شاه مقصر تمام جنايات و گرفتارى ها است ، نه خرابكاران و دهقانان
عرض كردم در ولادت آن آقا (حضرت رسول سلام الله عليه ) آتشكده ها خاموش شد، يا
كنايه از اين كه اين مبداء خاموش كردن آتشكده هاى ظلم است و ايشان (شاه ) مى خواست آن را
روشن كند، در اطراف يزد تاييد كرده است از قرارى كه گفته اند بعض آتشكده ها را،
تاريخ را هم تغيير داد و بنا داشت كه اين كارها را يكى بعد از ديگرى بكند كه ملت به
داد ما رسيد و پايه هاى كنگره هاى قصر كسرى فرو ريخت (كنايه از اين كه ظلم بايد
بريزد). ايشان را مى بينيد كه با اين ملت چه كرد، چه ظلم ها
به اين ملت كرد و دارد مى كند؟ حالائى كه اين نفس هاى آخر هست و حركات مذبوحانه است
حالا تازه يك فكرهائى به كله اش افتاده است ، به اسم كولى ها در كرمان و از قرارى
كه مى گويند به اسم بيابانگردها، يك دسته اى آورده اند (حالا از آنها هم اگر يك چيزى
به آنها داده باشند و آوردند، نمى دانم ) اما نظير مدرسه فيضيه و آن
سال كه ديگر ما حاضر بوديم و در قم بوديم كه اين سازمان امنيتى ها را و اين كماندوها
را به اسم دهقان ريختند در مدرسه فيضيه و قرآن آتش زدند، عمامه ها آتش زدند،
اشخاصى از پشت بام انداختند پائين و از بين بردند. به وسيله كماندوها به اسم اين كه
دهقان ها هستند، دهقان ها ديگر آخوند نمى خواهند!! اينها ديگر قرآن نمى خواهند!! آخوند نمى
خواهند!! دهقان اين جور است ! دهقان ، هر وقت هم از او بپرسى ، هم قرآن را مى خواهد و هم
اسلام . عاشق اسلام است دهقان هاى ما اين كماندوها و يا اينهائى هستند كه شما تربيت
كرديد براى اينكه اسلام را بكوبيد!؟ آنوقت اينكار را كرديد كه ديگر ما بوديم و
حاضر وقعه بوديم ، حتى منزل ما هم آمدند منتهى من با يك ضربه
مقابل نگذاشتم كه آن كارهائى كه مى خواهند، بكنند.اجتماع بود آنجا
اوايل اين قضايا بود و اجتماع بود و بعضى صحبت مى خواستند بكنند و خود من هم شايد
صحبت كردم يا مى خواستم بكنم ، به من گفتند كه ، ديدم خودم هم كه يك صلوات هاى بى
مورد فرستاده شد، من به يكى از رفقا گفتم كه : (برو بگو اگر در اين جا يك شلوغى
بكنيد، من مى روم در صحن حضرت معصومه (ع )، آنجا مى روم منبر و حرف هايم را آن جا مى
زنم .) اينها مامور نبودند يك همچنين كارى كه همچو عكس العملى دارد بكنند، نمى دانستند
كه بايد چه بكنند، ترك كردند و همان روز در مدرسه فيضيه ريختند و همان بساط را
درست كردند و - عرض مى كنم كه - همان جنايات را همان عصرش در مدرسه فيضيه آن
جنايات را كردند. آن روز به صورت دهقان آن بساط و آن رسواگرى ها را كردند، حالا
شروع كردند به اين كه كولى ها چيز كرده اند، در آن جا به اسم كولى ها و در جاهاى
ديگر هم باز همان مساءله كه :
(مردم ، دهقان ها، رعيت ها اين كار را مى كنند.) خودشان ريختند در شهر عرض مى كنم كه
همدان را آن طور با وضع فجيع به مردم حمله كردند و زنجان هم همين طور
نقل مى كنند. در قم هم دو سه روز است كه تشنجات است و تيراندازى است و آدمكشى است .
در تهران هم بعضى جاهايش تشنجات بوده است و راديو هم همين امروز كه آوردند پيش من و
يك مقدارش را گوش كردم در خيلى جاها اسم برده كه تشنجات است و - اينها - روز
چهارم آبان و روز تولد ايشان ، اين جشن مردم است سياهپوشى است بله اينها هم گويند
(يكى دوجا را اسم بردند) مراغه ، ظاهرا مثل اينكه مراغه بوده ، كجا بود، آنجاها چه
كردند،يك مشتى هم حرف مى زنند. حالا كى چه كرده من نمى دانم كه تا چه اندازه راست مى
گويند و اشخاص كى بودند اما از آن طرف خودشان بسيارى از شهرها را اسم بردند و
آنى كه آنها مى گويند، آن نيست ، تنها آنها نيست بعد بايد اطلاع به شما برسد. در
ولادت رسول اكرم (ص ) اين دو قضيه مهم مبداءش بوده است : خاموش كردن جهات شركى و
آتش پرستى و فرو ريختن كنگره ظلم در تولد ايشان هم مبداء برافروخته شدن اساس
آتش پرستى (اگر مهلت به او مى دادند) كه نمونه اش تغيير تاريخ بود و بر پا
كردن كنگره هاى ظلم همه جانبه كه ازآن ظلم ها
اين آتش سوزى هاست خوب ! يك دسته مردم بيچاره كه رفتند توى سينما، البته سينماى
ايران جاى ، رفتن نيست ، اين يك - چيزى است كه - مصيبتى است كه بر ايران وارد است
كه جوان هاى ما را اين سينماها ضايع مى كند، خراب كند لكن يك عده مردمى كه رفتند در
آنجا، اينها چه كرده بودند كه لايق اين بودند كه بايد در آن را شهربانى بيايد ببندد
و اگر بخواهند مردم باز كنند، اجازه بازكردن ندهند؟ موارد معلومى است كه با نقشه مواد
آتش سوزى را گذاشته بودند آتش بزنند، يك مردم بيچاره را در آن جا بسوزانند و
خاكستر كنند. تمام مقصد اين بود كه بگويند: اينها را كه خرابكارها كنند. خوب
خرابكارى هم حدى دارد كه خرابكارى بكنيد و گردن خرابكار بگذاريد. يك همچنين مردمى
هستند اينها. ايرانى ها مبتلا به يك همچو رژيمى هستند. حالا هم كه در كرمان آن فضاحت را
در آوردند در مسجد ريختند مردم را يك دسته اى خفه شان كردند به وسيله گازها و چيزها،
يك دسته اى را كشتند. بچه و زن و مرد و بزرگ را، مسجد را همه چيزش را آتش زدند، معبد
مسلمان ها را، بعد هم ريختند توى بازار و بازار را آتش زدند و غارت كردند. حالا تازه
مى گويند كه بناست بفرستيم تحقيق كنند چه كسى چنين كارى را كرده است ! كى را
بفرستند كه تحقيق كند؟ همان كه فرستادند تحقيق كرد در آبادان چه كسى چنين كارى
كرده ؟! آن ظالمى كه اين كار را كرده است ، اعليحضرت خواهند او را مجازات كنند؟ آن آقا
خودت هستى . مبداء همه ظلم ها، مبداء گرفتارى مردم خود ايشان هستند.
اگر ملت ايران همت نكند و زود كلك اين را نكند خيلى كارها اين مى خواهد بكند. بايد به داد
ملت رسيد. بايد هر كس در هر جا هست كمك كند به اين ملت والا اين مرد اساس همه چيز را
خواهد برد. حالا بعد از اين كه در كرمان آن فضاحت ها را كردند و به اسم نمى دانم
كولى وكذا (كولى تر از خودشان هيچ كس نيست ) به اسم اين حرف ها، حالا تازه بله ،
فرستاده اند براى اين كه تحقيق كنند،ببينند كه چه كسى همچنين كارى راكرده و كى
همچنين ظلمى كرده آقا ديگر ملت باورش نمى آيد اين حرف هاى شما را. همان اولى كه در
آبادان اين كارها شد خود مردم آبادان ريختند بيرون فهميدند كه آنها خودشان كرده اند
براى اين كه شواهد بود اگر كسى و اگر يك آدم شلوغكارى مى خواست اين كار را بكند
با اين نظم آتش سوزى را با اين نظم درست كند و مواد آتش زا را با اين نظم درست بكند
و بعد هم در اين جا را ببندد و اجازه ندهد كه كسى بيرون بيايد نمى توانست از آن جا مردم
صدايشان در آمد حالا هم هر وقت طرح بشود، مردم خودشان مى گويند، در قبرستان هم كه
رفتند آن همه تظاهر كردند بر خلاف . حالا هم قضيه كرمان همين طور است قضيه همدان
همين طور است ، قضيه زنجان همين طور است حالا ايشان تازه به فكر اين افتاده است كه با
اين صورت مردم را بكوبد. همه مردم مى دانند كه همه ظلم ها با دستور اوست . ممكن نيست
كه يك شهربانى آتش به مردم روشن كند الا با اذن ايشان . مگر جرات مى كنند كه آدم
بكشند اينها اگر اذن اين نباشد؟ اگر امر اين ، امر اكيد اين نباشد؟
در 15 خرداد خود ايشان فرمانده بود، فرمانده قوا از قرارى كه
نقل مى كنند بود. همه اين جاها فرمانده اش خود اين آقا است . اين مبداء ولادتى است كه مردم
ايران گرفتارش هستند و انشاءالله خداوند رفع كند اين اساس ظلم را، بيرق را
بخواباند انشاءالله و انشاءالله نزديك است ، نزديك است .
اين طور دست و پا زدن ، دست و پا زدن آن حيوانى است كه سرش را بريده اند و حالا مى
خواهد دست و پا بزند.
اداى تكليف ، با تبليغات دامنه دار عليه اجانب
لكن همه ما مكلف هستيم ، همه ما تكليف داريم در اينجا كه هر يك از شمائى كه مى تواند
مطلب مسائل ايران را برساند به روزنامه هاى اين جا، به مجلات اين جا، به رفقاى
مدرسه اى شان ، به دانشگاه هاى اين جا برسانيد مطالب ايران را، بگوئيد به مردم .
الان تبليغات اينها، آن تبليغات دامنه دارشان ، الان هم باز شايد پيش يك اشخاصى مبهم
باشد قضيه كه چيست . آيا همانطورى است كه آمريكا مى گويد كه اينها را چون به آنها
آزادى داده اند! آزادى تند داده اند! و زياد داده اند! اينها از آزادى صدايشان درآمده ! تخمه
كرده اند ملت ايران از آزادى كه به او داده است ؟ زياديش آمده آزادى كه فريادش درآمده ؟!
خوب منطق آقاى كارتر اين است . در روزنامه ها بود كه ايشان گفتند كه يك دموكراسى
تندى ، يك آزادى تندى داده است و همين منشاء شد (در روزنامه كيهان بود يا اطلاعات ) كه
مردم با آن مخالفت مى كنند! اين طور است ؟ اين آزادى داده به مردم ؟! چون آزادى داده ، باز
فرياد كنند يا آزادى ، يا آزادى ؟! چون مستقل هست و تمدن بزرگ هست
طرح خطر كمونيست ، حربه اى براى ايجاد رعب و وحشت در اذهان ملت
همين امروز هم اين مرد مى گفت كه ايران مى بينيد چه آزادى هائى دارد! داريد همه شما مى
بينيد ما چه آزادى اى داده ايم به اين ملت ! همين امروز داشت صحبت مى كرد، در چهارم آبان .
من تعجب مى كنم ، خدا مى داند تعجب دارد كه اينها چه جور آدميند... و ثانيا يك رعبى در مردم
مسلمان پيدا بشود كه به قول شاه اگر من نباشم كمونيست است ، دنيا اصلا به هم مى
خورد. اگر ايشان نباشداصلا ايرانى در كار نيست !! پس ايران يعنى محمد رضا.اگر
ايشان نباشد، ديگر ايران در كار نيست ! ايشان هم مى گويند كه (خوب ما ايرانى مى
خواهيم تا در آن زندگى كنيم ، تا در آن اختلافات كنيم و چه كنيم ، خوب ايرانى نمى
ماند ديگر) اين جوان هائى كه يك همچنين شعارهائى (كه شعارهاى صحيح نيست ) مى دهند،
اينها دارند كمك مى كنند به اين دستگاه . از يك جهت كمك كه مردم ايران كه ديگر از اين
حرف ها نمى ترسند لكن خوب به خيال خودشان كه يك دسته اى از مردم بترسند كه مبادا
اگر شاه برود اين كمونيست ها بيايند. از يك طرف خود همين اختلاف بين خود جوان ها و دو
دستگى بين جوان ها كمك بر اين دستگاه است ، بنابراين شمائى كه مى خواهيد اين آقا را
به خيال خودتان سرنگون كنيد، پايه هاى ظلمش را مستحكم مى كنيد، من متاءسفم كه اينها
اينطور بدون اينكه ملتفت باشند چه مى كنند دارند كمك مى كنند، آنهائى كه شما را دعوت
مى كنند به اين شعارها، آنها وابسته به خود دستگاه هستند. الان توده اى هائى كه اسمى
بودند و رسمى بودند، در دستگاه ايشان نوكرند اين كمونيست ها روسايشان بچه ها و
جوان هاى ما بازى خورده اند اگر چنانچه يك همچنين كارى بكنند. اينها باز نور اسلام در
شان هست منتهى بازى خورده اند، اينها رها كنند اين جنايتكارها را. آنهائى كه دعوتشان مى
كنند به اينها،
آنها مى خواهند حفظ كنند شاه را و شما ملتفت نيستيد. چه در
داخل اين مسائل باشد و چه در خارج تبليغات براى حفظ اين آدم است با تشبث به هر چيز.
تشبث به هر چيز كه مى توانند مى كنند كه اين آدم باقى بماند تشبث به - نمى دانم
- اين مسائل يكى از چيزهائى است كه اينها مى كنند. بيدار بشويد اين جوان هاى ما توجه
كنند به مسائل روز مسائل روز مسائل صحيح دقيق است و خود هزار و پانصد نفر (اگر
راست باشد هزار و پانصد نفر دانشجو دليل بر شكست كمونيست است در ايران براى
اينكه هزار و پانصد نفر در مقابل سى ميليون جمعيت كه همه علم را بلند كرده اند، مى
گويند قرآن مى خواهيم ، اين دليل بر اين است كه اينها شكست خورده اند در ايران ، نه
اينكه اگر ايشان برود كمونيست در كار مى آيد، اگر ايشان بروند كمونيست يك دانه هم
پيدا نخواهد شد براى اينكه اگر ما فرض كرديم يكهزار و پانصد نفر، پنجهزار نفر
باشند، همين جوان هاى قم مى خورند اينها را، لازم نيست تهران هم دخالت بكند، همين جوان
هاى قم ما مى خورند اينها را. كمونيست چه غلطى مى تواند بكند، بازيتان داده اند، اينها
حرف است . مى خواهند از شما يك چيزى بگيرند كه براى شاه مفيد باشد. شما را استثمار
كرده اند الان ، استحمار كرده اند شما را. به اين حرف ها گوش ندهيد.
امروز اختلاف انتحار مسلمين است
همه با هم همصدا بشويد، همه با مسلمان ها همصدا. اگر اين صداى توحيد را با هم بلند
كنيد، اين تمام شود كارش . اختلاف نيندازيد كه هر كس از يك گوشه اى بگيرد. امروز
اختلاف ، انتحار مسلمين است . بايد همه با هم باشيد. همه يك صدا همه با يك صدا و آن يك
صدا اين است : مرگ بر اين شاه و بر اين سلطنت ، مرگ بر آنهائى كه اين را پشتيبانى
مى كنند مثل كارتر و امثال اينها. اين شعار ماست و ملت پيش مى برد. نترسيد از اين حرف
ها و هياهوها، مگر يك ملتى كه پا شده است يك حرف حقى را مى زند شود تحميلش كرد
ديگر؟ ديديم حكومت هاى نظامى نتوانست هيچ كارى بكند، مگر قم حاكم نظامى نيست الان ؟
سه چهار روز است در قم شعارها هست ، دعواها هست مگر تهران نيست ؟ تهران هم همين طور.
در برابر قيام و خون مردم تبليغ كنيد
من از خداى تبارك و تعالى سلامت برادرهائى كه در
داخل هستند و در خارج هستند و همه براى اسلام فداكارى مى كنند مى خواهم . خداوند همه شما
را موفق كند. خدا همه شما را سلامت بدارد. همه بايد جديت كنيد كه اين ملتى كه الان بپا
خاسته و خون دارد مى دهد، جديت كنيد، همراهى كنيد تا اينكه انشاءالله پيش ببرند اينها و
همراهى شما در خارج تبليغات است الان آنها مواجه با كماندوها و كولى ها (به اصطلاح
خودشان كه همان كماندوها هستند) هستند و خونشان را دارند مى دهند، شما در اينجا هستيد و
بايد هر طورى كه مى توانيد با تبليغات به آنها كمك بكنيد.
و السلام
تاريخ 5/8/57
مصاحبه امام خمينى با خبرنگار تلويزيون فرانسه
سؤ ال : آيا در حكومت انتقالى با حضور شاه شما شركت خواهيد كرد؟ به چه شرط؟
جواب : با حضور شاه ، ما در هيچ حكومتى ، چه انتقالى و چه غير انتقالى ، شركت نخواهيم
كرد و هيچ شرطى را هم نمى پذيريم .
سؤ ال : آيا از آن بيم داريد كه با رفتن شاه ، بحران سياسى و اقتصادى بدتر شود؟
جواب : با بودن شاه بحران هاى سياسى و اقتصادى است ، براى اينكه ملت با او همكارى
ندارد و اين موجب بحران است . شاه برود، بحران رفع مى شود.
سؤ ال : آيا جنبش و نهضت اخير ايران از طرف يك ايدئولوژى ماركسيستى هدايت و حمايت
شده يا مى شود؟
جواب : ابدا، نه هدايت شده و نه مى شود، نه خواهد شد و نه حمايت آن مورد
قبول كسى است .
سؤ ال : آيا حمايت و كمك يك كشور كمونيستى را
قبول خواهيد كرد؟
جواب : ما مى خواهيم مستقل باشيم و حمايت هيچ كشورى را
قبول نخواهيم كرد و تحت الحمايت هيچ كشورى نيستيم .
سؤ ال : آيا اسلام با قوانين بدون انعطافى كه دارد، مى تواند آزادى و پيشرفت اجتماعى
را ضمانت نمايد؟ نمونه اى از آن را در كشور ديگرى نشان بدهيد.
جواب : اولا اسلام قوانين اساسيش انعطاف ندارد و بسيارى از قوانينش با نظرهاى خاصى
انعطاف
دارد و مى تواند تضمين همه انحاء دموكراسى را بكند و كشورى كه ما مى خواهيم ، كشور
اسلامى به همه معناست و در خارج نظيرش الان نيست ، سابقا بوده .
سؤ ال : نهضت اخير ايران را متهم مى كنند كه واپسگراست ، نظر شما چيست ؟ جواب نهضت
اخير براى اين است كه واپسگرائى ها را رد كند. آن دولت شاه و
امثال اوست كه تمام جهات عقب نشينى را و عقب ماندگى را به ما داده . ما مى خواهيم همان ها را
رفع كنيم و نهضت ما نهضت متمدن پيشگراست .
سؤ ال : شما خواهان رفتن شاه هستيد، مى توانيد
دلائل آن را شرح دهيد؟ آيا آرزوى كشته شدن و از بين رفتن شاه را داريد؟
جواب : ما بيش از 15 سال است كه دلائل محكوميت شاه و لزوم رفتن او را در اعلاميه هاى خود
ذكر كرده ايم و الان براى شما بعضى دلائل را بايد ذكر كنم :
- ايران - 50 سال بيشتر است كه دولت هاى خارجى ، پدر شاه و شاه را بر ما
تحميل كرده اند. شاه سابق را به حسب اعتراف انگليس ها، انگليس ها آوردند و حاكم كردند
بر مملكت ما. در راديو دهلى اين مطلب را تصريح كردند و شاه ما، شاه فعلى ، در يكى از
كتاب هايش نوشت كه متفقين كه در زمان جنگ به ايران آمدند، مرا به سلطنت انتخاب كرده و
صلاح اين ديدند كه من سلطان باشم . ما 50
سال است كه تحت فشار و اختناق فوق العاده بسر مى بريم . ما نه فرهنگ
مستقل داريم ، نه لشكر و نظام مستقل داريم و نه اقتصاد صحيح داريم و نه جهات سياسى
ما يك سياست سالم است . فرهنگ ما فرهنگى است كه با دستور ديگران ، شاه
تحميل كرده است و مدارس ما، مدارس فرهنگى ما، غالبا به
شكل نيمه تعطيل است يا تعطيل و در وقتى هم كه
اشتغال داشته باشند، دستور اين است كه اين ها را عقب نگه دارند و نگذارند كه
رجال دانشمند در مملكت ما پيدا بشود و تمام مطبوعات ما در تمام مواردى كه ، آلاتى كه
بايد تبليغ با آن بشود، تمام در اختيار شاه بوده است در اين 50
سال .
تمام انحاء آزادى از ملت ما سلب شده است . ما در اين 50
سال حتى يك مجلس ملى نداشتيم . در زمان رضا شاه با زور او رژيم را تغيير دادند يعنى
سلطنت را منتقل كردند و مجلس مرئوسان و موسساتى كه تاسيس كردند، تاسيس با
سرنيزه شد و ملت بكلى مخالف بود لكن سرنيزه نگذاشت كه اين مخالفت را اظهار كنند.
بنابراين اصل مجلس موسسان كه در زمان رضا شاه با سرنيزه درست شد، غير قانونى
بود، با غير قانونى بودن آن آمدن رضاشاه و رسيدن به سلطنت غير قانونى بود، با
غير قانونى بودن آن سلطنت محمد رضاشاه غيرقانونى
است . او - محمد رضا شاه - در تمام انحاء ترقى ملت ما، در تمام انحائش كارهائى
كرده است و نگذاشته است كه ملت ما رو به ترقى برود، نگذاشته است فرهنگ ما فرهنگ
مترقى باشد، نظام ما را در تحت نظارت نظام هاى ديگران قرار داده ، مستشاران آمريكائى
هستند كه نظام ما را اداره مى كنند، اقتصاد ما را بكلى از بين برده است ايران كه زراعتش از
بين رفته است و نفتش را هم دارند زياد خرج مى كنند و زياد مى دهند به ديگران كه اين هم
از بين برود. اگر محمد رضا شاه در سلطنت باقى باشد، چند
سال ديگر مملكت ما رو به فقر و نيستى خواهد رفت ، بنابراين تا ايشان نرفته است ،
مملكت ما نمى تواند روى آزادى و ترقى ببيند و بايد برود.
تاريخ 6/8/57
بيانات امام خمينى در ميان جمعى از ايرانيان
توجه و دعوت قرآن كريم به هر دو بعد معنوى و مادى است
بسم الله ارحمن الرحيم
من بازيك تذكراتى براى آقايانى كه در خارج كشور، در صفوف جماعات هستند لازم مى
دانم كه يك تذكراتى براى آقايان بدهم . سابق ، البته يك مدتى كه از اسلام گذشت
دستجات مختلفه اى از مردم اهل علم ، اينها توجهشان به معنويات اسلام بود و نظرشان
به آن آياتى و رواياتى كه مربوط به معنويات و تهذيب نفس و ماوراءالطبيعت داشت احكام
را و در قرآن كريم آيات زياد راجع به امور معنوى است يعنى آن وجهه انسانى كه از عالم
غيب است . تا مدت ها وضع اينطور بود كه - توجه - به آن احكام اجتماعى و سياسى و
اينها كه در اسلام بود توجه كم بود يا نبود، كم كم دستجاتى پيدا شدند كه
مسائل اجتماعى و مسائل سياسى و مسائل روز را عنوان كردند و اينها از اين طرف افتادند
يعنى توجهشان به صرف همين اجتماعيات و احكام سياسى و احكام حكومتى بود و به اين
جهات نگاه كردند. آنها تا مدت هاى قبل به آن طرف ورق نگاه مى كردند
مثل فلاسفه و عرفا و صوفيه و اينها، آن طرف ورق را نگاه مى كردند و در حرف هايشان
بيان همين معنويات بود و مردم را دعوت مى كردند به همان جهات معنويه اسلامى ، حتى
روايات يا آياتى كه وارد شده بود راجع به امور طبيعى و راجع به امور اجتماعى و
سياسى ، بعضى شان كوشش مى كردند كه اينها را برگردانند به همان امور معنوى و
همه را به آن ورق حساب كنند، جهت باطنى اسلام و قرآن را ملاحظه كنند. در
مقابل آنها الان ما مبتلا هستيم به ، البته آن هم ابتلائى بود، اين جهت هم كه فقط صرف
معنويات را نظر كردند و از اجتماعياتى كه در قرآن هست از آيات و اخبارى كه وارد شده
است راجع به حكومت اسلام ، راجع به سياست اسلام ، راجع به امور اجتماعى ، راجع به
تعمير اين عالم ، اين غفلت كردن ، غفلت كردن از اسلام بود كه اسلام را به يك ورق
شناخته بودند، ورق ديگرش را، عالم طبيعتش را توجه نداشتند كه اسلام توجه به عالم
طبيعت هم دارد توجه به تمام امورى كه احتياج دارد، انسان دارد و لهذا يك ابتلاء اسلام اين
بود كه اين اشخاصى كه از قبيل متكلمين و بيشتر فلاسفه و بيشتر عرفا و صوفيه و
اينها، همه آياتى كه در قرآن كريم بود، - خير - خواستند، نظر داشتند كه
برگردانند به همان امور معنوى ، حتى اخبار يا رواياتى كه راجع به ، آياتى كه راجع
به اجتماعيات و راجع به عالم طبيعت وارد شده بود آنها كوشش مى كردند كه بر گردانند
به همان معنويات . آنها غافل بودند از اسلام و توجه داشتند، توجه
داشتند به يك ورق اسلام و غافل بودند از يك ورق ديگرش ، باطن را ملاحظه مى كردند و
از ظاهر غافل بودند. حالا ابتلاء اسلام اينطور شده است كه جوان هاى ما، جوان ها و
روشنفكرها و اشخاصى كه دانشمندان بالا هستند و علوم طبيعى را ياد گرفته اند آنها
كوشش دارند به اينكه تمام آيات قرآنى و روايات را برگردانند به همان امور طبيعى ،
از معنويات غافل بشوند، حتى آياتى كه راجع به امور معنوى است آن را برگردانند به
يك امور طبيعى و عادى . اينها هم توجه به اسلام دارند و
غافل هستند يعنى يك ورقش را خوانده اند، يك ورقش را از آن
غافل هستند و اين دو طايفه اسلام را به تمام معنا نشناختند كه اسلام چيست . اسلام نه
دعوتش به خصوص معنويات است و نه دعوتش به خصوص ماديات است ، هر دو را دارد،
يعنى اسلام و قرآن كريم آمده اند كه انسان را به همه ابعادى كه انسان دارد بسازند او
را، تربيت كنند او را.
قابليت تربيتى نامتناهى و قوه عاقله ، از امتيازات انسان بر ساير موجودات
انسان را وقتى كه ملاحظه مى كنيد، اول نشوش با ساير نباتات فرقى ندارد. نبات را،
هسته خرما را، هسته چيز ديگرى را مى اندازند توى خاك و خاك تربيت مى كند و آن نمو مى
كند يك جاى خاصى كه در آن جاى خاص نمو مى كند. حيوان هم نطفه اش در رحم واقع مى
شود و يك بذرى است ، اين بذرش محلش آنجاست يعنى جاى تربيتش آنجاست كه اگر يك
جائى را يك وقتى طرحى درست كنند كه همين خاصيت و همان چيزها را داشته باشد و نطفه
را درآنجا مثل رحم بتواند تربيت كند ممكن است بتواند تربيت بشود و يك وقتى هم انسان
بشود. يك نباتى است اول ، مثل ساير نباتات مى ماند، با نباتات فرقى ندارد، اين نمو
دارد فقط آن هم نمو دارد منتهى آن را در محل خاصى و با جهات خاصى ، نباتات در يك
محل خاص ديگرى و جهات خاصى اما هر دو در اين معنى
مثل هم هستند كه كشت شده اند و اين كشت شروع مى كند به نمو كردن به واسطه قوائى
كه خداوند تبارك و تعالى در زمين قرار داده است و به واسطه قوايى كه در رحم قرار
داده است اينها با هم شركت دارند، كم كم اينكه در زمين كاشته شده است ، اين نبات تا آخر
همين نبات است تا مى رسند به ثمره ، ثمره شان هم ثمره نبات است . آنهائى كه در زمين
كاشته نشده اند كه حيوانات ، همه حيوانات منجمله انسان باشد آنها كم كم از مرتبه
نباتى بالا مى آيند و در همين رده اى كه هستند يك روح حيوانى پيدا مى كنند، ممتاز مى
شوند از ساير موجودات نباتى لكن همه شان حيوانند يعنى شراكت دارند، روح حيوانى
دارند اين تولد در اين عالم كه مى شوند و منفصل مى شوند از
محل خودشان باز اين يك امتيازى است كه با نباتات دارند كه نبات اگر منفصلش كنند
ديگر تمام است لكن آنها منفصل مى شوند در آنوقتى كه مقتضى است و آن جهت نباتى شان
كمال پيدا كرد و جهت حيوانى پيدا شد و احتياجشان از رحم منقطع شد مى آيند در اين عالم .
همه حيوانات در خوردن و خوابيدن وشهوات - اينها - شريكند همه با هم هستند، امتيازى
ندارند الا به همه جهات حيوانى .حيوانات هم ، همين حيواناتى كه هستند، در ادراكات با هم
فرق دارند. ميمون بيشتر از مثلا حيوان ديگرى ادراك مى كند، چيز مى فهمد. انسان در بين
اين حيوانات
ممتاز مى شود به اينكه يك ترقيات ديگرى مى شود بكند. هم در ادراكات با آنها فرق
دارد و هم در غايات ادراكات فرق دارد. حيوانات تا يك حدودى اداركشان هست و محدود است و
تمام مى شود. انسان اداركاتش و قابليتش براى ترتيب تقريبا بايد گفت غير متناهى است
پس انسان همه عالم را دارد به اضافه ، همه چيزهائى كه در عالم هست از
اول موجودات تا آنجائى كه آن ممتاز شده است با همه حيوانات و با نباتات و با
معادل آنها شركت دارد لكن يك اضافه دارد و آن اينكه در انسان يك قوه عاقله و قوه بالاتر
هست كه در آنها نيست . اگر انسان مثل ساير حيوانات تا همان حدى كه حيوانات رشد مى
كردند بود انبيائى لازم نبود، انبياء مى خواستيم چه كنيم ، انسان مى آيد اينجا
مثل حيوانات زندگى مى كند و مثل حيوانات مى خورد و
مثل حيوانات مى خوابد و تا مى ميرد... اينكه احتياج به انبياء ما داريم براى اينكه انسان
مثل حيوانات نيست كه يك حد حيوانى داشته باشد و تمام بشود، انسان يك حد مافوق
حيوانى و يك مراتب مافوق حيوانى مافوق عقل تا برسد به مقامى كه نمى توانيم از آن
تعبير كنيم و آن آخر مقامى مثلا تعبير مى كنند، فنا تعبير مى كنند (كالالوهيه )، يك
تعبيرات مختلفى چون كه تربيت انسان به همه ابعادش ، هم تربيت جسمى و هم روحى و
عقلى و هم مافوق آن نمى شود در عهده بشر باشد براى اينكه بشر اطلاع ندارد از
احتياجات انسان و كيفيت تربيت انسان نسبت به ماوراءالطبيعت ، تمام قواى بشر را روى هم
بگذاريد همين طبيعت را و خاصيت طبيعت را مى تواند بفهمد منتهى باز هم خاصيت هاى طبيعت
براى بشر هم كشف نشده است ،تا حدودى كشف شده است ، اخيرا خوب ، زياد پيشرفت كرده
است لكن مانده است خيلى چيزها كه بعدها كشف خواهد شد اما تا آخر هر چه باشد
مال طبيعت است ، مال اين عالم است و هر چه بشود
مال اين ورق است . آن چيزى را كه بشر مى تواند ادراك كند و حد ادراك طبيعى خودش هست
اين است كه عالم طبيعت را، همه خصوصيات (فرض كنيد يك وقتى ) عالم طبيعت را انسان
بفهمد و همه چيزهائى كه مربوط به كمال طبيعت است و ترقيات در طبيعت ، اينها را هم
انسان كشف بكند لكن حدش حد طبيعت است بيشتر نيست . آن ورق بعد را اطلاعى برآن ندارد و
نمى داند چه خبر است آنجا و روابطى كه مابين اشيا هست با هم ، آنقدر را انسان اگر هم
تا آخر كوشش كند مى تواند بفهمد، آن روابطى است كه در طبيعت بين اشيا،
علل و معلول و سبب و مسببات ، روابطى كه در اشيا طبيعت است انسان مى تواند ادراك
بكند.تا آخر هم وقتى كه تربيت بشود و تحصيل بكند و كشفيات اين عالم واقع بشود تا
آخر هم همين است كه اين طبيعت را با تمام خصوصياتى كه دارد و تمام روابطى كه ما بين
اجزاء اين طبيعت است او كشف مى كند، مى تواند كه ادراك كند كه رابطه مثلا زلزله چه
جورى است با زمين ، چه وقت مى آيد، نتايج و آثارش را همه را معين كند و چه قدر مى آيد،
چه جورى مى آيد، افقى است ، عمودى است ، چى است ، همه اينها را پيدا بكند، روابط ما
بين طبيعت انسان با فلان چيز چه است ، تمام آنها را كه ادراك بكند و فرض كنيم كه
ديگر مجهولى برايش نماند همه اش طبيعت است ، پايش را از طبيعت بالا نمى تواند
بگذارد و ادراك آنجا را نكرده است و لهذا يك طايفه از آن فلاسفه و فلاسفه طبيعى و آنها
هستند كه چون ادراك نكرده اند ماوراء عالم طبيعت راحسى نبوده است ، با چشم نمى شده است
ادراك بكنند،
منكر آن شدند، منكر بى دليل . يعنى گفتند ما كه نديديم و زير چاقوى ما نيامده است اين
مثلا عقل مجرد، نمى توانيم بپذيريم ، نيست . پس آن (نيست ) غلط است براى اينكه بايد
بگويد من نمى دانم ، نبايد بگويد نيست . يك چيزى را آدم نمى داند، خوب آدمى هست كه مى
گويد من تا اين حد رسيدم اينقدر را تصديق مى كنم مابقى اش را نمى دانم ، اما اينكه
(نيست ) را از باب اينكه اطلاع ندارد. شما هم كه احاطه بر همه چيز همه عالم نداريد نبايد
بگوئيد نيست . آنها تا آن حد رسيدند و اين حد وقتى هم تمام خصوصياتش معلوم بشود
همين حدشان است ، حد طبيعت است اينكه ما احتياج و اين
آمال طبيعى انسان را مى تواند برآورده كند، يعنى احتياجاتى كه ما در طبيعت داريم هر
احتياجى آنوقتى كه طبيعت با همه جهاتش كشف شد و همه قواى عالم طبيعت كشف شد، همه
روابط اجزاء طبيعت به هم كشف شد، احتياجات طبيعى ما را
حاصل كرد بيشتر از احتياجات طبيعى را نمى تواند
حاصل كند. هر چه حاصل بشود همين احتياجات طبيعى است منتهى احتياجات طبيعى به حسب
قواى مختلف كه حالا كشف شده است ، آدم مى بيند كه الان محتاج به اين است كه وقتى مى
خواهد برود، سوار طياره بشود. آنوقت ها همين كه مى خواست برود با شتر رفت حالا با
طياره مى رود، يك وقت هم بالاتر از اين ، بالاتر شود اما همه اش طبيعت است و احتياجات
طبيعى .
بعثت انبيا از الطاف الهى براى تربيت و سعادتمندى انسان ها
انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزى نبود، ديگر احتياج به اينكه يك
چيزى از عالم غيب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربيت بكند، تربيت آن ورق
را بكند چون آن ورق نبود احتياج هم نبود لكن چون انسان مجرد از اين عالم طبيعت يك حقيقتى
است ، همين خود خصوصياتى كه در انسان هست
دال بر اين است كه ، يك ماورائى از براى اين طبيعت هست چون انسان يك ماورائى دارد و به
حسب براهينى كه در فلسفه ثابت است ماوراء اين طبيعت در انسان هست و انسان داراى يك
عقل بالامكان مجرد و بعد هم مجرد تام خواهد شد، تربيت آن ورق كه ورق معنوى انسان
باشد بايد كسى اين تربيت را بكند كه علم به آن طرف ، علم حقيقى به آن طرف داشته
باشد و علم به روابطى كه مابين انسان و آن طرف طبيعت و آن طرف هست ، آن روابط را
بتواند ادراك بكند و آن بشر نيست ، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مى تواند ادراك
بكند، هر چه ذره بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذره بين ديده نمى شود. آن محتاج به آن است
كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارك و
تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مى داند از اين جهت به وحى الهى براى يك
عده اى از اشخاصى كه كمال پيدا كرده اند و كمالات معنويه را دنبالش كردند و فهميدند،
روابطى حاصل مى شود مابين انسان و عالم وحى ، به او وحى مى شود و براى تربيت آن
ورق دوم انسان بعث مى شوند اينها مى آيند در بين مردم و مردم را تربيت مى خواهند بكنند.
خداى تبارك و تعالى نه احتياج به ماها دارد و نه احتياج به تربيت ما دارد، همه ما اگر
مشرك
هم بشويم ، شديم جهنم ، همه ما هم موحد هم بشويم يك نفعى نمى رسد. تمام مربوط به
خودماست . بعث انبيا براى تربيت ماست كه ما در آن ورق كه بايد تربيت بشويم ، جورى
تربيت بشويم كه آنجا هم زندگيمان زندگى سعادتمند باشد. اگر اين تربيت نباشد و
انسان با همان خوى حيوانى از اين عالم به عالم ديگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و
به شقاوت مى رسد، انسان در آن عالم به ظلمات مى رسد. انبيا آمده اند كه ما را از اين
عالم طبيعت كم كم تربيت كنند و آن مقدارى كه مربوط به تربيت هاى معنوى است به ما
بفرمايند به وحى من الله تعالى تا ما كه اگر انبيا نباشند يك حيوانى هستيم كه هر چه
هست همين طبيعت است ، بيشتر از اين ادراك نداريم ، ما را ببرند به آن عالم و تقويت كنند كه
ما وقتى از اين عالم منتقل به يك عالم ديگرى شديم زندگى آن عالم هم يك زندگى
سعادتمند باشد. تمام نكته آمدن انبيا اين است كه تربيت كنند اين بشر را كه
قابل از براى اين است كه تربيت بشود و مافوق حيوانات است ، اين را تربيتش كنند
براى اينكه همان طورى كه اينجا زندگى سعادتمند، اگر همه اوضاع طبيعت به وفق مراد
باشد يك زندگى سعادتمند در اينجا دارند، آنجا هم زندگى سعادتمند داشته باشند.
لطفى است از جانب خداى تبارك و تعالى به بشر كه
قابل از براى اين است كه تربيت بشود و تربيت بشر به وحى خدا و به تربيت انبياء
اين است كه چيزهائى كه رابطه بوده است مابين آن عالم و اين عالم ، چيزهائى كه اگر آن
كارها را ما انجام بدهيم در تربيت معنوى ما دخالت دارد، آنها را به ما بيان كردند كه اين
كارها را بكنيم ما نمى دانيم البته كه آيا رابطه ما بين نماز و سعادت آن عالم چيست ،
رابطه اش را ما نمى دانيم خدا مى داند، چنانچه من و شما كه طبيب نيستيم نمى دانيم كه
رابطه ما بين اين قرصى كه طبيب مى دهد با آن مرض چيست لكن رابطه دارد. آن كه عالم
است اين رابطه را ادراك كرده است و به ما گفته است و ما هم بايد اطاعت كنيم تا مرضمان
خوب بشود. اين رابطه را كه بين اين اعمال ماست ،
اعمال صالحه ما با آن عالم است اين را انبياء مى دانند به وحى خداى تبارك و تعالى و
آمده اند براى اينكه به ما بگويند كه فلان كار را اگر بكنيد اين رابطه دارد اينجا با
آن عالم و روح شما را تربيت ميكند اين كه شما در آن عالم وقتى كه مى رويد با سعادت
هستيد. چيزهائى كه اگر چنانچه آن چيزها را انسان ارتكاب كنند
مثل سمومات مى ماند كه اگر انسان يكى كه مسموم است بخورد مسموم مى شود و به هلاكت
مى رسد، در عالم ماوراءالطبيعت و روح هم اينطورى است كه بعضى از چيزها است كه اگر
چنانچه آن چيزها را عمل كند انسان ، يا اعتقاد به آن پيدا كند
مثل سم قاتل مى ماند به مراتبش كه يك وقت مسموم مى كند انسان را لكن
قابل علاج است يك وقت مسموم مى كند و اگر تا آخر برود ديگر علاج هم ندارد. آنها هم
براى ما گفته اند كه نكنيد، گفته اند نكنيد، اين كار رانكنيد آن كار را نكنيد، آن كار را
نكنيد، البته يك مقدارى از امورى كه آنها فهميده اند (بكنيد و نكنيد) باز براى تنظيم
عالم طبيعت است و اجتماع است لكن بسيارى از امور راجع به تنظيم امور اجتماع نيست ، راجع
به ماوراءالطبيعت است . انسان چون يك مجموعه اى است كه احتياج به همه چيز دارد، انبياء
آمده اند كه آن همه احتياجات انسان راهر چه احتياج دارد انسان براى انسان بيان كنند كه
انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مى رسد.
بنابراين اين دو طايفه كه يك طايفه طرف معنويت را گرفته اند و طرف اجتماع را رها
كردند و اين طايفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سياست و علم - نمى دانم - اين معانى
را دارند و آن طرف را رها كردند و اين دو نه اين اسلام شناس است ، نه آن اسلام شناس
است . اسلام شناس كسى است كه اين دو مطلب را، اين دو جبهه را، هم جبهه معنوى را بشناسد
هم جبهه ظاهرى را يعنى هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوى كه دارد و هم اسلام را
بشناسد به آن جهات مادى كه دارد، كسى كه اسلام را بخواهد بشناسد بايد به اينجور
بشناسد يعنى آيات و رواياتى و احكامى كه وارد شده است راجع به جهات معنوى آنها را
بشناسد تا آن اندازه اى كه مى داند و آيات و روايات و - عرض مى كنم - احكامى كه
وارد شده است براى تنظيم امور جامعه و براى امور سياسى و براى امور حكومتى آنها را
هم بشناسد، كسى كه اين دو جنبه را شناخت به اندازه اى كه انسان مى تواند بفهمد، اين
اسلام را شناخته است . اسلام مثل رهبانيت مسيح نيست ، البته مذهب مسيح حالا نسخش كردند و
الا مذهب مسيح اين نبوده است كه همه اش روحانيت و چيز نباشد
مثل مذهب مسيح نيست كه فقط مربوط به ...عنايتش طبيعت بيشتر باشد والبته حضرت
موسى عليه السلام كه از انبياء معظم و از انبياء اولى العزم است
كامل بوده است چيزش به اندازه اى كه محتاج بوده است بشر، لكن از بين رفته است كتاب
حضرت موسى ، كتاب حضرت عيسى ، هر دوتايشان از بين رفته اند. اينكه الان دست
اينهاست اينها خود متن شان دلالت بر اين مى كند كه اينها تورات اصلى و
انجيل اصلى نيستند لكن كتاب ما بحمدالله همين طور
سال به سال از اول تا به حال محفوظ است حتى قرآن به خط حضرت امير يا به خط
حضرت سجاد هم الان موجود است در بين ما كه همين است ، غير از اين هيچ نيست ، همين قرآن
است ، هيچ تغييرى نكرده است .
سعادت انسان در گرو تبعيت امور معنوى و مجاهدات ظاهرى تواما
در هر صورت چون اسلام براى تربيت ماها آمده است ، تا تبعيت از آن نكنيم به همه
ابعادش تربيت نمى شويم . نبايد حالائى كه شما جوان هاى عزيز ما
مشغول شده ايد به علوم طبيعى يا مشغول شده ايد به يك مجاهداتى كه لازم است حالا بكنيد
و همين جهادى كه از جهاد اكبر است كه بايد بكنيد شما، يعنى بايد همه ما، لازم است كه
همه ما با اين برادران اسلامى كه در ايران مبتلا هستند، كمك كنيم ، كمك تبليغاتى
لااقل در آن محيطهائى كه هستيم ، اما نه اينكه حالا كه
مشغول شديد به علوم طبيعى يا مشغول شديد به اين مجاهدات ، ديگر كار به آن طرف
نداشته باشيد. شما همين نيستيد كه ، همين رجل مجاهد نيستيد، همين
رجل طبيعى نيستيد، شما يك انسانى هستيد. انسان معنويات دارد، ماديات دارد، مادياتش
اينهاست ، معنوياتش هم بايد كوشش كنيد، شما بايد عنايت كنيد به همه احكام خدا، نمى
شود يك مسلمانى بگويد كه من مجاهداتش را قبول دارم و معنوياتش را
قبول ندارم . يا يك مسلمانى بگويد من معنويات اسلام را
قبول دارم و مجاهدات اسلام را قبول ندارم . همه اش را بايد ما
قبول داشته باشيم . مسلمان اين است كه همه چيزهائى كه نبى اكرم آورده است برايش ،
قبول كند و عمل كند. بنابراين شما
اين احكام ظاهريه اى كه التفات به آن نيست كه حالا بفهمد چه مى شود و چه ربطى ما
بين روح انسان و اين عمل هست سبك نگيريد، اينها مهم است براى شما، براى زندگانى
ماوراءالطبيعت شما مهم است و شما، هم مجاهدات ظاهرى تان را و علوم ظاهرى تان ، علوم
طبيعى تان را تكميل كنيد و هم تبعيت كنيد راجع به امور معنوى و جهات الهى اين شى تا
سعادتمند بشويد.
تكليف بر طرح و تبليغ مسائل ايران و كمك به نهضت اسلامى
خداوند انشاءالله همه شما را سعادتمند كند و همه ماها به تكليفمان
عمل بكنيم كه يكى از تكاليف ما اين است كه حالا نسبت به اين جنبشى كه در ايران ،
نهضتى كه در ايران پيدا شده است و مردم دارند الان جانشان را، مالشان را، بچه هايشان
و عزيزانشان را دارند در اين راه صرف مى كنند ما هم بايد به اندازه اى كه در اينجا
هستيم ، به اندازه اى كه مى توانيم و استطاعت داريم بايد به آنها كمك بكنيم و شماها
آقايان با هر يك از اين اقشارى كه در اينجا هستند، اگر در اروپا هستيد با اروپائى ها،
در آمريكا هستيد با آمريكائى ها، هر جا هستيد با اهالى آنجا كه رفقا داريد، آشنا داريد، هر
وقت مى نشينيد طرح كنيد مسائل ايران را و تبليغات كنيد. هر يك از شما تبليغ بكند اين
مسائل را و اين خلافكارى هاى سلسله پهلوى را و خلافكارى هاى اين شاه كه از همه
سلاطين كه تا حالا آمده اند هم خيانتكارتر و هم جنايتكارتر، يا خير، جناياتش
مثل آنها به اضافه خيانت هاى زياد. اين آدم الان دارد ايران را به يك وضع بدى در مى
آورد و دارد خراب مى كند، مى خواهد برود خرابش مى خواهد بكند و شما تبليغات بكنيد به
رفقاى آمريكائى تان ، اروپائى تان اينها بگوئيد، در مدارس كه مى رويد بگوئيد به
رفقايتان كه در آنجا هستند. انشاءالله بلكه در آنجا يك موجى پيدا بشود و كمك بكنند به
ايران ، حكومت هايشان كمك بكند، آنهائى كه - عرض مى كنم كه - انصاف دارند كمك
بكنند به ايران تا بلكه شر آن آدم كنده بشود كه انشاءالله كنده مى شود و ايران
مال خودتان بشود و شر خارجى ها هم كنده بشود و ايران دست خودتان بيايد و خودتان
اداره اش بكنيد.
والسلام
تاريخ 6/8/57
بيانات امام خمينى در مورد سياسى - عبادى احكام اسلام و كيفيت حكومت اسلامى
مراتب و اختصاصاتى كه انسان را از حيوانات ممتاز مى سازد
بسم الله الرحمن الرحيم
...انسان را به همه ابعادى كه از براى انسان هست . انسان ، خود انسان عبارت از اين
صورت ظاهر كه مى خورد و مى آشامد و - عرض مى كنم كه - ساير كارهايى كه
ساير حيوانات هم انجام مى دهند اينقدر نيست ، با ساير حيوانات فرق ها دارد. اين مقدارى
كه مى بينيد كه انسان در عالم طبيعت زندگانى مى كند ساير حيوانات هم ، ساير
موجودات طبيعى هم ، همه در اين عالم طبيعت ، آنهايى كه زندگى حيوانى دارند، زندگانى
حيوانى مى كنند و با انسان مشتركند و آنهايى كه زندگيشان نباتى و كمتر از اوست هم
اين زندگانى را دارند. در ميان همه موجوداتى كه در اين طبيعت موجود هستند انسان
اختصاصاتى دارد كه ساير موجودات ندارند - انسان - يك مرتبه باطن ، يك مرتبه
عقليت ، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل در انسان به قوه هست ، از
اول در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير بكند تا برسد به آنجايى كه
وهم ماها نمى تواند برسد و همه اينها محتاج به تربيت است . همانطورى كه تربيت هاى
مناسب با طبيعت هست ، تربيت هاى مناسب با مراتب ديگرش هم هست كه بعضى هايش را بشر
مى تواند مطلع بشود و بعضى هايش را و بيشترش را بشر نمى تواند مطلع بشود. اطلاع
را خداى تبارك و تعالى دارد و بعث انبياء براى اين است كه اين بشر اين چيزهايى را كه
اطلاع ندارد، اين مراتب از انسانيت را كه خود بشر مطلع نيست و كيفيت تربيت را تا اطلاع
بر خود درد و دوا نباشد نمى شود معالجه كرد - انبياء آمدند تا اين انسان را به آن
مراتبى كه كسان ديگر، علماى طبيعت نمى توانند اين مراتب را اطلاع پيدا كنند و تربيت
كنند انسان را، اين مراتب را تربيت بدهند و نمو و مورد ارتقاء بدهند. تمام علماى طبيعت به
هر مرتبه اى كه برسند، آخر اداركاتشان ، اين مراتب ادراكات همين خصوصيات عالم طبيعت
است . از عالم طبيعت به ماوراى اين عالم طبيعت كه آن عالم با اين عالم در موجوديت شبيه اند
والا در مرتبه وجود، آنجا خيلى بالاتر از اينجاست و ما الان خواب هستيم و آنجا را الان با
اين چشم طبيعى نمى توانيم ببينيم چون انسان قابليت اين را دارد كه تربيت بشود و آن
مراتب مافوق طبيعت را هم پيدا بكند و كسى نيست كه به انسان اين نحو تربيت را بكند،
خداى تبارك و تعالى انبياء را مامور فرمودند كه اينها بيايند و تربيت كنند اين انسان را
كه برسد به آن مراتب مافوق طبيعت و هر چيزى كه در آن قابليت هست فعليت پيدا بكند و
تربيت يك تربيت الهى بشود.
احكام اسلام ، نسخه هايى از طرف اطباى روح
شما آقايان كه در خارج از كشور يا در داخل كشور، جوان هايى كه مورد علاقه ماها هستيد و
شماها مثل فرزندان ما هستيد و در خارج كشور يا در
داخل وارد زندگى تازه شده ايد، شما الان همين صورت ظاهر عالم طبيعت را مى بينيد و
فعاليت هاى شما هم مربوط به همين رشته است . اينكه من براى شما مى خواهم عرض كنم ،
اين است كه شما همان فقط رشته طبيعت را و چيزهايى كه مربوط به طبيعت هست
مثل همين مبارزاتى كه الان شود ولو اين مبارزات ، مبارزات الهى است و براى رساندن اين
مردم است به حقوقشان و اين البته با امر الهى است لكن تمام اين معانى كه
حاصل بشود، اينها چيزهايى است كه مربوط به همين عالم طبيعت است و ما يك مراتب
بالاترى داريم كه بايد شماها به آن توجه كنيد. آن عباداتى كه انبياء آورده اند و شما
را به آن دعوت كردند مثل نماز، مثل روزه ، مثل حج ، اينطور چيزها، اينها يك امورى هستند كه
، نسخه هائى هستند از طبيب هاى واقعى كه آمدند شما را برسانند به يك مرتبه كمالى كه
همانطورى كه از طبيعت استفاده مى كنيد مادامى كه در طبيعت هستيد، وقتى كه نفوس شما از
اين طبيعت بيرون رفت و نفس عاقله شما در يك عالم ديگر رفت آنجا هم با يك تربيت
صحيح رفته باشد و يك زندگانى كاملا سعادتند شما داشته باشيد. من به گوشم
اينجا مى خورد كه بعضى از اين جوان هاى ما نسبت به اين احكام ظاهرى اسلام
مثل نماز كه بسيار در اسلام اهميت دارد، اينها خيلى آنچنان تمام و تام
عمل نمى كنند و اين مساءله ، مساءله اى است كه اسباب تاءسف ماست كه شما جوان هاى مسلم
به آن نسخه هائى كه اطباى روح داده اند عمل خداى نكرده نكنيد و بعد در عاقبت يك وقت
پشيمانى براى شما پيدا بشود كه آنوقت دستتان ديگر كوتاه باشد. اسلام
مثل مسيحيت نيست كه فقط يك جهت را ملاحظه كرده باشد، اسلام تمام جهاتى كه انسان به
آن احتياج دارد، برايش احكام دارد. احكامى كه در اسلام آمده است ، چه احكام سياسى ، چه
احكامى كه مربوط به حكومت است ، چه احكامى كه مربوط به اجتماع است ، چه احكامى كه
مربوط به افراد است ، احكامى كه مربوط به فرهنگ اسلامى است تمام اينها موافق با
احتياجات انسان هست يعنى هر مقدارى كه انسان احتياج دارد، احتياج به طبيعت دارد احكام طبيعى
هست . اين احتياجات به ماوراى طبيعت كه من و شما الان از آن
غافل هستيم انسان دارد، آنهم احكام دارد اسلام براى اينكه اين احتياجات را رفع بكند و به
عبارت ديگر براى اينكه تربيت كند ما را و ما را سعادتمند كند. تفاوت حاكمان حكومت هاى
اسلامى با سلاطين خداى تبارك و تعالى هيچ احتياجى به
اعمال ما و خود ما ندارد، انبياء هم احتياج به من و شما و به
اعمال ما ندارند. تمام زحماتى كه انبيا كشيدند، وقتى كه ما كيفيت زندگى آنها را مطالعه
كنيم ، زندگى حضرت موسى ، حضرت عيسى سلام الله عليهما را و خصوصا زندگى
حضرت رسول اكرم پيغمبر خودمان را اگر ملاحظه كنيد و به تاريخ اسلام و به
تواريخى كه حكايت از اينها كردند و از زندگيشان
كردند ملاحظه كنيد و مى فهميد كه اينها تشكيل حكومت بعضى شان دادند، احكام حكومتى
دارند لكن خودشان وقتى به زندگيشان مراجعه كنيد مى بينيد كه اصلا
مثل روساى جمهورى يا سلاطين اين عالم اصلا نبودند، يك
شكل ديگر، يك وضع ديگر داشتند در ممالك ديگر، هم در زمانشان تحت لواى ايشان بوده
است در عين حال وقتى زندگيشان را، كيفيت معاشرتشان را ملاحظه مى كنيم مى بينيم كه
اصلا اين طور مسايلى كه رئيس كلانترى يك ناحيه داشته ، ايشان نداردچون كه با
وجودى كه الان سلطان حجاز است و فرمانفرماى حجاز است وقتى كه توى مسجد نشسته است
و رفقاى خودش ، اصحاب خودش نشسته اند، آدم هايى كه از خارج مى آيند نمى توانند
بفهمند كه كدام يكى از اينها آن پيغمبرى است كه رئيس اينهاست و كدام سايرين هستند.
معاشرتش اين طور بوده است خيال نكنيد يك همچو مسندى كه حالا من پيرمرد را شما نشانده
ايد، او هم روى مسند نشسته باشد، او روى همانجايى كه شما نشسته ايد، همانجورى
نشسته بوده است كه وقتى از خارج مى آمدند نمى فهميدند كه اين پيغمبر است يا آن يكى
. وضعش اينطور بوده است ، اين طور نبوده كه
مثل رئيس جمهورهاى حالا اگر كسى بخواهد خدمتشان برسد بايد مدتها زحمت بكشد، آن هم
چه شخصى باشد، همه مردم كه نمى توانند بروند پيش او. در مسجدش باز بود و همه
مى آمدند، غنى وفقير و درويش و مسكين و همه مى آمدند پيش ايشان حرف هايشان را مى زدند
و جواب هايشان را مى شنيدند ومسائلشان را گوش مى كردند و اينها، وقتى هم
منزل داشتند يك مسجدى اينها داشتند، خيال كنيد
مثل مسجد حالاى مدينه بوده ، يك تكه زمين بوده و دورش را با چوبهايى ازدرخت و شاخه
هايى از درخت محفظه اى گرفته بودند كه حيوانات نروند آن جا. آن مسجدشان بوده است
و يك دوسه تا هم چند تا هم خانه ، اطاق گلى درست كردند درآن ودرآن هم ابدا هيچ ابدا از
اين تجهيزات كه حتى منزل تو و من دارد نداشته . اين پيغمبر اكرم وقتى مى آييم سراغ
حضرت امير سلام الله عليه كه وصى به حق اوست آنوقتى كه حضرت امير سلطنت حالا من
جسارت مى كنم بگويم سلطنت و امام يك ممالك بزرگ بوده است و تمام حجاز و تمام عراق
و تمام سوريه و لبنان و مصر وايران و همه اينها تحت لواى او و تحت حكومت او بوده است
، خودش زندگيش چه جور بوده است ؟ باز مثل اميرالامرا بوده است ؟ يك پوستى داشتند،
پوست گوسفندى داشتند كه شب ها آن طور كه
نقل مى كنند و تاريخ دارد مى انداختند خودشان و همسرشان روى آن مى خوابيدند، روزها
همين پوست گوسفند را علف مى ريختند توى آن براى آن شترشان كه علف بخورد. اين
حكومت اسلام . حضرت امير سلام الله عليه با دست خودشان ، با كلنگ خودشان قنات
درست مى كردند. در تاريخ هست همان روزى كه بيعت كردند با حضرت امير به خلافت آن
هم خلافتى كه دامنه اش اين قدر زياد بود همان روز بعد از اين كه بيعت تمام شد، ايشان
بيل و كلنگش را برداشت رفت سراغ آن كارى كه مى كرد، كار مى كرد، آن وقت كار كه مى
كرد نه اين كه كار مى كرد براى استفاده خودش كه حا قنات داشته باشد، وقتى كه آب
زد بيرون آن وقت قلم و كاغذ را گرفت وقفش كردبراى فقرا - و براى مثلا
|