منطق قرآن در وعده هاى الهى
اينك نگاهى به منطق قرآن كريم در مورد وعده هاى الهى مى افكنيم .
يكى از اوصافى كه قرآن كريم براى وعده الهى ذكر مى كند ((حق )) بودن آن است و اين
مساءله در جاهاى مختلفى از قرآن كريم تكرار شده است . حق بودن وعده الهى به اين
معناست كه آن وعده تحقق خواهد يافت و به واقعيّت خواهد پيوست . در سوره نساء، پس از
بيان اين مطلب كه مؤ منين و صالحين داخل بهشت شده و در آن به صورت ابدى مستقر مى
شوند، چنين مى فرمايد:
(... وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً ).(172)
((... اين مطلب وعده حق الهى است و چه كسى در گفتار (و وعده دادن ) از خداوند صادق تر
است ؟)).
همانطور كه ملاحظه مى شود، ((وعده )) فى نفسه يك گفتار و سخن است و واقعيت پيدا
كردن آن بستگى به مقدار صداقت گوينده و وعده دهنده دارد.
مطلب ديگرى كه در آيات قرآن كريم بدان اشاره رفته است اين است كه براى تحقق وعده
الهى بايد صبر نمود. ((صبر)) به اين معناست كه انسان در راهى كه وعده در
قبال آن داده شده تا آخر باقى بماند؛ مثلاً اگر پروردگار در
قبال عمل صالح ، وعده جنت داده است ، براى تحقق اين وعده از سوى خداوند لازم است كه
انسان تا آخر بر عمل صالح باقى بماند و آن را ترك ننمايد تا به آن وعده
نايل گردد. و همانطور كه قبلاً گفته شد، اين بدان خاطر است كه خداوند
متعال و حكيم براى هرعملى نتيجه اى قرار داده است كه تا آن
عمل تحقق نيابد، آن نتيجه حاصل نخواهد شد. در سوره غافر، مى فرمايد:
(فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَاللّهِ حَقُّ ... ).(173)
((پس صبر كن كه وعده پروردگار حق است ...)).
و به طور كلى مى توان گفت تحقق وعده الهى ، منوط به تحقق شرايط خاصى است كه
تا آن شرايط تحقق نيابد، وعده الهى متحقق نخواهد شد. از جمله شروط مهم تحقق بسيارى
از وعده هاى بزرگ الهى ، ((رسيدن به جهان آخرت )) است و اين بدان جهت است كه اين دنيا
قابليت و ظرفيت تحقق چنين وعده هايى را ندارد و كوچكتر از آن است كه چنين امورى در آن
متحقق شود. و اينجاست كه بسيارى را توان صبر و
تحمل براى رسيدن به آن روز نمى باشد لذا به
دنبال امور زودگذرى كه با چشم مى بينند مى روند و ظواهر دنيوى ، آنان را از حقايق
هستى باز مى دارد به همين جهت پروردگار متعال حق بودن وعده خود را به انسان گوشزد
مى كند و به انسان تذكر مى دهد كه مبادا به دنياى خود مغرور شده و وعده الهى را كه
بيان كننده حقايق آينده انسان و جهان است فراموش نمايد. در سوره فاطر، چنين مى
فرمايد:
(يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ وَعْدَاللّهِ حَقُّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا ... ).(174)
((اى مردم به درستى كه وعده الهى حق است پس مبادا زندگى دنيا شما را مغرور نمايد و
فريب دهد ...)).
همينطور به دنبال وعده هاى ديگران رفتن موجب مى شود انسان از وعده الهى
غافل شود. در سوره نساء، چنين مى فرمايد:
(يَعِدُهُمْ وَيُمَنّيهِمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُوراً ).(175)
((شيطان وعده مى دهد مردم را و آنان را به آرزوهاى طولانى و دراز گرفتار مى سازد،
ولى وعده نمى دهد شيطان مگر اينكه فريب مى دهد و دروغ مى گويد)).
نكته ديگر آنكه چنين نيست كه تمام وعده هاى الهى ، اخروى باشند بلكه بسيارى از وعده
هاى الهى در همين دنيا نيز تحقق مى يابند؛ مثلاً وقتى كه خداوند
متعال مى فرمايد:(... اِنْ تَنْصُرُوااللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ ).(176)
((اگر خداوند را يارى كنيد، او شما را يارى خواهد نمود و گامهايتان را استوار خواهد
كرد)).
اين در واقع وعده اى است كه در همين دنيا به وقوع خواهد پيوست . و يا زمانى كه مى
فرمايد:
(... اَوْفُوا بِعَهْدى اُوفِ بِعَهْدِكُمْ ... ).(177)
((...شما به عهدى كه با من بسته ايد عمل كنيد تا من هم به عهدى كه با شما دارم وفا
نمايم ...)).
اين در واقع وعده وفا به عهدى است كه مى تواند در همين دنيا تحقق يابد. و از اين
قبيل وعده هاى الهى كه در دنيا واقع خواهد شد در قرآن كريم و روايات معصومين (عليهم
السّلام ) فراوان است . و به طور كلّى مى توان نتايج دنيوى
اعمال انسان را جزء اين نوع از وعده و وعيدهاى الهى دانست .
درباره صدق وعده هاى الهى در ((اعمال مشتركه ماه رجب )) اين چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ وَمَواعيدُكَ الصّادِقةُ وَاَياديكَ الْفاضِلَةُ وَرَحْمَتُكَ الْواسِعَةُ فَاءَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّىَ
عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تَقْضِىَ حَوائجى لِلدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ اِنَّك عَلى كُلِّ شىْءٍ قَديرٌ)).
((بارالها! همه وعده هايت صادق و راست است و نعمتهاى تو فراوان و رحمت و بخشش تو
گسترده و فراگير، پس ، از تو مى خواهم كه بر محمد و
آل محمد درود فرستى و حاجتهاى دنيوى و اخروى مرا برآورده سازى كه تو بر هرچيزى
قادر هستى )).
خداوند شافع است
(9) ((يا شافِعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
(69) ((يا شَفيعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
(27) ((يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!)).
((اى شفاعت كننده ترين شفاعت كننده !)).
(67) ((يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!)).
((اى كسى كه هيچ شفاعتى جز با اذن و اجازه تو، سود نمى بخشد!)).
معناى شفاعت
در بحثهاى قبل دانسته شد كه انسان موجودى است كه خواه ناخواه مرتكب معاصى و
گناهانى مى شود. و نيز دانسته شد كه هرخلاف و معصيتى ، نتيجه اى سوء و سرنوشتى
نامطلوب - چه در دنيا و چه در آخرت - براى انسان به وجود مى آورد.
اما از سوى ديگر، پروردگار مهربان كه داراى رحمتى فراگير است ؛ براى آنكه انسان
بتواند خود را از شرّ گناهان و نتايج ناگوار آن برهاند، راههايى را قرار داده است . اينك
سخن درباره يكى از اين راههاست . نام اين راه ((شفاعت )) است .
((شفاعت )) را مى توان واسطه قرار دادن چيزى بين خود و ديگرى دانست ، آن هم وساطتى
كه بدون آن نمى توان به هدف مورد نظر رسيد.
از نظر لغت ((شفع )) به معناى جفت و همراه كردن چيزى با ديگرى و اضافه نمودن چيزى
به ديگرى مى باشد، پس در واقع شفاعت كننده خود را همراه طالبِ شفاعت مى كند تا او را
به هدفش نزد ديگرى برساند. بنابراين ، خداوند
متعال طريق شفاعت را قرار داده است تا انسان ضعيفى كه خود به تنهايى نمى تواند
بديها را از خود دور و خوبيها را كسب نمايد، از اين طريق ، به منظور خود
نايل گردد. و اين نهايت لطف و كرم و رحمت الهى در حق بنده خويش است .
در اينجا بايد گفت كه جايگاه مساءله شفاعت در ميان ديگر سنن و قوانين الهى ، جايگاهى
مشخص و حساب شده است ، به طورى كه اين مساءله با بقيه
اصول و سنن الهى ، همخوانى و انطباق كامل دارد و اين برخلاف تصور كسانى است كه
گمان مى كنند قضيّه شفاعت با بعضى از مبانى و سنن الهى در تناقض و تضاد مى باشد.
O ((يا شافِعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
O ((يا شَفيعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
تصورى كه ما معمولاً از شفاعت داريم آن است كه شخص ديگرى را شافع قرار دهيم تا
نزد خداوند از ما شفاعت نمايد در حالى كه در منطق قرآن كريم ، شفاعت كننده اصلى ، خود
خداوند متعال است :
(قُلْ للّهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً ... ).(178)
((شفاعت كلاًّ از آن خداوند متعال است ...)).
اينك اين سؤ ال مطرح مى شود كه چگونه خود خداوند مى تواند شفيع باشد در حالى كه
شفيع بايد واسطه بين انسان و خداوند باشد؟
در پاسخ بايد گفت زمانى كه ما خداوند را شفيع قرار مى دهيم در واقع صفتى از او را
واسطه بين خود و او قرار مى دهيم . در دعاى سى و يكم از ((صحيفه سجاديه )) چنين آمده
است :
((وَشَفِّعْ فى خَطاياىَ كَرَمَكَ)).
((كرم خودت را براى خطاهاى من شفيع قرار بده )).
و در چند سطر بعد آمده است :
((وَلا شَفيعَ لى اِلَيْكَ، فَلْيَشْفَعْ لى فَضْلُكَ)).
((كسى نيست تا شفاعت مرا نزد تو بنمايد، پس تو
فضل خودت را شفيع من قرار ده )).
به عبارت ديگر، عدل الهى اقتضا مى كند كه خداوند
متعال ما را بر اساس گناهانمان عقاب نمايد، اما از سوى ديگر هم ،
فضل و كرم بى پايان الهى اقتضا مى كند كه خداوند ما را ببخشايد پس ما دست به دامان
فضل و كرم الهى مى شويم و آنها را شفيع خود قرار مى دهيم تا عقاب الهى
شامل ما نگردد.
حال اگر كسى اشكال كند كه شفاعت باعث مى شود فرد گنهكار به مجازات خود نرسد و
اين با سنّت الهى كه هر انسانى بايد به نتيجه
اعمال خود برسد، منافات دارد، در پاسخ اين
اشكال بايد گفت : منافاتى در بين نيست بلكه در اينجا هم انسان به نتيجه
اعمال خود مى رسد.
در توضيح اين مطلب بايد گفت كسى كه مرتكب معصيت شده است مى تواند با
اعمال صالحِ خود، اثر آن معصيت را خنثى نمايد، و حتى بالاتر از آن ، مى تواند آن معصيت
را كه از سيّئات است به حسنه تبديل نمايد.
يكى از اين اعمال صالح ، راز و نياز به درگاه خداوند و طلب شفاعت از اوست ؛ يعنى
همانگونه كه گناه باعث دورى انسان از درگاه الهى مى شود و انسان را مستوجب عقاب مى
نمايد، بازگشت به درگاه الهى و توسل به
فضل و كرم خداوند، چيزى است كه انسان را مستوجب ثواب و عفو و مغفرت خداوند مى كند،
پس در اينجا هم انسان به نتيجه عمل خود رسيده است . بيان اين نكته نيز ضرورى است كه
شفاعت هم مانند هر امر ديگرى حساب و كتاب و شرايط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست
كه هركس با هرشرايطى ، از خداوند طلب شفاعت نمايد و خداوند هم بدون حساب و كتاب ،
تمام خطاها و گناهان او را ببخشد بلكه در كنار طلب شفاعت ، انسان بايد هركارى را كه
براى از بين رفتن گناهانش لازم است انجام بدهد؛ مثلاً حقوق الهى و حقوق مردم را كه بر
گردن دارد بايد ادا نمايد و از هيچ كار صوابى براى پاك كردن خطاى خود دريغ
نورزد. بنابراين ، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت از جهات زيادى با توبه و طلب مغفرت
شباهت دارد. اينك ببينيم چه ارتباطى ميان ((شفاعت و توبه )) وجود دارد.
به طور خلاصه مى توان گفت اگر شفاعت الهى نباشد توبه فايده و نتيجه اى ندارد.
زمانى كه انسان توبه مى كند، دانسته يا ندانسته از خداوند طلب شفاعت مى نمايد و او را
شفيع قرار مى دهد، حال اگر شفاعت الهى شامل
حال او بشود، توبه اش پذيرفته مى گردد و الاّ پذيرفته نخواهد شد.
نكته ديگرى كه قابل ذكر است در مورد شفاعت دنيوى و اخروى است . عده اى غفلت نموده
گمان مى كنند شفاعت تنها مربوط به روز قيامت است ، در حالى كه مى توان گفت شفاعت
در دنيا از بعضى جهات مهمتر از شفاعت جهان آخرت است ؛ چه اينكه شفاعت در دنيا علاوه بر
اينكه گناهان را از بين مى برد، موجب مى شود انسان بتواند به كسب خوبيها و كمالات
بپردازد در حالى كه در روز قيامت جايى براى كسب و به دست آوردن ، وجود ندارد.
بله ، اهميت شفاعت در روز قيامت در آن است كه به عنوان آخرين حربه و وسيله مى تواند
انسان را از شرّ اعمال خلاف خود نجات بخشد.
مساءله ديگر در مورد شفاعت روز قيامت اين است كه در آن جهان هم شفاعت شرايط و ضوابط
خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه شفاعت شامل
حال هركسى بشود بلكه تنها عده اى كه قابليت آن را دارند
مشمول شفاعت مى شوند و اين قابليت چيزى است كه انسان بايد در دنيا كسب نموده باشد.
بنابراين ، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت اخروى هم بستگى به
اعمال خود انسان در حيات دنيوى دارد.
O ((يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!)).
((اى كه در راءس شفاعت كنندگان هستى !)).
و اين بدان خاطر است كه شفاعت كننده اصلى ، خود خداوند است و ديگران تنها با اذن او
قادر به شفاعت مى باشند. به عبارت ديگر، هيچكس خود، مستقلاً و جداى از پروردگار
متعال ، صاحب و داراى چيزى نيست بلكه اين خداوند است كه بايد آن چيز را به او ببخشايد
تا داراى آن چيز بشود. مساءله شفاعت نيز چنين است ؛ يعنى بايد خداوند اين قدرت و اختيار
را به كسى واگذار نمايد تا آن شخص بتواند شفيع باشد. پس همه شفاعت كنندگان ،
شفاعت خود را از خداوند اخذ نموده اند، بنابراين ، او ((اشفع الشافعين )) است .
O ((يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!)).
((اى كسى كه جز با اذن او شفاعت فايده اى ندارد!)).
همانطور كه قبلاً گفته شد، شفاعت كننده و شفيع اصلى ، خداوند
متعال است اما در اين ميان ، انسانهايى هستند كه آنچنان به درگاه الهى متقرب شده اند و
چنان به مقامات الهى دست يافته اند كه داراى صفاتى الهى گشته و از ديگر انسانها
ممتاز گشته اند. پروردگار متعال به اين افراد به لحاظ قابليت و لياقتشان امتيازاتى
عنايت فرموده كه ديگران از آن محروم هستند؛ به عنوان
مثال اين انسانها داراى علم ، معرفت ، طهارت ، قدرت و تقربى هستند كه ديگران فاقد آن
مى باشند. اين افراد به واسطه داشتن اين خصوصيات براى ديگر انسانها يك نعمت
بزرگ محسوب مى شوند و انسانهاى ديگر به طرق متعدد مى توانند از اين نعمتهاى
بزرگ الهى ، بهره مند شوند.
انبياى بزرگ الهى و جانشينان معصوم آنان در راءس اين افراد قرار دارند، اينان واسطه
هاى هدايت بين خدا و انسان مى باشند، آنان از سوى خداوند ماءمور هستند تا دست بشر را
بگيرند و او را به سوى هدفى كه خود بدان رسيده اند، راهنمايى كنند. آنان آمده اند تا
با قدرت الهى كه به آنان داده شده ، بشريّت را از منجلابهاى دنيوى و اخروى نجات
دهند و او را از شرّ اعمال زشتش خلاصى بخشند.
يكى از امتيازاتى كه خداوند متعال به اين افراد عنايت فرموده ، ((شفاعت )) ديگر انسانها
مى باشد. و اين يك نعمت بزرگ براى آدميان است تا به اين وسيله بتوانند خود را از
بديها گسسته و به خوبيها پيوند بزنند.
بايد دانست مطالبى كه قبلاً درباره شفاعت الهى ذكر شد، در اينجا نيز صدق مى كند؛ و
آن اينكه اولياى الهى هركسى را مورد شفاعت قرار نمى دهند بلكه كسانى كه لياقت آن را
كسب كرده باشند، مورد شفاعت قرار مى گيرند. و شفاعت آنان ، هم در دنيا مى تواند
شامل انسان شود و هم در آخرت .
مساءله ديگرى كه قابل توجه است اذن و اجازه الهى در مورد شفاعت است . همانگونه كه در
جمله ابتداى بحث آمده است ، تنها شفاعتى فايده بخش است كه همراه با اذن خداوند
متعال باشد، حال اين سؤ ال مطرح مى شود كه اذن به چه كسى و براى چه چيزى ؟ در
پاسخ مى توان گفت اذن الهى در دو مورد لازم است :
اوّل : در مورد شفاعت كننده ، به اين معنا كه هركس نمى تواند شفيع انسان نزد خداوند
باشد بلكه تنها كسانى شفيع هستند كه پروردگار
متعال به آنان اذن شفاعت داده باشد. و البته واضح است كه خداوند
متعال هم به هركسى اذن شفاعت نمى دهد بلكه فقط كسانى كه به مقامات بالاى الهى و
معنوى رسيده باشند داراى چنين اذنى هستند. بنابراين ، ما براى طلب شفاعت بايد به
دنبال انسانهايى بگرديم كه داراى چنين اذنى از سوى بارى تعالى باشند.
دوّم : در مورد شفاعت شونده است . به اين معنا كه پروردگار
متعال به شفيع اجازه شفاعت هركسى را نمى دهد، بلكه اولياى الهى فقط براى كسانى
مى توانند شافع باشند كه پروردگار متعال اجازه بدهد. بنابراين ، انسان بايد سعى
كند خود را به مرحله اى برساند كه اجازه الهى ،
شامل حالِ او بشود. خلاصه اينكه تمام مراحل شفاعت داراى ضوابط و معيارهاى معين و حساب
شده اى مى باشد.
سؤ ال ديگرى كه ممكن است به ذهن بيايد اين است كه با وجود شفيع بودن پروردگار
متعال ، چه احتياجى به شفاعت ديگران است ؟
در پاسخ بايد گفت اين شفاعت چيزى جداى از شفاعت الهى نيست بلكه نوعى از شفاعت
الهى است كه از طريق اولياى او انجام مى گيرد. و اين نشانگر مقام و مرتبه اولياى
خداوند متعال است .
از سوى ديگر اين سؤ ال مانند آن است كه پرسيده شود: با وجود آنكه خداوند
متعال هدايت كننده است چه نيازى به پيامبران الهى مى باشد؟ كه پاسخ آن روشن است .
زيرا آنان وسيله هدايت مى باشند.
نكته ديگرى كه قابل ذكر است ، اين است كه بسيارى از اوقات ، ما انسانها توان فهم و
لياقت ارتباط مستقيم با خداوند متعال را در خود نمى بينيم ، پس به واسطه هايى روى مى
آوريم كه قدرت چنين كارى رادارندومى توانندمارادراين راه به نحواحسن يارى نمايند.
به هرحال ، روى آوردن به اولياى الهى و شفيع قرار دادن آنان سعادتى است كه تنها
نصيب عده اى خاص مى شود، آنان كه به مقامات و قابليتهاى آن مردان الهى پى برده و
به آن ايمان كامل دارند، آنانى كه يارى آن انسانهاى خدايى را در زندگى خود، احساس و
تجربه نموده اند و با اين تجارب ، چشم اميد به آينده خود دوخته اند.
شفاعت در آيات و دعاها
در سوره مباركه سجده ، اصل شفاعت از آن خداوند دانسته شده است :
(... مالَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ ).(179)
((... غير از پروردگار براى شما سرپرست و شفاعت كننده اى وجود ندارد پس چرا متوجه
نيستيد؟)).
و در سوره بقره ، آيه 255 شفاعت ديگران را تنها با اذن او ممكن مى داند:
(... مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ... ).(180)
((... چه كسى جز با اذن پروردگار مى تواند نزد او شفاعت بنمايد ...)).
در دعاى شريف كميل هم حضرت اميرمؤ منان (عليه السّلام ) خداوند را شفيع خود قرارمى دهد:
((اَللّهُمَّ اِنّى ... اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلى نَفْسِكَ)).
((پروردگارا! من ... تو را به سوى خودت شافع قرار مى دهم )).
و در ((دعاى ام داوود)) چنين آمده است :
((اَللّهُمْ اِنّى اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلَيْكَ وَبِكَرَمِكَ اِلى كَرَمِكَ وَبِجُودِكَ اِلى جُودِكَ وَبِرَحْمَتِكَ
اِلى رَحْمَتِكَ وَباَهْلِ طاعَتِكَ اِلَيْكَ)).
((بارالها! من از تو به درگاه خودت طلب شفاعت مى كنم و كرم وجود و رحمتت را شفيع
قرار مى دهم به سوى خود آنها)).
و در آخر مى فرمايد:((از اهل طاعتت طلب شفاعت مى كنم به سوى تو)).
شايد معناى شفاعت كرم ، جُود و رحمت به سوى خود آنها اين باشد كه ما انسانها فى نفسه
لياقت كرم و جُود تو را نداريم ، پس كرم و جُود تو را واسطه قرار مى دهيم براى
رسيدن به خود آنها، يعنى مرتبه اى از كرم و جُود و رحمت تو بايد
شامل حال ما بشود تا لياقت رسيدن به مراتب بالاتر از آن را پيدا كنيم .
و اما در مورد شفاعت اولياى الهى ، در ((دعاى روز چهارشنبه )) چنين آمده است :
((وَارْزُقْنى شَف اعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ)).
((بارالها!شفاعت پيامبراكرم كه درودخداوندبراووخاندانش بادرانصيب من بگردان )).
و در ((دعاى توسل )) آمده است :
((يا سادَتى وَمَوالِىَّ ... وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَاللّهِ
وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَاللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ)).
((اى بزرگان و سروران من (خطاب به معصومين (عليهم السّلام ) ) ...و من به درگاه الهى
از شما طلب شفاعت مى كنم ، پس شما هم براى من نزد خداوند شفاعت نماييد و مرا نزد
خداوند از گناهانم نجات بدهيد؛ زيرا شما وسيله من هستيد در پيشگاه الهى )).
و در ((اعمال مشتركه ماه شعبان )) چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفّعاً)).
((بارالها! پيامبر اكرم را براى من شفيعى مقبول الشفاعه قرار بده )).
و ادعيه به اين مضمون فراوان است .
بحث را با كلامى از صاحب كلام به پايان مى بريم :
(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً ).(181)
((در روز قيامت تنها كسانى مالك شفاعت هستند و حق شفاعت دارند كه با پروردگار خويش
عهد و پيمانى داشته باشند)).
((اينك از خود بپرسيم چه كسانى بهتر و بالاتر از انبيا و معصومين (عليهم السّلام ) با
خداوند پيمان بستند و بر سر پيمان خود باقى ماندند؟ آيا غفلت از شفاعت آنان و خود را
از آن محروم ساختن ، خسران عظيم در دنيا و آخرت نيست ؟ آيا به
دنبال شفاعت آن شفيعان الهى نرفتن ، ناشى از غرور و جهالت نيست ؟
بارالها! بر ما منّت بنه و لياقت شفاعت آن بندگان خالصت را به ما عنايت فرما.
عقاب پروردگار سخت است
(4) ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!)).
((اى كسى كه مجازاتش سخت و سنگين است !)).
(42) ((يا مَنْ فِى النّارِ عِقابُهُ!)).
((اى كسى كه ، مجازات او در آتش است !)).[با آتش كيفر مى كند].
(68) ((يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصادا!)).
((اى كسى كه آتش را كمينگاه قرار داده است !)).
(4) ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!)).
((اى كسى كه مكر و دشمنى او سخت است !)).
(78) ((يا ذَاالْبَطشِ الشَّديدِ!)).
((اى سخت گرفتار كننده !)).
(80) ((يا ذَاالْبَاءسِ وَالنِّقَمِ!)).
((اى صاحب سختى و انتقام !)).
(24) ((يا شَديدَ النَّقِماتِ!)).
((اى كسى كه انتقامهايش سخت است !)).
(48) ((يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!)).
((اى كسى كه عذابش بر اساس عدالت است !)).
(83) ((يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!)).
((اى كسى كه هر كس را بخواهد عذاب مى نمايد!)).
(78) ((يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!)).
((اى صاحب بيم و نويد!)).
(77) ((يا شَديدُ!)).
((اى سخت و با شدت !)).
عقاب الهى ، نتيجه پيمودن راه ناصواب
در بحثهاى قبل دانسته شد كه خداوند متعال راه صواب و ناصواب را براى انسان مشخص
نموده است و قدرت پيمودن هر دو مسير را هم به آدمى بخشيده است .
اما در ضمن ، نتايج و عواقب پيمودن هريك از اين دو راه را نيز به انسان گوشزد نموده
است . اينك مى خواهيم يكى از نتايج پيمودن طريق ناصواب را بررسى كنيم و آن عبارت
است از ((عقاب الهى )).
O ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!)).
((اى كسى كه سزايش سخت است !)).
در قرآن كريم ، سختى عقاب و عذاب الهى بارها تذكر داده شده است ؛ در سوره
انفال ، درباره عده اى از گنهكاران چنين مى فرمايد:
(... فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوىُّ شَديدُ الْعِقابِ ).(182)
((خداوند آنان را به سبب گناهانشان [به كيفر] گرفت ، به درستى كه خداوند داراى
قوت و سختى عقاب است )).
عقاب الهى چيست ؟ و از چه چيزى ناشى مى شود؟
عقاب ، سزايى است كه پروردگار متعال در مقابل
اعمال خلاف انسان به او مى دهد. بنابراين ، اين
عمل خود آدمى است كه او را سزاوار چنين مجازاتى مى سازد.
آيا عقاب الهى مختص جهان آخرت است ؟
در پاسخ بايد گفت : خير، در همين دنيا هم عقاب الهى گريبانگير انسان مى شود. البته
از لحاظ اهميت و عظمت ، عقاب دنيوى و اخروى قابل مقايسه با يكديگر نيستند؛ چنانكه در
مورد ثواب الهى نيز چنين است . و اين (همانگونه كه در بحثهاى
قبل آمد) به خاطر محدوديت و حقارت اين دنياست .
سؤ ال ديگر اين است كه : چرا عقاب و كيفر الهى شديد و سخت است ؟
بايد گفت كه اين عقاب چيزى است كه از ناحيه با عظمت پروردگار صادر شده است و از
آنجايى كه خداوند خود عظيم است ، هرآنچه از ناحيه او رخ بدهد داراى عظمت است و
بزرگى عقاب هم ملازم با شدت آن است .
از سوى ديگر، از بزرگى و سختى كيفر الهى مى توان به بزرگى گناه و معصيت پى
برد؛ يعنى برخلاف آن ظاهرى كه ما از گناه مى بينيم و درك مى كنيم ، گناه داراى باطن
و حقيقتى بسيار عظيم است آنچنانكه كيفر بزرگ و شديد الهى را مى طلبد.
O ((يا من فى النار عقابه !)).
((اى كسى كه مؤ اخذه و عذابش در آتش جهنم است !)).
آتش ، محل عقاب الهى است آتشى برافروخته از
اعمال خود انسان ، آتشى كه تجلى كردار آدمى است . و شايد به همين خاطر باشد كه در
قرآن كريم از انسان به عنوان هيزم آتش جهنم نامبرده شده است ؛ چه اينكه هيزم ، خود،
مولِّد آتش است . در سوره مباركه بقره ، مى فرمايد:(... فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُها
النّاسُ وَالْحِجارَةُ ... ).(183)
((... بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن ، مردم و سنگها مى باشند ...)).
O ((يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصاداً!)).
((اى كسى كه آتش جهنم را كمينگاه قرار دادى !)).
((مرصاد)) به معناى كمينگاه است ، ((كمينگاه )) چه خصوصياتى دارد؟
يكى از خصوصيات ((كمين ))، غير منتظره بودن آن است . خصوصيت ديگر آن است كه تا
قبل از رسيدن به كمينگاه ، آسيبى از آن متوجه شخص نمى شود. اين دو حالت را ما در مورد
دوزخ و دوزخيان مشاهده مى كنيم ؛ يعنى كسانى كه پايان كارشان آتش است در اين دنيا
آنچنان بى خيال و غافل زندگى مى كنند و آنچنان در زندگى دنيوى خود فرورفته اند
كه اصلاً انتظار رسيدن به چنان عاقبت تلخى را ندارند.
و از سوى ديگر، آتش دوزخ هم در اين زندگى دنيوى كارى به آنها ندارد و به آنها اجازه
مى دهد كه در لهو و لعب خود فرو روند، پس به يك باره ، با رفتن از اين دنيا در
مقابل آنها ظاهر مى شود و آنان را غافلگير مى كند. در سوره نباء، نيز اين مطلب بيان
شده است :
(اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً ).(184)
((همانا جهنم در كمين است )).
O ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!)).
((اى كسى كه مكر و خصومت او سخت و شديد است !)).
((محال )) به معناى مكر و نيرنگ آمده است و آن عبارت است از وارونه جلوه دادن حقايق و
واقعيات ، و اين كار، زمانى انجام مى گيرد كه كسى با ديگرى دشمنى دارد پس ، از اين
طريق مى خواهد به او آسيب برساند و او را گرفتار سازد. قرآن كريم درباره عده اى مى
فرمايد:
(... وَهُمْ يُجادِلُونَ فِى اللّهِ وَهُوَ شَديدُ الْمِحالِ ).(185)
((...آنان درباره خداوند مجادله مى كنند در حالى كه خداوند هم
شديدالمحال است )).
شايد بتوان چنين گفت كه عده اى از كفّار هستند كه به ناحق درباره خداوند مجادله مى كنند
و مى خواهند با دلايل نابحق و غيرمعقول حرف خود را به كرسى بنشانند و حقايق را به
گونه اى ديگر جلوه داده و ديگران را گمراه نمايند. پس به سبب اين دشمنى و خصومتى
كه با حق و اهل حق مى نمايند، خداوند هم واقعيات را براى آنان به گونه اى ديگر جلوه
مى دهد به طورى كه به راه خطا رفته و به عذاب سخت الهى گرفتار مى شوند.
O ((يا ذَاالْبَطْشِ الشَّديدِ!)).
((اى سخت گرفتار كننده !)).
((بطش )) به معناى گرفتن ، مسلط شدن و در اختيار درآوردن است ، آن هم با قوت و قدرت
تمام . و خداوند متعال آدمى را به خاطر اعمالش به سختى مؤ اخذه مى كند، قرآن كريم در
سوره بروج ، اين عبارت را بيان مى فرمايد:
(اِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ ).(186)
((همانا گرفتار نمودن پروردگارت بسيار سخت و سنگين است )).
يعنى چنين نيست كه انسان براى هميشه يله ورها باشد و هركارى كه خواست بتواند انجام
بدهد، بلكه دست قدرتمند الهى براى مؤ اخذه و بازخواست در انتظار اوست .
O ((يا ذَاالْبَاءْسِ وَالنِّقَمِ!)).
((اى دارنده عذاب و انتقام !)).
((باءس )) به معناى در سختى افتادن و گرفتار شدن است . ((نِقَم )) هم جمع ((نقمه )) و
به معناى انتقام كشيدن است . به هرحال ، در هردو مورد، عذاب وجود دارد. در قرآن كريم
باءس اكثرا در مورد عذابها و سختيهاى دنيا استعمال شده است ؛ مانند:
(فَلَمّا رَاءَوْا بَاءْسَنا قالُوا امَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ ... ).(187)
((زمانى كه عذاب و سختى ما را ديدند گفتند به خداى واحد ايمان آورديم ...)).
بنابراين ، در اين دنيا عذاب و باءس الهى بر افراد و اقوام گنهكار وارد مى شود. در
قرآن كريم نمونه هاى مهمى از آمدن باءس الهى بر سر اقوم گوناگون ذكر شده است ،
هرچند كه ما در زمان خود نيز مى توانيم شاهد نمونه هاى عينى آن در ابعاد كوچك و بزرگ
باشيم .
كلمه ((انتقام )) در قرآن كريم ، هم بر عذابهاى دنيوى اطلاق شده و هم بر عذابهاى
اخروى . در سوره اعراف ، آيه 136 مى فرمايد:
(فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ ... ).(188)
((ما از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان نموديم ...)).
و در مورد انتقام الهى در جهان آخرت ، مى فرمايد:
(يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى اِنّا مُنْتَقِمُونَ ).(189)
((روزى كه به گرفتارى بزرگ ، گرفتار كنيم ، همانا كه ما انتقام گيرنده ايم )).
همچنين در قرآن كريم ، ((جرم )) به عنوان علت باءس و انتقام ذكر شده است . در سوره
انعام ، مى فرمايد:
(... وَلا يُرَدُّ بَاءْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ ).(190)
((... عذاب و سختى پروردگار متعال از مجرمين برنخواهد گشت و برداشته نمى شود)).
و در سوره سجده ، مى فرمايد:
(... اِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ ).(191)
((... ما از مجرمين ، انتقام گيرنده هستيم )).
يعنى همانگونه كه ثواب الهى به خاطر اعمال نيك انسان است ، عقاب الهى هم به خاطر
بديها و گناهان انسان است .
O ((يا شَديدَ النَّقِماتِ!)).
((اى سخت انتقام گيرنده !)).
از مطالب گذشته معناى اين عبارت نيز معلوم مى شود.
در سوره آل عمران ، عذاب شديد الهى ناشى از انتقام الهى ذكر شده است و معلوم است كه
عذاب شديد، ناشى از انتقام شديد است :
(... لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَاللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ ).(192)
((... براى كفار عذاب شديدى وجود دارد و خداوند انتقام گيرنده اى با عزت است )).
O ((يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!)).
((اى كسى كه عذابش براساس عدل است !)).
تمام عذابها، عقابها، انتقامهاى الهى و ... كه تا اينجا گفته شد، همه بر اساس عدالت
الهى انجام مى پذيرد؛ يعنى عدل الهى اقتضاى چنين امورى را دارد؛ زيرا
عدل آن است كه به هر موجودى حقش داده شود و حق افراد گنهكار و مجرم نيز امور مذكور
است . در سوره غافر، مى فرمايد:
(اَلْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَومَ ... ).(193)
((در روز جزا هركس بر طبق اعمال انجام شده اش جزا داده مى شود و هيچ ظلمى در اين روز
نيست ...)).
و در سوره آل عمران ، درباره عده اى از كفار چنين آمده است :
(... وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ # ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَاَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّ مٍ لِلْعَبيدِ
).(194)
((... به آنان مى گوييم كه عذاب آتشين را بچشيد، اين عذاب به سبب آن اعمالى است كه
خود انجام داده ايد و خداوند نسبت به بندگان ظالم نيست )).
O ((يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!)).
((اى خدايى كه هركس را بخواهد عذاب مى كند!)).
عذاب الهى بر اساس خواست الهى انجام مى گيرد. و خواست الهى نيز با عدالت ، حكمت و
ديگر صفات الهى ، انطباق و هماهنگى كامل دارد. بنابراين ، عذاب ((من يشاء)) با
((عدل )) بودن عذاب ، هيچگونه منافاتى ندارد بلكه عين يكديگر هستند. در واقع از
آنجايى كه در صفات پروردگار متعال هيچگونه عيب و نقصى وجود ندارد، بنابراين ،
خواستِ برخاسته از اين صفات نيز فاقد هرگونه عيب و نقص مى باشد و اين برخلاف
موجوداتى چون انسان است كه به لحاظ ناقص بودن صفاتشان ، داراى خواست و كردارى
معيوب و ناقص مى باشند.
((يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!)).
((اى دارنده بيم و نويد!)).
اين عبارت در بحث ((وعده و وعيدهاى الهى )) آمد. در اينجا بايد گفت كه عذاب دوزخ
محل اصلى تحقق ((وعيد)) الهى مى باشد.
O ((يا شَديدُ!)).
((اى بسيار سخت !)).
((شدت )) به معناى سختى و تندى و امثال آن است . در قرآن كريم ، كلمه شديد بيش از
همه در دو مورد ((عذاب و عقاب )) استعمال شده است ؛ مانند شديدالعذاب و شديدالعقاب .
((شدت ))، احتياج به قوت و قدرت دارد و در خداوند هم ضعفى نيست كه مانع از شديد
بودن او باشد. در سوره بقره ، مى فرمايد:
(... اَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَميعاً وَاَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ ).(195)
((... به درستى كه همه توان و قدرت از آن خداوند است . و عذاب خداوند بسيار سخت مى
باشد)).
بررسى آيات و دعاها پيرامون عقوبت الهى
اينك به بررسى آيات و ادعيه مربوطه مى پردازيم :
در اولين جمله از دعاى ابى حمزه ثمالى چنين آمده است :((اِلهى ! لا تُؤَدِّبْنى بِعُقُوبَتِكَ)).
((خدايا! مرا با كيفر و عقوبت خودت ادب مكن )).
از اين جمله مى توان فهميد كه گاهى اوقات ، مجازات الهى براى آن است كه انسان بيدار
شود و طريق انحرافى را ترك نمايد. حال در اين جمله از دعا از خداوند خواسته مى شود
كه خدايا! مرا از اعمال انحرافى حفظ كن تا لازم نباشد براى تنبّه من ، مرا عقاب نمايى .
در دعاى شريف ((كميل
)) حضرت على (عليه السّلام ) ملاكهاى خلاصى از آتش دوزخ را چنين بيان مى فرمايند:
اِلهى وَسَيِّدى وَرَبّى ! اَتُراكَ مُعَذِّبى بِنارِكَ بَعْدَ تَوْحيدِكَ وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَيْهِ قَلْبِى
مِنْ مَعْرِفَتِكَ وَلَهِجَ بِهِ لِسانى مِنْ ذِكْرِكَ وَاعْتَقَدَهُ ضَميرى مِنْ حُبِّكَ وَبَعْدَ صِدْقِ
اعْتِرافى وَدعائى خاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ)).
((اى خداى من و اى آقا و پروردگارم ! آيا ممكن است مرا به آتش خودت عذاب كنى آن هم بعد
از اينكه موحد شدم و قلبم از معرفت تو پر شد و زبانم به ذكر تو روان و محبّت تو
در درونم استوار گرديد. و پس از آنكه حقيقتا به ربوبيّت تو اعتراف كردم و خاضعانه
تو را خواندم ؟)).
در اينجا حضرت على (عليه السّلام ) با بيان صفات خود به خداوند عرض مى كنند كه
چگونه ممكن است تو شخصى را با چنين خصوصياتى عذاب نمايى ؛ يعنى همانگونه كه
سابقا گفته شد، ثواب و عقاب الهى طبق ضوابط و شرايط خاص و حساب شده اى به
انسانها تعلق مى گيرد و خداوند كوچكترين ظلم و بى عدالتى در حق كسى روا نمى دارد.
بعضى از صفاتى را كه حضرت بيان مى كنند چنين است : موحد بودن ، داشتن قلبى
لبريز از معرفت پروردگار، ذاكر پروردگار بودن ، محبت خداوند را داشتن و... و معلوم
است كسى كه در درون داراى چنين حالات و صفاتى باشد در برون هم انسان صالح و
سالمى خواهد بود و چنين شخصى البته استحقاق عذاب الهى را نخواهد داشت .
در چند سطر بعد، حضرت در مقام مقايسه عقاب دنيا و آخرت چنين مى فرمايند:
! وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَليلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَعُقُوباتِها ... عَلى اَنَّ ذلِكَ بَلاءٌ
وَمَكْرُوهٌ، قَليلٌ مَكْثُهُ يَسيرٌ بَقائُهُ قَصيرٌ مُدَّتُهُ فَكَيْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الاْ خِرَةِ وَجَلَيلِ
وُقُوعِ الْمَكارِهِ فيها وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَيَدُومُ مَقامُه وَلا يُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ)).(196)
((اى بخشنده ، اى پروردگار! تو ضعف و كم طاقتى مرا نسبت به بلاها و كيفرهاى دنيايى
مى دانى ... با اينكه اين بلاها طولانى مدت نيستند و دوام آنها كم است ،
حال من چگونه بلاها و سختيهاى آخرت را تحمل نمايم در حالى كه بلاى آخرت ، طولانى و
دايمى است و نسبت به اهلش تخفيف پذير نيست )).
قبلاً در مورد مطابقت عذاب الهى با عدالت الهى صحبت شد در ((دعاى ابى حمزه ثمالى ))
در اين باره چنين مى فرمايد:
((اِلهى اِنْعَفَوْتَفَمَنْاءَوْلى مِنْكَبِالْعَفْوِ؟وَاِنْعَذَّبْتَفَمَنْاَعْدَلُمِنْكَ فى الْحُكْمِ؟)).
((خداوندا! اگر عفو كنى ، كسى سزاوارتر از تو براى عفو كردن نيست و اگر هم عذاب
نمايى ، كسى از تو عادلتر در قضاوت و حكم نيست . (به عبارت ديگر، عذاب تو مطابق
با عدل و بر اساس عدالت است ) )).
از آنجايى كه آتش دوزخ بدترين عاقبت و سرنوشت ممكن براى آدمى است ، لذا در لابلاى
اكثر ادعيه ، درخواست نجات و خلاصى از آن آمده است ، به عنوان نمونه به دعاى زير كه
در ((اعمال مشتركه شبهاى قدر)) آمده است مى توان توجه نمود (لازم به تذكر است كه اين
دعا را خواننده بايد در حالى بخواند كه قرآن كريم را گشوده و در
مقابل خود نهاده است ):
((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَما فِيْهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الاَكْبَرُ وَاَسْمائُكَ الْحُسْنى
وَما يُخافُ وَيُرجى اَن تَجْعَلَنى مِنْ عُتقائِكَ مِنَ الْنّارِ)).
((بارالها! من به كتابت كه نازل فرموده اى و به آنچه در آن هست و در آن نام بزرگ تو
و نامهاى نيك تو است و در آن آنچه مايه بيم و اميد است مى باشد، از تو مى طلبم كه مرا
از آزاد شدگانت از آتش قرار بدهى )).
در اين دعا با واسطه قرار دادن قرآن كريم و بيان محتواى آن ، از خداوند
متعال تقاضاى آزادى از آتش شده است .
مناسبت اين دعا در شبهاى قدر اين است كه خداوند رحيم در ليالى قدر به رحمت و مغفرت
عظيم خويش تعداد بى شمارى از آدميان را از عذاب دوزخ خلاصى مى بخشد و نجات مى
دهد. سعادتمند آنكه بتواند از فرصت اين شبها حسن استفاده را بنمايد و خود را در شمار
آزاد شدگان قرار دهد. و بى سعادت كسى است كه چنين نصيب بزرگى را به راحتى از
كف بدهد.
از جمله دعاهاى معتبرى كه در اين زمينه خوانده مى شود، همين دعاى شريف ((جوشن كبير)) است
. از عبارتى كه در پايان هر فصل از اين دعا بايد گفته شود مى توان به اهميت
درخواست خلاصى از آتش دوزخ پى برد آن عبارت چنين است :
((سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اءَنْتَ! اَلْغُوثَ! اَلْغَوثَ! خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ!)).
((پاك و منزّهى اى كه جز تو پروردگارى نيست ، به فرياد رس ، به فرياد رس و ما
را اى پروردگار! از آتش ، خلاصى بخش )).
استحباب خواندن اين دعا نيز در ماه مبارك رمضان وارد شده است و خواندن آن در شبهاى قدر،
رايج و مرسوم است .
در اينجا بايد توجه كرد كه خلاص شدن از آتش دوزخ ، امرى نيست كه اثر آن فقط در
روز قيامت ظاهر شود بلكه اثرات مهم آن در همين دنيا ظاهر مى شود؛ زيرا اين آتش چيزى
است كه ما با دست خود برافروخته ايم ، اين آتش ، آتش زشتيهاى ماست ، آتش كردارهاى
نابجا و ناصواب ماست ، آتش ناپاكيها و بديهاى ماست ، آتش سركشيها و طغيانهاى ماست
، آتش گناهان و عصيانهاى ماست ، آتش تيرگيها و ظلمتهاى درونى ماست ، آتش اوصاف
غيرانسانى ماست ، آتش خواسته هاى حيوانى ماست ، آتش نامردميها و خودخواهيهاى ماست ،
آتش دورى از خداوند و غفلتهاى ماست و خلاصه آتشى است برخاسته از تمامى بديهاى
ما.
بنابراين ، خلاصى از چنين آتشى ؛
به معناى خلاصى از تمام اين بديهاست ،
به معناى شستشوى تمام ناپاكيهاست ،
به معناى زدودن تمام ظلمتهاست ،
به معناى دور شدن از همه پليديهاست ،
به معناى رهايى از تمام گرفتاريهاى خودساخته است ،
به معناى فرار از آينده نامعلوم و سرنوشت تاريك و مبهم است ،
به معناى رهايى از خشم و غضب خالق متعال است و...
و از سوى ديگر، اين رهايى و خلاصى ، مقدمه اى است براى پاكيها و طهارتها، براى
نورانى شدن و به سوى نور رفتن ، براى محبوب خدا شدن و به خداوند عشق ورزيدن ،
براى بازشدن چشمها و گوشها و دريافت حقايق ، براى كسب معرفت و در طريق حق گام
برداشتن ، براى رسيدن به اوصاف و كمالات انسانى و الهى . براى ساختن آخرتى به
زيبايى و عظمت بهشت و دنيايى به خوبى تمام خوبيها و...
حال با اين اوصاف ، آيا سعادتى بالاتر از اين رهايى و خلاصى وجود دارد؟ و آيا
خواسته مهمترى وجود دارد كه جايگزين اين طلب و خواسته بشود؟ بنابراين ، بى جهت
نيست كه دعاى عظيم الشاءنى مانند دعاى جوشن كبير، در طلب اين خواسته ، خوانده شود، و
يا در شبهاى قدر با گشودن قرآن كريم و واسطه قرار دادن آن ، چنين خواسته اى از
خداوند متعال طلب شود.
اينك به يكى ديگر از ابعاد عذاب الهى از ديد قرآن كريم نگاه مى كنيم ، قرآن كريم ،
آتش دوزخ را مايه ذلّت ، خوارى و زبونى مى داند. در سوره
آل عمران ، آيه 192 چنين مى فرمايد:
(رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَيْتَهُ ... ).
((پروردگارا! هركس را كه تو داخل آتش نمايى ، در واقع خوارش نموده اى ...)).
از طرف ديگر مى دانيم كه خوارى و ذلّت ، امرى است مربوط به شخصيت انسان ،
بنابراين ، مى توان چنين فهميد كه عذاب الهى تنها يك عذاب جسمانى نيست بلكه بالاتر
و مهمتر از آن يك عذاب روحى و روانى است و اين مساءله اى است كه سختى و دردناكى آن
بسيار بيشتر از عذاب جسمانى است .
در پايان ، مطلب را با طرح سؤ الى به آخر مى بريم : آيا از آتش دوزخ سخت تر هم
چيزى هست ؟
در پاسخ بايد گفت : براى ما انسانهاى معمولى كه داراى معارف و ادراكات معمولى هستيم
، چيزى بدتر از آتش جهنم قابل تصور نيست . اما آنانكه به حقايقى بالاتر و والاتر
دست يافته اند به گونه اى ديگر پاسخ مى دهند، اميرمؤ منان على (عليه السّلام )
((فراق پروردگار)) را سخت تر از عذاب دوزخ مى شمارند و در دعاى
((كميل )) چنين مى فرمايند:
((فَهَبنى يا اِلهى وَسَيِّدى وَمَوْلاىَ وَرَبّى ! صَبَرْتُ عَلى عَذابكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى
فِراقِكَ)).
((خداى من ! آقا و مولايم و اى پروردگار من ! فرضا كه عذاب تو را
تحمل كنم اما دورى و فراق تو را چگونه تحمل كنم ؟)).
به عبارت ديگر، حضرت سختى عذاب جهنم را نه از جهت آتش آن ، بلكه بالاتر و مهمتر
از آن ، جهنم را از اين جهت دردناك مى دانند كه سبب دورى و جدايى انسان از پروردگارش
مى شود. البته اين گفتار كسانى است كه وصال يار را چشيده اند و در جوار قرب الهى
جاى گرفته اند، پس دردناكى و هولناكى فراق پروردگار را با تمام وجود، مى
توانند احساس كنند. بنابراين ، دورى از عذاب را طلب مى كنند تا در نزديكى دوست ،
باقى بمانند.
|