بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب لمعات الحسين/ قسمت سوم: سخنان حضرت در شب و روز عاشورا، رجزهاي حضرت، لحظات آخر و مناجات با خدا، اشعار نيّر تبريزي، اش...
خطبه حضرت در روز عاشورا در مذمّت اهل
كوفه، تبرّي جستن از مذلّت و نفرين بر كوفيان ابن طاووس خطبه غرّاء زير را از حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام در روز عاشورا روايت كرده است. بدين مضمون كه: قالَ الرّاوي: وَرَكِبَ أصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَهُ، فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ عليهالسلام بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعوا، وَذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعوا. فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ عليهالسلام ناقَتَهُ ـ وَقيلَ فَرَسَهُ ـ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأنْصَتوا. فَحَمِدَاللَهَ، وَ أثْنَي عَلَيْهِ، وَذَكَرَهُ بِما هُوَ أهْلُهُ، وَ صَلَّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَيالْمَلَ´ئِكَه وَالاْنْبِيَآءِ وَالرُّسُلِ، وَأبْلَغَ في الْمَقالِ؛ ثُمَّ قالَ: تَبًّا لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَه وَتَرَحـًا! حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ، فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ؛ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفًَا لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ! وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارًا اقْتَدَحْنَاهَا عَلَي عَدُوِّنَا وَعَدُوِّكُمْ! فَأَصْبَحْتُمْ إلْبـًا لاِعْدَآئِكُمْ عَلَي أَوْلِيَآئِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ، وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ! فَهَلاَّ ـ لَكُمُ الْوَيْلاَتُ ـ تَرَكْتُمُونَا؛ وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ، وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ، وَ الرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَفْ!؟ وَ لكِنْ أَسْرَعْتُمْ إلَيْهَا كَطَيْرَه الدَّبَي! وَتَدَاعَيْتُمْ إلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ! فَسُحْقـًا لَكُمْ يَا عَبِيدَ الاْمَّه! وَشُذَّاذَ الاْحْزَابِ! وَنَبَذَه الْكِتَابِ! وَمُحَرِّفِي الْكَلِمِ! وَ عُصْبَه الاْثَامِ! وَنَفَثَه الشَّيْطَانِ! وَمُطْفِـِي السُّنَنِ! أَهَ´ؤُلاَ´ءِ تَعْضُدُونَ؟! وَعَنَّا تَتَخَاذَلُونَ؟! أَجَلْ وَاللَهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ! وَشَجَتْ إلَيْهِ أُصُولُكُم! وَتَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُم! فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجـًا لِلنَّاظِرِ! وَأُكْلَه لِلْغَاصِبِ! أَلاَ وَإنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه. يَأْبَي اللَهُ ذَلِكَ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّه، وَنُفُوسٌ أَبِيَّه؛ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَه اللِئَامِ عَلَي مَصَارعِ الْكِرَامِ. أَلاَ وَإنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الاْسْرَه مَعَ قِلَّه الْعَدَدِ، وَخَذْلَه النَّاصِرِ. ثُمَّ أَوْصَلَ كَلاَمَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَه بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ:
ثُمَّ أَيْمُ اللَهِ! لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إلاَّ كَرَيْثما يُرْكَبُ الْفَرَسُ، حَتَّي تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَي! وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ! عَهْدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي؛ فَأَجْمِعُو´ا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّه ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ! إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّه إِلاَّ هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِهَآ إنَّ رَبِّي عَلَي' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ. اللَهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَآءِ! وَابْعَثْ عَلَيـْهِمْ سِنِينَ كَسِني يُوسُفَ! وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ، فَيَسُومَهُمْ كَأْسـًا مُصَبَّرَه! فإنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَخَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا! عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا! وَإلَيْكَ أَنَبْنَا! وَإلَيْكَ الْمَصِيرُ! [35] «چون اصحاب عُمَر بن سعد بر مركبهاي خود سوار شده و آماده جنگ با حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام شدند، حضرت، بُرَيْرَ بن خُضَير را براي موعظه لشكر بفرستاد. بُرير هر چه آنان را پند و اندرز داد گوش ندادند، و هر چه آنها را متذكّر و متنبّه نمود از آن سودي نبردند. در اينحال خود حضرت امام حسين عليه السّلام بر ناقه خود ـ و بعضي گفتهاند بر اسب خود ـ سوار شد، و آنها را دعوت به سكوت نمود. و چون ساكت شدند، حمد خدا را بجاي آورد، و ثنا بر او فرستاد، و به آنچه موجب عظمت مقام حضرت حقّ بود او را بستود، و درود بر محمّد و فرشتگان و انبياء و رسولان الهي فرستاد؛ و در خطبه و گفتار بحدّ أتمّ و اكمل در رسانيدن مطلب اهتمام نمود. و سپس فرمود: اي جماعت! زيان و هلاكت بر شما باد! و فقر و نكبت و اندوه نيز از آن شما باد؛ كه ما را با شور و وَلَه به فرياد رسي خود خوانديد! و ما چون با شتاب براي فريادرسي و دادخواهي شما آمديم، همان شمشيري را كه متعلّق به ما بوده، و در دست شما نهاده بوديم برهنه نموده و بر سر ما كشيديد! و همان آتشي را كه براي دشمنان خود و دشمنان شما جرقّه آن را افروخته بوديم بر ما افروختيد! و براي سركوبي دوستان خود، با دشمنان خود همدست و هماهنگ شديد! با اينكه آن دشمنان، عَدلي را در ميان شما رواج نداده و دادي را نگستردند؛ و نه اميد خيري براي خود در آنها داريد. بنابراين، بليّهها و رسوائيها دامنگيرتان باد! چرا در آن وقتيكه شمشيرها در غلاف بود، و نفوس آرام، و رأيها هنوز در قتال مستحكم نگرديده بود؛ ما را رها ننموديد؟! بلكه مانند سيل ملخ بسوي فتنه گسيل شديد! و مانند پروانه در فتنه بههم ريختيد! پس هلاكت و نابودي باد بر شما اي بندههاي امّتها! و اي افراد كنار زده شده و دور شده از حزبها و جمعيّتها! و اي پس زنندگان كتاب خدا! و اي تحريف كنندگان كلمات پروردگار! و اي طائفه گناه آفرين! و اي آب و دَمِ دهان شيطان! و اي خاموش كنندگان سنّتهاي الهيّه! آيا شما اين جماعت را يار و ياوري مينمائيد و ما را مخذول و تنها و منكوب ميگذاريد؟! آري! سوگند به خدا كه اين مكر و حيله در شما بيسابقه و تاريخچه نيست! و بر اين مكر، اصول و ريشههاي شما پيوسته و آميخته شده است! و شاخههاي شما بر آن پرورش يافته و نيرو گرفته است! پس شما پليدترين ثمره اين درختيد، كه در كام صاحبش كه ناظر آنست چون خار و استخوان گلوگير ميگرديد! و در كام شخص غاصب و متعدّي لقمه گوارا ميباشيد! آگاه باشيد كه اين مرد بيپدر: زنازاده و پسر زنازاده (عُبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز ثابت و ميخكوب نموده است: يا با شمشير جنگ كردن و شربت شهادت نوشيدن، و يا تن به ذلّت و خواري دادن؛ و هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه ، چقدر ذلّت از ما دور است! خداوند بر ما زبوني و ذِلّت را نميپسندد، و رسول خدا و مؤمنين نميپسندند، و دامنهاي پاك و پاكيزهايكه ما را در خود پرورش دادهاند، و سرهاي پر حميّت، و نفسهاي استواريكه ابداً زير بار ظلم و تعدّي نميروند، بر ما نميپسندند كه اطاعت فرومايگان و زشت سيرتان را بر قتلگاه كريمان و شرافتمندان ترجيح دهيم! آگاه باشيد كه من با همين جماعت اندكي كه با من هستند، با وجود كمي تعداد و نبودن مُعين و ياور آماده جنگ هستم! و در اين حال حضرت خطبه خود را به ابيات فَرْوه بْن مُسَيك مُرادي اتّصال داده و به چند بيت از آن بدين منوال تمثّل نمود: 1 ـ اگر ما غلبه كنيم و پيروزمندانه دشمن را به هزيمت دهيم، اين كارِ تازه مانيست؛ از قديم الايّام دأب و دَيْدَن ما چنين بوده است. و اگر مغلوب گرديم، پس هيچگاه مغلوب شده نيستيم (به علّت آنكه نيّت ما و اراده ما بر صلاح و تقوي بوده، و اين معني شكست پذير نيست) 2 ـ عادت و طبيعت ما ترس از مرگ نيست (و بدين جهت نيز به جنگ نيامدهايم كه جان خود را دوست داريم، بلكه چون نميخواهيم دشمن ناپاك بر ما سيطره جويد، براي اين منظور آماده نبرد شدهايم؛ چون محال است كه تا ما زندهايم او بتواند بر ما چيره گردد) وليكن دولت و حكومت او تنها و تنها پيوسته به مرگ ماست. 3 ـ اگر مرگ سينه خود را از روي يك دسته از مردم بردارد، بدون شكّ روي يك دسته ديگر از مردم ميخوابد؛ و ابداً انسان را از مرگ گريزي و گزيري نيست. 4 ـ همين مرگ، اشراف و بزرگان قوم ما را نابود كرد؛ همچنانكه اقوام و طوائف پيشين را نابود كرد. 5 ـ اگر پادشاهان و مقتدران عالم در اين جهان جاودانه زيست مينمودند، ما هم ميتوانستيم مخلّد بمانيم،؛ و اگر بزرگان ميماندند ما نيز باقي بوديم؛ ولي بقاء و خلودي نيست. 6 ـ پس به شماتت كنندگان ما بگوئيد:هان بيدار شويد و به هوش آئيد! كه بزودي آنان نيز مانند ما به مرگ و نيستي ميرسند! و پس از اين تمثّل، حضرت به خطبه خود بدين طريق ادامه دادند كه: و سوگند بخدا كه پس از واقعه شهادتِ من، بدانچه دل بستهايد نميرسيد! و درنگ نميكنيد در اين جهان مگر به قدر سواري يك اسب؛ كه ناگاه روزگار، همچون سنگ آسيا به دور شما بگردد و چون محور آسيا در شما گير كند و شما را به قلق و تشويش و اضطراب اندازد! اين عهدي است كه پدر من با من، از جدّ من نموده است. حال رأي خود و همدستان خود را روي هم گرد آوريد! و مجتمعاً فكر كنيد و تصميم بگيريد كه امر شما بر شما پوشيده نماند! و به كردار خود پشيمان نشده و دچار غم و اندوه و حسرت نگرديد! آنگاه پس از اين تفكّر بدون شتاب زدگي، بر من حملهور شده و بدونِ هيچ مُهلتي كار مرا تمام كنيد! من توكّل بر خداوند نمودم، كه پروردگار من و پروردگار شماست. هيچ جنبدهاي در روي زمين نجنبد مگر آنكه تقديراتش به دست قدرت اوست؛ و حقّاً پروردگار من در راه راست و طريق صواب است. بار پروردگارا! قطرات باران آسمان را بر اين قوم فرو بند! و قحط و گرسنگي را بر آنان، چون قحط زمان يوسف مقدّر فرما! و جوان ثقفي را بر آنان بگمار تا آنان را از كاسه تلخ زهرآگين بچشاند! چون آنان ما را تكذيب كرده و به دروغ نسبت دادند، و ما را مخذول و منكوب نمودند! تو هستي پروردگار ما! توكّل بر تو نمودهايم! و بسوي تو انابه و بازگشت داريم! و به سوي تو است تمام بازگشتها.» اشعار رجزيّه حضرت سيّدالشهداء در روز عاشورا و ذكر فضائل خود در كتاب «كشف الغمّه» از كتاب «الفتوح» وارد است كه چون لشكريان ابن زياد آن حضرت را در پرّه گرفتند و از آب منع كردند و از اصحاب آن حضرت همه را كشتند، تيري به سوي طفل صغير آن حضرت آمد و او را بكشت. حضرت او را به خونهايش آلوده كرد، و با شمشير حفيرهاي حفر و او را در آن مدفون ساخت، و سپس در مقابل لشكر ايستاده و حمله ميآورد، و اين رَجَز را ميخواند:
1 ـ «اين جماعت خيانت كردند و كافر شدند. و از زمان پيشين، از ثواب خداوند كه پروردگار جنّ و انس است اعراض كرده و روي گردانيدهاند. 2 ـ اين گروه، عليّ بن ابيطالب را كشتند. و پسر او حسن را نيز كه از ناحيه پدر و مادر، بزرگوار و كريم بود كشتند. 3 ـ از روي حِقد و كينهاي كه در دل داشتند، گفتهاند: جمع شويد تا همگي اينك بر حسين يورش بريم. 4 ـ اي قوم به فرياد رسيد! داد از دستِ مردم رَذل و پستي كه جماعتها را براي جنگ با اهل حَرَمين (مكّه و مدينه) برانگيختهاند. 5 ـ و سپس همه به راه افتادند و به خاطر خشنودي دو نفر مُلحد و زنديق (يزيد و عبيدالله بن زياد) براي استيصال و به هلاكت رسانيدن من، يكديگر را سفارش ميكردند. 6 ـ در ريختن خون من، به جهت رضاي خاطر عبيدالله بن زياد كه زاده دو نفر كافر است، از خداوند نترسيدند. 7 ـ و ابن سعد، از روي قهر و غلبه، با لشكري انبوه چون دانههاي باران شديد، بر من ريخت و مرا هدف تيرباران خود نمود. 8 ـ اين كينهتوزي و سلطه جوئي آنان، نه از جهت جُرم و جنايتي است كه از من سرزده است؛ بلكه تنها بجهت افتخار من به نور و ضياء دو ستاره فروزانست: 9 ـ يكي از آنها عليّ بن أبيطالب كه بهترين افراد روي زمين بعد از پيغمبر است، و ديگري رسول خدا كه هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر قُرَشي است. 10 ـ انتخاب شده و پسنديده خدا از ميان همه مردمان، پدر من است، و پس از آن مادرم؛ پس من فرزند دو پسنديدهترين و برگزيدهترين مردم هستم! 11 ـ من نقرهاي هستم كه از طلا به دست آمده است، و بنابراين من نقره بوده و فرزند دو طلا ميباشم. 12 ـ در ميان تمامي مخلوقات، كيست كه جدّي مانند جدّ من داشته باشد؟ و يا مربّي و معلّمي مانند پدر من عليّ؟ پس من فرزند دو ماه تابناكم. 13 ـ فاطمه زهراء مادر من است. و پدر من كوبنده و شكننده كفر است در روز جنگ بدر و غزوه حُنين. 14 ـ و از براي پدر من در واقعه اُحد داستاني است كه به واسطه پراكنده كردن لشكر اشرار و كفّار، موجبات شفاي غصّه و اندوه دل اهل ايمان را فراهم ساخت. 15 ـ و موقعيّت و داستان ديگر او در غزوه أحزاب و واقعه فتح مكّه است كه در آن شدائدي كه مرگ بر مسلمانان و اهل دو قبله ميباريد؛ با قدم راستين او در جنگ، مرگ و شكست در هم پيچيد و ظفر براي مسلمين شد. 16 ـ اين كارها را پدرم در راه خدا و في سبيل الله انجام ميداد؛ و حالا ببينيد اين امّت بدسرشت و بدكردار، با دو عترت پاك چه كردند! 17 ـ يكي عترت پيامبر نيكوي نيكوكردار محمّد مصطفي، و ديگر عترت عليّ بن أبيطالب كه در هنگام جنگ ميان دو لشكر كه چهرهها زرد ميشد؛ پيوسته چهرهاش چون گل سرخ ميدرخشيد.» عبدالله بن عمّار بن يَغوث ميگويد: من هيچ مغلوبي كه مورد تهاجم افراد بسياري قرار گرفته باشد، و تمام اولاد او و اهل بيت او و اصحاب او كشته شده باشند نديدهام، كه قلبش محكمتر و دلش مطمئنتر و گامش استوارتر بوده باشد از حسين بن عليّ. در اينحال كه به لشكر دشمن حمله مينمود تمام رجال و سپاهيان از مقابلش ميگريختند و يك نفر باقي نميماند. [39] عمر بن سعد به جماعت لشكر فرياد زد: اين فرزند أنْزَع بَطين (عليّ بن أبيطالب) است! اين فرزند كشنده عرب است! او را در پرّه گيريد، و از هر جانب به او حملهور شويد! سخنان حضرت با لشكريان در لحظات آخر چهار هزار نفر تيرانداز او را احاطه كردند! [40] و بين او و بين خيام حَرَمش جدائي انداختند. حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام فرياد زدند: يَا شِيعَه ءَالِ أَبِي سُفْيَانَ! إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لاَتَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَكُونُوا أَحْرَارًا فِي دُنْيَاكُمْ! وَارْجِعُوا إلَي أَحْسَابِكُمْ إنْ كُنْتُمْ عُرْبًا كَمَا تَزْعُمُونَ! «اي شيعيان و پيروان آل أبي سفيان! اگر براي شما ديني نيست، و رويّه شما اينست كه از معاد نيز نميترسيد؛ پس در زندگاني دنياي خود از آزادگان باشيد! و اگر همچنانكه ميپنداريد، از طائفه عرب هستيد، به حَسَبهاي خود برگرديد (و از اعمال ناجوانمردانه احتراز كنيد).» شمر، حضرت را صدا زد كه: چه ميگوئي اي پسر فاطمه؟! حضرت فرمود: من با شما در جنگ هستم! بر زنها مؤاخذهاي نيست؛ و تا وقتيكه زندهام، اين لشكريان ياغي و متعدّي خود را از دستبرد به حرم من بازداريد! قالَ اقْصِدوني بِنَفْسي وَاتْرُكوا حَرَمي قَدْ حانَ حيني وَقَدْ لاحَتْ لَوآئِحُهُ «فرمود: حَرَم مرا رها كنيد و سراغ من بشخصه بيائيد! و اينك زمان شهادت من نزديك شده و آثار و علائم آن پديدار گشته است». شمر گفت: اين درخواست را ميپذيريم! و آن جماعت همگي بطرف خود حضرت روي آوردند و جنگ شدّت يافت و عطش بر آن حضرت بسيار شديد شد.[41] و براي بار دوّم از براي وداع به خيمه آمد، و با اهل حرم وداع نمود، و سپس به مركز مبارزه بازگشت؛ و بسيار ميگفت: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ. [42] «هيچ حركت و تحوّلي نيست؛ و هيچ قوّه و قدرتي نيست مگر به خداوند عزّ اسمه.» و أبو الحُتوف جُعْفي، تيري به پيشاني مباركش زد. آن تير را بيرون كشيد، و خون بر چهرهاش جاري شد؛ و گفت: اللَهُمَّ إنَّكَ تَرَي مَا أَنَا فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ هَ´ؤُلاَ´ءِ الْعُصَه! اللَهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَدًا! وَاقْتُلْهُمْ بَدَدًا! وَ لاَ تَذَرْ عَلَي الاْرْضِ مِنْهُمْ أَحَدًا! وَلاَ تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدًا! «بار پروردگارا! بر اين حالِ من كه از ناحيه اين بندگان نافرمان تو ميگذرد واقف هستي! بار پروردگارا! يكايك آنان را بشمار! و آنان را متفرّقاً و متشتّتاً هلاك گردان! و يك تن از آنان را روي زمين باقي مگذار! و ابداً آنها را نيامرز!» و با صوت بلند فرياد زد: يَا أُمَّه السَّوْءِ! بِئْسَمَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّدًا فِي عِتْرَتِهِ! أَما إنَّكُمْ لاَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً بَعْدِي فَتَهَابُونَ قَتْلَهُ، بَلْ يَهُونُ عَلَيْكُمْ ذَلِكَ عِنْدَ قَتْلِكُمْ إيَّايَ! وَأَيْمُ اللَهِ لاَرْجُو أَنْ يُكْرِمَنِيَ اللَهُ بِالشَّهَادَه، ثُمَّ يَنْتَقِمَ لِي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ تَشْعُرُونَ! «اي امّت بدسرشت و بدكردار! با محمّد در عترتش به بدي رفتار كرديد! آگاه باشيد كه شما بعد از من كسي را نخواهيد كشت كه از كشتنش نگران باشيد و به هراس آئيد، بلكه تمام كشتنها براي شما سهل و آسان مينمايد! و سوگند به خدا كه من از خداي خودم اميد دارم كه مرا به شرف شهادت برساند، و از شما انتقام مرا بگيرد از جائي كه خود نميدانيد!» حَصين گفت: اي پسر فاطمه! به چه چيز خداوند انتقام تو را از ما ميگيرد؟ حضرت فرمودند: بَأس و شدّت را در ميان شما ميافكند، تا آنكه خونهاي خود را ميريزيد؛ و سپس چون موجهاي دريا عذاب را بر شما خواهد ريخت! [43] مناجات حضرت با خداوند در لحظات آخر و حالات حضرت در هنگام شهادت در اين حال، از كثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شديد بود كه ايستاد تا بيارامد؛ كه مردي سنگ بر پيشانيش زد و خون بر صورتش جاري شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاك كند كه مرد ديگري به تير سه شعبه قلب مباركش را هدف ساخت. پسر رسول خدا، به خدا عرض كرد: بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَي مِلَّه رَسُولِ اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَي السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِي! إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلاً لَيْسَ عَلَي وَجْهِ الاْرْضِ ابْنُ نَبيٍّ غَيْرُهُ! «به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملّت و آئين رسول خدا (اين شهادت روزي من ميگردد). و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خداي من! تو ميداني كه اين قوم ميكشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست!» دست برد و تير را از پشت خود خارج كرد؛ و خون مانند ناودان فَوَران ميكرد.[44] حضرت دست خود را زير آن خون گرفت، و چون پُر شد به آسمان پاشيد و گفت: اين حادثه كه بر من نازل شده است چون در مقابل ديدگان خداست، بسيار سهل و ناچيز است. و يك قطره از آن خون بر زمين نريخت. و براي بار دوّم دست خود را زير خون گرفت؛ و چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شريف را متلطّخ و خون آلوده نموده و گفت: با همين حال باقي خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را ديدار كنم. [45] و آنقدر خون از بدن مباركش رفته بود كه قدرت و رَمقي در تن نمانده بود. نشست بر روي زمين و با مشقّت سر خود را بلند نگاه ميداشت، كه در اين حال مالك بن بُسْر آمده و او را دشنام داد و با شمشير بر سر آن حضرت زد. و بُرْنُس (يعني كلاه بلندي كه بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روي قَلَنْسُوَه كه كلاه عادي بود عِمامه بست. [46] و بعضي گفتهاند: دستمالي بست. كه زُرعه بن شَريك بر كتف چپ آن حضرت ضربتي وارد ساخت. و حصين بر حلقوم آن حضرت تيري زد. [47] و ديگري بر گردن مبارك ضربهاي وارد ساخت. و سِنانِ بن أنَس با نيزه در تَرقُوهاش زد، و پس از آن بر سينه آن حضرت زد. و سپس در گلوي آن حضرت تيري فرو برد؛[48] و صالح ابن وَهب در پهلويش تيري وارد كرد. [49] هِلال بن نافع ميگويد: من در نزديكي حسين ايستاده بودم كه او جان ميداد؛ سوگند به خدا كه من در تمام مدّت عمرم، هيچ كشتهاي نديدم كه تمام پيكرش بخون خود آلوده باشد و چون حسين صورتش نيكو و چهرهاش نوراني باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفكّر در كشتن او باز ميداشت! [50] و در آن حالتهاي سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذوالجلال عرض ميكرد: صَبْرًا عَلَي قَضَآئِكَ يَا رَبِّ! لاَ إلَهَ سِوَاكَ، يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ! [51] «شكيبا هستم بر تقديرات و بر فرمان جاري تو اي پروردگار من! معبودي جز تو نيست، اي پناه پناهآورندگان!» از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت است كه اسب آن حضرت با صداي بلند شيهه ميكشيد، [52] و پيشاني خود را به خون حضرت آلوده مينمود؛ و ميبوئيد؛ و ميگفت: الظَّلِيمَه! الظَّلِيمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهَا. [53] «فرياد رس! فرياد رس! از امّتي كه پسر دختر پيغمبر خود را كشتند.» و متوجّه خيام حَرَم شد. اُمّ كلثوم ندا در داد: وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِيَّاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ! [54] اين حسين است كه در بيابان خشك كربلا بر روي زمين افتاده است. زينب ندا در داد: وَا أخَاهْ، وَا سَيِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ! لَيْتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلي الاْرْضِ، وَلَيْتَ الْجِبَالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَي السَّهْلِ. [55] «اي كاش آسمان بر زمين ميچسبيد، و اي كاش كوهها خُرد ميشد و بيابانها را پر ميكرد.» و به نزد برادرش آمد، و ديد كه عمر بن سعد با جمعي از يارانش به حضرت نزديك شدهاند؛ و برادرش حسين در حال جان دادن است. فَصَاحَتْ:اي عُمَرُ! أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَيْهِ؟ «فرياد برداشت: اي عمر بن سعد!اي أباعبدالله را ميكشند و تو به او نگاه ميكني؟» عمر صورت خود را برگردانيد و اشكهايش بر روي ريشش جاري بود. [56] زينب فرياد برداشت: وَيْحَكُمْ! أَمَا فِيكُمْ مُسْلِمٌ ؟! «اي واي بر شما!اي در بين شما يك نفر مسلمان نيست؟!» هيچكس جواب او را نداد. [57] عمر بن سعد فرياد زد: پياده شويد و حسين را راحت كنيد! شمر مبادرت كرد، و با پايش به آن حضرت زد، و روي سينهاش نشست. و با شمشير دوازده ضربه بر آن حضرت زد. [58] و محاسن مقدّسش را گرفت، و سر مقدّسش را جدا كرد. اشعار مرحوم نيّر تبريزي چقدر مرحوم حجّت الاسلام نَيّرِ تبريزي وضع و كيفيّت موجودات را هر يك به نوبه خود و در سعه و استعداد خود، در وقت شهادت حضرت، خوب مجسّم نموده است؛ آنجا كه گويد:
اشعار مرحوم آيهالله شعراني و چقدر عالي و پر معني آيه الله شَعراني (ره) حقيقت شهادت آن سرور را در «دَمعُ السُّجوم» حكايت نموده است:
لِلَّهِ الحَمدُ و لَهُ المِنَّه كه مدّت تدوين اين رساله كه به يك هفته انجاميد، و در ايّام عزاداري آن حضرت يعني در دهه عاشوراي سنه يكهزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه تحرير يافت؛ در دو ساعت و ربع از شب گذشته ليله تاسوعاي حسيني خاتمه يافت. بِمَنّهِ و كَرَمِهِ؛ إنَّهُ أرْحَمُ الرَّاحِمين. رَبَّنا احْشُرْنا مَعَ الْحُسَيْنِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ رَبَّنا وَ تَقَبَّلِ الدُّعآءَ.
كَتَبَهُ بِيُمْناهُ الدَّاثِرَه، الْعاشِقُ الْمِسْكِينُ، وَالْفَانِي الْمُسْتَكِينُ، سـيّـد مـحـمّد حسـين الحسـينيّ الطّـهـرانـيّ؛ در بـلـده طـيّبه مشـهـد مـقـدّس رَضَـويّ عَلَـي مُقَـدِّسِها ءَالافُ التَّحـيَّه وَالاْءكْرامِ بِجـاهِ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الْبَرَرَه الْكِـرَام. پاورقي
[35] اين خطبه را در «لهوف» از ص 85 تا ص 88 آورده است. و در
«نفس المهموم» ص 149 و 150، و در «مقتل مقرّم» از ص 262 تا
ص 264، و در «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 6 و 7، و در
«ملحقاتإحقاق الحقّ» ج 11، ص 624 و 625 آورده است؛ و در
«ملحقات» از خوارزمي با همين عباراتي كه نقل كرديم با مختصر
اختلاف. و از علاّمه ابن عساكر دمشقي در تاريخش (بنا بر آنچه
در ص 333 از منتخب آن وارد است) نيز با مختصر اختلافي در لفظ
وارد است. در «كشف الغمّه» ص 181، مختصري از آنرا آورده
است. و در «تحف العقول» از ص 240 تا ص 242، تحت عنوان نامه
حضرت به اهل كوفه ذكر كرده است. و شيخ طبرسي در «احتجاج»
در ص 24 و 25، ج 2 از طبع نجف، از مصعببن عبدالله تا آخر
اشعار تمثّل حضرت را آورده است. [38] «كشف الغمّه» ص 183؛ و «احتجاج» طبرسي ج 2، ص 25 و 26 از طبع نجف اشرف؛ و «نفس المهموم» ص 218؛ و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 644، نه بيت از اين اشعار را كه بيت اوّل و دوّم و سوّم و دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم است در هنگام شهادت طفل صغير حضرت ذكر كرده است و آن را از «وسيله المـَال» ص 178، و از «أهل البيت» ص 444 ذكر كرده است و بيست و پنج بيت را كه ملفّق از بعضي از اين اشعار و از غير آنست در وقت رجوع به خيام حرم از «ينابيعالمودّه» ص 346 و 347، و پانزده بيت را از عبدالغفّارهاشمي افغاني در كتاب «أئمّه الهدي» آورده است. [39] «مقتل مقرّم» ص 320، از «تاريخ طبري» ج 6، ص 259؛ و «لهوف» ص 105 [40] «مقتل مقرّم» ص 320، از «مناقب» ابن شهرآشوب ج 2، ص 223 [41] «لهوف» ص 105 و 106؛ و «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 33؛ و «مقتل مقرّم» ص 320 و 321، از «لهوف» [42] «لهوف» ص 105؛ و «مقتل مقرّم» ص 324 [43] «مقتل مقرّم» از «مقتل العوالم» و از «نفس المهموم» و ï ïاز «مقتل خوارزمي» [44] «مقتل مقرّم» از «نفس المهموم» و از «مقتل خوارزمي» و از «لهوف» ص 106 و 107 [45] «مقتل مقرّم» از «مقتل خوارزمي» و از «لهوف» [46] «لهوف» ص 107، و «مقتل مقرّم» ص 326، از «كامل» ابن أثير، ج 4، ص 31، و از «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 35 [47] «مقتل مقرّم» از «الاءتحاف بحبّ الاشراف» ص 16 [48] «مقتل مقرّم» از «لهوف» [49] «لهوف» ص 110؛ و «مقتل مقرّم» ص 329، از «لهوف» [50] «مقتل مقرّم» ص 329 و 330، از ابن نما، ص 39؛ و «المجالس السّنيّه» مجلس 69 [51] «مقتل مقرّم» ص 331، از «أسرار الشّهاده» ص 423 [52] «مقتل مقرّم» ص 332، از «تظلّم الزّهرآء» ص 129، و از «بحار» ج 10، و ص 205 [53] همان مصدر، از «مقتل خوارزمي» ج 2، ص37 [54] همان مصدر، از «بحار» ج 10، ص 206؛ و ï ï «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 37 [55] «لهوف» ص 110؛ و «مقتل مقرّم» ص 332، از «لهوف» [56] «مقتل مقرّم» ص 333، از «كامل» ابن أثير ج 4، ص 32 [57] «مقتل مقرّم» ص 333، از «إرشاد» مفيد [58] همان مصدر، از «مقتل العوالم» ص 100، و از «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 73 [59] «آتشكده» نيّر، ص 121 و 122 [60] «دمع السّجوم» پاورقي ص 196 |