آثار مترتب بر علم شهودى به نفس
اكنون به بعضى از آثار علم شهودى به نفس اشاره مى شود، و مهم تبيين جايگاه شهود
قلبى در پيشگاه قرآن حكيم و بيان راهى است كه انسان را به شهود قلبى هدايت مى كند،
و نيز يادآورى گردنه هاى سخت و ناهموار اين راه و اشاره به شرايط طى مسير و موانع
آن و نيز برطرف كردن اين موانع تا حد ممكن و در نهايت تمايز ميان شهود قلبى و
تصورات شيطانى است تا از اين راه شهود قلبى مطلوب را از نامطلوب تشخيص داد.
تفاوت مراتب حجت بر اساس مراتب توجه به نفس
خداوند سبحان نورى است كه هرگز تاريكى ندارد. پس نه او را حجابى است و نه او در
پشت پرده است . چنان كه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد:... حجاب هايى كه
بعضى از بعضى ديگر است تا روشن شود كه ميان او و ذاتش جز آن پرده ها، حجابى
نيست ...؛ حجب بعضها عن بعض ليعلم اءن لا حجاب بينه و بينها غيرها... (448)؛
يعنى اصلا براى خدا هيچ حجابى وجود ندارد؛ نه ذات او حجاب ذاتش است و نه غير او
حجاب او، بلكه او شاهد ذاتش است ، چنان كه غير خود را مى بيند. بنابراين ميان خدا و
اشيا، حجابى جز خود اشيا نيست .
همان گونه كه مضاف در اضافه ى اشراقى عين اضافه است ، نه غير آن ؛ يعنى ميان
مضاف و مضاف اليه چيزى جز مضاف وجود ندارد، محجوب در اين حجاب نيز عين حاجت است ،
پس ميان محجوب به خود توجه دارد، هم چنان در حجاب است ، اما هنگامى كه توجه به نفس
خود را قطع كند و به سى خالق خود باز گردد، پس ميان او و خدا حجابى نمى ماند و در
حد توان او را مى بيند و پس از آن با نور الاهى ، اشيا را مى نگرد.
حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: ... آيا فرموده ى حضرت
رسول صلى الله عليه و آله و سلم را نشنيده اى كه از فراست و زيركى مؤ من بر حذر
باشيد. چون او با نور خداوندى مى نگرد؛ اءما بلغك
قول رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : اتقوا فراسة المؤ من فانه ينظر بنور
الله . گفت : آرى شنيده ام .
حضرت عليه السلام فرمود: هر مؤ منى فراستى دارد كه خداوند را به اندازه ى ايمان و
بصيرت و علم خود مى بيند؛ و ما من مؤ من الا و له فراسة ينظر الله على قدر ايمانه و
مبلغ استبصاره و علمه . (449)
پس حجاب همان توجه به نفس با نگاه استقلالى است كه از آن به هوا ياد مى شود، اما
توجه به نفس با ملاحظه آن كه نفس آينه ى حق است ، همان علم شهودى نسبت به
معلول قوام يافته اى است كه از شهود علت مقوم خود، جدا نمى شود. چون آينه تنها از
صورتى خبر مى دهد كه در آن منعكس است و فقط به آن صورت هدايت مى كند، پس هرگاه
توجه قوى به هواى نفس باشد، حجاب غليظ است و هرگاه اين توجه ضعيف باشد، حجاب
رقيق است .
حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از محجوب بودن خداوند سبحان پرسيد،
با اشاره به همين معنا فرمودند: محجوب بودن خداوند نسبت به خلق به سبب گناهان زياد
آنان است ، ولى هيچ چيز از لحظات شب و روز بر خداوند پوشيده نيست ؛ ان الحجاب عن
الخلق لكثرة ذنوبهم ، فاءما هو فلا تخفى عليه خافية فى آناء
الليل و النهار .
راوى پرسيد: پس چگونه است كه حس بينايى او را درك نمى كند؟ حضرت فرمودند: به
دليل تفاوتى كه ميان خداوند و خلق اوست و خداوند بلند مرتبه تر از آن است كه ديده اى
او را بيند يا وهمى او را احاطه كند يا عقلى او را دريابد... ؛ للفرق بينه و بين خلقه
الذين تدركه الاءبصار اءو يحيط به وهم اءو يضبطه
عقل ... . (450)
پس حجابى جز گناه نيست و گناهكار تا زمانى كه گناهكار است ، محجوب است و كسى كه
گناه كند و به سبب گناه محجوب باشد و در اين
حال بميرد، بدون آن كه با انابه حجاب گناه را پاره كند، در پرده اى از عصيان و طغيان
به سر مى برد؛ كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون * كلا انهم عن ربهم يومئذ
لمحجوبون * ثم انهم لصالوا الجحيم . (451)
حجاب مستور يا سقوط قلب
از آنجا كه گناهان چون چركى بر قلب هاست ، تفاوتى ميان گناه و گناه كار نيست ، جز
از جهت مفهوم . زيرا عمل قلبى كه به صورت ملكه در آمده باشد، عين
عامل آن است . از اينجا روشن مى شود كه مراد از خدا در آيه ى : و اذا قراءت القران
جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا (452)، پرده اى كشيده
شده در بيرون و جدا از قلب هاى كافران نيست ، بلكه مراد همان سقوط قلب ها و دفن شدن
نفس هاى آنان در قبرهاى اعمال ناشايست آن هاست ، اعمالى كه جزو طبيعت آن ها شده ، چركى
بر دل آنان است ؛ و جعلنا على قلوبهم اءكنة اءن يفقهورة و فى اذانهم وقرا و اذا ذكرت
ربك فى القران وحده ولوا على اءدبارهم نفورا... (453)، و چون گناه پرده است و
گنهكار در حجاب از حق است ، خداوند سبحان مى فرمايد: و ان تدعوهم الى الهدى
لايسمعوا و تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون (454)؛ يعنى آنان
اهل حس و نظر هستند نه اهل شهود و بصر.
نتيجه ى تدبر در قرآن و حجاب بودن اعمال ناشايست را فرمايش حضرت سجاد عليه
السلام ، يكى از به سخن در آورندگان قرآن ، گواهى مى كند؛... پروردگارا، راه كسى
كه به سوى تو كوچ مى كند، نزديك است و تو از آفريده هايت پوشيده نيستى ، جز اين
كه اعمال آنان سبب گرديده كه تو را نبينند؛ و اءن
الراحل اليك قريب المسافة و اءنك لا تحجب عن خلقك الا اءن تحجبهم
الاءعمال دونك . (455)
همچنين فرمايش حضرت كاظم عليه السلام در روز 27 ماه رجب ، هنگامى كه ايشان را به
بغداد بردند، پروردگارا، تو از آفريده هايت در حجاب نيستى ، جز اين كه اعمالشان
مانع ديدار تو مى شود و من مى دانم كه بهترين توشه براى مسافر كوى تو، اراده ى
استوارى است كه با آن تو را بر مى گزيند و قلب من با اين اراده ى محكم با تو راز و
نياز مى كند؛ و اءنك لا تحتجب عن خلقك الا اءن تحجبهم
الاءعمال دونك و قد علمت اءن اءفضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك
بعزم الارادة قلبى . (456)
سهولت عزيمت به سوى خداوند
حاصل آن كه ، مسير سفر به سوى خداوند كوتاه و رسيدن به او آسان است ، براى كسى
كه لوازم سفر را فراهم كند؛ عزمى استوار، اراده ى پايدار و مركبى راهوار داشته باشد
كه همان تقوا و طهارت از هر گناهى است ، اما كسى كه در حجاب عصيان فرو رفته
باشد، اين مسير براى او طولانى و رسيدن به خداوند برايش دشوار است ؛ اءولئك
ينادون من مكان بعيد (457) و كذلك يطبع الله على
كل قلب متكبر جبار . (458)
آرى ، حجاب فقط گناه است ، پس هر كه را گناهى نباشد، پرده اى نيست و هر قدر گناه
كوچك و سبك باشد، حجاب نازك تر است و نيز پاكى از گناه از مهم ترين شرايط شهود
قلبى است ، چنان كه از اين آيه بر مى آيد: يا اءيها الذين امنوا ان تتقوا الله
يجعل لكم فرقانا... . (459)
مراد از هدايت
مراد از فرقان در آيه ى : يا اءيها الذين امنوا ان تتقوا الله
يجعل لكم فرقانا ، همان نور خاصى است كه به واسطه ى آن حق كشف و
باطل نابود مى شود؛ نه فرقان عام كه از آن به هدايت عامه ياد مى كنند و متقيان و
بدكاران در آن مساويند. زيرا خداوند سبحان قرآن را براى هدايت مردم فرو فرستاد،
بدون آن كه ميان اهل تقوا و گناه تمايزى باشد؛ و من يؤ من بالله يهد قلبه و
الله بكل شى ء عليم (460) و و ان تطيعوه تهتدوا... . (461) چون
مراد از هدايت در اين آيات و مانند اين ها كه ايمان و اطاعت در آن ها شرط هدايت ذكر شده است
، همان هدايت خاصه اى است كه از آن به ايصال الى المطلوب رساندن
فرد به هدف ياد مى شود و مطلوب چيزى جز ديدار خداوند و شهود اسماى حسناى و
امثال علياى او نيست .
لزوم فهم اسرار براى مؤ من
هنگامى كه ثابت شد حجابى جز گناه نيست كه آن هم با تقوا و اطاعت بر طرف مى شود،
شايسته است كه مؤ من اين اسرار را بفهمد و از كسانى باشد كه خدا و ملائكه با او سخن
مى گويند، چنان كه از فرمايش حضرت رضا عليه السلام بر مى آيد: دوست دارم كه مؤ
من محدث باشد. راوى پرسيد: محدث چيست ؟ حضرت فرمودند: مفهم ، كسى كه به او
فهمانده مى شود؛ انى اءحب اءن يكون المؤ من محدثا
قال : قلت : و اءى شى ء المحدث ، قال : المفهم . (462) زيرا خداوند و ملائكه اش
به مؤ من آموزش مى دهند و آن چه را ديگران نمى دانند، به او مى فهمانند؛ هو الذى
يصلى عليكم و مئكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما .
(463)
ظهور اين آيه در اختصاص صلوات خدا و ملائكه اش به كسى است كه ايمان آورد و
اهل اطاعت باشد، تقوا پيشه كند و معاد را باور داشته باشد. اين صلوات همان رحمت خاص
است كه سير به سوى خداوند را آسان مى كند و چون سير مسافر به سوى خدا كوتاه
است و آسان شدن راه در گرو ايثار و تقوا به عاقبت نيكو براى مؤ منان و متقيان است ،
خداوند سبحان چنين راه مى نمايد: فاءما من اءعطى و اتقى * و صدق الحسنى *
فسنيسره لليسرى (464) و نيز يهدى به الله من اتبع رضوانه
سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم
(465) و و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .
(466)
شرح صدر وسيله ى تحقق هدايت
خداوند سبحان بيان مى دارد كه اين هدايت ويژه تنها با شرح صدر پديد مى آيد كه در
مقابل تنگى دل و كورى آن است ؛ فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلام و من
يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء كذلك
يجعل الله الرجس على الذين يؤ منون (467) سينه ى گشوده همان سينه ى بيناست ،
چنان كه صدر ضيق همان صدر نابينا به حقايق است .
پس هر كه را خداوند اراده كند كه شرح صدر عطا فرمايد، به او مى گويد: گشاده باش
و آن نيز گشايش مى يابد. چون اراده ى خداوند هيچ مانعى نيست ، چنان كه
دل ها فعليت بينايى و شهود نمى يابد در صورتى كه امر وجودى شهودى براى سينه
مشروح نباشد و نيز خداوند آن سينه را سينه اى تنگ و تاريك نيابد.
اين گشايش همان نور خاص الاهى است كه مؤ من به واسطه ى آن ، به عالم غيب و شهادت
مى نگرد. چنان كه از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان از على عليه السلام از
پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت شده است : مؤ من با نور خداوند نظر مى كند؛ المؤ
من ينظر بنور الله . (468)
شايد اين مؤ منى كه سينه اش با هدايتى كه فرد را به مطلوب مى رساند، گشايش
يافته است ، در پيشگاه خداوند سبحان از فرشتگان مقرب گرامى تر باشد. چنان كه از
حضرت رضا عليه السلام ، از پدرانشان از على عليه السلام روايت شده كه پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مؤ من در آسمان شناخته شده است ، چنان كه خانواده
و فرزندانش او را مى شناسند و او نزد خداوند از فرشته ى مقرب عزيزتر و گرامى تر
است ؛ ان المؤ من يعرف فى السماء كما يعرف اءهله و ولده ، و انه لاءكرم على الله من
ملك مقرب . (469) پس هنگامى كه خداوند سينه ى مؤ من را مى گشايد، مؤ منى كه با
دو بال ايمان و عمل صالح به سوى خداوند سير مى كند و خداوند آيات خودش را به او
نشان مى دهد و علم ويژه اش را به او مى آموزد، علمى كه از
عمل جدا نبوده ، جهل نمى شود و پرده ى نسيان و سهو آن را نمى پوشاند و وهم و
خيال در آن راه ندارد؛ در اين هنگام حكمت از قلب او به زبانش مى جوشد.
از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان از على عليه السلام روايت شده كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنده اى كه
چهل روز خود را براى خداوند بزرگ خالص گرداند، چشمه هاى حكمت از قلب او به
زبانش سرازير مى شود؛ ما اءخلص عبد لله عز و
جل اءربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه . (470)
زبان خصوصيتى ندارد، بلكه مراد جوشيدن چشمه هاى حكمت يعنى خير كثير در همه ى
شئون زندگى طيب اوست ؛ اعم از زبان و غير زبان . زيرا همه ى قواى مدركه و محركه
محل جريان فيض قلب ، و در نقص و كمال تابع آن هستند. اگر قلب نيكو شود، همه ى قوا
نيكو مى شوند و اگر قلب فاسد شود، همه ى نيروها فاسد مى شوند. اين قوا تنها از او
دستور مى گيرد و تنها با نهى او باز داشته مى شوند. چون قلب امام آن هاست و اين قوا
امت اويند و هيچ گونه استقلال و بى نيازى نسبت به قلب ندارند، چنان كه زمينه ى
نيازمندى اين قوا به غير قلب وجود ندارد.
جايگاه زبان عاقل و منافق
زبان عاقل پشت قلب اوست و قلب نادان پشت زبان اوست ؛ لسان
العاقل وراء قلبه و قلب الاءحمق وراء لسنه ، (471) معناى روايت اين نيست كه فقط
زبان عاقل تابع قلب اوست ، ولى زبان منافق پيرو قلب او نيست ، بلكه قلب او مطيع
زبان اوست و چون ماءمومى كه به امام اقتدا مى كند، قلبش به زبانش اقتدا مى كند؛ نه ،
بلكه مراد روايت آن است كه قلب منافق - از آن جهت كه نسبت به حقايق نابيناست - جز هواى
نفس خود را نمى بيند و جز زيبايى زندگى دنيا را نمى نگرد و تنها به كارهاى زشت امر
كرده ، از كارهاى نيك نهى مى كند؛ المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ياءمرون
بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون اءيديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم
الفاسقون . (472)
در حالى كه از عاقبت امر به بدها و نهى از خوبى ها
غافل است و از ثمره ى خوددارى كردن از همكارى در كارهاى نيك و تقوا
جاهل ، و از نتيجه ى فراموش كردن خداوند سبحان نيز سرگشته و متحير است . پس از آن
است كه زشتى و بدى اعمال و گناهان او آشكار مى شود و در اين هنگام در مى يابد كه چه
بد عمل كرده است و محصول تلاش هايشان دشمن اوست .
سرآمد حكمت
به هر حال ، زبان پشت قلب است و به آن اقتدا مى كند، چنان كه ساير اعضا به قلب
اقتدا مى كنند و بنده ى مخلص خداوند كه حكمت به او ارزانى شده است ، حكمتى كه
سرآمدش ترس از خداست همان كسى است كه خداوند او را زنده كرده است و براى او نورى
قرار داده كه به واسطه ى آن در ميان مردم حركت مى كند. پس مسير سلوك او در ارتباطش
با خداوند و خود و مردم ، براى خداوند و در راه او و در جهت رضاى او و رسولش است .
از اين جهت چشمه هاى حكمت از قلبش به انگشتانش سرازير مى شود، چنان كه بر زبانش ،
و از قلبش بر گوش و چشمش مى جوشد، همان گونه كه بر زبانش و از آن بر سكوت و
كلامش راه مى يابد. چون او درباره ى باطل و تاءييد آن سكوت مى كند، چنان كه در مورد
حق و امضاى آن سخن مى گويد، جريان اين چشمه هاى حكمت از قلب او بر نشست و
برخاستش و صلح و سازش و جنگ و جهادش نيز راه مى يابد. زيرا در حالى كه حق گرا و
مسلمان است و شرك نمى ورزد، روى خود را سوى فاطر آسمان ها و زمين كرده است . او كسى
است كه نماز و مناسك او، زندگى و مرگ او براى رب العالمين است كه شريكى ندارد و از
اين رو امر شده است كه از مسلمانان باشد؛ چه كسى است كه حق هر جا باشد، او گردش مى
چرخد.
شايد بدين جهت باشد كه بر امام معصوم عليه السلام در همه ى شئونش درود و سلام
فرستاده مى شود. چنان كه در زيارت آل ياسين آمده است : سلام بر تو اى تلاوت كننده ى
كتاب خدا، و تفسير كننده ى آن ، سلام بر تو در آنات شب و لحظات روزت ... سلام بر
تو هنگامى كه بر مى خيزى ، سلام بر تو هنگامى كه مى نشينى ، سلام بر تو هنگامى
كه مى خوانى و احكام خدا را بيان مى كنى ، سلام بر تو هنگامى كه نماز مى خوانى و
قنوت مى گيرى ، سلام بر تو هنگامى كه ركوع و سجده مى كنى ، سلام بر تو هنگامى
كه لا اله الا الله و الله اكبر مى گويى ، سلام بر تو هنگامى كه حمد مى گويى و طلب
مغفرت مى كنى ، سلام بر تو هنگامى كه صبح مى كنى و روز را به عصر مى رسانى ،
سلام بر تو در شبانگاهان كه جهان را فرو مى پوشد و صبحگاهان كه ظهور مى كند... ؛
السلام عليك يا تالى كتاب الله و ترجمانه ، السلام عليك فى آناء ليلك و اءطراف
نهارك ... السلام عليك حين تقوم ، السلام عليك حين تقعد، السلام عليك حين تقراء و تبين ،
السلام عليك حين تصلى و تقنت ، السلام عليك حين تركع و تسجد، السلام عليك حين
تهلل و تكبر، السلام عليك حين تحمد و تستغفر، السلام عليك حين تصبح و تمسى ،
السلام عليك فى الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى ... . (473)
ياد خدا و آثار آن
غرض آن كه اخلاص سبب نورانيت قلب است و قلب حاكم بر قوا و اعضاست . پس هر گاه
اخلاص قوى شود، نور قلب نيز نيرومند مى گردد تا آن كه به سدرة المنتهى برسد كه
همان اخلاص محض است كه به انسان كامل معصوم عليه السلام اختصاص دارد و هر گاه
اخلاص ضعيف شود، نور قلب نيز ضعيف مى گردد.
اگر اعصاى اخلاص به قلب ويژه ى با استعداد بنشيند، چشمه هاى جوشان علم و
عمل بر قواى علمى و عملى به جريان مى افتند، چشمه هايى كه از هر ناخالصى پاك و
باصفا هستند. زيرا كدورت از ناحيه ى شيطان گمراه و گمراه كننده است ، و هنگامى كه
بنده خالصانه به ياد خدا باشد و مخفيانه از روى تضرع و ترس در هر صبح و شام
ذكر خدا بگويد و از او غافل نباشد، خداوند متعالى نيز به ياد اوست ، چنان كه وعده داده
است ؛ فاذكرونى اءذكركم . (474)
پس اگر خداوند سبحان را به ياد داشته باشد، شيطان با او همنشين نمى شود. زيرا
شيطان تنها در زمان غفلت از ياد خدا به انسان هجوم مى آورد و تنها در
حال فراموشى ياد خدا، بى خبر و سرزده وارد مى شود و كتاب او را پشت سر او مى
اندازد. چون او غافل را مى بيند و بر او هجوم مى آورد و از راه خداوند منحرفش مى سازد؛
انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم . (475)
مؤ من در دژ مستحكم خداوند
مؤ منى كه اهل ذكر خداوند است ، شيطان و حمله ى او را مى نگرد و منحرف كردن شيطان را
مى بيند. پس به پناهگاه مى رود و به تكيه گاه مطمئنى كه همان خداوند متعالى است ،
پناهنده مى شود؛ ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون
(476) و و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم
(477) و ... و لن تجد من دونه ملتحدا . (478)
پس هر گاه ببيند و متذكر شود و به خداوندى كه پناهگاهى جز او نيست ، پناهنده شود،
خداوند او را يارى كرده ، حفظش مى كند و فضلش را به او مى رساند و هيچ كس مانع
فضل او نيست ، چنان كه كسى بر طرف كننده ى گزند او نيست ؛ و ان يمسسك الله
بصر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو
الغفور الرحيم . (479)
حاصل آن كه ، مؤ من متذكر در دژ خداوند است و شيطان در او نفوذ نمى كند. زيرا او
توانايى غلبه بر او را ندارد. چون شيطان از آن دژ مستحكم رانده شده است و از سدى كه
خداوند با قدرت خود ساخته ، دور گرديده است و هر گاه كه شيطان راهى به او نداشته
باشد و قبيله او و سوارگان و پيادگان سربازان و لشكريانش نيز راهى به او نيابد،
چنين بنده اى آنچه را با قلب مشاهده مى كند و با گوش درون مى شنود و با چشم بصيرت
مى بيند، حق است و هر چه در خواب يا بيدارى براى او
تمثل يابد، الهامى ربانى يا فرشته اى است آسمانى ، نه نفسانى است و نه شيطانى .
زيرا فرض بر آن است كه او با تزكيه ى نفس و ياد پروردگار خويش رستگار شده ،
از آلودگى نفس كه به نااميدى مى انجامد، نجات يافته است و نفس خود را به تقوا
رياضت داده ، به واسطه ى طاعت و بندگى پاك ساخته ، از طغيان و سركشى برحذر
داشته است .
از اين رو، ريسمان هاى نفس اماره كه به بدى امر مى كند يا مسوله كه انسان را مى
فريبد، همه را مى شناسد و دام هاى شيطان و كارگزاران او را مى داند و از آن ها مى
گريزد. بدين جهت شيطان سرمايه و سلاحى ندارد تا با آن در شهود اين فرد دخالت
كند، چنان كه توان دخالت در تفكر ذهنى و علم حصولى او را نيز ندارد؛ كلا لو
تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم * ثم لترونها عين اليقين . (480)
گفتنى است : اين آيه اختصاصى به ديدن جهنم ندارد. چون مؤ من پرهيزكار كه خداوند
براى او نور قرار داده است ، به طورى كه آتش را مى بيند و فرياد
اهل دوزخ را مى شنود، بهشت را نيز مى نگرد و نيايش و دعاى
اهل آن را مى شنود؛ يعنى تسبيح و تحميد و تحيت ايشان را كه همان اسلام است .
تاءثير انذار در اصلاح انسان
راز آن كه قرآن به جحيم دوزخ اشاره مى كند، آن است كه اغلب
مردم از آتش مى ترسند و آنچه در طبيعت اكثر مردم اثر مى گذارد، انذار و ترساندن است
، نه بشارت و مژده ؛ از اين رو قرآن حكيم حضرت
رسول را فقط منذر و ترساننده مى شناسند، در صورتى كه ايشان مبشر نيز هست ؛
قل يا اءيها الناس انما اءنا لكم نذير مبين . (481)
پس كسى كه خود را براى خداوند خالص گرداند، حق را بدون هيچ شائبه ى باطلى
شهود مى كند، و اسماى حسنا و مظاهر آن چون رضا و رحمت و مظهر آن يعنى بهشت و نيز
خشم و غضب و مظهر آن يعنى جهنم و نيز قبض و بسط و مظاهر آن دو، يعنى گمراه ساختن و
هدايت كردن و جلوه هاى آن را مى بيند... .
شهود فعلى قيامت
راز همه ى اين ها چنان كه در مباحث پيشين گذشت ، در اين نهفته است كه خداوند سبحان
نورى است كه هيچ حجابى براى او نيست و اسماى حسناى او نيز پرده اى ندارد، بلكه
گناه پرده ى آويخته شده بر چشمان كافران و منافقان است و اين آيه به فصاحت و
شيوايى از آن سخن مى گويد: و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا * الذين كانت
اءعينهم فى غطاء عن ذكرى و كانوا لا يستطيعون سمعا . (482) ظهور آيه در آن است
كه ديدگان كفار نسبت به ياد خداوند در پرده است ، نه اين كه در كار خداوند در پرده
باشد. پس كوتاهى از چشمان آنان است ، نه در ذكر خداى متعالى .
همچنين آيه ى لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غظاءك فبصرك اليوم حديد
(483)، نشانه ى آن است كه قيامت و مشاهده آن
بالفعل موجود است و از هر پوششى محفوظ است ، ولى پرده اى كه بر ديدگان كافر
آويخته شده است ، در روز قيامت كنار مى رود و چشمان كافر بسيار تيزبين مى شود، به
گونه اى كه مظاهر غضب را مى بيند و مشاهد خشم و را مى شنود، در حالى كه از تماشاى
مظاهر رحمت و رضا ناتوان است .
بيان مطلب ، گناه زنگارى است كه بر قلب زده مى شود، و بدين سان از مشاهده ى آيات و
نشانه هاى خداوند در جان و جهان نابينا مى گردد. چنان كه مولاى عارفان حضرت
سيدالشهداء حسين بن على عليه السلام مى فرمايد:... كور است ديده اى كه تو را بر
خودش مراقب نمى بيند؛ عميت عين لا تراك عليها رقيبا. (484)
پس هيچ يك از اسماى حسناى جماليه و جلاليه را نمى بيند و هنگامى كه مى ميرد و به
عالمى كه در آن اسرار نهان آشكار مى شود، منتقل مى شود، در حالى كه ضمير او نابينا
بوده ، باطنش ظهور مى يابد و در آن روز نابينا محشور مى گردد؛ ... و نحشره يوم
القيمة اءعمى ؛ (485) يعنى نابينا به مشاهده ى حق و
جمال او و رحمت خاص او. زيرا خداى متعالى مى فرمايد: كلا انهم عن ربهم يومئذ
لمحجوبون . (486)
زنجير بودن اعمال انسان
از آنجا كه اعمال آدمى به سان گردن بندهايى بر گردن و زنجيرهايى بر پاهاست و
ستمكاران هيزم آتش هستند؛ و اءما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا (487)، همچنين
آتش گيره ى آتش نيز هستند، از اين رو خود را در حالى مى بينند كه به آتش انداخته مى
شوند و در اين هنگام مى گويند: ربنا اءبصرنا و سمعنا فارجعنا
نعمل صالحا . (488)
با آن كه از مشاهده ى جمال و رحمت خداوند نابينايند، آتش و زبانه هاى آن را به خوبى
مى بينند و با آن كه از شنيدن كلام حق ناتوانند، صداى خشمناك و ناله هاى آتش را مى
شنوند؛ اذا راءتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا (489) و اذا
اءلقوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور . (490) چون آنان در دنيا تنها به
نداى شيطان گوش مى دادند، و توان ديدن و شنيدن حق را نداشتند، از اين جهت در روز
قيامت اين حالت برايشان پيش مى آيد، در حالى كه
جمال رحمت را نمى بينند و كلام خداوند را نمى شنوند. زيرا خداوند در آن روز با ايشان از
روى عنايت و گراميداشت سخن نمى گويد و از روى راءفت و رحمت به آنان نظر نمى كند،
او كلام و نگاه خاص خود را براى كافرانى كه در برابر حق ، نابينا و ناشنوايند، حرام
كرده است ، چنان كه آب و ساير روزى هاى بهشتى را بر آنان حرام ساخته است ؛ و نادى
اءصحاب النار اءصحاب الجنة اءن اءفيضوا علينا من الماء اءو مما رزقكم الله قالوا ان
الله حرمهما على الكافرين . (491)
مراد از تحريم ، نهى و تحريم تشريعى نيست . زيرا در عالم پاداش و جزا و حساب ،
تشريع احكام و قانون وجود ندارد، بلكه مراد حرمت تكوينى است . پس بدين معنا نيست
كه نبايد روزى هاى بهشتى را بخورند حرمت تشريعى ، بلكه به اين معناست كه
از آن روزى ها نمى خورند.
ظهور ملكات و اخلاق در روز قيامت
با اين تحليل روشن مى شود، آيات دال بر اين كه كافران سركش پشت در روز قيامت
نابينا و ناشنوا محشور مى شوند، با آيات دال بر اين كه آنان در حالى كه آتش مى
جوشد و زبانه مى كشد، آتش را مى بينند و شهيق آن را مى شنوند، هيچ گونه منافاتى
ندارد. زيرا روز قيامت روز ظهور ملكات و اخلاق است .
كافران در دنيا نسبت به حق نابينا و ناشنوا بوده اند و نسبت به
باطل بينا و شنوا، و همين سريره و باطن خاص آن ها به همان
شكل دنيايى اش در روز قيامت آشكار مى شود؛ و ان يروا
كل اية لا يؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا
سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك باءنهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين (492)
و و الذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اءعمالهم
هل يجزون الا ما كانوا يعملون . (493)
هيچ جاى شگفتى نيست كه در علم شهودى چنين تفكيك و تمايزى باشد، به طورى كه چيزى
آتش جهنم را مى بيند، ولى چيز ديگرى نعمت هاى بهشتى را نمى بيند،
صدايى مثل صداى زبانه آتش را مى شنود، ولى صداى ديگرى
مثل صداى رحمت را نمى شنود؛ چنان كه همين امر در علم حصولى نيز جاى تعجبى
ندارد، به گونه اى كه مطلبى را انسان مى فهمد
مثل امور محسوس ولى مطلب ديگرى را نمى فهمد
مثل امور معقول .
براى مثال ، كسى كه بعضى از مبانى نگرش مادى در قلب او جا گرفته است ، فقط
امورى را درك مى كند كه به ماده مربوط باشد و بيرون از آن را مى فهمد، بلكه آن را
اسطوره اى بدون واقعيت مى پندارد. چنان كه خداى متعالى از
قول ايشان حكايت مى كند: قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما
تقول ... (494) و ... لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اءعين لا يبصرون بها و لهم
اذان لا يسمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءضل اءولئك هم الغافلون (495) و
و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اءوتوا العلم ماذا
قال انفا اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اءهواءهم (496) و و اذا
تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا
مثل هذا ان هذا الا اءساطير الاءولين . (497)
نيز ديگر آياتى كه از درك نداشتن آنان به امور بيرون از حس و حوزه ى بالاتر از ماده
حكايت مى كند؛ با آن كه محسوسات و آثار مادى فانى آن را درك مى كنند، چنان كه معانى
خيالى بى واقعيتى چون تشبيه ها و استعاره ها و كنايه هاى شعرى را كه شيرين ترين آن
ها دروغ ترين آن ها است ، به خوبى مى فهمند.
خيال پردازى بعضى از مردم
قرآن حكيم از بعضى به مختال
خيال پرداز ياد مى كند؛ يعنى كسى كه به جاى حركت بر مدار
عقل كه همان حق است ، گرد محور خيال مى چرخد؛ و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى
الاءرض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور . (498) اينان كسانى هستند كه اوهام
محصول قوه ى وهم و خيال خود را درك مى كنند، ولى حقايق خدايى را نمى فهمند، خدايى
كه ملكوت هر چيز در دستان اوست .
پس اگر در موردى حكم مى شود كه آنان چيزى نمى فهمند، مراد از اين عمومى كه از نكره
ى در سياق نفى بر مى آيد، شى ء معقول است ؛ يعنى آنان امور
معقول را نمى فهمند. پس شامل امور وهمى و خيالى نمى شود. پس مقصود خداى متعالى از
اين آيه نيز روشن مى شود: فمال هؤ لاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا... . (499)
زيرا مراد از حديثى حديثى كه آنان نمى فهمند، سخن عقلى است كه پايه
هاى آن بر برهان يقينى استوار است و سخنى را كه بر لبه هاى پرتگاه وهم و
خيال بنا شده است ، در بر نمى گردد.
حقيقت آخرت
همچنين معناى اين آيه روشن مى گردد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند
رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الاءرض و لكن المنافقين لا يفقهون .
(500)
زيرا با آن كه به درجاتى از زيركى و حيله گرى رسيده بودند؛ و اذا
قيل لهم امنوا كما امن الناس قالوا اءنؤ من كما امن السفهاء (501)، خود را
عاقل مى پنداشتند و گمان مى كردند كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند، سفيه
و نادان اند.
اينان حقايق غيبى را نمى فهمند و آنچه را از جايگاه حس و دسترس
خيال و تاريك خانه ى وهم بيرون است ، درك نمى كنند.
حاصل آن كه تفكيك در علم حصولى كسى بعضى از امور را بفهمد و بعضى ديگر را
نفهمد ممكن ، بلكه واقع است ، چنان كه در علم حضورى نيز تفكيك رواست كسى كه
بعضى امور را به علم شهودى و حضورى درك مى كند، ولى بعضى از امور براى او چنين
نيست ، بلكه واقعيتى ضرورى است . زيرا در حقيقت همان تفكيك در علم حصولى است
كه در دنيا محقق است . چون اين دنياى فانى ، عالم
عمل است ، نه حساب ، و عالم آخرت عالم حيات و خانه ى پاداش و حساب است و
عمل در آن جايى ندارد.
بنابراين ، هر گناهى كه انسان در دنيا انجام داده است ، در آخرت ظهور مى كند و در آنجا
چيزى را نمى تواند كسب كند كه در دنيا آن را انجام نداده است . پس اگر باطن انسان در
دنيا نسبت به حق نابينا و نسبت به باطل بينا باشد، اين باطن در قيامت ظهور مى يابد و
نيز حقى كه او نسبت به آن بى رغبت بود، به صورت بهشتى كه در زير آن نهرهايى
جارى است يا بهشتى برتر از آن ، چون بهشت ديدار خداوند ظاهر مى شود، چنان كه
باطلى كه كافر نسبت به آن رغبت نشان مى داد، به صورت آتشى كه بر
دل ها زبانه مى كشد يا چيزى نزديك تر از آن ظهور مى يابد، چون آتش جسمانى كه
پوست را مى سوزاند و در صورت سوختگى كامل آن ، پوست ديگرى جايگزين آن مى شود
تا شخص به خوبى طعم عذاب را بچشد.
اين بيان از اين آيه به دست مى آيد: و من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و
اءضل سبيلا . (502) زيرا مراد از كورى ، نابينايى نيست چون كسى كه ديدگانش را
از حرام فرو نمى پوشاند و از خيانت هاى چشم دورى نمى كند، كور نيست ، بلكه مراد
نابينايى عقلى است . هر كه اين حقايق را نمى فهمد: و لله خزائن السموات و
الاءرض (503) و من بيده ملكوت كل شى ء (504) و الله يحيى و
يميت (505) و هو الذى ياءتى بالشمس من المشرق (506) و فالق
الحب و النوى (507) و او عزت مى بخشد و خوار مى كند و قبض مى كند و مى
گستراند و الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء
وكيل (508)، چنين انسانى از ديدن حقايق نابيناست ، گر چه با محسوسات بيناست .
از آنجا كه آخرت باطن دنياست و باطن هر انسانى در آنجا آشكار مى شود، كسى كه باطنش
در دنيا كور است ، اين كورى در آخرت ظهور مى يابد، چنان كه در روايت حضرت رضا
عليه السلام گذشت :... اما مردم از آنجا كه نمى دانند، نسبت به حق متحير و نابينا و
ناشنوا هستند و اين همان سخن خداى بزرگ است : و من كان فى هذه اءعمى فهو الاخرة
اءعمى و اءضل سبيلا (509)؛ يعنى نسبت به حقايق نابيناست ؛ و لكن القوم تاهوا
و عموا و صموا عن الحق من حيث لا يعلمون و ذلك قوله عز و
جل : و من كان ...، يعنى اءعمى عن الحقائق . (510)
تفاوت رسالت و ولايت
در مباحث پيشين گذشت كه خداوند نورى است كه ذاتا حجابى ندارد و عرضا نيز هيچ
پوششى او را در بر نمى گيرد و نفس انسانى هم موجود مجردى است كه ذاتا حجابى
ندارد، اما به صورت عرضى پرده اى آن را مى پوشاند و نيز شهود نفس در گرو شهود
خداست ، چنان كه وجود او نيز در گرو وجود خداى متعالى است و در شهود حق سبب شهود
اسماى حسنا و مظاهر بلند مرتبه اوست و آنچه مانع شهود است ، از آنجا كه عرضى است ،
زوال پذير است و اين زوال در روز ظهور كامل حق صورت مى گيرد؛ روزى كه در آن جايى
براى ترديد و حجاب نيست ؛ يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءن الله هو الحق
المبين . (511)
همچنين شهود حقايق خارجى براى انسان ميسر است ؛ انسانى كه نفس خود را مى بيند و از آن
غافل نمى شود و اين امر اختصاصى به پيامبران هم ندارد. زيرا نبوت موهبت خاصى است
كه به ديگران عطا نمى شود و رسالت عطيه ى مخصوصى است كه به ساير مردم نمى
رسد، چون عهدى الاهى است و خداوند خود بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار
دهد.
افزون بر آن كه ، رسالت از جهت زمان و پايان ، محدود و منقطع است ، در حالى كه
شريعت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم هم چنان پايدار است ؛ اما ولايت موهبت
عامى است كه زمان آن تمام نمى شود و شمار آن نيز محدود نيست . چون خداوند سبحان ولى
است و اين اسم ولى در هر نسل و عصر و مصرى مظهرى دارد و نيز
كامل ترين و درست ترين راه ، شناخت شهودى نفس است ، و كسى كه به بيراهه رود، در
زمين سرگردان مى شود و كسى كه بدون كژى سلوك كند، گمراه و حيران نمى گردد و
آن حجابى كه مانع شهود نفس است و قطعا از شهود رب نيز باز مى دارد، تنها و تنها
گناه است و چيز ديگرى نيست .
دوستى دنيا مانعى در برابر ياد خداوند
پيش از اين وعده داديم كه حجاب اصيل و راه نجات و رستگارى از اين حجاب را بيان كنيم .
پس بايد به وعده وفا شود. از اين رو مى گوييم : محبت دنيا كه سرآمد همه ى گناهان
است ، همان حجاب از ياد خداوند و پرده اى از شناخت و شهود نفس است ، به گونه اى كه
دوستى دنيا با ذكر خداوند جمع نمى شوند، چنان كه دوستى دنيا با شناخت خداوند نيز
جمع شدنى نيست ؛ فاءعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا * ذلك
مبلغهم من العلم ان ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى . (512) زيرا
آيه دال بر آن است كه دنيا خواهى حجابى براى ياد خداوند است . پس دنيا مصداق غفلت و
طالب آن غافلى است كه اهل ذكر نيست و خواستن دنيا با غفلت از ياد خداوند مساوى است .
پس هر كس دنيا را بخواهد، از خداوند غافل شده ، او را فراموش مى كند و هر كه خداوند
را فراموش كند، خداوند او را به فراموشى نفس خويش دچار مى سازد؛ ... نسوا الله
فاءنسيهم اءنفسهم اءولئك هم الفاسقون . (513)
بنابراين ، هر كس زندگى دنيا را بخواهد، از نفس خود
غافل شده ، آن را فراموش كرده است و همچنين هر كس خدا را فراموش كند، خدا نيز او را
فراموش مى كند - خداوند از غفلت و سهو منزه است - چنان كه خداوند فرمود: ... نسوا
الله فنسيهم ان المنافقون هم الفاسقون (514)، و كسى كه هيچ ذره اى در آسمان و
زمين از قلمرو علمش پنهان نيست ، دچار نسيان نمى شود؛ ... و ما كان ربك نسيا
(515). پس آن فراموشى كه به خداوند نسبت داده مى شود، بايد از مرتبه ى
فعل او انتزاع شده باشد و بر گرفته از ذات يا صفت ذاتى او نباشد.
حقيقت فراموشى
چون نسيان امرى عدمى است ، پس منشاء آن نيز بايد چنين باشد. زيرا امر عدمى از متن
وجودى به لحاظ وجودى بودنش ، گرفته نمى شود، در صورتى كه هم امر معدوم از امر
موجود انتزاع شود، بايد از جهت عدمى آن يعنى خوددارى كردن از فيض خاص و نفرستادن
آن گرفته شود.
پس هنگامى كه خداوند از فيض خاص خود امساك مى كند و فيض خود را به جانب كسى نمى
فرستد كه از ذكر او رو گردانده ، خواستار زندگى دنياست - با فرض اين كه تنها
فياض خداوند است - از اين رو انسان غافل و فراموشكار و بى توجه به ياد خداوند،
فاقد كمال وجودى است و قرآن مى گويد كه نداشتن اين
كمال وجودى همان نابينايى از مشاهده ى حق است ؛ و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة
ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى * قال رب لم حشرتنى اءعمى و قد كنت بصيرا *
قال كذلك اءتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى . (516)
بر پايه ى ظهور آيه ، كسى از ياد خدا روى برگرداند، نابينا و فراموش شده ى
خداست و اگر خداوند از او يادى كند. بينا مى گردد. پس فراموش شده ى خدا نابيناست و
ياد شده ى خدا بينايى شاهد است ؛ چنان كه اعراض كننده از دنيا و ذاكر خدا، مورد ياد و
ذكر خداوند واقع مى شود.
|