رسول خدا در كعبه
رسول خدا صلى الله عليه و آله كليد كعبه را از (عثمان بن اءبى طلحه ) گرفت و
به خانه در آمد و آن جا كبوترى از چوب ديد و آن را برگرفت و با دست خود در هم شكست
و به روايت ابن هشام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در كعبه صورتهايى از
فرشتگان ديد از جمله صورت ابراهيم عليه السلام بود در حالى كه (ازلام ) (چوبه
تيرهاى قمار) را به دست دارد و با آنها بخت آزمايى مى كند، پس گفت : خدا اينان را بكشد
كه نياى ما را بدين صورت در آورده اند (ابراهيم ) را با بخت آزمايى چه كار؟
(302)
رسول خدا بر در كعبه
رسول خدا صلى الله عليه و آله كليد را از (عثمان بن ابى طلحه ) گرفت و در را با
دست خود گشود و به خانه در آمد و در آن دو ركعت نماز به جاى آورد، سپس بيرون شد و
دو چوبه دو طرف در را گرفت و در حالى كه مردم پيرامون وى را گرفته بودند بر در
كعبه ايستاد و گفت : (معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست ، وعده خود را انجام داد و
بنده خود را يارى كرد و دسته ها را به تنهايى شكست داد، پس ستايش و جهاندارى خداى
راست و شريكى براى او نيست )، سپس ضمن گفتارى مبسوط، فرمود: (اى گروه قريش
! خداى نخوت جاهليت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت ، مردم همه از آدم اند و آدم از
خاك ) آنگاه آيه 13 از سوره حجرات را تلاوت كرد. (303)
اذان بلال
(بلال بن رباح ) به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله در كعبه و يا در بالاى
بام كعبه ، اذان گفت و (ابوسفيان بن حرب ) و (عتاب بن اءسيد) (304) و
(حارث بن هشام ) پاى ديوار كعبه ايستاده بودند. (عتاب ) گفت : خدا پدرم را
گرامى داشت كه مرد و زنده نماند تا اين صدا را بشنود و ناراحت شود. (حارث ) گفت :
به خدا قسم ، اگر حقانيت او بر من مسلم شده بود به او ايمان مى آوردم . (ابوسفيان )
گفت : من كه چيزى نمى گويم ، چه اگر سخنى بگويم همين سنگ ريزه ها او را خبر خواهند
داد، پس رسول خدا بر ايشان گذشت و گفت : از آنچه گفتيد خبر يافتم و سپس گفتار
آنان را بازگفت ، پس (حارث ) و (عتاب ) گفتند: شهادت مى دهيم كه تو پيامبر
خدايى ، چه : كسى با ما نبود كه تو را بدانچه گفته بوديم خبر دهد. (305)
نگرانى انصار
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از انجام فتح مكه تپه صفا ايستاد و دعا مى كرد و
انصار پيرامون او را گرفته بودند و با خود مى گفتند: نكند كه
رسول خدا اكنون كه شهر خود را فتح كرده است در آن اقامت گزيند. پس چون از دعاى
خويش فراغت يافت به آنان گفت : چه مى گفتيد؟ گفتند: چيزى نبود و چون اصرار ورزيد
و آنچه را گفته بودند بازگفتند. گفت : (پناه به خدا، زندگى من با شما و مرگ من با
شماست .)
سوءقصد
(فضالة بن عمير) در سال فتح مكه ، در حالى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله پيرامون كعبه طواف مى كرد، قصد كشتن وى كرد، اما
چون نزديك رسول خدا رسيد، رسول خدا گفت : (فضاله اى )؟ گفت : آرى فضاله ام .
رسول خدا فرمود: با خود چه مى گفتى ؟ گفت : چيزى نبود، ذكر خدا مى گفتم .
رسول خدا خنده كرد و گفت : از خدا آمرزش بخواه . سپس دست بر سينه (فضاله ) نهاد
تا دلش آرام گرفت و چنان كه خود مى گفت هنوز دست از روى سينه وى بر نداشته بود
كه كسى را بر روى زمين به اندازه رسول خدا دوست نمى داشت . (فضاله ) را در اين
باره اشعارى است كه نقل شده است . (306)
اسلام عباس بن مرداس سلمى
(مرداس ) را بتى بود از پاره سنگ و به پسرش (عباس ) وصيت كرد كه پس از او،
آن را پرستش كند (عباس ) هم بر عبادت آن ثابت قدم بود تا آن كه در
سال فتح مكه برحسب پيش آمدى به خود آمد و بت را آتش زد و خدمت
رسول خدا رسيد و اسلام آورد. (307)
سريه هاى بعد از فتح
رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه ، سريه هايى براى شكستن بتها و
دعوت قبايل به اطراف مكه فرستاد و بتهايى كه در خانه ها بود و به عنوان تيمن و
تبرك دست به آن مى ماليدند يكى پس از ديگرى شكسته شد، حتى (هند) دختر (عتبه
) بتى را كه در خانه داشت با تيشه در هم شكست ، اكنون ، اين سريه ها را به ترتيب
تاريخى ذكر مى كنيم :
سريه (خالد بن وليد) براى شكست بت عزى
رمضان سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (خالد بن وليد) را براى ويران
ساختن (بتخانه عزى ) با سى سوار از اصحاب خويش به (نخله يمانيه )
گسيل داشت . (خالد) رفت و بت (عزى ) را كه بزرگترين بت قريش و همه طوايف
(بنى كنانه ) بود، ويران ساخت و خادم (سلمى ) چون خبر يافت كه (خالد)
براى كوبيدن بتخانه فرا مى رسد شمشيرى بر گردن عزى آويخت و اشعارى بدين
مضمون گفت : (اگر مى توانى خالد را بكش و از خود دفاع كن ) و سپس به بالاى كوه
گريخت . (308)
سريه (عمرو بن عاص ) براى شكستن بت سواع
رمضان سال هشتم : (سواع ) بت قبيله (هذيل )، در سرزمين (رهاط) بود،
رسول خدا صلى الله عليه و آله (عمرو بن عاص ) را براى ويران ساختن آن فرستاد،
ولى خادم بت (عمرو) را از كشتن آن منع كرد. (عمرو) گفت : واى بر تو! مگر اين بت
مى شنود يا مى بيند؟ پس نزديك رفت و آن را در هم شكست ، اما در مخزن و جاى نذورات آن
چيزى نيافتند، خادم بت هم دست از بت پرستى برداشت و مسلمان شد. (309)
سريه (سعد بن زيد) بر سر مناة
(مناة ) در (مشلل ) بود و به دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) و قبيله (غسان )
تعلق داشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله (سعد بن زيد اشهلى ) را با بيست
سوار براى شكستن و ويران ساختن آن فرستاد، آنان بت را شكستند و در مخزن بتخانه
چيزى نيافتند.
سريه (خالد بن سعيد بن عاص ) به عرنه
رمضان سال هشتم : نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (خالد بن سعيد بن
عاص ) را با سيصد مرد از صحابه به طرف (عرنه ) فرستاد. (310)
سريه (هشام بن عاص ) به يلملم
رمضان سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه (هشام بن عاص )
را با دويست مرد از صحابه رهسپار (يلملم ) ساخت .
سريه (غالب بن عبدالله ) بر سر بنى مدلج
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (غالب بن عبدالله )
را بر سر (بنى مدلج ) فرستاد تا آنان را به خداى
عزوجل دعوت كند. آنان گفتند: نه ما طرفدار شماييم و نه با شما سر جنگ داريم . مردم
گفتند: اى رسول خدا با اينان جنگ كن ، فرمود: اينان را سرورى است بزرگوار و خردمند
و بسا مجاهدى از (بنى مدلج ) كه در راه خدا به شهادت رسد. يعقوبى نيز اين سريه
را بدون ذكر تاريخ نوشته است . (311)
سريه (عمرو بن اميه ) بر سر بنى
ديل
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عمرو بن اميه ضمرى
) را بر سر (بنى ديل ) فرستاد تا آنان را به سوى خدا و رسولش دعوت كنند، اما
آنان به هيچ وجه به قبول اسلام تن ندادند. مردم پيشنهاد جنگ دادند، ولى
رسول خدا گفت : (بنى ديل ) را واگذاريد، زيرا سرور ايشان سلام مى آورد و نماز مى
خواند و به ايشان مى گويد: (اسلام آوريد و آنان هم مى پذيرند.) (312)
سريه (عبدالله بن سهيل ) بر سر بنى محارب
پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (عبدالله بن
سهيل بن عمرو) را با پانصد نفر بر سر (بنى معيص ) و (محارب بن فهر) و
ساحل نشينان اطرافشان فرستاد و چون به اسلام دعوتشان كرد چند نفرى همراه وى آمدند.
(313) طبرسى مى گويد: (بنى محارب ) اسلام آوردند و چند نفر هم نزد
رسول خدا آمدند. (314)
سريه (نميلة بن عبدالله ليثى ) بر سر بنى ضمره
شايد پس از فتح مكه ، سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (نميله ) را بر
سر (بنى ضمره ) فرستاد. آنان گفتند: نه با او مى جنگيم و نه نبوت او را باور مى
كنيم و نه او را دروغگو مى شماريم . مردم پيشنهاد جنگ دادند، ولى
رسول خدا گفت : (ايشان را واگذاريد كه در ايشان فزونى و سرورى است و چه بسا
پيرمردى شايسته كار از (بنى ضمره ) كه مجاهد راه خدا است .) (تاريخ دقيق اين
سريه مشخص نيست .)
سريه (خالد بن وليد) به غميصاء بر سر بنى جذيمه
شوال سال هفتم : ابن اسحاق مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سريه هايى
پيرامون مكه فرستاد تا مردم را به سوى خداى
عزوجل دعوت كنند و آنان را دستور جنگ و خونريزى نداد، از جمله (خالد بن وليد) را
به سوى بنى جذيمه فرستاد، اما (خالد) بنى جذيمه را مورد حمله قرار داد و كسانى
از ايشان را كشت و عده اى را هم اسير گرفت . چون اين خبر به
رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، دستها را به آسمان برداشت و گفت : (خداى از
آنچه (خالد) كرده است نزد تو بيزارى مى جويم ). (315)
رسول خدا صلى الله عليه و آله (على بن ابى طالب ) را خواست و به او فرمود:
(نزد (بنى جذيمه ) برو و در كار ايشان بنگر و سوابق جاهليت را زير پاى خويش
بنه .) على عليه السلام با مالى كه رسول خدا همراه وى ساخت رهسپار شد و ديه
كشتگان آنها را پرداخت و غرامت هر خسارتى را كه به آنان رسيده بود داد و چون نزد
رسول خدا باز آمد، آنچه را انجام داده بود گزارش داد.
رسول خدا گفت : آفرين ، خوب كارى كرده اى . سپس به پا خاست و رو به قبله ايستاد و
چنان دستها را بلند كرد كه زير شانه هايش ديده مى شد و گفت : (خدايا! از كار (خالد
بن وليد) نزد تو بيزارى مى جويم .)
يعقوبى مى نويسد: در همان روز بود كه رسول خدا به (على ) گفت : (پدر و مادرم
فداى تو باد.) (316)
غزوه حنين و هوازن
شوال سال هشتم : پس از انتشار خبر فتح مكه ، قبيله (هوازن ) به فرماندهى (مالك
بن عوف نصرى ) كه مردى سى ساله بود با زنان و فرزندان و اءغنام و اءحشام و
اءموال خويش براى جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت كردند و در (اءوطاس
) فرود آمدند.
(دريد بن صمه ) كه پيرى فرتوت بود و او را براى استفاده از تجاربش همراه
برده بودند، به (مالك ) گفت : چرا مردم را با
اموال و زنان و فرزندان كوچانده اى ؟ گفت : خانواده هر كس را پشت سر وى قرار دادم تا
ناچار براى حفظ آن ها بجنگد و از مال و خانواده خويش دفاع كند. (دريد) گفت : اگر
جنگ به نفع تو باشد جز از نيزه و شمشير مردان بهره مند نخواهى بود و اگر جنگ بر
زيان تو برگزار شود به رسوايى اسير شدن زن و فرزند و از دست رفتن
مال گرفتار خواهى شد، پس اينان را به جايشان بازگردان ، آنگاه به كمك مردان اسب
سوار با مسلمانان جنگ كن تا اگر جنگ را باختى دارايى و خانواده ات در امان باشند.
(مالك ) گفت : به خدا قسم : چنين كارى نخواهم كرد، تو پير شده اى و عقلت هم
فرتوت شده است ، اى گروه (هوازن ) يا فرمان مرا ببريد يا بر اين شمشير تكيه
مى كنم تا از پشتم به در آيد. گفتند: همگى به فرمان توايم . گفت : هرگاه مسلمانان را
ديديد غلافهاى شمشيرها را بشكنيد و يكباره و همداستان حمله كنيد.
دستور تحقيق
رسول خدا صلى الله عليه و آله با خبر يافتن از (هوازن )، (عبدالله بن ابى حدرد
اسلمى ) (317) را فرستاد تا ناشناس در ميان آنان وارد شود و گفتگوى آنان را
بشنود و پس از بررسى كامل بازگردد. (عبدالله ) رفت و پس از تحقيق كافى نزد
رسول خدا باز آمد و درستى و صحت گزارشى را كه رسيده بود به عرض رسانيد.
تصميم حركت
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از روشن شدن مطلب تصميم گرفت و از
(صفوان بن اميه ) كه امان يافته بود و هنوز مشرك بود، صد زره با ديگر
وسايل آن عاريه گرفت و ضامن شد كه پس از خاتمه جنگ آنها را سالم به وى باز دهد.
حركت به سوى حنين
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى دفع (هوازن ) با دوازده هزار سپاهى رهسپار
شد، مقريزى مى نويسد: مردانى بى دين از مكه همراه
رسول خدا نيز بودند و نگران بودند كه در اين جنگ كه پيروز مى شود و نظرى جز
رعايت احتياط و به دست آوردن غنيمت نداشتند، از جمله (ابوسفيان بن حرب ) و پسرش
(معاويه ) كه (ازلام ) را در جعبه تير خود همراه داشت و به
دنبال سپاه حركت مى كرد و هرگاه سپرى يا نيزه اى يا چيز ديگرى مى افتاد، مى ديد جمع
آورى مى كرد و بر شتر مى گذاشت .
ذات اءنواط
(حارث بن مالك ) مى گويد: كافران قريش را درخت سبز بزرگى بود كه آن را
(ذات اءنواط) مى گفتند و هر سال به زيارت آن مى رفتند اسلحه خود را بر آن مى
آويختند و آنجا قربانى مى كردند. در راه حنين نيز به درخت سدرى بزرگ برخورديم و
به رسول خدا گفتيم : چنان كه مشركان عرب (ذات اءنواط) دارند، براى ما هم (ذات
اءنواط) قرار ده . رسول خدا گفت : الله اكبر! به خدا قسم همان سخنى را گفتيد كه قوم
موسى به موسى گفتند: (براى ما هم بتى قرار ده چنان كه اينان بتهايى دارند) و
موسى در پاسخ آنان گفت : (شما مردم نادانيد) (318)
اين روش گذشتگان بود كه شما البته به روش آنان مى رويد.(319)
مقدمات جنگ
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شب سه شنبه دهم
شوال به حنين رسيد، سحرگاهان سپاهيان اسلام را آماده جنگ ساخت ، از جمله پرچمى از
مهاجران به دست (على بن ابى طالب ) عليه السلام داد، سه پرچم از انصار به دست
(حباب بن منذر) و (سعد بن عباده ) و (اسيد بن حضير) و نيز هر طايفه اى را
پرچمى بود كه مردى از آن طايفه در دست داشت و
رسول خدا از همان روز حركت (خالد بن وليد) را بر قبيله (سليم ) فرماندهى داد و
به عنوان مقدمه پيش فرستاد.
نوشته اند كه رسول خدا خود بر استر سفيد خود
(دلدل ) سوار شده ، دو زره پوشيده و خود بر سر نهاد بود. (320)
هجوم ناگهانى هوازن و فرار مسلمانان
در تاريكى صبح بود كه سپاهيان اسلام به وادى (حنين ) سرازير شدند، اما مردان
(هوازن ) كه قبلا در دره ها و تنگناهاى وادى (حنين ) پنهان شده بودند ناگهان بر
مسلمانان حمله ور شدند و بيدرنگ سواران (بنى سليم ) رو به گريز نهادند و
ديگران هم به دنبال ايشان گريزان و پراكنده گشتند و چنان كه خداى
متعال در قرآن مجيد خبر داده است ، فراخناى زمين بر آنها تنگ آمد و هراسان و گريزان پشت
به جنگ دادند (321) و جز ده نفر با رسول خدا كسى باقى نماند: نه نفر از بنى
هاشم و (ايمن ) پسر (ام ايمن ) و چون (ايمن ) به شهادت رسيد، همان نه نفر
هاشمى در ميدان جنگ پايدار ماندند، تا فراريات نزد
رسول خدا باز آمدند و يكى پس از ديگرى برگشتند و ديگر بار جنگ به نفع آنان در
گرفت .
رسول اكرم در ميدان جنگ
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با گريختن مسلمانان از ميدان جنگ ، همچنان ثابت قدم
بود و مى گفت : (مردم ! كجا مى گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم
(محمد بن عبدالله ) و به عموى خود (عباس ) كه آوازى بس بلند داشت ، فرمود:
فرياد كن : اى گروه انصار! اى اصحاب درخت خار (322) ! اى اصحاب سوره بقره !).
شماتت مكيان
در موقعى كه بيشتر مسلمانان گريختند، مردانى از
اهل مكه كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بودند، زبان به شماتت مسلمانان
گشودند، از جمله : (ابوسفيان بن حرب ) كه مى گفت : اين فراريان تا لب دريا مى
گريزند و ديگر: (كلدة بن حنبل ) كه هنوز مشرك بود و براى مدتى امان يافته بود،
گفت : امروز جادوگرى باطل شد و ديگر (شيبة بن عثمان ) كه پدرش در جنگ احد كشته
شده بود، مى گفت : امروز خون پدرم را مى گيرم و محمد را مى كشم ...
زنانى كه مردانه مى جنگيدند
(ام عماره ) شمشيرى به دست داشت و از رسول خدا دفاع مى كرد و مردى از (هوازن )
را كشت و شمشير او را برگرفت . (323)
(ام سليم ) نيز با خنجرى دست به كار بود، (ام سليط) و (ام حارث ) نيز جهاد
مى كردند.
بازگشت فراريان
با پايدارى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و فريادهاى (عباس بن عبدالمطلب )،
مسلمانان يكى پس از ديگرى باز مى گشتند تا آن كه شماره آنان به صد نفر رسيد و
جنگ ديگر بار درگرفت و رسول خدا گفت : الآن حمى الوطيس . (324) و نيز مى گفت :
(من پيامبرم دروغ نيست ، من فرزند عبدالمطلب ام .)
نزول فرشتگان
صريح قرآن مجيد و روايات اسلامى ، آن است كه : روز (حنين ) فرشتگان خدا براى
نصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند. (325)
نهى از كشتن زنان و كودكان
رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ (حنين ) زنى كشته ديد و چون از او جويا شد،
گفتند: زنى است كه (خالد بن وليد) او را كشته است . پس كسى را فرمود تا خود را
به (خالد) برساند و بگويد: رسول خدا تو را از كشتن كودك يا زن يا مزدور نهى
مى كند. (326)
سرانجام هوازن
مردانى از هوازن كشته شدند از جمله : (ذوالخمار) كه پرچمدار بود و ديگر: (عثمان
بن عبدالله ) و همچنين (دريد بن صمه ) و
(ابوجرول ) كه پيشاپيش سپاه رجزخوانى مى كرد و با كشته شدن او به دست على
عليه السلام مشركان منهزم شدند و مسلمانان فرارى نيز فراهم گشتند.
على عليه السلام به تنهايى چهل نفر را كشت (327) و ششهزار از هوازن و ديگر
قبايل ، اسير مسلمانان شدند و باقيمانده نيز گريختند.
اسيران و غنائم
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود تا ششهزار اسير و بيست و چهار هزار شتر و
بيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اءوقيه نقره را جمع آورى كنند و (مسعود بن عمرو
غفارى ) را بر غنائم گماشت و سپس غنائم را تقسيم و اسيران را آزاد فرمود.
شهداى غزوه حنين
1 - ايمن بن عبيد؛ 2 - يزيد بن زمعه ؛ 3 - سراقة بن حارث ؛ 4 - ابوعامر اشعرى ؛ 5 -
زهير بن عجوه ؛ 6 - زيد بن ربيعه ؛ 7 - سراقة بن ابى حباب ؛ 8 - ابى اللحم غفارى ؛
9 - مرة بن سراقة .
شيماء خواهر شيرى رسول خدا
نوشته اند كه رسول خدا در جنگ حنين فرمود: اگر (بجاد) را ديديد از دست شما بدر
نرود، مسلمانان بر وى ظفر يافتند و او را با خانواده اش اسير كردند، در اين ميان
(شيماء) دختر حارث بن عبدالعزى ، خواهر شيرى
رسول خدا را نيز با وى اسير گرفتند و هر چه مى گفت : من خواهر پيامبرم ، مسلمانان
باور نمى داشتند، تا او را نزد رسول خدا آوردند، گفت : من خواهر شيرى شمايم .
رسول خدا از او نشانى خواست ، پس از دادن نشانى ، او را فرمود: يا نزد وى عزيز و
محترم بماند و يا به قبيله اش بازگردد. (شيماء) صورت دوم را برگزيد و نزد
قبيله اش بازگرديد. (328)
سريه (ابوعامر اشعرى ) (329)
شوال سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه دسته اى از فراريان
هوازن در (اوطاس ) فراهم شده اند، پس (ابوعامر اشعرى ) (عموى ابوموسى
اشعرى ) را در تعقيب آنان گسيل داشت و جنگ ميان آنان در گرفت و (ابوعامر) به وسيله
تيرى كه گويند: (سلمة بن دريد) از كمان رها ساخت به شهادت رسيد. (330)
سريه (طفيل بن عمرو دوسى )
شوال سال هفتم : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست رهسپار طائف شود،
(طفيل ) را بر سر (ذى الكفين ) بت (عمرو بن حممه دوسى ) فرستاد. او بر سر
بتخانه رفت و بت را به آتش كشيد و سپس با چهارصد نفر از قبيله خويش با شتاب راه
طائف را در پيش گرفت و به رسول خدا پيوست و براى مسلمانان دبابه و منجنيق آورد.
(331)
سريه (ابوسفيان ) بر سر طائف
بعد از فتح حنين : عده اى از مشركان ، پس از جنگ حنين به (طائف ) گريختند، از جمله
قبيله (ثقيف ) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله (ابوسفيان ) را بر سر آنان
فرستاد، اما (ابوسفيان ) از قبيله ثقيف هزيمت يافت و نزد
رسول خدا باز آمد. رسول خدا خود رهسپار طائف گشت . (332)
سريه (امير مؤ منان على بن ابى طالب )
براى شكستن بتها در طائف : رسول خدا صلى الله عليه و آله در ايام محاصره طائف ، على
عليه السلام را با سپاهى فرستاد كه بر بت پرستان حمله برد و بتها را بشكند. على
رهسپار شد و با سپاه انبوه خشعم روبرو گشت و ميان آنان جنگ در گرفت . مردى از دشمن
به نام (شهاب ) هماورد خواست و چون كسى داوطلب نشد، خود به جنگ وى بيرون
شتافت و او را كشت و پس از شكستن بتها به طائف نزد
رسول خدا بازگشت . رسول خدا با رسيدن وى تكبير گفت و مدتى با وى در خلوت نشست
.
يك داستان عبرت انگيز
هنگام رفتن به (جعرانه )، (ابورهم غفارى ) كه نعلين درشتى در پاى داشت و
شترش پهلوى شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت مى كرد، كنار نعلين او ساق
پاى آن حضرت را آزرده ساخت . رسول خدا گفت : پاى مرا به درد آورى . آنگاه تازيانه
اى بر پاى (ابورهم ) زد و فرمود: پاى خود را عقب ببر.
(ابورهم ) مى گويد: بسيار نگران شدم كه مبادا درباره آيه اى
نازل شود و چون به (جعرانه ) رسيديم ،
رسول خدا مرا احضار فرمود و گفت : پاى مرا به درد آوردى و تازيانه بر پاى تو زدم
، اكنون اين گوسفندان را بگير و از من راضى شو. (ابورهم ) مى گويد: رضاى او
نزد من از دنيا و آنچه در آن است بهتر بود. (333)
سراقة بن مالك
(سراقة بن مالك ) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و نوشته اى را كه از
موقع هجرت در دست داشت ، بلند كرد و گفت : منم (سراقه ) و اين نوشته اى است كه
در دست دارم . رسول خدا گفت : امروز روز وفا و نيكى است ، (سراقه ) نزديك آمد و
اسلام آورد و از رسول خدا پرسيد كه اگر شتران گمشده اى را از حوضى كه براى
شتران خود پر آب كرده ام ، آب دهم اجرى خواهد داشت ؟
رسول خدا گفت : آرى ، براى هر جگر تشنه اى اجرى است . (334)
غزوه طائف
شوال سال هفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فراغت از كار (حنين ) از راه
(نخله يمانيه ) كه در سرزمين (ليه ) واقع است به قصد طائف رهسپار شد و در
سر منزل آخر مسجدى بنا كرد و در آن جا نماز خواند و در (ليه ) برج (مالك بن
عوف ) را در هم كوبيد و نزديك طائف فرود آمد و در آن جا اردو زد. مسلمانان با
تيرباران دشمن مواجه گشتند و با اين كه بيست روز
اهل طائف را در محاصره داشتند، نتوانستند وارد شهر شوند و آن جا را فتح كنند. در اين غزوه
جمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند.
بردگان مسلمان
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر برده اى از
اهل طائف ، نزد ما بيايد آزاد است و در نتيجه بيش از ده غلام نزد مسلمانان آمدند و آزاد شدند
و سرپرستى آنان در عهده مسلمانان قرار گرفت . (335)
شهداى غزوه طائف
1 - ثعلبة بن زيد؛ 2 - ثابت بن ثعلبه ؛ 3 - جليحة بن عبدالله ؛ 4 - حارث بن
سهل ، 5 - رقيم بن ثابت ؛ 6 - سائب بن حارث ؛ 7 - سعيد بن سعيد؛ 8 - عبدالله بن ابى
اميه ؛ 9 - عبدالله بن حارث ؛ 10 - عبدالله بن عامر؛ 11 - عبدالله بن عبدالله ؛ 12 -
عرفطة بن جناب (336) ؛ 13 - منذر بن عباد؛ 14 - منذر بن عبدالله .
اسلام مالك بن عوف نصرى
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از فرستادگان (هوازن ) پرسيد كه
(مالك بن عوف ) كجاست ؟ گفتند: در طائف با قبيله (ثقيف ) است . فرمود: (به او
بگوييد كه اگر مسلمانان نزد من بيايد، اموال و كسان او را به او پس مى دهم و صد شتر
هم به او مى بخشم ).
(مالك ) هم پنهان از (بنى ثقيف ) شبانه از ميان آنها گريخت و نزد
رسول خدا آمد و اموال و كسان خود را گرفت و صد شتر هم جايزه دريافت داشت و اسلام
آورد، آنگاه در مقابل (ثقيف ) ايستاد و كار را بر آنان تنگ كرد.
تقسيم غنائم حنين
پس از آزادى اسيران (هوازن ) يا پيش از آن ، تقسيم غنائم حنين و
اموال (هوازن ) پيش آمد، مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله هجوم آوردند و
گفتند: اى رسول خدا! غنيمتها و شتران و گوسفندان را قسمت فرما، و چنان اطراف
رسول خدا را احاطه كردند كه ناچار به درختى تكيه داد و عبا از دوش وى ربوده شد. پس
فرمود: (اى مردم ! عباى مرا پس بدهيد، به خدا قسم كه اگر شما را به شماره درختان
(تهامه ) گوسفند و شتر باشد، همه را بر شما قسمت مى كنم و در من بخلى و ترسى
و دروغى نخواهيد يافت .) سپس پهلوى شتر ايستاد و پاره اى كرك از كوهان شتر ميان دو
انگشت خود برگرفت و آن را بلند كرد و گفت : (اى مردم ! به خدا قسم از كه از غنائم
شما و از اين پاره كرك جز خمس آن حقى ندارم و خمس هم به شما داده مى شود، پس حتى
نخ و سوزن را هم بياوريد كه خيانت در غنيمت ، روز قيامت براى خيانتكار ننگ و آتش و
بدنامى است .)
بعضى اين گفتار را شنيدند و پذيرفتند و آنچه در نزدشان از غنائم بود، اگر چه
چندان ارزشى هم نداشت آن را در ميان غنائم انداختند.(337)
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، در تقسيم غنائم (حنين ) از (مؤ لفة قلوبهم )
يعنى : (دلجويى شدگان ) شروع كرد و هر چند مشرك يا منافق يا مردد ميان كفر و
ايمان بودند، به آنان سهمهاى كلان مرحمت فرمود. (338)
نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تمام اين بخششها را از خمس غنائم داد،
سپس (زيد بن ثابت ) را فرمود تا مردم را سرشمارى كند و غنائم را نيز حساب كند.
بعد آنها را تقسيم فرمود، به هر مردى چهار شتر و
چهل گوسفند رسيد و هر كس اسبى داشت دوازده شتر و صد و بيست گوسفند گرفت .
(339)
خرده گيرى كوته نظران
1 - نوشته اند كه مردى از اصحاب گفت : اى
رسول خدا! (عيينه ) و (اقرع ) را صد در صد مى دهى و
(جعيل بن سراقه ) را بى نصيب مى گذارى !
رسول خدا فرمود: از آن دو دلجويى كردم تا اسلام آورند و
(جعيل ) را به اسلامش حواله دادم .
2 - مردى از بنى تميم در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله
مشغول غنائم بود بر سر وى ايستاد و گفت : (نديدم كه عدالت كنى ).
رسول خدا در خشم شد و گفت : (واى بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد نزد كه خواهد
بود؟) و چون يكى از اصحاب خواست او را بكشد،
رسول خدا فرمود: او را به خود واگذار...
3 - چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردانى از قريش و ديگر
قبايل عرب بخششهايى فرمود و از اين بابت چيزى به انصار نداد، (حسان بن ثابت )
به خشم آمد و در گله مندى از اين كار رسول خدا قصيده اى گفت .
4 - علاوه بر آنچه حسان گفت ، در ميان انصار سخنان گله آميز و نامناسبى درباره تقسيم
غنائم گفته مى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور فرمود تا انصار فراهم
آمدند، آنگاه براى آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تاءثير قرار داد كه همگى
گريستند و گفتند: ما به همين كه رسول خدا همراه ما به مدينه بازگردد خشنود و
سرافرازيم . (340)
عمره رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از كار تقسيم غنائم حنين و آزاد كردن اسيران هوازن
در جعرانه ، دوازده روز به پايان ماه ذى قعده ، رهسپار مكه شد و طواف و سعى انجام داد و
سر تراشيد و همان شب به جعرانه بازگشت . (341)
بازگشت رسول خدا به مدينه
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از انجام عمره در روز پنجشنبه از راه سرف و
مرالظهران رهسپار مدينه شد و در روز بيست و هفتم ذى قعده وارد مدينه گشت و پيش از آن ،
دو نفر به نامهاى (حارث بن اوس ) و (معاذ بن اوس ) مژده فتح حنين را به مدينه
برده بودند.
اسلام كعب بن زهير
(زهير بن اءبى سلمى ) از فحول شعراى جاهليت بود كه يك
سال پيش از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله درگذشت . وى دو پسر به نامهاى
(بجير) و (كعب ) داشت كه آن دو نيز از شعراى بزرگ اسلام به شمار مى رفتند.
(بجير) روزى با برادرش كعب بيرون رفت و به برادرش گفت : در اين جا بمان تا
من نزد اين مرد (يعنى : رسول خدا) بروم و ببينم چه مى گويد. كعب همان جا ماند و بجير
نزد رسول خدا آمد و چون اسلام را بر وى عرضه داشت مسلمان شد، هنگامى كه خبر اسلام
وى به كعب رسيد، اشعارى در ملامت وى گفت و براى او فرستاد، بجير آن اشعار را به
رسول خدا عرضه داشت . رسول خدا فرمود: (هر كه كعب را بيابد او را بكشد.)
بجير به برادرش كعب نوشت : اگر به زندگى خود علاقه مند هستى ، بهترين راه اين
است كه نزد محمد بازآيى و توبه كنى ، چه هر كس بر وى درآيد و اسلام آورد در امان
است .
كعب هم قصيده اى در مديحه رسول خدا گفت و راه مدينه در پيش گرفت و به طور ناشناس
دست در دست رسول خدا نهاد و گفت : اى رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه توبه كند و
اسلام آورد تا او را امان دهى ، اگر نزد تو آيد توبه اش را
قبول مى كنى ؟ فرمود: آرى ، گفت : من خود كعب بن زهيرم . سپس قصيده معروف خود را كه
مبنى بر عذرخواهى و بخشش بود براى رسول خدا خواند و
رسول خدا برده اى به او داد (342) كه آن برده تا زمان خلفا باقى بود و معاويه آن
را از اولاد كعب خريد و بعد خلفا آن را در روزهاى عيد بر تن مى كردند. (343)
ديگر وقايع سال هشتم
1 - پيش از فتح مكه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله (علاء بن حضرمى ) را نزد
(منذر بن ساوى عبدى ) پادشاه بحرين فرستاد و منذر اسلام آورد و مسلمانى پسنديده
شد.
2 - در ذى حجه سال هشتم بود كه ابراهيم ، فرزند
رسول خدا از (ماريه ) كنيز مصرى تولد يافت . (344)
3 - در سال هشتم هجرت ، زينب دختر بزرگ رسول خدا در مدينه وفات يافت . (345)
سال نهم هجرت (346)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اول محرم
سال نهم ، كسانى را براى گرفتن زكات از
قبايل مختلف بيرون فرستاد:
1 - بريدة بن حصيب ؛ 2 - عباد بن بشر؛ 3 - عمرو بن عاص ؛ 4 - ضحاك بن سفيان
كلابى ؛ 5 - بسر بن سفيان ؛ 6 - عبدالله بن لتبيه ؛ 7 - مردى از بنى سعد هذيم ،
براى گرفتن زكاتهاى قبيله بنى سعد. (347)
سريه (عيينة بن حصن فزارى )
محرم سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله براى
تحويل گرفتن زكاتهاى (بنى كعب ) (طايفه اى از خزاعه )، (بسر بن سفيان ) را
فرستاد، اما بنى تميم كه در مجاورت خزاعيها زندگى مى كردند، به آنان گفتند:
مال خود را بى جهت به آنان ندهيد و شمشيرها را از نيام كشيدند و (بسر) را از
تحويل گرفتن زكات مانع شدند. ناچار (بسر) به مدينه آمد و پيش آمد را به
رسول خدا گزارش داد. رسول خدا (عيينه ) را با پنجاه سوار بر سر آنان فرستاد،
وى عده اى از آنان را اسير گرفت و به مدينه آورد، چند تن از بزرگان بنى تميم از
جمله (عطارد بن حاجب ) در پى اسيران رفتند و بر در خانه
رسول خدا ايستادند و فرياد كردند: اى محمد! پيش ما بيا،
رسول خدا از خانه بيرون آمد و (عطارد بن حاجب ) از طرف فرستادگان بنى تميم
سخن گفت و سپس رسول خدا اسيرانشان را به آنان باز داد.
سريه (ضحاك بن سفيان كلابى )
ربيع الاول سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله سريه اى به فرماندهى
(ضحاك ) بر سر طايفه (قرطاء) فرستاد و چون اين طايفه از
قبول اسلام امتناع ورزيدند، جنگ درگرفت و دشمن هزيمت يافت . (348)
اسارت (ثمامة بن اءثال حنفى )
سپاهيانى به عنوان سريه به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون رفتند و
مردى از (بنى حنيفه ) را بى آن كه او را بشناسند، اسير گرفتند و نزد
رسول خدا آوردند، فرمود: (مى دانيد كه را اسير گرفته ايد؟ اين (ثمامه بن
اءثال حنفى ) است ، با وى به نيكى رفتار كنيد). سپس فرمود: (هر غذايى داريد
فراهم سازيد و نزد وى فرستيد)، اما اين همه بزرگوارى در ثمامه اثر نمى كرد و
هرگاه رسول خدا بر وى مى گذشت و مى گفت : ثمامه اسلام بياور. در پاسخ مى گفت :
بس كن اى محمد...
با اين حال رسول خدا دستور داد تا او را آزاد كردند، او پس از آزادى به بقيع رفت و خود
را نيك شستشو داد و سپس نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون وى اسلام آورد، به
رسول خدا گفت : تو را از همه كس بيش دشمن مى داشتم ، اما اكنون تو را از همه كس بيش
دوست مى دارم ، آن گاه براى انجام عمره به مكه رفت و نخستين كسى بود كه با لبيك
گفتن وارد وادى مكه شد.
سريه (علقمة بن مجزز مدلجى )
ربيع الآخر سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (علقمه ) را با سيصد نفر
فرستاد تا بر مردمى از حبشه كه در كشتيهايى به چشم مردم شعيبه
(اهل جده ) آمده بودند حمله برد، وى تا جزيره اى در ميان دريا پيش رفت ، اما دشمن
گريخت و جنگى پيش نيامد. به هنگام بازگشت ، چون جمعى شتاب داشتند كه به مدينه
بروند (عبدالله بن حذافه ) را بر اصحاب سريه امارت داد. عبدالله كه
اهل مزاح بود در يكى از منازل براى گرم شدن افراد، آتش افروخت ، آنگاه به اصحاب
خود گفت : مگر نه آن است كه بايد شما از من اطاعت كنيد؟ گفتند: چرا. گفت : پس به شما
دستور مى دهم كه همه داخل اين آتش شويد. چون ديد كه بعضى از اصحاب او، خود را آماده
فرمانبرى مى كنند، گفت : بنشينيد كه من مى خواستم با شما بخندم و شوخى كنم .
قصه عبدالله را به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند.
رسول خدا فرمود: ( من امركم (منهم ) بمعصية فلا تطيعوه . ) (هركس از فرماندهان
شما، شما را به گناه دستور داد، از او اطاعت نكنيد.) (349)
سريه (على بن ابى طالب ) عليه السلام
ربيع الآخر سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على بن ابى طالب ) عليه
السلام را با صد و پنجاه سوار، بر سر قبيله (طيى ء) براى ويران كردن بتخانه
(فلس ) فرستاد. بامدادان بر محله خاندان (حاتم طائى ) حمله بردند و بت و
بتخانه را ويران ساختند و شتر و گوسفند و اسيران فراوان گرفتند و در مخزن فلس ،
سه شمشير و سه زره به دست آوردند.
على عليه السلام ، در منزل (ركك ) غنيمتها را بعد از جدا كردن خمس قسمت كرد.
سريه (عكاشة بن محصن اءسدى )
ربيع الآخر سال نهم : سپس سريه (عكاشه ) به جناب ، سرزمين
قبايل (عذره ) و (بلى ) در ماه ربيع الآخر
سال نهم هجرت روى داد. (350)
غزوه تبوك
رجب سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه دولت روم ، سپاه عظيمى
فراهم كرده و (هرقل ) جيره يك سال سپاهيان خود را پرداخته و آنان را آماده جنگ با
مسلمانان ساخته و پيشاهنگان خود را تا (بلقاء) پيش فرستاده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را براى جنگ با روميان فراخواند. (351)
فصل تابستان و گرمى هوا و رسيدن ميوه ها و آسايش در سايه درختان از طرفى و دورى
راه و نگرانى از سپاه انبوه دولت روم از طرفى ديگر، كار اين بسيج را دشوار ساخته
بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين غزوه از همان آغاز كار، مقصد را آشكار ساخت تا
مردم براى پيمودن راهى دور و انجام كارى دشوار و جنگ با دشمنى زورمند آماده شوند.
(352)
جد بن قيس منافق
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به (جد بن قيس ) (يكى از مردان بنى سلمه ) گفت :
(امسال مى توانى خود را براى جنگ با روميان آماده كنى ؟). گفت : اى
رسول خدا! اذنم ده تا در مدينه بمانم و مرا به فتنه مينداز (و گرفتار گناهم مساز)،
زيرا مردان قبيله مى دانند كه هيچ مردى ، به زن پرستى و زن دوستى من نيست و مى
ترسم كه اگر زنان رومى را ببينم شكيبايى نكنم .
رسول خدا صص از وى روى گرداند و گفت : (تو را اذن دادم كه بمانى ) و درباره
همين (جد بن قيس ) آيه 49 سوره توبه نازل گشت . (353)
منافقان كارشكن
مردمى از منافقان مدينه ، از باب كارشكنى و بر اثر شك و ترديدى كه در كار
رسول خدا داشتند و از نظر بى رغبتى در كار جهاد مى گفتند: در اين گرما به جنگ نرويد
و اين فصل براى جنگ مناسب نيست و درباره ايشان ، آيه
نازل گشت :
(و گفتند: در گرما رهسپار جنگ نشويد. بگو: حرارت آتش دوزخ بسيار بيشتر است اگر
مى فهميدند، پس بايد به سزاى آنچه مى كرده اند، كم بخندند و بسيار بگريند.)
(354)
گريه كنندگان
هفت نفر از انصار و ديگران كه مردمى نيازمند بودند، از
رسول خدا وسيله سوارى و توشه سفر خواستند تا در كار جهاد شركت مى كنند و چون
رسول خدا وسيله اى نداشت كه به آنان بدهد، گريان و اسفناك از نزد وى بيرون رفتند،
اين جماعت را (بكائين ) گويند و اسامى آنها بدين قرار است :
1 - سالم بن عمير؛ 2 - علبة بن ريد؛ 3 - اءبوليلى ؛ 4 - عمرو بن حمام ؛ 5 - عبدالله
بن مغفل ؛ 6 - هرمى بن عبدالله ؛ 7 - عرباض بن ساريه . (آيه 92 سوره توبه در همين
باره نازل گشت .)
باديه نشينان بهانه جو
مردمى از اعراب باديه نشين ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عذر و بهانه
آوردند تا آنان را اذن دهد كه در اين سفر همراهى نكنند، پس آيه 90 از سوره توبه
درباره ايشان نزول يافت .
توانگران بهانه جو
گروهى از توانگران ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و مرخصى خواستند و
گفتند: بگذار ما هم با ماندگان باشيم .
خداى متعال فرمود: (خشنود شدند كه همراه بازماندگان باشند.) (توبه / 87)؛
رسول خدا به آنان اذن داد و خداى متعال فرمود: (خدا تو را بخشيد، چرا به آنان اذن
دادى ؟) (توبه / 43(355) ).
هزينه جنگ
براى تاءمين هزينه تجهيز سى هزار سپاهى ، لازم بود كه توانگران مسلمان ، كمك مالى
دهند، اين كار را با كمال شوق و اخلاص انجام دادند، نه تنها توانگران بلكه
نيازمندانشان نيز در حدود قدرت ، چيزى تقديم داشتند، چنان كه (علبة بن زيد حارثى
) يك صاع خرما آورد و تقديم داشت و مسلمان ديگرى از ثروتمندان ، هميان
پول نقره اش را در اختيار گذاشت . منافقان هم در اين جا بيكار ننشستند و سخنان نفاق آميز
بر زبان مى راندند و آنان را مسخره مى كردند و درباره اين منافقان ، آيات 79 و 80 از
سوره توبه نزول يافت . (356)
فرستادگان رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسول خدا صلى الله عليه و آله عده اى را فراخواند تا به سوى قبايلشان روند و آنان
را براى جهاد آماده سازند. اسامى فرستادگان از اين قرار است :
1 - بريدة بن حصيب ؛ 2 - ابورهم غفارى ؛ 3 - ابوواقد ليثى ؛ 4 - اءبوجعده ضمرى ؛ 5
- رافع بن مكيث ؛ 6 - نعيم بن مسعود؛ 7 - بديل بن ورقاء؛ 8 - عمرو بن سالم ؛ 9 - بسر
بن سفيان ؛ 10 - عباس بن مرداس . (357)
جانشين رسول خدا در مدينه
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على ) عليه السلام را در مدينه جانشين گذاشت و
به او گفت : (مدينه را جز ماندن من يا تو شايسته نيست )، زيرا ممكن است كه در نبودن
من ، آن هم با دورى راه ، دشمنان فراهم شوند و بر مدينه بتازند و پيش آمدى ناگوار و
جبران ناپذير روى دهد.
حديث منزلت
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، (على ) عليه السلام را در مدينه جانشين
گذاشت و خود رهسپار تبوك شد، منافقان به بدگويى على پرداختند و گفتند:
رسول خدا از على افسرده خاطر گشته و او را با خود نبرده و در مدينه گذاشته است !
چون اين سخنان به گوش على رسيد از مدينه به
دنبال رسول خدا شتافت و به او پيوست و گفت : منافقان مى گويند كه از من گران خاطر
شده اى و به همين جهت مرا در مدينه گذاشته اى !
رسول خدا به او فرمود: (برادرم ! به جاى خويش بازگرد كه مدينه را جز من يا تو
كسى شايسته نيست و تويى جانشين من در خاندان من و
محل هجرت من و عشيره من ). (358)
آنگاه جمله اى را به على گفت كه همگان بر نقل آن همداستانند: (اى على ! مگر خشنود
نيستى كه نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشى كه (هارون ) نسبت به
(موسى ) داشت ، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست )، على عليه السلام به مدينه
بازگشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى مقصد خويش رهسپار شد.
عبدالله بن ابى و منافقان
نوشته اند كه (عبدالله بن ابى ) منافق با جمعى از منافقان ، نه تنها با
رسول خدا همراهى نكرد، بلكه گفت : محمد با اين سختى و گرمى و دورى راه به جنگ
روميان مى رود و گمان مى كند كه جنگ با روميان بازيچه است ، به خدا سوگند: مى بينم
كه فردا يارانش اسير و دستگير شوند. (359)
عده و عده مسلمانان در غزوه تبوك
نوشته اند كه شماره مسلمانان در جنگ تبوك به سى هزار نفر رسيد و ده هزار اسب و
دوازده هزار شتر داشتند، برخى هم عده مسلمانان را
چهل هزار و بعضى ديگر هفتاد هزار گفته اند. (360)
|