تغيير احكام نشانه بطلان ادعا
بنابراين ، اگر كسى به عنوان امام زمان ظهور كند، هر چند فتوحاتى نمايد و كارهاى
شگفت آورى انجام دهد و خوارق عاداتى از او ديده شود، اگر حكمى از احكام مسلّم اسلام را
نسخ كند و به جايش حكم ديگرى بگذارد، همين كارش
دليل بر بطلان اوست .
خلاصه ، امام زمان حضرت مهدى ( عليه السّلام ) كه ظاهر مى شود، همين احكام اسلام كه
امروز در دست مسلمين است و به همين قرآن مجيد
عمل خواهد فرمود و تكاليف مسلمانان در زمان ظهور آن حضرت ، همان تكاليف عبادتى است
كه از صدر اسلام تا كنون بوده است و در موارد عقود و ايقاعات ، همان احكام معاملات كه تا
اين زمان بوده ، خواهد بود. و همچنين ساير احكام قصاص ، حدود و احكام سياسى كه اهم
آنها مساءله جهاد است و قرنها مسلمانان آن را ترك كردند و به سبب ترك جهاد، اسير و
ذليل كافران و ستمگران و طاغوتيان بودند و بحمداللّه در اين زمان ، ملت مسلمان ايران
به اين واجب مهم عمل كردند و سلطنت طاغوتيان را ساقط نمودند و دست كافران ستمگر
خصوصا امريكا را از كشور اسلامى قطع نمودند و با
عامل و نوكرش صدام و حزب بعث جنگيدند و اميد است كه اين انقلاب عظيم اسلامى به ظهور
حضرت مهدى - عجل اللّه تعالى فرجه - متصل گردد كه در زمان آن حضرت نيز جهاد كه
فريضه عظيم اسلامى است به طور گسترده ترى برقرار خواهد بود.
بسط عدل ، اختيارى و تدريجى است
اما موضوع بسط عدل اجتماعى در زمان آن حضرت شكى نيست كه اختيارى و تدريجى خواهد
بود. توضيح مطلب اينكه : حركت تمام موجودات جز انسان به سوى
كمال مناسب خودشان ، به طور تكوينى و طبيعى است ؛ يعنى خداوند طورى آنها را آفريده
كه خواهى نخواهى به طور جبر، آنها را به سوى كمالشان مى برند، گياهان از بذر يا
نهال تا وقتى ميوه مى دهند ونطفه از هنگام انعقادتاوقتى به صورت بچه و سپس بزرگ
مى شود،هيچ اختيارى ازخودشان ندارند.
اما انسان از جهت بدنى و تكامل قواى مادى مانند جهاز هاضمه و دستگاه تنفس و توانايى و
ناتوانى و پيرى يا مرگ ، همه تكوينى است و مشروط به اراده و خواست شخص نيست و در
اين جهت با ساير موجودات يكسان است .
اما جهت انسانيت و تكامل معنويت و روحانيت ، البته اختيارى است ؛ يعنى انسان براى رسيدن
به كمال وسعادت و حيات طيبه ، بايد رعايت
عدل را در تمام شؤ ون اعتقادى و عملى خود بنمايد و در راه و روش خود كردار و گفتارش از
روى ميزان و قوانين عدل كه در اسلام به تفصيل بيان شده ،
عمل نمايد و به هيچ وجه مجبور نيست ، مى تواند راه
عدل را طى كند و مى تواند راه ستم را پيش گيرد.
خداوند اين طور اراده فرموده كه بشر براى رسيدن به
كمال ، بايد راه عدل را به اختيار خودش برگزيند و اين سنّت جارى الهى از ابتداى
آفرينش بشر تا آخر عمر كره زمين ، در تمام دورانها و زمانهاست و در قرآن مجيد مى
فرمايد: ((هرگز براى سنت خداوندى دگرگونى نخواهى يافت )).(178)
چگونه با اختيار، جهان پر از عدل مى شود؟
حال اين پرسش پيش مى آيد با اينكه اكثريت قريب به اتفاق بشر، راه ستم را پيش
گرفته اند تا جايى كه زمين پر از ستم شده چگونه مى شود با حفظ اختيار آنها را به
راه عدل واداشت بويژه رؤ ساى كشورها كه اساس ستم هستند و با قدرتهاى مادى كه دارند
و بر بيش از 5/4 ميليارد بشر مظلوم مسلطند؟
در پاسخ گوييم : اگر بنا شود با اسباب مادى و تجهيزات جنگى به حسب زمان ،
قدرتهاى متجاوز را از بين ببرند، ظاهرا محال عادى است ليكن اگر ملتها متفق شوند و بر
قدرتهاى متجاوز بشورند، مى توانند آنها را از پاى درآورند، همانطورى كه ملت مسلمان
ايران رژيم منحطّ پهلوى را ساقط كرد و دست متجاوز آمريكا را از اين كشور قطع نمود.
خلاصه ، تا ملتها نابودى مستكبران و ستمكاران را نخواهند و بر آنها چيره نشوند، به
حسب ظاهر براى ظهور حضرت مهدى - عجل اللّه تعالى فرجه - آمادگى ندارند. مگر
خداوند تبارك و تعالى طور ديگرى اراده فرموده باشد.
تكامل عقول در ظهور مهدى (ع )
و اما بسط عدل در افراد بشر نسبت به يكديگر: پس از اينكه ستمگران از جامعه سقوط
كردند و به جاى آنها افراد دانا و عادل قرار گرفتند، خواهى نخواهى افراد مردم نيز به
عدل گرايش پيدا كرده ، مايل به بسط عدل مى شوند، خصوصا وقتى با اجراى قصاص
و حدود نسبت به متجاوز و متخلف و گرفتن حق مظلوم از ظالم ، آثار نيك عدالت اجتماعى را
ديدند.
به اين حديث شريف از حضرت باقر( عليه السّلام ) توجه كنيد: ((هنگامى كه قائم ما
قيام كند، خداوند دست مرحمت بر سر بندگان نهد تا در
تعقل هماهنگ شوند و آرمانهاى آنها كامل گردد)).(179)
از اين حديث دانسته مى شود كه به بركت روحانيت ، حضرت مهدى
عجل اللّه تعالى فرجه جامعه بشرى ، رشد عقلى پيدا مى كند و از راه
تعقل ، راههاى شيطانى و نفسانى از قبيل زيادتى ثروت و رسيدن به رياست كه لازمه
اش تجاوز به حقوق ديگران است ، شناخته و ترك خواهند نمود و همگى راه صلاح را
برفساد ترجيح مى دهند و در نتيجه ، حكومت جهانى اسلام به دست آن حضرت سرتاسر
گيتى را فراخواهد گرفت .
خلاصه و نتيجه اين بحث :
از آنچه گفته شد، چند مطلب دانسته گرديد.
1 ولايت به معناى امامت و رهبرى و حكومت در امور اجتماعى مسلمين است
وقبول ولايت به معناى اطاعت است ، به اين ترتيب كه مسلمانان خود را موظف به پذيرفتن
اوامر و نواهى امام بدانند و از نظريات وخواسته هاى شخصى خود بپرهيزند.
در ((غدير خم )) پس از اينكه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) ولايت اميرالمؤ منين و
اهل بيت را واجب فرمود، يك نفر پرسيد اين ولايتى كه شماها به آن سزاوارتريد كدام است
؟
فرمود: ((شنيدن و اطاعت كردن در آنچه مى پسنديد و نمى پسنديد)).(180)
يعنى بايد همه دستورات فرمانده را اطاعت كنيد، خواه مطابق ميلتان باشد يا نباشد.
2 امام واجب الاطاعة ، دوازده امام معصوم هستند و در زمان غيبت امام دوازدهم ( عليه السّلام )
فقيه عادل كه جامع شرايط ذكر شده باشد تنها در مساءله وجوب اطاعت در حكومت و اداره
امور مسلمين با امام معصوم مساوى است ؛ يعنى ولايت تشريعى و اما در جهات ولايت كلى الهى
تكوينى و مقامات عاليه ائمه معصومين (عليهم السّلام ) پس ، از ادراك بشرهاى عادى
بالاتر است تا چه رسدبه رسيدن به آنها حتى از مقام سلسله جليله انبياء (عليهم السّلام
) برتر است .(181)(182)
3 ظهور امام زمان ( عليه السّلام ) براى بسط
عدل جهانى اجتماعى انسانهاست و به وسيله از بين رفتن طاغوتهاى كشورها مقدماتش فراهم
مى شود و حضرت آن را عملى مى سازد و آن هم وقتى فراهم مى شود كه ملتها از اطاعت
ستمگران سرباز زنند همانطور كه بحمداللّه اين معنا از ايران به بسيارى از كشورها
سرايت كرده است و اميد است انقلاب اسلامى ايران طليعه ظهور آن حضرت باشد.
4 تدريجى بودن بسط عدل به اين است كه پيش از ظهور حضرت مهدى ( عليه السّلام )
به مقدمات آن كه روشنگرى مردم و بيدارى آنان توسط افراد روشن است ، شروع شود و
پس از ظهور آن حضرت تا مقدارى از زمان كه خدا خواهد ادامه يابد.
5 عدل اجتماعى ؛ يعنى تمام امور اجتماعى از اقتصادى و فرهنگى و قضايى و نظامى همه
از روى عدل و ميزان باشد.
عدل شخصى ؛ يعنى آنچه راجع به زندگى داخلى شبانه روزى شخصى از
قبيل خوردن و آشاميدن و پوشيدن ، مسكن و منكح و نظاير آن است كه بايد حد وسط از
افراط و تفريط رعايت شود.
خلاصه ، عدل شخصى ؛ يعنى هرفردى در امور شخصى خود، رعايت
عدل كند كه آن هم به بركت رشد عقلى انسانها و نور ايمان و ولايت به تدريج
حاصل مى شود.
اينك براى تتميم فايده به بحث جالبى از مقاله عبادت در قطبين ، نوشته استاد مكارم
شيرازى تذكر مى دهيم . (مربوط به سؤ ال 57).
آفتاب نيمه شب ، اسلام را به خطر انداخته !؟
س :
چگونه ممكن است اسلام يك دين جهانى باشد در حالى كه دستورهاى مهم آن مانند ((نماز و
روزه )) در همه نقاط جهان ، قابل عمل نيست ؟ زيرا همه مى دانيم كه در منطقه قطب
شمال و جنوب زمين ، نقاطى هست كه طول شب و روز آن هر كدام به شش ماه مى رسد،
بديهى است در چنين نقاطى نمى توان روزه گرفت و نه نمازهاى پنجگانه روزانه را به
صورتى كه ما انجام مى دهيم ، مى توان انجام داد.
اين ايرادى است كه بارها در گوشه و كنار در مورد جهانى بودن ((آيين اسلام )) عنوان مى
شود.
چندى قبل ، در يكى از مجلات معروف ، اين ايراد با آب و تاب عجيبى به صورت زير
مطرح شده بود:
((...آفتاب نيمه شب ، اسلام را به خطر انداخته است ...)).
اگر شما مسلمان پاك اعتقادى هستيد و فرايض و
اعمال مذهبى را به دقت بجا مى آوريد، دعا كنيد هيچ گاه در ماه رمضان گذار شما به كشور
((فنلاند)) يا هر كشورى كه در نواحى قطبى قرار دارد نيفتد؛ زيرا به طورى كه مى
دانيد آفتاب در ماه اوت (تقريبا مقارن مردادماه ) در آنجا غروب نمى كند و همين موضوع در
يكى از ماههاى رمضان گذشته قضيه بغرنجى براى علماى دانشگاه ((الازهر)) مصر پيش
آورد.
اكنون عده اى از مسلمانان در ((فنلاند)) زندگى مى كنند كه به
علل مختلفى به آن سرزمين رفته اند وچون در آنجا در ماه ((اوت ))، آفتاب غروب نمى كند
و يا به قدرى كم غروب مى كند كه در غيبت آن ، فرصتى براى صرف يك غذاى حسابى
نيست ، از اين رو مسلمانان فنلاند در برابر دو مساءله دشوار و
حل نشدنى قرار گرفته اند و آن اينكه : آيا همه ماه رمضان را روزه بگيرند و به طور
كلى در سراسر اين ماه ، مطلقا از خوردن غذا امساك كنند؟ (اينكه نشدنى است ) و يا اينكه
يكى از مقدسترين وظايف مذهبى خود را نقض نمايند؟
از اين جهت براى يافتن راه حل ، به مجتهدين و فقهاى مصرى (چون تابع مذهب تسنن بوده
اند)، مراجعه كرده ، آنها هم هنوز راه حلى براى آن نيافته اند.
اين بود خلاصه سخنى كه در مجله مزبور در چند
سال پيش انتشار يافت و هم اكنون نيز گاهگاهى پيرامون اين مساءله از ما سؤ
ال مى كنند.
ج :
همانطور كه از توضيحات آينده روشن خواهد شد، نه آفتاب نيمه شب ((فنلاند)) اسلام را
به خطر انداخته و نه لازم است مسلمانانى كه در آن نقاط هستند يك ماه تمام را از خوردن غذا
امساك نمايند و به عبارت ديگر، خودكشى كنند و نه ضرورتى دارد كه وظيفه مقدس مذهبى
خود يعنى ((روزه )) را نقض نمايند و نه دانشمندان اسلام ، اعم از شيعه و
اهل تسنن ، از حل چنين مساءله اى عاجز مانده اند و نه صحيح است كه نام اين مساءله را يك
مساءله ((بغرنج ولاينحل )) بگذاريم ، بلكه پاسخ اين مساءله را ((فقها)) صريحا در
كتابهايى كه براى توضيح و بيان وظايف اسلامى نوشته اند، روشن ساخته اند. منتها
دورى ايراد كنندگان و عدم تماس مستقيم آنها با دانشمندان دينى است كه اين مساءله را
درنظر آنها به صورت يك مشكل لاينحل جلوه داده است . بديهى است اين
مشكل منحصر به ((روزه )) نيست ، در مورد ((نماز)) و بسيارى از دستورهاى ديگر مذهبى نيز
اين موضوع خودنمايى مى كند. آيا مى توان تنها در يك ماه به خواندن چند ركعت نماز كه
وظيفه يك روز است قناعت نمود؟ و يا در نقاطى كه
طول اين روز به ((شش ماه )) تمام مى رسد و به
دنبال آن يك شب طولانى شش ماهه نيز هست و در تمام مدت
سال ، يك شبانه روز بيشتر وجود ندارد، تنها هفده ركعت نماز خواند؟
ولى معلوم نيست چرا اين نويسنده ، آفتاب نيمه شب فنلاند را تنها خطرى براى اسلام
شمرده است . اگر فرضا روزهاى طولانى شمال فنلاند يامناطق ديگر قطبى ، دردسر و
خطرى توليد كند، منحصر به اسلام نيست ، بلكه اين خطر متوجه مراسم ((روز يكشنبه ))
مسيحيان و نماز و روزه يهوديان و غير اينها نيز خواهد بود؛ زيرادر تمام مذاهب ، مراسمى
وجود دارد كه به شب و روز و هفته و ماه مربوط است .
اما همانطور كه گفتيم اين مساءله از مدتها پيش در فقه اسلامى مطرح بوده و پاسخ آن را
روشن ساخته اند، منتها چون ايراد كنندگان سر و كارى با اينگونه كتابها نداشته اند،
تصور مى كنند همانطور كه اين مساءله براى خودشان بغرنج و پيچيده جلوه نموده ،
براى همه همين طور است (183) به هر حال پيش از تشريح پاسخ اين سؤ
ال ، لازم است به سه نكته اشاره شود:
به هم خوردن شب و روز در مناطق قطبى
1 - شبها و روزهاى طولانى و بيش از 24 ساعت ، تنها مربوط به كشور ((فنلاند)) و
بعضى از نقاط ممالك ((اسكانديناوى )) نيست ، بلكه كليه نقاطى كه بالاتر از مدار
5/66 درجه قرار دارند با چنين وضعى روبه رو مى شوند.
به عبارت ديگر، در تمام نقاطى كه ميان مدار 5/66 درجه و مدار 90 درجه كه نقطه
اصلى ((قطب شمال يا قطب جنوب )) است قرا ردارند و در همه يا قسمتى از
سال ، شب و روزهاى طولانى وجود دارد و به هر نسبت كه از مدار 5/66 درجه بالاتر
برويم ، طول اين شب و روزها بيشتر مى شود؛ مثلا نقطه شمالى ((فنلاند)) كه تقريبا
روى مدار 70 درجه عرض شمالى واقع شده ، يك روز طولانى شصت و چند روزه دارد كه از
اوايل خردادماه شروع مى شود و تا اوايل مردادماه ادامه دارد و يك شب دوماهه نيز دارد كه از
اول آذرماه تا آخر ديماه طول مى كشد؛ يعنى درست اين شب طولانى از نظر
فصل در نقطه مقابل آن روز طولانى قرار دارد.
هنگامى كه به حدود مدار 74 درجه مى رسيم ، يك روز سه ماهه كه از اواسط ارديبهشت ماه
تا اواسط مردادماه به طول مى انجامد، ديده مى شود كه يك شب سه ماهه از وسط پاييز
تا وسط زمستان نيز در قرينه آن قرار گرفته است .
به همين ترتيب ، هرچه بالاتر مى رويم بر
طول اين شب و روز طولانى كه در فصل زمستان و تابستان است افزوده مى شود تا به
نقطه قطب ؛ يعنى مدار 90 درجه مى رسيم . قسمتى از كره زمين كه روى اين مدار واقع شده
، در تمام ايام سال به جاى 365 روز ما، تنها يك شب و يك روز دارد كه هر كدام به مدت
شش ماه مى باشد.
ولى توجه داشته باشيد كه عدد شش ماه كاملا دقيق نيست ؛ زيرا
طول روز در نقطه قطب شمال ((6 ماه و چند روز)) و
طول شب ((6 ماه و چند روز كم )) مى باشد و در نقطه قطب جنوب ، درست عكس آن است .
مجموعه نقاطى را كه در مافوق مدار 5/66 تا 90 درجه قرار دارد ((مناطق قطبى )) مى
نامند و سكنه اين نقاط در قطب جنوب و در قطب
شمال بسيار كم است كه از جمله قسمتى از شمال ((فنلاند، سوئد، نروژ و روسيه )) مى
باشد.
اخيرا دسته هايى از دانشمندان براى مطالعات علمى به مناطق قطب
شمال و جنوب مسافرت مى نمايند كه ساكنان موقت اين سرزمينها محسوب مى شوند.
ولى ترديدى نيست اگر يك نفر هم در آنجا زندگى نمايد، يا براى يك سفر كوتاه به
آنجا برود، بايد حكم او از نظر دستورات اسلامى كه جنبه ((جهانى )) دارد و مخصوص
به نقطه خاصى از كره زمين نيست ، روشن شود.
اما در نقاطى كه پايين تر از مدار 5/66 درجه قرار دارند، در تمام مدت
سال ، شب وروز وجود دارند، منتها طول هر دو تنها در دو روز از
سال (آغاز بهار و آغاز پاييز) مساوى و در بقيه ايام با هم تفاوت دارد كه تدريجا كم يا
زياد مى شود فقط در خط ((استوا)) كه در حكم كمربند زمين است ، در تمام مدت
سال ، شب و روز، هميشه مساوى و هر كدام معادل 12 ساعت مى باشد و كمترين تفاوتى در
تابستان و زمستان ميان اين دو وجود ندارد.
شناسايى ظهر و نيمه شب در مناطق قطبى
2 - نكته ديگرى كه توجه به آن در حل اين مساءله نهايت لزوم را دارد اين است در مناطقى
كه آفتاب غروب نمى كند و به اصطلاح آفتاب نيمه شب دارند، آفتاب در افق دائما در
گردش است و هر 24 ساعت يك بار سرتاسر افق آن را دور مى زند، البته در واقع كره
زمين گردش مى كند ولى به نظر چنين مى رسد كه آفتاب به دور آن مى گردد؛ يعنى
اگر شما در آن يك ماه كه آفتاب در بعضى از شهرهاى كشور فنلاند غروب نمى كند در
آنجا باشيد، مى بينيد كه قرص كم رنگ آفتاب دائما در كنار افق است و مانند عقربه
ساعت در گردش مى باشد و 24 ساعت طول مى كشد كه يك دور
كامل در افق بگردد، آهسته آهسته از سمت مشرق به جنوب و از آنجا به طرف مغرب و از
آنجا به شمال و مجددا به سوى نقطه مشرق باز مى گردد.
ولى توجه داشته باشيد كه قرص آفتاب گرچه دائما در كنار افق ديده مى شود، ولى
فاصله آن با افق در 24 ساعت يكسان نيست ؛ يعنى گاهى كمى اوج مى گيرد و بالا مى
آيد و هنگامى كه حداكثر اوج خود را طى كرد رو به طرف افق پايين مى آيد تا به
حداقل برسد، آن گاه مجددا اوج مى گيرد.
علت اين تغيير وضع آفتاب همان انحراف 5/23 درجه محور زمينى نسبت به ((مدار)) آن مى
باشد (دقت كنيد). روى اين حساب ، هنگامى كه آفتاب به آخرين نقطه اوج خود برسد،
نيمروز آنجا محسوب مى گردد؛ چون در اين موقع آفتاب درست روى نصف النهار آنجا قرار
دارد.
به عبارت روشنتر، وقتى كه آفتاب خوب بالا آمد ((ظهر)) آنجاست و به اين ترتيب ،
هنگامى كه آفتاب كاملا پايين رفت (وبه حداقل ارتفاع رسيد) درست مطابق ((نيمه شب ))
آنجاست و آن آفتاب كم ارتفاع هم همان آفتاب نيمه شب است .
بديهى است روشنى هوا در 24 ساعت در اين نقاط يك نواخت نيست ، بلكه هنگامى كه آفتاب
بالا مى آيد به اصطلاح ، روز آنجاست هوا كاملا روشن مى شود و هنگامى آفتاب پايين مى
رود و به نزديكى افق مى رسد، هوا كمى تاريك و مانند هواى گرگ و ميش بين الطلوعين
خودمان مى گردد و روى اين حساب ، آنها هم براى خود روز و شبى دارند ولى نه مانند
روز و شب ما.
از بيانات بالا به خوبى روشن شد كه تشخيص وقت دقيق ((ظهر)) و ((نيمه شب )) در اين
نقاط كاملا ساده است و همه كس مى تواند با نصب يك شاخص كوچك (قطعه چوب يا ميله
آهنى كه كاملا بر زمين عمود باشد) از كم و زياد شدن سايه آن ، ظهر و نيمه شب را
تشخيص دهد. يعنى هنگامى كه سايه شاخص به
حداقل رسيد، نيمه شب است .
لابد خواهيد گفت : فكرمان از نظر تشخيص ظهر و نيمه شب در اين مناطق هنگامى كه روزهاى
طولانى وجود دارد، كاملا راحت شد، ولى هنگامى كه شبهاى طولانى بر اين نقاط سايه
افكنده است ، چه بايد كرد؟
خوشوقتيم به شما اعلام كنيم كه حركت ستارگان در اين شبهاى طولانى به دور افق نيز
شبيه حركت آفتاب در روزهاى طولانى آنجاست . واضحتر بگوييم : ستارگان در آنجا
كمتر طلوع و غروب دارند بلكه چنين به نظر مى رسد كه همه دسته جمعى دور تا دور
افق را گردش مى كنند (البته در واقع زمين گردش مى كند نه ستارگان ) منتها حركت آنها
هم بدور افق يكسان نيست ، گاهى كمى اوج مى گيرند و سپس پايين به طرف افق مى
آيند به طورى كه اگر يك ستاره را در كنار افق نشانه كنيم ، هنگامى كه به حداكثر
ارتفاع خود رسيد، حتما روى خط نصف النهار و درست هنگام ظهر است و موقعى كه به
حداقل ارتفاع خود رسيد درست نيمه شب مى باشد.
اين موضوع را هم نبايد هرگز از نظر دور داشته باشيد كه تيرگى هواى شبهاى
طولانى آنجا در 24 ساعت يكسان نيست ؛ گاهى هوا كمى روشن مى شود (مانند هواى گرگ
و ميش بين الطلوعين ) و آن روز آنجا محسوب مى گردد و سپس رو به تاريكى
كامل مى رود كه شب واقعى آنجا مى باشد.
از مجموع اين توضيحات ، نتيجه مى گيريم كه شناختن ((ظهر)) و ((نيمه شب )) در شبها و
روزهاى طولانى مناطق قطبى مساءله اى است حل شده و غير
قابل ايراد و نيازمند به هيچ وسيله خاصى مانند ساعت و راديو و
امثال آن نيست .
مقياس ، حد وسط است
3 - آخرين نكته اى كه ذكر آن براى روشن شدن پاسخ آينده ضرورت دارد اين است كه از
نظر ((فقه اسلامى )) هيچ موضوع و هيچ حادثه اى بدون حكم نيست و به عبارت ديگر،
قوانين اسلامى آنچنان جامع است كه حكم هيچ موضوعى را فرو گذار نكرده است . اين يك
ادعا نيست بلكه يك واقعيت است و براى افرادى كه از نزديك با
مسائل فقهى آشنايى دارند كاملا مشهود مى باشد، منتها موضوعات بر دو قسمند:
1- موضوعاتى كه حكم مخصوص به خود دارند و در مدارك اسلامى صريحا حكم آن ذكر
شده است (و به اصطلاح علمى ، منصوص مى باشند).
2- موضوعاتى كه حكم خاصى براى آن تعيين نشده و بايد به ((قواعد)) و
((اصول كلى )) اسلامى رجوع شود و حكم آن از آنها استنباط گردد.
توضيح اينكه در اسلام يك سلسله قواعد كلى و
اصول اساسى وجود دارد كه حكم تمام مسائل و حوادث پيش بينى نشده با مراجعه به آنها
روشن مى گردد. اين قواعد و اصول كلى ، آنچنان وسيع و گسترده است كه از نظر علمى
ممكن نيست موضوعى پيدا كنيد كه مندرج در تحت هيچ يك از آنها نباشد (و به اصطلاح ،
حصر ميان آنها حصر عقلى است ).
موضوع موردبحث ؛يعنى وظيفه كسانى كه در مناطق قطبى زندگى مى كننداز قسم دوم است
؛ يعنى حكم آنها را مى توان از قواعد و اصول كلى استنباط نمود.
در اينجا نمى خواهيم خوانندگان گرامى را در پيچ و خم اصطلاحات و استدلالات فقهى
قرار دهيم و بحثها و گفتگوهاى دانشمندان و فقها را درباره مساءله فوق شرح دهيم ، ولى
اين مطلب مانع از آن نيست كه قاعده كلى علمى را كه پايه استنباط حكم اين مساءله است به
زبان كاملا ساده تشريح نماييم . و آن اينكه : اصولا احكام و مقررات اسلامى منصرف و
ناظر به افراد متعارف و عادى است و كسانى كه به نحوى از انحا از حدود متعارف
بيرونند بايد به روش افراد عادى رفتار نمايند؛ مثلا مى دانيم كه همه هنگام وضو
بايد صورت خود را از رستنگاه موى سر تا چانه بشويند،
حال اگر پيشانى و موى سر كسى بر خلاف متعارف باشد مثلا موى از وسط سر برويد
و يا به قدرى پايين باشد كه ازبالاى ابروى او شروع شود، مسلما چنين كسى نبايد
وضع رستنگاه موى سر خود را مقياس قرار دهد، بلكه همه فتوا داده اند كه بايد به مقدار
افراد عادى و متعارف بشويد، يا اينكه در مورد ((آب كر)) اندازه آن طبق مشهور، سه وجب و
نيم طول ، در سه وجب و نيم عرض و در سه وجب و نيم عمق است .
بديهى است اين حكم ، ناظر به وجبهاى معمولى و متعارف مى باشد، بنابراين ، اگر
انگشتان و كف دست كسى به قدرى كشيده و بزرگ باشد كه وجب او دو برابر وجب
معمولى و متعارف مى باشد هيچ گاه نمى تواند وجب خود را مقياس قرار دهد، بلكه بايد
اين دو دسته بر طبق افراد عادى عمل كنند و حد متوسط را در نظر بگيرند (و اين همان است
كه مى گويند اطلاقات احكام و قوانين كلى شرع ، به افراد متعارف منصرف مى باشد).
اين يك قانون كلى و عمومى است و اختصاص به باب معينى ندارد. فقهاى ما حكم كسانى را
كه در مناطق قطبى زندگى مى كنند از اين قاعده استفاده كرده و عده اى از آنان در فتاواى
خود تصريح نموده اند كه چنين اشخاصى بايد طبق ((مناطق معتدله ))
عمل نمايند؛ يعنى چون طول شب و روز در اين مناطق بر خلاف متعارف نقاط روى زمين است ،
ساكنان آنها موظفند به حد متوسط رجوع نموده وظايف شرع خود را مطابق آن ، انجام دهند؛
مثلا اگر ماه رمضان در آغاز تابستان واقع شده و حد متوسط
طول روزها (از طلوع صبح تا مغرب ) در مناطق معتدله 15 ساعت است ، آنها بايد در ماه
مبارك هر روز 15 ساعت روزه بگيرند. و هنگامى كه ماه رمضان در آغاز زمستان است ، اگر
حد متوسط روز در مناطق معتدله 12 ساعت است ، بايد 12 ساعت را روزه بگيرند و نماز خود
را نيز طبق همين حساب انجام دهند.
بنابراين ، ملاحظه مى كنيد كه حكم اين مساءله كه به نظر بعضى خيلى بغرنج و
پيچيده آمده ، از يك قاعده كلى فقهى به آسانى استنباط مى گردد و جاى هيچ شبهه اى
باقى نمى ماند.
نتيجه نهايى بحث با توضيح بيشتر
از آنچه در بالا توضيح داديم اين نكته كاملا روشن شد كه ساكنان مناطق قطبى موظف
نيستند تمام آن روزهاى طولانى مثلا روز يك ماهه را در ماه مبارك رمضان از خوردن ، امساك
نمايند و يا تنها چند ركعت نماز در سراسر اين روز طولانى بخوانند، بلكه وظيفه آنها
اين است كه بر طبق افق مناطق معتدله رفتار نمايند؛ يعنى همانطور كه در اين روز طولانى
يك ماهه مثلا حساب روزهاى هفته و ماه را طبق مناطق معتدله كه شب و روز دارند در نظر مى
گيرند و شنبه و يكشنبه و... ماه و سال را حساب مى كنند، همچنين
طول روز و شب را بايد در فصول مختلف مطابق مناطق معتدله تعيين نمايند.
البته همانطور كه مشروحا گفتيم شناختن ظهر حقيقى در اين مناطق بدون احتياج به هيچ
وسيله اى ، از حركت آفتاب و نهايت اوج گرفتن و بالا رفتن آن در افق تنها به وسيله يك
شاخص ساده مى توان تشخيص داد و حديث معروف ((اذا زالت الشمس
دخل وقت الصلوتين ؛ هنگامى كه آفتاب از دايره نصف النهار گذشت ، وقت نماز ظهر و
عصر داخل مى شود))، به خوبى شامل آن مى شود.
همچنانكه نيمه شب آنجا را نيز از نهايت انخفاض و رسيدن خورشيد به
حداقل ارتفاع ، مى توان تشخيص داد و آخر وقت نماز مغرب و عشا به اين وسيله به دست
مى آيد.(184)
بنابراين ، آغاز وقت دو نماز از نمازهاى پنجگانه و انتهاى وقت دو نماز ديگر، بدون
احتياج به هيچ وسيله ديگرى ، تنها از وضع حركت آفتاب به دست مى آيد.
و همانطور كه گفته شد، روز و شب نيز از كم و زياد شدن روشنى هوابواسطه ارتفاع و
انخفاض آفتاب تا اندازه اى مشخص مى گردد. و همچنين از كم و زياد شدن ميزان تاريكى
در شبهاى طولانى آن نقاط روز و شب آنجا محسوس است .
بردگى در اسلام (185)
شبهه بردگى ، ناپاكترين شبهه اى است كه كمونيستها در گمراه ساختن جوانان ، دست
آويز مى كنند و برّنده ترين حربه اى است كه در سست نمودن عقايد
نسل جوان به كار مى برند، مى گويند اسلام اگر با هر زمانى سازگار بود چنانكه
رهبرانش ادعا مى كنند هرگز ((بردگى )) را مباح نمى كرد و به رسميت شناختن بردگى ،
بهترين دليل است كه اسلام براى مدت محدودى
نازل شد و پس از انجام وظيفه خود، در رديف آثار تاريخى و سنن باستانى قرار گرفت
.
بديهى است كه در اينجا براى هر جوان با ايمانى ، پاره اى شكها و ترديدها خودبه
خود عارض مى شود كه چگونه اسلام ، بردگى را به رسميت شناخته ، اين دينى كه
بدون ترديد از جانب خدا نازل شده و در صدق و صحتش جاى شبهه نيست و قطعا براى
خير بشريت آمده و با تمام ادوار زندگى سازگار است ، چگونه بردگى را قانونى
دانسته ، آنچنان دينى كه براى برقرارى مساوات
كامل قيام كرده و همه افراد بشر را در يك اصل مشترك يكسان مى داند و با همه آنها روى
اين اصل مشترك رفتار كرده ، چگونه بردگى را پاره اى از نظام خود قرار داده و درباره
اش قانون تصويب نموده است .
آيا اراده خدا اين بوده كه بشر هميشه به دو گروه مالك و مملوك تقسيم شود؟ آيا واقعا
خواسته پروردگار عادل در جهان همين است ؟ آيا خداوند راضى مى شود بشرى كه در
شاءنش : (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ...)(186) صادر نموده ، گروهى از آن ، مانند كالاى
بازرگانى به بازار خريد و فروش عرضه شود؟ چنانكه
حال بردگان همين است و اگر خدا به اين امر راضى نيست ، پس چرا در قرآنش به صراحت
شراب ، قمار، ربا و ساير چيزها راحرام كرده اما درباره الغاى بردگى ، حكمى صادر
نكرده است ؟
البته هر جوان با ايمانى يقين دارد كه دين اسلام حق است ، ولى مانند ابراهيم
خليل در جستجوى اطمينان بيشترى مى باشد، وقتى كه از وى سؤ
ال شود آيا باور ندارى كه اسلام حق است ؟ مى گويد: چرا! من مى خواهم اطمينان بيشتر به
دست آورم و آرامش قلب بيشترى مى خواهم .
اما آن جوانى كه عقل و عقايدش را استعمار، فاسد كرده ، صبر نمى كند كه حق آشكار شود،
بلكه چون دايم اسير هوا و هوس است بدون تحقيق مى گويد اسلام نظام فرسوده اى است
، زمانش گذشته و وظيفه خود را انجام داده و مقاصدش را به پايان برده است .
اما كمونيستها و بخصوص مدعيان مقام بى اساس علمى آنان درس خود را در مكتب رهبران كج
رفتارشان فرا مى گيرند و ادعاى خود رامافوق علوم نمودار مى سازند و
خيال مى كنند كه تازه به يك حقيقت بى پايان رسيده اند كه ديگر جاى بحث و گفتگو
نيست و اين ادعاى دروغين همان عقايد محكوم ماترياليستى است كه زندگى بشريت را به
مراحل اقتصادى قهرى معدودى تقسيم مى كند و آن
مراحل ضرورى به ترتيب ذيل است :
1 - اشتراكى ابتدايى .
2 - دوران بردگى .
3 - دوران تيول .
4 - رژيم سرمايه دارى .
5 - سيستم اشتراكى دوم كه در قاموس كمونيزم پايان عالم است .
پيروان اين نظام معتقدند: تمام نظامها و همه عقايد و افكار كه تاكنون بشر با آنها آشنا
شده از يك رشته حالات اقتصادى منعكس شده و يا از يك سلسله جهش و تحولات اقتصادى
همزمان خود پديد آمده كه با زمان و علل محيط خود، سازگار بوده و با عصر آينده اى كه
مسلما بر پايه اقتصاد نوين پى ريزى مى گردد سازگار نخواهد بود و از اين جاست كه
تاكنون در عالم هيچ نظامى ديده نشده كه با همه ادوار زندگى بشر سازگار باشد.
آنان مى گويند هنگامى كه اسلام آمد، دنيا تازه به آخر عصر بردگى و
اول دوران تيول رسيده بود، بنابراين ، قوانين و عقايد و نظام آن نيز مناسب همين قسمت از
تحولات اجتماع بوده كه به ناچار نظام بردگى و آيين
تيول را به رسميت شناخت ؛ زيرا از محيط قدرتش بيرون بود كه بر تحولات اقتصادى
همگام خود سبقت گيرد و يا قانون و نظام جديدى بياورد كه هنوز امكانات اقتصادى براى
پذيرفتن آن آماده نشده بود و بزرگترين دليل گروه كمونيزم اين است كه
((كارل ماركس )) رهبر و پيشواى عالى مقام آنان گفته كه پيدايش اين گونه نظام درعالم
، امكان پذير نيست .
اين بود خلاصه شبهه كمونيستها درباره بردگى در اسلام .
اكنون ما مى خواهيم قبل از آنكه به معركه غبارآميز كمونيستها و پيروانشان وارد شويم ،
موضوع ((بردگى )) را در حدود حقيقت تاريخى و جغرافيايى و از نظر اجتماعى و روانى
به دقت بررسى كنيم ؛ زيرا وقتى كه از اين راه به حقيقت پى برديم و
اصل مطلب را به دست آورديم ، ديگر نه از دانشمندان ادعايى كمونيستها باك داريم و نه
از جنجال پيروان كج انديش آنان مى ترسيم .
امروز كه در قرن بيستم به موضوع بردگى نگاه مى كنيم و آن را در شعاع جناياتى كه
در عالم انسان فروشى انجام مى شد مورد دقت قرار مى دهيم و آن رفتار وحشيانه اى كه
تاريخ در عصر امپراطورى روم ثبت كرده با فكر مطالعه مى كنيم ، آن را يك كار وحشيانه
و يك جنايت بس ناجوانمردانه مى بينيم و احساس مى كنيم كه وجدان ما هرگز نمى تواند
اين گونه رفتار ضد بشرى را كار خردمندانه و مشروع بشمارد.
سپس از اين لحاظ تحت تاءثيراحساسات قرار گرفته و روى
اصل عاطفه بشريت ، خود به خود به تعجب مى گوييم كه اسلام چگونه بردگى را به
رسميت شناخته است . در صورتى كه همه برنامه ها و قوانين آن متوجه اين است كه بشر
را از تمامى قيدهاى بردگى در هر قيافه و رنگى كه هست آزاد سازد و از شدت ناراحتى
و سوزش احساسات ، بدون در نظر گرفتن امكانات ، آرزو مى كنيم كه اى كاش اسلام
قلب ما را راحت وعقل ما را مطمئن مى ساخت و با بيان صريح ، بردگى را قدغن مى كرد.
آرى بايد اينجا در مقابل حقايق تاريخ اندكى توقف كنيم و به موضوع بردگى دقت لازم
به عمل آوريم ؛ زيرا آن وقت خواهيم ديد آن جنايتها و وحشيگريها كه در امپراطورى روم
درباره بردگان انجام مى گرفت ، هرگز تاريخ اسلام آنها را به رسميت نشناخته است .
ساده ترين مطالعه و كمترين دقت به زندگى بردگان در امپراطورى روم مى تواند ما را
به سوى آن تحول بزرگى كه اسلام در وضع آنها به وجود آورده هدايت كند. حتى به
فرض غلط اگر بگوييم كه نسبت به آزادى آنان هيچ گونه اقدامى نكرده است ، آرى به
طور عموم ((برده )) در قاموس امپراطورى روم غير از بشر بود، واقعا موجودى بود خارج
از صف بشريت و از حقوق انسانيت هيچ گونه بهره اى نداشت و با اين وصف ، همه وظايف
سنگين و كارهاى توان شكن را به عهده داشت .
هم اكنون اول لازم است بدانيم كه اين گروه محروم از ارزش انسانيت ، از چه راهى و به چه
علتى به اين كشور فساد آلود وارد مى شدند. واضح است كه از طريق جنگهاى خونين و
لشكر كشيهاى روميان تمدن ساز به اين ديار كشانده مى شدند.
همان جنگهايى كه هرگز براى پيشرفت فكرى و تثبيت آيينى نبود، يگانه علت اين جنگها
اين بود كه ديگران بايد براى مصلحت كشور باستانى روم ، استعمار شوند.
براى اين بود كه غارتگران روم در ناز و نعمت و در نهايت عياشى و خوشگذرانى به
سر ببرند، لباسهاى فاخر به تن كنند و از لذتهاى گوناگون و از حمامهاى سرد و
گرم استفاده نمايند.
براى اين بود كه انواع غذاهاى رنگارنگ و گوارا، در سفره روميان چيده شود و نجيب
زادگان رومى ، غرق در فسق و فجور گشته از شرابهاى گوناگون و بزمهاى عيش و
طرب و زنان زيباروى مه پيكر و از جشنها و شب نشينيهاى باشكوه بهره مند گردند و به
ناچار روميان در تاءمين اين گونه زندگى ، از اسارت ديگران استفاده مى كردند و براى
آسايش وحشيانه خود از مكيدن خون ديگران لذت مى بردند.
بلى بهترين شاهد سخنم كشور باستانى مصر است هنگامى كه در تصرف روميان بود و
قبل از آنكه اسلام آن را از چنگال جنايتكار آنان نجاتش دهد؛ زيرا كشور مصر، هميشه براى
امپراطورى روم مانند يك مزرعه پيش خريد بود، به هر نحوى كه هوسش اقتضا مى كرد
اموال و ثروت آن را به تاراج مى برد. آرى از روز
اول ، استعمار روم از اين شهوترانى پليد متولد شده و به آداب و رسوم آن خو گرفته
بود و بديهى است كه بردگى نيز يكى از محصولات شوم اين استعمار جفازاده بود.
اما بردگان در سايه اين رفتار وحشيانه يك نوع موجوداتى بودند. همان طور كه در
گذشته بيان شد، از مزاياى هستى و حقوق انسانيت بى نصيب ، دائم در مزرعه ها به كار
مشغول بودند و براى اينكه فرار نكنند زنجيرهاى سنگين
كنترل به پاى آنان مى بستند، به طورى كه از كار باز ندارد و از فرار جلوگيرى كند
و خوراك و غذا به اندازه اى مى دادند كه فقط زنده بمانند و كار كنند، نه براى آنكه حق
غذا خوردن داشتند، حتى به قدر چهارپايان ونباتات ، بلكه فقط براى بهره بردارى و
استفاده و هنگام كار در اثناى عمل با تازيانه ها به هرسو رانده مى شدند، نه براى آنكه
جرمى را مرتكب شده اندبلكه فقط براى اينكه نجيب زادگان رومى و يا نمانيده آنان از
آزار و شكنجه اين مخلوق خارج از صف انسانيت ، لذت ببرند.
سپس هنگام استراحت ، آسايشگاه آنان بيغوله هاى متعفن و تاريك بود، در گودالهايى كه
محل سكونت موشها و ساير حشرات موذى بود، سكونت داشتند و اغلب در اين گودالهاى
ظلمانى با زنجيرهاى كنترل كه در پا داشتند عددشان به پنجاه نفر مى رسيد، فاصله دو
نفر برده به اندازه دو راءس گاو نبود كه در
محل زندگى حيوانات براى گاوها آماده مى كنند وليكن جنايات توحش آميز روميان بازهم
دلخراش تر از آن بود كه به توصيف آيد و اين خود بهترين
دليل است كه چه توحش عجيبى گريبان طبيعت امپراطورى
كهنسال روم و نجيب زادگانش را گرفته بود، همان وحشيگرى اى كه اروپاى تازه به
دوران رسيده امروز، از روميان ارث برده و با قيافه حق به جانب در استعمار و بردگى
مردم بى وسائل و ملل ناتوان به كار مى برند.
شمه اى از اين جنايات بى شرمانه اين بود كه روميان ، ميدانهاى مبارزه براى بردگان
بى پناه آماده نموده و با شمشيرهاى برنده و نيزه هاى جگر شكاف ، آنان را مسلح مى
كردند و خود در اطراف اين ميدانها دور هم حلقه مى زدند،
رجال مملكت و اركان دولت و گاهى خود امپراطور نيز در آن اجتماع ضد انسانى شركت مى
جستند تا مبارزه حقيقى بردگان را از نزديك تماشا كنند و بينند كه اين موجودات بى پناه
چگونه با هم مصاف مى دهند و چگونه ضربات شمشيرها و سرنيزه ها بر بدن بى دفاع
آنها وارد مى آيد و چسان از جان گذشتگان اين ميدان استعمار، بى پروا يكديگر را با
شمشيرهاى بران و نيزه هاى جان ستان ، قطعه - قطعه مى سازند، بلكه هنگامى كه يكى
از مبارزان بر حريف خود پيروز شده و جسم بى روحش را آغشته به خون ، نقش بر زمين مى
كرد، شادى و سرور تماشاچيان با انصاف تكميل و به حد اعلا مى رسيد، فريادها به
هوا برمى خاست و تحسين بلند مى شد و دستها براى تهييج ساير مبارزين كه هنوز با
جان خود بازى مى كردند به هم مى خورد، صداى كف زدن و خنده هاى سعادتمندانه حضار
فضا را پر مى كرد!!
اين بود شمه اى از داستان رقت بار بردگان در امپراطورى متمدن آن روز و با اين بيان ،
ديگر احتياجى نداريم كه از وضع قانونى بردگى و برده فروشى سخن بگوييم و از
آزادى مالك در بهره بردارى و در آزار دادن و كشتن آنها بدون اينكه آن بيچاره حق شكايت و
يا ناله داشته باشد گفتگو كنيم . و اگر احيانا از فشار درد ناله و يا شكايت مى كردند،
گوش كسى به ناله آنان بدهكار نبود و مقام صالحى نيز براى رسيدگى به شكايت
وجود نداشت .
اما در ساير كشورها مانند ايران و هندوستان ، رفتار مردم با بردگان از نظر تضييع
حقوق انسانيت و تحميل كارهاى توان شكن چندان اختلافى با امپراطورى روم نداشت ، چرا،
گاهى از نظر شدت و ضعف در اين بلاد اندك تفاوتى ديده مى شد سپس در اين محيط پر
از فساد و در اين زمان تاريك اسلام آمد.
آمد تا انسانيت از دست رفته اين بشر بى پناه را به خود باز گرداند.
آمد به هر دو گروه مالك و مملوك بگويد همه شما پاره تن يكديگريد.
آمد كه به آدم فروشان بگويد هر كس بنده خود را بكشد او را مى كشيم ، هر كس عضوى از
اعضاى برده خود را از تن جدا كند از وى قصاص مى گيريم .
آمد كه اصل وحدت و منشاء و سرنوشت انسان را براى او بيان كند و با آواز رسا بگويد
اى برده فروشان ! و اى غارتگران ناموس انسانيت ! اى بردگان ! و اى غفلت ربودگان
وادى بردگى ! شما همه فرزندان آدميد و آدم از اين خاك تيره به وجود آمده .
اسلام آمد تا بيان كند كه هيچ مالكى را به عنوان مالكيت بر بنده خويش برترى و
فضيلت نيست ، بلكه فضيلت و برترى فقط در تقوا و پاكدامنى نهفته است .
اسلام آمد تا اعلام كند كه اى اهل جهان ! بدانيد عجمى را بر عرب و عربى را بر عجم ،
سياهى را بر سرخ و سرخى را بر سياه پوست حق تقدم نيست مگر با تقوا و پرهيز از
كردار زشت .
اسلام آمد تا به گوش برده فروشان برساند كه با زيردستان خود خوش رفتارى و
در حق (187) پدر و مادر نيكويى نماييد. پيوند قرابت را محترم بشماريد و از يتيمان و
بيچارگان دستگيرى كنيد و حق همسايگان دور و نزديك را
پايمال منماييد، دادرس درماندگان باشيد. و بربندگان خود حقوق انسانيت عطا كنيد، كبر
و غرور نورزيد، حيله و تزوير به كار نبنديد؛ زيرا خداى توانا حيله گران و
فخرفروشان را دوست ندارد.
اسلام آمد تا به جهانيان بگويد كه روابط مالك و مملوك رابطه آقايى و نوكرى نبوده و
ارتباط تسخير و حقارت نيست ، بلكه علاقه پيوندى و برادرى است و بنابراين مالك و
مملوك و غلام و كنيز در نظر اسلام اهل يك خانواده اند.
حتى اجازه ازدواج آنان نيز احتراما بايداز مالك گرفته شود كه به جاى پدر محسوب
است . قرآن مى گويد كسى كه قدرت مالى ندارد(188) با زنان آزاد وپاكدامن ازدواج
بكند، نبايد بى همسر بماند، از دوشيزگان با ايمان خود كه كنيزان و بردگان شمايند
به همسرى خود انتخاب كنيد، همه شما چه مالك و چه مملوك ، پاره تن يكديگريد، كنيزان
را از اهل و صاحبان آنها خواستگارى كرده و با آنها ازدواج نموده و حقوق آنها را به نحو
احسن بپردازيد.
پيامبر اسلام مى فرمايد: مالك و مملوك ، برادرند. و باز مى گويد با بردگان زير
دست خود برادرانه رفتار كنيد، هركس برادر همنوعش به عنوان برده زيردستش قرار
بگيرد، بايد از غذاى خود به او بدهد و مانند لباس خود لباسش بپوشاند.
كارهاى خارج از قدرتشان را به آنان واگذار نكنيد و در كارهاى سنگين آنان را يارى
نماييد. و براى اينكه حال اين گروه دلشكسته را بيشتر مراعات كند، پيامبر بزرگ اسلام
مى فرمايد: ((مبادا كسى به بنده خود بگويد اين غلام و يا كنيز من است بلكه بايد
بگويد اين دختر و پسر جوان من است )).
چنانكه اين احساسات پاك ، وجدان ((ابوهريره )) يك فرد معمولى مسلمان را چنان پر كرده
بود كه وقتى مى بيند كسى برمركبش سوار و غلامش در پشت سرپياده مى رود، فرياد مى
زند: او را هم سوار كن مگر برادرت نيست ، مگر روحت با روح وى فرق دارد.
بلى اين نمونه كه از رفتار اسلام درباره بردگان بيان شد، در برابر درياى حسن
سلوك آن ، خيلى اندك و ناچيز است .
ولى شايسته است كه قبل از رسيدن به فصل آينده ، ميزانى كه اسلام براى بردگان در
اين فصل معين كرده بيان كنيم . پيش از اين گفتيم كه اين طايفه در جامعه آن روز هيچ
گونه ارزشى نداشتند و در پرتو عنايت اسلام ، در صف بشريت قرار گرفتند. و در اين
نظام ، روح مالك و مملوك مساوى اعلام شد، در صورتى كه ساير ملتها هنوز جنس برده را
غير از جنس مالكش مى شناختند و معتقد بودند كه برده موجودى است كه فقط براى
بندگى و ذلت آفريده شده و از اين جهت بود كه هرگز وجدانشان از شكنجه و آزار و
كشتن و سوزاندن و ساير كارهاى ضد انسانى و
تحميل وظيفه هاى توان شكن ، ناراحت نمى شد. در اين محيط پر از فساد بود كه اسلام به
دادرسى بردگان شتافت و آنان را از اين منجلاب پست وحشيت ، به مقام كريمانه برادرى
و نوع پرورى ارتقا داد، نه تنها در عالم ظاهر و
خيال ، بلكه در عالم واقع و حقيقت نيز با شهادت تاريخ كه تاكنون كسى حتى صليبيون
متعصب اروپايى انكارش نكرده اند كه حسن رفتار اسلام با بردگان در صدر
اول ، به حدى از انسانيت رسيد كه آن روز در تمام جهان بى سابقه بود، خوشرفتارى
به جايى رسيد كه آزادشدگان اغلب راضى نبودند كه از خانواده صاحبان خود جدا شوند
و حال آنكه ديگر داراى آزادى اقتصادى بودند و مى توانستند به خوبى مشكلات زندگى
را متحمل شوند؛ زيرا مسلمانان در پرتو پرورش اسلام آنان را جزو خاندان خود قرار داده
بودند، ديگر روابط آنها مانند روابط خانوادگى شده بود.
در سايه كوشش و عنايت اسلام ، بردگان ، هستى از دست رفته خود رابازيافته و
انسانيت خود را از نو آغاز كردند. و در پرتو قانون اسلام ، داراى احترام و سعادت شدند.
ديگر قانون اجازه نمى داد كسى زبانا و عملا به حقوقشان تجاوز نمايد.
اما زبانا پيامبر ارجمند اسلام اكيدا ممنوع كرد كه ديگر آقا، بنده خود را بنده خطاب نكند
و امر فرمود كه باجمله هايى كه ذلت بندگى را از پيشانى آنان پاك كرده و مشعر بر
محبت خانوادگى باشد، خطاب كنند و در توجيه اين مطلب به برده فروشان چنين فرمود
كه خداوند شما را برآنان مالك و مسلط قرار داده ، اگر مى خواست با قدرت خود آنها
رابر شما مسلط مى كرد، پس بايد بدانيد كه بردگى يك علت خارجى است كه بر جامعه
بشريت عارض شده و آنان را به ذلت بردگى گرفتار نموده ، ممكن است روزى چرخ
برگردد و آنان بر مالكان امروز خود مالك شوند.
پيامبر بزرگ اسلام با اين بيان حكيمانه از تكبر و غرور مالكان برده كاسته و همه را
به سوى عاطفه بى پايان انسانيت كه همه را باهم مربوط مى سازد رهبرى نمود. در
نتيجه نيروى دوستى و محبت چنان قوى شد كه رابطه برادرى همه جا برآن جامعه مختلط
از آقا و برده فرمانروايى كرد.
|