next page

fehrest page

back page

باب الحوائج
باز اراده خداوند متعال بر آن شد كه حجتى را بر امتى بعنوان راهنمايى الهى ارائه دهد. عالمى متحرك ، پر جوش متقى و با استقامت را براى هدايت ستمگران و حق جويان بر زمين و آسمان و بر جن و ملائكه عنايت فرمايد.
خواسته خالق جهان آفرين بر آن شد تا تعالى و تكامل انسانها را با قدرت علمى و علمى مردى چون امام كاظم عليه السلام محقق گرداند.
و اين بار براى تحقق خواسته الهى ، پدرى چون امام صادق عليه السلام بايد زمينه ساز گردد.
بايد انسانى و آراسته اين تعهد و مسئوليت را بر دوش گيرد كه رئيس دانشگاه عالى شيعه است .
و بايد دامن پاك و پر ارج مادرى چون حميده وى را بستر گردد.
سال يكصد و بيست و هشت هجرى بود، پيشواى ششم شيعيان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در موسم حج همراه جمعى از ياران خود به زيارت خانه خدا مشرف شده بودند و در اين سفر همسر گرامى خود حميده را نيز، همراه داشتند، مراسم حج به پايان رسيده و كاروانهاى حجاج بيت الحرام هر كدام به سوى شهر و ديار خود رهسپار بودند.
كاروان مدينه نيز در ركاب مولايشان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از مكه حركت نموده و پس از طى مسافتى در سرزمينى به نام ابواء بار گشوده بودند تا پس از استراحت ، مجددا به سفر خود ادامه دهند.
ابواء روستايى است ميان مكه و مدينه كه چشمه آب زلال و نخلهاى سر به فلك كشيده اش ، كاروانهاى خسته و مسافران تشنه لب و گرما زده را به خود فرا مى خواند .
در گوشه اى از اين سرزمين خلوت و آرام زنى بزرگ ، در زير خاك خفته است ، او امنم مادر گرامى پيامبر عظيم الشان اسلام ، حضرت محمد بن عبد الله (ص ) است .
هر از گاه مسلمانى مومن ، رنج راه را به خود هموار ميسازد و به زيارت اين قبر ميايد تا اسلامى از سر مهر، نثار زنى كند كه در دامان پاك خود، انسانى بزرگتر از تمام آفرينش را پرورش داده است .
امروز صبح ، امنه ميهمانانى اينچنين عزيز و گرانقدر داشت ، مردى از سلاله پاك فرزندش محمد مصطفى (ص ) همراه با خانواده گرامى اش كه بى صبرانه انتظار نوزادى را مى كشيد كه خداوند مقدر فرموده جانشين وى و خليفه رسول خدا و امام عالميان باشد. زمان حمل نزديك شده بود.
امام به روستاى ابواء آمده بود تا خاطره شيرين ميلاد رسول اكرم را در ذهنش ‍ تازه كند و سرنوشت اين كودك مبارك قدم را با سرنوشت دين فرزند امنه پيوندى مقدس و ابدى بزند.
روستاى ابواء اندرز صبح گوئى ديگر گونه مينمود، پرتو آفتاب ، نخلهاى سربلند را تا كمر طلايى كرده و سايه هايى دراز روى بامهاى گلى روستا انداخته بود.
صداى شتران و صداى گوسفندانى كه پيشاپيش چوپانان ، آماده رفتن به صحرا بودند، بذر نشاط را در دل مى كاشت و گوش را از آواى زندگى مى انباشت .
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام همراه با ياران خود مشغول صرف صبحانه بودند كه ناگاه فرستاده اى از طرف حميده وارد شد و پيام او را به امام رسانيد، امام تا پيام را شنيد، دست از غذا كشيده ، بى درنگ از جا حركت كرد و به سوى چادر زنان شتافت . اصحاب و ياران حضرت صرف صبحانه را نا تمام گذاشته و به فكر فرو رفتند كه چه حادثه مهمى اتفاق افتاده است ؟ آيا كسى از زنان همراه امام بيمار شده ؟ آيا مطلبى محرمانه پيش آمده مى بايست به طور خصوصى به اطلاع حضرت برسد؟ يا اينكه .... اين انتظار خيلى بدر ازا نكشيد. زيرا اندكى بعد در حالى كه لبخند شيرينى بر لبان امام نقش بسته بود شادى در چشمان حضرتش موج ميزد به ميان جمع بازگشت ، و چنين فرمود: خداوند امروز پسرى به من عنايت كرد كه بهترين مردم زمان خود و پيشواى آينده شما خواهد بود.
و بدين ترتيب از صلب پدرى چون امام صادق عليه السلام و از رحم پاك و پر ارج مادرى چون حميده ، برترين خلق خداوند پاى به عرصه گيتى ميگذارد و جهان را به نور وجود خويش ، نور باران ميسازد.
آن روز مبارك يكشنبه ، هفتم ماه صفر بود كه تا آن تاريخ صد و بيست و هشت سال از هجرت رسول اكرم مى گذشت و آن كودك فرخنده پى موسى نام داشت . پدرش برترين خلق زمين در روزگار، امام جعفر صادق عليه السلام و مادرش بانوى دانا و بزرگوار و پاكدامن ام حميده بود.
داستان زندگى حميده مادر گرامى امام موسى ابن جعفر عليه السلام از مطالب جالب خواندنى است . او وآبسته به يكى از خانواده هاى غير عرب بود، ولى سير حوادث او را با خيل بردگان به بازار برده فروشان مدينه كشانيد و آنگاه به دستور امام محمد باقر عليه السلام از ميان زنان و دختران ديگر انتخاب و به خانه حضرتش انتقال يافت و به افتخار همسرى فرزند جوان و برومند آن حضرت يعنى وجود مقدس جعفر ابن محمد الصادق عليه السلام نائل گرديد و نوزادى كه در ابواء چشم به جهان گشود ثمره اين وصلت فرخنده بود.
حميده مادر ارجمند و بزرگوار پيشواى هفتم از زنان با فضيلت و مردم آفرين بود، او به حدى از اصالت خانوادگى و فضايل انسانى برخوردار بود كه امام محمد باقر عليه السلام هنگام معرفى او به فرزند گرامى خود جعفر ابن محمد عليه السلام فرمود: فرزندم : حميده ، همچون زر ناب و تصفيه شده ، از شالودگيها و پليديها پاك است ، فرشتگان الهى همواره از او مراقبت و نگهدارى كرده اند تا نزديك به من رسيده است و اين از لطف خدا بر من و امام بعد از من است كه پاى چنين بانوى پاكدامنى را به خانه من گشود.
گوهر شخصيت اين بانوى بزرگ در خانه امام صادق عليه السلام بيش از پيش ‍ صيقل يافت و در پرتو زندگى مشترك با آن پيشواى بزرگ و استفاده از علوم سرشار آن حضرت به پايه اى رسيد كه امام صادق عليه السلام دستور ميداد زنان مسلمان براى فرا گرفتن احكام و مسائل دينى به اين بانوى عاليقدر مراجعه كنند. از اين لحاظ، موسى ابن جعفر عليه السلام به تنها پدرى همچون امام صادق عليه السلام بنيانگذار مذهب جعفرى و موسس دانشگاه بزرگ جهان اسلام داشت ، بلكه از پستان بانوى با فضليت و گرانمايه اى چون حميده شير خورده و در دامان پاك و پر ارج او پرورش يافته بود.
از همان كودكى آثار هوش سرشار و استعداد شگرف از چهره حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام هويدا بود و از آينده درخشان او حكايت ميكرد، او كه وارث علوم خاندان رسالت و امامت بود تا سن بيست سالگى كه پدر بزرگوارشان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در قيد حيات بودند همه جا از برنامه هاى عالى و ارزنده پدر الهام ميگرفت و از علوم و دانشهاى آن حضرت استفاده ميكرد.
در سال 148 هجرى پس از شهادت پدر بزرگوارش عهده دار مقام امامت شد و به هدايت و رهبرى مردم مشغول گرديد.
معروفترين القاب حاضرت كاظم ، عبد صالح ، باب الحوائج و كينه شريفش ‍ ابو الحسن بود.
حضرت امام موسى ابن جعفر عليه السلام پس امامت در حالى كه 55 سال از عمر پر بركتش ميگذشت به دست هارون الرشيد به شهادت رسيد.
آسمانا تو ندارى قمرى بهتر از اين
بزم ما را نبود زيب و فرى بهتر از اين
نيست ما بى خبران را خبرى بهتر از اين
بهر پرواز به كاشانه قاف ملكوت
حق نداده است مرا بال و پرى بهتر از اين
هر كسى را اثرى هست گرانمايه و من
بين اشعار ندارم اثرى بهتر از اين
آمد اين مژده نگوشم سحر از عالم غيب
كه نباشد شب ما را سحرى بهتر از اين
شب ميلاد همايون بهين رهبر ماست
كه بشر را نبود راهبرى بهتر از اين
از گريبان زمين سرزده خورشيد مگر
كه نديده است بخود زيب و فرى بهتر از اين
جاى دارد كه بگويد به دوصد جلوه زمين
آسمانا تو ندارى قمرى بهتر از اين
صادق آل نبى را پسرى داد خدا
كه نباشد پدرى را پسرى بهتر از اين
بعد صادق زره لطف نداده است بما
صدف بحر ولايت گهرى بهتر از اين
بخدائى خدا نيست در اقليم وجود
بهر زيب سر ما تاج سرى بهتر از اين
بهتر روز صفر هفتم ماه صفر است
نيست ما هم سفران را سفرى بهتر از اين
بهتر نابودى هارون ستمگر نبود
خفته در بيشه دين شير نرى بهتر از اين
بهتر پرپر شدن زهر ندارد به يقين
شجر گلشن دين برگ و برى بهتر از اين
گوئيا خلق نكرده است بدين حسن و خصال
بين ابناء بشر، حق ، بشرى بهتر از اين
چشم خورشيد چو افتاده به او گفت نداشت
كلك ذات احديت هنرى بهتر از اين
اى شه ملك خراسان پسر شير خدا
چون تو نبود پسرى را پدرى بهتر از اين
نيست در گردش ايام بدين جلوه گرى
مهر و مه را شب و روز دگرى بهتر از اين
حاجت خويش طلب كن كه ندارد پس از اين
تير جانسوز دعايت اثرى بهتر از اين
من ژوليد چه گويم كه ز يمن قدمش
بزم ما را نبود زيب و فرى بهتر از اين
سرود ميلاد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام
زيور آرا شد زمين تا عرش اعلى
چونكه شد نور رخ موسى هويدا
مبارك مبارك مبارك
به به از شان و جلال و عزت و جاهش
خرم افزا شد زمين از ديدن روى گرامش
عالم از اين مولد فرخنده گرديده طرب زا
چونكه شد نور رخ موسى هويدا
مبارك مبارك مبارك
بر امام منتظر بادا مبارك اين ولادت
تهنيت بر شيعيان حضرتش از اين ولادت
رسيد شادى شيعيان به عرش اعلى
چونكه شد نور رخ موسوى هويدا
مبارك مبارك مبارك
بيستم صفر اربعين سالار شهيدان و سرور آزادگان حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام و ياران و اصحاب با وفايش
اربعين آمد و اشكم ز بصر مى آيد
گوئيا زينب محزون ز سفر مى آيد
باز در كرببلا شيون و شينى بر پاست
كز اسيران ره شام خبر مى آيد
فصل پيام
وقتى كه گرد و خاك پيكار عاشورا فرو نشست و صداى چكاچك شمشيرها، با واپسين تپش قلب مجاهد مردان ، خاموش گشت و زمانى كه خنجر سياه كين ، فرياد سرخ حسين عليه السلام را همراه حنجره اش بريد دوران پس از حسين يعنى فصل پيام آغاز شد.
عصر عاشورا آغاز رسالت بود و از همان ساعت ، خون گرم سالار شهيدان ، دروازه دلهايى را گشود كه با هيچ لشگرى بجز خون فتح نمى شد.
عصر عاشورا پايان حضور جسمانى امام حسين در صحنه و آغاز عصر عشق به حسين بود و از آن غروب سرخ فام تا امروز، بشريت در عصر حسين زيست كرده است ، كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا.
عصر عاشورا پايان حضور جسمانى امام حسين در صحنه و آغاز عصر عشق به حسين بود و از آن غروب سرخ فام تا امروز، بشريت در عصر حسين زيست كرده است ، كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا.
پس از آنكه كارزار پايان يافت و حسين ، عمود خيمه عشق ، بر زمين افتاد و طوفان طف فرو خوابيد، مبارزه نوينى در برابر ظلم آغاز و جبهه اى به وسعت قلب همه انسانها باز شد. اين بار قهرمان داستان زينب است و زبان گوياى او و امام سجاد عليه السلام شمشير برانى است كه رگ حيات ستم را قطع مى كند.
كاروان اسرا، از كانون حماسه دور مى شود و حال و هواى آنان ائينه تمام نماى ماهيت نهضت حسين است . از سرهاى بريده نور مى بارد و از راس نورانى حسين عليه السلام آواى قرآن بگوش مى رسد: ام حسبت آن اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من اياتنا عجبا
شبها، اهل بيت قرآن و نماز شب مى خوانند و ذكر خدا از لبانشان جدا نمى شود و از اسارت خويش و شهادت مردانشان پشيمان نيستند.
اين قافله بجاى آنكه نشانه افتخارات لشكر كوفه باشد نمايشگر قساوت يزيديان و مظلوميت و حقانيت سپاه جان باخته عشق است .
زينب ماموريتى ويژه و سنگين به عهده دارد. شهداء در قتلگاه آراميده اند و تكليف خود را به بخوبى انجام داده اند و شاهدان بايد در طول مسير، رسالت تبليغى خود را به انجام رسانند. آيا اسارت و زنجير مانع از انجام تكليفشان خواهد بود؟ آيا كشته شدن عزيزانشان و تالمات روحى ناشى از آن ، آنان را از مسئوليت خطير ابلاغ پيام باز خواهد داشت ؟
خيابانهاى كوفه و شام و مجلس يزيد و ابن زياد جواب اين پرسشها را بخوبى مى دهد كه هيچ نيرويى قادر نيست ايمان زينب و زبان رساى على گونه اش را به زنجير كشد.
دست ستم در پوشش تبليغاتى عوامفريبانه و زهر آلوده به خون فرزندان فاطمه آلوده شده است و جو مسموم تحريف حقايق هنوز اجازه نمى دهد تا مردم از ماهيت جنگ نينوا آگاه شوند. فريادى روشنگر لازم است تا مردم پشت جبهه را از عوام فريبى ها و تحريف ها آگاه شوند. فريادى روشنگر لازم است تا مردم پشت جبهه را از عوام فريبى ها و تحريف ها آگاه سازد. جنگ تبليغاتى آغاز مى گردد. جنگى نابرابر كه در يك طرف ، حكومت با تمام ساز و برگ تبليغاتى و در طرف ديگر زنان و كودكانى داغديده ، گرسنه و خسته .
زينب در كوفه و شام پرده از چهره كريه بنى اميه برداشته و با منطق علوى ، مغلطه ها و سفسطه هاى ابن زياد و يزيد را افشار مى كند و با افشاگريهاى روشنى بخش خود، از جنايت هولناكى كه در سرزمين خونبار تف رخ داده پرده بر مى دارد و بدين ترتيب نقاب از سيماى حسينيان و فرزندان رسول خدا كنار مى رود و...
اعتراضها، قيامهاى و انقلابها يكى پس از ديگرى آغاز مى شود و پيام كربلا به گوش تاريخ مى رسد و عاشورا را جاودانگى مى يابد و قتلگاه حسين عليه السلام قبله گاه مى گردد و امت هاى افسرده را جانى دوباره مى بخشد.
در فصل پيام خون ، زينب عاشورايى در تبعيد به پا مى كند و جوامع بشرى از آن تاريخ به بعد گلواژه آزادى و شهادت را از شجره خونين كربلا مى چينند. و اينك اى حسين ! آرامگاه و بارگاه تو آرامش بارگاههاى متعفن طاغوتيان را بر هم زده و زيارتگاه شيفتگان حق و تشنگان عدالت ، گشته است و تربت پاك تو سربازان عاشقى تربيت كرده است كه در طول تاريخ عاشوراها ساخته اند و پرچم امر به معروف و نهى از منكر را كه در كربلا برافراشتى بر تارك تاريخ به جنبش در آورده اند و خيمه عشقى كه در نينوا زدى همچنان بر پا نگهداشته اند.
ياد بود رستاخيز عاشوراى تو هر سال با شكوهتر از سال پيش بر پا مى شود و هر محرم و صفر شور و شعور و عشق و عقل ، در صحنه جامعه و در درون انسانها به ملاقات هم مى آيند، اگر عشق تو در دلها نبود عقل بى پناه مى ماند و اگر شور تو بر سرها نبود شعور مى خشكيد.
ياد بود رستاخيز تو هر سال از عاشورا تا اربعين ، خلق جهان را متوجه پيام قيامت مى كند. عاشورا روز شهادت حماسه سازان و اربعين روز زيارت مرقد عاشور سازان است .
عاشورا خروس خون حسين و اربعين ، پژواك اين فرياد ظلم شكن است . عاشورا و اربعين نقطه ابتدا و انتهاى عشق نيست بلكه چله عارفانه شيعه است ولى نه مثل چله درويشان و مرتاضان در كنج عزلت و خانقاه . بلكه همچون خود حسين در ميانه انسانها و جامعه .
عاشورا تا اربعين نقطه اوج عشق حسين است و در اين چهل روز، حسين عليه السلام تنها سخن محافل و مجالس است تا در طول عمر انسان بهانه بيدارى ظلم ستيزى باشد.
عاشورا زمانه خون و ايثار و اربعين بهانه تبليغ و پيمان است ، عاشورا روزى است كه حسين با تاريخ سخن گفت و اربعين روزى كه تاريخ ، پاى درس حسين عليه السلام مى نشيند.
عاشورا روزى كشت خون خدا در كوير جامعه ظلم زده و و اربعين آغاز برداشت اولين ثمره آن است . اربعين فرصتى براى اعلام همبستگى با عاشورا است .
زيارت اولين زائران حسين و بازگشت اهل بيت امام بر سر خاك گلگون شهيدان بهانه اى منطقى براى تاسيس عزاى اربعين بود. اولين حسين عليه السلام چه جابر باشد و چه ديگران و جابر قبل از اهل بيت به كربلا آمده باشد يا پس از آنان و اين حضور چه در اربعين اول باشد و چه در اربعين دوم ، تغييرى در فلسفه اعلام اربعين به عنوان چهل روز عزاى براى حسين عليه السلام ايجاد نمى كند.
چهل روز متوالى - از عاشورا تا اربعين در واقع مراسم سالانه و رسمى اعلام انزجار از ظالمان تاريخ است و در اين اعتراض عمومى ، حسين سمبل شجاعت ، پايمردى و آزادگى و يزيد نماينده و مظهر جور و فجور است . در اين چهل روز ياد حسين صدرنشين محفل دلها است و افكار عمومى بيش از هر حادثه مهم ديگرى تحت تاثير حادثه كربلا است و اين چهل روز فرصت مناسبى است تا مردم ، عشق به حسين و كينه و تنفر از قاتلان او را در دل خود بپرورانند و اين كينه مقدس را با پوست و گوشت خود و فرزندانشان در آميزند و عظمت گرمى حماسه عاشورا را به هر عصر و نسلى برسانند و شور عاشورا را هر سال تازه تر از سال گذشته بر پا كنند تا كلاس درس عاشورا هر سال با شكوهتر از سال پيش ‍ دائر گردد. اينجاست كه فلسفه اربعين رخ مى نمايد. باشد تا ما نيز از اين كلاس پر بار درس شهادت بياموزيم و خود را جهت يارى مولايمان حضرت مهدى (عج ) آماده نمائيم .
اربعين حسينى بر تمام حسينيان تسليت باد.
اربعين
آنچه از من خواستى ، با كاروان آورده ام
يك گلستان گل ، به رسم ارمغان آورده ام
از در و ديوار عالم ، فتنه ميباريد و من
بى پناهان را بدين دارالامان آورده ام
اندر ين ره از جرس هم ، بانگ يارى برنخاست
كاروان را تا بدينجا، با فغان آورده ام
بسكه من ، منزل به منزل ، در غمت ناليده ام
همرهان خويش را چون خود، بجان آورده ام
تا نگويى زين سفر، با دست خالى آمدم
يك جهان ، درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ويرانه شام از نپرسى ، بهترست
چون از آن گلزار، پيغام خزان آورده ام
خرمنى ، موى سپيد و دامنى ، خون جگر
پيكرى بى جان و جسمى ناتوان آورده ام
ديده بودم با يتيمان مهربانى ميكنى
اين يتيمان را بسوى استان آورده ام
ديده بودم ، تشنگى از دل قرارت برده بود
از برايت دامنى اشك روان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در كف خود، از برايت نقد جان آورده ام
نقد جان را ارزشى نبود، ولى شادم چو مور
هدايه اى ، سوى سليمان زمان آورده ام
تا دل مهر نفرينت را نر نجانم ز درد
گوشه اى از درد دل را، بر زبان آورده ام
مرثيه گروهى در اربعين حسينى
اسارت طى شد اى ماه مدينه
زيارت كن زيارت كن سكينه
گل بى آيت اينجاست
مزار بابت اينجاست
حسينم وا حسينا (2)
بنال اى دل بناى نينوائى
دوباره گشته زينب كربلائى
به تن دارد نشانه
ز ضرب تازيانه
حسينم وا حسينا(2)
همين جا هستى زينب فدا شد
كه هجده دسته گل از ما جدا شد
ضياء هر دو عينم
كجائى اى حسينم
حسينم وا حسينم (2)
اسارت در ره حق عزتى داشت
به محمل سر شكستن لذتى داشت
بخوان قرآن دوباره
ز حلق پاره پاره
حسينم وا حسينا (2)
بيست و هشتم صفر رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام حضرت محمد ابن عبد الله ص و شهادت سبط اكبرش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
در سوگ نبى جهان سيه مى پوشد
در سينه دل از داغ حسن مى جوشد
از ماتم هشتمين امام معصوم
هر شيعه ز درد، جام غم مى نوشد
رحلت
يا محمد(ص ) از رحلت تو چه بگوئيم و چه بنويسيم كه براستى وصف اين غم بزرگ ، اين رحلت جانگذار و وصف كبرى و داهيه عظمى در توان كدامين قلم و كدامين بيان است ؟
محمد(ص )، اى گراميترين خلق نزد پروردگار، اى آفتاب جانبخش جهان ، اى روح وجود عالم ، براستى كدامين قلم است كه از تو، به صورتى بايسته و شايسته ياد كند؟... آرى ...
گاهى كه ستاره اى از آسمان كوچ ميكند ميگوئيم ما را چه غم كه هنوز ماهى و مهتابى باقيست ، اما بنازم به آن ماه شب افروزى كه با رفتنش ، كاروان نور را به ارمغان مياورد و انبوه ستارگان ديگرى را روشن ميسازد...
و تو اى برگزيده ترين برگزيدگان خلق ، اى رسول حق ، چنين بودى آرى ... آسمان بر بام خانه پيغمبر منتظر است ، انگار كه كواكب آر حركت باز ايستاده اند و زمين ديگر نمى چرخد، در اين لحاظ سنگين و اندوهناك گوئى اين محمد(ص ) نيست كه از دار دنيا ميرود بلكه كل انبياء و پيامبران هستند كه از اين جهان ميروند. خاتم انبياء با تنى خسته و چشمى نگران (بخاطر حال امتش ) اين جهان را ترك ميكند.
اينك او امتش را تنها ميگذارد و از اين فانى سرا به باقى سرا ميشاند، او غم از رفتن ندارد، اندوه از رحلت و ترك اين خاك ندارد كه اگر غمى و اندوهى بر سينه اش سنگينى ميكند ناراحتى و بى تابى از براى امت نوپايى است كه يك مكتب الهى را پذيرفته است و به همين خاطر در مقابل دشمنان داخلى و خارجى زيادى قرار گرفته است . غمش غم امتى است كه بايد حركتش را به سوى الله يك لحظه متوقف نسازد، چه رنجها كه براى اين حركت متحمل نگشت و چه حرفها كه از دوست و دشمن نشنيد، اگر در دل هميشه به ياد و فكر امت بود بخاطر عشقى بود كه به خداى امت داشت .
آرى مرغ جان ، قصد پرواز از قفس تن را دارد. او كه نفسش زندگى بود و اميد، حرفهايش هيجان بود و تلاش ، قدمها و حركاتش زندگى ساز بود و انسان ساز، و لبخندش هر مشتاق عاشقى را بو جد مياورد. چقدر موثر و پر نفوذ سخن ميگويد اين رسول خدا، چقدر به انسانها عشق مى ورزد اين سرور انسانها و چقدر پر جذبه است كلامش ، آنگاه كه از خدا سخن ميگويد، آنگاه كه از گرسنگان و تشنگان و بيماران و گرفتاران سخن ميگويد.
اينك پدرى مهربان از دنيا ميرود، پدرى بى مانند جهان را ترك ميگويد، و آنگاه كه بى تا بى قرارى دخترش را نظاره مى كند خطاب به او چنين مى فرمايد: فاطمه عزيزم ، فاطمه دلبندم ، فاطمه اى گوشواره عرش كبريائى ، فاطمه اى گوهر پارسايى و شكيبايى فاطمه اى محبوبه حضرت داور، فاطمه اى جان و جآنان پيامبر، فاطمه اى كفو بى كفو حيدر غصه به خود راه مده كه تو اولين كسى هستى كه به ديدار من ميشتابى . فاطمه جان گريه اين نور چشمان عزيزم حسن و حسين را آرام كن كه بيش از اين طاقت شنيدن اين گريه ها را ندارم .
به يكباره نفس ها گره مى خورد، زمان ساكت و غمگين مى ايستند، هستى از جنبش باز مى ماند ناگهان لبهاى نازنين پيامبر تكان مى خورد:
بل الرفيق الا على
يا رسول الله اكنون اندكى از عطر تن مطهر تو است كه در مشام اين خاكيان فرو رفته است و در دلهاشان نورى ، شورى و غوغايى بى اندازه ايجاد كرده و و شوريده شان ساخته و اين دلهايشان را جايگاه عشق به تو و خاندان پاك قرار داده .
يا محمد(ص ) عنايتى كن به اين خستگان كه جز ائين پاك تو چيزى نميخواهند و جز به اشتياق قرب الهى و محشور شدن در نزد تو، جانهاشان آرام نمى گيرد.
اى خوش آن روز يكه ما معشوق را مهمان كنيم
ديده از روى نگارينش ، نگارستان كنيم
گر ز داغ هجر او دردى است در دلهاى ما
ز آفتاب روى او، آن درد را درمان كنيم
يا محمد(ص )، ما سوخته ايم سوخته ... و اينك در سالروز رحلت تو و شهادت فرزندان عزيزت امام حسن مجتبى و امام على بن موسى الرضا عليه السلام جز آب ديده چه داريم كه نثار كنيم ، اى رسول حق ، داغ دلهاى اين مردان و زنان خسته را جز با وجود مقدس تو مگر ميشود آرام كرد.
اينك اى خورشيد درخشان آسمان نبوت ، اندكى بيا و بحال اين عاشقان حق و سوختگان سرزمين ما نظرى كن ، اى پيغامبر عشق و توحيد، اى حبيب خدا اى ياور مظلومان و اى چشمه جوشان ايمان و تقوى ، گوشه چشمى بر اين جمع پريشان و مضطر ما بينداز.
قامت خميده ات را راست كن اى پدر امت ، اى رسول حق ، پيكر افسرده زهرايت را در آغوش بگير، اشكها را از ديدگاهش پاك كن ، پهلوى شكسته اى زهرايت را در آغوش بگير، اشكها را از ديدگانش پاك كن ، پهلوى شكسته اش را مرهم بگذار، گونه كبودش را نوازش كن ، قلب شكسته اش را التيام بخش ، اه اى رسول خدا، پيكر عرقه بخون مجتبى عليه السلام را از مقابل ديدگانش دور كن مگذار، بدن تير الودش را نظاره كند، به او بگو كه گريه را بس كند، بگو كه فرزندش مهدى (عج ) مى آيد، بگو كه او از راه ميرسد او ميايد، او بايد بيايد، انتقام خونها را ميگيرد و شادمانى را بهمراه مى آورد.
الهم و سر نبيك محمد(ص )برويته و من تبعه على دعوته و ارحم استكانتنا بعده ، اللهم اكشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضور و عجل لنا ظهوره ، انهم يرونه بعيد او نريه قريبا، برحمتك يا ارحم الراحمين ... (1)
در شهادت دو پاره تن رسول خدا
حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام رضا عليه السلام
امروز شيعه ما تمزده است ، امروز شيعه در سوگ است و شورى دگر به سر دارد، شيعه گوئى قرار ندارد، امروز دنياى تشيع را حالى ديگرست و انقلابى ديگر.
گوئى هاله هاى ماتم و اندوه ، سر تا پاى وجودش را فرا گرفته است ، گوئى غريب شده است ، گوئى عقيده ها آنچنان گلويش را ميفشارند كه ديگر تاب مقاومت در برابر قطرات اشكش نمى بيند. ارى امروز شيعه عزادار است و در ماتم عزيزانى بهتر از خويش به سوگ نشسته است .
امروز به تنها شيعه كه مهدى (عج ) هم سوگوار است ، ارى امروز مهدى (عج ) داغدار است و ابرهاى تيره ماتم و اندوه ، آسمان زندگيش را پوشانيده است امروز مهدى (عج ) از مدينه جدا نميشود، امروز مهدى (عج ) بقيع را تنها نمى گذارد و زمين مدينه نيز امروز آغوش گشوده است تا مهمآنان تازه اش را در قلبش جاى دهد، اى مدينه امروز از پذيرائى پيامبر(ص )و فرزندش احساس ‍ غرور ميكند و بقيع نيز ان قبرستان غريب و خاموش ، مهمانى تازه دارد، آماده است و تا در كنار مادرى ، فرزندش را نيز جاى دهد، ارى فاطمه عليه السلام نيز، سوگوار است ، و امروز در بقيع تنها نيست چون فرزندش حسن را در كنار خويش دارد و ميتواند پهلوى شكسته و گونه سيلى خورده اش را به پسرش نشان دهد، ميتواند عقيده هايش را بگشايد و شكوه درونش را به پسرش حسن عليه السلام باز گويد و براستى چه غمناك است امروز.
امروز بقيع مطهر، شاهد گفتگوى مادر و فرزنديست ، كه يكى بازوى كبودش را نشان ميدهد و ديگرى بدن تير خورده اش را و اه چه بگويم و چگونه بگويم كه پيامبر(ص ) نيز شاهد اين صحنه غم انگيز است و در كنار فرزندانش اشك مى ريزد. راستى چه شده است ؟
امروز همه عزادارند، شيعه ، مهدى ، مدينه ، بقيع ، فاطمه و اه چه گويم كه طوس ‍ هم آماده عزادارى است چرا كه او نيز امشب سينه اش را گشوده است تا فردى چون على ابن موسى الرضا عليه السلام را در آغوش كشد و چه پرشكوه ، اما غم انگيز است . امروز بيرقهاى سياه به نشانه سوگوارى در اهتزازند و صاحب عزا وجود مقدس ولى عصر حضرت مهدى (عج ) است . هنوز از مدينه و بقيع و از كنار جدش پيغمبر خدا و مادرش فاطمه زهرا عليه السلام جدا نگشته است كه طوس ان وجود نازنين را به سوى خويش ميخواند تا در عزاى جدش على ابن موسى الرضا (عليه الاف التحيه و الثناء) نيز شركت كند. و ما نيز اينك با قلبى اكنده از اندوه و با چشمانى اشكبار و با حالتى غمگين فرياد بر ميداريم : اى مهدى ، اى ولى زمان : اگر توفيق نداشته ايم كه در كنارت در مدينه و بقيع باشيم اما اينك از جوار مرقد جدت على بن موسى الرضا عليه السلام و از محفلى كه بنام اجداد طاهرينت تشكيل شده به شما تسليت ميگوئيم و ظهورتان را ارزو ميكنيم . باشد كه پاسخ عزادارهايمان ، عنايت و توجهى به ما باشد.
رحلت خاتم الانبياء ص
شب هجر رسول وحى آمد شب قطع نزول وحى آمد
فلك را ركن ارامش شكسته
زمين از اشك غم ، در گل نشسته
ملائك جمله در جوش و خروشند
خلايق جمله از ماتم خموشند
كنار بستر باباست زهرا
ز غم دامانش چون درياست زهرا
به يكسو سر به دامن بوتراب است
ز ديده اشك باران چون سحاب است
به سويى مجتبى در شور وشين است
دو دستش حلقه بر دوش حسين است
نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب
شده خيره به حال زار زينب
همه حالى غمين دارند امشب
ز ديده اشك مى بارند امشب
ولى در اين ميان زهراى اطهر
بود بيش از همه دل ناگران تر
تو گويى اشك او پايان ندارد
به سينه دل ، به پيكر جان ندارد
پيام اور كه عقيده در گلو داشت
هماره گوشه چشمى به او داشت
ستوده اشك از چشم ترش كرد
به حسرت سر به گوش دخترش كرد
زاسرار نهانى پرده برداشت
پيامش مژده صبح و سحر داشت
پس از ان فاطمه از گريه كم كرد
تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت
چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد
فلك در خون نشست و دل خروشيد
به گريه عقيده دل باز كردند
ز زهرا پرسش ان راز كردند
كه اى تقوا و عصمت زا تجسم
چه بد ان گريه ها و ان تبسم
چه رازى در پيام حضرتش بود
بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:
مباش افسرده خاطر از جدايى
تو پيش از ديگران پيش من ايى
ترا در خلوت ما راه باشد
ترا عمر كم و كوتاه باشد
رسولا، احمد، امت نوازا
ز رحمت بر سر اين نكته بازا
كه چون دادى به زهرا وعده وصل
به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟
به او گفتى در اين ايوان نيلى
كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟
به زهرا گفته اى اين راز يا به
چون گل پرپر شود با تازيانه ؟
تو كه بر فاطمه دادى بشارت
به زخم سينه اش كردى اشارت ؟
در سوگ امام حسن عليه السلام
آنشب مدينه شاهد سحر بود
ماه صفر آماده از بهر سفر بود
آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت
از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت
آنشب سپيده جامه بر تن چاك ميكرد
از روى لاله گرد غربت پاك ميكرد
آنشب زمان از پرده دل داد ميزد
مرغ حق از بيداد شب فرياد ميزد
آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت
برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت
ام المصائب از مصيب ديده تر بود
در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود
آنشب برادر نيشها را نوش ميكرد
از حق سخن مى گفت و خواهر گوش ميكرد
آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت
شرح بلا و كربلا را باز مى گفت
آنشب حسن را سينه بودى پر شراره
چشم حسينش بود و قلب پاره پاره
آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت
خون حسن از سوده الماس مى ريخت
آنشب دل قاسم خدا را ياد ميكرد
فرياد از بى رحمى صياد مى كرد
آنشب حديث درد را با اه مى گفت
از روز عاشورا به عبد الله مى گفت
مرثيه گروهى در شهادت پيامبر اسلام ص و حضرت امام حضرت امام حسن عليه اسلام
غبار غم بر چهره عالم نشسته
پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله ، بقه الله
روز عزاى رحمه للعالمين است
آغاز غربت اميرالمومنين است
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله ، بقه الله
در مرگ پيغمبر بودن خون قلب الش
بانگ اذان ديگر نيايد از بلاش
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله ، بقيه الله
اى خواهرم اين وادى عشاق دين است
هر كس كه شد عاشق سزاى او همين است
بايد ز لعل گهرش
برون بريزد جگرش
بقيه الله ، بقيه الله
آخر صفر شهادت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام
امشب زچه در خلد، نبى مى گويد
زهراى بتول با على مى گريد
گويا كه عزاى خسرو طوس رضاست
زيرا كه محمد تقى مى گريد
قبله هفتم
در هر پگاه كه خورشيد بر مردم مدينه سلام مى كرد، مردى متين و با هيبت را مى ديد كه ميان موجى از نور با گامهاى شمرده خود به طرف مسجد شهر حركت مى نمود خورشيد اين گامها را تا درب مسجد تعقيب مى كرد و مى شمرد، امام از آنجا تا كنار مرقد رسول خدا(ص ) چيزى جز نور نبود كه بشمارد حتى گامها هم ديگر استوانه هايى از نور بودند و خورشيد در حسرت ان نور مى سوخت و در پشت كوههاى مدينه پناه مى گرفت اما از ميان شكاف كوهها ان مرد را مى ديد كه در كنار مرقد پدر نشسته است و با او سخن مى گويد ان چنان كه دو دوست و دو عاشق نجوا مى كنند، چونان مريدى با مردا خويش .
و اكنون بيش از هزار سال است كه خورشيد ان گامها نمى شمارد و ديگر ان قامت و قدمها را نمى بيند اما هزاران و ميليونها انسان را مى بيند كه به پاس ‍ خاطره ان مسير نورانى و ان گامهاى ربانى جان داده اند و او با همان گامها به هنگام عروج ان جانها بر بالين آنها حاضر مى شد، و در چشمان آنها خاطره خود را زنده مى كرد و آنها را به بهشت جاودان نويد مى داد و باز دوباره بر مى گشت به سوى مسجد النبى كنار مرقد پدر مى نشست و گاه نجوا و گاه شكايت مى كرد او فرزند رسول خد على ابن موسى الرضا است او هشتمين امام و هشتمين پرتو از خورشيد ولايت و دهمين اختر در آسمان عصمت و تنها امام حاضر در ايران . كينه ان حضرت امام رضا عليه السلام را ابوالحسن ثانى است ، اهميت و موقعيت استثنائى امام در دوران امامت ايشان موجب شد كه امامان پس از ايشان را تماما به ابن الرضا شناسند.
امام على ابن موسى الرضا عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگواراش امام كاظم عليه السلام در سال 183 هجرى امامت و دعوت خود را اشكار ساخت و بى پروا به رهبرى و هدايت امت همت گماشت ، دوران امامت امام هشتم عليه السلام با سالهاى خلافت سه خليفه مقتدر و مسلط بر امور مصادف شد، اولين آنها هارون الرشيد عباسى فرزند مهدى عباسى بود خلافت هارون كه بى شك پر نفوذترين و مقتدرترين خلفاى عباسى بود در سال 193 هجرى پايان پذيرفت و اين سال برابر بود با دهمين سال امامت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام .
در زمان هارون ، امار انسانهايى كه تحت حكومت او بودند نزديك به هشتصد ميليون نفر بود و حكم او را بيش از چهل كشور اسلامى و غير اسلامى ، گردن مى نهادند.
در ده سالى كه هارون ، امام رضا عليه السلام را درك كرد، فرصت ان را نيافت كه خطرى را متوجه امام رضا عليه السلام سازد و بالاخره به علت اغشاشاتى كه در شرق ايران رخ داده بود هارون مجبور شد خود با سپاهيان به سوى خراسان برود، اما در نيمه راه بيمار شد و در طوس مرگش فرار رسيد و در همانجا در منطقه اى به نام سناباد مدفون شد.
هارون الرشيد پس از خود، امين را براى خلافت تعيين كرده بود و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مامون خليفه شود و نيز حكومت ايالت خراسان در زمان خلافت امين در دست مامون باقى بماند. اما امين به هيچيك از تعهداتى كه به پدر داده بود عمل نكرده و در سال 194 هجرى چند ماه پس از فوت هارون مامون را از ولايتعهدى خود عزل كرد و فرزند خود موسى را به اين مقام نصب نمود، همين قضيه موجب شد كه ميان امين خليفه هارون و مامون كه در ان زمان والى خراسان بود، جنگهاى خونينى درگيرى و آتش جنگ ميان ان دو برادر فاصله اندازد تا اينكه در سال 198 هجرى امين كشته مى شود و مامون بر مسند خلافت تكيه مى زند اما على سنت عباسى ها مركز خلافت را به مرو مى برد و بساط خلافت خود را در ميان غير عربها پهن مى كند.
امام على ابن موسى الرضا عليه السلام نه تنها در اين درگيريهاى سراسر باطل و فاسد، شركت نجست و هيچ گونه دخالتى ، له يا عليه هيچ كس از طرفين نزاع نكردند، بلكه در طول اين مدت كه ميان خاندان سلطنت اختلاف بروز كرده بود و فرصت مناسب به دست آمده بود نهايت استفاده را مى بردند و با يك برنامه حساب شده به ارشاد و ترتيب پيروان خود مى پردازند.
با به قدرت رسيدن مامون در سال 201 هجرى در جريان يك توطئه زيركانه از ناحيه دستگاه عباسى امام رضا عليه السلام در ماه رمضان همان سال از مدينه به سوى خراسان و بطور مشخص به سمت شهر مرو فرا خوانده شدند كه در ان سالها مهمترين شهر خراسان و مركز خلافت عباسى بود.
امام عليه السلام وقتيكه مواجه با غير عادى بودن دعوت آنها شد و معلوم شد كه آنها مامور بردن امام عليه السلام به نزد خليفه هستند با كمال نارضايتى تن به اين سفر ناخواسته داد و به انحاء مختلف به مردم مدينه و خويشان خود تفهيم كرد كه در اين سفر بازگشتى نخواهد بود مگر به سوى خدا، سوز و گدازى كه امام عليه السلام هنگام وداع با قبر پيامبر از خود بروز داد، همه را متاثر ساخت و در ضمن معلوم كرد كه اين وداع يك وداع معمولى نيست ، بلكه وداع با قبرى است كه ديگر ان را نخواهد ديد.
حضرت امام على ابن موسى الرضا عليه السلام ، اين مظهر روشنگرى ، هدايت و بيدار سازى امت در ميان راه نيز از مسئوليت امامت غفلت نداشتند و هنگامى كه در نيشابور كه شهر هزاران دانشمند و محدث بود، گروهى از او حديث خواستند، در جمله اى كوتاه بر اصلى ترين مشكل مسلمين در ان عصر انگشت گذاشت و حديث مهم و اصولى سلسله الذهب را نقل فرمود و به شيوه خاصى به اهميت عترت و همراهى ان با قرآن اشاره نمود:
كلمه لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى ، بشرطها و شروطها و انا من شروطها
اعتقاد به لا اله الا الله قلعه امن خداست كه هر كس وارد ان شود از عذاب حق ايمن مى ماند. بايد از اسارت طاغوتها به در آمد و بند بندگى هارونها و مامونها را از دست و دل گشود رو به خدا و ائمه هدى كه كانون ازادى و ازادگى اند كرد اما بشرطها و شروطها و انا من شروطها عقيده به امامت من از شرايط داخل شدن در اين حصار امن و قلعه ايمن است .
حضرت رضا عليه السلام هنگام ورود به مرو با استقبال مشتاقانه و شگفت انگيز مردم روبرو شد و بدين ترتيب بار ديگر جاذبه حق در برابر ديدگان حق طلب نمايش يافت .
اقامت امام عليه السلام در ايران اگر چه از حيث سياسى و نقطه نظرهاى تاريخى بى نهايت مهم و تعيين كننده بود، اما چندان به طول نيانجاميد، بطوريكه دو سال پس از ورود امام به خراسان يعنى در پايان ماه صفر سال 213 هجرى ، امام عليه السلام را از طريق وارد كردن سم به بدن مطهرشان مسموم و شهيد كردند.
ارى اگر از رسول دم بزنى و راه توحيد پيمانى ، بايد سپر رسالت شوى ، يا سالها در نخلستان غربت ، سر در چاه بى كسى فرياد بزنى ، يا در بيابان عطش ، بى قطره اى اب سرا پا خون شوى و يا در تنگ ترين جا سنگينى زنجيرها را به جان بخرى و رضا يادگاران اين قبيله است و از سرنوشت آنها برخوردار.
چرا كه سرگذشت او تاريخ فشرده زندگى انهاست ، همانند آنان سايه سياه ستم را نمى تواند ببيند و ارام بنشيند.
مامون خوب مى دانست كه او همانند مادرش زهرا، مدافع نا ارام حق و سنگردار جبهه امامت است و اين جدى ترين خطر براى حضور بى نور اوست از اين رو ان حضرت را در پنجاه و چهار سالگى مظلومانه به سراى جاودانگى كوچ داد.
او به خوشايند خدا خشنود بود، مرز رضايتش ناشناخته و درياى احساسش ‍ بيكرانه است چه زود راضى ميشود رضا و چه سيع حاجت ميدهد! ابر كرمش ‍ همواره سايه گستر است و باران لطفش بر هر زائر دلسوخته اى ميبارد همه غريبند و او غريب غريبان است .
همه رئوفند و امام رئوف لقب اوست .
همه خورشيدهاى كهكشان ولايتند و او خورشيد دائر انهاست همه مهربانند و او ويژگى اش مهربانى است . بركت از دست ائمه عليه السلام فرو مى ريزد و رافت از نگاهشان ميتراود و او رافتش ديدنى ، چشيدنى و حس شدنى است .
همين كه پا به صحن حضور و رواق ديدارش ميگذارى ، نسيم مهر به پيشوازت مى آيد و جان و دلت را گرم در بر مى گيرد. خستگى راه را از جانت مى شويد و پيروزى دلپذير و حياتى نو به تو مى بخشد، جمعى فشرده گرد ضريحى مقدس ‍ پروانه وار مى چرخند و هر كس ارزويى در سينه پرورش داده كه اينجا با تمام وجود بر زبان آورده ، با اشكهاى گرم و ملتسمانه اش تقاضا مى كند. رضا زود راضى ميشود حتى اگر نيازت را بر زبان نياورى فقط در دل سرگرم ان باشى ، خواسته ات را مى داند و بر مى آورد. حاجت گرفتن همه اين نيست كه انچه را تصور مى كنى نياز توست در كفت بگذارند، چه بسا اين ارامبخش تو نباشد، بلكه در عوض چيزى ميدهند كه اميد بخش و دلگرم كننده توست . راستى همين بس كه تو را پذيرفته و جرعه اى اسايش در كامت مى ريزد و سبك ميشوى و از معادش اسوده و دل ارام وداع مى كنى ،
از اينرو بارگاه او قبله هفتم ناميده شده و چون كعبه و كربلا و مدينه ، نجف ، كاظمين ، سامرا مقدس و ملكوتى است ، فرشتگان به ان رفت و آمد دارند و در و ديوارش با پروبالشان اشناست و ساكنان عرش زائر و ناظر انند.
كعبه اهل دل و مطاف دلدادگان ولايت است . زيارت او حج بى استطاعت است و مشهدش همواره بوى كربلا مى دهد.
زائر، گر به چشم دل نگرى
بنگرى خود مدينه دگرى
حرم هشتمين امام اينجاست
نجف و وادى السلام اينجاست
اين مقام خدا پسند و رفيع
كى بود كمتر از مزار بقيع
كاظمين است و سامرا اينجا
هم حسين است و كربلا اينجا
از ورودت به اينچنين گلشن
مقدمت خير و ديده ات روشن

next page

fehrest page

back page