پس از صلح حُدَيبِيّه ، جريان جنگ خيبر (98) در
سال هفتم هجرت پيش آمد و پيروزى در اين جنگ نيز به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام
) انجام گرفت و از افتخارات زندگى آن حضرت ، مربوط به فتح در اين جنگ است كه
همه راويان و تاريخ نويسان بر آن اتّفاق دارند و هيچ كس ترديد در آن ننموده است .
آنگاه كه ابوبكر پرچم را به دست گرفت و شكست خورد و اين شكست مايه سرافكندگى
و ذلّت بسيار عظيم مسلمين گرديد، سپس رسول خدا پرچم را به دست رفيق او (يعنى عمر
بن خطّاب ) داد او نيز همانند اوّلى با شكست و سرافكندگى بازگشت وهمين پيشامد، اسلام
را در سراشيبى سقوط و خطر جدّى قرار داده بود و
رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بسيار ناراحت كرد و آثار خشم و اندوه از
چهره رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشاهده مى شد (در اين موقعيّت خطير و
سرنوشت ساز) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرياد برآورد:
((لاَُعْطيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَيُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ لا
يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيْهِ)).
((قطعا فردا پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و
رسولش را دوست دارد، او كه حمله هاى پياپى مى كند و هرگز پشت به جنگ نمى نمايد و
از جبهه بازنمى گردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى را نصيب فرمايد)).
پرچم را (فرداى آن روز) به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) داد و فتح خيبر به
دست او انجام يافت . از مفهوم گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (در سخن
فوق ) استفاده مى شود كه آن دونفر فرارى داراى آن وصفى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه
و آله و سلّم ) از على (عليه السلام ) نمود (يعنى او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و
رسولش او را دوست دارند) نيستند، چنانكه ذكر وصف ((كَرّار)) (حمله كننده استوارو ثابت
قدم در صحنه جنگ ) بيانگر خروج فراريان از اين وصف است و اين جبران قهرمانانه على
(عليه السلام ) از خسارات شكستهاى قبل ، دليل روشنى بر يگانگى حضرت على (عليه
السلام ) در اين پيروزى آفرينى و افتخار است كه احدى در اين افتخار، با على (عليه
السلام ) شركت ندارد.
حسّان بن ثابت (شاعر معروف رسول خدا) در اين راستا چنين سرود:
وَكانَ عَلِىُّ اَرَمَدُ الْعَيْنِ يَبْتَغِى
|
دَواءً فَلَمّا لَمْ يَحِسّ مُداوِياً
|
شَفاهُ رَسُولُ اللّهِ مِنْه بِتَفْلَةٍ
|
فَبُورِكَ مُرْقَياً وَبُورِكَ راقِياً
|
وَقالَ سَاءَعْطى الرَّايَةَ الْيَوْمُ صارِماً
|
كَمِيّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوالِياً
|
يُحِبُّ اْلاِ لهَ وَاْلاِ لَهُ يُحبُّهُ
|
بِهِ يَفْتَحُ اللّهُ الْحُصُون الاَْوابِياً
|
فَاَصْفى بِها دوُنَ الْبَرِيَّةِ كُلِّها
|
عَلِيّاً وَسَمّاهُ الْوَزِيرَ الْمُواخِياً
|
((على (عليه السلام ) درد چشم داشت و به دنبال دواى شفابخش مى گشت ولى به آن دست
نيافت ،سرانجام رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )به وسيله ماليدن آب دهانش
(به چشم على ( عليه السلام )) به او شفا داد. پس مبارك و خجسته باد هم او كه شفا يافت
و هم او كه شفا داد)).
و پيامبر فرمود:((امروز پرچم را به دست مردى بسپارم كه داراى شمشيرى برنده است و
فردى شجاع مى باشد و دوستى تناتنگ با
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد)) اوست كه خداوند را دوست دارد و خدا هم او
را دوست دارد و خدا به دست او قلعه هاى ستبر و استوار را فتح كند براى انجام اين كار در
ميان همه مردم ، على (عليه السلام ) را برگزيد و او را وزير و برادر خود خواند)).
پس از جنگ خيبر، حوادث ديگرى رخ داد كه همانند آنچه قبلاً ذكر شد، نبود و بيشتر به
صورت گروهى (گروه ضربت ) بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را
تشكيل مى داد و به سوى دشمن مى فرستاد و خود آن حضرت در ميانشان نبود و اين
رويدادها اهميّت رويدادهاى سابق را نداشت ؛ زيرا دشمنان ، ضعيف شده بودند و بعضى از
مسلمين نياز به ديگران نداشتند، گرچه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در همه اين حوادث
و فراز و نشيبها نقش سازنده و بهره وافر در گفتار و رفتار داشت .
چهره درخشان على (ع ) در فتح مكّه
سپس (در سال هشتم هجرت ) فتح مكّه پيش آمد همان رويدادى كه اسلام را استوار نمود و بر
اثر آن اساس دين پابرجا گرديد و خداوند بزرگ در اين مورد بر پيامبرش منّت نهاد و
قبل از آن ، خداوند مژده و وعده فتح مكّه (و آثار درخشان آن ) را داده بود آنجا كه فرمود:(اِذا
جاءَ نَصْرُاللّهِ وَالْفَتْحُ # وَرَاءَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللّهِ اَفْواجاً ). (99)
((چون يارى خدا فرا رسد و پيروزى رو كند و مردم را ببينى كه گروه گروه به دين خدا
درآيند)) (100) و سخن ديگر خداوند كه مدّتها
قبل از اين نازل شده بود كه :
(... لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَاللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ ...
). (101)
((قطعا همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه
سرهاى خود را تراشيده يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترسى نداريد)).
پس از نزول اين آيات ، چشمها در انتظار اين فتح بود و گردنها به سوى آن كشيده شده
بود.
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (طبق
اصول رازدارى در ارتش ) حركت به سوى مكّه و انديشه تصميم بر فتح آن را از مردم مكّه
پنهان داشت و از خداوند خواست كه اين تصميم را از مردم مكّه مكتوم كند تا (آنان را
غافلگير كرده و) به طور ناگهانى ، بر آنان وارد شود و در ميان همه مردم از مسلمين و
مشركين ، تنها كسى كه از اين تصميم آگاه بود و پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
به او اين راز را گفت و او را ((رازدار مخصوص و مورد اطمينان )) دانست ، اميرمؤ منان على
(عليه السلام ) بود و در اين تصميم ، با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
اتفاق راءى داشت و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با او مشورت مى كرد و بعد از
او پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گروهى ديگر را از جريان آگاه ساخت و پايان
يافتن جريان فتح ، به حالتها و ويژگيهايى بستگى داشت كه على (عليه السلام ) در
همه آن حالتها و ويژگيها نقش خاصّى داشت كه هيچ كس را در اين خصايص ، ياراى
برابرى با على (عليه السلام ) نبود.
فرمان عمومى عفو وويژگى على (ع )ازمحضررسول خدا(ص )
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مسلمانان پيمان بست كه هنگام ورود به مكّه ، هيچ
كس را نكشند، مگر آنان كه با سپاه اسلام مى جنگند و نيز پيمان بست كه هركس از مشركان
خود را به پرده كعبه درآويخت در امان باشد (و
مشمول عفو عمومى گردد) جز چند نفر كه آن حضرت را آزار (مخصوص ) نموده بودند مانند:
مقيس بن صبابه ، ابن خطل ، ابن ابى سرح و دو كنيزك آوازه خوان كه با بدگويى به
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوانندگى مى كردند و در سوگ مشركين كشته شده
در جنگ بدر، نوحه سرايى مى نمودند.
اميرمؤ منان على (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (پس از فتح مكّه ) يكى از آن دو خواننده
(بد زبان ) را كشت و ديگرى فرار كرد و ناپديد شد تا وقتى كه براى آن كنيزك
فرارى امان گرفته شد، بازگشت و آزاد بود تا اينكه در زمان خلافت عمر بن خطاب
اسبى به او لگد زد و او را كشت .
يكى از كسانى كه على (عليه السلام ) او را كشت ((حويرث بن
نفيل بن كعب )) بود، او از كسانى بود كه در مكّه
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى داد و به على (عليه السلام ) خبر
رسيد كه خواهرش ((اُمّ هانى )) به جمعى از قبيله بنى مخزوم پناه داده كه يكى از آنان
((حارث بن هشام )) و ((قيس بن سائب )) است .
على (عليه السلام ) در حالى كه سر و صورتش را با كلاهخود پوشيده بود و شناخته
نمى شد، به در خانه ((اُمّ هانى )) رفت و فرياد زد:((آنان را كه پناه داده ايد از خانه
بيرون كنيد)).
روايت كننده گويد:((سوگند به خدا! پناهندگان وقتى اين صدا را شنيدند، از خوف و
وحشت مانند پرنده حبارى فضله انداختند)). (102)
اُمّ هانى از خانه بيرون آمد، ولى على (عليه السلام ) را كه سرو صورتش پوشيده بود،
نشناخت و گفت :((اى بنده خدا! من اُمّ هانى دختر عموى
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خواهر على بن ابى طالب (عليه السلام )
هستم ، از خانه من دور شو)).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود:((آن پناهندگان را از خانه بيرون
كنيد))
اُمّ هانى گفت :((سوگند به خدا درباره تو از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
شكايت مى كنم )).
على (عليه السلام ) كلاهخود را از سر برداشت ، اُمّ هانى على (عليه السلام ) را شناخت
جلو آمد و على (عليه السلام ) را با شور و شوق در آغوش گرفت و گفت :((فدايت گردم
! سوگند ياد كرده ام كه شكايت از تو را نزد
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببرم (چه كنم ؟)).
على (عليه السلام ) به او فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اكنون در
بالاى اين درّه است ، نزد او برو و شكايت از مرا به او بگو تا مطابق سوگند، رفتار
كرده باشى .))
ام هانى مى گويد:((به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، آن
حضرت در خيمه اى به شستشوى بدنش اشتغال داشت و فاطمه - سَلامُ اللّه عَلَيْها -
پوششى فراهم كرده بود و مراقبت مى كرد كه كسى بدن آن حضرت را نبيند، وقتى كه
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مرا شنيد فرمود:
مَرْحَباً بِاُمِّ هانِى وَاَهْلاً؛ اى اُمّ هانى ! خوش آمدى !)).
عرض كردم :((پدر و مادرم به فدايت ! امروز شكايت چگونگى برخورد على ( عليه
السلام ) را به حضور شما آورده ام )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((قَدْ آجَرْتُ مَنْ آجَرْتَ؛ هركه را تو پناه دادى
من هم پناه دادم )).
فاطمه - سلام اللّه عَلَيْها - به من فرمود:((اى اُمّ هانى ! آمده اى از على (عليه السلام )
شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را
ترسانده است ؟!)).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((قَدْ شَكَّرَ اللّهُ لِعَلِي سَعْيَهُ وَآجَرْتُ مَنْ اَجارَتْ اُمُ هانِى لِمَكانِها مِنْ عَلىِّ ابْنِ اَبِيطالِبٍ)).
((خداوند رفتار على (عليه السلام ) را به خوبى پذيرفت و من پناه دادم كسانى را كه اُمّ
هانى به آنان پناه داده است به خاطر خويشاوندى او با على (عليه السلام )).
پاكسازى حرم از بت
وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد مسجدالحرام (كنار كعبه ) شد،
ديد 360 بت در آنجا نهاده شده كه بعضى از آنها را با بعضى ديگر به وسيله سرب ،
به هم چسبانده اند، به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((مشتى از ريگ زمين را به
من بده ))، على (عليه السلام ) مشتى از خاك و ريگ از زمين برداشت و به پيامبر (صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم ) داد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن ريگها را به
روى بتها مى پاشيد و مى فرمود:
(وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ).
((و بگو حق فرا رسيد و باطل نابود شد، و قطعا
باطل نابود شدنى است )). (103)
همان دم همه آن بتها سرنگون شدند، سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور
داد آنها را از مسجد بيرون بردند و شكستند و به دور ريختند.
آنچه از رفتار على (عليه السلام ) در جريان فتح مكّه ذكر شد مانند كشتن چند تن از
دشمنان خدا در مكّه و ترساندن عدّه اى ديگر و كمك آن حضرت از
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاكسازى مسجدالحرام از هرگونه بت و
خشونت شديد او در راه خدا و ناديده گرفتن خويشان به خاطر اطاعت فرمان خدا، همه و همه
دليل خصوصيّت حضرت على (عليه السلام ) در امتيازات و
فضايل است كه هيچ كس د راين جهات ، با او سهيم نبود و او در اين
فضايل يكتا و بى نظير بود، چنانكه قبلاً نيز به ذكر خصايص ديگر او پرداختيم .
دلاوريهاى على (ع ) در جنگ حُنَين
پس از فتح مكّه در سال هشتم ، جنگ حُنَين (بر وزن حسين ) پيش آمد كه جمعيّت بسيار مسلمين
(104) نشان مى داد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروز مى شود
رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با ده هزار نفر از مسلمين به سوى دشمن حركت
كرد، بيشتر مسلمين گمان مى كردند به خاطر داشتن جمعيّت بسيار و اسلحه كافى ، شكست
نمى خورند.
بسيارى جمعيّت مسلمين ، موجب تعجّب ابوبكر شد و گفت :((ما هرگز شكست نمى خوريم و
از جهت مشكل كم بودن جمعيّت آسوده ايم )) ولى نتيجه كار برخلاف گمان آنان شد وقتى
كه سپاه اسلام با مشركين برخورد نمودند، در همان درگيرى
اوّل ، مسلمين غافلگير شده و همه پا به فرار گذاشتند جز پيامبر و ده نفر ديگر كه نه
نفر آنان از بنى هاشم بودند و يك نفر به نام ((اَيْمَنْ)) فرزند اُمّ اَيْمَنْ كه از غير بنى
هاشم بود و در ميدان جنگ ماند و جنگيد تا به شهادت رسيد.
و نُه نفر از بنى هاشم همچنان استوار با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماندند
تا ساير مسلمين فرارى ، گروه گروه بازگشتند و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم ) پيوستند و به مشركين حمله كردند (و آنان را شكست دادند) از اين رو به خاطر
تعجّب ابوبكر از بسيارى جمعيّت ، خداوند اين آيه را
نازل فرمود:
(لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ
عَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ). (105)
((خداوند شما را در ميدانهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين
(نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتشان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هيچ
مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمن
كرده ، فرار نموديد)).
و بعد مى فرمايد:
(ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلى الْمُؤ مِنِينَ وَاَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَ
الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزاءُ الْكافِريِنَ). (106)
((سپس خداوند ((سكينه )) (آرامش و اطمينان ) خود را بر رسولش و بر مؤ منان
نازل كرد و لشگرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد و اين است
جزاى كافران )).
منظور از ((مؤ منين )) در آيه فوق امير مؤ منان على (عليه السلام ) و افرادى از بنى هاشم
هستند كه با آن حضرت در ميدان جنگ پابرجا ماندند كه در آن روز هشت نفر بودند كه
نهمين آنان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود، عبّاس (عموى پيامبر (صلّى اللّه عليه و
آله و سلّم ) ) در طرف راست پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود،
فضل بن عباس در طرف چپ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داشت ، ابوسفيان
بن حارث (پسر عموى پيامبر) زين استر آن حضرت را از پشت ، نگه داشته بود و اميرمؤ
منان على (عليه السلام ) پيش روى آن حضرت با شمشير مى جنگيد و
نوفل و ربيعه دو پسر حارث (پسرهاى عموى ديگر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
)) و عبداللّه پسر زبير و عتبه و معتب دو پسر ابولهب ، گرداگرد
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند و از آن حضرت دفاع مى نمودند و بقيّه
مسلمين - غير از اَيْمَنْ - همه گريختند، چنانكه ((مالك بن عباده عافقى )) در اشعار خود مى
گويد: