در سوگ نبى جهان سيه مى پوشد
|
در سينه دل از داغ حسن مى جوشد
|
از ماتم هشتمين امام معصوم
|
هر شيعه ز درد، جام غم مى نوشد
|
رحلت
يا محمد(ص ) از رحلت تو چه بگوئيم و چه بنويسيم كه براستى وصف اين غم بزرگ ،
اين رحلت جانگذار و وصف كبرى و داهيه عظمى در توان كدامين قلم و كدامين بيان است ؟
محمد(ص )، اى گراميترين خلق نزد پروردگار، اى آفتاب جانبخش جهان ، اى روح وجود
عالم ، براستى كدامين قلم است كه از تو، به صورتى بايسته و شايسته ياد كند؟...
آرى ...
گاهى كه ستاره اى از آسمان كوچ ميكند ميگوئيم ما را چه غم كه هنوز ماهى و مهتابى
باقيست ، اما بنازم به آن ماه شب افروزى كه با رفتنش ، كاروان نور را به ارمغان مياورد
و انبوه ستارگان ديگرى را روشن ميسازد...
و تو اى برگزيده ترين برگزيدگان خلق ، اى
رسول حق ، چنين بودى آرى ... آسمان بر بام خانه پيغمبر منتظر است ، انگار كه كواكب آر
حركت باز ايستاده اند و زمين ديگر نمى چرخد، در اين لحاظ سنگين و اندوهناك گوئى اين
محمد(ص ) نيست كه از دار دنيا ميرود بلكه كل انبياء و پيامبران هستند كه از اين جهان
ميروند. خاتم انبياء با تنى خسته و چشمى نگران (بخاطر
حال امتش ) اين جهان را ترك ميكند.
اينك او امتش را تنها ميگذارد و از اين فانى سرا به باقى سرا ميشاند، او غم از رفتن
ندارد، اندوه از رحلت و ترك اين خاك ندارد كه اگر غمى و اندوهى بر سينه اش سنگينى
ميكند ناراحتى و بى تابى از براى امت نوپايى است كه يك مكتب الهى را پذيرفته است
و به همين خاطر در مقابل دشمنان داخلى و خارجى زيادى قرار گرفته است . غمش غم امتى
است كه بايد حركتش را به سوى الله يك لحظه متوقف نسازد، چه رنجها كه براى اين
حركت متحمل نگشت و چه حرفها كه از دوست و دشمن نشنيد، اگر در
دل هميشه به ياد و فكر امت بود بخاطر عشقى بود كه به خداى امت داشت .
آرى مرغ جان ، قصد پرواز از قفس تن را دارد. او كه نفسش زندگى بود و اميد، حرفهايش
هيجان بود و تلاش ، قدمها و حركاتش زندگى ساز بود و انسان ساز، و لبخندش هر
مشتاق عاشقى را بو جد مياورد. چقدر موثر و پر نفوذ سخن ميگويد اين
رسول خدا، چقدر به انسانها عشق مى ورزد اين سرور انسانها و چقدر پر جذبه است كلامش
، آنگاه كه از خدا سخن ميگويد، آنگاه كه از گرسنگان و تشنگان و بيماران و گرفتاران
سخن ميگويد.
اينك پدرى مهربان از دنيا ميرود، پدرى بى مانند جهان را ترك ميگويد، و آنگاه
كه بى تا بى قرارى دخترش را نظاره مى كند خطاب به او چنين مى فرمايد: فاطمه
عزيزم ، فاطمه دلبندم ، فاطمه اى گوشواره عرش كبريائى ، فاطمه اى گوهر
پارسايى و شكيبايى فاطمه اى محبوبه حضرت داور، فاطمه اى جان و جآنان پيامبر،
فاطمه اى كفو بى كفو حيدر غصه به خود راه مده كه تو اولين كسى هستى كه به ديدار
من ميشتابى . فاطمه جان گريه اين نور چشمان عزيزم حسن و حسين را آرام كن كه بيش از
اين طاقت شنيدن اين گريه ها را ندارم .
به يكباره نفس ها گره مى خورد، زمان ساكت و غمگين مى ايستند، هستى از جنبش باز مى ماند
ناگهان لبهاى نازنين پيامبر تكان مى خورد:
بل الرفيق الا على
يا رسول الله اكنون اندكى از عطر تن مطهر تو است كه در مشام اين خاكيان فرو رفته
است و در دلهاشان نورى ، شورى و غوغايى بى اندازه ايجاد كرده و و شوريده شان
ساخته و اين دلهايشان را جايگاه عشق به تو و خاندان پاك قرار داده .
يا محمد(ص ) عنايتى كن به اين خستگان كه جز ائين پاك تو چيزى نميخواهند و جز به
اشتياق قرب الهى و محشور شدن در نزد تو، جانهاشان آرام نمى گيرد.
اى خوش آن روز يكه ما معشوق را مهمان كنيم
|
ديده از روى نگارينش ، نگارستان كنيم
|
گر ز داغ هجر او دردى است در دلهاى ما
|
ز آفتاب روى او، آن درد را درمان كنيم
|
يا محمد(ص )، ما سوخته ايم سوخته ... و اينك در سالروز رحلت تو و شهادت فرزندان
عزيزت امام حسن مجتبى و امام على بن موسى الرضا عليه السلام جز آب ديده چه داريم كه
نثار كنيم ، اى رسول حق ، داغ دلهاى اين مردان و زنان خسته را جز با وجود مقدس تو مگر
ميشود آرام كرد.
اينك اى خورشيد درخشان آسمان نبوت ، اندكى بيا و
بحال اين عاشقان حق و سوختگان سرزمين ما نظرى كن ، اى پيغامبر عشق و توحيد، اى حبيب
خدا اى ياور مظلومان و اى چشمه جوشان ايمان و تقوى ، گوشه چشمى بر اين جمع
پريشان و مضطر ما بينداز.
قامت خميده ات را راست كن اى پدر امت ، اى رسول حق ، پيكر افسرده زهرايت را در آغوش
بگير، اشكها را از ديدگاهش پاك كن ، پهلوى شكسته اى زهرايت را در آغوش بگير، اشكها
را از ديدگانش پاك كن ، پهلوى شكسته اش را مرهم بگذار، گونه كبودش را نوازش كن ،
قلب شكسته اش را التيام بخش ، اه اى رسول خدا، پيكر عرقه بخون مجتبى عليه السلام
را از مقابل ديدگانش دور كن مگذار، بدن تير الودش را نظاره كند، به او بگو كه گريه
را بس كند، بگو كه فرزندش مهدى (عج ) مى آيد، بگو كه او از راه
ميرسد او ميايد، او بايد بيايد، انتقام خونها را ميگيرد و شادمانى را بهمراه مى آورد.
الهم و سر نبيك محمد(ص )برويته و من تبعه على دعوته و ارحم استكانتنا بعده ،
اللهم اكشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضور و عجل لنا ظهوره ، انهم يرونه بعيد او نريه
قريبا، برحمتك يا ارحم الراحمين ... (1)
در شهادت دو پاره تن رسول خدا
حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام رضا عليه السلام
امروز شيعه ما تمزده است ، امروز شيعه در سوگ است و شورى دگر به سر دارد، شيعه
گوئى قرار ندارد، امروز دنياى تشيع را حالى ديگرست و انقلابى ديگر.
گوئى هاله هاى ماتم و اندوه ، سر تا پاى وجودش را فرا گرفته است ، گوئى غريب
شده است ، گوئى عقيده ها آنچنان گلويش را ميفشارند كه ديگر تاب مقاومت در برابر
قطرات اشكش نمى بيند. ارى امروز شيعه عزادار است و در ماتم عزيزانى بهتر از خويش
به سوگ نشسته است .
امروز به تنها شيعه كه مهدى (عج ) هم سوگوار است ، ارى امروز مهدى (عج ) داغدار است و
ابرهاى تيره ماتم و اندوه ، آسمان زندگيش را پوشانيده است امروز مهدى (عج ) از مدينه
جدا نميشود، امروز مهدى (عج ) بقيع را تنها نمى گذارد و زمين مدينه نيز امروز آغوش
گشوده است تا مهمآنان تازه اش را در قلبش جاى دهد، اى مدينه امروز از پذيرائى
پيامبر(ص )و فرزندش احساس غرور ميكند و بقيع نيز ان قبرستان غريب و خاموش ،
مهمانى تازه دارد، آماده است و تا در كنار مادرى ، فرزندش را نيز جاى دهد، ارى فاطمه
عليه السلام نيز، سوگوار است ، و امروز در بقيع تنها نيست چون فرزندش حسن را در
كنار خويش دارد و ميتواند پهلوى شكسته و گونه سيلى خورده اش را به پسرش نشان
دهد، ميتواند عقيده هايش را بگشايد و شكوه درونش را به پسرش حسن عليه السلام باز
گويد و براستى چه غمناك است امروز.
امروز بقيع مطهر، شاهد گفتگوى مادر و فرزنديست ، كه يكى بازوى كبودش را نشان
ميدهد و ديگرى بدن تير خورده اش را و اه چه بگويم و چگونه بگويم كه پيامبر(ص )
نيز شاهد اين صحنه غم انگيز است و در كنار فرزندانش اشك مى ريزد. راستى چه شده
است ؟
امروز همه عزادارند، شيعه ، مهدى ، مدينه ، بقيع ، فاطمه و اه چه گويم كه طوس هم
آماده عزادارى است چرا كه او نيز امشب سينه اش را گشوده است تا فردى چون على ابن
موسى الرضا عليه السلام را در آغوش كشد و چه پرشكوه ، اما غم انگيز است . امروز
بيرقهاى سياه به نشانه سوگوارى در اهتزازند و صاحب عزا وجود مقدس ولى عصر
حضرت مهدى (عج ) است . هنوز از مدينه و بقيع و از كنار جدش پيغمبر خدا و مادرش فاطمه
زهرا عليه السلام جدا نگشته است كه طوس ان وجود نازنين را به سوى خويش ميخواند تا
در عزاى جدش على ابن موسى الرضا (عليه الاف التحيه و الثناء) نيز شركت كند. و ما
نيز اينك با قلبى اكنده از اندوه و با چشمانى اشكبار و با حالتى غمگين فرياد بر
ميداريم : اى مهدى ، اى ولى زمان : اگر توفيق نداشته ايم كه در كنارت در مدينه و بقيع
باشيم اما اينك از جوار مرقد جدت على بن موسى الرضا عليه السلام و از محفلى كه بنام
اجداد طاهرينت تشكيل شده به شما تسليت ميگوئيم و ظهورتان را ارزو ميكنيم . باشد كه
پاسخ عزادارهايمان ، عنايت و توجهى به ما باشد.
رحلت خاتم الانبياء ص
شب هجر رسول وحى آمد شب قطع نزول وحى آمد
زمين از اشك غم ، در گل نشسته
|
ملائك جمله در جوش و خروشند
|
خلايق جمله از ماتم خموشند
|
ز غم دامانش چون درياست زهرا
|
به يكسو سر به دامن بوتراب است
|
ز ديده اشك باران چون سحاب است
|
به سويى مجتبى در شور وشين است
|
دو دستش حلقه بر دوش حسين است
|
نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب
|
ولى در اين ميان زهراى اطهر
|
بود بيش از همه دل ناگران تر
|
تو گويى اشك او پايان ندارد
|
به سينه دل ، به پيكر جان ندارد
|
پيام اور كه عقيده در گلو داشت
|
هماره گوشه چشمى به او داشت
|
به حسرت سر به گوش دخترش كرد
|
پيامش مژده صبح و سحر داشت
|
پس از ان فاطمه از گريه كم كرد
|
تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت
|
چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد
|
فلك در خون نشست و دل خروشيد
|
به گريه عقيده دل باز كردند
|
كه اى تقوا و عصمت زا تجسم
|
چه بد ان گريه ها و ان تبسم
|
چه رازى در پيام حضرتش بود
|
بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:
|
مباش افسرده خاطر از جدايى
|
تو پيش از ديگران پيش من ايى
|
ز رحمت بر سر اين نكته بازا
|
كه چون دادى به زهرا وعده وصل
|
به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟
|
به او گفتى در اين ايوان نيلى
|
كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟
|
به زهرا گفته اى اين راز يا به
|
چون گل پرپر شود با تازيانه ؟
|
تو كه بر فاطمه دادى بشارت
|
به زخم سينه اش كردى اشارت ؟
|
در سوگ امام حسن عليه السلام
ماه صفر آماده از بهر سفر بود
|
آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت
|
از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت
|
آنشب سپيده جامه بر تن چاك ميكرد
|
از روى لاله گرد غربت پاك ميكرد
|
آنشب زمان از پرده دل داد ميزد
|
مرغ حق از بيداد شب فرياد ميزد
|
آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت
|
برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت
|
ام المصائب از مصيب ديده تر بود
|
در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود
|
آنشب برادر نيشها را نوش ميكرد
|
از حق سخن مى گفت و خواهر گوش ميكرد
|
آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت
|
شرح بلا و كربلا را باز مى گفت
|
آنشب حسن را سينه بودى پر شراره
|
چشم حسينش بود و قلب پاره پاره
|
آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت
|
خون حسن از سوده الماس مى ريخت
|
آنشب دل قاسم خدا را ياد ميكرد
|
فرياد از بى رحمى صياد مى كرد
|
آنشب حديث درد را با اه مى گفت
|
از روز عاشورا به عبد الله مى گفت
|
مرثيه گروهى در شهادت پيامبر اسلام ص و حضرت امام حضرت امام حسن عليه
اسلام
غبار غم بر چهره عالم نشسته
|
پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته
|
بقيه الله ، بقه الله
روز عزاى رحمه للعالمين است
|
آغاز غربت اميرالمومنين است
|
بقيه الله ، بقه الله
در مرگ پيغمبر بودن خون قلب الش
|
بانگ اذان ديگر نيايد از بلاش
|
بقيه الله ، بقيه الله
اى خواهرم اين وادى عشاق دين است
|
هر كس كه شد عاشق سزاى او همين است
|
بقيه الله ، بقيه الله
آخر صفر شهادت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام
امشب زچه در خلد، نبى مى گويد
|
زهراى بتول با على مى گريد
|
گويا كه عزاى خسرو طوس رضاست
|
قبله هفتم
در هر پگاه كه خورشيد بر مردم مدينه سلام مى كرد، مردى متين و با هيبت را مى ديد كه
ميان موجى از نور با گامهاى شمرده خود به طرف مسجد شهر حركت مى نمود خورشيد اين
گامها را تا درب مسجد تعقيب مى كرد و مى شمرد، امام از آنجا تا كنار مرقد
رسول خدا(ص ) چيزى جز نور نبود كه بشمارد حتى گامها هم ديگر استوانه هايى از نور
بودند و خورشيد در حسرت ان نور مى سوخت و در پشت كوههاى مدينه پناه مى گرفت اما
از ميان شكاف كوهها ان مرد را مى ديد كه در كنار مرقد پدر نشسته است و با او سخن مى
گويد ان چنان كه دو دوست و دو عاشق نجوا مى كنند، چونان مريدى با مردا خويش .
و اكنون بيش از هزار سال است كه خورشيد ان گامها نمى شمارد و ديگر ان قامت و قدمها را
نمى بيند اما هزاران و ميليونها انسان را مى بيند كه به پاس خاطره ان مسير نورانى و
ان گامهاى ربانى جان داده اند و او با همان گامها به هنگام عروج ان جانها بر بالين
آنها حاضر مى شد، و در چشمان آنها خاطره خود را زنده مى كرد و آنها را به بهشت جاودان
نويد مى داد و باز دوباره بر مى گشت به سوى مسجد النبى كنار مرقد پدر مى نشست و
گاه نجوا و گاه شكايت مى كرد او فرزند رسول خد على ابن موسى الرضا است او هشتمين
امام و هشتمين پرتو از خورشيد ولايت و دهمين اختر در آسمان عصمت و تنها امام حاضر در
ايران . كينه ان حضرت امام رضا عليه السلام را ابوالحسن ثانى است ، اهميت و
موقعيت استثنائى امام در دوران امامت ايشان موجب شد كه امامان پس از ايشان را تماما به
ابن الرضا شناسند.
امام على ابن موسى الرضا عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگواراش امام كاظم عليه
السلام در سال 183 هجرى امامت و دعوت خود را اشكار ساخت و بى پروا به رهبرى و
هدايت امت همت گماشت ، دوران امامت امام هشتم عليه السلام با سالهاى خلافت سه خليفه مقتدر
و مسلط بر امور مصادف شد، اولين آنها هارون الرشيد عباسى فرزند مهدى عباسى بود
خلافت هارون كه بى شك پر نفوذترين و مقتدرترين خلفاى عباسى بود در
سال 193 هجرى پايان پذيرفت و اين سال برابر بود با دهمين
سال امامت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام .
در زمان هارون ، امار انسانهايى كه تحت حكومت او بودند نزديك به هشتصد ميليون نفر
بود و حكم او را بيش از چهل كشور اسلامى و غير اسلامى ، گردن مى نهادند.
در ده سالى كه هارون ، امام رضا عليه السلام را درك كرد، فرصت ان را نيافت كه
خطرى را متوجه امام رضا عليه السلام سازد و بالاخره به علت اغشاشاتى كه در شرق
ايران رخ داده بود هارون مجبور شد خود با سپاهيان به سوى خراسان برود، اما در نيمه
راه بيمار شد و در طوس مرگش فرار رسيد و در همانجا در منطقه اى به نام
سناباد مدفون شد.
هارون الرشيد پس از خود، امين را براى خلافت تعيين كرده بود و از او تعهد گرفته بود
كه پس از او مامون خليفه شود و نيز حكومت ايالت خراسان در زمان خلافت امين در دست
مامون باقى بماند. اما امين به هيچيك از تعهداتى كه به پدر داده بود
عمل نكرده و در سال 194 هجرى چند ماه پس از فوت هارون مامون را از ولايتعهدى خود
عزل كرد و فرزند خود موسى را به اين مقام نصب نمود، همين قضيه موجب شد كه
ميان امين خليفه هارون و مامون كه در ان زمان والى خراسان بود، جنگهاى خونينى درگيرى
و آتش جنگ ميان ان دو برادر فاصله اندازد تا اينكه در
سال 198 هجرى امين كشته مى شود و مامون بر مسند خلافت تكيه مى زند اما على سنت
عباسى ها مركز خلافت را به مرو مى برد و بساط خلافت خود را در ميان غير عربها پهن
مى كند.
امام على ابن موسى الرضا عليه السلام نه تنها در اين درگيريهاى سراسر
باطل و فاسد، شركت نجست و هيچ گونه دخالتى ، له يا عليه هيچ كس از طرفين نزاع
نكردند، بلكه در طول اين مدت كه ميان خاندان سلطنت اختلاف بروز كرده بود و فرصت
مناسب به دست آمده بود نهايت استفاده را مى بردند و با يك برنامه حساب شده به ارشاد
و ترتيب پيروان خود مى پردازند.
با به قدرت رسيدن مامون در سال 201 هجرى در جريان يك توطئه زيركانه از ناحيه
دستگاه عباسى امام رضا عليه السلام در ماه رمضان همان
سال از مدينه به سوى خراسان و بطور مشخص به سمت شهر مرو فرا خوانده شدند كه
در ان سالها مهمترين شهر خراسان و مركز خلافت عباسى بود.
امام عليه السلام وقتيكه مواجه با غير عادى بودن دعوت آنها شد و معلوم شد كه آنها مامور
بردن امام عليه السلام به نزد خليفه هستند با
كمال نارضايتى تن به اين سفر ناخواسته داد و به انحاء مختلف به مردم مدينه و
خويشان خود تفهيم كرد كه در اين سفر بازگشتى نخواهد بود مگر به سوى خدا، سوز و
گدازى كه امام عليه السلام هنگام وداع با قبر پيامبر از خود بروز داد، همه را متاثر
ساخت و در ضمن معلوم كرد كه اين وداع يك وداع معمولى نيست ، بلكه وداع با
قبرى است كه ديگر ان را نخواهد ديد.
حضرت امام على ابن موسى الرضا عليه السلام ، اين مظهر روشنگرى ، هدايت و بيدار
سازى امت در ميان راه نيز از مسئوليت امامت غفلت نداشتند و هنگامى كه در نيشابور كه شهر
هزاران دانشمند و محدث بود، گروهى از او حديث خواستند، در جمله اى كوتاه بر اصلى
ترين مشكل مسلمين در ان عصر انگشت گذاشت و حديث مهم و اصولى سلسله الذهب را
نقل فرمود و به شيوه خاصى به اهميت عترت و همراهى ان با قرآن اشاره نمود:
كلمه لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى ، بشرطها و شروطها و انا من
شروطها
اعتقاد به لا اله الا الله قلعه امن خداست كه هر كس وارد ان شود از عذاب حق ايمن
مى ماند. بايد از اسارت طاغوتها به در آمد و بند بندگى هارونها و مامونها را از
دست و دل گشود رو به خدا و ائمه هدى كه كانون ازادى و ازادگى اند كرد اما بشرطها و
شروطها و انا من شروطها عقيده به امامت من از شرايط
داخل شدن در اين حصار امن و قلعه ايمن است .
حضرت رضا عليه السلام هنگام ورود به مرو با
استقبال مشتاقانه و شگفت انگيز مردم روبرو شد و بدين ترتيب بار ديگر جاذبه حق در
برابر ديدگان حق طلب نمايش يافت .
اقامت امام عليه السلام در ايران اگر چه از حيث سياسى و نقطه نظرهاى تاريخى بى
نهايت مهم و تعيين كننده بود، اما چندان به طول نيانجاميد، بطوريكه دو
سال پس از ورود امام به خراسان يعنى در پايان ماه صفر
سال 213 هجرى ، امام عليه السلام را از طريق وارد كردن سم به بدن مطهرشان مسموم و
شهيد كردند.
ارى اگر از رسول دم بزنى و راه توحيد پيمانى ، بايد سپر رسالت شوى ، يا سالها
در نخلستان غربت ، سر در چاه بى كسى فرياد بزنى ، يا در بيابان عطش ، بى قطره
اى اب سرا پا خون شوى و يا در تنگ ترين جا سنگينى زنجيرها را به جان بخرى و
رضا يادگاران اين قبيله است و از سرنوشت آنها برخوردار.
چرا كه سرگذشت او تاريخ فشرده زندگى انهاست ، همانند آنان سايه سياه ستم را
نمى تواند ببيند و ارام بنشيند.
مامون خوب مى دانست كه او همانند مادرش زهرا، مدافع نا ارام حق و سنگردار جبهه امامت است و
اين جدى ترين خطر براى حضور بى نور اوست از اين رو ان حضرت را در پنجاه و چهار
سالگى مظلومانه به سراى جاودانگى كوچ داد.
او به خوشايند خدا خشنود بود، مرز رضايتش ناشناخته و درياى احساسش بيكرانه است
چه زود راضى ميشود رضا و چه سيع حاجت ميدهد! ابر كرمش همواره سايه گستر است و
باران لطفش بر هر زائر دلسوخته اى ميبارد همه غريبند و او غريب غريبان است .
همه رئوفند و امام رئوف لقب اوست .
همه خورشيدهاى كهكشان ولايتند و او خورشيد دائر انهاست همه مهربانند و او ويژگى اش
مهربانى است . بركت از دست ائمه عليه السلام فرو مى ريزد و رافت از نگاهشان ميتراود
و او رافتش ديدنى ، چشيدنى و حس شدنى است .
همين كه پا به صحن حضور و رواق ديدارش ميگذارى ، نسيم مهر به پيشوازت مى آيد و
جان و دلت را گرم در بر مى گيرد. خستگى راه را از جانت مى شويد و پيروزى دلپذير
و حياتى نو به تو مى بخشد، جمعى فشرده گرد ضريحى مقدس پروانه وار مى چرخند
و هر كس ارزويى در سينه پرورش داده كه اينجا با تمام وجود بر زبان آورده ، با
اشكهاى گرم و ملتسمانه اش تقاضا مى كند. رضا زود راضى ميشود حتى اگر نيازت را
بر زبان نياورى فقط در دل سرگرم ان باشى ، خواسته ات را مى داند و بر مى آورد.
حاجت گرفتن همه اين نيست كه انچه را تصور مى كنى نياز توست در كفت بگذارند، چه
بسا اين ارامبخش تو نباشد، بلكه در عوض چيزى ميدهند كه اميد بخش و دلگرم كننده
توست . راستى همين بس كه تو را پذيرفته و جرعه اى اسايش در كامت مى ريزد و سبك
ميشوى و از معادش اسوده و دل ارام وداع مى كنى ،
از اينرو بارگاه او قبله هفتم ناميده شده و چون كعبه و كربلا و مدينه ، نجف ،
كاظمين ، سامرا مقدس و ملكوتى است ، فرشتگان به ان رفت و آمد دارند و در و ديوارش
با پروبالشان اشناست و ساكنان عرش زائر و ناظر انند.
كعبه اهل
دل و مطاف دلدادگان ولايت است . زيارت او حج بى استطاعت است و مشهدش همواره
بوى كربلا مى دهد.
نجف و وادى السلام اينجاست
|
هم حسين است و كربلا اينجا
|