پس پيامبر در اين حال خطاب به همسران خود فرمود: كدام يك از شما حاضر هستيد؟ ام
سلمه گفت : من ام سلمه (95) و اين زينب (96) و اين فلان كس و فلان كس
. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يكى از حجره هاى خانه را براى دخترم
فاطمه و پسرعمويم على آماده كنيد. ام سلمه گفت : اى
رسول خدا! كدام حجره را؟ پيامبر فرمود: حجره خودت را، (97) و سپس به زنان
خويش دستور داد تا فاطمه عليهاالسلام را زينت كنند و لوازم عروسى او را فراهم نمايند.
ام سلمه گويد: به فاطمه گفتم : آيا عطرى براى خودت ذخيره نموده اى ؟ گفت : آرى . و
يك شيشه عطر آورد و مقدارى از آن را در ميان دست من ريخت ، چنان بويى از آن برخاست كه
تا آن زمان استشمام نكرده بودم ، به فاطمه گفتم : اين عطر را از كجا آورده اى ؟ گفت :
هرگاه دحيه كلبى (98) به حضور
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمد، پيامبر به من مى فرمود: براى عمويت پشتى
بگذار! من براى او پشتى مى گذاشتم و در اين
حال متوجه مى شدم كه چيزى از ميان لباسهاى او فرو مى ريزد و او به من مى فرمود كه
آنها را جمع كنم و اين عطرها همانهاست كه جمع مى كردم . پس على عليه السلام از
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره سؤ
ال كرد و آن حضرت فرمود: آن عبارت از عنبرى است كه از بالهاى
جبرئيل فرو مى ريزد.
على عليه السلام گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من گفت : اى على ! غذاى
فراوانى براى عروسى و خانواده ات تدارك كن . و سپس فرمود: گوشت و نان را من مى
دهم ، خرما و روغن به عهده تو. من خرما و روغن فراهم كردم و نزد پيامبر بردم ، آن حضرت
آستينهاى لباسش را بالا زد و خرما را تميز كرده و روغن ريخت و غذايى درست كرد كه آن
را ((حيس )) مى گفتند، و گوسفند فربهى ذبح كرد، و نان فراوانى تدارك نمود، سپس
به من گفت : هركس را كه دوست دارى دعوت كن .
پس وارد مسجد شدم و ديدم كه مسجد پر از صحابه پيامبر است ، حيا كردم كه در ميان آن
جمع عده اى را دعوت كنم و عده اى را دعوت ننمايم ، پس بر يك بلندى قرار گرفتم و
خطاب به همه گفتم : همه شما را به صرف وليمه عروسى فاطمه (عليهاالسلام )
دعوت مى كنم . آنان پذيرفتند و گروه گروه به طرف خانه پيامبر حركت كردند و من از
كثرت جمعيت و قلت غذا خجالت مى كشيدم ، وقتى
رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنچه كه در ذهن من مى گذشت مطلع گرديد، گفت : اى
على ! من دعا مى كنم كه خدا به غذاى شما بركت بدهد. على عليه السلام گفت : آن جمعيت
كه تعداد آنها بيش از چهار هزار نفر بود همگى از غذا و آبى كه فراهم كرده بوديم
خوردند و نوشيدند و سير شدند ولى از غذا چيزى كم نشد.
سپس پيامبر دستور داد تا كاسه هايى را پر از غذا كردند و آنها را براى زنان خويش
فرستاد و كاسه اى نيز پر از غذا كرد و فرمود: اين كاسه نيز براى على و فاطمه
بماند. هنگامى كه غروب آفتاب نزديك شد رسول خدا صلى الله عليه و آله به ام سلمه
فرمود: فاطمه را بياور! ام سلمه به دنبال حضرت فاطمه رفت و او را در حالى كه
پايين لباسش بر زمين كشيده مى شد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان حيا مى
كرد كه يك بار بر زمين افتاد كه در اين هنگام
رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: خداوند تو را در دنيا و آخرت از افتادن
نگاهدارد. هنگامى كه فاطمه به مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، آن حضرت
حجاب از چهره فاطمه برداشت تا على عليه السلام او را ببيند، سپس دست فاطمه را
گرفت و در دست على عليه السلام قرار داد و فرمود: اى على ! خدا قدم دختر
رسول خدا را براى تو مبارك كند، اى على ! همانا فاطمه خوب همسرى ، و اى فاطمه !
همانا على خوب شوهرى است ، پس به سوى خانه خود برويد و صبر كنيد تا بيايم .
على عليه السلام گفت : دست فاطمه را گرفتم و با هم به خانه رفتيم و در آنجا او در
گوشه اى نشست و من در كنار او نشستم ، و هر دو از حيا و خجالت به زمين نگاه مى كرديم
تا پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود: چه كسانى در اينجا هستند؟ گفتيم : اى
رسول خدا صلى الله عليه و آله بفرماييد، شما چه زائر خوب و نيكويى هستيد!
رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و نشست و فاطمه نيز در كنار او نشست ، پيامبر
به او فرمود: برخيز و مقدارى آب براى من بياور! فاطمه برخاست و ظرفى را پر از
آب كرده به حضور پيامبر آورد، سپس پيامبر جرعه اى از آن آب را بر گرفت و مضمضه
كرده و داخل ظرف ريخت و فاطمه را به نزد خود خواند و كفى از آن آب را به سينه
فاطمه پاشيد و به او گفت : برگرد! و چون فاطمه برگشت كف ديگر از آب را در ميان
دو كتف وى پاشيد و گفت :
((خدايا! اين دختر من است كه محبوبترين مردم در نزد من مى باشد، خدايا! اين برادر من است
كه محبوبترين مردم در نزد من مى باشد. پروردگارا! على را ولى و مطيع خود قرار بده و
اهل و عيالش را برايش مبارك گردان )). و سپس گفت : اى على !
حال نزد همسرت برو، از خداوند مى خواهم كه بركت و رحمتش را نصيب شما نمايد. همانا او
حميد و مجيد است . (99)
247/6 الامالى للطوسى : جماعة ، اءبى غالب الزرارى ، عن الكلينى ، عن عدة من
اءصحابه عن اءحمد بن محمد، عن الوشاء، عن الخيبرى ، عن يونس بن ظبيان ، عن اءبى
عبدالله عليه السلام قال : سمعنه يقول : لو لا اءن الله خلق اءميرالمؤ منين لفاطمة ما كان
لها كفو على الارض
ترجمه : در امالى شيخ طوسى به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام آمده كه آن حضرت
فرمود: اگر خداوند متعال اميرالمؤ منين على عليه السلام را خلق نمى كرد، در تمام زمين
انسانى كه كفو و شايسته همسرى با حضرت فاطمه عليهاالسلام يافت نمى شد.
(100)
248/7 الامالى للطوسى : (101) روى اءن اءميرالمؤ منين عليه السلام
دخل فاطمة بفاطمة بعد وفاة اختيها رقية زوجه عثمان بستة عشر يوما، و ذلك بعد رجوعه من
بدر، و ذلك لايام خلت من شوال .
و روى اءنه دخل بها يوم الثلثاء لست خلون من ذى الحجة والله تعالى اءعلم
ترجمه : در امالى شيخ طوسى آمده :
روايت شده است كه عروسى على و فاطمه عليهاالسلام بعد از بازگشت على از جنگ بدر و
در اوايل ماه شوال ، درحالى كه 16 روز از وفات رقيه خواهر حضرت فاطمه مى گذشت
واقع شد. و روايت شده كه اين مرد در روز سه شنبه ششم ذى حجة واقع شده است .
249/8 الخصال : (102) الطالقانى ، عن الحسن بن على العدوى ، عن عمرو
بن المختار عن يحيى الحمانى ، عن قيس بن الربيع ، عن الاعمش ، عن عباية بن ربعى عن
اءبى اءيوب الانصارى قال : ان رسول الله صلى الله عليه و آله مرض مرضة فاءنته
فاطمة عليهاالسلام تعوده و هو ناقة مرضه ، فلما راءت ما
برسول الله صلى الله عليه و آله من الجهد و الضعف خنقتها العبرة حتى جرت دمعتها على
خدها، فقال النبى صلى الله عليه و آله لها: يا فاطمة ! ان الله
جل ذكره الطلع الى الارض اطلاعة فاختار منها بعلك ، فاءوحى الى فاءنكحته ، اءما علمت
يا فاطمة اءن لكرامة اياك زوجك اءقدامهم سلما و اءعظمهم حلما، و اءكثرهم علما.
قال : فسرت بذلك فاطمة عليهاالسلام ، واستبشرت بما
قال لها رسول الله صلى الله عليه و آله فاءراد
رسول الله صلى الله عليه و آله اءن يزيدها مزيد الخير كله من الذى قسمه الله له و
لمحمد و آل محمد، فقال ، يا فاطمة لعلى ثمان
خصال : ايمانه بالله و برسوله ، و علمه و حكمته و زوجته ، و سبطاه الحسن و الحسين ، و
امره بالمعروف ، و نهيه عن المنكر، و قضاؤ ه بكتاب الله .
يا فاطمة ! انا اءهل البيت اعطينا سبع خصال لم يعطها اءحد من الاولين قبلنا و لا يدركها
اءحد من الاخرين بعدنا: نبينا خير الانبياء و هو اءبوك و وصينا خير الاوصياء و هو بعلك ، و
شهيدنا سيدالشهداء و هو حمزة عم اءبيك ، و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنة و هو
جعفر، و منا سبطا هذه الامة و هما ابناك
ترجمه : شيخ صدوق (381 ه ) در كتاب خصال از ابوايوب انصارى روايت كرده :
رسول خدا صلى الله عليه و آله بيمار شده بود، به هنگام دوران نقاهت حضرت فاطمه
عليهاالسلام به عيادت او آمد و چون حال پيامبر و ضعف او را مشاهده نمود گريه اش
گرفت و قطره هاى اشك بر گونه اش جارى شد، پيامبر كه
حال او را مشاهده كرد به او فرمود: اى فاطمه ! همانا خداوند
جليل در يكى از نظاره هايش بر زمين همسر تو را انتخاب كرد و سپس به من وحى كرد تا
تو را به ازدواج او درآورم . اى فاطمه ! آيا مى دانى كه اين از كرم و موهبت خداوندى است
كه تو را به كسى تزويج نموده است كه اولين مردم در اسلام آوردن ، و بزرگترين آنها
در حلم و صبورى است ، و علم او از همه مردم بيشتر مى باشد. ابوايوب انصارى گويد:
حضرت فاطمه عليهاالسلام وقتى اين گفته ها را شنيد
خوشحال شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست تا خوشحالى او را بيشتر كند و
لذا فرمود:
اى فاطمه ! همانا در على هشت خصلت نيكو وجود دارد:
1 ايمان به خداوند و رسولش دارد
2 علم او فراوان است
3 از نعمت حكمت برخوردار مى باشد
4 همسرى چون تو دارد
5 دو فرزند نيكو چون حسن و حسين دارد
6 آمر به معروف است
7 نهى كننده از منكرات مى باشد
8 بر اساس كتاب نازل شده از جانب خدا، قضاوتى شايسته دارد.
اى فاطمه ! همانا ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت خصلت نيكو به ما عطا كرده كه آنها را
به احدى قبل از ما عطا نكرده و به هيچ كس بعد از ما نيز عطا نخواهد كرد:
1 پيامبر ما بهترين پيامبران است ، و او پدر توست
2 وصى ما بهترين اوصيا است ، و او شوهر توست
3 شهيد ما سرور شهيدان است ، و او حمزه عموى پدر توست
4 از ماست آن كسى كه دو بال دارد و با آنها در بهشت پرواز مى كند، و او جعفر و از
خانواده ماست
5 دو سبط اين امت نيز از ما هستند، و آنها دو پسران تو هستند.
250/9 الامالى للصدوق : (103) اءبى ، و العطار، عن محمد العطار، عن
محمد بن عبدالجبار، عن اءبى اءحمد الازدى ، عن اءبان بن تغلب ، عن عكرمة ، عن ابن عباس
قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان الله تبارك و تعالى آخى بينى و بين
على بن اءبى طالب و زوجه ابنتى من فوق سبع سماواته ، و اءشهد على ذلك مقربى
ملائكته و جعله وصيا و خليفة ، فعلى منى و اءنا منه ، محبه محبى ، و مبغضه مبغضى و ان
الملائكة لتتقرب الى الله بمحبته
ترجمه : شيخ صدوق در امالى از ابن عباس ، از
رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى بين
من و على برادرى برقرار كرد، و دخترم فاطمه را در بالاى آسمانهاى هفتگانه به او
تزويج نمود، و ملائكه مقربش را بر آن ازدواج شاهد گرفت ، و او را وصى و خليفه من
قرار داد، پس على از من و من از على هستم ، دوست على دوست من و دشمن وى دشمن من خواهد
بود، و همانا ملائكه به واسطه على به خداوند تقرب مى جويند.
251/10 الامالى للصدوق : (104) ابن الوليد، عن سعد، عن ابن عيسى ، عن
على بن الحكم بن الحسين بن اءبى العلاء، عن الصادق ، عن آبائه عليهم السلام
قال : قال اءميرالمؤ منين عليه السلام دخلت ام ايمن على النبى صلى الله عليه و آله و
فى ملحفتها شى ء، فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله : ما معك يا ام ايمن ؟
فقالت : ان فلانة اءملكوها فنثروا عليها فاءخذت من نثارها ثم بكت ام ايمن و قالت : يا
رسول الله ! فاطمة زوجتها و لم تنثر عليها شيئا،
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا ام ايمن ! لم تكذبين ؟! فان الله تبارك و
تعالى لما زوجت فاطمة عليا اءمر اءشجار الجنة اءن تنثر عليهم من حليها و حللها و
ياقوتها و درها و زمردها و استبرقها فاءخذوا منها ما لا يعلمون ، و لقد
نحل الله طوبى فى مهر فاطمة فجعلها فى
منزل على
تفسير العياشى : (105) عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن اءبى جعفر عليه
السلام مثله (106)
ترجمه : شيخ صدوق در امالى از امام على عليه السلام روايت كرده :
روزى ام ايمن به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه با خود پارچه
اى داشت و در آن چيزى پيچيده بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او گفت : اى ام
ايمن ! اين چيست كه با خود دارى ؟ ام ايمن گفت : به عروسى فلان دختر رفته بودم ، از
آن چيزهايى كه نذر كرده و نثارش مى كردند مقدارى برداشته ام . ام ايمن پس از اين سخن
به گريه افتاد و گفت :
اى رسول خدا تو فاطمه را تزويج كردى ولى چيزى برايش نثار نكردى .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى گفت : چرا سخن كذب مى گويى ؟ همانا خداوند
تبارك و تعالى به هنگام ازدواج فاطمه با على به درختان بهشت دستور داد تا از ثمره
هاى نيكوى خود نثار آنها كنند، و آنان به قدرى از آنها برگرفتند كه حساب ندارد، و
خداوند درخت طوبى را جزء مهريه فاطمه قرار داده و آن رادر
منزل على نهاد.
عياشى سمرقندى (ح 320 ه ) در تفسير خود اين روايت را از عمرو بن شمر، از جابر، از
امام باقر، از پدرانش ، از على عليهم السلام
نقل نموده است .
252/11 - تفسير على بن ابراهيم : (107) اءبى ، عن بعض اءصحابه رفعه
(108) قال : كانت فاطمة عليهاالسلام لا يذكرها اءحد
لرسول الله صلى الله عليه و آله الا اءعرض عنه حتى آيس الناس منها، فلما اءراد اءن
يزوجها من على عليه السلام اءسر اليها فقالت : يا
رسول الله اءنت بما ترى غير اءن نساء قريش تحدثنى عنه اءنه
رجل دحداح البطن ، طويل الذراعين ، ضخم الكراديس ، اءنزع عظيم العينين و السكنة
(مشاشار كمشاشير البعير) ضاحك السن ، لا مال له .
فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله : يا فاطمة اءما علمت اءن الله اءشرف على
الدنيا فاختارنى على رجال العالمين ، ثم اطلع فاختار عليا على
رجال العالمين ، ثم اطلع فاختارك على نساء العالمين ؟
يا فاطمة ! انه لما اسرى الى السماء وجدت مكتوبا على صخرة بيت المقدس : لا اله الا
الله ، محمد رسول الله ، اءيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره ، فقلت
لجبرئيل : و من وزيرى ؟ فقال : على بن اءبى طالب .
فلما انتهيت الى سدرة المنتهى وجدت مكتوبا عليها: اءنا لا اله الا اءنا، محمد صفوتى
اءيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره ، فقلت
لجبرئيل : و من وزيرى ؟ فقال : على بن ابى طالب عليه السلام .
فلما جاوزت السدرة انتهيت الى عرش رب العالمين ، وجدت مكتوبا على قائمة من قوائم
العرش : اءنا لا اله الا اءنا، محمد حبيبى اءيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره .
فلما دخلت الجنة راءيت فى الجنة شجرة طوبى اءصلها فى دار على و ما فى الجنة قصر
و لا منزل الا و فيها فتر و منها و اءعلاها اءسقاط
حلل من سندس و استبرق يكون للعبد المؤ من اءلف اءلف سفط فى
كل سفط مائة اءلف حلة ما فيه حلة تشبه الاخرى على اءالوان مختلفة ، و هو ثباب
اءهل الجنة ، وسطها ظل ممدود، عرض الجنة كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله
و رسوله ، يسير الراكب فى ذلك الظل مسيرة مائة عام فلا يقطعه و ذلك قوله (و
ظل ممدود) (109) و اءسفلها ثمار اءهل الجنة و طعامه
متدلل فى بيوتهم يكون فى القضيب منها مائة لون من الفاكهة مما اءيتم فى دار الدنيا و
ما لم تروه ، و ما سمعتم به و ما لم تسمعوا مثلها، و كلما يجتنى منها شى ء نبتت مكانها اخرى
، لا مقطوعة ، و لا ممنوعة و يجزى نهر فى اءصل تلك الشجرة تنفجر منها الانهار الاربعة
(اءنهار من ماء غير آسن ، و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه واءنهار من خمر لذة للشاربين ، و
اءنهار من عسل مصفى ) (110)
يا فاطمة ! ان الله اءعطانى فى على سبع خصال : هو
اءول من ينشق عنه القبر معى ، و هو اول من يقف معى على الصراط
فيقول للنار خذى ذا و ذرى ذا، و اءول من يكسى اذا كسيت ، و
اءول من يقف معى على يمين العرش ، و اءول من يقرع معى عاب الجنة ، و
اءول من يسكن معى عليين ، و اءول من يشرب معى من الرحيق المختوم (ختامه مسك و فى ذلك
فليتنافس المتنافسون ) (111)
يا فاطمة ! هذا ما اءعطاه الله عليا فى الاخرة و اءعد له فى الجنة اذا كان فى الدنيا لا
مال له .
فاءما ما قلت : انه بطين ، فانه مملؤ من علم خصه الله به و اءكرمه من بين امتى .
و اءما ما قلت : انه اءنزع عظيم العينين فان الله خلقة بصفة آدم . و اءما
طول يديه فان الله عزوجل طولها يقتل بها اءعداه اءعداء رسوله ، و به يظهر الله الدين
و لو كره المشركون ، و به يفتح الله الفتوح ، و
يقاتل المشركين على تنزيل القرآن و المنافقين من
اءهل البغى و النكث و الفسوق على تاءويله . و يخرج الله من صلبه سيدى شباب
اءهل الجنة ، و يزين بهما عرشه .
يا فاطمة ! ما بعث الله نبيا الا جعل له ذرية من صلبه و
جعل ذريتى من صلب على ، و لولا على ما كانت لى ذرية .
فقالت فاطمة : يا رسول الله ! ما اءختار عليه اءحدا من
اءهل الارض ، فزوجها رسول الله صلى الله عليه و آله
فقال ابن عباس عند ذلك : والله ما كان لفاطمة كفو غير على عليه السلام
ايضاح : الدحداح القصير السمين و اندح بطنه اندحاحا: اتسع ، و
كل عظمين التقيا فى مفصل فهو كردوس ، نحو المنكبين و الركبتين و الوركين و الانزع هو
الذى انحسر الشعر عن جانبى جبهته ، و السكنة كقرحة مقر الراءس من العنق ، و لم اءجد
لمشاشار معنى فى اللغة ، و لعله كان فى الاصل : له مشاش كمشاش البعير، و المشاش
رؤ وس العظام ، و لم تكن تلك الفقرة فى بعض النسخ و هو اءصوب
قوله : الا و فيها فتر، بالفاء المكسورة : ما بين طرف الابهام و طرف المشيرة و فى
بعضها بالقاف قال الفيروزآبادى : القتر القدر و يحرك و فى بعضها قنو بالكسر
اءى عذق ، و التدلل : التدلى ، و الاسن الاجن المتغير، و قد مر شرح سائر اءجزاء الخبر
فى كتاب الفتن و كتاب اءحوال اءميرالمؤ منين عليه السلام
ترجمه : على بن ابراهيم قمى (307 ه ) در تفسير خود، از پدرش و او از برخى
اصحابش روايت كرده :
كسى براى خواستگارى از فاطمه عليهاالسلام نزد
رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى رفت مگر اينكه پيامبر از او روى برمى گرداند و
به وى جواب منفى مى داد تا آنجا كه عموم مردان از ازدواج با فاطمه ماءيوس شدند.
آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نظر گرفت حضرت فاطمه عليهاالسلام
را براى على عليه السلام تزويج نمايد و با فاطمه در اين باره مشورت كرد...
رسول خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: آيا نمى دانى آنگاه كه خداوند
نظرى به زمين افكند، مرا از ميان مردان عالم انتخاب كرد، و سپس نظرى كرد و على عليه
السلام را برگزيد، سپس توجهى ديگر نمود و تو را از ميان زنان دو عالم انتخاب كرد؟
اى فاطمه ! وقتى مرا به معراج بردند ديدم بر سنگ بيت المقدس نوشته شده : خدايى
غير از خداى يكتا نيست ، محمد رسول خداست ، من او را به وسيله وزيرش تاءييد و يارى
نموده ام ، به جبرئيل گفتم : وزير من كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب .
هنگامى كه به سدرة المنتهى رسيدم ديدم بر آن نوشته شده : من خداوندى هستم كه غير از
او معبودى نيست ، محمد را كه حبيب من است به وسيله وزيرش تاءييد و نصرت كرده ام . به
جبرئيل گفتم : وزير من كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب .
وقتى از سدرة المنتهى گذشتم و به عرش پروردگار رسيدم ديدم كه به بر يكى از
قائمه هاى عرش نوشته شده : من خدايى هستم كه غير از او معبودى نيست ، محمد برگزيده
و حبيب من است كه او را به وسيله وزيرش تاءييد و يارى نموده ام .
وقتى داخل بهشت شدم درخت طوبى را ديدم كه ريشه اش در خانه على بود، و در آنجا هيچ
قصر و منزلى نبود مگر اينكه در آن شاخه اى از اين درخت وجود داشت ، بالاى درخت
سبدهايى پر از سندس و استبرق وجود داشت و هر سبدى را هزار هزار سبد بود و در هر
سبدى صد هزار حله ، و هيچ حله اى در آن نبود كه به ديگرى شباهت داشته باشد، زيرا
آنها داراى رنگهاى مختلف بودند و لباسهاى
اهل بهشت از آنهاست ، در وسط بهشت سايه اى است ممتد كه پهناى آن به قدر پهناى تمام
آسمانها و زمين است و خداوند آن را براى ايمان آورندگان به خداوند و رسولش آماده كرده
است . حال اگر شخص سوارى مدت صد سال در آن سايه راه طى كند، آن سايه تمام نمى
شود و همين است قول خداوند در قرآن كه مى فرمايد: (و
ظل ممدود) (112)، و ميوه هاى اهل بهشت از آن درخت آويزان است ، و غذاى هر كسى در
خانه خود از شاخه آن آويزان شده است و در هر شاخه آن درخت صدرنگ ميوه وجود دارد كه
بخشى از آن رنگها را هرگز در دنيا نديده است . هرگاه آن ميوه ها از درخت چيده شود ميوه
ديگرى به جاى آن به وجود مى آيد و آن ميوه ها هرگز ممنوع نمى شوند و رشد آنها
هرگز قطع نمى گردد. نهرى در زير اين درخت از كنار ريشه اش جريان دارد كه چهار
نهر ديگر از آن منشعب مى شود و آن چهار نهر همان است كه خداوند در قرآن فرموده :
((نهرهايى از آبى كه فاسد نمى شوند، نهرهايى از شيرى كه طعم آن تغيير نمى كند،
نهرهايى از شربتهاى گوارا، نهرهايى از عسل مصفا)).
اى فاطمه ! همانا خداوند به على هفت خصلت عطا فرموده است :
1 - على اولين كسى است كه با من از قبر خارج مى شود
2 - على اولين كسى است كه با من بر لبه صراط مى ايستد و به آتش مى گويد: اين را
بسوزان و آن را رها كن
3 - على اولين كسى است كه بدنش بعد از من پوشيده مى شود
4 - على اولين كسى است كه با من در طرف راست عرش توقف خواهد كرد
5 - على اولين كسى است كه با من در بهشت را خواهد كوبيد
6 - على اولين كسى است كه با من ساكن عليين خواهد شد
7 - على اولين كسى است كه با من از آشاميدنيهاى دست ناخورده و ناب خواهد نوشيد
((همان آشاميدنى كه مهر آن از مشك است و مشتاقين به آن رغبت فراوان دارند)).
اى فاطمه ! اينها نعمتهايى هستند كه خداوند آنها را براى على در آخرت و بهشت اختصاص
داده ، در صورتى كه در دنيا زاهد باشد.
... به وسيله مجاهدتهاى على است كه خدا دين خود را ظاهر مى كند ولو كه مشركان را خوش
نيايد، و به وسيله اوست كه خداوند فتح و پيروزى به اسلام عطا مى فرمايد و مشركين
بر اساس تنزيل ، و منافقين از اهل بغى و پيمان شكنان و فاسقين بر اساس
تاءويل قرآن كشته مى شوند، و خداوند از صلب او دو سرور جوانان بهشت را كه بهشت
به وسيله آنها زينت مى شود، خارج مى نمايد.
فاطمه جان ! خدا هيچ پيامبرى را مبعوث ننموده مگر اينكه ذريه و
نسل وى را از صلب او قرار داده ولى نسل مرا از صلب على قرار داده است ، اگر على نبود
ذريه و نسلى براى من باقى نمى ماند.
پس از اين گفتگوها حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت : اى
رسول خدا! من احدى از اهل زمين را بر على مقدم نخواهم كرد. پس
رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را براى على عليه السلام تزويج
كرد.
ابن عباس در اين باره مى گويد: به خداوند سوگند غير از على عليه السلام كسى
لياقت و شايستگى همسرى با فاطمه عليهاالسلام را نداشت .
253/12 - الامالى للصدوق : (113) ابن وليد، عن الصفار، عن سلمة بن
الخطاب ، عن ابراهيم بن مقاتل ، عن حامد بن محمد، عن عمر بن هارون ، عن الصادق ، عن
آبائه عن على عليه السلام قال : لقد هممت بتزويج فاطمة ابنة محمد صلى الله عليه و
آله و لم اءتجرء اءن اءذكر ذلك للنبى ، ذلك ليختلج فى صدرى ليلى و نهارى حتى
دخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله ،
فقال : يا على ! قلت : لبيك يا رسول الله :
قال : هل لك فى التزويج ؟ قلت : رسول الله اءعلم ، و اذا هو يريد اءن يزوجتى بعض
نساء قريش و انى لخائف على فوت فاطمة .
فماشعرت بشى ء اذ اءتانى رسول الله صلى الله عليه و آله
فقال لى : اءجب النبى صلى الله عليه و آله و اءسرع ، فماراءينا
رسول الله صلى الله عليه و آله اءشد فرحا منه اليوم .
قال : فاءتيته مسرعا فاذا هو فى حجره ام سلمه فلما نظر الى
تهلل وجهه فرحا و تبسم حتى نظرت الى بياض اءسنانه يبرق .
فقال : ابشر يا على ، فان الله عزوجل قد كفانى ما قد كان اءهمنى من اءمر تزويجك ،
فقلت : و كيف ذلك يا رسول الله ؟
قال : اءتانى جبرئيل و معه سنبل الجنة و قرنفلها فناولنيهما، فاءخذتهما و شممتهما،
فقلت : ما سبب هذا السنبل و القرنفل ؟ فقال : ان الله تبارك و تعالى اءمر سكان الجنان من
الملائكة و من فيها اءن يزينوا الجنان كلها بمغارسها و اءشجارها و ثمارها و قصورها، و
اءمر ريحها فهبت باءنواع العطر و الطيب ، و اءمر حور عينها بالقراءة فيها بسورة طه و
طواسين و يس و حمعسق ، ثم نادى منادى من تحت العرش : الا ان اليوم يوم وليمة على بن
ابى طالب عليه السلام اءلا انى اشهدكم اءنى قد زوجت فاطمة بنت محمد من على بن اءبى
طالب رضى منى بعضهما لبعض .
ثم بعث الله تبارك و تعالى سحابة بيضاء فقطرت عليهم من لؤ لؤ ها و زبرجدها و
يواقيتها، و قامت الملائكة فنثرت من سنبل الجنة و قرنفلها، هذا مما نثرت الملائكة . ثم
اءمرالله تبارك و تعالى ملكا من الملائكة الجنة
يقال له : راحيل و ليس فى الملائكة اءبلغ منه
فقال : اخطب يا راحيل ، فخطب بخطبة لم يسمع بمثلها
اءهل السماء و لا اءهل الارض . ثم نادى مناد: اءلا يا ملائكتى و سكان جنتى ! باركوا على
على بن اءبى طالب حبيب محمد و فاطمة بنت محمد، فقد باركت عليهما، اءلا انى قد زوجت
اءحب النساء من اءحب الرجال الى بعد النبيين و المرسلين .
فقال راحيل الملك ، يا رب و ما بركتك فيهما باءكثر مما راءينا فى جنانك و دارك ؟
فقال عزوجل : يا راحيل ان من بركتى عليهما اءن اءجمعهما على محبتى و اءجعلهما حجة على
خلقى ، و عزتى و جلالى لا خلقن منهما خلقا، و لا نشاءن منهما ذرية اءجعلهم خزانى فى
اءرضى ، و معادن لعلمى ، و دعاة الى دينى ، بهم اءحتج على خلقى بعد النبيين و
المرسلين .
فابشر يا على فان الله عزوجل اءكرمك كرامة لم يكرم بمثلها اءحدا، و قد زوجتك ابنتى
فاطمة على ما زوجك الرحمن ، و قد رضيت لها بما رضى الله لها فدونك اءهلك فانك اءحق
بها منى . و لقد اءخبرنى جبرئيل عليه السلام اءن الجنة مشتاقة اليكما، و لولا ان الله
عزوجل قدر اءن يخرج منكما ما يتخذه على الخلق حجة لاجاب فيكما الجنة و اءهلها، فنعم الاخ
اءنت ، و نعم الختن اءنت ، و نعم الصاحب اءنت و كفاك برضى الله رضى .
قال على عليه السلام : فقلت : يا رسول الله من قدرى حتى اءنى ذكرت فى الجنة و
زوجنى الله فى ملائكته ؟
فقال : ان الله عزوجل اذا اءكرم وليه و اءحبه ، اءكرمة بما لاعين راءت و لا اذن سمعت ،
فحباها الله لك يا على .
فقال على عليه السلام : (رب اءوزعنى اءن اءشكر نعمتك التى اءنعمت على )
(114) فقال رسول الله صلى الله عليه و آله آمين
عيون اخبارالرضا: (115) محمد بن على بن الشاء، عن اءحمد بن المظفر، عن
محمد بن زكريا، عن مهدى بن سابق ، عن الرضا، عن آبائه ، عن على عليه السلام مثله
عيون اخبارالرضا: (116) الدقاق ، عن ابن زكريا القطان ، عن ابن حبيب ، عن
اءحمد بن الحارث عن اءبى معاوية ، عن الاعمش ، عن الصادق عليه السلام ، عن آبائه ، عن
على عليه السلام مثله
ترجمه : شيخ صدوق در امالى از على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده كه
فرمود:
من عزم خود را جزم كردم كه با فاطمه عليهاالسلام ازدواج كنم ولى جرئت نمى كردم اين
مطلب را با رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان بگذارم ، اين آرزو در هر شب و روز
در سينه من شعله مى كشيد تا اينكه بالاخره به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
رسيدم . آن حضرت به من فرمود: اى على ! گفتم : بفرماييد اى
رسول خدا! فرمود: تصميم به ازدواج گرفته اى ؟ گفتم :
رسول خدا بهتر مى داند. و دانستم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد دارد بعضى
از زنان قريش را برايم تزويج كند، ولى من نگران بودم كه مبادا فاطمه عليهاالسلام از
دستم برود.
روزى پيامبر شخصى را نزد من فرستاد و مرا احضار كرد، من كه از شدت خوشحالى سر
از پا نمى شناختم به حضور آن حضرت كه در حجره ام سلمه مشرف شدم و ديدم كه آن
بزرگوار به قدرى شادمان است و خوشحال كه سابقه نداشت ، و هنگامى كه چشمم به
ايشان افتاد، ديدم كه چشمانش مى درخشيد و سفيدى دندانهايش از سرور و خنده اى كه داشت
مشاهده مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على ! به تو مژده مى
دهم كه خداوند آن غم كه درباره ازدواج تو داشتم برطرف كرد. گفتم : چگونه اى
رسول خدا؟
گفت : جبرئيل نزد من آمد و سنبل و قرنفل بهشتى به من داد، من آنها را گرفتم و بوييدم و
به جبرئيل گفتم : اين سنبل و قرنفل براى چيست ؟ گفت : خداى توانا به ملائكه و ساكنين
بهشت دستور داده كه بهشت را با ميوه هاى درختان ، درخت ها و گياهان زيبا و قصرها زينت
كنند و باد بهشت را فرمان داده تا عطر و بوى آنها را در سراسر بهشت منتشر سازند، و
حورالعين بهشت را فرمان داده تا سوره طه ، و طواسين و يس و حمعسق را تلاوت كند، سپس
منادى از زير عرش ندا درداده : آگاه باشيد كه امروز روز وليمه و عروسى على بن ابى
طالب است ، بدانيد كه من شما را شاهد مى گيرم بر اينكه فاطمه دختر محمد صلى الله
عليه و آله را براى على بن ابى طالب ، به رضايت خود تزويج نمودم .
آنگاه خداوند تبارك و تعالى ابر سفيدى را فرستاد تا قطرات خود را به صورت لؤ
لؤ و زبرجد و ياقوت بر سر آنان ببارد، و پس از آن ملائكه برخاستند و
سنبل و قرنفل نثار اهل بهشت كردند، و اين سنبل و
قرنفل از آنها مى باشد. پس از آن خداوند ملكى را كه نامش
راحيل است و در ميان ملائكه خطيبى بليغ تر و فصيح تر از او وجود ندارد ماءموريت داد تا
خطبه اى بخواند. راحيل خطبه اى ايراد نمود كه
اهل آسمانها و زمين نظير آن را نشنيده بودند سپس منادى ندا داد: اى ملائكه و ساكنين بهشت ،
ازدواج على را كه حبيب محمد است با دختر محمد صلى الله عليه و آله تبريك بگوييد،
زيرا من هم به ايشان تبريك گفته ام . آگاه باشيد و شاهد باشيد كه من بعد از پيامبران
، محبوبترين زنان را براى محبوبترين مردان تزويج نمودم .
راحيل گفت : خداوند! بيش از اينكه ما مى بينيم و در بهشت به ايشان داده اى ، چه چيز
ديگرى به آنها عطا خواهى كرد؟
خداوند متعال فرمود: اى راحيل ! بركت بيشترى كه به آنها مى دهم ، اين است كه آنان با
محبت من زندگى خواهند كرد و آنان را براى خلق خود حجت و
دليل قرار مى دهم ، به عزت و جلالم سوگند، مخلوقى از آنان به وجود مى آورم و از آن
دو، نسلى ايجاد مى كنم كه خزانه داران من در زمين ، و معدن علم من ، و طرفداران و هدايت
كنندگان مردم به سوى دين من خواهند بود و بعد از پيامبران و رسولان ، به وسيله آنان
بر خلق اتمام حجت خواهم نمود.
(و رسول خدا ادامه داد:) اى على ! به تو مژده مى دهم زيرا خداوند تو را به قدرى
گرامى داشته و اكرام كرده كه احدى را چنان عزيز و گرامى نداشته . اى على ! من دخترم
فاطمه را بر همان چيزى تزويج نمودم كه خداوند رحمان او را تزويج نمود، و به آن
چيزى براى فاطمه راضى شده ام كه خدا راضى شده است ، اكنون او زن توست و در
اختيار تو مى باشد و تو از من به وى سزاوارترى . و
جبرئيل به من خبر داده كه بهشت به شما دو نفر اشتياق دارد و اگر نبود اينكه خداوند
عزوجل مقدر ننموده فرزندانى از شما به وجود بيايد كه بر خلق حجت باشند، در
اينصورت اشتياق بهشت و اهل آن را پاسخ داد و شما را هر چه زودتر
داخل بهشت مى نمود. پس اى على ! تو بهترين برادر و بهترين داماد و بهترين مصاحب
هستى و براى تو همين كه خداوند از تو راضى و خشنود است .
على مى گويد: به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم : آيا مقام من به جايى رسيده
كه در بهشت نامى از من برده شود و خدا ملائكه را براى ازدواج من شاهد بگيرد؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خداى
عزوجل هرگاه ولى و دوست خود را گرامى بدارد به گونه اى گرامى مى دارد كه چشمى
نديده و گوشى نشنيده باشد و خداوند اين مقام را به تو عطا فرموده است .
على عليه السلام گفت : پروردگارا به من توفيق بده تا در برابر نعمت هاى تو
شكرگزار باشم . و پيامبر فرمود: آمين . (117)
254/13 - تفسير فرات : (118) عقبة بن مكرم الضبى ، عن محمد بن على بن
عمرو، عن عمرو بن عبدالله بن هارون الطوسى ، عن اءحمد بن عبدالله الشيبانى ، عن محمد
بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين ، عن اءبيه ، عن على عليه السلام مثله ، و فى آخره :
فانما حباك الله فى الجنة بما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ،
فقال على بن ابى طالب عليه السلام : يا رب اءوزعنى اءن اءشكر نعمتك التى اءنعمت
على و على والدى و اءن اءعمل صالحا ترضاه و اءصلح لى فى ذريتى ،
فقال النبى صلى الله عليه و آله : آمين يا رب العالمين و يا خير الناصرين
ترجمه : فرات بن ابراهيم كوفى (حدود 330 ه ) حديث پيشين را در تفسير خود
نقل كرده و در آخر آن آورده است :
همانا خداوند در بهشت تو را به گونه اى تكريم نموده كه كسى به چشم نديده و به
گوش نشنيده است . پس على عليه السلام گفت : پروردگارا! مرا از كسانى قرار ده كه
به خاطر نعمت هايى كه به او و پدر و مادرش عطا فرموده اى تو را شكرگزار باشند،
و عمل صالح و شايسته انجام دهم تا تو راضى و خشنود گردى ، و ذريه مرا صالح
قرار بده . سپس پيامبر فرمود: اجابت فرما اى پروردگار عالميان و اى بهترين يارى
كنندگان .
255/14 - قرب الاسناد: (119) ابن طريف ، عن ابن علوان ، عن جعفر، عن جعفر،
عن اءبيه عليه السلام ، قال : كان فراش على و فاطمة حين دخلت اهاب كبش اذا اءراد اءن
يناما ما عليه قلباه فناما على صوفه ، قال و كانت و سادتهما اءدما حشوها ليف ،
قال : و كان صداقها درعا من حديد
ترجمه : ابوالعباس عبدالله بن جعفر حميرى قمى (ح 310 ه ) در قرب الاسناد، از امام
باقر عليه السلام روايت كرده كه گفت :
هنگامى كه فاطمه و على عليهماالسلام ازدواج كردند زيرانداز آنها پوست گوسفند بود
كه هرگاه مى خواستند بخوابند آن را بر مى گردانيدند و روى پشم آن مى خوابيدند، و
متكاى آنان از پوستى بود كه داخل آن را از ليف خرما پر كرده بودند.
و امام باقر عليه السلام مى گفت : مهريه فاطمه عليهاالسلام يك زره آهنى بود.
256/15 - اءمالى الطوسى : (120) اءبوعمرو، عن ابن عقدة ، عن محمد بن
اءحمد بن الحسن ، عن موسى بن ابراهيم المروزى ، عن موسى بن جعفر، عن اءبيه ، عن جده
عليهم السلام ، عن جابر بن عبدالله قال : لما زوج
رسول الله صلى الله عليه و آله فاطمة من على اءتاه اناس من قريش فقالوا: انك زوجك
عليا بمهر خسيس ، فقال : ما اءنا زوجت عليا، ولكن الله
عزوجل زوجه ليلة اسرى بى عند سدرة المنتهى ، اءوحى الله الى السدرة اءن انثرى ما
عليك فنثرت الدر و الجوهر و المرجان ، فابتدر الحور العين فالتقطن ، فهن يتهادينه و
يتفاخرن و يقلن : هذا من نثار فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله .
فلما كانت ليلة الزفاف اءتى النبى ببغلته الشهباء، و ثنى عليها قطيفة ، و
قال لفاطمة : اركبى .
و اءمر سلمان اءن يقودها و النبى صلى الله عليه و آله يسوقها، فبينما هو فى بعض
الطريق اذ سمع النبى صلى الله عليه و آله .
ما اءهبطكم الى الارض ؟ قالوا: جئنا نزف فاطمة الى على بن اءبى طالب فكبر
جبرئيل ، و كبر ميكائيل ، و كبرت الملائكة ، و كبر محمد صلى الله عليه و آله ، فوقع
التكبير على العرائس من تلك الليلة
بيان : الوجبة السقطة مع الهدة (اء) و صوت الساقط، و فى بعض النسخ وحية بالحاء
المهملة و الياء المثناة ، و الوحى الكلام الخفى
ترجمه : شيخ طوسى (460 ه ) در امالى از جابر بن عبدالله رحمه الله روايت كند كه
گفت : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را براى على عليهماالسلام
تزويج نمود عده اى از قريشيان نزد آن حضرت آمده و گفتند: تو دخترت را با مهريه كم
به ازدواج على عليه السلام درآوردى . پيامبر گفت : من او را براى على تزويج نكردم
بلكه خداوند عزوجل در شب معراج او را براى على عليه السلام تزويج كرد و وحى كرد
به ((سدرة المنتهى )) كه جواهرات خود را به پاى ملائك بريزد، و حورالعين از آن
جواهرات جمع مى كردند و به داشتن آنها مباهات مى كردند و مى گفتند: اينها برگرفته
از جواهراتى است كه به خاطر ازدواج فاطمه نثار كردند.
|