|
|
و أمّا بيان دوّم: بدانكه علماي طريقت از براي سالك، منازل و عقبات بيان نمودهاند و طريق سير در آنها را شرح دادهاند. و در تعداد منازل و ترتيب آنها اختلاف كردهاند تا اينكه اقلّ آنها را هفت و اكثر آنها را هفتصد گفتهاند و بعضي به هفتاد هزار تصريح كردهاند.[106] و اكثر اين منازل و عقبات در عالم نفس واقع و از جملة مراحل و منازل جهاد اكبر است. و ترتيب آنها نسبت به اشخاص مختلف است. و طيّ همة مراحل ايمان نفس از لوازم، و به قدر نقصان آن، نفس در ايمان قاصر است. پس ذكر بعضي از آنها غير لائق و امر سالك به جهاد اكبر در ذكر اين عقبات و منازل كافي است. حقيقت سلوك و كليد آنو حقيقت سلوك و كليد آن، تسخير بدن و نفس است در تحت رأيت ايمان كه مبيّن احكام آن فقه جوارح و فقه نفس است. و بعد از اين إفناء نفس و روح در تحت رأيت كبريائي الهي، و همة عقبات و منازل در اين مراحل مندرج است. ولكن سلوك اين مراحل و طيّ اين راه و مسافرت در اين عوالم موقوف به اموري چند است كه بدون آنها به منزل نتوان رسيد، بلكه قدم در اين راه نتوان نهاد، و وصول به مقصد و حصول مطلب به آنها منوط است، و ملازمت آنها و رسيدن به منزل به يكديگر مربوط است. و تعداد منازل راه وع قبات نفس و خطرات سفر در اين مقام بي محلّ و چنانچه ذكر آنها لازم باشد ذكر احوال جوارح و اعضاء كه فقه بدن است نيز بايد كرد، چه آنها نيز از منازل سفرند. پس مهمّ، ذكر اموريست كه به واسطة آنها اين راه خطرناك طيّ ميشود، و طالب به مقصد ميرسد. تحصيل علم به احكام ايمان اولين تكليف سالك استو شرح اين امور آنست كه: طالب بعد از فحص و نظر چون به اسلام وايمان اصغر ميرسد اوّل چيزي كه بر اوست تحصيل علم است به احكام ايمان به طريقي كه مذكور شد، وَ طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ [107] به اين دالّ است. و كسيكه از اين علم خالي باشد مجاهدة او بجز مغلوبيّت نيفزايد. چنانچه أبو عبدالله عليه السّلام فرمود: العامِلُ عَلي غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسّائِر علي غَيْرِ الطَّريقِ وَ يَزْدَدْهُ السَّيْرُ إلاّ بُعْداً.[108] و اين علم هر چند واضح باشد اثر آن اسرع و اكثر است. پس اخذ آن احكام از نبيّ يا وصيّ با امكان، اشرف؛ پس استخراج آنها از كلام ايشان از تقليد افضل. و علم مجمل ضروريّات كه يكي از علوم اهل سلوك است در اين علم مندرج است. و آنچه از آن خارج باشد در طيّ علم نفس معلوم ميشود. و لازم دست آوردن مأخذ علم است، و فعليّت همة آن در بدو امر غير لازم بلكه به تدريج در حال ضرورت بايد به ظهور آورد. و اين از مقدّمات سلوك است و طالب هنوز در مقام سير و حركت نيست. و چون اين مرحله را بدست آورد بايد استمداد از عنايت ربّانيّه طلبيده آغاز سفر كند.[109] لوازم سلوك الي اللهو انجام اين سفر به امور بسيار منوط است. و عمدة در آن چند چيز است. أوّل، ترك عادات:و رسوم و تعارفات و متداولاتي كه سفر را مانع و راه خدا را عايقند. بالقادِسيَّةِ فِتْيَةٌ لاَ يَحْسَبُونَ الْعارَ عاراً لا مُسْلِمونَ وَ لاَ يَهودَ وَ لامَجُوسَ وَ لاَ نَصاري چنانكه كريمة وَ لاَ يَخافُونَ (فِي الله) لَوْمَةَ لائِمٍ (سورi مائده آیه 54) به آن ناطق است. پس طالب بايد دست از تقليد عادات برداشته تابع اصلاح خود گردد، و اجتناب از ملامت اهل عالم قدس را بر اجتناب از ملامت ابناي روزگار أولي' داند. و توبه كه اوّل مرحلة جهاد اكبر است همين است فقط. و امّا توبه از معاصي و ذنوب، پس آن از فرائض فقه ايمان جوارح است و سالك و مجاهد و غير مجاهد را از لوازم. دوّم، عزم:و بايد در عزم چنان جازم باشد كه از مقارعة سَيف و سِنان و مقاتلة ابطال و شُجعان و تحمّل شدائد و احتمال مخاوف احتمال رجوع ندهد. سيّم، رفق و مدار:چه نفس از تحمّل بار گران يكدفعه منكسر و از سفر منزجر ميگردد چنانچه در حديث عبدالعزيز متقدّم گذشت. و در روايت عبدالملك بن غالب از أبي عبدالله عليه السّلام است كه العِلْمُ خَليلُ المؤمِنِ وَالحِلْمُ وَزيرُهُ وَالرِّفْقُ أخوهُ.[110] و أبو جعفر عليه السّلام فرموده كه: إنَّ هَذَا الدّينَ مَتينٌ فأوْغِلْ فيهِ برِفقٍ.[111] و در حديث حَفص بن البَختري است كه لاَ تُكرِهوا إلی أنفسِكُم العِبادَةَ.[112] چهارم، وفا.پنجم، ثبات و دوام:تا هر حالي مقامي شود چه قليل عمل با دَوام افضل است از كثير آن بدون آن؛ كه در حديث أبي جعفر عليه السّلام در روايت زراه فرموده است: أحَبُّ الأعْمَالِ إلی اللهِ مادَاوَمَ عَلَيْهِ العَبْدُ وَ إنْ قلَّ.[113] و مراد از ثبات آنست كه هر آنچه را كه عزم و وفا نمود، بر آن ثبات ورزد و از آن تخلّف نكند، و در تخلّف آن خوف خطر است چه حقيقت عمل بعد از ترك آن به مخاصمت بر ميخيزد. پس تا جزم بر وفا و ثبات ننمايد بر عملي عزم نكند. و از اين راه به رفق، مأمور شده كه به تدريج بدن و نفس را در تحت اطاعت خود درآورد تا تواند بر مافوق آنچه مزاول آنست، ثبات ورزد. و ماداميكه ثبات در مرحلهاي را جازم نباشد عازم آن نگردد و در مرحله سابق توقّف كند. و اين توقّف را به جهت حصول مقام در حالِ اول، اهل سلوك به منزله قصد اقامه در منزلي ميشمارند و ثباتي كه مذكور شد يكي از درجات صبر است. ششم، مراقبه:و آن عبارت است از متوجه و ملتفت خود بودن در جميع احوال، تا از آنچه بدان عازم شده و عهد كرده تخلّف نكند. و دو مراقبه ديگر هست كه بدان اشاره ميشود. هفتم، محاسبه:چنانكه حديث: حَاسِبُوا أنفُسَكُم قبْلَ أن تُحاسَبُوا بدان امر است.[114] و حضرت موسی بن جعفر عليه السّلام در حديث يمانی فرموده: لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسِب نَفْسَهُ كُلَّ يَوْمٍ.[115] و آن عبارت است از آنكه وقتي از شبانه روز خود را معيّن نمايد از براي رسيدن حساب خود. از مبدأ وقت سابق تا اين وقت را ملاحظه نمايد كه در آنچه بر آن عازم شده با ساير احكام لازمه، آيا عامل او كه بدن يا نفس باشد خيانتي كرده يا نه. هشتم، مؤاخذه:و آن عبارت است از اينكه بعد از ظهور خيانت در مقام تأديب و تنبيه و سياست بر آيد به عتاب و خطاب بلكه به زجر و ضرب و عذاب، چنانكه از يكي از اكابر مأثور است كه در مُصلاّ ي خود تازيانه داشتي و بعد از محاسبه نفس و ظهور خيانت، خود را با آن تأديب كردي. و ديگري ميگذشت، در راه عمارتي تازه ديد، پرسيد چه وقت ساختهاند ؟ پس به ملاحظه اين سؤال لَغو سالي آب نياشاميد. و شخصي در زمان حضرت عيسي عليه السّلام در عذرخواهي اينكه روزي شكايت از گرما كرد چهل سال عبادت كرد. و چنانچه خيانتي كه صادر شده امري ميباشد كه مكافاتي براي آن در شرع رسيده به مكافات آن شتابد. نهم، مُسارعت:يعني در آنچه عزم ميكند به مقتضاي امر وَ سَارِعُوا به كردن آن شتابد قبل از آنكه شيطان مجال وسوسه يابد. دهم، ارادت:و آن عبارت است از اينكه باطن خود را از تعلّق خاطر و كمال اخلاص و محبّت نسبت به مقنّنِ قوانينِ اعمالي كه آن را شريعت خود قرار داده كه صاحب شريعت و خلفاي او باشد چنان خالص كند كه هيچ غشّي در آن نباشد. و بايد در اين مرتبه به سرحدّ كمال باشد. واين مرحله را در تأثير اعمال مدخليّتي است تامّ و آنچه امر شده در ردّ اعمال بدون ولايت رسول صلّی الله عليه وآله وسلّم دالّ بر اين مطلب است و از اعظم دلالات است. و تحصيل اين محبّت يكي از منازل است كه طيّ آن محتاج به حركتي است كه بعد از اين ذكر كرده ميشود. و از تتمه اين ارادتست ارادت و اخلاص نسبت به ذرّيه رسول صلّی الله عليه وآله وسلّم و منسوبان و شعائر ايشان از مَشاهد و قبور و كتب جامعه كلمات شريفه ايشان، آري: أذِلُّ لِآلِ لَيْلَی في هَواها وَأحْتَمِلُ الأصاغِرَ وَالكِبارا و چون اصل قوانين و قواعد از جانب پروردگار است ملازمت آثار محبّت و شفقت و مهرباني نسبت به جميع منسوبان پروردگار كه عبارت از مخلوقات است، چه از حيوان و چه از غير آن در هر يك به حسب آنها لازم چنانكه حديث دالّ بر اينكه عمده شعب ايمان هُوَ الشَّفَقَةُ عَلی خَلْقِ اللهِ بدان مشير است. اُحِبُّ بحُبِّها تَلَعاتِ نَجْدٍ وَ مَا شَغَفي بها لَوْلاَ هَوَاها و بايد اظهار لوازم خلوص و شفقت را به جاي آورد كه آن را در حصول خلوص باطني غايت تأثير است و همچنين نسبت به اوستاد و شيخ و مفتيان او.[116] أمُرُّعَلَی الدّيارِ سَلْمی أقبِّلُ ذا الجدارَ وَ ذا الجدارا وَ ما حُبُّ الدّيارِ شَغَفْنَ قلبی وَلَكِنْ حُبُّ مَنْ سَكَنَ الدّيارا [117] يازدهم، ادب نگاهداشتن نسبت به جناب مقدّس باري و رسول و خلفاي او:و اين مرحلهايست مغاير ارادت ـ اگر چه در بعضي موارد مجتمعند ـ و اين شرط از مُعظم شرائط است. شخصي در خدمت امام عليه السّلام سخني كه در او شائبه ثبوت قدرتي از براي امام عليه السّلام بود اظهار نمود، امام عليه السّلام بر خاك افتاد جبين مقدّس بر خاك ماليد. و ديگري به زبانش سخن از اعتراض گذشت دهان خود را به خاكستر انباشت. و طائفهاي از ارباب قلوب قرآن را نشسته نخوانندي، به دو دست گرفته مواجه قبله ايستادندي با نهايت عجز و مسكنت تلاوت نمودندي. و در حضور قرآن يا ننشستندي، يا غايت ادب را ملحوظ داشتندي چنانكه در حضور سلاطين. و بعضي در تعظيم اسماء الله و اسماء شريفه رسول و أئمّه عليهم السّلام برخاستندي. و برخي در نشستن و رفتن و خوردن و ساير حالات چنان زيستي كه خداي تعالی را در اينجا حاضر ديدي و ادب را ملاحظه كردي. و ملاحظه ادب در حين عرض حاجات و احتراز از الفاظ امر و نهي، از جمله لوازم است. دوازدهم، نيّت:و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در سير و حركت و جميع اعمال از براي خدا تعالی، و قطع طمع از اغراض دنيويّه بلكه اخرويّه بلكه از جميع آنچه به خود راجع شود بلكه در اواخر حال، امر به انتفاء نيّت منتهي گردد چنانچه از بزرگي سؤال كردند كه ما تُريدُ ؟ قال: اُريدُ أن لا اُريد. پس از اين مرحله بايد سالك چشم دل از ديدن و نديدن و رسيدن و نرسيدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول بپوشد. بلكه شرط سلوك در محبّت كامله آنستكه محبوب را نيز فراموش كند.[118] چه هنوز سر و كار با محبّت است. و قطع طمع در نزد سالكين عبارت است از اين مرحله.[119] پاورقي [106] ـ اختلاف در بيان حُحُب واقعه در راه بدانكه حُجُب واقعة در راه را به اختلافات تعبير فرمودهاند. بعضي حجاب را فقط يك حجاب دانستهاند و آنرا عبارت از نفس گرفتهاند. و رفع آن را يا عرفان به آن دانستهاند، كه: مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ يا تزكيه و تطهير آن كه قَدْ أفلَحَ مَن زَكَّيها يا عبور از آن كه أمات نَفسَهُ وَ أحيي قَلْبَهُ. و بعضي آن را عبارت از دنيا گرفتهاند و مقصود از دنيا در اينجا «ما سِوي الله» است چنانكه فرمود: اُخرِجوا مِنَ الدُّنيا قُلُوبِكُم قَبْلَ أن تَخْرُجَ مِنها أبْدانُكُمْ. و بعضي إنيَّت و هستي دانند چنانكه گويند: بَيني و بَينَك انّيّي يُنازِعُني فارفع بلُطفِكَ إنّيّي مِن البَيْنِ و بعضي حچاب را دو حجاب دانستهاند ظاهر و باطن، يا دنيا و آخرت چنانكه گويد: از تو تا مقصود چندان منزلي در پيش نيست يكقدم بر هر دو عالم نِه كه گاهي بيش نيست و يا شريعت و طريق كه چون آن دو را به كار بندد به حقيقت رسد يا عالَم شهود و غيب، و يا عالم خلق و أمر. و بعضي حجاب را سه حجاب دانستهاند طبع و مثال و عقل، و عبور از اين منازل را وقوف بر مطلوب شمردهاند. و بعضي حجاب را چهار حجاب دانستهاند چنانكه از بايزيد بسطامي نقل شده كه گفت: روز اول دنيا را ترك كردم و روز دوّم آخرت را ترك كردم و روز سوّم از ماسِوَي الله گذشتم، و روز چهارم پرسيدند: ما تُريدُ ؟ گفتم: اُريدُ أن لا اُريد. و اين اشاره به همان مطلبي است كه بعضي در تعيين منازل أربعه گويند، اوّل ترك دنيا، دوّم ترك عقبي. سوّم ترك مولي. چهارم تركِ ترك. و بعضي حجاب را پنج حجاب دانستهاند كه آن را عوالم حضرات خمس گويند چنانكه در دعاي منسوب به مولي أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است: اللَّهُمَّ نَوِّر ظاهِري بِطَاعَتِكَ وَ بَاطِنِي بِمَحَبَّتِكَ وَ قَلْبِي بِمُشَاهَدَتِكَ وَ روحِي بِمَعْرِفَتِكَ وَ سِرّي باسْتِقْلالِ اتّصالِ حَضَّْرَتكَ يا ذَالجِلالِ وَ الاء كرَامِ شرح مرحوم مولي جعفر كبوتر آهنگي درباره حُجُب پنجگانه وارده در دعاي منسوب به اميرالمومنين عليهالسلام و در شرح آن مرحوم حاج مولي جعفر كبوتر آهنگي گويد: و كلّياتُ هذِهِ المَراتِبِ مُنْحَصِرَةٌ في خَمس:اثنانِ منهامَنسوبتانِ إلی الْحَقِّ سُبْحانَهُ وَ ثَلاثٌ مَنسوبَة إلی الكَونِ، وَ تُسَمَّي بالحَضَراتِ الخَمْسِ الكُلِّيَّة. الاولي: حَضْرَةُ الغَيْبِ المُطْلَقِ وَ يُسمُّونَها أيضاً «غَيبَ الغُيوبِ» وَ «عَيْنَ الجَمْعِ» وَ «حقيقَةَ الحقائقِ» و مَقامَ «أو أدني» وَ «غايَةَ الغاياتِ» وَ «نِهايَةَ النِّهايات». الثانيةٌ: حَضْرَةٌ الاسماءِ وَ يُسَمُّونَها «حَضْرَةَ الصِّفاتِ وَالجَبَروتِ» وَ «بَرزَخَ البَرازِخ» وَ «بَرْزَخِيَّةَ اُولَی» وَ مَجْمَعَ البَحْرَيْنِ» وَ «قَابَ قَوْسَيْنِ» وَ «مُحيطَ الاعيان» وَ فيها يَظْهَرُ الحَق بالالوهيّةِ، وَ تَكُونُ للاعيانِ فيها ثُبوتٌ عِلْميٌ فَهِيَ ظَاهِرَةٌ لِلْعالِمِ بِها، لاَ لانْفُسِها وَ مِثالِها فَيَعمُّهَا اسْمُ الغَيْبِ. الثَّالِثَةٌ: حَضْرَةٌ الافْعَالِ وَ يُسَمُّونَها «عالَمَ الارْواحِ» وَ «عالَمَ الامْرِ» وَ «عالَمَ الرُّبُوبيَّةِ» وَ «غَيْبَ مُضافِ» وَ «غَيْبَ باطِنٍ» وَ فيها يَظْهَرُ الحَقُّ بِالرُّبوبيَّةِ. الرَّابِعَةُ: حَضْرَةُ المِثالِ وَ الخيالِ وَ فِيها يَظْهَرُ بصُوَرٍ مُختلَفةٍ دالَّةٍ علي حَقائقَ وَ مَعانٍ. الخامِسَةٌ: حَضْرَةٌ الحِسّ وَالمُلْكِ وَ فِيها يَظْهَرُ ِبصُورٍ مُتَعيَّنةٍ كَوْئيَّةٍ وَ هُوَ «العَالَمُ المَحْسوسُ» وَ في الثَّلاثَةِ الاخِرَةِ يَكونُ للاعيَانِ ظُهورٌ لانْفُسِهَا وَ لامْثَالِهَا عِلْماً وَ وِجْداناً. حجب پنجگانه در صلوات ابن عربي بر رسول اكرم و نيز محيي الدين عربي در صلوات خود بر خاتم الانبياء محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه وآله وسلّم گويد: اللَهُّمَ أفِضْ صِلَةَ صَلَواتِكَ وَ سَلامَةَ تَسْلِيماتِكَ عَلیأوَّلِ التَّعيُّنَاتِ المُفاضَةِ مِنَ العَماءِ الرَّبانِيَّ وَ آخرِ التَّنزُّلاتِ المُضَافة إلی النَّوع الاء نسانيّ المُهاجِرِ من مَكَّةَ كانَ اللهُ وَ لَم يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ ثاني إلی مَدِينَةَ وَ هُوَ الآن عَلی مَا هُوَ عَلَيْهِ كَانَ، مُحصي عَوالِمِ الحَضَراتِ فِي وُجُودِهِ «وَ كُلُّ شَيءٍ أَحْصَيْنَـ'هُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ». و بعضي اين عوالم را به عوالم طبع و مثال و روح و سرّ و ذات تعبير فرمودهاند چنانكه در انواع و اقسام مكاشفات به آن اشاره خواهد شد. و بعضي حجابها را هفت حجاب دانستهاند و مراد از «أرضين سبع» را حجابهاي مادّي و ظلماني و مراد از «سموات سبع» را حجابهاي نوراني و ملكوتي دانستهاند. و آن را عبارت از عالم حسّ و مثال و عقل و سرّ و سرَّ مسْتَسرّ و سرّ مُقَنَّع بالسّرّ و ذات گويند. و در روايات نيز تعبير به هفت حجاب وارد شده است. و بعضي عوالم را ده عالم شمردهاند چنانكه وارد است كه ايمان داراي ده جزء است و سلمان فارسي هر ده جزء را دارا بود. و مرحوم خواجه نصير الدين طوسي (عليه الرّحمه) در «أوصاف الاشراف» منازل را به شش مرحله تقسيم فرموده و پنج مرحله اوّل را هر يك به شش قسمت توزيع فرموده و با منزل آخر كه فقط براي آن يك مرحله ذكر فرموده است مجموعاً عوالم را به سي و يك عالم رسانيده است. و بعضي حجابها را به هفتاد حجاب رسانيدهاند چنانچه در ج 6 «بحار الانوار» ص 393 از «كشف اليقين» با اسناد خود از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است راجع به معراج آن حضرت... الي أن قال صلّي الله عليه وآله وسلّم: فَتَقَدَّمْتُ فَكَشَفَ لي عَنْ سَبْعَينَ حِجاباً. و بعضي حجابها را به يكصد شمردهاند چنانكه خواجه عبدالله انصاري در «منازل السائرين» منازل را به ده عدد و هر يك را به ده جزء تقسيم نموده و مجموعاً يكصد منزل بيان فرموده است. و البتّه مجموع اين يك صد منزل يكصد اسم خداست يكي از آنها مخزون و مكنون است و نود و نه عدد از آن معلوم است. و لذا در بسياري از روايات خاصّه و عامّه وارد است كه خداوند نود و نه اسم دارد. ففي التوحيد و الخصال مُسنداً عن سليمان بن مهران عن جعفر بن محمّد عن آبائه عن علي عليه السّلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: إنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسعينَ اسماً مِائةً إلاّ واحِداً مَن أحصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ. قال الصَّدوق في الخصال بعد عَدَّ هذه الاسماء واحداً بعد واحدٍ: وَ قَدْ رَوَيْتُ هَذا الْخَبَرَ مِنْ طُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ ألفاظٍ مُخْتَلِفَةٍ. و نيز در توحيد مسنداً عن الهَرويّ عن الرضا عن آبائه عن علي عليه السّلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: لِلَّهِ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسماً مَن دَعَا اللهَ بِها استَجابَ لَهُ وَ مَن أحْصاها دَخَلَ الجَنَّةَ. و نيز در توحيد مسنداً از أبوهريره روايت شده است كه قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: إنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعالي تِسْعَةً وَ تِسعينَ اسْماً مِائةً إلاّ واحداً ـ إنَّهُ وَ تَرْيُحِبُّ الوَترَ ـ مَنْ أحْصَاها دَخَلَ الجَنَّةَ. و در بعضي از روايات براي خدا سيصد و شصت و يك اسم معيّن فرمودهاند چنانچه در ج 1 «اصول كافي» ص 112 مسنداً از ابراهيم بن عمر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: إنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَي خَلَقَ اسْماً بالْحُروفٍ غَيْرَ مَنْصُوبٍ وَ باللَّفظٍ غَيْرَ مَنْطَقٍ وَ بِالشَّخصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصَّْنوعٍ، مَنفيٌ عَنْهُ الاقطارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الحُدودُ، مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسٌ كُلِّ مُتوهِّهمٍ، مُسْتَتِرٌ غَيرُ مَسْتُورٍ، فَجَعَلَهُ كَلِمَةٌ تَامَّةٌ عَلي أربِعَةِ أجزاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْها واحِدٌ قَبْلَ الاخِرِ،فَأظْهَرَ مِنْها ثَلاَثَةَ أسْماءٍ لِفَافَةٍ الخَلْقِ إلَيها، وَ حَجَبَ مِنْها واحداً، وَ هُوَ الاء سْمُ المَكْنُونُ المَخْزُونُ. فَهَذِهِ الاسْماءِ الثَّلاثَةُ الَّتي ظَهَرَتْ. فَالظَّاهِرُ هُوَ اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالَي. وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِن هَذِهِ الاسماءِ أرْبَعَةً أركانَ فَذَلِكَ انّنا عَشَرَ رُكْناً. ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْها ثَلاثِينَ اسْماً فِعْلاً مَنسُوباً إلَيها فَهُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحيمُ المَلِكُ القُدُّوسُ... إلي أن قال عليه السّلام فَهَذِهِ الاسْماء وَ مَا كَانَ مِنَ الاسماءِ الحُسْنَي حَتَّي تَتِمَّ ثَلاثِمَاءةٍ وَ سِتّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الاسماءِ الثَّلاَ ثَةِ... وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعالَي: (قُلْ ادْعُوَ اللَهَ أَوِ ادْعُوَا الرَّحْمَنَ أَيًّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْ سْمَاءُ الْحُسْنَي). و بعضي حُجُب را هزار گرفتهاند كما آنكه اسماء خدا را هزار دانستهاند. و بعضي به هفتاد هزار تصريح كردهاند چنانچه در ج 61 «بحار الانوار» ص 395 از «كشف اليقين» از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: وَ وَصَلْتُ إلي حُجُبِ رَبِّي دَخَلْتُ سَبْعِينَ ألفَ حِجابٍ بَيْنَ كُلِّ حِجابِ إلي حِجابٍ مِنْ حُجُبِ العِزَّةِ وَ القُدْرَةِ وَ البَهاء وَالْكَرامَةِ وَالْكِبرياءِ وَالعَظَمَةِ وَالنُّورِ وَالظُّلْمَةِ وَالوَقارِ وَالكَمَالِ، حَتَّي وَصَلْتُ إلي حِجَابِ الجَلالِ. [107] ـ ذكر روايات "طلب العلم فريضه علي كل مسلم" بدانكه روايت «طلب العلم فريضةٌ علي كلّ مسلم» از روايات مشهوره و مستفيضه است وليكن با لفظ «مسلمة» عطف بر لفظ مسلم فقط در چند مورد معدودي مرفواً روايت شده است. اوّل در «مصباح الشريعة» در دو مورد: يكي در باب سوم كه فرموده است: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؛ و هو علم النفس. و ديگري در باب شصت و دوم كه فرموده است: قال النّبيّ صلّي الله عليه وآله وسلّم: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ علي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؛ أي علم التقوي و اليقين. دوّم در مقدّمة كتاب «معالم الاصول» كه از كليني روايت مينمايد ولي معلوم نيست كه اين لفظ را نسّاخ اضافه كردهاند يا به خطّ خود صاحب المعالم بوده است زيرا در نسخههاي «كافي» بدون لفظ «مسلمة» روايت شده است. سوّم در ج 1 ص 4 از «محجة البيضاء» از غزالي نقل كرده است گر چه در خود «احياء العلوم» ج 1 ص 3 از اين لفظ خالي است. چهارم روايتي است كه در ج 1 «بحار الانوار» ص 57 از «غوالي اللثالي» نقل كردهاست كه: قال النبي صلّي الله عليه وآله وسلّم: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ. پنجم در صفحة اوّل از مقدّمة تفسير «مجمع البيان» گويد: و قد صحّ عن النّبي صلّي الله عليه وآله وسلّم في ما رواه لنا الثّقات بالاسانيد الصحيحة مرفوعاً الي امام الهدي و كهف الوري أبي الحسن عليّ بن موسي الرضا عليه السّلام، عن آبائه سيدٍ عن سيّد و إمامٍ عن إمام الي أن اتّصل به عليه وآله السّلام إنّه قال: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلَي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ فَاطْلُبُوا العِلْمَ مِنَ مَظانَّهِ ـ الحديث. و اما طرق ديگر از اين روايت از لفظ «مسلمة» خالي است چنانكه در همين جلد از كتاب «بحار» در ص 55 از «امالي» شيخ با اسناد خود از حضرت رضا از پدرانش از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه: قال سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي الله عليه وَآله وسلَّم يَقولُ: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ فَاطْلُبُوا العِلْمَ مِن مظانّه... الحديث. و ظاهراً متن اين روايت متن همان روايتي است كه از تفسير «مجمع البيان» آورديم وليكن در آنجا با عطف كلمة وَ مُسْلِمَةٍ آمده است و در اينجا بدون عطف. و در ص 56 از «امالي» شيخ با سند مجاشعي از حضرت صادق از پدرانش از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كردهاند. قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم. العَالِمُ بَيْنَ الجُهَالِ كَالحَيِّ بَيْنَ الامواتِ... الي أن قال: وَ إنَّ طَلَب العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ. و در همين صفحه از «بصائر الدرجات» روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام قال: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ. ألاء إنّ اللهَ يُحِبُّ بُغاة العِلْمِ. و در همين صفحه از «بصائر الدرجات» ايضاً نقل ميكند از حضرت صادق عليه السّلام قال أميرالمؤمنين عليه السّلام: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: طَلَبُ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ. و ايضاً در ص 14 از «روضة الواعظين» از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند، قال: الشَّاخِصُ في طَلَبِ العِلْمِ كَالمُجاهِدِ فِي سَبِيلِ اللهِ. إنَّ طَلَبَ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلَي كُلِّ مُسْلِمٍ... و ايضاً در ص 51 از «روضة الواعظين» از رسول الله روايت ميكند كه فرمود: اُطلبوا العِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ، فَإنَّ طَلَبَ العِلْمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ. باري با آنكه در اين روايات لفظ «مسلمة» نيامده است وليكن به طور مُسلّم مراد زنهاي مسلمان نيز هستند، چون لفظ «مسلم» براي جنس آمده است در مقابل كافر، نه آنكه مراد مرد مسلمان باشد در قبال زن مسلمان و البته در اين قسم تعبير كه جنس مراد است نظر به تذكير ندارد چنانكه در اشباه و نظاير آن كه احكام شريعت را بر موضوع جنس آورده است همين معني مراد است. مثل آنكه ميفرمايد: المُسْلِمُ مَن سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِن لِسانِهِ وَ يَدِهِ يا آنكه ميفرمايد: المُهاجِرُ مَن هَجَرَ السَّيِئَاتِ كه نظر به تمام افراد جنس مسلمان و مهاجر است بدون مدخليّت ذكوريّت و إنانيّت. [108] ـ روايات در نكوهش عمل بدون علم اين حديث را در «بحار الانوار» ج 1 ص 64 از «امالي» صدوق، از طلحة بن زيد نقل ميكند، و نيز از «محاسن» نقل ميكند. و در ص 65 روايت ميكند از «مجالس» مفيد با اسناد خود از موسي بن بكر عمن سمع ابا عبدالله عليه السّلام قال: العَامِلُ عَلَي غَيْرِ بَصيرَةٍ كالسّائِرِ عَلَي السَّرابِ بِقيَعةٍ لا يَزيدُ سُرْعَةُ سَيْرِهِ إلاّ بُعْداً. و نيز در همين صفحه از «نهج البلاغة» آورده است كه قال أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد كلام له: فَإنَّ العامِلَ بِغَيرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَي غَيْرِ طَريقٍ فَلا يَزيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ إلاّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ. وَالعَامِلُ بِالْعِلْمِ كالسّائِرِ عَلَي الطَّريقِ الواضِحِ. فَلْيَنظُرْ نَاظِرٌ أسائِرٌ هُوَ أما راجِعٌ ؟ و نيز در همين صفحه از «محاسن» برقي از ابن فضّال عمّن رواه از حضرت صادق از پدرانش عليهم السّلام نقل ميكند كه قال: قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: مَنْ عَمِلَ عَلَي غَيْرِ عِلْمٍ كَانَ مَا يُفْسِدُهُ اكثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ. [109] ـ تقسيم چهارگانه سفرهاي الهيه و اينكه عشق و مستي مختص سفر اول است بدانكه اساطين معرفت از عرفاء شامخين سفرهاي الهيّه را به چهار سفر تقسيم نمودهاند. ملاّ صدراي شيرازي (قدّه) در اوّل كتاب «اسفار» ج 1 ص 13 گويد: وَاعْلَمُ انَّ لِلسَّلاّ كِ مِنَ العُرَفَاءِ وَ الاولياءِ اسفاراً أربعَةً. أحَدُها السَّفَرُ مِنَ الْخَلْقِ إلي الحَقِّ. وَ ثانيها السَّفَرُ بِالحَقِّ فِي الحَقِّ. وَ السَّفَرُ الثَالِثُ يُقابِلُ الاوَّلَ لانَّهُ مِنَ الحَقِّ إلي الخَلْقِ بِالحَقِّ. وَالرَّابُع يُقابِلُ الثانِيَ مِنْ وَجْهٍ لانَّهُ بِالحَقِّ فِي الخَلْقِ. و چون عشق و مستي در سلوك فقط در سفر اوّل است و در بقيّة اسفار ديگر آن جوش و خروش نيست بلكه در بعضي از مراحل آن طمأنينه و سكينه و قرار است بنابراين شعر خواجه حافظ: نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباشد راجع به نسبت اوّل است به سه سفر ديگر. بيان مرحوم حاجي سبزواري قدسسره و مرحوم آقا محمدرضا قمشهاي درباره سفرهاي چهارگانه مرحوم حاجي سبزواري «قدّه» در ص 18 از ج اوّل از اسفار در حاشية خود راجع به اسفار اربعه بياني دارد كه ماحصل آن را در اينجا ميآوريم: قَالَ الشَّيْخُ المحقّق كمال الدّين عبدالرزّاق الكاشي (قدّه»: السَّفر هو توجّه القلب الي الحقّ تعالي، و الاسفار أربعة: الاوّل: هو السّيرُ الي الله من منازل النَّفس الي الوصول الي الافق المبين، و هو نهاية مقام القلب و مبدأ التَّجليات الاسمائيّة. الثاني: هو السيّر في الله بالاتّصال بصفاته و التحقّق بأسمائه الي الافق الاعلي و نهاية الحضرة الواحديّة. الثالث: هو الترقّي الي عين الجمع و الحضرة الاحديّة و هو مقام قاب قوسين ما بقيت الاثنينيّة، فإذا ارتفع فهو مقام «أو أدني»، و هو نهاية الولاية. الرّابع: السّير بالله عن الله للتكميل و هو مقام البقاء بعد الفناء و الفرق بعد الجمع. و سپس مرحوم سبزواري (قدّه) براي مرتبة احديّت و واحديّت و معناي قلب و روح و معناي عوالم سبعه در نزد عرفاء كه به تفسير او مقام طبع و نفس و قلب و روح و سرّ و خفيّ و اخفي است توضيحاتي داده است. و در حاشيه ص 21 ج 1 از اسفار، مقام فناء في الله را به مراتبي تقسيم نموده و به محو و طَمْس و مَحْق مرتّب ساخته است و گويد: المحو فناء أفعال العبد في فعل الحقّ تعالي. و الطَّمْس فناء صفاته في صفته. و المَحْق فناء وجوده في وجوده. ليكن مرحوم آقا محمّد رضا قمشهاي راجع به كيفيّت مراتب فنائ به ترتيب ديگري بيان كرده است. او در حاشية اسفار ج 1 ص 13 به بعد مطالبي دارد كه محصّلش اينست: سفر اوّل كه از خلق به سوي حقّ است به رفع حجابهاي ظلمانيّه و نورانيّه است و حُجُب ظلمانيه متعلّق به نفس و حُجُب نورانيّه متعلّق به قلب و روح است كه بايد سالك از انوار قلبيّه و اضواء روحيّه بگذرد، و از مقام نفس به قلب و از قلب به روح و از روح به مقصد اقصي حركت كند؛ پس عوالم ميان سالك و حقيقت او سه عالم است و تمام حجابهائي كه در اخبار بيان شد يا در لسان بزرگان آمده همه راجع به اين سه حجابست. وقتي اين سه حجاب برداشته شد و اين سه عالَم يعني نفس و قلب و روح طي شد سالك به مقام معرفت جمال حق ميرسد و ذات خود را در حق فاني ميكند و لذا اينجا را مقام فناء در ذات گويند و در اينجا سه مقام است: مقام سرّ و خفيّ و اخفي كه در سفر دوّم ميباشد و گاهي در مقام روح به عقل تعبير كردهاند و نظراً الي تفصيل شهود المعقولات، مقام عقل را غير از روح گرفتهاند و بنابراين مجموع مقامات در سفر اوّل و دوّم هفت مقام است: مقام نفس، مقام قلب 7 مقام عقل، مقام روح، مقام سرّ، مقام خفيّ، و مقام اخفي. و اين هفت مقام مراتب ولاء و بلاد عشق است كه مولوي رومي فرموده: هفت شهر عشق را عطّار گشت ما هنوز اندر خم يك كوچهايم و چون سالك از مقام روح بگذرد و جمال حقّ بر او متجلّي گردد و خود را در ذات حق فاني كند سفر اوّل او به پايان رسد و وجود او حقّاني ميگردد و مَحْو بر او عارض ميشود و به مقام ولايت ميرسد و از موقف ذات كه مقام سرّ است شروع ميكند در سفر دوّم و يك يك در كمالات سير ميكند تا آنكه جميع كمالات حق را مشاهده و خود را در تمام اسماء و صفات فاني ميبيند فبه يسمع و به يُبصر و به يَمشي و به يَبطش. و سرّ، مقام فناء در ذات و خفيّ كه عاليتر است مقام فناء در صفات و اسماء و افعال است و مقام اخفي مقام فناء از دو فناء ذات و صفت است كه آخرين مرحلة سفر ثاني است. و ان شئت قلت: السّر فناء ذاته و هو منتهي السفر الاول و مبدأ السفر الثاني. و الخفاء هو الفناء في الالوهيّة. و الاخفي هو الفناء عن الفتائين فيتمّ دائرة الولاية و ينتهي السفر الثاني و ينقطع فناؤه و يأخذ في السفر الثالث. پس سفر اوّل عبور از عالم ناسوت و ملكوت و جبروت، و سفر دوّم عبور از عالم لاهوت است. امّا سفر سوّم و سفر از حق به سوي خلق بالحق عاليتر از سفر دوّم است يعني سُكر و محو از بين ميرود و با وجود فناء در حق و فناء در صفات حقّ و فناء از فناء، سالك در مقام افعال سلوك ميكند و با صَحْو تامّ باقي به بقاء حقّ ميگردد و تمام عوالم جبروت و ملكوت و ناسوت را بأعيانها و لوازمها مشاهده ميكند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر ميدهد. بيان مرحوم حكيم علامه نوري راجع به كيفيت اسفار اربعه مرحوم حكيم علاّ مه ميرزا حسن نوري فرزند حكيم الهي ملاّ علي نوري در ص 16 و ص 17 از ج 1 اسفار در حاشية خود راجع به كيفيّت اسفار اربعه مطلبي ساده و در عين حال روشن و تا اندازهاي قابل فهم براي عامه بيان ميكند كه محصّلش اينست. «انسان تا وقتي كه در سلوك علمي و نظري قدم نگذارده است، دائماً مشاهدة كثرت را ميكند و از مشاهدة وحدت غافل است؛ و كثرت در اين حال حاجب از وحدت است. و چون سلوك علمي ميكند و از آثار به دنبال مؤثّر و از موجودات به دنبال صانع ميرود كثرت شيئاً فشيئاً مضمحل شده و تبديل به وحدت صرفة حقّة حقيقيّه ميگردد به طوريكه أبداً كثرت را نميبيند و نظر به اعيان موجودات نميكند و غير از وحدت چيزي مشاهده نمينمايد؛ در اين حال وحدت حاجب كثرت است و يستغرق في مشاهدتها عن مشاهدتها. منزلة اين منزل در سلوك حالي منزلة سفر اوّل است براي سالك عارفي كه ملاّ صدرا در كتاب بيان فرموده، و آن سفر از خلق است به سوي حقّ؛ أي من الكثرة الي الوحدة. و زماني كه به عالم وحدت رسيد و از مشاهدة كثرت محجَّب شد با سلوك علمي از ذات حق استدلال ميكند در اوصاف حقّ و اسمائه و افعاله مرتبة بعد مرتبة؛ و اين مرتبه به منزلة سفر دوّم است در سلوك حالي كه سفر في الحقّ است بالحقّ. امّا في الحقّ فلكون هذا السفر في صفات الحقّ و أسمائه و خواصّه. و امّا كونه بالحقّ فلانّ السالك حينئذٍ متحقّق بحقيقة الحقّ و خارج عن انيّته و انيّة جميع الكثرات و الاعيان فإنّ في ذاته و صفاته و اسمائه. و در اينجا چه بسا صدر سالك منشرح گردد و عقده از زبانش گشوده شود و ملاحظة وحدت را در كثرت و كثرت را در وحدت بنمايد و هيچيك از اين دو حاجب ديگري نباشند و جامع هر دو نشأتين گردد، و برزخ بين مقامين شود؛ و قابليّت تعليم ناقصين را پيدا كند و مرشد ضُعفاء العقول و النّفوس گردد. و منزلة اين مرتبه از سلوك حالي و عملي منزلة سفر سوّم است كه از حقّ است به سوي خلق بالحقّ. و از اين مرحله يك مرحلة بالاتر ديگري نيز هست و بسيار ادّق و اتقن و اكمل است از اين مرحله؛ و آن استدلال از وجود حقّ و وجود غير حقّ به حقّ است به طوري كه در برهان، واسطه براي وجود او وجود غير او نباشد. و اين را به برهان «لِمَ» و طريقة «صدّيقين» تسميه نمودهاند. و اين مرتبه به منزلة سفر چهارم است كه في الخلق است بالحقّ. و همين طور كه ملاحظه ميشود ايشان بين ترقّيات علميّه و نظريّه در حكمت الهيّه و بين سير و تكامل مقامات عرفانيّة عمليّه تنظير نموده و مراتب سلوك عملي اهل معرفت را به مراتب استدلالات برهانيّه بر وجود حقّ جلّ و عزّ تشبيه نمودهاند. غالب نالهها و زاري ها و انقلابهاي سالكين راه خدا در سفر اوّل است كه جذبات الهيّه آنان را دريافته و به حريم قدس خود ميكشاند. امّا در سفر دوّم ممتحّض در تماشاي جمال احديّت در مظاهر عالم امكان است و شايد راجع به اين مقام باشد آنچه را كه حاجّ ملاّ هادي سبزواري (قدّه) چنانكه در لغت نامة دهخدا در جلد (س) ص 237 آمده سروده است: شورش عشق تو در هيچ سري نيست كه نيست منظر روي تو زيب نظري نيست كه نيست ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان سگ كويت همه شب تا سحري نيست كه نيست نه همين از غم او سينة ما صد چاك است داغ او لاله صفت بر جگري نيست كه نيست موسئي نيست كه دويّ أنا الحقّ شنود ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست كه نيست چشم ما ديدة خفّاش بود ور نه ترا پرتو حسن به ديوار و دري نيست كه نيست و شايد راجع به بعضي از مقامات سفر سوّم و چهارم باشد آن فقراتي را كه سيّد اجلّ علي بن طاووس رضوان الله عليه در كتاب «اقبال» از حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام روايت كرده است كه در ذيل دعاي روز عرفه در عرفات به پيشگاه مقدّس حضرت احديّت عرضه داشتهاند و از جمله اينست: إلهَي إنئز اختِلافَ تَدبِيرِكَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقاديركَ مَنَعا عِبادَكَ العارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ إلي عَطاءٍ وَاليَاسِ منكَ فِي بَلاءٍ... كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فِي وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ ؟ أيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ مَا لَيْسَ لَكَ، حَتَّي يَكونَ هُوَ المُظْهِرَ لَكَ ؟ مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ ؟ وَ مَت يَعُدْتَ حَتَّي تَكُونَ الآثارُ هِيَ الَّتي تُوصِلُ إلَيْكَ؛ عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَنلُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً. [110] ـ احاديث راجع به رفق و مدارا اين حديث در «اصول كافي» ج 2 ص 47 وارد است: إنَّ العِلْمَ خَليلُ المؤمِن وَالحِلْمُ وَزيرُهُ والعَقْلُ أميرُ جُنودِهِ وَالرِّفقُ أخوهُ وَالبرُّ والِدُهُ. و در «بحار» ج 17 ص 184 از «تحف العقول» آورده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: إنَّ العِلْمَ خَليلُ المؤمنِ، والْحِلْمُ وَزيرُهُ، والصَّبْرُ أميرُ جُنودِهِ، والرِّفقُ أخوهُ واللَّینُ وَالِدُهُ. (تحف العقول ص 361). و در «تحف العقول» ص 55 از رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و در «بحار» ج 17 ص 111 از امیر المؤمنین علیه السلام با أدنی اختلافی در لفظ آورده است. [111] ـ اين حديث را در ج 2 «اصول كافي» ص 87 و در «بحار الانوار» ج 15 كتاب اخلاق ص 173 از حضرت صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم آورده است كه فرمود: يا عَلِیُّ إنَّ هَذَا الدّينَ مَتينٌ فَأوغِلُ فِيهِ برفقٍ. وَ لاَ تُبغِّضُّ إلی نَفْسِكَ عِبادَةَ رَبِّكَ (فـ) إنَّ الْمُنْبَتَّ لا ظَهراً أبقَی وَ لاَ أرضاً قطَعَ. فأعْمَلْ عَمَلَ مَنْ يَرْجُوا أن يَموتَ هَرَماً. وَاحْذَرُ حَذَرَ مَن يَتَخَوَّفُ أن يَمُوتَ غَداً. و نيز حديث شريف ديگري در «سفينة البحار» ج 2 ص 113 در مادّه «عَبَد» از «كافي» نقل ميكند كه: عنه (أي عن أبي جعفر عليه السّلام) عنه صلّی الله عليه وآله وسلّم قال: إنَّ هَذَا الدّينَ متَينٌ فاوغِلُوا فيهِ برِفقٍ وَ لاَ تُكْرِهُوا عِبادَةَ اللهِ إلی عِبادِ اللهِ فَتَكُونُوا كَالرَاكِبِ المُنْبَتَّ الَّذي لاسَفَراً قطَعَ وَ لاَ ظَهراً أبْقَی. و سپس ميفرمايد: بيان: الإیغال: السير الشّديد يريد صلّی الله عليه وآله وسلّم سِر فيه برفق. و يحتمل أن يكون الإیغال هنا متعدّياً أي أدخِلوا النّاس برفق. فانّ الوغول الدُّخول في الشَّيء. و المُنبَتَ: الّذي انقطع به في سفره و عَطَبَتْ راحلتُهُ، من البتّ و هو القطع. انتهی موضع الحاجة. واصل اين حديث در ج 2 «كافي» ص 86 بوده، و در «بحار الانوار» ج 15 كتاب اخلاق ص 172 از كافي روايت ميكند. و نيز در «المجازات النبويّة» ص 174 سيّد رضي (ره) روايت ميكند كه قال: إنَّ هَذَا الدينَ مَتينٌ فأوغِلْ فيه برِفقٍ وَ لاَ تُبغّضُ إلی نفسِكَ عِبادَةَ رَبِّكَ فَإنَّ المُنبَتَّ لا أرضاً قطَعَ وَ لاَ ظَهراً أبقَی. [112] ـ اين حديث را در «اصول كافي» ج 2 ص 86 در «بحار الانوار» ج 15 كتاب اخلاق ص 173 از «كافي» با سند متصل خود از حفص بن البَختري از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است. [113] ـ اين روايت را در «بحار الانوار» ج 15 كتاب اخلاق ص 174 از «كافي» از عليّ از پدرش از حمّاد از حريز از زراره روايت كرده است. (كافي ج 2، ص 82) و در ج 3 «فروع كافي» ص 274 از محمّد بن يحيی از احمد بن محمّد از حمّاد از حريز. و در «بحار الانوار» ج 15 اخلاق ص 173 از «سرائر» از حريز از زراره بدين طريق روايت كرده است كه قال أبو جعفر عليه السّلام: اعْلَمْ أنَّ أوَّلَ الوَقتِ أبداً أفضَلُ. فَعَجِّلْ بالخَيْرِ مَا اسْتَطَعَتْ. وَ أَحَبُّ الأعْمالِ إلیَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ مَادَاوَمَ عَلَيْهِ العَبْدُ وَ إنْ قَلَّ. [114] ـ احاديث راجع به محاسبه نفس اين حديث را در «بحار الانوار» ج 15 كه در اخلاق است ص 40 از «مجالس» شيخ مفيد و از «امالي» شيخ طوسي رضوان الله عليه روايت كرده است، به اسناد متّصل خود از حفص از حضرت أبي عبدالله عليه السّلام قال: الا فحَاسِبُوا أنفسَكُمْ قَبْلَ أن تُحاسَبُوا، فإنَّ فِي القِيَامَةِ خَمْسِينَ مَوْقفاً كُلُّ مَوْقفٍ مقامُ ألفِ سَنَةٍ. ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ الآية (فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ). و در «امالي» شيخ ج 1 ص 34 و ص 109 أيضاً وارد است. [115] ـ اين حديث را در «كافي» ج 2 از اصول ص 453 آورده است. با اسناد متصل خود از ابراهيم بن عمر اليماني عن أبي الحسن الماضي عليه السّلام قال: لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ، فإنْ عَمِلَ حَسَناً إسْتَزادَ اللهَ، وَ إنْ عَمِلَ سَيئاً اسْتَغْفَراللهَ مِنْهُ وَ تَابَ إلَيْهِ. و چون اين حديث يك فقره از فقرات وصيّتي است كه حضرت موسی بن جعفر عليهما السّلام ضمن وصيّت بسيار طويل و مفصل خود به هشام بن الحكم كردهاند لذا اين فقره نيز در ضمن آن وصيّت در «تحف العقول» ص 383 و در ج 1 «بحار الانوار» ص 43 از «تحف العقول» وارد شده است. و راجع به لزوم و وجوب محاسبه نفس (آيه 18سوره حشر) صريحاً دلالت دارد: يَـاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَلْتَنْظُرْ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ خَبيرٌ بمَا تَعْمَلُونَ. [116] ـ ظاهراً مراد از شيخ همان اوستاد عام و عطف، عطف تفسير است و مفتيان او فقهاء شريعت هستند. یا آنكه مراد از شيخ كسي است كه تربيت سالك به امر اوستاد عام به او سپرده شده است كما آنكه چنين متداول و مرسوم بوده كه طالبي كه به اوستاد عام براي پيمودن راه خدا مراجعه مينمود اوستاد عام تربيت دوران مقدّماتي او را به دست يكي از شاگردان محوّل مينمود و بعد از تربيت و بروز استعداد و قابليّت به دست خودِ اوستاد عام دوران را طي مينمود. حكايت مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي قدسسره در تربيت شاگرد نقل است كه مرحوم حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي رضوان الله عليه مدّت چهارده سال ملازم جمال الاولياء و العرفاء مرحوم آخوند مولی حسينقلي همداني رضوان الله عليه بودهاند. مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ميفرمودند: كه روزي اوستاد به من فرمود تربيت (فلانكس) به عهده شما است. و آن شاگرد بسيار همّتي عالي و سعي بلند و رَسا داشت شش سال در مراقبت و مجاهدت دوران مقدّماتي تجرّد را پيمود و قابليّت افاضه مقام تجرّد را پيدا نمود. خواستم به دست اوستاد بدين خلعت مخلَّع گردد او را نزد اوستاد خود بردم عرض كردم: اين آقا كار خود را انجام داده و مطلوب آنستكه به دست مبارك بدين فيض نايل آيد. مرحوم آخوند رضوان الله عليه با دست مبارك خود اشارهاي فرمودند و گفتند: تجرّد مثل اين است. آن شاگرد ميگويد: فوراً ديده شد كه من از بدنم جدا شدهام و تمام بدن خود را در كنار خود به همان حال كه بوديم مشاهده مينمودم. [117] ـ اين ابيات را در «جامع الشواهد» ذكر كرده وليكن «ديار ليلي» ضبط كرده و سراينده آن را مجنون قيس بن ملوّح عامري ذكر كرده است. و نيز در ديوان مجنون قيس بن ملوّح عامري طبع طهران 1270 مذكور است. و در «خزائن» نراقي ص 247 نيز از مجنون عامري نقل كرده است كه: أقبِّلُ أرضاً سارَ فيها جِمالها فكَيْفَ بدارٍ حَلَّ فيها جَمالها وَ قدْ كُنتُ لا أرضی' بوصْلٍ مُقَطَّعٍ فها أنا راضٍ لَو أتاني خِيالُها[118] ـ محبّت صفت است و محبوب موصوف و تا هنگامي كه صفت باقي است سالك از تعيّنات نگذشته به مطلوب كه فناء در ذات است نخواهد رسيد و در اين مرحله بايد عنوان محبّت و محبّ و محبوب از بين برود و صفت بسوزد و نابود گردد. ذكر طريقه احراقيّه مرحوم قاضي قدسسره براي از بين بردن ريشه اغراض ونيّات نفساني نقل است كه مرحوم قاضي رضوان الله عليه ميفرمودند: كه بهترين راه و سريعترين راه كه براي از بين بردن اغراض و نيّتهاي نفساني كه در سلوك راه خدا مؤثّر باشد و حكم راه ميان بُري كه يكباره سالك را نجات دهد و از هر داعيه و انگيزه غيرالهي و بالاخره از صفت بيرون آورد اِحراق است و آن طريقه را قرآن مجيد آموخته است. مثلاً كسي كه به او مصيبتي وارد آيد از موت اهل و فرزند يا غير آنها به طرق مختلفي ميتوان خود را تسكين دهد مانند آنكه اين اهل و فرزند ممكن بود در آتيه براي من ضرر داشته باشند يا در انجام خواستههاي خود مرا خسته كنند يا آنكه ديگران نيز مانند من زن و فرزند خود را از دست داده و ميدهند و نظائر آن. ولي قرآن مجيد ميگويد: وَ بَشّـِر الصّابرينَ الَّذينَ إِذا أصَابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلّهِ وَ إنَّا اِلَيْهِ رَاجِعونَ يعني همه چيز ملك مطلق خداست و انسان ابداً حقّي ندارد تا ادعاي ملكيت كند بنابراين مِلك مِلك خدا بوده و مالك، هر گو نه تصرفي بخواهد ـ بدون چون و چرا ـ در مِلك خود ميكند. اين طرز تفكر فوراً مصيبت زده را راحت ميكند. يا آنكه شخص بسياري از چيزهاي مادي و معنوي ميخواهد و بدانها دست نمييابد و لذا در اضطراب و تشويش بسر ميبرد چون به قرآن مراجعه كرد و ديد که فقر او ذاتي است ديگر از نگراني بيرون ميآيد و ميفهمد که هر چيز نيز به او بدهند مال او نيست مال خدا است و او به فقر ذاتي خود باقي خواهد بود. و در راه سلوك اگر بفهمد كه نفس او را خدا طمّاع قرار داده و به هر مقام و مَكْرمَتي طمع دارد و تا از اين طمع نگذرد از اين خواسته نفس عبور نكند به مقصود نخواهد رسيد و اين به آنستكه يكباره از تمام مشتهيات نفسانيّه از مقام كرامت و درجات چشم بپوشد و خود را از تمام نيّتها و خواستهها تهي كند در اين وقت كه ذهن از همه اغيار پاك شد جمال حضرت الهي تجلّي خواهد نمود و چون اين تفكر تمام نيّتها و صفتهاي او را گوئي آتش ميزند لذا اين اين طريقه را احراق گويند. [119] ـ در «حيلة الاولياء» ص 36 از با يزيد نقل كرده است كه فرموده: الجَنَّةُ لاَ خَطَرَ لَهَا عِندَ المُحِبينَ وَ أهْلُ الْجَنَّةِ مَحْجُوبُونَ بمَحَبَّتِهِمْ. يعني بهشت در نزد اهل محبّت داراي اهميّت و ارزشي نيست و اهل بهشت به علّت علاقه و محبّتي كه به آن دارند از لقاي خدا در حجابند و محبّت آنها به غير خدا كه همان بهشت است حجاب آنها شده است. بازگشت به فهرست متن کتاب |