هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة ، و باشروا روح اليقين ، واستلانوا ما استعوره
المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبو الدنيا بابدان ارواحها معلقة
بالمحل الاعلى ...(1)
وجود پر بركت استاد فرهيخته ما، فقيه عارف آيت الله مجتبى تهرانى - دام ظله - همچون
كوهسارانى است كه بر دامنه هاى نشاطانگيز و طراوت خيز آن ، چشمه ساران زلالى جارى
است كه شريعه انبوه دلهاى تشنه ى معرفت و آبشخور
خيل جانهاى شيفته و شائق سلوك الهى است .
سالهاست كرسى دروس فقه و اصول استاد، ركن و ركين سطوح عالى حوزه علميه تهران
و مجمع فضلاى مجد و مستعد ام القراى انقلاب اسلامى است ، هر صبحدم طلاب تشنه جان در
محضر دروس استاد، حاضر و سيراب از آن خارج مى شوند.(2)
جلسات نورانى دروس تفسير استاد نيز، جوانان
تحصيل كرده و مشتاق معارف قرآن را كهربا گونه به دور خود گرد آورده است ؛ همچنين از
ديرباز، محفل اشراقى دروس اخلاق و عرفان معظم له ، كانون تجمع طالبان طهارت و
معرفت است و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (3) سالهاى
سال است كه هزاران جوان از سرچشمه ى صافى تعليمات شرقانى استاد سيراب و
سرشار مى شوند و انفاس قدسى و مواعظ بالغه او، بر نفوس مستعد و قلوب معد به
گونه اى شگرف تاءثير قرار مى گذارد و آنها را تزكيه مى سازد.
ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او الق السمع و هو شهيد (4) چرا كه استاد
خود تنديس پارسايى و تجسم ساده زيستى و مظهر فروتنى و نفسانيت ستيزى است .
زمانه افسر رندى نداد جز به كسى
|
كه سرفرازى عالم در اين كله دانست
|
بر آستانه ميخانه هر كه يافت رهى
|
ز فيض جام جم اسرار خانقه دانست
|
استاد از شاگردان برجسته حضرت امام خمينى - سلام الله عليه - و از يادگاران ملكوتى
آن بزرگوار و از ساقه هاى آن طوباى طيبه به شمار مى رود كه بر اثر الفت و مؤ
انست بسيار با آن حضرت ، در شخصيت فقهى ، اخلاقى و عرفانى او فانى شده است .
توتى اكلها كل حين باذن ربها(5)؛ هم از اين روست كه خوشه چينان
محضر تعليم و تربيتش ، از او رايحه روح خدا را به دماغ
دل مى شوند. اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (6)
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
|
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
|
دروس معنوى استاد، اخلاق نظرى متعارف نيست و قرابتى با اخلاق فلسفى و يونانى
ندارد. تعليمات او با عرفان مسلكى نيز نسبتى ندارد؛ دروس استاد آميزه اى از اخلاق
نبوى و عرفان علوى است كه با آيات و روايات آميخته و از جويبار لسان او در كام تشنه
طالبان سلوك الى الله فرو مى ريزد.
هنيئا لارباب النعيم نعيمهم
|
مجموعه مباحث چندين ساله اخلاق و عرفان معظم له ، از يكهزار و هشتصد درس افزون
گشته است . استاد از سر لطف و حسن ظن ، اين ذخيره گرانبها را به اين بى بضاعت وا
گذار فرمودند؛ بنده نيز از برخى دوستانم تقاضا كردم تا طبق برنامه و طرحى كه
تنظيم و ارائه شد، دروس را از نوار پياده كنند و به نگارش و آماده ساختن آنها جهت نشر
اهتمام ورزند و اكنون ، اين مباحث بر حسب موضوع به
شكل رساله هايى مستقل سامان يافته است و به تدريج ويراسته شده و در دسترس
علاقمندان مباحث معرفتى و اخلاقى قرار مى گيرد. مجموعه اين سلسله نورانى به دو
بخش : سيرو سلوك و اخلاق اسلامى تقسيم مى شود كه در
حال حاضر بخش سيرو سلوك آماده و عرضه مى شود از حضرت منان توفيق عرضه بخش
اخلاق را نيز مثئلت دارم .
بر اصحاب ذوق و معرفت روشن است كه عرفا در عدد و ترتيب
منازل سلوك متفق القول نيستند: برخى يك ، برخى دو، بعضى سه ، برخى ديگر هفت ،
بعضى هفتاد و كسانى يكصد منزل برشمرده اند و بعضى تا هزار و حتى هفتاد هزار نيز
ادعا كرده اند:
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست
|
كز صد هزار منزل بيش است در بدايت
|
البته غالبا اين راه از يقظه آغاز و به وحدت منتهى دانسته اند، بى گمان بسيارى از
نظرات با هم قابل جمع هستند هر چند راههاى سلوك و
وصال به شمار آفريدگان است ، (الطرق الى الله بعدد انفاس الخلاق ) (7)
استاد در بيان منازل السالكين نخست از اوصاف الاشراف اثر گرانسنگ
خواجه طوسى - رضوان الله عليه - پيروى كرده اند.خواجه
منازل سلوك را در سى و يك منزه خلاصه كرده از كه از ايمان آغاز و با توحيد پايان مى
پذيرد. اما در ادامه بحث ، بنا را بر تكميل مباحث به رويه
منازل السائرين نهادند، لهذا اين مجموعه نيز بر اساس يكصد
منزل تدوين و ارائه مى شود. و طبعا سير عناوين سلسله به ترتيب زير خواهد بود:
1.يقظه 2.توبه 3. محاسبه 4. انابه 5. تفكر 6.تذكر 7.اعتصام 8. فرار9.رياضت
10. سماع 11.حزن 12.خوف 13. اشفاق 14. خشوع 15اخبات 16.زهد 17. ورع
18.تبتل 19.رجاء 20. رغبت 21. رعايت 22. مراقبت 23. حرمت 24. اخلاص 25. تهذيب 26.
استقامت 27. توكل 28. تفويض 29. ثقه 30.تسليم 31. صبر32.رضا 33.شكر
34.حياء 35.صدق 36. ايثار37. خلق 38.تواضع 39.فتوت 40.انبساط41.قصد 42.
عزم 43. اراده 44. ادب 45. يقين 46. انس 47.ذكر48.فقر 49.غنا 50. مقام مراد51.احسان
52.علم 53.حكمت 54.بصيرت 55. فراست 56.تعظيم 57. الهام 58. سكينه 59.طماءنينه
60. همت 61.محبت 62.غيرت 63. شوق 64.قلق 65.عطش 66.وجد67.هيمان 69.برق
70.ذوق 71.لحظ 72.وقت 73.صفا 74. سرور75.سر 76.نفس 77. غربت 78. غرق
79.غيبت 80.تمكن 81.مكاشفه 82.مشاهده 83. معاينه 84.حيات 85.قبض
86.بسط87.سكر88.صحو 89.اتصال 90.انصال 91.معرفت 92.فنا 93.بقا94.تحقيق
95.تلبيس 96.وجود97.تجريد98.تفريد 99.جمع 100.توحيد.
در خور ياد آورى است :
1. پيش از انتشار دفاتر حاوى منازل نخست دو دفتر: يكى با نام در آمدى بر سيرو
سلوك كه حاوى درسهاى استاد در زمينه مبادى و مقدمات مباحث معرفتى است و
ديگرى با نام كيش پارسايان كه
شامل بحث هايى در باب ايمان و صفات مؤ منان است آماده باشد تا به عنوان
مدخلى بر اين مجموعه مينوى و پيش از عناوين بالا، در دسترس علاقه مندان قرار گيرد.
كه - به شكر خدا - اين دو دفتر به طور مكرر به محض انتشار، كمياب شد و اكنون ، به
عنوان بار چهارم تجديد چاپ مى شود، و دفتر دوم رساله اى ست كه هم اكنون آن را پيش
رو داريد.
اين دفتر مشتمل بر سه بخش است با عنوانهاى :
1- ايمان ؛ 2- صفات مؤ منان ؛ 3- پيام پارسايى .
در بخش نخست ، امهات مسائل ايمان ، همچون : ماهيت ، مراتب ،
عوامل كاهش و افزايش ، و آثارى فردى و اجتماعى ايمان بررسى شده است .
در بخش دوم ، صفات و حالات مؤ منان به استناد آيات و روايات ، بررسى و طبقه بندى
شده است .
بخش سوم ، به شرح و تفسير خطبه همام روايت
منقول در اصول كافى اختصاص يافته است و حقا حاوى بحثهاى روح بخش و دلپذيرى
است .
2- در تنظيم مطالب اين مجموعه ، از جمله اين رساله اگر چيزى از محتواى القائات استاد
كاسته نشده باشد بر آن افزوده نگرديده است ، لذا آنچه حسن در اين دفترها مشاهده شود
از آن استاد است و هر چه عيب در آنها ملاحظه گردد به بنده و همكارانم باز مى گردد و از
اخوان الصفا، به ويژه شاگردان و ارادتمندان استاد، مخلصانه تقاضا مى كنم از تذكر
خالصانه كاستيها و ارائه راهنماييهاى سازنده جهت
تكميل اين مجموعه ارجمند دريغ نفرمايند.
وفقه اللهم و ايانا لما تحب و ترضى و اهدنا الى السداد فانك خير موفق و هاد.
اقل
الطلبه على اكبر رشاد
تهران 4/9/76 - 24 رجب 1418
دفتر اول : پيام پارسايى
فصل نخست : ماهيت ايمان
ايمان ، تعلق قلبى است . در روايات از ايمان ، به ما وقرفى القلب
يعنى آنچه در دل جايگزين مى شود، تعبير شده است .پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند:
بنويس . عرض كردند.چه بنويسم . فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم .الايمان ما وقر فى القلوب و صدقته
الاعمال (8)
ايمان چيزى است كه در قلوب جاى مى گيرد و
اعمال آدمى ملاك درستى آن است .
امام رضا عليه السلام در روايتى از ايمان به عقد قلبى تعبير فرموده
اند:
الايمان عقد بالقلب (9)
ايمان بر خلاف اسلام كه امرى زبانى است ، به
دل مربوط است .
امام صادق عليه السلام فرموده اند:
ملعون ملعون من قال : الايمان قول بلا عمل (10)
نفرين ، نفرين بر كسى كه بگويد ايمان فقط
قول است و با عمل ارتباط ندارد.
بخشى از روايات ، ايمان را عبارت از عمل دانسته اند، چنانكه فرموده اند:
الايمان عمل كله (11)
همه ايمان عمل است .
در خود ذكر است كه مراد از عمل در اين روايات
عمل جوارحى ظاهرى نيست ، بل هر يك از اعضاى ظاهرى و قواى باطنى ، عملى متناسب با خود
دارد و ايمان كه امرى قلبى است ، عمل دل است .
در روايتى محمدبن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه از امام
عليه السلام درباره ايمان سؤ ال كردم .فرمودند:
شهادة لااله الا الله و الاقرار بما جاء من عندالله و ما استقر فى القلوب من التصديق
بذلك قال : قلت : الشهادة اليست عملا؟ قال بلى . قلت :
العمل من الايمان ؟ قال : نعم .الايمان لايكون الا
بعمل و العمل منه و لايثبت الايمان الا بعمل (12)
گواهى به واحدانيت حق و اقرار به وحى الهى نبوت و آنچه از تصديق به اين حقايق در
دل مستقر مى گردد. گفتم : آيا شهادت خودش
عمل نيست ؟ فرمودند: بلى ، شهادت از اعمال زبان است . گفتم : آيا
عمل عم از ايمان است ؟ فرمودند: بلى ، ايمان تحقق نمى يابد مگر به
عمل و عمل ناشى از ايمان است و ايمان جز به
عمل ثابت نمى ماند.
در اين روايت نكات شريف بسيارى است . از جمله اين كه وقتى ايمان در خارج تحقق يافت ،
سراسر، عمل است . ابتدا پيوند قلبى و عمل
دل پديد مى آيد.سپس زبان كه ترجمان دل است به حركت در مى آيد، آنگاه اعضا و جوارح
ديگر متناسب با آن پيوند به كار مى افتند.
اعمالى خارجى انسان ، لازمه وجودى ايمان است .
عمل ، جزو ماهيت ايمان نيست ، همان گونه كه شيرينى از اجزاى ماهيت
عسل نيست اما هر جا عسل باشد، شيرينى از آن انفكاك ناپذير است ، بنابر اين اعمالى
همچون نماز، روزه و حج جزو ايمان نيست ، اما آنگاه كه ايمان تحقق يافت ، اينها مناسك
لازمه وجودى آن به شمار مى روند. راوى از امام صادق عليه السلام سؤ
ال كرد:
اى دانشمند، مرا از بهترين اعمال در نزد خدا آگاه ساز.
حضرت فرمودند:
و ما لايقبل الله شيئا الا به
آن چيزى است كه خداوند هيچ عملى را نمى پذيرد مگر به سبب او گفتم : آن چيست ؟ فرمود:
الايمان بالله الذى لا اله الا هو، اءعلى الاعمال درجة و اشرفها منزلة و اشناها
حظا.(13)
ايمان به خدايى است كه هيچ معبودى جز او نيست . ايمان به خدا بالاترين
اعمال است از حيث درجه ، و شريفترين كارهاست از لحاظ جايگاه و برترين علمهاست از نظر
حظ و بهره .
گفتم : آيا به من مى فرماييد: كه ايمان قول همراه با
عمل است يا قول بدون عمل است ؟
فرمودند:
الايمان عمل كله
ايمان يكپارچه عمل است .
در برخى روايات ، ايمان را امرى مركب دانسته اند كه
عمل جزو آن است . مرحوم مجلسى در بحارالانوار بابى گشوده است با عنوان : ان
العمل جزء الايمان اما همان طور كه گفته
شد.عمل لازمه وجودى ايمان است نه جزء حقيقت آن .
امام هشتم عليه السلام به نقل آباى گراميشان از
رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:
الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و
عمل بالاركان (14)
ايمان معرفت قلبى و اعتراف زبانى و عمل جوارحى است .
در روايت ديگرى از امام رضا عليه السلام ابوالصلت هروى از ايمان
پرسش نموده است . حضرت فرموده اند:
الايمان عقد بالقلب باللسان و عمل بالجوارح ، لايكون الايمان الا هكذا(15)
ايمان گره قلبى و گفتار زبانى و عمل
جوارحى است و غير از اين ايمان نيست .
در روايتى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز درباره ايمان ، نظير همين تعبير
را فرموده اند:
الايمان اقرار باللسان و معرفة بالقلب بالاركان (16)
ايمان ، اقرار به زبان و شناخت به قلب و عمل به جوارح است .
مجموعه اين روايات حاكى از آن است كه ايمان وقتى پديد آمد، لازمه اش اعتراف زبانى و
عمل جوارحى است .آيه شريفه قرآن نيز به اين مطلب تصريح كرده است :
قلت الاعراف امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا(17)
اعراب گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورديم .
از آنچه گذشت ، چند نتيجه حاصل مى شود:
1. اسلام ظاهرى ، امكان سازش با كفر باطنى دارد.ممكن است كسى به وحدانيت حق تعالى و
رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شهادت دهد، حتى اقرار به امامت على عليه
السلام داشته باشد اما در باطن كافر باشد.منافقين از اين دسته اند. چنانكه در سوره
منافقين مى فرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم اذا جاءك المنافقون .قالوا: نشهد انك
لرسول الله ، والله يعلم انك لرسوله ، والله يشهد ان المنافقين لكاذبون (18)
فصل
دوم : مراتب ايمان و كفر
تعبيرات قرآن درباره ايمان و كفر
1. نور و ظلمت
ايمان نورى از انوار الهى است كه بر قلب مؤ من مى تابد.اين نور در لسان حكما، اسامى
مختلف يافته است . برخى عقل بالفعل گفته اند. اما حقيقت همه اصطلاحات
به ملكه اى باز مى گردد كه دل را نورانى مى كند.
الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت
يخرجونهم من النور الى الظلمات (19)
خدا سرپرست مؤ منان است ، ايشان را از تاريكيها به روشنايى مى برد، اما آنان كه
كافر شده اند طاغوت سرپرستشان است كه آنها را از روشنايى به تاريكيها مى برد.
حق تعالى ، در اين آيه ، از كفر به ظلمت تعبير مى كند، چون در حقيقت ظلمت
حجابى است كه مانع از رؤ يت مى گردد و از ايمان نيز به نور تعبير مى كند چون ايمان
ظاهر و مظهر است .
2. حيات و موت
ايمان ، حيات و زندگى است و كفر موت و مرگ است .
او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس
بخارج منها(20)
آيا كسى كه مرده بود و او را حيات بخشيديم و برايش نورى قرار داديم كه در بين خلق
با آن نور حركت كند همانند كسى است كه در ظلمات گرفتار آمده است و قادر به خروج از
آن نيست ؟
در توصيف منافقين در روز قيامت مى فرمايد:
يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم
قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا(21)
اهل نفاق به مؤ منان مى گويند كمى از نورتان به ما بدهيد.گفته مى شود به دنيا باز
گرديد و از آنجا نور طلب كنيد.
در برخى آيات خطاب به رسول الله عليه السلام مى فرمايد: براى هدايت دسته اى از
كفار تلاش مكن ، زيرا آنها مرده اند و مرده نمى شنود:
فانك لاتسمع الموتى (22).
پس تو اى رسول ما اين مردم مرده دل را نتوانى سخن حق شنوائى .
و ما انت بمسمع من فى القبور(23)
تو آن كسى را كه در گورستان فرو رفته است شنوا نتوانى كرد.
توضيح آنكه آدمى در اين نشئه دنيا دو تولد دارد: تولد غير اختيارى و تولد اختيارى .
تولد اول ، طبيعى و غير اختيارى است .تولد دوم كه اختيارى است ، تولد معنوى و ولادت
ملكوتى و ايمان است كه در نزد عرفا به ولادت ثانيه يا ثانوى مشهور
است .در آيات فوق به همين تولد اشاره شده است .هر حياتى ، منوط به ولادتى است .تا
قبل از ايمان آوردن ، شخص مرده است . آنگاه كه ايمان آورد، تولدى جديد پيدا مى كند.
تولدى انسانى ، الهى و معنوى كه در روايات از آن به روح ايمانى تعبير
كرده اند: تا قبل از ايمان ، روح آدمى حيوانى است ، اما با ولادت معنوى انسان ، روح
انسانى در او پديد مى آيد. از عيسى عليه السلام
منقول است :
لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين (24)
محال است كه شخص به ملكوت آسمانها راه يابد بدون آنكه دو مرتبه متولد شده باشد.
انسان بدون ايمان ، حيوان دو پاست . مستقيم القامه اى كه در بساط طبيعت مى چرد و از آن
جهت كه در ابتدا زمينه ولادت ملكوتى داشت ، اما آن را ضايع كرد، از هر حيوانى بدتر
است .
اولئك كالانعام بل هم اضل (25)
آنها چون چارپايان و بلكه گمراه ترند:
انواع راههاى تحصيل ايمان
علماى بزرگوار شيعه ، سه راه براى تحصيل ايمان پيشنهاد مى كنند. مرحوم ميرزا جواد
ملكى تبريزى در كتاب اسرار الصلوة در بحث خوف ، وقتى
مسئله خوف ناشى از ايمان را مطرح مى فرمايند، به سه نوع يا سه مرتبه ايمان اشاره
مى كنند.
يك مرتبه از ايمان ، تقليدى سماعى است . دوم تحقيقى
برهانى و سوم شهودى عيانى . ديگران نيز، از جمله محقق سبزوارى
، در منظومه به اين سه مرتبه اشاره كرده اند:
1. در خصوص ايمان تقليدى سماعى ، در باب خوف ناشى از ايمان ، مرحوم ملكى در مقام
تمثيل مى فرمايند: پدر و مادر به كودكى مى گويند: فلان جنبنده ، موذى و كشنده است .
اين اعتقاد در دل بچه نقش مى بندد و طريقش شنيدن است . اكثر مردم عوام كه با
مسائل تحقيقى و برهانى بيگانه اند، طريق
تحصيل ايمانشان تقليدى سماعى است . در موارد بسيارى ، اين ايمان در
دل جايگزين و منشاء آثار و بركات خير مى شود. بسيارى از مردم افراد صالحى از اوليا
را شناسايى مى كنند و آنها را از هر جهت صادق و صالح و وارسته مى بينند. رفتار و
گفتار آنان در دل اين افراد تاءثير مى كند و به معارف الهى باور قلبى مى آورند،
اگر چه از اقامه برهان در اين مسائل ناتوان باشند.
2. طريق تحقيقى برهانى كه مخصوص علماست . مرحوم سبزوارى در منظومه مى فرمايند
روايت تفكر ساعة خير من عبادة سبعبن سنة (26) يك ساعت تفكر بهتر
از هفتاد سال عبادت است . اختصاص به اين دسته از علما و اوليا دارد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه كسانى كه از طريق برهان وارد مى شوند لزوما
اهل ايمان نخواهند شد. چه بسا در استدلال استوار باشند اما اعتقاد به قلبشان رسوخ
نكرده باشد، از اين رو آنان ايمان تقليدى سماعى عوام الناس از اين اعتقاد برهانى كه
اثرى بر قلب نگذارده است افضل است . روايتى در موضوع بهشت است كه فرموده اند
هفتاد غير عالم وارد بهشت مى شوند، آنگاه يك عالم قادر به
دخول در بهشت خواهد بود معناى اين روايت چيست ؟ به نظر مى رسد مقصود، هفتاد مؤ
من سماعى در مقابل يك محقق اهل برهان است .
3. مومنان شهودى عيانى ايمانشان نه تقليدى است و نه تحقيقى ، بلكه ديدارى و شهودى
است . عيانى بدين معنى است كه اين دسته ، حقايق معنويه ، نظير توحيد، نبوت ، معاد و جز
آن را شهود مى كنند. محقق سبزوارى اين اوليا را به پروانه اى تشبيه مى كند كه
داخل آتش مى شود و مى سوزد و حرارت را با همه وجودش لمس مى كند. يا نظير آهنى كه
در آتش گداخته شده و بر اثر حرارت ديدگى زياد، خود نيز جزيى از آتش و
سوزندگى مى شود. وضع خواص اوليا چنين است ؛ يعنى معرفتشان به حقايق اين گونه
است .
در مقايسه ميان سه نوع ايمان ، نوع سوم ، اشرف و
افضل است .مؤ من اهل شهود مى گويند: ديدمش و عاشقش شدم
طرق زدودن حجابهاى ايمان
براى وصول به ايمان ابتدا بايد حجابهاى كه مانع از ديدار مى گردد بر طرف شود.
البته در هر سه دسته از مؤ منان حجاب هست اما به انحاى گونانگون . شهود ديدار است .
بنابراين ، براى ديدار، حجابها بايد رفع شود. برطرف شدن حجابها به سه نحو
متصور است .
1. در هنگام مرگ حجابها بر طرف مى شود.اما آيا ايمان در هنگام مرگ ارزش دارد؟ هرگز!
مهم اين است كه انسان بر اثر كوشش و رياضات شرعيه حجابها را بر طرف كند.
2. انسان با عمل به دستورهاى شرعى ، رذايل را
زايل كند و به فضايل آراسته شود. حجابها كه از ميان مى رفت ، شهود تحقق پيدا مى
كند. بنابراين ، ابتدا از طريق تقليد و استماع ، پيوند قلبى پديد مى آيد و سپس سير
برهانى تحقيقى پيش مى آيد و شخص به مرتبه ايمان تحقيقى
نايل مى شود و بر اثر سلوك عملى و معنوى نيز ايمان شهودى و عيانى
حاصل مى شود. تا اين مرحله جنبه عمومى دارد و براى همه كس مقدور است . حتى شخص مى
تواند اهل برهان نباشد اما بر اثر تهذيب نفس و
تحمل رياضات شرعيه ، چشم باطنى پيدا كند و آنچه را كه به چشم ظاهر ديدنى نيست ،
ببيند.
3. ممكن است افرادى به لحاظ روحى و قلبى قابليت شهود حق را داشته باشند؛ يعنى ،
بر اثر ارتباط با يكى از اولياى خاص الهى ، رفع حجاب خدا صورت گيرد. از اين
نمونه ها در تاريخ كم نبوده اند، اينان همچون آهنى بوده اند كه در كنار آتش قرار
گرفته اند و قابليت اشتغال يافته اند. از اين رو اوليا را به كيميا
تشبيه كرده اند. اوليا، مس وجودى مستعدين را طلا مى كنند. حافظ مى گويد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوى
|
تا كيمياى عشق بيابى و زر شوى
|
از نمونه هاى بارز اشخاصى كه بر اثر ارتباط با ولى خدا دگرگون شدند و به
مرتبه شهود رسيدند زهير از اصحاب عاشورايى امام حسين عليه السلام
است .
در منازل سلوك از انقباض و انبساط بحث مى شود. انبساط
مخصوص اولياى خداست و در اين منزل تصرفاتى در وجود سالك مى كنند. امام حسين عليه
السلام آنگاه كه از مكه حركت كردند، در بين راه كوفه توقف فرمودند و متوجه خيمه
شخصى شدند.اين خيمه ، جايگاه شخصى عثمانى مسلك بود و اصولا با
اهل بيت ميانه اى نداشت . بر طبق نقل ، تعهد هم داشته كه با امام حسين عليه السلام روبرو
نشود. راوى مى گويد امام حسين عليه السلام دركنار اين عثمانى مسلك يهنى
زهير خيمه اى بر پا كرد. وى نقل مى كند كه زهير در خيمه اش
مشغول غذا خوردن بود كه پيكى از جانب حسين عليه السلام به در خيمه او آمد. زهير انسان
معنوى است و داراى كاروان و خويشاوندان زيادى بوده است . نماينده حسين عليه السلام رو
به زهير مى گويد: يا زهير اجب اباعبدالله يعنى بيا به سوى حسين عليه
السلام .
راوى مى گويد: وقتى پيك اين جمله را مى گفت ، تمام مجلس در سكوت فرو رفت .لقمه
در دهانها خشك شد. كانه على روسهم الطير يعنى چنان كه پرنده اى به
سرهايشان نشسته باشد، از حركت باز ايستادند. در اين هنگام همسر زهير سكوت را شكست .
فرمود: اى زهير، برو ببين حسين عليه السلام چه مى گويد. زهير به خيمه
امام حسين عليه السلام رفت اما طولى نكشيد كه چهره زهير عوض شد.قد اشرق
وجهه چهره اش از نورانيت و انبساط مى درخشيد. حسين عليه السلام با يك نگاه
تمام حجابها را از پيش روى او كنار زد. عثمانى بود، حسينى شد. وقتى از او حكايت
حال را جويا شدند، گفت : انى عزمت بصحبة الحسين عليه السلام تصميم
گرفته ام كه با حسين عليه السلام باشم .
انواع كفر
كفر، پوشاندن حق و عدم بستگى دل به حقايق معنوى است . منشاء و سبب كفر گوناگون
است . ارباب معرفت كفر را بر سه قسم مى دانند:
1. كفر جحود
كفر جحود، انكار حقايق بر سبيل استكبار نفس و عناد ورزى با حق است . تكبر نفس در پاره
اى افراد به حدى است كه در هر استدلال و تحقيقى ، حقايق را تحقير مى كنند و ناچيز مى
انگارند. دشمنى نفس با حقايق به حدى است كه اجازه خطور ذهنى به حقايق نمى دهد. منشاء
اين كفر، تكبر نفس است .
بنابراين ، سخن گفتن درباره معنويات با افراد مبتلا به اين حالت با سكوت كردن
يكسان است . حالت نفسانيشان مانع و رادع تفكر در حق است .قرآن درباره اين قسم از كفر
مى فرمايد:
ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون (27)
بدرستيكه كسانى كه كافر شدند مساوى است برايشان چه انذارشان دهى يا انذارشان
ندهى ايمان نمى آورند.
انذار و عدم انذار درباره ايشان يكسان است و قابليت ايمان ندارند.
2. كفر نفاق
صاحب اين نوع كفر فاقد ايمان قلبى ندارد، اگر چه زبانى هم به حقايق و عقايد
اعتراف كند و اعمال ظاهرى عبادى را نيز انجام دهد. عاملى كه موجب چنين كفرى مى شود
حب دنيا است . علاقه به مال ، آبرو، مقام و امور دنيوى از او مسلمانى رياكار
ساخته است .اين مرتبه از كفر، باطنى است اگر چه دارنده آن اقرار ظاهرى به اسلام و
معارف الهى دارد. اين دسته مصداق اين آيه شريفه قرآن اند:
و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخره و ما هم بمومنين (28)
و ايشان ايمان آورنده نيستند. برخى از مردم به زبان مى گويند ايمان به خدا و روز
بازپسين داريم اما دلشان پيوند نخورده است .
اذا جاءك المنافقون قالوا: نشهد انك لرسول الله ، و الله يعلم لرسوله والله يشهد ان
المنافقين لكاذبون (29)
و آنگاه كه منافقان نزد تو آيند گويند شهادت مى دهيم كه تو
رسول خدايى و خدا مى داند كه تو رسول اويى و خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ
مى گويند.
3. كفر تعبد
در اين مرتبه ، شخص از نظر علمى ، حق را دريافته است اما درك علمى را به مرتبه قلب
نرسانده و برهان را به باور تبديل نكرده است . به تعبير ديگر باطنا به حقايق اقرار
دارد اما ظاهرا انكار مى كند. درست در نقطه مقابل منافقين ، قرآن درباره برخورد برخى با
نبوت رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين (30)
و آنگاه كه آن پيامبر آمد و با مشخصات شناختند كه همان پيامبر موعود است بر او كافر
شدند، پس خشم و لعنت خدا بر كافران باد.
علماى يهود از تمام خصوصيات بعثت رسول الله صلى الله عليه و آله مطلع بودند و
حتى به اطراف يثرب كوچ كرده بودند. اما آنچه را شناختند، انكار كردند. اين كفر ، كفر
تعبد است .
الذين اتيناهم الكتاب بعرفونه كما يعرفون ابنائهم (31)
براى آنهايى كه كتاب فرستاديم همان گونه كه فرزندان خود را مى شناختند به
پيامبر علم داشتند.
و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (32)
برخى از ايشان حقق را كتمان مى كردند و حال آنكه به آن علم دارند!
تفاوت اين كفر نفاق ، ظريف است . اهل معرفت ، ايمان را از مقوله علم نمى شناسند.و اگر
برخى بزرگان از ايمان به ادراك قلبى تعبير كرده اند، مقصودشان
پيوند قلبى است نه ادراك علمى .
اما سبب كفر تعبد چيست ؟ پاسخ اين است : دنياى مذموم .علماى يهود مى ديدند
اگر به حقيقت اعتراف كنند، تمام دستگاه دنيايى شان
تعطيل خواهد شد.از اين رو حق را پوشاندند. كفر ورزيدن به معنى پوشاندن است . اينان
براى دنيا حقيقت را پوشاندند.
اگر در روايت ، اختلاف ميان ايمان و كفر را از مقوله تضاد دانسته اند و نه تناقض ، به
جهت امورى است كه منشاء كفر و ايمان مى شوند. در روايت مشهورى كه امام صادق عليه
السلام جنود عقل و جهل را شمارش مى فرمايند، ايمان را ضد كفر مى دانند. الايمان وضده
الكفر (33)، حال آنكه نسبت كفر و ايمان نسبت عدم و وجود
است و از نظر منطقى ، اين نسبت تقابل تناقض دارد. البته در اين روايت ، نظر به پيوند
ناشى از كفر و ايمان دارد. پيوند با هواهاى نفسانيه و امور دنيويه يا پيوند با حق كه
نسبت متعلق دو نوع پيوند از نوع تضاد است .
اهل معرفت نيز به چند گونه كفر قائل اند كه هيچ يك از نظر فقهى كفر به شمار نمى
آيد اما در مسلك محبت مراتبى از كفرند.از جمله آنها
جهل به امامت است ؛ كسى كه امامش را نشناسد، كافر است .
من مات و لم يعرف امام رمانه مات ميتة الجاهلية (34)
كسى بميرد بى آنكه امام زمانش را شناخته باشد به مرگ جاهلى مرده است .
مرگ جاهلى ، يعنى مرگ كفرى ، اين افراد از نظر فقهى چه بسا پاك هستند اما به لحاظ
باطنى دچار كفر شده اند.
ضديت با امام نيز نوعى كفر است .در اين مرتبه ، شخص مطيع اوامر امام معصوم نيست . در
مرتبه اول به مقام امام عليه السلام جاهل بود و چون نمى شناخت پيوند قلبى با امامت
نداشت .اما در اين مرتبه از كفر، مى شناسد و تخلف مى ورزد.
كسانى كه خود را اهل ولايت مى دانند اما در عمل ، متهورانه از دستورهاى شريعت تخلف مى
كنند، از نظر اهل سلوك كافرند. كسانى در وادى امامت و ولايت مى توانند گام بردارند كه
امام شناس و مطيع امام باشند.مؤ من اهل ولايت آنچه طلب مى كند، رضاى ولى است و همه
زندگى براى وى ، در برابر رضاى اوليا و اطاعت از آنان جنبه ابزارى دارد.
فصل سوم : عوامل كاهش و افزايش ايمان
از آنجا كه ايمان مراتب و درجاتى دارد، پس مى تواند به
كمال برسد يا نقصان يابد. آيات و روايات بسيارى بر اين نكته تاءكيد مى ورزند.
ايمان حقيقتى است داراى مراتب و هم مقول به تشكيك و ما به الامتياز آن عين
مابه الاشتراك آن است . خداوند در قصه حضرت ابراهيم عليه السلام در خواست ابراهيم
براى افزايش ايمان را نقل مى كند. آنگاه كه ابراهيم عليه السلام از خداوند درخواست
كيفيت زنده شدن مردگان را مى كند، از ساحت ربوبى پاسخ مى شنود: اولم تؤ
من آيا ايمان ندارى ؟ ابراهيم مى گويد بلى ولكن ليطمئن قلبى
(35) آرى ايمان دارم اما مى خواهم به مقام اطمينان
نائل شوم . يعنى ابراهيم مرتبه بالاترى از ايمان را تقاضا مى كند.
چند تذكر
قبل از ورود به بحث پرفايده عوامل تضعيف و افزايش ايمان ، ذكر چند نكته ضرورى است
.
1. خداوند همه آدميان ، از انبيا تا ملحدان ، را دعوت به ايمان فرموده و در اين دعوت
تبعيض روا ندانسته است .اين امر از مسلمات دين است .
2. هر كس به وادى ايمان قدم گذارد، تاءييد الهى با اوست . در سوره مجادله در اين زمينه
آمده است .
لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله ولو كانوا اباءهم
او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه
(36)
نمى يابى كه گروهى ايمان به خدا و معاد پيدا كرده باشند، آنگاه با كسانى كه با
خدا و رسولش دشمنى مى ورزند، دوستى كنند اگر چه اين دشمنان ، پدران ايشان يا
فرزندان ايشان يا برادران ايشان يا خويشاوندان آنها باشند آنان كسانى هستند كه
ايمان در قلوبشان نگاشته شده است و آنها با روحى از جانب خداوند مورد تاءييد قرار
گرفته اند.
كلمه منه در اين آيه يعنى از ناحيه حق . دو
احتمال در معناى اين تاءييد هست .ظاهر آيه اين است كه مومن براى داشتن روحى از ناحيه حق
تعالى تاءييد مى شود. يعنى هر كس ايمان آورد حق تعالى جان تازه اى به او مى بخشد.
مسلم و غير مسلم از نظر روح حيوانى مساويند اما ايمان حيات ديگرى به مسلمان مى دهد.
چنانكه در آيه ديگرى به همين معنى تصريح شده است :
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة (37)
هر كس عمل صالح كند چه مرد و چه زن ، در حالى كه توام با ايمان باشد او را به حيات
طيبه و گوارايى زندگى خواهيم بخشيد.
اين همان تاءييد الهى است . اما اگر ضمير در منه را به ايمان بازگردانيم
معنا باز هم درست است .يعنى ، حق تعالى روحى از سنخ ايمان ، به ايمان آوردگان مى
بخشد.
در روايت مفصلى ، اصبغ بن نباته از على عليه السلام
نقل كرده است : خداوند در قرآن افراد بشر را به چند گروه تقسيم كرده است :
1- سابقون ، 2- اصحاب يمين ، 3- اصحاب شمال . سپس حضرت هر يك از اين گروهها را
معرفى مى كنند، درباره سابقون مى فرمايند:
فاما ما ذكر من امر السابقين فانهم انبياء مرسلون و غير مرسلين
پس آنچه ذكر شد از امر سابقين پس ايشان انبياء
مرسل و غير مرسل هستند.
جعل الله فيهم خمسة ارواح : روح القدس و روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و
روح البدن .
خداوند تعالى براى آنان پنج روح قرار داده است : روح القدس ، روح ايمان ، روح فوت
، روح شهوت و روح بدن .
روح القدس عبارت از عقل فعالى است كه اتصال به مبداء غيبى پيدا مى كند.
سپس درباره اصحاب يمين مى فرمايند كه اين دسته از مؤ منان حقيقى هستند:
اصحاب الميمنة و هم المؤ منون حقا باعيانهم
جعل الله فيهم اربعه ارواح روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن
(38)
در اين گروه خدا چهار روح قرار داده است : روح ايمان ، روح قوت ، روح شهوت و روح
بدن .
به اصحاب شمال كه مى رسند مى فرمايند، اينان سه روح دارند. روح قوت ، روح
شهوت و روح بدن .
ايدهم بروح منه كه در آيه شريفه آمده است ، همان روح و جان تازه اى است
كه به انسان به سبب ايمان افزوده مى شود.
3. خداوند بندگان را به ايمان دعوت كرده است و پس از ايمان كسى را به كفر باز نمى
گرداند، مگر آنكه آدمى با اختيار روى از ايمان برگرداند. چنان كه در ضمن روايتى كه
در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده ، آمده است :
قلت لابى عبدالله عليه السلام : لم يكون
الرجل عندالله مؤ منا قد ثبت له الايمان عنده ثم ينقله الله بعد من الايمان الى الكفر
از امام صادق عليه السلام پرسيدم : چرا خداوند شخص مؤ منى را كه در نزد خدا ايمانش
به اثبات رسيده است ، به كفر باز مى گرداند؟
فقال : ان الله عز و جل هو العدل انما دعا العباد الى الايمان به لا الى لاكفر
فرمود: خداوند عز و جل عين عدل است و به ايمان دعوت كرده است نه به كفر
و لا يدعو احدا الى الكفر به
احدى را دعوت نكرده است كه به خداوند كفر بورزد.
فمن آمن بالله ثم ثبت له الايمان عندالله لم ينقله الله
عزوجل بعد ذلك من الايمان الى الكفر(39)
كسى كه ايمان به خدا آورد و عندالله ، ايمانش ثابت شد هيچ گاه خداوند او را از ايمان
به سوى كفر باز نمى گرداند.
بنابراين ، اگر مؤ من به كفر گراييد به دليل سوء اختيار خود اوست . خداوند دستت را
گرفت و روح تازه بخشيد، اين تو بودى كه دستت را از دست خدا كشيدى . او تو را به
وادى نور كشانيد و هرگز راضى نبود كه به وادى ظلمت كشانده شوى ، تو خود ظلمت را
بر نور برگزيدى !
حال پس از اين تذكارها، راجع به عوامل تضعيف و تقويت ايمان سخن مى گوييم .
عوامل كاهش ايمان
از نظر فقهى ، كفر بر دو قسم است : اعتقادى و عملى . كفر اعتقادى ، عدم اعتقاد به
اصول عقايد است كه يا از ابتدا وجود ندارد و يا پس از اعتقاد،
زايل مى شود كه از آن به ارتداد تعبير مى كنند. گاهى نيز اعتقاد قلبى
ندارد اما در ظاهر، بى اعتقادى واقعى اش را بروز نمى دهد.در اين صورت ، در اعتقاد،
گرفتار كفر باطنى مى شود. البته كفر باطنى با اسلام ظاهرى
قابل جمع است . آنچه در اين بحث مد نظر است كفر عملى است : ارتكاب گناه يا ترك واجب
در اين زمينه دو دسته روايات داريم .
دسته اول ، رواياتى است كه گناه را زايل كننده ايمان مى دانند؛ از باب نمونه :
1. محمد بن حكيم از امام كاظم عليه السلام روايتى بدين مضمون
نقل كرده است :
قلت لابى الحسن موسى عليه السلام : الكبائر تخرج من الايمان ؟
گفتم آيا گناهان كبيره موجب خروج بنده از دايره ايمان مى گردد؟
فقال : نعم و ما دون الكبائر
فرمودند: بلى و نه فقط كبائر كه صغائر هم باعث خروج از منطقه ايمان است .
2. قال
رسول الله عليه السلام لايزنى الزانى و هو مؤ من ولايسرق السارق و هو مؤ من
(40)
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: زنا نمى كند زناكار در حاليكه او مؤ من است
و سرقت نمى كند سارق در حاليكه او مؤ من است .
3. روايت ديگرى را عبيدبن زراره نقل كرده است .مى گويد اين قيس ظاهرا
ابوحنيفه بر امام باقر عليه السلام وارد شده اند. رو كرد به حضرت و گفت :
انا لانخرج اهل دعوتنا و اهل ملتنا من الايمان فى المعاصى و الذنوب
ما كسانى را كه مسلمان هستند و پيرو مكتب ما هستند، به
دليل معاصى خارج از ايمان نمى دانيم .
فقال له ابو جعفر عليه السلام : يا ابن قيس اما
رسول الله صلى الله عليه و آله فقد قال : لايزنى الزانى و هو مؤ من و لا يسرق
السارق و هو مؤ من (41)
امام باقر عليه السلام فرمودند: اما رسول الله زناكار را در حين زنا و دزد را در حين
دزدى ، مؤ من نمى دانند.
از اين دسته از روايات برداشت مى شود كه گناه ، قاطع ايمان است .
اما دسته دوم : از زوال موقت يا تضعيف ايمان به سبب گناه سخن مى گويد از جمله :
1. مرحوم مجلسى روايت مفصلى را در بحار نقل مى كند كه قسمتى از آن چنين است :
جاء رجال الى اميرالمؤ منين عليه السلام فقال : يا اميرالمؤ منين ان ناسا زعموا ان العبد
لايزنى و هو مؤ من و لايسرق و هو مؤ من و لايشرب الحمر و هو مؤ من و لا
ياءكل الربا و هو مؤ من و لا يسفك الدم الحرام و هو مؤ من ؟
شخصى به نزد على عليه السلام آمد و گفت : گروهى گمان مى كنند كه بنده نمى
تواند زنا كند و مؤ من هم باشد. دزدى كند، شرب خمر نمايد، رباخوارى كند، خون حرامى
را بريزد و در عين حال مؤ من باشد.
فقال اميرالمؤ منين عليه السلام : صدقك اخوك
حضرت فرمود آنچه را كه دوستت گفته است ، راست است .
سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول
والدليل عليه كتاب الله (42)
از رسول الله صلى الله عليه و آله اين مطلب را شنيدم كه روح ايمانى از گناهكار
مفارقت مى كند؛ و دليل آن هم كتاب خداست .
سپس حضرت به آيات 8 تا 10 سوره واقعه اشاره مى فرمايند:
2. در روايتى ديگر ابن سبابه مى گويد در خدمت امام صادق عليه السلام
بوديم . به ايشان گفته شد.
ترى الزانى حين يزنى و هو مؤ من ؟
ديده اند زناكارى را و حال آنكه آن مؤ من باشد؟
فقال عليه السلام : لا(43)
فرمودند: خير، ايمان از وى سلب مى شود.
3. در روايتى ابن بكبر از امام باقر عليه السلام
نقل مى كند كه حضرت از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله
نقل مى فرمودند:
اذا زنى الرجل فارقه روح الايمان (44)
هنگامى كه شخص زنا مى كند، روح ايمان از وى جدا مى شود.
4. در روايت ديگرى فرموده اند:
لايزنى الزانى و هو مؤ من و لايسرق السارق و هو مؤ من ، يفارقه روح الايمان مادام على
بطنها فاذا قام عاد اليه ...(45)
زنا نمى كند زناكار در حالى كه او مؤ من است و سرقت نمى كند سارق در حاليكه او مؤ من
است روح ايمان از او جدا مى شود تا زمانيكه
مشغول آن كار است . هنگاميكه برخاست روح ايمان به او باز مى گردد.
مقصود روايات اين نيست كه چنين شخصى از نظر فقهى كافر مى شود و نجس است ، بلكه
بحث ، بحث باطنى است . اين روايات دو معنا مى تواند داشته باشد:
1. احتمال
اول اين كه : مؤ من با ارتكاب گناه ، نزول درجه پيدا مى كند. با
عمل حرام ايمانش تضعيف مى شود و در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد.
2. احتمال دوم كه مصيبت بالاترى است ، مسئلة قطع و وصل است . يعنى در
حال ارتكاب حرام رشته ايمان قطع مى شود و اگر موفق به توبه شد،
وصل مى شود. قطع ايمان بر اثر گناه قطعى است ، اما
وصل دوباره ايمان مسلم نيست .
چه بسا انسان عاصى موفق به توبه نشود و آيا كسى مى تواند مطمئن باشد كه پس از
توبه به حالت قبلى اش باز مى گردد؟!
در گذشته ، عمل را لازمه ايمان دانستم . گفتم كه نمى شود
عسل باشد و شيرينى نداشته باشد. در اينجا هم مى گوييم . آيا مى توان تصور كرد
گناه باشد و ظلمت كه لازمه آن است نباشد و در عين
حال نورانيت درونى هم وجود داشته باشد؟! محال است . اگر بخواهيم
حمل به صحت هم كنيم بايد بگوييم مرتبه ايمان در گناهكار
نزول پيدا مى كند.
عوامل افزايش ايمان
1. تفكر در صنع الهى :
و آن سير فكرى است كه ايمان را تقويت مى كند. على عليه السلام عادت داشتند كه در
دل شب به آسمان بنگرند و بر اختلاف شب و روز و نشانه هاى خدا فكر كنند. يكى از
اهل معرفت را مى ديدم كه در نيمه شبهاى زمستان غالبا در حجره را باز مى كرد و به
ايوان مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و با خود زمزمه مى كرد و بعد به نماز شب مى
ايستاد. بارها خود من اين عمل را از وى مشاهده كرده بودم . شب مردان خدا، روز جهان افروز
است .
2. توجه به نعم الهى :
تذكر به نعمت هايى كه خداوند در اختيار انسان قرار داده است ، موجب افزايش ايمان مى
گردد.
تفكر در الطافى كه حق تعالى در طول زندگى به انسان داشته است ، رشته و داد با حق
را مستحكم مى كند.
3. محبت به اولياى خدا:
پيوند قلبى با اوليا و دوستان خدا، ايمان را محكم مى كند. به نسبتى كه محبت افزايش
يابد، ايمان رو به تزايد مى گذارد. به يك معناى دقيق مى توان گفت كه اصولا به
دليل رشته محبت به اوليا، انسان مى تواند به
كمال ايمانى برسد. اين طريق ، تاءثير مستقيم بر افزايش ايمان آدمى دارد و حقيقت ايمان
چيزى جز محبت به اوليا نيست .
امام باقر عليه السلام به فضيل بن يسار فرمودند:
لا يبلغ احدكم حقيقة الايمان حتى يكون فيه ثلاث
خصال : حتى يكون الموت احب اليه من الحياة و الفقر احب اليه من الغنى و المرض احب
اليه من الصحة
به حقيقت ايمان نمى رسيد تا آنكه در شما سه خصلت پديد آيد، مرگ را بر زندگى و
فقر را بر ثروت و مرض را بر صحت ترجيح مى دهد.
فضيل مى گويد:
چه كسى اين طور است ؟
حضرت مى فرمايد:
كلكم ثم قال : ايما احب الى احدكم ؟ يموت فى حبنا او يعيش فى بغضنا.
همه شما، كدام چيز پيش شما محبوبتر است ؟ اينكه بميريد اما دوستى ما را داشته باشيد
يا زندگى كنيد در حالى كه ما از شما خشمگين باشيم .
فضيل مى گويد: عرض كردم .
نموت والله فى حبكم احب الينا.
به خدا سوگند مرگ با محبت شما براى ما خوش تر است .
حضرت فرمود:
و كذلك الفقر و الغنى و المرض و الصحة
هم چنين است فقر و بى نيازى ، مرض و تندرستى .
فضيل بلافاصله پاسخ مى دهد:
اى والله (46)
به خدا قسم ، همين طور است كه مى فرماييد.
4. عمل صالح :
در مقامات معنوى ، قوس نزول و صعود مطرح است . ابتدا انسان از طريق
عقل يك معناى عالى و والا را ادراك مى كند.
آنگاه كه تصديق عقلى بر روى دل اثر گذارد، دلبستگى پديد كه از آن به ايمان
تعبير مى كنند. اين دلبستگى نزول مى كند و حالتى نورانى براى نفس پيدا مى شود و
اين حالت بر اعضا و جوارح اثر مى گذارد، در كلمات برخى بزرگان آمده است كه
مقامات معنوى مركب است از معرفت ، حالت و عمل اين سخن اشاره به قوس
نزول دارد. از مرتبه تفكر شروع شده و به مرتبه
عمل منتهى مى شود.
عوالم وجود هم اين چنين است . عوالم وجود از جبروت به ملكوت و سپس ناسوت
تنزل مى يابند. جبروت ، عالم عقل است ، ملكوت عالم نفس است و ناسوت عالم ماده است .
در كنار قوس نزول ، قوس صعود وجود دارد. اين بار
عمل انسان صعود پيدا مى كند و بر نفس اثر مى گذارد و حالت نفس ، ايمان را تقويت مى
كند.بنابراين ، همان طور كه عمل لازمه ايمان است ، اثر آن بر ايمان نيز منعكس مى شود.
بنابراين ، از عوامل مهم تقويت ايمان عمل
صالح است . سؤ ال مهم در اينجا اين است كه چه اعمالى پايه هاى ايمان را
تحكيم مى كنند.
1. گوش دادن به سخن محبوب : انسان از سخن معشوق و محبوب لذت مى برد. تا وقتى
كه ترنم معشوق به گوش عاشق مى رسد، اين محبت و پيوند و ايمان تازه مى ماند و از
گزند زوال در امان خواهد بود.
2. سخن گفتن با محبوب : راز و نياز و گفتگو با وى ، پيوند محبت را تحكيم مى كند.
3. ياد محبوب : آنگاه كه محبوب را مؤ ثر حقيقى بدانيم در جميع كارها به ياد او خواهيم
بود و در هر عملى به او تكيه مى كنيم .
همچنين براى استحكام پيوند قلبى با خدا، بايد از دائره تاءثير جاذبه هاى غير الهى
خارج شد. يعنى محبت غير خدا را از دل بيرون كرد. در سوره
انفال آمده است .
انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا
و على ربهم يتوكلون (47)
همانا مؤ منان كسانى هستند كه آنگاه كه ياد خدا مى شود دلهايشان از فرط محبت مى لرزد و
آنگاه كه سخن محبوب را مى شنوند، بر ايمانشان افزوده مى گردد و بر پروردگارشان
توكل مى كنند.
الذين ...يقيمون الصلوة
كسانى كه نماز را برپاى مى دارند.
به مرحله راز و نياز عاشق با معشوق و جذب اشاره دارد.
آيه شريفه :
و مما رزقناهم ينفقون (48)
از آنچه روزشان كرده ايم انفاق مى كنند.
به عامل دفاعى اشاره دارد:
رزق - به معناى عام - شامل تمام نعمتهايى مى شود كه خدا در اختيار انسان قرار داده است و
انفاق رد كردن و برگرداندن تمام الطاف و نعم به حق تعالى است .لذا، در كنار ايمان و
عمل ، مسئله انفاق مطرح است . انفاق پس از ادا يا انجام نماز، مستحب است .
انفاق بعد از عمل از اين نظر ضرورت دارد كه پيوستن بدون گسستن از غير، خطرناك يا
ناممكن است .
مثلا نمازگزارى كه دلش در گروه تعلقات مادى است ، اين انسان در خطر است . لهذا
لازمه ورود در دايره جاذبه الهى ، بريدن از جاذبه هاى ديگر است .
البته بايد دانست كه همسر رزق است ، فرزند رزق است ، پدر، مادر، برادر، دوست ،
مال ، جاه و امثال اينها رزق هستند و هر يك به تناسب ، انفاقى دارند.
على عليه السلام فرمودند:
الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التق و نورها الحياة و ثمرها السخاء(49)
ايمان درختى است كه اصلش يقين و شاخه اش تقوا، شكوفه اش حيا و ميوه اش جود و
سخاوت است .
مقصود از تقوا در اين روايت تنها پرهيز از گناه نيست . اين تقوا، احتراز از شبهات و
مكروهات را نيز در بر مى گيرد. انسان زندگى مادى خود را تداوم مى بخشد، اما از
پيوند با خداوند لذت مى برد.
حيا كه در روايت به شكوفه درخت نور تشبيه شده است ،
شامل همه اقسام حياست ، حيا از خود، خدا و مخلوق . جود و سخاوت نه تنها در خصوص امور
مالى بلكه درباره همه چيز است . شايد در اينجا سخاوت مرادف انفاق باشد چرا كه سخا،
ملكه اى است كه به همتى بلند مى بخشد و امور مادى را در ديدگان او حقير مى كند.
عوامل بقا و زوال ايمان
امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام و آن حضرت از اميرالمؤ منين عليه السلام
نقل مى فرمايند:
سئل اميرالمؤ منين عليه السلام ماثبات الايمان ؟
فقال الوار(ع )
از على عليه السلام پرسيدند، چه چيز موجب ثبات ايمان است ؟ فرمود: ورع
فقيل له : ما زواله . قال عليه السلام الطمع (50)
پرسيدند: چه چيز باعث زوال آن است ؟ فرمودند: طمع
مشابه همين مضمون را در روايت ديگرى ، ابان بن سويد از امام صادق عليه
السلام نقل كرده است . روشن است كه در اين گونه روايات بحث اعتقادى منظور نيست . چون
با بودن اعتقاد ايمان هم هست و اگر اعتقاد از دست برود، ايمان هم
زايل مى شود. در اين روايت ، ثبات و زوال ايمان از نظر عملى و به عنوان بحث اخلاقى و
نفسانى مطرح است .ورع از جمله فضايل و طمع از زمره
رذايل اخلاقى به شمار مى آيند.
اين روايت ، اشاره به معناى دقيقى دارد. تثبيت ايمان زمانى ميسر است كه بعد از پرهيز از
حرام ، از شبهات هم پرهيز شود يعنى ورع ، و
زوال آن به اين است كه نه تنها از شبهات كه از حرام نيز پرهيز نشود يعنى طمع .
طمع ، هواهاى نفسانى را لباس تحقق مى دهد و هيچ حد و مرزى هم نمى شناسد.انسان طمع
كار، به حرام و شبه ، لباس شرعى مى پوشاند و به آسانى حكم اصالة الحلية
و اصالة البرائة جارى مى كند و از اين رهگذار نفس را به گناه مى آلايد. يكباره
مى بينيم با مسلمانى روبرو هستيم كه در عمل ، لاابالى گرى گريبانش را گرفته است
.آنچه مى خواهد انجام مى دهد و براى كارهايش توجيه شرعى هم مى تراشد.
طمع ، انسان را در دو جنبه مسخ مى كند. بعد معنوى و بعد انسانى . در اين روايت مسخ بعد
معنوى حاصل از طمع مطرح شده است .
توضيح آنكه آدمى با هر چيزى انس بگيرد، به آن محبت پيدا مى كند. هر قدر انس انسان
با خدا بيشتر شود، محبتش افزون تر و هر قدر با غير خدا ماءنوس باشد، از محبت و
علاقه او به خدا كاسته مى شود. طمع ، انس انسان با غير خداست .
بسيارند كسانى كه خدا را قبول ندارند اما به
دليل سماحت و سخاوت انسانى ، به يك سلسله ارزشها و
فضايل انسانى پايبندند. طمع كار ارزشهاى انسانى را براى رسيدن به خواسته هايش
پايمال مى كند.
فصل چهارم : آثار فردى و اجتماعى ايمان
ايمان آثار فردى و درونى ، و اجتماعى و برونى بسيارى دارد كه در اينجا به برخى از
آنها اشاره مى كنيم :
آثار فردى ايمان
1.لذت معنوى و انبساط روحى :
ايمان در وجود انسان ، لذتى وصف ناپذير ايجاد مى كند، البته همه مرتبه از ايمان با
چنين لذتى همره نيست . لذات انسان در عالم دنيا دو دسته است .
الف - لذاتى كه اعضا و جوارح ظاهرى از ارتباط با عالم ماده كسب مى كنند. چشم از ديدن
زيباييها، گوش از شنيدن صداى خوش و شامه از رايحه
دل انگيز لذت مى برد.
ب - لذاتى كه مادى نيستند و ابزار و آلات كسبشان نيز اعضاى محسوس نيست . كه اين
نوع لذايذ نيز گاه به امور دنيوى تعلق دارند مانند لذت شهرت و مقام ، لذت احساس
موفقيت و يا به امور معنوى مربوطند مثلا در بعد انسانى لذت خدمت به همنوع ،
و يا دلبستگى به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و اولياى الهى كه گاه به مرتبه
اى مى رسد كه در انسان لذت شعف انگيز و ويژه اى پديد مى آورد. ميان لذتهاى مادى و
معنوى از دو جهت اختلاف است .
1. لذات معنوى قوى تر و ژرف تر از لذايذ مادى هستند.
2. لذتهاى معنوى پايدار ترند.
در روايات از اين نوع لذات معنوى گاهى به طعم ايمان يا حلاوت ايمان تعبير كرده اند و
اين البته از باب تشبيه معقول به محسوس است و الا حقيقت آن ، فوق اين معانى است .
طعم و شيرينى ناشى از ايمان براى هر كسى
قابل ادراك نيست .اين لذت از آن كسانى است كه هم به لحاظ درونى و نفسانى و هم به
لحاظ اعمال بيرونى شرايط خاصى دارند.
حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنيا(51)
بر دلهاى شما درك حلاوت ايمان حرام شده است مگر آنكه نسبت به دنيا زهد بورزيد.
زهد امرى درونى است . در روايتى ديگر، نمونه اى از
اعمال بيرونى ذكر شده است .
قال على عليه السلام : لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب ، هزله و جده
(52)
بنده طعم ايمان را نمى چشد مگر آنكه از دروغ ، به صورت شوخى و جديش احتراز كند.
اما ما چرا طعم ايمان را نمى چشيم ؟ پاسخ ، يك كلمه است : دلبستگى به دنيا! يعنى
كسى كه حلاوت ايمان را درك كرد، با گرايش به دنيا به تدريج طعم ايمان در ذائقه
اش محو مى شود. نمونه اين افراد مؤ منانى هستند كه با پوشش شرعى ، به نحو
گسترده اى به خواسته هاى نفسانى شان پاسخ مى دهند.
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند:
من كان اكثر همه ميل الشهوات نزع من قلبه حلاوة الايمان .
كسى كه بيشترين همتش اطفاى شهوات است ، حلاوت ايمان از دلش كنده مى شود.
از ظاهر روايت مى توان دريافت كه ميل به شهوات ناظر به امر حرام ؛
نيست شهوت حلال نيز درك طعم ايمان را از بين مى برد. آنكه وقتش در اغلب موارد صرف
خوشگذرانيهاى حلال و مباح مى شود، در نهايت نعمت درك طعم و لذت معنويات را از كف مى
دهد.
2. تغيير نگرش :
انسانى كه به مراتبى از ايمان دست مى يابد، نگرش وى به اشيا و اشخاص با
نگرش اهل دنيا متفاوت مى شود. نفع و ضرر در نزد او غير نفع و ضرر
اهل دنيا است . اهل دنيا، رسيدن به قدرت را از هر راهى نفع مى شمارند،
حال آنكه مؤ من آن را ضرر محض مى بيند، امام صادق عليه السلام فرمودند:
ان من حقيقة الايمان ان توثر الحق ، و ان اضرك ، على
الباطل و ان نفعك (53)
بدرستى كه از حقيقت ايمان آن است كه مقدم بدارى حق را بر
باطل حتى اگر حق تو را ضرر رساند و باطل تو را نفع رساند.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
لايجد عبد طعم الايمان حتى يعلم ...و اءن الضار النافع هوالله
عزوجل (54)
مؤ من طعم ايمان را نمى چشد تا آن كه دريابد... به درستى كه ضار و نافع حضرت حق
تعالى است .
3. آرامش روح :
آنگاه كه مؤ من به درجه اى از ايمان واصل شد كه تكاليف و دستورهاى محبوب را با
قلبى مطمئن انجام داد، به آرامش روحى خاصى دست مى يابد. قرآن شريف مى فرمايد:
هو الذى انزل
السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ولله جنود اسماوات والرض و كان
الله عليما حكيما(55)
اوست كسى كه آرامش را در قلوب مؤ منان نازل فرمود، براى آنكه ايمانى بر ايمانشان
بيفزايد و براى خداست سپاه آسمانها و زمين ، و خداوند، عليم و حكيم است .
مفسران درباره سكينه بحث كرده اند كه آيا سكينه غير از روح ايمان است كه
خداوند مؤ من را به سبب آن روح تاءييد مى كند؟ در سوره مجادله آمده است :
لايجد قوما يومنون بالله واليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كان آباءهم او
ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم ، اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه
(56)
نمى يابى كسانى را كه خدا و روز واپسين را باور كرده اند، دوست داشته باشند كسانى
را كه با خدا و رسول او دشمنى مى ورزند، هر چند آنان پدران يا فرزندان يا برادران
يا عشيره آنها باشند، اينان كسانى اند كه خدا بر دلهايشان ايمان را رقم زده و به
روحى از خود تاييدشان فرموده است .
مطابق اين آيه ، روح ، غير از ايمان است .خداوند در قلوب مؤ منان ايمان را نگاشت و آن را
تاءييد كرد به روحى از ناحيه خودش كه روح ايمانى است . عده اى گفته اند، سكينه ،
خلق جديدى است در قلوب مؤ من ، اين روح جديد، آرامش بخش
دل مؤ منان است . در آيه شريفه قلبى فرمود:
ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم
معلوم مى شود كه اين آرامش از سنخ ايمان است .اين معنا، در روايات متعدد تاءكيد شده است .
از امام صادق عليه السلام درباره سكينه پرسيدند. فرمود:
السكينة الايمان (57)
معلوم مى شود كه سكينه آسمان را محكم مى كند به طورى كه اضطرابى باقى نمى
ماند.ذيل آيه قبلى آمده بود:
ولله جنود السماوات والارض وكان الله عليما حكيما(58)
اين قسمت آيه ، با قسمت قبلى چه نسبتى درد؟ سپاه آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند
عليم و حكيم است .
جنود، به گروهى گويند كه با يكديگر پيوندى خاص و هدف واحدى دارند.برخى گفته
اند لشگريان آسمانها و زمين مؤ يد مؤ من مى شوند. اين سخن درست است ، لكن مقصود قرآن
بالاتر از اين معناست . هر انسانى مجموعه اى از عوالم وجود است ؛ از ناسوت تا لاهوت .
عوالم ارضى و سماوى يا عوالم سفلى و علوى . مقصود از ولله جنود السماوات
والارض اشاره به اين مطلب است كه اى انسان تو معجونى از همه عوالم
وجود هستى ، و براى هر يك از اين عوالم با جنود خود در نسبت با ايمان ، سكينه اى است
. عالم عقلى سكينه اى متناسب با خود دارد، و عالم روح و قلب و نفس نيز هر يك
سكينه متناسب با عالم خويش دارند.مؤ منى كه در مرتبه اى عالى از ايمان قرار دارد در
طريق اداى تكاليف الهى نه عقلش انحراف پيدا مى كند و نه در تشخيص دچار اشتباه مى
شود و نه قلبش و نه حتى اعصابش دچار كژى و كاستى مى گردد. چون در همه مراتب
وجود خود سپاهيانى دارد. جنود السماوات والارض الهى به سراسر وجود
انسان مؤ من ، آرامش و امنيت مى بخشد.
4. رضاتمندى از حق ، و خود مقصر انگارى :
مؤ من در مراتب بالاى ايمان ، هر آنچه به او مى رسد را خير و به صلاح خويش مى بيند.
در طريقت ، هر چه پيش سالك آيد خير اوست .اين اثر،
حاصل بينش عميق مؤ من در نسبت ميان خالق و مخلوق است . در اين مسير اگر نقصى ديد متوجه
خويش مى داند و اگر كمالى مشاهده كرد به خالق بر مى گرداند. به عبارت ديگر، مؤ من
در حوادث و سوانح ، همواره خويش را محاكمه مى ند كه چه كرده ام كه ثمره اش چنين شد؟
نه اينكه چرا او با من چنين كرد.
مؤ من همواره با نظر سوء به نفسش نگاه مى كند و نظر حسن به خداى
متعال دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
اعلموا عبادالله ان المؤ من الايمسى و لايصبح الا و نفسه مظنون عنده (59)
بدانيد بندگان خدا كه مؤ من شب را به صبح و صبح را به شب نمى آورد مگر آنكه
درباره نفسش بدگمان باشد.
در اينجا اشكالى رخ مى نمايد. گاهى اعمال مؤ من زيباست اما ثمره اى به
دنبال ندارد.يعنى وعده الهى را درباره آن عمل متحقق نمى بيند.در اين موارد آيا مؤ من باز
حسن ظن به خدا و سوء ظن به خود دارد؟ پاسخ مثبت است . زيرا بسيارى از
اعمال ما حسن فعلى دارد اما چون حسن فاعلى ندارد نا تمام است .ممكن است از بشر
اعمال نيك صادر شود اما اين اعمال بى بهره از حسن فاعلى باشد؛ شرط قبولى
اعمال خلوص نيت است . اخلاص نيت از مراحلى است كه بسيار ظريف و خطير است و شيطان ،
در اين مرحله حساس و مراقب است و در صدد بر هم زدن نيت خالصانه است .
على عليه السلام مى فرمايد:
لن يستكمل العبد حقيقة الايمان حتى يؤ ثر دينه على شهويه و لن يهلك حتى يؤ ثر
شهوته على دينه (60)
بنده حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر آنكه دينش را بر شهوتش مقدم كند. هلاك
نمى شود مگر آنكه شهوت را بر دينش مقدم سازد.
در روايات ، استقامت مؤ من در دين را فوق تحمل كرده تصوير كرده اند چون از كوه مى
توان كند، اما بر ايمان مؤ من نمى توان نقصان وارد كرد.
المؤ من نفسه اصلب من جبل (61)
نفس مؤ من از كوه سخت تر است .
روايات ديگرى ، مؤ من را از زبرالحديد يعنى پاره هاى آهن سخت تر دانسته
است . چون پاره هاى آهن را مى توان در اثر حرارت نرم كرد اما دين مؤ من را نمى توان
سست نمود.
قال الصادق عليه السلام : ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحديد اذا
دخل النار تغير و ان المؤ من لو قتل ثم نشر ثم
قتل لم يتغير قلبه (62)
مؤ من از پاره هاى آهن سخت تر است زيرا پاره هاى آهن بر اثر حرارت تغيير مى كند اما
اگر مؤ من را بكشند و زنده كنند و باز بكشند، دلش عوض نمى شود.
5. احساس عزت و غلبه :
آيا كسى كه دلش با حق تعالى پيوند خورده است ممكن است كه ترس و بيم داشته باشد؟
پاسخ منفى است . خوف از چه چيز؟ او با همه كاره عالم سرو كار دارد، پس ، از چه
بترسد؟ مؤ من هميشه خود را غالب مى داند، چون با موجودى پيوند دارد كه همه عوالم وجود
مسخر او هستند. در آيات قرآن صفت عزت اختصاصا براى مؤ من به كار
رفته است .عزت حالتى است براى روح كه خويش را غالب مى بيند. چه كسى مى
ترسد؟ آنكه خود را مغلوب مى نگرد، آنگاه كه از جنود نفس كه دشمنان درونى اند شكست
خورد، از همه موجودات بيرونى نيز مى ترسد. امام صادق عليه السلام در اين زمينه
فرموده اند:
ان المؤ من من يخافه كل شى ء و ذلك انه عزيز فى دين الله . و لايخاف من شى ء و هو
علامة كل مؤ من (63)
همانا همه موجودات از مؤ من مى ترسند، زيرا كه او به دين عزت يافته است يعنى محكوم
هواهاى نفسانى نيست و از چيزى نمى هراسد و اين نشانه هر مؤ منى است .
آيا مؤ منيم ؟! آيا در مسير دين ، بدون هراس هستيم ؟ در روايتى ديگر، همين مضمون با
تعبيرى ديگر آمده است . امام صادق عليه السلام فرمودند:
ان المؤ من يخشع له كل شى ء حتى الوحوش و طير السماء (64)
همانا همه موجودات موجب مى شود كه اهل دنيا در تاريخ همواره از اولياى الهى در اضطراب
و رعب باشند.
آثار اجتماعى ايمان
علاوه بر آثار فردى كه بر شمرديم ،ايمان آثار اجتماعى بسيارى نيز دارد.
1. تحكيم وحدت :
ايمان مى تواند ميان مؤ منان محبت برقرار سازد.محبت پايه و محور ايمان است .
فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام سؤ
ال كرد كه آيا حب و بغض جزو ايمان است . حضرت فرمودند:
و هل الايمان الا الحب و البغض (65)
آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟!
در حقيقت ، ايمان تحت جاذبه اى قرار گرفتن و از نفوذ جاذبه اى روى گردان شدن است
.سپس ، حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: حبب اليكم الايمان (66) و به
اين ترتيب ، خواستند به قرآن استشهاد كنند كه سنخ ايمان از سنخ محبت است .
من احب كافرا فقد ابغض الله و من ابغض كافرا فقد احب الله (67)
كسى كه كافرى را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و كسى كه كافرى را به دشمنى
برگزيند پس خدا را به دوستى برگزيده است .
سپس حضرت اين كلام را به صورت قاعده اى بيان فرمودند:
صديق عدوالله عدوالله (68)
دوست دشمن خدا، دشمن خداست .
بنابراين ، مهمترين اثر اجتماعى ايمان ، تنظيم حب و بغضهاى اجتماعى است .
قرآن كريم مى فرمايد:
لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كان اباءهم
او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم (69)
اى رسول ما! هرگز نمى يابى قومى را كه به خدا و روز جزا ايمان آورده باشند اما به
دشمنان خدا و رسول مهر بورزند. اگر چه آنها پدران ، فرزندان ، برادران و اقوامشان
باشند.
روشن است كه بحث ايمان و محبت مطرح است و نه روابط اجتماعى اقتصادى كه انسان مؤ من
با غير مؤ منان دارد. چون ارتباط لزوما با محبت تواءم نيست . اين اثر موجب مى شود كه مؤ
منان در مشكلات شريك هم باشند. و از يكديگر دستگيرى كنند. از مومنان در برابر
كافران دفاع كنند و ايمان مؤ من را بر همين مبنا بايد سنجيد.
قال الصادق عليه السلام : ان من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله و تبغض فى
الله و تعطى فى الله و تمنع فى الله عز و
جل (70)
همانا از محكمترين دستگيره هاى ايمان ، دوستى و دشمنى در راه خدا و عطا و امساك كردن در
راه اوست .
قال الصادق عليه السلام : لا والله لا يكون المؤ من مؤ منا ابدا حتى يكون لاخيه
مثل الجسد.(71)
مؤ من ، از ايمان بهره ندارد مگر آنكه نسبت به برادر مؤ منش همچون پيكر باشد. يعنى
ايمان ، جامعه را به صورت يك پيكر واحد در مى آورد كه دردى در يك عضو، اعضاى ديگر
را نيز به درد مى آورد.
2. استقرار عدالت اجتماعى :
ايمان ، باعث تعهدات اجتماعى است و مبنا و پشتوانه اين تعهدات ، محبت است . از اين رو،
براى برقرارى عدالت اجتماعى هيچ عاملى برتر از تقويت روحيه ايمانى نيست .با
تقويت ايمان از فشار موانع در تحقق عدالت كاسته مى شود.
3. مقابله با فساد و انحراف :
انحراف اجتماعى اشكال گوناگون دارد و مؤ من در برابر هر انحرافى كه متوجه جامعه
مى شود، مسئول است و بايد به مقابله برخيزد.مثلا فساد عملى را مى بيند، بايد براى
دفع آن اقدام كند.باب امر به معروف و نهى از منكر براى همين منظور
گشوده شده است . گاهى فساد عملى نيست . بلكه انحراف بينشى است . خود دين در معرض
انحراف و تحريف واقع شده است . مؤ من بايد مقابله كند.
اين گونه انحرافات اجتماعى دو وجه دارد و مبداء هر دو وجه ، هواهاى نفسانى است .
وجه اول ، آن است كه برخى انسانها با احكامى مواجه مى شوند كه با مزاج انسانى
سازگار نيست لذا سعى مى كنند دائره اسلام را تنگ كنند. مثلا اسلام دفاع و جهاد دارد، اين
افراد به دليل روحيه رفاه طلبى ، از جهاد و دفاع سر باز مى زنند و اجراى اين حكم را
به امام معصوم عليه السلام واگذار مى كنند.
وجه دوم ، آن است كه قالب اسلام را تنگ مى بينند و براى رسيدن به هواهاى نفسانى در
صدد بر مى آيند تا اين قالب را بسط دهند. هر دو صورت ، انحراف است و مؤ من بايد در
برابر آن بايستد. صاحب وسائل الشيعه به طور جمع از ائمه طاهرين عليه السلام
نقل مى كند:
قالوا اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يطهر علمه ، فان لم
يفعل سلب نور الايمان (72)
اگر عالم در برابر بدعتها، عملش را آشكار نكند، نور ايمان از وى سلب مى شود. اسلام
لال نيست ، اگر گوش شنوايى باشد، اسلام كاملا فصيح و گويا سخن مى گويد، لكن
ترك هوى شرط اين استماع است .
در باب اجتهاد، امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - تارك هوى بودن را
شرط مى دانستند كه مبناى اين راءى ، روايتى از امام عسكرى عليه السلام است :
فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامر
مولاه فللعو ام ان يقلدوه و ذلل لايكون الا بعض فقهاء الشيعة لاجميعهم (73)
پس از ميان فقها آنان كه صائن نفس و حافظ دين و مخالف هواهاى نفسانى و مطيع اوامر
الهى باشند. بر عوام است كه از اينان تقليد و البته اين موارد در بعضى از فقهاى
شيعه است نه در همگى .
امام عليه السلام به نكته ظريفى اشاره مى فرمايند. ممكن است مجتهدان شرط اجتهاد را
داشته باشند، علم و عدالت داشته باشند، اما تارك هوى نباشند.