كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
|
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
|
تو خود گر كنى اختر خويش را بد
|
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
|
كاخ عظيم جهان آفرينش براساس قانون علت و
معلول استوار شده و هيچ حادثه اى بى جهت و بى علت نيست . چين و شكن درياها، ريزش
برگها، فرو ريختن برف و باران ، اختلاف خطوط دست و صورت ، ترقى و انحطاط
ملل و اقوام ، خوشبختى و بدبختى جامعه ها و خلاصه آنچه در جهان سهمى از هستى دارد،
همه و همه علتى دارند كه گاهى براى ما روشن و گاهى از ما پنهان است .
لذا بخت يك مفهوم بى واقعيت است كه با فلسفه عمومى جهان هستى
قابل تطبيق نيست . تكيه بر اين مفهوم ، اعتماد به يك
عامل موهوم و دور از حقيقت است . افراد نادان سعادت و يا شقاوت خود را به يك چنين
عامل خرافى وابسته مى دانند.
بخت و اتفاق و اقبال در حقيت عنواين موهومى هستند كه از مغز كسانى تراوش مى كنند كه
علل حوادث را نمى توانند به دست آورند. لذا ناچار مى شوند براى راضى ساختن وجدان
سرزنش كننده خود، آنها را به دست يك سلسله
عوامل نامرئى و خرافى بسپارند.
اگر بناست به بخت معتقد شويم بايد بگوئيم : كار و كوشش ، جد و جهد، سعى و
فعاليت اساس بخت را تشكيل مى دهند و عامل نامرئى بخت در
دل اينها نهفته است .
براى ركود و تنبلى و خراب كردن ذهن و مغز، اعتقاد به بخت
واقبال بهترين وسيله است و براى شكست خوردگان داروئى براى تسكين وجدان مى باشد.
به عبارت صحيح تر، بهترين سر پوشى است كه بزهكاران و مقصران روى وجدان
سرزنش كننده خود مى گذارند.
قهرمانى كه در مسابقات شكست مى خورد و به رفقاء دوستانش مى گويد: ((شانس و
اقبال حريف ، بلند بود، كه پيروزى نصيب او گرديد، و من تيره بخت و
بداقبال بودم كه با شكست روبرو شدم )) متاءسفانه او به جاى اين كه علت حقيقى شكست
را كشف كند، دست به سوى عوامل موهومى دراز مى كند كه با فلسفه و روش علمى سازش
ندارد. او مى خواهد خود را بدين وسيله از مسؤ وليت شكست خويش تبرئه كند.
اصولا يك روش غلط در تربيت اجتماعى ما هست و آن اينكه در محيط خانواده و كسب و كار،
واقعيت زندگى را براساس بخت استوار مى دانيم و پدر و مادر، و يا بازرگانان صحنه
هائى بوجود مى آورند كه مردم پيروزى و شكست خود را
معلول بخت بدانند.
كتاب بزرگ آسمانى ما، قرآن ، با يك آيه كوتاه و پرمغز بر اين افكار مرهوم خط قرمز
كشيده و مى فرمايد:(( و ان ليس للانسان الاماسعى ؛)) يعنى ، انسان در گرو كار و
كوشش خود مى باشد.
بزرگترين عيب و ضرر قمار و انواع بخت آزمائيها اين است كه جوانان را به يك سلسله
عوامل موهوم معتقد مى سازد. روح كار و كوشش را در آنها تضعيف مى كند و جوانان توانا و
مستعد را كه بايد از طريق به كار انداختن نيروهاى فكرى و جسمى ، صاحب مقام و شخصيت
و ثروت شوند در راههاى موهومى سير مى دهد.
مردان و زنان موفق هميشه از قاموس زندگى خود واژه هاى : طالع ،
فال ، ستاره ، كف بينى و بخت را حذف مى كنند؛ زيرا اعتقاد به اينها بسان زنجيرهاى
آهنينى است كه به دست و پاى آنها مى پيچد.
جوانى كه در آستانه ترقى و تكامل است و مى خواهد نيروهاى خود را براى پيشرفت در
زندگى بسيج نمايد، بايد بداند پيروزى يك دانشجو، موفقيت يك مخترع و تفوق نظامى
و سياسى يك ملت معلول اين است كه حقيقت زندگى را لمس كرده و از طريق
علل واقعى كه در راءس آن كار و كوشش و استقامت و نظم است ، وارد شده اند. هيچ ستاره اى
، طلمسى و يا بختى در پيشرفت آنها مؤ ثر نبوده است .
يكى از دوستان ما كه اخيرا از كشور آلمان آمده بود، درباره نحوه پيشرفت ملت آلمان چنين
مى گفت : ((اين ملت در اندك زمانى آثار جنگ را محو نموده اند. جز چند نقطه كه آن را به
عنوان نمونه نگاهداشته اند. انگار اينجا آن مملكتى نيست كه ساليان دراز بمبهاى متفقين آن
را كوبيده است ...))
روح زنده و مغز با نشاط و نيرومند اين ملت موجب پيروزى آنان گرديده و تكيه گاه آنان
اقبال نبوده است . آنها بر نيروى دماغى و جسمى تكيه كرده و مى دانستند كه اگر بخت
وجود داشته باشد، در دل آنهاست .
دانشمندى گفت : ملتى كه دستش به حقائق نمى رسد، به موهومات و خرافات پناه مى
برد.
بازرگانان ورشكسته خود را با خوابهاى شيرين كه حاكى از بهبودى وضع آنهاست ،
خوشحال مى سازند. زنان نازا به جاى اينكه به پزشك حاذق مراجعه كنند، به طلسم ها
مى پردازند.
مردان نادان و زنان افسانه پرست مغز فرزندان خود را با مهملات و خرافات پر مى كنند
و مراسم چهارشنبه سورى و مراسم سيزده عيد نوروز را
پل پيروزى مى خوانند. روز سيزده دست فرزندان خود را گرفته به صحرا مى برند و
به آنها مى گويند: ((علفها را گره زنيد تا حوائج شما برآورده شود و بخت شما باز
گردد.))
پيامبر بزرگ ما در تمام ادوار زندگى با هرگونه مظاهر خرافات سخت نبرد كرد. روزى
دايه وى او را همراه فرزندانش براى گردش به صحرا فرستاد و براى حفاظت او مهره
سبز يمانى را با نخى به گردن او آويخت . او در برابر ديدگان دايه خود، مهره را از
گردن خود در آورده و گفت : ((مادر! اين موهومات چيست ، من نگهبان ديگرى دارم .))
در چهارشنبه سورى ، بعضى نوجوانان روى آتش مى پرند و گاهى طبق سنت آتش
پرستان در برابر آن نيايش نموده و در حالت پريدن مى گويند: ((زردى من از تو،
سرخى تو از من .))
اين افراد نمى دانند كه زردى رنگ چهره ، يك پديده مادى است و عاملى در خون دارد كه به
صورت بيمارى مالاريا و مانند آن جلوه مى كند.
گاهى يك راننده به جاى اين كه در ترمز و لاستيك و... ماشين دقت نمايد و ابزار فرسوده
را به ابزار نو و محكم تبديل كند، به عامل موهومى پناه مى برد و
نعل اسب به عقب ماشين مى كوبد تا شايد حافظ او باشد.
دزد مسلحى كه به ده سال زندان محكوم شده وقتى گام در آستانه ((زندان )) مى گذارد،
در و ديوار زندان را با شعر زير و امثال آن سياه مى كند:
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
|
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
|
او بقدرى غافل و به تعبير خود تيره بخت است كه هنوز حاضر نيست حقيقت را درست بفهمد
و براى راضى ساختن وجدان سرزنش كننده خود، گناه را به گردن كوكب و طالع مى
افكند.
اى كاش به جاى اين شعر، اشعار ناصر خسرو، شاعر سخن ساز ايران ، را مى نوشت :
برون كن زسر باد خيره سرى را
|
تو خود چون كنى اختر خويش را بد
|
مدارا از فلك چشم نيك اخترى را
|
سزا خود همين است مربى برى را
|
درخت تو گر بار دانش بگيرد
|
مردى كه مى خواهد گام در راه هدف هاى بلند بگذارد بايد از هرگونه افسانه گوئى و
خيال بافى بپرهيزد.
پيامبر(ص ) مخصوصا كوشش مى كرد مردم را از خيالبافى و موهوم پرستى برهاند.
روزى كه فرزند پيامبر، ابراهيم ، فوت كرد، آفتاب گرفت . افراد افسانه پرست آن
زمان ، به حضور پيامبر رسيدند و گفتند: ((مصيبت شما بقدرى بزرگ است كه آفتاب هم
گريان است و براى مرگ فرزند شما گرفته شده است .))
او در پاسخ ، اين جمله تاريخى را فرمود: ((مردم ! آفتاب و ماه بر مرگ و زندگى كسى
نمى گيرد، بلكه خسوف ماه و كسوف خورشيد از آيات خداوند است . و نبايد آن را به
مرگ فرزند من وابسته كرد.))
دسته اى از غرب زدگان بقدرى موهوم پرستند كه از اطاقى كه شماره پلاك آن 13 است ،
مى ترسند و لذا صاحبان مهمانخانه ها ناچارند روى پلاك اطاق سيزده بنويسند 1+12 و
يا عدد سيزده را حذف كنند. مى گويند در سازمان
ملل متحد آسانسور از طبقه 12 به طبقه 14 منتقل مى شود و طبقه 13 اصلا وجود ندارد. در
حقيقت طبقه سيزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
اينها توجه و يا نمى خواهند توجه كنند كه اگر طبقه 13 خطرناك است و
نحوست دارد، با عوض كردن اسم ، حقيقت آن دگرگون نمى شود.
سعدى سخنور مى گويد:
جهان ديده پيرى بر او بر گذشت
|
همى گفت خندان به ناطور دشت
|
كه اين دفع چوب از سرو گوش خويش
|
كنون دفع چشم بد از كشتزار
|
رسوخ اين گونه عوامل موهوم را در روح يك جوان و يا يك ملت بايد از
عوامل سقوط ملتها شمرد. شخصى كه به طالع معتقد بود مى گفت : ((من با طالع نحس به
دنيا آمده ام و بقدرى طالع من نحس است كه اگر كلاه دوز بودم مردم بى سر به دنيا مى
آمدند.))
معمولا برخى از مردم از چرخ و فلك شكايت كرده ، و قسمتى از حوادث بد را به گردن
چرخ دون مى گذارند. حتى بعضى از دانشمندان در ديباچه كتابهاى خود، از جور فلك ناله
كرده و به نثر و نظم در اين موضوع سخنانى دارند.
ولى چرخ و فلكى به آن معنى وجود ندارد. آنچه هست يك سلسله موجودات آسمانى و زمينى
است كه خدمتگزار بشر، و به فرمان آفريدگار جهان براى بشر، تسخير و مهار شده
اند. خورشيد با اشعه زرين خود جانداران را پرورش مى دهد و ماه به فضا نور و صفا
مى بخشد و... بنابراين نبايد خدمتگزاران صديق بشر را جائر و ستمگر خواند.
دليل اين كه هرگز در آنها نحوست و ستم نيست ، اين است كه خداوند بزرگ در كتاب
آسمانى ما به آنها سوگند خورده و ما را به عظمت آنها متوجه ساخته است .
بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر در سخنان دانشمندان از چرخ و روزگار گله اى
شده است ، قطعا منظور گله و شكايت از مردم روزگار و افرادى است كه در زير سايه اين
اجرام آسمانى بسر مى برند والا كواكب و آسمان و زمين تقصيرى ندارند.
عوامل موهوم پيروزى :2- در انتظار تصادفها
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كه
بارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟
گاهى تصادفهاى غير مترقب ، گره از كار انسان مى گشايند. در صفحات تاريخ نمونه
هاى زيادى از اين تصادفها وجود دارد، كه در
ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:
عمادالدوله ديلمى اصفهان و فارس را متصرف شد و حاكم شهر را كه نماينده خليفه بود
از شهر راند، ولى چيزى نگذشت كه هزينه وى و سربازانش به آخر رسيد و بيم آن داشت
كه سربازان وى دست به مال مردم دراز كنند. در اين گير و دار چشم عمادالدوله به سقف
افتاد و ديد مارى سر از سوراخ بيرون آورد و دوباره فرو برد. و اين
عمل چند دفعه تكرار شد. او دستور داد سقف عمارت را بردارند و مسير مار را تعقيب كنند.
كارگران در انتهاى سوراخ ، به خمهاى مملو از اشرفى برخوردند كه حاكم سابق آنها
را براى روز مبادا ذخيره كرده بود.
شاه اسماعيل سامانى پس از سركوبى عمرو ليث دچار كمبود هزينه زندگى گرديد.
براى اين كه اموال مردم از دستبرد احتمالى لشكريان مصون بماند، سپاهيان را بدون در
نظر گرفتن مقصدى به خارج شهر كوچ داد. در اين اثناء زاغى را ديدند كه بالاى سر
آنها در حركت است و گردن بندى در منقار دارد. آنان به تعقيب زاغ پرداختند و زاغ گردن
بند را در چاه افكند. چند تن به دستور شاه وارد چاه شدند و ناگهان به يك صندوق زر و
جواهر دست يافتند كه غلامان عمروليث هنگام گرفتارى وى آنها را در همان چاه پنهان كرده
و بعدا موفق به در آوردن آنها نشده بودند.
شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى در باب قناعت ، حكايتى دارد كه مضمون آن اين است :
شاهزاده اى حلقه انگشترى را در نقطه مرتفعى گذارده بود تا هر تيراندازى بتواند
وسط آن را هدف تير خود قرار دهد، مشمول جايزه شود. تيراندازان ماهر از هدف گيرى
عاجز گشتند و يكى پس از ديگرى با شكست روبرو شدند. در اين اثناء پسر بچه اى كه
در تيراندازى مهارت نداشت و بدون هدف به هر سو تير پرتاب مى كرد، ناگهان
تيرى از سوراخ حلقه عبور داد و برنده جايزه گرديد.
آيا انسان مى تواند زمام زندگى را به دست تصادفها بسپارد؟ اين پيروزيها كه در
سايه يك پيش آمد غير مترقبه به وجود مى آيد، در برابر آنهمه پيروزيها كه در پرتو
دانائى و كاردانى و كار و كوشش و نقشه و ساير
عوامل اختيارى تحقق پيدا مى كند، بسيار كم است .
از اين گذشته گاهى برخى از تصادفها ميوه هاى تلخ دارند؛ افراد خردمند و شخصيتهاى
لايق هرگز در انتظار پيش آمدها و تصادفهاى غير مترقب نمى نشينند و با بودن اسباب
ظاهرى و عوامل عقلانى ، دنبال عامل موهوم نمى روند.
فرض كنيد شهرى يك ميليون نفر جمعيت دارد؛ هواپيمائى در آسمان آن شهر به پرواز در
مى آيد و مى خواهد دو سكه بهار آزادى بر سر مردم اين شهر نثار كند؛ آيا مى توان به
اميد دريافت اين دو سكه نشست و دست از كار كشيد؟! و اگر چنين كنيم و قبلا نيز اندوخته اى
نداشته باشيم ، جز اين كه بايد براى نان شب خود
معطل بمانيم ، چاره اى نداريم ؟!
ملتى كه به قدرت و فعاليت خود متكى نباشد و به انتظار حوادث بين المللى بنشيند تا
شايد چرخ حوادث به سود او بچرخد و مورد ترحم دولتهاى بزرگ جهان واقع گردد،
محكوم به فنا است .
دانشجوئى كه به جاى كار كردن و رنج بردن در انتظار تصادفهاى غير مترقب بنشيند
تا شايد در اثر آن ، نمره خوبى بياورد، در پايان
سال از اين پندار نتيجه اى نخواهد گرفت .
يكى از پيشوايان اسلام جمله اى فرموده كه در نظر ارباب دانش يك جهان ارزش دارد و آن
اين است : ((من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله )). (31) يعنى كسى كه از زمين
و آب برخوردار باشد ولى از اين نعمتهاى بزرگ خدادادى بهره مند نگردد، از رحمت
خداوند دور خواهد بود.
هيچ ملتى در جهان پر غوغاى ماديت قد علم نكرد و هيچ شخصيتى در صحنه حوادث پيروز
نگرديد، جز اين كه به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى تكيه نمود و با ايمانى راسخ قدم
در راه هدف گذارد و در گرد اين فكر كه اگر فلانى چنين كند يا چنين حادثه اى رخ دهد،
ما چنين مى شويم ، نگشت .
و به قول شاعر:
مرد بزرگ بايد و عزمى بزرگتر
|
تا حل مشكلات به نيروى او كنند
|
آزادگى به قبضه شمشير بسته است
|
مردان ، هميشه تكيه خود را بدو كنند
|
قانون خلقت است كه بايد شود ضعيف
|
هر ملتى كه به راحتى و عيش خو كنند
|
ممكن است كسى و يا ملتى بر اثر تصادف به سعادتى برسند، ولى پيشرفتهائى كه
مولود تصادف است مانند درآمدى است كه از طريق قمار به دست مى آيد، و كاملا بى اساس
مى باشد.
و به قول يكى از دانمشندان : ((سخت ترين راه ها و خطرناكترين آنها، راه نزديك است .
راه دور اگر وقت بيشتر تلف مى كند ولى مطمئن تر است .)) چه بسا انسان در پرتو
تصادف از نزديكترين راه به مقصد برسد، ولى ملتى كه در انتظار پيدا شدن اين راه
نزديك باشد، پيش از وصول به مقصد، راه مرگ و فنا را پيش مى گيرد.
هر ملتى كه بخواهد پيشانى او در راه ترقى و تعالى عرق نكند و فقط از پلكان موهوم
و سست تصادف بالا رود، قبل از نيل به مقصد، به زمين خواهد خورد.
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كه
بارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟ آيا جز اين است كه تمام شرايط
و مقتضيات كشف چنين قانونى در آن لحظه براى نيوتن وجود داشت ؟ و اين حادثه به عنوان
تكميل كننده آن شرايط به وجود آمد؟ آن مرد متفكر همواره غرق مطالعه و بحث و بررسى
درباره علل و معاليل طبيعى بود و تمام نيروهاى خود را به كار انداخته ، در هر حادثه
جزئى دقت مى كرد و هر فردى غير او نيز در اين صورت قطعا براى كشف چنين قانونى
موفق مى شد.
اگر حبابهاى صابون دانشمندى را به كشف و
تحليل نور هدايت كرد، نه از طريق تصادف بود؛ زيرا همين حبابها در برابر رختشويان
هر روز مجسم است و چيزى از آن درك نمى كنند. او تمام شرايط كشف اين قانون را به وجود
آورده بود و براثر تدبر در حوادث موفق به چنين كشفى گرديد.