و قال عليهالسلام: انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو العذاب الاليم.
تاويل اين كلام بحسب ظاهر از روى تحقق و تخلق و مظهريت روشن است و به زبان اشارت تاويل توان نمود كه غفر پوشش و رحم بخشش، پس مىفرمايد كه: چون حقيقت ولايت مطلقه منم، پس بر جميع مستعدان كمال گناه لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت و وجود خودى موهوم ايشان را مىپوشم و پوشاننده امور منافى كمال و بخشنده كمال انسانى و خصوصيات تجليات نورانى و لوازم آن منم، و عذاب من كه عبارت است از بهره بودن از نسبت من و جهل و نادانى داشتن بشان من، عذابى دردناك و سوزندهتر از همه عذابها است، زيرا كه محرومى از نسبت من، محرومى از كمال مطلق است و كدام عذاب برابر اين عذاب است.
و پوشيده نخواهد بود كه مقرر اهل رياضت است كه تا حضرت امير المومنين عليهالسلام را در خواب يا در غيبت يا در واقعه نبينند ايشان را فتح نمىشود و اين لاشىء از سيد محمد لار (رحمه الله) شنيد كه گفت: در وقتيكه مرا شيخ به خلوت نشاند مدتى فتح نشد تا در واقعه ديدم كه حضرت امير المومنين عليهالسلام آمدند و نئى از طلا در دست، يك سر آن را بر سينه من بر بالاى دل نهادند و دهان مبارك خود بر سر ديگر آن نهاده چند نفس دميدند مرا آغاز فتح شد [و از سيد محمد سر مست شنيدم كه گفت: مرا مدتى فتح نمىشد، شبى امير المومنين على عليهالسلام را در خواب ديدم يا در واقعه، به بدنى در كمال بزرگى و قامتى در غايت بلندى كه سر بالا بايد كرد كه روى مبارك آنحضرت راديد، آنگاه مرا بنياد فتح شد ] پس اين معنى تاييد صورت تاويلى كه كردهاند مىنماديد، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: اناالذى بى اسلم ابراهيم الخليل لرب العالمين اقر
بفضله.
تاويل الفاظ از اقتباس قرآنى فرا گرفته بر همان تعين حقيقت مطلقه به تشخص ابراهيمى محمول مىتوان داشت، بلكه به لسان لطائف بيان واقفان اسرار ولايت تاويل، يحتمل كه چنين فرا توان گرفت كه چون در عالم انفس قلب به منزله ابراهيم است و مقرر قوم است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام اول كسى است كه بتجليات ذات از مرائى صفاتى اختصاص يافته شهود ذات مطلقه را در مرائى صفاتى مىفرموده، مىفرمايد: على - عليهالسلام - كه منم آنكه ابراهيم قلبم از شركت مرائى صفات در شهود به سلام تجلى ذاتى اطلاقى اختصاص يافته و آينه روحم بشرف قبول تجلى ذاتى مشرف شده از آينه و شاهد و مشهود با من اثرى و خبرى نمانده چنانكه در نماز كه معراج مومن است مناجاتم چنان بود در آن عروج كه احساس شكافتن بدنم نبود، پس چون رب العالمين كه رب عالم صفات و عالم اسماء و عالم افعال و عالم آثار است به تجلى ذاتى مشهود ابراهيم دلم شد و ابراهيم دلم به آن اسلام آورد كه جميع عوالم مرائى ذات رب العالمين ديد بى اشتراك مرائى صفات و بدان متحقق شد و اقرار نمود كه اين سابقه فضل است كه بدين تجلى اختصاص يافته و كس بر من سابق نيست، زيرا كه اين سر محمديست صلى الله عليه و آله و حاصل آن منم و كمال ورثه را از من نصيب است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا عصاء الكليم و به آخذ بناصيه الخلق اجميعن.
تواند بود كه عصا قوت الهيه باشد كه بدان قوت از انبياء معجزات و خوارق عادات ظهور مىيابد و چون همان قوت الهى اخذ نواصى جميع خلق كرده از عدم بوجود آورده و انبياء به همان قوت اخذ ناصيه مستعدان نسبى كرده در تحت طاعت و قبول دعوت در مىآوردند و حضرت كليم الله به همان قوت ظاهره از عصا اخذ ناصيه سحر قوم نمود پس مىفرمايد كه: آن قوت ظاهره بصورت عصا منم، و به حقيقت خود اخذ ناصيه تمام خلق كردهام چه حقيقت من عين قوت مطلقه الهيه است كه در مراتب وجود انبياء و اوليا متعين بحسب خصوصيات قوت نبوت ايشان است، و چون نبوت حضرت كليم الله را نسبت نباتى است لهذا در اخبار آمده: كه در بهشت هيچكس را تخليه نباشد مگر حضرت كليم را، بس قوت معجزه ايشان از عصا كه فرد نباتى است اختصاص يافته هم چنانكه از حضرت روح الله حيوانى است [ از اين جهت قوت الهيه از ايشان بنفخ دم كه خاصه حيوان است ] ظهور داشت و احياء موتى مىنمود، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى نظرت فى عالم الملكوت فلم نجد غيرى
شىء و قد غاب.
پوشيده نماند كه ترتيب اين الفاظ بحسب تركيب عربيت اغلاقى دارد اگر نسخه غلط نباشد، و نسخه ديگر نيز در وقت ترجمه نمودن يافت نشده، و اگر عزيزى اطلاع بر غلط نسخه يابد اميدوار است كه اصلاح نمايد، - و اجر على الله - اكنون عبارت ((فلم نجد غير شىء و قد غاب)) فعل است و مفعول مضاف مقدم بر فاعل لم نجد و قد غاب حال از شىء و مفاد عبارت را مقدرى ضرور است، يعنى منم آنكه نظر كردم به عالم ملكوت كه اسم الحى رب آن عالم است يعنى مظهر اسم الحى كه روح اعظم است كه آدم آن عالم است منم، بدليل اول ما خلق الله روحى يا روح نبيك يا جابر و اتحاد روحى ميان محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و ميان من ثابت است و باقى افراد عالم ملكوت همين من ناظرم چه ولايت نبى ملكوت نبوت اوست پس نمىيابد آنجا هيچ چيز غير مرا و حال آنكه آن چيز آنجا هم غايب است يعنى وجدانش بواسطه عدميت او است زيرا كه ناظر در ملكوت غير من نيست. لهذا من صاحب تاويلم كه ملكوت تنزيل است و اگر صاحب بصيرت پيكر مرا نگرد صورت عالم ملكوت را معاينه در يابد.
و تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون، رحم الله الامام الهمام ذالبصيرة النافذة الشافعى المطلبى حيث انشد عن يقين: لو ان المرتضى ايدا محله - لكان الخلق طرا سجدا له
و بسيارى از اكابر علماء و فقها كه مكر يكى از خوشه چينان خرمن آن منبع ولايت -عليه السلام - بودهاند چون آن شخص را ديدهاند بى اختيار سجده كردهاند و نسبت با حضرت سيد محمد نور بخشى - قدس سره - اين معامله بيشتر به وقوع آمده از علماء، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى احصى هذا الخلق و ان كثروا حتى اردهم الى الله
تاويل اين كلام به زبان اشارت اعلام اين است كه در هر آن شانى از شئون كليه الهيه متجلى است و آن كلى در مرات روح صاحب آن زمان منطبع و بحسب جزئيات آن شان افراد خلق در آن موجودند پس من در آن تجلى كلى كه در آينه روح من منطبع است شماره آن جزئيات مىبينم و معاينه من است كه هر فرد از خلق مظهر كدام فرد از آن كلىاند كه مشهود من است و طريق نزول از فرد كلى شان بر آن فرد جزئى خلق مىدانم پس آن فرد را به همان طريق صعودش مىبينم تا به مقام واليه يرجع الامر كله، و كثرت افراد خلق حاجب اين شهود من نيست و نمىشود چه عين شهود تجلى روح من است در مرائى ارواح و اطلاع بر شئون آينه وجود كه نقد وقت من است، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى ( ما يبدل القول لدى و ما انا بضلام للعبيد) .
خبر از تحقق خويش در حضرت حقيقه الحقايق مىفرمايد و مىگويد: من آنم كه قول من مبدل نمىشود، يعنى افراد موجودات كه كلمات اللهاند به نوعى كه در حقيقت من كه ام الكتاب است ثبت شده به همان نوع بر علم من كه شخص حقيقت خويشم ثابت آمده و تبديل بر آن محال است،
(لا تبدل لخلق الله) و قال عز من قائل عليم (و ان من شىء الا عندنا
خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم)
و اين خزائن همان ام الكتاب است و از پيش فرموده كه: انا خازن علم الله، و امثال اين. [پس بنابر اقوال مذكوره علم بر احوال جميع اقوال كه حقائق بندگا است داشته باشد ] پس هيچ فرد از مرتبه خويش در نگذرد و هيچ حكم را در غير محل خود جارى نفرمايد تا ظلم كه وضع شىء است در غير موضع خود لازم نيايد و اين است مفاد حديث شريف كه: ((حق دائر است با على عليه السلام، حيث ما دار))، چه ظلم از جهل ناشى است كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرموده كه: ((الظلم ظلمات يوم القيمة)) و تاريكى قيامت عين جهل است پس ظلم جهل است و از شخص عالم، جهل صادر نمىشود زيرا كه شىء حامل ضد، خود نمىتواند بود پس او عليه السلام مطابق وجود است علما و عينا، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا ولى الله فى الارض و المفوض اليه امره و [حاكم] فى عباده.
تاويل كلام شريف آنستكه ولى خليفه است و متولى احكام و از ارض، مراد زمين قابليات و استعدادات ممكنات مىتوان گرفت كه مفاد كلام حق نظام اين باشد كه در اراضى استعدادات خلايق من متوليم بولايت الله در اجراى احكام سعادت و شقاوت كه، ((و بك يا على يهتدى المهتدون)) و تفويض امرى كه غايت ايجاد و مقصود وجود آنست بسوى من است زيرا كه هر آينه ، روح من محاذى آئينه روح حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است كه آن آئينه محاذى تجلى كلى است كه غايت وجود است پس چون غايت ايجاد به من مفوض است و غايت ايجاد مشتمل است بر جميع احكام موجوداتى كه مخلوق براى آن غايتاند.
پس حكم در بندگان از من باشد چه آنچه غايت ايجاد بندگانست به من تفويض شده و متولى است در زمين قابليات بالضروره، و آن حاكم است در بندگان به همان دقيقه كه موجب ربط ايشان شده با غايت ايجاد كه علت خلق ايشانست، زيرا كه اين موجودات را چون به جهت غايتى ايجاد نمودهاند، پس البته رابط نسبت به ميانه اينها و آن غايت متحقق است و حامل آن غايت علم به آن روابط دارد و بر موجب همان بر هريك احكام جارى مىدارد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى دعوت السموات السبع بما فيهن فاجابونى فامرتها فينتصبون لامرى.
مىفرمايد عليه السلام كه: چون مفاتيح غيب كه ائمه سبعه ذاتيه نزد من است بالتحقيق و التخلق سماوات سبع آثار ائمهاند پس مرا در آن آثار متحقق است و از آنجا كه تخلق من است به اسماء سبعه خواندم آسمانهاى هفت گانه را در تحت شهود و طاعت و تصرف خود در آوردم كه در شهود من از وجود مغاير ممتاز خود گريخته در تحت وجود مطلق مشهود من مخفى شدند و به عين طاعت من از حضرت كليت من مر معبود خود را ايشان طاعت معبود من كردند چه كليت من شامل تمام افراد كلى و جزئى نشاة وجود است پس چون طاعت من معبود مرا از مقام كليت من باشد تمام مندرجات كليت من به عين طاعت من در مرتبه وجود جزئى خود طاعت معبود به موجب اطاعت اقتضاء كليت من مىكنند طوعا، و اين است مراد فاجابونى، و تصرف من در ايشان و فرمان بردارى ايشان حكم مرا در قضيه رد شمس از مغرب بجاى وقت ظاهر است و اينست اجابت دعوت در تصرف و امر كردن او - عليه السلام - و امتثال آسمانها امرا على القدر آنجناب را و مخفى نماند كه چون بعضى عقول كه از عقال اعتقاد بقواعد فلسفه خلاص نشدهاند در رمد طبيعت از ديده بصيرت ايشان بكحل الجواهر ايمان به مفاد قرآن زايل نشده قضاياى مذكوره در شرع را كه قواعد ناقصه ايشان مخالف آنست تاويل بر طبق معتقد خود مىكنند و ضعفاى امت به شومى آشنائى ايشان خلل را در ايمان تقليدى خود در راه داده و مىدهند واجب است كه به جهت ثبات اين ضعفا چند كلمه صورت تحرير يابد.
بدان - ثبك الله و ايانا - كه دو امر ضروريست كه ايمان خويش را بان مستحكم دارند يكى آنكه آيه كريمه (و الله على كلى شى قدير) را به عموم خود اعتقاد كند و يقين دانند كه محال و ممتنع نزد خداى تعالى نمىباشد . و اينكه عقل بعضى از امور را حكم بر امتناع مىكند از جهل است و لازم نيست كه هرچه نزد عقل ممتنع باشد زيرا كه عقل يكى از مخلوقاتست و فعل خداى تعالى منزه و مقدس از تقييد به قوانين و قواعد اين عقل ضعيف حادث است بلكه خداى تعالى از روى قدرت فعال لما يشاء است نه آنكه مقيد داشته فعل خود را به قواعد بنده ضعيف خود چه ايجاد عقل [وقتى شده كه از عقل و قواعد آن اثرى و خبرى جائى نبوده چنانچه حالا فى الحقيقه نيز نيست و اگر ممتنع عقل ممتنع خدا بودى عقل ] حكم بر امتناع ممتنع چون كردى بى تعلق ممتنع خدا و حكم بر امتناع آن چون از عقل ممكن آيد، فافهم.
و چون اين يك امر دانسته شد امر ثانى كه از ضروريات استحكام ايمان است اينستكه سر آنكه قرآن مجيد و سور آن مصدر به اسم شده كه ((بسم الله الرحمن الرحيم)) باشد و در جميع امور حسنه امر فرموده كه ابتدا به بسمله نمايند همين است كه ايجاد اشياء به موجب اقتضاء اسماء الهى است و اسماء الهى تقاضاى اظهار عالم ايجاد نمودهاند و هر امر كه وقوع مىيابد در عالم وجود وقوع آن بوساطت اسمى است از اسماء الهى و اسماء در مرتبه متفاوتند چنانكه افعال اينطورند چه تفاوت افعال به موجب تفاوت اسماء است اكنون فعلى كه در مرتبه اعلاى از همه افعال است مثل ايجاد معدوم و اعدام موجود و احيا و اماته و خرق و التيام افلاك و امور ممتنع نزد عقل وقوع اين قسم افعال به توسط اسم اعظم الهى است و انبياء و اكابر اولياء كه امثال اين خوارق و معجزات ظاهر مىسازند ايشان عند الاظهار تحقق [ و ] تخلق به اسم اعظم مىنمايند چنانچه در كتب قوم مفصلا مذكور است پس بعضى از امور مثل احضار تخت بلقيس از شهر سبا نزد حضرت سليمان عليه السلام و در شمس و امثال اين به طريق ايجاد و اعدام مىنمايند.
و اين امر ايشان به توسط اسم اعظم و تخلق بان آسان مىشود و فعل ايشان همين تخلق است و تعلق همت و باقى فعل حق است - تعالى شانه - و اين تخلق و تعلق ايشان نيز به فعل حق است و چون اين اعتقاد ثبوت يافت ايمان خلل نمىپذيرد و بتوفيقه تعالى مىتواند كه معاد كه مفاد و - امرتها فينتصبون لامرى - را چنين اخذ كنند كه امر كردم سماوات را به احكام كيفيت ايجاد ايشان و احوال مندرجه در وجود و حركات ايشان و - ما يكون منها الى يوم القيمه - پس بر طبق امر صدق من بر پاى امتثال و فرمان برى ايستادهاند چه ميان علم من و وجود واقع تطابق كلى است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى بعثت النبيين و المرسلين.
تاويل اين خبر حقيقت اثر آنست كه تا انبياء و مرسلين عليهالسلام حقيقت ولايت بر ايشان چنان غالب نيايد كه از احكام و لوازم بشريت ايشان را مطلق سازد به نبوت مشرف نمىشود پس ولايت مطلقه انبياء يعنى مطلق از قيود و احكام و لوازم آن منشاء وصول به مقام نبوت است و مقرر است كه تمام ولايت يا انبياء افراد ولايت مطلقه از اطلاق و تقييد محمديست صلى الله عليه و آله و اين ولايت مطلقه محمدى صلى الله عليه و آله حقيقت كليه على بن ابيطالب است پس ولايت انبياء كه منشاء بعثت ايشان است رقايق حقيقت كلى سرالانبياء است و از اينجا ظاهر شد تاويل كلام و تواند بود كه اصل كلام بعثت الانبياء باشد [ ظاهر اينست كه در اين صورت موصول هم نباشد ] و به صيغه مصدر به سياق اقرب و أنسب است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى دعوت الشمس و القمر فاجابونى.
اين كلام و امثال اين از سابق و لا حق تفصيل بعد از اجمال است و تاويلش بر وجه تاويلات گذشته ظاهر خواه در آفاق و خواه در انفس كه شمس و قمر كنايه است از روح و قلب خواه در نشئه انفس خواه در نشئات سابقه، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا فطرت العالمين.
مىفرمايد كه: مطابقه نخستين آفاقى و انفسى در من چنانست كه غيب و شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و ساير عوالم [ من عين غيب و شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و ساير عوالم آفاقى و انفسى است ] كه هر كه فطرت مرا بشناسد تمام عالم را شناخته باشد و هر كه خواهد كه فطرت مرا بشناسد بايد كه فطرت تمام عالم را شناخته باشد و در بعضى روايات آمده از صاحب
(و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)
كه فرمود:
يا على عرف الله حق المعرفه الا انا و انت و ما عرفنى حق المعرفة
الا الله و انت و ما عرفك حق المعرفة الا الله و انا .
و بنابراين خبر حقيقت اثر دست ادراك از فتراك آرزوى معرفت ايشان كوتاه است و بنابر حديث ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) - كما قال صلى الله عليه و آله: - شناخت خود را كه اين مرتبه باشد از هزاران هزار يكى بآن نرسد شناخت اين خلاصه كه آن وجود كه را يا تو را ممكن باشد - صلوات الله و سلامه عليهم و على ذريتهم اجمعين - و ديگر تاويلات ظاهر از تاويل صافى است مرا اين كلام را، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا داحى الارضين و عالم بالاقاليم.
مىفرمايد كه: من به حقيقت شخصيت خود در اين نشئه با حقيقت مطلقه خود در جميع نشات گستراننده زمينهاى استعداد ممكناتم چه استعداد من استعداد مطلق و ماده جميع استعدادات است بدليل آنكه بحسب قبول فيض وجود استعداد هر فرد نمايان مىشود و جهت قبول فيض در هر قابل رقيقه ايست از حقيقت ولايت مطلقه كه حقيقت من است و من دانايم به اقاليم سبعه كه مساكن مظاهر ائمه سبعهاند چه آن ائمه نزد مناند تخلقا و تحققا پس مظاهر هر يك را علما عينا و تخلقا و تحققا مىشناسم اجمالا عند غلبه البشريه و تفصيلا عند غلبة الجذبه الالهية، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا امر الله و الروح.
مىفرمايد عليهالسلام كه: من صورت امر مطلق الهيم كه بدان ايجاد ممكنات از عدم نموده و باز بروح اعظم متعين داشته چنانچه مىفرمايد - عز من قائل عليم
(و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى)
پس عالم امر كه عالم ملكوت است به انواع مخلوقات آن عالم از ارواح و عقول و نفوس و عوالم معانى و غيرها بدان امر كه اصل روح است تربيت وجودى يافته، پس به تدبير و مشيت الهى آن امر از عوالم مثال و طبيعت و مايتبعها به سموات از راه انوار كواكب رسيده و از آنجا به زمين نزول كرده بعد از اتمام تدبير عروج نموده دايرهاى از دواير آثار آسمانى تحقق يافته كه
(يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه (الاية)).
و چون فرد اكمل از افراد مظاهر آن امر روح است كه (يوم يقوم الروح و الملائكه صفا) همان را اختصاص بذكر فرموده و خلاصه كلام افاده تحقق آن حضرت مىنمايد من حيث الاتحاد در مرتبه فيض نخستين و عموم آن تعين آن در مراتب كليه و جزئيه، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى قال الله لنبيه: ( القيا فى جهنم كل كفار عنيد) .
مىفرمايد عليهالسلام كه: منم آنكه در اين امر كه در آيه مذكوره است شريكم و بمن لفظ امر تثنيه نازل شده كه القيا بيندازيد اى محمد و على عليهالسلام در تجليات نورى جمالى دورات حقيقت خود در جهنم كه مكان خالى از نور است و جاى مظاهر جهل و خلاف همه پوشندگان حق را و كفران كنندگان نعمت هدايت را كه از روى عناد در راه ضلالت افتادهاند و چهره حق را كه از شما تابان است به ستر عناد خود مىپوشانند.
پس به ظهور حقيقت خود در تمام مظاهر به اظهار و اشراق نور خويش بر تمام زجاجات قوابل بالقوه همه را بالفعل سازيد تا به شما مظاهر جمال صعود به جنات كنند، و مظاهر جلال به جهنم افتند كه اگر دعوت محمدى صلى الله عليه و آله ظهور ننمايد حمزه و ابوجهل در تساوى نسبت مقيد مانند، لكن به اشراق نور دعوت حمزه به معراج شهادت صعود به جنت كند و سيد الشهدا باشد، و ابوجهل به جهل كفر و عناد به جهنم ساقط شود و فرعون هذه الامة باشد، و سر تثنيه حديث:
انا المنذر و على الهادى و بك يا على يهتدى المهتدون
بيان فرموده، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى ارسيت الجبال و بسطت الارضين، انا مخرج العيون و منبت الزروع و مغرس الشجار و مخرج الثمار.
اين فقرات با بعضى از فقرات كه عقب اينها مذكور است تمام تفصيل انا امرالله است. تاويلش اين كه منم آنكه كوههاى اعيان امكانى در مراتب علمى و عينى به وساطت رقيقه حقيقت من قبول انواع فيض نموده بلند و مرتفع به من شده و زمين استعدادات قوابل به من گسترده آمد و من بيرون آورنده چشمهاى استعداد همهام از قوه بفعل و رياننده تخم كمال همهام و درخت كمالات هر مرتبه بمن نشانده مىشود و ميوهاش به من از شكوفه و پوست غيب و بطون بر شاخسار شهادت و ظهور نمايان مىگردد، چه تعينات و مجالى حقيقت من اند.
و در تمام مراتب و عوالم وجودى نسبت من با موجودات آن مراتب و عوالم همين است خواه عينى يا يا معنوى يا مفارق يا مادى يا جوهرى يا عرضى يا قدسى يا حسى يا ملكى يا انسى يا عقلى يا نفسى يا آفاقى يا انفسى، زيرا كه همه بر يكديگر منطبق افتادهاند.
و قال: - جل علا - (يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل).
و تفاوت از مراتب نه از ذى مرتبه مراتب رقيقه ولايت من واسطه قبول فيض وجود در آن مرتبه است چنانچه حضرت رسول صلى الله عليه و آله خبر داده كه حق پدر است بر فرزندان، پس نسبت حقيقت من در عوالم اربعه با افراد، عوالم نسبت واحد عدديست با مراتب آحاد و عشرات و مات و الوف، فافهم، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى اقدر اقواتها و منزل المطر و مسمع الرعد و مسرق البرق.
مىفرمايد عليهالسلام كه: تعيين و تقدير زروع و اشجار آثار امكانى و مراتب علم و عين و بساطت و تركيب و آفاق و انفس و لطيف و كثيف و كمال و نقص به من مفوض است چه امهات حقايق كه اسماء اربعهاند و اصل طبايع و عناصر نزد من است پس قوام و قيام و ما يحتاج اليه الوجود و البقاء همه كميت و كيفيت و لوازم نشات و مراتب همه در علم من بواسطه اسماء اربعه موزون و مقدر است و باران امدادات فيوضات ربانى از سحاب آسمانى و تاثيرات نفحات الهيو تاييدات غيبى به وساطت حقيقت من بهم رسيده و مىرسد و من واسطه اصطكاكات نسبتين فاعليت و قابليتم كه آواز رعد وجود اثر از آن چون حصول نتيجه از اصطكاك مقدمتين به گوش زبان مىرسد و برق طلب وصول به كمال استعدادى همه را از آفاق قابليات بذريعه من مىدرخشد، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا مضيئى الشمس و مطلع القمر و منشىء النجوم، انا منشىء جوارى الفلك فى البحور .