آداب معاشرت در قرآن
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
بحث درباره آداب معاشرت است. در اين باره در قرآن کريم مسائلى مطرح شده که بعضى از آنها عموميت دارد و بعضى درباره رسول اکرمصلى الله عليه وآله وسلم است که شايد با بيانى که عرض مىکنيم کمابيش قابل توسعه باشد.
1- آداب عمومى
آنچه مربوط به عموم افراد است، آدابى چند است که در اين جا به بعضى از آنها اشاره مىکنيم:
در سوره نور چندين آيه هست که کما بيش با هم مربوط است و از آيه 27 شروع مىشود: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتکم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلکم خير لکم لعلکم تذکرون × فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى يؤذن لکم و ان قيل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکى لکم والله بما تعملون عليم; اى کسانى که ايمان آوردهايد، به خانههايى که خانههاى شما نيست داخل مشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد. اين براى شما بهتر است، باشد که پند گيريد. و اگر کسى را در آن نيافتيد پس داخل مشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد: «برگرديد»، پس برگرديد، که آن براى شما سزاوارتر است و خدا به آنچه انجام مىدهيد داناست.»
1 - 1 - ورود به خانهها
وارد شدن به خانه ديگران به چند صورت تصور مىشود: الف - شخص علم دارد به اين که صاحب خانه راضى است. ب - مورد شک است. ج - علم دارد به اين که راضى نيست.
روشن است در جايى که انسان، علم به عدم رضايت دارد يا اذن بگيرد ولى جواب رد بشنود نبايد وارد بشود: «و ان قيل لکم ارجعوا فارجعوا» اگر کسى خواست وارد منزل کسى بشود و اجازه خواست و گفتند «برگرديد» يعنى اجازه ندادند اصرار نکند و برگردد. اين براى شما بهتر و براى مصالح جامعه اسلامى مفيدتر است.
صورت ديگر اين است که علم دارد به اين که طرف راضى استيا قبلا چنين اجازهاى را گرفته يا از نحوه رفتار و گفتار صاحبخانه به دست آورده است، در آنجا هم ورود جايز است منتهى آدابى دارد: يکى از آدابى که مىبايست رعايتبکند اين است که سرزده وارد نشود اگر دوستانى با همديگر روابطى دارند يا کسانى براى حاجتى - مادى يا معنوى - به کسى مراجعه مىکنند، چون ممکن استشخص در داخل خانهاش آمادگى براى پذيرش نداشته باشد يا در حالى باشد که نمىخواهد کسى او را در آن حال يا به آن صورت ببيند اين است که در اسلام تاکيد مىشود که «استيناس» کنيد. استيناس کردن; يعنى انجام دادن کارى که توجه را جلب بکند و در روايات در توضيحش آمده که صدا بزنيد يا تنحنح بکنيد تا خودش را آماده کند. ضمنا دستور مىدهد که سلام هم بکنيد «حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها» که بعدا جداگانه درباره آن بحثخواهيم کرد.
اما اگر شخصى خواست وارد اتاق يا خانهاى بشود که کسى در آن نيست و مثلا در زد و کسى جواب نداد و فهميد که کسى آن جا نيست که از او اجازه بگيرد در اين صورت هم وارد نشود: «فان لم تجدوا فيها احدا فلاتدخلوها حتى يؤذن لکم» طبعا وقتى کسى نباشد اذن هم تحقق نمىيابد پس شما بايد وارد نشويد تا کسى پيدا شود و به شما اذن بدهد.
مواردى هست که رفت و آمد افراد با هم خيلى زياد است; مثلا اهل يک خانه که در اتاقهاى متعددى زندگى مىکنند رفت و آمد متعارف دارند: بچهها وارد اتاق پدر و مادرشان مىشوند يا کسانى که در خانه کار مىکنند مانند کلفت و نوکر و عبيد و امايى که سابقا بودند و در خانه کار مىکردند، آيا هر دفعهاى که مىخواهند بيايند لازم است اذن بگيرند يا نه؟ در آيه 58 سوره نور مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا ليستاذنکم الذين ملکت ايمانکم والذين لم يبلغوا الحلم منکم ثلاث مرات» کسانى که مملوک شما هستند و در خانه شما کار مىکنند و همين طور بچههايى که به حد تکليف نرسيدهاند سه مرتبه در شبانه روز اذن بگيرند: پيش از نماز صبح، موقع ظهر و بعد از نماز عشا. اينها مواقعى است که معمولا انسان استراحت مىکند و دلش مىخواهد تنها باشد. و در آيه بعد مىفرمايد: «و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فليستاذنوا کما استاذن الذين من قبلهم» اما اگر بچهها به حد تکليف رسيدند بايد مثل سايرين اجازه بگيرند; يعنى غير از سه مرتبهاى که گفته شد هر وقت ديگر هم مىخواهند وارد بشوند بايد اجازه بگيرند.
1 - 2 - آداب غذا خوردن
و اما درباره غذاخوردن در خانه ديگران، مواردى هست که هر چند اذن صريحى از طرف صاحب خانه نباشد جايز است و آنها مواردى است که معمولا انسان علم به رضايت طرف دارد و اگر کسى راضى نباشد بايد تصريح کند. در آيه 61 از همين سوره پس از اشاره به افرادى که معذوريتهايى دارند «ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج» مىفرمايد: «و لا على انفسکم ان تاکلوا من بيوتکم او بيوت آبائکم او بيوت امهاتکم او بيوت اخوانکم او بيوت اخواتکم او بيوت اعمامکم او بيوت عماتکم او بيوت اخوالکم او بيوت خالاتکم او ما ملکتم مفاتحه او صديقکم ليس عليکم جناح ان تاکلوا جميعا او اشتاتا» مفسران فرمودهاند که منظور از «بيوتکم» بيوت فرزندانتان است; يعنى خانه فرزندان به منزله خانه خودتان است. از اين آيه شريفه استفاده مىشود که خويشاوندان نزديک براى استفاده از ماکولات در خانه يکديگر نيازى به اذن گرفتن ندارند همچنين خانه دوستى که کليدش را در اختيار شما گذاشته است و در واقع در اين موارد «اذن فحوى» وجود دارد «ليس عليکم جناح ان تاکلوا جميعا او اشتاتا» وعدهاى مشغول غذا خوردن باشند يا تنها باشيد اما وقتى مىخواهيد وارد بشويد اين آداب را رعايت کنيد: «فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسکم تحية من عندالله مبارکة طيبة» وارد خانه که مىشويد سلام کنيد «فسلموا على انفسکم» مفسران فرمودهاند که اين آيه از مواردى است که همه مؤمنين به منزله يکديگر حساب شدهاند. و سلام کردن به ديگران سلام کردن به خودتان تلقى شده است و بعضى گفتهاند که از اين آيه استفاده مىشود که اگر کسى هم در خانه نباشد بر خودتان سلام کنيد.
«تحية من عندالله مبارکة طيبة» اين سلام کردن تحيتى است از ناحيه خدا و هم مبارک و پربرکت است و هم طيب و خوش; پربرکت استيعنى آثار خيرى بر آن مترتب مىشود و طيب استيعنى نفوس مىپسندند و خوششان مىآيد و احساس آرامش مىکنند. از اين جهت مناسب استبحثى درباره سلام کردن و آيات مربوط به آن داشته باشيم.
1 - 3 - آداب سلام
سلام که با سلامت، هم خانواده است معنايش نفى خطر يا ملزوم آن است. اين شعار اسلامى که به عنوان تحيت ادا مىشود و در قرآن کريم مورد تاکيد قرار گرفته، شايد يکى از حکمتهايش اين باشد که هر انسانى در زندگى دايما نگرانيها، خوفها و دل واپسيهايى دارد و با هر کسى مواجه مىشود چون احتمال مىدهد که از ناحيه وى ضررى به او برسد اين نگرانى را دارد. پس اولين چيزى که در هر برخوردى مطلوب است رفع اين نگرانى است، يعنى انسان احساس کند که از طرف آن شخص ضررى به او نمىرسد و هيچ چيز براى انسان مهمتر از دفع ضرر نيست و بعد نوبت مىرسد به جلب منفعت. اين است که در اولين برخورد بهترين چيزى که بايد رعايتبشود همين تامين دادن به طرف است که از ناحيه من به شما ضررى نمىرسد.
بد نيست اشاره بکنيم به مکتب اگزيستانسياليسم که پيروان آن معتقدند: اصولا زندگى با دلهره و اضطراب، توام است و حيات بدون دلهره و اضطراب امکان ندارد. البته آنان در اين باره افراط و مبالغه کردهاند ولى اين حقيقتى است که يک موجود ذى شعور اولين چيزى که موجب توجهش قرار مىگيرد اين است که سلامتى و امنيت داشته باشد; يعنى ضررى به او نرسد و جان و مال و ساير چيزهاى مورد علاقهاش محفوظ باشد.
پس در روابط اجتماعى اولين چيزى که بايد تامين بشود سلامت و امنيت است که اگر اين نباشد زندگى اجتماعى هيچ ارزشى ندارد. از اين رو در موارد زيادى «سلام» با «آمين» در قرآن کريم تواما ذکر شده است. مىدانيد يکى از اسمهاى خداى متعال «سلام» است و آن جا که اين اسم در قرآن کريم ذکر شده به دنبالش «مؤمن» هم آمده است: «السلام المؤمن المهيمن» (1) خداست که سلامتى را تامين و خطر را از ديگران رفع مىکند. «مؤمن» در اين جا يعنى کسى که ايجاد امن مىکند. و در روز قيامتبه مؤمنين گفته مىشود: «ادخلوها بسلام آمنين; (2) با سلام و امن وارد بهشتشويد.»
به هر حال اهميت موضوع سلام به خاطر اين است که به طرف، احساس آرامش و امنيتخاطر مىدهد و اين در زندگى اجتماعى خيلى مهم است. گاهى منظور از سلام اين نيست که از ناحيه من سلامتى براى شما تامين مىشود يا خطرى ايجاد نمىشود بلکه منظور اين است که از خدا براى شما سلامت و دفع ضررها و خطرها را مىخواهم; يعنى وقتى مىگوييم «سلام عليکم» ممکن ستبه قصد دعا باشد; يعنى از خدا مىخواهم که سلامتى را براى شما تامين کند و برگشتش به اين است که سلام از ناحيه چه کسى باشد: وقتى مىگوييم «سلام عليکم» يعنى سلام منى عليکم يا «سلام من الله عليکم» آنچه در بين عموم مردم متعارف است معنايش اين است که از ناحيه سلامکننده خطرى به شما نمىرسد ولى کسى که بينش توحيدى دارد و در هر حال توجهش به خدا هست اين سلام را از ناحيه خدا مىداند و از خدا درخواست مىکند که براى او سلامت ايجاد کند و او را از خطرها حفظ نمايد. اگر به اين قصد باشد هم تحيت استبراى او و هم دعا.
خداى متعال به پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «و اذا جائک الذين يؤمنون بآياتنا فقل سلام عليکم» (3)
ممکن است اين آيه ناظر به مؤمنينى باشد که مهاجرت مىکردند و از مکه به سوى پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم مىآمدند ولى مورد، مخصص نيست و حکم فراگير است.
در قرآن کريم در ضمن داستانهاى انبيا نقل شده که ملائکه به ايشان سلام گفتند; مثلا در داستان حضرت ابراهيمعليه السلام در چند مورد در قرآن کريم تکرار شده که موقعى که ملائکه براى خراب کردن شهر لوط آمدند اول خدمتحضرت ابراهيمعليه السلام رسيدند و هنگام ملاقات با آن حضرت سلام کردند. يکى آيه69 سوره هود و ديگرى آيه 52 سوره حجر و سومى آيه25 سوره والذاريات.
همچنين هنگامى که حضرت ابراهيمعليه السلام مىخواست از آزر جدا بشود: «قال سلام عليک ساستغفر لک ربى» (4)
و اين از موارد سلام وداع است. همان طور که انسان موقع برخورد، سلام مىکند در موقع جدا شدن هم خوب استسلام بکند الآن هم در ميان اعراب مسلمان کمابيش مرسوم است که موقع جداشدن از يکديگر سلام مىکنند.
مواردى هست که خداى متعال به بندگانش سلام فرموده است; از جمله در آيه 47 سوره طه مىفرمايد: «والسلام على من اتبع الهدى». و در دو آيه بطور عموم بر همه انبيا سلام فرستاده است: يکى آيه 181 سوره والصافات که مىفرمايد: «سلام على المرسلين» و ديگرى هم آيه 59 سوره نمل: «و سلام على عباده الذين اصطفى» همچنين سلامهايى راجع به اشخاص خاصى هست: يکى در مورد حضرت يحيىعليه السلام در آيه 15 سوره مريم «و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعثحيا.» و مشابهش از حضرت عيسىعليه السلام است که خودش مىفرمايد: «و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعثحيا.» (5) در چند مورد هم در سوره والصافات بعد از ذکر داستان چند نفر از انبياءعليه السلام مانند حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت هارون و حضرت الياس برايشان درود مىفرستد (سوره والصافات: 79، 109، 120، 130) نيز در آيه 48 سوره هود بعد از ذکر فرونشستن توفان مىفرمايد: «قيل يا نوح اهبط بسلام منا و برکات عليک».
يکى از نامهاى بهشت «دارالسلام» است که به نوبه خود اهميت موضوع سلام و سلامتى و امنيت را اثبات مىکند.
آياتى داريم که وقتى مؤمنين وارد بهشت مىشوند از طرف ملائکه به ايشان سلام داده مىشود و تحيتخود مؤمنان هم در هشتسلام است: آيه 10 سوره يونس، 46 سوره اعراف، 32 سوره نحل، 24 سوره رعد، 23 سوره ابراهيم،46 سوره حجر،34 سوره ق، 44 سوره احزاب، 75 سوره فرقان، 58 سورهيس، 62 سوره مريم و 26 سوره واقعه.
از چيزهايى که اهميت موضوع سلام و سلامتى را اثبات مىکند همين است که خود اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامههاى اسلام «سبل السلام» ناميده شده است: «يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» (6) وقتى قرآن مىخواهد اهميت اسلام و قرآن را بيان کند مىفرمايد: خداى متعال به وسيله قرآن راههاى سلام را به مردم نشان مىدهد، و يکى از بزرگترين اوصاف قرآن اين است که به سوى راههاى سلام هدايت مىکند.
در اسلام تاکيد شده که مؤمنان به يکديگر سلام کنند و پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم حتى به زنان و کودکان هم سلام مىکردند و روايات زيادى درباره احکام و فضيلتسلام وارد شده که در اين جا نيازى به ذکر آنها نيست.
جواب سلام
يکى از نکتههايى که در آداب معاشرت در قرآن کريم مورد تاکيد واقع شده جواب تحيت است. آيه86 سوره نساء مىفرمايد: «و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها ان الله کان على کل شىء حسيبا» کلمه تحيت از ماده حيات است و گويا در اصل به اين صورت بوده که به عنوان اداى احترام مىگفتند: «حياک الله» يا «زنده شايد بتوان گفت که هر کس هر نوع احترامى به کسى بگذارد ولو با دادن هديه يا گفتن تبريک و تسليت، و فرستادن نامه، مستحب است که پاسخ احترامش داده شود.
باشيد» چنان که در فارسى گفته مىشود يا در شعارها مىگويند «زندهباد» کم کم توسعه داده شده به هر سخنى که براى اداى احترام گفته مىشود بلکه به عملى هم که به عنوان اداى احترام انجام شود تحيت گفته مىشود. به هر حال، تحيتى که به عنوان شعار اسلامى تعيين شده همان سلام است که مستحب مؤکد ولى جوابش واجب است. و جواب هم بايد مطابق با تحيتيا کاملتر باشد; مثلا اگر کسى گفت: «سلام عليکم» شما بگوييد «سلام عليکم و رحمة الله» يا اگر گفت «سلام عليکم و رحمة الله» شما بگوييد «سلام عليکم و رحمة الله و برکاته».
«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها» هر کس هر نوع تحيتى بگويد مطلوب است که جواب داده شود اگر تحيت، سلام باشد پاسخش واجب وگرنه مستحب است.
يکى ديگر از تحيتهايى که مورد تاکيد واقع شده، هنگام عطسه کردن است; يعنى کسى که عطسه کرد به او بگوييد «يرحمک الله» و او در پاسخ بگويد: «يغفرالله لک» و شايد بتوان گفت که هر کس هر نوع احترامى به کسى بگذارد ولو با دادن هديه يا گفتن تبريک و تسليت، و فرستادن نامه، مستحب است که پاسخ احترامش داده شود، و از جمله در روايات شريفه وارد شده که: «رد جواب الکتاب واجب کوجوب رد السلام; جواب نامه، همچون جواب سلام، واجب است.» ادامه دارد
1 - 4 - آداب نشستن
ديگر از آداب معاشرت که در قرآن کريم مورد تاکيد واقع شده اين است که در مجالس طورى بنشينند که اگر تازه واردى، آمد جاى نشستنش باشد. معمولا مجالس ظرفيت محدودى دارد و اگر همه افراد بخواهند آزاد و راحتبنشينند ممکن است جا براى ديگران تنگ بشود از اين رو دستور داده شده که در مجالس وقتى به شما گفته مىشود که جا باز کنيد تنگتر بنشينيد و جا به ديگران بدهيد که خدا هم به شما وسعتبدهد. در آيه 11 سوره مجادله مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لکم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لکم» درباره شان نزول اين آيه گفتهاند: کسانى که خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شرفياب مىشدند دور پيغمبر تنگاتنگ حلقه مىزدند و کسانى که بعد مىآمدند ديگر جا براى ايشان نبود اين است که در اين آيه اشاره مىفرمايد طورى نباشد که اگر کسى کارى دارد يا مىخواهد سخنى از پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم بشنود جا براى او نباشد.
بعد اضافه مىفرمايد: «و اذا قيل انشزوا فانشزوا» بعضى از مفسران گفتهاند که منظور اين است که اگر شخص محترمى وارد شد و به شما گفته شد بلند شويد و جاى خود را به او بدهيد اين کار را انجام بدهيد و در ذيل آيه دارد: «يرفع الله الذين آمنوا منکم والذين اوتوا العلم درجات» اين ذيل مىتواند مؤيدى براى اين تفسير باشد که در بين شما کسانى هستند که مزايايى دارند و احترامشان براى شما لازم است از جمله مؤمنين خالص و علماى ربانى که نزد خدا محترمند و خدا آنها را بلند مرتبه قرار مىدهد. «اذا قيل انشزوا» يعنى هنگامى که به شما گفتند برخيزيد تا شخص محترمى بنشيند، برخيزيد و به او جا بدهيد و بىاحترامى نکنيد زيرا اشخاص متقى و عالم، نزد خداى متعال مقامى بلند دارند.
1 - 5 - گوش سپردن به سخن
يکى ديگر از آدابى که از سيره پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم استفاده مىشود و در قرآن کريم هم به آن اشاره شده نکتهاى است که در باب مديريتخيلى مهم است. کسانى که در جامعه، شاخصند و نوعى رهبرى و پيشوايى دارند طبعا ديگران به آنها مراجعه مىکنند و انتقادها و پيشنهادهايى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مىکنند که بسيارى از آنها صحيح و قابل قبول نيست اما شنونده در مقابل اين سخنان بايد چه عکس العملى نشان بدهد؟ آيهاى هست که از آن استفاده مىشود که سيره پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم اين بود که به همه حرفها درست گوش مىدادند و به اصطلاح خودمان تو ذوق طرف نمىزدند و اگر حرفش هم صحيح نبود به رويش نمىآوردند.
منافقان اين مطلب را براى پيغمبر، عيب مىدانستند و مىگفتند: اين شخص، فقط گوش و «اذن» است و هر کس هر چه مىگويد گوش مىکند. در آيه 61 سوره توبه مىفرمايد: «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن» منافقان درباره پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم مىگفتند «اذن» استيعنى فقط گوش است و همه سخنان را مىشنود و نقض و ابرامى نمىکند.
خداى متعال در جواب ايشان مىفرمايد: «قل اذن خير لکم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منکم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم»
درباره اين تعبير «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين» مفسران وجوهى ذکر کردهاند که چرا در يک جا متعلق «يؤمن» با حرف «با» ذکر شده (بالله) و در جاى ديگر با حرف لام (للمؤمنين) و فرق اينها چيست؟ يکى از بهترين وجوه اين است که فرق بين اين دو تعبير، اشاره به تصديق خبر و تصديق مخبر است. توضيح آن که: کلمه «يؤمن» که متضمن معناى تصديق استبا حرف «باء» متعدى مىشود و دلالتبر تصديق به واقعيت و محتواى خبر دارد; مثلا «ايمان بالله» به معناى تصديق به وجود خداى متعال است و «ايمان به انبيا و کتابهاى آسمانى» به معناى راستشمردن ادعاى پيامبران و تصديق به صحت محتواى کتابهاى آسمانى است، اما هنگامى که با «لام» ذکر مىشود دلالتبر تصديق گوينده دارد اعم از اين که سخنش را مطابق با واقع هم بداند يا نداند; يعنى معنايش اين است که دروغ عمدى به گوينده نسبت نمىدهد ولى معنايش اين نيست که محتواى سخن او را هم تصديق مىکند و به اصطلاح تعبير اول، به معناى تصديق خبر است و تعبير دوم به معناى تصديق مخبر، خواه همراه با تصديق خبر هم باشد يا نباشد; يعنى وقتى شخص مؤمنى مىآمد به پيغمبراکرمصلى الله عليه وآله وسلم عرض مىکرد که فلان مطلب چنان است پيغمبر نمىفرمود: تو دروغ مىگويى يعنى مىخواهى خلاف واقع بگويى، اما معنايش تصديق به صحت محتواى سخن نبود و اگر آن مطلب احتياج به تحقيق داشت آن را تحقيق مىکرد که آيا درست استيا نه. و اين لسان مدحى استبراى پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم. و از اين آيه مىتوان استفاده کرد که ساير رهبران و کسانى که مرجع مردم هستند بايد در برخوردشان با ديگران اين طور باشند وقتى کسى حرفى به ايشان مىزند درست گوش بدهند و قيافهشان قيافه کسى باشد که او را تصديق مىکند اما معنايش اين نيست که ترتيب اثر هم به حرف طرف بدهند.
در شان نزول اين آيه گفته شده که شخصى از منافقان خدمت پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم مىنشست و سخنان آن حضرت را براى دوستان خود نقل مىکرد (در روايات شيعه، نام وى عبدالله بن مطعم ذکر شده است). جبرئيل به پيغمبراکرمصلى الله عليه وآله وسلم خبر داد که اين شخص، سخنچين است و گفتگوهايى را که در حضور شما انجام مىگيرد براى منافقان نقل مىکند. حضرت او را خواستند و به او گفتند که آيا تو براى منافقين خبر چينى مىکنى؟ گفت: نه، چنين چيزى نيست. گفتند: بسيار خوب، ولى مبادا از اين کارها بکنى. او رفت و پشتسر پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم گفت که اين شخص «اذن» (گوش) است هر کس هر چه مىگويد قبول مىکند، به او گفته بودند که من اخبار را نقل مىکنم او هم قبول کرده بود، و من آن را انکار کردم، از من هم قبول کرد!
1 - 6 - صحبت درگوشى (نجوا)
يکى ديگر از مسائلى که در معاشرتها مطرح مىشود و در چند مورد در قرآن کريم به آن اشاره شده نجوا و درگوشى صحبت کردن است. در يک جمعى که افراد مختلفى حضور دارند اگر دو نفر با هم خصوصى و درگوشى صحبت کنند طبعا موجب رنجش ديگران مىشود و در دلشان مىگويند چرا مطلبى را مىخواهند از ما پنهان کنند و ما را نامحرم حساب مىکنند؟ اما گاهى مواردى پيش مىآيد که اين کار ضرورت پيدا مىکند; مثلا شخصى يک مساله خصوصى دارد و نمىخواهد ديگران بفهمند ناچار مىبايستبطور خصوصى و نجوا مطرح بکند، البته اگر بتواند در جايى که ديگران نباشند بگويد خيلى بهتر است ولى گاهى وقت تنگ است و بايد زودتر به طرف گفت. يا اين که مطلبى مربوط به مصالح حکومتى است که فقط بايد رهبران قوم بدانند يا مربوط به اسرار نظامى است که نبايد ديگران مطلع شوند يا براى اين که آبروى کس ديگرى محفوظ باشد احتياج پيدا مىشود که مطلب بطور خصوصى مطرح بشود; مثلا کسى مىخواهد کمکى براى شخص فقيرى بگيرد اگر در حضور جمع مطرح بکند آبروى طرف ريخته مىشود بدون اين که ضرورتى داشته باشد يا اين که دو نفر کدورتى دارند و کسانى مىخواهند آنان را اصلاح بدهند اگر علنى مطرح کنند نقض غرض مىشود، زيرا در «اصلاح ذات البين» گاهى اقتضا مىکند که برنامهريزى بشود و مىدانيد در اصلاح ذات البين گاهى گفتن دروغ هم جايز و بلکه مطلوب است مثل اين که به طرف بگويند فلانى نسبتبه شما خوش بين است و ارادت دارد.
بطور کلى در موارد مختلفى احتياج به برخوردهاى خصوصى و گفتگوهاى سرى و درگوشى پيدا مىشود. مواردى هم هست که بر عکس اين درگوشيها درستبرخلاف مصلحت است مثل توطئههايى که منافقين مىکردند آنها هم کارهايى را که مىخواستند انجام بدهند فقط با همکارانشان مطرح مىکردند.
در قرآن کريم به انواع نجوا اشاره شده است در بعضى از آيات بطور کلى سفارش مىکند که در نجواهايتان تقوا را رعايت کنيد و توجه داشته باشيد که سخنان محرمانه شما را خدا مىشنود بنابراين چيزى نگوييد که خلاف مصلحت اسلام و بر خلاف تقوا باشد. در بعضى از آيات نجواهاى خلاف مصلحت را منع فرموده و مردم را از آن برحذر داشته است و در بعضى از آيات گفته شده که نجوا براى کارهاى صحيح اشکال ندارد و مواردى را ذکر فرموده که نجوا گفتن در آنها مانعى ندارد.
در سوره مجادله چندين آيه در مورد نجوا است و به اين صورت شروع مىشود: «الم تر ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ما يکون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم اين ما کانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمة ان الله بکل شىء عليم» (1) اگر سه نفر باشيد خدا چهارمى شماست و اگر پنج نفر باشيد ششمى شماست و اگر کمتر باشيد مثلا دو نفر باشيد خدا سومى است و اگر بيشتر باشيد مثلا هفت نفر باشيد خدا هشتمى است. بنابراين به حضور خداى متعال در همه جا توجه داشته باشيد و رعايت تقوا را بکنيد.
درباره اين آيه، نکتههاى تفسيرى متعددى هست که مفسران ذکر کردهاند از جمله درباره «معيتى» است که خداى متعال در اين جا براى خودش ذکر مىفرمايد: «و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم» بدون شک خداى متعال يک موجودى در عرض موجودات ديگر نيست که شمارهبندى بکنيم و بگوييم مثلا پنج انسان به علاوه خدا مىشود شش موجود. و اين همان مطلبى است که حکما فرمودند که وحدت خدا، وحدت عددى نيست زيرا عدد و شمارش در مورد موجوداتى به کار مىرود که در عرض هم هستند و با افزودن يکى بر ديگرى، موجوديت آنها افزايش مىيابد. پس منظور از اين که خدا ششمين از پنج نفر هست فقط اشاره به حضور خداى تعالى و قيوميتى است که خداى متعال در همه جا و نسبتبه همه چيز دارد.
بعد از اين آيه مىفرمايد: «الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه» نمىبينيد کسانى را که نهى شدند از نجوا باز هم همان کار را ادامه مىدهند. اين اشاره استبه نهى منافقان از نجوا و نيز نجوا در مورد کارهايى که موجب مفسده اجتماعى است. بعد توضيح مىدهد: «ويتناجون بالاثم والعدوان و معصيت الرسول» اينها کسانى هستند که با اين که به آنها گفته شده نجوا نکنيد در عين حال نجوا مىکنند و محتواى نجواى آنان گناه و عدوان و تجاوز به حقوق ديگران و مخالفت و نافرمانى با پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم است.
ميان اين سه چيزى که در اين آيه ذکر شده مىتوان به اين صورت فرق گذاشت که «اثم» يعنى گناهى که مورد نهى خداى متعال است اما تجاوز بر ديگران نيست مانند شرب خمر و عدوان، در مقابل اثم، گناهى است که موجب تضييع حقوق ديگران مىشود. البته ممکن است «اثم» هم ارتباط با ديگران پيدا بکند اما اصالتا حيثيت «اثم» همان حيثيت گناه شخصى است. اما «معصية الرسول» در مقابل «معصية الله» نافرمانى پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم در امور ولايتى و حکومتى است، چون بياناتى که پيغمبر اکرم مىفرمايد گاهى به عنوان ابلاغ رسالت الهى است، که اطاعت اين اوامر و نواهى همان اطاعتخداست، چون پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم نقشى جز واسطه بودن و رسول بودن را در اين جاها ندارد اما گاهى اوامرى است که شخص پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم صادر مىکنند طبق مقامى که خداى متعال به ايشان مرحمت فرموده و ولايتى که بر مردم دارند منظور از معصية الرسول نافرمانى پيغمبر در اين گونه دستورهاى حکومتى و ولايتى است.
درگوشيهاى منافقان درباره اين چيزها بود يا مىخواستند گناهى را دور از چشم ديگران مرتکب شوند و يا با هم براى مخالفتبا پيغمبراکرمصلى الله عليه وآله وسلم توطئه مىکردند که چيزهايى را که ايشان دستور مىدهند عمل نکنند و مخالفت نمايند.
«و اذا جاؤک حيوک بما لم يحيک به الله» اينها کسانى هستند که وقتى در حضور تو مىآيند تحيتهايى به تو مىگويند که خدا آن تحيتها را نفرموده است. در روايات آمده است که اين جمله اشاره به يهوديانى است که خدمت پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم مىرسيدند و به جاى سلام، «سام» مىگفتند (سام در لغت عبرى به معناى مرگ است) و چنين وانمود مىکردند که اداى احترام مىکنند. و مىتوان ذيل آيه را مؤيد آن قرار داد که مىفرمايد: «ويقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله بما نقول» پيش خودشان مىگفتند که چرا خدا ما را به واسطه اين سخنان عذاب نمىکند؟ «حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير» (2) خدا ايشان را عذاب خواهد کرد و براى عذابشان جهنم کافى است و احتياجى نيست که آنان را در دنيا عذاب کنيم.
به هر حال اين آيه نهى از نجوا و سخن محرمانهاى مىکند که محتوايش نامطلوب باشد و برخلاف مصلحت و حق باشد. بعد مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلاتتناجوا بالاثم والعدوان» از اين آيه استفاده مىشود که مطلق تناجى و درگوشى گفتن نامطلوب نيست از اين روى، تاکيد مىکند که اگر زمانى لازم شد که سخن محرمانهاى بگوييد مواظب باشيد که در سخنانتان اثم و عدوان و معصيت پيغمبر نباشد: «فلاتتناجوا بالاثم والعدوان و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى» پس مطلق نجوا هميشه مذموم نيست و در صورتى که مقتضاى بر و تقوا اين باشد که شخص نجوا بگويد و خصوصى صحبت کند اشکالى ندارد: «واتقوا الله الذى اليه تحشرون».
در آيه بعد اشاره مىفرمايد به نجواهاى مذموم: «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و على الله فليتوکل المؤمنون» روشن است نجوايى که کار شيطان است همان نجواى مذموم است، زيرا تناجى به بر و تقوا در جمله «و تناجوا بالبر و التقوى» تجويز شده است; يعنى نجوايى که به بر و تقوا نيست و مصلحتى ندارد يک کار شيطانى است، و شيطان اين کار را به مردم القا مىکند تا مؤمنان را ناراحت کند «ليحزن الذين آمنوا» زيرا وقتى مؤمنان مىبينند که چند نفر خصوصى صحبت مىکنند ناراحت مىشوند که چرا از ما پنهان مىکنند و چه مطلبى هست که ما را مطلع نمىکنند، شايد مىخواهند بلايى سر ما بياورند «و ليس بضارهم شيئا» کارهاى منافقان ضررى به مؤمنان نمىزند «الا باذن الله» مؤمن بايد توجهش به خدا باشد. البته ممکن است کسانى توطئههايى بکنند و با نجوا و در گوشى و قراردادهاى محرمانه اسباب زيانى براى مؤمنين فراهم بکنند ولى مؤمن بايد توجهش به خدا باشد که هيچ چيزى بدون اذن خدا اثر نمىکند و اين يک تربيت توحيدى است که مؤمن بايد توجهش به خدا باشد: «و على الله فليتوکل المؤمنون» (3) توکلشان بايد بر خدا باشد و از او بخواهند که توطئههاى ديگران را خنثى کند، البته وظايف ديگرى هم دارند که بايد انجام بدهند ولى توجه و اعتماد قلبىشان بايد بر خدا باشد، نه از کار کسى بترسند که مستقلا ضررى به ايشان بزند و نه اميدشان به ديگران باشد، اميدها بايد به خدا باشد و خوف هم بايد از خدا باشد.
از مجموع اين آيات به دست مىآيد که ما چند نوع نجوا داريم: نجوايى که بر اساس بر و تقوا و به خاطر تامين مصلحتى است که اشکالى ندارد: «و تناجوا بالبر و التقوى» و نجوايى که براى مخالفتخدا و پيغمبر است و محتوايش اثم و عدوان و معصية الرسول است و از گناهان به شمار مىرود و مىبايست ترک بشود. و اما نجواهاى عادى که نه مصلحتى بر آن مترتب بشود و نه براى زيان زدن به مؤمنان است فى حد نفسه کار مطلوبى نيست و شايد اطلاق «انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا» شامل آن هم بشود. اين کار برخلاف ادب است که در حضور ديگران دو نفر با هم درگوشى صحبت کنند و نتيجهاش حزن مؤمنين است و شيطان آدمى را وادار مىکند که کارى انجام دهد که موجب ناراحتى ديگران بشود.
انگيزههاى شيطانى براى نجوا مختلف است; مثلا کسانى مىخواهند خودنمايى بکنند که ما يک خصوصيتى با اين شخص داريم و سخنان محرمانهاى با يکديگر داريم که ديگران نبايد از آنها باخبر شوند، اين گونه انگيزهها صرف نظر از آثار سويى که بر نجوا مترتب مىشود، خود به خود ضد ارزش است.
در همين سوره اشاره مىفرمايد به مطلبى که در زمان پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد و آن اين بود که کسانى زياد به آن حضرت مراجعه مىکردند و تقاضاى ملاقات خصوصى داشتند و اين کار مشکلاتى را براى پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم به وجود مىآورد هم وقت آن حضرت را مىگرفت و مانع مىشد از اين که به کارهاى مهمترى بپردازند، و هم کسانى از اين کار سوء استفاده مىکردند و چنين وانمود مىکردند که ما با پيامبر خصوصيتى داريم که بايد حرفها را محرمانه با ايشان بزنيم. خداى متعال دستور داد که هر کس مىخواهد با پيغمبر نجوا بکند و ملاقات خصوصى داشته باشد بايد صدقهاى بدهد: «يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويکم صدقة ذلک خير لکم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم» (4) هر کس توانايى دارد موظف است قبل از اين که با پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم ملاقات خصوصى داشته باشد صدقهاى بدهد. محدثان نقل کردهاند که تنها کسى که به اين آيه عمل کرد حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام بودند که يک دينار داشتند و اين دينار را تبديل به ده درهم کردند و هر وقت مىخواستند با پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم صحبت کنند يک درهم صدقه مىدادند و هيچ کس ديگر به اين آيه عمل نکرد. بعد اين آيه نسخ شد و آيه بعدى ناسخ همين آيه است «ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويکم صدقات» ترسيديد که اگر قبل از نجوا صدقه بدهيد فقير بشويد «فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليکم فاقيموا الصلاة و آتوا الزکوة و اطيعوا الله و رسوله والله خبير بما تعملون» (5) حالا که شما اين دستور را عمل نکرديد خدا هم بر شما بخشيد «تاب عليکم» و اين حکم را از شما برداشتبرويد ساير تکاليفى که داريد انجام بدهيد; نمازتان را بخوانيد، روزهتان را بگيريد و کارهاى خير انجام بدهيد. اين يکى از آيات منسوخه است و شايد کمتر کسى در منسوخ بودنش شبههاى داشته باشد. با تشريع اين حکم، معلوم شد کسانى که اصرار داشتند با پيغمبر اکرمصلى الله عليه وآله وسلم نجوا بگويند و ملاقات خصوصى داشته باشند اين ملاقاتها براى ايشان يک درهم هم نمىارزيد و معلوم شد که اين ملاقاتها مصلحتى و لزومى نداشته است.
در آيه 114 سوره نساء موارد نجواى صحيح ذکر شده است; نخست مىفرمايد: «لاخير فى کثير من نجويهم» در بسيارى از نجواها خيرى نيست. اين لسان نکوهش است; يعنى کارى که فايده ندارد چرا انجام مىدهيد؟ بعد مواردى را استثنا مىکند: «الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس» مگر کسى که نجوا را وسيلهاى براى وادار کردن کسى به صدقه قرار دهد. کسانى هستند که از خودشان خدمتى برنمىآيد ولى مىتوانند وساطت در خير بکنند و براى اين که آبروى طرف ريخته نشود بطور خصوصى مطرح مىکنند. «او معروف» يا مىخواهند امر به معروف کنند اما براى اين که در حضور مردم خجالت نکشد بطور خصوصى به او مىگويند. «او اصلاح بين الناس» يا اين که مىخواهند مقدمات اصلاح بين دو نفر را فراهم بکنند اول خصوصى با هم صحبت مىکنند که چگونه با او برخورد بکنيم که کار اصلاح بشود. «و من يفعل ذلک ابتغاء مرضات الله فسوف نؤتيه اجرا عظيما» نه تنها اين گونه نجواها بد نيستبلکه کسانى که براى رضاى خدا چنين کارهايى را انجام بدهند اجر عظيمى خواهند داشت.
2- آداب خصوصى
آداب ديگرى در قرآن کريم بيان شده که مؤمنان نسبتبه پيغمبر اکرم(ص) بايد رعايت کنند و مورد آنها خصوص پيغمبر اکرم(ص) است ولى بعضى از آنها تا حدودى براى ديگران هم قابل تعميم است. سوره حجرات با اين آيه شروع مىشود «يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله واتقوا الله ان الله سميع عليم» در معناى «لاتقدموا بين يدى الله» بين مفسران اختلاف است و وجوه مختلفى ذکر کردهاند چون «لاتقدموا» (به ضم تاء) در اصل لغت، متعدى استيعنى پيش فرستادن و چيزى را جلوتر قرار دادن. اگر فرموده بود: «لاتقدموا بين يدى الله» (به فتح تاء) يعنى از خدا و پيغمبر جلوتر نيفتيد اما معناى «لاتقدموا بين يدى الله» (به ضم تاء) اين است که چيزى را يا کسى را مقدم نداريد. بعضى از مفسران گفتهاند که با اين که فعل متعدى هست ولى از فعلهايى است که مفعولش «منسى» واقع مىشود مثل تعبيرات «يعلمون» و «تعلمون» که در قرآن زياد داريم و مفعولش معمولا ذکر نمىشود. «لاتقدموا» هم از فعلهايى است که مفعولش منسى است است و حکم «لاتقدموا» (به فتح تاء) را دارد و مىتوان گفت که معنايش «لاتقدموا انفسکم» است; يعنى خودتان را جلو نياندازيد و عملا همان معناى «لاتقدموا» (به فتح تاء) را دارد خودتان را جلو نيندازيد يعنى جلو نيفتيد، وجوه ديگرى هم ذکر کردهاند که در تفسير الميزان و تفاسير ديگر بيان شده است.
همان طور که در تفسير الميزان اشاره فرمودهاند اين آيه شبيه وصفى است که براى ملائکه و عباد مکرمين ذکر شده که «لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون»1 سبقتبر خدا و پيغمبر نگيريد. اين سبقت گرفتن مصاديقى دارد که بعضى از آنها حرام است و بعضى از مصاديقش يک نوع حزازتى دارد و ادب اقتضاء مىکند که انجام نگيرد; مثلا بعضى از مفسران فرمودهاند و شايد در روايات هم باشد که حتى در موقع راه رفتن، جلو افتادن از پيغمبر اکرم(ص) مذموم است، زيرا آن هم يک نوع «تقدم بين يدى الله و رسوله» است، يا حتى در موقع نشستن نبايد طورى بنشينند که مقدم بر پيغمبر اکرم(ص) شمرده شوند و حتى استفاده کردهاند که در موقع نماز هم نبايد طورى بايستند که جلوتر از جاى آن حضرت باشد و گفتهاند که اگر در کنار قبر پيغمبر(ص) هم نماز مىگزارد بايد جلوتر از قبر آن حضرت نايستد. به هر حال اين ادبى است که بخصوص راجع به پيغمبر(ص) بايد رعايتشود.
و اما کلمه «الله» بعضى گفتهاند: براى تشريف اضافه شده و در واقع منظور اصلى خود پيغمبر است اما ذکر الله براى اين است که احترام به پيغمبر احترام به خداست و جلو افتادن از پيغمبر جلو افتادن از خدا محسوب مىشود. ولى بعضى نکتههاى ديگرى هم ذکر کردهاند از جمله اين که چون احکام شرعى اصلش از طرف خداست اين است که اگر کسى در يک حکمى راجع به موضوعى اظهار نظرى بکند قبل از اين که از طرف خدا حکمى نازل شده باشد اين تقدمى استبر خداى متعال. اين است که درباره احکام نبايد اظهار نظر کرد تا اين که خدا و پيغمبر بفرمايند و قبل از اين که حکمى از طرف خدا و پيغمبر بيايد مومن نبايد اظهار نظر بکند.
در آيه بعد مىفرمايد: «يا ايها الذنين آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى و لاتجهروا اله بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون»2 در اين آيه شريفه دو مطلب بيان شده است: يکى اين که در حضور پيغمبر صدايتان بلندتر از صداى ايشان نباشد آهنگ حرف زدنتان بلندتر از آهنگ پيغمبر نباشد که اين يک نوع بىادبى است و طبعا در جايى است که پيغمبر اکرم(ص) تکلم مىفرمايد. ديگر آن که وقتى مىخواهيد پيغمبر را صدا بزنيد جهر قول نداشته باشيد داد نزنيد و پيغمبر را با صداى بلند صدا نزنيد کسانى بودند که مىآمدند پشتخانه پيغمبر(ص) و ايشان را بلند صدا مىزدند: «يا محمد» قرآن کريم تاکيد مىفرمايد که اين کار درستى نيست و نسبتبه پيامبر اکرم(ص) نبايد اين گونه رفتار کنيد. اگر اين کار را بکنيد و رعايت ادب نکنيد اعمال شما حبط مىشود. و اين تهديد بسيار بزرگى است: «ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون»3 يعنى «خافه ان تحبط اعمالکم» يا «لئلا تحبط اعمالکم» براى اين که اعمالتان حبط نشود بايد اين آداب را رعايت کنيد.
در اين زمينه بحثهايى بين مفسران واقع شده که منظور از حبط عمل در اين جا چيست؟ بعضى گفتهاند: منظور کم شدن ثواب است در مقابل اين که رعايت ادب کنيد ثواب خواهد داشت و شما به فضيلتى نايل مىشويد. و بعضى گفتهاند منظور اين است که رفع صوتى که ايذاء پيغمبراکرم(ص) باشد يا استخفاف و توهين به آن حضرت باشد موجب حبط عمل مىشود چون توهين به پيغمبراکرم(ص) موجب ارتداد است و اگر کسى بعد از وفات پيغمبر اکرم(ص) هم توهين بکند مرتد مىشود البته در آن زمانها هنوز اين مسائل جا نيفتاده بود و مردم پيغمبر را مثل ساير مردم تلقى مىکردند و با همين آيات و بيان همين مطالب بود که فهميدند مقام پيغمبر اکرم(ص) چقدر عظمت دارد و اگر توهين به پيامبر اکرم(ص) بشود اصلا دينشان از بين مىرود بنابر اين وجه، منظور اين است که اگر رفتار شما توهين آميز باشد موجب ارتداد مىشود و ارتداد موجب حبط عمل مىگردد. و بالاخره بعضى گفتهاند که اين يک معصيت کبيره است و در بين معاصى کبيره هم اعمالى هست که اعمال خير را حبط مىکند.
بحثى هست در اين که چه چيزهايى موجب حبط اعمال مىشود؟ احتمالا شکى نيست که بعضى از اعمال تمام اعمال گذشته را از بين مىبرد مثل ارتداد و شرک بعد از ايمان که کليه اعمال گذشته را از بين مىبرد اما بعضى از اعمال هست که تا حدودى ثواب بعضى از اعمال ديگر را از بين مىبرد چنان که بعضى از اعمال ديگر هم هست که عقاب اعمال ديگر را جبران مىکند (تکفير سيئات) : «ان تحتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سيئاتکم»4 اجتناب از کباير خودش موجب تکفير صفاير مىشود: «ان الحسنات يذهبن السيئات»5 اعمال خيرى هست که سيئات را از بين مىبرد طبق عقايد شيعه گاهى حبط، مطلق است و تمام اعمال گذشته از بين مىرود و گاهى بعضى از گناهان ثواب بعضى از اعمال را از بين مىبرد و مواردش را بايد از نصوص کتاب و سنتبه دست آورد. ولى معتزله معتقدند که هر گناهى ثواب گذشته را از بين مىبرد و باز کار خير، عقاب گذشته را جبران مىکند. طبق نظر اين دسته از مفسران توهين و استخفاف به مقام پيغمبر اکرم(ص) موجب حبط اعمال مىشود يعنى گناهى است که ثواب اعمال گذشته را از بين مىبرد.
دنبال آيه مىفرمايد: «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفره و اجر عظيم»6 کسانى که در حضور پيغمبر اکرم(ص) صدايشان را پايين مىآورند و آهسته حرف مىزنند کسانى هستند که خدا دلهايشان را براى تقوا آزموده است و يکى از علايم تقوا اين است که شخص در حضور پيغمبر اکرم(ص) آهسته حرف بزند.
و بعد مىفرمايد: «ان الذين ينادونک من وراء الحجرات اکثرهم لايعقلون»7 اين سوره به نام «حجرات» ناميده شده به مناسبت همين لفظ «حجرات» است که در اين آيه آمده است. مىدانيد خانه پيغمبر اکرم(ص) و نزديکانشان حجرههايى بود که در اطراف مسجد مدينه ساخته شده بود اشخاص مىآمدند پشتحجرهها و داد مىزدند: «يا محمد اخرج» قرآن کريم به آنها دستور داد که شما پيغمبر را به اسم صدا نزنيد و تاکيد کرد که اين کسانى که مىآيند پشتخانهها و داد مىزنند اهل عقل نيستند: «اکثرهم لايعقلون».
«و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لکان خيرا لهم» اينها داد مىزنند و مزاحم تو مىشوند، هم داد زدنشان خلاف ادب است و هم اين که مزاحم تو مىشوند و تو را از خانه بيرون مىکشند و اگر صبر مىکردند تا تو از خانه بيرون بيايى براى آنها بهتر بود «والله غفور رحيم».
تعليم آداب خصوصى
گفتيم که اين آداب تا حدودى قابل تعميم است و تعميم آنها از دو جهت است: يکى اين که به عقيده و شيعه آدابى که نسبتبه پيغمبر اکرم(ص) لازم الرعايه است نسبتبه ساير معصومان هم همين طور است و همان گونه که نسبتبه پيغمبر اکرم(ص) نبايد داد زد و بلند سخن گفت نسبتبه امام معصوم هم بايد اين آداب را رعايت کرد. البته اين مطلب از آيه استفاده نمىشود ولى دلايل ديگرى داريم که آنچه براى پيغمبر اکرم(ص) ثابت است (جز خصايص خاص آن حضرت) نسبتبه ائمه و ساير معصومان هم ثابت است. جهت ديگر آن که آدابى که رعايت آنها نسبتبه پيغمبر اکرم(ص) وجوب دارد و بايد حتما رعايتبشود و ترکش گناه است و حتى موجب حبط عمل مىشود نسبتبه ديگران هم حسن و مطلوبت دارد مخصوصا نسبتبه کسانى که کما بيش امتيازات دينى داشته باشند و اگر ترک آنها توهين تلقى شود ممکن است گناه هم داشته باشد. اصولا آهسته سخن گفتن و صدا را بيش از حد لازم بلند نکردن مطلوب است و يکى از نصايح حضرت لقمان که در قرآن کريم نقل شده اين است که : «واقصد فى مشيک واغضض من صوتک»8 مخصوصا اگر آهسته سخن گفتن به قصد احترام به مومن باشد. و بويژه نسبتبه کسى که اقرب به پيغمبر يا داراى مقامى از مقامات آن حضرت باشد مثل مقام امامتبراى ائمه معصومين يا نيابتهايى که براى علما هست که احترام ايشان احترام به خدا و پيغمبر و دين تلقى مىشود.
مطلب ديگرى که در قرآن کريم درباره پيغمبر اکرم(ص) مطرح شده اين است که کسانى براى مهمانى به خانه پيغمبر اکرم(ص) مىآمدند; مثلا فرض کنيد که براى نهار دعوت مىشدند اما ايشان دو ساعت پيش از ظهر مىآمدند آن جا مىنشستند تا موقعى که ناهار بياورند يا بعد از اين که ناهار مىخورند مىنشستند و مشغول صحبت کردن مىشدند و پيغمبر اکرم(ص) خجالت مىکشيدند از اين که بگويند من کار دارم، قرآن کريم به چنين کسانى مىفرمايد که اگر به خانه پيغمبر دعوت شديد همان موقع غذا بياييد و جلوتر نياييد که مزاحم بشويد همچنين بعد از خوردن غذا ننشينيد. اينها چيزهايى است که موجب ناراحتى پيغمبر مىشود ولى خجالت مىکشد که به شما بگويد اما خدا خجالت نمىکشد. در آيه 53 سوره احزاب مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لکم الى طعام غير ناظرين اناه» در تفسير الميزان فرمودهاند که «غير ناظرين اناه» يعنى منتظر اين نباشيد که طرف غذا را بياورند، اشاره به کسانى است که جلوتر مىرفتند مىنشستند و منتظر بودند که چه وقت غذا مىآورند و کى سفره مىاندازند; يعنى موقع غذا برويد نه اين که دو ساعت جلوتر برويد و منتظر باشيد که غذا بياورند «غير ناظرين اناه» يعنى غير منتظرين حضور الطعام.
«ولکن اذا دعيتم فادخلوا» اما وقتى که دعوتتان مىکنند همان وقتبرويد «فاذا طعمتم فانتشروا» و بعد از اين که غذايتان را خورديد برويد «ولامستانسين لحديث» نه اين که بنشينيد با يکديگر صحبت کنيد «ان ذلکم کان يؤذى النبى» اين کارها موجب اذيت و ناراحتى پيغمبر اکرم(ص) مىشد «فيستحيى منکم» ولى خجالت مىکشيد به شما بگويد «والله لايستحيى من الحق»9 اما خدا خجالت نمىکشد که به شما بگويد که اين کارها را نکنيد.
اين مطلب هم قابل تعميم است. البته رعايت آن نسبتبه پيغمبر(ص) واجب است اما درباره ساير مومنين هم مطلوب است مخصوصا اگر موجب ايذاء و مزاحمتباشد.
در اين زمينه داستانى يادم آمد که خيلى آموزنده است: يکى از اساتيد - حفظهم الله - از استاد خودشان، مرحوم حاج شيخ محمد کاظم شيرازى، خاطرهاى شنيده بودند که اين گونه نقل مىکردند: يک روز نزديک مغرب از منزل بيرون آمدم ديدم مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى - اعلى الله مقامه - جلو منزل ما قدم مىزنند تعجب کردم از اين که ايشان در اين موقع اين جا قدم مىزنند، رفتم جلو و سلام کردم، معلوم شد که آمده بودند مبلغى پول به من بدهند. عرض کردم خوب بود مىفرموديد من بيايم خدمتتان، چرا شما زحمت کشيديد؟ فرمود: من کارى با شما داشتم و مىبايستخودم بيايم. گفتم: چرا در نزديد؟ گفتند: مىدانستم شما اين موقعها از منزل بيرون مىآييد ديگر نخواستم مزاحم بشوم اين بود که قدم زدم تا شما بيرون بياييد! اين يکى از لطيفترين آداب اسلامى است که در مردان خدا تجسم پيدا مىکند و شخصيتى مانند چنين بزرگوارى که از مراجع تقليد بودند مثلا برادى دادن شهريه به منزل شاگردش مىآيد و جلو منزل او قدم مىزند تا بيرون بيايد و راضى نمىشود که با زدن در خانه، مزاحم او بشود!
خداى متعال بر درجات اين مرد بزرگ و ساير الگوهاى تقوا و فضيلتبيفزايد و به ما توفيق بدهد که به ايشان اقتدا و تاسى کنيم و شباهتى به اولياى خدا پيدا کنيم.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
انتهای پیام
ضمائم: