واقعيت خارج ((آينه مشيت خدا)) ست و اگر هنرمند
اهل حق باشد مى تواند حقيقت را در آن ميان باز يابد و واقعيت را براى رسيدن به حقيقت
بشكافد.
((شهيد سيد مرتضى آوينى ))
سرزمين پهناور ايران در طول ساليان دراز، پرورش دهنده ذوق شاعران و نويسندگان
بسيارى بوده است و باعث شده است چنان ميراثى از اديبان و شاعران خوش قريحه قديم
به ما برسد كه نظر آن را در هيچ ملك و سامان ديگرى نمى توان يافت و يا اگر هم
باشد به اين درجه از لطافت و ظرافت و نكته سنجى نخواهد رسيد. و در اين ميان گلستان
شيخ اجل سعدى دنياى ديگرى است . كتاب گلستان ، زيباترين كتاب نثر فارسى است و
((سعدى سلطان مسلم ملك سخن و تسلطش در بيان از همه كس بيشتر است ))
(1). ((كلام در دست او مانند موم است )) (2)و اينجاست
كه به معناى واقعى استفاده از مناسبترين كلمه پى مى بريم چرا كه سعدى
((هر معنايى را به عبارتى بيان مى كند كه از آن بهتر و زيباتر و موجزتر ممكن نيست
.)) (3)
در يك كلام نثر فارسى به كمال رسيدن خود را مديون اوست ، چرا كه هر داستان و
روايتى را به زيباترين وجه ممكن بيان كرده است و سپس براى تاءثير هر چه بيشتر
برخواننده شعرى متناسب با آن بر آن افزوده است .
گلستان از گوشه نشينى و ترك دنيا حاصل نيامده است بلكه
حاصل جهانگردى و دنياديدگى سعدى است . روح بلند و پاك و قلب صاف و شفافش را
در يك يك نوشته ها و در پيچ و خم اشعار و حكايتها مى توان ديد و درك كرد و ستود و او
با بهره گيرى از همين صفات و خصائل بلند انسانى آنچه را كه خوب بوده است خوب
جلوه داده و بد و زشت را نيز زشت معرفى كرده است . و عجيب نيست اگر هنوز گلستانش
خواهان بسيار دارد.
از اديب و دانشمند و زبان شناس تا مردم عامى و كم سواد هر يك به قدر توانايى خود از
امثال و حكم او بهره مى گيرند و متمتع مى شوند، چرا كه هنوز پس از گذشت قرنهاى
متمادى ، تمامى آنها ملموس و قابل دركند و هنوز پندها و اندرزهاى او مى تواند راهگشاى ما
در جهان در هم ريخته كنونى باشد.
در عصر ارتباطات و هنگامه دهكده جهانى كه صاحبان زر و زور و تزوير با انواع دسيسه
و ابزارها براى به بردگى كشاندن انسانها از هيچ كوششى دريغ نمى كنند و در زمانى
كه هنر بازيچه اى براى خواسته هاى شيطانى مى شود، بايد كه آگاهى و معرفت و
حكمت را به كمك طلبيد.
اما كدام معرفت و حكمت را؟ معرفت و حكمتى كه به زيور هنر آراسته شده و به وسيله آن
انسان جوياى زيبايى را سيراب كند، و سعدى چنين هنرى دارد.
سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه : ((دارالقرار ما جهان ديگرى است ))
.
سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه : ((لذات دنيا ناپايدار است و آنچه نپايد
دلبستگى را نشايد.))
سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه : ((حب دنيا ريشه همه بديهاست .))
((سعدى در گلستان به ما مى آموزد كه ...))
و بالاخره سعدى در گلستان به ما آگاهى ، حكمت و معرفتى عجين شده به هنرى بى
بديل و جذاب را مى آموزد و تنها راه سعادت را چنگ زدن به عروة الوثقى حقيقى يعنى ذات
مقدس حق جل و علا معرفى مى نمايد. اين است سعدى و هنر او. اين است سعدى و عالم فكر و
آرمانهاى او.
اميد كه نوجوانان و جوانان ميهن اسلاميمان ، اين شاعر و نويسنده توانا و ارجمند را چنان
كه بايد بشناسند.
خدايش رحمت كناد
اين اثر كه توسط استاد توانا، حجة الاسلام محمدى اشتهاردى به رشته تحرير در آمده
است ، كوششى است در جهت همگانى كردن استفاده از اين گنجينه گرانبها از معارف و حكم و
شناسايى جهانى كه استاد سخن سعدى (عليه الرحمه ) در ترسيم آن به بهترين نحو و
با ايجازى حيرت آور دست يازيد. با تشكر از الطاف و زحمات گرانقدر ايشان و اميد به
اينكه جوانان عزيز را به كار آيد و ره پويندگان را، توان بيفزايد.
(والسلام )
مؤ سسه انتشارات نبوى 1374 |
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
براى اينكه اين كتاب را با بصيرت بيشتر مطالعه كنيد، نظر شما را به چند مطلب ،
بطور فشرده جلب مى كنم .
قربانى مسلخ عشق
آغاز سخنم را با اين حكايت عرفانى كه در ديباچه (مقدمه ) گلستان سعدى آمده و بيانگر
نهايت عشق عبد به معبودش ، خداى بزرگ است مى آرايم :
يكى از عارفان نيك نهاد نگهدارنده دل از ورود اغيار، در درياى عشق به خدا و شناخت معبود
حق ، غرق شده ، و در بوستان پر عطر پيوند به خدا سرمست گشته بود، پس از آنكه
حالت عادى يافت ، يكى از ياران ، از او پرسيد: از اين بوستان ، چه هديه نفيسى براى
ما آورده اى ؟!
عارف پاسخ داد: ((تصميم داشتم وقتى كه به درخت
گل عشق معبود برسم ، دامنم را پر از گل كنم و از آن براى شما به رسم هديه بياورم ،
ولى وقتى كه به آن درخت رسيدم بوى گل آن ، به گونه اى مرا سرمست كرد(5) كه از
خود بى خود شدم ، دامنم از دستم جدا شد،)) (و ديگر دامنى نداشتم تا
گل در آن بريزم و بياورم .)
اى مرغ سحر(6) عشق ز پروانه بياموز
|
كان سوخته را جان شد(7) و آواز نيامد
|
اين مدعيان در طلبش بى خبرانند
|
كانرا كه خبر شد خبرى باز نيامد(8)
|
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
|
وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
|
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
|
ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم
|
سعدى كيست ؟
درباره نام سعدى و القابش ، تاريخ تولد و وفاتش ، سفرهاى او و تاريخ نگارش
بوستان و گلستانش ، نظرات مختلفى بيان شده است . در اينجا بهتر اين است كه از
نقل اقوال بگذريم و آنچه صحيحتر به نظر مى رسد همان را بنگاريم .
بعضى به نقل از كتاب ((تلخيص مجمع الاداب )) از ابن الفوطى ،
معاصر سعدى وى را چنين ياد كرده اند:
مصلح الدين ابو محمد، عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف ، معروف به سعدى شيرازى
. (9)
و در لغتنامه دهخدا، چنين آمده :
مشرف الدين ، مصلح بن عبدالله سعدى شيرازى (10)
سعدى در حدود سال 606 هجرى در شيراز متولد شد و به
سال 690 (27 ذيحجه ) در سن 84 سالگى در شيراز در گذشت . آرامگاه او در شيراز
معروف است .(11)
تاريخ تولد او از مقدمه گلستان استفاده مى شود، زيرا در آغاز مقدمه گلستان مى گويد:
چون نگه مى كنم نمانده بسى
|
اى كه پنجاه رفت و در خوابى
|
خلل آنكس كه رفت و كار نساخت
|
كوس رحلت زدند و بار نساخت
|
و در پايان مقدمه مى گويد:
درين مدت كه ما را وقت خوش بود
|
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
|
مراد ما نصيحت بود و گفتيم
|
حوالت با خدا كرديم و رفتيم
|
با مقايسه اين دو قطعه شعر، چنين به دست مى آيد كه او گلستان را در
سال 656 هجرى در آن وقت كه پنجاه سال داشته ، نوشته است . بنابراين ولادت او در
سال 606 هجرى بوده است .
خاندان سعدى از علماى دين بودند. پدرش در سلك علما و مورد احترام مردم بوده است .
سعدى در بوستان به همين مطلب اشاره كرده ، مى گويد:
همه قبيله من عالمان دين بودند
|
مرا معلم عشق تو شاعرى آموخت
|
از قضا روزگار، سعدى در آن هنگام كه دوران كودكى را مى گذراند، پدرش از دنيا رفت
، چنانكه خود گويد:
مرا باشد از درد طفلان خبر
|
كه در طفلى از سر برفتم پدر
|
نيز از گفتار سعدى فهميده مى شود كه او در خانواده اى كاملا مذهبى و زير سايه پدرى
عابد و پرهيزكار، و علاقمند به دانش ، رشد و نمو كرده است ، كه خود مى گويد:
ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بودم و شبخيز و مولع زهد و پرهيز. شبى در خدمت پدر
(رحمة الله ) نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز در كنار گرفته و
طايفه اى گرد ما خفته ، پدر را گفتم از اينان يكى سر بر نمى دارد كه دو گانه اى
بگزارد، جان پدر تو نيز اگر بخفتى ، به كه در پوستين خلق افتى .(12)
نيز مى گويد:
كه باران رحمت بر او هر دمى
|
كه در خرديم لوح و دفتر خريد
|
تحصيلات سعدى
سعدى پس از مرگ پدر، ظاهرا در كنار تربيت جد مادريش مسعود بن مصلح پدر قطب الدين
شيرازى (13)قرار گرفت و مقدمات علوم ادبى و شرعى را در شيراز آموخت و سپس
براى اتمام تحصيلات به بغداد رفت و همين سفر، مقدمه سفرهاى طولانى ديگر شد.
گويا سفر او به بغداد در حدود سالهاى 620 و 621 هجرى اتفاق افتاد. او در بغداد در
مدرسه نظاميه به ادامه تحصيل پرداخت كه خود مى گويد:
شب و روز تلقين و تكرار بود
|
و در آنجا با دانشمندان و بزرگان آن عصر، ملاقات كرد و بهره ها جست . از جمله با علامه
شهاب الدين سهروردى (وفات يافته سال 632). در اين مورد ((جامى ))
مى گويد:
سعدى از مشايخ كبار، بسيارى را دريافته و به صحبت شيخ شهاب الدين سهروردى
رسيده و با وى در يك كشتى ، سفر دريا كرده است .(14)
چنانكه سعدى در بوستان به اين مطلب اشاره كرده ، مى گويد:
يكى آنكه در جمع بدبين مباش
|
دگر آنكه در نفس خودبين مباش (15)
|
سفرهاى طولانى سعدى
سعدى پس از تحصيلات خود در دانشگاه نظاميه بغداد، به سفرهاى
طول و دراز دست زد. او در آن عصر و با وسايل آن زمان به شهرهاى روم ، حجاز، شام ،
هند، كاشغر، سومنات ، مصر و...سفر كرد. سفرش از شيراز، در
سال 620 يا 621 شروع شد و تا سال 655 هجرى ادامه يافت ، و در همين
سال به شيراز باز گشت و تاءليفات خود را در اين زمان در شيراز نوشت . او پس از 30
يا 35 سال مسافرت و جهانگردى با كوله بارى از تجربيات گوناگون ملتهاى مختلف
، و دستى پر از معلومات بشرى به وطن باز گشت . (16)
او در مورد سفرهاى طولانى خود مى گويد:
ز هر خرمنى خوشه اى يافتم (17)
|
شاعر معروف ، جامى مى گويد:
سعدى ، اقاليم را گشته و بارها به سفر حج پياده رفته .(18)
و بنا به نقل دولتشاه :
سعدى چهارده نوبت به حج رفته و براى جهاد به سوى روم و هند رهسپار شده است
.(19)
او از مسافرت و جهانگردى خسته نمى شد. كتاب بوستان و گلستان او نتيجه تجربه
هايى است كه در محفلها و شهرها و كشورهاى گوناگون به دست آورده است .
گويند: يكى از آشنايان سعدى به او گفت : ((اين همه تجربه ها را از كجا به
دست آورده اى ؟))
سعدى در پاسخ گفت : ((از سفرهاى دور و دراز.))
او پرسيد: ((چگونه اين همه خستگى سفر را
تحمل كردى ؟))
سعدى در پاسخ گفت :
تهى پاى رفتن به از كفش تنگ
|
بلاى سفر به كه در خانه جنگ
|
حاضران دانستند كه همسر سعدى ، خوش اخلاق نيست . يكى از حاضران گفت :
((با اين حال همسر شيخ سعدى ، براى ما مرد حكيم و عاقلى پرورش داد.(20)
علت شهرت او به سعدى
واژه سعدى ، لقب شعرى (تخلص ) اوست . از اين رو به اين لقب شهرت يافته است .
درباره اينكه او اين واژه را از كجا اقتباس كرده ، دو
قول است :
1.از نام ((سعدبن زنگى بن مودود سلغرى )) از اتابكان (كه در
سال 599 تا 623 در شيراز حكومت مى كرد و در آن سامان ، امنيت به وجود آورد.)
2. از نام نوه او ((سعدبن ابى بكر بن سعدبن زنگى )) .
بيشتر محققان ، قول دوم را برگزيده اند، زيرا تاريخ نگارش گلستان و بوستان ، با
تاريخ حكومت سعدبن ابى بكر، هماهنگ است .(21)
دكتر خطيت در مقدمه شرح گلستان خود مى نويسد: ((سعدى بوستان را به نام
ابوبكر سعدبن زنگى نوشت ، و گلستان را به نام ((سعدبن ابى بكر))
فراهم نمود.))
شاءن و مقام على عليه السلام و خاندانش در اشعار سعدى
گرچه مطابق قائن ، سعدى در مذهب شافعى است و شايد تحت تاءثير فرزند اولين
مربى و معلمش بعد از پدر، يعنى دايى اش علامه قطب الدين شيرازى شافعى قرار
گرفته ، ولى در وصف امير مؤ منان على عليه السلام و خاندان رسالت - از نظر كمى و
كيفى - بهتر از ديگران سخن گفته و شرط انصاف را رعايت كرده ، تا آنجا كه مى
گويد:
كس را چه زور و زهره كه وصف على كند
|
جبار در مناقب او گفته هل اتى
|
زور آزماى قلعه خيبر كه بند او
|
در يكدگر شكست به بازوى لافتى
|
مردى كه در مصاف (22)زره پيش بسته بود
|
تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزا(23)
|
شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود
|
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا(24)
|
ديباچه مروت و ديوان معرفت
|
لشگر كش فتوت (25)و سردار اتقيا
|
فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست
|
ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى
|
پيغمبر آفتاب منير است در جهان
|
آلش ستارگان بزرگان بزرگند و مقتدا
|
يا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه
|
يا رب به خون پاك شهيدان كربلا
|
يا رب به صدق سينه پيران راست رو
|
يا رب به آب ديده مردان آشنا
|
يا رب خلاف امر تو بسيار كرده ايم
|
اميد هست از كرامت عفو ما مضى (26)
|
دلهاى خسته را به كرم مرهمى فرست
|
اى اسم اعظمت در گنجينه شفا
|
گر خلق تكيه بر عمل خويش كرده اند
|
ما را بس است رحمت و فضل تو متكا(27)
|
يكى ديگر از اشعار سعدى كه نمايانگر علاقه او به خاندان رسالت و در وصف پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله آمده ، چنين است :
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
|
عشق محمد بس است و آل محمد
|
تاءليفات ارزشمند سعدى
محقق بزرگ ، دهخدا مى نويسد:
مشرف الدين ، مصلح بن عبدالله ، سعدى شيرازى ، نويسنده و گوينده بزرگ قرن هفتم ،
در شيراز به كسب علم پرداخت . سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تعليم
مشغول شد. سعدى سفرهاى بسيارى كرد و در زمان سلطنت اتابك ، ابوبكربن سعدبن
زنگى (623 - 668 ه - ق ) به شيراز باز گشت و ره تصنيف ((سعدى نامه
)) يا بوستان (در سال 655) و گلستان (در
سال 656) پرداخت . علاوه بر اينها، قصايد، غزليات ، قطعات ، ترجيع بند، رباعيات ،
مقالات و قصايد عربى دارد كه همه آنها را در كليات وى جمع كرده اند.
امتياز بزرگ سعدى در غزل عاشقانه و مثنوى اخلاقى ، و نثر فنى به سبك مقاله (28)
نگارى است (29).
مجموعه كليات سعدى كه اكنون در دسترس است ، حاوى همه آثار قلمى سعدى است كه
عبارتند از: مجالس ، گلستان ، بوستان غزليات ، قصايد فارسى ، رباعيات ،
ترجيحات ، قطعات ، مثنويات ، مطايبات ، ملمعات ، مثلثات و قصايد عربى .
نگاهى به گلستان سعدى
گلستان سعدى ، مجموعه اى از گنجينه ها و گوهرهاى فرهنگى است . بر اساس اينكه
بهشت داراى هشت باب (در) است ، هشت باب زير
تشكيل شده است :
باب اول : در سيرت پادشاهان .
باب دوم : در اخلاق درويشان .
باب سوم : در فضيلت قناعت .
باب چهارم : در فوايد خاموشى .
باب پنجم : در عشق و جوانى .
باب ششم : در ضعف و پيرى .
باب هفتم : در تاءثير تربيت .
باب هشتم : در آداب صحبت .
سخن در وصف گلستان سعدى و زيبايى واژه ها و عمق بيان دلنشين سعدى ، بسيار است .
كوتاه سخن آنكه : سعدى به زبان همه ملل سخن گفته ، و گفتارش بعد از هفتصد و
پنجاه و هشت سال تازه است و گويى براى امروز جهان نوشته شده است . از اين رو
زبانهاى زنده جهان از جمله به زبان فرانسوى ، لاتينى ، آلمانى انگليسى ، عربى و
تركى ترجمه و به جهانيان گزارش شده است و مردم دنيا او را به عنوان معلم راستين
ادب و اخلاق مى شناسند.
دكتر ((فوزى عطرى )) نويسنده سرشناس عرب مى نويسد:
گلستان سعدى كتابى است كه در زمينه پرورش ادب و اخلاق ، تحرير شده و ره همين جهت
سالهاى علاوه بر ايران ، در ساير كشورها نيز به عنوان كتاب درسى ، مورد مطالعه
دانش آموزان و دانشجويان قرار گرفته و با اين وجود از لطافت و ظرافت خاصى هم
برخوردار است .... اعتقاد عمومى بر اين است كه شيخ شيراز، شاعر و نويسنده اى فقط
متعلق به ايران نيست .
دكتر فوزى در مقاله اى تحت عنوان ((سعدى شيرازى ، شاعرى كه به زبان همه
جهان سخن گفت )) ، مى نويسد:
وقتى ((بنيامين فرانكلين )) يكى از عبارات گلستان سعدى را
شنيد، تعجب زده گفت : ((خدايا چه مى شنوم ؟ بى شك اين عبارت يكى از عبارات
گمشده تورات است .)) و ((امرسون )) با برداشتى
كه از كتاب سعدى داشته ، سعدى را شاعرى دانسته كه به زبان همه ملته سخن گفته
است (30).
در اينجا به نظرم جالب آمد كه نكته اى در شاءن سعدى از حضرت اما خمينى رحمة الله
عليه بگويم ، تا هم شاءن سعدى در هنر را دريابيم و هم يادگارى از اما خمينى رحمة
الله عليه زينت بخش اين سطور گردد.
در يكى از روزها عروس امام ، همسر مرحوم حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج احمد آقا (ره )
با اصرار از امام در خواست مى كند كه اشعارى را بسرايد و ره او اهدا كند، اما در ضمن
گفتارى به او مى فرمايد:
بافته هاى من و تو بازى است (31)
|
دكتر خليل خطيب مى نويسد:
گلستان را بايد فرآورده آزمونها و نمودار مطالعه سعدى در افكار و
احوال و اخلاق و آداب مردمى شمرد، كه وى در سفر سى ساله با آنان سروكار داشته و از
راز درونشان آگاه گشته و از هر يك اندرزى شنيده و نكته اى آموخته و به گنجينه خاطر
سپرده است و آنگاه در فراغ بال چند ساله اى كه در روزگار سلغريان يافته ، اين
گهرهاى تابناك را به رشته تحرير كشيده و گيسوى عروس سخن را به زيور نظم و
نثر گرانبهاى خويش بياراسته است .
نبوغ سعدى در نويسندگان و گويندگان از گلستان ، نيك نمايان است و اگر استاد جز
همين اثر را به يادگار نمى گذاشت ، بر اثبات بزرگى وى كافى بود. سعدى در
گلستان آموزگارى خردمند است كه جويندگان فضيلت را گاه با
نقل افسانه و داستان به شيوه مقامه نويسان و گاه با حجت و برهان و استناد به تاريخ
، به شناخت خوب و بد، توان مى بخشد. از گفتن حق بيم ندارد، بر نقايصى كه در
اجتماع مى بيند، پرده نمى پوشد، عشوه ده رشوت ستان نيست . كلام بكرش هم فلسفى
است ، هم عرفانى و هم به معيار دين ، درست تو هم به آيين اخلاق ، پسنديده .
وى فرزانه اى روانشناس است كه داروى تلخ نصيحت را با شهد ظرافت آميخته ، تا نازك
طلبان و نازنينان جهان هم از گفتارش ملول نشوند، اين است كه دانايان سخن ، سعدى را
زبده حكمت و خلاصه معرفت و گلستانش را چون بوستان ، و بوستانش را چون گلستان ،
جان پرور مى شمرند...(32)
كتاب حاضر
هميشه هدف بزرگانى چون سعدى اين بود كه الفاظ را آيينه معنى قرار دهند و آن معنى
را به عنوان نصيحت و اندرز، براى هدايت انسانها، به گوش آنان برساند، نه به عكس
كه معنى را فداى لفظ كنند و را لفظ باز منهاى معنى ، مردم را سرگرم نمايند.
هدف سعدى در كتابهايش ، از جمله ، نگارش گلستان ، نصيحت و پيام و ارشاد انسانها است
، چنانكه خود در آخر مقدمه گلستان گويد:
مراد ما نصيحت بود و گفتيم
|
حوالت با خدا كرديم و رفتيم
|
و مردم را تشويق و دعوت مى كند كه از بوى
دل انگيز گلهاى كتاب گلستان ، بهره جويند كه هميشه با نشاط و تازه است ، و مانند
گلهاى گياهان ، زودگذر نيست . در همين رابطه مى گويد:
به چه كار آيدت ز گل طبقى ؟
|
گل همين پنج روز و شش باشد
|
وين گلستان هميشه خوش باشد(33)
|
از ويژگيهاى گلستان سعدى اينكه : كاملا ابتكارى و دور از تقليد از اين و آن است .
سعدى در اين مورد گويد: ((در همه گلستان ، بر خلاف عادت مؤ لفان از اشعار
پيشينيان ، شعرى به عاريت گرفته نشد، و اشعار من با اشعار آنها آميخته نگرديد:))
يعنى : ((جامه كهنه و پاره خود را درست گردانيدن و بر تن راست كردن ، بهتر
از آن است كه جامه نوى را به عاريت طلب نمود.))
به اين ترتيب غالب گفتار سعدى شادى آور، خوشبو و نمكين و تازه است .(34)
گرچه گلستان سعدى پس از هفتصد و پنجاه و هشت
سال ، هنوز طراوت و تازگى خود را حفظ كرده است ، ولى بر همگان روشن است كه به
خاطر سنگينى بيان آن عصر، براى توده مردم امروز
قابل فهم نيست و جز خواص از آن بهره مند نمى شوند. بنابراين براى بهره مندى همه
مردم ، لازم آمد كه به قلم روان و همگانى نگارش يابد تا در دسترس و بهره گيرى
همگان قرار گيرد.
بر همين اساس ، پس از آنكه گزيده اى از ((داستان مثنوى )) مولانا
جلال الدين را به قلم روان در سطح عموم نوشتم و در سطح وسيع انتشار يافت ، بر اين
فكر بودم كه حكايات ((گلستان سعدى )) را نيز به قلم روان
بنويسم و تقديم نمايم . اشتغالات به من فرصت نمى داد تا اينكه ناشر محترم
(انتشارات نبوى ) پيشنهاد دادند و تاءكيداتشان موجب شد كه همت گمارم و به اين كار مثبت
جامه عمل پوشم . خدا را شكر كه بر اين كار توفيقم داد.
تذكر چند نكته
در اينجا تذكر چند نكته لازم است :
1. ما در اين كتاب ، نثر حكايتهاى گلستان سعدى را به قلم روان روز در آورده ايم و
اشعار فارسى آن را به همان قالب خود حفظ نموده ايم ، و به توضيح اشعارى كه فهم
معنى آن مشكل بود در پاورقى پرداخته ايم .
2. در بسيارى از موارد نثر، نياز به توضيح بود كه آن را در بين دو كروشه در متن و يا
بدون كروشه ، در پاورقى ، آورده ايم .
4. گاهى در متن حكايتها، اشعار عربى وجود داشت كه از ذكر آنها خوددارى شد، با توجه
به اينكه معنى آنها در اشعار فارسى يا در نثر آمده است .
4. براى توضيح ، از شرح گلستان سعدى ، تاءليف آقاى دكتر
خليل خطيب ، بهره فراوان برده ايم .
5. در مواردى اندك ، از ذكر چند حكايت به عللى ، از جمله بدآموزى ظاهرى آن و يا اينكه
مقصود ما را در راستاى هدف از تنظيم اين كتاب ، (نصيحت و عبرت ) تاءمين نمى كرد،
خوددارى شد .
6. لازم به تذكر است كه تنها حكايتهاى گلستان سعدى ، در اين كتاب ، بازنويسى شده
، نه مثالها يا نصايح و مطالب ديگر اين كتاب كه جنبه حكايت ندارند( مانند بيشتر
مطالب باب هشتم ).
به هر حال گلستان سعدى را چون دريايى پر از معارف ، نصايح ، عرفان ، عشق و شور
يافتم . گاهى خود را در ميان امواج اين دريا در تلاطم مى ديدم و از پيشروى درمانده مى
شدم ، بى اختيار اين شعر در صفحه دلم روان و بر زبانم جارى مى گرديد كه :
شناورى كه نه سزاى محمدى ها است
|
غريق جهل كجا و شنا در اين دريا
|
اين كتاب در وجود من اثر بسزا گذاشت ، به اميد آنكه اندرزها و سخنان از
دل برخاسته و عرفانه سعدى ، آن پير خرد و مرشد نصيحت كه برگرفته از آيات
قرآن و روايات اسلامى و تجربيات بسيار است ، و در يك كلمه ثمره يك عمر رنج و
تلاش سعدى است و چكيده اى از دانشها و حكمتهاست ، در راستاى پاكسازى و نوسازى و
بهسازى ما سودمند گردد، و ما را در بهره گيرى صحيح از ارزشهاى والاى عرفانى و
اخلاقى و عشق به معبود حق ، يار و ياور باشد، كه سعدى در مورد بهره گيرى عرفانى
از كتاب گلستان مى گويد:
حديث عشق از اين دفتر نبشتى
|
حوزه علميه قم
محمد محمدى اشتهاردى
زمستان 1373ش
باب اول : در سيرت پادشاهان
|
1. دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز
|
در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از
اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد
سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند:
((هر كه دست از جان بشويد، هر چه
در دل دارد بگويد.))
شاه از وزيران حاضر پرسيد:
((اين اسير چه مى گويد؟))
يكى از وزيران پاكنهاد گفت : اى آيه را مى خواند:
((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ))
((پرهيزكاران آنان هستند كه هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش مردم
را عفو كنند و آنها را ببخشند.))
(آل عمران / 134)
شاه با شنيدن اين آيه ، به آن اسير رحم كرد و او را بخشيد، ولى يكى از وزيرانى كه
مخالف او بود (و سرشتى ناپاك داشت ) نزد شاه گفت :
((نبايد دولتمردانى
چون ما نزد سخن دروغ بگويند. آن اسير به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و
بدگويى گرفت .
شاه از سخن آن وزير زشتخوى خشمگين شد و گفت : دروغ آن وزير براى من پسنديده تر
از راستگويى تو بود، زيرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پليدت برخاست
. چنانكه خردمندان گفته اند:
((دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز))
هر كه شاه آن كند كه او گويد
|
و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نوشته شده بود:
جهان اى برادر نماند به كس
|
دل اندر جهان آفرين بند و بس
|
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
|
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
|
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
|
(به اين ترتيب با يادآورى اين اشعار غرورشكن و توجه به خدا و عظمت خدا، بايد از
خواسته هاى غرورزاى باطن پليد چشم پوشيد و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر
پنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگيرى كرد، تا خداوند خشنود
گردد.)
يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همه
بدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و
نظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها از
تعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت و
گفت :
((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !))
بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
|
كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند
|
وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك
|
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
|
زنده است نام فرخ نوشيروان به خير
|
گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند
|
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
|
زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند |
3. اسب لاغر ميان به كار آيد
|
پادشاهى چند پسر داشت ، ولى يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و
ديگران همه قدبلند و زيبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خواركننده مى
نگريست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقير مى كرد.
آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى
نگرد، به پدر رو كرد و گفت :
اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست كه هركس قامت بلندتر
داشته باشد، ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولى
فيل مردار بو گرفته مى باشد:
شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولى برادران او،
رنجيده خاطر شدند.
اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه از
سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود، كه
با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد و
پس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت :
اسب لاغر ميان ، به كار آيد
|
افراد سپاه دشمن بسيار، ول افراد سپاه پادشاه ، اندك بودند. هنگام شدت درگيرى ،
گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد كوتاه خطاب ته آنان
نعره زد كه :
((آهاى مردان ! بكوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.))
همين نعره از دل
برخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حمله
كردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شكست خورد.
شاه سر و چشمان همان پسر زا بوسيد و او را از نزديكان خود نمود و هر روز با نظر
بلند و با احترام خاص به او مى نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود.
برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به بخورانند و او را
بكشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد، پسر
قد كوتاه با هوشيارى مخصوصى كه داشت جريان را فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد
و گفت :
((محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را
بگيرند.))
كس نيابد به زير سايه بوم (37)
|
ور هماى (38) از جهان شود معدوم
|
پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه كرد و هر كدام از آنها را به يكى از گوشه
هاى كشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مركز دور نمود تا
آتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمنى از ميان رفت . چنانچه گفته اند:
((ده
درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى (39) نگنجند.))
4. عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود
|
گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى ، در كمينگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله
ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس
داشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آنها دست يابند، زيرا در پناهگاهى
استوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آن
دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدان
جلوگيرى گردد و گر نه آنها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومت
كرد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
|
به نيروى مردى برآيد ز جاى
|
و گر همچنان روزگارى هلى (40)
|
به گردونش از بيخ بر نگسلى
|
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
|
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
|
سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان
بپردازد و اخبار آنها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همان
گروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همين طرح اجرا
شد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آنها را
گزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى در
كنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند،
طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كرده
بودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند،
به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آنها را فرا گرفت ، همين كه مقدارى از
شب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:
دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست
يكايك آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه
اشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.
اتفاقا در ميان آن دزدان ، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت ، يكى از
وزيران شاه ، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت :
((اين پسر هنوز
از باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده ، كرم و بزرگوارى فرما و
بر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن .))
شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
|
تربيت نااهل را چون گردكان (41) برگنبد است
|
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه
شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و
بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
هرگز از شاخ بيد بر(42) نخورى
|
وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه
عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و
همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد،
تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز
نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يا
نصرانى يا مجوسى مى سازند.
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند.
ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت :
((بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم ))
.
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد(43)
|
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
|
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
|
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
|
كوتاه سخن آنكه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براى
او گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كه
به نظر همه ، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى
كرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاه
سخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت :
حدود دو سال از اين ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوان
رابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب ، وزير و
دو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (با
كمال ناجوانمردى ) وزير و دو پسرش را كشت و
مال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاى
پدر نشست .
شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
|
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
|
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
|
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس (44)
|
در او تخم و عمل (45) ضايع مگردان
|
نكويى با بدان كردن چنان است
|
كه بد كردن بجاى (46) نيكمردان |