74- او مادر من هم بود
هنگامى كه مادر اميرالمؤ منين (فاطمه بنت اسد) از دنيا رفت ، حضرت على عليه السلام در
حالى كه اشك از چشمان مباركشان جارى بود، محضر
رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد.
گروهى از شاگردان امام صادق عليه السلام از جمله هشام در محضر آن حضرت بودند،
امام به هشام رو كرد و فرمود:
روزى سلمان فارسى در كوفه از بازار آهنگران مى گذشت ، جوانى را ديد كه بى هوش
روى زمين افتاده و مردم به اطرافش جمع شده اند.
شخصى به اباذر نوشت :
در مدينه مردى بود به نام ((قزمان )) هر وقت سخنى از او به ميان مى آمد و از كارهاى
نيكش صحبت مى شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمود:
دختر رشيد هجرى (صحابه خاص اميرالمؤ منين ) مى گويد:
در مدينه جوانى بود به نام حنظله از قبيله خزرج . در آستانه جنگ احد مقدمه عروسى او با
دختر عبدالله پسر اُبى شروع شده بود.
پيامبر اسلام سپاهى را براى جنگ فرستاد و به آنان فرمود:
نعمان پسر بشير مى گويد:
در دوران جاهليت مردى بود به نام جميل پسر معمر فهرى حافظه اى بسيار قوى داشت ،
به طورى كه هر چه مى شنيد حفظ مى كرد و مى گفت من داراى دو قلب (دو
عقل ) هستم كه با هر كدام از آنها بهتر از محمد صلى الله عليه و آله مى فهمم ! از اين رو
مشركان قريش نيز او را صاحب دو قلب مى شناختند.
حبابه والبيه (103) مى گويد:
روزى عقيل (برادر على عليه السلام ) به مجلس معاويه وارد شد و عمروبن عاص نيز در
كنار معاويه بود.
روزى معاويه به عقيل گفت :
موسى بن بغا از غلامان ترك معتصم (خليفه عباسى ) بود. در ميدان جنگهاى بزرگ مى
جنگيد و هميشه سالم از صحنه جنگ بيرون مى آمد و هيچ وقت براى حفظ بدن خود لباس
جنگى نمى پوشيد. بعضى او را بر اين كار سرزنش مى كردند.
عايشه مى گويد:
روزى ابراهيم خليل در كوه بيت المقدس به دنبال چراگاهى براى گوسفندانش مى گشت .
مردى را ديد كه مشغول نماز است .
ابراهيم خليل مهمان دوست بود هر وقت مهمان برايش نمى آمد، به جستجويش مى پرداخت .
لقمان حكيم به فرزندش مى گفت :
در بنى اسرائيل مردى بود اولادى نداشت . خيلى
مايل بود خداوند به او فرزندى عنايت كند. سى
سال دعا كرد به نتيجه نرسيد وقتى كه ديد خداوند دعاى او را مستجاب نمى كند، گفت :
خدايا! دور از منى ، دعايم را نمى شنوى ؟ يا نزديك به منى ولى دعايم را مستجاب نمى
كنى ؟
|