275- انگيزه اى روحانى
انگيزه من بر تدوين اين صحيفه مكرمه به القائى سبوحى بود كه روزى يكى از
شاگردان ما شد، وى كه حائز منقبت علم و عمل است به هنگامى كه تدريس ما تاب فصوص
الحكم شيخ اكبر را به فص عيسوى رسيد در يك توجه روحانى عنوان اين صحيفه نورى
به اين عبارت فص حكمه عصمتيه فى كلمه فاطميه از قلبش بر زبانش جارى
شد از اين عنوان خيلى خوشم آمد؛ در روح من دميده شد كه در بيان آن به مطالبى كه القاء
كرديم و آن را به شما هديه كرديم در بيان اين فص بنگاريم . و اين را تتمه
فصول الحكم قرار داديم ذالك العزير العليم .
متمسك به دامن ولايت اصحاب كساء حسن بن عبدالله و فاطمه طبرى آملى مشهور به حسن زاده
آملى .
276- تولد دوباره
همانگونه كه دره توحيد و وديعه مصطفى فاطمه (س ) ليله القدر و يوم الله بود، كون
جامع و صاحب قلب نيز بود؛ زيرا هر انسان كاملى چنين است . در صورتى انسان صاحت
قلب مى شود كه غيب بر او تجلى نمايد و سر بر وى كشف شود و حقيقت امر بر او ظهور
نمايد و به انوار الهى متحقق شود و در اطوار ربوبى متقلب گردد؛ زيرا مرتبه قلبى
ولادت دوم است كه در كلام نبى الله عيسى روح الله عليه السلام بدان اشاره شده است كه
: به ملكوت آسمانها و زمين راه نمى يابد، آن كس كه تولد دوباره نداشته
باشد.(273)
277- مراتب ليله القدر
فاطمه - صلوات الله عليها - ليله القدر بود، و ليله القدر داراى مراتبى است ، چنانكه
همه حقايق وجودى چنين اند، هر مرتبه ذاتى رقيقه عالى آن است و مرتبه عالى ، حقيقت
رقيقه مرتبه ذاتى است . خداى سبحان فرمود: شما نشئه نخستين را فهميديد، پس چرا
متذكر نمى گرديد.و در روايت رضوى چنين آمد: خردمندان دانستند كه حقايق عالم
ماوراى اين نشئه جز از طريق حقايق اينجا شناخته نمى شوند.(274)
278- سيده زنان عالم
در علل الشرايع به استادش از عيسى بن زيد بن على عليه السلام روايت كرده است كه
گفت : از ابو عبدالله امام صادق عليه السلام شنيدم كه : فاطمه (س ) بدين علت
محدثه ناميده شده است كه ملائكه از آسمان فرود مى آمدند و او را ندا مى كردند، چنانكه
مريم فرزند عمران را ندا مى كردند، پس مى گفتند: اى فاطمه !خداوند تو را برگزيد
و پاكت گردانيد و تو را بر همه زنان عالميان برترى داد. اى فاطمه !پروردگارت را
فرمان بردار باش ، و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع كن . و ملائكه را حديث
مى كرد و ملائكه از را حديث مى كردند. با ملائكه سخن مى گفت و ملائكه با او سخن مى
گفتند - پس در شبى به ملائكه گفت : آيا مريم دختر عمران برتر از همه زنان
عالميان نيست ؟
ملائكه گفتند: همانا كه مريم سيده زنان عالم خودش بوده است ، و خداوند عز و
جل تو را سيده نساء عالم خودت و عالم مريم و سيده نساء اولين و آخرين گردانيده است
.(275)
279- فاطمه در ميان به عدد 5 است
اى عزيز !بدان كه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (صلوات الله و سلامه عليهم
)نوزده حرف اند، و بعد از اسقاط مكررات دوازده حرف مى ماند. و در اين ترتيب اسماى
شريف ، فاطمه در ميان به عدد پنج است ، و هر يك از دو جانب او سه و چهار، و مجموع آنان
پنج است .(276)
280- در مدح زهرا (س )
رفت دى و باغ پر ز نقش و نگار است
|
نقش و نگارش به چشم من همه خار است
|
پيش من اين نوبهار ناخوش و زشت است
|
در نظر تو اگر خجسته بهار است
|
تا كى گوئى ز سعى ابر بهارى
|
لؤ لؤ لالا به فرق لاله نثار است
|
زلف بنفشه به طبع پر خم و تاب است
|
ديده نرگس به خويش پر ز خمار است
|
همچو زنى حامله است ابر خروشان
|
كز پى زادن همى بناله زار است
|
زن چون بزايد بگرد بچه بگردد
|
اين برود زود چون گذاشته بار است
|
اين همه تشبيه و استعاره چه لازم
|
زآنش غفلت بسرت اگر نه بخار است
|
پيش تو گر بابر است نخل زمانه
|
در نظر من بسان بيد و چنار است
|
خار شمار آنچه پايدار نباشد
|
پس گل بى خار آن نگارنگار است
|
گر كه گلش خوانده ام مگير تو بر من
|
عالم الفاظ تنگ و تيره و تار است
|
زيب جهان عاريه است ، عاريتى زيب
|
زشت بود گر يكى است يا كه هزار است
|
دهر زنى زانيه است سخت سيه روى
|
يك به رنگ مشاطه سرخ عذار است
|
دارد با ديگران اشاره نهانى
|
با تو به ظاهر اگر به بوس و كنار است
|
چون تو بسى كشته است و كشتن مردان
|
اين زن بدكاره را طبيعت و كار است
|
دوست مدارش كه هوشمند نجويد
|
دوستى آنكه دشمنيش شعار است
|
رنجه ز نيك و بد جهان مشو نجويد
|
دوستى آنكه دشمنيش شعار است
|
دور زمان را غم تو نيست چه داند
|
حالت وامانده را كسى كه سوار است
|
دشمن تو نفس تست از ره تحقيق
|
هيچ كس از شر او خلاص نيار است
|
بر تو بود حكمران و قاهر و پيشش
|
عقل و طاعت گزين و غاشيه دار است
|
غير اطاعت دگر چه حيله سگالد
|
آنكه به چنگال شير شرزه شكار است
|
نفس تو ديو است و بسمله است شريعت
|
بسمله مر ديو را زمام و مهار است
|
اصل شريعت مديح فاطمه ميدان
|
آن كه شفيعه گناه روز شمار است
|
جفت على (ع )مام سيدين و نبى باب
|
بيشتر از اين دگر چه عز و فخار است
|
باغ نبى (ص )راست مر درخت برومند
|
طرفه درختى كز اولياش ثمار است
|
گر كه انا الله زند نه عيب و عوار است
|
فاطمه (س ) در حق فنا و هر كه چنين است
|
مر صفت ايزدش شعار و دثار است
|
رتبت صديقه زانكه دخت رسولست
|
خجلت مردان و انبياى كبار است
|
مريم و هاجر براى خدمت و طاعت
|
همچو جواريش بر يمين و يسار است
|
مهرش حصنى مصون ز هول قيامت
|
علم و عمل راه آن ستوده حصار است
|
تا كه مرا از مديح مير غرور است
|
تا كه مرا از كلام بيهده عار است
|
باد مرا از غرور و حرص رهائى
|
كاين دو صفت مايه هلاك و دمار است
|
تنبيه : سر تصدير قصيده در مدح حضرت عصمه الله الكبرى فاطمه (س ) به توجع ،
بر ارباب ولايت و اصحاب درايت مخفى نيست .(277)
281- معرفت استاد به فاطمه زهرا (س )
مرد مسؤل آنچه مى گويد است ، و حق عز من قائل فرمود: گوش و چشم و قلب ، همه
اينها مسئول كردار خويشند. پس گويم : همه معرفتى كه خداى وهاب و فياض درباره
مادر امامان برگزيده خدا و شفيع امت در روز جزاء و ريحانه مصطفى و كلمه علياى خدا و
بشارت دهنده به وجود اولياء فاطمه زهرا كه درود خدا بر وى و مادر و پدر و شوهر و دو
فرزندش باد، روزى من نموده نقل كلمات بلند وى و آيات و روايات وارد در شاءن وى و
شرح و تفسير آنها، موجب تدوين مجلداتى از صحف نورى خواهر شد.(278)
282- صبر زهرا (س )
زنى خدمت حضرت صديقه (س ) رسيد و سؤالى كرد، جواب شنيد تا ده سؤ
ال خجلت كشيده عرض كرد: بر شما مشقت نباشد؟
فرمود: اگر كسى اجير شود كه بارى را به سطحى ببرد، به صد هزار دينار، آيا
بر او سنگين است ؟
عرض كرد: نه .
فرمود: من اجير شده ام براى هر مساءله اى به بيشتر از ما بين زمين و عرض كه از لؤ
لؤ پر شود.(279)
285- باز شدن قفل به نام فاطمه (س )
اين اسم مادر موسى است كه هر قفل بسته به خواندن آگشوده مى گردد.
قفل هر مشكل است . يكى از اساتيدم قدس سره برايم
نقل كرده است كه جناب آقا سيد احمد كربلايى ، وقتى كليد حجره اش را گم كرده بود، و
درب حجره مقفل بود، مرحوم سيد گفت : مگر جده ام فاطمه زهرا (س ) از مادر موسى كمتر
است ، نام او را به زبان آورد و گفت : يا فاطمه ، و
قفل را كشيد و باز شد.(282)
286- توسل به پنج تن آل عبا
شخصى نقل ميكند كه من مبلغ پنج هزار تومان عراقى به خزانه شاه سليمان صفوى
قرضدار شدم و حجت معتبره به موعد معينى به مشرف خزانه سپردم و در راءس مدت به هر
نوع بود وجه را سر انجام نموده و به مشرف دهده چون حجت حاضر نبود قبض رسيدى از
او گفتنم اندكى بر نيامد كه آن مشرف مرد و ديگرى مشرف شد. بعد از چند روز حجت مرا
بيرون آورده به عرض سلطان رسانيده وجه را از من طلبيدند و من گفتنم : وجه را دادم و
قبض مشرف را دارم .
گفتند: قبض را بياور يا وجه را اداء كن .
من به خانه رفتم هر چند قبض را جستم نيافتم تمام خانه و اسباب را زير كردم اثرى از
آن ظاهر نشد و در عرض تمام يك هفته آنچه تفحص شايد و بايد كرده پيدا نشد هفته ديگر
محصل شديدى بر من گماشتند و من در آن نيز مهلت طلبيده خانه همسايگان و هر جا
احتمال آمد و شد مى رفت گرديدم اثرى نيافتم .
در هفته سيم محصلين غلاظ و شداد تعيين نموده به انواع تعذيب و شكنجه كه تا يك هفته
وصول شود والا مرا به قتل رسانند و به هيچ وجه مرا اداء آن وجه مكن نبود.
در آخر هفته محصلين مرا برداشته بصوب چار سوق روانه كه در آنجا
مشغول تعذيب من شده يا وجه وصول شود يا هلاك شوم و من در عرض راه
متوسل به حضرت الله و پنج تن آل عبا عليه السلام گرديدم و مى رفتم و چون معتاد به
معجون افيون بودم و به جهت ميسر نشدن در آن روز بسيار بى
حال شده بودم به دكان عطارى خود پيچيده به من داد.
محصلين مرا برداشته روانه شديم در عرض راه معجون را خوردم و كاغذ را افكندم به جهت
اثر معجون در كاغذ بود به جامه من چسبيده دو سه دفعه جامه را حركت دادم نيفتاد عاقبت
كاغذ را از جامه جدا كردم خواستم بيفكنم ديدم مهر برا آن زده بودند نيك ملاحظه كردم
برات مشرف سابق خزانه بود كه به من داده بود.
از شادى از پا در آمده و در آنجا شكر معبود را كرده برات را به خزانه رسانيده مستخلص
شدم .(283)
بخش نهم : مصايب
287- دلدارى جبرئيل به زهرا (س )
در كاهى به استادش از امام ابى عبدالله صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن
حضرت فرمود: جناب فاطمه عليها السلام بعد از رحلت
رسول الله صلى الله عليه وآله هفتاد و پنج روز زيست كرده است ، و اندوه سخت از
ارتحال پدر به او روى آورده بود، و جبرئيل بر او
نازل مى شد و او را دلجويى و آرامش و تسلى مى داد و از مكانت و منزلت آن جناب به او
اخبار مى فرمود، و از آنچه كه بعد از او به ذريه او روى مى آورد خبر مى داد - كه بعد از
او در حق ذريه او چه ها مى كنند - و على عليه السلام آنها را مى نوشت .(284)
288- بى تابى امام حسن (ع )در سوگ مادر
روز اينجانب خدمت استاد حسن زاده آملى رسيدم ، ايشان براى لحظه اى جريان غصب فدك از
حضرت زهرا (س ) را به خاطر آورده و آهى كشيدند، سپس فرمودند: نكته اى كه مى گويم
مبالغه نيست و جريانى كه در كوفه اتفاق افتاد حقيقت دارد.
ايشان در ادامه فرمايشاتشان واقعه و جريان برخورد حضرت زهرا (س ) با عمر را در
كوچه بيان كرده و فرمودند، بماند كه در كوچه چه گذشت ، اما زمانى كه فاطمه زهرا
رحلت فرمودند، امام حسن بيشتر از امام حسين عليه السلام و زينب (س ) جزع و فزع مى
كردند، عده اى خدمت امام رسيدند و گفتند: آقا برخيزيد و اين همه گريه و بى تابى
نكنيد، شما فرزند بزرگ هستيد و اين گريه شديد شما باعث بى تابى بيشتر امام
حسين عليه السلام و زينب كه كوچكتر از شما هستند مى شود.
امام حسن (ع )فرمودند: اگر برادرش حسين نيز مانند من مى دانست كه در كوچه چه
گذشت و آن صحنه دلخراش و جگر سوز را مى ديد، او هم مانند من بلكه بيشتر بى
تابى مى كرد. چگونه براى مادرم نگريم در حالى كه او چنان سيلى محكمى به صورت
مادرم نواخت كه بر زمين افتاد سپس برخاسته و با هم به خانه آمديم .(285)
289- قبر حضرت زهرا
حق اين است كه قبر حضرت فاطمه (س ) بنت
رسول الله صلى الله عليه وآله در مدينه در بقعه
رسول الله و در جوار آن حضرت است .
و آن قبرى كه در بقيع به نام فاطمه شهرت دارد، قبر فاطمه بنت اسد، مادر امام اميرالمؤ
منين عليه السلام است .(286)
290- او خود رافضى است !
نقل است كه : يكى از اماميه كه گفت با فضل بن حسن همراه بوديم به حوالى آن مكان
رسيديم كه ابو حنفيه در آنجا درس مى گفت .
فضل گفت : من از اينجا بروم تا وى را ملزم نكنم ، وى را گفتند او از علماء زمان است ، مبادا
تو را ملزم كند.
گفت : هرگز حجت كسى بر حجت مؤمنان غالب نشود.
پس نزد ابو حنفيه رفت و گفت : اى خليفه مرا برادرى هست از من به
سال بزرگ تر و رافضى است ، هر چند به او گويم كه بعد از
رسول صلى الله عليه وآله فاضل ترين مردن ابوبكر است او مى گويد على است به
چه طريق او را ملزم كنم .
گفت : با برادرت بگو كه ابوبكر و عمر در جهاد نزد
رسول صلى الله عليه وآله مى نشستند و على در دور جهاد مى كرد و اين دلالت بر
افضليت آنها مى كند.
فضل گفت : اين سخن را با برادرم گفتم او گفت : پروردگار عالم مى فرمايد:
فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما پس به موجب اين آيه على
افضل است .
گفت : با برادرت بگو كه چون على را ترجيح مى دهى بر ايشان ؟و
حال آنكه ايشان در جنب حضرت رسول صلى الله عليه وآله مدفونند و على دور است .
فضل
گفت : من اين سخن گفتن برادرم اين آيه را خواند: يا ايها الذين آمنوا لا تخلوا بيوت
النبى الا ان يؤ ذن لكم و قبر شريف آن حضرت در خانه خودش بود و آن حضرت اذن
نداد كه ايشان را در آنجا دفن كنند.
ابو حنفيه گفت : به او بگو كه عايشه و حفصه اذن دادند كه به عوض صداق آنها ايشان
را در آنجا دفن كنند.
فضل گفت : اين سخن را نيز به او گفتن ، او در جواب اين آيه را خواند: يا ايها
النبى انا احللنا لك ازواجك اللاتى آتيت اجورهن پس از اين آيه معلوم مى شود كه
صداق ايشان در ذمه آن حضرت نبود.
ابو حنفيه گفت : به او بگو كه ايشان به علت ميراث در آن تصرف نمودند.
فضل گفت : اين سخن را نيز گفتن ، برادرم گفت : در مذهب شما،
رسول فرمود: نحن معاشر الانبياء لانورث فما تركناه صدقه .پس در حالتى
كه دختر رسول (ص )ميراث نبود، دختران غير چون از آن ميراث ببرند و بر تقديرى كه
ميراث ببردند حصه نه زن ثمن مى شود و از ثمن حق عايشه و حفصه دو مقدار بيضه از
زمين نمى شود، پس چگونه مقدار دو قبر تصرف ايشان جائز باشد؟
ابو حنفيه اعراض كرده گفت : اخرجوه فهو رافضى و ليس اخ له بيرون كنيد اين
مرد را كه خود رافضى است و هيچ برادرى ندارد !(287)
291- دريغ و در كه نيلى ز ضرب سيلى شد
فضل را به ابياتى به تازى سروده عالم جليل شيخ حبيب شعبان (متوفاى 1336 هجرى
قمرى )از كتاب نفيس شعراء الغرى ، خاتمه مى دهيم :
وفات حضرت صديقه است و روز عزا
|
دلا بسوز كه شد تازه روز عاشورا
|
بود بزرگ مصيب اگر چه قتل حسين
|
بزرگتر نبود از شهادت زهرا
|
دريغ و درد كه نيلى ز ضرب سيلى شد
|
رخى كه بود درخشان چو آفتاب سما
|
ز تازيانه كين شد كبود بازويى
|
كه بود بازوى او دستيار دست خدا
|
چو گشت محسن صديقه سقط ازين ماتم
|
خروش خاست ز سكان عالم بالا
|
درى بسوخت ز دست ستم كه بود از قدر
|
بر آستانه او جبرئيل جبهت سا
|
رواست تا بايد چشم چرخ خون بارد
|
از آن ستم كه رسيد از خسان به آل عبا
|
چنان به خانه زهرا زدند آنش كين
|
كه زد زبانه او سر به دشت كرب و بلا
|
نسوختى عدو وار خانه على را در
|
يزيد را نبر اينگونه زهره ويارا
|
شكست پهلوى پاك بتول و دخت رسول
|
كه از شكستن او شد شكسته خاطر ما
|
نگذشت بسته گر آن روز بازوى حيدر
|
نبود در غل و زنجير بسته زين عبا
|
اگر عدو نزدى سيلى آن زمان به بتول
|
كجا طپانچه به زينب زدند قوم دغا
|
يقين كه آل عبا شافعان جرم ويند
|
طرب چو مرثيه خوانى كند بر آل عبا(288)
|
فصل سوم : امام اول ، سيماى حضرت وصى امام على بن ابى طالب (ع )
بخش اول : فضايل حضرت امير المؤمنين
292- امامت على ميراث انبياست
امامت ، مقام انبيا و ميراث اوصياست .
امامت ، خلافت خدا و رسول و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين است .
امامت ، زمام دين و نظم جامعه مسلمين و اصلاح امور دنيا و عزت مؤمنان است .
امامت ، ريشه و شاخه بالنده دين اسلام است .
تمام و كمال نماز و زكات و روزه و حج ، و بركت
اموال فى ء و صدقان ، و امضاى حدود و احكام ، و حقفض ثغور و مرزها، به امام است .
امام ، حلال خداوند زا حلال ، و حرامش را حرام كند و حدود خداوند را اقامه نمايد، و از دين
پروردگار دفاع و مردم را با حكمت و موعظه حسنه و حجت بالغه به سوى پروردگار
دعوت كند.
امام ، مانند آفتاب درخشان است كه روشنايى آن همه عالم را فرا گرفته و خود در جايى
بلند است كه دست احدى به آن برسد و ديدگان را توان بافتنش نيست .
جايى بلند است كه دست احدى به آن نرسد و ديدگان را توان بافتنش نيست .
امام ، چون ماه تابان و نور فروزان و چراغ درخشان و ستاره رهنما در شبهاى تاريك و
رهگذر شهرها و بيابانها و گرداب درياهاست .
امام ، آب گواراى تشنگان و دليل هدايت و نجات از هلاكت است .
امام ، مانند آتشى در بلندى است كه مردم از آن هدايت گيرند و گرمايى است كه به آن
خود را گم كنند.
امام ، راهنمايى است كه آدمى را از مهلكه ها نجات بخشد كه هر كس او را ترك كند در هلاكت
گرفتار افتد.
امام ، ابر بارنده و باران شتابنده و آفتاب فروزان و زمين هموار و چشمه جوشان و آب
گاه و گلستان است .
امام ، امين رفيق و پدر مهربان و برادر شفيق و پناه بندگان در مصيبتهاى بزرگ باشد.
امام ، امين خدا در زمين و حجت پروردگار در بندگان و جانشين او در شهرهاست و داعى به
سوى اوست و مدافع حرمش .
امام ، از گناه پاك و از هر عيب و نقصى منزه است . او مخصوص به علم ، و موسوم به حلم ،
و حافظ نظام دين و عزت مسلمين ، و خشم بر منافقان و هلاك كافران است .
امام ، يگانه روزگار است كه كس با او قرين نباشد و عالمى با وى برابرى نكند. چون
او كسى نيست و نه بدلى دارد و نه مثلى و نه نظيرى .
امام ، فضل و دانش را بدون كسب و تعليم فراگيرد و خداوند وهاب علم را به او عطا كند.
پس چه كسى تواند امام را بشناسد و يا او را انتخاب كند؟
هيهات !هيهات !عقول مردم در اين وادى سرگردان ، و انديشه آنان از درك حقايق ناكام است
.(289)