عدم افتراق اماميه ميان قرآن و عترت
اماميه - تنها فرقه ى ناجيه - بر اين اعتقادند كه قرآن و عترت از سوى پروردگار ماست
، به هر دو ايمان مى آوريم و ميان اين دو جدايى نمى اندازيم . چون هرگز از يكديگر جدا
نمى شوند تا زمانى كه دوباره در كنار حوض نزد پيامبر خدا باز گردند كه آن دو را
در امت خود وا گذاشته است .
افراط در حق عترت عين تفريط در حق قرآن است و سبب محروميت جوامع بشرى ، حتى حوزه
هاى علميه از علوم قرآن مى شود. زيرا اعتقاد به حجيت نداشتن ظاهر قرآن به
دليل تحريف ، سبب مى گردد كه قرآن محو درس و بحث مدارس معتبر نبوده ، از حوزه ى
تحليل و تفسير بيرون شود.
چنان كه افراط در حق قرآن نيز عين تفريط در حق عترت طاهره عليهم السلام است و سبب
محروميت امت اسلامى از زعامت و هدايت و حكومت و ارشاد و راهنمايى ايشان مى گردد. زيرا
اعتقاد به معصوم نبودن ايشان سبب مى شود سيرت و سنت آنان كه همان سيرت و سنت
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، الگو و اسوه ى امت اسلامى نباشد و بدين جا
مى انجامد كه عترت طاهره و ساير مردم با يكديگر مساوى اند؛ در حالى كه حضرت رضا
عليه السلام فرمود: ما بزرگان دنيا و واليان زمين هستيم ؛ نحن سادة فى الدنيا و
ملوك فى الاءرض . (105)
امير المؤ منين نيز به معاويه نوشت :... اگر نبود نهى خداوند از ستايش خويشتن ،
فضائل فراوانى را بر مى شمردم ... ما فرآورده و پرورش يافته ى پروردگارمان
هستيم و مردم پرورش يافتگان ما... ؛ و لولا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه ،
لذكر ذاكر فضائل جمة ... فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا... (106)
پس خاك كجا و افلاك كجا؟
ائمه عليهم السلام مجارى فيض خداوند
ائمه عليهم السلام مجارى فيض خداوند و واسطه هاى لطف اويند؛ همه ى موجودات آفريده
ى خداوند هستى بخش هستند، جز اين كه قبول فيض از ناحيه ى بعضى از موجودات در
گرو سبقت فيض ديگرى است ، بدون آن كه به افاضه ى خداوند ارتباطى داشته باشد.
چون پذيرش و دريافت فيض بر خلاف رسانى مقيد است به حالات و اوصاف گيرنده
ى فيض بستگى دارد.
از اين رو ائمه عليهم السلام دست پرورده ى بدون واسطه ى خداوندند و مردم پرورش
يافته ى با واسطه ى او. پس شدنى نيست مردم از خداوند سبحان فيضى دريافت كنند،
مگر به واسطه ى ائمه عليهم السلام ؛ نه بدين معنا كه خداوند بدون وساطت ايشان
قدرت بر افاضه ندارد و بدون ايشان ، قدرت بر فيض رسانى از ناحيه ى خداوند
محدود مى شود. ميان اين دو امر فيض رسانى خداوند با وساطت ائمه عليهم السلام و
قدرت نداشتن خداوند بر فيض رسانى بدون وساطت ايشان بسيار تفاوت است .
از آنجا كه ائمه عليهم السلام واسطه ى فيض مردم هستند، اطاعت ايشان بر مردم واجب است .
حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از ايشان پرسيد: آيا اطاعت شما واجب است ؟
فرمود: آرى . آيا مانند اطاعت على بن ابى طالب عليه السلام واجب است ؟ حضرت فرمود:
آرى . (107)
همچنين حضرت رضا عليه السلام در تطبيق فرمايش خداوند؛ ... و الى
الجبال كيف نصبت (108) به ائمه عليهم السلام چنين فرمودند: مراد از
جبال و عاملان ثبات ، اوصيا هستند؛ الاءوصياء. (109) ايشان كوه هاى قالب هاى
دين خدا و قله هاى بلندى هستند كه مانع نوسان و اضطراب در دين مى شوند.
امير المؤ منين درباره ى ائمه عليهم السلام مى فرمايند: ائمه جايگاه سر خداوندند...
ايشان ، پناهگاه هاى كتاب هاى او و كوه هاى دين اويند، به واسطه ى ايشان ، خميدگى
پشت دين راست مى گردد و ارزش اركان آن نابود مى شود؛ هم عليهم السلام موضع
سره ... و كهوف كتبه و جبال دينه ، بهم اءقام انحناء ظهره ، و اءذهب ارتعاد فرائصه .
(110)
اگر ائمه عليهم السلام از خطا معصوم و از گناه مصون نبودند، هيچ گاه كوه استوار
نبوده ، قدرت بر راست كردن كژى پشت دين و نابود كردن لرزش اركان آن را نداشتند.
چون همه ى اين امور در گرو داشتن عصمت است .
يك حقيقت نورانى
اگر امام يك مساءله ى علمى را نداند يا در امرى علمى دچار لغزش شود يا در يك حكم الاهى
دچار سهو شده يا وحى آسمانى را فراموش كند يا از طريق وساوس نفسانى آن وحى را
تفسير كند - معاذ الله - قطعا در اين موارد از قرآنى كه مصون از اين امور است ، جدا خواهد
شد. در صورتى كه پيامبر صادق مصدق و امين بر وحى خداوند، آشكارا خبر داده است كه
هرگز اين دو عترت و قرآن از يكديگر جدا نمى شوند... .
چنان كه نظريه ى مردود و ساختگى درباره ى تحريف قرآن ، به جدايى قرآن از عترتى
حكم مى كند كه از هر جهت مصون و معصوم است .
خداوند تمسك تام به هر دو را به ما روزى فرمايد و هيچ گاه ميان ما و آن دو جدايى نيفكند
و به ما توفيق دهد كه ميان هيچ يك از اين بزرگان و سروران دين جدايى نيندازيم . چون
ايشان از يك حقيقت نورانى هستند.
حضرت رضا عليه السلام به ابن اءبى سعيد مكارى مى فرمايد: گزارش رسيده كه تو
نيز ادعاى پدرت را در سر مى پرورانى ! تو را چه مى شود؟ خداوند نور تو را خاموش
كند و فقر را در خانه ات آورد! آيا نمى دانى كه خداوند به عمران وحى كرد كه من پسرى
به تو عطا مى كنم و مريم را به او بخشيد و به مريم عيسى را عطا فرمود؛ پس عيسى از
مريم است و مريم از عيسى و مريم و عيسى يك چيزند. من نيز از پدرم و پدرم از من است و من
و پدرم يك چيز هستيم ؛ اءبلغ من قدرك اءن تدعى ما ادعى اءبوك ؟ ما لك اءطفاء الله
نورك اءدخل الفقر بيتك ، اءما علمت اءن الله اءوحى الى عمران عليه السلام : اءنى واهب
لك ذكرا، فوهب له مريم و وهب لمريم عيسى فعيسى من مريم و مريم من عيسى و مريم و
عيسى شى ء واحد، و اءنا من اءبى و اءبى منى و اءنا و اءبى شى ء واحد . (111)
تفاوت ائمه در مقام ظهور
راز مطلب در آن است كه حقيقت ولايت و امامت و خلافت و ديگر حقايق انسانى يك امر نورانى
تعدد ناپذير است ؛ اگر چه در جايگاه كثرت به صورت هاى متعددى تجلى دارد. از اين
رو اولياى كامل ، بعضى از بعض ديگرند و در
اصل پيدايش با يكديگر تفاوتى ندارند، اما در مقام ظهور و بروز متفاوتند. از
بارزترين مصاديقش اين روايت مشهور نبوى است ؛ حسين منى و انا من حسين حسين از من است
و من از اويم . (112)
از آن جا كه ملاك اتحاد، خلوص ايشان براى خداى يگانه ى قهار و نيز فناى ايشان در
پيشگاه خداوند سبحان است ، بعضى از ايشان از بعض ديگر است و كلام هر يك از ايشان
همان كلام ديگرى است و سخن همه ى آن ها سخن آفريننده و معلم ايشان يعنى خداى متعالى
است .
هشام و حماد و غير آن ها از ابا عبدالله عليه السلام چنين
نقل كرده اند: حديث من حديث پدرم و حديث او حديث جدم و حديث او حديث حسين و حديث او حديث
حسن و حديث او حديث امير المؤ منين عليه السلام و حديث او حديث
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و حديث او سخن خداى بزرگ است ؛ حديثى
حديث اءبى و حديث اءبى حديث جدى و حديث جدى حديث الحسين ، و حديث الحسين حديث الحسن
و حديث الحسن حديث امير المؤ منين و حديث امير المؤ منين عليه السلام حديث
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و حديث
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قول الله عز و
جل . (113)
بنابراين ، اوليا بسان انبيا عليهم السلام هستند. كسى كه حكم وحدت بر او چيره گردد و
آن ها را در يك قالب نورى ببيند، وى مى گويد: لا نفرق بين اءحد منهم (114)
و كسى كه حكم كثرت بر او غلبه كند و ايشان چون انوار متعدد بنگرد، او مى گويد:
تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض . (115) پس ، از جهتى وحدت و از جهت
ديگرى كثرت است ، بدون آن كه ميان اين وحدت و كثرت منافاتى باشد.
اين تفاوت ، حقيقتى است كه در سلوك سالك الى الله هست . چون شهود سالكى كه بر
صراط مستقيم سير مى كند، از جهتى با بيرون مطابق است و از جهت ديگر از دايره ى نفس و
درجات سير او خارج نمى شود؛ اين ، تفاوتى اعتبارى نيست ، مانند آن چه در علوم اعتبارى
است .
بهشت هاى كتاب شرايط شناخت قرآن و موانع آن را در بر دارد و معارفى برگرفته از
قرآن را در پرتو نور سخنان حضرت رضا عليه السلام بيان مى كند.
نخستين بهشت : راه شناخت قرآن
بهشت يكم . راه شناخت قرآن
در بوستان پيشين گذشت كه قرآن نور و كلام روشن الاهى است و از آن جا كه در نور،
تاريكى و در كلام روشن ، ابهامى نيست ، قرآن از هر گونه ظلمت پاك و از هر نوع ابهامى
پيراسته است . پس قرآن در روشن ساختن هر چه به آن رجوع شود، به سان نور
روشنگر است و شدنى نيست كه در شناساندن راه
نيل به آن ، ساكت و بدون پاسخ باشد. چون از بارزترين خاصيت نور، روشن كردن
راهى است كه به خود آن نور مى انجامد و نيز شناساندن موانع دست يابى به آن است .
پس قرآن شرايط و موانع شناخت خود را به روشنى بيان كرده است . اكنون برخى از اين
ها را بيان مى كنيم ؛ ولى پيش از آن ، ذكر مقدمه ى كوتاهى لازم است .
هم سنخ بودن معرفت و معروف
در هر شناختى معرفت و معروف از يك سنخند؛ به گونه اى كه اگر معروف شناخته
شده محسوس باشد، شناخت حسى بس است و اگر معروف از نوع تخيلات يا توهمات
باشد، معرفت خيالى و وهمى بس است و اگر معروف از نوع
معقول باشد، تنها معرفت عقلى شايسته است ؛ هر چند از معرفت حسى و خيالى و وهمى نيز
مقدمتا مى توان سود برد.
اگر معروف برتر از اين امور باشد، هيچ يك از اين معرفت ها براى آن بس نيست ، بلكه
گريزى از داشتن شهود قلبى نيست ؛ در عين حال كه بايد از گرو حس و زندان
خيال و قيد و بند وهم و حجاب علم حصولى عقلى و ديگر حجاب هاى ظلمانى و نورانى رها
شد، تا ديدگان قلب حجاب هاى نورانى را پاره كند و به معدن عظمت بپيوندد و روح از
بندگى مولاى باطل درونى هواى نفس و برونى شيطان آزاد گردد و به
مقام عزت خداى سبحان چنگ بزند و به نور عزت او دست يابد كه آن شكوهمندترين
درخشنده هاست .
پس از آن با خداى سبحان آشنا مى شود و از غير او او رو بر مى گرداند، در عين
حال از خداى متعالى ترسان است ؛ ترس از آن كه مبادا با نظر كردن به غير او آلوده
شود و به پليدى توجه به ديگران ، لكه دار گردد.
همسانى پيامبر و جانشينانش در ولايت
شناخت هر چيزى از سنخ همان چيز است و از آن جا كه قرآن ريسمان متصلى است از باطن
عالم حس تا آسمان عالم عقل ، و پس از آن از عرش
عقل تا قاب قوسين يا نزديك تر است ، چنگ زدن به هر حدى از آن ، فقط با دست معرفتى
شدنى است كه هم سنخ آن حد باشد و شناخت نزديك ترين حد آن يعنى حس و نيز
بالاترين درجه يعنى شهود محض ايمانى ، فقط براى داراى قلبى ميسور است كه ديده
هايش را دروغ نمى پندارد و نيز ديده اى كه بيناييش كند نمى شود و هرگز طغيان نمى
كند و آن همان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و عترت پاك او هستند؛ كسانى كه از
يك نورند.
در مقام ولايت كه باطن هر مقام است اعم از نبوت و رسالت و امامت ميان
رسول خدا و عترت ايشان تمايزى نيست ، بلكه تمايز در نبوت و رسالت پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم است .
چگونگى روابط علوم اعتبارى با حالات نفسانى انسان
افزون بر همه ى اين مطالب ، قرآن كريم داراى الفاظى است كه از معانى خاص حكايت
مى كنند و طبيعتا شمار زيادى از علوم ادبى را در بر مى گيرد كه همگى از علوم اعتبارى
هستند، مانند نحو و صرف و لغت و معانى و بيان و بديع ... ؛ هر چند اين علوم نيز با
بعضى از امور نسبتا حقيقى ، چون حالات نفسانى ؛ مانند برانگيختن و باز داشتن و نشاط و
گرفتگى و هيجان و سكون و شادى و نگرانى و اشتياق و كناره گيرى و اشتهار و
گمنامى و... روابط رقيقى دارند، جز اين كه اساس اين علوم ادبى بر گرفته از
اعتبارات عقلايى است كه از جهت وجود و عدم ، وسعت و ضيق به آن اعتبار وابسته است .
درجات اين قواعد اعتبارى نيز به حسب اختلاف در اعتبار مرتبه ى حس و
خيال و وهم متفاوت است تا به آن درجه اى برسد كه از اعتبار منزه ، از قيد قرارداد اعتبارى
تهى باشد، به گونه اى كه از عالم اعتبار به عالم واقع بالا رود.
در هر صورت ، تنها از طريق معرفت حقيقى است كه به معروف حقيقى مى توان دست يافت
و براى شناخت معروف اعتبارى همان معرفت اعتبارى بس است هر يك به حسب
حال خود.
پس از چينش اين مقدمه مى گوييم : قرآن شرايط شناخت خود از پايين ترين مرتبه تا
بالاترين و مهم ترين مرتبه را بيان كرده ، مردم را به
تحصيل آن شرايط تشويق مى فرمايد؛ چنان كه موانع شناخت خودش از رقيق ترين موانع
تا شديدترين آن ها را روشن كرده ، مردم را از آن ها برحذر داشته است . بنابراين ، تمام
مبحث در دو بخش خلاصه مى شود: 1. شرايط شناخت . 2. موانع شناخت .
بخش يكم : شرايط شناخت قرآن
از آن جا كه قرآن كلامى است با زبان خاص و كتابى است با لغت مخصوص ، و با توجه
به اين كه نخستين ارتباط با هر كتابى از طريق خواندن آن كتاب است ، بايد شنونده و
خواننده ى آن از كلمات و حروف و مفردات و تركيب هاى آن آگاه باشد، تا خواندن و شنيدن
و گوش دادن به آن آسان گردد. بنابراين ، كسى كه زبان عربى نمى داند و آن ديگر
را از ديگر زبان ها تشخيص نمى دهد، بر كمترين درجه ى ارتباط با قرآن و تلاوت آن
توانايى ندارد، با آن كه در موارد متعددى خداوند سبحان مردم را به تلاوت قرآن امر
فرموده است ؛ ... فاقرءوا ما تيسر من القران . (116)
حضرت رضا عليه السلام شب ها در بستر خواب ، مقدار زيادى قرآن مى خواند و هنگامى
كه به آيات يادآور بهشت يا جهنم مى رسيد، بسيار مى گريست و از خداوند بهشت را
مسئلت مى كرد و از آتش دوزخ به او پناه مى برد. (117)
شرط يكم : آگاهى كامل بر قواعد عربى
نخستين شرط براى تدبر در قرآن ، شناخت قواعد و علوم خاص زبان عربى است كه
خداوند سبحان مى فرمايد: انا اءنزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون (118)
و كتاب فصلت اياته قرانا عربيا لقوم يعلمون (119) و قرانا عربيا
غير ذى عوج لعلهم يتقون . (120)
معناى غير ذى عوج بودن قرآن
نبودن كژى در قرآن بدين معناست كه قرآن از جهت لفظ و معنا صراط مستقيم است و منحرف
كردن آن نيز شدنى نيست . چون تعبير غير ذى عوج مانند تعبير غير ذى
زرع است ؛ يعنى با توجه به اقسام زمين كه داير و باير و موات و غير ذى زرع
است و داير كشت پذير است و در آن زراعت مى شود. دومى نيز چنين است ، ولى زراعتى در آن
نيست و سومى اصلا قابليت زراعت را ندارد و بايد اصلاح شود و چهارمى نيز چنين است ،
به گونه اى كه شدنى نيست آن زمين را تغيير داد و اصلاح صنعتى در آن بى اثر است .
بنابراين ، شباهت قرآن به چنين زمينى از آن جهت است كه اساسا تحريف ناپذير است و
هيچ تلاشى در كژ ساختن آن ثمر بخش نيست ؛ نه تنها اكنون ، بلكه در هيچ زمانى
لباس تحريف بر تن نمى كند.
همچنين از آنجا كه قرآن به زبان عربى غير ذى عوج است ، بايد بر قواعد آن اطلاع
كامل يافت تا نخست لفظ آن را فهميد، سپس به معنايش رسيد. گاهى خداوند اين زبان را
به غير ذى عوج مى ستايد و گاهى به عربى مبين . بدين
معنا كه زبان قرآن همه ى زبان ها را بيان مى كند، با آن كه زبان هاى ديگر از تفسير او
ناتوانند. زبان قرآن روشنگر هر زبانى است ، ولى زبانى برتر از آن نيست كه
روشنگر قرآن باشد. پس ، اين زبان خصوصيتى دارد كه در غير آن يافت نمى شود؛
لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسان عربى مبين . (121)
معناى قرآن نيز معارف بلندى است و تنها عقل هايى بدان مى رسند كه از سطح حس و
خيال و وهم گذشته اند. زيرا اين معارف داراى شاءن كتب مرفوعه اند و از
جهت ذات صحف مطهره هستند؛ چنان كه الفاظ آن نيز به زبان عربى مبين است كه تنها
اديبان و فصيحان و بليغان در قلمرو تخصص خودشان به قواعد آن دست مى يابند.
هنگامى كه نخستين شرط، اطلاع از قواعد عربى مبين ، فراهم شد، نوبت به شناخت معانى
قرآن و ساير شرايط آن مى رسد.
فرمان و تشويق خداوند به تلاوت قرآن
خداوند سبحان به تلاوت قرآن امر، مردم را به آن تشويق كرده است و آداب تلاوت ، مانند
استعاذه و پناه بردن به خداوند از شر شيطان رجيم از آغاز تا پايان قرائت
قرآن را بيان كرده است ؛ فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم
(122) به خداوندى پناهنده شو كه جز او پناهگاهى نيست ؛ و لن اءجد من دونه
ملتحدا (123) تا شيطان بر تو چيره نگردد؛ انه ليس له سلطان على الذين
امنوا و على ربهم يتوكلون * انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين همم به مشركون
. (124)
آداب تلاوت قرآن
يكى از آداب تلاوت پناه بردن به خداوند است در
حال قرائت ؛ نه تنها در شروع آن ، بلكه از آغاز تا پايان ، يكى ديگر از آداب تلاوت
ترتيل است ؛ و رتل القران ترتيلا (125) و مانند آن از سنت هايى كه براى
تلاوت ذكر مى شود.
فرمان خداوند به تدبر در قرآن
افزون بر ترتيل ، خداوند به تدبر در قرآن امر، و مردم را به آن تشويق كرده است و
براى آن آداب و احكامى بيان فرموده است و آن را تكليف مهم الاهى قرار داده است ؛
كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته و ليتذكر اءولوا الاءلباب (126)
و اءفلم يدبروا القول اءم جاءهم ما لم ياءت اباءهم الاءولين (127) و
اءفلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا
(128) و اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها (129) و ديگر
آياتى كه به تفكر و تعقل و تعلم معارف قرآنى فرا مى خواند.
حقيقت معارف قرآنى
معارف قرآنى از امور محسوس و متخيل و موهوم نبوده ، نيز از امور اعتبارى و فرآورده ى دست
بشرى نيست ، بلكه از امور وجودى حقيقى است كه حواس ، آن را درك نكرده ، خيالات و اوهام
بدان نمى رسند. چون يگانگى و دانش و قدرت خداوند به هر چيزى احاطه دارد و حيات
مطلقه اش كه مرگ آن را فرا نمى گيرد و نظاير اين اوصاف حقيقى كه قرآن در الهيات
آن را بيان مى كند، همگى از دسترس وهم و خيال ، به ويژه حس ، دور است .
پس ، بدين جهت حكم كلام قرآن و متلكم آن خداوند يكسان است ؛ چنان كه
حس ظاهر توان درك حقيقت وحى و نبوت و رسالت و امامت و خلافت و عصمت و ملائكه و روز
قيامت - با مواقف آن - را ندارد، ولى شايد بعضى از اين امور،
تخيل يا توهم شود، ليكن بايد توجه شود كه شناخت صحيح آن ها تنها با
عقل محض يا شهود تام شدنى است .
نيز علوم قرآنى مانند علوم طبيعى يا تعليمى يا ادبى نيست كه به وسيله ى حس و
تجربه يا اعتبار دست يافتنى باشد، گر چه معيار همه ى علوم و ادراكات حتى علوم
طبيعى و ادبى در تحليل نهايى همان عقل است . زيرا مستند همه ى علوم است ، جز اين كه اين
علوم در عرصه ى طبيعت و ادبيات داراى مبادى محسوس يا اعتبارى هستند.
از اين رو حس و اعتبار به آن ها دست مى يابد، ولى علوم الاهى كه بدان ها اشاره شد، از
حس و اعتبار فراتر است ، حتى در مبادى خود از حس و اعتبار بى نياز است . پس ، از جهت
شيوه با علوم تجربى و غير آن كه در بعد ذهن و خارج يا بعد خارج ، فقط با ماده سر
و كار دارد نمى تواند مساوى باشد. زيرا علوم الاهى به طور كلى از ماده منزه است ،
به گونه اى كه تعلق به ماده مانع درك آن ها مى شود؛ يعنى ماده نه تنها زمينه ساز
نيست ، بلكه خود مانعى براى چنين علوم است كه در بيان موانع شناخت قرآن كريم به آن
پرداخته مى شود؛ اكنون شرايط شناخت قرآن را بررسى مى كنيم .
شرايط شناخت قرآن
از جمله شرايط شناخت قرآن ، طهارت از هر پليدى و پاكى از هر گونه آلودگى است .
خداوند سبحان مى فرمايد: انه لقران كريم * فى كتاب مكنون * لا يمسه الا
المطهرون (130)؛ آن چه از كتاب مكنون از اجنبى پوشيده است ، براى انسان
پيراسته از هر آلودگى نيل پذير است و آن كتاب مكنون نيز ظرف اين قرآن كريم و محيط
به آن و باطن آن و معنا و مقصد آن است و براى حواس فهم پذير نيست .
اهل بيت عليهم السلام تنها عارفان به كنه قرآن
خداوند متعالى پس از بيان اين شرط مهم ، دارندگان اين شرط را نام مى برد؛ انما
يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا (131) و چون تطهير در
حقيقت براى نابود ساختن آثار پليدى است ، پس از آن كه خود آن رجس از بين رفت ،
تطهير را پس از پاك سازى ذكر كرد؛ يعنى هيچ مجالى براى خود رجس و اثر آن در
اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد و به طور كلى ، اين در مقام دفع رجس است از
اول رجس وجود ندارد، نه اين كه رجسى وجود دارد و خداوند آن را رفع مى كند.
(132)
مقتضاى حصر در: لا يمسه الا المطهرون (133) آن است كه رسيدن به كنه قرآن
كه همان كتاب مكنون است ، ويژه ى اهل بيت عليهم السلام است و اين ، همان همراهى حقيقى
ميان ثقلين است كه از حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دست مى آيد.
پس خود قرآن بيان مى كند كه كسى جز اهل بيت وحى و عصمت عليهم السلام چنان كه
شايسته است ، آن را درك نمى كند و به كنه آن نمى رسد؛ چنان كه آنان نيز به حق اظهار
مى دارند كه كنه قرآن و تاءويل آن را تنها راسخان در علم مى دانند و فقط آنان واجد چنين
وصفى هستند - براى اين موضوع در كتاب هاى روايى ، مانند بصائر الدرجات (134)
بابى ويژه تنظيم شده است - و بى ترديد اهل بيت عليهم السلام به ظاهر و باطن قرآن
عالمند و كسى غير از اوصيا، همه ى قرآن را جمع نكرده است .
بنابراين ، كسى كه از هر جهت پاك باشد - خالص ترين آن ، طهارت از رؤ يت اخلاص
است - و كسى كه از اين مرتبه والاى طهارت برخوردار شود و جزو بندگان مخلص
خداوند باشد به رستگارى رسيده است . پس چنين كسى شايسته است كه به كتاب
مكنون عالم گردد و نيز كسى كه از هر جهت طاهر نگرديده ، بلكه صرفا از بعضى جهات
پاك است ، فقط به اندازه ى طهارت خود به قرآن عالم است .
چون رسيدن به كنه قرآن مشروط به طهارت
كامل است كه از آن به عصمت تعبير مى شود و تنها عترت طاهره اند كه به عصمت الاهى
معصومند. از اين رو خداوند سبحان ، رسول خود را مبين و مفسر قرآن قرار داد؛ و اءنزلنا
اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم . (135)
آگاهى عترت از باطن قرآن
در مباحث پيشين گذشت كه ائمه عليهم السلام و
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نور واحدند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
از جهت نبوت و رسالت نسبت به ائمه عليهم السلام امتياز دارد، ولى از جهت ولايت هيچ
اختلافى با يكديگر ندارند. ايشان به تفسير و
تاءويل و ظاهر و باطن قرآن عالم هستند. چنان كه اقتضاى همراهى و جدايى ناپذيرى
ثقلين از يكديگر در همه ى مراتب وجودى چنين است .
پس رسيدن به كليه ى حدود الاهى شدنى نيست ، مگر با رجوع به عترت طاهره عليهم
السلام چنان كه اعتماد بر روايات نقل شده از ايشان شدنى نيست ، مگر پس از عرضه ى
آن ها به قرآن ، آن روايات متعارض باشند يا نه ؛ چنان كه امر به عرضه ى روايات
به قرآن به صورت متواتر از رخ ود ائمه عليهم السلام
نقل شده است و اين نيز مقتضاى اطلاق معيت ثقلين است .
كسى كه به اسلوب ثقلين آگاه باشد، به خوبى مى داند كه چگونه فهم هر يك در
گرو فهم ديگرى است ، بدون آن كه اشكال دور پديد آيد؛ بدين بيان كه براى فهم
قرآن بايد به كلام معصوم عليه السلام نگريست و براى درك كلام معصوم نيز بايد به
قرآن رجوع كرد. افزون بر آن كه بر اثر و نتيجه ى تلازم ثقلين و امتناع جدايى آن دو
از يكديگر نيز بر اين اسلوب متوقف است .
حضرت رضا عليه السلام نيز به اين مطلب كه علم به باطن قرآن و نيز
تاءويل آن نزد دعوت طاهره عليهم السلام است ، اشاره كرده است . در پاسخ على بن محمد
بن الجهم كه پرسيد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا شما به عصمت
پيامبران اعتقاد داريد؟ حضرت فرمودند: آرى . وى پرسيد: پس در مورد آيه ى : و
عصى ادم ربه فغوى (136) چه مى فرماييد؟ حضرت فرمودند: واى بر تو اى
على ! تقوا پيشه كن و زشتى ها را به پيامبران نسبت نده و كتاب خداوند بزرگ را با
راءى خود تاءويل مكن . خداى والا مى فرمايد: و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون
فى العلم ... (137)؛ و يحك يا على ، اتق الله و لا تنسب الى اءنبياء الله
الفواحش ، و لا تتاءول كتاب الله عزوجل براءيك ، فان الله
عزوجل يقول : و ما يعلم تاءويله ... . (138)
تشويق الاهى به تحصيل طهارت
حاصل سخن اين كه ، قرآن از صحف مطهره است ؛ فى صحف مكرمة * مرفوعة مطهرة
* (139) و رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة (140) و گذشت كه
شناخت هر چيز از سنخ همان چيز است ، پس شناخت صحيفه ى مطهره قرآن ناگزير
بايد از قيد وهم و آلودگى خيال و زنگار غفلت پاك باشد.
روشن است كه اهل توهم و تخيل و مبتلايان به زنگار غفلت به شناخت پاك دسترسى
ندارند و خداوند متعالى پس از معرفى پاكان - عترت و معصوم عليهم السلام - مردم را به
تحصيل طهارت تشويق فرموده است ؛ ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
(141) و والله يحب المطهرين . (142) چون حكم به محبوبيت انسانى كه
خود را براى خدا سبحان پاك كرده است ، در حقيقت تشويق مردم به دست آوردن ملاك محبت
است در حقيقت ، ملاك محبت چيزى جز طهارت نيست و خداوند سبحان راه هاى دستيابى
به طهارت را بيان فرموده است .
راه هاى تحصيل طهارت
1. انفاق در راه خداوند؛ خذ من اءموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها . (143)
2. رعايت حجاب و عفاف ؛ و اذا ساءلتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اءطهر
لقلوبكم و قلوبهن . (144)
3. وضو و تيمم براى اعمالى كه مشروط به طهارت است و ان كنتم مرضى اءو على
سفر اءو چاء اءحد منكم من الغائط اءو لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا... و
لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم ... . (145) مراد از طهارت در اين آيه ،
تنها نظافت و پاكيزگى ظاهرى نيست . زيرا از سويى در اين نوع از طهارت ، قصد
قربت شرط است و از سوى ديگر، نظافت به وسيله خاك - در تيمم -
حاصل نمى شود. چون خاك مالى كردن صورت و دو دست نظافت نيست .
پس منظور از آيه ، طهارت از آلودگى خواهش هاى نفسانى و نيز پاكيزگى از پليدى
غرور و مانند آن است ؛ گر چه در بعضى از اين موارد به نوعى از نظافت ظاهرى هم مى
انجامد.
طهارت بنيادين
يكى از راه هاى تحصيل طهارت رفت و آمد در مساجدى است كه بر اساس تقوا براى
برپايى نماز و مانند آن بنيان نهاده شده است ؛ فيه
رجال يحبون اءن يتطهروا و الله يحب المطهرين (146) و نيز آيات ديگرى كه
اساس طهارت را عبادت و بندگى خداوند سبحان در خصوص اوامر و نواهى او نام مى برد.
از اين رو، هر كس عابدترين و مطيع ترين انسان ها در پيشگاه خداوند باشد، مطهرترين
و نيكوترين آنان است و نصيب و بهره ى او نيز از صحف مطهره فراوان تر است .
در مقابل ، كسى كه بر پايه ى استكبار، از عبادت خداوند خوددارى كند، در گمراهى مستى
طبيعت ، آلوده به چرك و طغيان و پليدى فتنه و سرگردانى است . پس به سبب نداشتن
شرط شناخت و طهارت به هيچ وجه بهره اى از آن صحف مطهره ندارد. چون خداوند مى
فرمايد: ... و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا اءولئك الذين لم يرد الله
اءن يطهر قلوبهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم . (147)
با توجه به اين كه اراده ى خداوند دو نوع است : تكوينى و تشريعى ؛ اولى تخلف
ناپذير است و مراد آن قطعا محقق مى شود و دومى به جهت عصيان بندگان امكان تخلف و
عدم تحقق دارد منظور از اراده در اين آيه ، اراده ى تكوينى است ، نه تشريعى . زيرا
اراده ى تشريعى اطلاق دارد و همه ى مكلفان را در بر مى گيرد. چون خداوند متعالى با
اراده ى تشريعى عمومى اش خواسته است همه ى بندگان را پاك كند.
به همين دليل بندگان را به طور مساوى در معرض تكاليفى قرار داده كه سبب تطهير
آنان مى شود؛ ولى بعضى از انسان ها از انجام دادن تكاليف سرپيچى كرده اند و
زندگى دنيوى آنان را فريفته است و حيات اخروى را در
مقابل دنيا از دست داده اند.
اينان كسانى هستند كه اراده ى تكوينى خداوند به تطهير قلب هاى آنان تعلق نگرفته
است ؛ معناى اراده در آيه ى تطهير نيز اراده ى تكوينى است . چون اراده ى تكوينى خداوند
به تطهير عترت طاهره عليهم السلام اختصاص يافته است ، ولى اراده ى تطهير از
طريق قوانين تشريعى ، عام و شامل غير عترت نيز هست .
بنابراين ، خداوند به اراده ى تشريعى اش خواسته است كه همه ى بندگان تطهير
شوند، ولى متعلق اراده ى تكوينى او در خصوص طهارت ، ويژه ى عترت طاهره عليهم
السلام است . شاهد اين مدعا كه مراد از طهارت در اين آيات ، طهارت معنوى است ، اين آيه
است : لم يرد الله اءن يطهر قلوبهم .... (148) چون متعلق تطهير، قلب ها و
باطن اين افراد است ، نه بدن ها و ظواهر آنان .
همچنين خداوند سبحان از طريق اراده ى تشريعى عمومى خواسته است كه همه ى بندگان از
حضيض پستى عالم طبيعت بالا آمده ، به فرا طبيعت پرواز كنند.
بدين جهت آنان را به امور عبادى مكلف فرموده تا به سوى خداوند كه
كمال محض است ، تقرب جويند و به سوى او بالا روند؛ صعودى كه ويژه ى گروه
خاصى نيست ، بلكه به همه ى بندگان در همه ى زمان ها و مكان ها، از طريق اذن تشريعى
عمومى ، اجازه ى تكامل داده شده است ، جز اين كه خداى متعالى مساجد و مشاهد مشرفه را
خاص نه هاى خاصى قرار داده است و تكوينا اجازه داده تا اين اماكن بدون وجود مانعى ،
رفعت و بلندى يابد؛ ... فى بيوت اءذن الله اءن ترفع . (149)
بنابراين ، رفتن به مساجد و آمد و شد در مشاهد مشرفه سبب برترى ممدوح مى شود؛
يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات . (150) از اين رو انسانى
كه نسبت به اوامر ثقلين فرمانبردار باشد، به اذن خدا رفعت يافته ، عقلش به صحفى
دست مى يازد كه از مرز حس و خيال و وهم و عالم طبيعت بالاتر است .
پيراستگى از پستى طبيعت
از مطالب گذشته روشن مى شود كه براى شناخت قرآن شرط ديگرى لازم است و آن رفعت
و پيراستگى از پستى طبيعت است . بى ترديد عترت طاهره عليهم السلام و دوستان و
پيروانشان رفعت يافتگان الاهى اند و راه به دست آوردن آن رفعت ، رفتن به مساجد و
مشاهد شريفه و اطاعت از اوامر كتاب و عترت است و حقا آنان كه از اين خانه هاى بلند
مرتبه رو گرداندند و اوامر كتاب و سنت را گردن ننهادند، كسانى هستند كه اراده ى
تكوينى خداوند به رفعت ايشان از حضيض طبيعت تعلق نگرفته است ، گر چه اراده ى
تشريعى او برترى آنان را خواسته است ؛ و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اءخلد الى
الاءرض و اتبع هويه . (151)
اين آيه به داستان بلعم باعور اشاره دارد كه وى مورد عنايت خداوند واقع شد و
نشانه هايى به او عطا شد، ولى با سوء استفاده از اين مقام ، از زيانكاران گرديد
چون از جهت اراده ى تشريعى ، خواست خداوند رفعت يافتن او بود و نمونه اى از آيات و
نشانه هايش را نيز به او بخشيد، ولى او از آيات الاهى بريده شد و به زمين
ميل كرد و شرط اراده ى تكوينى خداوند براى رفعت را به دست نياورد.
از اين رو، خداوند تكوينا رفعت او را اراده نكرد. زيرا اگر اراده ى تكوينى خداوند به
بزرگى او تعلق گرفته بود، تحقق آن اراده ، قطعى و تخلف ناپذير بود؛ ليكن عدم
تحقق رفعت بلعم باعور نشانگر آن است كه اراده ى خداوند از نوع تشريعى بود، نه
تكوينى .
همچنين روشن شد كه استنباط اين شرط از روى وصف رفعت است كه خداوند براى آن صحف
الاهى بيان داشته است و چنان كه گذشت شناخت هر چيز از سنخ همان چيز است . پس شناخت
صحيفه ى عالى رتبه ناگزير عارف بلند مرتبه مى طلبد - چنان كه در شرط بودن
طهارت براى معرفت بيان گرديد - زيرا ستودن صحيفه به رفعت ، مانند آن است كه
گفته شود: اين صحيفه تنها در معرض دستيابى كسانى است كه خداوند آنان را به
مرتبه ى عالى بالا برده است .
كرامت و ارجمندى
يكى از شرايط شناخت قرآن كرامت و پيراستگى از فرومايگى هاست . زيرا كرامت يكى از
اوصاف صحف الاهى است كه قرآن اشرف آن هاست . فى صحف مكرمة *... باءيدى سفرة
* كرام بررة . (152) چنان كه خداوند قرآن را نيز به كرامت ستوده است ؛ انه
لقران كريم . (153) پس قرآن ، مظهر اسم كريم است و كريم يكى از اسماى
حسناى خداوند است ؛ قال هذا من فضل ربى ليبلونى ءاءشكر اءم اءكفر و من شكر فانما
يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم . (154)
راه ارشاد به تحصيل صفتى برتر
ستودن كتابى به وصف خاص ، انسان را به لزوم
تحصيل شرايط مربوط به شناخت آن كتاب و نيز موانع شناخت آن راه مى نمايد. مثلا
توصيف قرآن به عربى مبين (155) نشانه ى آن است فقط كسى كه به
دستور زبان عربى آشناست ، توان شناخت قرآن را دارد و نيز ستودن قرآن به كرامت
نشان آن است كه معرفت قرآن براى انسان كريم ميسر است . چون
رسول كريم و نيز قرآن كريم فقط از روى كرامت سخن مى گويند. پس كسى كه سهمى
از كرامت ندارد، چگونه قدرت شناخت كرامت را داراست ؟
تقوا، مدار كرامت
خداوند سبحان مدار كرامت را تقوا مى داند. چون با پيدايش تقوا كرامت نيز پديد مى آيد و
با دوام آن نيز كرامت استمرار مى يابد. چنان كه با شدت و قوت تقوا، كرامت نيز تشديد
و تقويت مى شود؛ ان اءكرمكم عند الله اءتقيكم (156) و با نابودى تقوا،
كرامت نيز به طور كلى نيست مى شود. زيرا هنگامى كه از طريق طغيان ، تقوا از بين رود،
از طريق اهانت ، كرامت زائل مى شود؛ ... و من يهن الله فما له من مكرم . (157)
خداوند فقط متقيان را كرامت مى بخشد و اگر كسى به جهت طغيان و سركشى از تقوا جدا
شود، با سوء اختيار خود كرامت را به خوارى جايگزين ساخته است و از كتابى كه بر
گرد كرامت و كرامت نيز بر گرد آن مى چرخد، هيچ بهره اى ندارد.
بنابراين ، كرامت و پيراستگى از پستى هاى دنيوى ، شرط مهم شناخت قرآن كرمى است .
زيرا ستودن قرآن به كرامت مانند اين سخن است كه قرآن را تنها كسانى حس مى كنند
كه خداوند به آنان نسبت به دنياى پست كرامت بخشيده باشد.
پس كسى كه دنيا او را فريفته است و بهره اش را به فرومايگى و پستى فروخته است
و آخرتش را به بهاى اندك خريده و سركشى كرده ، در هواى نفس خود فرو رفته است ،
چيزى از كتاب كريم را به ارث نمى برد، گر چه آن را تلاوت كند و ببوسد و بعضى
اوقات آن را بر سر نهد راز مطلب همان است كه به آن اشاره شد.
آشنايى با غيب و باور كردن آن
يكى ديگر از شرايط شناخت قرآن شناخت غيب و ايمان اجمالى به آن است . زيرا قرآن -
چنان كه گذشت - از غيب و باطن عالم خبر مى دهد. از اين رو كسى كه وجود را مساوق با ماده
مى داند و هر موجودى را مادى مى پندارد و بر آن است كه هر چه ماده ندارد، موجود غير
حقيقى ، بلكه خرافه اى است كه وهم آن را داراى دو نوع ساخته و دست
خيال آن را بافته است ، چنين كسى از كتابى چون قرآن كه موجود را داراى دو نوع غيب و
شهادت مى داند بهره اى نمى برد. زيرا اعتقاد او با محتواى آن كتاب مخالف است .
كسى كه بعضى از موجودات را غير مادى مى داند و ملاك شناخت را تنها به حس محدود نمى
كند، بلكه معيار اصيل شناخت را عقل يا شهود دانسته ، حس و تجربه را مددكار آن دو مى
داند و نيز منشاء ارزش و اعتبار حس و شهادت را همان
عقل مجردى مى داند كه خود نيز از عالم طبيعت نهان است ، چنين كسى از قرآن بهره مى برد.
چون اعتقاد وى درباره ى موجودات با محتواى قرآن هماهنگ است .
خداوند سبحان راز بهره نبردن از قرآن را براى كسى كه وجود را منحصر به ماده مى
داند، چنين بيان مى كند: ... و لكن اءكثر الناس لا يعلمون * يعلمون ظاهرا من الحيوة
الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون . (158) آنان به باطن زندگى دنيا آخرت
علم ندارند و با وجود آن كه آخرتى هست ، توجهى به آن ندارند، بلكه از آن غافلند.
بدين جهت به رسولش صلى الله عليه و آله و سلم امر فرمود كه از اين افراد روى
گردان باشد. چون آگاهى آنان براى شناخت قرآن به حد نصاب لازم نمى رسد؛
فاءعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا * ذلك مبلغهم من العلم ان ربك
هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى . (159)
مصحح اين اعراض و رويگردانى و موجب دورى گزيدن نيكوى او، آن است كه قرآن براى
هدايت مردم در هر شهرى و عصرى نازل شده است ، ولى معارف قرآن كه مبتنى بر غيب است
، براى كسانى كه به چيزى ايمان نمى آورند، مگر آن كه آن را حس كرده ، آشكارا
بنگرند و تنها محسوسات و مشاهدات خود را باور دارند، سودى ندارد. از اين رو خداى
متعالى مى فرمايد: هدى للمتقين * الذين يؤ منون بالغيب . (160)
مراتب شناخت غيب و ايمان به آن
اين شرط معرفت يعنى شناخت غيب و ايمان به آن چون ساير پيش گفته داراى مراتبى است
. هر كه تمام آن درجات را داشته باشد، بهره ى او از قرآن بيش تر است و هر كه بعضى
از آن مراتب را دارا باشد، به همان اندازه از قرآن بهره مى برد. چنان كه قرآن عينى
يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم براى همه ى فرستاده شد؛ و ما
اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ، (161) ولى تنها مؤ من به غيب از وجود
ايشان بهره مند مى شود. از اين رو خداى متعالى مى فرمايد: لقد من الله على المؤ منين اذ
بعث فيهم رسولا . (162)
اكنون انسان آگاه زيرك به اهميت اين شرط در مقايسه با ساير شرايط پى مى برد، به
گونه اى كه اگر گفته شود: اين شرط از آن جا كه به
عقل نظرى مربوط است ، مهم ترين شرط است ، سخن گزافى نيست . زيرا شرايطى كه
مربوط به عقل عملى است ، در رتبه ى شرايطى نيست كه مربوط به
عقل نظرى است ، چنان كه خود عقل عملى نيز در رتبه ى
عقل نظرى نيست .
براى مثال ، طهارت از آلودگى تعلق به دنيا و نيز گسستن از اين دنياى كوچك و
پيراستن از پستى وابستگى به ماده و تجملات و جواهرات و زيبايى هاى آن و
امثال اين گونه اوصاف نفسانى كه مربوط به
عقل حقيقى است و به واسطه ى آن خداى رحمان عبادت و بهشت كسب مى شود. همه ى اين امور
از شئون عقل عملى است كه در مقايسه با شناخت غيب و ايمان به آن كه از شئون
عقل نظرى است ، از اهميت كم ترى برخوردار است .
اعتراف به وجود غيب ؛ پايه ى شناخت
اساس شناخت و معيار عقلى ، آن پذيرفتن انواع دوگانه ى موجودات است ؛ غيب و شهادت .
بى ترديد وحدت خداوند و ساير اوصاف ذاتى او نسبت به عالم طبيعت غيب است و از
پليدى و آلودگى طبيعت منزه است و نيز ملائكه و وحى و نبوت و رسالت و خلافت الاهى و
عصمت و علم به غيب و خبر دادن از آن و مثال اين گونه امور كه همگى از معارف قرآنى است
، به عالم غيبى مربوط مى شود كه حواس آن را درك نمى كند و دست تجربه و اعتبار
اجتماعى به آن نمى رسد و بافته هاى خيال و احساسات وهم ، كرامت آن را لمس نمى كند.
بنابراين ، اساس علوم قرآنى بر پايه ى مجردات غايب از اوهام و به طريق اولى غايب
از حس استوار است و مهم ترين شرط لازم براى شناخت قرآن آن است كه
عقل پيراسته از طبيعت ، معيار شناخت قرار گيرد و پذيرفته شود كه مطلق وجود، تنها در
طبيعت خلاصه نمى شود، بلكه دو نوع طبيعى و فرا طبيعى دارد. در اين صورت است كه
تدبر در قرآن و استنباط از آن و اعتماد و استناد و
استدلال به آن و بهره گيرى از هدايت آن ممكن مى گردد؛ اين مهم نيز پس از به دست
آوردن ساير شرايط است .
نمونه هايى از معارف غيبى انكار شده
اكنون نمونه هايى از معارف غيبى قرآن را مى آوريم كه ملحدان به انكار آن ها پرداخته
اند و از آن ها شگفت زده شده اند و بيزارى جسته اند و از آن معارف غيبى به اسطوره ياد
كرده اند. زيرا اين گمان بر اوهام شان چيره شده كه موجود فقط شى ء محسوس است و هر
چه را كه حس به ذات و جوهر آن نمى رسد، فرض وجودش
محال است ، و نيز هر چيزى كه مانند جسم ذاتا يا به سبب چيزى كه در آن است ، مانند
احوال جسم ، اختصاص به مكان يا وضعيتى نيابد، بهره اى از وجود ندارد.
اين ملحدان مى گويند: و ما يهلكنا الا الدهر (163) و نيز مى گويند: لن نؤ
من لك ... اءو تاءتى بالله و الملئكة قبيلا (164) خدا را بياورى تا ما او را
روياروى ، همچون ماده ببينيم و نيز ملائكه را بياورى تا آن ها را در
مقابل خود بنگريم .
روشن است كسى كه نهايت درجه ى علمش اين مقدار اندك است كه موجود را در محسوسات
منحصر مى سازد، چگونه او خدا را مى تواند درك كند؟ خدايى كه لا تدركه الاءبصار
و هو يدرك الاءبصار و هو اللطيف الخبير (165) و نيز چگونه شدنى است چنين كسى
نشئه ى نهايى را بشناسد كه ملائكه ديده نمى شوند، مگر اين كه در همان نشئه باشد
يا اگر هنوز به آن عالم نرفته ، در آن حالت ويژه باشد، چنان كه خداى متعالى مى
فرمايد: يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا
.(166)
آنان نيز مى گفتند: لو لا نزل هذا القران على
رجل من القريتين عظيم . (167) زيرا آن ها به زمين
متمايل بوده ، گمان كرده اند كه اصالت براى ماده است و هر كه مالك تجملات و زينت آن
باشد. او بزرگ است و نبوت هم مقام مادى بسيار بزرگى است كه ناگزير از آن بزرگ
مادى است .
روشن است كه محدوده ى علمش اين اندازه ناچيز است ، چگونه مى تواند درك كند كه نبوت
يك شاءن الاهى و داراى عظمت معنوى است و فقط صاحب خلق عظيم و ملكات نفسانى عظيمى
چون عصمت ، به آن دست مى يابد. از اين رو، با بى خردى مى گويد: لن نؤ من حتى
نؤ تى مثل ما اءوتى رسل الله . (168) چنان كه خداوند از آنان حكايت مى كند:
بل يريد كل امرى منهم اءن يؤ تى صحفا منشرة (169)، و نيز مى گفتند: ان
هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين (170) و ءاذا متنا و مكنا ترابا ذلك رجع
بعيد؛ (171) يعنى از حد امكان و از فهم عقلى ما دور است كه انسان ها پس از مرگ
دوباره زنده و برانگيخته شويم . از اين جهت چنين افرادى از معاد وحشت داشته ، از آن تعجب
مى كنند و مى گويند: هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزفتم
كل ممزق انكم لفى خلق جديد . (172)
آرى كسى كه حوزه ى علمش اين اندازه تنگ باشد، چگونه مى تواند درك كند كه انسان با
مردن نيست مى شود، بلكه متوفى مى گردد و در زمين گم نمى شود، بلكه از خانه اى
به خانه ديگر مى رود.
موارد فوق نمونه هايى است كه به مبداء و معاد و وحى و نبوت مربوط مى شود و مبناى
همه ى آن ها عدم انحصار معيار شناخت در حس ، و موجود در محسوس است . از اين رو، ملحدانى
كه گمان مى كنند هر چه حس به آن نمى رسد، ممتنع الوجود است و هرگز پديد نمى آيد،
در برابر معارف غيبى چنين مى گويند: ان هذا الا اءساطير الاءولين . (173)
|