انسان كامل ، مترجم قرآن
چنان كه گذشت گويا كننده ى قرآن علمى بايد خود قرآن عينى باشد تا به سخن در
آوردن قرآن براى او آسان بوده ، توان شنيدن مناجات قرآن و گوش دادن حديث نفس را
داشته باشد و اين قرآن عينى همان عترت طاهره اى هستند و هنگامى كه مردم هدايت را پيرو
خواهش هاى نفس كردند، آنان خواهش هاى نفس را فرمانبردار هدايت ساختند و زمانى كه مردم
قرآن را تابع راءى خود كردند، آنان انديشه ى خود را پيرو قرآن ساختند.
قرآن در عين حال كه با تدبر كنندگانش با ظاهرى سخن مى گويد كه برايشان حجت
است ، باطن خود را در برابر آنان خاموش مى گذارد. پس ناچار بايد مترجمى داشته
باشد كه آن را گويا ساخته ، باطنش را از غيب به شهادت در آورد. از اين رو حضرت على
عليه السلام مى فرمايد: اين قرآن خط پنهانى است در ميان دو جلد كه با زبان سخن نمى
گويد و بايد مترجمانى داشته باشد و فقط مردانى هستند كه از آن سخن مى گويند...؛
هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين ، لا ينطق بلسان ، و لابد له من ترجمان ، و
انما ينطق عنه الرجال ... . (224) مراد امام عليه السلام رد حجيت ظاهر قرآن نيست ،
وگرنه براى دشمنان از قرآن دليل و حجت نمى توان آورد.
افزون بر آن كه رد حجيت ظاهر با اين سخن قرآن ناسازگار است كه تدبر در آن و
استنباط از آن را روا شمرده است و خبر مخالف قرآن پذيرفتنى نيست ، چنان كه از حضرت
رضا عليه السلام نقل خواهد شد. پس مراد امام على عليه السلام آن است كه بعضى از
مطالب قرآن آشكار است و با تدبر، آن ها را مى توان دريافت ، ولى بعضى ديگر ظهور
ندارد و در بطن آن است و تنها از طريق گويا ساختن قرآن به آن ها مى توان رسيد و اين
گويا ساختن تنها در توان مفسران الاهى يعنى انسان
كامل معصوم است ؛... اين قرآن است ؛ پس آن را به سخن در آوريد و هرگز سخنى نمى
گويد، ولى من از آن به شما آگاهى مى دهم ؛ ... ذلك القرآن فاستنطوه و لن ينطق و
لكن اءخبركم عنه . (225)
ضرورت رجوع مردم به امام
عترت طاهره كسانى هستند كه بر گويا ساختن قرآن و شنيدن نجواى آن و آگاهى بر
باطن پنهان آن توانمندند و مفسران و مترجمان حقيقى قرآنند و بر مردم واجب است كه چون
قرآن ، به ايشان نيز رجوع كنند. چون اين دو معصوم و قرآن هرگز از يكديگر
جدا نمى گردند.
از اين رو حضرت على عليه السلام مى فرمايد: كجا مى رويد و چگونه باز گردانده مى
شويد، در حالى كه علم ها استوار و نشانه ها آشكار و چراغ هاى روشن بر پاست ؟ چنين
سرگردان به كجا مى رويد؟ چرا سرگشته و متحيريد، در حالى كه عترت پيامبرتان در
ميان شما هستند و آنان زمام هاى حق و پرچم هاى دين و زبان هاى صدق هستند؟ پس آنان را در
بهترين جايگاه قرآن جا دهيد و چون تشنگان سوزان بر اين چشمه ها هجوم آوريد؛ فاءين
تذهبون و اءنى تؤ فكون و الاءعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة ؟ فاءين يتاه
بكم ؟ و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم اءزمة الحق و اءعلام الدين و اءلسنة الصدق ؟
فاءنزلوهم باءحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش . (226)
راز انحصار عترت طاهره عليهم السلام در مترجم و گويا گر بودن قرآن آن است كه ميان
درجات قرآن امتيازاتى هست ، ولى منزلت عترت طاهره عليهم السلام بهترين جايگاه قرآن
است . زيرا درجات قرآن عبارت است از بالاترين مرتبه يعنى پيشگاه خداوند حكيم عليم
تا پايين ترين مرتبه يعنى عالم لفظ. عبارت عربى آن نيكو است ، ولى به ناچار ميان
مراتب آن تفاوت هايى است ؛ به گونه اى كه بالاترين مرتبه نيكوترين آن است . زيرا
به خداوند عليم حكيم نزديك تر است .
جايگاه معصومان همراه با نيكوترين جايگاه قرآن
عترت طاهره عليهم السلام رازهاى نهانى قرآن را مى دانند و بر گويا ساختن اخراج غيب
آن به شهادت توانمندند. زيرا جايگاه ايشان همان برترين جايگاه قرآن است و از تمايز
ميان فهم قرآن از طريق تدبر و درك آن از طريق استنطاق ، معناى فرموده ى حضرت رضا
عليه السلام روشن گردد.
در جلسه اى ماءمون از حاضران پرسيد: معناى آيه ى : ثم اءورثنا الكتاب الذين
اصطفينا من عبادنا (227) را براى من بازگو كنيد. علما در پاسخ او گفتند: منظور
خداوند همه ى امت است . ماءمون گفت : اى ابا الحسن شما چه مى گوييد؟ حضرت رضا عليه
السلام فرمودند: سخن آنان را نمى پسندم ، بلكه مى گويم : مراد خداى بزرگ از اين
آيه عترت طاهره اند؛ لا اءقول كما قالوا، و لكن
اءقول : اءراد الله تبارك و تعالى بذلك العترة الطاهرة .
ماءمون گفت : چگونه مراد عترت باشد، بدون در نظر گرفتن امت ؟ حضرت رضا عليه
السلام پاسخ دادند: اگر امت مراد باشد، بايد همه آنان به بهشت بروند. به
دليل فرموده ى خداوند؛ برخى از آنان بر خود ستم مى كنند و برخى ديگر ميانه رو و
گروه سومى به توفيق الاهى جزو پيشتازان صحنه هاى زيبايى ها هستند، اين است همان
تفضل بزرگ . سپس ايشان را در بهشت قرار داد و بهشت قرار داد و فرمود: باغ هاى
جاويدانى كه در آن در آيند. پس وراثت تنها براى عترت طاهره است ؛ لو اءراد الاءمة
لكانت باءجمعها فى الجنة لقول الله : فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق
بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير (228) ثم جعلهم فى الجنة
فقال عز و جل : جنات عدن يدخلونها فصارت الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم
.
سپس حضرت رضا عليه السلام فرمودند: ايشان كسانى هستند كه خداوند آنان را در
كتابش چنين مى ستايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس
اءهل البيت و يطهركم تطهيرا . (229) و
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره ى آنان فرمود: من دو چيز گرانبها ميان
شما وا مى گذارم ؛ كتاب خدا و اهل بيتم ، اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى گردند تا بر
كنار حوض نزد من آيند. پس مراقب باشيد كه پس از من چگونه با اين دو رفتار خواهيد
كرد.
اى مردم ، شما به ايشان علم نياموزيد. زيرا اينان از شما داناترند؛ هم الذين وصفهم
الله فى كتابه ، فقال : انما يريد الله ... و هم الذين
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و
عترتى اءهل بيتى ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض ، اءنظروا كيف تخلفونى فيهما، يا
اءيها الناس لا تعلموهم فانهم اءعلم منكم ... .
در پايان حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداى عزيز جبار در كتاب محكمش عترت را
بر مردم برترى داده است ؛ ان الله العزيز الجبار
فضل العترة على سائر الناس فى محكم كتابه . ماءمون گفت كجاى كتاب خدا آمده است
؟ حضرت رضا عليه السلام فرمودند: در اين فرموده ى خداى متعالى : ان الله اصطفى
ادم و نوحا و ال ابراهيم و ال عمران على العالمين * ذرية بعضها من بعض ... . (230)
عترت ، وارثان قرآن
حضرت رضا عليه السلام براى اثبات اين كه عترت طاهره عليهم السلام وارثان قرآن و
برگزيدگان الاهى و كسانى هستند كه در تقسيم غنايم كنار خداوند و حضرت
رسول صلى الله عليه و آله و سلم سهم مى برند، به آيات متعددى
استدلال فرمودند؛ مانند: انما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و
للرسول و لذى القربى (231) و نيز در برابر اطاعت مردم از ايشان با خدا و
رسول به آيه ى : اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (232) و
در تساوى ولايت خداوند و رسول صلى الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره عليهم السلام
به آيه ى : انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون
الزكوة و هم راكعون (233) استناد كرده است .
آرى شگفت آور است كه خداوند نعمت هاى بزرگى بر
اهل اين بيت عطا كرده است ؛ هنگامى كه سخن از صدقه به ميان مى آيد، خداوند خود و
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان را از بهره بردن از صدقه منزه
مى داند و مى فرمايد: انما الصدقات للفقراء.... (234) پس مباحث پيش گفته
توضيحى براى اين كلمات نورانى رضوى است كه درود خدا و ملائكه اش بر گوينده ى
آن ها باد.
از آن رو كه پرسشگرى از قرآن نسبت به تدبر در آن امتياز دارد و نيز تدبر كننده در آن
صرفا مانند شنونده است و توان سخن گويى با قرآن و گويا ساختن آن را ندارد و نيز
گويا كننده ى قرآن فقط شنونده نبوده ، بلكه با آن گفت و گو و مشورت مى كند، با آن
سخن مى گويد و از آن مى پرسد و پاسخ مى طلبد.
مشكلات را بر آن عرضه داشته ، تقاضاى حل آن ها را مى كند، از
فضل آن مساءلت كرده ، به آن چنگ مى زند و از آن پس درجه به درجه با آن بالا مى رود،
تا آن كه همراه با يكديگر به سر منشاء خود باز گشته ، به سوى خداى متعالى بالا
مى روند و هر دو با هم در هر چه كه از آن پديد آمدند، ناپديد مى گردند؛ چنان كه
مقتضاى معيت مطلقه اى كه از جدايى در هر مرتبه از مراتب
نزول و صعود ابا دارد، چنين است .
نيز روشن گرديد كه تدبر در قرآن براى ساير مردم شدنى است ، اما گويا ساختن آن
براى آن ها شدنى نيست ؛ بلكه گويا سازنده ى آن همان انسان
كامل معصوم عليه السلام است .
با اين مقدمه ، روشن مى شود كه اولا ضرورتا مردم به ايشان نيازمندند؛ ثانيا عترت
طاهره كه كامل ترين مردم اند، وارثان كتاب عزيزند؛ ثالثا ايشان
اهل ذكر هستند كه بر مردم واجب است از ايشان بپرسند؛ رابعا ايشان پيشى
گيرندگان در نيكى ها السابقون بالخيرات هستند و مانند اين اوصاف
كامل كه خداوند در كتاب خود شمار اندكى از انسان ها را با آن ها ستوده است .
حضرت رضا عليه السلام مصاديق آن را در اين فرمايش بيان كرده اند: ما
اهل ذكر هستيم و مردم بايد از ما بپرسند؛ نحن
اءهل الذكر و نحن المسؤ ولون . وشاء مى گويد: به حضرت عليه السلام
گفتم : پس شما سؤ ال شوندگان هستيد و ما سؤ
ال كنندگان ؟ حضرت فرمودند: آرى . گفتم : پس بر ما واجب است كه از شما بپرسيم ؟
حضرت فرمودند: آرى ، گفتم : آيا بر شما واجب است كه به ما پاسخ مى دهيم ، وگرنه
، نه . آيا اين سخن خداوند را نشنيده اى كه اين عطاى ماست ؛ آن را بى شمار ببخش يا نگه
دار؛ لا، ذاك الينا، ان شئنا فعلنا و ان لم نشاء لم
نفعل ، اءما تسمع قول الله تبارك و تعالى : هذا عطاؤ نا فامنن اءو اءمسك بغير حساب
. (235)
اين فرموده ى حضرت اگر بخواهيم پاسخ مى دهيم ، وگرنه ، نه كاشف از
اختيار ايشان است كه در غير حوزه ى بيان احكام و تكليف است . زيرا در اين مورد جايى
براى اختيار نيست و تعليم و امر به معروف و نهى از منكر بر ايشان واجب است . چنان كه
از استشهاد ايشان به اين فرموده ى خداوند: هذا عطاؤ نا روشن مى شود. چون آيه
به عطاياى استحبابى نظر دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ميان منت نهادن و
اعطا و ميان منت نگذاردن و امساك مخير است ؛ ولى در
اصل حكم و بيان رسالت چنين اختيارى ندارند و ابلاغ رسالت بر ايشان واجب است .
همچنين حضرت رضا عليه السلام مصاديق ساير اوصاف كمالى را كه قبلا اشاره شد،
بيان فرمودند. احمد بن عمر در مورد اين آيه ين ثم اءورثنا الكتاب الذين اصطفينا من
عبادنا (236) از ايشان پرسيد، حضرت در پاسخ فرمودند: فرزندان فاطمه عليها
السلام ، و پيشى گيرنده به خيرات و نيكى ها امام است و نيز ميانه رو كسى است كه امام
را مى شناسد، ظالم به خويشتن كسى است كه او را نمى شناسد؛ ولد فاطمة عليها
السلام ، و السابق بالخيرات الامام و المقتصد العارف بالامام و الظالم لنفسه الذى لا
يعرف الامام . (237)
در امان بودن قرآن از راهيابى باطل
به آن
اكنون كه تفاوت جوهرى تدبر در قرآن و گويا ساختن آن روشن گرديد، تمايز تفسير
شخص تدبر كننده در قرآن و تفسير امام معصوم عليه السلام كه قرآن را به سخن در مى
آورد، نيز روشن مى شود. چون متدبر، قرآن را با اسم و رسم كه تنها نشانى از امور
عرضى است و نيز نشانه هايى كه غالبا ظن آور است ، محتواى قرآن را تفسير مى كند؛ اما
استنطاق كننده ، قرآن را از طريق حد منطقى كه خبر از جنس و
فصل ذاتى مى دهد، و نيز مقومات فاعلى و علت هاى هستى بخش كه يقين آورند، قرآن را
تفسير مى كند.
حسن بن على عليه السلام مى فرمايد: ما حزب پيروز خدا و عترت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت پاك ايشان هستيم . ما يكى از ثقلين هستيم
كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در امتش وا نهاد، همراه كتاب خداييم كه
تفصيل هر چيزى در آن است و از پيش رو و پشت سر
باطل به آن راه نمى يابد.
پس در تفسير آن بايد به ما اطمينان كنيد، ما
تاءويل آن را با گمان دريافت نمى كنيم ، بلكه به حقايق آن يقين داريم . پس از ما
پيروى كنيد كه طاعت ما واجب است . زيرا كنار اطاعت خداوند و رسولش بيان شده است ؛
نحن حزب الله الغالبون و عترة رسول الله الاءقربون ، و
اءهل بيته الطيبون الطاهرون ، و اءحد الثقلين الذين خلفهما
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى اءمته ، والتالى كتاب الله الذى فيه
تفصيل كل شى ء، لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه .
فالمعول علينا فى تفسيره ، لا نتظنى تاءويله ،
بل نتقين حقائقه ؛ فان طاعتنا مفروضة اذ كانت بطاعة الله عز و
جل و رسوله مقرونة ... . (238)
راز حفظ قرآن از راه يافتن باطل به آن از هر طرف ، آن است كه خداى متعالى از پيش روى
قرآن و نيز از پس آن ، مراقب است تا اين كه بداند فرو فرستندگان قرآن رسالت
پروردگارشان را مى رسانند چنان كه بحث آن گذشت و راز يقين عترت طاهره به همه
ى جزئياتى كه در قرآن آمده است ، همان معيت مطلقه اى است كه مقتضاى آن جدايى
ناپذيرى قرآن از عترت طاهره در هر درجه اى از درجات قرآن است . چنان كه عترت طاهره
نيز در هيچ جايگاهى از قرآن جدا نمى شود. از اين رو به آنچه در قرآن آمده است ، با علم
آشكار آگاهى دارند و از آن بدون هيچ ترديدى خبر مى دهند.
بنابراين بايد در فهم قرآن و تفسير آن به عترت طاهره تكيه كرد و در
تاءويل و سؤ ال از باطن قرآن نيز به ايشان اطمينان داشت . اقتضاى معيت آن است كه با
سنت عترت طاهره ، همان گونه رفتار شود كه با همه ى شئون قرآن كريم معامله مى شود؛
بدين معنا كه در فهم آثار ايشان به قرآن رجوع كرده ، كلمات ايشان به قرآن عرضه
شود، تا مخالف و مباين با آن نباشد و تبيين و
تاءويل و تفسير به مخالفت و تباين با آن نينجامد. چون مباين قرآن
باطل است و قطعا كسى كه هر جا حق باشد، او نيز هست به گرد حق مى چرخد
گوينده ى اين كلام نمى تواند باشد. چون باطل ضد حق است .
همانندى سنت با قرآن در داشتن متشابهات
حضرت رضا عليه السلام به بعضى از لوازم همراهى قرآن و عترت طاهره چنين اشاره مى
كند: كسى كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند، به صراط مستقيم هدايت يافته
است ؛ من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم . سپس مى فرمايند: در
روايات ما نيز چون قرآن ، متشابه و محكم هست . پس بايد متشابه آن را به تحكيم آن
برگردانيد و بدون توجه به محكمات از متشابهات پيروى نكنيد، وگرنه گمراه مى
شويد؛ ان فى اءخبارنا متشابها كمتشابه القرآن و محكما كمحكم القرآن ، فردوا
متشابهها الى محكمها و لا تتعبوا متشابهها دون محكمها فتضلوا . (239)
قرآن از متشابهاتى در سايه ى محكمات ام الكتاب تركيب يافته است و
حكمت آن بر بسيارى پوشيده است و با فرض آن كه عترت طاهره و سنت ايشان همراه قرآن
است ، پس بايد روايات ايشان نيز از اين حكمت برخوردار باشد.
همان گونه كه فهم قرآن شرايط زمينه ساز و موانعى بازدارنده دارد، شناخت سنت نيز
نيازمند اسبابى است كه زمينه ى شناخت را فراهم آورد و نيز موانعى دارد كه از راه شناخت
را مى بندد كه از اين موانع به قفل هاى قلب ياد مى شود؛ چنان كه بعضى از قرآن بعض
ديگر را تفسير مى كند و بعضى به وسيله ى بعض ديگر سخن مى گويد، بعضى از
سنت نيز بعض ديگر را تصديق مى كند و چنان كه سنت عهده دار تفسير قرآن است ، پس از
عرضه ى سنت به قرآن ، قرآن نيز آن را تاءييد كرده ، و آن را استوار مى سازد. چون
قرآن ترازوى عدالتى است كه خداوند آن را از پيش رو و پشت سر نگهبانى فرموده است .
از اين رو جعل و افترا و تحريف به آن راه ندارد. زيرا قرآن سخنى نيست كه از سوى غير
خدا به دروغ بافته شده باشد؛ برخلاف سنت كه
جعل و افترا و تحريف در آن راه دارد. چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در
سرزمين منى خطبه اى خواند و فرمود: اى مردم ، آنچه از من به شما رسيد، در صورتى
كه با كتاب خدا موافق بود، من آن را گفته ام و آنچه مخالف كتاب خدا بود، من نگفته ام ؛
اءيها الناس ما جاءكم غنى يوافق كتاب الله فاءنا قلته ، و ما جاءكم يخالف كتاب
الله فلم اءقله . (240) زيرا ظاهر كلام آن است كه
جعل و تحريف در سنت شدنى است ، به خلاف قرآن كه تحريف و
جعل در آن راه ندارد.
علت اين كه آنچه مخالف و مباين با قرآن باشد، گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم و نيز گفتار هيچ يك از عترت طاهره نيست ، آن است كه اختلاف و تباين ميان كلام قرآن
و كلام معصوم عليه السلام سبب جدايى ايشان عليهم السلام از قرآن و نيز جدايى قرآن از
ايشان عليهم السلام مى گردد، در حالى كه اين دو قرآن و عترت هرگز از
يكديگر جدا نمى شوند. زيرا آنچه با حق مباين است ، قطعا
باطل است ؛ فماذا بعد الحق الا الضلال . (241)
همراهى هميشگى انسان كامل با قرآن
بى ترديد قرآن از آغاز تا فرجام نزول حق است ؛ و بالحق اءنزلناه و بالحق
نزل (242) و ضرورتا باطل از حق جداست . اگر از عترت چيزى مباين و مخالف
قرآن سرزند، ضرورتا از قرآن جدا مى شوند و بطلان اين افتراق و جدايى واضح است
؛ چنان كه ضرورت تلازم جدايى ناپذيرى قرآن و عترت روشن است . پس اگر
افتراق باطل باشد تالى قياس مقدم آن ، يعنى سر زدن چيزى از عترت كه
مخالف با قرآن باشد نيز باطل است بيان تلازم : اگر چيزى از عترت صادر شود
كه با قرآن مخالف باشد، بايد ميان قرآن و عترت جدايى باشد، ولى با استناد به
حديث ثقلين ، تالى باطل است ؛ يعنى جدايى نيست . پس قطعا مقدم هم
باطل مى شود؛ يعنى از عترت طاهره عليهم السلام سخنى مخالف با قرآن صادر نمى
شود.
از اين رو، حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر روايات با قرآن مخالف باشد، من آن
را تكذيب مى كنم ؛ اذا كانت الروايات مخالفة للقرآن ، كذبتها . (243) اين حديث
را هنگامى بيان فرمودند كه ابو قره در بحث امتناع رؤ يت خداوند به حضرت عليه
السلام گفت : پس شما روايات را تكذيب مى كنيد؟ و ابو قره و
مثل او اين مطلب را نمى دانست .
همتا و مصاحب قرآن همان انسان معصوم ، يعنى عترت طاهره عليهم السلام هستند، نه روايات
. زيرا روايات چون قرآن معصوم و بى خطا نيستند تا صلاحيت آن را داشته باشند كه
همتاى قرآن باشند و غير معصوم مصاحب معصوم نمى شود. زيرا لازمه ى معيت معيارى است
كه زمينه ى آن را فراهم آورد و جامعى لازم است كه دو همراه در آن جمع شوند.
پس اگر روايات از دس و تحريف مصون نباشند، با قرآنى كه از هر جهت مصون و محفوظ
است ، نمى تواند همراه باشند؛ اما عترت پيراسته از آلودگى هايى چون
جهل و انحراف و طغيان و سهو نسيان كه به واسطه ى عنايت خداوند سبحان به اين مقام
رسيده اند، شايستگى همتايى قرآن را دارايند. چنان كه قرآن نيز همتاى آن هاست و هرگز
چيزى كه مباين و مخالف قرآن باشد، از آن ها سر نمى زند. زيرا معصوم عليه السلام
صراحتا رواياتى را كه با قرآن مخالف است ، دروغ مى شمارد. چون در بعضى از
روايات دست برده شده است .
نيز همان گونه كه دس و جعل به قرآن علمى راه ندارد، به قرآن عينى يعنى امام معصوم
عليه السلام نيز نفوذ نمى كند.
بنابراين ، چنين رواياتى قطعا از امام معصوم عليه السلام صادر نشده است . زيرا آنچه
با قرآن مباين است ، قطعا با عترت طاهره نيز مباين است و به علت يگانگى ملاك و معيت و
تضاد، ضد يكى از دو همراه ضد ديگرى نيز هست . پس آنچه ضد قرآن است ، با عترت
طاهره نيز ضديت دارد، حتى اگر ظاهرا به ايشان منتسب باشد.
همچنين شدنى نيست چيزى كه با يكى از دو امرى كه داراى تمام وجوه اشتراك حقيقى هستند،
ضديت داشته باشد، ولى با امر دوم ضد نباشد؛ با آن كه ملاك اشتراك آن ها هم محفوظ
است . چنان كه قرآن و عترت طاهره عليهم السلام نيز واجد كليه ى وجوه اشتراك حقيقى
هستند و همواره اين ملاك اشتراك در ميان آن ها هست . پس نمى شود آنچه ضد قرآن است ، با
عترت طاهره عليه السلام موافق و همراه باشد.
بهشت سوم تشويق قرآن به تحقيق و دور انداختن آرزو
پس از روشن شدن شرايط و موانع شناخت قرآن و تفاوت تدبر در قرآن و پرسشگرى از
آن براى تدبر بايد از پرسشگر آن ، يعنى انسان
كامل معصوم عليه السلام كمك گرفت ، با اعتراف به اين كه همگى از سوى خداوند
سبحان است حال مى گوييم ، هر چند بعضى از مضامين قرآن مبتنى بر تعبد بر محض است
، ولى معارف اوليه ى آن بر جميع مراتب يقين ، علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين پايه
گذارى شده است ؛ گر چه يقين كم ترين چيزى است كه ميان مردم قسمت شده است و شمار
اندكى از انسان ها از آن بهره مندند و رزقى از آن نصيب آنان نگشته است .
حضرت رضا عليه السلام فرمودند: ايمان يك درجه از اسلام بهتر است و تقوا يك درجه
از ايمان . چيزى برتر از يقين به بنى آدم عطا نشده است ؛ ان الايمان
اءفضل من الاسلام بدرجة ، والتقوى اءفضل من الايمان بدرجة و لم يعط بنوآدم
اءفضل من اليقين . (244)
بنياد زندگى انسان
از قرآن كريم بر مى آيد كه يكى از بارزترين مصاديق استوارترين راه كه قرآن به
آن هدايت مى كند، پايه گذارى زندگى بر پايه ى تحقيق و پرهيز از هر آرزوى دروغين و
غلط است كه بر پايه ى عقل يا نقل قطعى نباشد. زيرا انسان در هر جايگاهى كه باشد،
از ره آوردهاى عقل و وحى برخوردار است كه او را به راه راست هدايت مى كند.
از اين رو، بايد در زندگى خود حق جو باشد؛ چه تابع و مطيع باشد تا پيشوا و
فرمانده ؛ و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و يتبع
كل شيطان مريد . (245) چون ظهور آيه در آن است كه جاهلى كه در
جهل خود مقلد است ، درباره ى خدا از روى جهل تقليدى به
جدال بر مى خيزد و از هر شيطانى كه او را رهبرى كند و بر او برترى يافته ، زمامش را
به دست گيرد، پيروى مى كند. پس هر پيروى به جهت در امان ماندن از اطاعت هر رهبر
شيطانى كه از فرمان خدا سرپيچى مى كند، گريزى از تحقيق ندارد.
جاهل در تقليدش حق ندارد از مقلد ديگرى مثل خودش تقليد كند، بلكه ناگزير است كه در
تقليدش محقق باشد تا اطاعتش را به علم حقيقى مستند سازد، نه به گمان تقليدى . زيرا
چنين گمانى براى راهيابى به حق سودمند نيست . پس بر پيرو مطيع واجب است كه تحقيق
كند، تا در سرگردانى اطاعت از آن شيطان سركش واقع نشود كه بر او فرض شده ، هر
كس او را ولايت بپذيرد، حتما گمراهش مى كند و به عذاب سوزان جهنم مى كشاند.
ضرورت تحقيق كردن پيشواى مطاع و ضرورت تحقيق كردن كسى كه ديگران از او اطاعت
مى كنند، از اين آيه ى شريفه روشن مى شود: و من الناس من
يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير * ثانى عطفه
ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق . (246)
زيرا بر پايه ى ظهور آيه ، جاهلى كه پيشواى غير خود مى شود، بدون داشتن آگاهى
عقلانى و وحى آسمانى درباره ى خداوند به
جدال مى پردازد؛ آنگاه از آن روى مى گرداند، گويا حقى نيست كه به آن اعتنايى كند و
وحى اى نيست كه نزد آن خاضع باشد و پيشوايى مى شود كه جاهلان او را پيروى مى
كنند و چنين پيشوايى آنان را به گمراهى مى كشاند.
بنابراين ، مردمان نبايد از پيشوايى فرمان برند، مگر پس از احراز آگاهى و هدايت او، و
اين در گرو تحقيقى است كه قرآن جوامع بشرى را به سوى آن فرا مى خواند.
دشمنى پيشوا و پيرو در روز قيامت
آيا كسى كه در هر موقعيتى اساس كارش را بر تحقيق بگذارد، بهتر است يا آن كه اساس
او بر مبناى تقليدى است كه بر لب پرتگاه است و پس از آن در آتش جهنم سقوط مى كند؟
چنان كه خداوند در هر دو آيه به آن بيم داده است . پس نه
جاهل فرمانبر و نه جاهل فرمانده از آتش جهنم خلاصى نمى يابد، بلكه آن جا نيز با
يكديگر به دشمنى مى پردازند؛ عده اى از آن ها از گروهى ديگر بيزارى مى جويند؛
يوم تقلب وجوههم فى النار يقولون يا ليتنا اءطعنا الله و اءطعنا الرسولا * و قالوا
ربنا انا اءطعنا سادتنا و كبراءنا فاءضلونا السبيلا * ربنا اتهم ضعفين من العذاب و
العنهم لعنا كبيرا . (247) اما اين آرزو به
حال آنان سودمند نيست ، پس از اين كه در دنيا عليه آنان
دليل آورده شده كه شما بايد با وجود شرايط و
حصول نتيجه ، تحقيق مى كرديد.
آنان درخواست مى كنند كه خداوند عذاب بزرگان و پيشوايان آنان را چندين برابر كند،
ولى اين خواسته نفعى به آنان نمى رساند. زيرا خود ايشان چون پيشوايانشان عذابى
مضاعف دارند؛ قال ادخلوا فى اءمم قد خلت من قبلكم من الجن والانس فى النار كلما دخلت
اءمة لعنت اءختها حتى اذا اداركوا فيها جميعا قالت اءخريهم لاوليهم ربنا هؤ لاء اءضلونا
فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون * و قالت اءوليهم لاخريهم
فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون . (248)
بر اساس اين آيه ، هر دو گروه ، يعنى تابع
جاهل كه در تبعيت مقلدانه عمل كرده است و نيز پيشوايان
جاهل كه رهبرى نابجا را به دست گرفته اند، هر دو شايسته ى عذاب مضاعف هستند، با آن
كه پايه ى اصل قطعى قرآنى ، هر حسنه اى پاداش مضاعف مى گيرد، ولى جزاى هر بدى
مانند آن است ، نه بيش تر.
شايد سؤ الى مطرح شود كه به چه دليل آنان دو برابر عذاب مى شوند؟ راز مطلب در
اين است كه تابع مقلد در اطاعت و تبعيت خود، دو كار بد انجام داده است : معصيت خارجى كه
در آن با پيشواى خود مشترك است ، يعنى سجده كردن براى بت يا گناهان ديگر؛ پذير
ولايت امام ظالم ، با آن كه عقل و وحى به وجوب مبارزه با پيشوايان كفر و طغيان و دفع
شر و رفع ظلم آنان دستور مى دهند.
همچنين پيشوايى كه مردم را از روى نادانى به تبعيت از خود فرا مى خواند، مرتكب دو
بدى شده است : معصيت خارجى و حكومت ظالمانه بر مردم . پس هر يك از فرمانروا و
فرمانبر كه در آتش هستند، عذاب مضاعف مى چشند و در آن جا آرزو هيچ اثرى ندارد؛ اگر چه
فرمانبران دوست دارند كه به دنيا باز گردند و از پيشوايان سركش خود بيزارى
جويند، چنان كه در روز قيامت هنگامى كه عذاب را مى بينند، از آنان اعلام بيزارى مى كنند؛
اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب * و
قال الذين اتبعوا لو اءن لنا كرة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا كذلك يريهم الله اءعمالهم
حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار . (249)
نتيجه : حياتى كه قرآن مجيد مردم را به سوى آن هدايت مى كند، بر پايه ى تحقيق
استوار است ، نه آرزو. زيرا تمنا در دنيا و آخرت هيچ سودى ندارد. چون نظام تدبر و
تحقيق بر هر دو، عالم و عوالم ميان آن دو، با حفظ تمايز ملكى و ملكوتى بودن ، حاكم
است و نظام استرسال و آرزو جايى ندارد. از اين رو امير المؤ منين عليه السلام مى
فرمايد: از اعتماد كردن بر آرزو بپرهيز. چون سرمايه ى احمق است ؛ اياك
والاتكال على المنى ، فانها من بضائع النوكى . (250)
محور تفكر و تصديق و تكذيب
اساسا قرآن حكيم همگان را به تحقيق دعوت و از اعتماد به چيزى بدون تحقيق ، نهى مى
كند. اسامى و عناوين و القاب و امورى از اين قبيل كه بيانگر امور بيرون از محدوده ى ذات
و حوزه ى جوهر ذات انسانى است ، از چيزى كفايت نمى كند، بلكه بايد در محتواى قرآن
تدبر كرد و به كلام گويا كننده ى آن يعنى مولايمان حضرت رضا عليه السلام گوش
فرا داد.
قرآن مصرانه عقل را مدار تفكر و تصديق و تكذيب مى داند و بر اين باور است كه حيات و
زندگى پاكيزه ، فقط براى كسى است كه كان له قلب اءو اءلقى السمع و هو شهيد
. (251) در عين حال مى فرمايد: ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصارى و
الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اءجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم
و لا هم يحزنون . (252)
از اين آيه و آيات مشابه آن بر مى آيد: مردمى كه به طور كلى خداوند و بازگشت به
سوى او را انكار نمى كنند و لات و عزى را نمى پرستند و نمى گويند: حيات ما تنها همين
دنياست و تنها روزگار است كه ما را هلاك مى كند و اعتراف اجمالى دارند كه پروردگارى
هست و به سوى او باز مى گردند، آنان گروه گروه شده اند و هر گروهى به آن چه در
نزد خويش دارد، خشنود است و گمان مى كند كه تنها او نجات يافته است نه ديگران ، و
به يكى از عنوان هاى مخصوص به خود كه در آيه ى شريفه مطرح شده ، بسنده مى كند.
اينان بايد بدانند خداوندى كه اندازه ى هر چيزى در دست اوست و ملاك هلاكت و نجات را
تعيين مى كند، فرمود: هيچ يك از اين اسامى فايده ندارد و هرگز اساس پاداش الاهى نيست
. زيرا پاداش بر سه محور اصلى استوار است كه همه ى انسان ها از بالا تا پايين در آن
يكسانند. اين اصول عبارت است از معارف اوليه اى كه اسلام ، تنها دين نزد خداوند، بر
آن ها بنا نهاده شده است و نيز معارفى كه پيامبران از جانب خداوند آورده اند، بدون آن كه
ميانشان از اين جهت تفاوتى باشد.
ملاك اجر الاهى
اين اصول عبارت است از:
1. اعتقاد به خداوندى كه دارنده ى همه ى كمالات است ؛ كمالاتى كه از جهت اطلاق ذاتى
خود احتمال هر گونه شريك و همتا و ضد و ياور و
امثال آن را نفى مى كند.
2. اعتقاد به روز آخرت كه همه ى مردم در آن روز به سوى خداوند باز مى گردند و
داراى مواقف شناخته شده است .
3. اعتقاد به وحى و رسالت و شريعت ، همراه با
عمل بر طبق موازين شريعت ؛ يعنى اصلى كه در قرآن با عنوان صالح از آن ياد شده است
. كسى كه در قرآن تدبر كند و با آن آشنا گردد، در مى يابد كه قرآن عملى را صالح
مى شمرد كه بر شيوه ى منسوخ باطل شده باشد يا مطابق شريعتى باشد كه
زمان آن تمام شده ، آن عمل در نزد قرآن عمل صالح به حساب نمى آيد؛ ولى امور كلى اى
كه عقل به آن ها دست مى يابد و وحى مشترك ميان پيامبران آن را امضا مى كند، چون نيكى
عدل و احسان و راستى و ايثار و امانت دارى و تواضع و
امثال آن نزد هر پيامبر و وصى اى ، صفت و عمل صالح به حساب مى آيد. اصطلاحا به
اين امور مستقلات عقليه گفته مى شود. زيرا عقل جداى از وحى ، حسن و صلاحيت آن ها را در
مى يابد.
آرى ، عمل صالح در اصطلاح قرآن عبارت است از
عمل مطابق با آنچه از طريق وحى حاكم در زمان خويش رسيده است و مسلما مطابقت
عمل با چنين ميزانى نيازمند آگاهى از آن و اعتقاد قلبى با آن است و اين همان اعتقاد به وحى
و نبوت است كه در اصل سوم به آن اشاره شد.
اين اصول سه گانه - در هر زمانى محقق شود - اجر و پاداش الاهى را در پى دارد، با آن
حال كه ترس و اندوه را نيز از بين مى برد و گذشتگان و آيندگان در آن يكسانند. در
شناخت اين اصول از به كار گيرى برهان عقلى گريزى نيست ، به گونه اى كه در آن
براى تقليد از ديگران مجالى نيست . چون مردم در اين زمينه با يكديگر مساويند، اگر چه
از جهت دريافت تحقيق و مراتب جست و جو نيز اجمال و
تفصيل ، شدت و ضعف با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو
دليل ندارد كه سعادت را به عنوانى منحصر دانسته ، عنوان ديگر را فاقد آن بدانيم .
بنيان فكرى يهود و نصارى
بر اساس اين شنگ بنا، قرآن عليه ادعاهاى پوچ و آرزوهاى دروغين هر حزب و گروه
داورى مى كند. چون هر يك از اين احزاب ادعا مى كند كه تنها او
اهل سعادت و اهل بهشت است نه ديگران ، و از احزاب ديگر راضى نمى شود، مگر آن كه از
حزب او پيروى كند و نيز ادعا مى كند كه حزب او به خداوند سبحان نزديك است و غير از
او از خداى متعالى دور است و ديگران حق برترى يافتن بر او را ندارند، ولى او با
ديگران هر گونه كه خواست مى تواند رفتار كند؛ و قالوا لن
يدخل الجنة الا من كان هودا اءو نصارى تلك اءمانيهم
قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . (253)
منطق يهود انحصار و اختصاص بهشت براى يهوديان است و غير از يهودى كسى
داخل بهشت نمى شود، چنان كه ادعاى نصارى نيز انحصار بهشت براى نصرانى است و جز
نصرانى كسى نبايد آرزوى بهشت را در سر بپروراند؛ و قالت اليهود ليست
النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب
كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه
يختلفون . (254)
هر يك از اين دو فرقه ديگرى را طرد مى كند، با اين كه كتاب الاهى آنان ، حكم نمى كند
كه ملاك نجات ، عنوان و اسم و مانند آن است ؛ ولى اينان با در دست داشتن آن كتاب الاهى
كه بر خلاف توهم آنان حكم كرده است ، از روى نادانى گروه ديگر را نفى مى كنند؛ چنان
كه غير از ايشان يعنى جاهلانى كه كتاب آسمانى هم ندارند و صاحب شريعت الاهى
نيستند مدعى اين ادعاى بى برهان هستند.
توهم انحصار سعادت و بهشت ويژه ى يك فرقه ى خاص نيست ، بلكه در انديشه ى همه
گروه ها وجود دارد تا جايى كه همه ى فرقه ها غير از خود را رد مى كنند؛ و لن
ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم
قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اءهوائهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من
ولى و لا نصير (255)؛ يعنى يهود و نصارى از
رسول و امت او راضى نمى شوند، مگر اين كه از اسلام برگردند و يهودى و نصرانى
شوند و همان گونه كه هر يك از اين دو فرقه به بطلان و بى بنياد بودن فرقه ى
ديگر حكم مى كند، درباره ى اسلام و مسلمين نيز به بى پايگى آن حكم مى دهد.
اين آرزوى دروغين آنان را به اين ادعا رسانده است كه تنها اينان خداوند و دين او را مى
شناسند - نه ديگران - حقيقتا اينان پسران و دوستان خدايند، ولى خداوند سخن آنان را چنين
رد مى كند: و قالت اليهود و النصارى نحن اءبناء الله و اءحباؤ ه
قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل اءنتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله
ملك السموات و الاءرض و ما بينهما و اليه المصير . (256) چون اگر يهوديان و
مسيحيان دوستان خدا بودند، ايشان را به سبب گناهانشان عذاب نمى كرد يا اصلا گناه
نمى كردند تا عذاب شوند. پس اينان مانند افراد ديگرند و هر حكمى كه براى ديگران
هست ، براى اينان نيز جريان دارد.
بر اساس نظام عدل عمومى الاهى ، ملاك پاداش و نجات از آتش ،
اصول سه گانه ى پيشين است ، بدون آن كه ميان احزاب مختلف امتيازى باشد.
امت خطاكارى كه خويش را در رستگارى و ديگران را در هلاكت مى بيند، مسلما در تاريكى
گمراهى و ضلالت غوطه ور است ؛ به گونه اى كه بينايى اش را از دست داده است و
چنين امتى خيال مى كند، بنيانگذار آيين توحيدى كه ره آورد همه ى پيامبران و اولياست ،
حضرت ابراهيم عليه السلام نيز هم كيش اوست و تنها آنان بر شيوه و دين اويند؛ اءم
تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط كانوا هودا اءو نصارى
قل ءانتم اءعلم اءم الله و من اءظلم ممن كتم شهادة عنده من الله و ما الله
بغافل عما تعملون ، (257) و چون خيال مى كنند تنها آنان بر حق و شريعت پيامبران
هستند نه ديگران ، چنين مى پندارند كه راه خداوند راهى جز يهوديت يا نصرانيت نيست و
تنها اين دو بر مسير ابراهيم عليه السلام هستند.
خداى متعالى پندار آنان را رد مى كند و راه آنان را ضد آيين ابراهيم عليه السلام مى داند
و آيين ابراهيمى را تنها راه مستقيم بهشت و نجات دهنده از دوزخ مى نامد؛ و قالوا كونوا
هودا اءو نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين . (258)
خداوند سبحان در اين آيات بيان مى كند كه بنيان اينان بر پايه ى
جهل و آرزوست . در صورتى كه اگر آگاه مى شدند و تحقيق مى كردند، چنين سخنانى
نمى گفتند؛ قل هاتوا برهانكم (259)
دلايل خود را بر ادعاى پوچ خود، آشكار سازيد؛ يعنى اگر ادعايى با برهان همراه
نباشد، شنيدنى نيست و فقط آرزويى است نادرست . چنان كه در رد ادعاى آن ها مى
فرمايد: تلك اءمانيهم (260) و كذلك
قال الذين لا يعلمون مثل قولهم (261)؛ يعنى گفتار
اهل كتاب چون سخن جاهلان است .
زيرا كسى كه به كتاب آسمانى خود توجه نمى كند و آن را پشت سر مى اندازد، مانند
جاهلانى است كه كتاب آسمانى ندارند. اين پاره اى از آرزوهاى آنان است .
شرط دستيابى به بهشت
از آنجا كه قرآن حكيم به استوارترين طريق هدايت مى كند، پس سخنى نمى گويد، مگر
آن كه همراه متن برهان بيان كند؛ چه در اين سخن كمالى را براى چيزى ثابت كند يا از آن
نفى كند و هيچ سخنى را بر مبناى عنوان و اسم و انتساب به كتاب پايه گذارى نمى
كند. از اين رو در هيچ جاى قرآن ديده نمى شود كه كسى بهشتى خوانده شود يا از آتش
جهنم در امان بماند، مگر اين كه داراى دو صفت باشد؛ حسن فاعلى يعنى شخص مؤ من باشد
و حسن فعلى يعنى عمل صالح انجام دهد. چنان كه هيچ كس به آتش تهديد نمى شود، مگر
اين كه يكى از اين دو صفت را نداشته باشد، يعنى ايمان ندارد يا مؤ من است ، ولى در
ايمان خود خير و عمل صالح كسب نكرده است .
بنابراين ، قرآن درباره ى اين كه هر فرقه اى به طور مطلق مدعى نجات خود است و
نيز به طور مطلق ادعا مى كند كه هر فرقه اى غير از او بى بنياد بوده ، بلكه به حكم
عدل محكوم به هلاكت است ، بر اساس مبانى خود حكم كرده است .
معيار وجود و عدم سعادت و نجات از آتش دوزخ ، وجود و عدم آن
اصول سه گانه است اعتقاد به خداوند و معاد و نبوت كه به عم صالح بينجامد؛
قل يا اءهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التورية و
الانجيل و ما اءنزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما
اءنزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تاءس على القوم الكافرين . (262) اگر
اهل كتاب ، كتاب آسمانى خود و آنچه را كه از سوى پروردگارشان
نازل شده است ، بر پا دارند، در خير و كمال به سر مى برند و درهاى رحمت و
جمال به روى آنان گشوده مى شود.
اقامه ى كتاب آسمانى تعبيرى اجمالى است ، از آنچه در دو آيه ى سوره هاى بقره و مائده
به تفصيل بيان شده است ؛ به اين بيان كه پاداش الاهى و نداشتن ترس و اندوه ثمره ى
ايمان به مبداء و معاد و وحى و رسالت و عمل به مقتضاى آن ها است . زيرا كسى كه به
كتاب آسمانى ايمان نياورد يا فقط به بعضى از آن ايمان آورد يا به همه ى آن ايمان
آورد، ولى به مقتضاى آن عمل نكند، در حقيقت كتاب آسمانى را بر پا نداشته است . پس به
اقامه ى كتاب در گرو حصول اصول سه گانه گذشته است .
اكنون تفاوت اين دو سخن روشن مى شود: يهود به هيچ وجه اساسى ندارد و يهود بنيانى
دارد، به شرط آن كه كتاب آسمانى اش را بر پا دارد. زيرا اولى گزافه گويى است
كه مدعايش پذيرفتنى نيست و دومى حكيمى است كه ادعاى او شايسته ى خضوع است .
اگر اهل كتاب ، كتاب اصيل و بدون تحريف خود را بر پا دارند، به كليه ى حقايق دست
مى يابند كه برخى از آن ها، بشارت به قرآن و پيامبرى است كه آورنده ى قرآن است و
در اين صورت ، نصاب شرايط پاداش الاهى برايشان پديد مى آيد، آنگاه به
كمال دست مى يابند، همان كه هدف پيامبران بوده ، رسالت آنان به سوى آن هدايت مى
كند؛ اما يهوديان كتاب آسمانى خود را پشت سر انداخته ، آن را بر پا نداشتند و تنها به
نسبت داشتن با آن تورات بسنده كردند.
از اين رو، جهل
مقابل علم آنان را در بر گرفته ، چنان كه كسانى كه از هر شيطان سركشى پيروى مى
كنند، گرفتار چنين جهلى هستند. زيرا در اطاعت خود تحقيق نكردند يا آن كه به گونه اى
ديگر نه آن جهلى كه مقابل علم و آگاهى است به
جهل مقابل دچار هستند؛ مانند دانشمندان يهود و راهبان و قسيسين زيرا دنيا را بر آخرت رجحان
دادند و جاه و مقام و دوستى دنيا را برگزيدند كه سرآغاز هر خطايى است .
در اين صورت روشن مى گردد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پيروان
ايشان بهره ى بزرگى از علم داشتند، ولى اهل كتاب نصيبى از علم نمى برند. اين مطلب
از اين فرموده ى خداى متعالى برداشت مى شود: و لئن اءتيت الذين اءوتوا الكتاب
بكل اية ما تبعوا قبلتك و ما اءنت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن
اتبعت اءهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين * الذين اتيناهم الكتاب
يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون
(263) زيرا آنچه را نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است ، خداى
متعالى علم بر شمرده ، عمل اين اهل كتاب را هواى نفسى قلمداد مى كند كه از روى نادانى
انجام مى دهند، در حالى كه حق براى آنان روشن گرديده ، كاملا آن را مى شناسند، چنان
كه پسران خود را مى شناسند، ولى با وجود علم به حق ، آن را مى پوشانند.
افزون بر آن كه از عقل عملى هم بهره اى ندارند؛ همان عقلى كه به واسطه ى آن حق ،
قبول و باطل مهار و خداوند رحمان عبادت شده بهشت كسب مى شود.
|