منطق استوار و توحيدى اسلام
منطق توحيد و منطق محكم قرآن مجيد كه تمام كاينات را مخلوق خدا و خدا را خالق هر شى ء،
مخلوقات را مسخر اراده او، تمام نظامات ، قواعد حاكم بر عالم طبيعت ، بقاى آسمان و زمين و
ارتباطات آنها را به يكديگر فعل خداوند قدير و به تقدير آفريننده دانا و عليم مى
داند، بر اين تحيّرها پايان مى دهد و نور ايمان به خدا را در چنين هنگامه اى كه ماديين در
درياى تحيّر غرق و اسير دست امواج ، هركدام به سويى مى روند، در دلها روشن مى
سازد.
اسباب و حوادث طبيعى چه اينكه ناموس و قاعده باشد و چه خود اجسام مادى ، از نظر اسلام
هيچ سبب طبيعى و غير طبيعى اى فاعل مستقل نيست و هرچه هست و باشد مسخر اراده و حكم خدا و
مشيّت اوست .
تمام كاينات از اسباب و مسبّبات بر وجود قصد و هدف ، دلالت دارند و هيچ قاعده و
سنّتى از قواعد و اسباب نواميس طبيعى ، تغيير ناپذير نيست ، خورشيد و ماه و تمام
مخلوقات در مسير خود قرار دارند. و در مدارهاى خود در حركت و گردشند و از نظامى كه
بر ايشان مقرر شده تخلف ندارند:
((وَالشَّمْسُ تَجْرى لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ # وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ
حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديم # لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغى لَها اَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سابِقُ
النَّهارِ وَ كُلُّ فى فَلَكٍ يَسْبَحُون )).(98)
اراده و قدرت الهى است كه اين برنامه را در عالم تكوين براى مخلوقات مقرر فرموده و
هرنوع نظامى را كه او بخواهد در آن بر قرار شود، مى شود. هم نظام را او قرار داده و هم
موجودات مسخّر و فرمانبر او در تبعيّت از اين نظام هستند و اين نظام به اراده و سنت او
ادامه دارد.
اين نظام مثل خود ماده ، حادث است و به طورى كه از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود
زمانى كه خداوند مى خواهد، تغيير مى كند، بلكه
فعل انسان نيز بر حسب مشيت و خواست الهى در تاءثير بعضى از اسباب و
علل ظاهرى و سرعت و كندى آن و در جلوگيرى از تاءثير بعضى از اسباب و يا
باطل شدن سبب مادى يك شى ء و نابود شدن آن ، مؤ ثّر است كه در واقع اين هم خود يكى
از نواميس و نظامات است كه انسان با استعداد خداداد مى تواند در نظام اسباب ، وارد شود
وكوشش و فعاليت بيشتر كند و بفهمد كه چگونه اين اسباب را مى توان تسخير كرد و
ضمن بررسى خواص اشيا و شرايط و موانع تاءثير آنها در رشته هاى مختلف علمى
استاد و محقق شود؛ هرچند احاطه بر تمام عالَم اسباب و مسببات براى افراد عادى و غير مؤ
يد من عند اللّه ، ميسّر نيست .
از نظر منطق اسلام ، قواعد و نواميس ثابت و تخلف ناپذير، در عالم تكوين يا تشريع ،
قواعدى است كه عقلا تخلف از آن محال غير ممكن نقض غرض و خلاف لطف
عدل حكمت علم قدرت و ساير صفات كماليه خداوند
متعال باشد، مانند: اعطاى معجزه به انبيا، عدم تكليف به غير مقدور، اشتراط عصمت در انبيا
و ائمه (عليهم السّلام )، وجود معصوم و حجت در هر عصر و دوره ، افزايش نعمت به واسطه
شكر، سلب نعمت به واسطه كفران ، تاءثير كار و كوشش ، علم و
عمل در ترقى و پيشرفت مادى و معنوى و نابودى اقوام و
ملل به واسطه خيانت ، فحشا، طغيان و فساد. و در عالم تشريع ، سنن ثابت الهى كه
باقى و پايدار است ، مانند: احكام ثابت در تمام شرايع و
مثل تمام دستورات و تعاليم عبادى ، سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، جزائى و
به طوركلى تمام احكام اسلام در هرموضوع ؛ فقط در اينجا نكته اى را كه مى خواستيم
بيان شود همين بود كه از نظريك نفر مسلمان تفاوت نمى كند كه اسباب و
علل ظاهرى حوادث طبيعى ، نواميس باشند يا خود موجودات مادى ؛ چون در هردو صورت ،
كاينات ، آيات و نشانيهاى خدا مى باشند. و نواميس هم
مثل قانون جاذبه عمومى اگر براهين خداشناسى
مثل ((برهان نظم و عنايت )) را محكمتر نسازد و تفسير آياتى از قرآن مجيد را راجع به
حسابها و اندازه هاى معلوم و معينى كه در آفرينش و آسمان و زمين وجود دارد، روشنتر
نسازد، از قدرت آن براهين به قدر سر سوزنى نمى كاهد.
البته از تاءمل در آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه مردم نبايد چنان سرگرم توجه
به اسباب مادى و نواميس طبيعى شوند كه خدا را كه مسبب الا سباب است فراموش نمايند و
از بركات ياد و ذكر او محروم گردند.
در بيشتر آيات قرآن كريم كه راجع به خلقت و حوادث طبيعى است اشاره اى به اسباب ،
وسايط و تاءثير آنها نشده است . شايد يكى براى اين نكته باشد كه بسيارى از اسباب
و علل ظاهرى را مردم مى بينند مثلا مى بينند كه از ابر، باران مى بارد، يا آتش مى
سوزاند، يا درخت ميوه مى دهد، از اين جهت چندان نيازى به توجه دادن به آنها نيست . و
توجه دادن به آن علل با ارجاع دادن مردم به خدا كه مصلحت بزرگ و اساسى شرايع و
تعليم و تربيت انبياست ، زياد ارتباط ندارد.
و ديگر براى اينكه بشر، تمام اشيا را نشانيهاى حق و تمام حوادث طبيعى را به او مستند
بداند و خلقتهاى متعاقب و فعل و انفعالى را كه على الدوام در عالم جماد، نبات ، حيوان و
انسان جارى است به آفرينش وتدبير مستند بداند و دست قدرت ، علم ، تربيت و عنايت او
را در همه چيز ببيند و اين اسباب و علل ظاهرى حجاب و پرده بين او و مسبب الا سباب نگردد.
و به معناى ((لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه )) و ((بِحَوْلِ اللّهِ وَقُوَّتِه اَقُومُ وَاءَقْعُدُ)) آشنا شود و
از اين عقيده سخيف يهود كه خدا را از تدبير امور كاينات بركنار و دست بسته مى دانند،
پاك و منزّه بماند.
توجه استقلالى به خود ماده و صورتها و تبدلات آن و همچنين نواميس طبيعى ، سبب مى
شود كه فكر در آنها تمركز يابد و از ياد خدا بازماند و در جهنم نكبت رذالتهاى اخلاقى
و مفاسد اجتماعى سقوط كند.
اين همه گرفتاريهاى كنونى بشر و رواج فساد و فحشا و ناامنى و نگرانى در هر رشته
زندگى ، مربوط به مكتب ماديگرى و تمركز افكار در امور مادى و فراموش كردن
آفريدگار و بى ايمانى به عالم غيب است .
بشريت از بركات صفات ممتازى مثل توكل ، يقين ، رضا، تسليم ، نوعدوستى ، امانت ،
آرامش روحى ، كنترل طغيان شهوت و خشم ، قوت و اراده و تصميم ، عواطف واقعى و به
طور كلى از تجليات روح انسانى محروم شده است ، براى اينكه زندگى اش را بر
اساس اصالت ماده گذارده براى ماده زحمت مى كشد، براى ماده درس مى خواند، درس مى
دهد، مى جنگد، از صلح و عدالت و آزادى دم مى زند، ستم و خيانت مى كند، دروغ مى گويد،
دروغ مى نويسد، كوچك و حقير مى شود، به حكومت غير خدا تن در مى دهد، در برابر ظلم و
مقررات ظالمانه تسليم مى شود، تملق مى گويد، غير خدا را پرستش مى كند، خون مردم
را مى ريزد، از ديگران سلب آزادى مى نمايد، جامعه را استثمار مى كند، در برابر فردى
مثل خود و كمتر و نادان تر از خود براى ماده به علامت تعظيم ركوع مى نمايد، خود
فروشى مى كند و بى غيرت ، بى عفت و بى تفاوت مى شود، براى ماده از شرافت خود،
از عفت زن و دختر خود مى گذرد، مؤ سسات فحشا باز مى كند و خلاصه ، خدا، معبود، مسجود
و مطلوب واقعى اش ، ماده مى شود.
عقيده توحيد و ايمان به خدا و خدا شناسى ، همتها را بلند ساخته و بشر را از اين
پستيهانجات مى دهد.به زندگى اش روح و حقيقت مى بخشد،نگرانيهاى روحى را برطرف
مى سازد، فطرت بشر را زنده نگه مى دارد و به او شخصيت مى دهد.
هرچه محبوب واقعى و خواست فطرت بشر است از
عدل ، محبت ، صلح صفا، برادرى ، آزادى ، همكارى ، پاكدامنى ، نجابت ، عفت ، امانت ، همه
ميوه درخت پر بركت ((توحيد)) مى باشد.
آيات قرآن مجيد
در مورد اين بحث و اسباب و علل حوادث طبيعى و اينكه همه مسخّر اراده خداوند هستند و مسبب
الا سباب اوست و اراده و مشيت اوست كه آسمان و زمين را نگاه مى دارد و نظامات نواميس را
برقرار داشته است و راجع به نواميس ثابت عالم تكوين و تشريع و
مسايل مهمّ ديگر نمونه هايى از آيات شريفه را تلاوت فرماييد و در معانى ومضامين آن
دقّت نماييد.
(اِنَّ اللّهَ يُمْسكُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ اَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا اِنْ اَمْسَكَهُما مِن اَحَدٍ مِن بَعْدِه
...).(99)
يعنى :((خداست كه آسمانها و زمين را از زوال و سقوط نگاه مى دارد و اگر
زوال و سقوط كنند، كسى جز او نيست كه آنها را نگاه دارد)).
(وَآيَةٌ لَهُمُ الاَْرْضُ المَيْتَةُ اَحْيَيْناها وَاَخْرَجْنا مِنها حَبّا فَمِنْهُ يَاءْكُلُونَ # وَجَعَلْنا فِيها
جَنّاتٍ مِنْ نَخيلٍ وَاَعْنابٍ وَفَجَّرْنا فِيها مِنَ العُيُونِ # لِيَاءكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَما عَمِلَتْهُ اَيْديهِمْ
اَفَلا يَشْكُرُونَ)(100) ؛ يعنى : ((زمين مرده نشانه اى براى ايشان است كه زنده كرديم
آن را و از آن دانه بيرون آورديم پس از آن مى خورند و در آن باغهايى از درخت خرما و
انگور قرار داديم و در آن چشمه هاى آب روان ساختيم تا از ميوه آن و از آنچه كه
عمل دست خودشان است بخورند(101) ، آيا پس شكر نمى كنيد؟!)).
(اَللّهُ الَّذى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فيهِ بِاَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ
وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرونَ وَسَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الاْ رْضِ جَميعا مِنْهُ اِنَّ فى ذلِكَ لا
ياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)(102) ؛ يعنى :((خداست آنكه دريا را براى شما مسخّر كرد تا
به امر او كشتى در آن روان شود و تا از فضل او طلب كنيد و شايد كه شما شكر نماييد و
براى شما آنچه در آسمان و زمين است مسخر گردانيد همه از اوست به تحقيق در اين ،
هرآينه نشانيهايى است براى گروهى كه فكر مى كنند)).
(اَوَلَمْ يَرَوْا اَنّا نَسُوقُ الْماءَ اِلَى الاْ رْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعا تَاءْكُلُ مِنْهُ اَنْعامُهُمْ وَ
انْفُسُهُمْ اَفَلا يُبصِرُونَ)(103) ؛ يعنى : ((آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمين بى
گياه ميرانيم پس با آن زراعتى را بيرون مى آوريم كه از آن چهارپايانشان و خودشان مى
خورند، آيا باز هم چشم بصيرت نمى گشايند؟!)).
(اَوَلَمْ يَرَوْا اِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَيَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ اِلاّ الرَّحمنُ اِنَّهُ بِكُلِّ شَى
ءٍ بَصيرٌ))(104) ؛ يعنى : ((آيا نديدند پرندگان را بالاى سرشان كه گاه در هوا
بال گسترده و گاه بالها را جمع مى كنند جز خدا آنها را نگاه نمى دارد؟! كه او به هرچيز
بيناست )).
(وَاللّهُ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَحْيا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها اِنَّ فى ذلِكَ لا يةً لِقَوْمٍ
يَسْمَعُونَ)(105) ؛ يعنى :((خدا فرستاد از آسمان آبى را پس با آن زمين را بعد از مردنش
زنده كردبه درستى كه دراين امرهرآينه نشانه اى است براى گروهى كه مى شنوند)).
(اِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْميِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذلِكُمُ اللّهُ
فَاَنّى تُؤْفَكُونَ # فالِقُ الاِصْباحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبانا ذلِكَ
تَقْديرُ الْعزيزِ الْعَليم )(106) ؛ يعنى :((به درستى كه خدا شكافنده دانه و هسته است
، زنده را از مرده بيرون مى آورد و بيرون آورنده مرده از زنده است ؛ اين است خداى شماپس
كجا برگردانده مى شويد؟ (چرا به دروغ نسبت خدائى را به آنان كه اين كار نتوانند،
دهيد). شكافنده صبح است و شب را آرامگاه قرار داد و خورشيد و ماه را به نظمى معين به
گردش در آورده ، اين است تقدير خداى غالب دانا)).
(وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاَتَّقُوْا لَفَتَحْنا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلكِنْ
كَذَّبُوا فَاءَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(107) ؛ يعنى :((اگر
اهل شهرها ايمان مى آوردند و پرهيز مى كردند هرآينه مى گشوديم برايشان بركاتى
ازآسمان و زمين و ليكن تكذيب كردند پس آنان را سخت به كيفر كردار زشتشان رسانيديم
)).
(اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ وَكيلٌ # لَهُ مَقاليدُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَالَّذينَ
كَفَروُا بِآياتِ اللّهِ اءُوْلئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ)(108) ؛ يعنى : ((خدا آفريننده هرچيز است و
او بر هرچيزى نگهبان است ، كليدهاى آسمانها و زمين از براى او (و در اختيار او و ملك او)
است و آنانكه به نشانه هاى خدا كافر شدند، آنان زيانكارانند)).
(اِنّا كُلَّ شَىْءٍ خَلَقْناهُ بِقدَرٍ)(109) ؛ يعنى :((ما هرچيز را به اندازه آفريديم )).
(...اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ ...)(110) ؛ يعنى : ((به
درستى كه خدا آنچه را با قوم و جامعه اى باشد تغيير نمى دهد تا آنان آنچه را در
خودشان (از كردار و رفتار) است تغيير دهند)).
(اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِى الاَْرْضِ اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقين
كَالْفُجّار)(111) ؛ يعنى ((آيا آنان را كه ايمان آوردند و
عمل شايسته انجام دادند مانند آنانكه در روى زمين فساد مى كنند قرار مى دهيم ؟ آيا
پرهيزكاران را مثل بدكاران قرار مى دهيم ؟)).
(... رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )(112) ؛ يعنى :((پروردگار ما اوست كه
به هرچيزى خلقش را اعطا كرد (آنچنان كه بايد او را آفريد) و سپس او را (به راه
كمال ) هدايت كرد)).
(لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَاَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقوُمَ النّاسُ
بِالقِسْطِ...)(113) ؛ يعنى :((به تحقيق پيمبران را با بيّنات (معجزه ها) و كتاب وميزان
فرستاديم تا مردم به راستى و عدالت گرايند)).
(وَما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَاَهْلُها مُصْلِحونَ)(114) ؛ يعنى :((پروردگار تو
قريه ها را به ظلم ، هلاك نمى گرداند در حالى كه
اهل آن مصلح باشند)).
از اين گونه آيات ، نكات دقيق و عميق خداشناسى توحيدى در موضوع سنن الهى و موازين
ثابت تكوين و تشريع استفاده مى شود و اين گونه آيات به اسباب و قواعد طبيعى و
غير طبيعى هم كه تمام ، مسخر حكم و اراده خالق جهان هستند تصريح دارند، چه بسيار كه
هرچه تاءمل و دقت انسان در اين آيات با توجه به بيانات و تفسير
اهل بيت رسالت (عليهم السّلام ) بيشتر شود، حقايق عرفانى و توحيدى بر او روشنتر مى
شود.
پرسش سيزدهم (115)
اگر خدا عادل است چرا نوزادان ناقص الخلقه به وجود مى آيند؟ و آيا اين با
عدل ، سازگار است كه فردى يك عمر با نقص عضو در نهايت زحمت و بدبختى زندگى
كند؟ مثلا از چشم ، كور و يا از گوش ، كر و يا از زبان ،
لال و يا از پا يا دست ، شل و فلج باشد.
پاسخ :
اين پرسش را در مورد شخصى كه مثلا در تصادف ماشين يا در اثر تجاوز و جنايت عمدى و
يا غير عمدى ديگرى يا اشتباه طبيب ، گرفتار همين نقصهاى عضوى شود نيز مى توان
كرد.
اين بيچاره هم يك عمر از تندرستى و اعضاى سالم محروم مى گردد و روى راحتى و آسايش
را نمى بيند، پس چرا فقط از نقص عضوى كه
طفل در هنگام ولادت دارد پرسش مى كنيد و از اين نقص عضوها نه تعجب مى كنيد و نه ايراد
و اعتراضى مى نماييد؟ و گمان مى رود جواب مى دهيد چون اين گونه عضوها كه در اثر
تصادف يا عمد و اشتباه پيدا مى شود علتش غفلت راننده ياعمد يا اشتباه ديگرى است و
مسؤ ول ، شخصى است كه مرتكب اشتباه يا عمد شده است . اين پيشامدها و نارساييها
علل و عواملى دارد كه وقتى آن علل و عوامل موجود شد،
معلول و معمول نيز وجود پيدا مى كند مثل ساير وقايع و حوادثى كه اتفاق مى افتد از جنگ
و مرض و فقر و صلح و ثروت و علم و صنعت كه مسؤ
ول و به وجود آورنده و علت و عامل در اين گونه وقايع و اتفاقات خود بشر است .
آرى ، اين گونه جواب مى دهيد ولى در مورد سؤ
ال خودتان از اين نكته غافل شده ايد كه اسباب و
علل و معلولات طبيعى و غير طبيعى فقط در آنچه بعد از ولادت واقع مى شود مؤ ثر نيست
بلكه اين عوامل قبل از تولّد نيز مؤ ثر است . هم در گذشته اين مساءله ثابت بوده است و
هم در دنياى علم امروز تحقيقات و تجسّسات و كاوشهاى علما در رشته هاى مختلف اين مطلب
را ثابت كرده است كه نقص عضو، مواليد، معلول
علل طبيعى و غير طبيعى بسيار است كه قسمتى از آنها حتى مربوط به ايام باردارى و
حمل است . چه بسا ضربه اى موجب اختلال رشد جنين يا از بين رفتن بعض قواى او،
مثل فكر يا حافظه مى شود؛ عينا مثل نقصى كه بعد از ولادت در اثر ضربه اى پيدا مى
شود. بنابراين ، پرسش كننده چون سلسله علل و معلولات را فقط در عالم خارج از رحم و
بعد از ولادت مشاهده مى كند و گمانش اين است كه در عالم رحم و پيدايش جنين ، نظامات آن
بدون علل و عوامل خارجى تغيير مى كند و از تاءثير
اعمال و كارهاى والدين بلكه جدّ او، بر روى
طفل و امور ديگر غافل است ، اين سؤ ال را مى نمايد و آن را خلاف
عدل مى پندارد ولى با توجه به اين عوامل اين اعتراض و سؤ
ال خود به خود مرتفع و پاسخ داده مى شود.
پس خدا عادل است و عالم طبيعت را بر اساس نظم عادلانه و صحيح قرار داده است كه طبق
جريان صحيح و مستقيم آن ، همه مواليد بايد صحيح الاعضاء و داراى مشاعر مستقيم باشند.
ولى انحرافاتى كه بشر به عمد يا به جهل يا به اشتباه ، در مسير اين جريان طبيعى
به وجود مى آورد موجب اين اختلافات و نقصها مى گردد و
عوامل و علل باعث اين نارساييها مى شود؛ چنانچه در عالم بعد از رحم نيز
عوامل و علل ، نقصها و كمبودها را به وجود مى آورند كه شناخت اين
علل و عوامل به طور تفصيل ، در سلسله هاى طولانى و شعبى كه دارند، همان شناخت اسرار
قضا و قدر الهى است كه احاطه به آن براى افراد عادى كه مؤ يد من عنداللّه نيستند هرچه
هم عالم و دانشمند باشند ميسّر نيست .
مطلب ديگرى كه در اينجا تذكرش لازم است اين كه : اين گفته كه به مواليد ناقص
الخلقة ظلم مى شود، بر اساس حساب مادّى و دنيايى است و اينكه همه چيز از ديده آسايش و
راحتى يا زحمت و ناراحتى دنيايى بررسى شود وناقص الخلقه ها را بدبخت و تندرستها
را خوشبخت بشمارند و زحمات و صدمات و مصايب و مجاهدات آنان ، تلافى و تدارك نشود.
در اين صورت هرچه بر سر اين افراد بيايد خسارت و زيان جبران ناپذير و بدون
تدارك است و اين افراد در زندگى مغبون و محكوم به بدبختى هستند و غير از اين رنج و
زحمت و نگرانى و گرفتارى و سختى بهره اى از زندگانى نمى برند.
بر اساس حساب دنيايى و مكتب مادّى ، ثمره همين است و غير از اين نيست . اين افراد هيچ
نتيجه اى از زندگى نمى برند و بهتر اين است كه هرچه زودتر حياتشان - اگرچه به
خودكشى باشد - پايان پذيرد. بلكه بنا براين حساب ، تامّ الخلقه ها بالا خره چون
زندگيشان آلوده به مرارتها وتلخيها و ناكاميها و نگرانيهاست و حيات و وجودشان ترجمه
و تفسيرى كه واقعا دلپسند و آرامبخش باشد ندارد، عدمشان بهتر از وجودشان بوده است .
و اگر هم فرض كنيم هيچ گونه نگرانى برايشان پيش نيايد، اگر فقط حساب
زندگى اين جهان است باز هم اين حيات براى آنان حاصلى ندارد.
اما بر حسب مكتب زنده و اميد بخش و الهى اسلام ، هيچ فردى محكوم به بدبختى نيست و
زندگيش بيهوده و بى ثمر نمى باشد، مكتب اسلام عاليترين تفسير و ترجمه را از حيات
بشر كرده و جمال واقعى حيات را به بشر نشان داده و او را شيفته و دلباخته آن مى كند و
ياءس و نااميدى در قاموس اين مكتب وجود ندارد.
مكتب اسلام مى گويد: تمام افراد در مسير كسب
كمال انسانيت قرار دارند و دنيا مقدمه آخرت است و لذت واقعى و خوشبختى حقيقى وقتى
حاصل مى شود كه شخص ، خود را نايل به كمال انسانيت ببيند و براى هركس رسيدن به
كمال انسانى و سعادت واقعى فراهم است و مى تواند هم در اين دنيا سعادتمند باشد و هم
در آن دنيا و اگرچه به ظاهر امكانات بعضى بيشتر باشد ولى آنانكه امكانات كمتر
دارند چون مسؤ وليتشان و تكاليفشان كمتر است با آنها در امكان توفيق كسب
كمال برابرند.
كسى كه چشم ندارد و گوشش كر است و زبانش
لال ، مى تواند انسان كاملى باشد و بسا در ميان انسانهاى ناقص الخلقه افرادى يافت
مى شوند كه در كمال انسانى و خوشبختى واقعى به مراتب بالاتر از بسيارى از تامّ
الخلقه ها مى باشند و درك و فهم وتفسير و تعبيرشان از مطالب حيات ، عالى و اميد
بخش و مشحون از رضا بگذشته و حال و آينده است ؛ چون صعود به آسمان بلند انسانيت
بدون چشم و دست و پا و بدون مال و مكنت و ثروت و كاخ و تمتّعات مادّى ديگر هم ممكن است
و نداشتن گوش ودست و پا و مال و منال كسى را از كسب خوشبختى و لذت حقيقى و آنچه
ارزش يك انسان به آن است باز نمى دارد.
علاوه بر اين ، بر حسب عقايد اسلامى و تعاليم مكتب اسلام ، كاستيهايى را كه بندگان
مؤ من داشته باشند، خدا در جهان ديگر جبران مى نمايد و عوض مى بخشد و به مصيبت
ديدگان و صابرين ، پاداش بى حساب مى دهد. و آن قدر اين مردم پاداش مى گيرند كه
آرزو مى نمايند كاش بلا و مصيبات آنان زيادتر شده بود تا به پاداش بيشتر و ثواب
زيادتر مى رسيدند. در روايات رسيده است كه : آرزو مى كنند بدنهاى آنان در دنيا با
مقراض بريده شده بود و صبر كرده بودند تا امروز به اجر زيادتر مى رسيدند.
خلاصه تمام فقدانات آنان تدارك مى شود. بيمارى كه به درد مبتلا مى گردد و سلامتى
و تندرستيش را به طور موقت يا دايم از دست مى دهد، فقيرى كه محتاج مى گردد و هركس
صدمه اى بخورد بدون عوض نخواهد بود. بنابراين ، از اين نظر هم خسارت و زيانى
بر اين افراد نيست جز اينكه مدت زحمت آنها بسا از نظر ما، در دنيا زياد شمرده شود كه
آن هم پس از گذشت حيات دنيايى با ديگران تفاوت ندارد و مانند كسى است كه براى
هزارها سال ، ناز و نعمت و راحتى چند ساله خود را در زحمت و رنج بيندازد.
پس با حساب مكتب ايمان به خدا و پاداش روز جزا و فهم و درك لذت
كمال انسانى و اينكه خدا عالم به استحقاق بندگان و چگونگى شرايط و موانع و
امكانات هركس است و هيچ كس را كمتر از استحقاقش عطا نمى كند، اين
مسايل حل شده است . شدايد و سختيها و درد و مرض و فقر و مصيبت بر افرادى كه واقعا در
مكتب اسلام تربيت شوند پيروز و غالب نخواهد شد و چنين افراد عارف و موفق ، در همين
دنيا هم بدبخت نيستند و با رضا به قضا و قدر الهى و ارتباط با ملا اعلى و عالم غيب و
با ياد و ذكر خدا و ايمان به ثواب و وعده هاى الهى بر تمام جراحات روحى و جسمى
مرهم مى گذارند. و چون با چشم خوش بينى مى نگرند زحمت درد و الم را مى پذيرند و
زهر را مانند شهد مى نوشند. و از اينكه نعمت و ناز دنيا مانع از توجه آنان به خدا نشده و
آنان را مغرور و سرگرم و متكبر نكرده و درد و الم و مصيبت ، آنان را به ذكر و ياد خدا و
گفتن يا اللّه ! و ياربّ! و دعا و مناجات مشغول داشته است ، خوشحالند. و بدترين حالات
و سخت ترين مصايب را غفلت و فراموشى از يادخدا مى دانند و مى گويند:
تا بخوانى مر خدا را در نهان |
صلوات و رحمت خدا آنان را آرام مى كند (اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ
هُمُ الْمُهْتَدُونَ)(116) كه هدايت شده و راه يافته اند. با بى پايى چنان سير و سلوكى
در عوالم انسانيّت دارند كه آدمهاى با پا در تمام عمر، آن سير و سلوك را ندارند.
بنابراين مطالب و توضيحات و بر حسب اين نظرات ، هرگز كسى كه ناقص الخلقه
باشد يا ناقص الخلقه بشود محكوم به بدبختى و خسارت و بيچارگى نيست و براى او
سعادت و خوش بختى اگر بيشتر از ديگران امكان نداشته باشد، حد
اقل كمتر نمى باشد.
خداوند متعال ما را به معارف قرآن و اسلام كه در هر ظلمت و تاريكى ، چراغ و يگانه
وسيله نجات است ، هدايت فرمايد.
پرسش چهاردهم (117)
با اينكه دين مقدس اسلام هرگونه تبعيض را از ميان برداشته است آيا حكم به نجاست
كفار يك نوع تبعيض به شمار نمى رود؟ و آيا حكم به طهارت
اهل كتاب كه بعضى از فقهاى عاليقدر شيعه به آن فتوا داده اند، با
عدل و مساوات اسلام موافق تر نيست ؟ و آيا همين جهت ، مؤ يد و مرجح نظر آنانكه فتوا به
طهارت داده اند نمى باشد؟
پاسخ :
همان طور كه متذكر شده ايد در مقررات و برنامه هاى اسلامى هيچ گونه تبعيض وجود
ندارد و يكى از برنامه هاى اساسى اسلام ، الغاى تبعيضات است و اگر نظام اسلام را
كه نظام جهانى است تصور و بررسى نماييد، آن را از هرگونه تبعيض ، خالص و پاك
خواهيد يافت . اسلام ، حقوق انسانها را محترم شمرده است و به كسانى كه تبعيضات را
به هر اسم و رسم ترويج مى نمايند هشدار داده و آنها را به سختى نكوهش كرده ومورد مؤ
اخذه قرار داده است . و به احدى اجازه نداده است كه با تبعيضات نژادى و صنفى وطبقه اى
و منطقه اى و تبعيضات ديگر، موافقت كند.
رسالت اسلام و دعوت قرآن ، شامل تمام جوامع افراد انسان است و خطابهايى
مثل ((يا ايها النّاس )) و ((و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين )) همگانى و جهانى بودن اين
كيش و برابرى و مساوات همگان را در اين دعوت آسمانى اعلام مى دارد تا كسى گمان نكند
كه دعوت اسلام يك دعوت خصوصى و رسالت منطقه اى و اقليمى و هدف آن فقط اصلاح
يك قوم و حفظ منافع يك ملت و اهل يك ناحيه است و تا همه بدانند كه دعوت اسلام به كسى
اختصاص ندارد و تشريفات آن براى همه و هدايت زن و مرد و سياه و سفيد و شهرى و
روستايى و تمام طبقات واصناف است .
هدف رسالت اسلام برداشتن فاصله ها و رفع تبعيضات و كوشش براى تاءسيس يك
جامعه انسانى جهانى است . و همه جا و همه نقاط را در نظر گرفته و به آسيائى و
افريقائى و اروپائى و آمريكائى و تمام افراد انسان به يك نظر نگريسته است .
پرچم اسلام به هيچ كشور، قوم ، نژاد و شخصى منتسب نيست و به خدا و اسلام و ايمان
آورندگان ، در هركجا و هر سرزمين واهل هر منطقه باشند، تعلق دارد. و رمز برادرى و
برابرى انسانهاست و مانند پرچمها و شعارهاى ديگر رمز تفرق و اختصاص و عنوان
جدايى و اختلاف نيست .
لذا اين سؤ ال براى بعضى پيش مى آيد كه : با اينكه اسلام علمدار مبارزه با تبعيضات
است پس حكم به نجاست كفار را چگونه بايد تعبير و تفسير كرد كه تبعيض شمرده
نشود.
از اين سؤ ال ضمن توجه به چند نكته ، پاسخ مى دهيم . تبعيض اين است كه با
شرايطمتساوى دو نوع رفتار شود و دونوع قانون و مقررات وضع شود
مثل اينكه رژيم ونظامى نسبت به اتباع خود در شرايط متساوى دو نوع مقررات داشته
باشد.
چنانچه اگر نظام اسلامى نسبت به مسلمانان سياه و سفيد، تفاوتى مقرركرده بود،
مثل اينكه خونبهاى آنان را مختلف معين كرده بود يا مسجدشان را جدا يا سياه پوست را از
بعض حقوق محروم كرده بود، اين طريقه ، تبعيض بود.
همچنين اگر در شرايط متساوى به مرد مسلمان نسبت به زن مسلمان امتيازى داده بود يا در
موردى قانونى به نفع زراندوزان و زورمندان داشت ،
مثل اينكه خونبهاى يك نفر سرمايه دار يا اشراف زاده و پيغمبر زاده را بيشتر معين كرده
بود، باز اين روش ، تبعيض بود. و همچنين اگر حق
تحصيل و درس خواندن و كسب علم را مخصوص طبقه اى كرده بود و طبقه ديگر را محروم
ساخته بود، چنانچه در ايران تا قبل از اسلام
معمول بود، اين هم تبعيض بود كه اسلام از تمام اين تبعيضات منزّه است .
ساير رژيمها و نظامات نيز اگر در بين اتباعشان به گونه اى امتيازى و اختصاصى در
شرايط متساوى باشد، تبعيض شمرده مى شود.
اما اگر در مورد اتباع و گروندگان به رژيم نسبت به غير اتباع امتيازى و اختصاصى
باشد، مانند اينكه احراز مقامى را به اتباع و گروندگان اختصاص بدهند، ياغير اتباع
را از مداخله در تعيين نظام و هيئت حاكمه يا هيئت مقنّنه محروم كنند، اين كار تبعيض نيست ؛
چون لازمه حفظ موجوديت يك رژيم اين است كه اجراى امور به اتباع و گروندگان آن نظام
و رژيم واگذار شود.
و همچنين اگر امتياز يا محروميّت فرد يا طبقه اى بر اثر
عمل اختيارى آن فرد يا طبقه مقرر شود، اين كار، تبعيض و امتياز دادن به يك گروه و يك
صنف و يك دسته و سلب حق از ديگرى نيست . پس اگر بر اساس ارتكاب بعضى
اعمال ، قانون ، طبقه اى يا اشخاصى را به طور موقت يا دايم از حقوق اجتماعى ،
مثل حق انتخاب شدن و انتخاب كردن ، محروم نمود نبايد اين قانون را تبعيض شمرد؛
چنانچه اگر قانون ، كسانى را كه سوابق دزدى و جنايت دارند از ورود در مجامع عمومى
ممنوع كند نمى توان آن قانون را به عنوان تبعيض ، مورد اعتراض قرار داد. و نيز اگر
افرادى يا طبقه اى به واسطه مقام و شاءنى كه دارند از مداخله در كارى محروم
شوند،يافردى رابه واسطه آن كه سلامت تن يا روح ديگران در خطر نيفتد از ورود به
كشور خودش يا كشور ديگر ممنوع كنند، تبعيض واقع نشده است .
با اين مقدّمات و با توجّه به اين اصول ، معلوم مى شود كه در حكم به نجاست كفّار
تبعيضى نيست و اين حكم با تفصيلات و حدودى كه در فقه اسلامى دارد، كاملا منطقى و
حكيمانه است ، اگر چه از نظر يك جوان دلباخته اوضاع و مظاهر دلفريب فرنگستان ،
نجس بودن يك دختر سفيد پوست زيباى فرنگى با آن آرايش و نظافت و لطافت ظاهر و
پاك بودن يك پير زن سياه پوست ، تبعيض و حكمى خشن ، خلاف ذوق و عشق باشد.
بديهى است با عينك مثل اين جوان و افراد غربزده ، بررسى اين
مسايل نتيجه اى غير از اين نخواهد داشت . ولى اگر اين موضوع را حكيمانه و حاذقانه در
محكمه عقل و انديشه بررسى نمايند تصديق مى كنند كه اين گونه احكام بر فلسفه هاى
عالى و اصول محكم و مصالح مهم قراردارد و اين نظام جامع و وسيع و
كامل اسلام است كه در هر برنامه اى وسعت و
كمال و جامعيّت آن آشكار است .
اينك نتيجه اين مطالب و بررسيها
1 - حكم به نجاست كفار اگرچه ممكن است مستند به پليدى فكر و روح و روان كافر
باشد ولى در ظاهر، حكم به قطع بعض روابط با كافر است كه مسلمان را از اينكه از
هرجهت با بيگانه يگانه شود و تحت تاءثير افكار و عادات و اخلاق كفار قرار بگيرد
مصونيّت مى دهد و استقلال او را حفظ مى نمايد و او را از اينكه عضو خانواده مسيحى گردد
مانع مى شود. و چنين برنامه اى را تبعيض نمى گويند.
2 - اين حكم مانند برنامه قرنطينه كه در مرزهاى كشور انجام مى شود، مانع از نفوذ
اخلاق و آداب كفار در اجتماع مى گردد و بين مسلمانان و روش و رفتار كفار، فاصله ايجاد
مى نمايد.
3 - اين حكم نظير يك كيفر و مجازات است . چون كفر به خدا و به احكام خدا از نظر اسلام
بزرگترين جرم است و كافر، سزاوار اين كيفر است ؛ چنانچه در مورد فسّاق و مرتكبان
گناهان كبيره ؛ مانند شارب الخمر، دزد، ستمگر، آدمكش ، زناكار و رباخوار نيز در مقررات
اسلامى محروميتهايى هست ، مثل اينكه شهادتشان
مقبول نمى شود و از مناصبى كه شرط آن عدالت است محروم مى گردند. اين قسم برنامه
ها هم تبعيض نيست .
4 - چنانچه توضيح داده شد اگر در نظامى نسبت به اتباع آن نظام با شرايطى متساوى
تفاوتى در نظر گرفته شده باشد تبعيض است ، اما اگر نسبت به گروندگان و اتباع
يك نظام امتياز و اختصاصى در برابر غير اتباع مقرر شود تبعيض نيست . و حكم به
نجاست كفار كه موجب قطع بعضى ارتباطات با آنان است ، از اين قسم مى باشد.
و آخرين سخنى كه در اينجا هست اين است كه حكم به نجاست كفار به طور موقت و تا
موقعى كه برنامه هاى اسلامى در تمام جهان پياده نشده و كافرى وجود داشته باشد اجرا
مى شود. اما وقتى تمام افراد بشريت به عضويت جامعه جهانى اسلامى درآمدند، ديگر
موضوعى براى اين حكم باقى نخواهد ماند. ما و همه متفكران و روشنفكران و محققانى كه
پيرامون اوضاع دنيا و رژيمهاى ناقص حاكم بر جوامع و پيرامون تعاليم آسمانى
اسلام مطالعات دارند اطمينان داريم كه آينده دنيا با اسلام خواهد بود و وحدت جامعه
بشريت و وحدت حكومت و نظام و وحدت قوانين و آداب و تساوى
كامل و صحيح در پرتو تعاليم اسلام حاصل خواهد شد.
وَآخَرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ
|