next page

fehrest page

back page


بخش سوم‏
و قال عليه‏السلام: انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو العذاب الاليم. -د: العذام.

?
تاويل اين كلام بحسب ظاهر از روى تحقق و تخلق و مظهريت روشن است و به زبان اشارت تاويل توان نمود كه غفر پوشش و رحم بخشش، پس مى‏فرمايد كه: چون حقيقت ولايت مطلقه منم، پس بر جميع مستعدان‏-د: حقيقت مطلقه.
?
كمال گناه لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت و وجود خودى موهوم ايشان را مى‏پوشم و پوشاننده امور منافى كمال و بخشنده كمال انسانى و خصوصيات تجليات نورانى و لوازم آن منم، و عذاب من كه عبارت‏-د: لوازم منم.
?
است از بهره بودن از نسبت من و جهل و نادانى داشتن بشان من، عذابى دردناك و سوزنده‏تر از همه عذاب‏ها است، زيرا كه محرومى از نسبت من، محرومى از كمال مطلق است و كدام عذاب برابر اين عذاب است.
و پوشيده نخواهد بود كه مقرر اهل رياضت است كه تا حضرت امير- حقيقت اين است كه براى تحصيل مقامات انسانى و كمالات معنوى تنها و تنها بايد از باب ولايت وارد شد، در غير اين صورت نيل بدانها ميسور نيست. ? المومنين عليه‏السلام را در خواب يا در غيبت يا در واقعه نبينند ايشان را فتح نمى‏شود و اين لاشى‏ء از سيد محمد لار (رحمه الله) شنيد كه گفت: در وقتيكه مرا شيخ به خلوت نشاند مدتى فتح نشد تا در واقعه ديدم كه‏-د: تشبيه در وقتيكه شيخ.
?
حضرت امير المومنين عليه‏السلام آمدند و نئى از طلا در دست، يك سر آن را بر سينه من بر بالاى دل نهادند و دهان مبارك خود بر سر ديگر آن‏-رض: در.
?
-اصل بر سر آن ديگر.
?
نهاده چند نفس دميدند مرا آغاز فتح شد [و از سيد محمد سر مست‏-رض: بنياد.
?
شنيدم كه گفت: مرا مدتى فتح نمى‏شد، شبى امير المومنين على عليه‏السلام را در خواب ديدم يا در واقعه، به بدنى در كمال بزرگى و قامتى در غايت بلندى كه سر بالا بايد كرد كه روى مبارك آنحضرت راديد، آنگاه مرا بنياد فتح شد ] پس اين معنى تاييد صورت تاويلى كه كرده‏اند-عبارت داخل [] را ندارد.
?
مى‏نماديد، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: اناالذى بى اسلم ابراهيم الخليل لرب العالمين اقر-د: ((بى)) را ندارد.

? بفضله.
تاويل الفاظ از اقتباس قرآنى فرا گرفته بر همان تعين حقيقت مطلقه به‏-رض: فرقانى.
?
تشخص ابراهيمى محمول مى‏توان داشت، بلكه به لسان لطائف بيان واقفان اسرار ولايت تاويل، يحتمل كه چنين فرا توان گرفت كه چون در عالم انفس قلب به منزله ابراهيم است و مقرر قوم است كه حضرت ابراهيم‏- و لما كان ابراهيم - صلوات الله عليه و سلامه عليه - اول من تجلى له الحق بهويته الذاتيه السارية فى المظاهر الكونية كلها، و اول من خلع الله عليه صفاته الثبوتيه الحقيقة من اولاد آدم - عليه‏السلام - بعد الفناء و البقاء به (( شرح فصوص الحكم، علامه قيصرى ساوى، ط اول ص 169))
?
عليه‏السلام اول كسى است كه بتجليات ذات از مرائى صفاتى اختصاص يافته شهود ذات مطلقه را در مرائى صفاتى مى‏فرموده، مى‏فرمايد: على - عليه‏السلام - كه منم آنكه ابراهيم قلبم از شركت مرائى صفات در شهود به سلام تجلى ذاتى اطلاقى اختصاص يافته و آينه روحم بشرف قبول تجلى ذاتى مشرف شده از آينه و شاهد و مشهود با من اثرى و خبرى نمانده چنانكه در نماز كه معراج مومن است مناجاتم چنان بود در آن عروج كه احساس شكافتن بدنم نبود، پس چون رب العالمين كه رب عالم صفات و عالم اسماء و عالم افعال و عالم آثار است به تجلى ذاتى مشهود ابراهيم -ابراهيم دلم بآن اسلام آورد.
?
دلم شد و ابراهيم دلم به آن اسلام آورد كه جميع عوالم مرائى ذات رب العالمين ديد بى اشتراك مرائى صفات و بدان متحقق شد و اقرار نمود كه‏-رض: و قرار نمود.
?
اين سابقه فضل است كه بدين تجلى اختصاص يافته و كس بر من سابق‏-د: كه فضل.
?
نيست، زيرا كه اين سر محمديست صلى الله عليه و آله و حاصل آن منم و كمال ورثه را از من نصيب است، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا عصاء الكليم و به آخذ بناصيه الخلق اجميعن.

تواند بود كه عصا قوت الهيه باشد كه بدان قوت از انبياء معجزات و خوارق عادات ظهور مى‏يابد و چون همان قوت الهى اخذ نواصى جميع خلق كرده از عدم بوجود آورده و انبياء به همان قوت اخذ ناصيه مستعدان نسبى كرده در تحت طاعت و قبول دعوت در مى‏آوردند و حضرت كليم الله به همان قوت ظاهره از عصا اخذ ناصيه سحر قوم نمود پس مى‏فرمايد كه: آن قوت ظاهره بصورت عصا منم، و به حقيقت خود اخذ ناصيه تمام خلق كرده‏ام چه حقيقت من عين قوت مطلقه الهيه است كه در مراتب وجود انبياء و اوليا متعين بحسب خصوصيات قوت نبوت ايشان است، و چون نبوت حضرت كليم الله را نسبت نباتى است لهذا در اخبار آمده: كه در بهشت هيچكس را تخليه نباشد مگر حضرت كليم را، بس قوت معجزه ايشان از عصا كه فرد نباتى است اختصاص يافته هم چنانكه از حضرت روح الله حيوانى است [ از اين جهت قوت الهيه از ايشان بنفخ دم كه خاصه حيوان است ] ظهور-دن عبارت داخل [] را ندارد.
?
داشت و احياء موتى مى‏نمود، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى نظرت فى عالم الملكوت فلم نجد غيرى‏-؛: الملكوت السموات.

? شى‏ء و قد غاب.
پوشيده نماند كه ترتيب اين الفاظ بحسب تركيب عربيت اغلاقى دارد اگر نسخه غلط نباشد، و نسخه ديگر نيز در وقت ترجمه نمودن يافت نشده، -رض: ((نشد)) را ندارد.
?
و اگر عزيزى اطلاع بر غلط نسخه يابد اميدوار است كه اصلاح نمايد، - و اجر على الله - اكنون عبارت ((فلم نجد غير شى‏ء و قد غاب)) فعل است و مفعول مضاف مقدم بر فاعل لم نجد و قد غاب حال از شى‏ء و مفاد عبارت را مقدرى ضرور است، يعنى منم آنكه نظر كردم به عالم ملكوت كه اسم الحى رب آن عالم است يعنى مظهر اسم الحى كه روح اعظم است‏-رض: رب العالم.
?
كه آدم آن عالم است منم، بدليل اول ما خلق الله روحى يا روح نبيك يا- به بحارالانوار ج 1، ص 97 رجوع كنيد. ? جابر و اتحاد روحى ميان محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و ميان من ثابت است و باقى افراد عالم ملكوت همين من ناظرم چه ولايت نبى ملكوت نبوت اوست پس نمى‏يابد آنجا هيچ چيز غير مرا و حال آنكه‏-رض: نمى‏آيد.
?
- رض: آنجا هيچ چيز، آنجا هم.
?
آن چيز آنجا هم غايب است يعنى وجدانش بواسطه عدميت او است‏-د: آنجا همان است يعنى.
?
زيرا كه ناظر در ملكوت غير من نيست. لهذا من صاحب تاويلم كه ملكوت تنزيل است و اگر صاحب بصيرت پيكر مرا نگرد صورت عالم ملكوت را معاينه در يابد.
و تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون، رحم الله الامام الهمام ذالبصيرة النافذة الشافعى المطلبى حيث انشد عن يقين: لو ان المرتضى ايدا محله - لكان الخلق طرا سجدا له - د: لله.

?
و بسيارى از اكابر علماء و فقها كه مكر يكى از خوشه چينان خرمن آن منبع ولايت -عليه السلام - بوده‏اند چون آن شخص را ديده‏اند بى اختيار سجده كرده‏اند و نسبت با حضرت سيد محمد نور بخشى - قدس سره - اين معامله بيشتر به وقوع آمده از علماء، و الله اعلم.- رض: بيشتر اين معامله.
?

و قال عليه السلام: انا الذى احصى هذا الخلق و ان كثروا حتى اردهم الى الله‏

تاويل اين كلام به زبان اشارت اعلام اين است كه در هر آن شانى از شئون كليه الهيه متجلى است و آن كلى در مرات روح صاحب آن زمان منطبع و بحسب جزئيات آن شان افراد خلق در آن موجودند پس من در آن تجلى‏- د: پس در تجلى از كلى در
?
كلى كه در آينه روح من منطبع است شماره آن جزئيات مى‏بينم و معاينه من است كه هر فرد از خلق مظهر كدام فرد از آن كلى‏اند كه مشهود من است‏- د: از شان‏
?
و طريق نزول از فرد كلى شان بر آن فرد جزئى خلق مى‏دانم پس آن فرد را به همان طريق صعودش مى‏بينم تا به مقام واليه يرجع الامر كله، و كثرت افراد خلق حاجب اين شهود من نيست و نمى‏شود چه عين شهود تجلى روح‏- د: شهود من نمى‏شود.
?
من است در مرائى ارواح و اطلاع بر شئون آينه وجود كه نقد وقت من است، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى ( ما يبدل القول لدى و ما انا بضلام للعبيد) .- اشاره است به آيه 29 سوره ق‏

?
خبر از تحقق خويش در حضرت حقيقه الحقايق مى‏فرمايد و مى‏گويد: من آنم كه قول من مبدل نمى‏شود، يعنى افراد موجودات كه كلمات الله‏اند به نوعى كه در حقيقت من كه ام الكتاب است ثبت شده به همان نوع بر- رض: مثبت.
?
علم من كه شخص حقيقت خويشم ثابت آمده و تبديل بر آن محال است،
(لا تبدل لخلق الله) و قال عز من قائل عليم (و ان من شى‏ء الا عندنا- روم / 30.

? خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) - حجر / 21.
?

و اين خزائن همان ام الكتاب است و از پيش فرموده كه: انا خازن علم الله، و امثال اين. [پس بنابر اقوال مذكوره علم بر احوال جميع اقوال كه حقائق‏- عبارت داخل [] در نسخه رض نيست.
?
بندگا است داشته باشد ] پس هيچ فرد از مرتبه خويش در نگذرد و هيچ حكم را در غير محل خود جارى نفرمايد تا ظلم كه وضع شى‏ء است در غير موضع خود لازم نيايد و اين است مفاد حديث شريف كه: ((حق دائر- د: و اين مفاد.
?
است با على عليه السلام، حيث ما دار))، چه ظلم از جهل ناشى است كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرموده كه: ((الظلم ظلمات يوم‏- به صحيح مسلم كتاب البرج 16 ص 133 رجوع شود تذكر: در سنخيت ظلم با ظلمات، دقت نظر لازم است فتدبر. ? القيمة)) و تاريكى قيامت عين جهل است پس ظلم جهل است و از شخص عالم، جهل صادر نمى‏شود زيرا كه شى‏ء حامل ضد، خود- د: از شخص علم و جهل.
?
نمى‏تواند بود پس او عليه السلام مطابق وجود است علما و عينا، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا ولى الله فى الارض و المفوض اليه امره و [حاكم‏] فى عباده.

تاويل كلام شريف آنستكه ولى خليفه است و متولى احكام و از ارض، مراد زمين قابليات و استعدادات ممكنات مى‏توان گرفت كه مفاد كلام حق‏- رض: مى‏توان فرا گرفت.
?
نظام اين باشد كه در اراضى استعدادات خلايق من متوليم بولايت الله در اجراى احكام سعادت و شقاوت كه، ((و بك يا على يهتدى‏- رض: احكام اجراى.
?
المهتدون)) و تفويض امرى كه غايت ايجاد و مقصود وجود آنست بسوى من است زيرا كه هر آينه ، روح من محاذى آئينه روح حضرت خاتم‏- د: هر آينه روح من.
?
الانبياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است كه آن آئينه محاذى تجلى كلى است كه غايت وجود است پس چون غايت ايجاد به من مفوض است و غايت ايجاد مشتمل است بر جميع احكام موجوداتى كه مخلوق براى آن غايت‏اند.
پس حكم در بندگان از من باشد چه آنچه غايت ايجاد بندگانست به من - رض: به آن.
?
تفويض شده و متولى است در زمين قابليات بالضروره، و آن حاكم است‏- رض: و متولى است.
?
در بندگان به همان دقيقه كه موجب ربط ايشان شده با غايت ايجاد كه علت خلق ايشانست، زيرا كه اين موجودات را چون به جهت غايتى ايجاد نموده‏اند، پس البته رابط نسبت به ميانه اينها و آن غايت متحقق است و حامل آن غايت علم به آن روابط دارد و بر موجب همان بر هريك احكام جارى مى‏دارد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى دعوت السموات السبع بما فيهن فاجابونى فامرتها فينتصبون لامرى.

مى‏فرمايد عليه السلام كه: چون مفاتيح غيب كه ائمه سبعه ذاتيه نزد من است بالتحقيق و التخلق سماوات سبع آثار ائمه‏اند پس مرا در آن آثار- د: آثاراند از براى آن ائمه پس مرا.
?
متحقق است و از آنجا كه تخلق من است به اسماء سبعه خواندم‏- د: تحقق. ? آسمانهاى هفت گانه را در تحت شهود و طاعت و تصرف خود در آوردم - رض: خود كه.
?
كه در شهود من از وجود مغاير ممتاز خود گريخته در تحت وجود مطلق مشهود من مخفى شدند و به عين طاعت من از حضرت كليت من مر- د: و معبود.
?
معبود خود را ايشان طاعت معبود من كردند چه كليت من شامل تمام‏- رض: طاعت من معبود من.
?
افراد كلى و جزئى نشاة وجود است پس چون طاعت من معبود مرا از - د: مرا او از.
?
مقام كليت من باشد تمام مندرجات كليت من به عين طاعت من در مرتبه وجود جزئى خود طاعت معبود به موجب اطاعت اقتضاء كليت من مى‏كنند طوعا، و اين است مراد فاجابونى، و تصرف من در ايشان و فرمان بردارى ايشان حكم مرا در قضيه رد شمس از مغرب بجاى وقت‏- د: در.
?
- رض: بجاى عصر.
?
ظاهر است و اينست اجابت دعوت در تصرف و امر كردن او - عليه السلام - و امتثال آسمانها امرا على القدر آنجناب را و مخفى نماند كه چون‏- د: آسمانها اعلى.
?
- رض: امر اعلى القدر را آنجناب بر او مخفى نماند.
?
بعضى عقول كه از عقال اعتقاد بقواعد فلسفه خلاص نشده‏اند در رمد - رض: مد.
?
طبيعت از ديده بصيرت ايشان بكحل الجواهر ايمان به مفاد قرآن زايل نشده قضاياى مذكوره در شرع را كه قواعد ناقصه ايشان مخالف آنست تاويل بر طبق معتقد خود مى‏كنند و ضعفاى امت به شومى آشنائى ايشان خلل را در ايمان تقليدى خود در راه داده و مى‏دهند واجب است كه به جهت ثبات‏- رض: راه مى‏دهند.
?
اين ضعفا چند كلمه صورت تحرير يابد.
بدان - ثبك الله و ايانا - كه دو امر ضروريست كه ايمان خويش را بان‏- د: ايدك الله تعالى و ايانا.
?
مستحكم دارند يكى آنكه آيه كريمه (و الله على كلى شى قدير) را به‏- رض: دارند.
?
عموم خود اعتقاد كند و يقين دانند كه محال و ممتنع نزد خداى تعالى نمى‏باشد . و اينكه عقل بعضى از امور را حكم بر امتناع مى‏كند از- رض: خدا نمى‏باشد.
?
- رض: بعضى امور را.
?
- د: ((حكم بر)) را ندارد.
?
جهل است و لازم نيست كه هرچه نزد عقل ممتنع باشد زيرا كه عقل يكى از مخلوقاتست و فعل خداى تعالى منزه و مقدس از تقييد به قوانين و- رض: مقدس از نفسيه.
?
قواعد اين عقل ضعيف حادث است بلكه خداى تعالى از روى قدرت‏- د: حادث ضعيف.
?
فعال لما يشاء است نه آنكه مقيد داشته فعل خود را به قواعد بنده‏- رض: بما.
?
ضعيف خود چه ايجاد عقل [وقتى شده كه از عقل و قواعد آن اثرى و خبرى جائى نبوده چنانچه حالا فى الحقيقه نيز نيست و اگر ممتنع عقل ممتنع خدا بودى عقل ] حكم بر امتناع ممتنع چون كردى بى تعلق‏- د: عبارت داخل [] را فاقد است.
?
ممتنع خدا و حكم بر امتناع آن چون از عقل ممكن آيد، فافهم.
و چون اين يك امر دانسته شد امر ثانى كه از ضروريات استحكام ايمان است اينستكه سر آنكه قرآن مجيد و سور آن مصدر به اسم شده كه‏- رض: شد.
?
((بسم الله الرحمن الرحيم)) باشد و در جميع امور حسنه امر فرموده‏- رض ((باشد)) را ندارد و نسخه د: ((واو)) را فاقد است.
?
كه ابتدا به بسمله نمايند همين است كه ايجاد اشياء به موجب اقتضاء اسماء الهى است و اسماء الهى تقاضاى اظهار عالم ايجاد نموده‏اند و هر امر كه وقوع مى‏يابد در عالم وجود وقوع آن بوساطت اسمى است از اسماء الهى و اسماء در مرتبه متفاوتند چنانكه افعال اينطورند چه تفاوت افعال‏- رض: ((اينطوراند)) را ندارد.
?
به موجب تفاوت اسماء است اكنون فعلى كه در مرتبه اعلاى از همه‏- د: موجب.
?
- د: فعلى كه در مرتبه از همه افعال اعلى مثل.
?
افعال است مثل ايجاد معدوم و اعدام موجود و احيا و اماته و خرق و التيام افلاك و امور ممتنع نزد عقل وقوع اين قسم افعال به توسط اسم اعظم الهى است و انبياء و اكابر اولياء كه امثال اين خوارق و معجزات ظاهر مى‏سازند ايشان عند الاظهار تحقق [ و ] تخلق به اسم اعظم مى‏نمايند چنانچه در كتب قوم مفصلا مذكور است پس بعضى از امور مثل احضار تخت بلقيس از شهر سبا نزد حضرت سليمان عليه السلام و در شمس و امثال اين به‏- د: از سبا.
?
طريق ايجاد و اعدام مى‏نمايند.
و اين امر ايشان به توسط اسم اعظم و تخلق بان آسان مى‏شود و فعل‏- د: اين امر بر ايشان.
?
- د: تخلق به آن است و به آن.
?
ايشان همين تخلق است و تعلق همت و باقى فعل حق است - تعالى‏- تعلق است و باقى.
?
- در فص اسحاقى فصوص الحكم عارف عربى آمده است: ((بالوهم يخلق كل انسان فى قوة خياله ما لا وجود له الا فيها و هذا هواالامر العالم و العارف يخلق بهمته ما يكون له وجود من خارج محلالهمة و لكن لاتزال الهمة تحفظه و لايئودها حفظه‏اى حفظ ما خلقته فمتى طرأ على العارف غفلة عن حفظ ما خلق عدم ذلك المخلوق الا ان يكون العارف قد ضبط جميع الحضرات و هو لايغفل مطلقا، بل لابد له من حضرة يشهدها فاذا خلق العاف بهمته ما خلق و له هذه الاحاطة ظهر ذلك الخلق بصورته فى كل حضرة و صارت الصور بحفظ بعضها بعضا فاذا غفل العارف عن حضرة ما او حضرات و هو شاهد حضرة ما من الحضرات، حافظ لما فيها من صورة خلقه انحفظت جميع الصور بحفظه تلك الصورة الواحدة التى ما غفل عنها لان الغفلة ما تعم قط لافى العموم و لافى الخصوص و قداوضحت هنا سرا لم يزل اهل الله يغارون على مثل هذا ان يظهر))
در ترجمه و شرح بر آن، به ترجمه خوارزمى بر فصوص الحكم به تصحيح استاد مايل هروى ذيل عبارت مذكور از فص اسحاقى رجوع كنيد.
?
شانه - و اين تخلق و تعلق ايشان نيز به فعل حق است و چون اين‏- رض: فعل حق است و آن تخلق.
?
- د: به فضل حق است.
?
اعتقاد ثبوت يافت ايمان خلل نمى‏پذيرد و بتوفيقه تعالى مى‏تواند كه‏- د: بتوفيق تعالى.
?
معاد كه مفاد و - امرتها فينتصبون لامرى - را چنين اخذ كنند كه امر كردم سماوات را به احكام كيفيت ايجاد ايشان و احوال مندرجه در وجود و- رض: اتحاد.
?
حركات ايشان و - ما يكون منها الى يوم القيمه - پس بر طبق امر صدق من بر پاى امتثال و فرمان برى ايستاده‏اند چه ميان علم من و وجود واقع تطابق كلى است، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى بعثت النبيين و المرسلين.

تاويل اين خبر حقيقت اثر آنست كه تا انبياء و مرسلين عليه‏السلام‏- رض: آنست تا و نسخه د: آنستكه انبياء دارد.
?
حقيقت ولايت بر ايشان چنان غالب نيايد كه از احكام و لوازم‏- ميبدى در فواتح سبعه - بدين مضمون - گويد كه: (( فقهاء گويند كه آن كس كه به فضيلت ولايت بر نبوت قائل است، كافى است)) وليك حق نه اين است، زيرا كه ولايت باطن نبوت و ولى مظهر اسم الولى خداى سبحان است و جنبه يلى الحقى دارد و نبوت، مظهر اسمى از اسماء الله نيست وجنبه يلى الخلقى دارد و اگر كسى به عمق اين كلام رفيع نائل آيد، قائلان بدين قول متين را كافى نداند مگر ازحيث علوم ادارك مطلب و استيحاش نسبت بدان. ? - د: كه آن را.
?
بشريت ايشان را مطلق سازد به نبوت مشرف نمى‏شود پس ولايت مطلقه انبياء يعنى مطلق از قيود و احكام و لوازم آن منشاء وصول به مقام نبوت‏- رض: مطلق از قيوم.
?
است و مقرر است كه تمام ولايت يا انبياء افراد ولايت مطلقه از- رض: به مقام نبوت است كه تمام.
?
- رض: ولايت را ندارد.
?
اطلاق و تقييد محمديست صلى الله عليه و آله و اين ولايت مطلقه محمدى صلى الله عليه و آله حقيقت كليه على بن ابيطالب است پس ولايت انبياء كه منشاء بعثت ايشان است رقايق حقيقت كلى سرالانبياء است و از اينجا ظاهر شد تاويل كلام و تواند بود كه اصل كلام بعثت الانبياء باشد [ ظاهر اينست كه در اين صورت موصول هم نباشد ] و به‏- بعثت انبياء.
?
- عبارت داخل [] در نسخه اصل موجود نيست.
?
صيغه مصدر به سياق اقرب و أنسب است، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى دعوت الشمس و القمر فاجابونى.

اين كلام و امثال اين از سابق و لا حق تفصيل بعد از اجمال است و تاويلش بر وجه تاويلات گذشته ظاهر خواه در آفاق و خواه در انفس كه شمس و قمر كنايه است از روح و قلب خواه در نشئه انفس خواه در نشئات سابقه، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا فطرت العالمين.

مى‏فرمايد كه: مطابقه نخستين آفاقى و انفسى در من چنانست كه غيب و شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و ساير عوالم [ من عين غيب و- عبارت داخل [] در نسخه اصل موجود نيست.
?
شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و ساير عوالم آفاقى و انفسى است ] كه هر كه فطرت مرا بشناسد تمام عالم را شناخته باشد و هر كه خواهد كه فطرت مرا بشناسد بايد كه فطرت تمام عالم را شناخته باشد و در بعضى روايات آمده از صاحب‏- د: در بعضى از آيات.
?

(و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى) - النجم / 3 - 4.

?
كه فرمود:
يا على عرف الله حق المعرفه الا انا و انت و ما عرفنى حق المعرفة- رض: ما عرفنى من المعرفة.

? الا الله و انت و ما عرفك حق المعرفة الا الله و انا .
و بنابراين خبر حقيقت اثر دست ادراك از فتراك آرزوى معرفت ايشان كوتاه است و بنابر حديث ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) - كما قال صلى الله عليه و آله: - شناخت خود را كه اين مرتبه باشد از هزاران هزار يكى بآن نرسد شناخت اين خلاصه كه آن وجود كه را يا تو را ممكن باشد - صلوات الله و سلامه عليهم و على ذريتهم اجمعين - و ديگر تاويلات ظاهر از تاويل صافى است مرا اين كلام را، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا داحى الارضين و عالم بالاقاليم.

مى‏فرمايد كه: من به حقيقت شخصيت خود در اين نشئه با حقيقت مطلقه خود در جميع نشات گستراننده زمينهاى استعداد ممكناتم چه استعداد من استعداد مطلق و ماده جميع استعدادات است بدليل آنكه بحسب قبول‏- رض: ماده جميع استعداد است.
?
فيض وجود استعداد هر فرد نمايان مى‏شود و جهت قبول فيض در هر قابل رقيقه ايست از حقيقت ولايت مطلقه كه حقيقت من است و من دانايم به‏- رض: رقيقه است.
?
اقاليم سبعه كه مساكن مظاهر ائمه سبعه‏اند چه آن ائمه نزد من‏اند- رض: اقاليم كه.
?
- د: كه ساكن.
?
تخلقا و تحققا پس مظاهر هر يك را علما عينا و تخلقا و تحققا مى‏شناسم اجمالا عند غلبه البشريه و تفصيلا عند غلبة الجذبه الالهية، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا امر الله و الروح.
مى‏فرمايد عليه‏السلام كه: من صورت امر مطلق الهيم كه بدان ايجاد ممكنات از عدم نموده و باز بروح اعظم متعين داشته چنانچه مى‏فرمايد - عز من قائل عليم‏
(و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى)- اسراء / 85.

?
پس عالم امر كه عالم ملكوت است به انواع مخلوقات آن عالم از ارواح و عقول و نفوس و عوالم معانى و غيرها بدان امر كه اصل روح است تربيت وجودى يافته، پس به تدبير و مشيت الهى آن امر از عوالم مثال و طبيعت و مايتبعها به سموات از راه انوار كواكب رسيده و از آنجا به زمين نزول كرده بعد از اتمام تدبير عروج نموده دايره‏اى از دواير آثار آسمانى تحقق يافته‏- رض: تدبر.
?
كه‏
(يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه (الاية)). - سجده / 5.

?
و چون فرد اكمل از افراد مظاهر آن امر روح است كه (يوم يقوم الروح و الملائكه صفا) همان را اختصاص بذكر فرموده و خلاصه كلام افاده‏- نبا / 38.
?
تحقق آن حضرت مى‏نمايد من حيث الاتحاد در مرتبه فيض نخستين و- د: من حيث الايجاد.
?
عموم آن تعين آن در مراتب كليه و جزئيه، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى قال الله لنبيه: ( القيا فى جهنم كل كفار عنيد) . - اشاره است به آيه 24 سوره ق.

?
مى‏فرمايد عليه‏السلام كه: منم آنكه در اين امر كه در آيه مذكوره است شريكم و بمن لفظ امر تثنيه نازل شده كه القيا بيندازيد اى محمد و على‏- رض: وارد شده.
?
عليه‏السلام در تجليات نورى جمالى دورات حقيقت خود در جهنم كه مكان خالى از نور است و جاى مظاهر جهل و خلاف همه پوشندگان‏- د: هر پوشنگان حق.
?
حق را و كفران كنندگان نعمت هدايت را كه از روى عناد در راه ضلالت‏- رض: راه خلاف. ? افتاده‏اند و چهره حق را كه از شما تابان است به ستر عناد خود مى‏پوشانند.
پس به ظهور حقيقت خود در تمام مظاهر به اظهار و اشراق نور خويش بر تمام زجاجات قوابل بالقوه همه را بالفعل سازيد تا به شما مظاهر جمال صعود به جنات كنند، و مظاهر جلال به جهنم افتند كه اگر دعوت‏- رض: به جنات كننده مظاهر جلال.
?
محمدى صلى الله عليه و آله ظهور ننمايد حمزه و ابوجهل در تساوى نسبت مقيد مانند، لكن به اشراق نور دعوت حمزه به معراج شهادت صعود به جنت كند و سيد الشهدا باشد، و ابوجهل به جهل كفر و عناد به جهنم‏- رض: به خيل كفر و عناد.
?
ساقط شود و فرعون هذه الامة باشد، و سر تثنيه حديث: - رض: سر صرت انا المنذر.
?

انا المنذر و على الهادى و بك يا على يهتدى المهتدون‏

بيان فرموده، و الله اعلم. - رض: ((و الله اعلم)) را ندارد.
?

و قال عليه‏السلام: انا الذى ارسيت الجبال و بسطت الارضين، انا مخرج العيون و منبت الزروع و مغرس الشجار و مخرج الثمار.- رض: منبت الزروع‏

?
اين فقرات با بعضى از فقرات كه عقب اينها مذكور است تمام تفصيل انا- رض: با بعضى فقرات.
?
امرالله است. تاويلش اين كه منم آنكه كوههاى اعيان امكانى در مراتب علمى و عينى به وساطت رقيقه حقيقت من قبول انواع فيض نموده بلند- د: بواسطه. ? و مرتفع به من شده و زمين استعدادات قوابل به من گسترده آمد و من بيرون آورنده چشمهاى استعداد همه‏ام از قوه بفعل و رياننده تخم كمال همه‏ام و درخت كمالات هر مرتبه بمن نشانده مى‏شود و ميوه‏اش به من از شكوفه‏- رض: بمن نشاء مى‏شود.
?
و پوست غيب و بطون بر شاخسار شهادت و ظهور نمايان مى‏گردد، چه‏- رض: پوست بطون . ? تعينات و مجالى حقيقت من اند. - رض: مجالى حقيقه من اند.
?

و در تمام مراتب و عوالم وجودى نسبت من با موجودات آن مراتب و عوالم همين است خواه عينى يا يا معنوى يا مفارق يا مادى يا- د: مراتب و عوالم غيبت خواه غيبى.
?
- رض: خواه عينى يا صورى.
?
جوهرى يا عرضى يا قدسى يا حسى يا ملكى يا انسى يا عقلى يا نفسى يا آفاقى يا انفسى، زيرا كه همه بر يكديگر منطبق افتاده‏اند.- رض: زيرا كه همه پرتو يكديگر.
?

و قال: - جل علا - (يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل). - رعد / 4.

?
و تفاوت از مراتب نه از ذى مرتبه مراتب رقيقه ولايت من واسطه قبول فيض وجود در آن مرتبه است چنانچه حضرت رسول صلى الله عليه و آله خبر داده كه حق پدر است بر فرزندان، پس نسبت حقيقت من در عوالم اربعه با افراد، عوالم نسبت واحد عدديست با مراتب آحاد و عشرات و مات و الوف، فافهم، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا الذى اقدر اقواتها و منزل المطر و مسمع الرعد و مسرق البرق.

مى‏فرمايد عليه‏السلام كه: تعيين و تقدير زروع و اشجار آثار امكانى و مراتب علم و عين و بساطت و تركيب و آفاق و انفس و لطيف و كثيف و كمال و نقص به من مفوض است چه امهات حقايق كه اسماء اربعه‏اند و اصل - د: و اصل مراتب اربعه و طبايع.
?
طبايع و عناصر نزد من است پس قوام و قيام و ما يحتاج اليه الوجود و البقاء همه كميت و كيفيت و لوازم نشات و مراتب همه در علم من بواسطه‏- كيفيت و كميت.
?
اسماء اربعه موزون و مقدر است و باران امدادات فيوضات ربانى از- رض: فيوض.
?
سحاب آسمانى و تاثيرات نفحات الهيو تاييدات غيبى به وساطت - رض: عينى.
?
- د: غيبى وساطت.
?
حقيقت من بهم رسيده و مى‏رسد و من واسطه اصطكاكات نسبتين‏- رض: اصطكاك. ? فاعليت و قابليتم كه آواز رعد وجود اثر از آن چون حصول نتيجه از اصطكاك مقدمتين به گوش زبان مى‏رسد و برق طلب وصول به كمال استعدادى همه را از آفاق قابليات بذريعه من مى‏درخشد، و الله اعلم.
و قال عليه‏السلام: انا مضيئى الشمس و مطلع القمر و منشى‏ء النجوم، انا منشى‏ء جوارى الفلك فى البحور .



next page

fehrest page

back page