايم بدان احساس نكرده است ، به به قوت جسدى و حركت غذايى . (325)
328- قلع در خيبر
قلع درب خيبر به دست يدالله اميرالمؤمنين امام على (ع ) از معجزات فعلى و قدرت ولايت تكوينى آن جناب است .(326)
329- جوشيدن آن از زير سنگ
روايت كرده اند كه : چون امير مومنان (ع ) و اصحابش به سوى صفين عازم شدند، ذخيره آب تمام شد و تشنگى شديد بر سپاهيان عارض گشت به اميد آن كه آبى بيابند به اطراف رفته ، جستجو كردند؛ ليكن هر چه جستند كمتر يافتند.
اميرمؤمنان (ع ) ، آنان را مقدارى از مسيرى كه مى رفتند خارج ساخته ، به سوى ديگرى برد. مقدارى كه رفتند، ديرى در وسط بيابان پديدار گشت . حضرت آنان را به سوى دير برد، تا آن كه به جلوى آن رسيدند و امر فرمود تا كسى را كه در آن جا بود، صدا زنند. شخصى (راهب ) آمد و اميرالمومنين خطاب به او فرمود: آيا در نزديكى شما آبى هست كه تشنگى همراهان مرا بر طرف سازد؟
مرد گفت : خير !ميان ما و آب ، بيشتر از دو فرسخ فاصله است و در اين اطراف نيز آبى نيست تنها در هر ماه مقدار ناچيزى آن به من مى رسد كه اگر در مصرف آن قناعت نورزم ، از تشنگى هلاك مى شوم !
حضرت (ع ) به افراد كرد و فرمود: آيا آن چه را كه راهب گفت شنيديد؟
آنان پاسخ دادند، آرى !آيا حال كه هنوز توانى در بدن داريم ، به جايى كه ايشان گفت برويم تا شايد آب را بيابيم ؟
حضرت (ع ) فرمود: نيازى به اين كار نيست .
سپس ، مركب خود را رو به قبله كرد و مكانى را در نزديكى دير، به آنان نشان داد و فرمود: اين جا را حفر كنيد !
عده اى بدان جا رفتند و مشغول كندن زمين شدند. پس از اندكى ، سنگ بزرگ و درخشانى ظاهر گشت . افراد رو به حضرت عليه السلام كرده ، گفتند: اى اميرمؤمنان !در اين جا سنگى است كه ضربات در آن كارساز نيست .
حضرت عليه السلام فرمود: زيرا اين سنگ آب است ، اگر آن را از جايش ‍ برداريد، به آب خواهيد رسيد. پس سعى كنيد كه آن را از جايش تكان دهيد!
همگى جمع شدند و سعى كردند تا آن را تكان دهند، ولى كوشش آنان بى ثمر بود و فايده اى نداشت .
حضرت (ع ) چون چنين ديد، خود جلو رفته ، از مركب پايين آمد و آستين را بالا زد. انگشتان مباركش را زير سنگ گذاشت و آن را حركت داد و سپس آن را از جايش بلند و در مكانى دورتر پرتاب كرد.
چون سنگ برداشته شد، آبى زلال جوشيدن گرفت و خارج شد. همگى از آن نوشيدند. آن آب ، گواراترين و خنك ترين و زلال ترين آبى بود كه در سفرشان نوشيده بودند.
اندكى بعد، حضرت فرمود: از آب بنوشيد و مقدارى از آن را ذخيره كنيد!
چون سپاه ، امر حضرتش را به جاى آوردند، حضرت به سوى سنگ رفت و با دست مباركش ، آنرا به جاى نخست گذاشت و دستور داد تا رويش را با خاك ، بپوشانند.
راهب كه تمام اين مدت ، از بالاى دير نظاره گر ماجرا بود، فرياد برآورد كه : اى مردم !مرا پايين آوريد !مرا پايين آوريد !
چون او را پايين آوردند، در پيش اميرمؤمنان (ع ) ايستاد و گفت :
آيا تو پيامبرى مرسلى ؟
حضرت (ع ) فرمود: خير !
راهب گفت : پس بايد ملكى مقرب باشى !
امير مؤمنان (ع ) فرمود: خبر !
راهب گفت : پس كه هستى ؟
حضرت امير عليه السلام فرمود: من وصى رسول خدا، محمد بن عبدالله خاتم انبيايم صلى الله عليه وآله .
راهب گفت : دستت را پيش آر، تا به دست مباركت ، اسلام آورم .
حضرت (ع ) دستش را جلو آورد و فرمود: شهادتين را بر زبان آر !
راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد انك وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده .
سپس ، حضرت فرمود: پس از اين همه مدت كه در اين دير، بدون ايمان زندگى كرده اى چه باعث شد كه اسلام آورد؟
راهب گفت : اى اميرمؤمنان !اين دير براى يافتن آن كسى بنا شده است كه اين سنگ را از جا مى كند و از زيرش آب خارج مى كند. كسانى كه پيش از من در اين جا بوده اند، سعادت يافتن او را نيافتند. ولى خداوند عز و جل آن را روزى من گرداند. ما در كتابهاى مان ديده و از علماى مان شنيده ايم كه در اين جا چشمه اى است كه بر در آن سنگى نهاده شده است و مكان آن را كسى جز پيامبر، يا وصى او نداند و او ولى خداست كه مردم را به سوى حق مى خواند و نشانش آن است كه جاى سنگ را دانسته ، توان برداشتنش را دارد.
من چون تو را ديدم كه چنين كردى و آن چه را كه ما در انتظارش بوديم ، انجام دادى و ما را به خواسته مان رسانيدى ، پس به دست تو مسلمان گشتم و به حق تو و مولايت صلى الله عليه وآله ايمان آوردم .

چون اميرمؤمنان سخنان او را شنيد، آن قدر گريست كه محاسن مباركش از اشك خيس شد.
پس از آن ، مردم را خواند و فرمود: سخن برادر مسلمان خود را بشنويد!
آنان نيز سخن راهب را گوش دادند، و حمد و سپاس خداى را براى نعمت معرفت امير مؤمنان ، كه بدانان ارزانى داشته است ، به جاى آوردند.
بلاخره ، در حالى كه راهب همراه آنان بود، صفر خويش را دنبال كردند؛ تا آن كه با شاميان برخورد نمودند و راهب ، از جمله كسانى بود كه در ركاب على عليه السلام به شهادت رسيد.
حضرت بر او نماز خواند و دفنش كرد و برايش طلب غفران و آمرزش نمود و هرگاه به يادش مى افتاد مى فرمود: ذاك مولاى . (327)
330- ما بوديم هنگامى كه آدم (ع )نبود !
نبى صلى الله عليه وآله فرمود: منت نبيا و آدم بين الماء و الطين .
و وصى عليه السلام فرمود: كنت وليا و آدم بين الماء و الطين .
من ولى خدا بودم ، هنگامى كه آدم هنوز ميان آب و گل بود.
نبى چون در نبوت بود اكمل
بود از هر ولى ناچار افضل
ولايت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
331- على نخستين اولى الامر
از جابر بن عبد الله روايت است كه مى گويد:
چون اين آيه نازل شد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولاى المر منكم به پيامبر (ص ) عرض كردم : اى رسول خدا !براى ما خدا و رسول را شناساندى ؛ ولى اولوالامر كه خداوند اطاعت شان را قرين اطاعت تو كرده است ، كيان اند؟
پيامبر (ص ) فرمود: اى جابر !آنان جانشينان من و امام مسلمين ، پس از من مى باشند كه اول شان على بن ابى طالب عليه السلام است و سپس حسين عليه السلام و سپس نه نفر از فرزندان حسين عليه السلام .
بخش دوم : عرفان و خداشناسى 
332- خودشناسى ؛ مقدمه خداشناسى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من عرف نفسه عرف ربه ؛
هر كه خود را شناخت ، خدا را شناسد.

شرح يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اين جمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى ، البته خداى خود را خواهد شناخت ؛ زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم واهب الصور اين وجود را از نطفه به اين كمال نرسانيده است .
پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجرد خود خدا را به اوصاف جمال و جلال و كل الحسن و الكمال خواهد شناخت .
و باز فرمود:
من عرف نفسه فقد النتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛
هر كه خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت كل الوجود و حقيقه الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهره عمل و معرفت را يافته است . (328)
333- نتيجه خداشناسى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
ينبغى لمن عرف الله ان يتوكل عليه ؛
هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر او توكل كند.
شرح در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر است ، توكل تو بر خدا بيشتر است و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است ، خداشناس تر است و اعتماد در كارهاى به غير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور به خدا باشد و كارهايش همه را به حق واگذارد و بالنتيجه تمام امور مشكل را خدا بر او آسان را خدا بر او آسان گرداند كه فرمود: من توكل على الله ذلت له الصعاب .
توكل ان تدع الامر الى
مقدر الامور جل و علا
و در نتيجه توكل ، همه كارش را به خدا تفويض كند و حضرت عليه السلام فرمود: من افوض امره الى الله سدده ؛ هر كه كارش را به خدا مفوض كند خدا به حد كامل آن كار را محكم اساس گرداند. (329)
334- كمال اخلاص
عقيده ما اين است كه صفات الهى عين ذات است ؛ يعنى مى بيند نه مثل ما، كه ديدن مان طور ديگرى است و به عضو ديگرى است غير شنيدن ، بلكه او تمامش بينايى است و تمامش شنوايى است . عضو على حده براى ديدن ندارد، و عضو ديگر براى شنيدن ، بالتمام مى بيند و بالتمام مى شنود و كيفيت هر دو يكى است . خود حضرت امير عليه السلام در جاى ديگر مى فرمايد:
كما توحيد الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ؛ لشهاده كل صفه انها غير الموصوف ، و شهاده كل موصوف انه غير الصفه .(330)
و نيز حضرت در جواب اعرابى كه در جنگ جمل از معنى واحد پرسيد؛ آن معنى واحد كه صحيح است بر خداوند (عز و جل ) اطلاق شود، فرموده :
انه احدى المعنى ، يعنى به انه ينقسم فى وجود و لا عقل و لاوهم ، كذلك ربنا عز و جل (331)
335- نتيجه ترس از خدا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
عليه السلام من عرف الله خاف الله ، و من خاف الله آمنه منه من كل شى ء
؛ (332)
هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد، خدا او را از هر ترسى ايمن مى سازد.
شرح
يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس ، از هيچ كس جز خدا نمى ترسد و در حقيقت شجاع ترين مردم باشد.
چنان كه ابن سينا فرمود: العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقيه الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى كند و مرگ را حضور حق و رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ مخلوقى نمى ترسد؛ زيرا ترس ها همه از مرگ است و عارف الله مرگ را خوش ترين حال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب خود مى رود. پس هر كس خدا ترس شد، خدا او را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا از هيچ چيز نترسد و مانند على عليه السلام و شيعيان واقعى او شجاع و دلبرترين مردم است .(333)
336- مسئلت از خدا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئله ؛(334)
هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.
شرح
در كلمه ديگر حضرت فرمود: چيزى نزد خدا محبوب تر از آن نيست كه بندگان از او حاجت خود را طلب كنند.
يعنى : هر كس خدا را شناخت ، داند كه زمام تمام امور عالم به دست اوست و غير حق را كارى به دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر حاجت جسمانى و روحانى دارد رو به خدا آرد و به خدا آرد و به / درگاه خدا دست مسئلت دراز كند و چون وجود جميع خلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و تواناى مطلق شناسد، و ان الله لهو الغنى الحميد
و ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما بمسك فلا مرسل له ؛ درى كه خدا به روى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كس نتواند گشود.
لذا بنده حق خر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى از كسى غير حق نمى طلبد و همه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار مسئلت مى كند و مى داند از هر كس حاجتى بخواهد پيش او خوار مى شوى ؛ مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهد، آن بنده نزدش عزيزتر شود و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود، قريب به اين عبارت : اكثار طلب الحاجه من الله يعزك و من الناس يذلك ؛ سؤ ال بسيار از خلق موجب ذلت شود و از خدا موجب عزت است ، پس هر كس خدا را بهتر شناخت بيشتر از او سؤال حاجت مى كند؛ چون همه دريا را به روى خود بسته مى داند جز درگاه مطلق بى حساب و رحمت واسعه الهى .(335)
337- عارف كجاست ؟ !
حديث شريف از حضرت على عليه السلام كه درباره عارف بالله فرموده است مى فرمايد: آقا فرمودند: عارف را در زمين و آسمان ، در بهشت در هيچ جاى عالم نمى توانى پيدا كنى ، از خادم بهشت سؤال كنى در بهشت بروى ، عارف آگاهى پيدا بنمايى و دست بيابى .
يكى از حضار عرض كرد: آقا !پس عارف را بايد در كجا جست ؟ پس او كجاست ؟ او كه در هيچ جاى عالم نيست ؟
امام عليه السلام در جواب فرمودند: فى مقعد صدق عند مليك مقتدر.
عارف در نزد خدايش است . او فراتر از عالم كثرت است . او برتر از آن است كه با عالم همنشين بوده باشد، او همنشينى با عالم ندارد، او در پيش ‍ خداوند عالم است .
عارف در بهشت چه كار مى كند، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است !(336)
338- تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى
در كافى و غير آن روايات چندى داريم كه ائمه اطهار ما به يارانشان فرموده بودند: اگر شما از كسانى بوده باشيد كه اهل كتمان باشيد و دهن شما بند داشته باشد، ما حرفهايى به شما مى زنيم . و امير المؤمنين عليه السلام به كميل فرمود: هان ان هيهنا لعلما جما و اشار الى صدره ، لو اصبت له حمله
اصحاب سر نه اين كه كاتم بودند، بلكه كتوم بودند، و فرمودند: عارف سر ميدهند و سر نمى دهد.
339- رسيدن به معرفت خداوندى
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس ؛
هر كه خود را شناخت بزرگ ترين سعادت را بافت كه از معرفت خود به معرفت خدا مى رسد و اين بزرگ ترين سعادت است . (337)
340- لباس عارفان
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الخوف جلباب العارفين ؛(338)
خدا ترسى و به ياد عظمت خدا بودن لباس عارفان است .
(339)
341- انسان كامل
در حديث وارد شده كه از حضرت امير المومنين پرسيدند: آيا مردى (كامل ) را حضرت فرمود: بله و تاكنون از حال او مى پرسم .
پس از وى پرسيدم ، تو كه هستى ؟
پاسخ داد: من گل هستم .
پس گفتم : از كجايى ؟
پاسخ داد: از گل .
گفتم : به كجا؟
جواب داد: به گل .
پرسيدم : من توام ؟
پاسخ داد: تو پدر خاكى (ابو ترابى ) .
دور است كه ، فقط خاك باشى . آيا اين پاداش اطاعتهاى توست كه تنها خاك باشى ؟ من خودم هستم ، من منم ، من آفريننده ذوات در موطن ذات و غايت همه ذواتم .(340)
342- صفت عارفين
الشؤ ق خلصان العارفين ؛ (341)
عشق و شوق به خدا خاصه عارفان است . (342)
343- ز هر چه رنگ تعلق پاك شو
امام اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويد و در پى يافتن و پيدا كردن آن است ، و خودش را گم كرده است و طلب نمى كند. چنان كه فرمود: عارف كسى است كه خود را شناخت و از هر چه كه از خدا دور مى كند آزاد و پاكش گردانيد.
حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است : هر چه كه تو را از خدايت باز مى دارد بت تو است . اين جان عرشى را، اين سيمرغ ملكوتى را پاينده يك مشت هواى نفسانى نكن ، از اين گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوى اسماء و صفات الهيت و به جانت مدارج و معارج قرآنى ارتقا بنمايد، او زا گرفتار قفس هواى نفسانى مكن تا به كمال مطلوب خود برسد.
در راه عشق دمبدم عذر و بهانه چيست
خوشتر ز عشق و زمزمه عاشقانه چيست
عنقاى نفس ناطقه را جز به طور عشق
در طوبى آرمين و در سدره لانه چيست
با روى يار عين قصور است طرف حور
با سوز عشق نغمه چنگ و چغانه چيست
وجد است آنچه را كه نبى گفته و نبى
بهتر از اين ترانه در عالم ترانه چيست (343)
344- حيات نفس ناطقه
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: التوحيد حياه النفس ؛ توحيد و يگانه شناختن خدا حيات نفس ناطقه است .
شرح
يعنى تا انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقام روح انسانى نرسيده و تا آن معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى نكند هنوز زنده به حيات حقيقى نگرديده است .
در ديوان منسوب به حضرت مولى (ع ) است :
و ان امرء يحى بالعلم ميت
و ابدانهم قبل القبور قبور
كسى كه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آن كه به قبر داخل شود بدنش قبر جان مرده اوست .
و نيز فرموده : هر كس خدا را فراموش كند خدا او را تز نفس ناطقه خود غافل سازئ و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر كس به ياد خدا باشد خدا قلبش را زنده و عقلش را نورانى گرداند.
و شعر اشاره به آيه مباركه است نسو الله فاءنساهم انفسهم (344)يعنى هر كس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدى خود فراموش كند و همه به تن پرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش ‍ مرگ روح و فناى نفس ناطقه قدسيه باشد كه حق فرمود: قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (345) ؛ رستگار شد هر كه روح خود را تربيت و تكميل به علم و عمل كرد، و زيان كرد و فاسد گرديد، هر كس كه به تن پرورى از تربيت روح اهمال و اعراض كرد.
پس توحيد و علم و معرفت الهى زنده كننده حقيقى روح انسان است .(346)
345- نخستين آفريده حق
در جلد اول بحار به نقل از علل الشرايع آمده است كه از جمله پرسشهاى مرد شامى از اميرالمؤمنين عليه السلام اين بود كه : نخستين بار خدا چه چيزى را آفريده است ؟
حضرت در جواب فرمود: نور
در جلد نوزدهم بحار در دعايى كه اميرمؤمنان از رسول خدا صلى الله عليه وآله دريافت نموده است نقل است كه : بار خدايا !تو را مى خوانيم ، اى كسى كه با شعاع نورت از ديدگان خلق در حجاب مانده اى ! (347)
346- وجود همه وجه الله است
در عهد خلافت ابوبكر چند نفر راهب ، به مدينه آمدند و نزد ابوبكر رفتند و درباره پيامبر و كتابش پرسش نمودند.
ابوبكر گفت : آرى ، پيامبر آمد و با خود كتابى آورد.
پرسيدند، آيا در كتاب او، وجه الله مذكور است ؟
ابوبكر گفت : آرى
پرسيدند: تفسيرش چيست ؟
ابوبكر گفت : از اين سؤال در دين ما نهى شده و پيامبر ما آن را تفسير نكرده است . در اين هنگام همه راهبان خنديدند و گفتند: به خدا سوگند، پيامبر شما دروغگو بوده ، كتاب شما باطل است .
پس او را رها كرده ، رفتند. چون سلمان ماجرا را دريافت ، آنان را نزد اميرمؤمنان عليه السلام برد و گفت : اين شخص ، خليفه و جانشين پيامبر و پسر عم اوست ، پرسش خود را بر او عرضه داريد !
آنان همان سؤال را از على عليه السلام پرسيدند. حضرت فرمود: شما را با سخن پاسخ نمى گويم ؛ بلكه با انجام عملى ، به آن پاسخ خواهم گفت .
سپس امر فرمود هيزمى آوردند و آتش زدند، چون همه هيزم آتش گرفت و شعله كشيد راهبان گفتند، اين ، تمامش وجه آنش است .
پس فرمود: تمام وجود، وجه الله است . سپس اين آيات را تلاوت فرمود: فاينما تولوا فثم وجه الله و نيز: كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون . آن گاه تمام راهبان به دست آن حضرت اسلام آورده موحد و عارف گشتند. (348)

next page

fehrest page

back page