امام حسين عليه السلام پيشواى جانباز اسلام در
سال 61 هجرى بر ضد حكومت خودخواه يزيد بن معاويه كه تعاليم اسلام و
فضائل انسانى را لگدكوب مى كرد و با استبداد و بلهوسى بر دنياى اسلام حكمرانى
مى نمود قيام كرد، سرانجام آن قيام مردانه اين بود كه در دشت سوزان كربلا با يكدنيا
افتخار خود و پيروان فداكار و از جان گذشته اش ، شربت شهادت نوشيدند.
بعد از شهيد شدن امام حسين عليه السلام تنها رقيبى كه يزيد بن معاويه در برابر خود
مى ديد، عبدالله زبير بود كه از ترس عمال يزيد پناه به خانه خدا برده و در
مسجدالحرام بست نشسته بود.
ديرى نپائيد كه بساط حكومت ظالمانه يزيد با همه مظالم خود برچيده شد. به اين معنى
كه دو سال بعد از واقعه كربلا به ديار عدم شتافت ، و پرونده ننگينى از دوران سياه
سلطنت خود بر جاى گذاشت .
بعد از يزيد دو ماه فرزند خردسالش معاويه كوچك به خلافت رسيد و پس از او مروان
حكم شش ماه حكومت كرد و چون او مرد و خرقه تهى كرد، پسرش (عبدالملك ) كه مردى با
تدبير و سياستمدار بود، زمام امور به دست گرفت .
در اين هنگام مختار ثقفى به عنوان خونخواهى امام حسين و در باطن براى تصاحب حكومت
عراق قيام كرد و كليه شيعيان عراق هم از وى حمايت نمودند و او توانست لشكر عبيدالله
زياد استاندار كوفه كه مردم را براى كشتن امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاد،
شكست بدهد.
لشكريان مختار به سر كردگى ابراهيم پسر دلاور (مالك اشتر) سردار معروف امير مؤ
منان در نواحى موصل ، سپاه انبوه ابن زياد را كه از شام آمده بودند در هم شكستند و خود او
را كشتند و سرش را براى مختار به كوفه فرستادند، و از آن موقع (مختار) بر
سراسر عراق تسلط يافت .
بدين گونه كشورهاى اسلامى در قبضه قدرت سه تن در آمد. حجاز و يمن را عبدالله
زبير قبضه كرده بود، عراق را مختار به چنگ آورد، سوريه و مصر و ساير قلمرو
اسلامى هم تحت فرمان عبدالملك مروان قرار داشت .
در سال 67 هجرى (عبدالله زبير) برادرش (مصعب ) را ماءمور فتح عراق و جنگ با
مختار نمود. ميان دو لشكر در خارج كوفه جنگ سختى در گرفت . سپاه مختار فرار كردند،
و مختار كشته شد و عراق به تصرف مصعب بن زبير در آمد.
مصعب بعد از شكست مختار و فتح عراق تجديد قوا كرد و به عزم فتح شام و جنگ با
عبدالملك مروان از كوفه خارج شد.
عبدالملك نيز با سپاه انبوهى از شامات گذشت و در كنار نهر
دجيل نزديك شهر (سامره ) به لشكر برخورد و اندكى بعد كارزار سختى واقع شد و
به شكست كامل مصعب انجاميد. اين واقعه در سال 72 هجرى روى داد.
عبدالملك پيروزمندانه وارد كوفه مركز عراق شد و در دارالاماره آنجا جلوس كرد و دستور
داد سر مصعب را كه بريده و با خود آورده بود در طشتى نهادند و
مقابل او به زمين گذاردند.
عبدالملك با سرور و شادمانى خاصى ناشى از باده پيروزى به سر بريده رقيب خود
مصعب بن زبير مى نگريست . در اين موقع (عبدالملك بن عمير) كه از
رجال نامى بود و در مجلس حضور داشت ، تكان سختى خورد، و رنگ چهره اش دگرگون
شد.
عبدالملك پرسيد: ها، چه شد، چرا منقلب شدى ؟
گفت : سر امير سلامت باد، داستان عجيبى را به ياد آوردم . من از اين دارالاماره خاطرات
تلخى دارم .
عبدالملك پرسيد چه خاطراتى ؟
گفت : روزى من در همين دارالاماره نشسته بودم ، عبيدالله زياد حكمران كوفه هم در جاى شما
زير همين قبه جلوس كرده بود. ديدم سر بريده امام حسين عليه السلام را آوردند و در نزد
او نهادند.
مدتى بعد كه مختار كوفه را اشغال كرد و عبيدالله زياد را شكست داد، آمد در همين جا نشست
و من هم بودم . مختار سر بريده عبيدالله را پيش روى خود گذارده بود و به آن مى
نگريست .
روزى ديگر با مصعب بن زبير در همين جايگاه نشسته بودم كه ديدم سر بريد مختار را
آوردند مقابل مصعب نهادند، و اينك امروز هم در همين مكان خدمت امير هستم و مى بينم كه سر
بريده مصعب در حضور شما قرار دارد! لذا لرزه بر اندامم افتاد و از شومى اين مجلس
پناه به خدا بردم .
با شنيدن اين واقعه شگفت انگيز عبدالملك به هراس افتاد و تكان سختى خورد. سپس
دستور داد، دارالاماره را كه يادگار اين همه حوادث و خاطرات تلخ و ناراحت كننده است
ويران كنند. جالب اينجاست كه همه اين وقايع بزرگ فقط در مدت يازده
سال اتفاق افتاده بود!(12)
اشعار زير در همين زمينه گفته شده است :
گفت به عبدالملك از روى پند
|
روى همين مسند و اين تكيه گاه
|
زير همين قبه و اين بارگاه
|
آه چه ديدم كه دو چشمت مباد
|
بعد كه مصعب سر و سردار شد
|
وين سر مصعب به تقاضاى كار
|
تا چه كند با تو دگر روزگار!
|
|