پيشگفتار
سخن از شخصيت بى مانند امير مؤ منان على عليه السلام است ؛ شخصيتى كه بشر با آن
همه توصيفى كه تاكنون از او داشته است ، هنوز در حسرت دست يافت به حقيقت اوست .
چهره مقدسى را كه زادگاهش خانه خدا و محل نشو و نمايش دامان نبى اكرم و وجود مقدسش
آيينه تمام نماى پيامبران الاهى و نسخه دوم آخرين سفير خدا و به فرموده قرآن ، نفس و
روح و جان محمد مصطفى بوده ، چگونه مى توان توصيفش كرد.
چه سخنى زيبنده مقام اوست در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله حقيقت او را مكتوم
داشت و در پايان يك ماءموريت كه به استقبال وى شتافت ، چنين فرمود: اگر نمى ترسيدم
كه گروهى از امت من سخنى را كه مسيحيان درباره عيساى مسيح گفته اند درباره تو
بگويند، امروز در شاءن و منزلتت سخنى مى گفتم كه از كنار هر گروهى كه عبور كنى ،
خاك زير پاى تو را براى تبرك برگيرند.
او محبوب ترين خلق خدا و مظهر كلمة الله الحسنى بود. او همانند پروردگارش با مؤ منان
در كمال راءفت و رحمتت و با دشمنان خدا مظهر خشم و خشونت بود. او فرزند جبهه و جنگ و
جهاد بود و از دوران كودكى فدايى و پشتيبان
رسول الله صلى الله عليه و آله بود.
او پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بيشترين رنج را ديد و خون
دل فراوان خورد. او براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان از حق مسلم خود چشم پوشيد تا
پيكره اسلام آسيب نبيند و بر تمام مصيبت هاى بى شمارش صبر پيشه كرد، همانند كسى
كه در چشمش خار فرو رفته و در گلويش استخوان گير كرده است . (1)
به يقين همين صبر و زيباى على عليه السلام بود كه ايمان و اخلاصش را تفسير نموده و
وى را در تاريخ جاويد كرده است .
و در يك كلام على حقيقت جاويدى است كه به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ كس
جز خدا و رسولش او را نشناخت .
از اين روى با اعتراف و اقرار به عجز و ناتوانى خود در معرفى اين چهره محبوب خدا و
رسول ، به جاى تحقيق درباره شناخت حقيقت اين مرد نامتناهى ، به سراغ گوشه اى از
زندگى سياسى على عليه السلام رفته و آنها را شناسايى و سرمشق زندگى خود قرار
دهيم .
نوشتار حاضر نتيجه تلاش چند ساله اى است كه بيشتر بخش هاى آن در مناسبت
گوناگون در مجلات مختلف به چاپ رسيده است كه پس از باز بينى و پيرايش
كاستيهاى آن در پنج فصل تنظيم ، و به شيفتگان مكتب علوى تقديم مى گردد.
به اميد اينكه به الهام گرفتن از روح بلند على عليه السلام بيشتر به رفتار علوى
بپردازيم .
محمد جواد مروجى طبسى
18 شهريور 1382 / 13 رجب 1424
فصل يكم : در مكه مكرمه
در روزگارى كه شبه جزيره عرب را ظلمت جهل فرا گرفته و بر اثر عادات و رسمهاى
جاهلى ، اخلاقى انسانى جاى خود را به خوى حيوانى داده بود؛ مكه در انتظار حادثه اى
عظيم و رويدادى بزرگ بود. حادثه اى كه مى رفت انفجارى عظيم را در جهان هستى به
وجود آورد؛ انفجار نور و غلبه آن بر تاريكى
جهل .
آرى ، اين انفجار در وقتى روى داد كه جبرئيل بر فراز كوه نور فرود آمد، با آوردن پيام
اقراء باسم ربك الذى خلق وحى الاهى را بر قلب نازنين خاتم الانبيا فرود آورد.
در آن روز شهر مكه فضاى ديگرى گرفته بود. با آمدن رسالت محمد مصطفى صلى
الله عليه و آله بشر در آستانه تحولى عظيم قرار گرفت . اسلام آمد تا به كالبد
بى جان و روح بشر حيات تازه بخشد و او را از تاريكيها و گمراهيها برهاند.
اينك پيامبر اسلام با بار رسالت ، از غار حرا پايين آمده تا به كمك نخستين يار خود، اين
بار عظيم را به سر حد منزل برساند.
اين يار ديرين و اين چهره محبوب كسى جز پسر ابوطالب نبود كه پيامبر صلى الله
عليه و آله و او را از پيش براى چنين روزگار سختى آماده كرده . على كه در آن روز ده
سال بيش نداشت ، با پذيرفتن دعوت ويژه
رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد صحنه سياست شد. سيزده
سال تمام در مكه دوشادوش پيامبر تلاشهاى فراوانى را انجام داد. در اين
فصل به چند مورد از اين تلاشهاى خالصانه اشاره مى كنيم .
الف . پيشتازى در اسلام
يكى از امتيازات بزرگ مسلمانان صدر اسلام ، سابقه افراد در پيشى گرفتن بر اسلام
بود. بدين جهت برخى در جلوى نام عده اى از مسلمانان كه در مكه اسلام آوردند. شماره
گذارى كرده اند؛ براى مثال گفته شده كه نخستين مسلمان ، على عليه السلام و سپس
خديجه و جعفر و پس از او زيد و... بودند (2) و يا اينكه طبرى درباره اسلام عمر بن
خطاب گفته است كه وى پس از 45 مرد و 21 زن اسلام آورده است . (3)
چون مسئله پيشتازى على عليه السلام در اسلام يكى از بزرگ ترين امتيازات او به شمار
مى آيد، بدين جهت اين مسئله مورد نقص و ايراد برخى از دشمنان قرار گرفته است كه در
زير به بررسى اين مسئله خواهيم پرداخت .
هنوز ده سال از عمر شريف و پر بركت امير مؤ منان نگذشته بود كه نبوت حضرت محمد
مصطفى صلى الله عليه و آله آغاز شد. على عليه السلام از همان ابتداى امر، با تسليم
در برابر اراده و فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ، به عنوان ياورى با كفايت
و بازويى محكم و سربازى فداكار و جان به كف و نماينده اى امين و صادق در كنار آن
حضرت قرار گرفت .
به عقيده تمام مورخان شيعه و سنى ، على بن ابى طالب عليه السلام نخستين كسى بود
كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد. شيخ مفيد مى نويسد: او اولين كسى بود
كه به خدا و رسولش ايمان آورد و اولين جنس ذكورى بود كه پيامبر صلى الله عليه و
آله او را به اسلام دعوت كرد و وى نيز اجابت نمود. (4)
به دنبال اين اقدام صادقانه از سوى امير مؤ منان ، پيامبر صلى الله عليه و آله در
گفتارى صريح و آشكار، نشان پيشتازى در اسلام را به وى داد و چنين فرمود: يا على
اءنت اءول المسلمين اسلاما و اءول المؤ منين ايمانا ؛اى على تو اولين مسلمان و اولين مؤ
منان هستى . (5) و در جاى ديگر نيز فرموده است : على
اءول من آمن و صدقنى ؛ على نخستين كسى بود كه به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.
(6)
صحابه و تابعين پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در پاسخ پرسشهاى فراوان مردم
ضمن بيان واقعيت ، على بن ابى طالب را نخستين مسلمان معرفى مى كردند. از جمله
يارانى كه بى پرده سخن گفته اند: سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مقداد، عمار، زيد بن
صوحان ، حذيقه بن اليمان ، ابو الهيثم بن تيهان ، خزيمة بن ثابت ، ابو ايوب
انصارى ، ابو سعيد خدرى ، ابو رافع ، سعد بن ابى وقاص ، ابو موسى اشعرى ، انس
بن مالك ، ابو الطفيل ، جبير بن مطعم ، عمرو بن حمق خزاعى ، حبه عرنى ، جابر حضرمى ،
حارث اعور، عبايه اءسدى ، مالك بن الحويرث ، قثم بن العباس ، سعد بن قيس ، مالك
اءشتر، هاشم بن عتبه ، محمد بن كعب و... بود. (7)
تلاشهاى ناموفق دشمنان
همين امر سبب شد كه برخى از روى كينه و دشمنى با على و عده اى از روى عدم درك و
آگاهى از اينكه ديده اند چنين افتخارى نصيب وى گشته ، سخت به وحشت افتاده اند. بدين
جهت دست به تلاشهاى ناموفقى زده اند تا به
خيال خود اين گوى را از دست على بربايند. اينك به برخى از اين تلاشها اشاره مى
كنيم :
1. سبقت ابوبكر بر اسلام
برخى به پيروى از روايت ابوهريره و شعر حسان بن ثابت بر اين باورند كه
ابوبكر اولين مسلمان بوده ، نه على !
پاسخ مى دهيم : سعد بن ابى وقاص با اينكه رابطه خوبى با امير مؤ منان نداشته ، اما
در برابر سؤ الى كه از وى شده بود كه آيا پيش از همه شما، ابوبكر اسلام آورد، گفت
: خير. پيش از ابوبكر پنجاه نفر اسلام آوردند. (8)
افزون بر اين ، ابن شهراشوب ضمن رد چنين رواياتى مى نويسد: فاما شعر حسان
باءن اءبابكر اول من اءسلم فهو شاعر و عناده لعلى ظاهر، و اءما رواية ابى هريره فهو
من الخاذلين و قد ضربه عمر بالدرة لكثرة روايته و
قال انه كذوب ؛ اما سروده حسان كه در آن مى گويد: ابوبكر نخستين مسلمان بوده است
، صحيح نيست ، چرا كه حسان فردى شاعر است و عناد و مخالفت او با على بن ابى طالب
آشكار است ، و اما رويت ابو هريره ، باز هم از درجه اعتبار ساقط است ؛ چرا كه او از
كسانى بوده كه مردم را از پيروى على نهى مى كرده و وى كسى بود كه عمر او را به
خاطر رواياتش با تازيانه زده است و درباره اش گفت : بسيار دروغ مى گويد. (9)
ديگر آنكه چه اظهار نظر بيهوده اى است در حالى كه خود ابوبكر، بر پيش گرفتن على
بر او در اسلام اسفناك بوده و پيوسته مى گفت :اى كاش من اولين كسى بودم كه به
پيامبر ايمان مى آوردم !
ابو ذرعه دمشقى و ابو اسحاق ثعلبى نقل مى كنند كه : ابوبكر مى گفت : يا اءسفى
على ساعة تقدمنى فيها على بن ابى طالب ، فلو سبقته لكان لى سابقة الاسلام چه
بسيار جاى تاءسف است بر آن ساعتى كه على بن ابى طالب در اسلام بر من پيشى
گرفت كه اگر من در آن لحظه بر او پيشى گرفته بودم ، گوى سبقت در اسلام را من
برده بودم . (10)
برخى ديگر همانند محب الدين طبرى در ذخاير العقبى ضمن بيان اين نكته كه امير مؤ منان
نخستين مسلمان بوده است ، در عين حال نتوانسته از كنار گفته هايى كه در آن از تقدم اسلام
ابوبكر سخن به ميان آمده است به سادگى بگذرد. از اين روى ضمن تاءييد آن گفته ها
به توجيه پرداخته است . وى آنها را حمل بر اين كرده كه ابوبكر نخستين كسى بود كه
اسلام خود را اظهار كرد و على اولين كسى بود كه اسلام را پذيرفت ! سپس
تفصيل در اين بحث را به كتاب ديگرش به نام
الرياض النضرة
ارجاع مى دهد.
(11)
حال از محب الدين بايد پرسيد كه ايشان با رواياتى كه خود او آورده كه همگى تصريح
دارد بر اينكه آن حضرت نخستين كسى بود كه نماز خوانده است چه مى كند و چه جوابى
مى دهد. و نيز به سه روايتى كه خود او از عمر و احمد
نقل كرده كه امير مؤ منان فرمود: عبدت الله من
قبل اءن يعبده اءحد من هذه الامة خمس سنين ؛ (12) من پنج
سال پيش از ديگران به عبادت خدا پرداختم ، يا اينكه فرمود: صليت
قبل اءن يصلى الناس سبع سنين ؛ (13) من هفت
سال پيش از ديگران نماز گذاردم ، چه پاسخى آماده كرده است . آيا كسى كه پنج يا هفت
سال پيش از ديگران به نماز پرداخته ، اسلام خود را هنوز اظهار نكرده ، اما ابوبكر كه
پس از هفت سال مسلمان شده ، نخستين نفرى بوده كه اسلام خود را آشكار كرده است ؟! آيا
اين توجيه از چنين فردى قابل پذيرش است .
اگر گفته شود كه ممكن است امير مؤ منان در اين چند
سال نماز خود را در پنهانى مى خوانده است ، پاسخ مى دهيم : بر فرض كه در سه
سال اول از آغاز بعثت كه در آن روزگار دعوت علنى نبوده امام چنين مى كرده ، اما در چهار
سال بعد دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله به اسلام علنى و آشكار بوده است . آيا در
آن روزها باز هم امام در پنهان نماز مى خوانده است ؟
0افزون بر اين ، تاريخ شهادت مى دهد كه در آن روزهايى كه هيچ مسلمانى در جزيرة
العرب جز پيامبر و على و خديجه وجود نداشته اينان در مسجد الحرام نماز جماعت داشته
اند.
يحيى بن عفيف از پدرش نقل مى كند كه وى مى گفت : پيش از آنكه دعوت پيامبر علنى
گردد، روزى در مكه در كنار عباس فرزند عبدالمطلب نشسته بودم . در اين بين جوانى
وارد مسجد الحرام شد. ابتدا نگاهى به آسمان كرد؛ آفتاب حلقه زده بود، آنگاه رو به
كعبه نموده براى نماز از جاى برخاست . سپس كودكى از راه رسيد و در طرف راست آن
جوان قرار گرفت و پس از او بانويى از راه رسيد و در پشت سر آن جوان ايستاد.
پس آن جوان خم شد (به ركوع رفت ) و آن دو به نيز خم شدند؛ جوان سر برداشت ، آن دو
نيز سر برداشتند؛ جوان سر به سجده گذارد، آن دو نيز سر به سجده گذاردند.
به عباس گفتم : اى عباس ، من امر بسيار بزرگى را مى بينم !
عباس گفت : آرى امر عجيبى است . سپس افزود: آيا مى دانى اين جوان كيست ؟ اين محمد بن
عبدالله بن عبدالمطلب ، فرزند برادر من است . آيا مى دانى آن پسر كيست ؟ آن كودك ،
على بن ابى طالب فرزند برادر من است . آيا مى دانى آن زن كيست ؟ اين خديجه دختر
خويلد است . برادر زاده ام محمد صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه خدايش ، خداى
آسمانها و زمين ، او را به اين دينى كه اكنون بر آن است ، دستور داده . به خدا قسم بر
روى اين زمين كسى جز اين سه نفر بر اين دين نيستند! (14)
2. سبقت خديجه بر اسلام
سومين تلاشى كه برخى از ناآگاهان كرده اند اين است كه مى گويند: نخستين كسى كه
از زنان اسلام آورد، خديجه همسر پيامبر بود و نخستين كسى كه از مردان به پيامبر صلى
الله عليه و آله ايمان آورد، على بود.
ما منكر فضايل حضرت خديجه كبرا نيستيم ؛ چرا كه اين بانوى فداكار بزرگترين خدمت
را به عالم اسلام و همچنين به شخص پيامبر تقديم كرد. اما اين بدان معنا نيست كه تمام
سخنان پيامبر را ناديده گرفته و يا آنها را در اين باره توجيه كنيم .
عايشه دختر ابوبكر از پيامبر نقل كرده كه فرمود: يا عائشه دعى لى اءخى فانه
اءول الناس اسلاما ؛ (15) اى عايشه ، برادرم را بخوان كه اوست نخستين فرد از
مردم كه مسلمان شد. عمر بن الخطاب نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله
نقل كرده كه فرمود: يا على اءنت اول المسلمين اسلاما. (16) ابن عباس از پيامبر
نقل كرده كه فرمود: على اءول من آمن بى و صدقنى ؛ (17) على نخستين كسى است كه
به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.
در صورتى كه خديجه اولين مسلمان بود، پس چرا پيامبر صلى الله عليه و آله ، على را
اولين مسلمان ، اعم از زن و مرد معرفى مى كند؟!
3. اسلام پيش از بلوغ على عليه السلام
تلاش ناموفق ديگرى كه در اين زمينه شده تا به
خيال خود ارزش اسلام على را پايين بياورند اين است كه مى گويند: درست است كه مى
گويند او نخستين مسلمان بوده ، اما وى هنگام مسلمان شدن هنوز به حد بلوغ 0نرسيده
بقود. ابن البيع در كتاب معرفة الصول الحديث مى نويسد: لا اءعلم خلافا بين
اءصحاب التواريخ اءن على بن ابى طالب اول الناس اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه
؛ (18) من هرگز علم به خلاف در بين تاريخ نگاران ندارم ؛ چرا كه همه آنها بر
اين نظرند كه على بن ابى طالب نخستين فردى است كه اسلام آورد، اما در اين با هم
اختلاف دارند كه آيا وى در آن موقع به بلوغ رسيده بود يا نه ؟
اين اختلاف روشنگر اين است كه گويا براى اسلام وى پيش از بلوغ چندان ارزشى
قائل نيستند؛ در حالى كه اگر كم ترين توجهى داشته باشند خواهند دانست كه اين سخن
طعن به رسول الله است . چرا كه اين پيامبر بزرگوار اسلام بود كه على را به اسلام
دعوت كرد و على نيز پذيرفت .
ديگر آنكه : اين تلاشگران ناموفق ، چيزى بيان كرده اند كه اگر اندك توجهى داشتند
آن را بيان نمى كردند، چون ايمان على در حال كودكى و پيش از بلوغ ، يكى از
فضائل بسيار بزرگ او به شمار مى آيد.
و در اينجا برخى همانند شافعى براى فرار از
مشكل گفته است : به اين دليل ما حكم به اسلام على كرديم كه چون پايين ترين حد بلوغ
، نه سال است . و برخى نيز با بالا بردن سن امام على عليه السلام اسلام وى را در
پانزده سالگى دانسته اند؛ (19) در حالى كه همه مى دانيم اسلام وى پيش از بلوغ
بوده و اثر اين تلاشها جز رسوايى براى دشمنان على عليه السلام چيز ديگرى به
دنبال ندارد.
ب . بت شكنى على عليه السلام
تاريخ عالم هستى دو چهره مقدس را به خاطر سپرده است كه به رغم سختيها و مشكلات
موجود، رمز عبوديت كفار را در هم شكسته و بت شكن نام گرفته اند. نخستين آنها حضرت
ابراهيم خليل الرحمان بود كه كه در جوانى با اين كار خويش دشمنان خدا را به خشم
آورد. آنها نيز براى انتقام گرفتن از اين جوان ، تمام امكانات خود را فراهم ساختند و با
بر افروختن آتشى بسيار عظيم او را در آتش انداختند تا به
خيال خود انتقام سختى از ابراهيم بت شكن و خدا پرستان گرفته باشند. اما به اراده
پروردگار، آتش بر او گلستان شد و ابراهيم از اين آزمايش بزرگ سرافراز بيرون
آمد. دومين و آخرين چهره اى كه در كودكى و نوجوانى دست به بت شكنى زد، امير مؤ منان ،
على بن ابى طالب بود. در اين راستا اگر چه تاريخ بسيارى از افتخارات او را از روى
عمد به دست فراموشى سپرد، اما هرگز نتوانست بر اين ماجرا پرده پوشاند و اين خاطره
شگفت انگيز را از خاطره ها محو گرداند. تاريخ نگاران ، اين ماجراى بسيار مهم را در چند
نوبت براى على بن ابى طالب عليه السلام ثبت كرده اند.
1. در دوران كودكى
قطب راوندى مى نويسد: روزى ابوطالب به همسر خود، فاطمه بنت اسد گفت : على را -
كه در آن روزگار كودك بود - ديدم كه بتها را مى شكند؛ پس ترسيدم كه كفار قريش
به اين مسئله پى ببرند.
فاطمه در پاسخ گفت : كار بسيار عجيب و شگفت انگيزى انجام داده ، اما عجيب تر از اين را
براى تو بگويم و آن روزى بود كه از كنار همان بتهايى كه آويزان كرده بودند مى
گذشتم و على در شكمم بود. پس به وسيله دو پاى خود از درون بر شكمم فشار آورد كه
به آن بتها نزديك نشوم و از راه ديگرى عبور كنم ؛ اگر چه من هرگز آن بتها را پرستش
نمى كردم ؛ بلكه مى خواستم به طواف خانه خدا بپردازم . (20)
2. دوران نوجوانى
نوبت دوم در دوران نوجوانى و در مكه مكرمه بود؛ يعنى در روزگار سختى كه پيامبر
صلى الله عليه و آله و مسلمانان تحت تعقيب و آزار و اذيت مشركان مكه قرار گرفته
بودند. امير مؤ منان از سر شانه پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفته و بتها را از
بالاى كعبه به زير كشيد و همه آنها را در هم شكست .
ابن شاذان از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: روزگارى كه پيامبر صلى الله
عليه و آله در منزل خديجه بود، مرا خواست و فرمود: على جان همراه من بيا. پس او مى رفت
و من به دنبالش مى رفتم و كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذارديم تا
كنار كعبه رسيديم و اين هنگامى بود كه خداوند چشم همه مردم را به خواب برده بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: على جان ! عرض كردم : لبيك اى
رسول خدا.
فرمود: على جان از سر شانه ام بالا برو. سپس خم شد و من بر شانه آن حضرت و به
دستورش بتها را سرنگون ساختم ؛ به گونه اى كه سر بتها به سمت پايين قرار
گرفت و هر دو از كعبه خارج شديم و به منزل خديجه باز گشتيم .
پيامبر صلى الله عليه و آله به من رو كرد و فرمود: اولين كسى كه بتها را شكست ، جد
تو، ابراهيم خليل الرحمان بود، و سپس تو آخرين فردى هستى كه بتها را شكستى .
صبحگاه ، مردم مكه كه با بتهاى سرنگون شده رو به رو شدند، به يكديگر گفتند
كسى جز محمد و عمو زاده اش جرئت انجام چنين كارى را به خدايان ما ندارد. (21)
احمد بن حنبل با آوردن همين ماجرا چنين اضافه مى كند: امير مؤ منان فرمود: پس از بالا
رفتن از شانه پيامبر صلى الله عليه و آله خود را در چنان جايگاه بلند و مرتفعى يافتم
كه اگر مى خواستم را به آسمان برسانم بر چنين كارى توانايى داشتم . پس بر بام
كعبه رفتم و آن بت طلايى و مسينى را كه در بالاى كعبه آويزان شده بود، پس از تكان
دادن به سمت راست و چپ و جلو و پشت ، از جاى خود بيرون آوردم . پيامبر صلى الله عليه
و آله فرمود: آن را به زير افكن . من نيز به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله آن بت
را از فراز بام كعبه به زير افكندم و همانند ظرفهاى بلورين شكستم .
پس از انجام اين ماءموريت ، براى دور شدن از اطراف كعبه شتابان حركت كرديم تا مبادا
كسى ما را مشاهده كند. (22)
3. دوران جوانى
پس از چند سال هجرت اجبارى از مكه ، بار ديگر پيامبر خدا و ياران ، با فتح مكه به
سوى خانه خدا باز گشتند و در اين بار، پيامبر صلى الله عليه و آله از موضع قدرت
در كنار كعبه سخن گفت : سپس به على عليه السلام دستور داد تا بتهاى كعبه را در هم
بشكند.
سعيد بن مسيب از ابو هريره نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح
مكه به على فرمود: آيا اين بت را در بالاى كعبه نمى بينى ؟ گويد: عرض كردم : آرى
اى رسول خدا. فرمود: من تو را بلند مى كنم تا آن را از جاى خود بيرون آوردى و به
زير افكنى .
على گفت : اجازه دهيد تا من شما را براى چنين كارى بر شانه خود قرار دهم . پيامبر
فرمود: به خدا سوگند، اگر ربيعه و مضر تلاش كنند كه عضوى از اعضاى مرا
بردارند، بر چنين كارى توانايى نخواهند داشت . سپس فرمود: لحظه اى درنگ كن . آنگاه
دست برد و دو پاى على را گرفت و از جاى بلندش كرد تا اينكه سفيدى زير بغلش
نمايان شد. و فرمود: على جان چه مى بينى ؟
گفت : اكنون مى بينم كه خداوند مرا به وسيله تو شرافت داده است ، به گونه اى كه
اگر بخواهم دستم را به آسمان برسانم خواهم توانست .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بت را از جاى خود بردار. امير مؤ منان به دستور
پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرده و آن بت را از جاى خود كند و به زمين پرتاب كرد.
در اين بين پيامبر صلى الله عليه و آله پاى على را رها كرد. على عليه السلام به زمين
خورد و لبخندى زد. پيامبر صلى الله عليه و آله از علت خنده اش پرسيد. گفت از بالاى
كعبه به زير افتادم در حالى كه هيچ گونه آسيبى به من نرسيد. پيامبر صلى الله
عليه و آله فرمود: چگونه آسيبى به تو برسد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و
آله تو را بالا برد و جبرئيل پايينت آورد. (23)
در اين چند جريان نكات مهمى به چشم مى خورد كه عبارت اند از:
- مبارزه امير مؤ منان با خدايان قريش و و كفار مكه ، به دوران كودكى بلكه به دوران از
تولد باز مى گردد و به همين جهت است كه وى نه تنها به بت شكن معروف گشت ، بلكه
تمام مسلمانان اعتراف دارند كه امير مؤ منان لحظه اى براى بتها سجده نكرد.
- اين نكته نيز روشن شد كه به رغم مسلمان شدن بسيارى از خويشان و غير آنها، باز هم
پيامبر صلى الله عليه و آله براى انجام چنين كارى به هيچ يك از آنان اطمينان نداشت و
اگر هم به فرض اطمينان داشت ، مى دانست كه جرئت انجام چنين كارى را ندارند، بدين
جهت توانايى انجام اين ماءموريت را فقط در شخص على عليه السلام مى ديد و از وى
خواست تا شبانه به خانه خديجه رود و از آنجا با هم براى شكستن بتها به كعبه روند.
- با اين دشمن حدس زده بود كه بت شكنى فقط به دست على عليه السلام انجام شده ، اما
به حسب ظاهر هيچ شاهد قطعى براى اين مسئله نداشت تا فشار خود را بر آن حضرت و
امير مؤ منان بيش تر كند. اما وقتى به چنين كارى پى برد كه ديگر كار از كار گذشته و
فتح مكه صورت گرفته بود؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه در
برابر چشمان همه كفار قريش ، بار ديگر على را بالاى كعبه فرستاد و از او خواست تا
معبودان قريش را در هم شكند و از بالاى كعبه به زير افكند. اينجا بود كه دشمن به
خوبى دريافت كه اين همان كسى بود كه شبانه به كعبه مى آمده و خدايانشان را در هم
مى شكسته است .
- چهارمين نكته اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله در تمام موارد از جمله فتح مكه سعى
بر اين داشت تا جايگاه على را در بين امت و خصوصا پس از خود براى مردم بيش از پيش
روشن كند. چنانچه از گفت و گوى آن حضرت با امير مؤ منان اين تلاش پى در پى به
خوبى آشكار است .
- آخرين نكته اينكه على همانند جد خود، حضرت ابراهيم ، در برابر آزمون سخت بت شكنى
پيروزمند و سرافراز كه با مطالعه تاريخ زندگى امير مؤ منان ، به ويژه پس از
رحلت رسول خدا و عملكرد غلط مسلمانان در برابر به
اهل بيت و به ويژه على عليه السلام كاملا بدين مسئله مى توان پى برد.
ج . اعلام جانشينى در اولين نشست
پس از گذشت سه سال از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله با آمدن آيه و اءنذر
عشيرتك الاءقربين ، دستور جديدى از طرف خداوند بر پيامبر ابلاغ شد، از اين رو
حضرت با فراخوانى فرزندان عبدالمطلب كه در آن روز فزون تر از
چهل مرد بودند، به على عليه السلام دستور داد تا از ران گوسفند غذايى براى آنان
آماده سازد. پس از غذا، پيش از آنكه حضرت سخنى فرموده باشد، ابولهب لب به سخن
گشود و گفت : مى بينيد چگونه اين مرد شما را سحر و جادو كرده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله در آن روز چيزى نفرمود و جلسه به هم خورد. روز ديگر
پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را دعوت كرد و ضمن پذيرايى لب به سخن گشود و
فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ، من از طرف پروردگار به سوى شما آمده ام و بيم دهنده
و بشارت دهنده ام ؛ پس مسلمان شويد و از من پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد. (24) سپس
فرمود: كدام يك از شما به من ايمان مى آورد و مرا در اين جهت كمك مى كند كه برادر، ولى
، وصى ، و وزير من پس از من و خليفه ام در خاندانم خواهد بود.
تمام حضار سكوت كردند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله سه مرتبه سخن خود را
تكرار كرد. در هر مرتبه على عليه السلام مى فرمود: يا
رسول الله ، من به كمك تو خواهم شتافت و در اين امر وزيرت خواهم بود.
امير مؤ منان فرمود: پس پيامبر صلى الله عليه و آله دست مرا گرفت و فرمود: اين
برادر، وصى ، جانشين ، وزير و خليفه من در بين شماست ؛ پس سخن او را بشنويد و از او
پيروى كنيد. (25)
بنا به نقل ابو رافع ، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:
نزديك بيا. پس دهان على را باز كرد و مقدارى از آب دهان خود را با بزاق دهان على مخلوط
كرد. همچنين مقدارى از آب دهان خود را بين دو كتف و سينه على ماليد. (26)
از همان آغاز ابولهب بناى مخالفت و لجاجت را گذاشت و با بر هم زدن جلسات اجتماع
فرزندان عبدالمطلب ، مخالفت صريح خود را با نبوت آن حضرت اعلام كرد و از باب
تمسخر و استهزا به سخنان زاده ات در برابر بيعتى كه با تو كرد، دادى ؟ او تو را
اجابت كرد، اما تو سر و صورت و دهانش را پر از آب دهان خود كردى .
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: بدين وسيله درون او را پر از
علم و حكمتكردم . (27) آنگاه فرزندان عبدالمطلب در حالى كه به آن
حضرت مى خنديدند و او رامسخره مى كردند، ابو طالب را به باد مسخره
گرفته ، گفتند:اى ابو طالب ، به تونيز دستور داده كه سخن فرزندت
را گوش كنى و از او فرمان ببرى . سپس جلسه را بههم زده ، متفرق
گشتند. د. خوابيدن در جاى پيامبر
(28)
آخرين جريانى كه در اين سيزده سال امير مؤ منان در مكه داشت ، ماجراى خوابيدن در جاى
رسول خدا در شب هجرت بود؛ چرا كه دشمن پس از ده
سال اذيت و آزار، سرانجام تصميم به قتل گرفت .
آن حضرت از سوى پروردگار ماءمور شد تا شبانه مكه را به قصد مدينه ترك گويد.
بدين جهت اين تصميم را پنهانى با على عليه السلام در ميان گذاشت و از وى خواست تا
شبانگاه در بسترش به جاى او بخوابد تا بدين وسيله دشمنان از رفتن پيامبر صلى
الله عليه و آله آگاه نشوند.
پيامبر صلى الله عليه و آله شبانه و دور از چشم كفار قريش مكه را ترك گفت و على
عاشقانه در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خفت .
شيخ مفيد مى نويسد: از جمله مناقب امير مؤ منان اين بود كه هنگامى كه دشمنان بر كشتن
پيامبر صلى الله عليه و آله هم پيمان شدند، چون حضرت نمى توانست در برابر
ديدگان آنها از مكه بيرون برود و از سوى ديگر مى خواست اين خبر فاش نشود تا
بيرون رفتن از مكه بدون خطر پايان پذيرد، اين تصميم را با امير مؤ منان در ميان
گذاشت و از او خواست تا آن را پنهان كند و همچنين از وى خواست تا شب را در بسترش به
جاى او بخوابد، تا دشمن گمان كند كه مانند هميشه خود پيامبر صلى الله عليه و آله در
بستر آرميده است . پس على جان شريف خود را به خدا هديه كرد و جانش را به خدا در راه
اطاعت و بندگى او فروخت و همو را براى سلامتى پيامبر صلى الله عليه و آله در
اختيارش قرار داد تا از مكر دشمنان در امان و زنده بماند.
امير مؤ منان در بستر رسول خدا آرميد؛ در حالى كه روانداز آن حضرت را به روى خود
كشيده بود. (29) شب هنگام آنان كه تصميم به كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله
داشتند، به خانه حضرت ريخته ، او را از هر سو محاصره كردند. آنان در انتظار طلوع
فجر بودند تا در روز روشن و در مقابل چشمان بنى هاشم ،
رسول خدا را به قتل برسانند تا خونش به هدر رود و كسى هم نتواند آن را مطالبه كند.
با چنين فداكارى از سوى امير مؤ منان ، جان پيامبر صلى الله عليه و آله محفوظ ماند و
سبب شد تا وى زنده بماند و رسالت خويش را ابلاغ كند و اگر فداكارى على نبود،
هرگز اين رسالت انجام نمى شد.
با حمله دشمن ، ناگهان امير مؤ منان از جاى برخاست و در مقابلشان موضع گرفت . آنان
وقتى كه دريافتند امير مؤ منان به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده بود، از
خانه بيرون رفتند و از اينكه تمام تلاشهايشان نقش بر آب شده بود، به شدت
عصبانى بودند. در اين منقبت هيچ يك از مسلمانان با امير مؤ منان شريك نبود. اينجا بود كه
خداى سبحان در شاءن و منزلت امير مؤ منان و ارزش كارى كه انجام داده بود، اين آيه را
نازل كرد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله روؤ ف بالعباد .
(30)
ثعلبى با آوردن همين ماجرا در پايان مى افزايد: هنگامى كه مشركان قريش خانه پيامبر
صلى الله عليه و آله را به محاصره در آورده بودند، خداوند
جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من بين شما برادرى برقرار كردم و عمر يكى از شما را از
ديگرى درازتر كردم . پس كدام يك از شما دو نفر حاضر است كه زندگى خود را به
ديگرى نثار كند.
پس هر دو زندگى را بر مرگ ترجيح دادند. اينجا بود كه خداوند به هر دو وحى كرد كه
چرا همانند على بن ابى طالب نيستند؟ من بين او و محمد صلى الله عليه و آله برادرى
برقرار كردم ، و هم اكنون او در بستر محمد صلى الله عليه و آله خوابيده و جانش را
فداى او كرده است و زندگى او را بر خود مقدم داشته است . پس به سوى زمين برويد و
على را از شر دشمنان محافظت كنيد. آن دو فرشته به سوى زمين آمدند و
جبرئيل در بالاى سر و ميكائيل در طرف پاى على عليه السلام نشست و ساير فرشتگان
فرياد مى زدند: بخ بخ من مثلك يا بن ابى طالب و الله يباهى بك ملائكته ؛
(31) خوشا به حال تو اى فرزند ابو طالب ، چه كسى همانند توست ، در حالى كه
خداوند به تو در برابر فرشتگان فخر و مباهات مى كند؟!
تذكر چند نكته لازم و ضرورى به نظر مى رسد:
- در اينكه اين فضيلت اختصاص به امير مؤ منان دارد و هيچ يك از مسلمانان جز على عليه
السلام چنين افتخارى نصيب او نشده است ، در بين مورخان جاى هيچ بحث و گفت و گويى
نيست ؛ چنانچه مرحوم مفيد و ديگران به اين موضوع اشاره كرده اند.
- برخى از مورخان اين ماجرا را با جريان رفتن ابوبكر به غار مقايسه كرده اند، در
حالى كه اگر چنين چيزى در تاريخ ثبت شده باشد، هرگز اين همراهى و مصاحبت با
رسول خدا در غار، دليل بر فضيلت نخواهد بود؛ چرا كه بسيار فرق است بين فرمايش
خداوند كه مى فرمايد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (32) و
بين فرمايش ديگرش كه فرموده : لا تحزن ان الله معنا. (33) على بدون هيچ ترس و
دلهره اى در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده ، آماده فداكارى شد. اما ابوبكر
دور از چشم دشمن و غار سخت به وحشت افتاد و حزن و اندوه سراسر وجودش را فرا
گرفته بود.
افزون بر اين ، ابوبكر در غار از آزار و اذيت دشمن مصون ماند. اما در تمام شب ، على را
سنگباران كردند (34) و مسئله ديگر اين بود كه ابوبكر در غار پنهان شده بود، اما
على در اختيار دشمن و تير رس آنها بود و با اين بيان مسئله همراهى چه فضيلتى براى
او به حساب مى آيد تا قابل مقايسه با چنين كار ارزشمندى بوده باشد.
- سبط ابن الجوزى از ثعلبى از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به
على فرمود: تو در جاى من بخواب و بدان كه هيچ يك از آنها نزديك تو نخواهند شد و
هرگز آسيبى به تو نخواهند رساند. (35) و اين سخن چندان صحيح به نظر؛ نمى
رسد چرا كه به گفته مورخان ، على در بستر
رسول خدا خوابيد اما مى دانست كه جانش در خطر است و كشته خواهد شد. (36) گواه بر
اين مدعا اين است كه تا طلوع فجر از سنگباران دشمن در امان نبوده و به فرموده امير مؤ
منان ، هنگامى كه دشمنان به خانه هجوم آوردند، از جاى برخاستم به وسيله شمشيرم از
خود دفاع كردم . (37)
- نكته ديگر اينكه احمد بن حنبل در كتاب فضايل ، اين ماجرا را به گونه اى
نقل كرده كه گويى امير مؤ منان مسئله خارج شدن پيامبر صلى الله عليه و آله را هرگز
كتمان ننموده و نشانه محل نزول پيامبر صلى الله عليه و آله را همان شب به ابوبكر
گزارش كرده است . وى از ابن عباس نقل كرده : كه شبانه ابوبكر به خانه پيامبر صلى
الله عليه و آله آمد، در حالى كه على عليه السلام در بستر خواب بود؛ او گمان مى برد
پيامبر صلى الله عليه و آله در حال استراحت است و فرياد بر آورد و پيامبر خدا را صدا
زد. على در پاسخ او گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى چاه ميمون رفته است
(38)؛ در حالى كه حضرت ماءمور به كتمان بيرون رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله
بود.
و اين نيز دليل ديگرى است كه دشمنان امير مؤ منان ، تلاش فراوان كردند تا ارزش كار
او را زير سؤ ال ببرند، پس از آنكه نتوانستند
اصل خوابيدن در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار كنند.
- نكته آخر اينكه شايد به ذهن برخى چنين آيد كه مگر غير از امير مؤ منان كسى چنين
آمادگى نداشته است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فقط على را مناسب اين كار ارزشمند
مى دانست .
پاسخ آن است كه از انتخاب پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى كنيم كه اگر بهتر
از على براى اين ماءموريت خطير پيدا مى شد، حتما پيامبر صلى الله عليه و آله او را
انتخاب مى كرد؛ زيرا:
اولا: اين ماءموريت كاملا محرمانه بود و امكان داشت اگر ديگرى چنين كارى را بر عهده مى
گرفت ، اين راز را افشا كند و در نتيجه نقض غرض شود.
ثانيا، مسؤ ليت اين امر خطير را كسى مى بايد بر عهده مى گرفت كه از نظر شجاعت ،
جرئت ، قدرت و نداشتن ترس و دلهره ، كاملا آزمايش شده باشد و معلوم نيست در آن زمان
فردى داراى اوصاف و خصوصيات على بوده باشد، تا بتواند اين مسئوليت خطير را
بپذيرد.
ابن شهراشوب در اين خصوص مى نويسد: و الشجاع البايت بين اربعمائة سيف و انما
اءباته على فراشه ثقة بنجدته فكانوا محدقين به الى الطلوع الفجر ليقتلوه ظاهرا
؛ (39) او آن دلير مردى بود كه در بين چهارصد شمشير در جاى پيامبر صلى الله
عليه و آله خوابيد و اينكه پيامبر به او چنين دستورى داد به خاطر آن يقينى بود كه به
شجاعت و دليرى اش داشت . پس آنها تا صبح اطراف او را گرفته و محاصره اش كرده
بودند و در انتظار فجر بودند تا در روز روشن او را به
قتل برسانند.
فصل دوم : در مدينه منوره
با هجرت پيامبر بزرگوار اسلام به يثرب ،
فصل ديگرى از تلاشهاى سياسى امير مؤ منان عليه السلام آغاز شد.
امام در اين سى و چند سالى كه در مدينه بودند، در تنگناهاى سختى قرار گرفت ؛ اما نه
تنها وى را خسته و ناتوان نكرد، بلكه همچنان استوار و بلاها را يكى پس از ديگرى به
جان مى خريد و پيوسته سربازى فداكار و بازويى براى اسلام و شخص پيامبر بود.
شايد در هر روز مدينه براى على عليه السلام يك ماجراى سياسى بود و به خصوص
پس از رحلت پيامبر كه بايد گفت هر لحظه براى على در مدينه يك
مشكل مى آفريدند. اما وى با صلابت در برابر همه جريان هاى كمر شكن ثابت ماند و با
هوش و فراستى كه داشت ، به وظيفه اسلامى خود
عمل كرد.
وقايع مدينه و جريان هاى سياسى كه از هجرت آن حضرت آغاز گشت و به رفتن به
بصره براى دفع فتنه و فساد طلحه و زبير پايان يافت ، آن قدر زياد است كه حتى از
ارائه فهرست اجمالى آن از عهده اين كتاب بيرون است . از اين رو به اختصار به چند
حادثه از آن حوادث و رويدادها مى پردازيم .
الف : حضور در صحنه هاى نبرد
با ورق زدن برگهاى زرين عالم هستى ، صفحات آن را پر از وقايع و صحنه هاى
گوناگون فداكاريها و رشادتها و دلاوريهاى جوانمردان غيور و با شرف مى بينيم كه
با دفاع آرمانى خود، كرامتهاى انسانى خود را به ثبت رسانده اند. در اين راستا يكى از
همان مردان غيرتمندى كه بزرگترين و بيشترين نقش را در تاريخ عالم اسلام ايفا كرد،
امروز به عنوان اسوه و الگوى ما در صحنه دفاع از اسلام و قرآن ظاهر گشته و با
شجاعت و مردانگى خود كه زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن و زن و مرد و كوچك و
بزرگ شده ، به نام حيدر كرار معروف گرديده است . آن شخصيتى كه با حضور خود در
تمام جنگهاى اسلامى ، در صف اول قرار گرفت و بيشترين صدمات را به دشمن وارد
ساخت ؛ آن دلاورى كه نامش پشت دشمن را سخت مى لرزاند... .
آرى ، اين آوازه بلند على عليه السلام بود كه به رغم تلاش دشمن در جهت خاموش كردن
نام او، نام و كارش زينت بخش صفحات تاريخ است . مردانه جنگيد و از اسلام و قرآن
دفاع كرد و لحظه اى هراس نداشت و در اين بين صدمات بسيارى بر بدنش وارد آمد كه از
احد آغاز گرديد و با ضربات ناجوانمردانه ابن ملجم مرادى پايان پذيرفت .
شيخ مفيد ضمن بر شمردن هفتاد خصلت براى امير مؤ منان عليه السلام آورده است : فعد
ما به من اءثر الجراحات عند خروجه من الدنيا فكانت اءلف جراحة من قرنه الى قدمه
صلوات عليه ؛ (40) آثار زخمها در بدن على عليه السلام را هنگامى كه از دنيا رفت
بر شمردند، پس شمارش آنها به هزار رسيد كه از فرق سر مباركش شروع شده و به
كف پايش ختم مى شد.
اينك ضمن آشنايى با تعداد و چگونگى جراحتهاى بدن مبارك مقتدايمان ، مولا على عليه
السلام در مصاف با دشمن در جبهه هاى نبرد، مرهمى شفابخش از صبر و بردبارى بر
درد جانبازان عاشقش مى نهيم .
جنگ احد
32 ماه از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله نگذشته بود كه كفار قريش به تلافى
كشته هاى خود در جنگ بدر، با ساز و برگ نظامى تمام به قصد نابودى اسلام و
مسلمانان ، خاصه پيامبر صلى الله عليه و آله ، مكه را به مقصد مدينه ترك گفتند و در
روز پنج شنبه ، پنجم شوال (41) در دامنه كوه احد استقرار يافتند.
در روز هفتم ، يعنى دو روز بعد، با لشكر مسلمانان درگير شده و جنگ را به راه انداختند.
(42) پيامبر صلى الله عليه و آله با گماردن پنجاه تيرانداز به تنگه احد، در ابتدا
ضربه سختى بر پيكر كفار قريش وارد آورد؛ به گونه اى كه دشمن شكست خورده ، پا
به فرار و عقب نشينى گذاشت مسلمانان مستقر بر تپه استراتژيك نامبرده ، با ديدن
غنايم بر جاى مانده از لشكر شكست خورده ، محل ماءموريت خود را رها كرده و بيشتر آنها
به دنبال جمع آورى غنايم رفتند. خالد بن وليد و همراهان او، قبلا چند مرتبه خواسته
بودند از همانجا به مسلمانان ضربه بزنند، اما وجود تيراندازان مستقر در تنگه احد
مانع نفوذشان مى شد، اما اين بار فرصت را غنيمت شمرده و از پشت سر مسلمانان به آنها
حمله كرده و ضربه سختى به لشكر اسلام وارد ساختند. در نهايت جز عده اى كم ، بقيه
صحنه جنگ را رها كردند و پا به فرار گذاشتند. اينجا بود كه على عليه السلام و چند
تن ديگر، از جان پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كردند كه مى توان گفت بهترين
و عالى ترين نقش را در اين جنگ ايفا كردند. در اين جنگ نابرابر، دست راست على عليه
السلام شكست و پرچم از دستش افتاد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور فرمودند تا
پرچم بدست چپ على عليه السلام داده شود؛ زيرا على عليه السلام صاحب لواى اوست در
دنيا و آخرت . (43)
در برخى تواريخ آمده كه مقداد پرچم را از زمين بلند كرد و به دست على عليه السلام
داد (44) و در اين جنگ بنا بر نقلى ، على عليه السلام شانزده زخم سنگين از دشمن بر
بدنش وارد آمد كه در هر ضربتى به زمين افتاد، اما
جبرئيل او را از زمين بلند مى كرد (45) و در اين جنگ بود كه على عليه السلام بر اثر
فداكاريهايش مورد عنايت خدا و پيامبرش قرار گرفت تا جايى كه به وى فرمود على
جان آيا صداى فرشته آسمان را نمى شنوى كه در مدح تو مى گويد: لا فتى الا على
(46) و لا سيف الا ذوالفقار. (47)
با فروكش كردن جنگ ، على عليه السلام همراه ديگر مسلمانان ، با بدنى پر از زخم و
جراحت راهى مدينه گشت و با ديدن فاطمه عليها السلام كه به
استقبال پدر و همسر آمده بود، فرمود: فاطمه جان ، اين شمشير را از دست من بگير كه
امروز به داد من رسيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در تاءييد على عليه السلام به فاطمه فرمود: دخترم
فاطمه اين شمشير را بگير كه امروز همسر تو آنچه كه بر او بود، ادا كرد و خداوند به
وسيله شمشير او، بزرگان قريش را از پاى در آورد و به
قتل رسانيد. (48)
مورخين درباره تعداد زخمهاى على عليه السلام در جنگ احد، اختلاف نظر دارند كه در
مجموع هفت قول به دست آمده است :
1- شانزده زخم ؛ (49) 2- چهل زخم ؛ (50) 3- شصت زخم ؛ (51) 4. بيش از شصت
جراحت ؛ (52) 5. بيش از هفتاد زخم ؛ (53) 6. هشتاد زخم ؛ (54) 7. نود زخم . (55)
اما امير مؤ منان در ملاقاتى كه با يكى از رؤ ساى يهود در مدينه داشتند، درباره تعداد
جراحات خود در جنگ احد، چنين خاطر نشان مى سازد:
هنگام دفاع از وجود نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله ، هفتاد و اندى زخم و جراحت بر
بدنم وارد آمد. آنگاه پيراهن خود را كنار زد و دست مباركش را بر روى آثار زخم ها عبور مى
داد و جاى آن ها را به راءس اليهود نشان مى داد.(56)
به گفته مورخان ، پس از جنگ در بدنم على عليه السلام جايى سالم نمانده بود و مانند
گوشت جويده شده اى روى زيراندازى از پوست ، به استراحت پرداخت . پيامبر كه سخت
نگران حال عمومى على بود، بلافاصله به همراه عده اى از مسلمانان ، به عيادت اين
افسر رشيد الاسلام شتافت تا از نزديك بيشتر از
حال او آگاهى يابد.
علامه مجلسى نوشته است : هنگامى كه على عليه السلام از جنگ بدر بازگشت ، هشتاد زخم
بر بدنش وارد آمده بود؛ به گونه اى كه فتيله ها از هر موضعى جهت مداواى گذاشته مى
شد، از طرف ديگر بيرون مى آمد، پيامبر به عيادت او رفت ، در حالى كه وى همانند
گوشت جويده شده روى پوستى آرميده بود. همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله چشمش
به على افتاد، گريست و به وى فرمود: مردى كه اين گونه در راه خدا جهاد كند و بدنش
آسيب ببيند، حق است بر خدا كه درباره اش آن چه مى خواهد بگويد و انجام دهد. امير مؤ منان
در حالى كه مى گريست ، به پيامبر فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! حمد خداى را كه
او مرا نديد در حالى كه از تو روى گردان بوده و يا فرار كرده باشم . پدر و مادرم
به فدايت ! مى بينى كه چگونه از شهادت و كشته شدن در راه خدا محروم گشتم . پيامبر
فرمود: على جان ناراحت مباش كه شهادت در انتظار تو خواهد بود و در آينده به سراغ تو
خواهد آمد. (57)
ابان گويد: كثرت زخمهاى على عليه السلام ، پيامبر را بر آن داشت تا به دو زن جراح
معروف آن زمان ، يعنى ام سليم و ام عطيه دستور دهد تا به مداواى زخمهاى على عليه
السلام بپردازند. (58)
عمق زخمهاى على عليه السلام از يك طرف و صبر و
تحمل و بردبارى وى از طرف ديگر، سخت ام سليم و ام عطيه را نگران كرده بود؛ به
گونه اى كه هيچ اميدى به زنده ماندن على عليه السلام نداشتند و با حضور پيامبر
صلى الله عليه و آله براى عيادت امير مؤ منان عليه السلام لب به شكايت گشوده و اين
نگرانى را در محضرش بيان كردند.
مرحوم شيخ عباس قمى رحمه الله مى نويسد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به
عيادت على عليه السلام رفت و با ديدن آن همه زخم و جراحت بر بدن آن حضرت ، به
شدت گريست و آن دو زن جراح نيز در چگونگى زخمهاى امير مؤ منان عليه السلام و اينكه
در برابر، سختيها، همواره صبر و تحمل پيشه كرده و در حضور پيامبر صلى الله عليه
و آله عرض كردند: با اين همه زخم ، اميد بهبودى براى به على عليه السلام نداريم و
بيم آن مى رود كه با اين همه ناراحتى به فراقش مبتلا شويم ؛ زيرا ما هر موضع جراحت
از بدن او را كه فتيله مى گذاريم ، از سوى ديگر بيرون مى آيد؛ با اين
حال وى هيچ گونه اظهار ناراحتى و دردمندى نمى كند! (59)
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله علاوه بر اينكه در پايان برخى از جنگها
دستور به مداواى زخمها على عليه السلام داده بود، اما به خاطر كارآيى آن حضرت در
جنگهاى آينده ، گاهى شخصا براى شفاى زخمهاى او وارد
عمل مى شد و با دعا در حق على عليه السلام و با آب دهان مباركش و با استفاده از اشك
چشمش دست مبارك خود را بر روى زخمهاى امير مؤ منان عليه السلام مى كشيد و به بركت
پيامبر شفا مى يافتند.
اولين مورد آن در پايان جنگ احد بود كه پيامبر از سوى خداوند ماءموريت يافت تا به
تعقيب كفار قريش در منطقه حمراء الاسد بپردازد و چنين دستور آمده بود كه فقط كسانى
كه در جنگ شركت كرده و زخمى شده بودند، به تعقيب دشمن بپردازند. امير مؤ منان عليه
السلام به رغم زخمهاى فراوانى كه در بدن داشت ، ضمن اينكه خود را آماده دفاع مجدد از
اسلام مى كرد، به پيامبر عزيز گفت : پدر و مادرم به فدايت ، سوگند به خدا اگر بر
دستان مردان حمل شوم هرگز از تو تخلف نخواهم كرد. (60)
بدين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله على را همراه عده اى از خزرجيان به تعقيب مشركين
فرستاد. ابو رافع گويد: پيامبر مقدارى از آب دهان مباركش را بر زخمهاى امير مؤ منان
ماليد و پس از دعا براى وجود نازنين وى ، او را به تعقيب مشركين فرستاد، كه اين آيه
نازل شد: الذين اءستجابوا لله و الرسول من بعد ما اءصابهم القرح ... (61)؛
آنها كه دعوت خدا و پيامبر را پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد، اجابت كردند.
مورد دوم در جنگ خندق و پس از كشته شدن عمرو بن عبدود بود كه به محضر پيامبر صلى
الله عليه و آله رسيد در حالى كه از ناحيه سر به وسيله ضربت عمرو مجروح شده بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله با پارچه اى سر امير مؤ منان عليه السلام را بست كه آن
زخم خوب شد. (62)
مورد سوم پس از جنگ خيبر بود كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، در حالى
كه 25 زخم بر بدن داشت ، پيامبر با ديدن على و آن آسيبهايى كه بر او وارد شده بود،
گريست و مقدارى از اشك چشم خود را بر زخمهاى على كشيد و به بركت اشك پيامبر
زخمهاى على خوب شد. (63)
جنگ خندق
در سال پنجم هجرت (64) بود كه بار ديگر كفار قريش با جمع آورى اعراب و
قبايل منطقه با تجهيزات كامل به مدينه لشكر كشى كردند و در كنار خندقى كه از پيش
به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله حفر شده بود، مستقر شدند. در مدت بيست و چند
روزى كه در آن نقطه فرود آمده بودند، جز تير اندازى و سنگ پرانى كار ديگرى بين دو
لشكر صورت نمى گرفت . با توجه به اينكه هنوز جنگى رخ نداده بود، اما به شدت
روحيه مسلمانان پايين آمده بود. در اين زمان با عبور عمرو بن عبدود عامرى از خندق ، جنگ
صورت جدى ترى به خود گرفت و با فرياد مبارزه طلبى او بر خوف و وحشت مسلمانان
افزوده شد.
عمرو بارها هماورد طلبيد، اما كسى جز على عليه السلام داوطلب نشد. تا اينكه پيامبر
صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را پيش خواند و عمامه خود را بر سر على عليه
السلام بست و شمشير را به دست وى داد و فرمود: روانه ميدان شو و سپس از خدا خواست
تا على عليه السلام را يارى كند.
با قرار گرفتن دو حريف در مقابل يكديگر، ابتدا على عليه السلام از عمرو خواست تا
اسلام بياورد، اما او نپذيرفت . دوم اينكه از او خواست تا از همان راهى كه آمده برگردد،
ولى باز هم نپذيرفت . درخواست سوم حضرت اين بود كه از اسب پياده شود و با هم جنگ
كنند كه عمرو موافقت كرد و از اسب پياده شد. (65) جنگ بين على عليه السلام و عمرو
آغاز گشت . عمرو ضربتى بر سر على عليه السلام وارد ساخت و سپر حضرت را دو نيم
كرد و سر مبارك على را شكافت ؛ (66) اما با ضربتى كه على بر عمرو وارد ساخت . او
را از پاى در آورد و بر زمين انداخت . (67) مرحوم قمى از ابن ابى الحديد
نقل كرده كه چون امير مؤ منان عليه السلام از عمرو ضربت ، خورد چون شير خشمناك بر
عمرو شتافت و با شمشير سر پليدش را از تن بينداخت و بانگ تكبير بر آورد. مسلمانان
از صداى تكبير على دانستند كه عمرو كشته شده است . (68)
با كشته شدن عمرو، شادى و سرور مسلمانان بالا گرفت . دوران رنج و محنت و رعب و
وحشت پايان يافت و روحيه از دست رفته سپاه اسلام دوباره بازگشت . اين شادى وقتى
به اوج رسيد كه ديدند امير مؤ منان ، سر بزرگ ترين و شجاع ترين رزمنده لشكر كفر
را جدا كرده و همراه خود نزد رسول خدا و حضرت براى شفاى زخم سر على ، آب دهان خود
را بر روى محل جراحت ماليده و سر مبارك على را بست . (69)
امير مؤ منان با شكست عمرو بن عبدود، سخت ترين ضربه ها را بر پيكر لشكر كفر وارد
آورد؛ زيرا از پاى در آوردن فردى چون عمرو كه با هزار رزمنده شجاع برابرى مى كرده
(70) و كفار قريش او را براى ترساندن مسلمانان همراه خود به جنگ آورده بودند، كار
آسانى نبود. پس از اين شكست ، لشكريان كفر، ديگر نتوانستند سر بلند كنند و از آن
پس مسلمانان حالت تهاجمى به خود گرفتند. (71)
پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله در جنگ خندق ، دو سخن بسيار مهم و
سرنوشت ساز درباره وجود نازنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمودند؛ يكى
هنگامى بود كه حضرت را روانه جنگ با عمرو بن عبدود عامرى كرده بود كه فرمود: برز
الايمان كله الى الشرك كله ؛ (72) تمام ايمان به جنگ كفر مى رود. جمله دوم هنگامى بود
صداى تكبير على عليه السلام از ميانه ميدان جنگ بلند شد و مسلمانان فهميدند عمرو به
دست على كشته شده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله در ستايش عظمت كارى كه على
عليه السلام انجام داده بود فرمودند: ضربة على يوم الخندق
افضل من عبادة الثقلين ؛ (73) ضربت على در روز خندق ، بهتر است از عبادت جن و
انس تا روز قيامت .
جنگ خيبر
سال ششم هجرت بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم خيبر شد تا آخرين لانه
فساد يهوديان را فتح كند و مسلمانان را از شر نقشه هاى شومشان برهاند.
يهوديان خيبر هيچ گمان نمى بردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ آنان
بيايد؛ چرا كه حصارهاى بسيار بلند و اسلحه فراوان و عده بسيار داشتند. هر روز ده
هزار جنگجو بيرون مى آمدند و صف مى كشيدند و مى گفتند: محمد با ما جنگ خواهد كرد؟
هرگز! يهوديانى هم كه در مدينه بودند هنگامى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله
براى جنگ خيبر آماده مى شدند مى گفتند: خيبر بسيار استوارتر از آن است كه شما آن را
فتح كنيد.
اگر دژهاى خيبر و مردان آن را ببينيد، پيش از رسيدن به آن باز خواهيد گشت . خيبر دژهاى
مرتفع بر قله هاى كوهها و آب فراوان و دايمى دارد. در خيبر هزار زره پوش هستند؛ اگر
يارى آنها نبود، قبيله اسد و غطفان نمى توانستند جلوى هجوم اعراب را بگيرند؛ شما
هرگز نمى توانيد خيبر را بگيريد. اما ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند:
خداوند به رسول خود وعده فرموده كه خيبر را به غنيمت خواهد گرفت .
پيامبر به سود يهود خيبر بيرون رفت تا آنكه شبانگاهى كنار دژهاى ايشان فرود آمد،
اتفاقا آن شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به منطقه خيبر فرود آمد يهوديان
بر نخواستند و خروسى هم آوايى سر نداد تا اينكه آفتاب طلوع كرد. يهوديان حصارهاى
خود را بدون توجه گشودند و در حالى كه بيل و ماله و تيشه همراه داشتند، براى كار
روزانه بيرون آمدند و چون متوجه شدند كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميدانى در آنجا فرود آمده اند، فرياد كشيدند: محمد و
لشكر! و وحشت زده گريختند و وارد حصارهاى خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله
شروع به تكبير گفتن فرمود و مى گفت : خيبر خراب شد. پيامبر صلى الله عليه و آله
در منطقه اى به نام رجيع اردو زد و هر روز سپاه را براى جنگ با خيبريان
گسيل مى داشت و برخى از دژهاى يهوديان را با بر جا گذاردن عده اى زخمى فتح مى
كرد. لشكريان اسلام چون به حصار ناعم رسيدند، دفاع يهوديان در آنجا سخت تر بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله براى فتح اين دژ نخست از مهاجرين و انصار به فرماندهى
ابوبكر و عمر استفاده كرد، اما بدون آنكه كارى از پيش ببرند، به جايگاه خود باز
گشتند. (74)
چون پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ديدند، فرمودند: فردا پرچم را به دست كسى
خواهم داد كه خداوند فتح و پيروزى را بر دست او خواهد داد؛ مردى كه خدا و رسولش را
دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند. ياران شب را به صبح رساندند، در
حالى كه در اين فكر بودند كه پرچم فتح سر انجام به چه كسى واگذار مى گردد.
چون صبح شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام را خواست .
گفتند: يا رسول الله ، او از درد چشم مى نالد. فرمود: او را حاضر كنيد. چون على عليه
السلام حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مقدارى از آب دهان بر دو چشم او ماليد و
برايش دعا كرد. چشمان امير مؤ منان عليه السلام به بركت آب دهان پيامبر و دعاى آن
حضرت شفا يافت . (75)
آنگاه رسول خدا پرچم را به على عليه السلام دادند و براى او و يارانش دعا فرمودند
كه پيروز شوند.
نخستين كسى كه از يهوديان همراه با كاروان خود بر مسلمانان حمله كرد، حارث ، برادر
مرحب بود. مسلمانان پا به فرار گذاشتند؛ ولى على عليه السلام به تنهايى پايدارى
فرمود و ضرباتى به يكديگر زدند و سرانجام حارث به ضربت شمشير امير مؤ منان
كشته شد.
ياران حارث به سوى حصار گريختند و وارد آن شدند و در را بستند. در اين هنگام مرحب
بيرون آمد و اين رجز را خواند: در و ديوار خيبر مى داند كه من مرحب هستم ؛ سراپا سلاح و
پهلوان كار آزموده ؛ غالبا ضربه مى زنم و گاهى هم ضربه مى خورم . (76)
على پيش آمد و رجزى در برابر او سرود و چنين گفت : من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر
خوانده ؛ مرد دلاور و شير بيشه ها. بازوان قوى و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبرد
همانند شير بيشه صاحب منظرى مهيب هستم .
رجزهاى دو قهرمان پايان پذيرفت . صداى ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلام
و يهود وحشت عجيبى در دل ناظران به وجود آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان
اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت .
اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده
بودند، پا به فرار گذارده ، به دژ پناهنده شدند. على عليه السلام يهوديان فرارى
را تا در حصار تعقيب كرد و در اين كشمكش ، يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر
سپر على عليه السلام زد و سپر از دست وى افتاد. على فورا متوجه در گرديد و آن را از
جاى خود كند و تا پايان كارزار به جاى سپر به كار برد. پس از آنكه آن را بر روى
زمين افكند، هشت تن از نيرومندترين سربازان اسلام از جمله ابو رافع سعى كردند آن را
از اين رو به آن رو كنند! نتوانستند! در نتيجه قلعه اى كه مسلمانان ده روز پشت آن
معطل مانده بودند، در مدت كوتاهى گشوده شد.
ابن ابى الدنيا گويد: از امير مؤ منان على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در جنگ خيبر
25 زخم بر من وارد شد؛ پس نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدم و چون مرا چنين ديد
گريه اش گرفت و مقدراى از اشك دو چشمش گرفته ، بر جراحتها كشيد و در دم آرام
گرفتم . (77)
جنگ صفين
به دنبال آشوب طلبى و لشكر كشى معاويه به بهانه خونخواهى عثمان ، امير مؤ منان
عليه السلام در اواخر محرم سال 37 هجرى ، به سوى صفين حركت كرد تا جلوى طغيان و
سركشى معاويه را بگيرد و او را به جاى خود بنشاند و در
اول ماه صفر همان سال ، جنگ بين دو لشكر آغاز شد. در اين جنگ خانمان سوز، معاويه با
بهره گيرى از سادگى و جهل مردم ، با توجيه حركت خود، هزاران نفر را به كشتن داد. در
اين جنگ ، تعداد كشته ها بسيار بالا بود كه به گفته نصر بن مزاحم اين جنگ آن قدر
شديد بود كه مردم شبيه آن را از نظر تعداد كشته ها نشنيده بودند؛ به گونه اى كه
طناب چادرها را به دست و پاى كشته ها مى بستند. (78)
در اين جنگ بسيارى از دوستان على عليه السلام كشته و مجروح شدند. عمار ياسر از جمله
اين ياران بود كه پس از شهادتش امير مؤ منان عليه السلام شبانه بين كشته ها او را پيدا
كرد و سرش را بر زانويش گذارد و گريست و فرمود:
اءيا موت كم هذا التفرق عنوة
|
اءلا اءيها الموت الذى ليس تاركى
|
اءرحنى فقد اءفنيت كل خليل
|
كاءنك تمضى نحو هم بدليل (79)
|
سپس فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ، هر كه از وفات عمار دلتنگ نشود، او را از
مسلمانى بهره اى نباشد.
در اين جنگ مولاى متقيان از ناحيه پا مجروح شد و تير در پاى اما فرو رفت . در كتاب
انوار نعمانيه
آمده است : در جنگ صفين پيكان تيرى در پاى امام فرو رفته بود
كه جراح نمى توانست آن را بيرون بياورد. شكافتن پوست و گوشت نيز امكان نداشت تا
پيكان بيرون آيد. امام حسن مجتبى عليه السلام به طبيب فرمود: صبر كن تا پدرم به
نماز ايستد، آنگاه تير را بيرون بياور. طبيب صبر كرد و در حالى كه على فرق در عبادت
بود، با عمليات جراحى لازم ، تير را از پاى امام بيرون كشيد. پس از نماز امام پرسيد:
اين خونها در اطراف سجاده براى چيست ؟ عرض كردند: در
حال نماز تير را از پاى شما بيرون كشيديم . (80)
زخمهاى على عليه السلام
با نگاهى به تاريخ ، آمار زخمهاى على عليه السلام را در حدود 116 زخم مى يابيم .
با در نظر گرفتن آمارى كه از شيخ مفيد نقل كرديم ، زخمهاى شمارش شده امير مؤ منان
عليه السلام در پايان زندگى آن حضرت ، هزار اثر زخم و جراحت بوده است .
حال اين پرسش پيش مى آيد كه بقيه اين زخم ها تا هزار، در كدامين جنگ و جهاد در راه خدا
صورت گرفته است و چرا مورخان از آن غفلت كرده و در كتاب هاى خود نياورده اند.
شايد برخى به تصور اينكه حضرت كسى نبود كه در ميدان رزم به حريف خود اجازه
چنين كارى بدهد، اين آمار را صحيح ندانسته اند.
پاسخ مى دهيم كه اگر جنگهاى صدر اسلام به همين چند جنگ خلاصه مى شد يا حضور
على عليه السلام فقط در همين چهار جنگ بوده و يا فقط تن به تن بوده و يا اينكه
حضورش در ساير جنگها و سراپا، صرف حضور بوده ، اين سخن تا حدودى
قابل پذيرش بود؛ اما با در نظر گرفتن اينكه مولاى متقيان در تمام جنگهاى اسلامى ،
جز تبوك كه عدم حضورش به دستور پيامبر بوده است ، شركت
فعال داشته و همچنين در سريه ها كه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله اعزام مى
شدند، حاضر بوده و با در نظر گرفتن اينكه وى در هنگام درگيرى با دشمن نزديك
ترين فرد به دشمنان بوده و با توجه به اينكه هيچ گاه در هيچ جنگى نه عقب نشينى و
نه فرار از جبهه داشته ، آيا تصور اين تعداد اثر زخم و جراحت درباره چنين رزمنده با
كفايتى بعيد است ؟ افزون بر اينكه كثرت زخمها در بدن على عليه السلام نه به اين
معناست كه ايشان در اثر عدم آشنايى با فنون رزم ،
تحمل چنين صدماتى مى كرده ، بلكه اين زخمها در اثر كثرت حضور و مقابله و درگيرى
با دشمن بوده است كه با آوردن بيشترين تلفات بر دشمن ، كمترين صدمات را مى ديده
است .
خلاصه آنكه بدون ترديد حضرت در ساير ميدانهاى نبرد در مصاف با دشمن ، به وسيله
تير و يا نيزه و يا سنگ و شمشير، جراحتهايى در بدن داشته كه يا
نقل نشده و يا اينكه بر اثر ضعف جست و جو، به آنها دست نيافته ايم .
آخرين زخم على عليه السلام
آخرين جمعه ماه شعبان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه خواند و مردم را موعظه
كرد و در اهميت ماه رمضان سخنانى ايراد فرمود. در بين خطبه ، على عليه السلام از پيامبر
پرسيد: يا رسول الله ، كدامين عمل در ماه رمضان برتر از ديگر
اعمال است ؟ پيامبر فرمود: يا ابالحسن ، بهترين
اعمال در اين ماه پرهيز از محارم خدا است ؛ سپس گريه كرد.
على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا، چرا گريه مى كنى ؟
فرمود: على جان ، گريه ام براى اين است كه در اين ماه به تو بى حرمتى مى كنند و
خون تو را حلال شمرده و مى ريزند. گويا مى بينم شقى ترين مردم ، در
حال نماز ضربتى بر فرقت مى زند كه محاسنت را از آن رنگين مى كند.
على عليه السلام مى گويد: به رسول خدا عرض كردم ، آيا دين من سالم خواهد ماند و
به آن آسيبى نخواهد رسيد؟ پيامبر فرمود: آرى . سپس فرمود: على جان ، كشنده تو كشنده
من است و هر كه با تو بغض و كينه ورزد، با من بغض و كينه ورزيده و هر كه تو را
دشنام دهد، مرا دشنام داده است ؛ زيرا تو نزد من همانند نفس و جان من هستى . (81)
امير مؤ منان عليه السلام سالها در انتظار تحقق پيشگويى پيامبر و روز موعود بود تا
اينكه روزى در كوفه بر فراز منبر نشسته بود و در ميان ، يا پايان خطبه ، به
فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: اى ابا محمد، از اين ماه چند روز گذشته است
؟ عرض كرد: سيزده روز گذشته است . پس به سوى امام حسين عليه السلام نظرى افكند
و فرمود:اى ابا عبدالله ، از اين ماه رمضان چند روز باقى مانده ؟ عرض كرد: هفده روز.
اينجا بود كه حضرت دست بر محاسن شريف خود زد كه در آن روز سفيد گشته بود و
فرمود به خدا قسم شقى ترين امت موى سفيد را با خون سرم رنگين خواهد كرد. (82)
نوزده شب از ماه رمضان سال 40 هجرى گذشت . على آن شب مهمان خانه ام كلثوم بود. پس
از صرف چند لقمه نان مشغول نماز شد. على عليه السلام آن شب را بيدار بود و بسيار
بيرون مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و مى فرمود: به خدا قسم كه دروغ نمى گويم
و به من دروغ گفته نشده و اين همان شبى است كه به من وعده شهادت داده اند.
با نزديك شدن وقت نماز صبح ، امير مؤ منان ، خانه دختر خود را به قصد مسجد ترك گفت
و بيرون رفت . دشمنان على در كمين او بودند و چون مولاى متقيان وارد نماز شد و در ركعت
اول سر از سجده برداشت ، شبيب فرياد بر آورد: لله الحكم يا على لا لك و لا
لاصحابك ؛ حكم از آن خداوند است و تو نتوانى از خويشتن حكم كنى و كار دين را به
حكومت حكمين واگذار كنى و شمشير را به طرف سر مقدس امام پايين آورد؛ اما شمشير خطا
رفت و به طاق محراب خورد. در يان هنگام ابن ملجم فرصت را غنيمت شمرد و شمشير خود را
بر فرق آن حضرت فرود آورد و آن ضربت در
محل زخم عمرو بن عبدود (83) فرود آمد و تا
محل سجده را شكافت .
صداى امير مؤ منان بلند شد كه مى فرمود: بسم الله و بالله و على ملة
رسول الله فزت و رب الكعبه سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم . محراب ،
غرق در خون بود و على زمزمه مى كرد: كه امر خدا آمد و گفته
رسول خدا صلى الله عليه و آله صادق شد. امام حسن مجتبى عليه السلام با حضور در
محراب ، به دستور امير مؤ منان عليه السلام نماز را بر پا داشت و خود حضرت نماز را
نشسته تمام كرد در حالى كه از شدت درد زخم ، به طرف راست و چپ
متمايل مى گشت . امام حسن عليه السلام پس از نماز سر پدر را در دامن گرفت و مى
فرمود: اى پدر، پشت مرا شكستى ! چگونه تو را با اين حالت ببينم ! امير مؤ منان عليه
السلام چشم گشود و فرمود:اى فرزند، از امروز ديگر براى پدر تو رنجى نيست ؛ اينك
جد تو، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و جده تو خديجه كبرا و مادر تو، فاطمه زهرا
عليها السلام و حوريان بهشت حاضرند و انتظار پدر تو را دارند. تو شاد باش و دست
از گريستن بدار كه گريه تو فرشتگان آسمان را به گريه در آورده است .
پس محل جراحت را محكم بستند و آن حضرت را از محراب به ميان مسجد آوردند و با آنكه جاى
ضربت را محكم بسته بودند، هنوز خون از آن سرازير بود. روى مباركش از زردى به
سفيدى مايل مى شد و به آسمان نظر مى كرد و مى فرمود: الهى اسئلك مرافقة الاءنبياء
و الاءوصياء و اعلى درجات فى جنة الماءوى ... . (84)
اين روح ناآرام و اين بدن خسته و سر تا پا مجروح ، با هزاران غصه و سخنهاى ناگفته
در سحرگاه بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى به خداوند جان آفرين تسليم
گشت و از خاك به افلاك شتافت .
ب . جريان خاتم بخشى
روز بيست و چهارم ذى الحجه در تاريخ اسلام ، روزى بسيار مهم و سر نوشت ساز است ؛
روزى است كه بر اثر حادثه اى كوچك ، اما پر عظمت ، يكى از آيات الاهى بر پيامبر
صلى الله عليه و آله نازل شد. در اثر نزول همين آيه ، پيامبر صلى الله عليه و آله
پرده از مسئله اى بسيار مهم برداشت و جريان خاتم بخشى على را به آگاهى مردم
رساند؛ آيه ولايت و خبر مهم اعلام ولايت و جانشينى امير مؤ منان عليه السلام .
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم
راكعون ؛ (85) ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند؛ همان
كسانى كه نماز را بر پا مى دارند و رد حال ركوع ، زكات مى دهند.
از سدى ، مجاهد، حسن ، اعمش ، عتبة بن ابى حكيم ، غالب ، عبدالله قيس بن الربيع ، عباية
بن الربعى ، ابن عباس ، ابوذر، عبيدالله بن عمر بن على بن ابى طالب ، انس ، عمار،
عبدالله بن سلام ، و جابر بن عبدالله انصارى چنين روايت كرده اند كه روزى فقيرى به
مسجد پيامبر آمد و از مردم تقاضاى كمك كرد؛ اما هر چه درخواست كرد، كسى به او كمك
نكرد. او كه از مردم ماءيوس گشته بود. رو به آسمان كرد و گفت : خدايا من به مسجد
پيامبرت آمدم و از مردم تقاضاى كمك كردم ، اما كسى به من كمك نكرد. امير مؤ منان با دست
خود به او اشاره كرد. او نيز به طرف على رفت و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون
آورد و از مسجد خارج شد. اينجا بود كه آيه ولايت بر پيامبر
نازل شد. پيامبر براى يافتن مصداق واقعى آيه ، با جمعى از ياران خود به مسجد آمد.
آنها فقيرى را ديدند كه از درب مسجد بيرون مى آيد. حضرت به او فرمود: آيا كسى
چيزى به تو داد؟ فقير گفت : آرى . آن حضرت پرسيد: چه چيزى داد؟ فقير گفت : اين
انگشتر را. آن حضرت فرمود: چه كسى اين را به تو داد؟ فقير گفت : آنكه در
حال نماز است ، و به امير مؤ منان اشاره كرد. آن حضرت فرمود: در چه حالتى بود؟ فقير
گفت : در حال ركوع . پيامبر كه مى ديد نشانه هاى آيه ، به خوبى بر على بن ابى
طالب انطباق پيدا كرده است ، بى درنگ تكبير گفت و
اهل مسجد به دنبال تكبير پيامبر، تكبير گفتند.
حسان بن ثابت ، شاعر معروف زمان پيامبر، كه شاهد گفتار و خوشحالى پيامبر بود،
بلافاصله اين صحنه را به نظم در آورد. ترجمه اشعار او چنين است : اى اباالحسن ،
جان من و جان هر آنكه دير يا زود به هدايت و ايمان روى مى آورد، به فداى تو باد! اين
تويى كه در حال ركوع زكات خود را پرداختى . اى بهترين ركوع كننده ! جانها فدايت
باد. خداوند درباره تو بهترين نوع ولايت را
نازل كرد و آن را در كتاب آسمانى ثبت گردانيد. (86)
جابر بن عبدالله انصارى نيز مى گويد: در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته
بوديم كه مرد عربى با لباسهاى كهنه و با حالت پريشانى كه فقر و بيچارگى از
ميان دو چشمش كاملا آشكار بود، وارد شد. وقتى كه نگاه مرد به پيامبر صلى الله عليه
و آله افتاد، گفت : به سوى تو آمدم ، در حالى كه دختركم سخت به گريه افتاده و مادر
كودك از اين حالت نگران كننده مات و حيران است . همچنين خواهر و دو دختر و مادر سالخورده
اى را پشت سر گذارده ام و نزديك است از فقر و بيچارگى
عقل خود را از دست بدهم .
بدان كه فقر و ذلت و پريشانى مرا فرا گرفته است ، به گونه اى كه نه چيز
تلخى نزد من يافت مى شود و نه چيز شيرينى ، هيچ منتهى و مقصودى نيست مگر به سوى
تو، قرار بندگان به كجا خواهد بود، جز به سوى پيامبران .
هنگامى كه پيامبر سخن مرد عرب را شنيد، به شدت گريست . سپس رو به ياران كرد و
فرمود: اى گروه مسلمانان ! خداوند پاداشى را به سوى شما فرستاده است . خداوند
غرفه ها و منازلى را به عنوان پاداش قرار داده است . همانند
منزل حضرت ابراهيم خليل الرحمان ؛ پس چه كسى از شما با اين فقير مواسات مى كند؟
كسى پاسخ پيامبر را نداد، اما على عليه السلام كه طبق عادت هميشگى خود در گوشه اى
از مسجد مشغول خواندن نماز نافله بود، با دست به مرد فقير اشاره كرد تا به نزد او
برود. مرد عرب همين كه نزد حضرت على عليه السلام رفت ، وى دست خود را دراز كرد تا
انگشتر را از دستش بيرون آورد. او نيز چنين كرد و پس از درود فرستادن بر پيامبر گفت :
تويى آن مولايى كه اميد مى رود از طرف خدا دين را در دنيا به پا دارى ... در همان
حال ، جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و گفت : سلام بر تو اى محمد!
خداى على اعلى به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اين آيه را بخوان : انما وليكم
الله و رسوله و... پيامبر صلى الله عليه و آله از جاى برخاست و فرمود: اى گروه
مسلمانان ! امروز چه كسى از شما كار خوبى انجام داده است كه خداوند او را ولى هر مؤ منى
قرار داده است ؟ گفتند:اى رسول خدا، كسى جز عمو زاده ات ، على ، سراغ نداريم كه كار
خيرى انجام داده باشد. اينجا بود كه پيامبر آيه ولايت را بر آنها تلاوت كرد. با شنيدن
اين آيه ، حاضران نيز بر آن مرد عرب انفاق كردند. او كه از انفاق على به شدت
خوشحال به نظر مى رسيد، در حالى كه از مسجد بيرون مى رفت ، زير لب اين اشعار را
زمزمه مى كرد: من بنده و غلام آن پنج تنى هستم كه سوره
آل طاها و هل اءتى درباره شان نازل گشت . پس به دقت بنگريد تا خبر براى
شما روشن گردد. همچنين سوره هاى طواسين و حواميم و زمردر
مقامشان نازل شده است . من غلام و بنده آنها و دشمن كسى هستم كه به آنها كفر بورزد.
(87)
در چند مورد، خداى متعال نزد فرشتگان به امير مؤ منان مباهات مى كند. ابن شهر آشوب از
كتاب ابوبكر شيرازى نقل كرده است : هنگامى كه
سائل انگشتر را از دست على عليه السلام بيرون آورد، براى آن حضرت دعا كرد و رفت .
خداوند در برابر اين اخلاص و ارادتى كه على نسبت به خداى خويش ابراز كرد، نزد
فرشتگان به آن حضرت مباهات كرد و فرمود: ملائكتى اما ترون عبدى جسده فى
عبادتى و قلبه معلق عندى و هو يتصدق بماله طلبا لرضاى اشهدكم انى رضيت عنه و عن
خلفه يعنى ذريته ؛ (88) فرشتگانم ، آيا بنده ام را نمى نگريد كه چگونه بدنش
در عبادتم و قلبش در اختيار من است و در همان
حال براى خشنودى من با مال خود انفاق مى كند و صدقه مى دهد؟ شما را شاهد مى گيرم كه
من از او و فرزندانش راضى هستم .
|