191- امام صادق عليه السلام فرمود: منظور از دانشمند، كسى است كه از كردارش ،
گفتارش را تصديق كند و كسى كه چنين نباشد، عالم نيست (كافى ، ص 44، ح 2، متن حديث
در كافى جاى (قوله ) با متن آن كتاب فرق دارد كه البته از نظر معنى تفاوتى پيدا
نمى كند).
192- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا علم همراه
عمل است هركه بداند بايد عمل كند و هر كه عمل كند بايد بداند، علم ،
عمل را صدا مى زند اگر پاسخش دهد، مى ماند وگرنه كوچ مى كند (كافى ، ج 1، ص
55، ح 2).
193- اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون دانا شديد به آن
عمل نماييد شايد هدايت شويد. دانشمندى كه برخلاف عملش
عمل كند چون جاهل سرگردانى است كه از نادانى به هوش نيايد بلكه حجت بر او تمام
تر و حسرت اين عالمى كه از علم خويش جدا شده بيشتر از حسرت جاهلى است كه در جهالت
سرگردان است و هر دو سرگردان و خوابند (كافى ، ج 1، ص 56، ح 6).
194- اصطلاح عالم در اوّل اين حديث به اعتبار آنست كه اين شخص شباهت ظاهرى به
اهل علم دارد و بار دوم منظور عالمى است كه از
عمل فاصله گرفته و چون به علم خود عمل نمى كند نام علم از او برداشته شده است .
195- مردى خدمت حضرت سجاد عليه السلام آمد و مسائلى پرسيد و آن حضرت پاسخ
داد سپس بازگشت تا همچنان بپرسد. حضرت فرمود: در
انجيل نوشته است كه تا به آنچه دانسته ايد،
عمل نكرديد از آن چه نمى دانيد، نپرسيد. همانا علمى كه به آن
عمل نشود غير از كفر داننده و دورى از خدا، نيفزايد (كافى ، ج 1، ص 56، ح 4).
196- حضرت صادق عليه السلام فرمود: خدا عملى را جز با معرفت نپذيرد مگر با
عمل پس كسى كه معرفت دارد همان معرفت او را به
عمل دلالت كند و كسى كه عمل نكند، معرفت ندارد همانا برخى از ايمان از بعض ديگرش
به وجود مى آيد (كافى ، ج 1، ص 54، ح 2، در متن حديث بغض است ).
197- آيا تو را به شرط اينكه از آگاهى كه آموخته شده اى به من ياد دهى ،
پيروى نمايم ؟ (66/كهف .
198- پروردگارا بر دانش من بيافزا (114/طه ).
199- ن - خ : تحقق .
200- ن - خ : در ذيل آيه شريفه (( فاذا فرغت فانصب . (پس چون فراغت يافتى
به طاعت كوشش نما، 7/انشراح )
201- اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: همانا علم نزد اهلش نگهداشته شده و شما
ماءموريد كه آنرا از اهلش طلب نماييد (كافى ، ج 1، ص 53، ح 4).
202- امام كاظم عليه السلام فرمود: چون مطلبى براى شما پيش آمد كه حكم آنرا مى
دانيد، و چون براى شما مطلبى پيش آمد كه حكم آنرا نمى دانيد با دست به لبهاى خود
اشاره فرمود: يعنى سكوت كنيد يا حكم آنرا از دهان ما بجوييد. پس فرمود: خدا لعنت كند
اباحنيفه را كه مى گفت على چنين است گفت و من چنينم ، اصحاب چنان گفتند و من چنين مى
گويم . راوى گفت : اءصلحك الله ايا پيغمبر آنچه مردم نياز داشتند بطور
كامل آورد؟ فرمود: آرى و آنچه را هم كه مردم تا قيامت به آن محتاجند، آورد. گفتم : آيا
چيزى هم از بين رفت ؟ فرمود: نه ، نزد اهلش محفوظ است . (كافى ، ج 1، ص 74، ح 13).
203- امامان عليهم السلام گنجهاى علم الهى هستند (كافى ، ج 1، كتاب حجت ، ص
273، ح 2).
204- آن كس كه دوباه زاده نشود هرگز به ملكوت آسمانها نخواهد رسيد (در احاديث
مثنوى ؛ شرح اصول كافى صدرالمتاءهلين ، ص 56، همچنين در لطائف معنوى ، ص 151؛
شرح بحرالعلوم و شرح مثنوى حاج ملاهادى سبزوارى ، چاپ
سال 1374، ج 1، ص 130 آمده و به جاى حرف لم بالن آغاز شده است ).
205- حضرت صادق عليه السلام فرمود: روزى امام زين العابدين عليه السلام از
تقيه سخن به ميان آمد، آن حضرت فرمود: به خدا اگر ابوذر آنچه را در
دل سلمان بود، مى دانست او را مى كشت درحالى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بين آن دو عقد برادرى برقرار فرموده بود.
بنابراين تصور شما درباره ساير مردم چيست ؟ همانا علم علماء سخت و دشوار است و آن را
كسى غير از پيامبر مرسل يا ملك مقرب يا مؤ منى كه قلبش به ايمان امتحان شده است ،
تحمل نمى كند و سلمان از علماء گرديد. زيرا او شخصى از
اهل بيت ما است و بهمين جهت او را جزء علماء محسوب نموديم .
(اصول كافى ، ج 2، ص 254، ح 2).
206- سلمان از ما اهل بيت است (بحارالانوار، ج 22، ص 329، ح 38).
207- محبت سلمان به اهل بيت عليهم السلام موجب نسبت او با ايشان شد درحالى كه
بين نوح و پسرش به واسطه نافرمانى پسر از پدر قطع نسبت گرديد.
208- او داراى كردارى ناشايست مى باشد (46/هود).
209- علماء وارثين انبياء هستند (كافى ، ج 1، ص 42، ح 1).
210- ن - خ ، چاپى : اخبار ندارد.
211- امام صادق عليه السلام فرمود: در على سنت هزار پيغمبر بود و علمى كه با
آدم عليه السلام فرود آمد بالا نرفت و عالِمى نمى ميرد كه علمش از بين و علم به ارث
منتقل مى شود (كافى ، ج 1، ص 322، ح 4).
212- تو فقط هشدار دهنده اى و براى هر قومى هدايت كننده ايست (7/رعد).
ابوبصير گويد به امام صادق عليه السلام اين آيه را: همانا تو فقط هشدار دهنده اى و
براى هر قومى هدايت كننده اى است ، عرض كردم . فرمود: هشدار دهنده
رسول خدا صلى الله عليه و آله است و هدايت كننده على عليه السلام است . اى ابومحمد آيا
امروز هادى هست ؟ عرض كردم : آرى فدايت شوم .
هميشه از شما خانواده ، هادى پس از هادى ديگر بوده تا به شما رسيده است . فرمود: خدا
تو را رحمت كند اى ابومحمد اگر چنين مى بود كه چون آيه اى درباره مردى
نازل مى شد و آن مرد، مى مرد آيه هم از بين مى رفت كه قرآن تاكنون مرده بود ولى
قرآن هميشه زنده است بر بازماندگان منطبق مى شود چنانچه بر گذشتگان منطبق مى شد
(كافى ، ج 1، ص 272، ح 3).
213- و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا عبادت كنند (56/ذاريات ).
214- روزى كه پرهيزگاران را به سوى خداى رحمان گروه گروه محشور مى
نماييم (85/مريم ).
215- ن - خ : نيايد.
216- بگو: اين است راه من ، كه من و هركس از من پيروى نمود، با بينايى به سوى
خودا دعوت مى كنيم (108/يوسف ).
217- بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند؟ بگو: خداست
كه به سوى حق رهبرى مى كند، سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه
مى نمايد مگر آنكه خود هدايت شود؟ شما را چه شده ، چگونه داورى مى كنيد؟ و بيشترشان
جز از گمان پيروى نمى كند ولى گمان به هيچ وجه آدمى را از حقيقت بى نياز نمى
گرداند، آرى خدا به آنچه انجام مى دهند داناست (36، 35/يونس ).
218- با اين جوان - يعنى هشام بن حكم - صحبت كن ، گفت حاضرم ، سپس به هشام
گفت : اى جوان درباره امامت اين مرد از من بپرس ؛ هشام از سوء ادب او نسبت به ساحت امام
عليه السلام خشمگين شد بطورى كه مى لرزيد، سپس به شامى گفت : اى مرد آيا
پروردگارت به مخلوقش خيرانديش تر است يا مخلوق به خودشان ؟ گفت : بلكه
پروردگار نسبت به مخلوقش خيرانديشتر است ، هشام : در مقام خيرانديشى براى مردم چه
كرده است ؟ شامى : براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او
ايشان را با هم الفت دهد و ناهموارهايشان را هموار سازد و ايشان را از قانون
پروردگارشان آگاه سازد. هشام : او كيست ؟ شامى :
رسول خدا صلى الله عليه و آله است . هشام : بعد از
رسول خدا صلى الله عليه و آله كيست ؟ شامى : قرآن و سنت است . هشام : قرآن و سنت
براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است ؟ شامى : آرى . هشام : پس چرا من و تو اختلاف
كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام به اينجا آمدى ؟ شامى خاموش ماند، امام
صادق عليه السلام به او گفت : چرا سخن نمى گويى ؟ شامى گفت : اگر بگويم قرآن
و سنت از ما رفع اختلاف مى كنند، باطل گفته اند زيرا عبارت كتاب و سنت معانى مختلفى
را محتمل است (چندجور معنى مى شود) و اگر بگويم اختلاف داريم و هريك از ما مدعى حقّ مى
باشيم ، قرآن و سنت به ما سودى ندهند (زيرا كه هركدام از ما آنرا به نفع خويش توجيه
مى شود)
219- امام هفتم عليه السلام : حجت خدا بر خلقش تمام نگردد مگر به وجود امام زنده
كه شناخته شود (كافى ، ج 1، ص 250، ح 1؛ در متن حديث در كافى كلمه حتى آمده است
در آن صورت ترجمه چنين مى شود؛ حجت خدا بر خلقش تمام نگردد مگر به وجود امام تا
شناخته شود).
220- خدا زمين را بدون عالم وانگذارد و اگر چنين نمى كرد حق از
باطل تشخيص داده نمى شد. (كافى ، ج 1، ص 252، ح 5).
221- امام صادق عليه السلام فرمود: زمين از حالى به حالى نگردد جز آنكه براى
خدا در آن حجتى باشد كه حلال و حرام را به مردم بفهماند و ايشان را به راه خدا بخواند
(كافى ، ج 1 ص 251، ح 3).
222- اگر دو نفر باقى باشند از آنها بر رفيقش امام و حجت خواهد بود.
223- در بعض اخبار رسيده است : تا كسى بر خداى
عزوجل احتجاج نكند كه او را بدون حجت واگذاشته اشت (كافى ، ج 1، ص 253، ح 3).
224- ن - خ : حديثا.
225- دانشمنداو وارثان پيمبرانند براى اينكه پيمبران
پول طلا و نقره به ارث نگذارند و تنها احاديثى از احاديثشان بجاى گذارند هركه از آن
احاديث برگيرد بهره بسيار برگرفته است . پس نيكو بنگريد كه اين علم خود را از
كه مى گيريد، زيرا در خاندان ما اهل بيت در هر عصر جانشينان عادلى هستند كه تغيير دادن
غاليان و به خودبستگى خرابكاران و بدمعنى كردن نادانان را از دين برمى دارند
(كافى ، ج 1، ص 39، ح 2).
226- ن - خ : جاهل .
227- امام صادق عليه السلام فرمايد: در كتاب على عليه السلام خواندم كه خدا از
نادانهاپيمانى براى طلب علم نمى گيرد تا آنكه از علماء پيمان گيرد كه به نادانان ،
علم آموزند زيرا كه علم بر جهل ، مقدم است (يعنى خلقت موجودات عالم مانند لوح و قلم و
ملائكه و آدم بر خلقت مردم جاهل ، مقدم است و ابتدا خدا از آنها پيمان گرفته است سپس از
نادانان ).
228- همانا در نزد هر بدعتى كه بعد از من پيدا شود و بخواهد ايمان (مؤ منين ) را
ضعيف نمايد وليى از اهل بيت من موكل بر آن است كه از دين دفاع مى كند و به الهام الهى
سخن مى گويد و حق را آشكار مى سازد و آنرا روشن مى نمايد و مكر و نيرنگ فريبكاران
را از بين مى برد و از مؤ منين ضعيف الايمان دفاع و حمايت مى نمايد، پس اى صاحبان
بصيرت عبرت بگيريد و بر خدا توكل كنيد.
229- امام صادق عليه السلام فرمود: در آن زمانى كه پدرم اطراف كعبه مى نمود،
مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط او را قطع كرد و او را به خانه كنار صفا
آورد و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم ، آن مرد به من گفت : خوش آمدى پسر
پيغمبر. سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت : خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس
از پدرانش ! (سپس متوجه پدرم شد و گفت ) اى اباجعفر! اگر مى خواهى تو به من خير ده
و اگر مى خواهى من به تو خبر دهم ، مى خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم ، مى
خواهى تو مرا تصديق كن يا من ترا تصديق كنم ، پدرم فرمود: همه اينها را مى خواهم (و
يا هيچيك مخالف نيستم ) آن مرد گفت : سوال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى ، به
من خبر دهيد: اين علمى كه در آن اختلاف نيست ، چه كسى آن را مى داند، پدرم فرمود: اما تمام
اين علم نزد خداى جل ذكره مى باشد و اما آنچه براى بندگان لازمست ، نزد اوصياء است ،
آن مرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهره اش شكفته شد و گفت : من همين را مى
خواستم و براى همين آمدم . به عقيده شما پيغمبر (در معراجهاى خود) بر خداى
عزوجل وارد مى شد و وحى را ميشنيد و ايشان نمى شنوند، آن مرد گفت : راست گفتى پسر
پيغمبر، اكنون مساله مشكلى از شما مى پرسم . بفرماييد كه اين علم بدون اختلاف ، چرا
هميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار مى گشت (چرا اوصياء گاهى تقيه مى كنند و
واقع را بى پرده نمى گويند چنانچه پيغمبر مى گفت ) امام صادق عليه السلام فرمود:
در آن زمانى كه پدرم اطراف كعبه مى نمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط
او را قطع كرد و او را به خانه كنار صفا آورد و
دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم ، آن مرد به من گفت : خوش آمدى پسر پيغمبر. سپس
دستش را بر سرم نهاد و گفت : خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش !
(سپس متوجه پدرم شد و گفت ) اى اباجعفر! اگر مى خواهى تو به من خير ده و اگر مى
خواهى من به تو خبر دهم ، مى خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم ، مى خواهى تو مرا
تصديق كن يا من ترا تصديق كنم ، پدرم فرمود: همه اينها را مى خواهم (و يا هيچيك مخالف
نيستم ) آن مرد گفت : سوال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى ، به من خبر دهيد: اين
علمى كه در آن اختلاف نيست ، چه كسى آن را مى داند، پدرم فرمود: اما تمام اين علم نزد
خداى جل ذكره مى باشد و اما آنچه براى بندگان لازمست ، نزد اوصياء است ، آن مرد
نقابش را باز كرد و راست نشست و چهره اش شكفته شد و گفت : من همين را مى خواستم و
براى همين آمدم . به عقيده شما پيغمبر (در معراجهاى خود) بر خداى
عزوجل وارد مى شد و وحى را ميشنيد و ايشان نمى شنوند، آن مرد گفت : راست گفتى پسر
پيغمبر، اكنون مساله مشكلى از شما مى پرسم . بفرماييد كه اين علم بدون اختلاف ، چرا
هميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار مى گشت (چرا اوصياء گاهى تقيه مى كنند و
واقع را بى پرده نمى گويند چنانچه پيغمبر مى گفت ) پدرم خنديد و فرمود: خداى
عزوجل نخواسته كه بر علم او اطلاع پيدا كند مگر كسى كه در ايمان به خدا امتحانش را
داده باشد، چنانچه خدا به رسولش حكم فرموده بود كه بر آزار قومش صبر كند و جز
فرمان خدا با ايشان مبارزه نكند، پيغمبر چه اندازه پنهانى دعوت كرد تا به او دستور
رسيد آنچه را ماموريت دارى ، آشكار كن و از مشركين روى برگردان (94/حجر) (پس
پيغمبر هم مانند اوصياء گاهى علمش را آشكار نمى كرد). به خدا سوگند اگر پيغمبر
پيش از اين دستور هم دعوتش را آشكار مى كرد در امان بود ولى نظر او اطاعت امت بود و از
مخالفتشان بيم داشت كه از دعوت آشكار بازايستاد. دلم مى خواست با چشمت مهدى اين امت را
مى ديدى در حاليكه فرشتگان ، ارواح كفار مرده را با شمشير
آل داود بين زمين و آسمان ، عذاب مى كنند و ارواح زندگان مانند ايشان را (كه در زمين هستند)
به آنها ملحق مى نمايند. آن مرد شمشيرى برآورد و گفت : هان اين شمشير از همان شمشيرها
است ، پدرم فرمود: آرى به حق خدايى كه محمد را بر بشر برگزيد، آن مرد نقابش را
كنار زد و گفت : من الياسم ، اينكه از وضع شما پرسيدم بخاطر بى اطلاعيم نبود، بلكه
مى خواستم اين حديث ، موجب قوت اصحاب شما باشد و به شما خبر خواهم داد، آيه اى را
كه خود مى دانيد و اصحاب شما اگر به آن آيه احتجاج كنند، پيروز شوند.
پدرم فرمود: اگر مى خواهى من آن آيه را به تو بگويم ؟ گفت : مى خواهم . فرمود:
شيعيان ما اگر به مخالفين ما بگويند: خداى
عزوجل به پيغمبرش مى فرمايد: ما قرآن را در شب قدر
نازل كرديم - تا آخر سوره - (كه معنى آيات اينست : تو چه دانى شب قدر چيست ؟ شب قدر
از هزار ماه بهتر است در شب قدر فرشتگان و
جبرئيل به اجازه پروردگار خود، براى هر مطلبى
نازل شوند و تا دميدن صبح آنچه نازل مى شود، سلام است . (براى هر مطلب سلامتى تا
سپيده دم نازل مى شود). آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى دانست كه در آن شب
نداند و در غير آن شب هم جبرئيل براى او نياورد؟ مخالفين خواهند گفت : نه به آنها بگو:
آيا آنچه پيغمبر مى دانست . جايگزينى براى اظهارش داشت ؟ خواهند گفت نه به آنها
بگو: آيا در آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله از علم خداى عزذكره اظهار مى كند
اختلافى هست ؟ اگر گويند: نه ، به ايشان بگو: پس كسى كه بر مسند حكم خدا نشسته
و در حكمش اختلاف مى باشد آيا مخالفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده است ؟ خواهند
گفت : آرى ، و اگر بگويند: نه ، سخن اول خود را
باطل كرده اند.
سپس به آنها اين آيه را تذكر بده ((تاءويل قرآن را جز خدا و راسخين در علم نمى
دانند)) (7/آل عمران ) اگر بگويند: راسخين در علم چه كسانند؟ بگو: كسى كه در علمش
اختلاف نيست ، اگر بگويند: او كيست ؟ بگو: پيغمبر صلى الله عليه و آله داراى اين علم
بود، ولى آيا پيغمبر، علم خود را تبليغ كرد يا نه ؟ اگر بگويند تبليغ كرد، بگو:
آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله كه وفات كرد، جانشين پس از او، آن علم بى اختلاف را
مى دانست ؟ اگر بگويند: نه ، بگو: جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله مؤ يد است و
نيز پيغمبر جانشين خود نكند جز كسى را كه به حكم او حكم كند و در همه چيز مانند او
باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را جانشين علم خود معين
نكند، كسانى را كه در پشت پدرانند و پس از او به دنيا مى آيند ضايع كرده است . اگر
به تو بگويند: علم پيغمبر تنها از قرآن بود (و از راه ديگرى در شب قدر برايش علمى
پيدا نمى شد) تو به آنها بگو: (همان قرآن در سوره 44 فرمايد) ((حم قسم به اين
كتاب روشن كه ما آن را در شبى مبارك نازل كرده ايم ، ما بيم دهنده ايم (سپس مى فرمايد:
در آن شب هر امر محكم وو درستى فيصل داده شود، فرمانى است از جانب ما، همانا ما
فرستنده رسولانيم ((اين آيه دلالت دارد كه علم پيغمبر و جانشينانش در شبهاى قدر
زياد مى شود، زيرا فيصل دادن هر امر محكم به آنها ابلاغ مى شود) اگر به تو
بگويند: خداى عزوجل اين امر را جز به سوى پيغمبرنفرستد، تو بگو: آيا اين امر محكم
كه فيصل داده مى شود و به توسط فرشتگان و
جبرئيل فرود مى آيد آنها از آسمانى به آسمانى
نزول كند، يا از آسمان به زمين ؟ اگر گويند: تنها از آسمانى به آسمانى
نزول كنند (درست نيست ) زيرا در آسمان كسى نيست كه از اطاعت به معصيت گرايد و اگر
بگويند: از آسمان به زمين آيند و اهل زمين به
فيصل دادن احتياج دارند، تو بگو: پس ايشان چاره اى جز اين دارند كه سيد و بزرگترى
داشته باشند و نزدش محاكمه كنند.
اگر گويند: خليفه وقت حاكم ايشانست ؟ بگو: (256/بقره ) خدا سرپرست كسانى است
كه ايمان آوردند، ايشان را از تاريكى ها به سوى نور برد - تا آنجا كه فرمايد - در
دروزخ جاودانند، به جانم قسم كه در زمين و آسمان ، سرپرستى از طرف خداى عزذكره
نيست ، جز اينكه مؤ يد است و كسى كه تاءييد شود خطا نكند و در روى زمين دشمنى براى
خدا نباشد، جز اينك بى باور باشد و هركه بى باور باشد، به حق نرسد همچنانكه
لازم است از آسمان براى مردم زمين ، فرمان و قانون
نازل شود، لازمست حاكمى هم باشد. اگر گويند: آن حاكم را نمى شناسيم ، به آنها
بگو: هرچه خواهيد بگوييد، خداى عزوجل خنخواسته است كه بندگان را بعد از محمد صلى
الله عليه و آله بدون حجت گذارد. امام صادق عليه السلام فرمايد: الياس ايستاد و گفت
: اى پسر پيغمبر در اينجا موضوعى است مشكل ، به من بفرماييد: اگر آنها گويند حجت خدا
تنها قرآنست ، (چه بايد گفت ؟) فرمود: آنگاه من به آنها مى گويم : قرآن زبان ندارد
كه امر و نهى كند ولى قرآن اهلى دارد كه آنها امر و نهى مى كنند و نيز مى گويم : گاهى
براى بعضى از اهل زمين ، بلا و فتنه اى در زمين پيدا شود و در محكمه عدالت او كسى كه
آن فتنه را رد كند و به گرفتاران فرج بخشد، وجود نداشته باشد.
الياس گفت : در اينجا شما پيروز مى شويد اى پسر پيغمبر، گواهى مى دهم كه هر بلا
و مصيبتى كه در زمين به مخلوق رسد، يا نسبت به جان ايشان در موضوع دين يا غير دين ،
پيش آمد كند، خداى عزذكره مى داند و قرآن را راهنماى آنها قرار داده است ، سپس گفت : اى
پسر پيغمبر! مى دانى كه قرآن دليل چيست ؟ امام باقر عليه السلام فرمود: آرى كليات
حدود خدا در قرآن است و تفسير آنها نزد حاكم (حجت معصوم خدا) است . الياس گفت : خدا
امتناع دارد كه بنده اى به مصيبتى نسبت به دين يا جان و يا مالش گرفتار شود ور در
روى زمين حاكمى كه نسبت به آن مصيبت به درستى قضاوت كند، وجود نداشته باشد
(كافى ، ج 1، ص 351، ح 1).
230- تا پايان حديث و ما از حديث آنچه
دليل كافى و امام حجت بود براى كسانى كه از حجت الهى منحرف شده اند،
نقل كرديم . زيرا در هر قسمتى از اين حديث ، دليلى بر مطلوب و شفائى براى تيرگى
دلها مى باشد و سپاس و ستايش مخصوص خداست بر نعمت هدايت .
231- اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد
(43/نحل ).
232- بايد انسان به خوراكش نظر داشته باشد (24/عبس ).
233- علمى را كه فرامى گيرد نظر كند از كه فرا مى گيرد (كافى ، ج 1، ص
63، ح 8).
234- پس كسى كه به راءى خود عمل كند و درست و مطابق واقع
عمل كرده باشد، خطا نموده است و كسى كه علم خود را از غير
اهل آن بگيرد وارد در گمراهى شده است و هر مردى از ايشان كه از نظر فهم دين و دانشى
كه از آنها گرفته او را بى نياز نكند به آنها محتاج مى شود و چون به آنها نيازمند شد
آنان او را در گمراهيشان داخل مى كنند در حالى كه او نمى داند و توجه ندارد (كافى ، ج
1، ص 40، قسمتى از حديث 6).
235- از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه : گروهى گمان مى كنند
كهگفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: اگر نمى دانيد
ازاهل ذكر بپرسيد ( 43/ نحل - 7/انبيا) منظور
ازاهل ذكر يهود و نصارى هستند. فرمود: بنابراين آنها شما را به دين خودشان
دعوت مىنمايند (كافى ، ج 1، ص 306، ح 7، متن حديث در كافى با متن كتاب
كمى اختلاف لفظدارد و در پايان حديث حضرت مى فرمايند:
مااهل ذكر هستيم ).
236- زيرا دريافت كننده چيزى جز آنچه آن موجود موصوف به آنست نمى گيرد.
237- گفتگوى با عالم در خاكروبه بهتر است از گفتگوى با
جاهل روى تشك ها (كافى ، ج 1، ص 48، ح 2)
238- از امام باقر عليه السلام با وجود
كمال علمش روايت است كه فرمود: نشستن نزد كسى كه به او اعتماد دارم از عبادت
يكسال برايم اطمينان بخش تر است .(كافى ، ج 1، ص 49، ح 5)
239- از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه حواريون به حضرت عيسى
عليه السلام عرض كردند: با چه كسى همنشينى كنيم ؟ فرمود: با كسى كه ديدارش شما
را به ياد خدا اندازد و سخنش بر دانش شما افزايد و كردارش آرزومندتان كند به آخرت
(كافى ، ج 1، ص 48، ح 3)
240- اساس و پايه دانش ، معرفت پروردگار جبار است .
241- به واسطه ما خدا شناخته شد (توحيد، شيخ صدوق ، ص 199، ح 10).
242- به واسطه شما شناخته شود.
243- و آخر علم ، واگذار نمودن كار است به او، چه ضمير (ة ) در آخر اليه به خدا
و چه به عالم برگردد.
244- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خداوند
عزوجل امر را به سليمان بن داود واگذار كرد و فرمود: اينست عطاء ما، خواهى بيشمار
ببخش يا نگهدار (39/ص ) و به رسولش واگذار كرد و فرمود: آنچه را فرستاده او
براى شما آورد، بگيريد و از آنچه شما را نهى كرد، دورى كنيد (7/حشر) و آنچه را به
رسول خدا واگذار نموده سپس به ما واگذار فرموده است (كافى ، ج 2، ص 5، ح 3).
245- و نيكى آن نيست ككه از پشت خانه ها درآييد بلكه نيكى آن است كسى تقوا
پيشه كند - از آمدن از غير راه و در اصلى - و به خانه ها از در ورودى آنها درآييد
(180/بقره ).
246- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من شهر علم هستم و على در آن شهر است ،
كسى كه مى خواهد وارد شهر شود بايد از دروازه آن وارد شود (حديث معروف متاتر در كتب
شيعه و سنى كه علامه امينى ماخذ آن را در كتاب الغدير، ج 6، ح 81، 79 ذكر كرده است ).
247- و از امام صادق عليه السلام در حديث سابق آمده است كه : نظر كنيد به علمتان
كه از چه كسى آن را فرا مى گيريد (كافى ، ج 1، ص 63، ح 8).
248- كسى كه علم را از اهل آن فراگرفت و به علمش ،
عمل نمود، رستگار شد.
249- همانا كسى كه از شما شيعيان به ديگرى علم بياموزد، اجر و ثواب او به
مقدار اجر دانش آموزنده است با مقدارى بيشتر، پس از دانشمندان علم بياموزيد و آن را به
برادران ايمانى خود بياموزيد چنان كه دانشمندان به شما آموختند (كافى ، ج 1، ص 42،
ح 2).
250- حضرت اميرالمؤ نين عليه السلام فرمود: بعد از
رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم به سه جانب روى آوردند؛
اول به عالمى كه راهنماى الهى است و خدا او را به آنچه مى دانست از علم ديگران بى
نياز نمود. سوم به طالب علمى كه علم خود را از عالم و راهنماى الهى كه در راه هدايت خدا
و نجات گام برداشته بود، دريافت كرد پس آنكه ادعا كرد، هلاك شد و آنكه دروغ و
افترا بست نوميد گشت (كافى ، ج 1، ص 41، ح 1).
251- آنها نيستند مگر چهارپايان بلكه گمراه تر (44/فرقان )
252- ايشان راهزنان بندگان جوياى من هستند (كافى ، ج 1، ص 58، ح 4).
253- اگر مردم را رها كنند مردم جستجو مى كنند تا ما را پيدا نمايند.
254- ما د انشمندانيم و شيعيان ما دانشجويانند (كافى ، ج 1، ص 41، ح 4).
255- از امام صادق عليه السلام سوال شد درباره دو نفر از اصحاب ايشان كه
درباره قرضى يا ميراثى نزاع دارند و نزد سلطان يا قاضى ها به محاكمه مى روند آيا
اين عمل جايز است يا خير؟ فرمود: كسى كه در موضوعى حق يا
باطل نزد آنها برود چنان است كه نزد طاغوت به محاكمه رفته باشد و آنچه طاغوت
برايش حاكم كند اگرچه حق باشد چنان است كه
مال حرامى را بگيرد زيرا آنرا به حكم طاغوت گرفته است درحالى كه خدا امر فرموده
كه به طاغوت كافر باشند كه خداوند مى فرمايد: مى خواهند داورى ميان خود را به نزد
طاغوت ببرند حال آنكه فرمان يافته اند كه به طاغوت كافر شوند (60/نساء)؛
(كافى ، ج 1، ص 86، ح 10).
256- و نزد هيچكس موضوع حق و درستى نيست و هيچكس داورى حق نمى نمايد مگر آنچه
از علوم ما اهل بيت افاضه شود.
257- و از آن حضرت در حديث ديگرى نقل شده است : نزد هيچكس علمى نيست مگر آنچه
از نزد اميرالمؤ منين عليه السلام بيرون آيد مردم به هر طرف مى خواهند بروند به خدا
سوگند امر الهى فقط در اينجاست و در اين حال اشاره به منزلش مى فرمود.
258- همانا در امت من متكلم و محدث وجود دارند (منظور اولياى الهى هستند كه توسط
ملائكه اليه از راه الهام يا رؤ ياى صادقه يا كشف و شهود با حضرت حق رابطه معنوى
دارند).
259- يا عالم باش و يا دوستدار اهل علم و چهارمى (دشمن
اهل علم ) مباش كه هلاك شوى (كافى ، ج 1، ص 41، ح 3).
260- مردم سه دسته اند: عالم - متعلم و خاشاك روى آب (كافى ، ج 1، ص 41، ح
3).
261- علامه حلى عليه الرحمة در اول كتاب تحريرش بعد از آنكه آيات و اخبار
زيادى را د رباره ستايش علم و اهل آن و جويندگان آن
نقل كرده ، مى نويسد: براى هر علمى ، اسرار و رموزى است كه از كتابها نمى توان به
آن پى برد و لازم است آن اسرار از علماء فراگرفته شود.
262- دانش را از دهان مردان فراگير.
263- نهى فرمود از فراگيرى دانش از كسى كه علم خود را از دفاتر فراگرفته
است .
264- فرمود: كتاب خوآنهاو كتاب داران شما را مغرور نسازند (بحار، ج 2، ص
105، ح 65).
265- هرچه مى خواهيد، انجام دهيد (40/فصلت ).
266- و بگو: (هر كارى مى خواهيد) انجام دهيد كه بزودى خدا و پيامبر او و مؤ منان
آنرا خواهند ديد (105/توبه ).
267- ما آنان را اندكى برخوردار سازيم (24/لقمان ).
268- پس درهاى هر چيزى را (هر نعمتى را) برآنان گشوديم (44/انعام ).
269- تا هنگامى كه به آنچه به آنها داده شده بود شاد شدند ناگهان آنها را
گرفتيم (44/انعام ).
270- در واجب بودن اقتدا و پيروى از امامى كه از جانب خدا براى راهنمايى مردم
بدون واسطه منصوب شده باشد مانند پيامبران يا باواسطه مانند امامان و نايبان آنها كه
از آنان به علماء تعبير مى شود و سلسله نص و اجازه امامت آنان به پيامبران منتهى مى
شود و درباره حرام بودن خوددارى از پيروى و
اتصال به چنين پيشوايى يا پيروى از غير آنان چه ادعاى امامت از جانب خدا نمايد يا از
جانب مردم به امامت انتخاب شده باشد.
271- در واجب بودن اقتداء و پيروى از امامى كه از جانب خدا براى راهنمايى مردم
بدون واسطه منصوب شده باشد مانند پيامبران يا باواسطه مانند امامان و نايبان آنها كه
از آنان به علماء تعبير مى شود و سلسله نص و اجازه امامت آنان به پيامبران منتهى مى
شود و درباره حرام بودن خوددارى از پيروى و
اتصال به چنين پيشوايى يا پيروى از غير آنان چه ادعاى امامت از جانب مردم به امامت
انتخاب شده باشد.
272- پيروى كننده از بردباران و پذيرنده از حكيمان .
273- بگو: اگر خدا را دوست داريد از من پيروى نماييد تا خدا شما را دوست
بدارد.(31/آل عمران )
274- از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و صاحبان امر نيز اطاعت نماييد (59/نساء).
275- هر زمان او در كارى است (29/رحمان ).
276- نزديك آمد و نزديكتر شد (8/نجم ).
277- اگر تو نبودى آسمانها را نمى آفريدم (حديث قدسى ).
278- چيزى را نديدم مگر آنكه در آن و قبل از آن يا بعد از آن خدا را ديدم .
279- اگر پرده حجاب برداشته شود بر يقين من افزوده نگردد (غرر و درر آمدى ،
ج 5، ح 7569).
280- امروز فرمانروايى از كيست ؟ از خداى يكتا قهار است (16/مؤ من ).
281- و در صور دميده مى شود پس هركه در آسمانها و زمين است بى هوش مى افتد
(68/زمر).
282- به علت اينكه درك نمودن مقام غيب ممتنع است .
283- هركس خود را شناخت كه وجودش تعلق و ربط خالص است و هستيش به هستى
خدا بستگى دارد پروردگارش را شناخته است .
284- سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است (30/روم ).
285- هر نوزادى بر فطرت توحيد متولد مى شود (توحيد، شيخ صدوق ، ص
331).
286- تا انكه والدينش او را يهودى يا نصرانى مى نمايند (توحيد، شيخ صدوق ،
ص 331).
287- ما جز بشرى مثل شما نيستيم (11 / ابراهيم ).
288- و اگر او را (پيامبر را) فرشته اى قرار مى داديم حتما او را به صورت مردى
در مى آوريم و امر را بر آنان مشتبه مى ساختيم (9 / انعام ).
289- تورا مثل و مظهر خودم قرار دهم
290- هر كس مرا ديد، حق را ديده است (غوالى اللثالى ، بحر المعارف ، ج 2، ص
403).
291- كسى كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد (كافى ، ج 1، ص 48، ح 3).
292- همچنان كه خداوند در گفتارش آنان را نگوهش نموده كه فرمود: به زندگى
دنيا راضى شدند و به ان اطمينان يافتند (7 / يونس ).
293- دنيا خراب است و خراب تر از آن دل كسى است كه آن را آباد مى كند (اين جمله
از قول حكيمى دانشمند در محجة البيضاء فثض كاشانى ، ج 5، ص 372
نقل شده است ).
294- جذبه اى از جذبه هاى الهى بهتر از عبادت جن و انس است (اين جمله سخنان
شيخ ابوالقاسم ابراهيم بن محمد نصرآبادى از مشايخ صوفيه متوفى در
سال 372 ق . مى باشد، نفحات الانس جامى ).
295- و گفتند كه علم به تنهايى كافى است .
296- اگر بندهاى تمام عمرش را عبادت خدا نمايد درحالى كه شبها ايستاده به
عبادت و روزها روزه دار باشد و داراى ولايت ولى امرش نباشد و در حديثى هفتاد
سال در زير ناودان خانه كعبه عبادت كند و داراى ولايت حضرت على عليه السلام نباشد،
خداوند او را بر رو در آتش خواهد افكند يا عبادتش به او سودى نمى رساند (در ماءخذ
زياد با عبارت مختلف آمده است از جمله بحارالانوار، ج 68، ص 61، ج 24، ص 43 به
نقل از اعلام الدين ديلمى ).
297- تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد (179/شعراء).
298- امروز دين شما را كامل نمودم (3/مائده ).
299- اگر انجام ندهى (ولايت على و ابلاغ نكنى ) رسالت خود را به اتمام
نرسانيدى (67/مائده ).
300- از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد
(31/آل عمران ).
301- كسى كه از پيامبر اطاعت نمايد از خدا اطاعت نموده است (80/نساء).
302- اعراب بيابان نشين گفتند: ما ايمان آورديم بگو ايمان نياورديد - به
قبول ولايت و تسليم و ارادت به امام زمان و قبول احكام طريقتى - در قلبهايتان (اشاره
به آيه 14/حجرات ).
303- به سبب اسلام جان محفوظ ماند و اداى امانت شود و ازدواج
حلال گردد ولى ثواب در برابر ايمان است (كافى ، ج 1، ص 40، ح 6).
304- مانند خاكسترى كه باد تندى به آن بوزد (18/ابراهيم ).
305- از فضل بن يسار نقل شده است كه : روزى به امام صادق عليه السلام وارد
شديم ، آن حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هركس بميرد و
امامى نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است . گفتم : آن را
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده ؟ فرمود: آرى . گفتم : هركس بميرد و امامى
نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . و در حديث ديگر راوى گفت : گفتم
: جاهليتى كه امامش را نشناسد؟ فرمود: جاهليت كفر و نفاق و گمراهى (كافى ، ج 2، ص 8
- 207، ح 1 و 3).
306- امام صادق عليه السلام فرمود: هركه بدون شنيدن و فراگرفتن از امامى
صادق ، خدا را پرستش نمايد البته خداوند او را با رنج و زحمت ملازم خواهد نمود و كسى
كه ادعاى شنيدن كند از غير آن درى كه خدا آن را گشوده است ، مشرك است و آن درى است
ايمن كه بر حصار راز پنهان خدا نهاده شده است (كافى ، ج 2، ص 209، ح 4، در متن
كافى كلمه مكنون بجاى مخزون كه در متن كتاب است آمده كه هم معنى مى باشند).
307- عبدلله بن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من كه
با مردم آميزش دارم بسيار تعجب مى كنم از مردميكه از شما پيروى نمى كنند و به
دنبال فلان و فلان مى روند ولى امين و راستگو و باوفايند، و مردمى هستند كه به
دنبال شمايند، ولى امانت و وفا و راستگويى آنها را ندارند. امام صادق عليه السلام
راست نشست و مانند شخص خشمناكى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر كه خدا را با
پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست پيروى كند ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش
نيست بر كسى كه با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، عرض كردم : آنها دين
ندارند و بر اينها سرزنشى نيست ؟! فرمود: آرى آنها دين ندارند و بر اينها سرزنشى
نيست ، سپس فرمود: مگر قول خداى عزوجل را نمى شنوى ؟ ((خدا ولى و سرپرست كسانى
است كه ايمان آوردند و از ظلمات به نورشان مى برند، 157/بقره )) يعنى از ظلمات
گناهان به نور توبه و آمرزششان مى برد، به واسطه پيرويشان از هر امام عادلى كه
از جانب خداست . و باز فرموده است (( و كسانى كه كافر شده اند سرپرستشان
طغيانگران سركشند كه از نور به ظلماتشان مى برند)) مقصود از اين آيه اينست كه آنها
نور اسلام داشتند، ولى چون از هر امام ستمگرى كه از جانب خدا نبود پيروى كردند،
بواسطه پيروى او از نور اسلام به ظلمات كفر گرائيدند، سپس خدا براى ايشان همراه
بودن با كافر را در دوزخ واجب ساخت (كافى ، ج 2، ص 205، ح 3).
308- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خدا شرم مى كند امتى را عذاب كند كه
پيروى مى نمايد از امامى كه از جانب خداست اگرچه نسبت به اعمالش بدكردار باشد
((ن - خ : ان الله لا يستحيى ان يعذب امة دانت بامام من الله و ان كانت اعمالها ظالمة مسيئة
(كافى ، ج 2، ص 206، ح 5).
309- دوستى على عليه السلام حسنه اى است كه هيچ گناهى به آن زيان نمى
رساند (بحار، ج 39، ص 248، ح 10).
310- دوستى على عليه السلام بهتر است .
311- دوستى على عليه السلام نگهدارنده است .
312- و گناه در اين دين بهتر است از حسنه و نيكى در غير آن .
313- محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اصلحك الله
خبر بيمارى شما به ما رسيد و ما را نگران كرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يا
فرمود: به ما مى آموختى ) وصى شما كيستى ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليه
السلام عالم (امام ) بود و علم به ارث مى رسد، و هيچ عالمى نمى ميرد جز اينكه پس از
وى كسى باشد كه مانند علم او يا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرض كردم :
براى مردم رواست كه چون امامى بميرد، امام بعد از او را نشناسد؟ فرمود: اما براى
اهل اين شهر يعنى روا نيست (زيرا بايد او را سؤ
ال كنند و وصى امام را بشناسند) نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازه
رسيدنشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد:(( همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرا
از هر گروه ايشان دسته اى سفر نكنند تا در امر دين دانش اندوزند و چون بازگشتند، قوم
خويش را بيم دهند، 122/توبه )) عرض كردم : بفرماييد اگر كسى در اين راه بميرد چه
مى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش از
منزلش بيرون شده . عرض كردم : وقتى وارد مدينه شدند، به چه
دليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامش و وقار و هيبت عطا شود (كافى ، ج 2،
ص 214، ح 3).
314- حضرت امام باقر عليه السلام (از پيامبراكرم روايت شده است ) فرمود: همانا
نسيم رحمت و آسايش و پيروزى و كمك و كاميابى و بركت و بزرگوارى و آمرزش و ايمنى
و توانگرى و بشارت و خشنودى و نزديكى به خدا و يارى و توانايى و اميد و دوستى
خداى عزيز و جليل براى كسى است كه ولايت على را دارد و از او اطاعت كند و از دشمنش
بيزارى جويد و به فضيلت او جانشينانش اعتراف نمايد. بر من است كه شفاعت آنها را
بنمايم و بر پروردگار من است كه شفاعت مرا نسبت به آنان بپذيرد زيرا آنها پيرو من
هستند و هركه از من پيروى كند از من است (كافى ، ج 1، ص 300، ح 7).
315- تمام كمالات براى كسى است كه ولايت على عليه السلام را دارد.
316- به روش اختصاص و شايستگى .
317- براى غيردارنده ولايت على عليه السلام بهره اى نيست چه ولايت امام باطلى را
داشته باشد و چه ولايت هيچ كس را نداشته باشد.
318- حضرت صادق عليه السلام فرمود: هركس همراه هدايت كننده اى ندارد دشمنش
(شيطان ) در گردنش (در وجودش ) جايگزين مى گردد.
319- على عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند كسى را كه سخن حكيمانه اى بشنود و
آن را بپذيرد و دامان راهنما را بگيرد و نجات يابد (نهج البلاغه ، خطبه 75).
320- از بزرگان نقل شده است كه كسى كه شيخ ندارد، دين ندارد.
321- از درگاه خدا طلب وسيله نماييد (35/مائده ).
322- از امام صادق عليه السلام سوال شد درباره حديثى كه شخصى آن را روايت
نموده بود، كه حضرت على عليه السلام گشوده شد. امام صادق عليه السلام فرمود:
درست است همينطور بوده است . به آن حضرت عرض شد: فدايت شوم آيا همه آن درها براى
شيعيان و دوستان شما آشكار شد؟ فرمود: يك در يا دو در. عرض شد: آنچه از
فضايل شما اهل بيت عليهم السلام روايت مى شود، يك در يا دو در از آن هزاران در است ؟
فرمود: انتظار داريد كه شما از فضايل ما چقدر روايت كنيد؟ آنچه از
فضايل و مناقب ما روايت مى كنيد غير الف غير معطوفه اى بيشتر نباشد (غيرمعطوفه
يعنى نصف حرف و كنايه از نهايت كمى است )، (كافى ، ج 2، ص 62، ح 9).
323- زيرا الف در رسم الخط كوفى معطوف نوشته مى شود مانند
(ل )و حضرت الف را انتخاب فرمود زيرا در بين حروف ساده ترين حرف است و ما اكتفا
مى كنيم درباره توصيف او به آنچه خودش وصف فرموده است و زبان ما (به اين جمله )
گويا است كه پاك و منزه هستى از توصيف و ستايش ستايشگران ما نمى توانيم حمد و
ثناء تو را بگوييم تو خودت آنگونه كه شايسته است خود را ستايش فرموده اى .
324- عبدالعزيز مسلم گويد: در ايام حضرت رضا در مرو بودم ، در آغاز ورود، روز
جمعه در مسجد جامع انجمن كرديم ، حضار مسجد موضوع امامت را مورد بحث قرار داده و
اختلاف بسيار مردم را در آن زمينه بازگو مى كردند، من خدمت آقايم رفتم و گفتگوى مردم
را در بحث امامت به عرض رساندم . حضرت عليه السلام لبخندى زد و فرمود: اى
عبدالعزيز اين مرم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده و
غافل گشتند. همانا خداى عزوجل پيغمبر خويش را قبض روح نفرمود تا دين را برايش
كامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود كه بيان هر چيز در اوست
حلال و حرام و حدود و احكام و تمام احتياجات مردم را در قرآن بيان كرده و فرمود: (38/انعام
) ((چيزى در اين كتاب فروگذار نكرديم )) و در حجة الوداع كه
سال آخر عمر پيغمبر صلى الله عليه و آله بود اين آيه را
نازل فرمود: (3/مائده ) ((امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و
دين اسلام را براى شما پسنديدم )) و موضوع امامت از
كمال دين است (تا پيغمبر صلى الله عليه و آله جانشين خود را معرفى نكند تبليغش را
كامل نساخته است ) و پيغمبر صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا آنكه نشانه هاى دين
را براى امتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حقّ واداشت و على
عليه السلام را به عنوان پيشوا و امام منصوب كرده و همه احتياجات امت را بيان كرد هركه
همگان كند خداى عزوجل دينش را كامل نكرده ، قرآن را رد كرده و هركه قرآن را رد كند به آن
كافر است . مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امت مى دانند تا روا باشد كه به اختيار
و انتخاب ايشان واگذار شود، همانا امامت قدرش والاتر و شاءنش بزرگتر و منزلتش
عاليتر و مكانش منيع تر و عمقش ژرفتر از آنست كه مردم با
عقل خود به آن رسند يا به آرائشان آنرا دريابند و يا به انتخاب خود امامى منصوب كنند،
همانا امامت مقامى است كه خداى عزوجل بعد از رتبه نوبت و خلت در مرتبه سوم به ابراهيم
خليل عليه السلام اختصاص داده و به فضيلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار
نموده و فرموده : (124/بقره ) ((همانا من ترا امام مردم گردانيدم .)) ابراهيم
خليل عليه السلام از نهايت شاديش به آن مقام ، عرض كرد: ((پيمان و فرمان من به
ستمكاران نمى رسد)) پس اين آيه ، امامت را براى ستمگران تا روز قيامت
باطل ساخت و در ميان برگزيدگان گذاشت ، سپس خداى تعالى ابراهيم را شرافت داد و
امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود: (72/انبياء) ((و اسحق و يعقوب
را اضافه به او بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم
تا به فرمان ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك و گزاردن نماز و دادن زكوة را به ايشان
وحى نموديم آنها پرستندگان ما بودند.)) پس امامت هميشه در فرزندان او بود در دوران
متوالى و از يكديگر ارث مى بردند تا خداى تعالى آن را به پيغمبر صلى الله عليه و
آله به ارث داد و خود او جل و تعالى فرمود:
(آل عمران /68) ((همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم پيروان او و اين پيغمبر و
اهل ايمانند و خدا ولى مؤ منانست )) پس امامت مخصوص آن حضرت گشت و او به فرمان خداى
تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود آنرا به گردن على نهاد و سپس در ميان فرزندان
برگزيده او كه خدا به آنها علم و ايمان داده جارى گشت و خدا فرموده : (الروم /56) آنها
كه علم و ايمان گرفتند، گويند: گويند: شما بر وفق كتاب خدا تا روز قيامت در گور
آرميده ايد.)) پس امامت تنها در ميان فرزندان على است تا روز قيامت ، زيرا پس از محمد
صلى الله عليه و آله پيغمبرى نيست اين نادانان از كجا و به چه
دليل براى خود امام انتخاب مى كنند؟ همانا امامت ، مقام پيغمبر و ميراث اوصياء است ، همانا
امامت ، خلافت خدا و خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام اميرالمؤ منين عليه
السلام و ميراث حسن و حسين عليهماالسلام است . همانا امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و
صلاح دنيا و عزت مؤ منين است . همانا امامت ، ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آنست ،
كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود و
احكام و نگهدارى مرزها و اطراف به وسيله امام است ، امام است كه
حلال خدا را و حرام او را حرام مى كند و حدود خدا را بپا دارد و از دين دفاع كند و با حكمت و
اندرز و حجت رسا مردم را به طريق پروردگارش دعوت نمايد، امام مانند خورشيد طالع
است كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق است به نحوى كه دستها و ديدگان به
آن نرسد، امام ماه تابان ، چراغ فروزان ، نور درخشان و ستاره ايست راهنما در شدت
تاريكى ها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى زمان
جهل و فتنه و سرگردانى مردم ) امام ، آب گواراءى زمان تشنگى و رهبر بسوى هدايت و
نجات بخش از هلاكت است ، امام آتش روشن روى تپه (رهنماى گمگشتگان ) است ، وسيله
گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكت گاههاست هركه از او جدا شود، هلاك شود. امام ابرى
است بارنده ، بارانى است شتابنده ، خورشيدى است فروزنده ، سقفى است سايه دهنده ،
زمينى است گسترده ، چشمه اى است جوشنده و برگه و گلستان است ، امام همدم و رفيق ،
پدر مهربان ، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك ، پناه بندگان خدا در گرفتارى
سخت است ، امام امين خداست در ميان خلقش و حجت او بر بندگانش و خليفه او در بلادش و
دعوت كننده به سوى او و دفاع كننده از حقوق او سخت است ، امام از گناهان پاك و از عيبها
بركنار است ، به دانش مخصوص و به خويشتن دارى نشانه دار است ، موجب نظام دين و
عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است ، امام يگانه زمان خود است ، كسى به
همطرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد، مانند و نظير ندارد،
به تمام فضيلت مخصوص است بى آنكه خود او در طلبش رفته و به دست آورده باشد،
بلكه امتيازى است كه خدا به فضل و بخشش به او عنايت فرموده . كيست كه بتواند امام را
بشناسد يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات ، در اينجا خردها گمگشته ، خويشتن
دارى ها بيراهه رفته و عقلها سرگردان و ديده ها بى نور و بزرگان كوچك شده و
حكيمان متحير و خردمندان كوتاه فكر و خطيبان درمانده و خردمندان نادانا و شعرا وامانده و
ادبا ناتوان و سخندانان درمانده اند كه بتوانند يكى از شؤ ون و
فضائل امام را توصيف كنند همگى به عجز و ناتوانى معترفند، چگونه ممكن است تمام
اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد يا مطلبى از امر امام را فهميد و جايگزينى كه كار او را
انجام دهد برايش پيدا كرد؟ ممكن نيست ، چگونه و از كجا؟ در صورتى كه او از دست يازان
و وصف كنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او كجا و انتخاب بشر؟ او
كجا و خود بشر؟ او كجا و مانندى براى او؟ گمان برند كه امام در غير خاندان
رسول خدا صلى الله عليه و آله يافت شود؟ به خدا كه ضميرشان به خود آنها دروغ
گفته (تكذيبشان كند) و بيهوده آرزو بردند، به گردنه بلند و لغزنده اى كه به
پايين مى لغزند بالا رفتند و خواستند كه با خرد گمگشته خود و با آراء گمراه كننده
خويش نصب امام كنند و جز دورى از حقّ بهره نبردند پس چگونه ايشان را رسد كه امام
انتخاب كنند در صورتيكه امام عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه خستگى
و سستى در كار او نيست ، كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادتست ، دعوت
پيغمبر به او اختصاص دارد، از نژاد پاك فاطمه
بتول است ، در دودمانش جاى طعن و سرزنشى نيست و هيچ شريف نژادى به او نرسد، از
خاندان قريش و كنگره هاشم و عترت پيغمبر و پسند خداى
عزوجل است ، براى اشراف شرف است و زاده عبد مناف است ، علمش در ترقى و حلمش
كامل است ، در امامت قوى و در سياست عالم است ، اطاعتش واجب است ، به امر خداى
عزوجل قائم است ، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست . خدا پيغمبران و امامان را
توفيق بخشيده و از خزانه علم و حكم خود آنچه به ديگران نداده به آنها داده ، از اين جهت
علم آنها برتر از علم مردم زمانشان باشد (تا آنجا كه فرمود... همانا چون خداى
عزوجل بنده اير را براى اصلاح امور بندگانش انتخاب فرمايد سينه اش را براى آن
كار باز كند و چشمه هاى حكمت در دلش گذارد و علمى به او الهام كند كه از آن پس از
پاسخى درنماند و از درستى منحرف نشود، پس او معصوم است و تقويت شده و با توفيق
و استوار گشته ، از هرگونه خطا و لغزش و افتادنى درامان است ، خدا او را به اين
صفات امتياز بخشيده تا حجت رساى او باشد بر بندگانش و گواه مخلوقش و اين بخشش و
كرم خداست به هر كه خواهد عطا كند و خدا داراى
فضل بزرگى است )) آيا مردم چنان قدرتى دارند كه بتوانند چنين كسى را انتخاب شده
آنها اينگونه باشد تا او را پيشوا سازند، به خانه خدا سوگند كه اين مردم از حق
تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند (كافى ، ج 1، ص 283 تا 290، ح 1)؛
قسمتهايى از متن را براى رعايت اختصار در كتاب نياورده اند.
325- آيا كسى را در آن (در زمين ) قرار مى دهى كه در آن فساد نمايد (30/بقره ).
326- و همانا از پيروان اوست ابراهيم (83/صافات ).
327- وجود او لطف الهى است و غيبت او از قصور ماست .
328- اگر چه بيش از يك روز از عمر دنيا باقى نماند، خداوند آنروز را آنقدر
طولانى خواهد فرمود تا (امام زمان ) ظهور نمايد و زمين را پر از
عدل و داد فرمايد همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است (تفسير مجمع البيان ، ج 5،
ص 106).
329- و پند بده كه پند مؤ منان را سود مى بخشد (55/ذاريات ).
330- اى پيامبر ابلاغ كن (67/مائده ).
331- به راه پروردگارت دعوت كن (125/نحل ).
332- از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد
(31/آل عمران ).
333- هركسى از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت كند، اطاعت خدا نموده است
(80/نساء).
334- از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و صاحبان امر خود اطاعت كنيد. (50/نساء).
335- از آياتى كه بر وجوب دعوت و هدايت و تسليم و اطاعت دلالت دارند.
336- تا روز قيامت چنانكه خداوند فرمود: از روبرو و از پشت سرش
باطل به سويش نمى آيد. (42/فصلت )
337- همانطور كه خداوند متعال فرمودند: بگو اين راه من است كه من و هر كس از من
پيروى نمود با بينائى به سوى خدا دعوت مى كنيم (108/يوسف ).
338- همانطور كه در خبر آمده است كه جانشين پيامبر نمى باشد مگر كسى كه مانند
اوست جز داشتن مقام پيامبرى همچنين جانشين امام نمى باشد مگر كسى كه از هر جهت
مثل اوست جز دارا بودن مقام امامت كليه .
339- آيا آخر جز به وسيله اول شناخته مى شود.
340- به
دليل سرپيچى عده اى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله او (از خليفه
اول ) و مردود شمردن او و سرزنش نمودن او را نسبت به كارش .
341- صاحبان كرامت در حجابند.
342- براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان بشتابيد
(133/آل عمران ).
343- پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد (148/بقره ).
344- همانطور كه در حديث آمده است : ما نسبت به خدا مانند شعاع خورشيد نسبت به آن
هستيم و شيعه ما نسبت به ما مانند نور آفتاب مى باشد.
345- ن - خ : عليه الرضوان .
346- زينت خود را نزد هر مسجدى (در هر نمازى ) برگيريد (31/ اعراف ).
347- همانا نيرنگ شيطان ضعيف است (76 / نساء).
348- ن - خ : ديده و دل .
349- ن - خ : ظاهر و باطن .
350- از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود (به
كميل نخعى ): ولى آنچه از من زياد بيايد بر تو افاضه مى شود (در حديث حقيقت ، سفينه
البحار، ج 2، ذيل كلمه كميل .)
351- در فارسى گفته مى شود: به در مى گويم كه ديوار بشنود. ضرب المثلى
است كه گوينده هنگامى كه سخن مى گويد و ديگرى را اراده مى كند، گفته مى شود.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: (( نزل القرآن باياك اعنى واسمعى يا جارة ؛
يعنى قرآن به طور مستقيم خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله به طور غيرمستقيم
براى همه نازل شده و مخاطب عمومى آن همه افراد بشر مى باشند (تفسير صافى ، ج 1،
ص 30).
352- كنايه گفتن رساتر از صراحت گفتن است .
353- اگر از من پيروى مى كنى پس از چيزى
سوال مكن تا (خودم ) از آن با تو سخن را آغاز كنم (70/كهف ).
354- پس اين جدايى بين من و توست (78/كهف ).
355- و فروخورندگان خشم و گذشت كنندگان از مردم و خدا نيكوكاران را دوست مى
دارد (134/آل عمران ).
356- بدى را به روشى نيكو دفع كن (96/مؤ منون ).
357- بگو: بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم جز اينكه هر كس بخواهد
راهى به سوى پروردگارش در پيش گيرد (57/فرقان ).
358- ن - خ : واللزوم .
359- سه خصلت است كه دل هيچ شخص مسلمانى از آن خالى نيست : 1 - خالص نمودن
عمل براى خدا 2 - خيرخواهى پيشواى مسلمين (به اطاعت و فرمانبردارى از آنان ) 3 - همراهى
با جماعت مسلمانان (كافى ، ج 2، ص 258، ح 1).
360- در بيان علت اختلاف اخبار و اينكه آنچه از معصوم عليهم السلام صادر شده
است با وجود كمال اختلاف و تضادش با يكديگر موافق و سازگار است .
361- شيخ طوسى در اول كتاب تهذيب الاحكام خود مى نويسد: يكى از دوستان - كه
حقش بر ما واجب گشته است - با من در اين باره گفتگو كرد كه احاديث همكيشان ما - كه
خداوند تاءييدشان كند و بر گذشتگانشان رحمت آرد -
مشتمل بر اختلاف و تباين و تنافى و تضاد است ، به طورى كه كمتر خبرى مى توان
يافت كه در ازاى آن ضدش نباشد، و كمتر حديثى هست كه در مقابلش منافى يافت نشود، و
مخالفين ما اين را يكى از مهمترين طعنه ها بر مذهبمان گرفته اند، تا آنجا كه بعضى از
افراد كم مايه فريب اين سخنان را خورده و شبهه در نظرشان قوت گرفته و احيانا از
اعتقاد به حق برگشته و مذهب حق را واگذاشته اند. شنيديم از شيخ و استادمان ابوعبدالله
(كه خدا او را تاءييد فرمايد) كه ابوالحسن هارونى علوى را ياد مى نمود كه به مذهب حق
و مسئله امامت معتقد بود اما به علت شبهه اى كه در اختلاف احاديث برايش پيش آمد، از مذهب حق
برگشت و آن را ترك نمود.
362-به طورى كه بر شخص داراى بصيرت به فتواها و آثار پوشيده نيست .
363- كارهاى نيك نيكان براى بندگان مقرب خدا، گناه محسوب مى شود
(بحارالانوار، ج 25، ص 205، ح 16).
364- فتوى دادن جز براى كسى كه داراى قلب نورانى مى باشد، جايز نيست .
365- فتوى دادن در مسائل شرعى حلال و جايز نيست كسى را كه خداوند
متعال با باطن پاك استفتا نكند (مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 194، باب 15، به
نقل از مصباح الشريعه
366- عبادت كننده بدون آگاهى و بصيرت مانند رونده در بيراهى است (تحف
العقول ، ص 379، ح 51 ؛ البته در متن بجاى العابد ؛
العامل آمده كه از جهت معنى فرقى نمى كند)
367- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دو دسته كمر مرا شكستند بى
بندوبار (بحار الانوار، ج 2، ص 111، ح 25)
368- سليم بن قيس گويد: به اميرالمومنين عليه السلام عرض كردم : من از سلمان و
مقداد و ابى ذر چيزى از تفسير قرآن و هم احاديثى از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده
ام كه با آن چه در نزد مردم است مخالفست و باز از شما مى شنوم چيزى كه آنچه را شنيده
ام تصديق مى كند، و در دست مردم مطالبى از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر صلى الله
عليه و آله مى بينيم كه شما با آنها مخالفيد و همه را
باطل مى دانيد، آيا عقيده داريد كه مردم عمدا به
رسول خدا دروغ مى بندند و قرآن را به راءى خود تفسير ميكنند؟سليم گويد: حضرت
به من توجه كرد و فرمود: سوالى كردى اكنون پاسخش را بفهم همانا نزد مردم حق و
باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و خاطره درست و
نادرست همه هست و در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم بر حضرتش دروغ بستند
تا آنكه ميان مردم به سخنرانى ايستاد و فرمود: ((اى مردم همانا دروغ بندان بر من زياد
شده اند هركه عمدا به من دروغ بندد بايد جايگاه خود را در دوزخ داند)) سپس بعد از او
هم بر او دروغ بستند همانا حديث از چهار طريقى كه پنجمى ندارد به شما مى رسد.
اول - شخص منافقى كه تظاهر به ايمان مى كند و اسلام ساختگى دارد و از عمدا دروغ
بستن به پيغمبر صلى الله عليه و آله پروا ندارد و آنرا گناه نمى شمارد، اگر مردم
بدانند كه او منافق و دروغگو است از او نمى پذيرند و تصديقش نمى كنند ليكن مردم مى
گويند اين شخص همدم پيغمبر بوده و او را ديده و از او شنيده است مردم از او اخذ كنند و از
حالش آگاهى ندارند در صورتى كه خداوند پيغمبرش را از
حال منافقين خبر داده و ايشان را تتوصيف نموده و فرموده است (4/منافقين ) ((چون ايشان را
ببينى از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند به گفتارشان گوش دهى )) منافقين
پس از پيغمبر زنده ماندند و به رهبران گمراهى و كسانى كه با
باطل و دروغ و تهمت مردم را به دوزخ خوانند، پيوستند و آنها پستهاى حساسشان دادند و
بر گردن مردمشان سوار كردند و به وسيله آنها دنيا را به دست آورند زيرا مردم به
دنبال زمامداران و دنيا مى روند مگر آن را كه خدا نگهدارد اين بود يكى از چهار نفر.
دوم - كسى كه چيزى از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده و آن را درست نفهميده و به
غلط رفته ولى قصد دروع نداشته آن حديث در دست اوست ، به آن معتقد است و
عمل مى كمند و به ديگران مى رساند و مى گويد: من اين را از
رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم . اگر مسلمين بدانند كه او به غلط رفته نمى
پذيرندش و اگر هم خود بداند اشتباه كرده ، آن را رها مى كند.
سوم - شخصى كه چيزى از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده كه به آن امر مى فرمود
سپس پيغمبر از آن نهى فرموده و او آگاه نگشته يا نهى چيزى را از پيغمبر شنيده و سپس
آن حضرت به آن امر فرموده و او اطلاع نيافته پس او منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظ
نكرده اگر او بداند منسوخ است تركش كند و اگر مسلمين هنگامى كه از او مى شنوند
بدانند، منسوخ است ، تركش كنند.
چهارم - شخصى كه بر پيغمبر دروغ نبسته و دروغ را از ترس خدا و احترام پيغمبر صلى
الله عليه و آله مبغوض دارد و حديث را هم فراموش نكرده بلكه آنچه شنيده چنانكه بوده ،
حفظ كرده و همچنانكه شنيده ، نقل كرده ، به آن نيفزوده و از آن كم نكرده و ناسخ را از
منسوخ شناخته ، به ناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده ، زيرا امر پيغمبرصلى الله
عليه و آله هم مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ (و خاص و عام ) و محكم و متشابه دارد، گاهى
رسول خداصلى الله عليه و آله به دو طريق سخن مى فرمود: سخنى عام و سخنى خاص
مثل قرآن وخداى عزوجل در كتابش فرموده (7/حشر) آنچه را پيغمبر برايتان آورده اخذ كنيد
و از آنچه نهيتان كرده باز ايستيد، كسى كه مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درك نكند بر
او مشتبه شود، اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله كه چيزى از او مى پرسيدند همگى
كه نمى فهميدند، بعضى از آنها از پيغمبر مى پرسيدند ولى (به علت شرم يا احترام
يا بى قيدى ) فهم جويى نمى كردند و دوست داشتند كه شخص بيابانى و رهگذرى
بيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنها بشنوند.
اما من هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد مى شدم
با من خلوت مى كرد و در هر موضوعى با او بودم (محرم رازش بودم و چيزى از من پوشيده
ندانست ) اصحاب پيغمبر مى دانند كه جز من با هيچ كس چنين رفتار نمى كرد، بسا بود كه
در خانه خودم بودم و پيغمبر صلى الله عليه و آله نزدم مى آمد، و اين همنشينى در خانه من
بيشتر واقع مى شد از خانه پيغمبر و چون در بعضى از
منازل بر آن حضرت وارد مى شدم ، زنان خود را بيرون مى كرد و تنها با من بود و چون
براى خلوت به منزل من مى آمد فاطمه و هيچ يك از پسرانم را بيرون نمى كرد، چون از او
مى پرسيدم ، جواب مى داد و چون پرسشم تمام مى شد و خاموش مى شدم او شروع مى
فرمود، هيچ آيه اى از قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله
نازل نشد جز اينكه براى من خواند و املا فرمود و من به خط خود نوشتم و
تاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت واز خدا
خواست كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد، و از زمانى كه آن دعا را درباره من كرد
هيچ آيه اى از قرآن و هيچ عملى را كه املا فرمود از
حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و نوشته اى كه بر هر پيغمبر پيش از او
نازل شده بود از طاعت و معصيت به من تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتى يك حرف آن را
فراموش نكردم ، سپس دستش را بر سينه ام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و
حكم و نور پر كند، عرض كردم اى پيغمبر خدا پدر و مادرم به قربانت از زمانى كه آن
دعا را درباره من كردى چيزى را فراموش نكردم و آنچه را هم ننوشته ام از يادم نرفت ، آيا
بيم فراموشى بر من دارى ؟ فرمود: بر تو بيم فراموشى و نادانى ندارم (كافى ، ج
1، ص 80، ح 1، حديث از متن كافى نقل گرديده است كه كمى اختلاف لفظ با متن كتاب
دارد).
369- امام صادق عليه السلام فرمود: ما
اهل بيت هرگاه آنچه نزد ماست تمام شود (موضوعى پيش آيد كه حكم آنرا ندانيم ) روح
القدس آن را به ما القا كند و برساند (كافى ، ج 2، ص 248، ح 3، در متن حديث در
كتاب كافى ، نفد ندارد و بجاى آن ليس عندنا است ).
370- محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : چه مى شود
مردمى كه دروغگو نيستند حديثى را با واسطه از
رسول خداصلى الله عليه و آله نقل مى كنند ولى از شما برخلاف آن به ما روايت مى
شود؟ فرمود: حديث هم مانند قرآن نسخ مى شود (كافى ، ج 1، ص 83، ح 2).
371- كافى : عن المسئلة .
372- منصوربن حازم گويد: چه مى شود كه من از شما مطلبى مى پرسم و شما
جواب مرا مى گوييد پس ديگرى نزد شما مى آيد و به او جواب ديگرى مى فرماييد.
فرمود: ما مردم را به زياد و كم جواب مى گوييم . عرض كردم : آيا اصحاب پيامبر صلى
الله عليه و آله بر آن حضرت راست گفتند يا دروغ بستند؟ فرمود: راست گفتند. عرض
كردم پس چرا اختلاف پيدا كردند؟ فرمود: مگر نمى دانى كه مردى خدمت پيامبر صلى الله
عليه و آله مى آمد و از او مسئله اى مى پرسيد و آن حضرت جوابش را مى فرمود و بعدها
به او جوابى مى داد كه جواب اوّل را نسخ مى كرد پس بعضى از احاديث بعضى ديگر را
نسخ كرده است (كافى ، ج 1، ص 84، ح 3؛ كافى : بغضا).
373- زراره گويد: از امام باقر عليه السلام مطلبى پرسيدم و جوابم فرمود،
سپس مردى آمد و همان مطالب را از آن حضرت پرسيد و او بر خلاف جواب من به او پاسخ
فرمود، سپس مرد ديگرى آمد و به او جوابى برخلاف هر دو جواب گذشته فرمود. چون
آن دو رفتند، به آن حضرت عرض كردم : اى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله دو مرد
از اهل عراق و از شيعيان شما آمدند و سؤ الى كردند و شما هر يك را برخلاف ديگرى
جواب فرموديد، فرمود: اى زراره اينگونه رفتار براى ما بهتر و ما شما را بيشتر باقى
مى دارد و اگر اتفاق كلمه داشته باشيد، مردم متابعت شما را از ما تصديق ميكنند (و اتحاد
شما را عليه خود مى دانند) و زندگى ما و شما ناپايدار گردد (كافى ، ج 1، ص 84، ح
5).
374- امام باقر عليه السلام فرمودند: مؤ منين درجات مختلفى دارند يكى داراى يك
درجه و يكى داراى دو درجه و همينطور فرمود تا هفت درجه ، پس اگر بخواهى به كسى
كه داراى يك درجه است درجه دوم ايمان را تحميل كنى ، نتواند و همچنين تا درجه هفتم
(كافى ، ج 3، ص 75، ح 3).
|