فريادرسى عمل خالص
يك نفر از اهل معرفت و بصيرت و مكاشفه (يعنى ديدن امور برزخى ) بالين محتضرى كه
در سكرات مرگ بود حاضر شد پس بدن برزخى او را ديد كه از سر تا پا غرق كثافت
و آلودگى است و آثار كثافتكارى و گناهكارى او آشكار است ، سخت ناراحت شد و به خود
گفت : واى اگر اين بيچاره در اين حالت بميرد، در برزخ چه بر او خواهد گذشت ، در
همان حال صدايى از غيب شنيد كه اين بنده را نزد ما حقى است و در اين ساعت او را يارى
خواهيم كرد ناگاه مى بيند چيزى مانند آب از سر تا پاى او را احاطه كرد و تمام كثافتها
شسته شد و بدن برزخى بمانند يك قطعه بلورى صاف و پاك و درخشان گرديد سپس
ملك الموت او را مى رانيد و از دنيا رفت .
از پروردگار خود خواست به او بفهماند اين ميت چه حقى بر خداوندش داشت كه اين طور
به فريادش رسيد، شب در عالم خواب روح ميت را مى بيند و از او مى پرسد، در پاسخ
مى گويد من در دنيا در دستگاه حكومتى آبرومند و صاحب نفوذ بودم ، روزى مظلومى را
محكوم به اعدام كردند و من يقين به مظلوميت و بى گناهى او داشتم ، چون خواستند اورا
اعدام كنند نگذاشتم و سپس بى گناهى او را ثابت نمودم تا آزادش كردند و چون اين كار
را تنها براى خدا انجام دادم و هيچ منظورى جز او نداشتم ، ساعت مرگم همانطور كه مشاهده
كردى مرا پاك فرموده و ميرانيد:(اِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً).
همه را به حساب خدا بگذارد
به اين مناسبت شما را به فرمايش حضرت سيدالشهداء عليه السّلام متذكر مى نمايم در
شهادت حبيب بن مظاهر و بعضى ديگر از شهدا وقتى كه خبر شد فرمود:((اَحْتَسِبُهُ
عِنْداللّهِ)) يعنى اين مصيبت را در حساب خداوند گذاردم در مصيبت
طفل شيرخوارش فرمود:((بر من آسان مى كند كه در نظر خداوند است )).
خلاصه ، مؤ من بايد عبادتها، انفاقها، گذشتها، مصيبتهايش را در حساب خداوند بگذارد و
نشانه در حساب خدا بودن آن است كه آنچه به جاى آورده فراموش نمايد و از آنها
بازگو ننمايد؛ زيرا در ياد و ذكر آنها خطر سمعه و بيرون رفتن از حساب خداست و
تفصيل اين مطلب در كتابهاى ((گناهان كبيره و قلب سليم )) گفته شده است .
چنانچه نشانه در حساب خدا بودن صبر بر مصيبت و بى تابى نكردن و به قضاى الهى
ايراد ننمودن است ، خداوند ما را موفق بدارد كه با او سركار داشته باشيم .
123 - سقوط از مقام رفيع
مخلص متقى و صفى زكى ، مرحوم حاج غلامحسين (معروف به تنباكو فروش به مناسبت
شغلش ) رحمة اللّه عليه تقريبا چهل سال
قبل نقل فرمود كه من به مرحوم آيت اللّه سيد ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجد
معركه خانه (مسجد نور فعلى ) به جماعت ايشان حاضر مى شدم ، مدتى طرف عصر تا
موقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعى از مؤ منين چند مسئله مى گفتم و قدرى
ازمعجزات ائمه عليهم السّلام را از روى كتاب مى خواندم . به تدريج جمعيت زيادى حاضر
مى شدند تا اينكه حالت وسوسه در نيت من پديد آمد و از رياكارى و نمايش به خلق و
طلب منزلت نزد مردم سخت ترسناك بودم و چون در اخلاص
عمل خود در شك بودم آن مجلس را ترك كردم .
شبى در عالم واقعه ديدم مركبى از نور برايم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس به
سمت آسمانها به سرعت نور حركت مى كرد و بهجت و سرور و لذتى كه در آن طيران و
مشاهده عجايب خلقت پيدا كردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسيدم ناگاه مركب از من
جدا شد و از همانجا سقوط كردم تا وسط مسجد معركه خانه افتادم در نهايت سختى و زحمت
و غصه و در همان حال صدايى شنيدم كه صعود تو از اينجا بود و سقوط تو هم از
اينجاست و اگر باز صعود مى خواهى بايد از همين جا باشد.
چون از خواب بيدار شدم پى به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترك آن مجلس ملامت كردم
پس تصميم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمايم و همه روز در همان موقع عصر مى
رفتم لكن جمعيت نمى شد و مردم حاضر نمى شدند، خلاصه ديگر موفق به تجديد آن
خير بزرگ نشدم و از آن فيض عظيم بى بهره گشتم .
توفيق را غنيمت شماريد
غرض از نقل اين داستان آن است كه مؤ من عاقل هرگاه توفيق كار خيرى نصيبش شد، بايد
نعمت مزبور را بزرگ داند و از آن قدردانى كند و در ادامه آن كوشا باشد و از
زوال توفيق ترسناك و به خداوند پناهنده باشد مثلاً اگر توفيق سحرخيزى پيدا كرد
آن را از دست ندهد و اگر شبى خوابش برد تا اذان صبح ، پس از اداى نماز واجب ،آن را
قضا نمايد يا مثلاً توفيق قرائت قرآن مجيد يا دعايى روزانه دارد آن را از دست ندهد يا
توفيق انفاق روزانه يا هفتگى يا ماهانه دارد مواظب باشد ترك نگردد.
همچنين است توفيق اقامه و حضور در مجالس دينى از اينجاست كه در روايات امر شده كار
خير را ادامه دهند تا جايى كه حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايد:((كمى كه با دوام
است بهتر از زيادى است كه دوام ندارد))(82).
شواهد اين مطلب زياد و تنها به نقل يك روايت اكتفا مى شود:
در كتاب كافى به سند صحيح از يعقوب الاحمر روايت كرده كه به امام صادق عليه
السّلام گفت فدايت شوم ! به من هجوم و گرفتاريهايى رسيده (و در نسخه ديگر از روايت
: بدهكارى بسيار پريشانم كرده ) كه هر خير و نيكى را از دستم ربوده تا برسد به
قرآن كه قسمتى ازآن يادم رفته است . گويد آنحضرت در هنگام اين گزارش چون به نام
قرآن رسيد در هراس شد سپس فرمود:((راستى شخص سوره اى از قرآن را فراموش مى
كند و آن سوره روز قيامت نزد او مى آيد تا اينكه يكى از درجات بهشت بر او مشرف شود،
پس بر او سلام كند و او جواب گويد و مى پرسد تو كيستى ؟ گويد من فلان سوره ام
كه مرا ضايع گذاشتى و ترك كردى و اگر مرا ترك نمى كردى تو را به اين درجه مى
رسانيدم .
سپس فرمود: بچسبيد به قرآن و آن را بياموزيد، به راستى برخى از مردم قرآن را ياد
مى گيرند براى شهرت تا بگويند فلانى قرآن دانست و برخى آن را براى آوازه
خوانى ياد گيرند تا گويند فلانى خوش آواز است ودر اين آموزش خيرى نيست و برخى
آن را ياد گيرند و در شب و روز آن را به كار بندند و توجه ندارند كسى اين مطلب را
بداند يا نداند)).
ترس از بى اخلاصى نشانه اخلاص است
ناگفته نماند هر عمل خيرى كه شخص مى خواهد انجام دهد بايد پيش از آن در اخلاص و
تصحيح نيت خود بكوشد، آنگاه آن عمل را انجام دهد نه اينكه به مجرد وسوسه در اخلاص
، عمل را ترك نمايد و شيطان را از خود خوشنود سازد.
بلكه همين ترس از نبودن اخلاص دليل بر مرتبه اى از اخلاص است و اگر با همين حالت
ترسناكى از خداوند استمداد در اخلاص نمايد و شروع به
عمل نمايد البته صحيح است .
در حالات بعضى از اكابر علما نوشته اند كه هميشه پيش از وقت نماز مقدار زيادى تنها
مى نشست و فكر مرگ خود و عقبه ها و گردنه هاى برزخى و مواقف قيامت مى نمود و مقدارى
به حال خود مى گريست آنگاه به مسجد مى آمد و نماز جماعت مى خواند و غرضش از اين كار
اين بود كه نماز جماعت خواندنش براى خدا و به ياد او باشد و نظرى به مؤ منين و جمعيت
آنها ابدا نداشته باشد.
124 - سلطنت حسين (ع ) در عالم ديگر
مرحوم آقاى سيد محمد تقى گلستان (مدير روزنامه گلستان )
نقل كرد كه در اوايل سن جوانى چند نفر همسال و با هم
يكدل و يك جهت بوديم (نامهاى آنها را ذكر نمود و بنده فراموش كرده ام ) دوره اى داشتيم
هرشبى در منزل يكى از دوستان مى رفتيم و با هم بوديم .
يكى از آنان پدرش حسينى بود يعنى به حضرت سيدالشهداء عليه السّلام سخت علاقه
مند بود و در تعزيه و زارى و گريه بر آن حضرت بى اختيار بود تا جايى كه شبى
كه نوبت ميهمانى پسرش بود مى گفت من راضى نيستم در
منزل من بياييد مگر اينكه روضه خوانى هم بيايد و ذكرى از حضرت سيدالشهداء عليه
السّلام كند و لذا هرشبى كه نوبت آن رفيق بود مجلس ما به روضه و تعزيه دارى تمام
مى شد.
پس از چندى آن پيرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت كرد تا اينكه شبى
در عالم رؤ يا او را ديدم و متذكر شدم كه مرده است و هركس انگشت ابهام (شست ) مرده را
بگيرد هرچه از او بپرسد جواب مى گويد، لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها
نمى كنم تا برايم حالات خود از ساعت مرگ تا كنون را
نقل كنى .
حالات ترس و لرز شديدى به او دست داد و گفت نپرس كه گفتنى نيست . چون از گفتن
حالاتش ماءيوس شدم ، گفتم پس چيزى را كه در اين عالم فهميدى برايم بگو تا من هم
بدانم .
گفت برايت بگويم امام حسين عليه السّلام را كه در دنيا يادش مى كرديم
نشناختيماينجاكه آمدم مقام و سلطنت و عزت اورامشاهده كردم و طورى است كه
آن راهم نمى توانم بهتوبفهمانم جز اينكه خودت بيايى در اين عالم و
ببينى . مراتب بالاتر را نمى تواندبفهمد
در اين مقام دو مطلب بايد دانسته شود، يكى چرا ارواح در شرح گزارشات عالم برزخ
براى زنده ها كه در عالم خواب به آنها ربط پيدا مى كنندلرزان مى شوند و خوددارى مى
نمايند ديگر بيان مقام حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را در برزخ و قيامت .
اما نسبت به مطلب اول پس گوييم هر صاحب ادراكى ، ادراكهاى او منحصر است به آنچه در
مرتبه اوست و محال است مرتبه بالاتر را كه نسبت به او عالم ديگرى است ادراك نمايد.
دانشمندى در اين مورد مثال زده است براى ادراكات بشرى نسبت به موجودات غيبى ، گويد
مانند اينكه مورچه اى در بيابانى در حركت است تا مى رسد به چوب سيم تلفن ، مورچه
از آن چوب جز جسمى ادراك نمى كند حتى تميز اينكه چوب است نه سنگ و نه آهن نمى دهد
تا چه رسد به اينكه بفهمد روى اين چوب سيمى است كه دو شهر را به يكديگر
متصل مى كند و هزاران بشر به وسيله اين سيم كارهاى بزرگى را انجام مى دهند. همچنين
بشر تا در قيد حيات مادى است محال است آن طورى كه سزاوار است سر در عالم ماوراى
طبيعت و عالم ملكوت درآورد و كيفيت ارواح و عالم جزا و ثواب و عقاب را درك نمايد.
خواب ، تجرد مختصرى است
اگر گفته شود كه در حالت خواب تا اندازه اى روح از بدن فاصله دارد نبايد مانعى از
ادراك امور برزخى او باشد، پس چرا اموات از گزارشات خود مضايقه دارند.
در پاسخ گوييم اولاً روح در حالت خواب قطع علاقه كلى از بدن نكرده است و ثانيا:
آنچه در خواب درك كند قوه متخيله او آن معنا را مطابق مدركات مادى و دنيوى كه مرتبه
فعلى اوست درك نموده و چون بيدار مى شود همان مدرك تخيلى اش در حافظه اش مى ماند
و از اينجاست كه بسيارى از رؤ ياها مرموز و نياز به تعبير دارد.
شرح عروسى براى بچه
براى روشن شدن مطلب مثالى گفته مى شود: هرگاه مادرى براى بچه سه چهارساله اش
شرح عروسى ومجلس مفصل و جمال عروس و تشريفات و انواع ميوه ها وشيرينى ها و غيره
را بدهد، بچه فورا همان عروسكى كه مادرش برايش خريده در نظرش مى آيد و
شيرينى مختصرى كه خودش درك كرده ، منتها قدرى بيشتر و بزرگتر و بهتر.
آيا ممكن است بچه لذت شب زفاف را درك كند؟ تنها همان لذت خودش از گرفتن عروسك
در بغل را درك مى نمايد، همچنين است وصف حورالعين و ساير لذتهايى كه در برزخ و
بهشت است براى كسى كه مقيد و محصور در عالم طبيعت است . و همچنين وصف رنجها و شكنجه
ها و سختيهاى برزخ و قيامت براى كسى كه در دنياست از آنها چيزى درك نمى كند جز
رنجها و سختيهاى عالم دنيا، در حالى كه آنها طورى ديگر و هزاران مرتبه بالاتر است .
از اينجاست كه در قرآن مجيد مى فرمايد:((هيچكس نمى داند چه براى آنان پنهان (ذخيره )
شده از چيزهايى كه اسباب روشنايى چشمشان باشد))(83).
درك مقام حسين (ع ) بسته به علم است
و اما مطلب دوم يعنى مقام حضرت سيدالشهداء عليه السّلام در برزخ چنانچه گذشت
انسان تا در دنيا و با بدن مادى و اسير طبيعت است جز اوضاع و گزارشات دنيوى را
ادراك نمى تواند نمايد تا جايى كه اگر در دوستى دنيا فرو رود عوالم بالا و ماوراى
طبيعت يعنى برزخ و قيامت را منكر مى شود بلكه گزارشات آن عوالم را مسخره مى نمايد.
در برابرش كسى كه ازعلاقه مندى به دنيا خلاص گردد و از عوالم معرفت و محبت الهى
بهره مند شود زندگى دنيوى را ناچيز و لهو و لعب مى بيند و چون
كمال سعادت خود را در شهود آن عوالم مى بيند مشتاق مرگ مى شود و خلاصى از اين عالم
را خواهان مى گردد.
از جمله گزارشات برزخ و قيامت ، ظهور مقام حضرت سيدالشهداء عليه السّلام است يعنى
سعه وجودى و احاطه علمى و نفوذ مشيت و سلطنت الهى آن حضرت را تا كسى به آن عالم
وارد نگردد حقيقتش را نمى تواند درك نمايد و فعلاً جز تصديق اجمالى و دانستن عجز خود
از ادراك آن راهى نيست .
به اين مناسبت جمله اى از فرمايشات حضرت صادق عليه السّلام در
محل و مقام برزخى حضرت سيدالشهداء عليه السّلام
نقل مى گردد.
در نفس المهموم به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:((حسين
عليه السّلام با پدر و مادر و برادرش در منزل
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و با آن حضرت روزى (مناسب آن عالم و آن مقام ) به
ايشان مى رسد و مورد نعمت و كرامت خداوندند و به درستى كه حسين عليه السّلام در سمت
راست عرش است و مى گويد: پروردگارا! عطا فرما به من آنچه وعده دادى (شفاعت ) و
نظر مى كند به سوى زيارت كنندگان قبرش پس به آنها و به نامهايشان و نامهاى
پدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسايى يكى از آنان به فرزندش و
نظر مى فرمايد به سوى كسى كه بر او گريان است پس برايش طلب آمرزش مى
فرمايد و از پدرش مى خواهد كه براى او آمرزش جويد و مى فرمايد اى گريه كننده بر
من ! اگر پاداشى را كه خداوند برايت آماده فرموده بدانى شاديت بيش از اندوه و غصه
ات مى شد و برايش آمرزش مى جويد از هر خطا و گناهى ))(84).
125 - رؤ ياى صادقه و ديدن آثار اعمال
پيش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام ((شيخ حسن )) كه چند
سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش يكى از خوبان او را در
خواب مى بيند كه برهنه است و چهره اش سياه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آويزانش
بالا مى رود به طورى وحشتناك بود كه آن شخص فرار مى كند.
پس از گذشتن ساعاتى و طى عوالمى باز او را مى بيند لكن در فضاى فرحبخش در
حالى كه آن شيخ ، چهره سفيد و با لباس و روى منبر و
خوشحال است نزديكش مى رود و مى پرسد شما ((شيخ حسن )) هستيد، گويد بلى ؟ مى
پرسد شما همان هستيد كه در آن حالت عذاب و شكنجه بوديد؟ گويد بلى
آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مى پرسد، مى گويد آن حالت اولى در برابر
ساعاتى است كه در دنيا به كار حرام سرگرم بودم و اين حالت خوب در برابر
ساعاتى است كه از روى اخلاص ياد حضرت سيدالشهداء عليه السّلام مى نمودم و مردم را
مى گرياندم وتا اينجا هستم در كمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم همان
است كه ديدى .
به او گفت : حال كه چنين است از منبر پايين نيا و آنجا نرو، گفت نمى توانم و مرا مى
برند.
شاهد صدق اين رؤ يا آيه شريفه :(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ
شَرّاً يَرَهُ) مى باشد؛ يعنى هركس هموزن ذره كار نيكى بجاى آورد آن را مى بيند و هركه
هموزن ذره شرى انجام دهد آن را خواهد ديد.
ناگفته نماند كه اين حالت برزخى اوست تا وقتى كه استحقاق عذاب ساعات گنهكاريش
تمام شود يا اينكه به شفاعت اهل بيت عليهم السّلام نجات يابد و چون ايمان داشته و
دلش از محبت خالى نبوده سرانجام اهل نجات و خوشى پيوسته خواهد بود.
126 - كورى چشم به واسطه كور كردن چشمه
يكى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود يكى از بستگانشان در اواخر عمرش ملكى
خريده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مى گذارند پس از مرگش او را ديدند در
حالى كه كور بود از او سببش را پرسيدند كه چرا در برزخ نابينا هستى ؟
گفت : ملكى را كه خريده بودم وسط زمين مزروعى آن چشمه آب گوارايى بود كه اهالى ده
مجاور مى آمدند و از آن برمى داشتند و حيوانات خود را آب مى دادند به واسطه رفت
وآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مى شد و براى اينكه سودم از آن مزرعه كم نشود و راه
آمد و شد را بگيرم به وسيله خاك و سنگ و گچ آن چشمه را كور نمودم و خشكانيدم وبيچاره
مجاورين به ناچار به راه دورى مراجعه مى كردند، اين كورى من به واسطه كور كردن
چشمه آب است
به او گفتم آيا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم كنند و آن چشمه را جارى سازند
تا مورد استفاده مجاورين گردد حال من خوب مى گردد.
ايشان فرمود به ورثه اش مراجعه كردم آنها هم پذيرفتند و چشمه را گشودند پس از
چندى آن مرحوم را با حالت بينايى و سپاسگزارى ديدم .
آدمى بايد بداند كه هرچه مى كند به خود كرده است :(لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَيْها
مَااكْتَسَبَتْ) اگر به كسى ستم نموده به خودش ستم كرده ، اگر به كسى نيكى كرده
به خودش نيكى كرده است .اگرسر كسى رابريده درمواقف برزخى خودش بى سر است و
در جهنم سرو پايش به هم پيچيده است چنانچه مى فرمايد:(فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام )
از اينجاست كه حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام در مجلس يزيد به آن ملعون فرمود:((وَما
فَرَيْتَ اِلاّ جِلْدُكَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُكَ؛نبريدى مگرپوست خودت راوجدانساختى
مگرسرخود را)).
127 - توفيق زيارت و پذيرايى
مكرر شنيده بودم كه يكى از اخيار زمان به نام حاج محمد على فشندى تهرانى ، توفيق
تشرف به خدمت حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالى فرجه نصيبش شده و داستانهايى
دارد دوست داشتم او را ببينم و از خودش بشنوم .
در ماه ربيع الثانى 95 در تهران ، حضرت سيدالعلماءالعاملين حاج آقا معين شيرازى
دامت بركاته را به اتفاق جناب حاج محمد على مزبور ملاقات نمودم ، آثار خير و صلاح
وصدق و دوستى اهل بيت عليهم السّلام از او آشكار بود، از آقاى حاج آقا معين خواهش نمودم
آنچه حاجى مزبور مى گويد ايشان مرقوم فرمايند. اينك براى بهره مندى خوانندگان
اين كتاب عين مرقومه ايشان ثبت مى شود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
(زيارت در مرتبه اولى )
قريب سى سال قبل عازم كربلا شديم براى زيارت اربعين ، موقعى بود كه براى هر
نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان مى گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه ، خانواده گفت من
هم مى آيم ، ناراحت شدم كه چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حركت نموديم و
جمعيت ما پانزده نفر بود چهار مرد و يازده زن ويك علويه همراه بود كه قرابت با دو نفر
از همراهان و عمر آن علويه 105 سال بود، خيلى به زحمت او را حركت داديم و با سهولت
و نداشتن گذرنامه ، خانواده را از دو مرز ايران و عراق گذرانديم و كربلا مشرف شديم
قبل از اربعين و بعد از اربعين ، به نجف اشرف مشرف شديم و بعد از 17 ربيع
الاول قصد كاظمين و سامرا را نموديم آن دو نفر مرد كه از خويشان آن علويه بودند از
بردن علويه ناراحت بودند و مى گفتند او را در نجف مى گذاريم تا برگرديم ، من گفتم
زحمت اين علويه با من است و حركت نموديم در ايستگاه ترن كاظمين براى سامرا جمعيت
بسيار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند كه از كركوك
موصل بيايد برود بغداد و بعد از بغداد بيايد و مسافرها را سوار كند و حركت كنند و با
اين جمعيت تهيه بليط و محل بسيار مشكل بود.
ناگاه سيد عربى كه شال سبزى به كمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلى !
سلام عليكم ! شما پانزده نفر هستيد؟ گفتم بله ، فرمود: شما اينجا باشيد اين پانزده
بليط را بگيريد، من مى روم بغداد بعد از نيمساعت با قطار برمى گردم ، يك اطاق
دربست براى شما نگاه مى دارم شما از جاى خود حركت نكنيد. قطار از كركوك آمد و سيد
سوار شد و رفت .
بعد از نيم ساعت قطار آمد، جمعيت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم ، قدرى
ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سيد آمد و ما را سوار قطار نمود يك اطاق دربست تا وارد
سامرا شديم آن آقاسيد گفت شما را مى برم منزل سيدعباس خادم و رفتيم
منزل سيدعباس ، من رفتم نزد سيدعباس گفتم ما پانزده نفر هستيم و دو اطاق مى خواهيم و
شش روز هم اينجا هستيم چه مقدار به شما بدهم ؟
گفت يك آقاسيدى كرايه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراك و زيارتنامه خوان ،
روزى دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم .
گفتم سيد كجاست ؟ گفت الا ن از پله هاى عمارت پايين رفت . هرچند دنبالش رفتيم او را
نديديم گفتم از ما طلب دارد پانزده بليط براى ما خريدارى نموده ، گفت من نمى دانم
تمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمديم كربلا نزد مرحوم آقا ميرزا مهدى شيرازى رفتم و جريان
را گفتم سؤ ال نمودم راجع به بدهى نسبت به سيد، مرحوم ميرزا مهدى گفت با شما از
سادات كسى هست ؟ گفتم يك علويه است . فرمود او امام زمان عليه السّلام بوده وشما را
مهمان فرموده .
حقير گويد: و محتمل است كه يكى از رجال الغيب يا
ابدال كه ملازم خدمت آن حضرتند بوده است .
بركات احسان به سادات
غرض از نقل اين داستان بيان اهميت احسان به سلسله جليله سادات خصوصا علويه ها كه
علاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت ، آثار دنيويه و بركات ظاهريه هم دارد چنانچه در
اين داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علويه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى داد
چگونه تلافى شد و يك نفر از عباد صالحين
رجال الغيب يا ابدال ماءمور مى شود براى يارى كردن او و همراهانش وسپس ضيافت شش
روزه در سامرا و مرحوم آيت اللّه محمد مهدى شيرازى اعلى اللّه مقامه به
دل روشنش دانست كه اين الطاف از بركات آن علويه بوده است .
و ثقة الاسلام حاج ميرزا حسين نورى در كتاب ((كلمه طيبه ))
چهل روايت و حكايت از مدارك معتبره در فضيلت و بركات احسان به سلسه سادات
نقل كرده است و تبركا يك داستان از آنها نقل مى شود.
بدهى سادات به حساب على (ع )
به اسانيد متعدده نقل شده است از ابراهيم بن مهران كه گفت در همسايگى ما در كوفه مردى
بود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چيزى مى خواست فورا به او مى داد
اگر قيمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنويس اين مبلغ را
در حساب على بن ابيطالب عليه السّلام و مدتى طولانى
حال او چنين بود تا اينكه فقير و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كرد
پس اگر مى يافت يكى از بدهكاران خود را كه زنده است كسى را نزد او مى فرستاد تا
آن مال را از او بگيرد و به آن معيشت مى نمود و اگر مى ديد مرده است يا چيزى ندارد خطى
بر اسمش مى كشيد پس در اين ايام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خود
نظر مى كرد پس يك نفر ناصبى (دشمن اهل بيت ) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنه
و شماتت به او گفت بدهكار بزرگ تو على بن ابيطالب با تو چه كرد؟ ابوجعفر از
سخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب ديد
حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه با او بود حسن و حسين عليهما السّلام پس
حضرت به ايشان فرمود كجاست پدر شما اميرالمؤ منين ، ناگاه آن حضرت حاضر شد و
گفت يا رسول اللّه ! حاضرم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود چرا حق اين مرد را
نمى دهى ؟
اميرالمؤ منين عرض كرد يا رسول اللّه ! اين حق اوست در دنيا كه آورده ام پس داد به آن مرد
كيسه اى از صوف (پشم ) سفيد و فرمود اين حق تو است
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود بگير اين را ورد مكن هركس كه بيايد نزد تو از
فرزندان او و بخواهد چيزى را كه نزد تو است و بعد از اين براى تو فقرى نخواهد
بود.
ابوجعفر گفت : بيدار شدم در حالى كه كيسه در دستم بود و زوجه خود را بيدار كردم
گفتم چراغ را روشن كن چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خود
مراجعه كردم ديدم تمام دين آن حضرت همين مبلغ بود نه كمتر نه زيادتر و در روايت ديگر
كه ديد آنچه دين آن حضرت نوشته بود همه محو گرديده است .
128 - آماده شدن مقدمات زيارت كربلا
(داستان دوم ) قريب بيست سال قبل شب جمعه بود با آقا سيد باقر خياط و جمعى رفتيم
مسجد جمكران همه خوابيدند و من بيدار بودم و فقط پير مردى بيدار بود و شمعى در پشت
بام روشن كرده بود و دعا مى خواند و من مشغول به نماز شب بودم ، ناگاه ديدم هوا روشن
شد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه كردم ماه را نديدم يك مرتبه ديدم به فاصله
پانصدمتر زير يك درختى يك سيد بزرگوارى ايستاده و اين نور از آن آقاست .
به آن پيرمرد گفتم شما كنار آن درخت سيدى را مى بينى ؟ گفت هوا تاريك است چيزى
ديده نمى شود خوابت مى آيد برو بگير بخواب ، دانستم كه آن شخص نمى بيند.
من به آن آقا گفتم آقا من مى خواهم بروم كربلا نه
پول دارم نه گذرنامه ، اگر تا صبح پنجشنبه آينده گذرنامه با
پول تهيه شد مى دانم امام زمان هستيد و الا يكى از سادات مى باشيد. ناگاه ديدم آن آقا
نيست و هوا تاريك شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بيان نمودم بعضيها مرا مسخره
نمودند.
گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در ميدان فوزيه براى كارى آمده بودم و
منزل دروازه شميران بود كنار ديوارى ايستاده بودم و باران مى آمد پيرمردى آمد نزد من او
را نمى شناختم گفت حاج محمدعلى مايل هستى كربلا بروى گفتم خيلى مايلم ولى نه
پول دارم و نه گذرنامه . گفت شما ده عدد عكس با دو عدد رونوشت
سجل را بياوريد، گفتم عيالم را مى خواهم ببرم ، گفت مانعى ندارد، بعد به فوريت رفتم
منزل ، عكس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم گفت فردا صبح همين وقت بياييد
اينجا، فردا صبح رفتم همان محل آن پيرمرد آمد گذرنامه را با ويزاى عراقى به ضميمه
پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را نديدم . رفتم
منزل آقا سيدباقر، ختم صلوات داشتند بعضى از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه را
گرفتى ؟ گفتم بلى و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم ، تاريخ
گذرنامه را خواندند و ديدند روز چهارشنبه است ، شروع به گريه نمودند و گفتند كه
ما اين سعادت را نداريم .
129 - دادرسى از محتضر
حضرت حجة الاسلام آقاى حاج سيد اسداللّه مدنى در نامه اى كه مرقوم فرموده اند چنين
مى نويسند:
روز عيدى بود (يكى از اعياد مذهبى ) نزديك ظهر به قصد زيارت مرحوم آيت اللّه حاج سيد
محمود شاهرودى قدس اللّه نفسه الزكيه به منزلشان رفتم با اينكه وقت دير و رفت و
آمد تمام شده و معظم له اندرون تشريف برده بودند اظهار لطف فرموده دوباره به
بيرونى برگشتند. به مناسبتى كه پيش آمد، فرمودند وقتى با مرحوم عباچى از بلده
مقدسه كاظمين عليهما السّلام پياده به قصد زيارت سامرا حركت كرديم ، بعد از زيارت
حضرت سيدمحمد سلام اللّه عليه در بلد يك فرسخى راه رفته بوديم كه آقاى عباچى
بكلى از حال رفته و قدرت حركت از او سلب و افتادند و به من گفتند چون مرگ من حتمى
است نه راه رفتن و نه برگشتن و از دست شما نسبت به من كارى نمى آيد اگر شما اينجا
بمانيد القاى نفس در تهلكه و حرام است ، بنابراين بر شما واجب است كه حركت كرده و
خودتان را نجات بدهيد و نسبت به من هم چون هيچ كارى از شما ساخته نيست تكليفى
نداريد.
به هرحال ، با كمال ناراحتى ، من ايشان را همانجا گذاشته و بر حسب تكليف ، حركت كردم
فردا كه به سامرا رسيده وارد خان شدم ناگهان ديدم آقاى عباچى از خان رو به بيرون
مى آيند، بعد از سلام و ديدنى پرسيدم چطور شد كه
قبل از من آمديد؟
ايشان فرمودند بلى چنانچه ديروز ديدى من مهياى مرگ بوده و هيچ چاره اى تصور نمى
كردم حتى دراز كشيده و چشمها را هم كرده (روى هم گذاشته ) و منتظر مرگ بودم ، فقط
گاهى كه صداى نسيم را مى شنيدم به خيال اينكه حضرت ملك الموت است به قصد ديدار
و زيارتش چشمها را باز كرده چون چيزى نمى ديدم دوباره چشمها را مى بستم تا وقتى
به صداى پايى چشم باز كرده ديدم شخصى لباس عربى معمولى به تن و افسار
الاغى به دستش بالاى سرم ايستاده است از من احوالپرسى فرموده وجهت خوابيدنم را در
وسط بيابان پرسيدند جواب دادم تمام بدنم درد مى كند قدرت حركتى نداشته و منتظر
مرگ هستم .
فرمودند بلند شويد تا شما را برسانم . عرض كردم قدرت ندارم ، به دست خودشان
مرا بلند نموده سوارم كرد و احساس مى كردم به هرجايى از بدنم دستش مى رسيد بكلى
راحت مى شد تا تدريجا دست مباركش به اعضايم رسيده و تمام اعضا راحت شد به جورى
كه اصلاً هيچ خستگى نداشتم و آن شخص افسار حيوان را مى كشيد. هرچه از ايشان خواهش
كردم كه سوار شوند قبول نفرموده و فرمودند من به پياده روى عادت دارم . در آن بين
ملتفت شدم كه شال سبزى به كمر دارد به خودم خطاب كردم كه خجالت نمى كشى
سيدى از ذريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پياده و افسار بكشد و تو سوار باشى
، فورا دست و پايم را جمع كرده خودم را پايين انداخته وعرض كردم آقا! خواهش مى كنم
شما سوار شويد، آن موقع بود كه خودم را در خان ديده و از كسى خبرى نبود، به تاريخ
29 ربيع الثانى 95.
نظير اين داستان است داستانى كه از آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى دامت بركاته
نقل گرديده و مرقومه ايشان كه در كتاب منتقم حقيقى ، صفحه 175 ثبت شده است براى
مزيد بصيرت اينجا نقل مى گردد:
130 - فريادرسى از درمانده بيابان
سيد جليلى كه از اهل علم و قطع به صدق و سداد و تقواى او هست وقتى پياده از سامرا
براى زيارت حضرت سيد محمد مى رفته و جاده را گم كرده بوده و پس از ياءس از
زندگى خود به واسطه عطش فوق العاده و گرسنگى و وزيدن باد سموم در قلب
الاسد، بيهوش شده روى خاكهاى گرم افتاده بود، دفعتا چشم باز كرده سر خود را بر
دامن شخصى مى بيند آن شخص كوزه آبى به لب او رسانده ، سيد مى گويد چنين آبى
در مدت عمر در شيرينى و گوارايى نچشيده بودم ، پس از سيراب شدن سفره را باز
نموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سيد تهيه فرموده سيد غذا
ميل نموده و آن عرب به سيد فرمود يا سيد در اين نهر جارى خود را شستشو بده .
سيد مى گويد عرض كردم يااخا! اينجا نهرى نيست من از عطش مشرف به هلاكت بودم و
شما به داد من رسيديد.
عرب فرمود اين آب است و جارى و زلال و خوشگوار، مى گويد به مجرد صدور اين كلمه
از شخص عرب متوجه شدم ديدم نهر باصفايى است و تعجب كردم نهر به اين نزديكى و
من از عطش مشرف به تلف بودم .
الحاصل ، عرب فرمود يا سيد قصد كجا را دارى ؟ عرض كرد حرم مطهر حضرت
سيدمحمد، عرب فرمود اين حرم سيدمحمد است ، سيد مى گويد ديدم نزديك سايه بقعه
حضرت سيدمحمد هستم و حال آنكه محلى را كه راه را گم كرده بودم قادسيه بود و مسافت
زيادى تا سيدمحمد بود به هرحال از فوايدى كه در اين چند قدم آن عرب مذاكره فرموده
بود تاءكيد شديد در تلاوت قرآن مجيد و انكار شديد بر كسانى كه مى گويند قرآن
تحريف شده حتى نفرين فرمودند بر روايتى كه
جعل احاديث تحريف را نموده اند.
و نيز تاءكيد در برّ والدين حيا و ميتا و تاءكيد در زيارت بقاع متبركه ائمه و امامزاده ها و
تعظيم آنها و تاءكيد در احترام ذرّيه علويه و تاءكيد در نمازشب . و فرمود يا سيد حيف
است از اهل علم كه خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر اين
عمل ننمايند وسفارشهاى ديگرى هم فرمود.
سيد مى گويد چون به نظرم خطور كرد كه اين شخص عرب كيست كه اين امور غريبه از
او ديدم و اين نصايح از او شنيدم ، فورا از نظرم ناپديد شد.
131 - كليد چمدان به دامنش مى افتد
عبد صالح متقى حاج ملا على كازرونى كه داستانهاى چندى از ايشان
نقل گرديد و عكسشان نيز در صفحات گذشته چاپ گرديد عجايبى دارد از اجابت دعاها و
الطاف و عنايات حضرت آفريدگار جل جلاله از آن جمله فرمود:
سفر حج كه خداوند ميسر فرمود با هواپيما از كويت براى جده حركت نمودم ، نزديك جده
كه رسيد به وسيله بلندگو اعلان كردند كه چند دقيقه ديگر به جده مى رسيم و بايد
هركس چمدان خود را همراه برداشته وآماده تفتيش باشد، دست در جيب خود نمودم كه كليد
چمدان را بيرون بياورم ديدم نيست ، متوجه شدم كه در
منزل فراموش كرده ام همراه بياورم ، سخت ناراحت شدم ، عرض كردم پروردگارا! من ميهمان
تو هستم و ساعت ديگر مى خواهم براى دخول خانه ات مُحرم شوم . لباس احرامى هم در
چمدانست با نبودن كليد چكنم ؟
مى فرمود به خداى لاشريك له در آن حال كليد در دامن من افتاد به طورى كه رفيقم كه
پهلوى من نشسته بود (پسر مرحوم سيد حسن دندانساز) متوجه شد و پرسيد چه بود؟
حقيقت مطلب را به او گفتم كليد را برداشته شكر خداى را بجا آوردم .
در ذيل داستان 25 گفته شد اين قسم اجابت دعوات و خوارق عادات از يك بنده شايسته
الهى جاى شگفتى نيست .
نتيجه يك عمر اخلاص
حاج على مزبور سلمه اللّه تعالى كه سن شريفش قريب هفتاد بايد باشد تا آنجا كه
بنده مى دانم عمرى را در بندگى و فرمانبردارى و صدق و اخلاص و محبت حضرت
آفريدگار و اهل بيت اطهار عليهم السّلام گذرانده و از حالاتش پرهيز از غفلت است مراقبه
و ملاحظه حضور حضرت احديت جل شاءنه را دارد و شكى نيست كسى كه راه و روش او چنين
باشد به مقام قرب مى رسد و آشكار است از آثار قرب ، رسيدن به قدرت بى نهايت
حضرت احديت جل جلاله است و چون عالم دنيا تنگ است ظهور تام اين قدرت پس از
مرگ مؤ من است و گاهى در همين دنيا ظهوراتى هم دارد مانند جناب آصف بن برخيا كه تخت
سلطنتى بلقيس ملكه سبا را در يك چشم به هم زدن از شهر شام در حضور حضرت سليمان
حاضر ساخت به شرحى كه در تفسير سوره
نمل رسيده است .
بچه را در هوا نگه ميدارد
روزى يك نفر از بندگان صالح از كوچه اى مى گذشت ديد وسط كوچه مردم جمعند و
سروصدا مى كنند پرسيد چه خبر است ؟ گفتند در اين خانه بچه اى پشت بام رفته است
مادرش در تعقيب اوست ، شيون و ناله مى كند مى ترسد از بام بيفتد در اين اثنا بچه
پايش را روى ناودان گذاشته از آن بالا مى افتد، فورا آن عبد صالح مى گويد: خدايا!
او را بگير، بچه در هوا مى ماند تا آن عبد صالح اورا مى گيرد و به مادرش مى
رساند.
مردم چون چنين ديدند اطراف او را گرفته دست و پايش را مى بوسند و او مى فرموده اى
مردم ! چيز مهمى واقع نشده ، بنده عاجزى كه عمرى از خداوند بزرگ اطاعت نموده اگر
خداوند هم عرض او را بشنود و حاجتش را روا فرمايد عجيبى نباشد.
گواه اين فرمايش ، اين قسمت از حديث قدسى است ، خداوند مى فرمايد:((هركس با من
همنشين شود من هم با او همنشين باشم و هركس مرا مطيع و فرمانبردار شود من هم هرچه او
بگويد انجام دهم ))(85).
132 - رو به حسين (ع ) قبله حقيقى
مرحوم حاج عبدالعلى معمار عالم فرد عليه الرحمه
نقل كرد: اوقاتى كه موفق به زيارت كربلا بودم ، روزى در صحن مقدس نشسته بودم ،
يك نفر هم نزديك من نشسته بود، اسم او را پرسيدم گفت فلان خراسانى . از
شغل او پرسيدم گفت ((بنايى )). ديدم با من هم
شغل است ، پرسيدم زوار هستى يا مجاور؟ گفت سالهاست در اين مكان شريف سرگرم
بنايى هستم . گفتم در اين مدت اگر عجايبى ديده اى براى من
نقل كن ، گفت :
متصل به صحن شريف سمت قبله قبرى است مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابى
بود چند نفر حاضر شدند آن را تعمير كنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و
براى محكم شدن شالوده ، به كارگرها دستور دادم اطراف قبر را بكنند، قسمتى كه
نزديك قبر بود در اثناى حفر، جسد آشكار گرديد به من خبر دادند، چون مشاهده كردم ديدم
جسد تازه است و ليكن به سمت چپ خوابيده ؛ يعنى صورتش رو به قبر مطهر حضرت
سيدالشهداء عليه السّلام است و پشت او رو به قبله است و به همان حالت قبر را
پوشانده و تعمير آن را به اتمام رساندم .
مؤ يد اين داستان است آنچه را مرحوم حاج ميرزا حسين نورى اعلى اللّه مقامه در كتاب
((دارالسلام )) نقل نموده كه استاد ما علامه بزرگوار شيخ عبدالحسين تهرانى اعلى
اللّه مقامه براى توسعه سمت غربى صحن مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام
خانه هايى خريد و جزء صحن شريف قرار داد و قريب شصت سرداب براى دفن اموات در
همان قسمت قرار داد و روى آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن مى
كردند، چون مدتى گذشت دانسته شد كه طاق روى سردابها در اثر كثرت عبور مردم بر
آن ، توانايى تحمل را ندارد و ممكن است فرو ريزد و سبب زحمت و هلاكت شود، لذا شيخ امر
فرمود كه طاق را بردارند و از نو دو مرتبه با استحكام بيشترى بنا كنند و چون جماعت
بسيارى در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابى را خراب كنند و بنا كنند، بعد
سرداب ديگر و هر سردابى را خراب مى كردند يك نفر پايين مى رفت و خاك بر جسد
مرده مى ريخت به مقدارى كه كشف نشود و هتك حرمت اموات نشود، پس
مشغول شدند تا رسيدند به سردابى كه مقابل ضريح مقدس بود چون پايين رفتند
براى پوشانيدن جسدها، ديدند تمام جسدهايى كه در اين قسمت هست سرهايشان كه در جهت
غرب بوده به جاى پايشان كه رو به قبر شريف بوده قرار گرفته و پاها به سمت
غرب است .
مردم خبر شدند جماعت بى شمارى مى آمدند و اين منظره عجيبه را مشاهده مى كردند و آن
جسدهايى كه در اين قسمت بوده و منقلب گرديده سه جسد بوده كه يكى از آنها جسد
آقاميرزا اسماعيل اصفهانى نقاش بوده كه در صحن مقدس
مشغول نقاشى بوده و پسرش وقتى كه منظره جسد پدر را مى بيند گواهى مى دهد كه من
هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را كه دفن كردم پاهايش رو به ضريح مقدس
بود والحال مى بينم سرش رو به ضريح است و آشكار شد بر مردم اينكه اين تغيير
وضع جسد چند ميت تاءديبى از طرف خداوند است بندگانش را كه بشناسند راه ادب و
طريقه معاشرت با ائمه عليهم السّلام .
و در همان روز، فاضل صالح متقى حاج ملا ابوالحسن مازندرانى براى من
نقل كرد و گفت مدتى پيش از ظهور اين معجزه خوابى ديدم كه در تعبير آن حيران بودم
وامروز تعبيرش آشكار شد و آن خواب اين بود:
تقيه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را در همين قسمت از صحن شريف دفن كردم
پس شبى در خواب او را ديدم و از حالش و آنچه برايش پيش آمده پرسش كردم ، گفت به
خير و عافيت و خوبى و سلامتى هستم غير از اينكه تو مرا در مكان تنگى دفن كردى كه
نمى توانم پايم را دراز كنم و دائما بايد سرم را بر زانو گذارم .
چون بيدار شدم جهت آن را ندانستم تا الا ن كه دانستم پا را به سمت قبر مطهر دراز كردن
بى ادبى به ساحت قدس امام عليه السّلام است و اين معجزه در ماه صفر1276 بوده است .
مستفاد از اين دو داستان آن است كه خداوند به اين تغيير وضع جسد چند ميت به مسلمانان مقام
و شاءن امام ها و لزوم احترام و تكريم و ادب با ايشان را بفهماند جايى كه خداوند راضى
نيست پاى ميت يا پشت ميت به قبر امام عليه السّلام باشد پس زنده ها چقدر بايد رعايت
ادب و احترام قبر شريف را بنمايند.
خداوند لعنت كند و زياد فرمايد عذاب جماعتى را كه خود را مسلمان مى دانستند و به اين قبر
شريف اهانتها نموده و زوارش را منع مى نمودند بلكه شكنجه ها مى دادند، خصوصا
متوكل عباسى كه عده اى را ماءمور كرد براى خراب كردن و از بين بردن آثار آن و از
عجايب آنكه عاقبت همين متوكل زوار را آزاد گذاشت به تفصيلى كه در خصائص الحسينيه
شيخ شوشترى عليه الرحمه ذكر شده است .
133 - جسد سالمى از 1300 سال قبل به دست آمد
در روزنامه كيهان پنجشنبه 3 مرداد 1353 شماره 9319 قضيه عجيبى ذكر شده كه عين
مطالب آن اينجا درج مى گردد: در حفارى كه چند سارق ناشناس در يزد كردند، جسد
سالمى از 1300 سال قبل به دست آمد.جسد متعلق به ((بى بى حيات )) يكى از زنان
نامدار صدراسلام است .
يزد خبرنگار كيهان چند سارق ناشناس ، براى سرقت اشياى عتيقه شبانه قبر ((بى
بى حيات )) يكى از زنان نامدار صدراسلام را در روستاى فهرج يزد، شكافتند و با
جسد سالم وى روبرو شدند.
به دنبال نبش قبر بى بى حيات ، روستائيان فهرج ، جريان دستبرد به زيارتگاه
شهداى فهرج را به اداره فرهنگ و هنر يزد اطلاع دادند و كارشناس اداره فرهنگ و هنر يزد
نيز، ضمن ديدارى از قبر و جسد كشف شده ، سالم بودن و تعلق جسد را به ((بى بى
حيات )) تاءييد كردند.
جسد كشف شده كه حدود 1300 سال پيش در زيارتگاه شهدا دفن شده ، هنوز متلاشى نشده
و صورت و ابروها كاملاً برجسته مانده است .
خبرنگار كيهان در يزد كه خود از نزديك ، جسد كشف شده را ديده است مى نويسد: حتى
موهاى سر جسد، كاملاً سياه و بلند است .
آقاى مشروطه ، كارشناس ويژه اداره فرهنگ و هنر يزد، ضمن تاءييد اين خبر، گفت : قبر و
جسد متعلق به ((بى بى حيات ))، يكى از زنان برجسته لشكريان اسلام است كه در
محل شهدا به جنگ با لشكريان يهود و زرتشتى پرداخته اند. در
حال حاضر،جريان امر، به وسيله مقامات مربوطه تحت رسيدگى است .
آقاى دربانى ، رئيس اداره فرهنگ و هنر استان يزد نيز، ضمن تاءييد اين موضوع گفت :
قبر و جسد كشف شده ، متعلق به لشكريان اسلام و شهداست و ما، هم اكنون سرگرم
بررسى و تحقيق پيرامون اين ماجرا هستيم .
روستاى فهرج ، در سى كيلومترى يزد قرار گرفته و داراى چند اثر تاريخى و
باستانى است . از جمله اين آثار، ((زيارتگاه شهدا و بى بى حيات )) است كه به
صدراسلام تعلق دارد و زيارتگاه روستاييان است . تاريخ ايجاد اين آثار، در كتاب
تاريخ يزد ((مفيدى )) نيز به صدراسلام نسبت داده مى شود.
روستائيان فهرج مى گويند: سارقان بخاطر دستبرد به آثار عتيقه اى كه معمولاً همراه
افراد نامدار و سرداران ، در قبر گذاشته مى شده است ،آرامگاه ((بى بى حيات )) را
شكافته اند و معلوم نيست چيزى هم به دست آورده اند يا نه ؟
و در كيهان شنبه 5 مرداد 1353، شماره 9320 در دنباله شماره
قبل چنين نوشته است :
علل سالم ماندن جسد 1300 سال قبل بررسى مى شود
يزد خبرنگار كيهان تحقيق پيرامون ماجراى نبش قبر ((بى بى حيات )) در روستاى
فهرج يزد، ادامه دارد و از طرف ژاندارمرى يزد، خادم اين زيارتگاه مورد بازجويى قرار
گرفت .
قبر ((بى بى حيات )) كه در روستاى فهرج يزد قرار دارد چند روز پيش به وسيله چند
سارق ناشناس حفر شد و جسد ((بى بى حيات )) كه از 1300
سال پيش تا كنون سالم مانده است ، از زير خاك بيرون آمد. بنابه تاءييد مقامات
مسئول يزد، جسد بى بى حيات يكى از زنان نامدار صدراسلام متلاشى نشده و اسكلت
، ابروها و موهاى سر جسد، كاملاً سالم مانده است .
امروز در يزد اعلام شد كه مقامات اداره فرهنگ و هنر، اداره اوقاف و ژاندارمرى يزد،
سرگرم مطالعه چگونگى نبش قبر ((بى بى حيات )) و
علل سالم ماندن جسد هستند. از طرف ژاندارمرى يزيد نيز، كتبا درخواست رسيدگى شد و
در محل ، خادم زيارتگاه شهدا مورد بازجويى قرار گرفته است .
مشروطه ، كارشناس اداره فرهنگ و هنر يزد، ضمن تاءييد سالم بودن جسد و تعلق آن به
((بى بى حيات )) گفت : كسانى كه شبانه قبر ((بى بى حيات )) را براى يافتن
اشياء عتيقه ، حفارى كردند، ابتدا دو نقطه زيارتگاه شهدا را خاك بردارى كرده اند و چون
چيزى نيافته اند، به نبش قبر ((بى بى حيات )) دست زده اند. با اين
حال ، هنوز روشن نيست اشياء عتيقه اى از داخل قبر به سرقت رفته است يا نه .
وى افزود: بزودى براى پوشاندن قبر ((بى بى حيات )) كه زيارتگاه روستائيان
فهرج است ، اقدام خواهد شد.
|