عوامل حقيقى كاميابى :14- تجربه اندوزى از شكستها
آنقدر شكست خوردم كه راه شكست دادن را ياد گرفتم .
يكى ار رموز كاميابى اين است كه از شكست نهراسيم . شكست آئينه اى است كه نواقص و
اشباهات را بى كم و زياد بخوبى نشان مى دهد. مردان بزرگ شكست را
پل پيروزى مى دانند و كوشش مى كنند در آينده
علل و موجبات آن تكرار نشود. در حقيقت شكست خوردن را شكست نمى دانند؛ بلكه مى ترسند
از شكست ، شكست روحى بخورند.
صفحات تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از پيروزيها پس از شكست به دست آمده است ؛
زيرا شكست خورده ها با روحى زنده و اراده اى قاطع بار ديگر وارد ميدان فعاليت شده ، و
خود را بدين وسيله در آستانه قرار داده اند.
شكست خوردگان اميدوار خود را در هنگام شكست نمى بازند و افتان و خيزان به راه پيمائى
خود ادامه مى دهند و بالاخره به مقصد مى رسند.
در جنگ احد بر اثر يك نافرمانى شكست سختى به مجاهدان اسلام وارد گرديد. ولى اين
شكست بقدرى آموزنده بود كه آن همه فتوحات را
بدنبال آورد.
ناپلئون مى گويد: ((آنقدر شكست خوردم كه راه شكست دادن را ياد گرفتم .)) و به
قول برخى : شكست براى ناتوانها زهر كشنده ، و براى روانهاى توانا پلكان پيروزى
است .
در آئين مقدس اسلام ، نوميدى كه اثر بارز شكست است ، گناه بزرگ شمرده شده ، و از
قديم الايام گفته اند: ((پايان شب سيه سفيد است )) و نيز گفته اند: ((در نامراديها بسى
مراد است )) و ((در نوميدى بسى اميد است .))
نابغه نظامى ايران ، نائب السطنه ، نادر پس از آن كه باختران را از دست تركان
عثمانى گرفت ، متوجه فتح بغداد گرديد و شهرهاى سامرا، كربلا، نجف و چند شهر
ديگر عراق را اشغال نمود. سپس بغداد را محاصره كرد، ولى بزودى
توپال پاشا با هشتاد هزار تن از برگزيده ترين سربازان ترك به كمك محاصره
شدگان شتافت . نيروهاى عثمانى با توپهاى سنگين مجهز بود و از لحاظ تعداد نيز بر
نيروهاى ايرانى فزونى داشت . در اثناء جنگ ، اسب نادر تيرى خورد و در غلطيد و
سربازان به خيال اين كه نادر كشته شده ، دچار بى نظمى شدند. نادر در چنين وضعى
فرمان عقب نشينى داد. در اين جنگ 30000 ايرانى و 20000 ترك عثمانى نابود شدند و
كله توپخانه و تمام ساز و برگ نادر به دست عثمانيها افتاد. نادر در حالى كه
سربازان او كفش بپا نداشتند با قواى باقيمانده روبه مندلى آورد.
اين شكست در افراد عادى نقطه پايان كار محسوب مى شود؛ ولى كارى كه نادر را نجات
داد اين بود كه اين شكست را برخود نپذيرفت و از شكست ، شكست روحى نخورد و پس از
بازگشت به همدان ، توده هاى انقلابى سراسر كشور را فرا خواند و در ظرف دو ماه
ارتش منظمى كه شماره آنها از دويست هزار نفر كمتر نبود و تركان عثمانى را سخت شكست
داد. او بغداد را بار ديگر محاصره كرد و نيروهاى عثمانى را بزانو در آورد و در نتيجه
دولت عثمانى متعهد شد كليه اراضى ايرانى را كه در ظرف ده
سال به تصرف در آورده بود به ملت ايران بار گرداند.
بهرام ، سردار ايرانى ، علاقه زيادى به شكار داشت و از اوضاع ملتى كه بر آنها
حكومت مى كرد بى خبر بود. او فقط رژه هاى منظم ارتش و خضوع و تملق گروهى از
درباريان را مى ديد و از اوضاع ملت و زندانيان بيگناه اطلاع نداشت . در اين شرائط ن در
مرزهاى كشور جنگى زخ داد و او مجبور شد از مردم استمداد بطلبد تا با او همكارى كنند،
ولى مردم دعوت وى را با سردى تلقى كردند و مساعدت لازم را انجام ندادند. او از اين
جريان فوق العاده متاءثر گشت و در فكر چاره بر آمد تا علت شكست خود را به دست
آورد. وى مى دانست كه اشكالاتى در دستگاههاى مملكت وجود دارد كه از چشم او پنهان است و
موجب بدبينى و دلسردى مردم نسبت به حكومت وقت گرديده است .
روزى با لباسى مبدل از شهر بيرون رفت و ديد مردى پوست سگى را در برابر خيمه
خود آويزان كرده است . سردار جلو رفت و سلام كرد و علت آويزان كردن پوست سگ را
پرسيد. پس از اصرار زياد، آن مرد چنين پاسخ داد:((وسيله معاش من گوسفندانى بود كه
در اين مراتع مى چريدند؛ و اين سگ حراست و حفاظت گوسفندان را به عهده داشت . من و
چوپان گله ، با فكرى آسوده ، در انديشه توسعه كار بوديم . تا اين كه روزى چوپان
گفت امروز يك راءس از گوسفندان طعمه گرگ شده . فردا نيز اين جريان تكرار شد و
پس فردا نيز همچنين ... من به سگ بد گمان شدم و به همراه چوپان مسير سگ را تحت
مراقبت قرار داديم . ديديم كه سگ نر با چند گرگ ماده دوست شده و آنها را در ربودن و
كشتن گوسفندان آزاد گذارده است و نتيجه گرفتيم كه اعتماد ما به سگ موجب ضرر ما شده
بود. لذا من سگ را سربريده ، و به اين صورت در آوردم تا مردم بدانند هر كسى كه امين
مقامى باشد ولى در كار خود خيانت ورزد، سزاى او همين است .))
اين داستان زماندار را بفكر انداخت و با خود گفت : ((شايد شكست من
معلول اعتماد فزونتر از حد من به حواشى و اطرافيان است .)) از اين پس بدون اطلاع
اطرافيان ، با طبقات مختلف مردم تماس گرفت و ديد ناله هاى مردم در سينه ها حبس
گرديده و افراد بى گناه ، به جرم نپرداختن مالياتهاى نامشروع روانه زندانها شده
اند. بنابراين اولياء امور را تغيير داد، متجاوزان را مجازات كزد و موجبات رضايت ملت را
فراهم ساخت . و چيزى نگذشت كه موجى از عواطف مردم متوجه او گرديد.
عوامل حقيقى كاميابى :15- شهامت و شجاعت
در هر نقطه عطفى از زندگى ، آلام و ناراحتى وجود دارد. هرگونه اصلاح و
تحول با رنج و زحمت تواءم است ، ولى در پرتو شهامت و شجاعت مى توان برتمام اين
مشكلات پيروز آمد.
شهامت و شجاعت نشانه مردانگى است و در بسيارى از كارها
پل پيروزى بشمار مى رود اصطلاحات و انقلابات اجتماعى و فكرى نيز بدون شهامت و
شجاعت صورت نمى گيرد. افراد زبون و ترسو كه بسان مرغان كز كرده در گوشه
اى خزيده اند و از ترس مردم ، ملت و يا دشمن دست به سفيد سياه نمى زنند، هرگز مبداء
آثار و تحولات نمى شوند. اگر خيلى هنر كنند، مى كوشند وضع موجود را حفظ كنند.
افراد با شهامت و شجاعت با در نظر گرفتن ارزش هدف ، پس از طرح نقشه و بررسى
جوانب كار و زيان و سود اقدام ، بدون پروا دست به كار مى شوند. اينجاست كه تهور و
كارهاى جنون آميز از شهامت و شجاعت فاصله مى گيرند. افراد متهور نسنجيده وارد كار مى
شوند و زيان و سود اقدام را در نظر نمى گيرند و اگر نقشه اى داشته باشند، نقشه
آنها مورد پسند خردمندان نمى باشد. آنها فريب زور بازو را خورده و مغرور قدرت خود مى
شوند.
اكنون تعريف فوق را با بيان اين قطعه تاريخى روشنتر مى سازيم .
پس از رحلت پيامبر اسلام ، مردى به نام مسيلمه در يمن ادعاى نبوت نمود. سربازان
اسلام از مدينه براى سركوبى وى عازم يمن گرديدند. سپاه مسيلمه تار و مار شد ولى
او با گروهى از يارانش در باغ بزرگى كه در ميان قطعه اى قرار گرفته بود
پناهنده شد. در اين قلعه ، وسائل زندگى از هر نظر تا چند ماه فراهم بود؛ مسلمانان چند
روز در اطراف قطعه ماندند لكن نتوانستند كارى از پيش ببرند. شوراى جنگى به رياست
ابودجانه كه افسر نامور اسلام بود تشكيل گرديد؛ در مرحله نخست ، اهميت هدف مورد
بررسى قرار گرفت : اگر مسيلمه دستگير نشود، پس از رفع محاصره ، باز با نقشه
هاى فريبنده گروهى را گرد آورده به گمراهى مردم خواهد پرداخت و زبانهاى بيشمارى
ببار خواهد آورد؛ پس اگر در راه دستگيرى وى چند نفر كشته شوند، ارزش خواهد داشت .
سپس نقشه دستگيرى وى مورد گفتگو قرار گرفت و ابودجانه گفت :((ده نفر از خود
گذشته مى خواهم كه جان خود را در راه اين هدف از دست بدهند))؛ بلافاصله ده نفر
آمادگى خود را اعلام كردند. بعدا گفت : ((هر يك از اين ده نفر كه من خود نيز با آنها هستم
جدا جدا روى سپرى مى نشينند و سربازان با نيزه هاى خود سپر را بلند مى كنند تا دست
او به لب ديوار برسد؛ وقتى همه ده نفر به اين طريق روى بام قرار گرفتند، يك يك
طناب مى اندازند و وارد باغ مى شوند. نخست من طناب مى اندازم ، وارد باغ مى شوم و
قدرى پيش مى روم . اگر ديدند كه من كشته شدم ، دومى وارد شود. او نيز قدرى جلوتر
رود؛ اگر او نيز به سرنوشت من دچار شد، سومى وارد باغ شود؛ بالاخره بر اثر
جانبازى نفرات ، آخرين نفر خود را به درب باغ رسانيده و خواهد توانست درب را به
روى سربازان اسلام باز نمايد.))
اتفاقا ابودجانه به تنهائى اين نقشه را پياده كرد و شخصا طناب انداخت و وارد باغ شد
و پس از نبرد مختصرى موفق شد درب باغ را به روى سربازان اسلام باز كند و آخرين
لانه فساد را با دستگيرى و كشتن مسيلمه از بين ببرد.
اگر اين افسر داراى شهامت نبود هرگز امكان نداشت كه اين سنگر گرفته شود.
در تخسير اسپانيا، موسى بن نصير، فرمانده
كل قواى جبهه افريقائى اسلام ، به فكر فتح و تسخير اروپا افتاد و غلام خود، طارق
بن زياد، را به عنوان نيروى اكتشافى روانه سمت اسپانيا كرد. وقتى طارق به
محل ماموريت رسيد و روحيه دشمن را از هر نظر مورد بررسى قرار داد، زمينه را براى حمله
آماده ديد و با خود انديشيد كه اگر بخواهد گزارشها را براى فرمانده
كل بفرستد و منتظر دستور شود جه بسا ممكن است دشمن متوجه گردد؛ لذا دستور داد تمام
كشتيها را كه به وسيله آنها از دريا عبور كرده بودند آتش بزنند. وقتى شعله هاى آتش
از كشتيها برخاست جمعى به او اعتراض كردند و گفتند ((توبا سوزاندن كشتيها، ما را
بيچاره كردى و دستمان را از خانه و منزلمان كوتاه نمودى .)) طارق گفت :
((مرد مسلمان مانند مرغ نيست كه آشيانه مخصوصى داشته باشد.))
سپس در دامنه كوهى كه امروز آن را جبل الطارق مى خوانند، در برابر امواج خووشان و
خشمگين دريا، خطابه آتشينى خواند كه غوغاى امواج دريا را در گوشها بى اثر ساخت .
او چنين گفت :
اى مردم اينك درياى متلاطم در پشت سر، و سپاه دشمن در پيش روى شماست . دشمنان شما
انبارهاى پر از آذوقه و اسلحه دارند، ولى در دسترس شما قوتى جز آتچه با پنجه هاى
نيرومند خود از دست دشمن در آوريد نيست و سلاحى جز آن شمشيرها كه بر كمر بسته ايد
نداريد.
اين گفتار پرشور آنچنان خون غيرت سربازان اسلام را در عروق آنها به گردش در
آورد، كه بى اختيار با شهامت كامل و در مدت كمى ، دشمن را به زانو درآوردند و اسپانيا را
فتح كردند.
اينك به شهامت مارتين لوتر در اصلاح مذهب مسيح توجه كنيد:
رعب و هراس اربابان كليسا نفسها را در سينه ها حبس كرده بود و كسى جرات نداشت كه از
روش پاپ و اطرافيان وى كوچكترين انتقاد علنى كند. مارتين لوتر در
سال 1510 به روم رفت و در آنجا ديد كه مقامات عالى روحانى در انجام شعائر و وظائف
روحانى ، لاقيد و بى اعتنا هستند. اين كار عزم او را براى اصلاحات مذهبى را سختر نمود.
سرانجام در سال 1517 اعلانى بر در كليسا چسبانيد و به عموم اطلاع داد كه نكته هائى
دارد و مى خواهد آنها را با مردم صاحبنظر در ميان بگذارد. لوتر در تمام نكته هاى خود
به روش كشيشها كه با اخذ احترامات از مردم ، مدعى هستند گناهان آنها را بخشوده اند سخت
حمله برد و آن را يك نوع سوء استفاده از روحانيت دانست . انتقاد وى خصومت بزرگان كليسا
را سخت برانگيخت و به او اخطار كردند كه از گفتار ناهنجار خود دست بردارد. او به
اخطار آنها اعتنا نكرد و در محافل و مجالس به احتجاج و
استدلال خويش پرداخت . واتيكان ناچار شد حكم تكفير او را صادر كند و وى در ملاء عام
فرمان پاپ را آتش زد و نزد ((فردريك )) سوم گريخت و به كار خود ادامه داد. او
توانست با شهامت خود برخى از پيرايه هاى مذهب مسيح را كه مايه ننگ و رسوائى بود،
جدا سازد و فرقه پروتستان ، اولين شاخه منشعب ازديانت ، را به وجود آورد.(23)
نمونه هاى بالا مربوط به شهامت در امور اجتماعى است ، ولى شما مى توانيد مثالهاى
زيادى از شهامت در امور فردى را در صفحات تاريخ بخوانيد.
شخصى كه انديشه پيروزى را در دماغ خود مى پروراند بايد به حكم ضرورت به اين
مطلب اذعان داشته باشد كه هر نوع پيروزى در كارهاى بازرگانى ، كشاورزى ،
سياسى و علمى بدون شهامت صورت نمى گيرد.
و اگر امروز در جامعه ما اصلاحات بكندى صورت مى پذيرد، از اين نظر است كه شالوده
زندگى ما را محافظه كارى تشكيل داده و افراد شجاع و با شهامت در ميان ما انگشت
شمارند.
افراد بى شهامت همواره براى نگهدارى وضع موجود خود، دست و پا مى زنند و هرگز در
كار و كسب و زندگى خود اصلاحى در نظر نمى گيرند. و اگر در زندگى آنها نقطه
عطفى پيدا شد، هرگز درصدد استفاده از آن برنمى آيند.
هنگامى كه در زندگى افراد با شهامت امكان
تحول رخ داد، فورا از آن امكانات با تحمل مشتقات و شدائد استفاده كرده و مصائب
تحول را متحمل مى گردند.
اين را بايد دانست كه در هر اصلاح و تحولى رنج و زحمت وجود دارد و در هر نقطه عطفى
از زندگى آلام و ناراحتيهائى نهفته است . كودكى كه مى خواهد از جهان بينى به جهان
ديگر گام بگذارد و نقطه عطفى در زندگى خود پديد آورد، بايد از يك گذرگاه تنگ
بسختى بگذرد با در يك افق وسيعتر بساط زندگى را پهن كند.
مردان با شهامت هرگونه مصائب را با چهره باز
تحمل مى نمايند. ديده شده است بسيارى از افراد كه از وضع كسب و كار خود ناراضى
هستند، ولى در اثر نبودن شهامت ، سختيهاى تحول و اصلاح آنان را از هرگونه تغيير
روش باز مى دارد و عمرى را با كمال دلتنگى مى گذرانند.
عوامل حقيقى كاميابى :16- فداكارى و از خود گذشتگى
در اهداف و آرمانهاى معنوى كه ارزش آن بالاتر از تن و جان است ، رمز پيروزى از آن
كسى است كه در راه آن فداكارى و از جان گذشتگى نشان دهد.0
پيروزى و موفقيت در اهداف و آرمانهاى معنوى كه ارزش آن در نظر خردمندان بيش از تن و
جان و مناصب و مقامات مادى است ، از آن كسى است كه در راه هدف ، از زندگى و موقعيتهاى
موهوم مادى بگذرد تا به هدف خود جامه عمل بپوشاند. يعنى اگر هدف را براى جان و
جسم و يا براى ارتقاء به مناصب و مقامات مادى مى خواهد، فداكارى به معناى دست از
زندگى شستن و پا زدن بر موقعيتهاى اجماعى ، كارى جنون آميز خواهد بود؛ ولى اگر
بقدرى به هدف عشق مى ورزد كه آن را بيش از تن و زندگى مادى خود مى خواهد، در اين
صورت فداكارى و از دست دادن جان و مال ، اولاد و عشيره و حيثيت و اعتبار مادى ، رمز موفقيت
خواهد بود.
كسانى كه با عينك ماديگرى به صحنه پهناور زندگى مى نگرند و همه چيز را براى
ماده و ماديات مى خواهند، نمى توانند فداكارى پيامبران و پيشوايان الهى و رادمردان
بزرگ و سياستمداران دلسوز و دارندگان آرمانهاى معنوى و مكتبهاى فلسفى روحى
روانى را درست تفسير نمايند. چه بسا آنها را افسانه پندارند و اگر با ديدگان
ماديگرى بنگرند، چنين جانبازان را به جنون و صرع متهم سازند.
كسى كه ارزش هدف و آرمان خود را بالاتر از ماده و ماديات تشخيص مى دهد، آرامش و لذت
خود را در تحقق پذيرفتن آرمان خود مى بيند. او با چهره باز و علاقه فراوان ، خود را در
كام حوادث خطرناك مى اندازد.
اگر حضرت مسيح (ع ) با آن همه شدائد روبرو گرديد و مورد تكفير و لعن يهودان واقع
شد، روى هدف مقدسى بود كه آن را بالاتر از تن و جسم خود مى دانست .
اگر شبى كه تروريستهاى قريش خواستند پيامبر را در خوابگاهش به
قتل برسانند، اميرمؤ منان در همان شب در رختخواب پيامبر با روحى آرام خوابيد تا پيامبر
زنده بماند ولو او كشته شود، روى ايمان و علاقه او به حيات پيامبر و پيشرفت آئين
توحيد بود.
اگر سالار شهيدان و سرور آزاد مردان با خون خود و ياران باوفايش سرزمين كربلا را
رنگين كرد، روى عشق و علاقه به هدف بود؛ زيرا مرگ با افتخار و شرافتمندانه در
نظر وى بالاتر از زندگى ننگين بود و منطق او اين بود: ((كه مرگ سرخ به از
زندگى ننگين است .))
اگر در نبرد نهروان جوانى با كمال اختيار قرآن را از امير مؤ منان گرفت و به سوى
دشمن برد و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد در حالى كه مى دانست با تيرهاى پياپى
دشمن از پاى خواهد افتاد، روى علاقه شديد به معنويات و پيروزى حق بر
باطل بود.
اگر كلمبوس امريكا را كشف كرد، روى فداكارى بود در او وجود داشت . او دريانورد ماهر و
پرطاقتى بود و در 14 سالگى چندين بار در درياى مديترانه به مسافرت پرداخته
بود. كلمبوس در سوم اوت 1942 با سه كشتى به نام ((سانتا)) و ((ماريا)) و ((نينا)) راه
دريا را پيش گرفت و پس از تحمل شدائد و مشقات فراوان با وجود طوفهانهاى دريائى
هولناك و بيمارى و نارضايتى كاركنان كشتيها، سرانجام در 12 اكتبر در سرزمين نجات
دهنده فرود آمد.(24)
اگر در تاريخ ششم آوريل 1909 ناخدا ((پيرى )) به قطب
شمال رفت ، در پرتو فداكارى بود كه از خود نشان داد. اين دريانورد امريكائى به
اتفاق پنج نفر از همراهان خود پس از تحمل رنج و مشقت طاقت فرسا، به مقصد رسيدند.
ناخدا ((پيرى )) پس از آنكه به محاسبه پرداخت و
محل دقيق قطب را تعيين نمود، يك روز و نيم استراحت كرد. انگشتان پاى او را سرما برده
بود و در اين مدت استراحت ، چهار انگشت از يكى از پاهاى وى را قطع كردند. هر پنج
انگشت پاى ديگر او هم در موقع مراجعت از بين رفت .(25)
عوامل حقيقى كاميابى :17- مشكلات و مصائب
آلام و شدائد هوش انسان را تيزتر مى كند. طوفانهاى حوادث روحيات انسان را تقويت مى
نمايد.
درياى خروشان زندگى با طوفانها و موجهاى كوه آسا همراه است . امواج سهمگين حوادث
از پيشرفت مردان بزرگ ، در مسير زندگى ، جلوگيرى ميكند. پيروزى از آن كسانى است
كه با كشتى تدبير و عقل سينه حوادث را بشكافند و با كمك دانش و بينش با مشكلات
مبارزه نمايند. و اين همان استقامت است كه در پيش درباره آن گفتگو كرديم .
نكته قابل توجه اينجاست كه وجود مشكلات از
عوامل پيروزى است و اين مطلب تا حدى براى گروهى
قابل هضم نيست . ولى اگر آنان توجه نمايند، خواهند ديد كه همانطورى كه آتش آهن را
قويتر مى سازد، مشكلات و مصائب هم فكر انسان را در مسير زندگى پخته تر كرده و به
او درس زندگى مى آموزد.
افراد قوى و نيرومند كسانى هستند كه در گهواره رنج پرورش يافته اند. آنها مى
توانند در برابر طوفانهاى مصائب مقاومت نمايند. ولى كسانى كه در مهد عزت و نعمت ،
پرورش يافته اند با يك نسيم سرد، پژمرده مى شوند و با يك باد شديد از جاى كنده
مى گردند.
مولاى متقيان على عليه السلام كه به قوت بازو و عظمت روح و ثبات در برابر حوادث
معروف است مى فرمايد:
اگر از من بپرسند كه اين شجاعت جسمى و قدرت روحى شما
معلول چيست ؟! در صورتى كه غذاى روزانه شما نان جو و نمك و سركه است ، من در
پاسخ اين دسته چنين مى گويم : درختان بيابانى كه در سنگلاخها و زير آفتاب سوزان
و با صد عوامل تلخ دست بگريبانند، از درختان و گياهانى كه در لب جويبار پرورش
يافته اند، محكمتر و با دوامترند.
درختان لب جويبار كه در مهد نعمت و در آغوش نوازش باغبان پرورش يافته اند، با
مشكلات و مصائب خوى نگرفته اند. ولى درختان بيابانى در آغوش مشكلات بزرگ شده
اند؛ فرزند مصائب اند و مربى آنها بادهاى سوزان ، آفتاب داغ ، كم آبى و بى بارانى
است (26)
مللى كه در دامنه كوهها پرورش مى يابند، از مللى كه در ميان دشت و دمن و يا شهر و
بخش زندگى مى كنند، قويتر و نيرومندتر هستند. دسته نخست با اينكه فاقد
وسائل زندگى مى باشند بيش از دسته دوم در برابر سرما و گرما و گرفتارى مقاومت
مى كنند.
انسان در پرتو مصائب قواى دماغى خود را به كار مى اندازد و نقشه ابتكار را به دست
مى گيرد. در حقيقت ، مشكلات مشوق و محرك براى چاره جوئى است و تشويق و تحريك
نردبان ترقى مى باشد و شخصيتهاى بزرگ علمى و صنعتى هميشه در
طول زندگى با سختيها و محروميت ها دست بگريبان بوده اند.
بدين لحاظ ناپلئون مى گفت : ((شدائد و آلام ، هوش انسان را تيزتر و
محصول خيزتر مى سازد.))
گوته مى گويد:((طوفانهاى حوادث ، اخلاق و روحيات را تقويت مى كند.))
پدر و مادرانى كه مراقبند آنها در كشمكش حوادث و مصائب واقع نشوند، و آنها را ((لوس ))
و ((ننر)) بار مى آورند، سخت در اشتباهند. اين بچه ها در طوفان حوادث بسان درخت بيد
در لب جويبار به هر بادى مى لرزند و در گردباد حوادث مانند پر كاهى از اين سو به
سو پرتاب مى شوند.
افراد بلاديده و زجر كشيده مانند صخره ها و كوههاى محكمى هستند كه هيچ عاملى قدرت
انفجار آن را ندارد. سيل هميشه در سرزمينهاى نرم اثر مى كند و در
دل آن جاى مى گيرد. ولى در سرزمينهاى سخت و سنگلاخ ، اثر شومى از خود نمى گذارد.
سيل حوادث روزگار نيز درباره افراد خشن و سخت و قوى بى اثر است ، ولى افراد
ناتوان را از پاى در مى آورد.
مصائب براى انسان يك اندوخته عملى زندگى است . و در آينده وسيله ترقى و پايه
تعالى او مى گردد و بر اثر تجارب زيادى كه از مشكلات به دست مى آورد، همواره
سختيها را به نفع خويش تمام مى كند و از آنجا كه كوه مصائب را زير پا گذارده ، در
مسير زندگى مشكلات مانع پيشرفت او نمى شود و هرگاه مصائب مانند تگرگ ببارد، آنها
را با آغوش باز استقبال نموده و بر چهره آنها مى خندد.
نيچه مى گويد: ((ترا به قدرى دوست مى دارم كه رنج و آشفتگى و سرشكستگى برايت
آرزو مى كنم ، به تو رحم نمى كنم چون ترا دوست مى دارم ميدانى چرا؟! زيرا آرزو دارم
كه نيروهاى خفته تو بيدار گردد تا در شدائد روزگار با روحى مسلح پايدار باشى
.))
به قول ناصر خسرو:
تا نبيند رنج و سختى مرد، كى گردد تمام
|
تا نيايد باد و باران ، گل كجا بويا شود
|
اگر بگوئيم كاميابى فرزند رنج و مشقت است ، سخن به گزاف نگفته ايم . و يا اگر
بگوئيم پولاد در پرتو آتش سختتر مى شود و چاقو در سايه سوهان تيزتر مى گردد،
حقيقتى را بااين مثال ترسيم كرده ايم .
قهرمان ملى ايران ، نادر كه در رديف نوابغ نظامى جهان بود، رشادت و كاردانى و
حماسه اش در صفحات تاريخ مضبوط است . او در سختترين شرائط، زمام كار را به دست
گرفت و موقعى روى كار آمد كه افغانها ملت كهن ايران را از پا در آورده و تركان
عثمانى قسمتى از خاك ايران را در شمال غربى جزء متصرفات خود قرار بودند و هلنديها
و انگليسها در جنوب ايران و خليج فارس سلطه مطلقه پيدا كرده ، مى خواستند جنوب
كشور را هند ثانى قرار دهند.
در چنين زمانى كه زمامدار سابق بر اثر خوگيرى به زندگانى تواءم با ناز و نعمت و
عيش و طرب ، لياقت اداره كشور را از دست داده بود، نادر كه در زير آفتاب سوزان و روى
ريگهاى گداخته بيابانها پرورش يافته و با طوفانهاى زندگى و با رزم و شمشير
زنى خو گرفته بود و جسمى پولادين و روحى آتشين داشت ، برخاست . شرائط سخت
زندگى و اوضاع و احوال تحقيرآميز آن روز ايران ، جسم و روح او را همانند جسم و روح
يك ملت خمشمناك گداخته و آبديده ساخته بود.
او بر اثر داشتن روح آتشين و اراده آهنين خود، كشور ايران را از لوث دشمن پاك ساخت و
نام خود را در دفتر بزرگترين نظاميان جهان ثبت نمود.
سختيها و مشكلات شخصيت پرور است ؛ زيرا باعث مى شود كه قواى دماغى انسان براى
رفع موانع فعاليت نمايد. دانشمندان معتقدند كه بازبايها براى كودكان يك نوع تقويت
دماغى است ؛ زيرا كودك در بازى به مشكلاتى برمى خورد كه با نيروى فكر آنها را
برطرف مى سازد لذا تا مشكلات پيش نيايد، بسيارى از قدرتها و استعدادها شكفته نمى
شود. سختيها و مصائب معلمى است سختگير، ولى ميوه هاى شيرين دارد.
ماترياليستها مى پرسند چرا خداوند رؤ وف و مهربان بشر را در آغوش بلا آفريده است
؟! و فلسفه اينهمه بلاها چيست ؟! مى پرسند چگونه اين بلاها و مصائب و گرفتاريها با
عدل و رحمت و راءفت خدائى ، كه خداپرستان بدان معتقدند، سازگار است ؟
ماديها از يك نقطه غافلند و آن اين كه اينگونه بلاها و حوادث علاوه بر يك سلسله اسرار
تكوينى و جهانى كه علماء با سر پنجه دانش ، پرده از روى آن برداشته اند، يك فايده
روانى دارند. و آن فايده در درجه اول اين است كه انسان تا با ناملايمات روبرو نشود،
ارزش راحتى و تندرستى را نخواهد دانست ؛ و در درجه دوم براى جلوگيرى از ستم ، كه
بدبختانه در جامعه انسانى فراوان است ، وجود اين گونه بلاها ضرورى است . بشر در
زندگى توسعه طلبى خود به يك زنگ خطر و بيدار باش نياز مبرم دارد تا از پاره اى
تندرويها و ستمها دست نگهدارد وگرنه بشر خودخواه و مغرور اگر تمام مقتضيات را
مطابق ميل خود ديد، براى كسى حق حيات قائل نمى شود لذا اين آفات و بلاها زنگ قلوب را
شسته و بر دلها صفا و محبت مى بخشد.
ما هيچگاه نبايد چنين فكر كنيم كه بدون مشكلات به بزرگترين هدف
نائل مى آئيم .
گروهى از پايه گذاران علوم با مشكلات و نبودن
وسائل موفقيتهائى بزرگ به دست آورده اند.
مثلا ((فرگوسن )) با يك كارد كوچك يك ساعت چوبى درست كرد. ((نيوتن )) به وسيله
يك ذره بين و يك قطعه كاغذ، نور را تجزبه كرد و به
اصول الوان رسيد.
وقتى كارگاه ((وستون ))، عالم طبيعى ، را بررسى كردند ديدند فقط چند عدد شيشه و
ساعت و چند ورق كاغذ و گرماسنج كوچكى در آنجا وجود داشت .
((فرگوسن )) شبها از شهر بيرون مى رفت و بر پشت مى خوابيد و
فواصل ستارگان را با يك تسبيه اندازه مى گرفت .
((وتنهوس ))، ستاره شناس معروف ، خسوف و كسوف را روى دسته خيش زراعى حساب مى
نمود.
سختيها انسان را به صفات مردانگى آراسته مى سازد. در جهان زندگى ، تمام مناصب و
مقامات مادى و معنوى در گرو يك سلسله مشكلاتى است كه بايد بر آنها پيروز گرديد.
صائب تبريزى كه در تك بيت سرودن يد طولائى دارد مى گويد:
مالش صيقل نشد آئينه را نقص جمال
|
پشت پا هركس خورد، در كار خود بينا شود
|
راستى چنين است . كسانى كه از آغاز زندگى همواره پيروز بوده و با مصائب روزگار
دست و پنجه نرم نكرده اند، اميد به بقاى پيروزى آنان است . جوانى كه زندگى خود را
با شكست و پيروزى آغاز كند، اميد كاميابى او بيشتر است ؛ زيرا از آغاز زندگى راه
مبارزه با مشكلات را آموخته است .
|