178)) فرازهائى از نامه امام سجاد (ع ) به عالم دربارى
محمد بن مسلم معروف به ((زهرى )) از علما و پارسايان ظاهرالصلاح بود و همچون حسن
بصرى ، ظاهرى خوش و باطنى تيره داشت ، به گونه اى كه از علماى دربار امويان
شده بود و طاغوتهاى اموى براى فريب دادن مردم از وجود او سوء استفاده مى كردند.
عالم وارسته ابوالحسن ورام گويد روى سنگ قبرى ديدم اين اشعار نوشته شده بود:
شخصى از حضرت عيسى (ع ) تقاضا كرد كه همراه او به سياحت (سير در صحرا و
بيابان ) برود، عيسى (ع ) پذيرفت و با هم به راه افتادند تا به كنار رودخانه
بزرگى رسيدند، و در آنجا نشستند و سفره را پهن كرده و
مشغول خوردن غذا شدند، آنها سه گرده نان داشتند، دو عدد آن را خوردند و يك عدد از آن
باقى ماند، عيسى (ع ) به سوى نهر رفت و آب آشاميد و سپس بازگشت ، ولى نان
باقى مانده را نديد، از همسفر پرسيد: ((اين نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟)) او
عرض كرد: ((نمى دانم )).
روز پنجشنبه 20 آذر سال 1357 شمسى بود، انقلاب اسلامى ايران به اوج درگيرى با
رژيم شاه رسيده بود، ژنرالها و افسران ارشد شاه و ساير ارتشيان پادگان لويزان
در آماده باش كامل به سر مى بردند، و تصميم گشودن آتش و سركوب مسلمانان طرفدار
جمهورى اسلامى را داشتند.
يكى از مراجع تقليد زمان ناصرالدين شاه كه مجتهدى بيدار و شجاع بود مرحوم ملا على
كنى (رضوان الله عليه ) است . و يكى از قراردادهاى استعمارى دولت ناصرالدين شاه ،
((امتياز رويتر)) بود كه از ننگين ترين قراردادهاى آن زمان به شمار مى رفت .
شداد بن اوس گويد: به محضر رسول اكرم (ص ) رفتم ، ديدم چهره اش گرفته و
ناراحت به نظر مى رسد، عرض كردم علت چيست كه ناراحت هستى ؟ فرمود: اخاف على امتى
من الشرك : ((آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند، ولى در
اعمال خود ريا مى كنند، رياء كردن ، شرك است چنانچه در (آيه 110 كهف ) قرآن مى
خوانيم :
مى دانيد كه مخالفان ، به شيعه ، ((رافضى )) مى گويند، به اين معنى كه روش
ساير مسلمانان را ترك كرده اند.
شخصى به امام سجاد (ع ) عرض كرد: ((من از شيعيان شما هستم )).
انس بن مالك گويد در محضر رسول خدا (ص ) بودم ، فرمود: هنگامى كه (در
سال 10 يا12 بعثت ) خداوند مرا به سوى آسمانها عروج داد (و در شب معراج به گردش
آسمانها پرداختم ) ناگهان ستونى را ديدم كه پايه اش از نقره سفيدفام ، و وسط آن از
ياقوت و زبرجد (سنگهاى گرانقدر و براق ) و بالاى آن از طلاى سرخ بود.
منجم موصلى سالها در سفر و حضر ملازم ركاب خواجه نظام الملك (وزير و دانشمند دوره
سلجوقيان ) بود، و همواره در خدمت او حاضر مى شد، وزير نيز به او احترام مى كرد.
حواريون (ياران خاص ) حضرت عيسى (ع ) چون پروانه به دور شمع وجود حضرت عيس
(ع ) حلقه زده بودند، در ميان صحبتها از آن حضرت پرسيدند: ((اى آموزگار سعادت ، به
ما بياموز كه چند چيزى سخت ترين و دشوارترين چيزها است ؟)).
دو نفر مرد (زيد و خالد)، نقشه مرموزى پيش خود كشيدند كه با نيرنگ
مال زنى را از چنگش بيرون آورند، نقشه اين بود: با هم مالى را نزد آن زن آوردند و
گفتند: ((اين مال نزد شما به عنوان امانت باشد، هر گاه هر دو نفر ما با هم آمديم ، اين
مال امانت را به ما مى دهى و اگر تنها آمديم ، اين
مال را به هيچكدام از ما نمى دهى ، زن نيز پيشنهاد آن دو مرد را پذيرفت )).
كودك يتيمى به حضور رسول خدا (ص ) آمد و چنين عرض كرد: ((پدرم از دنيا رفته ،
مادرم ، بينوا و بى بضاعت است ، خواهرم ، شوهر و سرپرست ندارد، از چيزهائى كه خدا
به تو عنايت فرموده به من اطعام كن ، تا خداوند خشنود گردد)).
اصبغ بن نباته گويد: صبح زود همراه على (ع ) نماز خواندم ، سپس ناگهان ديدم مردى
مى آيد كه معلوم بود، مسافر است ، به حضور على (ع ) رسيد، على (ع ) به او فرمود: از
كجا مى آئى ؟ عرض كرد: از شام .
سال نهم هجرت رسول خدا (ص ) در مدينه بود، مردم ، گروه گروه به مدينه آمده و در
محضر آن حضرت ، مسلمان مى شدند، از جمله گروهى از طايفه ثقيف (ساكن طائف ) آمدند،
پس از گفتگو، پيامبر (ص ) به آنها فرمود: (يكى از دستورات اسلام نماز است ) نماز
بخوانيد، آنها گفتند ما خم نمى شويم زيرا اين كار براى ما يكنوع ننگ و عار است .
عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه ) بنى اميه ، در ميان امويان ، آدم نيك سيرت و پاك روش
بود، هنگامى كه بر مسند خلافت نشست ، ((ميمون بن مهران )) را فرماندار جزيره كرد، و
همين ميمون بن مهران شخصى بنام ((علائه )) را بخشدار ((قرقيسار)) نمود.
شخصى به محضر على (ع ) آمد و عرض كرد: ((امروز ديدم مردى با
بلال حبشى گفتگو مى كرد، ولى از اينكه بلال حبشى لكنت زبان داشت (مثلا شين را سين
تلفظ مى كرد) بطور مسخره آميز مى خنديد)).
امام سجاد (ع ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، خداوند همه انسانهاى
قبل و بعد را در يكجا جمع مى كند، سپس منادى حق فرياد مى زند: اين المتحابون فى الله
: ((كجايند آنانكه دوستان در راه خدا هستند؟)).
فضل بن يونس ، يكى از شاگردان امام موسى بن جعفر (ع ) گويد: آن حضرت به من
فرمود، اين دعا را بسيار بخوان :
هادى از رزمندگان شيفته حق بود، در جنگ تحميلى ايران و عراق ، هميشه در فكر پيروزى
حق بر كفر صداميان به سر مى برد، همواره در جبهه هاى حق با تلاشهاى خستگى
ناپذير، تا آخرين توان خود جانبازى مى كرد.
مرحوم تبريزى نويسنده كتاب ((ريحانة الادب )) فرزندى داشت كه دست راست او درد مى
كرد (شايد روماتيسم شديد داشت ) به طورى كه به زحمت مى توانست قلم بدست بگيرد،
بنا شد براى معالجه به آلمان برود.
يكى از اصحاب امام صادق (ع ) بنام ((عمار بن حيان )) مى گويد: فرزندم
اسماعيل نام دارد و نسبت به من خوش رفتارى مى كند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ،
گفتم : ((پسرم ، اسماعيل نسبت به من خوش رفتار است )).
گاهى پيامبر (ص ) مى خواست تفريحى كرده باشد، و اظهار شادمانى كند، به ابوذر مى
فرمود: ((جريان آغاز گرويدن خود به اسلام را براى ما بازگو كن )).
|