fehrest page

back page

اما تجاوز جسمى و عملى :
در قانون اسلام كيفرش مقابله به مثل است . پيامبر روشن ضمير اسلام مى فرمايد: ((هر كس بنده خود را بكشد او را مى كشيم )).
اين فرمان حكيمانه يك اصل متين و دليل روشن است كه مالك و مملوك در اصول انسانيت از همه جهات كاملا مساويند و همچنين دليل محكم است در بيان تضمينهايى كه براى تاءمين زندگى اين گروه بشر لازم است ، همان زندگى بيمه شده اى كه ديگر هيچ گونه عوارض خارجى نتواند آنها را از صفات اصل بشريت بيرون كند.
روشن است كه اين تضمينها يك رشته بيمه هاى محكمى است كه بردگان را به حد عجيبى مى رساند كه تاكنون در هيچ قانون و نظامى نه پيش از اسلام و نه بعد از آن نظير نداشته و نخواهد داشت ؛ زيرا در اين قانون آسمانى همه حقوق انسانيت درباره آنان مراعات شده ، حتى به محض زدن يك سيلى بدون قصد تاءديب و آن هم از حدود تاءديب خانوادگى و تربيت پدر و فرزندى بيرون نباشد، باعث آزادى بنده مى گردد.
پس از بيان اين حقايق درخشان به فصل آينده عطف سخن مى كنم .
به عبارت ديگر، به مرحله آزادى واقعى قدم مى گذاريم . تاكنون آنچه بيان شد در واقع راجع به آزادى روحى بردگان بود كه با بيدار نمودن حس رشادت ، آنها را به سوى انسانيت كامل رهبرى كرده و با اين گروه محكوم مانند يك بشر سعادتمند رفتارمى كرد، به طورى كه در ميان مالك و مملوك و بنده و آزاد از نظر اصول كلى انسانيت فرقى نمى ماند، بلكه مى گويد بردگى در جهان از يك رشته عوارض خارجى دوام ناپذيرى به وجود آمده و در ظاهر در اجتماع آن روز بر آزادى يك طايفه از بشر تحميل شده و در غير اين نقطه بردگان بايد از كليه حقوق انسانى استفاده نمايند وليكن اسلام هرگز به اين اندازه آزادى اكتفا نكرد؛ زيرا قانون كلى اسلام در همه جا و درهمه وقت براى برقرارى مساوات كامل در ميان همه افراد بشر است ، جاى شبهه نيست كه اين مساوات بجز با اعطاى آزادى واقعى به همه افراد عملى نيست .
اسلام براى اجراى اين قانون حكيمانه عملا با دو وسيله بزرگ كه عبارت از ((قانون عتق و قانون مكاتبه )) است به آزادى بردگان قيام كرد.
قانون عتق اين است كه :
شخص مالك ، برده خود را بدون قيد و شرط آزاد نمايد، اسلام در اين باره مردم را تحريك نمود، اول پيامبر اسلام ، براى آزادى انسانها، پيش رو و رهبر اين كاروان شد، به يكباره بندگان خود را دسته جمعى آزاد ساخت و به عبارت ديگر، براى اولين بار در اسلام عفو عمومى را در محيط خوداجرا كرد و يارانش قدم به قدم از جنابش پيروى كرده ، بندگان خود را آزاد نمودند من جمله ابوبكر ثروت فراوانى در اختيار مسلمانان گذاشت تا بندگانى را از بزرگان قريش ‍ خريده و آزاد كنند و از درآمد بيت المال هر چه اضافه از مخارج ضرورى بود براى خريدن و آزاد ساختن بردگان اختصاص داشت .
((يحيى بن سعيد)) مى گويد: من از طرف عمربن عبدالعزيز ماءمور جمع آورى زكات آفريقا شدم ، رفتم صدقات آن ناحيه را جمع كردم و بعد به سراغ فقرا رفتم ، فقيرى نيافتم كه زكاتى از من بگيرد، به ناچار همه را دادم بندگان زيادى خريدم و آزاد كردم . پيامبر اسلام اعلام نمود كه هر يك از بردگان اگر ده نفر مسلمان را با خواندن و نوشتن آشنا سازد يا اينكه يك خدمت بزرگى به نفع مسلمانها انجام بدهد، خود به خود آزاد است .
قرآن كريم به صراحت كفاره بعضى از گناهان را آزاد كردن بنده اعلام نمود؛ چنانكه خود پيامبر، مردم را تحريص مى كرد كه در مقابل گناهى كه از انسان سر مى زند، بنده اى را آزاد كنند.
بديهى است كه اين قسمت آزادشدگان خود به خود عدد بزرگى را تشكيل خواهند داد، به طورى كه خود پيامبر اسلام مى فرمايد خطا و گناه هميشه با بشر همراه است و همه اولاد آدم خطاكارند چه خوش است كه اينجا به خصوص به يكى از كفارات اشاره كنيم ؛ زيرا دلالت مخصوصى به نظر اسلام دارد و آن اين است كه اسلام كفاره قتل خطايى (غيرعمدى ) را به دو قسمت كرده ، يكى پرداخت خونبها به وارث مقتول و ديگرى آزاد نمودن يك نفر برده .(189) قرآن كريم به صراحت مى گويد هر كس مسلمانى را از روى اشتباه بكشد، بايد يك بنده مؤ منى را از قيد بردگى آزاد نمايد. و نيز خونبهاى مسلمى به وارث مقتول بپردازد.
پس انسانى كه به اشتباه كشته شده در حقيقت يك روح انسانيت را خانواده او از دست داده است ؛ چنانكه با كشته شدن آن ، يك آدمى از اجتماع بشر پيش ‍ از بهره بردارى مفقود گرديده است و چون در اينجا حق دو طايفه ضايع شده ، اسلام نيز براى قاتل دو نوع وظيفه در پرداخت غرامت مقرر مى كند، پرداخت غرامت به وارث و پرداخت غرامت به اجتماع .
بنابراين ، آزاد ساختن يك برده اسير در مقابل فقدان فردى كه در اثر اشتباه فرد ديگرى انجام شده ، خود زنده كردن يك نفس انسانيت است ؛ زيرا در نظر اسلام ، برخلاف تمام قوانين بردگى ، بردگى مرگ و يا مانند مرگ است و به همين جهت ، اسلام همه جا فرصت را براى زنده كردن بردگان مغتنم شمرده و با توجه فوق العاده به آزادى آنان همت مى گمارد.
تاريخ مى گويد با اين اقدام خردمندانه اسلام عدد بزرگى از بردگان طبق قانون عتق آزاد شدند، كه تا كنون نظيرش در تاريخ ساير ملتها نه قبل از اسلام و نه بعد از آن ديده نشده و چنانكه اين تاريخ نشان مى دهد كه عامل آزادى اين گروه اسير، فقط مراعات عاطفه انسانيت بود كه از ضمير پاك مسلمانان سرچشمه مى گرفت ، هدف ، رضاى خدا بود و بس و بجز خشنودى او عامل ديگرى دركار نبود.
اما قانون مكاتبه :
آن يك نوع قرار دادى است كه هرگاه برده اى خواهان آزادى باشد، درميان مالك و مملوك منعقد گشته و از طرف مالك در مقابل دريافت مبلغ معلومى كه مورد قبول طرفين باشد به او آزادى داده مى شود. آزادى حاصل از اين پيمان پس از پرداخت مبلغ مزبور، اجبارى است ، ديگر مالك نمى تواند آن را ناديده بگيرد و يا به وقت دلخواه خود موكول نمايد و در صورت تخلف از متن پيمان به ناچار حكومت اسلامى (قاضى و يا استاندار منصوب از طرف دولت وقت ) دخالت كرده و با نفوذ حكم قرار داد را اجرا و بنده را آزاد مى كند.
با تصويب و اجراى اين قانون حكيمانه يك دريچه اميدبخشى از نو در تاريخ اسلام به روى بردگان ، به روى كسانى كه در باطن ضمير خود نسبت به آزادى ، احساس تمايل مى كردند باز شد، ديگر برده ها به انتظار آن ننشستند كه مولى در فرصتهاى مناسب به طور رايگان به آزادى آنان اقدام نمايد؛ زيرا ممكن است اين فرصتها گاهى باشد و گاهى نباشد، عجيب تر از همه اين است ، از ساعتى كه برده ، خواهان پيمان شد، ديگر مولا نمى تواند درخواست او را نپذيرد. و از طرف ديگر در اين مورد هيچ گونه خطرى متوجه آرامش دولت اسلامى نخواهد شد؛ زيرا از نخستين ساعت پيمان ، عمل آن برده محترم و تاءمين زندگى نيز با دسترنج خود او تهيه مى شود، اگر مايل باشد نزد مالك خود با گرفتن اجرت به كار مشغول مى گردد و اگر بخواهد در خارج كار مى كند و اجرت بيشترى به دست آورده و هر چه زودتر مبلغ پيمان خود را مى پردازد، بلى درست است كه نظير اين قانون در قرن چهاردهم در اروپا به تصويب رسيد يعنى پس از هفت قرن كه اسلام آن را اجرا كرده بود وليكن با يك فرق بزرگ كه در غير اسلام وجود نداشت و آن اين بود كه علاوه بر آن كوشش بى نظيرى كه در آزادى رايگان و فقط براى رضا و تقرب به درگاه خدا مبذول مى داشت ، دولت اسلامى نيز كسر بودجه كسانى را كه مشمول اين قرارداد بودند تضمين مى كرد. در واقع قانون بيمه هاى اجتماعى كارگران بدون كسر حق بيمه درباره آنان از طرف دولت اسلامى اجرا مى شد.
آن آيه شريفه اى كه محل مصرف زكات را بيان مى كند چنين مى گويد: ((زكات و صدقات واجبه مخصوص فقرا و مساكين و كارمندان اداره زكات و براى آزادى بردگان است )).(190)
در اين آيه به صراحت بيان شده كه يك قسمت زكات از بيت المال مسلمانان كه در قاموس امروز ((دارايى ملى )) ناميده شده ، براى دستگيرى و معاونت بردگان عاجز اختصاص دارد كه هر وقت از پرداخت دين و يا از انجام كار عاجز بمانند كسر بودجه آنها از اين خزانه ملى بايد تاءمين گردد.
اسلام با تصويب و اجراى اين دو قانون حكيمانه عملا گامهاى بزرگى در تاءمين آزادى بردگان برداشت و حداقل هفت قرن زودتر از ديگران در ميدان تحول تاريخ ، گوى سبقت را ربود و عوامل ديگرى را نيز مانند حمايت و كفالت بردگان ، به عهده دولت واگذار نمود. و كسر پرداختى آنها را از صندوق دارايى ملى تاءمين كرد كه دنيا، تازه امروز به مزيت آن عوامل رسيده است و همچنين عوامل سودمند ديگرى بر اين اقدام حكيمانه خود افزود كه هنوز هم دنياى امروز از آنها بى خبر است و به مقتضاى آن با حسن رفتار خود، حس شخصيت يابى را در نهاد بردگان بيدار و با اعطاى آزادى رايگان ، آنها را از نو، به جامعه انسانيت تحويل داد بدون اينكه در اين مقصد با بحران اقتصادى و يا فشار سياسى روبرو شود؛ چنانكه دنياى غرب درالغاى بردگى و آزادگى بردگان با اين مشكلات روبه رو گرديد و با تصويب و اجراى اين دو قانون حكيمانه مشت محكمى به دهان ياوه گويان كمونيزم نواخته شده و تمام ادعاى بى اساس پيروان اين فلسفه مادى باطل گرديده ، همان ياوه گويانى كه هنوز هم خيال مى كنند كه اسلام نيز يكى از قسمتهاى قهرى تحولات اقتصادى بوده و به مقتضاى آيين ماترياليستى در وقت طبيعى خود به وجود آمده و هفت قرن پيش از پيدايش ‍ فلسفه ((بردگى بس ))، وظيفه خود را انجام داده و در رديف آثار باستانى قرار گرفته است و همچنين رسوايى كسانى كه هنوز هم گمان مى كنند كه هر نظامى در عالم حتى نظام اسلام از يك رشته تحولات اقتصادى همزمان خود منعكس ‍ شده و كليه افكار وعقايد هر نظامى با تحول اقتصادى همگام خود سازگار است ، روشن گرديد.
آرى آنان مى گويند هيچ نظامى نمى تواند بر تحولات اقتصادى همگام خود سبقت بگيرد، دليل اين طايفه اين است كه عقل خطا ناپذير ((كارل ماركس )) رهبر خوش نام ما چنين حكم كرده است ؛ زيرا اينك اين اسلام و تاريخ اسلام است ، هرگز گوشش به فرمان نظم اقتصادى هم عصر خود بدهكار نبوده ، نه در جزيرة العرب و نه در ساير نقاط عالم ، نه در شؤ ون زندگى بردگان و نه در توزيع ثروت ، نه در روابط حاكم و محكوم و نه در ارتباط كارگر و كارفرما، بلكه اسلام هميشه نظام اقتصادى و اجتماعى خود رابدون برخورد با بحران اقتصادى و با كمال دور انديشى انشا مى كرد و هنوز هم اكثر قوانين آن در تاريخ ، بى نظير است .
اكنون آن سؤ الى كه دائم افكار و وجدان بشر را حيران ساخته در اينجا نمايان مى گردد و آن اينكه اگر اسلام چنين قدمهاى سودمندى را در آزادى بردگان بر داشته و بدون تحمل هيچ گونه فشارى گوى سبقت را از ديگران ربوده است ، پس چرا اين يك قدم نهايى را برنداشت تا با صراحت كامل در جهان ، الغاى بردگى را اعلام نمايد؟ و با برداشتن اين آخرين قدم ، يك خدمت بى نظيرى در عالم بشريت انجام مى داد و خود كاملترين نظامهاى جهان مى گرديد و ديگر كسى را مجال گفتگو نمى ماند، واقعا بجا و شايسته بود از خدايى كه فرزندان آدم را گرامى داشته و آنها را به ساير مخلوقات خودمقدم شمرده ، چنين حكمى صادر شود.
ما براى اينكه خود را در پاسخ اين سؤ ال آماده سازيم ، بهتر است كه يك رشته حقايق اجتماعى ، سياسى و روانى را كه در اطراف موضوع بردگى حلقه زده و باعث تاءخير صدور اين فرمان عمومى گرديده بررسى نماييم .
گرچه پيش از هر چيزى بايد بدانيم كه الغاى بردگى در اثر بعضى از پيشامدها، واقعا از مقصود اسلام به تاءخير افتاد؛ زيرا اگر اسلام به مسيرش ادامه مى داد، كج رفتارى و شهوترانى عده اى هوسباز از پيشرفت آن مانع نمى شد، اين انتظار به پايان مى رسيد و حكم ((بردگى ، بس ))، در عالم صادر مى شد.
پس از اعتراف به اين حقيقت ،
اولا:
لازم است در پاسخ بگوييم : هنگامى كه اسلام آمد، بردگى در عالم ، نظام رسمى جهانى بود و بلكه يك عمل اقتصادى و اجتماعى محسوب مى شد؛ زيرا هم داراى منافع خصوصى و هم شامل عوامل بزرگ اجتماعى و سياسى شده بود و در نظر كسى زشت نبود و هيچ كس فكر نمى كرد كه ممكن است روزى اين نظام شوم تغيير بپذيرد و به همين جهت ، ابطال ياتغييرش به طول زمان و عمل تدريجى نيازمند بود و حال آنكه به خوبى مى دانيم با وجود اينكه تحريم شراب كه يك عادت شخصى بود، باز هم چند سال به طول انجاميد، بلى گرچه شراب گاهى در مظاهر اجتماع آن روز به طور رسمى خودنمايى مى كرد، اما بعضى عربها در زمان جاهليت هم ازخوردن آن خوددارى مى نمودند و بلكه ميگسارى را مايه فساد بزرگى پنداشته وشايسته مردان با شخصيت نمى دانستند. بازهم تحريم آن به طول زمان احتياج داشت .
اما موضوع بردگى در هستى اجتماع و در اعماق فكر بشر آن روز بيش از هر چيزى رسوخ كرده بود، به حدى رسيده بود كه ديگر كسى آن را زشت نمى دانست چنانكه پيش از اين بيان كرديم و به همين جهت ، ابطال بردگى بيش ‍ از زمان زندگى پيامبر اسلام ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقت لازم داشت در صورتى كه زندگى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ، زمانش كوتاه بود و مرتب هم وحى نازل مى شد و جنابش دائم مشغول تنظيم قوانين و تشريح احكام بود و فرصت بيشترى نداشت . و از طرف ديگر خداى توانا به وضع آفريده خود آشناتر است و صلاح آنها را بهتر مى داند، اگر مى دانست كه براى تحريم شراب ، صدور يك فرمان بس است ، هرچه زودتر صادر مى كرد و در ظرف چند سال به تاءخير نمى انداخت . و همچنين اگر پروردگار مهربان مى دانست كه ابطال بردگى را در عالم ، يك تصويب نامه معمولى بس است ، هرگز از صدورش مضايقه نمى كرد.
آنچه گفتيم اشتباه نشود كه اسلام به نفع همه افراد بشر نازل شده و با هر زمانى سازگار است و تمام عوامل و نيروى هستى را به سوى كمال و بقا، رهبرى مى كند، معناى آن اين نيست كه اسلام در برابر همه مسائل جزئى ، قوانين تفصيلى تصويب مى نمايد؛ زيرا اين گونه قوانين در مواردى لازم است كه هيچ وقت تغيير نپذيرد.
اما در مواردى كه دائم در حال تغييراست ، وظيفه اسلام اين است كه پاره اى اصول كلى مقرر نمايد كه بشر بتواند زندگى خود را در حدود همان اصول پيش ببرد. اسلام در مساءله بردگى نيز همين طريقه را به كار بسته ؛ زيرا با تصويب يك رشته قوانين حكيمانه براى آزادى بردگان ، نزديكترين راهى را كه انسانيت مى توانست در حل اين مشكل كهنسال بپيمايد، نشان داده تا فرصت مناسب ترى فرا رسد، فرمان نهايى را براى از بين بردن انسان فروشى صادر نمايد، بر همگان واضح است كه اسلام براى تغيير دادن طبيعت بشر نازل نشده ، بلكه در حدود فطرت و طبيعت بشريت براى تهذيب افراد آمده است . براى اين آمده كه بدون هيچ گونه فشار و اجبارى ، انسان را به بالاترين مقام انسانيت برساند، حتى براى نمونه در تهذيب بعضى افراد به حد اعجاز رسيد و به جايى رسيد كه هيچ نظامى در تاريخ بدانجا نرسيده است .
اما با وجود اين ، اسلام ماءمور نبود كه همه مردم را در تهذيب اخلاق به اين مقام برساند؛ زيرا اگر خدا مى خواست در روز اول بشر را فرشته خلق مى كرد و وظايف فرشتگان را به عهده آنها واگذار مى نمود كه هرگز خطا نمى كنند و آنچه را كه ماءمورند به نحو احسن انجام مى دهند وليكن اين موجود را بشر آفريد و خود به قدرتش كاملا آشناست و بهتر مى داند كه براى پرورش انسان تا چه حدى كوشش لازم است .
به هرحال ، اين افتخار براى اسلام بس كه جنبش آزادى بردگان را هفت قرن پيش از آنكه ديگران به مزاياى آن آشنا شوند در قلمرو خود شروع كرد و با اين اقدام حكيمانه ، همه منابع بردگى را در جزيرة العرب خشك نمود، به طورى كه اگر منابع ديگرى در ساير نقاط جهان به توليد آن مشغول نبود، شايسته بود كه در آينده نزديك در عالم اسلامى ابطال بردگى را رسما اعلام نمايد، بدين جهت آن روز نتوانست بردگى را رسما در عالم الغا نمايد كه تنها به عالم اسلامى مخصوص نبود بلكه اغلب به دشمنانش اختصاص داشت كه از محيط اسلام بيرون بودند و آن عبارت از بردگى محصول جنگ است و ما اندكى بعد از اين به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
وثانيا:
بايد بدانيم كه آزادى ، هيچ وقت به آسانى به دست نمى آيد بلكه هميشه به اجبار گرفته مى شود و به همين نسبت بايد بدانيم كه تصويب نامه معمولى نيز نمى تواند برده را آزاد بكند، بهترين شاهد اين سخن ، تجربه آمريكائيان است كه در آزادى بردگان با قلم فرسايى ((آبراهام لينكلن )) در آن سرزمين انجام گرفت ؛ زيرا بردگانى كه با تصويب نامه ((لينكلن )) در ظاهر آزاد شده بودند نتوانستند حريت خود را حفظ كنند. سرانجام به اميد اينكه دوباره به بردگى پذيرفته شوند به سوى مالكان خود برگشتند. و عملا تقاضاى بندگى نمودند، براى اينكه اين آزادى ازداخل ضمير آنان نبود تا واقعا آزاد شوند و به همين جهت در نهاد خود تمايل به آزادى احساس نمى كردند.
پوشيده نماند كه اين مساءله در ابتداى امر خيلى بعيد به نظر مى رسد، اما اگر در پرتو حقايق روانى و در حدود قانون فطرت مورد دقت قرار بگيرد، هيچ بعيد نيست ؛ زيرا زندگى بشر در بدو امر يك عادت ساده و بى رنگ است و بعدعواملى كه در مسير آن قرار مى گيرد باعث مى شود كه وجدان و افكار و دستگاه احساسات درونى بشر رنگ آن عوامل را به خود گرفته وبه آداب و رسوم محيط تربيت شود.
بنابراين ، پيداست كه شخصيت و هستى برده با شخصيت و هستى انسان آزاد فرق فاحش دارد، نه از اين نظر كه برده يك جنس ديگر است ؛ چنانكه عده اى از پيشينيان مى گفتند، بلكه از اين نظر كه زندگى او در اثر بردگى طورى شده كه دستگاه تشخيص درونى و افكار و وجدانش رنگ محيط بندگى را به خود گرفته و با اخلاق پست عبوديت ببار آمده ، به طورى كه نيروى اطاعت و فرمانبرى در نهادش تا آخرين حد ممكن ريشه دوانده و در مقابل به همان نسبت دستگاه احساس مسؤ وليت و تحمل زحمت زندگى دچار بحران ناتوانى شده است ؛ زيرا با كمترين دقت مى توان ديد كه برده وقتى كه از طرف آقا ماءمور است كارهاى بس دشوار و طاقت فرسا را بدون احساس ناراحتى به نحو احسن انجام مى دهد، به جهت اينكه جز حسن اطاعت و روح فرمانبرى در نهاد خود چيزى را به رسميت نمى شناسد، اما اگر همين برده ، همين بشر پرطاقت ، هنگامى كه مسؤ وليت به خودش واگذار شود، هيچ كارى از وى ساخته نيست ، گرچه آسانترين كارها باشد، نه براى اينكه جسمش در مقابل آنان ناتوان و فكرش در همه احوال براى درك اين گونه مطالب نارساست ، بلكه براى اين است كه نفس ‍ او هيچ گاه بدون فرمان ، آماده به كار نبوده و بدون فرمانده نمى تواند مشكلات مسؤ وليت وظيفه سنگين زندگى را به خود هموار سازد؛ زيرا روح فرمانبرى و پيروى از غير و فكر حلقه به گوشى بر اعماق بشريت وى تسلط كامل دارد و چون فرمان و فرمانده بالاى سرش نباشد در آن مسؤ وليت خطرهاى موهوم را در نظرش مجسم و مشكلات بى اساسى را در ضميرش مشكل تر مى سازد و براى اينكه به محظورى دچار و باخطرى روبه رو نگردد از انجام وظيفه شانه خالى مى كند.
آثار بردگى هنوز در جهان مشهود است  
شايد كسانى كه در عصر حاضر در زندگى عموم شرقيها بخصوص مصريها با دقت كامل نگاه كنند، اثر لطيف اين بردگى نهانى رادر نهاد آنهابه خوبى مشاهده خواهند كرد، به آسانى خواهند ديد كه استعمار پليد چه اثر شومى در روح اين مردم به وديعت نهاده است تا آنها را براى بندگى و سرسپردگى دول استعمارگر غرب آماده تر سازد.
همچنين اهل دقت اين آثار ذلت را در اكثر كارهاى تعطيل شده اين سرزمين به خوبى احساس مى كنند. وكاملا پيداست كه علت اساسى تعطيل و اين همه سستى در كارهاى مشروع فقط ترس رو به رو شدن با محظورات موهوم است ؛ حتى دولتها در امور جارى مملكتى بدون احضار مستشار انگليسى و ياامريكايى نمى توانند عملى را انجام بدهند؛ زيرا اين حكومتها چنين گمان مى كنند كه تا نظارت متخصصين خارجى نباشد، بار مسؤ وليت از دوش آنها برداشته نخواهد شد و همين طور اين نابسامانيهاى خطرناك همه جا كارمندان دولت را فرا گرفته و به نان جوين محتاج نموده است و به همين جهت هيچ يك از آنها بدون اجازه و دستور ناظرين خارجى ، خود را براى انجام كارى قادر نمى دانند، نه براى اينكه همه از انجام وظيفه عاجزند، بلكه دستگاه مسؤ وليت و همچنين دستگاه احساس استقلال در نهادشان تعطيل شده و رگهاى بندگى و فرمانبرى كاملا متورم گرديده و در حقيقت چون خوب بنگرى آزاد نيستند، بلكه بردگانند در لباس آزادى و اين همان شكستگى روحى و احساس ‍ حقارت است كه برده را به ذلت بردگى وا مى دارد.
بديهى است كه اين پست پندارى و خود را حقير شمردن ، از خصوصيات ذاتى برده نيست ، بلكه از محيط آلوده زندگى و از يك رشته عوامل خارجى پيدا شده كه طوق فرمانبرى بر گردن اين بشر نهاده است .
اين طور نيست كه هميشه بايد در اين ذلت بماند، بلكه به اقرار گرفتن در محيط زندگى سالم و با اتكا به نيروى ذاتى مى تواند استقلال و شخصيت خود را دريابد، مانند شاخه درختى كه در اثر فشار باد حوادث بشكند و از تنه درخت آويزان شود، قسمتى از آن در دل زمين پنهان گشته و با مرور زمان ريشه دار شده و استقلالى به دست آورده سرانجام درخت تنومندى گرديده و بر همگان روشن است كه اين كسالت روحى را هرگز با تصويب نامه دولتها علاج نتوان كرد، بلكه اول با ايجاد عوامل ديگر و محيط سالمتر و با پرورش دادن افكار نوين در داخل ضمير و آماده ساختن دستگاه روانى در نهاد برده اين عارضه را بايد مداوا نمود.
و در اثر اين چنين كوشش حكيمانه مى توان او را مانند بشر آزاد به محيط زندگى انسانى باز آورد و از زندگى ذلت بار بندگى نجاتش داد و اين همان عمل كريمانه است كه اسلام درباره بردگان انجام داد؛ زيرا در درجه اول با حسن رفتار خود به دلجويى آنان شتافت و بديهى است كه در اين مورد بهتر از حسن سلوك وخوشرفتارى چيزى نبوده كه بتواند نفس منحرف برده را تعديل نموده و اعتبار از دست رفته را به وى بازگرداند تا در اثرآن بتواند هستى خود را دريابد و شخصيت خود را بشناسد و اينجاست كه طعم شيرين استقلال در كامش شيرينتر مى گردد و با چشيدن آن ديگر از آزادى نمى گريزد، چنانكه بردگان آزاد شده آمريكا گريختند.
همه مى دانند كه اسلام در خوشرفتارى و اعطاى اعتبار بشريت به بردگان تاحد اعجاز رسيد، به آن ترتيب كه سابق در ذيل آيات قرآن و احاديث پيامبر آزاديبخش اسلام ، پاره اى از نمونه هاى آن بيان شد و در اينجا نمونه هاى ديگرى درباره اجراى واقعى اين قانون بيان مى كنيم .
پيامبر اسلام در ميان عده اى از بزرگان عرب و بردگان ، رابطه برادرى ايجاد كرد، چنانكه ((بلال بن رياح )) را كه برده سياهى بيش نبود، با ((خالدبن رويحه )) و بنده خود ((زيد)) را با عموى گراميش ((حمزه )) و ((خارجة بن زيد)) را با ((ابوبكر)) برادر خواند و اين عمل حكيمانه در واقع يك رشته اتصال دامنه دارى بود مانند رابطه خون و قرابت كه تا حدود شركت در ارث پيش مى رفت .
عجيب تر اينكه پيامبر روشن ضمير به اين اندازه نيز اكتفا نكرده بار ديگر قدمى فراتر نهاد و اقدام درخشان ترى انجام داد؛ زيرا دختر عمه خود را به همسرى بنده خود، زيد نامزد كرد، واضح است كه موضوع ازدواج يك موضوع حساسى است بخصوص از طرف زن . زيرا زن ، مردى را كه از خودش ‍ بهتر و بالاتر است با افتخار به همسرى مى پذيرد، و هيچ وقت حاضر نمى شود با كسى كه در رتبه ومقام و در اصل و نسب كمتر از اوست ازدواج نمايد، و هميشه خيال مى كند كه اين شوهر براى وى ننگ است و از بزرگى و شخصيت او مى كاهد وليكن هدفى كه پيامبر اسلام در نظر داشت به مراتب با ارزش تر از اين معنا بوده و آن عبارت بود ازبرانداختن مفهوم بردگى از عالم و بالا بردن سطح زندگى بردگان و هم مقام نمودن آنان با بزرگان و شخصيتهاى برجسته قريش ‍ بازهم پيامبر بزرگ به اين اندازه اكتفا نكرد، قدم ديگرى به پيش رفت .
فرماندهى ارتش پيروز مسلمانان را كه همه مهاجر وانصار از بزرگان در آن شركت داشتند به بنده خود ((زيد)) واگذا نمود و سفارش كرد كه اگر زيد كشته شد فرزندش ((اسامه )) فرمانده لشكر است ، يعنى بايد ارتش با عظمت آزادى تحت فرماندهى برده و برده زاده بجنگد تا بارزترين نمونه آزادى را در بزرگترين منبع بردگى و عبوديت به جهانيان نشان بدهد. در صورتى كه معظم ياران پيامبر كه همه صاحب منصبان عالى رتبه اسلام بودند در اين ارتش تحت لواى فرماندهى زيد گرد آمده بودند. بنابراين ، پيامبر هوشمند اسلام با اين كردار حكيمانه ، نه تنها مساوات انسانيت به بردگان داد، بلكه حق زمامدارى و رياست بر آزادگان را نيز به عهده آنان واگذار نمود و اين گروه خارج از صف بشريت را تا آنجا بالا برد كه در ميان همه ملت اسلامى و بلكه جهانيان به صراحت گفت : ((هان اى مردم ! گوشها را باز كنيد و حقيقت را بشنويد، اگر بنده سياه چهره حبشى بر شما زمامدار شود تا قانون خدا را در ميان شما اجرا كند بايد از وى فرمان ببريد)).
كاملا پيداست كه پيامبر آزاديبخش اسلام ، با اين فرمان حكيمانه ، بزرگترين مقام كشوردارى را به بردگان عطا كرد، حتى بعد از وفاتش ، وقتى كه عمر بن خطاب وصيت كرد و گفت : اگر ((سالم )) غلام ابى حذيفه زنده بود، او را به جانشينى خود انتخاب مى كردم .(191)
و همچنين از عمر نمونه ديگرى درباره احترام به بردگان كه خيلى روشن است به يادگار مانده ، هنگامى كه با بلال درمساءله بيت المال رو به رو شد و بلال با شديدترين وجهى به او اعتراض نمود و عمر در جوابش عاجز مانده رو به سوى آسمان كرد و گفت : بار خدايا! مرا از شر بلال و يارانش محفوظ بدار و حال آنكه عمر بر مسند خلافت تكيه داشت و همه كار از وى ساخته بود، باز هم احترام بلال به جاى خود محفوظ بود.
البته مقصود اسلام از نشان دادن اين نمونه ها، آزاد نمودن وجدان و ضمير بردگان و برانگيختن انقلاب آزادى در نهاد آنها بود چنانكه دراول بحث اشاره كرديم تا در خود احساس شخصيت نموده و آزادى خود را مطالبه كنند و اين همان تضمين واقعى است كه اسلام درباره تاءمين آزادى بردگان در نظر گرفت . آرى صحيح است كه اسلام با همه وسايل لازم ، مردم را براى آزاد ساختن بردگان تحريص نموده ، اما در واقع خود اين بسيج عمومى نيز قسمتى از تربيت بى مانند بود كه بردگان به خوبى پى بردند كه آنها نيز مانند صاحبان خود مى توانند از نعمت آزادى كامياب شوند و در اثر همين اقدام خردمندانه بود كه هر ساعت تمايل به آزادى در بردگان افزونتر مى شد و داوطلبانه آن را پذيرفته و از مسؤ وليتش نمى ترسيدند و همين جا است كه اسلام در اعطاى آزادى شتاب نمود؛ زيرا ديگر مستحق آزادى شده بودند و بدون زحمت مى توانستند آن را حفظ نمايند.
همگان مى دانند كه فرق بردگى در ميان اين دو نظام موجود است كه يكى مردم را براى به دست آوردن آزادى ، تحريك نموده و همه وسايل لازم را آماده مى سازد و هر وقت كه محيط را مناسب و مردم را حاضر ديد بيدرنگ به يارى آنها شتافته و آزادى رايگان را در اختيار عموم بگذارد.
و ديگرى گرچه خوش نيت هم باشد، بر خلاف آن ، كارها را به حال خود واگذارد كه خود به خود مشكلات زندگى و مفاسد اجتماعى روى هم انباشته و به قيام انقلابهاى خونين اقتصادى و اجتماعى گوناگون منتهى شود تا خونها ريخته و هزاران بشر بى گناه جان خود را فدا كنند، سپس براى فرو نشاندن فتنه ها و انقلابها، يك رشته آزادى اجبارى به جامعه اى كه هنوز براى نگهدارى آن قدرتى پيدا نكرده تحميل نمايد.
بلى ، يكى از فضايل افتخار آميز اسلام اين است كه در مساءله الغاى بردگى اول جامعه را براى كسب آزادى از داخل و خارج تحريص نمود و مانند ((آبراهام لينكلن )) تنها به خوش نيتى اكتفا نكرد.
آرى ((لينكلن )) در آمريكا با تصويبنامه اى كه هنوز در داخل نفوس بردگان پايگاهى نداشت اقدام نمود، سرانجام با آن همه زحمت ، نتيجه اى كه مى خواست نتوانست به دست آورد و اين يكى از دلايل بسيار محكمى است كه ثابت مى كند اسلام تا چه اندازه با حقيقت مطلب آشنا بوده و به چه خوبى بيماريهاى بشريت را تشخيص مى داده و با خير انديشى حكيمانه خود بهترين وسايل را براى علاج اين دردهاى انسان سوز تهيه كرده و در بهبودى اين بيماران تا حد اعجاز كوشيده است .
به علاوه ، حقوق مسلم بشريت را بدون منت و رايگان در اختيار بشر قرار داده و قبل از همه اين كارها، انسان را طورى تربيت كرده كه خود داوطلب آزادى شده و از مشكلات به دست آوردن آن استقبال مى كند و همه را روى ميزان دوستى و محبت متقابل درميان طبقات ملتها طورى پى ريزى نموده كه قبل از آنكه در اين راه با يكديگر ستيزه كنند و به جنگ و خونريزى بپردازند به هدف مى رسند. چنانكه اين حادثه ناگوار در اروپا اتفاق افتاد و اين همان فتنه عالم سوز است كه منابع شعور و افكار مردم را خشك كرده و كينه ها، عداوتها را از خود به يادگار مى گذارد به طورى كه هر سودى كه ممكن است نصيب بشريت شود، قبل از حصول ، تباه مى گردد.
درخاتمه بازهم به اصل مطلب برگرديم : تا ببينيم بزرگترين عاملى كه اسلام را واداشت تا درباره اسيران وادى بردگى چنين قدمى بردارد چه بود و چرا اصل آزادى بردگان را در ضمن يك رشته قوانين كلى و تدريجى تصويب كرد و سپس به حال طبيعى واگذاشت تا رفته رفته در مسير زندگى تحليل برود؟ و چرا نتوانست درباره الغاى بردگى ، به صراحت ، قانون بخصوصى تصويب نمايد؟
در گذشته ، اين نكته را به اختصار گفتيم كه اسلام ، همه منابع بردگى را با همت عالى خود در جزيرة العرب خشك نمود، مگر يك منبع كه از حدود قدرتش بيرون بود و آن همان بردگى محصول جنگ بود و اكنون در تفصيل آن سخن مى گوييم :
همه مى دانند كه درجامعه پريشان آن روز يك عادت ساده و معمولى اين بود كه اسيران جنگ را يا به عنوان بردگى نگه مى داشتند و يا همه را دسته جمعى مى كشتند و واقعا رسم ديرينه جهان تيره آن روز همين بود.
همين طور در ظلمات تاريخ تا نزديك به انسان اول ، مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته و درحالات مختلف ، بشر خود به خود يكى از لوازم ضرورى انسانيت به شمار مى آمد، وقتى كه اسلام آمد، مردم جهان همه در اين زندگى تاريك به سر مى بردند، خواه و ناخواه در ميان اسلام و دشمنانش جنگهاى خونين اتفاق افتاده و بديهى است كه در اين جنگها عده اى از مسلمانان در دست دشمن اسير و به مقتضاى اين رسم ديرين به ذلت بردگى گرفتار مى شدند، در نتيجه آزادى يك عده مسلمان دستخوش دشمن هوسباز مى گرديد و آن ظلم و ستمى كه درباره برده ها معمول بود، درباره آنان نيز اجرا مى شد و عرض و ناموس زنان و دوشيزگان پاكدامن ، به رايگان در اختيار شهوت رانان قرار مى گرفت و گاهى در كاميابى از يك زن اسير، مردان يك خانواده و بلكه دوستان آن شركت مى كردند، بدون اينكه رسم و قانونى در كار باشد و يا كوچكترين احترام انسانيت درباره آنهامراعات شود، و اما اطفال معصومى كه به اين سرنوشت دچار مى شدند در همين ذلت ناجوانمردانه بردگى ، پرورش ‍ يافته و براى بهره بردارى آينده آماده مى گشتند.
در اين موقعيت حساس ، در اين محيط تاريك ، هرگز اسلام نمى توانست همه اسيران دشمن را آزاد بگذارد. زيرا از حسن سياست وتدبيرخردمندانه به دور است ، در صورتى كه افراد خانواده و برادران و هم كيشان خود را در دست چنين دشمن گرفتار و در زير بار شكنجه هاى طاقت فرسا و زجرهاى گوناگون مبتلا ببيند و خود با آزاد كردن اسيران ، دشمن را بر عليه خود برانگيزد.
البته در اين مورد، رفتار به مثل عادلانه ترين و بلكه يگانه راهى است كه مى توان در مقابل دشمن به كار بست .
پس با روشن شدن اين حقيقت تابناك بر همگان روشن شد كه بردگى در صدر اسلام يك امر ضرورى و اجتناب ناپذير بوده و چون دشمن دراجراى آن اصرار داشت ، اسلام نيز نمى توانست آن را ناديده بگيرد و ناگزير بود كه در مقابل رفتار دشمن ، دست به اقدام متقابل بزند.
واضح است كه اسلام بر دشمنان خود تسلط نداشت تا بتواند اين مشكل را به نفع بشريت حل كند، پس به ناچار به مقتضاى ضرورت در حال كجدار و مريز رفتار مى كرد تا مگر دنياى آن روز در رفتار خود با اسيران جنگى تجديد نظر كرده و راه ديگرى انتخاب كند و از اين گونه بهره بردارى ضد انسانى منصرف شود و با وجود اين خط مشى ، اسلام هم در قانون جنگ و هم درباره اسيران جنگى با ديگران فرق داشت ، هميشه از جنگهايى كه در غير عالم اسلامى واقع مى شد، جز قتل و غارت و خونريزى و اسير كردن يكديگر، هدفى در ميان نبود، اين جنگها براى اين شعله ور مى گرديد كه ملتى مى خواست ملت ديگر را نابود كرده و قلمرو خود را وسعت بدهد و يا دارايى ديگران را غارت نموده از حقوق بشريت محرومشان كند و يا اينكه فقط براى اطفاى شهوت يك ديكتاتور و يا فرمانده خونخوار، صورت مى گرفت تا غرور شخصى خود را راضى و قدرت بازوى خود را به ديگران نشان بدهد. و گاهى نيز براى فرو نشاندن شهوت انتقامى ، صحنه آرامى ، به جنگ خانمان سوزى تبديل مى گرديد و يا براى ساير هدفهاى ضد انسانى ازاين قبيل كه غالبا مانند يكديگر بود، عرصه هاى نبرد، گاه گاهى گرم مى شد. و روشن است در اين گير و دارها اسيرانى كه از هر طرف به ذلت بردگى گرفتار مى شدند براى اين نبود كه بر عليه عقيده حقى و يا مرام با ارزشى قيام كرده بودند. و نيز براى اين نبود كه سطح اخلاق و افكارشان از غارتگران پيروز پست تر بود، بلكه فقط جرمشان اين بود كه زور و بازوى كمترى داشتند و در ميدان جنگ ، مغلوب دشمن مى شدند. و نيز در اين جنگها هيچ گونه نظم و قانونى وجود نداشت كه بتواند از هتك احترام عرض و ناموس و ويرانى شهرها و كشتار بى رحمانه زنان بى پناه و كودكان بى گناه و پيران عاجز، جلوگيرى نمايد.
اين بود شمه اى از وضع رقت بار اين جنگها بدون اينكه در راه پيش رفت عقيده ثابتى و يا هدف عالى انسانى ، واقع گردد.
در اين زمان پر از انقلاب و توفان ، اسلام آمد و همه اين نابسامانيها را باطل و با اعلان آتش بس عمومى ، همه جنگها را تحريم كرد مگر جنگى را كه جهاد در راه خدا بوده و يا دشمنى را از سرزمين مسلمين دور كند و يا فتنه و آشوبى را كه در داخله آنها بوجود آمده و موجب نابسامانى گرديده فرو بنشاند. قرآن مى گويد: ((اى گروه مسلمانان ! پيكار كنيد در راه خدا با كسانى كه با شما سرجنگ دارند و از حدود خدا تجاوز ننماييد كه خدا تجاوزكاران را دوست ندارد)).(192)
و نيز مى فرمايد:((با دشمنان بجنگيد تا فتنه و آشوب حادث نشود و همه دين براى خدا ثابت و محكم گردد)).(193)
بنابراين ، اسلام يك نوع دعوت مسالمت آميزى است كه هرگز كسى را به پذيرفتن خود مجبور نمى كند. قرآن مى گويد:
((در اين دين ، هيچ گونه اجبارى نيست ؛ زيرا راه و بيراهه از دور پيدا و نور و ظلمت از يكديگر مشخص گرديده است )).(194)
و باقى ماندن يهوديان و مسيحيان در عالم اسلام در دين خود، يك دليل انكار ناپذير است و به خوبى ثابت مى كند كه اسلام تاكنون كسى را با زور شمشير به پذيرفتن خود وادار نكرده است ، پس اگر مردم به دين حق هدايت شوند؛ يعنى اسلام را بپذيرند، ديگر جنگى باقى نمى ماند و هيچ ملتى به اجبار به ملتى كرنش نمى كند، در آن روز نه مسلمانى را بر مسلمان ديگر امتياز و نه عربى را برعجم و ياعجمى را بر عرب ، فضيلت و برترى خواهد بود مگر به تقوا و پاكدامنى .
و اگر كسى اسلام را نپذيرد و بخواهد در سايه نظام آن ، عقيده و ايمان خود را نگهدارد، با ايمان اينكه اسلام از هر عقيده بهتر است ، بازهم اين راه به روى وى باز است و از جانب اسلام هيچ گونه اجبار و فشارى بر او نخواهد بود بلكه فقط در مقابل حمايت اسلام ، بايد ماليات بپردازد (جزيه ) و به زندگى خود ادامه بدهد و هر وقت كه مسلمانان از حمايتش عاجز بمانند، اين ماليات ، خود به خود باطل خواهد شد، بلى ، اگر كسى از پذيرفتن اسلام و پرداختن ماليات ، خوددارى نمايد، در اين صورت طبعا در صف دشمنان و مخالفين سرسخت اسلام قرار مى گيرد كه هرگز نمى خواهند اين دعوت مسالمت آميز عمومى پيشرفت نمايد، بلكه آنها هميشه با نيروى مادى خود مى خواهند اين اختر فروزان را خاموش ‍ كرده و مردمى را كه داوطلب هدايتند، از رسيدن به هدف خود باز دارند، فقط در اين صورت اسلام جنگ را لازم مى داند وليكن بعد از آنكه با اندرزهاى حكيمانه دشمن را نصيحت كرده و به پاس حفظ نفوس و جلوگيرى از خونريزى به او فرصت كامل مى دهد و بدين وسيله در نقاط جهان دعوت خود را آشكار مى سازد، قرآن در اين باره خطاب به پيامبر اسلام مى گويد:
((اگر مردم براى تسليم به سويت بيايند، تو زودتر از آنها به استقبالشان شتاب و خود را به خدا بسپار)).(195)
اين است معناى جنگ اسلامى كه هرگز بر اساس شهوت ، كشورگشايى و استعمار كردن ديگران استوار نبوده و هيچ وقت از هوسرانى يك فرمانده جنگى و يا از فكر يك سلطان ديكتاتور، الهام نمى گيرد؛ زيرا اين جنگ فقط جهاد در راه خدا بوده و به منظور راهنمايى كاروان بشريت انجام مى گيرد، آن هم وقتى كه همه وسايل مسالمت ، دچار بحران شده و از هدايت بشر عاجز بماند و با وجود اين پيش بينيهاى حكيمانه ، بازهم براى جنگ شرايطى هست كه پيامبر آزاديبخش اسلام در وصيت خود بيان فرموده است مى گويد:
به نام خدا و در راه خدا با كسانى كه به خداوند جهان كافرند بجنگيد، در ميدان جهاد، مردانه مبارزه كنيد، حيله و تزوير به كار نبنديد و كشتگان را پاره پاره نكنيد و گوش و دماغ كسى را نبريد، كودكان را نكشيد تا در جهان عاجز كش شناخته نشويد؛ زيرا در قانون اسلام كشتن اشخاص غير نظامى حرام است ، ويران كردن شهرها و خانه هاى مردم و تجاوز نمودن به عرض و ناموس ديگران جايز نيست و نيز در اين قانون ، شهوت پيروزى و برانگيختن شر و فساد آزاد نمى باشد؛ زيرا خداى توانا فساد خواهان را دوست ندارد.
آرى ، مسلمانان همه اين آداب و رسوم نجيبانه را در جنگها مراعات مى كردند، حتى درجنگهاى صليبى هنگامى كه بر سپاه دشمن پيروز شدند؛ همان دشمنى كه اندكى پيش در همين ميدان ، بى ادبانه جولان داده و پرده احترام مسلمانان را دريده بود و بر مسجد اقصى تجاوز نموده ، پناهندگان آن مكان مقدس را كه در حقيقت پناهندگان خدا بودند، قتل عام و از خون مردم بى دفاع نهرها جارى ساخته بود.
اما مسلمانان هنگامى كه پيروز شدند، از چنين دشمنى انتقام نگرفتند، در صورتى كه از طرف اسلام اجازه معامله به مثل داشتند، قرآن مى گويد: ((هر كسى كه بر شما تجاوز نمايد، شما هم مى توانيد بمانند رفتارش با او رفتار كنيد)).(196)
ولى مسلمانان هميشه مقصد عالى ترى را در نظر داشتند كه واقعا ديگران در جهان از رسيدن به آن عاجزند، حتى در عصر درخشان تمدن امروز. اين بود فرق اساسى هدفها و شرايط جنگى مسلمين با ديگران .
از چيزهايى كه در اينجا لازم به اشاره است فقط يك آيه از قرآن كريم است كه وضع اسيران جنگ را كاملا روشن مى سازد، مى گويد:
((اسيران را نگهداريد تا آتش جنگ خاموش شود و پس از اعلام آتش ‍ بس ، يكى از دو عمل را درباره آنها انجام بدهيد، يااحسان نموده جوانمردانه آزادشان كنيد و يا در مقابل گرفتن فدا رها سازيد)).(197)
مى بينيم اين آيه اصلا به موضوع بردگى اشاره نكرده كه مبادا براى فرداى جامعه بشريت قانون دائمى گردد، بلكه فقط از فديه گرفتن و آزاد كردن بدون پاداش سخن گفته ؛ زيرا از نظر قرآن ، هر دو قانون قابل دوام بوده است . و بشر مى توانددر آينده و درهمه جاى عالم ،مشكل اسيران جنگى رابوسيله آنها حل كند.
مسلم و روشن است كه مسلمانان از روز اول در اثر همين فشارهاى علاج ناپذير بود كه اصل بردگى را به رسميت شناختند؛ زيرا آن روز به هيچ وجهى نمى توانستند از آن شانه خالى كنند، نه اينكه بردگى در اسلام يك قانون مستقلى بود و مسلمانها، ناگزير به آن عمل مى كردند.
با وجود اين فشارها باز هم شعار اسلام اين نبود كه هميشه اسيران را به ذلت بردگى گرفتار نمايند، بلكه هر جا و هر وقت كه اطمينان حاصل كرد، آنها را آزاد گذاشت .
مى بينيم پيامبر بزرگ اسلام ، اسيران مشركين جنگ بدر را بدون قيد و شرط آزاد كرد. و از نصاراى نجران ، فديه گرفت و اسيران آنها را باز فرستاد، براى اينكه اسلام در آينده يك شاهد برجسته تاريخى و قافله سالار كاروان بشريت گردد. هنگامى كه آدمى زاده از كردار ناستوده موروثى نياكان خود دست برداشته و براى كنترل شهوات خود قادر است به درجه عالى انسانيت مفتخر گردد و حتى در ميدانهاى جنگ نيز اين مردانگى را شعار خود سازد، در اين وقت است كه اين بشر مورد تحسين و پذيرش اسلام قرار مى گيرد. و به علاوه اسيرانى كه در دست مسلمانها گرفتار مى شدند با اين عمل كريمانه رو به رو بودند، چنانكه در گذشته بيان كرديم . و هيچ گاه گرفتار ذلت شكنجه و عذاب نبودند، بلكه دائم دريچه آزادى به روى آنان باز بود.
هر وقت مى خواستند و خود را در مقابل مشكلات آزادى توانا مى ديدند، آزاد مى شدند، اگر چه قبل از اين گرفتارى نيز اكثرشان آزاد نبودند، بلكه اغلب از بردگانى بودند كه دولتهاى استعمارى روم و ايران آن روز آنها را به جنگ مسلمانان مى فرستادند.
اما زنان را اسلام هميشه محترم شمرده حتى در زمان بردگى نيز آنها را از حال پستى و بيچارگى كه در خارج از بلاد اسلام بودند، بيرون آورد وعرض و ناموس آنان را به رايگان در دسترس غارتگران ناموس قرار نداد؛ چنانكه اغلب اوقات خوى جنگجويان در جنگهاى غير اسلامى چنين بود، بلكه اسلام زنان برده را مخصوص صاحبان خود قرار داد، به طورى كه ديگران حق تصرف نداشته باشند. و نيز قانون مكاتبه را درباره آنها مراعات نمود و به علاوه هر كنيزى كه از مولاى خود داراى فرزند شد، خود و فرزندش را آزاد ساخت ، آرى زنان ، دائم با رفتار كريمانه اسلام رو به رو و از سفارشهاى محبت آميز پيامبر آزاديبخش بهره مند گرديدند.
اين است داستان بردگى در اسلام كه خود يكى از صفحات درخشان تاريخ بشريت است . بنابراين ، هرگز اسلام با اصل بردگى موافق نبوده است ، به دليل اينكه ديديم كه همه جا و همه وقت با وسايل گوناگون در آزادى بردگان كوشيده و تمام منابع بردگى را در عالم ، خشك نمود تا دوباره بشر فروشى به عالم اجتماع برنگردد و فقط در اين ميان ضرورتى ماند كه اسلام بجز پذيرفتنش ‍ چاره اى نداشت و آن اين بود كه در حال جنگ ناچار بود با دشمنانش معامله به مثل بكند؛ زيرا بردگى تنها به عالم اسلام اختصاص نداشت ، بلكه اغلب به دولتها و ملتهايى مربوط بود كه از محيط تسلط آن بيرون بودند و آنها اسيران مسلمانان را به بردگى وادار مى كردند و با شكنجه هاى ضد انسانى معذب مى ساختند اگر چه اسلام از اول با اصول بردگى مخالف بود وليكن در اين مورد ناچار بود كه بااين ملتها مانند خود آنها رفتار نمايد.
همين طور اسلام مدتى در حال نگرانى به سر برد و نتوانست اين محصول جنگى را در دنيا غير قانونى اعلام كند، به ناچار با وضع كجدار و مريز رفتار مى كرد تا مگر وقتى فرا رسد و فرصت مناسبى پيدا شود كه عالم به اين نابسامانيها خاتمه بدهد و همه ملتها دست اتحاد و برادرى به يكديگر داده و براى از بين بردن اين منبع بردگى كه اسلام از روى ناچارى پذيرفته است با يكديگر همكارى نمايند.
و به طور يقين در نخستين ساعتى كه اين اتحاد عمومى در جهان به وجود آيد اسلام بيدرنگ به قانون عمومى خود بر مى گردد كه با قدرت و صراحت كامل و بدون اينكه كوته نظران را مجال سخن بماند، آن را تصويب كرده است و آن قانون اين است كه :((آزادى براى همه و مساوات حق مسلم همه ملتهاست )).
اما آن قسمت از بردگى كه از غير راه جنگهاى دينى به وجود آمده و زمانى از روزگار در ميان مسلمانان ديده شده و از طريق آدم فروشى و بشر دزدى در بازارهاى برده فروشى معمول گشته بود... به هيچ وجه به اسلام بستگى ندارد؛ زيرا در اين نظام ، اصولا اين گونه بردگى ، جايز نبود.
بلى ، نسبت دادن اين رنگ بردگى به اسلام مانند اين است كه زمامداران سركش و ديكتاتورهاى خودسر امروز را به آن نسبت مى دهند كه در سايه همبستگى به اسلام ، از انجام دادن هر نوع جنايتى دريغ ندارند و مقاصد شوم خود را در همه جا و در همه وقت در لباس قانون ، نمودار مى سازند، صريحا بايدگفت كه هيچ يك از اين دو گروه مسلمان نيستند.
در خاتمه ، لازم است كه چندنكته حساس را درباره بردگى تذكر بدهيم :
1 - بايد بدانيم كه منابع بردگى در ميان ساير ملتها بدون اينكه جز فشار شهوت استعمار كردن ديگران ، آنها را وادار نمايد، فراوان بود. اى بسا! بدون داشتن هيچ گونه هدفى جز شهوت آدم فروشى ، ملتى ملت ديگر و نژادى نژاد ديگر را اسير نموده و طوق بردگى بر گردنش مى نهاد. وگاهى به علت فقر و گرسنگى ، دسته اى از مردم به ذلت اين بلاى خانمان سوز گرفتار مى شدند و گروهى نيز از راه ارث ، بنده مادرزاد بوده و اسير مى گشتند و بالا خره در نظامهاى تيول به خريد و فروش و ساير انتقالهاى املاك زراعتى ضميمه مى شدند.
بشرى كه كارگر كشاورز بود (كشاورزان ) خريد و فروش مى شد و يك نوع بردگى مخصوصى به وجود مى آمد. و همچنين بايد بدانيم كه اسلام همه اين منابع راغير قانونى اعلام كرد جز منبع جنگى و آن هم كه از محيط قدرتش ‍ بيرون بود. و براى از بين بردن آن ، به ناچار موقتى قبولش كرد تا روزى فرارسد كه اين فشاربرداشته شده و خودبه خودقانون ((بردگى بس ))،درجهان به مرحله اجرادرآيد.
2 - بايد بدانيم كه در اروپا با اينكه وسايل بردگى فراوان بود وليكن هيچ گونه فشار و ضرورتى كه باعث ايجاد آن گردد، وجود نداشت و با اين وصف ، روزى كه قانون الغاى بردگى به تصويب رسيد، از روى اختيار نبود، بلكه يك نوع فشارى موجب پيدايش اين فكر گرديد؛ زيرا نويسندگان اروپا مى گويند: روزى بردگى در اروپا غيرقانونى اعلام شد كه عايدات آن ، رو به ضعف مى رفت و درآمد حاصل از بردگى كمتر از مخارجش گرديد. و به عبارت ديگر، دولت بردگى اروپا به علت كسر بودجه سرنگون شد.
از بس كه بردگان اروپا در زندگى ، فشارها ديده بودند كه ديگر توان جسمى و تمايل به كار در وجود آنان ، به پايان رسيده بود، به طورى كه در اثر اين بحران ، به تدريج مخارج اداره كردن آنها بيش از درآمدشان شده بود. بنابراين ، الغاى بردگى در اروپا يك محاسبه اقصادى بوده كه هميشه برپايه سود و زيان استوار است .
پس در اين صورت ، هيچ گونه معناى انسانى در اين آزادى وجود نداشت كه بتوان در آن كوچكترين اشاره به احترام جنس بشر پيدا كرد تا با مراعاتش ، اين آزادى به وجود بيايد.
بعلاوه ، از بس كه در اثر فشارهاى زندگى و فقدان وسايل ابتدايى انقلابهاى پى درپى در ميان اين گروه براى كسب آزادى به وقوع پيوست كه ادامه اين رژيم سياه را غير ممكن ساخت و با وجود اين ، بازهم اروپا به اين سادگى دست از گريبان بردگان بر نداشت ، نه تنها آزادى را رايگان در اختيار آنها نگذاشت بلكه با نيرنگ تازه ، رنگ بردگى را تغيير داد و از بردگى خصوصى به بردگى عمومى تبديل نمود؛ به اين ترتيب كه اول برده شخصى بودند و پس از اين اقدام ، تابع قطعات زمينهاى زراعتى گرديدند، به طورى كه خريد و فروش آنها به ضميمه خريد و فروش زمين انجام مى گرفت و هيچ كس حق نداشت كه از محيط خود تجاوز نمايد. و اگر احيانا كسى از محيط مخصوص خود بيرون مى رفت ، تحت عنوان برده فرارى و با زور و قانون ، دست و پا بسته جلب مى گرديد و براى اينكه ديگران عبرت بگيرند، بدن فراريان را با آهنهاى گداخته داغ مى كردند و اين رنگ بردگى همين طور ادامه داشت تا قرن هجدهم در انقلاب كبير فرانسه غير قانونى شناخته شد.
3 - نبايد اين دورنماهاى آزادى ، ما را بفريبد؛ زيرا درست است كه ظاهرا انقلاب كبير فرانسه در اروپا به عمر بردگى پايان داد و همچنين ((آبراهام لينكلن )) آن را در آمريكا غيرقانونى شناخت و سپس ساير ملتها يكى پس از ديگرى بر الغاى اين رژيم استعمارى ، متفق شدند، اما پس از اين همه جنب و جوشها بايد ديد كدام بردگى در عالم لغو گرديد و كدام دست عدالت تا كنون مهر ((باطل شد))، بر صفحه قانون بردگى زد.
اگر اين رژيم انسان سوز در جهان باطل شده ، پس نام اين حوادث غم انگيز كه هر لحظه دراطراف عالم نمايان مى شود، چيست ؟ آن كارهايى كه دولت فرانسه در كشورهاى اسلامى انجام مى دهد چه نام دارد؟ و آن همه رفتار ضد انسانى را كه آمريكاى تمدن ساز با سياهان بومى خود دارد، بايدچه ناميد؟ و نام آن همه اعمال وحشيانه انگليس را در آفريقاى جنوبى چه بايد گفت ؟ آيا حقيقت بردگى جز پيروى و تبعيت اجبارى ملتى از ملت ديگر است ؟ آيا مفهوم واقعى آن غير از محروم ساختن عده اى بشر از حقوق مسلم انسانيت است ؟ آيا مقصود غارتگران صحنه بشريت و منظور راهزنان وادى انسانيت از انجام دادن اين اعمال ناستوده غيراز بردگى است ؟ خواه تحت عنوان زشت بردگى و يا تحت عنوان درخشان آزادى و برادرى و مساوات نمودار شود.
اين تابلوهاى فريبنده رنگين مادام كه در پشت آنها تلخ ‌ترين حقايق و ناپاكترين عقايد تاريخ بشريت ، پشت سرهم رديف شده هيچ فايده اى به حال جامعه نداشته و نخواهد داشت وليكن اسلام هرگز خدعه به كار نبرده و همه وقت و همه جا با خود و با ديگران يك رنگ است و به روشنى و بى پرده مى گفت و مى گويد: اى مردم ! اين بردگى است و علت پيدايش آن نيز اين است ، راه براى آزادى بردگان ، باز و طريق الغاى بردگى هموار است ، اما فتح نهايى اين دژ محكم در گرو اتحاد ملتها و اين وظيفه خطير به عهده جهان و جهانيان است كه درباره اسيران جنگى ، دامن مردانگى به ميان بسته از بردگى آنان دست برداشته عاطفه بى پايان انسانيت را مراعات بنمايند.
اما اين تمدن بى روح كه ما امروز در سايبانهاى آن زندگى مى كنيم ، هرگز چنين صراحتى در وجدان خود سراغ ندارد؛ زيرا بر همگان روشن است كه چگونه در همه جا و همه وقت ، همت خود را در تحريف حقايق به كار انداخته و چگونه تابلوهاى حقيقت پوشى را در انظار و گذرگاههاى بشريت نصب مى كند، در صورتى كه در پس پرده آنها مكرها، حيله ها، ستيزه ها و كينه ها انباشته است و اگر غير از اين است پس اين كشتارهاى دسته جمعى در تونس و مراكش و الجزاير كه اغلب تعداد آنها سر به هزاران مى زند چيست ؟ جز اين است كه بشر الجزايرى و يا انسان تونسى و مراكشى ، حق مسلم آزادى خود را مى خواهد؟ آزادى مى خواهد كه در بلاد خود بدون دخالت بيگانگان ، زندگى كند؟ آزادى مى خواهد كه در خانه و كاشانه خود دور از چشم اغيار، با زبان مادرى سخن بگويد؟ و با عقيده ثابت خود زنده بماند؟ و از نتيجه زحمات و كار و كوشش خود براى خود بهره بردارى كند؟ و آزادانه با عالم و با ملتهاى ديگر، روابط سياسى و اقتصادى برقرار نمايد.
پس معلوم شد كه كشتار اين بى گناهان و يا در زندانهاى تاريك بى آب و نان نگه داشتن آنها براى چيست و هتك احترام و تجاوز به ناموس زنان بى پناه و دريدن شكم مادران باردار براى تشخيص نوع جنين از كدام عاطفه انسانيتى الهام مى گيرد.
آرى اين رفتار وحشيانه و اين اعمال خلاف بشريت امروز در قاموس قرن درخشان بيستم ، تمدن و ترقى نام دارد!! نام اين مولود عصر دانش ، نشر آزادى و برادرى و خلاصه بسط مساوات كامل انسانيت است .
اما آن حسن سلوك و آن رفتاركريمانه بى نظير كه سيزده قرن پيش ، اسلام درباره بردگان ابراز داشت و بدون در نظر گرفتن هدفى جز احترام جنس بشر به آزادى آنها اقدام و در همه شؤ ون زندگى شركت داد وعملا به جهانيان اعلام كرد كه بردگى يك وضع موقت عارضى و دوام ناپذير است ، در قاموس ‍ بى خردان متمدن امروز انحطاط و عقب ماندگى و توحش و بربريت است .
بلى ، هنگامى كه آمريكاى متمدن در تابلوهاى سر در هتلها و مهمانخانه ها مى نويسد:((مخصوص سفيدپوستان است !!)) و با كمال بى شرمى ، مى نويسد: ((ورود سياه پوستان و سگان ممنوع !!)) و همچنين هنگامى كه در اين كشور متمدن تا يك عده سفيد پوست ، يك نفر سياه و يا سرخ پوستى را مى بينند، همگى با هم به سويش هجوم آورده نقش بر زمينش نموده تا جان در بدن دارد با نوك پا مى زنند. آنقدر مى زنند تا جان به جان آفرين تسليم كند و حال آنكه پليس كه ماءمورحفظ جان ومال ملت است در اين وحشيگرى مانند يك مجسمه بى روح به تماشاايستاده و دخالت نمى كندو هرگزبه خاطرخود راه نمى دهدكه آخر اين بى پناه قطع نظر از برادرى ، در اصول بشريت ، هموطن و همكيش و همزبان من است .
پس همه مى دانند كه اين وحشيگريها براى اين است كه آن بشر سياه چهره و سياه بخت ، همرنگ آنان نيست و بجز اين ، جرم ديگرى ندارد. در آمريكاى تمدن ساز، هيچ سياه و يا سرخ نژادى جراءت ندارد كه به يك دوشيزه سفيد پوست كه ناموس خود را به رايگان در دسترس عموم قرار مى دهد با اجازه خود، به وى نزديك شود، همان دوشيزه و يا بانويى كه خود را فداى شهوت ديگران نموده و با ميل خود، هرساعت با يكى به سر برده و براى شخصيت خود هيچ گونه ارزش بشرى قايل نيست ، نگاه سياه پوستان به سويش جرم نابخشودنى و براى سفيدپوستان تمدن و ترقى به شمار مى آيد و اين بلندترين قله تمدن است كه تاكنون قرن درخشان بيستم بر فرازش پا نهاده است .
اما هنگامى كه يك برده مجوسى ، عمربن خطاب را تهديد به قتل مى كند، با اينكه عمر منظور او را مى داند، از قدرت و نفوذش استفاده نكرده حبس و يا تبعيدش نمى كند و حال آنكه از نظر قانون اسلام ، اين بشر مجوسى ، ناقص است ؛ زيرا هنوز آتش پرست بوده و در پرستش باطل خود اصرار دارد و هرگز نمى خواهد از حق روشن پيروى نمايد. پس در نظر غربيّون تمدن ساز، عمر به منتهاى درجه وحشيت رسيده بوده كه جنس بشر در نظرش اين اندازه باارزش ‍ است ؛ زيرا مى گويد اين بنده آتش پرست تهديد به قتلم كرد، آزادش گذاشتم تا كار خود را انجام داد و در مسير تاريخ بشريت جنايت بزرگى را مرتكب شد و در پايتخت اسلامى ، فرمانرواى مسلمانان را ترور كرد.
هم اكنون بايد ديد براى چه بود كه عمر او را آزاد گذاشت تا مقصود خود را انجام داد، براى اينكه در قانون اسلام هيچ كس نمى تواند قبل از ارتكاب جرم ، از كسى انتقام بگيرد. و به عبارت ديگر، قصاص قبل از جنايت در اين قانون جايز نيست .
و داستان محروميت سياه پوستان آفريقا از حقوق مسلم بشريت و كشتن و يا به اصطلاح روزنامه ها و جرايد انگلستان ، شكار كردن آنها به جرم اينكه اين بشر سياه پوست جراءت به هم رسانده ، پى به شخصيت خود برده ، آزادى خود را كه حق قانونى هر بشر است ، مطالبه مى كند، تمدن است .
آرى ، در مسير تاريخ بشر، مفهوم عدالت در قاموس بريتانياى كبير، جز اين نبوده و در قرن درخشان بيستم ارمغان تمدن و نوع يارى ، نيز جز اين نخواهد بود و همين معنا به اروپاى خوشرفتار، اجازه مى دهد كه در همه جا خود را پرچمدار رهبرى جهان و سرپرست ملتها نمودار سازد. و به عبارت ديگر، خود را از متولّيان بشر بداند.
اما در نظر اين گونه مردم ، اسلام يك نظام هرج و مرج و توحش است ؛ زيرا اسيران جنگ را فقط به عنوان معامله به مثل ، اسير مى نمود، نه به عنوان بردگى و اعتراف به اصل انسان فروشى .
در نظر اين كوته نظران ، واقعا اسلام نظام عقب افتاده و قانون فرسوده اى است ؛ زيرا هيچ وقت انسان شكار نبوده و هرگز به كشتار بشر بى دفاع به جرم اينكه سياه چهره است ، اقدام نكرده ، بلكه در وحشيگرى و انحطاط به حدى رسيده كه بى پرده به پيروانش مى گويد: اگر زمامدار شما يك برده سياه حبشى باشد، مادام كه بر خلاف قانون خدا قدمى برنداشته ، نبايد كسى از حكم وى سرپيچى نمايد؛ يعنى فرمانش فرمان خداست .
تا اينجا سخن در اصول بردگى و چگونگى پيدايش آن در اسلام بود و پس ‍ از اين ، اندكى نيز درباره زنان برده از نظر اسلام ، سخن مى گوييم :
اسلام به هر مردى اجازه داده كه مى تواند عده اى از زنان را كه در ميدانهاى جنگ اسير مى شدند نزد خود نگه داشته و به تنهايى از آنها استفاده نمايد. و اگر بخواهد مى تواند بعضى از آنها را به همسرى انتخاب كند، در صورتى كه اروپا از اين عمل متنفر است و به خيال خود يك نوع كردار زشت و درندگى است كه كنيزان را فقط كالاى كاميابى و يك عده جسدهاى بى ارزش و تن هاى بى احترام قرار مى دهد، به طورى كه وظيفه آنها در زندگى جز سير كردن ديو شهوتِ شهوت پرستان نيست ، همان شهوت پرستانى كه هرگز از وادى حيوانيت بيرون نمى آيند.
بلى بى پرده بايد گفت كه در نظر مردم اروپا بزرگترين گناه اسلام اين است كه زنان برده را در جهان ، ملى اعلام نكرد و ناموس آنها را براى هر شهوترانى ، مباح نساخت ؛ زيرا زنان اسير در ممالك ديگر به اين پرتگاه بى عفتى كشيده مى شدند و به جرم اينكه سرپرست خود را از دست دادند و از كانون خانواده دور افتاده اند و از طرف ديگر، مالكان آنها شعور حفظ ناموس در نهاد خود احساس نمى كنند و هرگز نمى توانند با ديده غيرت به سوى آنان بنگرند، در نتيجه اين گروه بى پناه و بيرون از عالم بشريت را به ناموس فروشى و بى عفتى وادار ساخته و از راه ناپاك تجارت ناموس ، سود سرشارى به دست مى آورند.
اما خوشبختانه اين اسلام به قول شما اسلام عقب افتاده !! هرگز اين بى عفتى را به رسميت نشناخته و زنا را هيچ وقت جزو قوانين اجتماع خود قرار نداده و هميشه مردم را براى حفظ وتشكيل اجتماع ، خارج از محيط آلوده عفت فروشى و زنا تحريك ننموده است ؛ زيرا زنان برده را به مالكان آنها مخصوص ‍ كرده وغذا و مسكن و حفظ ناموس و رفع احتياجات غريزه جنسى را بعهده آنان گذاشته و كاميابى عمومى و بهره بردارى ديگران را اكيدا قدغن كرده است .
وليكن ضمير پاك و پرعاطفه اروپايى !! هرگز طاقت ديدن اين گونه رفتار كريمانه را ندارد!! و براى جبران ناراحتى وجدان خود، زنا و عفت فروشى را در محيط خود آزاد گذاشته و اصول ناموس فروشى را همه جا به رسميت شناخته است و هنوز هم در هر كشورى كه پاى استعمار مداران اروپايى به آن مى رسد، زنا و بى ناموسى را ترويج نموده و در قانونى ساختن آن مى كوشند، پس ‍ بنابراين از تمدن سازان امروز بايد پرسيد كه آيا به عقيده شما تغيير نام ، مى تواند ماهيت و حقيقت بردگى را عوض كند؟
آيا براى زنا و ناموس فروشى ، احترامى جز اين هست كه هيچ زنى نتواند دست رد بر سينه هر شهوترانى بزند؟ و به ناچار در برابر همه خواسته هاى شوم شهوت پرستان پست فطرت ، بايد تسليم شود و در چنين جامعه اى ، هيچ كس او را جز براى افتادن به پست ترين منجلاب بدبختى و تبه روزى نمى خواهد، چرا مى خواهد؟ اما فقط براى رفع خستگى ديو شهوت كه هرگز از عاطفه انسانيت الهام نگرفته و هيچ گونه روح بشريتى آن را هدايت نمى كند.
با انصاف بايد داورى نمود كه آيا اين ناپاكى ظاهرى و باطنى كه در محيط اروپا از دور پيداست ، با آن حسن رفتار و روابط انسانى كه در نظام اسلام در ميان زنان برده و مالكين آنان وجود داشت ، با هم يكسان است ؟ تاكنون كدام مسلمانى ، ناموسش را اين طور ضايع كرده است ؟
اسلام هميشه باخود و با مردم صراحت بيان داشته و هرگز خدعه و فريب به كار نبرده است ، با بيان روشن همه وقت مى گفت ، اى مردم ! اى بشرى كه به بردگى و انسان فروشى خو گرفته ايد! حدود بردگى اين است و اين زنان اسير شده نيز بردگانند و رفتار با آنها از اين حدود نبايد تجاوز نمايد.
اما هيچ گاه نگفته كه اين رژيم براى بشريت دائمى بوده و اين وضع سزاوار آبروى آينده انسانيت است ، بلكه همه وقت و همه جا مى گفت كه رژيم بردگى يك نوع ضرورت جنگى است ، هر وقت بشر بخواهد بر عليه آن متحد شود و اسيران جنگ را به ذلت بردگى نگيرد به پايان مى رسد، اما متاءسفانه بى پروا بايد گفت كه تمدن پليد امروز، هنوز هم اين صراحت بيان را در خود احساس نكرده است ، بلكه خيلى كه به خود فشار آورده ، نام زنا و تجاوز به حريم ناموس را بردگى نگذاشته و به عقيده خود به عالم بشريت خدمت بزرگى انجام داده ، آن را ضرورت اجتماعى و از لوازم تفكيك ناپذير زندگى ناميده است .
بايد از اين تمدن بى عاطفه و از اين خدمتگذار انسانيت پرسيد: آخر چرا بى عفتى ضرورت اجتماعى شده ؟و به چه دليل زندگى امروز آن را ايجاب مى كند؟
آرى ، براى اين است كه مرد متمدن اروپايى هرگز نمى خواهد زحمت عيال و مسؤ وليت زن و زندگى رابپذيرد. مرد اروپايى فقط از زن ، تن عريانى مى خواهد، بدون اينكه عاطفه او را به سوى خود جلب و يا عاطفه خود را به سوى وى روانه نمايد. هر كه مى خواهد باشد و از هركجا به دست آيد تا بار شهوتش را فرو نهد و آتش افروخته كانون غريزه جنسى را مدتى خاموش كند، بنابراين ، اين گونه مرد در محيط اين گونه تمدن واژگون ، يك نوع جسم متحرك است ، مانند چهارپايان در هر رهگذرى بدون مراعات هيچ گونه آداب و رسومى ، به همجنس مادينه خود مى پرد و تا مى تواند اندوخته شهوتش را تحويل وى داده و مدتى خود را راحت و آرام مى سازد. وهمچنين زن هم در پرتو اين تمدن سياه ، يك نوع جسم متحركى است ، مانند يك حيوان اين بار شهوت را تحويل مى گيرد، آن هم نه از يك شخص بخصوص ، بلكه از هر رهگذرى كه بتواند تحويل بدهد.
بديهى است كه در قاموس اروپايى اين نابسامانيها ضرورت اجتماعى نام دارد و در عصر حاضر به مرد متمدن اروپايى اجازه مى دهد كه زنان را به بدترين نوع بردگى ، وادار نمايند.
وليكن اگر همين مرد اروپايى از اين منجلاب حيوانيت بيرون آيد و خود رابه فضاى بى پايان انسانيت برساند و بر ديو شهوتش اين اندازه خود مختارى عطا نكند، خواهدديد هيچ گونه ضرورتى دركار نبوده كه بتوان آن را اجتماعى ويا غير اجتماعى ناميد.
بسى شگفت انگيز است دولتهايى كه در جهان كنونى غرب ، آوازه شان فضاى عالم را پر كرده است ، زنا را غير قانونى اعلام كردند، اما نه براى اينكه شخصيت و وجدان آنها از اين لحاظ ناراحت بوده و يا سطح اخلاق روحى و جسمى انسان غرب نشين از منجلاب فساد آميز درندگى نجات يافته است ، هيهات كه اين موجود بتواند اينگونه ناراحتى را در نهاد خود احساس بكند، بلكه براى اين است كه در اين سرزمين علم وهنر، يك دسته هوسباز پيدا شدند كه جامعه ترقى خواه غربى را از وجود زنان منحرفى كه زنا و خودفروشى را وسيله كسب معاش قرار داده بودند، بى نياز ساخته و رنگ ننگ آميز ناموس ‍ فروشى را عوض كردند. و به عبارت ديگر، ناموس فروشى را نيز از جمله تجملات افتخار آميز خانوادگى به شمار آوردند، الحق اين گونه زنان در ميدان شهوترانى ، كمتر از مردان نيستند.
و از همه شگفت انگيزتر اين است كه پس از اين همه رسوايى باز هم دنياى غرب امروز از همه روزها خوشحال تر است كه نظام اجبارى و موقت بردگى را درباره زنان برده آن روز بر دين اسلام عيب گرفته و در همه جا دستاويز خود ساخته است . در صورتى كه سيزده قرن پيش بساطش برچيده شد و آن روز هم از طرف اسلام اعلام شد كه نظام موقت است و قابل دوام نيست .
با اين وصف ، هنوز هم اسلام نظيف تر و پاكتر از هر نظامى است كه در قرن درخشان بيستم در دنياى تاريك غرب موجود بوده و تمدن سياه امروز، آن را طبيعى ترين نظامها معرفى مى كند به طورى كه تا كنون هيچ انسان غربى آن را زشت نشمرده و در تغييرش نكوشيده است و در نظر مردم آن سرزمين مانعى ندارد كه تا پايان عمر، بشر و جهان دوام بپذيرد.
هان ! اكنون كسى نمى تواند بگويد كه اين زنان شهوت پرست با اراده خود داوطلبانه و بدون اجبار به اين گونه بى عفتى و خودفروشى تن مى دهند، براى اينكه آزادند و آدم آزاد مى تواند از تمام مزاياى آزادى استفاده نمايد؛ زيرا ما هم در مقابل آن مى گوييم بسيارى از بردگان نيز وقتى كه آزادى رايگان در اختيارشان قرار گرفت نپذيرفتند و بدون اجبار و داوطلبانه بردگى را اختيار كرده و به خدمت اربابان خود ادامه دادند. وليكن ما اين موضوع را هرگز دليل و مجوز بردگى نمى دانيم ، نه در نظام اسلام و نه در ساير نظامها، بلكه مقصود ما از نظام بردگى نظامى است كه جامعه بشر را با اوضاع سياسى و اقتصادى و اجتماعى و با اصول فكرى و روحى به پذيرفتن بردگى وادار نمايد. و يا وضعى پيش بياورد كه اين قافله را خود به خود در مقابل عمل انجام شده انسان فروشى قرار بدهد، به طورى كه راه چاره به رويش مسدود گردد و بناچار آن را به رسميت بشناسد.
برهمگان واضح است كه تمدن اروپاى تمدن ساز امروز، زنان را فوج فوج به زنا و ناموس فروشى واداشته و رسميت آن را تصويب كرده است ، هيچ فرقى ندارد كه زنا دادن رسمى باشد و يك عده زنان منحرف به وسيله آن كسب معاش بكنند و يا يك دسته زنان شهوتران و هوسباز براى اطفاى سوزش ‍ شهوت ، خود را به رايگان دراختيار هر رهگذرى بگذارند.
بلى ، اين است داستان پرماجراى بردگى در اروپا تا عصر درخشان قرن بيستم . بردگى مردان و زنان ، بردگى ملتها و نژادها و خلاصه بردگى اموال و ذخاير روى زمين يك نوع بردگى است كه وسيله هاى آن فراوان و اسباب توليدش هر ساعت رو به افزايش است و به علاوه ، آن ضرورت و فشارى كه آن روز اسلام را در مقابل عمل انجام شده قرار مى داد، امروز در محيط اروپا وجود ندارد، چرا مگر بگوييم كه رذالت و پست همتى ملتهاى غرب و سقوط آنها از مرتبه كمال انسانيت منجلاب شهوت پرستى ، خود يك نوع فشار بزرگ و ضرورت اجتناب ناپذير اجتماعى است .
ديگر بس است ! همين دنياى پرآشوب كمونيستى را به حال خود بگذار، بگذار تا دولتهاى كمونيزم ، ملتهاى خود را چنان به قيد بردگى و ذلت عبوديت گرفتار نمايند كه كسى مالك بر آزادى خود نبوده و آزادى مسكن و ماءوا را با حسرتهاى بشر سوزدر عالم خيال پى ريزى كنند، و همچنين بگذار غارتگران رژيم سرمايه دارى مردم و سرمايه مردم را غارت بكنند و اين بشر بى پناه را با هر چه كه دارد به بردگى بگيرند تا حدى كه بجز اختيار واراده سرمايه داران استعمار نژاد، اراده و اختيارى در كار نباشد.
هردو گروه جفا مدار را يك لحظه از خود و از فكر خود دور كن ؛ زيرا خدعه و نيرنگ در عالم فراوان خواهى ديد.
بس است تاكنون آنچه كه بيان كرديم از رنگهاى فريبنده و صحنه هاى خوش نقش و نگار بردگى كه هميشه با زبان حال ، آشكارا خود را به عالم معرفى كرده و بنام ((تمدن پيروز!!)) پيش رفته وبه مقام ضرورت اجتناب ناپذير اجتماعى رسيده است .
وقتى كه اين ستمكاران شرق و غرب و اين جغدهاى غربى و شرقى را از نهانخانه فكرت دور كردى ، از دور اين صحنه هاى فريبنده را تماشا كن و خود انصاف بده كه آيا بشريت در اين چهارده قرن دور از نور هدايت اسلام ترقى كرده است ؟ و يا اينكه به تدريج در گودال تاريك بردگى سرازير گشته و هنوز هم اين سير معكوس ادامه دارد و حتى امروز بيش از هر زمانى به رهبرى وراهنمايى اسلام محتاجتر است تا مگر به وسيله آن بتواند خود را از اين گرداب تاريك بدبختى و نادانى نجات داده و اشتباهات گذشته را جبران نمايد.

fehrest page

back page