پيشگفتار
تهاجم فرهنگى دو پايه دارد، پايه اول
تحقير فرهنگ خودى است و پايه دوم تكبير فرهنگ بيگانه . تا مردمى
به پستى و بى هويتى و احساس حقارت در خويش نرسند، شيفته و شيداى فرهنگ ديگران
نمى شوند. جامعه اى كه از سرمايه هاى مادى و معنوى خود بى خبر باشد و قدر و قيمت
گوهرهاى خويش را نداند، گوهرهاى گرانبهاى خود را به ثمن بخس و بهاى
ناچيز مى فروشد و كالاهاى بنجل ديگران را با التماس و منت به قيمت گزاف مى خرد،
تمدن به اصطلاح بزرگ رژيم از خود بيگانه پهلوى در ايران و همسايگان سياسيش در
جهان بر اين دو پايه قرار داشته و دارد، اينان غرب را تا سر حد خداى علم و هنر و
صنعت و حتى اخلاق و دين ، ستايش كرده و مى كنند و شرق را، وحشى و بى هويت و عقب
مانده و به اصطلاح در حال توسعه معرفى مى نمايند و با استفاده از اين دو
شيوه ى به هم پيوسته ، آرمان هاى اقتصادى و سياسى خود را تامين مى كنند.
در اوج كاربرد اين سياست شيطانى ، ناگاه روح خدايى در كالبد امت بزرگ اسلام دميده
شد و انقلاب اسلامى ايران نغمه بيدارى سرداد، بسيارى از فرزندان اسلام در ايران و
جهان به خودباورى رسيدند و سيماى پليد غرب را عليرغم ماسك حقوق
بشر و نقاب دموكراسى و رنگ و لعاب آزادى بخوبى شناختند. و
بازگشت به خويش ، يعنى بازگشت به فطرت و قرآن و مكتب و آرمان هاى اسلامى خود را
آغاز كردند.
اما هنوز - سوگمندانه - بايد اعتراف كنيم كه خود باختگى در برابر غرب در زواياى
فكر، عمل ، تصميم و نگرش بسيارى از مردم جامعه ما
نهفته است . هنوز كاربرد واژه هاى فرنگى ، نشان دانشورى و مايه افتخار و برترى
گروهى از روشنفكران و دانشگاهيان و گاه ، حوزويان ما شناخته مى شود. هنوز پسوند
بين الملل براى روابط عمومى ها، سمينارها، و شركت ها، پز و پرستيژ اجتماعى
و غرور علمى و رياستى و اقتصادى به همراه دارد.
هنوز، داروها، اگر نام فرنگى نداشته باشد، براى غرب باوران تاثير نخواهد داشت .
و هنوز، بازى ها، جدول
هاى سرگرمى و آموزشى ، اسباب بازى ها، و لوازم تفريحى و ورزشى و آرايشى با نام
هاى فرنگى ، احساس برترى و زيبايى مى كند.
و با كمال تاسف هنوز مدال ها و مدلهاى دنياى كفر و الحاد و غارت و استثمار، مايه افتخار
برخى از غرب گرايان و غربزدگان دنياى اسلام و مشرق زمين است .
آيا نظام بين المللى كه جز حرص و آز و كبر و غرور و قساوت و غفلت از ارزشهاى
انسانى چيزى ندارد، معيارهايش مى تواند ميزان ارزيابى قرار گيرد؟ و ارتباط با آن و
تاييد و حمايت آن مايه فخر و باليدن باشد؟
آيا آفرين و احسنت و به به و كف شديد جلا دادن قرن
پانزدهم هجرى ارزش مغرور شدن دارد. و يا انتقاد و رد و تكذيب آنان به پشيزى مى ارزد؟
دنيايى كه جايزه ادبى را به بى ادب ترين قلم بمزد تاريخ - رشدى - مى دهد
و دانش آموزان برگزيده و پرتلاش يك كشور را به جرم مسلمانى و ايرانى بودن از
حضور در المپياد فيزيك محروم مى سازد، معيارهاى عادلانه و عاقلانه اى دارد. اشتباه ماست
كه سرنوشت خويش را به اين معيارها، و داوران و روش ها گره زده ايم .
دنياى اسلام بايد به فكر تشكيل نظام بين المللى اسلام باشد و از دموكراسى
و آزادى و حقوق بشر غربى و موسسات وابسته به اين نظام هر چه سريعتر قطع اميد كند
و از تجربه بوسنى و الجزاير و فلسطين عبرت گيرد و
بداند كه تكيه جز بر خويش كردن كافرى است .
ديدار با ابرار، تلاشى بسوى خودباورى و بازگشت به خود و خداى خويش است
ستارگانى كه حتى برجسته ترين و بزرگترين چهره هاى مذاهب و مكاتب را تحت الشعاع
نورانيت خويش قرار داده اند.
ستارگانى كه حتى برجسته ترين و بزرگترين چهره هاى مذاهب و مكاتب را تحت الشعاع
نورانيت خويش قرار داده اند.
ستارگانى كه شناسايى تمام آنان كارى بس دشوار است و ما تا كنون هفتاد ستاره را
براى ديدار برگزيده ايم .
ابرار و نيكانى كه اينك در مقابل از خود گذشتگى و به خدا پيوستگى ايشان
سر تعظيم فرود مى آوريم و به ديدار سيماى پرنورشان مى رويم ،
قبل از آنكه الگوى خودسازى و سازندگى و مبارزه با كفر و بيداد باشند، اسناد افتخار
اسلام و مسلمانى اند.
اسنادى كه غرب از بروز و ظهور آن سخت بيم دارد و سالهاست كه بر چهره زيباى آنان ،
گرد نسيان و اتهام مى پاشد و با همه امكانات به محو و مسخ آنان
پرداخته است .
ديدار با ابرار دستاورد يك زيارت است ، زيارتى همراه با قصد قربت
و به آهنگ آشنايى با پاسداران فرهنگ قرآن و سنت ، آنان كه پرچم دفاع از پيام خدا و
پيامبران الهى را برافراشتند. و گوشه هاى زندان و بالاى دار را بر سازش و
همزيستى با جباران ترجيح دادند.
جلوه نور
صفحات تاريخ پياپى ورق مى خورد، از عالمان و دانشمندانى بزرگوار، حكايتها مى
گويد و درس زيستن و به تكامل رسيدن مى آموزد. قصه شيرين
زندگى بحر العلوم در آن ميان ، قصه ستاره درخشانى است كه چشم ها را خيره مى كند و
گوشها را نوارش مى دهد و دلها از شنيدن سرگذشت او به شور و هيجان مى آيد. در اين
دفتر سخن از چهره درخشانى در ميان است كه نويسندگان به او مى بالند و نام مباركش
را زينت بخش زبان و قلم خود مى دانند.
او كيست ؟ از چه دودمان و از كدام تبار است ؟ و از كدامين ديار؟ نامش چيست ؟ جلوگاه نور او
كجاست ؟
او درختى است ريشه دار و پرثمر و سايه گستر، بر سر رهروان دنياى سير و سلوك .
او درياست ، درياى مواج علم و عمل . او درد آشناست درد دورى انسان از ملكوت . او كوه است ،
كوهى استوار و سربلند. او كسى است كه دور از اغيار يا با حضرت دلدار سخن مى
گويد. اخترى تابناك است و دريايى بى ساحل . نامش آشناست ، و ديارش سرزمين
بندگان صالح خدا. او كسى است كه با فقرا مانوس بود و با سلاح دانش گسترده و
تقواى عملى و با روح پاك و بلند، بر تمام مخالفان اسلام غالب آمد. اگر لب به
سخن مى گشود تو گفتى بو على است (1) اگر
استدلال مى نمود تو گفتى سقراط است .
اگر در عقائد سخن مى راند سيد مرتضى را تجسم مى كرد (2) اگر لب به تفسير
قرآن مى گشود تو گويى ابن عباس شاگرد معدن وحى است ، او مفسر است و اصولى ،
فقيه ، فيلسوف ، حكيم و اديب .
چشم روزگار هنوز آرزوى ديدار چنين دانشمندانى دارد، ولى كمتر به
امثال آن دست مى يابد، او را چه كسى مى شناسد؟ نمى دانم . آرى ، او را كربلا، نجف ،
حجاز و خراسان مى شناسد، نه بلكه بالاتر، عالم اسلام او را مى شناسد.
او محمد مهدى فرزند سيد مرتضى ، طباطبائى بروجردى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه
السلام است كه در يك خانواده روحانى و متقى و پرهيزگار و نيكوكار، و در فضايى آكنده
از مهر و صفا و صميميت ، در شبى جمعه از ماه
شوال هزار و صد و پنجاه و پنج (1155ه ق .) مصادف با (1113) شمسى پا به عرصه
جهان نهاد.
شبى كه دوستداران مهدى (عج )، در آن شب عرفانى و معنوى دعاى ملكوتى
كميل را زمزمه مى كردند، و با معبود حقيقتى خود به مناجات و راز و نياز پرداخته بودند،
سيد مهدى ، متولد گرديد، تو گويى اولين گريه هاى وى نغمه هاى فرق و ناله هاى
نى بود كه با نجواى دلنشين مناجاتيان درهم آميخت . آرى قلب او پر از عشق مهدى (عج ) و
نام او نام مهدى بود.
تولد در كربلا
او در شهرى تولد يافت كه نام مقدس آن با ياد شهيدان آميخته است ، شهرى كه قلب همه
شيفتگان حق و شيعيان جهان براى در آغوش كشيدن آن مى تپد، شهرى كه با خون پاك و
مطهر سومين پيشواى آزادى در آن زمين جارى شد و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله
الحسين عليه السلام در آن مكان مقدس شربت شهادت نوشيد، در كربلاى حسينى اين سيد
عظيم الشان چشم به جهان گشود و با طلوع فرخنده خود فضاى
منزل سيد مرتضى طباطبائى را عطرآگين و نورانى ساخت . (3) شبى كه سيد به دنيا
آمد، پدر وى در عالم خواب ديد كه امام رضا عليه السلام ، دستور دادند محمد بن
اسماعيل بن بزيع (كه از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام
بوده و در سال دويست و بيست هجرى قمرى فوت كرده است .) شمعى بر فراز بام سيد
مرتضى برافزود، وقتى محمد بن اسماعى آن شمع به آسمان بالا رفته بود كه نهايت
نداشت (4) تعجب كردم ، خدايا. اين چه بود كه من ديدم ؟ پدر از آن روياى راستين ،
بيدار شد و در همان ساعت ستارگان ، با چشمك خود، آمدن مولود مباركى را به يكديگر
خبر مى دادند و تبريك و تهنيت مى گفتند. پدر بيدار مى شود و هم زمان با بيدارى او خبر
مولود تازه رسيده را به او مى دهند.
سيد مرتضى با تعجب ، به خود مى گويد! اين يك بشر
عادل و معمولى نيست . ديگران براى خواب پدر بحر العلوم تعبيرهايى نمودند، از
تعبيرهاى جالب يكى اين بود كه آن نور، علم و شهرت جهانى فرزند او است .
بدون ترديد، اين رويا آفاق نورانى خانه بحر العلوم و آينده تابناك فرزند وى را
مژده مى داد، چون در روايات آمده كه در خواب ديدن ائمه اطهار عليهم السلام
مثل ديدن آنها در بيدارى است . (5) و اين گونه خوابها، مهر اعتبار و صداقت بر چهره
دارد.
يكى از بزرگان (6) گفته است : شكى نيست كه آن شمع علامه بحرالعلوم بود، كه
دنيا را با نور خود روشن كرد و از روشنايى نور او، الم منور شد و مقام والاى وى زبانزد
عام و خاص گرديد، او يگانه روزگار و احياگر و زنده كننده آداب و رسوم اسلامى در
جهان بود.
در بين علماى زمان بحر العلوم بلكه بعد از او شهرت دارد كه او با امام عصر ارواحنا له
الفدا ملاقات نموده ، بلكه درهاى بسته به روى مبارك وى گشوده گشته و اشكالات خود
را بازها از حضور امام (عليه السلام ) سوال كرده و پاسخ شنيده بعضى از علما و
بزرگان او را چكيده علماى قديم و جديد دانسته اند. (7)
در محضر پدر
از آغاز ولادت ، پدر به او با ديد احترام نگاه مى كرد و بزرگش مى شمرد و از دوران
كودكى در دامن پر محبت پدر بزرگوارش به آداب و اخلاق اسلامى پرورش يافت . وى
هميشه همراه پدر بزرگوار بود و پدر را در زيارت حرم مطهر امام حسين (عليه السلام ) و
در ساعات بحث و تدريس همراهى مى كرد، و از مذاكرات و گفتگوهاى آن جلسات بهره ها
مى برد و روح تشنه خود را سيراب مى كرد. (8)
هنوز هفت بهار را پشت سر نگذاشته بود كه خواندن و نوشتن را بخوبى فرا گرفت و
در درس عالمان و دانشمندان حضور پيدا كرد و شاگردان ديگر از ديدن اين
محصل كم سن و سال حيرت زده مى شدند، و با
تامل و دقت به آن شمع فروزان مى نگريستند كه چگونه با وجود كمى سن در بحث هاى
علمى شكرت مى جويد. سيد بزرگوار علوم مقدماتى حوزه را كه
شامل صرف ، نحو، معانى ، بيان و منطق است و معمولا فراگيرى آن چهار
سال طور مى كشد و نيز درسهاى سطح متوسط (فقه و
اصول ) را وقتى به پايان رساند كه هنوز سن او از دوازده
سال تجاوز نمى كرد و در اوائل سن تكليف به درس خارج پدر خويش راه يافت و از
محضر استادان بزرگ و نامى زمان خود بهره مند شد و پس از طى پنج
سال درس و بحث فشرده به مقام بلند اجتهاد
نائل آمد. (9)
سيد در بروجرد
در منتخب التواريخ از مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى
نقل شده است كه : حاكم بروجرد، روزى به ديدن عالم
جليل سيد مرتضى طباطبائى پدر بحرالعلوم را كه در آن وقت در شمار كودكان حساب مى
شد، ملاقات كرد ايشان را به حاكم معرفى كردند حاكم ايستاد و اظهار مهربانى كرد و
رفت پسر سيد به پدر عرض كرد بايد مرا از اين شهر بيرون فرستى ، كه مى ترسم
هلاك شوم ، فرمود چرا؟ گفت : به جهت آنكه قلبم را از آن ساعت كه حاكم اظهار مهربانى
كرد مايل به او مى بينم و آن بغضى كه بايد به حاكم ظالم داشته باشم ندارم ، ديگر
در اين جا نبايد ماند، همين جريان سبب هجرت بحرالعلوم از بروجرد شد. (10)
سيد تا سن پانزده سالگى در كربلا بود و در آنجا از محضر استادان گرانمايه اى از
جمله پدر و شيخ يوسف بحرانى و استاد كل وحيد بهبهانى بهره مند گرديد. (11)
استادان بحرالعلوم
1- سيد مرتضى طباطبائى بروجردى نجفى ، اين ستاره نورانى اولين استاد سيد است ،
سيد مدتى در درس فقه او شركت كرد و از درس پدر، كه همراه با محبت و مهر پدرى بود
بهره هاى فراوان برد. سيد مرتضى ، فرزند بزرگ سيد محمد طباطبائى در شهر نجف
متولد شد و نشو و نماى او در كربلاى معلى صورت گرفت . از محضر دانشمندان بنام آن
زمان استفاده نمود، تا خود يكى از علماى برجسته زمان شد، و از نظر تقوا و پرهيزكارى
همزمان با تعليم علوم به مقام والايى رسيد وقتى ايام جوانى را به پايان برد، قصد
مسافرت به وطن كرد به ايران آمد و در ديار بروجرد كه وطن اصلى پدرش بود، عهده
دار امور دينى آن سامان شد و از بزرگان آنجا به حساب آمد. (12)
مردم در مشكلات خود به او مراجعه مى كردند، عاقبت در
سال 1199ه - ق . از بروجرد به نجف بازگشته و آنجا را وطن دائمى خود قرار داده است .
(13)
سيد مرتضى داراى دو فرزند پسر و يك دختر بود كه عبارت بودند از: سيد جواد
طباطبائى كه در سال 1248ه ق . قمرى چشم از جهان فرو بست و دومين فرزند او، ستاره
پر فروغ كتاب ما سيد مهدى طباطبائى مشهور به سيد بحر العلوم مى باشد، كه در اين
دفتر بازندگى نور آفرين او آشنا مى شويم .
درگذشت پدر
بريدن از دنيا براى دوستداران آن ، بس سخت و تلخ است و
دل كندن از آن براى عاشقانش مشكل مى باشد، ولى آنان كه دنيا را، گذرگاه و موقت مى
دانند با آغوش باز و با چهره خندان و شاداب به
استقبال مرگ مى روند و خواهان رسيدن به مقام بالاى ملاقات با خداوند منان هستند زيرا
براى ديدار خدا راهى جز مرگ نيست پدر بحرالعلوم با لب هاى ذكرگوى در
سال 1204 هجرى قمرى جان به جان آفرين تسليم كرد. (14) و از عالم فانى به
عالم آخرت سفر كرد و دوستداران خود را اندوهگين ساخت ، سيد مهدى با جنازه پدر
خداحافظى كرد و براى آخرين بار او را در آغوش كشيد، و بعد از مراسم
غسل ، او را كفن كرد و خود بر بدن پاك پدر نمازگزارد، و او را در جوار حرم مطهر امام
حسين (عليه السلام ) به خاك سپرد.
او بزودى بر قبر پدر ضريحى از چوب مخصوص بنا كرد و بعد از مدتى استاد خوبى
(يعنى وحيد بهبهانى ) را نيز در داخل ضريح دفن كرد. ضريح الان نيز به نام آن دو
بزرگوار و معروف و مشهور به سيد ين العظيمين (15) نمى باشد. رحمت خدا
بر روح هر دو باد.
بخش نخست
در محضر وحيد بهبهانى
2- دومين استاد برجسته وى ، محمد باقر بهبهانى ، معروف به استاد
كل مى باشد كه مقام وى از نظر علم و فضيلت و تقوا بر كسى پوشيده نيست ، سيد مهدى
درس اصول فقه را نزد وى فرا گرفت زندگينامه نگاران از اين مرد بزرگ به نام
وحيد عصر و موسس اصول و فروع و علم رجال ياد كرده اند. (16) وى در شهر عالم
پرور اصفهان در سال 1118 هجرى قمرى ، پا به عرصه وجود نهاد. مدتى را در
بهبهان ساكن بود پس از آن به كربلا رفته و در كنار مزار منادى عشق و ايثار و پيشواى
سوم شيعيان جهان به تحصيل مشغول شد، اين مرد پارسا در كربلا از نظر مادى چنان در
تنگناى زندگى قرار گرفته بود كه تصميم بازگشت به وطن گرفت ، شبى از شبها
امام حسين عليه السلام را در خواب ديد كه او خطاب فرمود: من راضى نيستم از جوار و كنار
من و شهر من بيرون بروى ، وحيد در پى اين رويا از سفر به ايران منصرف شد، و
تصميم گرفت در كنار مرقد سالار شهيدان بماند. (17)
مبارزه با اخباريگرى
اين مرد محقق در زمانى زندگى مى كرد كه اخباريگرى به شدت شيوع داشت ، و صداى
پاى اخباريگرى در همه جا پيچيده و در حوزه ها طرفدارانى جذب كرده بود و اجتهاد و
اصول فقه در حوزه ها در انزوا قرار داشت ، اين عالم بزرگ با
تحمل زحمات و مشكلات طاقت فرسا مبارزه خستگى ناپذيرى را با اخباريگرى شروع كرد
و درس اصول فقه را در سرداب ها و زيرزمين ها آغاز نمود و در كنار مبارزه ، درس
اصول و اجتهاد را پى گرفت تا وقتى كه زحمات او به ثمر نشست و منجر به تربيت
گروهى مجتهد بزرگ گرديد كه از جمله آنان سيد مهدى طباطبائى معروف به بحر
العلوم است .
علت اينكه اين عالم بزرگوار، استاد كل لقب يافت ، تربيت گروه زيادى مجتهد،
و احياى مكتب اجتهاد و فقه و اصول شيعه بود. او زمانى به تربيت مجتهدان پرداخت كه
اخباريگرى بيش از صد سال قلمرو دنياى شيعه را بطور كلى فرا گرفته بود، وحيد
بهبهانى در برابر جمود اخبارى ها فقه استدلالى را به روش بزرگان اصولى پيشين ،
همچون علامه حلى (حسن بن يوسف حلى متوفى 726 ق .) و شهيد
اول محمد بن مكى عاملى سال شهادت ، (786 ق )، براى شاگردان خود بيان مى كرد. او
آنچنان جايگاه مهمى در قلب ها پيدا كرد كه هر جا در ميان علما كلمه آقا اطلاق شود
اين مرد بزرگ مورد نظر است و خاندان او را
آل آقا ناميده اند. (18)
اين مجتهد بزرگ عمر پرافتخار خويش را براى جمع
مال و منال صرف و ضايع نكرد، با اهل دنيا و
مال معاشرت نمى كرد. مصاحبت با فقراء را خوش مى داشت بسيار خوش صحبت و خوشرو
بود. (19) و درباره بى توجهى او به دنيا داستانى شنيدنى
نقل كرده اند كه ما آنرا براى استفاده خوانندگان عزيز
نقل مى كنيم :
هديه قرآن
آقا محمد خان قاجار، قرآنى به خط ميرزاى نيريزى كه خطاط معروفى بود با جلدى كه
به ياقوت و الماس و زبرجد و ساير سنگهاى گرانبها تزئين نموده بودند، براى
آقا به رسم هديه ارسال كرد. وقتى قرآن را آوردند كه به آقا به رسم
هديه ارسال كرد. وقتى قرآن را آوردند كه به آقا برسانند، درب
منزل را زدند با كوبيدن حلقه درب ، خود آقا پشت درب
منزل آمد و در را باز نمود در حالى كه دست مبارك آن بزرگمرد بالا و قلم بدست مباركش
بود. خطاب به آنان فرمود چه كار داريد؟ گفتند كه : حضرت سلطان ، قرآنى براى
شما فرستاده اند، استاد نگاهى به جانب قرآن نمود و فرمود اين زينتها و دانه ها چيست كه
بر جلد آن نصب شده ؟ عرض شد، اينها سنگهاى گرانبهاست كه جلد قرآن را تزيين نموده
اند، فرمود: چرا بر كلام خدا چيزى آويخته ايد كه باعث زندانى شدن و
تعطيل آن مى گردد؟ آنها را از جلد قرآن جدا كنيد، و بفروشيد، و قيمت آنرا، درميان مساكين
قسمت كنيد، عرض كردند، قرآن كه با خط خطاط معروف است و قيمت زيادى دارد
قبول فرمائيد، فرمود: قرآن را هر كس آورده در نزد او باشد و آن را تلاوت نمايد، اين را
فرمود و درب منزل را بست . (20)
ويژگيهاى وحيد
الف - علاقه و محبت فراوان او به ائمه اطهار عليهم السلام .
نقل شده است : وقتى وارد حرم مطهر امام حسين (عليه السلام ) مى شد نخست بر كفش كن
(آستانه ) بوسه مى زد، (21) صورت مبارك خود را به آن مى ماليد، و بعد وارد حرم
مى گرديد، و مانند پروانه بر دور حرم مى گرديد
ب - بزرگ شمردن ديگران و اهميت به درس .
از او پرسيدند چطور شد كه به اين مرتبه و درجه از مقام علم و
عمل رسيدى ؟ در جواب نوشت : من از خود چيزى ندارم كه شايسته اين مقام باشم جز اينكه
هرگز خود را چيزى نشمردم و در شمار سرشناسان و معروفين شمارش و آمار نكردم ، و در
تعريف و توصيف بزرگداشت و ستودن و تمجيد نام بزرگان كوتاهى ننمودم و
اشتغال به تحصيل علم را تا آنجا كه توانستم وانگذاشتم ، (22) و هميشه آن را بر هر
كارى و هر پيشامدى مقدم داشتم . اين دانشور بزرگ در
سال (1208ه ق ) در كربلاى معلا به رحمت ايزدى پيوست و سيد بحرالعلوم او را در
رواقى كه پدرش را در آن دفن كرده بود و به خاك سپرد. درود خدا بر روانش
باد
باغبان فقه
3- شيخ يوسف بحرانى (صاحب كتاب حدائق ) سومين استاد سيد بحرالعلوم است ، اين
فقيه بزرگ (به نقل خود او در كتاب لولوه البحرين . در قريه ماحوز
كه يكى از روستاهاى بحرين است در سال 1107 هجرى قمرى متولد شد و سيد مهدى
قهرمان كتاب ما از درس فقه ايشان كسب فيض كرده است . اين فقيه فرزانه در
طول عمر خود با جنگ و خونريزى هاى فراوان در بلاد بحرين روبرو بوده است او خود
نقل كرده : پنج ساله بودم كه در آن سال نزاعى ميان دو قبيله در بحرين روى داد و پدرم
اشتغال به غواصى و تجارت داشت با آن حال هر چه دستش مى آمد بر ميهمان و خويشان و
ديگران انفاق مى كرد و در نزد پدرم كتاب (قطر الندى ) را مى خواندم ، كه خوارج براى
گرفتن بحرين هجوم آوردند و سه سال جنگ كردند، تا اينكه مخالفان
اهل بيت از خوارج حمايت كردند و بحرين را گرفتند و غارت و
چپاول نمودند و بزرگان به قطيف و شهرهاى ديگر گريختند و پدرم نيز با خانواده به
آنجا رفت و مرا در بحرين در روستاى ماحوز كه در آن خانه داشتيم گذاشت ، بعضى
اسباب منزل و كتابها را دفن و مخفى كرده بود و به من امر كرد: كتابهايى كه به غارت
برده بودند اگر پيدا كردم بگيرم ، من بعضى از آنها را پيدا كردم و بعضى از آنها را
بتدريج نزد پدرم فرستادم و بعد براى زيارت پدرم به قطيف رفتم . پدرم بعد از چند
ماه به سوى بحرين مراجعت نمود. در اين حال جنگ ديگرى روى داد و در شهرها آتش سوزى
شد و خانه ما كه در آنجا بود سوخت و به علت زيادى اولاد و كمى
مال و دنيا و از بين رفتن منزل ، پدرم از غصه و اندوه مريض شد و در اثر آن درگذشت ، و
دو سال بعد از درگذشت ، و دو سال بعد از درگذشت پدر، در قطيف بودم و گاهى به
بحرين مى رفتم ، براى اصلاح درختان خرما كه در آنجا داشتيم و هر
سال درآمد آنرا جمع مى كرديم و به قطيف مى آمدم و به درس
اشتغال داشتم تا در بحرين صلح شد و به آنجا برگشتم مدت پنج
سال در آنجا ماندم و درس را ادامه دادم و در اين مدت به خانه خدا مشرف شدم و بعد هم به
عللى به شهر كرمان سفر كردم ، پس از آن به سوى شيراز مراجعت
نمودم و به تدريس در مدرسه اى اشتغال داشتم و نماز جماعت و جمعه در آن شهر مى
گزاردم ، و در آن شهر بسيارى مسائل و جواب آن را مى نوشتم ، تا اينكه خرابى در آن
شهر بسيارى مسائل و جواب آن را مى نوشتم ، تا اينكه خرابى در آن شهر روى داد و از
آنجا بعضى از روستاها رفتم و در فسا
منزل نمودم و در آنجا مشغول مطالعه و نوشتن كتاب حدائق شدم و با اين
حال به زراعت اشتغال داشتم تا محتاج مردم روزگار نباشم . باز در آن شهر وقايعى روى
داد كه اكثر كتابهاى من از دست رفت و از آنجا به اصطهبانات رفتم و آرزوى
زيارت عتبات عاليات در سر داشتم . با توفيق الهى به كربلا رفتم و در آنجا قصد
وطن كردم و تصميم گرفتم تا پايان عمر در آنجا بمانم .
اين عالم ربانى در سال 1186ه ق . در ماه ربيع
الاول در كربلا از دنيا رفت و محمد باقر بهبهانى بر جنازه او نماز گزارد. و در كربلا
سر بر آستان قدس حسينى نهاد. رحمه الله تعالى عليه . (23)
استادان در نجف
1- محمد تقى دروقى نجفى : اين عالم محقق و مدقق نيز يكى از چهره هاى برجسته زمان و
جامع علوم عقلى و نقلى و از علماى مشهور عراق بود. سيد مهدى مدتى در محضر اين دانشمند
درس خواند، اين روحانى عاليقدر، در سال 1186 هجرى قمرى درگذشت . (24)
2- مهدى فتونى نباطى عاملى (معروف به محمد مهدى نجفى ) اين استاد گرانمايه در
نباطيه (لبنان ) متولد شد، (25) و بعد از بزرگ شدن بخاطر ظلم و جورى كه احمد
پاشاى سفاك بر شيعيان جبل عامل در لبنان روا مى داشت به عراق هجرت نمود و شهر نجف
اشرف را به عنوان وطن دائم خود برگزيد. بعد از مدتى از علما و دانشمندان بزرگ به
شمار آمد و از استوانه هاى علمى بنام گرديد كه از كانون تدريس او چهره هايى همچون
سيد مهدى طباطبايى برخاستند. اين مرد محقق در
سال 1183ه ق از دنيا رخت بربست . (26)
اقامت در نجف
سيد بزرگوار بحر العلوم در سال 1069ه ق . به نجف اشرف و حوزه بزرگ دانشهاى
اسلامى مشرف شد و مدت زمانى را به فراگيرى علوم پرداخت ، سپس به كربلا
بازگشت و در خلال اين سالها پيش آقا ميرزا ابوالقاسم مدرس ، درس حكمت و فلسفه
آموخت ، و آن حكيم نيز در نزد وى درس اصول و فقه را فرا گرفت و در آخر
سال 1069ه ق . بارديگر ديگر به نجف اشرف و آن شهر را به عنوان وطن هميشگى خود
برگزيد و بعد از تحصيلات و سعى و كوشش فراوان ، عالمى فقيه و دانشورى
اصولى و فرزانه اى بزرگ گرديد. (27)
دانش و تقواى بحر العلوم در روزگار استادان او (يعنى وحيد بهبهانى و شيخ يوسف
بحرانى ) كه مردم آنها را مرجع و پناه خود مى دانستند و با وجود آنها كه اساس و پايه
هاى محافل علمى زمان خود بودند، زبانزد همه اقشار بود، و تمامى مردم به بلندى مقام او
اعتراف مى كردند و محفل درس و بحث وى هميشه از وجود شاگردان علاقه مند پر بود و
آنان مانند پروانه بر دور او حلقه مى زدند.
وحيد بهبهانى ، در اواخر عمر مردم را در مسائل و فتواهاى احتياطى به سوى سيد راهنمايى
مى كرد (28) و او را مجتهدى جامع الشرايط مى دانست .
سفر به خراسان
هدايت و مرجعيت امت در سن سى سالگى به عهده سيد گذاشته شد و همزمان (در ماه ذى
القعده 1186ه ق ) از سوى بعضى از علماى اعلام و بزرگوار ايران و مراجع عظام آن وقت
به ايران دعوت شد. سيد در آن سال به قصد زيارت مرقد مطهر امام رضا (عليه السلام
) و براى ديدار با علماى بزرگ ايران از نجف اشرف خارج شد و در وقت حركت همه طبقات
مردم براى بدرقه وى به كوچه و خيابان ريختند و با اشكهاى حسرتبار خود، سيد را از
دروازه شهر بدرقه نمودند و او راهى مشهد مقدس شد و در راه سفر به خراسان توقف
كوتاهى در كرمانشاه نمود در مسير راه فضلاى زيادى از محضر او بهره مند شدند. چون
به آستان مقدس امام هشتم (عليه السلام ) نزديك شد، اهالى خراسان و علماى شهر
استقبال پرشكوهى از وى به عمل آوردند و مقدمش را مبارك شمردند و بعد از ورود به مشهد
با تمامى طبقات علمى ، دينى ، سياسى و اقشار مختلف مردم ديدار كرد. مدت اقامت وى را در
خراسان ، بعضى 6 سال و بعضى 7 سال ذكر كرده اند. (29)
لقب بحر العلوم
سيد در مدت اقامت خود در مشهد مقدس ، علاوه بر ديدارهاى علمى با مردم و مباحثات با علماى
شهر، لحظه اى از عمر مبارك خود را بيهوده نگذرانيد بلكه در آن سفر نيز به درس استاد
شهيد ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى در فلسفه ، عقائد و كلام قدم گذارده و از آن مرد
بزرگ بهره هاى فراوان برد، لقب بحر العلوم از زبان اين استاد براى اولين
بار به سيد مهدى طباطبائى گفته شد. علت ملقب شدن سيد به بحر العلوم چنين بود.
(30)
او از هوش و ذكاوت فوق العاده اى برخوردار بود، استاد كه از هوش و استعداد او شكفت
زده شده بود، در حين درس خطاب به شاگرد خود گفت : (انما انت بحر العلوم ) يعنى تو
درياى علوم هستى ، از آن لحظه سيد به اين لقب معروف شد و سيد در همه جا با اين لقب
شناخته مى شود
يكى از دانشمندان بزرگ (صاحب روضات ) گفته است كه : براى افتخار سيد اين بس كه
كسى نه قبل از او و نه بعد از او به اين لقب ملقب نگشته است . (31)
شهيدى در كنار شهيد
ميرزا محمد مهدى اصفهانى خراسانى فيلسوفى بزرگ بود كه در سالف 1153ه ق .
متولد شد و از مشاهير عالمان خراسان بلكه از فضلاء معروف ايران محسوب مى شود. در
مشهد مقدس اقامت داشت و يكى از چهار مهدى معروف از شاگردان وحيد بهبهانى
بود، در فقه و اصول و معقول و منقول مهارت
كامل داشت وى استاد فلسفه بحرالعلوم بود و آنگاه كه بحر العلوم به مشهد مقدس آمده و
در نزد ميرزا مهدى به تحصيل فلسفه پرداخت لقب بحرالعلوم را به او داد.
اين مرد بزرگ در دوره فتحعلى شاه قاجار شهيد گشت . و جريان شهادت او به اين قرار
است :
نادر ميرزا افشار پسر شاهرخ ميرزا از نوده هاى نادرشاه افشار در مشهد مقدس حاكم بود و
پادشاهان قاجار به احترام نادرشاه دست بازماندگانش را در خراسان باز گذاشته
بودند، اما نادر ميرزا در سال (1217ه ق ) در برابر حكومت مركزى سر مخالفت برداشت
. فتحعلى شاه قاجار يكى از فرماندهان نظامى به نام حسين خان را با سپاهى گران
مامور سركوبى او كرد و به دستور نادر ميرزا دروازه شهر بسته شد. شهر به محاصره
سپاه حكومت مركزى درآمد، چند روز بدين حال گذشت و مردم به تنگ آمدند و ناراحت شدند
دست به دامان اين دانشمند بزرگوار زدند. او يكى از نزديكان خود را نزد نادر ميرزا
فرستاد، و خواستار ترك مخاصمه و آشتى و گشودن دروازه هاى شهر شد، نادر ميرزا
نپذيرفت ، وى چون از تصميم نادر ميرزا نوميد گشت به عده اى از مردم شهر دستور داد
كه دروازه هاى شهر را بر روى سپاه حكومت مركزى باز كنند، نادر ميرزا از اين جريان
مطلع شده ، و اين را نوعى همدستى با دشمن خويش شمرد و برآشفت ، همراه جمعى از ياران
خود به صحن مطهر آمده به او مشغول خواندن قرآن بود پرخاش كرد كه تو مى خواهى
حكومت اين سرزمين را به دشمن تسليم كنى و عليه ما تحريك نمايى ؟ گفت : نه نادر
ميرزا به سخن او اعتنا نكرد و ضربه اى با شمشير بر پيكر مباركش وارد آورد، مردم جمع
شده نادر ميرزا را دور ساختند، ولى وى بنابر
نقل بعضى در جا به شهادت رسيد و بنابر
نقل ديگر بعد از سه روز به مقام بلند شهادت
نائل آمد. (32)
او در ماه مبارك رمضان ماه خدا به ميهمانى هميشگى خدا شتافت ، و اين شهادت
مصادف با 1218ه ق بود.
از جمله اساتيد ديگر وى مى توان محمد باقر هزار جريبى در گذشته به
سال 1205 ق . سيد حسن موسوى خوانسارى درگذشته به
سال 1191ق . سيد حسين قزوينى متوفاى 1208 ق . و نيز از استادان اجازه حديث او،
عبدالباقى حسين خاتون آبادى اصفهانى ، امام جمعه اصفهان متوفاى 1207 ق . را
برشمرد.
استاد و شاگرد
از داستانهاى شيرين زندگى اين عالم بزرگ اين است كه ميرزا ابوالقاسم مدرس ، استاد
وى و او نيز استاد ميرزا ابوالقاسم بوده ، يعنى هر دو شاگرد و استاد يكديگر بودند.
استاد ميرزا ابوالقاسم فرزند محمد اسماعيل
مدرس ، عالمى كامل و فاضلى گرانقدر بود كه در غالب علوم از فقه ، حديث و اخلاق و
تفسير و كلام و حكمت استاد بود. او قريب به سى
سال در مدرسه چهار باغ اصفهان تدريس مى نمود. اين دانشمند درس فقه و
اصول را نزد بحرالعلوم فراگرفت و سيد بزرگوار نيز در حدود چهار
سال درس حكمت و فلسفه را نزد وى خواند. اين فيلسوف گرانقدر در
سال 1202 ق در اصفهان درگذشت . (33)
جنازه او را به نجف اشرف برده و در كنار مرقد امام اميرالمومنين عليه السلام دفن كردند،
رحمت خدا بر او باد.
برگشت يار به ديار
پس از زيارت و ديدار با مردم مشهد مقدس و بردن بهره هاى معنوى از جوار بارگاه
ملكوتى و عرفانى امام رضا (عليه السلام )، در
سال 1193ه ق . تصميم گرفت به نجف اشرف برگردد، خبر بازگشت سيد بحرالعلوم
در نجف پيچيد، مردم با تشكيل دسته هاى استقبال شادى كنان به دروازه شهر ريختند و به
عشق وصال يار بعد از هجرت طولانى ، اشك شوق از ديده ها جارى كردند. تجمع با شكوه
مراسم استقبال از بحرالعلوم مانند لحظه وداع وى
جلال و عظمت خاصى داشت ، بطورى كه ورود او را به شهر، به سرور و شادى مردم در
روزهاى اعياد بزرگ اسلامى تشبيه مى كنند، بالاخره انتظار به سر رسيد، و رخسار يار
ديرينه پديدار گشت ، گردنها به تماشايش كشيده شد، كوچه ها و خيابانها پر از
شيفتگان او بود، كه ورود به آن درياى علم را به شهر آب حيات گرامى داشتند. (34)
سفر حجاز
به قصد زيارت خانه خدا، در اواخر سال 1193ه ق . راهى حجاز و مكه مكرمه شد،
استقبال شايان دانش پژوهان و علماى مكه و ساير طبقات مردم و احساس مسئووليتهاى الهى
موجب شد كه به مدت دو سال در آن جا در كنار خانه خدا توقف كند و در اين دو
سال مجلس درس و بحث وى در علم كلام طبق مذاهب چهارگانه دائر بود. و جالب اينكه
پيروان هر كدام از مذاهب خيال مى كردند بحرالعلوم پاى بند به مذهب ايشان است و هر
بحثى را كه مى گفت چنان مسلط بود كه هر كدام از آنها تصور مى كردند كه به يارى
دليل هاى آن مكتب حرفى مى زند.
او دو سال را با تقيه گذرانيد تا در طول اقامت خود تمام وظائف خود را به انجام رساند
و بعد از انجام وظائف ، مذهب خود - شيعه دوازده امامى بودن - را در اواخر توقف در مكه ،
اعلان فرمود وقتى خبر اظهار مذهب او به گوش پيروان مذاهب ديگر رسيد از اطراف و
اكناف به دور او ريختند و مناقشه و بحث را شروع كردند و او را دانش گسترده خود بر
تمامى آنها برترى پيدا كرد و همه آنها را با دليلهاى قوى و منطقى به سوى حقيقت
اسلام مجذوب نمود در آنجا مباحثات و جريان هاى زيادى داشت (35) كه داستان (ناقه
سوار) را براى نمونه مى آوريم :
قصه ناقه سوار
آخوند ملا زين العابدين سلماسى ، كسى كه در اكثر اوقات با بحرالعلوم همراه بود چنين
نقل كرده است : وقتى كه در كنار خانه خدا بوديم ، بحرالعلوم با اينكه در شهر غربت
بود، ولى دور از وطن و در ولايت غربت نيز مردى قوى القلب بود و لحظه اى در هيچ جا از
بذل و بخشش كوتاهى نمى كرد. روزى اتفاق افتاد كه چيزى نداشتيم مطلب را به سيد
عرض كردم ، چيزى نفرمود، و از عادات سيد بحر العلوم در كنار خانه خدا اين بود كه
صبح اول وقت ، طوافى دور كعبه مى كرد و به خانه مى آمد، و به اتاقى كه مخصوص
خودش بود، مى رفت . ما قليان تنباكويى براى او مى برديم آنرا مى كشيد و براى هر
صنفى بر طريق مذهبش درس مى گفت . در آن روزى كه از تنگدستى شكايت كردم ، چون از
طواف برگشت به حسب عادت قليان تنباكو را حاضر كردم كه ناگهان كسى در را
كوبيد، سيد بحر العلوم به شدت مضطرب شد و به من گفت : قليان را بگير و از اينجا
بيرون ببر. خود با شتاب و سرعت به طرف در رفت و درب را باز كرد. شخص
بزرگوار و بزرگى در لباس عربى داخل شد، و در اتاق سيد نشست ، و سيد در نهايت
فروتنى و ادب دم در نشست و با يكديگر سخن گفتند. آنگاه خانه خوابانيده بود سوار
كرد. مهمان رفت ، و بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله اى به دست من داد و
گفت : اين حواله ايست براى مرد صرفى كه در كوه صفا است . نزد او برو و هر چه بر
او حواله شده بگير. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد كه سيد سفارش كرده بود
بردم . مرد چون حواله را گرفت و به آن نظرى نمود، آن را بوسيد و گفت : برو چند
حمال و كارگر بياور پس رفتم چهار حمال آوردم بقدرى كه آن چهار نفر قدرت برداشتن
داشتند، پول آن زمان را برداشتند، حمالها آنها را به
منزل آوردند، من فورى برگشتم نزد آن صراف كه از
حال او و نويسنده حواله جويا شوم كه او كى بود؟ وقتى رفتم نه صرافى را ديدم و نه
مغازه اى را كه ديده بودم . از مغاز صراف پرس و جو كردم ، گفتند اما اصلا در اينجا
صرافى نديده ام . (36)
بعضى در مورد جايگاه علمى او گفته اند: كه اگر بحرالعلوم در مكه ادعاى مذهب ديگرى
مى كرد كسى را ياراى ايستادن در مقابل او نبود و آن دانشمند جرات مناقشه به كسى نمى
داد، واز نظر علم و عمل به جايى رسيد كه عالمان شهر در صحن مسجد الحرام اجتماع كردند
و او در زيور چراغ تا پاسى از شب به تدريس
مشغول مى شد.
اينها همه علاوه بر خدمات اجتماعى و معنوى بود كه در مكه مكرمه انجام داد و اينك به
برخى از آن اشاره مى شود.
خدمات بحرالعلوم در مكه
1- تعيين و تثبيت جايگاه انجام اعمال حج - مشاعر و مواقف - در موقع اقامت خود در كنار خانه
خدا و مركزيت دادن به مواقيت احرام بطورى كه از نظر شرعى صحيح واقع شود، و
اصلاح كردن موافقت حج ، يكى از گامهاى ارزشمند او بود. اين مكانهاى مقدس
قبل از بحرالعلوم نامشخص بود، او براى صحيح واقع شدن شعائر اسلامى بيش از دو
سال در آنجا اقامت گزيد، تا بتواند وظيفه خود را به بهترين صورت به انجام رساند،
و در اين راه زحمات زيادى را متحمل شد تا وقتى مسلمين به حج مشرف مى شوند، با خيالى
راحت و خاطرى آسوده اعمال خود را به انجام برسانند علاوه بر اينها در آن مكان مقدس
سنگهاى فرش سنگهاى فرش شده در حرم را كه حجاج بر آن اقامه نماز مى كنند،
تعويض نمود و سنگهاى معدنى را خارج كرده و سنگهايى كه از نظر شيعه سجده بر
آنها صحيح است ، جايگزين نمود تا آنان در موقع سجده كردن در زحمت شيعه شدن امام
جمعه مكه معظمه را در سن هشتاد سالگى مى توان به عنوان نمونه ياد كرد. (37)
امام جمعه مكه شيعه مى شود
امام جمعه مكه عالمى بزرگ بود كه از نظر زهد و تقوا به درجه و مقام عالى رسيده بود،
وقتى براى اقامه جمعه رفت و آمد مى كرد با هيچكس سخن نمى گفت و جاى ديگر هم نمى
رفت ، او از علماى بنام حجاز بود، روزى بحر العلوم به مسجد رفته به آن عالم بزرگ
اقتدا كرد و با او نماز گزارد بعد از نماز همراه آن عالم به
منزل وى رفت ، وقتى وارد منزل او شد كتابخانه اى ديد كه از كتابهاى ارزشمند پر
بود، بحرالعلوم از امام جمعه پرسيد: در كتابخانه شما چه كتابهايى وجود دارد؟ او در
جواب گفت : هرچه انسان ميل كند و چشم ، شوق ديدار آن را داشته باشد و لذت ببرد، اينجا
موجود است و مقصود او اين بود كه همه نوع كتاب موجود است . بحر العلوم در مقام نقض
سخن او بر آمد و چند تا از كتابهاى اهل سنت را
سوال كرده او گفت : آن كتابها نيستند، بعد بحرالعلوم گفت كه : ابوحنيفه (پيشواى يكى
از مذاهب اهل سنت ، متوفاى 150 قمرى ) كتابى در
رجال دارد آيا آن در كتابخانه شما هست ؟
امام جمعه گفت : آن را ندارم ولى به نظرم رسيده و ديده ام ، سيد فرمود: در آن كتاب در
وصف امام صادق (عليه السلام ) مطالب بسيارى آورده و ابوحنيفه گفته : من پيش او درس
خوانده ام و روزى هفتاد مساله از او ياد مى گرفتم . سيد بحرالعلوم در مقام تعجب برآمده
كه اين جعفر بن محمد صادق (عليه السلام ) مگر چقدر علم داشته كه شخصى
مثل ابوحنيفه كه آدم بسيار باسوادى بود اينقدر او را توصيف كرده است ؟ امام جمعه گوش
مى داد و سكوت كرده بود. سيد از جاى خود بلند شد تا به
منزل خود برود، او هم همراه بحرالعلوم به راه افتاد تا به
منزل بحرالعلوم رسيد. سيد از امام جمعه خواست به
منزل ايشان وارد شود و مقدارى استراحت كرده بعد برود، امام جمعه گفت : نه غرضم از آمدن
شناختن منزل شما بود.
پس از آن كه يك سال از اين ديدار گذشت امام جمعه شخصى را
دنبال بحرالعلوم فرستاد، سيد وقتى به منزل امام جمعه رفت او را در
حال احتضار و جان دادن ديد. بر بالين او نشست ، امام جمعه ، اتاق را از بيگانگان خلوت
كرد تا با هم صحبت كنند وقتى اتاق خلوت شد امام جمعه چنين گفت : از آن روز كه امام
صادق (عليه السلام ) را توصيف نمودى من شيعه شده ام ولى تقيه مى كردم ، و كسى هم
نمى داند، اكنون كه با پايان عمر خود رسيده ام تو را وصى خود قرار دادم كه مرا با
مذهب شيعه غسل دهى و كفن كنى و نماز را به جاى آورى .
اينها را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعد از دو سه سال كه سيد در مكه حضور داشت و بعد از
غسل و كفن و دفن امام جمعه كه به همراه ورثه وى صورت گرفت بحر العلوم با
كاروانى كه از جبل عامل آمده بودند شبانه به جانب عراق مراجعت فرمود و اين گريز
مخفيانه بخاطر اين بود كه شهرت يافت شيعه شدن امام جمعه مكه بدست اين سيد
بزرگوار بوده است وقتى اين خبر به گوش مردم رسيد جمعى از روى تعصب و نادانى
تصميم گرفتند سيد را در صحن مسجد بكشند. از اين رو سيد بحرالعلوم (طبق برخى
نقلها) شبانه با چند ساربان به جانب عراق حركت كرد.
بازگشت به نجف
اين چراغ پر نور عالم تشيع ، در همه علوم مهارت داشت و راستى دريا بود، درياى دانش و
تقوا او مسائل مشكل را حل مى نمود و در بزرگى و عظمت او همين بس كه آيه الله شيخ جعفر
كاشف الغطاء بارها با تحت الحنك (گوشه عمامه ) خود خاك كفش بحرالعلوم را پاك كرد.
(38)
وى در رثاى اين درياى علم و عرفان اشعار حزن آورى سرود كه بخشى از آن در
فصل هاى آينده خواهد آمد.
درس تفسير قاضى
روزى سيد در نجف درس مى گفت ، در وسط درس از دور متوجه شد افندى كه يكى
از عالمان اهل سنت بود به درس او مى آيد، به شاگردان خود فرمود: تفسير قاضى را
(كه از علماى اهل سنت است ) به من بدهيد تا امروز از اين كتاب درس گفته باشيم .
وقتى افندى رسيد، بحر العلوم درس تفسير را بدون مطالعه قبلى شروع كرد و آنچنان
مطالب را بيان نمود كه كه تمام شاگردان ،، از وسعت علمى او تعجب كردند، او مطالب
كتاب را به روشنى توضيح فرمود، تا افندى هم از درس بهره بردند باشد.
مناظره بحرالعلوم در قريه ذى الكفل عراق يا يهود (كه بعدا خواهد آمد) و مباحث
ديگرى كه توسط اين عالم در جايهاى متعدد انجام گرفت نشان داد كه بحرالعلوم با
طرح مسائل گوناگون و استدلال قوى بر همگان برترى دارد، آوازه و شهرت جهانى
بحرالعلوم بجايى رسيد كه نام تشيع در جهان با نام وى همراه بود و كمتر كسى
قبل يا بعد از او، بدان مقام و مرتبه رسيد هر چه او مى گفت مورد
قبول همگان واقع مى شد و نفوذ كلام وى قدرت مخالفت را از تمام علماى مذاهب آن زمان
سلب كرده بود.
بحرالعلوم و رهبرى جامعه
رهبرى جامعه اسلامى از كارهاى فوق العاده دشوار و ظريف اجتماعى است و مديريت ربطى
به مرجعيت و يا فقاهت شخص ندارد، بلكه يك موهبت الهى است كه تا حدى با آموزش بدست
مى آيد. اداره جامعه به تدبير و هوش حكيمانه خدادادى نياز دارد كه بتواند مشكلات را
پشت سر گذاشته و معضلات جامعه را حل كنند.
بحر العلوم از افراد نادر، مدير و مدبر زمان خود بود، از امتيازات وى اداره حوزه و امور
اجتماعى مسلمين به شيوه مطلوب و قابل قبول بود، بطورى كه طبقات و اقشار مختلف مردم
مديريت و سياست وى را نيكو مى دانستند.
از زندگى سيد بحرالعلوم بر مى آيد كه وى بعد از رسيدن به مقام مرجعيت ، حوزه و
جامعه را به خوبى سر و سامان بخشيد و براى هر كس در محدوده توان ، وظايف و
مسئوليتهايى مقرر فرمود.
او زمانى نظم را در حوزه و جامعه مطرح فرمود كه استادان بزرگ و با نفوذى
مانند شيخ جعفر كاشف الغطاء، در حوزه حضور داشتند، با اين
حال همه اقشار از عالمان دين گرفته تا مردم معمولى مطيع و فرمانبردار دستورهاى اين
سيد بزرگوار بودند و چنين اتفاق نظرى بر روى يك شخص در ميان روحانيت خيلى كم
پيدا مى شود كه يك شخصيت برجسته مذهبى به مرتبه اى برسد كه همه بدون چون و
چرا گفته هاى او را قبول نمايند. نبايد فراموش كرد كه اين مقام و موقعيت ،، در پرتو
تشرف او به خدمت امام عصر (عليه السلام ) برايش پديد آمد.
اين عالم دلير و مدير، مرجع بزرگ سده سيزدهم هجرى بود كه همه عالمان در
مقابل او خاضع بودند. بعد از استادش وحيد بهبهانى نظمى نيكو به جامعه
اسلامى و حوزه هاى علوم دينى بخشيد و نسبت به تعيين وظايف دينى مردم نيز تصميمهاى
شايسته اى گرفت ، از جمله :
آيه الله شيخ جعفر كاشف الغطاء را براى فتوا و تقليد تعيين كرد و حتى
اهل خانواده و خويشان خود را مكلف فرمود تا
مسائل شرعى را از او پرسيده و از او تقليد نمايند.
براى امر قضاوت و محاكم شيخ شريف محى الدين را تعيين فرمود، تا مردم مرافعات و
منازعات خود را پيش او ببرند و براى اقامه نماز جماعت و احياى مساجد، شيخ حسين نجف را
كه در زهد و تقوا مقام بالايى داشت منصوب فرمود، براى تصنيف و تاليف ، و پژوهشى
عالم بزرگوار سيد جواد عاملى مولف مفتاح الكرامه را منصوب كرد و خود نيز
عهده دار كرسى درس و بحث شد و زعامت مسلمين را بر عهده گرفت .
و چنان مقبول همه طلاب و مردم بود كه درس و بحث منحصر به او شد.
از سر و سامان دادن امور و تفتيك مسئوليت ها و وظايف نتايج و ثمرات مادى و معنوى
قابل توجهى براى امت اسلامى به دست آمد. او ديد وسيعى داشت و به حق بحرالعلوم
بود، درد جامعه را درك مى كرد و درصدد درمان آن برمى آمد. در مشكلات هميشه راهگشا بود.
بر مقام بلند آوازه او موافق و مخالف شهادت داده اند.
اخلاق بحر العلوم
او مرد فضيلت و تقوا و نمونه اى كامل از اخلاق نيكوى انبياء بود. بحرالعلوم ، معلم
اخلاق و انسانيت و از مصاديق بارز اخلاق نيكو بشمار مى رفت اگر كسى بخواهد انسانهاى
وارسته بعد از پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام را بشمارد و يا در ذهن خود مجسم
كند، بايد اين مرد عالى مقام را در رده اول قرار دهد بعضى از بزرگان كه فقط چند نفر
را از نمونه هاى عالى انسانهاى كامل مى دانند يكى از آنان را همين مرد متقى و پرهيزكار مى
شمارند، او نمايشگر اخلاق پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و راهگشاى راه تزكيه و سير
و سلوك واز پيروان واقعى خط عرفان الهى بود. از نظر تواضع و فروتنى در مرتبه
عالى قرار داشت . او براى ديگران بيش از خود احترام و ارزش
قائل بود و براى مردم ، پدرى رئوف و مهربان به حساب مى آمد. وقتى كسى به خدمت او
مى رسيد از ديدارش سير نمى شد، آرزو مى كرد گفتگو با او طولانى تر شود سخن
گفتن و راه رفتن او انسان را متحير مى كرد در ميان مردم راه مى رفت ، ولى بيننده تصور
مى كرد او فرشته است ، براى خدا سخن مى گفت و به ياد خدا بود.
هنگام حضور در مجلس درس و بحث به دليل اخلاق خوب شاگردان پروانه وار، دور او را
مى گرفتند، آنها شيفته او بودند، شاگرد بلند آوازه او (كاشف الغطاء) در حق او چنين
سروده است :
فلا فضل الا عن جنابك صادر
|
همه فضائل و اخلاق شايسته را جمع كرده اى ، و در دنيا هيچ فضيلتى نيست مگر اينكه از
حضور تو صادر شده و تو داراى آن فضيلت هستى . (39)
كسى كه با بحرالعلوم ملاقات مى كرد، مانند كسى كه گمشده خود را پيدا كرده با حالت
شادى از محضر آن بزرگ ، بيرون مى آمد. او در تهذيب اخلاق ، در مرتبه اى قرار داشت
كه درك آن بسيارى از افراد مشكل است .
از خصوصيات او، كم سخن گفتن بود مگر در
مسائل علمى و يا در ذكر نام و ياد خدا. اغلب در
حال انديشه و سكوت و ياد خدا بود، و بيشتر نگاه خود را به زمين خيره مى ساخت ، و به
طرف بالا نگاه نمى افكند وقتى در ميان مردم مى نشست
مثل اينكه در نماز، و در حال تشهد است ، (40) و دست هاى
مبارك خود را روى رانهايش مى گذاشت ، وقتى از او
سوال مى شد براى جواب دادن صورت را بالا مى آورد و با چشمهاى پرمحبت به
سئوال كننده نگاه مى كرد و جواب مى داد. ملاقات كننده هرگز از ديدار وى سير نمى شد و
هميشه آرزوى ديدار دوباره مى كرد.
هنگام راه رفتن به طرف راست و چپ نگاه نمى كرد و اگر كسى همراه او مى خواست راه
برود توجه نمى كرد. تا بداند چه كسى است نظر و نگاه او به اطراف تنها براى
كارهاى ضرورى ، و لازم بود. (41)
عظمت بحر العلوم
از نظر عظمت و مهابت ، در مرتبه اى بود كه مردم از عظمت و ابهت او نمى توانستند
مسائل خود را به سادگى او در ميان بگذارند، تا اينكه سيد بزرگوار تبسمى مى كرد.
وقتى لبهاى او تكان مى خورد و سخن مانند مرواريد از دهان مباركش مى ريخت انسان را با
ياد خدا و آخرت مى افكند. دوستان و همراهانى داشت كه
مسائل را مطرح مى كردند. اگر كسى از ابهت سيد نمى توانست حرف بزند، سيد اشاره
به همراهان مى فرمود، تا سئوال آن شخص را مطرح كنند.
زهد و تقوا و نيايش
او براستى زاهد و متقى بود. از نظر امكانات مادى دنيا همه چيز براى او فراهم بود، ولى
ارزشى براى آن قائل نبود. زرق و برق دنيا در
مقابل ديدگان او بى ارزش بود و به دنيا رغبت و
تمايل نشان نمى داد، غير خدا را هيچ مى دانست و معناى حقيقى زاهد را دارا بود. اين شعار كه
انسان داشته باشد ولى وابسته به داشته ها نباشد در زندگى او بخوبى ديده
مى شد.
بحر العلوم از اموال دنيا از نظر لباس و مسكن و خوردنى همه را داشت ، (42) بهترين
آنها در اختيار او بود ولى اعتنايى به آن نمى كرد و در اين طريق اقتداء به سرور زاهدان
امير مومنان كرده بود كه فرمود: اگر بخواهم از
عسل مصفا بخورم و از مغز گندم آرد درست كرده و نان بسازم قدرت دارم ، ولى هيهات ...
عبادات و مناجات بحرالعلوم را بايد از مسجد و حرم نجف و مسجد كوفه پرسيد. او مى
كوشيد قدم در جاى پاى مولاى متقيان بگذارد، على وار در مسجد كوفه مناجات مى كرد،
صداى نجواى سينه سوز او براى دوستداران وى شنيدنى بود، در مناجات ها بر خود مى
پيچيد، گويا خطاب پيامبر به ابوذر را مى شنيد كه : اى اباذر! خدا را چنان عبادت كن
كه او را مى بينى اگر تو او را نبينى او تو را مى بيند.
او كارها و ساعات كار را تقسيم نموده بود، وقتى سياهى شب همه جا را فرا گرفت مقدارى
از آن را صرف تحقيق و آماده كردن مقدمات درس و بحث مى كرد، و بعد از آن كه همه چشم ها
در خواب بودند اين انسان كامل با خداى خود راز و نياز مى كرد و از تمام وابستگيهاى
دنيوى دست مى كشيد، دنيا را رها مى كرد، به طرف مسجد كوفه مى رفت گاهى در نصف
شب و گاه در وقت طلوع فجر به آنجا مى رسيد، با چنان زبانى با خدا سخن مى گفت ،
كه گويى خدا را مى بيند و با او سخن مى گويد و از جمله دعاهايى كه مقيد به خواندن
آن بود، دعاى معروف سيفى بود (كه با نسخه مخصوص وبا سند صحيح نزد آن
بزرگوار بود) با خدا راز و نياز مى كرد. بزرگى را تنها از آن خداوند مى دانست و غير
او را هيچ ، دربهاى بسته به رويش باز مى شد و گاه دست در دست امام و پيشواى خود مى
گذاشت و مشكلات جامعه مسلمين را از زبان او مى شنيد و با او در ميان مى گذارد. (43)
بحر العلوم و نيازمندان
تلاش بحر العلوم در حمايت از فقرا و محرومان را بايد از شبهاى تاريك و كوچه هاى
باريك نجف اشرف و فقيران آن ديار پرسيد.
هميشه به ياد فقرا بود، او درس خود را در مكتب قرآن فرا گرفته و از معادن وحى و از
اهل بيت عصمت و طهارت آموخته بود. او اقتدا به امام سجاد حضرت زين العابدين عليه
السلام مى كرد، كه آن بزرگوار نيمه شب ها بطور ناشناس براى يتيمان و فقراء و
بى سرپرستان آذوقه بر دوش خود حمل مى كرد و با دست مبارك خود بين آنان تقسيم مى
نمود.
نوشته اند، وقتى از دنيا رفت ، و غسال پشت مبارك او را پينه بسته ديد از امام باقر
(عليه السلام ) سوال كرد، حضرت فرمود: اين اثر
حمل بارگران خوراك و هيزم براى فقراء و نيازمندان است .
شيخ سلماسى - يكى از همراهان هميشگى او - نقل كرده است كه بحرالعلوم هر شب در كوچه
هاى نجف مى گرديد و براى فقرا نان و اقسام خوردنيها را مى برد.
در اين باره ، بحرالعلوم داستانهاى فراوان دارد كه ما به دو نمونه از آن اشاره مى كنيم
.
عروس و داماد
شبى غذا را آماده كردند. آن بزرگوار فرمود:
ميل به غذا ندارم ، بعد فرمود ظرفى غذا پر كنيد، ظرف غذا را برداشت و در كوچه هاى
نجف به راه افتاد. درب منزلى را كوبيد كه تازه عروس و دامادى گرسنه بودند و شامى
نداشتند تا با آن آتش گرسنگى را فرو نشانند، شام را به آنها رسانيد، و خود نيز در
كنار آنها شام ميل فرمود. (44)
تعطيل درس
يك بار براى چند روز تدريس را ترك فرمود و طلبه ها شيخ سلماسى را
واسطه قرار دادند كه به خدمت بحرالعلوم برسد و بپرسد چرا درس نمى دهد؟ شيخ گفت
: به خدمت آقا عرضه داشتم ، آن جناب گفت : درس نمى گويم . پس از چند روز باز مرا
واسطه قرار دادند، تا عرض كنم . باز فرمود: نمى گويم .
پرس و جو كردم و علت تعطيلى درس را جويا شدم . فرمود: اين جمعيت طلبه ما هرگز
نشنيدم كه در نصف شب ها تضرع و زارى و مناجات كنند و صداى آنها بلند شود، با اينكه
من غالب شبها در كوچه هاى نجف راه مى روم چنين طلاب و دانش پژوهانى شايسته نيستند
براى ايشان درس بگويم .
چون طلاب اين سخن را شنيدند متحول شدند و شبها ناله و گريه در محضر الهى
پرداختند، وقتى اين تحول اخلاقى در طلاب نجف پديدار شد آن جناب دوباره
مشغول تدريس گرديد. (45)
بخش دوم
خاندان بحرالعلوم
سيد محمد مهدى معروف به بحرالعلوم از نسل ابراهيم ملقب به طباطبا و از ذريه امام حسن
مجتبى (عليه السلام ) است و از طرف مادر بزرگ با هر دو مجلسى (كه هر دو از فقهاى
بزرگ شيعه هستند) نسبت دارد، و از طرف مادر به مجلسى
اول پيوسته مى شود. مجلسى اول جد اوست و مجلسى دوم (مولا محمد باقر) دائى سيد
بحرالعلوم (46) است .
سيد ابراهيم طباطبا از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) مى باشد و نسبت سادات ،
طباطبائى به او مى رسد يك لقب بحرالعلوم به همين مناسبت طباطبائى است . و بحرالعلوم
لقبى است كه در شهر مقدس مشهد به آن لقب شهرت يافت .
هم اكنون بحرالعلوم از خانواده هاى معروف و پرآوازه نجف اشرف مى باشد. بيشترين
افتخار اين خاندان معظم از اين سيد بزرگوار است .
خانه هاى خاندان بحرالعلوم در عراق مورد اطمينان و پناهگاه شيعيان جهان است و اين خاندان
بزرگ و محترم در طول تاريخ فقهايى نامدار، مجتهدانى گرانمايه و پارسا و داراى
فضايل و مزايا و سجاياى اخلاقى فراوان به امت اسلام تقديم داشته است . (47)
حاكمان ايران و عراق
واليان و شاهان ايران در زمان علامه بحرالعلوم ، از روزگار تولد او عبارتند از: سلسله
افشاريان كه از نادر شاه افشار از سال 1148 ق شروع شد و تا
سال 1160 ق ادامه يافت و بعد از آن حكومت به دست سلسله زنديان رسيد. موسس آن
سلسله ، كريم خان زند بود كه در سال (1163ه ق ) بر مسند قدرت نشست ، جنگهاى
بسيارى با مخالفان و سركشان كرد كه از جمله آنها محمد حسن خان قاجار، و آزادگان
افغانى را مى توان نام برد. كريم خان در سال (1163ه ق ) به عنوان شاه ايران بر
تخت نشست و سراسر كشور ايران را در سيطره خود قرار داد، به جز خراسان كه در دست
و اختيار شاهزاده شاهرخ افشار قرار داشت ، بر همه جا حكومت داشت . او بصره را از چنگ
دولت عثمانى بيرون آورد، تاريخ ، كريم خان زند را نسبت با شاهان ديگر
عادل و ساده زيست تر و خوشرفتارتر معرفى كرده است ، او در
سال (1193ه .ق ) درگذشت .
بعد از سلسله زنديان ، قاجاريان به حكومت ايران رسيدند كه
اول آنها آقا محمد خان قاجار بود كه با كشتن و كور كردن شاهزاده زند در
سال (1209ه .ق ) كشته شدت تاريخ نويسان اين شاه را از شاهان خون ريز ناميده اند.
در دوران حكومت سلسله قاجار پاى خارجيان به ايران باز شد، و قرار دادهاى ننگين
گلستان و تركمن چاى با روسيه و معاهده فينكن شتاين بين ايران و فرانسه توسط
فتحعلى شاه و ناپلئون بسته شد، و از جمله مهمترين وقايع كشور در آن زمان رقابت
انگلستان و فرانسه و تجاوزهاى روس به اراضى ايران ، و تيرگى روابط ايران
دولت عثمانى را مى شود نام برد. در سال (1307ه ق ) آخرين پادشاه قاجار احمد شاه به
خارج از كشور تبعيد گرديد و با عزل او سلسله قاجار از بين رفت .
كشور عراق
در روزگار سيد مهدى بحرالعلوم كشور عراق در تصرف دولت عثمانى قرار داشت . عراق
همچون ديگر كشورها، در گردونه زمان دست به دست سلاطين گشته است و آشوريان ،
هخامنشيان ، يونانيان ، پارسايان ، ساسانيان ، روميان ، خلفاى عرب و دولت عثمانى بر
آن حكومت رانده اند.
اين كشور سرانجام پس از جنگ جهان اول در سال (1339ه ق )
استقلال يافت ، در زمان بحرالعلوم در دست حكومت عثمانى قرار داشت . دولت عثمانى از
سال (699ه ق ) تا سال (1342ه ق ) در آسياى صغير سلطنت داشت . موسس اين سلسله
عثمان بن طغرل بود، و پادشاهان عثمانى را 38 تن نوشته اند كه آخرين آنها عبدالعزيز
دوم است .
با برقرارى حكومت جمهورى توسط آتاترك مزدور، دولت عثمانى منقرض شد (48) و
يك دست نشانده انگلستان بر سرزمين مسلمان نشين عثمانى مسلط گرديد.
بخش سوم : شاگردان بحرالعلوم
اين عالم بزرگوار شاگردانى بزرگ و ارزشمند تربيت كرد كه هر كدام منشا خدمات
فراوان به عالم اسلام شدند در اينجا به نام چند تن از آنان اشاره مى كنيم :
1- كاشف الغطاء
1- شيخ جعفر نجفى (49) معروف به كاشف الغطاء فرزند خضر نجفى ، اين دانشمند
گرانمايه در سال 1145ه ق در نجف اشرف متولد شد و در كنار بارگاه ملكوتى و
معنوى امير مومنان على (عليه السلام ) رشد يافت پس از بحرالعلوم يكى از استادان بنام
زمان خويش گرديد، او اعجوبه دوران بود. به اكثر
مسائل فرعى فقه احاطه كامل داشت ، گفته اند: از زمان غيبت معصوم تا عصر وى زير چرخ
كبود مانند شيخ جعفر فقيهى پا در دايره وجود نگذاشته و شاهد روشن بر اين مدعا كتاب
بى نظير او (كشف الغطاء) است او آنچنان مهارت و تبحرى در علوم فقهى داشت كه مى گفت
: اگر تمام كتابهاى فقهى را بشويند يا از بين ببرند من مى توانم تمام آنها را از نو
بنويسم .
مهارت او در فقه شبيه چرخاندن انگشترى در انگشتان بود كه به هر طرف كه مى خواست
مى توانست نظرات را بگرداند. (50)
چند نكته
1- يكى از كارهاى اخلاقى اين رادمرد بزرگ ، گرو گذاشتن
منزل شخصى خود، و بخشيدن پول آن به فقرا بود، او خود به كشور ايران مسافرت مى
كرد، و در بازگشت خانه را از گرو بيرون مى آورد. (51)
2- موعظه به مردم رشت
نقل كرده اند شيخ جعفر كاشف الغطاء گذرى بر شهر رشت داشت و چند روزى در آنجا اقامت
نمود و در آن روزها اقامه نماز جماعت مى كرد نمازگزاران روزى درخواست موعظه كردند،
گفت : من فارسى بخوبى نمى دانم ، آخر الامر فرمود: ايها الناس شما مى ميريد، شيخ
هم مى ميرد، پس فكر روز آخرت باشيد. (52)
3- نماز شب در خانه كاشف الغطاء
اين فقيه بزرگوار همه افراد خانواده را براى نماز شب در وقت فجر بيدار مى كرد و
خود نيز شبها را به مناجات و تضرع و زارى مى پرداخت . (53)
4- مناجات شيخ جعفر و خطاب به نفس (54)
او سحرگاهان با تضرع و زارى و با خشوع و خضوع به مناجات با خدا مى پرداخت و
نفس خود را مورد خطاب قرار مى داد و مى گفت : تو جعيفر(55) بودى جعفر شدى سپس
شيخ جعفر شدى و سپس شيخ عراق گشتى سپس رئيس مسلمين شدى ، يعنى آن دوران كوچكى
و اوائل دوران خود را فراموش مكن .
روزگار با كسى سر سازگارى نداشته و بناى سازگارى هم ندارد مگر آنكه
اهل دنيا باشد. پاسداران بزرگ اسلام هم هرگز
اهل دنيا نبوده اند عاقبت كاشف الغطاء در سال (1227ه ق ) در نجف اشرف زندگى را
بدرود گفت و پس از عمرى خدمات فرهنگى و اجتماعى به عالم ملكوت پركشيد.
2- سيد محمد جواد عاملى شقرائى نجفى (صاحب مفتاح الكرامه )
اين مرد بزرگ علم و جهاد، در روستاى (شقراء) از روستاهاى
جبل عامل لبنان در سال (1164ه ق ) پا به عالم وجود نهاد. و بعد از مدتى ، نجف اشرف
را براى تحصيل علم اختيار كرد، و راهى نجف اشرف شد و در آنجا از درس استادانى همچون
علامه بحرالعلوم كسب فيض كرد.
سالى كه او مفتاح الكرامه را مى نوشت مصادف بود با حملات وهابيون به شهرهاى مقدس
كربلا و نجف از اين رو در آخر آن مرقوم داشته است كه اين را در حالى به پايان مى
رسانم كه وهابى ها شهر نجف را به محاصره خود درآورده و علما مردم در
حال دفاع اند. اين گنجينه فضيلت در سال (1226ه ق ) كه باز مصادف بود با حمله
وهابيون به عتبات عاليات چشم از جهان فرو بست و به جوار رحمت الهى پركشيد.
(56)
روحش شاد و يادش گرامى باد
داستانى شنيدنى و عبرت آموز از زندگى صاحب مفتاح الكرامه
صاحب مستدرك از عالم موثق و مورد اطمينان به نام سيد محمد فرزند سيد هاشم هندى
نقل مى كند كه او گفته است : سيد جواد (صاحب مفتاح الكرامه ) در يكى از شبها در
حال خوردن شام بود كه كسى درب خانه او را كوبيد. سيد جواد از طرز كوبيدن درب
دانست كه خادم سيد بحرالعلوم است . با سرعت و شتاب به سوى درب
منزل رفت . وقتى درب را باز كرد خادم سيد بحرالعلوم به سيد جواد گفت : سيد
بحرالعلوم غذا و شام را كشيده و انتظار شما را مى كشد. باعجله به نزد سيد بحرالعلوم
رفت وقتى چشم سيد به او افتاد گفت : آقا چه شده ؟ بحرالعلوم شروع به سخن كرد و
فرمود: مردى از برادرانت از بقال محل براى خانواده اش قرض مى كند و هر شبانه روز
مقدارى خرمايى زاهدى (بنجل ) نسيه از او خريدارى مى كند و جز خرما چيزى نمى خورد، و
امروز كه رفته خرما بخرد بخاطر بدهى هاى فراوان همان خرمان را هم به او نداده و
گفته بدهى تو زياد شده است و اين همسايه شما از
بقال خجالت كشيده و چيزى را خريدارى نكرده و خانواده او بى شام مانده اند تو در نعمت
باشى و بخورى و كسى كه خانه اش به خانه تو چسبيده و همسايه تو است در فقر و
گرسنگى بسر ببرد، و خودت هم او را مى شناسى كه فلانى است .
سيد جواد در پاسخ بحرالعلوم گفت : بخدا قسم من از
حال او اطلاع نداشته ام . بحرالعلوم گفت : اگر مى دانستى و شام مى خوردى و به او
توجه نمى كردى يهودى و كافر بودى ، عصبانيت و خشم من براى اين است غذا بگير و
خادم من با تو مى آورد، نزد درب خانه آن را به تو مى دهد، به او بگو يم خواهم امشب با
تو شام بخورم ، و اين كيسه پول را هم زير تشك يا حصير او بگذار و سينى راه هم به
او بسپار و برمگردان . در آن سينى شامى لذيذ از گوشت همانند خوراك اشراف و اعيان و
خوشگذرانان بود. سينى را تحويل آنها داده و فرمود: تا تو برنگردى و خبر شام
خوردن او را در حد سيرى كامل نياورى ، من شام نخواهم خورد، سيد جواد همراه خادم رفت تا
درب منزل آن بنده خدا رسيد، سيد جواد بيرون آمد و سيد جواد گفت : دوست دارم امشب با شما
شام بخورم ، چون از غذا چند لقمه خوردند، آن مومن گفت : اين شام از آن تو و دست پخت
عرب نيست چون بسيار غذاى عالى و خوشمزه اى است ، از اين نخواهم خورد تا گزارش آن
را بدهى ، سيد جواد به خوردن اصرار كرد و او به نخوردن تا اينكه داستان را براى او
گفت : بخدا قسم هيچ يك از همسايه هاى من از حال من خبر ندارند تا چه رسد به آنها كه
دورند، اين سيد انسان عجيبى است . هر دو از اين داستان شگفت انگيز زده شدند. (57)
نگرشى كوتاه بر شكلگيرى وهابيگرى
آئين و هابيگرى در آخر قرن دوازدهم و اوائل قرن سيزدهم ، در نجد، احساء، قطيف و عمان
شيوع پيدا كرد، پيشواى اين فرقه محمد بن عبدالوهاب نجدى نام دارد، كه در
سال (1115ه ق ) تولد يافت و در سال (1201ه ق ) درگذشت و نام وهابيت توسط
مخالفين آنها به آنان داده شد، و در اروپا نيز به اين نام معروف شدند و اعراب آن
فرقه را وهابيت ، و فارس زبانان بعنوان وهابيگرى مطرح مى كنند و طرفداران اين
گروه خود را موحد مى نامند، و اين گروه از پيروان مذهب احمد
حنبل (متوفى 241ه ق ) محسوب مى شوند. كار اين گروه ابتداء به بهانه اصلاح و
پيراستن اسلام از بدعتهاى گمراهان و بازگردانيدن به شيوه سلف صالح ، آغاز شد.
ولى در عمل مانع از رشد و پويايى انديشه مسلمانان گرديد. اين فرقه تا دهه هاى اخير
در شمار وامانده ترين مسلمانان بودند. (58)
مخترع اين مذهب ابتداء خود را به منزله نبى و امام اوالامر مى دانست و زيارت مراقد مطهر
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و ائمه عليه السلام را عبث و بى فايده و شرك
معرفى كرد، و زوار را به سبب زيارت ، مشرك و واجب
القتل مى دانست و خود را موحد تصور مى نمود. از نخستين كسانى كه او را در عقيده و مرامش
يارى كردند، محمد بن سعود و فرزند نواده او عبدالعزيز بن سعود بود وى ظهور خود را
در سال (1124ه ق ) در نجد اعلام كرد گرچه وهابيگرى در قرن دوازدهم منتشر شد ولى
ريشه هاى اصلى آن را مى شود در قرن هفتم زمان احمد ابن تيميه و شاگرد او
جستجو كرد. در زمان حملات وهابيون والى مكه شريف غالب بود كه از
سال (1295ه ق تا 1220ه ق ) متجاوز از پنجاه بار با وهابيون پيكار كرد، و آنها سه
سال مراسم حج ابراهيمى را بصورت تعطيل درآوردند. و چند بار به عراق حمله كرده و
فاجعه كربلا را تكرار كردند. خراب كردن حرم حسينى و غارت و
چپاول اموال مردم حرم و كشتن پيران و كودكان نمونه اى از جنايات اين فرقه پيروى مى
كند دولت كشور عربستان است .
سيد جواد (صاحب مفتاح الكرامه ) در سنگر دفاع
جنگ و خونريزى وهابيون در زمان شاگردان بزرگوار علامه بحرالعلوم روى داده كه
خودش ماجرا را در آخر كتاب مفتاح الكرامه اين چنين
نقل كرده است : در سرزمين نجد شورش كرد و بدعتهاى زيادى در دين گذاشت ، خونهاى
فراوانى ريخت ، قبول ائمه شيعه را با خاك يكسان كرد و در
سال 1221ه ق به نجف حلمه كرد و ما را غافلگير كرد. حتى نزديك بود نجف را تصرف
كند كه از امام على (عليه السلام ) معجزات و كراماتى به ظهور رسيد و از سپاه وهابيون
بسيار كشته شدند و مايوس برگشتند.
حمله وهابيون به نجف
صاحب مفتاح الكرامه نقل فرمودند: در سال (1222ه ق ) سعود با بيست هزار سرباز، به
عراق هجوم آورد، و به ما اطلاع رسيد كه او مى خواهد، ما را غافلگير كند، و به شهر نجف
حمله نمايد، ما خود را آماده ساختيم ، و در داخل سنگرها قرار گرفتيم ، چون آنها اين شهر را
آماده دفاع ديدند، به طرف حله حمله بردند. آن شهر را نيز مجهز ديدند به سوى حرم
حسينى رفتند و آنجا را محاصره كردند و با اهالى آنجا پيكار نمودند، چون موفق نشدند،
ماءيوسانه بازگشتند. در آن زمان هم مردم به رهبرى روحانيت هميشه بيدار در سنگر علم و
عمل ، لحظه اى در برابر ظالمان و بدعت گذاران ساكت ننشسته و به مبارزه پيگير خود
ادامه مى دادند. شرح مفصل اين جريان را در كتابهاى خاص اين موضوع بخوانيد. (59)
3- ملا احمد نراقى
ملا احمد نراقى (صاحب الكتاب معراج السعاده ) اين مرد آراسته به اخلاق انبياء، و معلم
اخلاق در سال (1185ه ق ) در نراق كاشان متولد شد. مدتى در خدمت پدر بزرگوارش ملا
مهدى نراقى صاحب كتاب جامع السعادات درس خواند و پس از مدتى به عراق هجرت كرد
و در حوزه مقدس نجف اشرف در درس استاد بزرگ سيد بحرالعلوم حضور يافت و پس از
مدتى به وطن برگشت و از عالمان معروف ايران زمين شد، و پس از فوت پدر به
تدريس علوم اسلامى پرداخت در معرفى شان و بزرگى اين عالم ربانى كتاب اخلاقى
معروف او (معراج السعاده ) كافى است .
نقل شده زمانى كه ملا احمد، حاكم ظالمى را از كاشان بيرون كرد و مدام اين برخورد را
تكرار مى كرد، سلطان وقت (فتحعلى شاه ) او را از كاشان احضار نمود و در مجلسى با او
به تندى گفت : شما در اوضاع سلطنت اخلال مى كنيد، و حاكمان را اخراج مى كنيد ملا احمد
نراقى آستين ها را بالا زد هر دو دست مبارك خود را رو به آسمان بلند كرد و با چشم پر
از اشك دعا كرد: بار خدايا، اين سلطان ظالم ، حاكم ظالمى بر مردم قرار داد، من رفع ستم
نمودم و اين ظالم بر من عصبانى است . چون خواست نفرين كند، فتحعلى شاه بى اختيار از
جاى خود برخاست ، دستهاى مبارك ملا مهدى را گرفت و به زير آورد و در مقام عذرخواهى
برآمد و او را از خود راضى ساخت و به امر او براى (كاشان ) والى معين كرد. (60)
اين اسوه تقوا و معلم اخلاق در سال 1245ه ق در كاشان به ديدار خدا شتافت ، جنازه او را
به نجف اشرف حمل كردند در كنار پدرش به خاك سپردند. آنچه از تاريخ روحانيت
تشيع پيداست اين است كه هيچ وقت اين مرزبانان حريم ولايت سر تسليم در
مقابل ، قلدران و ستمگران فرو نياوردند، و همواره در دفاع از مظلومين تاريخ با ظالمان و
ياغيان عصر خود در ستيز بوده اند.
|